فصل (۴۹): (علم ظاهر و علم باطن ) /

تخمین زمان مطالعه: 56 دقیقه

فصل (۴۹): (علم ظاهر و علم باطن )


فصل (49): (علم ظاهر و علم باطن ) اى عزیز! چون دانستى که علم میراث انبیاء است پس بدان که انبیاء علیهم السلام دو نوع علم میراث گذاشته اند : علم ظاهر و علم باطن . اما علم ظاهر آن علم نافعى است که صحابه از قول و فعل رسول الله صلى الله علیه و آله اخذ کرده اند، و تابعین و ائمه سلف تتبع آن نموده اند از علم کتاب و سنت ، و بدان عمل نموده اند. و علم باطن ، معرفت آن معانى است که بى واسطه جبرئیل علیه السلام از غیب الغیب در مقام اوادنى در حالت الى مع الله وقت (363) وظیفه بدرقه جان رسول الله صلى الله علیه و آله کردند، (که ) فاوحى الى عبده ما اوحى ،(364) و از ولایت نبوت جرعه اى از جام مالامال بر سنت کرام بر جان جگر سوختگان اهل طلب مى ریختند که : ما صب الله فى صدرى شیئا الا و قد صببت فى صدر على علیه السلام . و همچنان که علم ظاهر را انواع بسیار است ، انواع علم باطن زیاده از آن است چون علم اسلام ، و علم ایمان ، و علم احسان ، الاحسان ان تعبدالله تعالى کانک تراه ، فانک و ان لم تره فانه یراک ،(365) و علم ورع ، و علم ایقان ، و علم عیان ، و علم عین ، و علم توبه ، و علم زهد، وعلم تقوى ، و علم اخلاص ، و علم معرفت نفس ، و علم صفات و آفات نفس ، و علم معرفت دل ، و علم صفات و اطوار و احوال دل ، و علم تزکیه و تربیت نفس ، و علم تصفیه و پرورش دل ، و علم معرفت سر و خاصیت آن ، و علم معرفت روح ، و علم تربیت و تجلیت روح ، و علم معرفت خفى و فواید آن ، و علم فرق میان خاطر نفسانى و شیطانى ، و عقلى و دلى و ایمانى ، و ملکى و روحانى ، و شیخى و رحمانى ، و علم فرق میان اشاره و الهام و خطاب و نداى هاتف و وحى و کلام حق ، و علم تهذیب اخلاق ، و علم تبدیل صفات ، و علم تخلق به اخلاق حق ، و علم مشاهدات و انواع آن ، و علم مکاشفات و تفاوت آن ، و علم توحید و مقامات آن ، و علم اسامى و صفات حق ، و علم صفات افعال ، و علم معانى صفات ، و علم تجلى صفات ، و علم تجلى ذات ، و علم احوال ، و علم قرب و بعد، و علم فناء، و علم بقاء، و علم سکر، و علم صحو، و علم معرفت و انواع آن ، و علم فناء الفناء، و علم بقاء البقاء، و علم وصول ، و غیر آن از انواع علوم لدنى و غیبى که تعداد آن اطنابى دارد. و این علوم را از ام الکتاب مطالعه باید کرد در مقام عندیت که : و عنده ام الکتاب .(366) و غرض از جمله این علوم آن است که سالکان محق و کاشفان محقق را به علم و علم آدم الاسماء کلها،(367) به واسطه مرآت الارواح پذیراى عکس ام الکتاب و تجلى صفت رب الارباب کرامت فرماید. و تضرع و استکانت و ابتهال به درگاه حق تعالى و توسل به ارواح اولیاء و برگزیدگان درگاه اله مدخلیت بسیار دارد، و به ارشاد مرشد کاملى ، چنان چه گذشت . تا نگرید ابر کى خندد چمن تا نگرید طفل کى نوشد لبن (368) تا قدم در راه ننهد مرد راه چهره نگشاید هدایت از اله این به آن موقوف باشد آن به این نه چنان مطلق و نه این اینچنین و بعضى از انواع علم باطن ذکر شددر بیان شرایط شیخى و مریدى ، و بعضى دیگر ان شاء الله تعالى ذکر خواهد شد. اما آنان که از این سعادات محرومند و به الف و لامى چند مغرور شده چون رمزى از (این ) انواع علوم بشنوند به انکار درآیند. آرى آرى ، زبان لالان را مادرشان دانند. چون ندیدى کهى سلیمان را تو چه دانى زبان مرغان را و گفته اند: من لم یعمل کسب المجاهدة لم یحصل له المشاهدة .(369) رنج بردم روز و شب عمر دراز تا به صد زارى درى کردند باز تو بدین زودى بدین در چون رسى وز نخستین پایه بر سر چون رسى قال الباقر علیه السلام : الناس کلهم بهایم الا قلیل من المومنین .(370) امام باقر علیه السلام فرمود: مردم همه حیوانند مگر اندکى از مومنان . قال رسول الله صلى الله علیه و آله : ان من العلم کهیئة المکنون لا یعلمها الا العلماء بالله ، فاذا نطقوا بالله لا ینکره الا اهل الاغترار بالله عز و جل ، و لم یتحمله الا اهل الاعتراف بالله ، فلاتحقروا عالما آتاه الله علما. فان الله عز و جل لم یحقره اذ آتاه علما.(371) رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: همانا بخشى از علم در پوشیده است و جز علماى بالله (خداشناسان حقیقى ) کسى بدان آگاه نیست ؛ پس چون به امور الهى لب گشایند کسى جز فریفته شدگان نسبت به خداى بزرگ بدان انکار نورزد، و کسى جز اهل اعتراف به خداوند آن را تحمل ننماید ؛ پس عالمى را که خداوند به او علمى عطا فرموده تحقیر منمایید، زیرا خداوند او را تحقیر ننموده ، چرا که به او علمى عطا فرموده است . هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست نه هر که سر نتراشد قلندرى داند و عن ابى هریرة : حفظت من رسول الله صلى الله علیه و آله و عائین من العلم ، اما احدهما فقد بثئته ، و اما الاخر فلو بثئته لقطع هذا البلعوم .(372) و کذلک جعلنا لکل نبى عدوا من الجن و الانس ،(373) سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا.(374) و از ابى هریره نقل است که : من دو گنجینه از علم از رسول خدا صلى الله علیه و آله حفظ کردم ، یکى از آن دو را منتشر نمودم ، و اما دیگرى را اگر منتشر مى کردم گلویم را مى بریدند. و این چنین براى هر پیامبرى دشمنى از جن و انس قرار دادیم ، و این سنت خداوند است که در گذشته هم بوده ، و هرگز براى سنت خداوند تبدیلى نخواهى یافت . تو راه نرفته اى از آن ننمودند ورنه که زد این در که درش نگشودند و عن الباقر علیه السلام : ان الله الحلیم العلیم انما غضبه على من لم یقبل منه رضاه ، و انما یمنع من لم یقبل منه عطاه ، و انما یضل من لم یقبل منه هداه . و از امام باقر علیه السلام روایت است که : همانا خشم خداوند بردبار دانا بر کسى است که خشنودى او را از وى نپذیرد، و جز این نیست که محروم مى سازد کسى را که عطایش را از وى نپذیرد، و جز این نیست که گمراه مى سازد کسى را که هدایتش را از وى قبول ننماید. چو مستعد نظر نیستى وصال مجوى که جام جم نکند سود وقت بى بصرى اى عزیز! حق سبحانه و تعالى فرموده است : یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا لله ان کنتم ایاه تعبدون .(375) یحتمل ان یکون الشرطیة قیدا للامر بالاکل ، اى کلوا مما رزقناکم ان صح منکم ان تخصوه بالعبادات ، و لو لم یصح منکم ذلک بل کنتم غافلین فلا تاکلوا من مستلذاته لکونکم مرضى بالمرض الباطن ، و اذا زال المرض الباطن منکم صح لکم تناول المستلذات . ....اى کسانى که ایمان آورده اید از پاکیزه هاى آن چه روزى شما کرده ایم بخورید و شکر خدا بجا آورید اگر چنینید که تنها او را مى پرستید. محتمل است که شرط (در آخر آیه ) قید امر به خوردن باشد، یعنى از آن چه روزى شما کرده ایم بخورید اگر واقعا تنها او را به عبادت مخصوص مى گردانید، و اگر چنین چیزى از شما به صحت نپیوسته است ، بلکه غافل هستید، پس از غذاهاى لذیذ خداوند نخورید، زیرا شما به بیمارى باطنى گرفتارید، پس هرگاه بیمارى باطنى شما زایل شد تناول لذایذ براى شما صحیح خواهد بود. پس از ازاله مرض باطنى چاره نیست ، و این موقوف است به طبیب حاذق که سررشته در ازاله مرض باطنى داشته باشد. و از براى ازاله مرض باطنى چند طریق ذکر شد، و مختار طریقه شطار(376) است . اى عزیز! هیچ کس به راه حق نرفت الا آن که جماعتى به کینه او برخاستند، و هیچ کس راه خدا نرفت الا که مصایب و نوایب روى به وى نهاد. خونریز بود همیشه در کشور ما خونابه بود مدام در ساغر ما دارى سر ما و گر نه دور از بر ما ما دوست کشیم و تو ندارى سر ما و هرگاه خلل در قصور فهم ایشان بود مطالعه کتب این طایفه نیز سودى نخواهد داشت ، زیرا که آن را نمى فهمند. گر جهان را پر در مکنون کنم روزى تو چون نباشد چون کنم (377) نکته ها چون تیغ فولاد است تیز چون ندارى تو سپر واپس گریز پیش این فولاد بى اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا(378) و غزالى در احیا مى گوید که : روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله : با حذیفه اسرار الهى و از توحید تلقین مى کرد، چون عمر آمد آن حضرت ساکت شد، عمر گفت : یارسول الله آن چه مى فرمودى بفرما، آن حضرت فرمودند: ان العسل یضر الرضیع . مرغى که خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد مه و سال پس هرگاه اسرار الهى و توحید را از همچو عمرى پوشیده دارند،(379) پس از آنان که بجز از ایمان تقلیدى چیزى در دست ندارند البته مستور باید داشت ، که ایمان تقلیدى موصل به جنت است ، و هر که عوام را در خلل اندازد از جنت محروم ساخته است . و خواص را از حقیقت این ، محروم نباید داشت که ظلم است . تو براى وصل کردن آمدى نى براى فصل کردن آمدى و فى مجالس الصدوق رحمه الله : ان عیسى بن مریم علیهماالسلام قال فى بنى اسرائیل و قال : یا بنى اسرائیل لا تحدثوا بالحکمة الجهال فتظلموها، و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم ، و لا تعینوا الظالم على ظلمه فیبطل فضلکم .(380) و در مجالس صدوق (ره ) از حضرت عیسى بن مریم علیهماالسلام روایت است که : آن حضرت در میان بنى اسرائیل بپا خواست و فرمود: اى بنى اسرائیل براى جاهلان حدیث حکمت نخوانید که به حکمت ستم کرده اید، و حکمت را از اهلش باز ندارید که به آنان ستم نموده اید، و ظالم را در ظلمش یارى ندهید که فضل شما تباه خواهد شد. شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر و ورقى خواند معانى دانست نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند نه هر که آینه سازد سکندرى داند هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر نتراشد قلندرى داند و قال امیرالمؤ منین علیه السلام : اند مجت على مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فى الطوى البعیدة .(381) و امیر مومنان علیه السلام فرمود: من حاوى علوم پوشیده اى هستم که اگر اظهارش بدارم شما همچون طناب آویزان در چاه هاى عمیق به اضطراب و لرزه در مى آید. پادشاهان جهان از بدرگى بو نبردند از شراب بندگى ور نه ادهم وار سرگردان و دنگ ملک را بر هم زدندى بى درنگ (382) اى عزیز! هر کس افسانه بخواند افسانه است و آن که دیدش نقد خود مردانه است آب نیل است و به قبطى خون نمود قوم موسى را نه خون بل آب بود(383) گر تو هستى رازجو اى رازجو جان فشان و خون بگرى و باز جو شیخ شهید مجدالدین بغدادى دعا مى کرد: الهى کار تو به علت نیست ،یا مرا از این قوم گردان ، یا مرا از نظاره کنان این قوم گردان ، آن قسم دیگر را طاقت ندارم . گر نیم مردان ره را هیچ کس ذکر ایشان کردنم آییس و بس گر نیم زیشان از ایشان گفته ام خوش دلم این قصه از جان گفته ام اى عزیز! به قدر تصفیه دل از عوایق و علایق و شواغل و تامل بسیار در سخنان ایشان فهم معانى ظاهره روى مى نماید با آن که سخنان این طایفه از عالم علم درایت و عیان است نه از علم درس و بیان ، و بیان آن طورى است که هر چند از آن طور به لسان و علم و عبارت ادا شود مازادهم الا سترا، و ما قدروا الله حق قدره ،(384) بلکه مقصود گویندگان جز تنبیهى و تشویقى نباشد و الا ولى و صفات ولى و کلمات ولى را فهم نکند به جز ولى . در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام (385) اى عزیز! این انکار به واسطه آن است که اعتقاد ایشان به واسطه حس سمع است ، و در این مرتبه سعى و کوشش ‍ غالب باشد، و رضا و تسلیم مغلوب بود، و ریاضات و مجاهدات سخت ، و طاعات ظاهرى بسیار بود، پس هر چیزى که به باطن تعلق دارد انکار کنند، زیرا که این طایفه در مرتبه حس اند و از حس در نمى توانند گذشت . چو آن کرمى که در سنگى نهان است زمین و آسمان او همان است پس غم معاش و اندوه رزق و حرص و بخل و محبت سبب هر چیزى در ایشان بسیار است نظر به این که ایشان مقصود به اسباب است ، و اعتقاد کردن بر منجم و طبیب و سایر اسباب ظاهرى در این مقام است ، و بیشتر اهل عالم در این مقامند، چنانچه امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که : الناس کلهم بهائم (386) - الحدیث . اى عزیز! علم باطن نیز مراتب بسیار دارد که همه کس قابل تحمل جمیع مراتب آن نیست . و فى بصایر الدرجات عن جعفر، عن ابیه علیهما السلام قال : ذکر على علیه السلام التقیة فى یوم عید فقال :(387) و الله لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله ، و لقد آخى رسول الله صلى الله علیه و آله بینهما، فما ظنک بسایر الناس ؟ ان علم العلماء صعب مستصعب لا یحتمله الا ملک مقرب او نبى مرسل ، او عبد (مومن ) امتحن الله قلبه للایمان . قال : و انما صار سلمان من العلماء لانه امرو منا اهل البیت ، فلذلک یشبه العلماء.(388) و در بصائر الدرجات از جعفر، علیهما السلام روایت است که : على علیه السلام در روز عیدى از تقیه یاد کرد و فرمود: به خدا سوگند اگر ابوذر مى دانست آن چه را که در دل سلمان است همانا او را مى کشت ، و حال آن که رسول خدا صلى الله علیه و آله میان آن دو پیمان برادرى بست ، پس به سایر مردم چه گمان دارى ؟ همان علم عالمان (امامان معصوم علیهم السلام ) مشکل و غیر قابل تحمل است و جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده مومنى که خداوند قلب او را با ایمان آزموده باشد، تاب تحمل آن را ندارد. و جز این نیست که سلمان به این دلیل از عالمان گشت که مردى از ما خاندان است و از همین رو با عالمان شباهت دارد. و من هنا صح ما قالوا: و من یک ذا فم مر مریض یجد مرا به الماء الزلالا و از همین جاست که صحیح مى نماید آن چه گفته اند: هر که دهان تلخ بیمار داشته باشد، آب زلال را نیز تلخ و ناگوار مى یابد. و فى روح الاحباب : سال ابن الکوا عن مولانا امیرالمومنین علیه السلام عن اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله حتى وصل الى سلمان رحمه الله ، قال علیه السلام : ادرک علم الاولین و الاخرین ، و هو بحر ینزف ، و هو منا اهل البیت .(389) در روح الاحباب وارد است که : ابن کوا از امیرالمومنین علیه السلام درباره اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسش نمود تا به نام سلمان (ره ) رسید، حضرت فرمود: وى علم پیشینیان و پسینیان را درک کرد،او دریایى است که ته نکشد ؛ او از ما خاندان است . روى فى الکافى مثله . روى الکشى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال لسلمان : یا سلمان لو عرض علمک لمقداد لکفر،یا مقداد لو عرض علمک على سلمان لکفر.(390) و در کافى نظیر آن را روایت نموده ، و نیز کشى از پیامبر صلى الله علیه و آله روایت کرده است که به سلمان فرمود: اى سلمان ، اگر علم تو بر مقداد عرضه شود کافر گردد، (و به مقداد فرمود): اى مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود کافر گردد. پس تامل نما در حدیث ابوذر و سلمان تابدانى که ابوذر داخل در علمائى که در این حدیث مراد است نیست ، زیرا که اهل بیت در این حدیث ، اهل بیت توحید ومعرفت و حکمت مراد است نه اهل بیت زن و اولاد و اهل . و فى فردوس العارفین : و روى ان عیسى علیه السلام قال : یا صاحب الحکمة کن کالطبیب الناصح ، یضع الدواء حیث ینفع ، و یمنع حیث یضر، لا تضع الحکمة فى غیر اهلها فتکون جاهلا، و لا تمنعها عن اهلها فتکون ظالما، و لا تکشف سرک عند کل احد فتکون مفتضحا.(391) در فردوس العارفین گوید: روایت است که عیسى علیه السلام فرمود: اى صاحب حکمت ، مانند پزشک دلسوز باش که دارو را آن جا که سودمند است مى نهد، و آن جا که زیان بخش است ممنوع مى دارد. حکمت را در میان نااهلان آن قرار مده که جاهل خواهى بود، و آن را از اهلش بازمدار که ظالم خواهى بوود، و راز خود را به نزد هر کس مگشا که مفتضح و بى آبرو خواهى شد. قال ذوالنون : رایت رجلا اسود یطوف حول البیت و هو یقول : انت انت ، انت انت ؛ و لایزید على ذلک اللفظ شیئا آخر، فقلت ، یا عبدالله اى شى ء عنیت به ؟ فانشا یقول : بین المحبین سر لیس ینقشه (392) خط ولاقلم عنه فیحکیه نار یقابله انس یمازجه نور یحیره عن بعض مافیه شوقى الیه و لا ابغى به بدلا هذا سرائر کتمان اناجیه ذوالنون گوید: مردى سیاه چرده را دیدم که دور کعبه مى گشت و مى گفت : توئى تو، توئى تو؛ و چیز دیگرى بر این لفظ نمى افزود. گفتم : اى بنده خدا، مقصودت از این جمله چیست ؟ وى این اشعار را خواند: میان دوستان رازى است که هیچ خط و قلمى آن را نقش و حکایت نتوان نمود. آتشى است دربرابر انس و در آغوش نور، که وى را از آن چه بدان مشغول است متحیر مى سازد. من بدو مشتاقم و بدلى برایش نمى طلبم ؛ این رازهاى پوشیده اى است که با آن همرازم . و لهذا قال بعضهم : من کتم اسرار ظهرت له اسرار الغیوب . از این رو یکى از عرفا گفته : هر که اسرار دلها را پوشیده دارد، اسرار غیبها برایش رخ نماید. و عن على علیه السلام : العقل لمراسم العبودیة لا لادراک سر الربوبیة . و از على علیه السلام روایت است که : عقل براى (شناخت و برگزارى ) مراسم عبودیت است نه براى ادراک راز ربوبیت . رخش عقل اندر رهش افکنده سم علت و معلول در او گشته گم (393) و قال مولانا امیرالمومنین علیه السلام فى وصیته لابنه الحسن علیه السلام : دع القول فیما لاتعرف ، و الخطاب فیما لم تکلف ، و امسک عن طریق اذا خفت ضلالته ، فان الکف عند حیرة الضلال خیر من رکوب الاهوال .(394) و مولایمان امیرمومنان علیه السلام در وصیت خود به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: در آن چه بدان آشنائى ندارى سخن رها کن ، و در آن چه بدان مکلف نیستى گفتگو منما، و از راهى که از گمراهیش بیم دارى دست بدار، که خوددارى کردن به وقت حیرت گمراهى بهتر از افتادن در خطرهاست . و این خطابات از جهت تنبیه ما کوته نظران است . حافظ اینجا آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب در عین الحیاة از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به سند معتبر منقول است که : ایمان ده پایه دارد مانند نردبانى که بر او بالا روند، و سلمان در پایه دهم است ، و ابوذر در پایه نهم ، و مقداد در پایه هشتم و از این حدیث نیز معنى لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان معلوم مى گردد. اى عزیز! موسى علیه السلام با وجود رسالت و مرتبه اولوالعزمى که داشت متحمل جرعه اى از علوم خضر علیه السلام نشد. و در عین الحیاة در ترجمه این فقره : یا اباذر، اذا دخل النور القلب انقى (395) و استوسع . قلت : فما علامة ذلک بابى انت وامى یا رسول الله ؟ قال : الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت . اى اباذر، هرگاه نور وارد قلب شود دل پاکیزه و گشاده گردد. گفتم : پدر و مادرم فدایت اى رسول خدا، علامت آن چیست ؟ فرمود: میل به سراى جاوید، و دل کندن از سراى فریب ، و آمادگى براى مردن . گفته است : ایمان بعضى مانند پیاله اى است که گنجایش اندکى از علوم و معارف دارد. اگر زیاده از قدر حوصله اش (بر آن ) بریزند از سر بدر رود. و از بسیارى عبادات و کمالات ، وسعت زیاده مى شود و استعداد قبول معارف بیشتر مى شود تا آن که به منزله دریائى مى شود که هرچند نهرهاى حقایق بر او ریزند مطلقا او را از جا بدر نمى آورد. آن انوار معنوى است به سبب آن که این گشاده مى شود..(396) این کار دولت است کنون تا کرا دهند این علمى است مخصوص به بعضى آحاد انسان که به این نور، قلب او را منور و به این کحل ، بصیرت او را بینا سازند. تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد و فى معانى الاخبار عن الصادق علیه السلام : هدى للمتقین . بیان و شفاء للمتقین من شیعة محمد و على ....، و اتقوا اظهار اسرار الله تعالى و اسرار ازکیاء عباده الاوصیاء بعد محمد صلى الله علیه و آله ، فکتموها و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقین لها و فیهم نشروها.(397) و در معانى الاخبار در تفسیر این آیه : هدایت است براى پرهیزکاران از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: بیان و شفاست براى پرهیزکاران از شعیان محمد و على (صلى الله علیهما و آلهما)، آنان که از (دو چیز پرهیز کردند: 1 - از) فاش نمودن اسرار خداى متعال و اسرار بندگان پاک او از اوصیاى بعد از محمد صلى الله علیه و آله پرهیز نموده ، پس آن ها را کتمان کردند. (2) - و نیز از مستور داشتن علوم از اهل و مستحقان آن پرهیز داشته و علوم را در میان آنان منتشر ساختند. و فى معانى الاخبار عن جعفر بن محمد صلى الله علیه و آله فى بیان حمل النبى صلى الله علیه و آله انه ذکر معانى لمحمد بن حرب فقال له علیه السلام : زدنى بیانا، فقال : انک لاهل للزیادة ، ثم ذکر له معانى آخر ثم قال علیه السلام : لو اخبرتک بما فى حمل النبى صلى الله علیه و آله علیا علیه السلام عند حط الاصنام من سطح الکعبة من المعانى التى ارادها به لقلت ان جعفر بن محمد لمجنون ، فحسبک من ذلک ما قد سمعته .(398) و نیز در معانى الاخبار در مورد بر دوش گرفتن رسول خدا صلى الله علیه و آله (على علیه السلام را جهت فرو ریختن بتها از بام کعبه ) از امام صادق علیه السلام نقل کرده که معانى چندى را براى محمد بن حرب بیان فرمودند، سپس وى عرض کرد: بیان افزونترى برایم بفرما، فرمود: تو اهل افزونى هستى ، سپس معانى دیگرى را بیان نمود، سپس فرمود: اگر از معانى اى که در این عمل در نظر داشته تو را خبر دهم همانا خواهى گفت : جعفر بن محمد دیوانه است . بنابراین همین اندازه که شنیدى تو را بس است . و فى کتاب التوحید: للصدوق - رحمه الله - فى حدیث طویل عن مولانا امیرالمومنین علیه السلام فى تفسیر آیات عدیدة : و لیس کل العلم یستطیع صاحب العلم ان یفسره لکل الناس ، لان منهم القوى و الضعیف ، و لان منه مایطاق حمله و منه ما لا یطاق حمله الا من یسهل الله له حمله و اعانه علیه من خاصة اولیائه .(399) در توحید صدوق (ره ) ضمن حدیثى طولانى از امیرمومنان علیه السلام درباره تفسیر آیاتى چند روایت است که فرمود: همه علم این گونه نیست که صاحب آن بتواند آن را براى تمام مردم تفسیر کند، زیرا که برخى قوى و برخى ضعیف اند، و نیز پاره اى از علوم قابل تحمل و پاره اى غیر قابل تحمل است مگر کسى که خداى متعال تحمل آن را برایش آسان کند و او را بر فراگرفتن آن یارى بخشد، و چنین کسى از خواص اولیاى اوست . و فى الخصال عن الصادق علیه السلام : ان حدیثنا صعب مستصعب ، لا یحتمله الا ملک مقرب ، او نبى مرسل ، او عبد امتحن الله قلبه للایمان ، او مدینة حصینة . و سئل اى شى ء المدینة ؟ قال : القلب المجتمع .(400) بیان : احادیثنا صعب مستصعب الصعب : البعیر الذى لم یرکب بعد، و المستصعب الذى یهرب منه اذا روى . کذا قال بعض قدمائنا. یعنى انه ممتنع عن الادراک و الفهم . و در خصال از امام صادق علیه السلام روایت است که : همانا حدیث ما صعب و مستصعب است و کسى را یاراى تحمل آن نیست جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده اى که خداوند دل او را براى ایمان آزموده باشد، یا شهرى محکم و در بست . پرسش شد: مقصود از چنین شهرى چیست ؟ فرمود: قلب مجتمع (دلى که با پیروى از شک ها و خواهشهاى نفسانى پراکنده نشده است ). بیان : صعب شترى است که هنوز سوارى نداده است . و مستصعب شترى است که از دیدارش بگریزند. این تفسیر یکى از علماى گذشته است ، یعنى احادیث ما زیر بار ادراک و فهم نمى رود. و فى بصائر الدرجات عن الصادق علیه السلام : ان امرنا سر و سر فى سر، و سر مستسر، و سر لا یفیده الا سر، او سر على سر، و سر مقنع بسر.(401) و در بصائر الدرجات از امام صادق علیه السلام روایت است که : همانا امر (ولایت ) ما سر است ، و سر در سر، و سر سرپوشیده ، و سرى است که جز سر افاده اش نکند، یا سر بر سر، و سر سر پوشیده با سر است . و فى بصائرالدرجات عن ابى عبدالله علیه السلام : (ان امرنا) هو الحق ، و حق الحق ، و هو الظاهر، و باطن الظاهر، و باطن الباطن ، و هو السر، و السر المستسر، و سر مقنع بالسر.(402) و قال علیه السلام : و خالطوا الناس بما یعرفون ، و دعوهم مما ینکرون ، و لاتحملوا على انفسکم و علینا؛ ان امرنا صعب مستصعب ، لایحتمله الا ملک مقرب ، او نبى مرسل ، او مومن امتحن الله قلبه للایمان .(403) و فرمود: و با مردم بدان چه مى شناسند آمیزش کنید، و آنان را نسبت بدانچه انکار دارند رها سازید، وبر خودتان و بر ما بار نسازید، همانا امر ما صعب و مستصعب است که جز فرشته مقرب با پیامبر مرسل یا مومنى که خداوند دل او را به ایمان آزموده باشد کسى تحملش نتواند کرد. و فى الکافى عن ابى حمزة ، عن الباقر علیه السلام انه قال : یا اباحمزة ، الست تعلم ان فى الملائکة مقربا و غیر مقرب ، و فى النبیین مرسلا و غیر مرسل ، و فى المومنین ممتحنا و غیر ممتحن ؟ قال : قلت : بلى ، قال : الاترى صعوبة امرنا؟ ان الله اختار له من الملائکة المقرب ، و من النبیین المرسل ، و من المومنین الممتحن ؟.(404) و در کافى ابى حمزه ، از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: اى اباحمزه ، آیا نمى دانى که در میان فرشتگان ، مقرب و غیر مقرب هست ؟ و در میان پیامبران ، مرسل و غیر مرسل هست ؟ و در میان مومنان ، آزموده و غیر آزموده هست ؟ گوید: گفتم : چرا؟ فرمود: آیا به مشکل بودن امر ما نمى نگرى ؟ همانا خداوند از فرشتگان فرشته مقرب و از پیامبران مرسل و از مومنان آزموده را براى آن اختیار نموده است . و فى بصائرالدرجات عن ابى ربیع الشامى ، عن ابى جعفر علیه السلام قریب منه .(405) و فى النعمانى ، عن امیرالمومنین علیه السلام : لاتحدث الناس بما لایعلمون فیطغوا و یکفروا، ان من العلم صعبا شدیدا محمله ، لو حملته الجبال عجزت عن حمله . ان علمنا اهل البیت یستنکر و یهمل ، و یقتل رواته ، و یساء الى من یتلوه بغیا و حسدا لما فضل الله به عتره الوصى وصى النبى صلى الله علیه و آله .(406) و در بصائرالدرجات از ابى ربیع شامى ، از امام باقر علیه السلام نزدیک به همین مضمون را روایت کرده است . و در غیبت نعمانى از امیرمومنان علیه السلام روایت است که : براى مردم بدانچه آگاهى به آن ندارند حدیث مکن که طغیان نموده و کفر مى ورزند. همانا برخى از علوم به پایه اى است که تحمل آن سخت و مشکل است که اگر کوهها بخواهند حملش کنند از حمل آن عاجزند، همانا علم ما اهل بیت مورد انکار قرار گرفته و بدان بى توجهى مى شود و راویان آن کشته مى شوند و به کسى که آن را بازگو مى کند بدى و اهانت مى شود از روى سرکشى و حد نسبت بدانچه خداوند عترت وصى پیامبر صلى الله علیه و آله را بدان برترى بخشیده است . و فى الحدایق : و قال على علیه السلام : ان هیهنا لعلما جما لو اجد له حملة .(407) و در حدایق است که : على علیه السلام فرمود: همانا در این جا - اشاره به سینه مبارکش - دانشى انباشته است ، کاش حاملانى براى آن مى یافتم . و قال علیه السلام : لو اخذت مائة قلوبهم کالذهب المصفى ، ثم اخذت من المائة عشرة ، ثم اخذت من العشرة واحدا، ثم اختبرته ببعض ما عندى فاذن لقال : على اکذب العرب ، و ذلک لان الناس اعداء ماجهلوه ، فاذا طلع لهم باب من العلم فقصر دونه افهامهم کذبوا قائله .(408) و فرمود: اگر صد کس را برگزینم که دلهاشان بمانند زر ناب باشد، سپس از میان آن ها ده تن و از ده تن یک نفر را انتخاب کنم سپس به پاره اى از آن چه مى دانم او را خبر دهم ، خواهد گفت : على دروغگوترین مردم عرب است . زیرا مردم دشمن چیزهایى هستند که نمى دانند، پس چون درى از علم به رویشان باز شود و فهمشان از درک آن کوتاه باشد، گوینده اش را به دروغ نسبت دهند. و فى نهج البلاغة ان امرنا صعب لایحتمله الا عبد امتحن الله قلبه للایمان ، و لا یعى حدیثنا الا صدور امینة و احلام رزینة . ایها الناس ، سلونى قبل ان تفقدونى ، فلانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض .(409) و قال المحقق ابن المیثم - رحمه الله -: و نقل عنه علیه السلام مثل هذا الکلام فى غیر هذا الموضع ....ثم قال علیه السلام : و انى من احمد بمنزلة الضوء من الضوء؛ کنا اظلالا تحت العرش قبل خلق البشر و قبل خلق الطینة التى کان منها البشر اشباحا عالیة لا اجساما نامیة . ان امرنا صعب مستصعب ، لایعرف کنهه الا ملک مقرب ، او نبى مرسل ، او عبد امتحن الله قلبه للایمان ؛ فاذا انکشف لکم سر، او وضح لکم امر فاقبلوه و الا فامسکوا تسلموا، و ردوا علمها الى الله ، فانکم فى اوسع ما بین السماء و الارض .(410) قال المحقق ابن المیثم - رحمه الله - فى شرحه : فامرهم شانهم و ما علیه من الکمال الخارج عن کمالات من عداهم من الامة ، و الاطوار التى یختص بها عقولهم وراء عقول غیرهم من الخلق ، فیکون لهم عن ذلک القدرة على ما لا یقدر علیه غیرهم ، و الادراکات الغیبیة بالنسبة الى غیرهم ، و الاخبار عنها کالوقایع التى حکى علیه السلام عنها.(411) و در نهج البلاغه است که : همانا امر ما سخت است ، جز بنده اى که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد آن راتحمل نتواند کرد. و حدیث ما را جز سینه هاى امین و خردهاى استوار فرا نگیرد. اى مردم ، از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست بدهید، چرا که من به راههاى آسمان از راههاى زمین داناترم . محقق : ابن میثم (ره ) گوید: نظیر این سخن نیز در جاى دیگر از حضرتش منقول است ....سپس امام علیه السلام فرمود: و نسبت من با احمد صلى الله علیه و آله مانند نسبت نور با نور است (نورى که از نور دیگر گرفته شده باشد)، ما پیش از آفرینش بشر و پیش از آفرینش گلى که بشر از آن سرشته شده ، در زیر عرش به صورت سایه ها و شبحهایى والا - نه اجسامى نامى - بودیم ؛ همانا امر ما صعب و مستصعب است که حقیقت آن را جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده اى که خداوند قلبش را براى ایمان آزموده باشد نخواهد شناخت ؛ پس هرگاه رازى بر شما مکشوف افتاد یا امرى براى شما روشن گشت آن را بپذیرید، و اگر نپذیرفتید دست نگهدارید (و انکار نکنید) تا سالم بمانید و علم آن را به خدا رد کنید، که شما در فضایى واسع تر از میان آسمان و زمین قرار دارید، (راه توجیه بسیار باز و گشاده است و در تنگنا قرار ندارید). محقق ابن میثم (ره ) در شرح خود گوید: مراد از امر آنان شان ایشان و کمالاتى است که از کمالات سایر افراد امت خارج است و اطوارى است که ویژه عقول ایشان بوده و عقول سایر آفریدگان را بدان راه نیست ، و از همین رو قادر بر کارهایى هستند که از قدرت دیگران بیرون است و ادراکاتى غیبى دارند که از محدوده علم دیگران خارج است و از آن ها خبر مى دهند مانند وقایعى که حضرتش از آن ها خبر داده است . و فى ارشاد الدیلمى مرفوعا. و فى الکافى مسندا عن جابر قال : قال ابوجعفر علیه السلام : حدیثنا صعب مستصعب لایحتمله الا ملک مقرب او نبى مرسل ، او عبد مومن امتحن الله قلبه للایمان ، فما ورد علیکم من حدیث آل محمد صلى الله علیه و آله فلانت له قلوبکم فما عرفتموه فاقبلوا، و ما اشمازت منه قلوبکم و انکرتموه فردوه الى الله و الى الرسول صلى الله علیه وآله و الى القائم من آل محمد صلى الله علیه وآله ، و انما الهلاک ان یحدث احدکم بشى ء فلا یحتمله فیقول : و الله ما کان هذا! و الانکار هو الکفر.(412) و در ارشاد دیلمى به سند مرفوع و در کافى با سند متصل از جابر روایت کرده است که امام محمد باقر علیه السلام فرمود: حدیث ما صعب و مستصعب است ، آن را تحمل نتواند کرد جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده مومنى که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد. پس هرگاه از حدیث آل محمد صلى الله علیه و آله خبرى شنیدید که دلهاتان در برابر آن نرم شد و آن را شناختید، بپذیرید، و آن چه دلهاتان از آن گریزان بود و بدان انکار داشتید، آن را به خدا و رسول صلى الله علیه و آله و امام قائم از آل محمد صلى الله علیه و آله باز گردانید، و جز این نیست که هلاکت آن است که یکى از شما مطلبى براى او حدیث شود پس آن را تحمل نکند و گوید: به خدا سوگند چنین نیست ! و انکار همان کفر است . و فى تاویل الایات عن تفسیر الامام فى تفسیر لاریب فیه :(413) و اتقوا اظهار اسرار الله و اسرار ازکیاء عباد الله الاوصیاء بعد محمد صلى الله علیه و آله ، فکتموها، و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقین لها و فیهم (صوابه ) نشروها، (و الله اعلم بنشرها).(414) و در تاویل الایات از تفسیر امام عسکرى علیه السلام آمده است که در تفسیر لا ریب فیه (هدى للمتقین ) فرمود: و از آشکار ساختن اسرار خدا و اسرار بندگان پاک از اوصیاى محمد صلى الله علیه و آله پرهیز نموده آن را کتمان داشتند، و از مستور داشتن علوم از اهلش که مستحق آن هستند نیز پرهیز نمودند و آن را در میان آنان منتشر ساختند.... و احمد غزالى فرموده است که : من لم یکن له نصیب من علم التوحید اخاف علیه من سوء الخاتمة : و ادنى نصیبه منه التصدیق و التسلیم لاهل التحقیق . اقول : و یشهد له قوله علیه السلام : و الانکار هو الکفر. هر که از علم توحید بهره اى ندارد بیم دارم عاقبت به شر شود. و کمترین بهره از آن ، تصدیق و تسلیم در برابر اهل تحقیق و کسانى است که به حقیقت رسیده اند. مولف : شاهد این گفتار، فرمایش امام علیه السلام که فرمود: انکار همان کفر است . و فى الارشاد عن العسکرى علیه السلام : جعلت ما معنى قول الصادق علیه السلام : حدیثنا صعب (مستصعب ) لایحتمله ملک مقرب ، و لا نبى مرسل ، و لا مومن امتحن الله قلبه للایمان ؟ فجاء الجواب : انما معنى قول الصادق علیه السلام : لا یحتمله ملک مقرب و لا نبى مرسل و لا مومن ان الملک لا یحتمله حتى یخرجه الى ملک غیره ؛ و النبى لا یحتمله حتى یخرجه الى نبى آخر، و المومن لا یحتمله حتى یخرجه الى مومن غیره . فهذا معنى قول جدى علیه السلام .(415) و در ارشاد روایت است که راوى گوید: به امام عسکرى علیه السلام نوشتم : فدایت شوم معناى این فرمایش امام صادق علیه السلام که حدیث ما صعب (و مستصعب ) است ، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و مومنى که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد تاب تحمل آن را ندارد چیست ؟ پاسخ آمد: معنى سخن حضرت این است که : فرشته نمى تواند آن را تحمل کند تا این که به فرشته دیگرى مى سپارد، و پیامبر تحملش نمى کند تا این که به پیامبر دیگرى مى سپارد، و مومن تحملش نمى کند تا این که به مومنى دیگر مى سپارد. این است معناى سخن جدم علیه السلام . و فى الکافى عن ابى جعفر علیهماالسلام قال : فى التوراة مکتوب فیما ناجى الله عز و جل به موسى بن عمران علیه السلام : یا موسى اکتم مکتوم سرى فى سریرتک ، و اظهر فى علانیتک المداراة عنى لعدوى و عدوک من خلقى و لا تستسب لى عندهم باظهار مکتوم سرى فتشرک عدوى و عدوک فى سبى .(416) و در کافى از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: در تورات نوشته : از جمله چیزهایى که خداوند با موسى علیه السلام راز گفت این بود که : اى موسى راز پنهان مرا در باطن خود پوشیده دار، و در آشکارت از سوى من با دشمنم و دشمن خودت از میان آفریدگانم مدارا و سازگارى را اظهار کن ، و با اظهار راز پوشیده من نزد آنان براى مراسب و ناسزا مخر، که در این صورت با دشمن من و خودت در ناسزا گرفتن به من شریک خواهى بود. و فى معراج الکمال عن الباقر علیه السلام : ما زال العلم مکتوما منذ بعث الله نوحا (علیه السلام ). و در معراج الکمال از امام باقر علیه السلام است که : پیوسته علم از زمانى که خداوند نوح علیه السلام را مبعوث فرموده مکتوم و پوشیده مانده است . و فى جامع الاسرار و الکافى عن بعض الائمة علیهم السلام : ان عندنا سرا من اسرار الله ، و علما من علم الله امرنا الله بتبلیغه .(417) و در جامع الاسرار و کافى از بعضى امامان علیهم السلام (ضمن حدیثى طولانى ) نقل است که : همانا اسرارى از اسرار و علمى از علوم خداوند نزد ماست که خدا ما را مامور به تبلیغ آنها ساخته است . و عن السجاد علیه السلام کما فى العدة و الحقایق و غیرهما: انى لاکتم من علمى جواهره کى لا یرى الحق ذوجهل فیفتنا و قد تقدم فى هذا ابوحسن الى الحسین و وصى قبله الحسنا و رب جوهر علم لو ابوح به لقیل لى انت ممن یعبد الوثنا و لاستحل رجال مسلمون دمى یرون اقبح ما یاتونه حسنا(418) در عده و حقایق و کتب دیگر از امام سجاد علیه السلام نقل است که : من گهرهاى دانش خود را پنهان مى دارم تا جاهل ، حق را نبیند دچار فتنه و آزمایش گردد. این سفارشى است که امیرمومنان علیه السلام به حسین علیه السلام و پیش از آن به حسن علیه السلام فرموده است . و بسا گهرهاى دانشى که اگر آشکار سازم همانا به من خواهند گفت که تو از جمله بت پرستانى . و مردان مسلمانى ریختن خون مرا حلال شمرده ، و این عمل را که زشتترین کردار است بهترین عمل خود میدانند. و فى الکافى عن احمد بن محمد، عن ابى الحسن الرضا علیه السلام انه ساله عن مسالة و امسک ثم قال : لو اعطیناکم کل ما تریدون کان شرا لکم و اخذ برقبة صاحب هذا الامر. قال : ابوجعفر علیهم السلام : ولایة الله اسرها الله الى جبرئیل ، و اسرها جبرئیل الى محمد صلى الله علیه و آله ، و اسرها محمد صلى الله علیه و آله الى على علیه السلام و اسرها على علیه السلام الى من شاء(الله ) ؛ ثم انتم تذیعون ذلک ، من الذى امسک حرفا سمعه .(419) و المراد من الولایة فى هذا الخبر علم الحقیقة کما فى قوله صلى الله علیه و اله : لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لکفره .(420) و در کافى از احمد بن محمد روایت است که مساله اى از حضرت رضا علیه السلام پرسید، حضرت خوددارى کرده و جواب نفرمود، سپس فرمود: اگر هر چه را مى خواهید به شما عطا کنیم موجب شر شما گردد و گردن صاحب این امر را بگیرند. امام باقر علیه السلام فرموده است : امر ولایت را خدا به جبرئیل به راز سپرد، و جبرئیل به محمد صلى الله علیه و آله به راز سپرد، و محمد صلى الله علیه و آله به على علیه السلام به هر که (خدا) خواست به راز سپرد، سپس شما آن را فاش مى سازید! کیست آن که سخنى را که شنیده نگهدارد؟ و مراد از ولایت در این خبر علم حقیقت است چنان که در سخن آن حضرت صلى الله علیه و آله آمده است که : اگر ابوذر مى دانست آن چه را که در قلب سلمان است همانا او راتکفیر مى نمود. و در عین الحیاة گفته است که : حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که : ابوذر - رحمه الله - علمى چند ضبط کرده که مردمان از حمل آن عاجز بودند، که گرهى بر آن بزد که هیچ از آن بیرون نیامد.(421) و سال کمیل عن امیرالمومنین علیه السلام : ما الحقیقة ؟ فقال علیه السلام : مالک و الحقیقة ؟ قال : اولست صاحب سرک ؟ قال : بلى ، و لکن یرشح علیک ما یطفح منى - الحدیث .(422) و کمیل از امیرمومنان علیه السلام پرسید: حقیقت چیست ؟ فرمود: تو را با حقیقت چه کار؟ گفت : مگر من صاحب راز شما نیستم ؟ فرمود: چرا، ولى از آن چه از من لبریز مى شود کمى بر تو مى پاشد. و فى بصائر الدرجات عن ابى عبدالله علیه السلام قال : علم رسول الله صلى الله علیه و آله علیا علیه السلام الف باب یفتح کل باب الف باب . و در بصائر الدرجات از امام صادق علیه السلام است که فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام هزار باب (علم ) تعلیم فرمود که از هر درى هزار در دیگر گشوده مى گردد. و فى عن ابى جعفر علیه السلام یحدث قال : لم یخرج الى الناس من تلک الابواب التى علمها رسول الله صلى الله علیه و آله علیا علیه السلام الا باب او اثنان - اکثر علمى انه قال واحد -.(423) در همان کتاب از امام باقر علیه السلام است که حضرتش حدیث مى کرد و فرمود: از تمام آن ابوابى که رسول خدا صلى الله علیه وآله به على علیه السلام تعلیم فرمود جز یک یا دو باب خارج نشده است . (راوى گوید) و بیشتر یا دم هست که فرمود: یک باب . و فى عدة مواضع من الکافى عن ابى عبدالله علیه السلام : حملة العرش - و العرش العلم - ثمانیة ، اربعة منا و اربعة ممن شاء الله .(424) و در چند جاى کافى از امام صادق علیه السلام است که : حاملان عرش - که عرش همان علم است - هشت نفرند، چهار نفر از ماست و چهار نفر از هر که خدا خواهد. و فى کتاب التوحید عن ابى عبدالله علیه السلام فى جملة حدیث : ثم العرش فى الوصل منفرد من الکرسى ، لانهما بابان من اکبر ابواب الغیوب ، و هما جمیعا غیبان و هما فى الغیب مقرونان ، لان الکرسى هو الباب الظاهر من الغیب الذى منه مبدع البدع و منه الاشیاء کلها، و العرش هو الباب الباطن الذى یوجد فیه علم الکیف و الکون و القدر و الجدة و الاین و المشیة و صفة الارادة ، و علم الالفاظ، و الحرکات و الترک ، و علم العود و البدء، فهما فى العلم بابان مقرونان ، لان ملک العرش سوى ملک الکرسى ، و علمه اغیب من علم الکرسى ، و من ذلک قال : رب العرش ‍ العظیم .(425) اى صفته اعظم من صفة الکرسى و هما فى ذلک مقرونان .(426) و در کتاب توحید از امام صادق علیه السلام است که در ضمن حدیثى فرمود: سپس عرش در عین متصل بودن به کرسى ازآن جداست (427)، زیرا آن ها دو باب از بزرگترین ابواب غیب هستند، و آن دو غیب اند و دو غیب مقرون یکدیگرند، زیرا کرسى باب ظاهر از غیب است که ظهور امور بدیعه و همچنین تمام اشیاء از آن است ، و عرش باب باطن است که علم کیف و کون و قدر وجده و این و مشیت و صفت اراده و علم الفاظ و حرکات و ترک و علم بازگشت و شروع ، در آن است . پس آن دو (عرش و کرسى ) در علم دو در مقرون یکدیگرند، زیرا فرشته عرش غیر از فرشته کرسى است و علم او از علم کرسى غایبتر است ، و به همین جهت است که فرموده : پروردگار عرش عظیم ، یعنى صفت آن از صفت کرسى عظیم تر است ، و آن دو در این مورد (علم ) مقرون یکدیگرند. و فى حدیث عنه علیه السلام فى تفسیر قوله تعالى : وسع کرسیة السموات و الارض قال : علمه .(428) و فى آخر عنه علیه السلام : السموات و الارض و ما بینهما فى الکرسى ، و العرش هو العلم الذى لا یقدر احد قدره .(429) و در حدیثى از آن حضرت در تفسیر: کرسى او آسمانها و زمین را در بر دارد روایت است که فرمود: مراد علم او است . و در حدیث دیگرى است که فرمود: آسمانها و زمین و هر چه میان آن دو است در کرسى قرار دارد، و عرش ‍ همان علم است که هیچ کس اندازه آن را نداند. اى عزیز! غرض از تکثیر این اخبار و آثار، آن است که ترا علم الیقین حاصل شود به این که علم ظاهرى هست و علم باطنى ، و بدانى که علم منحصر به علوم ظاهره نیست بلکه کمال و انسانیت به دانستن علوم باطنیه است . و از این اخبار دانسته شد که باطن نیز مراتب دارد و هرکس به فراخور استعداد خود قدرى به وى مى رسد. هر که صیقل بیش زد او بیش دید بیشتر آمد در او معنى پدید و فى کتاب التوحید عن مولانا امیرالمومنین علیه السلام : ما من احد الا و لقلبه عینان یدرک بهما الغیب ، فاذا اراد الله بعبد خیرا فتح له عینى قلبه .(430) و در کتاب توحید از مولایمان امیرمومنان علیه السلام روایت است که : هیچ کس نیست مگر آن که دلش داراى دو چشم است که غیب را با آن دو در مى یابد، پس هرگاه خداوند خیربنده اى را بخواهد دو چشم دلش را باز کند. اى عزیز! طورى ماوراء طور ظاهر است که عقل را راهى بر آن نیست و در آن جا معزول است . قال فى الفتوحات ؛ الطایفة اجمعوا على ان العلم بالله عین الجهل به تعالى : و قال تعالى فى ذا الجاهل : ذلک مبلغهم من العلم .(431) فسمى العلم جهلا لمن تفطن . در فتوحات گوید: طایفه (عرفا) اتفاق دارند بر این که شناخت خداى متعال عین جهل به اوست ، و خداى متعال درباره چنین جاهلى فرموده : مبلغ علم آنان همین اندازه است ، پس علم را جهل نامیده است ، البته براى کسى که هوشیار است . و فى مصباح الشریعة عن الصادق علیه السلام : خذ الحکمة من افواه المجانین ؛(432) شاهدى است عدل بر این . و فى الغوالى و الحدائق قال النبى صلى الله علیه و آله : الشریعة اقوالى ، و الطریقة افعالى ، و الحقیقة احوالى .(433) و در غوالى و حدائق است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: شریعت گفتارهاى من است ، طریقت کردارهاى من و حقیقت حالات من . بیان : (تفسیر الشریعة و الطریقة و الحقیقة ): اعلم ان الشریعة و الطریقة و الحقیقة اسماء صادقة على حقیقة واحدة هى حقیقة الشرع المحمدى صلى الله علیه و آله باعتبارات مختلفة ، و لا فرق بینها الا باعتبار المقامات ، لانه عند التحقیق : الشرع کاللوزة على القشر و اللب و لب اللب . فالقشر کالشریعة ، و اللب کالطریقة ، و لب اللب کالحقیقة ، فهى باطن الباطن ، و اللوزة جامعة للکل . و یظهر ذلک فى مثل الصلاة ، فانها خدمة و قربة و وصلة ، فالخدمة مرتبة الشریعة ، و القربة مرتبة الطریقة ، و الوصلة مرتبة الحقیقة ، و اسم الصلاة جامع للکل . و من هنا قیل : الشریعة ان تعبده ، و الطریقة ان تحضره ، و الحقیقة ان تشهده . و قیل : ان الشریعة ان تقیم امره ، و الطریقة ان تقوم بامره ، و الحقیقة ان تقوم به . و هذا المعنى هو المذکور فى الحدیث ، فان الاقوال هى التى تجب اقامتها، والافعال هى الامر الذى یقام به الاقوال ، و الاحوال هى التى نتصف بها. بیان : بدان که شریعت و طریقت و حقیقت نامهایى است که بر حقیقت واحدى صادق است و آن حقیقت شرع محمدى صلى الله علیه و آله است که به اعتبارات مختلف بر آن صدق مى شود و فرقى میان آن ها جز به اعتبار مقامات نیست . زیرا با نظر تحقیق به دست مى آید که شرع مانند بادامى است که شامل پوست و مغز و مغز مغز است . بنابراین پوست مثل شریعت و مغز مثل طریقت و مغز مغز مثل حقیقت است که باطن باطن است ، و بادام شامل همه اینهاست . این مطلب در مثال نماز روشن مى شود، زیرا نماز خدمت است و قربت است و وصلت . خدمت مرتبه شریعت است ، قربت (نزدیکى به خدا) مرتبه طریقت و وصلت مرتبه حقیقت مى باشد و عنوان نماز شامل همه این هاست . از همین رو است که گفته اند: شریعت عبادت خداست ، طریقت حضور در برابر خداست و حقیقت شهود پروردگار متعال است . و گفته اند: شریعت آن است که فرمانش را بپا دارى ، طریقت آن است که به فرمانش برخیزى و حقیقت آن است که به خود او بپا باشى . و این معنى همانى است که در حدیث مذکور است ، چه اقوال همان است که اقامه آن ها واجب است ، و حدیث مذکور است ، چه اقوال همان است که اقامه آن ها واجب است ، و افعال آن امرى است که اقوال بدان سبب بپا مى شود، و احوال آن است که بدان گفته ها متصف گردى . و تمام الحدیث : و المعارفة راس مالى ، و العقل اصل دینى ، و الحب اساسى ، و الشوق مرکبى ، و الخوف رفیقى ، و العلم سلاحى ، و الحلم صاحبى ، و التوکل زادى ، و القناعة کنزى ، و الصدق منزلى ، و الیقین ماواى ، و الفقر فخرى و به افتخر على سایر الانبیاء و المرسلین . و ادامه حدیث فوق چنین است : و معرفت سرمایه من است ، عقل ریشه دینم ، دوستى پایه ام ، شوق مرکبم ، خوف رفیقم ، علم سلاحم ، حلم و بردبارى همراهم ، توکل توشه ام ، قناعت گنجم ، راستى منزلم ، یقین جایگاه و پناهم ، و فقر فخر من است و بدان بر سایر پیامبران افتخار مى ورزم . فالمرتبة الاولى علم الیقین ، و الثانیة عین الیقین ، و الثالثة حق الیقین . و کذلک الاسلام و الایمان و الایقان ، و کذا الظاهر و الباطن و باطن الباطن ، و العام و الخاص و خاص الخاص ، و المبتدى و المتوسط و المنتهى . فالشریعة عند التحقیق : تصدیق قول الانبیاء و الرسل و اوصیائهم ، و العمل بموجبه طاعة و انقیادا. و الطریقة : التحقق بافعالهم اقانا و اتصافا، و القیام بها عملا و علما. و الحقیقة : مشاهدة احوالهم و مقاماتهم کشفا و ذوقا، و القیام حالا و وجدانا. فان کل واحد من الاولى بمثابة الشریعة ، و من الثانیة بمثابة الطریقة ، و من الثالثة بمثابة الحقیقة . و الحقیقة الواحدة لوسمیت بالف اسم جاز. پس مرتبه اول (شریعت ) علم الیقین است ، مرتبه دوم (طریقت ) عین الیقین و مرتبه سوم (حقیقت ) حق الیقین است . همچنین است ، اسلام و ایمان و ایقان ، و نیز: ظاهر و باطن و باطن باطن ، و نیز: عام و خاص و خاص الخاص ، و نیز: مبتدى و متوسط و منتهى . بنابراین در نظر تحقیق ، شریعت تصدیق قول انبیاء و مرسلین و اوصیاى ایشان و عمل به موجب آن از روى طاعت و انقیاد در برابر آن هاست ؛ طریقت تحقق یافتن به افعال و کردار ایشان است به طوراتفاق و اتصاف ، و قیام به آن است از نظر عملى و علمى . و حقیقت مشاهده احوال و مقامات ایشان است بگونه کشف و ذوق ، و قیام به آن هاست با حال و وجدان . پس مرتبه اول هر یک از موارد مذکور به منزله شریعت ، مرتبه دوم به منزله طریقت و مرتبه سوم به منزله حقیقت مى باشد، و یک حقیقت اگر به هزار نام (با در نظر گرفتن هزار اعتبار) نامیده شود رواست . و هذا یعرف من حقیقة الحق تعالى و اسمائه الصادقة علیها باعتبارات مختلفة و کذلک فى حقیقة الانسان الکبیر، فانها حقیقة واحدة موسومة تارة بالعقل ، و تارة بالعلم ، و تارة بالنور، و الکل صحیح . و کذلک حقیقة الانسان الصغیر، فانها حقیقة موسومة تارة بالروح ، و تارة بالنفس ، و تارة بالقلب . و فى الحقیقة المراتب الثلاث انما اختلفت بحکم قوله صلى الله علیه و آله : امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم .(434) والى ذلک اشار جمیع العلماء و المشایخ ان ارشاد الخلایق مع اختلافهم فى الاستعدادات لم یمکن من طریقة واحدة ، فلابد حینئذ من طرق متنوعة لیتمکن النبى و الرسول و الولى من ارشادهم على قدر استعداداتهم . و این مطلب از حقیقت حق تعالى و اسمائى که به اعتبارات مختلف بر حضرتش صادق است دانسته مى شود، و همچنین در مورد انسان کبیر، زیرا که آن حقیقت واحدى است که بارى عقل بارى علم و بارى نور نامیده مى گردد در حالى که همه اینها درست است . انسان صغیر نیز چنین است ، زیرا آن حقیقتى است که گاهى روح و گاهى نفس و گاهى قلب نام مى گیرد. در حقیقت ، این مراتب سه گانه به حکم این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله است که : ما ماموریم با مردم به اندازه عقلشان سخن گوییم . و همه علما و مشایخ به این مطلب اشاره دارند که فرموده اند: ارشاد آفریدگان با توجه به استعدادهاى مختلفشان از یک راه ممکن نیست ، ناگزیر باید راههاى متنوعى باشد تا نبى و رسول و ولى بتوانند آنان را به قدر استعدادهاشان ارشاد نمایند. و التفاوت فى المراتب من التفاوت فى الاستعدادات ، و التفاوت فى الاستعدادات من التفاوت فى الذوات و الماهیات المعدومة غیر المجعولة ، لان التفاوت فى الذوات و الماهیات المعدومة اما ان یرجع الى الله تعالى و محض ‍ مشیته و ارادته و جعله ، و هذا غیر جایز، لان المعدومات لایصدق علیهاانهامجعولة ، لان الجعل یتعلق بالخارجیات ، و مع انهاتصدق مجعولة فلکل ذات و ماهیة تکون اعتراض على الجاهل بلسان الحال بانک لم جعلتنى هکذا و هکذا من القابلیة و الاستعداد، و ماجعلتنى کذا و کذا. و اما ان یرجع الى (ان ) الماهیات من الذوات و الاستعدادات و القابلیات لیست بجعل جاعل ، لان الذوات و الماهیات غیر مجعولة ، و القابلیات و الاستعدادات من لوازمها و توابعها، فلایکون حینئذ مجعولة بل من اقتضاء ذواتهم و ماهیاتهم اللازمة لهم حالة العدم ، و لیس للجاعل جلا و علا الا اعطاؤ هم وجودهم بحسب قابلیاتهم و استعداداتهم ، لان الفاعل لیس له تصرف فى القابل کما ان العلم لیس له اثر فى المعلوم ، و الا لایکون القابل قابلا، و لا یکون قابلیة ذایتة بل عارضیة مجازیة ، و قد ثبت انهامن لوازمها الذاتیة ، فلاتوصف بالجعل . فافهم ذلک فانه نافع فى المطالب المذکورة فى هذه الرسالة . تفاوت در مراتب از تفوات در استعدادها، و تفاوت در استعدادها از تفاوت در ذوات و ماهیات که معدوم و غیر مجعول اند ناشى مى شود، زیرا تفاوت در ذوات و ماهیات معدومه یا این است که بر مى گردد به خداى متعال و محض ‍ مشیت و اراده و جعل او، که این دوا نیست ، چرا که معدومات را نمى توان نام مجعول برآن نهاد، زیرا جعل به امور خارجى تعلق مى گیرد، و اگر نام مجعول بر آن ها صادق بود هر ذات و ماهیتى را مى رسید که با زبان حال بر جاعل اعتراض کند که چرا مرا در قابلیت و استعداد چنین و چنان کردى و چنین و چنان نکردى ؟! و یا این است که این تفاوت به خود ذوات و استعدادها و قابلیت ها بر میگردد و مجعول به جعل جاعلى نیست ، زیرا که اصلا ذوات و ماهیات مجعول نیستند و قابلیات و استعدادها نیز از لوازم و توابع آنهایند، از این رو اینها نیز مجعول نیستند بلکه اقتضاى ذات و ماهیات است که در حال عدم لازمه آن ها بوده است ، و بر جاعل - جلا و علا - لازم نیست مگر وجود بخشیدن به آن ها به حسب قابلیات و استعدادهاشان ، زیرا فاعل را تصرفى در قابل نیست - چنان که علم را اثرى در معلوم نباشد - و الا قابل قابل نبود و قابلیت آن نیز ذاتى نبوده بلکه عارضى و مجازى مى بود در حالى که ثابت گردیده که قابلیت ذوات ، ذاتى آن هاست پس موصوف به جعل نیستند. این را بفهم که در مطالب مذکوره در این رساله سودمند است . فصاحب الشریعة لایجوز ان ینکر على صاحب الطریقة ، و هو على صاحب الحقیقة ، فان کل واحد منهم مکلف بقدر ما فیه من الاستعداد و القابلیة ، و الکل مامورون بامر الله تعالى و رسوله و اولى الامر، شریعة کانت او طریقة اوحقیقة ، فلا یجوز الانکار اصلا، لان الاختلاف الفروعى لایقدح فى الاتفاق الاصولى ، و لذلک قال تعالى : و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذلک خلقهم . (435) و معناه : هم على الاختلاف مخلوقون ، و على الاتفاق مکلفون . از این رو صاحب شریعت روا نیست که بر صاحب طریقت انکار کند و همچنین صاحب طریقت بر صاحب حقیقت ، زیرا هر کدام از اینان به اندازه استعداد و قابلیت خودش مکلف است و همگى مامورند به امر خداى متعال و رسول او و اولى الامر، چه (آن امر) شریعت باشد یا طریقت یا حقیقت . بنابراین اصلا انکار جایز نیست ، زیرا اختلاف فروعى در اتفاق اصولى زیان وارد نمى سازد و از همین رو خداى متعال فرموده : و پیوسته با هم اختلاف دارند مگر کسى که مورد رحم پروردگارت قرار گرفته باشد، و براى همین آنان را آفریده است ، و معنایش این است که بر اختلاف آفریده شده اند و بر اتفاق مکلف هستند. و کذلک قوله صلى الله علیه و آله : اختلاف امتى رحمة ،(436) اشارة الى هذا. فکل من ینکر على مرتبة من هذه المراتب الثلاث من الشریعة و الطریقة و الحقیقة یکون کافرا بلا خلاف . فالمنکر (للشریعة کالمنکر للطریقة ، و المنکر) للطریقة کالمنکر للحقیقة ، و المنکر لهذه الثلاث اولواحدة منها منکر للنبوة و الرسالة و الولایة ، فان کل واحدة من الاولى هى من مقتضى من کل واحدة (من الثانیة )، لان الشریعة من مقتضى الرسالة ، و الطریقة من مقتضى النبوة ، و الحقیقة من مقتضى الولایة ، و معلوم ان المنکر لهذه المراتب اولواحدة منها کافر. و فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله که : اختلاف امت من رحمت است . نیز اشاره به همین است . پس هر که (دیگرى ) را بر یکى از این مراتب سه گانه شریعت ، طریقت و حقیقت را انکار کند کافر است بدون خلاف . پس منکر (شریعت چون منکر طریقت است ، و منکر) طریقت چون منکر حقیقت است و منکر این سه مرتبه یا یکى از آن ها منکر نبوت و رسالت و ولایت مى باشد، زیرا هر یک از این مراتب اولى به مقتضاى یکى از مراتب (دومى ) است ، چرا که شریعت مقتضاى رسالت ، طریقت مقتضاى نبوت و حقیقت مقتضاى ولایت مى باشد، و معلوم است که منکر این مراتب یا یکى از اینها کافر است . اى عزیز! زینهار که در مقام انکار آن چه فهم تو به آن نمى رسد درآیى ، زیرا که این انکار کفر است - چنان چه الحال حدیث گذشت - و در مبحث ولایت نیز ان شاء الله بیاید. سالها خون خورد نافه تا مگر بوى مشکى در مشام وى رسد شیشه خود را بهر آن بگداخته قطره اى زین مى به کام وى رسد و فى العلل عن ابى بصیرعن احدهما علیهماالسلام : قال : لاتکذبوا بحدیث اتاکم به مرجى و لاقدرى و لاخارجى نسبه الینا، فانکم لاتدرون لعله شى ء من الحق ، فتکذبوا الله عز و جل فوق عرشه .(437) و در کتاب علل از ابى بصیر از امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام روایت است که : حدیثى را که شخصى که از مرجثه یا قدریه یا خوارج است براى شما مى آورد و آن را به ما نسبت مى دهد تکذیب نکنید، زیرا شما نمى دانید، شاید که حق باشد، و در این صورت خداى بزرگ را در بالاى عرش او تکذیب نموده اید. و قد حکى ان رجلا جاء الى بعض اهل المعرفة فقال : حدثنى بشى ء من کلام اهل المعرفة ، فقال : ان مثلى معک کرجل وقع فى کنیف و صار من راسه من قدمیه قذر،(438) فذهب الى حانوت عطار فقال : این الطیب ؟ فیقول العطار: هذا الطیب فاین موضع الطیب منک ؟ ثم قال له العطار: یا هذا اذهب و اشتر الاشنان و الطین و ادخل الحمام ، و اغسل نفسک و لباسک ، ثم اثتنى حتى اطیبک من عطرى . فکذلک ایها الاخ انت تطینت نفسک بانجاس الانکار و العناد، فخذ اشنان الحسرة ، و طین الندامة ، و ماء التوبة ، فاغسل ظاهرک فى اجانة الطلب و الصدق و الصفا من ادناس الانکار و العناد، و طیب ، ثم اثتنى حتى اطیبک من عطر کلام اهل المعرفة . حکایت است که مردى نزد یکى از اهل معرفت آمد، گفت : برایم پاره اى از کلام اهل معرفت بازگو، گفت : مثل من با تو مثل مردى است که در مستراح افتاده سر تا پایش غرق در نجاست شده سپس به دکان عطار رفته گوید: عطر کجاست ؟ عطار گوید: این عطر، ولى جاى عطر در بدن تو کو؟ بعد عطار گوید: فلانى ! برو چوبک و گل (سرشو) بخر و به حمام رفته و بدن و لباست را بشوى ، سپس نزد من آى تا تو را از عطر خود خوشبو سازم . تو نیز اى برادر، خود را با نجاستهاى انکار و عنادآلوده ساخته اى ، پس مقدارى چوبک حسرت ، گل ندامت و آب توبه برگیر و خود را در طشت طلب و صدق و صفا از چرک و انکار و عناد بشوى و پاکیزه ساز،سپس نزد من آى تا از عطر کلام اهل معرفت تو را خوشبو نمایم . و قیل لبعض العارفین : لم لا اعرف کلام اهل المعرفة و معانیه ؟ قال : لان کلام الاخرس لایعرفه الا امه . کسى به یکى از عرفا گفت : چرا من کلام اهل معرفت و معانى آن را نمى فهمم ؟ گفت : زیرا سخن لال را جز مادرش ‍ نمى فهمد. آورده اند که شیخ ابوعلى از اصفهان به نزد شیخ ابوسعید آمد و بیان شریعت و طریقت و حقیقت را طلب کرد. شیخ گفت : جواب این را فردا بشنوى . شیخ ابوسعید به خلوت رفت یک درم مس را زر اندود کرد، و یک درم سیم را زر اندود نمود، و یک درم زر خالص را گرفت ، صباح ، آن سه زر را بیرون آورد و ابوعلى را نمود. ابوعلى گفت : هر سه زراند. پس شیخ محک آورد و گفت این را به محک بزن ، چون آن درم مس را به محک زد قلبى او ظاهر شد. گفت : این شریعت است که همان آراستگى ظاهر است . بازگفت آن دیگر را بر آتش بنه ، چون به آتش بنهاد زر برفت و سیم پیدا شد. شیخ گفت : این طریقت است که باطن نیز خوب است ، اما ظاهر از آن بهتر است . بازگفت : این را بر آتش بنه ، چون به آتش بنهاد خالصى او ظاهر گشت که ظاهر و باطن او زر است ، شیخ گفت : این حقیقت است که ظاهر و باطن ، هر دو یکى است . فقد ظهر مما ذکرنا من الاخبار و الاثار ان فى کلام الائمة الاطهار و خلفاء الملک الجبار اشارات و دلالات على علم الطریقة و الباطن ، و تنبیهات على منازل السلوک و وجوب الانتقال فى درجاتها، و نبهوا على علم کل مقام اهله ، و اخفوه عن غیر اهله ، اذکانوا اطباء النفوس ، و کما ان الطبیب یرى ان بعض الادویة لبعض المرضى تریاق و شفاء، و ذلک الدواء بعینه لشخص آخر سم و هلاک ، کذلک کتاب الله و الموضحون لمقاصده من الانبیاء و الاولیاء یرون ان بعض الاسرار الالهیة شفاء لبعض الصدور فیلقونها الیهم ، و ربما کانت تلک الاثار باعیانها لغیر اهلها سببا لضلالهم و کفرهم اذا القیت الیهم ، کما تقدم ان النبى صلى الله علیه وآله قال لعمر حین القاء الاسرار الى حذیفة : ان العسل یضر الرضیع .(439) از اخبار و آثارى که نقل کردیم ظاهر شد که در فرمایشات ائمه اطهار و جانشینان خداوند ملک جبار، اشارات و دلالتهایى بر علم طریقت و باطن و تنبیهاتى بر منازل سلوک و وجوب انتقال و حرکت در درجات آن وجود دارد و اهل هر مقامى رابه علم آن مقام آگهى داده و آن را از غیر اهلش پوشیده داشته اند، زیرا آن بزرگواران طبیبان نفوسند، و همان گونه که طبیب پاره اى دواها را براى برخى بیماران پادزهر و شفا مى داند و همان را براى بیمارى دیگر سم و موجب هلاکت ؛ کتاب خدا و شارحان مقاصد آن که انبیا و اولیاءاند نیز پاره اى از اسرار الهى را شفاى برخى سینه ها مى دانند، پس آن را به ایشان القاء مى نمایند، و بسا که عین همان آثار براى غیر اهلش مگر به آنان القا شود سبب گمراهى و کفر ایشان مى گردد، چنان که در گذشته گفتیم : پیامبر صلى الله علیه و آله هنگامى که اسرار را به حذیفه القا مى نمود به عمر فرمود: غسل براى کودک شیرخوار زیان دارد. و عن مولانا امیرالمومنین علیه السلام انه قال : العلم ثلاثة اشبار، فمن وصل الى الشبر الاول تکبر و ادعى ، و من وصل الى الشبر الثانى تواضع و ذل ، و من وصل الى الشبر الثالث افتقر و علم انه ما علم . و قد تقدم من الفتوحات : ان العلم بالله عین الجهل به تعالى .(440) و از مولایمان امیرمومنان علیه السلام روایت است که : علم سه وجب است ؛ کسى که وجب اول برسد تکبر و ادعا مى کند، و کسى که به وجب دوم برسد تواضع و فروتنى مى کند و کسى که به وجب سوم برسد به فقر خود پى برده و به مقام فنا دست مى یابد و پى مى برد که چیزى نمى داند. و از فتوحات آوردیم که معرفت خداى متعال عین جهل به اوست . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image