تاریخ /

تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

سرگذشت حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ و اينکه مکان هاي واقعي ماجراي زندگي حضرت يعقوب و يوسف ـ عليه السلام ـ در کجاها واقع شده اند؟


نام: يوسف، نام پدر: يعقوب، نسبش با دو واسطه به ابراهيم خليل الله مي رسد يعني يوسف پسر يعقوب، يعقوب پسر اسحاق و پسر ابراهيم ـ عليه السلام ـ مي باشد. يوسف از جمله پيامبراني است که نامش در قرآن به دفعات آمده و داستان زندگي آن حضرت را خداوند براي انسان ها به صورت کلي بيان مي کند و آن را به عنوان احسن القصص معرفي مي کند يکي از بهترين سرگذشت هاي انسان هاي گذشته. سرزمين اوليه يعقوب کنعان بود يعني در اين شهر متولد شد و به خاطر حسادت برادرش «عيص» به حاران از مناطق بابل هجرت کرد و در آنجا با دختر دائي خود ازدواج کرد. و تشکيل زندگي داد و پس از مدتي صاحب فرزنداني شد که يکي از آنها يوسف بود که با ديگر برادرش بنيامين از «راحيل» دختر لابان بودند، بعد از سال ها يعقوب تصميم گرفت حاران (حرّان) را ترک کند و به سرزمين اجدادي خود يعني کنعان بر گردد. کنعان نام يک منطقه اي است که امروزه شامل بخش هاي فلسطين اشغالي و اردن را شامل مي شود ياقوت حموي مي گويد: محل اقامت يعقوب در کنعان سرزمين نابلس بود. که امروزه در فلسطين اشغالي واقع شده است. و حرّان هم منطقه اي است که در بابل قديم (عراق فعلي) قرار داشت و حموي مي گويد: حران بين موصل و شام قرار داشت. بنابراين يوسف در حران (حاران) متولد شد و در دوران کودکي از حران کوچ کردند و در منطقه کنعان مقيم شدند. از آنجايي که مادر يوسف در موقع طفوليت وي درگذشت لذا مورد توجه پدر و ساير اقوام قرار گرفت و اين ابراز علاقه و محبت شديد يعقوب به يوسف موجب کينه برادران وي شد. که در نهايت در سن نُه سالگي او را به بهانه بازي به صحرا بردند و در چاه انداختند. البته بايد گفت که يوسف از لحاظ زيبائي، زيباترين مردمان بود و اين زيبائي نيز يکي از موارد توجه يعقوب به يوسف بود. برادران از صحرا بر مي گردند ولي يوسف همراهشان نبوده و به دروغ به پدر مي گويند: که يوسف را گرگ دريد و پيراهن خون آلود وي را به پدر نشان مي دهند. يوسف يک شب در قعر چاه مي ماند تا اينکه فردا موقعي که کارواني از محل چاه عبور مي کرد، براي برداشتن آب از چاه توقف کردند، که در اين زمان متوجه شدند که غلامي (پسري) زيبا از چاه بيرون آمد. اين منظره را برادران يوسف مي ديدند لذا بعد از بيرون آمدن يوسف از چاه، نزد کاروانيان آمدند و ادعا کردند وي غلام ماست و فرار کرده و لذا او را به مقدار کمي فروختند. و کاروانيان يوسف را به همراه خود به مصر بردند يوسف در مصر، توسط عزيز مصر خريداري شد و به اين طريق وارد خانواده عزيز مصر شد. وقتي که يوسف به سن جواني رسيد، زن عزيز، زليخا، به خاطر زيبائي يوسف، شيفته وي گشت و به طرق مختلف سعي مي کرد که از يوسف کام بگيرد، اما يوسف توجهي به زن نمي کرد. تا اينکه روزي زليخا وارد اتاقي شد و درهاي آن را بست و خواست با يوسف مراوده کند ولي باز يوسف خويشتنداري کرد. تلاش کرد که از اين گرفتاري خلاص شود لذا به سوي درب اتاق فرار کرد که در اين موقع زليخا دنبال يوسف دويد و پيراهن وي را پاره کرد. وقتي که خبر به عزيز مصر رسيد و بعد از بررسي ها معلوم شد که يوسف بي گناه است. ولي از آنجائي که خبر در شهر پيچيده بود پادشاه دستور داد که يوسف را زنداني کردند. مدتي که يوسف در زندان بود با دو نفر از زندانيان دوست شده و از آنجائيکه خداوند تعبير خواب و حکمت به يوسف داده بود، لذا اين دو دوست خوابي ديدند و يوسف تعبير خواب آنها را گفت. وقتي که آن دو را از زندان آزاد کردند، آن شخصي که نتيجه خوابش خوب بود و به مقام و منصبي در دربار عزيز مصر مي رسيد يوسف از او خواست که هنگامي که پيش عزيز مصر رفت از يوسف هم يادي کند. خداوند مي فرمايد: در اين هنگام شيطان ياد خدا را از نظر يوسف برد و چون به غير خدا توکل کرد لذا مدتي هم در زندان باقي ماند. که مفسرين مي گويند بعد از آن هفت سال آن شخص يوسف را فراموش کرد. و بعد از آن وقتي که عزيز مصر خواب ديد که هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر را خوردند و...» از منجمان و دانشمندان تعبير آن را خواست ولي هيچ کس نتوانست. لذا در اين موقع، آن مردي که در زندان با يوسف بود، اشاره به يوسف کرد و قضيه خواب خود را گفت. بدين ترتيب يوسف را آوردند و خواب عزيز را تعبير کرد، به اين که بايد هفت سال با تمام نيرو کشت کرد و مازاد را ذخيره کرد. زيرا که بعد از آن هفت سال خشکسالي خواهد بود، لذا عزيز مصر رأي و نظر يوسف را پسنديد و خود يوسف را مسئول اين کار کرد. بعد از آزادي از زندان، زليخا نيز گفت الان حقيقت آشکار شد، خطا از من بود يوسف تقصيري نداشت. بعد از اينکه هفت سال کشت و کار کردند خشک سالي شروع شد و يوسف ـ عليه السلام ـ با برنامه اي منظم اهالي مصر و اطراف آن را از قحطي نجات داد و حتي خبر به اطراف دور رسيد و برادران يوسف هم شنيدند که در مصر حاکمي عادل به کساني که گندم و طعام ندارند کمک مي کند. لذا از پدر اجازه گرفتند و وارد مصر شدند. گفته شده که بين مصر و کنعان 12 روز راه بود. وقتي وارد شدند يوسف را نشناختند، ولي يوسف آنها را شناخت. و به هر کدام مقداري گندم داد و گفت برادر ديگرتان را بياوريد تا به او بيشتر دهم. برادران برگشتند و پيش پدر اصرار کردند که بنيامين را با آنها بفرستد تا او هم سهم بگيرد ولي يعقوب که از فراغ يوسف نابينا شده بود، مي ترسيد که برادر ديگر را هم آسيب برسانند. به هر صورت که شد يعقوب راضي شد و گفت: برويد ولي همه از يک در وارد نشويد بلکه از درهاي مختلف وارد شويد. اين بار هم يوسف به همه گندم داد و پيمانه را، که از طلا بود، در بار بنيامين پنهان کرد. موقع برگشت فرزندان يعقوب معلوم شد که پيمانه در بار بنيامين است. يوسف به اين طريق مي خواست برادر را پيش خود نگه دارد. و برادران هم واقعه را پيش پدر گفتند. يعقوب گفت چاره اي جز صبر و شکيبايي نيست خداوند دانا و حکيم است. يعقوب همواره از فراغ يوسف ناراحت بود. و لذا برادران يوسف را دنبال يوسف فرستاد و گفت برويد جستجو کنيد که جز کفار کسي از رحمت خدا مأيوس نيست. برادران برگشتند دنبال بنيامين اين موقع يوسف گفت آيا حالا فهميديد که با برادر خود چه کرده ايد. برادران که انتظار چنين حرفي را نداشتند، به خود لرزيده و متعجب شدند. گفتند: آيا تو يوسف هستي. گفت: آري من يوسفم و اين برادرم بنيامين هست. خداوند بر ما منت نهاده و اجر نيکوکاران را داده است. اين زمان برادران خجالت زده به گناه خود اقرار کردند و تقاضاي بخشش نمودند. يوسف گفت شما را بخشيدم خداوند همه را بخشيد. سپس پيراهن خود را داد و گفت برويد و اين پيراهن را به پدرم بدهيد تا بينا شود و او را همراه اهل خانه اش نزد من بياوريد به اين ترتيب برادران يوسف خبر سلامتي يوسف را براي پدر آوردند و يعقوب پيراهن يوسف را به چشم خود کشيد و بينا شد و از خداوند براي پسران خود طلب بخشش کرد. و همه به پيش يوسف رفتند وقتي که يوسف را ديدند خدا را سجده کرده اين جا بود که خواب يوسف که در دوران طفوليت ديده بود تعبير شد. بعد از آن، حضرت يوسف در مصر مقامش ارتقاء يافت به حکومت مصر رسيده و حدود 95 سال سلطنت کرد و در سن 120 سالگي وفات يافت. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image