یهودیت و حضرت سلیمان /

تخمین زمان مطالعه: 23 دقیقه

چه دلایلی بر رد اتهامات یهودیان بر حضرت سلیمان (ع) وجود دارد؟


در پاسخ به این سوال توجه شما را به بیان و توضیح و تفسیر آیات قرآن در رابطه با مقام و جایگاه حضرت سلیمان (ع) جلب می نماییم: «وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ (31) فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33).»؛ ما سلیمان را به داود بخشیدیم، چه بنده خوبى؟ چرا که همواره به سوى خدا بازگشت مى کرد (و به یاد او بود. به خاطر بیاور هنگامى را که عصرگاهان اسبان چابک تندرو را بر او عرضه داشتند. گفت من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم (من مى خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم او هم چنان به آنها نگاه مى کرد) تا از دیدگانش پنهان شدند. (آنها آن قدر جالب بودند که گفت) بار دیگر آنها را بازگردانید و دست به ساقها و گردنهاى آنها کشید (و آنها را نوازش داد.)(34) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ. قالَ رَبِّ اغْفِرْلِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّاب (35)؛ ما سلیمان را آزمودیم، و بر کرسى او جسدى افکندیم، سپس او به درگاه خداوند انابه کرد .. از این آیه داستان اسب هاى سلیمان شروع مى شود که تفسیرهاى گوناگونى براى آن شده که بعضا از سوى ناآگاهان بوده و بسیار زننده و مخالف موازین عقل و حتى دون شأن یک انسان عادى است، تا چه رسد به پیامبر بزرگى همچون سلیمان (ع) هر چند محققان با الهام از دلائل عقل و نقل راه را بر این گونه تفسیرها بسته اند. ما پیش از آنکه به سراغ احتمالات مختلف برویم آیات را طبق ظاهر آن- یا ظاهرترین احتمال آن- تفسیر مى کنیم تا روشن شود این نسبتهاى ناروا در قرآن نبوده، بلکه از طریق پیشداوریهاى دیگران بر قرآن تحمیل شده است. قرآن مى گوید: به خاطر بیاور هنگامى را که عصرگاهان اسبان چابک و تندرو را بر او (سلیمان) عرضه داشتند؛ (إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ). صافنات جمع صافنة بطورى که بسیارى از مفسران و ارباب لغت نوشته اند به اسبهایى گفته مى شود که به هنگام ایستادن بر روى سه دست و پا ایستاده، و یک دست را کمى بلند کرده، تنها نوک جلو سم را بر زمین مى گذارد، و این حالت مخصوص اسبهاى چابک و تیزرو است که هر لحظه آماده حرکت مى باشد.». جیاد جمع جواد در اینجا به معنى اسبهاى سریع السیر و تندرو است، و در اصل از ماده جود و بخشش گرفته شده، منتهى جود در انسان از طریق بخشیدن مال است، و در اسب از طریق سرعت سیر. به این ترتیب اسبهاى مزبور هم در حالت توقف آمادگى خود را براى حرکت نشان مى داد، و هم در حال حرکت سرعت عمل را. از مجموعه این آیه با قرائن مختلف که در اطراف آن وجود دارد چنین بر مى آمد که روزى به هنگام عصر سلیمان از اسبان تیزرو و چابک خود که براى میدان جهاد آماده کرده بود سان مى دید، و مأموران با اسبهاى مزبور از جلو او رژه مى رفتند، و از آنجا که یک پادشاه عادل و صاحب نفوذ باید ارتشى نیرومند داشته باشد، و یکى از وسائل مهم ارتش مرکبهاى تندرو است، این توصیف در قرآن بعد از ذکر مقام سلیمان به عنوان یک نمونه از کار او بازگو شده است. سلیمان در اینجا براى اینکه تصور نشود که علاقه او به این اسبهاى پرقدرت جنبه دنیاپرستى دارد، گفت: من این اسبان را به خاطر یاد پروردگارم و دستور او دوست دارم من مى خواهم از آنها در میدان جهاد با دشمنان او استفاده کنم. سلیمان که از مشاهده این اسبهاى چابک و آماده براى جهاد و پیکار با دشمن خرسند شده بود هم چنان آنها را نگاه مى کرد و چشم به آنها دوخته بود تا از دیدگانش پنهان شدند؛ (حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ). صحنه آن قدر جالب و زیبا و براى یک فرمانده بزرگ همچون سلیمان نشاط آور بود که او دستور داد بار دیگر این اسبها را براى من بازگردانید؛ (رُدُّوها عَلَیَّ). به هنگامى که مأمورانش این فرمان را اطاعت کردند و اسبها را بازگرداندند سلیمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد و دست به ساقها و گردنهاى آنها کشید؛ (فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ). و به این وسیله هم مربیان آنها را تشویق کرد، و هم از آنها قدردانى نمود، زیرا معمول است هنگامى که مى خواهند از مرکبى قدردانى کنند دست بر سر و صورت و یال و گردن، یا بر پایش مى کشند، و چنین ابراز علاقه اى در برابر وسیله مؤثرى که انسان را در هدفهاى والایش کمک مى کنند از پیغمبر بزرگى همچون سلیمان تعجب آور نیست. آنچه در بالا در تفسیر این آیات گفته شد موافق چیزى است که بعضى از مفسران همچون فخر رازى برگزیده اند، و در میان بزرگان شیعه از کلمات عالم نامدار و بزرگوار سید مرتضى نیز قسمتى از این تفسیر استفاده مى شود، چرا که او در کتاب تنزیه الانبیاء هنگامى که مى خواهد نسبت هاى ناروایى را که بعضى از مفسران و ارباب حدیث به سلیمان داده اند نفى کند مى گوید: چگونه ممکن است خداوند در آغاز این پیامبر را مورد مدح قرار دهد، سپس بلافاصله کار زشتى به او نسبت دهد که او مشغول سان دیدن اسبان بود و نماز را فراموش کرد؟ بلکه ظاهر این است که علاقه او به آن اسبها نیز به فرمان پروردگار و امر و دستور او بوده است، زیرا خداوند ما را نیز دستور به نگهدارى و پرورش اسب و آماده ساختن آن براى جنگ با دشمنان داده است، چه مانعى دارد که پیامبر خدا نیز چنین باشد». مرحوم علامه مجلسى در کتاب نبوت بحار الانوار در تفسیر آیات فوق بیاناتى دارد که بعضى از آنها با آنچه در بالا آوردیم قریب الافق است.(2) به هر حال مطابق این تفسیر نه گناهى از سلیمان سر زده، نه هماهنگى آیات بهم مى خورد، و نه مشکلى پیش مى آید که بخواهیم به توجیه آن بپردازیم. اکنون به تفسیرهاى دیگرى که جمعى از مفسران ذکر کرده اند مى پردازیم و از همه مشهورتر این است که: ضمیر در جمله هاى توارت و ردوها هر دو به شمس (خورشید) باز مى گردد که در عبارت مذکور نیست، ولى از تعبیر به عشى (عصرگاهان) در آیات مورد بحث مى توان آن را استفاده کرد، به این ترتیب مفهوم آیات چنین مى شود: سلیمان غرق تماشاى اسبها بود که خورشید سر به افق مغرب نهاد و در حجاب پنهان شد! سلیمان که به خاطر از دست رفتن نماز عصرش سخت خشمگین و ناراحت شده بود صدا زد اى فرشتگان پروردگار! خورشید را براى من بازگردانید، این تقاضاى سلیمان انجام یافت و رد شمس شد، یعنى خورشید بار دیگر به افق بازگشت، سلیمان وضو گرفت (منظور از مسح کردن ساق و گردن برنامه وضویى بوده که در آئین سلیمان وجود داشت، البته گاهى مسح در لغت عرب به معنى شستن نیز آمده است) سپس نماز خود را بجاى آورد. بعضى از ناآگاهان از این هم فراتر رفته اند، و نسبت زشت و نارواى دیگرى نیز در اینجا به این پیغمبر بزرگ داده اند و گفته اند: منظور از جمله«فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ» این است که دستور داد با شمشیر ساق و گردن اسبها را بزنند و یا شخصا این کار را کرد، چرا که آنها سبب فراموشى یاد پروردگار و نماز او شده بودند!! البته بطلان گفتار اخیر بر کسى پنهان نیست، چرا که اسبها گناهى نداشتند که از دم شمشیر سلیمان بگذرند، اگر گناهى باشد متوجه خود او است که غرق تماشاى اسبها شده، و غیر آن را فراموش کرده است. وانگهى کشتن اسبها علاوه بر اینکه جنایت است اسراف نیز هست، چگونه ممکن است چنین عمل ناروایى از پیغمبرى سر زند؟ لذا در روایاتى که در ذیل این آیات در منابع اسلامى آمده این نسبت شدیدا از سلیمان نفى شده است. و اما جمله هاى قبل که از فراموشى و غفلت از نماز عصر سخن مى گوید آن نیز این سؤال را به وجود مى آورد که مگر ممکن است پیامبر معصومى وظیفه واجب خود را به دست فراموشى بسپارد؟ هر چند سان دیدن اسبها نیز وظیفه دیگرى از او بوده است، مگر اینکه به گفته بعضى نماز، نماز نافله و مستحبّ بوده باشد که فراموشى آن مشکلى ایجاد نکند، ولى براى نماز نافله رد شمس ضرورتى ندارد. از اینها که بگذریم اشکالات دیگرى در این تفسیر است: 1- کلمه شمس (خورشید) صریحا در آیات نیامده، در حالى که اسبها (الصَّافِناتُ الْجِیادُ) صریحا ذکر شده است، و مناسبتر این است که ضمیرها به چیزى بازگردد که صریحا در آیات آمده. 2- تعبیر به عَنْ ذِکْرِ رَبِّی ظاهرش این است که محبت این اسبها ناشى از یاد و فرمان خدا بوده در حالى که بر طبق تفسیر اخیر باید کلمه عن به معنى على باشد یعنى من محبت اسبها را بر محبت پروردگارم ترجیح دادم و این معنى خلاف ظاهر است (دقت کنید).3- از همه اینها عجیبتر جمله رُدُّوها عَلَیَّ (آن را بر من بازگردانید) با آن لحن آمرانه است، آیا ممکن است سلیمان با چنین لحنى که با خدمت- گذارانش صحبت مى کند از خدا یا فرشتگان او بخواهد که خورشید را بازگردانند.4- مسئله رد شمس گر چه در برابر قدرت خدا محال نیست، اما مشکلات روشنى دارد که جز در موارد قیام دلیل روشن نمى توان آن را پذیرفت.5- آیات فوق با مدح و تمجید سلیمان شروع مى شود در حالى که این آیات طبق تفسیر اخیر به مذمت او مى انجامد.6- اگر نماز واجب ترک شده توجیه آن مشکل است و اگر نماز نافله بوده رد شمس چه لزومى دارد؟ تنها سؤالى که در اینجا باقى مى ماند این است که این تفسیر در روایات متعددى که در منابع حدیث آمده است به چشم مى خورد، ولى اگر در اسناد این احادیث دقت کنیم تصدیق خواهیم کرد که هیچ کدام سند معتبرى ندارد، و غالبا روایات مرسله است.آیا بهتر این نیست که از این روایات غیر معتبر صرفنظر شود و علمش را به اهلش واگذاریم و آنچه را از آیات با ذهن خالى از پیشداوریها استفاده مى کنیم برگزینیم، و از اشکالات مختلف فارغ و آسوده شویم؟سلیمان گفت: پروردگارا مرا ببخش، و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچکس نباشد، که تو بسیار بخشنده اى. این آیات هم چنان قسمت دیگرى از سرگذشت سلیمان را بازگو مى کند، و نشان مى دهد که انسان به هر پایه اى از قدرت برسد باز از خود چیزى ندارد، و هر چه هست از ناحیه خدا است، مطلبى که توجه به آن پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان کنار مى زند، و او را به موقعیت خویش در عرصه جهان هستى واقف مى سازد. نخستین قسمت این آیات در باره یکى از آزمایشهایى است که خدا در باره سلیمان کرد، آزمایشى که با ترک اولى همراه بود، و به دنبال آن سلیمان به درگاه خدا روى آورد و از این ترک اولى توبه کرد. فشرده بودن محتواى این آیات باز به گروهى از خیال پردازان افسانه باف مجالى داده است که داستانهاى بى اساس و موهومى را در اینجا بسازند، و امورى را به این پیامبر بزرگ نسبت دهند که یا مخالف اساس نبوت است، و یا منافى مقام عصمت، و یا اصولا منافات با منطق عقل و خرد دارد که این خود نیز امتحان و آزمایشى است براى همه پژوهندگان قرآن، در حالى که اگر قناعت به متن گفته قرآن مى شد مجالى براى این افسانه هاى خرافى باقى نمى ماند. در نخستین آیه مورد بحث قرآن مى گوید: ما سلیمان را آزمودیم و بر کرسى او جسدى افکندیم، سپس به درگاه خداوند انابه کرد، و به سوى او بازگشت؛ (وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ). کرسى به معنى تخت پایه کوتاه است، و چنین به نظر مى رسد که سلاطین داراى دو نوع تخت بوده اند، تختى براى مواقع عادى بود که پایه هاى کوتاهى داشت، و تختى براى جلسات رسمى و تشریفاتى که پایه هاى بلند داشت، اولى را کرسى و دومى را عرش مى نامیدند. جسد به معنى جسم بى روح است، و به گفته راغب در کتاب مفردات مفهومى محدودتر از مفهوم جسم دارد، زیرا جسد بر غیر انسان اطلاق نمى شود (مگر به طور نادر) ولى جسم اعم است. از این آیه اجمالا استفاده مى شود که موضوع آزمایش سلیمان به وسیله جسد بى روحى بوده است که بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت، چیزى که انتظار آن را نداشت، و امید به غیر آن بسته بود، ولى قرآن شرح بیشترى در این زمینه نداده است. مفسران و محدثان در این زمینه اخبار و تفسیرهایى نقل کرده اند که از همه موجه تر و روشنتر این است که: سلیمان آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصیبش شود که در اداره کشور و مخصوصا جهاد با دشمن به او کمک کنند، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت: من با آنها همبستر مى شوم- تا فرزندان متعددى نصیبم گردد، و به هدفهاى من کمک کنند، ولى چون در اینجا غفلت کرد و انشاء اللَّه، همان جمله اى که بیانگر اتکاى انسان به خدا در همه حال است، نگفت در آن زمان هیچ فرزندى از همسرانش تولد نیافت، جز فرزندى ناقص الخلقه، همچون جسدى بى روح که آن را آوردند و بر کرسى او افکندند! سلیمان سخت در فکر فرو رفت، و ناراحت شد که چرا یک لحظه از خدا غفلت کرده، و بر نیروى خودش تکیه کرده است، توبه کرد و به درگاه خدا بازگشت. تفسیر دیگرى که بعد از این تفسیر قابل توجه به نظر مى رسد این است که خداوند سلیمان را با بیمارى شدیدى مورد آزمایش قرار داد، آن چنان که همچون جسدى بى روح بر تختش افتاد، و در زبان عرب معمول است که به انسان ضعیف و بسیار بیمار گاهى جسد بلا روح گفته مى شود.. سرانجام او توبه کرد و خداوند او را به حال اول بازگرداند (منظور از اناب بازگشت به سلامت است). البته ایرادى که متوجه این تفسیر مى شود این است که طبق این معنى باید و القیناه بوده باشد، یعنى ما سلیمان را بر تختش به صورت جسدى بى روح افکندیم، در حالى که این تعبیر در آیه نیامده است و تقدیر گرفتن نیز بر خلاف ظاهر مى باشد. جمله اناب نیز در این تفسیر به معنى بازگشت به صحت آمده که این نیز بر خلاف ظاهر است. ولى اگر اناب را به معنى توبه و بازگشت به خدا بگیریم ضررى به این تفسیر نمى زند بنابراین تنها مورد خلاف ظاهر همان حذف ضمیر القیناه مى باشد. اما افسانه هاى دروغین زشتى که در باره گمشدن انگشتر سلیمان، و یا ربوده شدن آن به وسیله یکى از شیاطین، و نشستن شیطان بر تخت حکومت به جاى او که با آب و تاب در بعضى از کتب آمده، و ظاهرا ریشه آن به تلمود یهودیان باز مى گردد و از خرافات اسرائیلى است با هیچ عقل و منطقى سازگار نیست. این افسانه ها قبل از هر چیز دلیل بر انحطاط فکرى گویندگانش مى باشد، و لذا محققان اسلامى هر جا از آن نام برده اند بى پایه بودن آنها را با صراحت بازگو کرده اند، و گفته اند نه مقام نبوت و حکومت الهى به انگشتر وابسته است. و نه هرگز خداوند این مقام را از پیامبرى گرفته، شیطانى را به صورت پیامبرى درآورده، تا چه رسد به اینکه چهل روز بر جاى او بنشیند و میان مردم حکومت و قضاوت کند.». به هر حال قرآن در آیه بعد مسأله توبه سلیمان را که در آخرین جمله آیه قبل آمده بود به صورت مشروحترى بازگو کرده، مى فرماید: گفت پروردگارا مرا ببخش؛ (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی). و ملک و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچکس نباشد که تو بسیار بخشنده اى؛ (وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ).در اینجا دو سؤال مطرح است: آیا از این تقاضاى سلیمان استشمام بخل نمى شود؟ در پاسخ این سؤال مفسران مطالب بسیارى دارند که قسمت مهمى از آن با ظاهر آیات ناهماهنگ است، آنچه از همه مناسبتر و منطقى تر به نظر مى رسد این است که: و از خداوند یک نوع حکومت مى خواست که توأم با معجزات ویژه اى بوده باشد، و حکومت او را از سایر حکومتها مشخص کند، زیرا مى دانیم هر پیامبرى معجزه مخصوص به خود داشته موسى (ع) معجزه عصا و ید بیضا داشت، آتش براى ابراهیم سرد و خاموش شد، معجزه صالح ناقه مخصوص او بود، و معجزه پیامبر اسلام قرآن مجید بود، سلیمان نیز حکومتى داشت آمیخته با اعجازهاى الهى، حکومت بر بادها، و شیاطین، با ویژگیهاى بسیار دیگر و این براى پیامبران عیب و نقصى محسوب نمى شود که براى خود تقاضاى معجزه ویژه اى کنند، تا وضع آنها را کاملا مشخص کند، بنابراین هیچ مانعى ندارد که دیگران حکومتهاى وسیعتر و گسترده تر از سلیمان پیدا کنند اما ویژگیهاى آن را نخواهند داشت. شاهد این سخن آیات بعد از این آیه است که در حقیقت اجابت این درخواست سلیمان را منعکس ساخته و سخن از تسخیر باد و شیاطین مى گوید، و مى دانیم این موضوع از ویژگیهاى حکومت سلیمان بود.. و از اینجا پاسخ سؤال دوم که مى گوید: طبق عقیده ما مسلمانان حکومت مهدى (ع) (ارواحنا فداه) حکومتى است جهانى و مسلما گسترده تر از حکومت سلیمان، روشن مى شود. زیرا با تمام وسعتى که حکومت حضرت مهدى (ع) دارد و با همه امتیازاتى که آن را از سایر حکومتها مشخص مى کند، از نظر ویژگیها و خصوصیات با حکومت سلیمان متفاوت است، و این حکومت سلیمان مخصوص خودش بوده. خلاصه اینکه سخن از کم و زیاد و افزون طلبى و انحصارجویى نیست، سخن از این است که کمال نبوت در این است که از نظر معجزات ویژگیهایى داشته باشد که آن را از نبوت انبیاى دیگر مشخص کند، و سلیمان طالب این بود. در بعضى از روایات که از طرق اهل بیت از امام موسى بن جعفر (ع) نقل شده پاسخى از سؤال بخل داده شده که بسیار جالب است. حدیث چنین است که یکى از دوستانش بنام على بن یقطین از آن امام (ع) سؤال کرد آیا جایز است پیامبر خدا بخیل باشد؟ امام (ع) فرمود: نه. عرض کرد پس چرا سلیمان مى گوید: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی»؛ مفهوم و تفسیر این آیه چیست؟ امام (ع) فرمود: حکومت دو گونه است: حکومتى که از طریق ظلم و غلبه و اجبار مردم به دست مى آید، و حکومتى که از سوى خداوند است، مانند حکومت خاندان ابراهیم و طالوت و ذو القرنین. سلیمان از خداوند خواست حکومتى به او دهد که هیچ کس نتواند بعد از او بگوید از طریق غلبه و ظلم و اجبار مردم به دست آمده است. لذا خداوند متعال باد را مسخر فرمان او ساخت که به نرمى هر کجا او مایل بود جریان مى یافت، و صبحگاهان فاصله یک ماه را مى پیمود، و عصرگاهان فاصله یک ماه را، و خداوند متعال شیاطین را مسخر او ساخت که براى او ساختمان مى ساختند و غواصى مى کردند، و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعلیم داد، و حکومت او را در زمین پا بر جا ساخت، لذا در همان زمان و زمانهاى بعد مردم دانستند که حکومت او هیچ شباهتى به حکومتى که مردم آن را برمى گزینند، و یا از طریق قهر و غلبه و ستم حاصل مى شود ندارد. على بن یقطین مى گوید عرض کردم پس تفسیر این سخن که از پیامبر اسلام (ص) نقل شده که فرمود: «رحم اللَّه اخى سلیمان ابن داود ما کان ابخله؛ خدا رحمت کند برادرم سلیمان بن داود را چه بخیل بود» چیست؟! فرمود: دو معنى دارد: نخست اینکه او بسیار در مورد نوامیس و عرضش بخیل بود از اینکه کسى سخن نامناسبى در باره آنها بگوید. دیگر این که منظور پیامبر (ص) این بود که اگر آیه قرآن را آن چنان که بعضى از جهال تفسیر کرده اند که او تقاضاى حکومتى بى نظیر و منحصر به خود کرد باید او مرد بخیلى باشد (و این طعنى است بر آنها). آیات بعد همانگونه که گفتیم بیان این مطلب است که خدا تقاضاى سلیمان را پذیرفت و حکومتى با امتیازات ویژه و مواهبى بزرگ در اختیار او گذارد که آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه کرد: 1- تسخیر بادها به عنوان یک مرکب راهوار، چنان که مى فرماید: ما باد را مسخر او ساختیم تا مطابق فرمانش به نرمى حرکت کند، و به هر جا او اراده نماید برود؛ (فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ). مسلم است یک حکومت وسیع و گسترده باید از وسیله ارتباطى سریعى برخوردار باشد، تا رئیس حکومت بتواند در مواقع لزوم به سرعت از تمام مناطق کشور سرکشى کند، و خداوند این امتیاز را به سلیمان داده بود.اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتى حرکت مى کرد؟ سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله باد، بر چه چیز سوار مى شدند؟ و چه عواملى آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ مى کرد؟ و خلاصه این چه وسیله مرموز و اسرارآمیزى بوده که در آن عصر و زمان در اختیار سلیمان قرار داشت؟ اینها مسائلى است که جزئیات آن بر ما روشن نیست، ما همین قدر مى دانیم که این از جمله خوارق عاداتى بود که در اختیار پیامبران قرار مى گرفت، یک مساله عادى و معمولى نبود، یک موهبت فوق العاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت خداوند امر ساده اى است و چه بسیارند مسائلى که ما اصل آن را مى دانیم اما از جزئیاتش خبر نداریم. در اینجا سؤالى پیش مى آید که تعبیر به رخاء (نرم و ملایم) که در این آیه وارد شده با تعبیر عاصفه (تندباد) که در آیه 81 سوره انبیاء آمده است هماهنگ نیست، آنجا که مى فرماید: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها؛ ما تندباد را مسخر سلیمان ساختیم که به فرمان او به سوى سرزمینى که آن را برکت داده بودیم حرکت مى کرد.»این سؤال را از دو راه مى توان پاسخ گفت: نخست اینکه توصیف به عاصفه (تندباد) براى بیان سرعت آن است، و توصیف به رخاء بیان منظم بودن و نرم بودن حرکات آن مى باشد، به طورى که آنها در عین حرکت سریع احساس ناراحتى نمى کردند، درست مانند وسائل تکامل یافته سریع السیر کنونى که بعضا انسان به هنگامى که با آن سفر مى کند این احساس را دارد که گویى در اطاق خانه اش نشسته است در حالى که با سرعت سرسام آورى در حرکت است. دیگر اینکه بعضى از مفسران این دو آیه را ناظر به دو نوع باد دانسته اند که هر دو را خداوند در اختیار سلیمان قرار داده بود نوعى سریع السیر و نوعى آرام. 2- موهبت دیگر خداوند به سلیمان (ع) مساله تسخیر موجودات سرکش و قرار دادن آن در اختیار او براى انجام کارهاى مثبت بود چنان که در آیه بعد مى گوید و شیاطین را مسخر او ساختیم، و هر بنا و غواصى از آنها را سر بر فرمان او نهادیم تا گروهى در خشکى هر بنائى مى خواهد براى او بسازند، و گروهى در دریا به غواصى مشغول باشند؛ (وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ)(1). و به این ترتیب خداوند نیروى آماده اى براى کارهاى مثبت را در اختیار او گذاشت، و شیاطین که طبیعتشان تمرد و سرکشى است آن چنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند. نه تنها در این آیه که در آیات متعدد دیگرى از قرآن مجید به این معنى اشاره شده که شیاطین مسخر سلیمان بودند، و براى او فعالیتهاى مثبتى داشتند، منتها در بعضى از آیات مانند آیات مورد بحث و آیه 82 سوره انبیاء تعبیر به شیاطین شده، در حالى که در آیه 12 سوره سبأ تعبیر به جن شده است. همانگونه که قبلا نیز گفته ایم جن موجودى است که از نظر ما پوشیده است، اما داراى عقل و شعور و قدرت مى باشد، همچنین مؤمن و کافر است، و هیچ مانعى ندارد که به فرمان خدا در اختیار پیامبرى قرار گیرند و به کارهاى مفیدى مشغول شوند، این احتمال نیز وجود دارد که شیاطین معنى گسترده اى داشته باشد که هم انسانهاى سرکش و هم غیر آنها را شامل شود، و اطلاق شیطان بر این مفهوم وسیع در قرآن مجید آمده است (انعام- 112) و به این ترتیب خداوند نیرویى به سلیمان داد که توانست همه متمردان را تسلیم خود سازد. 3- موهبت دیگر خداوند به سلیمان مهار کردن گروهى از نیروهاى مخرب بود، زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادى بودند که به عنوان یک نیروى مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمى آمدند، و چاره اى جز این نبود که آنها در بند باشند، تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند، چنان که قرآن در آیه بعد مى گوید: «و گروه دیگرى از شیاطین را در غل و زنجیر تحت سلطه او قرار دادیم؛ (وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ)» مقرنین از ماده قرن به معنى مقارنت و نزدیکى است، و در اینجا اشاره به جمع کردن دست و پا یا گردن در بند و زنجیر است. اصفاد جمع صفد (بر وزن نمد) به معنى قید و بند است (مانند دستبندها و پابندهایى که بر زندانیان مى گذارند)، بعضى از جمله «مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» غل جامعه را استفاده کردند و آن زنجیرى بوده است که دستها را به گردن مى بست که با معنى مقرنین که مفهوم نزدیکى را دارد متناسب است. این احتمال نیز داده شده که منظور از این جمله این است که آنها هر گروه در یک بند قرار داشتند. منتها این سؤال پیش مى آید که اگر منظور از شیاطین، شیاطین جن باشد که طبعا داراى جسمى لطیفند غل و زنجیر و دستبند تناسبى با آنها ندارد. لذا بعضى گفته اند که این تعبیر کنایه از بازداشت و جلوگیرى آنها از فعالیتهاى تخریبى است، و اگر منظور شیاطین و سرکشان انس باشد غل و زنجیر و دستبند مفهوم اصلى خود را حفظ خواهد کرد. 4- چهارمین موهبت خداوند به سلیمان اختیارات فراوانى بود که دست او را در اعطا و منع باز مى گذارد، چنان که آیه بعد مى گوید: «به او گفتیم این عطا و بخشش ماست به هر کس مى خواهى (و صلاح مى بینى) ببخش و از هر کس مى خواهى (و صلاح مى دانى) امساک کن و حسابى بر تو نیست؛ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» تعبیر بغیر حساب یا اشاره به این است که خداوند به خاطر مقام عدالت تو در این زمینه اختیارات وسیعى به تو داده و مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهى گرفت، و یا به این معنى است که عطاى الهى بر تو آن قدر زیاد است که هر چه ببخشى در آن به حساب نمى آید. بعضى از مفسران نیز این تعبیر را تنها مربوط به شیاطین دربند دانستند که هر کس را مى خواهى (و صلاح مى دانى) آزاد کن و هر کدام را مصلحت مى دانى در بند نگهدار، اما این معنى بعید به نظر مى رسد زیرا با ظاهر کلمه عطائنا هماهنگ نیست. 5- پنجمین و آخرین موهبت خداوند بر سلیمان مقامات معنوى او بود که خدا در سایه شایستگیهایش به او مرحمت کرده بود، چنان که در آخرین آیه مورد بحث مى فرماید براى او (سلیمان) نزد ما مقامى بلند و والا و سرانجامى نیک است؛ (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ). این جمله در حقیقت پاسخى است به آنها که ساحت قدس این پیامبر بزرگ را به انواع نسبتهاى ناروا و خرافى- به پیروى آنچه در تورات کنونى آمده است- آلوده ساخته اند، و به این ترتیب او را از همه این اتهامات مبرا مى شمرد، و مقام او را نزد خداوند گرامى مى دارد، حتى تعبیر به حسن ماب که خبر از عاقبت نیک او مى دهد ممکن است اشاره به نسبت ناروایى باشد که در تورات آمده که سلیمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آئین بت پرستى تمایل پیدا کرد! و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد!! قرآن با این تعبیر خط بطلان بر تمام این اوهام و خرافات مى کشد.تفسیر نمونه، ج 19، ص: 272. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image