سیده نفیسه /

تخمین زمان مطالعه: 37 دقیقه

سیده نفیسه کیست ؟


نفیسه؛ گوهری از نسل امام علیه السلام فرزند ارشد امام از جمله همسران امام حسن مجتبی علیه السلام، ام‌بشیر دختر ابی مسعود است که در برخی منابع نامش فاطمه درج شده است. دومین فروغ امامت، از این بانو، صاحب سه فرزند به نام‌های: زید، ام الحسن و ام الحسین گردید. زید، بزرگترین فرزند پسر امام مجتبی است و کنیه اش را ابوالحسن گفته اند. عده ای از تراجم نگاران و شرح حال نویسان، وی را با زید بن حسن قرشی یکی دانسته و شرح حال این دو را به هم آمیخته اند. زید که از مادری خزرجی به دنیا آمد، سیدی جلیل القدر و باسخاوت بود که خیرش به همه می رسید. در آینه معرفت شیخ مفید می گوید: «طبع بلند، احسان و نیکویی، از خصال بارز وی بشمار می رفت و همین صفات موجب گردید تا مردمان محتاج به او مراجعه کنند و از بذل و بخشش او برخوردار گردند». شیخ طوسی در کتاب رجال خود، زید را در زمره اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته است. سید شریف تاج الدین محمد، نقیب حلب، در وصفش گفته است: «زید انسانی عالی قدر، با منزلتی والا و دارای جود و سخاوت بود که تولیت صدقات (موقوفات) حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را عهده‌دار بود». عبدالحمید ثانی (سید نسابه) خاطرنشان ساخته است: «زید در خصال نیک، درجاتی عالی داشت و از زاهدان و پارسایان بشمار می رفت و ضمن آن که رئیس طائفه خویش بود، در میان اقارب و انساب، به فضیلت و خوبی شهرت داشت و در صفت شجاعت و صلابت، ممدوح مردمان عصر خود گشت». نجیح بن عبدالرحمن (متوفی 170 هـ.ق) می گوید: «زید را در بازار معروف سوق الظهر دیدم در حالی که جمعیتی در برابرش ازدحام نموده بودند و از سیمای پرشکوهش در شگفتی بودند و می گفتند: چقدر به جدش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شباهت دارد». ابن حجر عسقلانی گفته است: «زید در میان محدثان و راویان، از ثقات بشمار می رود». منابع دیگر افزوده اند: زید از پدرش و نیز جابر بن عبدالله انصاری و عبدالله بن عباس روایت نقل کرده و پسرش حسن و گروهی دیگر چون عبدالله بن عمرو بن خداش، عبدالله بن زکریا انصاری و... از وی حدیث نقل کرده اند. ابن حبان، زید را از ثقات دانسته و او را به عنوان «مقبول الروایه» معرفی کرده است. ابن عساکر هم راوی بودن او را مورد تأیید قرار داده است. همسر و فرزندان زید بن حسن، لبابه دختر عبیدالله بن عباس را به همسری خویش برگزید. البته لبابه در آغاز به ازدواج حضرت ابوالفضل علیه السلام درآمد که ثمره آن دو فرزند به نام های: فضل و عبیدالله بود. و نسل آن شهید دشت کربلا از عبیدالله باقی ماند. لبابه همسر داغدیده باب الحوائج ـ که شوهر و فرزند دلبند خود را در قیام عاشورا از دست داده بود ـ به مدینه آمد و در این شهر، همراه ام البنین به سوگواری پرداخت و ایامی را با اندوه و ماتم سپری کرد. زید از لبابه صاحب دو فرزند شد؛ یکی حسن و دیگری نفیسه. متأسفانه عده ای از مورخان و رجال شناسان نفیسه ذکر شده را با نفیسه دختر حسن بن زید، یکی گرفته اند. شخصی به نام ابن عنبه که از تاریخ نویسان معروف و بامعتبر است، می نویسد: زید دختری به نام نفیسه داشت که با ولید بن عبدالملک ازدواج کرد و به مصر مهاجرت نمود و در آن سرزمین دفن گردید. حتی سید محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» به قول ابن عنبه استناد کرده است. تنها پسر زید، حسن، معروف به «حسن انور» است که از طریق وی، نسل او ادامه یافت. به گفته ابوالفرج اصفهانی، زید همراه عمویش امام حسین علیه السلام به کربلا آمد و پس از حادثه عاشورا، در سلک اسیران به سوی کوفه و شام رفت و از آن پس همراه اهل بیت علیهم السلام به مدینه بازگشت. زید سرپرستی موقوفات جدش را بر عهده داشت؛ ولی چون سلیمان بن عبدالملک، در سال 96 هـ.ق به زمامداری رسید، به حاکم مدینه نوشت که او را از تولیت صدقات (موقوفات) عزل کند و دیگری را به جای وی متولی این امور سازد؛ اما با روی کار آمدن عمر بن عبدالعزیز، حاکم مدینة النبی موظف گردید با توصیه کتبی این خلیفه اموی، تولیت صدقات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به زید بازگرداند و اجازه ندهد کسی با وی از درِ معارضه درآید. زید به قولی، صد سال و به نقلی دیگر نود سال زیست. او در منطقه ای به نام بطحا ـ واقع در شش منزلی مدینه ـ به دار بقا شتافت، پیکرش را به مدینه آوردند و پس از تشییع باشکوهی، در قبرستان بقیع دفن کردند. سال رحلتش را 120 هـ.ق نوشته اند. عده ای از شاعران در سوگ او مرثیه سرایی نمودند و مقام او، خاندان و اجدادش را مورد ستایش قرار دادند. سیدی جلیل القدر حسن بن زید در بیت پدر به شکوفایی رسید و دوران کودکی را با پرورش های پدری جلیل القدر و مادری پارسا، پشت سر نهاد. او در بهار جوانی پدر را از دست داد و پس از وی ریاست «بیت هاشمی» را عهده‌دار گشت. وی که کنیه اش ابومحمد بود، به گفته ابن سعد در کتاب «طبقات الکبری» و ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب»، عابد مورد اعتماد و مستجاب الدعوه بود و به پیروی از اجداد طاهرینش، بسیار قرآن تلاوت می کرد و به کثرت عبادت، تهجد، روزه داری و پیمودن راه خیر و صلاح معروف بود. وی باب معرفت، علم و ادب را به روی خویش گشود و به دلیل مقامات علمی و اخلاقی، در منابع رجالی از او به عنوان «حسن انور، النابه، عالم، عابد، فاضل و شریف علوی» یاد کرده اند. حسن انور (نوه امام حسن مجتبی علیه السلام)، در نقل احادیث از افراد مورد وثوق است و از پدرش زید، عمویش عبدالله بن حسن، عکرمه غلام ابن عباس، عبدالله بن ابی بکر، محمد بن عمرو بن حزم و... روایت نقل می نمود. شخصیت هایی چون: مالک بن انس، محمد بن اسحاق، ابن یسار و محمد بن ابی ذئب، از محضرش استفاده کرده و از وی روایت نقل نموده اند. شهرت حسن بن زید در جود و کرم به حدی بود که مردمان بسیاری از نقاط دور و نزدیک به حضورش می رسیدند و مورد اکرام او واقع می شدند. خطیب بغدادی در تاریخ مشهور خود، سخاوتش را ستوده و او را صاحب فضل و کرم دانسته است. از جمله خصوصیات اخلاقی حسن بن زید، این بود که به مشکلات و معضلات مردم رسیدگی می نمود و در حد توان برای گره گشایی از گرفتاری های محرومان، قرض داران و بینوایان می کوشید و شخصاً قرض بدهکاران را ادا می نمود و موجبات شادمانی آنان را فراهم می کرد. به اقامه نماز در اول وقت، تقید داشت. در حالات اخلاقی او گفته اند که بارها پیش می آمد که صورت خویش را بر زمین می نهاد و خداوند را تسبیح می گفت و در ضمن گریه و زاری، به استغفار می پرداخت. در امور شرعی و مراعات موازین دینی، جازم و پیگیر بود و می کوشید تا مردم آداب اسلامی را کاملاً رعایت کنند. حسن بن زید با سپر «تقیه» به مبارزه با عباسیان ادامه داد و اگرچه با این طایفه رابطه داشت؛ اما این ارتباط مانع از آن نبود که رفتار امیران عباسی را مورد انتقاد قرار ندهد. ابراهیم فرزند عبدالله بن حسن در بصره، مبارزه با منصور عباسی را آغاز کرد؛ به همین دلیل، او همراه عده ای از علویان به قتل رسیدند. چون سر بریده ابراهیم را در طشتی نهاده و مقابل منصور نهادند، حسن بن زید که آن‌جا حاضر بود، منقلب گشت؛ به حدی که رخسارش به زردی گرایید. با حالتی عتاب آلود، منصور را مورد خطاب قرار داد و به وی گفت: ای حاکم جفا پیشه! به خدا قسم او را در حالی کشتی که بسیار روزه‌دار و شب زنده دار بود. دوست نداشتم تو که ادعای خلافت بر سرزمین مسلمانان را داری، به چنین جنایت بزرگی دست بزنی. یکی از درباریان چاپلوس که ناظر این سخنان مذمت گونه بود، به وی گفت: گویا به قتل رسانیدن ابراهیم را بر خلیفه مسلمانان عیب می گیری؟ حسن بن زید پاسخ داد: آیا توقع داشتی پس از این که ابراهیم با خدای خویش ملاقات کرد، غیر از این گویم؟ نکته قابل یادآوری این است که چون بنی عباس سرکوبی و کشتار شیعیان و اولاد علی علیه السلام را به نحو شدیدی پیگیری می کردند و علویان به طرز فجیعی کشته می شدند و خانه های آنان بر سرشان خراب می شد، حسن بن زید با مشاهده این جنایات در دستگاه ستم نفوذ کرد، به نحوی که امارت شهر مدینه را به خود اختصاص داد تا از طریق این اقتدار سیاسی-اجتماعی تا حدودی از رنج‌های خاندان عترت کم کند و فرزندان امام حسن علیه السلام را مورد حمایت قرار دهد. او از طریق مأمورانی در دستگاه عباسی نفوذ لازم و کافی داشت و مبارزان علوی را از کم و کیف، موقعیت و میزان اقتدار حاکمان وقت باخبر می کرد، به همین دلیل منصور عباسی به وی اعتماد نداشت و گفتگوی او گمان این خلیفه را در مورد حسن بن زید شدت بخشید. منصور در جایی گفته بود: او با ما مخالفت داشت و قصدش این بود که مرا از این مقام عزل نموده و بعد هلاکم سازد؛ ولی آن نقشه ای را که او درباره ما می خواست به اجرا بگزارد، در مورد خودش اجرا کردیم. در هر حال، حسن بن زید به دلیل ایستادگی در مقابل شقاوت منصور، شغل خود را از دست داد و تا زمان هلاکت وی در حبس و مشقّت بسر برد. حسن انور برای مطالبه حقوق علویان اهتمام زیادی داشت و از این جهت هرگاه فرصتی بدست می آورد و مقتضیات زمان اجازه می داد، توان خود را برای تضعیف قدرت عباسیان بکار می گرفت. او بر این باور بود که عباسیان، خلافت را غصب کرده اند و استحقاق این مقام را به هیچ عنوان ندارند. منصور عباسی هم به تفکرات فرزند زید واقف بود؛ زیرا افرادی را به عنوان جاسوس در دستگاه او وارد کرد، تا از اعمال و رفتارش پرده بردارند. از این جهت با وجود آن که حسن انور، والی مدینه بود و نسبت به امور اجتماعی، سپاهیان، برگزاری جماعت و جمعه، اقامه حدود و برنامه‌ریزی های منطقه ای باید اختیاراتی داشته باشد، اما بسیاری از امور مهم را از ید قدرت وی بیرون آورده بودند تا نتواند با این امکانات، اهل بیت و مبارزان حسنی را تقویت کند. استمرار مقاومت ها و مبارزات فرزند زید بر ضد هیأت حاکمه، موجب شد تا وی از سال 156 هـ.ق تا زمان روی کار آمدن مهدی عباسی، در حبس بسر برد و تمام دارایی او مصادره گردد. حسن بن زید در مدینه اقدامات عمرانی عمومی به عمل آورد و درصدد بود مسجدالنبی را توسعه دهد؛ اما منصور عباسی بر فعالیت های او در این زمینه معترض بود. این انسان پارسا و اهل سخاوت پس از عمری بابرکت و در حالی که هشتاد سالگی را پشت سر می نهاد، در سال 168 هـ.ق در سفر حج به دار بقا شتافت و پیکرش در مکه به خاک سپرده شد. البته در خصوص محل دفن وی بین مورخان اختلاف است؛ گروهی گفته اند که در بغداد وفات نمود و او را در بقعه خیزران دفن کرده اند. عده ای دیگر بر این باورند که حسن انور، همراه دخترش نفیسه به مصر آمد و در این شهر از دنیا رفت و در آن دیار مدفون گشت؛ اما بررسی های دقیق چنین موضوعی را به اثبات نمی رساند و مقبره ای که در مصر هست، مربوط به آرامگاه سید محمد انور، برادر سید حسن انور است. از ابومحمدحسن بن زید، هفت پسر و دو دختر باقی ماند که همگی دارای اعقاب و فرزندان هستند. سادات گلستانه که در اصفهان اقامت دارند، از نسل اویند. شهد شکوفایی یازدهم ربیع الاول سال 145 هـ.ق بود و مسلمانان در این ایام خود را مهیا می ساختند تا سالروز بهجت‌افزا و شادی‌آفرین میلاد باسعادت خاتم رسولان را گرامی بدارند. فرارسیدن چنین روز خجسته ای برای علویان و سادات، نشاطی مضاعف و شعفی دوچندان داشت. حسن انور که بر حسب اظهارنظر برخی سیره‌نویسان، در قیافه و شمایل به جدش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شباهت داشت، برای گرامی داشتن چنین روز مبارکی، لحظه‌شماری می کرد؛ اما گویا در خانه خودش هم خبرهایی است که آگاهی از آن، خالی از شادمانی نبود. زیرا در چنین روزی حسن انور صاحب دختری شد که او را «نفیسه» نامید. همسایگان، آشنایان و بستگان گروه‌گروه، به سوی منزل وی حرکت می کردند تا ولادت این کودک را به آن سید بزرگوار تبریک گفته و به برکت این رخداد سرور افزا، از خوان نعمت او بهره مند شوند. مادر این کودک، ام‌ولد بود که نوباوه خویش را با نوازش های سرشار از عطوفت خویش آشنا ساخت و در تربیت نفیسه چنان اهتمام ورزید که دخترش در مسیر صلاح و فضیلت گام نهد. به سبب پرورش های پرمایه والدین نفیسه، از دوران کودکی مزه ایمان و تقوا با ذائقه روح و روان این کودک آشنا گردید. خانه ای که نفیسه در آن اقامت داشت، در غرب مدینه و درست مقابل خانه امام صادق علیه السلام قرار گرفته بود. و این ویژگی موقعیت معنوی محل سکونت وی را ارتقا می داد. پیوندی پاک هنگامی که نفیسه پانزده بهار از عمرش را پشت سر نهاد و به موازات رشد بدنی و روحی از تربیت های والا برخوردار گردید، در بین علویان و بنی هاشم و عده کثیری از شیعیان، به عنوان دختری عفیف، متدین و باوقار شهرت یافت. اعتبار بالای خانواده و این مزایا سبب شد که برخی از جوانان هاشمی و سادات حسینی، افتخار وصلت با او را خواستار باشند. اما این تمایل آنان با پاسخ منفی حسن انور مواجه گردید. در این هنگام «اسحاق مؤتمن»، فرزند برومند امام جعفر صادق علیه السلام از پدرش (حسن بن زید) خواست تا اجازه دهد با دختر او ازدواج کند؛ گویا وی در مقابل این تقاضا پاسخ روشنی نداد و مهر سکوت بر لب زد. اسحاق از چنین وضعی ناراحت گردید و از منزل حسن انور به مزار جدش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رفت و خطاب به آن رحمت عالمیان عرض کرد: یا رسول اللّه! من نفیسه را به دلیل تدین، پاکدامنی و شرافت خانوادگی به عنوان همسر آینده خویش می خواستم که تقاضایم بدون جواب مانده است! سپس از حرم مطهر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیرون آمد، در حالی که اطمینان داشت مقام با قداست آن ختم رُسُل، با نفوذ معنوی خود، زمینه های این پیوند را فراهم خواهد ساخت. آن روز به پایان رسید. شب هنگام که حسن انور بر بستر خویش آرمیده بود، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در رؤیای راستین مشاهده کرد که خطاب به وی فرمود: ای حسن! نفیسه را به ازدواج اسحاق درآور. فرزند زید فردای آن شب، بی درنگ با این وصلت موافقت کرد، و در ماه رجب سال 161 هـ.ق آن دو گوهر تابناک به ازدواج هم درآمدند. اسحاق مؤتمن در کتاب های تاریخی، انسان پرهیزگار، فاضل و مورد وثوق در حدیث معرفی شده است، چنانچه وقتی ابن کاسب روایتی نقل می نمود، می گفت: «مرا حدیث کرد ثقه رضی، اسحاق فرزند جعفر صادق علیه السلام» وی امامت برادر خود حضرت امام کاظم علیه السلام را مورد تأیید قرار داد و از پدر خویش برای اثبات مقام او، روایت ذکر می کرد. اسحاق از جمله شهود وصیتی است که امام هفتم علیه السلام درباره فرزندش حضرت امام رضا علیه السلام از او استشهاد کرده است. کنیه اسحاق، ابومحمد است و به دلیل شهرت در امانت، او را «مؤتمن» گفته اند. محل تولد و نشو و نمای اسحاق را، عُریض (ناحیه ای در مدینه) نوشته اند. بر ساحل کمالات و کرامات سیده نفیسه در حال عبادت و زهد در مدینه طیبه پرورش یافت. او روزها را روزه بود و شب ها را به نماز و عبادت می گذرانید و از حرم جدش، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم جدایی نمی گرفت. سی مرتبه حج گزارد که بیشترش را پیاده راه سپرد. وی سخت می گریست و دستان خویش را به پرده کعبه می آویخت و عرض می کرد: «ای خدای من و ای آقایم و مولایم! با خشنودیت از من، مرا شادمان بگردان؛ چون وسیله ای ندارم که بدان توسل جویم تا غضب تو را از خود دور کنم». زینب، دختر یحیی متوج، برادرزاده نفیسه می گوید: چهل سال در خدمت عمه ام (نفیسه) بودم، ندیدم شب ها بیشتر بخوابد و یا روزها غذا بخورد؛ به او گفتم: آیا با خود مدارا نمی کنی؟ در پاسخ گفت: چگونه چنین کنم در حالی که در مقابل من گذرگاه های سخت و خطرناکی است که احدی نمی تواند از آن‌ها عبور کند؛ مگر آن که جزو رستگاران باشد. چون ساعت های متوالی به نماز می ایستاد و به مناجات با پروردگار خویش مبادرت می نمود و اغلب اوقات روزه‌دار بود و در مقام توجه به ذات ربوبی، استقامت و مداومت به خرج می داد، به همان اندازه انوار حب الهی در نهانخانه دلش روشن تر می شد و بر محبتش به حضرت حق، افزوده می گشت. استمرار این روند، بر بصیرت و بینش او تأثیری عمیق نهاد و به تشخیص حق از باطل نائل آمد و صفحه ذهنش شفاف گشت. به همین دلیل بدون آن که نزد استادان به تحصیل دانش و معرفت بپردازد و یا به مدرسه برود، به معارفی دست یافت و حکمت راستین خانه دلش را تابناک ساخت؛ از این رو است که احمد ابوکف مصری خاطرنشان می نماید: نفیسه نفحه ای از نفحات اهل بیت علیهم السلام بود که در خلال زندگی با تهجد، تعبد و خصالی شریف چون ورع و تقوا به آن درجه ای از دانش و حکمت به همراه فصاحت لسان، دست یافت که دانشمندان، عارفان و فقیهان به محضرش می شتافتند تا از چشمه دانش و اندیشه اش بهره گیرند. او علم و تقوا را با هم جمع کرده بود. دمیری گفته است: سیده نفیسه درس نخوانده بود؛ اما احادیث بسیاری شنیده و اهل خیر و صلاح بود و در اواخر عمر چون از خواندن نمازها با سوره های طولانی در حال قیام (ایستاده) عاجز شده بود، نشسته نماز می خواند و از شدت روزه‌داری قوای بدنی وی به تحلیل رفته بود. محدث نوری در کتاب دارالسلام، از ابن ضبان، صاحب کتاب «اسعاف الراغبین» و او هم از عبدالوهاب شعرانی، روایت کرده که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در عالم رؤیا فرمودند: اگر تو را حاجتی باشد به سوی خداوند، از برای سیده نفیسه طاهره نذر کن، اگر چه یک درهم باشد؛ تا خداوند حاجت تو را برآورده کند. از برادرزاده اش پرسیدند: خوراک این بانو چیست؟ گفت: هرسه روز، یک دفعه طعام می خورد و چون میل به چیزی کند، سبدی در مصلای او آویخته می شود و آنچه بخواهد، در آن می یابد و من نمی دانم از کجا این طعام ها بدو می رسد، از این حال در شگفت شدم. چون نفیسه اعجاب مرا دریافت، گفت: ای زینب! هر کس در جوار حضرت یزدان استقامت گیرد و خود را تسلیم حق کند، از چنین نعمت های غیبی برخوردار می گردد! نفیسه خاتون در زمره بانوانی است که در تاریخ اسلام به قرائت و ختم قرآن شهرت دارد و چون از سلاله خاندان طهارت بوده و در حدیث و تفسیر نیز توانایی هایی داشته، این کتاب آسمانی را از روی بصیرت می خوانده و آیات قرآن بر جان پاک و دل مهذبش می نشسته است. در حال تلاوت آیات ملکوتی، جذبات شوق الهی، او را فرامی گرفته و او را به درجاتی از معنویت و قداست سوق می داده است که با رسیدن به این کمالات، کراماتی را از خود بروز داده است. بزرگان و دانشمندانی که در عصر او می زیسته اند و با وی آشنایی داشته اند، از مشاهده چنین حالاتی در این بانو، مبهوت و متحیر بوده اند. بنا به قولی هزار و نهصد بار قرآن را ختم کرده و برخی گفته اند: در قبری که اواخر عمر در منزل خویش حفر کرده، به این میزان کتاب هدایت را ختم نمود. از کثرت تلاوت قرآن توسط وی نباید تعجب کرد؛ زیرا او حافظ این کلام آسمانی بود و با این ویژگی برای قرائت آن وقت کمتری صرف می نمود. نفیسه خاتون از آیات قرآن به سادگی نمی گذشت، در آن‌ها تدبر می کرد و چون به آیات رحمت می رسید، از خداوند مسئلت می نمود او را مشمول لطف خویش قرار دهد و هر کجا که از آتش دوزخ سخن می رفت، به خداوند از عذاب پناه می برد، در حالی که مروارید اشک از دیدگانش جاری بود. از زبان دیگران شرح حال نگاران و مورخان، این بانو را به القاب نیکو و پسندیده ای وصف کرده و از او به عنوان زنی عارف، عابد، عامل به دستورات الهی، پرهیزگار، زاهد و دانشور سخن گفته اند. زرکلی در کتاب الاعلام خود، او را با القابی چون: تقیه، صالحه و عالمة بالتفسیر والحدیث معرفی می کند. احمد ابوکف نیز وی را با لقب هایی از قبیل: نفیسة الدارین، نفیسة الطاهرة، نفیسة العبادة و نفیسة المصریین وصف می نماید. شیخ محمد ضبان، دانشور اهل مصر می گوید: در حالی که سیده نفیسه می توانست از امکانات رفاهی و منابع مالی فراوانی استفاده کند، از آن‌ها اعراض نموده و زندگی زاهدانه ای را برای خویش برگزید؛ به همین دلیل، مردم به وی علاقه مند گردیدند و در شدائد و مصائب به او مراجعه نموده و خواستار رفع مشکلاتشان بودند. ابونصر بخاری متذکر می شود: مقام این بانو آن قدر والاست که مردم مصر برای اثبات ادعای خویش، به وی سوگند یاد می کنند. یافعی یمنی، ضمن این که سیده نفیسه را بانویی صاحب مناقب ذکر می کند، می افزاید: در عصر خویش شایسته و بزرگوار بود، مرقدش زیارتگاه بوده و دعا در جوار مزارش مستجاب است. جمال الدین بن تغری بُردی، خاطرنشان می نماید: از سیده نفیسه کرامات زیادی مشاهده شده که نشان می دهد اهل فضیلت و پوینده طریق معنویت بوده و این کرامت ها در همه جا معروف و شرق و غرب عالم را فراگرفته است. محمود شرقاوی می نویسد: این بانوی بزرگوار به درجه ای از کمال رسید که انوارش مردم را فراگرفت و عده ای از دانش او استفاده می کردند و دل های زیادی متوجه او گردید. مقریزی در وصفش گفته است: نفیسه در پرهیزگاری و اعراض از دنیا و اهلش شهرت جهانی بدست آورد؛ او ترجیح داد زحماتی را متحمل شود تا به رحمت الهی نزدیک گردد. ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان می نگارد: سیده نفیسه در روایت، مهارت داشت و برخی از مشاهیر و بزرگان از وی حدیث نقل کرده اند. صالح الوردانی نوشته است: سیده نفیسه از خوف خداوند زیاد می گریست، قرآن را از حفظ داشت و با علم تفسیر آشنا بود. مهاجرت بابرکت دورانی که سیده نفیسه در مدینه اقامت داشت، از جهاتی برایش، رویش معنویت و فضیلت را به ارمغان آورد؛ زیرا می توانست از بارقه ملکوتی بارگاه مطهر جدش، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بهره گیرد. کانون امامت حضرت موسی کاظم علیه السلام (برادر همسرش) در این شهر پرتوافشانی می کرد که این موقعیت نیز برایش برکات فراوانی به همراه داشت. گرچه بر خود می بالید که در پایگاه نشر توحید هفتمین فروغ امامت، از فرهنگ قرآن و سنت نبوی حراست می نماید و باتلاش ژرف و ریشه‌دار خویش به ارشاد و هدایت جامعه اسلامی می پردازد؛ اما از ناحیه ای دیگر دلتنگ می گشت؛ زیرا عباسیان با مکر و خدعه، لباس خلافت بر تن کرده بودند و امام کاظم علیه السلام به رغم آن لیاقت ها و فروزندگی های فراوان در خانه نشسته و تحت فشار و اختناق غاصبان و زورمداران، روزگار سختی را سپری می نمود. حقوق علویان از بیت المال قطع گردیده و خیلی از سادات و شیعیان حوزه حکومتی در بازداشت و حصر بسر می بردند. در سال 183 هـ.ق امام هفتم علیه السلام به شهادت رسید و حضرت امام رضا علیه السلام عهده دار پیشوایی مردم گردید؛ اما فشارها و آشفتگی های ناشی از حکمرانی زمامداران خودسر عباسی همچنان ادامه داشت. در همین حال، اسحاق بن حسن بن زید (برادر سیده نفیسه) در حبس هارون رحلت یافت. یکی از کارگزاران عباسی در مدینه مأموریت یافت که به خانه های آل ابی طالب حمله کند، اموال آنان را غارت نماید و برای هر کدامشان تنها یک پیراهن بر جای نهد. سیده نفیسه از وقوع این رویدادهای دردناک، احساس کرد باید سرزمین حجاز را با تمام فضایلی که دارد، ترک کند و هجرت اختیار نماید. وی در ذی الحجه‌ سال 192 هـ.ق برای بار سی ام، با پای پیاده به سوی مکه عزیمت نمود؛ تا بار دیگر خانه خدا را زیارت کند. در این آخرین سفر معنوی، شوهرش (اسحاق مؤتمن) او را همراهی می کرد. وقتی در بیت الله الحرام بسر می برد، با حالتی از خشوع و خضوع از خداوند خواست او را در زیارت مرقد حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام موفق نماید، که پروردگار متعال دعایش را مستجاب نمود و او پس از گزاردن حج، همراه با همسر دانشور و باعطوفت خود، به سوی «بیت المقدس» رهسپار گردید. وی چون به این دیار مبارک رسید، به راهنمایی فردی که در آن حوالی بود، به مسجد قدس رفت و پس از انجام عبادت در این مکان مبارک و به جای آوردن آداب مخصوصش، به سوی شهرک کوهستانی «الخلیل» رفت؛ تا حرم حضرت ابراهیم علیه السلام را در این سرزمین زیارت کند. پس از این که در کنار بارگاه مطهر خلیل خداوند قرار گرفت؛ با یک حالت استغاثه و توأم با زاری و ندبه گفت: ای فرستاده الهی! به اتفاق همسرم پس از پیمودن راهی دور و دراز، به این مکان رسیدم و اکنون در مقابل ضریح پاکت قرار گرفته ام و این اشک ها که می بینی از دیدگانم روان است و قطرات آن رواقت را نمناک نموده است، از شوق و اشتیاقم حکایت دارد. من میهمان تو و افتخار دارم که فرزندی از نسل تو هستم. پس ای نبی گرامی! تو که در نزد حضرت رب جلیل منزلتی داری و خلیل او هستی، واسطه باش تا از دریای بیکران حقیقت بهره مند گردم و در پیمودن مسیر درست، به مشکلی برنخورم و فرجامی نیک و مورد تأیید پروردگار داشته باشم. پس از این درددل ها و گفتگوها، آیاتی چند از کلام الله مجید را تلاوت کرد و باخشوع وصف‌ناپذیری به اذکار و مناجات با خدای خویش مشغول گشت و بعد عرض کرد: ای جد بزرگوارم! اینک با جان و تن در جوارت حاضر گردیده ام، در حالی که قبلاً روح و روانم در این جا بود. عاجزانه از تو می خواهم مرا از چشمه فضیلت خویش بهره مند سازی و زمینه ای فراهم نمایی که در پرتو مقام مقدست، از فیض قدوسی توشه برگیرم. در این هنگام ندایی از داخل مرقد حضرت ابراهیم خلیل شنید که گفت: ای دخترم، نفیسه! بر تو مژده دهم که خداوند عزوجل از بانوان صالح و شایسته‌ات قرارداده و تو را موفق به اطاعت و تقوا کرده است؛ اما از تو می خواهم که «سوره مزمل» را قرائت کنی و در معانی آیات آن تفکر نمایی. خدای را سپاس گوی که تو را از پارسایان قرارداده و بدان که تا پایان عمر از چنین توفیقی برخوردار خواهی بود. از این پس، چون مشعلی فروزان به جامعه فروغ خواهی بخشید و برای امت مسلمان، اسوه ای ارزنده خواهی بود و مردم به سویت روی می آورند و راه خیر، سعادت، عبادت و تقوا را از تو می آموزند. سیده نفیسه چند صباحی در منطقه فلسطین اقامت داشت و چون مایل نبود به حجاز برود، رو به شوهرش نمود و گفت: تمایل دارم به مصر برویم، همان جا که برخی از علویان زندگی می کنند. عباسیان جفا پیشه در این دیار نفوذ کمتری دارند، ترجیح می دهم در این کشور اسلامی رحل اقامت افکنیم. فروزندگی در سرزمین مصر سرانجام دختر حسن بن زید، در روز 25 ماه رمضان سال 193 هـ.ق وارد سرزمین مصر گردید. مردم این سامان وقتی از ورود بانویی علوی باخبر شدند، به استقبال او آمدند و با هودج هایی که حمل می نمودند، او را تا خانه والی مصر همراهی کردند. حاکم که به خاندان عترت علاقه داشت، مقدم این میهمان را گرامی داشت و دستور داد خادمان و ملازمان در خدمت نمودن به وی، هیچ گونه کوتاهی نورزند. سیده نفیسه مدتی کوتاه در این سرای سکنا داشت و در چند روز اول اقامت در مصر، تصمیم گرفت صله ارحام را به جای آورد؛ از این رو به دیدار برخی بانوان علوی که با آنان خویشاوندی داشت، رفت و جویای احوالشان گردید. وی از دخترعمویش ـ سکینه خاتون ـ دلجویی نمود و سپس به زیارت قبور علویان، سادات و... مصر رفت و در جوار قبر این صالحان به ذکر، دعا و تلاوت قرآن مبادرت و برای ایشان از پیشگاه پروردگار استغفار و آمرزش طلب نمود. از آن جا که اقامت در مقر حاکم مصر برای او، با برخی تکلف ها و تجملات همراه بود، تصمیم گرفت به جای دیگر نقل مکان نماید. محل سکونت بعدی او سرای جمال الدین عبدالله بن جصاح، از بزرگان، بازرگانان و صالحان آن عصر بود. او مدتی در آن جا زیست و به دلیل شهرتی که سیده نفیسه در پیمودن مسیر تقوا و کرامت های اخلاقی بدست آورده بود، مردم از نقاط مختلف این سرزمین به حضورش تشرف می یافتند و چون برخی کرامات از وی ظاهر شد، آوازه اش بیش از پیش فزونی گرفت. اقامت او و همسرش در این سرای، مدتی ادامه یافت تا آن که به منزل ام هانی نقل مکان کرد. این بانوی مصری که از پرهیزگاران بود، کوشید تا وسایل آسایش و آرامش این دو زوج نکونام و زاهد را فراهم نماید، و با نیت خیرخواهانه ای به خدمتگزاری آنان همت گماشت. اما چون خبر ورود سیده نفیسه و همسرش به مصر در همه ولایات و نواحی این سرزمین منتشر شده بود، مردم به هر نحوی که بود، محل اقامتش را می یافتند و از مسافت های دور و نزدیک به منزلش رفته و حوائج خود را مطرح می نمودند؛ تا آن که به دلیل ازدحام زیاد و تردد شدید، سیده نفیسه احساس نمود کوچه تنگ منتهی به خانه ام هانی و نیز منزل محقر او نمی تواند چنین ظرفیتی را تحمل کند، وانگهی چرا باید همسایه ها این قدر اذیت شوند و تحت فشار باشند. صاحب خانه نیز از ورود و خروج پی در پی و شور و هیجان ملاقات کنندگان در رنج بود. لذا به منزل ابوالسرایا ایوب بن صابر، که در ناحیه ای مناسب تر قرار داشت، اقامت گزید. در این منزل هم سیل مردمان مشتاق سرازیر بود. این بار ازدحام شدیدتر و گسترده تر بود، این رفت و آمدهای متوالی و دیدارهای پی در پی و شهرت در سطح شهر، از اوقات عبادت و راز و نیاز سیده نفیسه می کاست. ارتباط با مردم در نظر این بانو در صورتی شایسته بود که امر به معروفی کند، حاجتی را از بنده مؤمنی رواسازد، فردی را به سوی مسیر درست هدایت کند و از انسانی رفع ستم نماید؛ اما گویا در این شلوغی ها سیده نفیسه، از ستایش های عوامانه به ستوه آمده بود، دوست نداشت این قدر نامش بر سرزبان ها باشد و مایل بود بافراغتی خاص به ذکر، عبادت و خدمت به افراد جامعه بپردازد؛ لذا به سرای ابوجعفر خالد بن هارون سُلمی انتقال یافت. چون مراجعه اقشار گوناگون مردم به محل اقامت سیده نفیسه همچون گذشته استمرار داشت و این رفت و آمدها برایش بازحمت و مشقت توأم بود، مصمم گشت به سوی حجاز برود و به مدینه بازگردد و در جوار بارگاه جدش به عبادت و نیایش مبادرت ورزد. گروه های زیادی از مردم که در معابر اطراف محل اقامت وی اجتماع نموده بودند، وقتی شنیدند آن بانوی پرهیزگار چنین تصمیمی گرفته است و می خواهد مصر را ترک کند، بسیار ناراحت شدند؛ زیرا چندی نمی گذشت که به این چشمه شفابخش خوگرفته بودند و برایشان بسیار سخت بود که از این وجود بابرکت محروم شوند. افراد دیگری نیز به آن جمع افزوده شدند و همگی از سیده نفیسه خواستند از این تصمیم منصرف گردد و در مصر باقی بماند؛ اما او حاضر نبود پیشنهاد آنان را بپذیرد. چون مردم مشتاق مصر این وضع را مشاهده کردند، به صورت یک راهپیمایی گسترده ای به طرف سرای امیر مصر روانه شدند و خبر عزیمت این بانو را به سوی حجاز مطرح نمودند و از وی خواستار شدند ترتیبی اتخاذ نماید که سیده نفیسه در مصر بماند. حاکم نامه ای همراه با پیکی به جانب این بانو فرستاد و تقاضا کرد که او از عزم خود برگردد؛ اما او نپذیرفت. حاکم شخصاً به محل اقامت آن بانوی وارسته آمد و با کمال فروتنی از وی خواست در مصر بماند. سیده نفیسه گفت: قصد داشتم در این منطقه بمانم؛ ولی من زنی هستم با توانایی های محدود و قادر نیستم هر روز ساعت های متوالی، با سیلی از جمعیت دیدار داشته باشم و سخن و حاجاتشان را گوش دهم و به هر کدام پاسخ مناسب بدهم. تمام اوقاتم را گرفته اند و مرا از عبادت، ذکر و تلاوت قرآن بازداشته اند. والی مصر گفت: قبول دارم که این وضع برای شما زحمت ایجاد می کند؛ ولی چه می شود کرد؟ مردم مسلمان علاقه دارند با شما ملاقات کنند و از پرتو معارف و فضایلتان بهره گیرند. در هر حال، این مسائل را به نحوی اصلاح می کنم که هم خاطر شریف شما از هر جهت آسوده گردد و نیز مردم هم با شما ارتباط داشته باشند. در اولین قدم، خانه ای نسبتاً وسیع را که در «درب السباع» دارم، در اختیارتان می گذارم و خدا را بر این حال گواه گرفتم و از تو می خواهم که این هدیه را بپذیری و با عدم قبول آن، شرمسارم ننمایی! سیده نفیسه گفت: می پذیرم؛ ولی با این مردم که به سویم هجوم می آورند و هر کدام خواسته ای دارند، چه کنم؟ حاکم گفت: ضمانت این کار نیز به عهده من است، امر می کنم در هر هفته، بیش از دوبار با شما ملاقات ننمایند. جویبار حکمت و صفا یادآور می شود برخی دیگر از بانوان علوی چون: ام کلثوم دختر امام صادق علیه السلام و آمنه وسطی دختر امام کاظم علیه السلام که در مصر بسر می بردند، با سیده نفیسه رفت و آمد داشتند؛ در اقامتگاه جدید نیز این ارتباط استمرار یافت. و اهالی آن سرزمین و توابع، روزهای یکشنبه و چهارشنبه برای ملاقات با سیده نفیسه می آمدند و از مقام معنوی او تبرک می جستند. سیده نفیسه با مستمندان و فقیران همدردی می نمود و بر زخم های محرومان مرهم می نهاد. اگر نیازمندی به خانه اش می رفت، ناامیدش نمی کرد و به قول مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الآمال «به زمین گیران، افراد مریض و درماندگان احسان می نمود». احمد ابوکف نوشته است: در یکی از روزها شخصی مبالغ قابل توجهی برایش فرستاد، او تمام اموال اهدایی مذکور را در کیسه ای ریخت و بین فقیران و یتیمان تقسیم کرد و درهمی از آن را برای خویش نگه نداشت. زنی که در حضورش بود، گفت: بهتر بود مقداری از آن را نگهداری می کردی تا از آن افطاری تهیه کنیم. سیده نفیسه گفت: من با دست خود مقداری پشم رشته ام، آن‌ها را ببرید و در بازار بفروشید و از بهایش افطاری تهیه کنید. زمانی برای سیده نفیسه موقعیتی پیش آمد که احساس کرد عفو و اغماض در آن، مورد ندارد و سکوت، در حکم امضاء و تأیید ستم است؛ زیرا حاکمی از شدت جور و جفا، مردم مصر را به ستوه آورده و اهالی به محضر سیده نفیسه آمدند و از ظلم او شکایت کردند. سیده نفیسه نامه ای نگاشت و روش مذموم آن حاکم را مورد انتقاد قرار داد؛ او خود در مسیری که حاکم از آن عبور می نمود، توقف کرد و با مشاهده او، رقعه ای را که نوشته بود، به وی داد. حاکم آن را مطالعه کرد و متوجه شد سیده نفیسه روش ستمگرانه او را نکوهش نموده است و چون مقام معنوی این بانو نزدش مشخص بود و احترام او را لازم می دانست، از آن زمان تصمیم گرفت از ستم به افراد جامعه اجتناب نماید. میهمان عرشیان سیده نفیسه برای این که انس زیادی با حیات برزخی داشته باشد و توشه سرای جاوید را غنی تر نماید، در خانه ای که سکونت داشت، قبری حفر نموده و بسیار در آن نماز خواند و به نقلی هزار و نهصد بار قرآن را در این جایگاه ختم نمود. از آنجا که این بانو از لذت های دنیوی کناره گرفت و به اندک غذایی قناعت کرد، ضمن آن که هر روز بر نیروی ایمان و صلابت معنوی او افزوده می گشت، به موازات این اعتلای روحانی، بدنش نحیف و تکیده می شد. روز اول رجب سال 208 هـ.ق پاییز زندگی فرارسید. برادرزاده اش، زینب می گوید: عمه ام، سیده نفیسه، رنجور شد و در اولین روز از ماه رجب در بستر بیماری قرار گرفت. لحظه به لحظه حالش رو به وخامت می نهاد؛ اما با این وجود، نه از عبادت شبانه دست کشید و نه روزه‌داری خود را ترک نمود، تا آن که در شب جمعه، مصادف با اول ماه رمضان سال 208 هـ.ق بیماریش شدت یافت. روز بعد در حالی که صائم بود، برایش طبیبی آوردند. وی که از حکیمان حاذق و مشهور مصر بود، پس از بررسی های لازم و دریافت شرح حال بیمار، گفت: مریض باید برای بدست آوردن سلامتی و کسب بهبودی، روزه خویش را افطار کند؛ چرا که ضعفی مفرط در مزاجش نفوذ کرده و جانش را تهدید می کند. وقتی سیده نفیسه اظهارات طبیب را شنید، خاطرنشان ساخت: «شگفتا! سی سال است که از خداوند می خواهم با حالت روزه از این دنیای فانی بسرای باقی بروم». برادرزاده اش ادامه می دهد: عمه ام تا دهه دوم ماه رمضان المبارک سال 208 هـ.ق در همین حال بماند و چون حال احتضار به وی دست داد، قرآن را گشود تا آیاتی را تلاوت نماید. پس سوره انعام آمد. همین طور آیات آن را تلاوت می نمود، وقتی به آیه «کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة»(1) رسید، روحش به جنان قدس پرواز کرد. در منابعی چون: «دُرَرُالاصداف» آمده است: چون به آیه 127 از سوره انعام رسید «لَهُم دارالسلام عند ربّهم و هو ولیّهم بما کانوا یعملون»، از حال رفت. زینب (برادرزاده اش) می گوید: «من او را در آغوش گرفتم و در این حال شهادتین بر زبان جاری نمود و روحش از بدنش مفارقت کرد». اسحاق مؤتمن که در ایام کسالت همسرش در مدینه بسر می برد، توسط نامه از بیماری وی مطلع گردید؛ اما روزی به مصر رسید که سیده نفیسه رحلت کرده بود و اطرافیان در تدارک مقدمات کفن و دفن بودند. اسحاق که با مشاهده این وضع بسیار متأثر و سوگوار گردیده بود، خطاب به جماعت حاضر گفت: می خواهم پیکر همسرم را به مدینة النبی انتقال دهم و در جوار مرقد مقدس اجدادش به خاک سپارم. مردم مصر که به دلیل وفات این بانو، در موجی از حزن و ماتم بسر می بردند، با شنیدن این خبر بر تأثرشان افزوده شد؛ زیرا امیدوار بودند حال که از حیات دنیوی این زن نیکو سرشت محروم شده اند، حداقل به مزارش پناه ببرند و حاجات خویش را از وی بخواهند. و چون اصرار اسحاق را در این خصوص مشاهده کردند، نزد امیر وقت مصر رفتند و از او خواستند ترتیبی اتخاذ نماید که وی از انتقال پیکر سیده نفیسه به مدینه، منصرف شود. واسطه قراردادن حاکم برای رفع این مشکل نیز مؤثر واقع نشد، پس مردم اموال فراوانی فراهم کردند و به قدر بار شتری که اسحاق با آن از مدینه به مصر آمده بود، به وی دادند و از او خواستند، اجازه دهد بانو نفیسه در مصر دفن گردد؛ اما او از پذیرش درخواست مردم امتناع نمود. اهالی مشتاق، آن شب را با اندوهی مضاعف سپری کردند، چون صبح روز بعد فرارسید و نزد فرزند امام صادق علیه السلام آمدند، مشاهده کردند از تصمیم روز گذشته برگشته و با نظر مردم موافق گردیده است. مردم با شگفتی دلیل آن را جویا شدند، او پاسخ داد: شب گذشته در رؤیایی راستین جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که خطاب به من فرمود: «رُدَّ عَلَیْهِمْ أمْوالَهُمْ وَ ادْفَنْها عِنْدَهُمْ؛ اموالشان را به آنان بازگردان و پیکر نفیسه را نزدشان دفن کن» و در نقل دیگر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اسحاق مؤتمن توصیه نموده است: «با اهل مصر بر سر محل دفن سیده نفیسه معارضه مکن، همانا به برکت او بر آنان رحمت نازل می شود». بدین صورت مقدر گردید پیکر آن خاتون پرهیزگار در خانه اش واقع در «درب السباع» دفن گردد. روز خاکسپاری این بانوی گرامی واقعاً از ایام شگفت در تاریخ مصر بود؛ زیرا مردم مسلمان از اطراف و اکناف با ازدحام عجیبی آمدند تا در تشییع جنازه او حضور یابند. بارگاه درخشان به گفته مورخان و نویسندگان مصری: مرقد و مسجد مجاور مزار این بانو در مصر، چون مرواریدی بر تارک این سرزمین می درخشد. هر وقت مردم دچار مشکلی می شوند و سینه ای تنگ می یابند، به سوی آرامگاهش می روند و در فضای معنوی آن تنفس می نمایند و بدین گونه آرامش خویش را بدست می آورند. این که مصریان برای مزار این بانو قبر گنبد، روضه و رواق در نظر گرفته اند، از نفوذ معنوی و اشتهار وی حکایت دارد. اصولاً مردم این سامان، به این جایگاه مبارک اعتقاد خاصی دارند و همواره آن مزار شریف پناهگاهی برای درماندگان است. به گفته صالح الوردانی: مقبره سیده نفیسه به همگان این حقیقت را اعلام می دارد که تشیع در مصر هنوز ریشه های تنومند و عمیقی دارد و تبلیغات مسموم وهابیان و روشنفکران غرب زده، نتوانسته آن را کمرنگ کند. در شب سالگرد تولد این بانو، ازدحام جمعیت در روضه اش چنان زیاد است که امکان ورود حتی به صحن مسجدی که در مجاور مرقدش قرار دارد، بسیار دشوار است. شیعیان در کنار اهل تسنن تا پاسی از شبه با مولودیه خوانی، نسبت به مقام این بانو و اجدادش ابراز محبت می نمایند. نخستین کسی که بر قبر سیده نفیسه بارگاه بنا کرد، عبیدالله بن السرمی بن الحکم، والی مصر بود. با روی کار آمدن «فاطمیان»، این بنا که رو به ویرانی بود، به طور اساسی مورد بازسازی و مرمت قرار گرفت. قبه ای که بر فراز ضریح قرار دارد و به هنرها و نقوش اسلامی آراسته است، از بناهای خلیفه الحافظ الدین الله عبدالمجید علوی است. وی محراب پرشکوهی نیز ترتیب داد که می توان در آن گنجینه هایی از خطوط کوفی را ملاحظه کرد. کار احداث قبه و محراب در سال 532 هـ.ق خاتمه یافت. ناصر بن محمد قلاوون (معروفترین فرمانروا از سلسله ممالیک) در سال 714 هـ.ق زیارتگاه کنونی سیده نفیسه را ساخت و دستور داد در جوار آن مسجدی بسازند که اکنون به «جامع سیده نفیسه» معروف است. تجدید بنای حرم سیده نفیسه تا دهه های اخیر ادامه یافت و در اعصار گوناگون، ضمن مرمت، بازسازی و توسعه بناها، ضمائمی برای این بنا در نظر گرفته شده است. در کتاب‌های تراجم و شرح حال، برای این بانو زیارت نامه هایی را ذکر کرده اند. شبلنجی در کتاب «الدَّرة النفیسة فی ترجمة السیدة نفیسه» نمونه هایی از این زیارات را آورده است. بازماندگان مورخان و نسب شناسان گفته اند: حاصل ازدواج اسحاق با سیده نفیسه، دو فرزند به نام های قاسم و ام کلثوم است. برخی رجال شناسان خاطرنشان نموده اند: حسین از فرزندان اسحاق بوده که به حَرّان مهاجرت کرده است و نخستین فرد از دودمان او به حَلَب رفت و پس از ازدواج با دختر یکی از رجال این دیار، موفق گردید زمانی که مذهب تشیع در حلب حکمفرما بود، به نشر مذهب شیعه در این سرزمین مبادرت ورزد. از نسل وی دانشمندانی برخاستند.(2) نویسنده: غلامرضا گلی زوارهپی نوشت:(1) سوره انعام/12.(2) این مقاله، خلاصه کتاب «بانوی باکرامت» است که در شرح حال سیده نفیسه توسط نگارنده (انتشارات حسنین، قم، 1382 ش) تدوین یافته است.منبع: فرهنگ کوثر، شماره 55، مهر 1381 .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image