زیارت، جواد محدثی /

تخمین زمان مطالعه: 175 دقیقه

زیارت تالیف: جواد محدثى ناشر: بعثه مقام معظم رهبرى چاپ اول ۱۳۷۱ زیارت مدخل چرا«زیارت »؟ «زیارت »،قلمرو«دل »و وادى «محبت » «عشق »،معمار جان و جهان «محبت »،پشتوانه «زیارت »


زیارت تالیف: جواد محدثى ناشر: بعثه مقام معظم رهبرى چاپ اول 1371 زیارت مدخل چرا«زیارت »؟ «زیارت »،قلمرو«دل »و وادى «محبت » «عشق »،معمار جان و جهان «محبت »،پشتوانه «زیارت » «زیارت »،زمینه ساز معرفت و محبت فیض «حضور»و کیمیاى «نظر» قطره،دریاست اگر با دریاست زیارت،«مائده »شرف و فضیلت واسطه فیض راز قداست آثار سیره سلف صالح «حج »،میعاد در سرزمین موعود زایر دیار یار... «مکه »،تربت برگزیده در حریم حرم دوست زیارت حج و ادب باطنى «مکه »،سرزمین خاطره ها... حج،یافتن تاریخ در جغرافى خاطره هاى شکوهمند «مدینه »،شهر پیامبر شهر پیامبر تاریخ مجسم صدر اسلام مزارهاى مدینه بر درگه و آستان «احمد» ادب و آداب زیارت پا به پاى عالمان فرزانه نقش زیارت در عصر خفقان و خشونت عصر خفقان و خشونت برگهاى سیاه تاریخ امام باقر (ع) راوى رنجها پیوند حج و زیارت با رهبرى باز یافتن «حج » ولایت امام،ارزش دهنده حج حضور امام در حج ولایت،روح حج حج زنده و سازنده زیارت امام،نشانه وفادارى و حق شناسى حج و استفاده سیاسى در تاریخ حج و حکومت سرپرستى حجاج در صفحات تاریخ وضعیت امروز زیارت و فلسفه «یاد» حق شهداى آل محمد «دعبل »،احیاگر یاد آل رسول نگاهى به الگوها علامه امینى امام خمینى (ره) علامه طباطبائى و...میرزاى شیرازى نقش تربیتى زیارت در برابر آینه حد و مرز کمال خویشاوندى معنوى و فرهنگى توجه به خدا تقرب به خدا تحول روحى توبه و گناه زدایى ولایت خون،برائت شمشیر پیوند مکتبى تسلیم دل،یارى دست استمرار«تولى »و«تبرى » کلام آخر مدخل انسان،در بسترى از زمان و مکان و شرایط جنبى،در حرکت است. در مسیر این حرکت،انسان از نفحات ربانى و جذبه هاى ملکوتى و تابشهاى عرفانى اثر مى پذیرد و سود مى برد و کسب فیض مى کند. به فرموده پیامبر اسلام: «در ایام روزگارتان،نفحه ها و وزشهایى از نسیم لطف الهى است.آگاه باشید و خود را در معرض آنها قرار دهید...ان فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها...». لحظه ها خاطره آمیزند. روزها سرشار از آموزش اند. «ایام الله »،نقش ساز و شکل پرداز جان و روان و شخصیت آدمى اند. مکانهاى جغرافیایى،تداعى کننده رویدادهاى تاریخى است و یاد آور انسانهاى سازنده تاریخ. زمانهاى خاص،بار مفهومى و محتواى تاریخى دارد. گاهى تاریخ در جغرافیا نهفته است و مکان،در زمان،و گاهى جغرافیا،تاریخ مجسم است. در تربیت اسلامى،هدف،برکشیدن و بالا بردن و رشد دادن انسان و سوق دادن اوست به آنچه باید باشد،و بردن به جایى که باید برود،و رساندن به جایى که باید برسد و توجه دادن انسان به اصل والاى «از اویى و به سوى اویى ». از این رو،اسلام،از هر زمینه اى،از هر مناسبت و فرصتى،از هر زمان و زمینى،و از هر مقام و مکانى در این مسیر استفاده مى کند و براى هر کس،در هر جا و هر زمان و هر شرایط،تکلیفى، برنامه اى،دستور العملى و...قرار داده است. تمام لحظات شبانه روزى انسان و همه موقعیتهاى سفر و حضر و فردى و اجتماعى،مادى و معنوى،روحى و عاطفى انسان،آمیخته به دستورى و رهنمودى در اسلام است.نمى توان لحظه اى را براى انسان تصور کرد که اسلام،براى آن لحظه،حرفى،پیامى،دستورى،مستحب و مکروهى،و...بیان نکرده باشد. انسان،در فضاى تربیتى دین،محاط به تعلیمها و ارشادهاست. این فضاهاى همیشگى و همه جایى تربیت و سازندگى فراوان است.از جمله به برخى از آنها اشاره مى شود: شهر رمضان و شبهاى قدر و احیاء، اعتکاف در«ایام البیض »ماه رجب، حج و عمره، زیارتها،مزارها، نماز و روزه، (واجبات و مستحبات) ، جهاد و زکات و خمس، بعثت پیامبر (ص) ،میلاد على (ع) ،سوم و نیمه شعبان، محرم و کربلا و عاشورا و عزادارى و اربعین و ذکر اهل بیت (ع) ، عید غدیر،عید فطر،عید قربان، روز عرفه،اعیاد و وفیات و موالید، نماز شب و تلاوت قرآن و خواندن دعا و شب زنده داریها، کمیل هاى شب جمعه; ندبه هاى صبح جمعه، سماتها و توسلهاى غروب جمعه، یاد اموات و حضور بر سر خاک، اطعام ها،افطارها،خیرات و مبرات، نذورات،وقفها،صدقه ها،قرض الحسنه ها، صله رحم ها،دید و بازدیدها، نمازهاى جمعه،نمازهاى جماعت...، و... اینها بیان نمونه هایى از اعمال،برنامه ها،مناسبتها،فرصتها،روزها و مکانهاى ویژه اى بود که با پرداختن به دستورات اینگونه موارد،دائما انسان در جریان یک سازندگى،ذکر،یادآورى،آگاهى، الهام گیرى،اسوه یابى و...قرار مى گیرد. مگر نه اینکه پیامبر اسلام هم،یادآورى بزرگ است؟! «فذکر انما انت مذکر» (1) و پیامبران دیگر هم یادآوران بزرگى بودند که انسان را به «میثاق فطرت »یادآورى مى کردند و با تذکر«هویت »انسانها،آنها را در مسیر حرکت از«هست »ها به «باید»ها یارى و راهنمایى مى کردند. این را بجرئت مى توان گفت که هیچ مذهب و مکتب و ایدئولوژى و فرهنگى،به اندازه اسلام، در این زمینه ها برنامه ندارد و از مناسبتها و فرصتها در جهت ساختن روحهاى بزرگ و تربیت کردن انسانهاى پاک،استفاده نکرده است. در کدام مکتب،برنامه سازنده و شگفت و دگرگون کننده اى چون «حج »وجود دارد؟ کدام آیین،برنامه هاى تربیتى وسیع و دقیق،همچون «رمضان »دارد،با آن دعاها و سحرها و افطارها و نمازها و مناجاتهایش با تشنگى و گرسنگى چشیدنهایش،با آن کنترل چشم و گوش و زبان و نگاه و شکم و شهوت و غرایز و خواسته هایش؟... کدام دین،برنامه هایى چون احیاى خاطره عاشورا و گرامى داشت شهیدان و گریه بر مظلومیتها و یادآورى حماسه ها و فداکارى ها و نشر فضیلتها و ارزشهاى انسانى و ترسیم خلوصها و اخلاصها و ایثارها دارد؟! براى روز و شب و سفر و حضر و تجارت و عبادت و سیاست و معاشرت و اخلاق انسان،در کدام فرهنگ،به اندازه اسلام،برنامه و دستور است؟ کدام مسلک،برنامه عظیم و شکوهمندى چون نماز جمعه و جماعت دارد؟ در کدام ملت و ملیت،مراکز الهام بخش و سازنده و شور آفرین و پاکسازى چون «مکه »، «مدینه »،«بقیع »،«کربلا»،«نجف »،«کاظمین »،«سامرا»،«زینبیه »،«مشهد»،«قم »،«غار حرا»،«جبل الرحمه »،«دامنه احد»،«کوفه »،«فرات و دجله »،«زمزم »و«منى »و«عرفات »و«مشعر»و...صدها از این قبیل وجود دارد که هر کدام حامل فرهنگى و در بردارنده تاریخى و حاوى الهام و رهنمودى است؟!... اینک،در مقام شمردن همه این مناسبتها و موقعیتها و فضاهاى تربیتى اسلام نیستیم. این «مدخل »،زمینه اى بود براى ورود به بحث اصلى که عبارت است از:«زیارت ». چرا«زیارت »؟ شک نیست که «زیارت »در اسلام،بخصوص در فرهنگ شیعه،جایگاه والایى دارد. امامان و اولیائى خدا،تا حد بسیارى دعوت و تشویق به زیارت کرده اند. پاداشها و ثوابهاى فراوانى براى «زایر»بیان شده است. «زیارت »،در ارزش و پاداش،همپاى بسیارى از عبادات،بلکه برتر از حتى جهاد و شهادت به حساب آمده است. «مزار»ها،در اسلام،از اعتبار خاصى برخوردار است. «مزور»ها،مورد تکریم فراوان قرار گرفته اند. «زیارتنامه »ها،یک دنیا تعلیمات و فرهنگ و آموزش و تربیت را شامل است. راستى...این همه دعوت و تشویق به زیارت،چرا؟ این همه پاداش و اجر و ثواب،براى هر قدم قدم زیارت،براى چه؟ چه تناسبى میان عمل زایر با آن پاداشهاى عظیم و خیره کننده و بهت آور؟ مگر نه اینکه «اجر»،در مقابل «عمل »است؟و مگر نه اینکه تناسبى باید بین «کار»و«مزد»باشد؟ اساسا چرا باید زیارت رفت؟ فایده زیارت براى زایر چیست؟ زیارتگاهها چه نقش تربیتى و تهذیبى دارند و باید داشته باشند؟ زیارتنامه ها چه متنهایى است و چه آموزشهایى دارد؟ در زیارت،باید به «دل »پرداخت یا به «عقل »؟ زیارت،ریشه در منطق و برهان دارد،یا خاستگاه آن،وادى شور و شوق و جذبه و عرفان است؟ زیارت،در صدر اسلام،مهم و مفید بوده،یا همیشه و هم اکنون هم سازنده و تعهد بار و رسالت آشناست؟ در زیارت،به «منفعت »باید اندیشید یا به «معرفت »؟زایر،«عاشق »است یا«جهانگرد»؟ زیارت،«دخل »است یا«خرج »؟ زیارت،عملى عبادى است،یا جنبه «سیاسى »هم داشته و دارد؟ زیارت،ساخته و پرداخته شیعیان است،یا اصلى است که پیامبر،منادى آن است و ریشه در متن دین دارد و عقل،پشتوانه آن است و عرف،حامى آن و ملتها و اقوام بشرى عامل به آن؟! اینها...و مطالب و مسائل دیگرى،انگیزه آن است که از میان آن همه زمینه ها و دستور العملها و برنامه ها که گفتیم در فضاى تربیتى دین و مکتب وجود دارد،«زیارت »را انتخاب کرده و از جوانب گوناگون،پیرامون آن به دقت و تامل بپردازیم. تا از کرانه این غدیر فیاض،بهره اى برگیریم و اگر در کنار دریا نشسته ایم،-دریاى معارف اهل بیت عصمت-لب تشنه نمانیم.و اگر نه به حد کمال مطلوب،ولى به اندازه وسع و گنجایش خویش،رفع عطش کنیم. آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید تشنه ایم و جویا... خدا بر تشنگى ما بیفزاید تا جویاتر شویم. آب کم جو،تشنگى آور به دست×تا بجوشد آبت از بالا و پست «زیارت »،قلمرو«دل »و وادى «محبت » در بحث «زیارت »،پیش از آنکه استدلال شود که چرا باید رفت و رفتن به زیارت را چه سود؟اگر شناختى محبت آور،نسبت به صاحبان «مزار»باشد،جایى براى این سؤال و استدلال باقى نمى گذارد. در زیارت،بیش از فلسفه و برهان،عشق و شور و محبت نهفته است. بیش از آنکه «عقل »،محاسبه کرده و در یابد که چرا؟«دل »،فرمان داده و زایر را به مزار رسانده است. وادى زیارت،بیش و پیش از آنکه وادى معقولات و محاسبات عقلى باشد،وادى دل و جذبه درون است. زایر،اگر بداند و بشناسد که مورد زیارت «کیست؟»،دیگر نمى پرسد:«کجاست؟».به راه مى افتد و همچون خضر،به دنبال آب حیات،و همچون موسى (ع) در پى «عبد صالح »روان مى گردد تا برسد و بیابد و بهره برگیرد و کامیاب شود. «زیارت »،از این مقوله است.پیوند قلبى است،محبت و علاقه است. آنچه زایر را به پیمودن راهها و طى مسافتها و تحمل رنج سفر و بیم بادیه و استقبال از خوف و خطر وا مى دارد،کشش درونى و علاقه قلبى اوست. و اگر عشق آمد،خستگى رخت بر مى بندد و اگر محبت در کار بود،ملال متوارى مى شود. آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز×پاى پر آبله و بادیه پیماى من است «عشق »،معمار جان و جهان شوق،انسان راکد را حرکت مى بخشد و ساکن را«مهاجر»مى کند و«عافیت طلب »را بادیه پیما مى سازد. براى تحلیل زیارت،نباید خیلى سراغ برهان علمى رفت.«راه علمى »،فقط مى تواند روشنگر باشد،ولى راه معنى و دل و عشق،هم روشنى است و هم گرما بخش.بخصوص اگر عشق راستین به خدا باشد که معشوق کامل و محبوب مطلق است و پیوند با او،سوزنده و سازنده است.به فرموده امیر المؤمنین (ع) :«محبت خدا آتشى است سوزان و نور خدا،فروغى است روشنگر» (حب الله نار لا تمر على شیئى الا احترق و نور الله لا یطلع على شیئى الا اضاء) (2) مى بینیم که در بیان امام،محبت هم سوزاننده و هم روشنى بخش معرفى شده است. «پرورده فیض نگاه »،از آتشى شعله ور است که بیان کردنى نیست.به گفته اقبال:«سخن از تاب و تب شعله،به خس نتوان گفت...»و به قول امرسن:«یک قلب مى تواند هزار سال فکر خود را به کار برد،لیکن به قدر آنچه عشق،یک روز یاد مى دهد،کسب نتواند کرد.» (3) عشق،معلم انسان است.عشق،معمار عالم است. عشق،آباد کننده دل است.«عشق،وسیله اى است که تمام دردسرهاى کوچک را به یک دردسر بزرگ تبدیل مى کند». عشق،تحمل را مى افزاید. ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست×عاشقى شیوه رندان بلاکش باشدداغ محبت خدا و رسول و اهل بیت را بر سینه داشتن،همراه است با رنجها و مشقتهایى که در راه این محبت است.مگر مى توان از دشتها به سوى خانه و دیار محبوب،گذر کرد و تیغ بیابان و خار مغیلان را در پاى ندید؟! این خصیصه عشق است...و صد البته که همه اینها در راه «دوستى »،روا و شیرین،و«هر چه از دوست مى رسد نیکوست ». بعضى ها خدمت ائمه مى رسیدند و ابراز مى کردند که:ما،شما اهل بیت را دوست مى داریم.و آنان پاسخ مى دادند:پس آماده سختى باشید و تن پوشى از فقر و محرومیت براى خود آماده سازید (من احبنا اهل البیت فلیعد للفقر-او للبلاء-جلبابا) (4) به قول معروف:«البلاء للولاء». دلداده محبت خدا و اولیاى خدا،سر بر کف مى نهد و در کوى دوست مى رود و راضى است به هر چه او بپسندد،چه راحت،چه رنج،چه غم و چه شادى.به قول بابا طاهر: یکى درد و یکى درمان پسندد یکى وصل و یکى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد عشق،نوازشهایى در صورت «بلا»،و رحمتهایى به صورت «رنج »به دنبال دارد که براى عاشق، سازنده و کمال آور است و خود،نشانه توجه وعنایت محبوب به محب است،که: اگر با دیگرانش بود میلى چرا جام مرا بشکست لیلى؟ در یک کلمه،جوهر ناب زندگى،و روح حیات،عشق و محبت است و زندگى بى محبت،خشک و سرد و بى روح است.منتهى باید محبوبها و معشوقها،شایسته محبت و عشق باشند و ارزش آن را داشته باشند که انسان،عشقش را به پاس آنان نثار کند و«دل »را خانه «حب »آنان سازد. معشوقهاى برین،در فرهنگ دینى،خدا و رسول و ائمه معصومین و پاکمردان و صدیقان و شهیدان اند که لایق محبت اند.دین هم بر پایه محبت مى چرخد و اساسا به تعبیر امام صادق (ع) «دین،چیزى جز محبت نیست » (هل الدین الا الحب) (5) ولى روشن است که اگر محبت آمد،به دنبالش،طاعت و عبادت و عبودیت و همرنگ شدن با محبوب و سنخیت یافتن با معشوق و حرکت در راستاى خواسته او و عمل بر طبق رضاى حق و...همه و همه به دنبال مى آید.محبتى کارساز است که از قلب به اندام سرایت کند و از درون، اعمال برون را کنترل و هدایت نماید. «محبت »،پشتوانه «زیارت » آنکه عشق و شوق داشته باشد،به زیارت هم مى رود. براى عاشق شایق،نه تنها خود محبوب،جالب و جاذب است،بلکه هر چیزى هم که به گونه اى رنگ تعلق و رایحه انتساب به او را داشته باشد،مطلوب و جاذبه دار است و دلداده را به سوى خود مى کشد. در زیارت چنین است.چگونه مى شود که عاشق خدا و دوستدار پیامبر و اهل بیت،و محب صالحین و صدیقین و شهدا و اولیاء الله،شوق دیدار خانه خدا و بیت الله و مزار و مرقد و خانه و شهر و دیار معشوق را نداشته باشد و شیفته دیدار کعبه و مدینه و مزار ائمه و قبور صالحین و شهرهاى خاطره آمیز و شوق انگیزى که ریشه در فرهنگ دینى ما دارد نباشد؟! به گفته مرحوم علامه امینى: «اگر مدینه منوره،حرم محترم الهى شمرده شده و در سنت نبوى،براى مدینه و خاکش و اهلش و مدفونین آنجا ارزشهاى فراوان بیان شده است،به خاطر همان انتساب به خدا و پیامبر است.و بر مبناى همین اصل،هر چیز دیگرى هم که نوعى تعلق و انتساب به پیامبران و اوصیاء و اولیاء الهى و صدیقین و شهدا و افراد مؤمن دارد ارزش پیدا مى کند و شرافت مى یابد... ». (6) زیارت مى تواند نمودى از احساس شوق درونى انسان باشد. نشانى از محبت و دلیلى بر عشق و علامتى از تعلق خاطر باشد. زیارت،زبان علاقه و ترجمان وابستگى قلبى است. براى عاشق،حتى خانه اى که روزى معشوق در آن ساکن بوده،کوچه اى که روزى دلبر از آن گذشته،زمینى که بر آن قدم نهاده،شهرى که روزى در آنجا مى زیسته،سنگى که دست محبوب به آن خورده،لباسى که بر اندام او بوده،کفشى که در پایش داشته،دلربا و جاذب است، دوست داشتنى و شوق انگیز است. این شعر منسوب به مجنون است که در باره لیلى گفته است: امر على الدیار،دیار لیلى اقبل ذا الجدار و ذالجدارا و ما حب الدیار شغفن قلبى و لکن حب من سکن الدیارا (7) یعنى:از دیار لیلى مى گذرم،این دیوار و آن دیوار را مى بوسم،علاقه به دیار لیلى دلم را تسخیر نکرده است،بلکه آن کسى که در آن سکونت دارد،مرا مفتون خود ساخته است. مى بینیم که جاذبه شهر،به خاطر حضور لیلى در آن است. در زیارت و مزار،مسئله در ظاهر سنگ و چوب و آجر و آهن و ضریح و ساختمان مزار و گنبد و گلدسته و رواق و...خلاصه نمى شود،تا به زیارت و بوسیدن و تقدیس اینها اشکال شود.بلکه نقش عمده با آن محبت و شناخت و معنویت و عشقى نهفته است که در وراى اینهاست که حتى به اینها،معنى و جهت و قداست و حرمت بخشیده است.وقتى قلب،در گرو یک عشق بود، صاحب آن دل،از نام و یاد و لباس و دستمال و کفش و کوچه و شهر محبوب،خوشش مى آید و لذت مى برد و همه اینها برایش جاذبه دارد و در هر یک از اینها عکس رخ یار را مى بیند. ما با محبت وافر و علاقه و احساسى که به حضرت محمد (ص) داریم،اگر با خبر شویم که در جایى رد پایى و نشانى از آن حضرت باقى است،آیا شوق دیدنش را نخواهیم داشت؟«مقام ابراهیم »در مسجد الحرام،براى حاجى چرا آنقدر خاطره به همراه دارد؟جز این است که سنگى است که حضرت ابراهیم در بالا بردن دیواره کعبه،به کمک پسرش اسماعیل،آن را زیر پا مى گذاشته است و جاى قدم او بر سنگ باقى است؟! مى بینیم که وادى زیارت،وادى عشق و علاقه و عرفان است.در قلمرو دل،گاهى پاى عقل هم مى لنگد و وقتى عشق فرمان مى دهد،عقل چاره اى جز تسلیم و فرمانبردارى ندارد.مرحوم علامه امینى نقل مى کند: «...فقیه و ادیب بزرگوار اهل سنت،تاج الدین فاکهانى (وفات 734) به دمشق رفت به قصد زیارت کفش پیامبر که در«دار الحدیث الاشرفیه »نگهدارى مى شد.وقتى کفش را دید،افتاد و شروع به بوسیدن کرد و صورتش را بر آن مى مالید و اشگ شوق از دیدگانش جارى بود و شعرى به این مضمون را مى خواند:اگر به مجنون گفته شود:لیلى و وصال و دیدار او را مى خواهى،یا دنیا را و آنچه را در آن است؟او در جواب خواهد گفت:غبارى از خاک کفش لیلى برایم محبوبتر است و شفابخشتر براى دردهاى من...». (8) آرى...وقتى عشق در کار باشد،خاک ره دوست را باید سرمه چشم نمود.و براى عاشق،آنچه ارزشمند است،محبوب و دیدار او و هر چیزى است که منسوب به اوست. برادرانه بیا قسمتى کنیم رقیب جهان و هر چه در آن است از تو،یار از من این یک طرف قضیه است که محبت،انسان را به زیارت وا مى دارد. سوى دیگر قضیه آن است که «زیارت »،محبت و شناخت مى آورد و از آن جهت،عامل سازنده و تربیت کننده است. پى نوشتها: 1.غاشیه،آیه 21. 2.میزان الحکمه،ج 2،ص 226. 3.چکیده اندیشه ها،ج 1،ص 251. 4.میزان الحکمة،ج 2،ص 240. 4.بحار الانوار،ج 69،ص 237. 6.سیرتنا و سنتنا صص 161-160. 7.الغدیر،ج 5،ص 151. 8.الغدیر،ج 5،ص 155. «زیارت »،زمینه ساز معرفت و محبت معرفت و عشق،پاى را به رفتن مى گشاید و«دوستى »به «دیدار»مى انجامد. و گاهى جریان،بر عکس این است. یعنى «دیدن »،«دوست داشتن »را به دنبال دارد و دیدار،عشق مى آفریند و«زیارت »سبب حصول معرفت مى گردد. وقتى که دیدار،بذر عشق بپاشد،«ملاقات »،«محبت »مى آورد و نزدیک شدن جسم،نزدیک شدن روح را به دنبال دارد و از قرب مادى مى توان به قرب معنوى رسید و از رفتن به خانه اى محبت صاحبخانه را مى توان به دل گرفت. چه بسیار پیوندها و عشقها که مولود یک برخورد بوده است.چه بسیار محبتها و انسها و الفتها،که در سایه حضور و دیدار فراهم شده است. یعنى گاهى موتور محرک انسان در دیدار و زیارت،شناخت و علاقه و انس قلبى است-که از آن یاد کردیم-و گاهى زیارت و دیدار،باعث محبت باطنى مى گردد.چرا که از نزدیک،جمال معنى را مى بیند و به مشاهده ارزشهاى متعالى مى رسد و علاقه مند مى شود. و زیارت،از این مقوله است.یعنى اگر انسان برود و ببیند و خود را در فضاهاى خاطره آمیز قرار دهد و در شعاع یک پرتو قرار بگیرد،چه بسا که حرارت معنى،وجود یخزده زایر را گرم کند و فروغ دیدار،خانه دل را روشن سازد و دیده اهل نظر،مس وجودش را کیمیا کند. منتهى،صرف رفتن کافى نیست.«دیدن »هم لازم است.تا به شهود جمال حق نایل نشود، آتشگیره عشق،وجودش را مشتعل نمى سازد.اگر رفت و دید و به شهود رسید و زیبایى حقیقت و جمال فضیلت را دریافت،به طور طبیعى،«معرفت »هم مى یابد. به قول هاتف: چشم دل باز کن،که جان بینى آنچه نادیدنى است،آن بینى گر به اقلیم عشق روى آرى همه آفاق،گلستان بینى آنچه بینى،دلت همان خواهد آنچه خواهد دلت،همان بینى بى سر و پا گداى آنجا را سر به ملک جهان،گران بینى دل هر ذره را که بشکافى آفتابیش در میان بینى با یکى عشق ورز،از دل و جان تا به عین الیقین عیان بینى که یکى هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو اینها همه درست است،ولى به همان شرط نخستین،×یعنى گشودن چشم دل! فیض «حضور»و کیمیاى «نظر» وقتى کسى در مدار عشق قرار گرفت و در حیطه و قلمرو محبت الله و اولیاء الله وارد شد، خود این محبت چاره ساز است. مگر مى شود انسانى خدا را دوست داشته باشد،ولى خدا او را دوست ندارد؟مگر مى شود کسى شیفته پیامبر باشد،ولى پیامبر به او بى توجه باشد؟ مگر مى شود کسى خدا را یاد کند،ولى خداوند او را یاد نکند؟ خداوند فرموده است:مرا یاد کنید تا من هم به یاد شما باشم «فاذکرونى اذکرکم » (1) وقتى مزور،در خاطر زایر باشد،زایر هم در خاطر مزور است.وقتى انسان به پیامبر و امام معصوم سلام مى دهد،جواب مى شنود و آنان توجه دارند. در زیارتنامه ها،در موارد متعددى چنین تعبیرى وجود دارد که خطاب به مزور گفته مى شود: «اشهد انک تشهد مقامى و تسمع کلامى و ترد سلامى ». یعنى شهادت مى دهم که تو شاهد این مقام و موقعیت زیارتى من هستى و سخنم را شنیده و سلامم را پاسخ مى گویى. از پیامبر اسلام نقل شده است:«خداوند را فرشتگانى است که در روى زمین مى گردند و سلامهاى امت مرا به من مى رسانند» (2) و در روایت دیگر فرموده است:«هر که بر من سلام دهد در جایى از زمین،به من رسانده مى شود و اگر کنار قبرم سلام بدهد،مى شنوم ». (3) وقتى چنین است که زیارت پیامبر در حال مرگ و حیات،یکسان است و آنان در هر دو حال مى دانند و مى فهمند و پاسخ مى دهند،خود سلام دادن بر پیامبر و معصومین دیگر چه از دور، چه از نزدیک،یک رابطه روحى و معنوى است. آیا فکر مى کنید اگر سلام و تحیت شما را به پیامبر برسانند،پیامبر هیچ نظر لطفى نخواهد داشت؟آرى اینجا دیگر محبت،یکطرفه نیست. به قول مولوى: هر که عاشق دیدیش،معشوق دان کو به نسبت هست،هم این و هم آن تشنگان گر آب جویند از جهان آب هم جوید به عالم،تشنگان چونکه عاشق اوست،تو خاموش باش او چو گوشت مى کشد،تو گوش باش اینجاست که دیگر دست زایر را گرفته و بالا مى برند و به مهمانسراى فیض حضور برده و بر مائده هاى معنویت،مى نشانند. اینجاست که غیر ممکنها ممکن مى شود،نادیدنى ها مشهود مى گردد،نگاهها حرف مى زند، توجه ها تربیت مى کند. و این،فیض شگفت «نظر»است. این،برکت توجه کسانى است که خاک را به نظر کیمیا کنند. اقبال لاهورى،در خطاب به خدا و رسول و مددخواهى از توجه آنان،مى گوید: فقیرم،از تو خواهم هر چه خواهم دل کوهى خراش،از برگ کاهم مرا درس حکیمان،درد سر داد که من پرورده فیض نگاهم آنچه این نظرها و توجه ها در پى دارد،خواندنى نیست،چشیدنى است. که این،وادى عشق است و عشق با کاغذ و دفتر سر و کار ندارد. بشوى اوراق،اگر همدرس مایى که علم عشق،در دفتر نباشد در این صورت،«یافتن »ها به جاى «بافتن »ها مى آید.و آنچه بر دل تابیده،بسیار کارساز است،که: یا تو گو آنچه که عقلت «یافته »است یا بگویم آنچه بر من «تافته »است (مولوى) «زیارت »،زمینه ساز چنین ارتقاى روحى است. زیارت،چه دیدار از خانه خدا باشد و مناسک حج ،چه زیارت مرقد رسول الله باشد، چه زیارت انبیاء بزرگ و ائمه معصومین و اولیاى دین، چه حضور بر تربت خونین و لاله خیز شهیدان، چه رفتن به مزار صالحان و نیکان... همه و همه،هم دلیل عشق و محبت است،هم نشانه جهتگیرى انسان است،الهام بخش و آموزنده است.الهام گرفتن از اسوه هاست،خط دهنده است.تعظیم شعایر است،تقدیر از فداکارى ها و تجلیل گرامى داشت فضیلتهاست،زمینه ساز شناخت و تربیت است،بالا برنده است،تعالى بخش است،و پرورش یافتن از«فیض نگاه »است. به قول حافظ: بلبل از فیض گل آموخت سخن،ور نه نبود این همه قول و غزل،تعبیه در منقارش و به قول مولوى: از محبت،تلخها شیرین شود وز محبت،مس ها زرین شود از محبت دردها صافى شود وز محبت،دردها شافى شود از جمله مطالبى که از سوى خداوند به حضرت داود (ع) وحى شده است،این است: «اى داود! به اهل زمین برسان که من دوست کسى هستم که مرا دوست بدارد.همنشین کسى هستم که همنشین من باشد.مونس کسى هستم که با یاد من انس گیرد.هر که مرا برگزیند،من هم او را برمى گزینم.هر که مطیع من باشد،من هم مطیع او مى شوم.هر که را صاحب محبتى از صمیم قلب بیابم،من او را براى خودم مى پذیرم و چنان دوستش مى دارم که پیش از آن،کسى از بندگانم آنگونه دوستش نداشته باشد.هر که به حق مرا بطلبد،مرا مى یابد...پس اى زمینیان!غرورها را رها کرده و به کرامت ومصاحبت و انس با من روى آورید تا من هم با شما انس گرفته و به محبت شما بشتابم...» (4) این طبیعت حالت «جذب و انجذاب »است که در عالم،وجود دارد و پیوند دهنده کائنات به یکدیگر است و باید رفت و رفت تا به وادى محبت رسید و مقیم کوى عشق گردید. کدام کیمیایى دگرگون کننده تر از محبت مى توان یافت؟!... پیامبر اسلام از خداوند مى خواهد که «محبت خدا»در نزدش «محبوبترین »چیزها باشد. در نیایش دیگرى از خداوند مى طلبد:«خدایا من محبت تو را مى خواهم و نیز محبت کسى که تو را دوست دارد و هر کارى که مرا به محبتت برساند.خدایا عشق خودت را در نظرم از جان و اهلم و از آب گواراى سرد،محبوبتر گردان... (اللهم انى اسئلک حبک و حب من یحبک و...) (5) اگر شعله عشق خدا و رسول و اهل بیت،خرمن جان را سوزاند و دل را مشتعل ساخت...دل بر صراط مستقیمى مى رود که اولیاء دین رفته اند. براى یافتن این شعله،باید به کانون حرارت و روشنایى،به منبع نور و ضیاء نزدیک شد.باید به زیارت رفت،باید زایر شد،تا عشق فراهم آید.و باید عاشق شد تا زیارت فراهم گردد. سخن از این است که زیارت اولیاء خدا و توجه به آنان،باعث توجه آنان به زایر مى گردد و این «توجه »،توفیق الهى را فراهم مى کند و وسیله قرب به خدا مى گردد. قطره،دریاست اگر با دریاست بلال،مؤذن پیامبر (ص) ،آن حضرت را در خواب دید،که به او مى گوید: «اى بلال! این چه جفایى است؟... آیا هنوز وقت آن نرسیده است که به زیارت من آیى؟» بلال،هراسان و ترسان و غمگین از خواب بیدار شد.بر مرکب خویش سوار شده،آهنگ مدینه کرد.وقتى به مدینه رسید،نزد قبر رسول الله آمد و شروع کرد به گریستن و چهره خود را به مرقد مطهر آن حضرت مى سایید که در این حال،امام حسن و امام حسین (ع) آمدند.بلال، آن دو بزرگوار را هم به سینه چسبانید و بوسید. (6) آرى!کهرباى محبت نبوى (ص) بلال را به سوى خود مى کشد و جذب مى کند.استعداد و آمادگى بلال را ببین که محمد (ص) مشتاق دیدار اوست و در خواب،از او گله و شکوه مى کند که چرا به دیدنم نمى آیى؟ این زیارتها،شارژ کرده باطرى وجود است،الهام گرفتن از ارواح طیبه و ملکوتى اولیاى خدا است،تطهیر«جان »در زمزم ایمان و معنویت است،اتصال دو روح همگون و آشنا و هم سنخ است،به دریا پیوستن قطره است،عمل به مقتضاى عقل و اندیشه است...نه...بلکه عقل را هم تحت فرمان محبت دل در آوردن است. زیارت،«مائده »شرف و فضیلت آب،از سرچشمه باید خورد، میوه را از شاخه باید چید، نامه را سربسته باید خواند، چهره را بى پرده باید دید. تشنه به دنبال آب مى دود و عاشق،در پى معشوق. جان،اگر از کوثر شرافت سیراب شده باشد،جویاى مائده هاى آسمانى است،که سرشار از فضیلت و حق و خیر و معنویت باشد. دل،اگر طالب فیض باشد،سالک راه پاکان خواهد شد و خود را به نیکان متصل خواهد ساخت.این اقتضاى هماهنگى و تجانس و الفت روحهاست. علامه امینى-قدس سره-در الغدیر،درباره اینکه بلال حبشى هنگام زیارت قبر پیامبر، صورت بر آن مى نهاد،از منابع اهل سنت آورده که پس از بیان این مطلب گفته اند: «بدون شک،عشق و محبت فراوان،چنین عملى را اجازه مى دهد.چرا که مقصود و هدف از تمام اینها،بزرگداشت و احترام است و مردم به حسب اختلاف مرتبه محبتشان در این مورد فرق مى کنند.همچنان که در زمان حیات آن حضرت هم چنین بود.بعضى از مردم وقتى آن حضرت را مى دیدند،دیگر نمى توانستند خویشتندارى کنند و به سوى او مى شتافتند وبرخى هم تاخیر و درنگ مى کردند و هر کدام محل خیر است...» (7) آنچه در فرهنگ دینى ما،با عنوان «توسل »،«شفاعت »،«تبرک »و...وجود دارد،شیوه هاى بهره ورى از مائده معنویت و برکت اهل بیت (ع) و فیض بردن از«کوثر»این پاکان است. در هر حال،پیامبر و ائمه و صالحان و صدیقان،بندگان مقرب درگاه خدایند،و براى تقرب جویى باید با مقربین،انس و آشنایى داشت و خود را در زمره آنان قرار داد تا نمى از یم حمت خدا به «زایر»هم برسد.باید با خضر،همراه و همسفر شد تا به معرفت و فضیلت رسید و آب حیات را چشید. زیارت،گامى در این تقرب جویى و سنخیت یابى است. مرحوم نراقى مى نویسد: «نفوس نیرومند قدسى،بخصوص انبیا و ائمه،پس از آزادى از قفس تن و صعود به عالم تجرد، در نهایت احاطه و استیلا بر امور جهان اند.امور جهان نزد آنان آشکار است و قدرت تاثیر گذارى در مواد عالم را دارند و هر کس که به زیارتشان برود،از آن آگاه و بر او شاهدند و اطلاع کامل از زایران مرقدشان و از درخواستها و توسلها و تضرعها و شفاعت طلبى هایشان دارند. پس نسیم لطف این اولیاء بر زایران مى وزد و رشحاتى از فروغ آنان بر زایرین مى تابد و در رفع نیاز و بر آورده شدن حاجتها و رسیده به مقصودشان و بخشش گناهانشان و رفع گرفتارى هایشان،در پیشگاه خداوند شفاعات مى کنند.این است رمز این همه تاکید در زیارت پیامبر (ص) و ائمه (ع) .علاوه بر اینکه در این زیارتها،اجابت دعوت ائمه و پیوند با آنان و خشنود کردنشان و تجدید عهد با«ولایت »شان و احیاى امرشان و بالا بردن و اعتلاى سخنشان و نابودى و ذلت دشمنانشان نهفته است...و همه اینهااجرى بزرگ و پاداشى فراوان دارد...» (8) با این حساب،زایر،مهمان مائده معنوى اولیاى خداست و با زیارت،شایستگى و موقعیت آن را مى یابد که مورد توجه و عنایت قرار بگیرد.هم از سوى خدا،و هم از سوى معصومین بزرگوار (علیهم السلام) . واسطه فیض به درگاه خدا شفیع باید برد.شفیعهاى ما،واسطه هاى فیض الهى اند.درست است که بى واسطه هم خداوند سمیع و علیم و مجیب است،و مى توان او را خواند.ولى شرمندگى ما را چه توان کرد که روى آن نداریم که بى واسطه از خدا فیض بجوییم!حتى در مورد استغفار و توبه هم بى نیاز از توسل به اولیاء و استشفاع آنان نیستیم. در زیارت،با این واسطه هاى فیض است که از خداوند حاجت مى طلبیم. وقتى بار سنگین خطاها،انسان را از رفتن باز مى دارد و گناهان بسیار،انسان را گرانبار مى سازد،براى سرعت سیر در طریق عبودیت و طیران در فضاى معنویت،باید از«توبه »استفاده کرد تا با ریختن گناهان،سبکبار و سبکبال شد.حالت تضرع و نیاز،شکسته دلى،پشیمانى، ندامت و انابت،خوف و رجاء و بیم و امید لازم است.انکسار قلب در پیشگاه خداوند قادر قاهر میسر است و دلشکستگى و شرمندگى در برابر«عظمت »خدا و«عصمت »رسول فراهم مى گردد. و با واسطه قرار دادن چهره اى چون پیامبر و اولیاى خدا در برابر پروردگار،دریاى رحمت و کرم او،زودتر گنهکار را در موج خویش فرا مى گیرد و استحقاق غفران و توبه پذیرى فراهم مى آید.این رهنمود خداوند است که فرموده: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» (9) (آنان که به خود ستم نموده اند،اگر پیش تو آیند و از خدا مغفرت بخواهند و پیامبر هم براى آنان از خداوند آمرزش بطلبد،خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت) . تاریخ،بسیارى از زایران مرقد پیامبر (ص) را مى شناسد که در مزار و مرقد پیامبر به پیشگاه خداوند توبه و التجاء نموده و رضاى الهى را کسب کرده اند و یا حتى از بیماریهاى سخت،شفا گرفته اند. علماى اهل سنت نقل کرده اند که ابن منکدر،از بزرگان تابعین (متوفى 130 هجرى) ،با اصحابش در مجلسى که مى نشست و تشنگى شدیدى بر او عارض مى شد،برخاسته و صورت بر قبر پیامبر مى نهاد و بر مى گشت.وقتى مورد سؤال قرار مى گرفت،مى گفت:حالت خطرناکى به من دست مى دهد که در این حالت،به وسیله قبر پیامبر شفا مى طلبم.و نیز به محلى در صحن مسجد مى آمد و در آنجا خود را به خاک مى افکند.وقتى علت را مى پرسیدند،مى گفت: در خواب،پیامبر را در این مکان دیدم. (10) یا وقتى پیراهن حضرت یوسف (ع) ،چشم نابیناى یعقوب فراق کشیده و هجران دیده را بینا مى کند،مرقد رسول الله (ص) نمى تواند کرامت نشان دهد؟وقتى بنا به روایات،غبار مدینه، شفابخش جذام باشد،تربت پیامبر (ص) و امام حسین و قبر امام رضا (علیهم السلام) شفا نمى دهد؟مگر نه اینکه دختر آن رسول پاک،حضرت فاطمه (ع) پس از وفات پیامبر،کنار قبر پدر ایستاد و مقدارى از خاک قبر را برداشت و بر دیدگان خویش نهاد و گریست و گفت: چه باک!آن کس را که تربت محمد را بوییده،هرگز در طول زمان،مشگ و بوهاى خوش را نبوید؟ ما ذا على من شم تربة احمد×ان لا یشم مدى الزمان غوالیا (11) اینگونه عشقها و احترامها و محبتها و شفا طلبى ها و تبرک جویى ها،از عقیده و ایمان سرچشمه مى گیرد. وقتى امام احمد حنبل،پیراهنى را که متعلق به شافعى بوده مى شوید و آب آن را مى نوشد تا از مقام علم،تجلیل کرده باشد (12) ،پس ارزش صحابه پیامبر و تکریم آثار بر جاى مانده از انبیاء و ائمه،جاى خود دارد. و زیارت،تکریم اینگونه ارزشهاست،و احیاى قداست منسوب به اولیاى خداوند است. راز قداست آثار گر چه روزها،لحظه ها و جاها از نظر ذات با هم تفاوت ندارند،ولى به خاطر تعلقى که به کسى یا چیزى و انتسابى که به امر مهم یا شخص محترم یا حادثه خاص دارند،کرامت و قداست پیدا مى کنند. مرحوم سید محسن امین،در قصیده بسیار بلند و والا و عمیق و زیباى خود که در رد اشکالات وهابى ها سروده است،به نام «العقود الدریه »،در قسمتى از آن مى گوید: «خداوند بین آفریده هایش تفاوتهایى قرار داده است،خاک،با طلا برابرنیست.ماه رمضان بر ماههاى دیگر فضیلت دارد.از ایام هفته و ساعتهاى روز،برخى برترند.خورشید بر«سها»[نام ستاره]و ماه بر«فرقد»[نام ستاره]برترى روشن دارد.شیر مثل خرگوش نیست و باز شکارى با هدهد برابر نیست.سرزمینها هم همین گونه متفاوت است.شرافت مکه بیش از صرخد[شهرى در شام]است و مسجد الاقصى در فضیلت مانند دیگر جاها نیست.قبرها هم به اعتبار کسانى که در آن آرمیده اند،در فضل و شرف متفاوت اند». (13) مرحوم سید محسن امین،در بیان راز قداست مقابر و مدفنهاى اولیاى دین و لزوم احترام آنها مى نویسد: «...همچنان که یک فرد-که مثل دیگران است-با مبعوث شدن به رسالت،واجب الاطاعه مى شود و موقعیت ویژه اى پیدا مى کند،یک قطعه زمین هم در اصل،با زمین دیگر تفاوتى ندارد،لیکن وقتى در آن پیامبر یا ولى خدا دفن مى شود،به واسطه آن،شرافت و فضیلت و برکتى پیدا مى کند که از قبل نداشته است و از این رو،احترامش لازم و اهانتش حرام مى گردد.و از جمله احترامات،آهنگ زیارت آن کردن و بناى قبه و بارگاه و ضریح و...است براى آسایش و بهره ورى زائران. و از جمله اهانتها،ویران کردن و با خاک یکسان نمودن و آلوده ساختن و...است.وقتى خداوند، یک سنگ را (مقام ابراهیم) که هنگام بناى کعبه زیر پاى ابراهیم خلیل الرحمن قرار گرفته محترم شمرده و آن را«مصلا»قرار مى دهد (14) ،براى مدفن جسد ابراهیم یا محل دفن سرور و سالار انبیا احترامى قرار نخواهد داد؟...». (15) آرى...بزرگداشت آنکه خدا تعظیمش کرده، طاعت و عبادت و تعظیم خداوند و خضوع در برابر اوست.اگر مدفن انبیاء و اولیا،شرافت یافته، به خاطر آن است که اجساد پاک و اجسام مطهر و شریف این پاکان و معصومین را در بر گرفته است. سیره سلف صالح زیارت،تجلیل از فضیلتهاى بزرگان و احیاى ارزشهاى آنان و گرامیداشت خاطره آن اسوه هاى انسانیت و نمونه هاى پاکى هاست. خردمندان عالم را هم بنابر این بوده و هست که از بزرگان خود،به شیوه هاى گوناگون تجلیل کنند.که زیارت هم یکى از این روشهاست.تجلیل از روحهاى متعالى نشان تعالى روح انسان است. مسلمانان هم،از صدر اسلام تاکنون،نسل در نسل،از همه طبقات و اقشار،قبرهایى را که در بر دارنده پیامبرى یا امام پاکى یا ولى صالحى یا بزرگى از بزرگان دین بوده،زیارت مى کرده و گرامى مى داشته اند.بخصوص نسبت به زیارت قبر رسول گرامى اسلام بیش از همه شرافت قائل بوده و با صرف پولها و تحمل هزینه ها و مشقتها و پیمودن راههایى به زیارت مى رفتند و نزد مرقد آن پیامبر دعا کرده و توسل مى نمودند و از این طریق،به خداوند تقرب مى جستند. و این،اختصاص به شیعه ندارد،و علماى بزرگ اهل سنت هم در قرنهاى متمادى در تالیفات خود پیرامون زیارت،بحثهاى فراوان کرده اند. علامه امینى در دائرة المعارف عظیم و دریاى عمیق الغدیر (در جلد پنجم) به عنوان نمونه، کلمات بیش از 40 نفر از علماى مذاهب اربعه سنت را در مورد زیارت پیامبر و دعا نزد قبر آن حضرت و آداب زیارت و ورود به مدینه و ادب دیدار و کیفیت سلام بر آن حضرت و پیوند دادن زیارت پیغمبر با اعمال حج و عمره و...نقل کرده و حتى نام برخى از تالیفات علماى اهل سنت را که مستقلا در باب زیارت و آداب آن نگاشته اند،در کتاب خود آورده است. زیارت،اگر زیارت شهید است،احیاى فرهنگ شهادت است، اگر زیارت عبد صالح خداوند است،تجلیل از صلاحها و اصلاحها و عبودیتهاست، و اگر زیارت پیامبر و امام است،تجدید عهد و تحکیم میثاق با«ولایت »و مقام رهبرى است. زیارت،یا تجدید عهد با«خط امامت »است، یا میثاق با«خون شهید»است، یا پیمان با«محور توحید»و بیعت با«رسالت »و«وحى »است. امام رضا (ع) فرموده است: «ان لکل امام عهدا فى عنق اولیائه و شیعته و ان من تمام الوفاء بالعهد زیارة قبورهم فمن زارهم رغبة فى زیارتهم و تصدیقا بما رغبوا فیه کان ائمتهم شفعائهم یوم القیامة » . (16) یعنى:«براى هر امامى بر گردن شیعیان و هوادارانش پیمانى است و از جمله وفا به این پیمان، زیارت قبور آنان است.پس هر کس از روى رغبت و پذیرش،آنان را زیارت کند،امامان در قیامت شفیع آنان خواهند بود». بر اساس همین وفاى به عهد است که شیعه همواره در احیاى نام و یاد و زیارت و مزار اولیاى دین،چه رنجها که کشیده و چه شهیدها که داده است و هم اکنون نیز این خط ایثار و شهادت تداوم دارد. وقتى زیارت بزرگان و قهرمانان و چهره هاى برجسته فکرى و علمى و اصلاحى و انقلابى و گرامیداشت آنان و تجلیل از فداکارى ها و خوبى ها و خدماتشان،سیره عقلاى هر ملت و مذهب است،روشن است که زیارت سرورآدمیان و اسوه سعادت بشر،حضرت رسول (ص) که فرشتگان همه زایر مرقد اویند جاى خود دارد و از ارزش و تعهد و سازندگى بیشترى برخوردار است. روح دلباخته به پاکان و قلبى که مفتون محبت خداست و با خداییان پیوند باطنى دارد، اینگونه محبت خود را ابزار مى کند.این شیوه اى جدید و بدعتى نوظهور نیست.در زمان خود پیامبر هم معمول بوده است.حتى در باره خود پیامبر اسلام،آمدن اویس قرنى به مدینه براى دیدن پیامبر معروف است. عروة بن مسعود ثقفى در سال حدیبیه دیده است که چگونه اصحاب پیامبر،آب وضو و غسل او را به عنوان تبرک برمى داشتند و تار موى حضرت را نگه مى داشتند.پس از فراغت از نماز، دست حضرت را بوسیده و بر سر و صورت خویش مى کشیدند.وقتى بلال حبشى ما زاد آب وضوى آن حضرت را آورد،مردم براى برداشتن آن،بر سر او ریختند و حتى اگر آب به کسى نمى رسید،از رطوبت آبى که در دست مسلمانان دیگر بود،بر خود مسح کرده،تبرک مى نمود... (17) زیارت،تداوم همین خط است و تبرک و توسل و استشفاء و استشفاع،فیض گیرى از آن معنویات است،که سیره و روش گذشتگان صالح ما نیز همین بوده است. پس از این،وارد بحث اصلى و آموزشهاى دیگر مربوط به زیارت مى شویم. و...شروع این سیر و سلوک معنوى از«حج »و زیارت خانه خداست. پى نوشتها: 1.بقره،152. 2.ان لله ملائکة سیاحین فى الارض یبلغونى عن امتى السلام. (وسائل الشیعه،ج 10،ص 264) 3.من سلم على فى شیئى من الارض ابلغته و من سلم على عند القبر سمعته. (وسائل الشیعة، ج 10،ص 264) 4.میزان الحکمه،ج 2،ص 222. 5.میزان الحکمه،ج 2،ص 214. (به نقل از کنز العمال) 6.الغدیر،ج 5،ص 147. 7.الغدیر،ج 5،ص 151. 8.جامع السعادات،ج 3،ص 398. 9.نساء،آیه 64. 10.الغدیر،ج 5،ص 150. 11.الغدیر،ج 5،ص 147. 12.الغدیر،ج 5،ص 151. 13.قصیده فوق در کتاب کشف الارتیاب ایشان (در فصل پایانى) نقل شده است (الله فاضل بین مخلوقاته لیس التراب مساویا للعسجد) 14.و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلى. (بقره،125) 15.کشف الارتیاب،چاپ پنجم،ص 108. 16.وسائل الشیعه،ج 10،ص 253،حدیث 5. 17.سید محسن امین،کشف الارتیاب،ص 443. «حج »،میعاد در سرزمین موعود کعبه،یک سنگ نشانى است که ره گم نشود حاجى!احرام دگر بند،ببین یار کجاست؟ زایر دیار یار... در آستانه زیارت خانه خداییم. سفرى مى باید و هجرتى...، و گشودن بند«عادت »از پاى «روز مره گى »، و چشیدن آب،از چشمه حیات و پرواز به آنجا که دلها به عشقش مى طپد، و رفتن از صراطى حساس و لغزنده...اما نیک فرجام. غالبا زایر،مسافر است و زیارت و سفر،توام. پس در«حج »،زیارت است و سفر،آرى سفر به سوى نبض ایمان و مهد قرآن و مهبط وحى... سیر و سفر در اسلام،بسیار پسندیده است و مفید،ولى باید در جهت خوب و با انگیزه و هدفى سالم باشد.امام صادق (ع) فرموده است: مسافرت باید براى یکى از این سه امر باشد: 1.تهیه توشه آخرت 2.تامین معاش زندگى 3.لذت مباح و تفریح سالم و غیر حرام. (1) رسول خدا (ص) هم فرموده است: مسافرت کنید تا صحت بدن یابید. جهاد کنید تا غنیمت به دست آرید. حج نمایید تا بى نیاز گردید. (2) زیارت خانه خدا،هم سفر است،هم حج است،هم براى مسلمین منافع مادى و اجتماعى دارد، هم آگاهى بخش و وحدت آفرین است،هم دشمن شکن و دوست نواز است.سازندگى ج بسیار است و نقش تربیتى و اجتماعى و سیاسى آن،بس عظیم و کارساز،و نخستین گام حج، با سفر آغاز مى شود و سر فصل زیارتها حج خانه خدا است. در عین حال باید هشیار بود که این سفر الهى و زیارت پر برکت که بر هر مسلمان توانمند و مستطیع،فرض و واجب است،از محتوا تهى و از اثر خالى نگردد...که اینگونه حج،حج دوره آخر الزمان است.در حدیث است که: «در آخر الزمان،مسافرت و بیرون رفتن مردم براى حج به چهار گروه،بیشتر اختصاص پیدا مى کند: حکمرانان،براى تفریح و گردش،ثروتمندان براى تجارت و داد و ستد، فقرا براى گدایى و...قاریان براى سمعه و ریا...» (3) در هر صورت،دریغ است که این سفر،به هدفهایى دنیایى و محاسبات سود پرستانه اختصاص یابد و از محتوا و بعد عارفانه و عاشقانه تهى گردد.چرا که مکه،ضیافتگاه ملکوتى و معنوى خدا، و حاجى،مهمان پروردگار و پذیرایى خداوند،با رحمت و مغفرت است. امام على (ع) فرموده است: «الحاج و المعتبر وفد الله و حق على الله تعالى ان یکرم وفده و یحبوه بالمغفرة » (4) و حیف که این میهمانى،که زمینه ساز اکرام خدا و پذیرایى با غفران الهى است،در حد سفرى تفریحى و گردشى پوچ،و رفت و آمدى تاجرانه در آید...که صاحبخانه کریم و بزرگ است و مهمان را هدفى والا و نیتى در خور عظمت «رب البیت »شایسته است. «مکه »،تربت برگزیده مکه،سرزمین برگزیده خداوند است و مورد نظر و توجه پروردگار.سرزمین عرفان و معنویت و توحید است.خاستگاه اسلام است،تربت منتخب آفریدگار است و زیارت این دیار،قدم نهادن و رفتن و دیدن و فیض بردن از جاهایى است که مورد عنایت خاص خداست.امام صادق (ع) فرموده است: «محبوب ترین زمین نزد خدا،مکه است.نزد خداوند هیچ خاکى محبوبتر از خاکش و هیچ سنگى گرامى تر از سنگش و هیچ درختى محبوبتر از درخت مکه و هیچ کوهى محبوبتر از کوههایش و هیچ آبى محبوبتر از آب مکه نیست ». (5) در ارزش زیارت مکه همین بس که ایام پر برکت و سراسر خیر حج،آنقدر سازنده و پر بار و پر بهاست که در حدیثى از امام باقر (ع) حتى خواب در مکه،همچون تلاش و فعالیت در شهرهاى دیگر و سجود در مکه،همچون به خون غلطیدن و شهادت در راه خدا به حساب آمده است: «...و النائم بمکة کالمجتهد فى البلدان و الساجد بمکة کالمتشحط بدمه فى سبیل الله...» . (6) ارزش و قداست این خاک به خاطر انتساب به پروردگار است و برگزیدگى این تربت،به خاطر معنویات و خاطرات مقدس این مهد وحى و کانون رسالت و توحید است. مرحوم علامه امینى در رد نظریه کسانى که به اینگونه امور ایراد مى گیرند،بحث و بیان مفصلى دارد و چنین مى گوید: «...همچنان که اراضى و میدانها و خانه ها و ادارات رسمى و دولتى که به نحوى منتسب به حکومتهاست،احکام و مقررات ویژه اى دارد که مردم ملزم به رعایت آن و اجراى قوانین مربوط به آن هستند،همچنین زمینها و بناها و سرزمینهاى منسوب به خداوند هم شئون خاص و احکام و مقررات ویژه و لوازم و روابطى دارد که حتمى است و آن کس که تسلیم پروردگار باشد و در لواى توحید و زیر سایه اسلام زندگى کند،بناچار باید آنها را مراعات کرده و به وظایف خود در قبال آنها قیام و اقدام کند.و از همین جاست که کعبه و حرم و مسجد الحرام و مسجد النبى و مساجد و معابد و کلیساها و کنیسه ها احکام خاص و مقررات ویژه و احترام فوق العاده دارد و از نظر طهارت و نجاست و خرید و فروش و...مقرراتش ویژه و لازم الاجراست. اگر مکه مکرمه حرم امن الهى است که مردم به آن روى مى آورند و از هر فراز و نشیب،آهنگ خانه خدا مى کنند و آن اعمال مخصوص را انجام مى دهند و حتى گیاههاى حرم هم حکم خاص دارد،اینها از آثار همان انتساب به خداوند است و به خاطر این است که خداوند،مکه را از میان سرزمینها،برگزیده است...» (7) این مکه است و کعبه،این خاستگاه نور توحید است و«ام القرى »،این حجر الاسود است و مقام ابراهیم.این سرزمین «مبارک »است.اولین خانه پر برکتى است که براى هدایت مردم قرار داده شده است. و به تعبیر قرآن: «ان اول بیت وضع للناس للذى ببکة مبارکا و هدى للعالمین » (8) در کعبه،«حجر الاسود»،سوگند نامه خدا با بندگان است و دست کشیدن به آن،تجدید عهد با خداوند است و بیعت نمودن با اوست. در باره حجر الاسود و رکن یمانى،حدیث است که:«یمین الله فى ارضه یصافح بها خلقه ». (9) نگاه کردن به کعبه هم،عبادت است.که پیامبر فرموده است: «النظر الى الکعبة عبادة » (10) و در حدیث دیگر است که هر کس به کعبه نظر کند (در واژه «نظر»دقت شود) تا وقتى که نگاهش به کعبه است،برایش حسنه نوشته مى شود و از سیئات او محو مى گردد: «من نظر الى الکعبة لم یزل یکتب له حسنة و یمحى عنه سیئة حتى یصرف ببصره ». (11) وقتى که کعبه یادآور آن همه خلوص و عظمت و ایثار ابراهیم است و سمبل توحید و خداپرستى است،نگاه به آن هم عبادت به حساب مى آید.چرا که این نگاه هم سازنده و تربیت کننده است،تا نگاه کننده چه کسى باشد و در وراى نگاه،چه احساس و درک و برداشتى نهفته است!... اقبال لاهورى،در شعر خود،به این پیوند ناگسستنى میان بنده و خدا در رابطه با حج و کعبه اشاره کرده و گفته است: (12) حرم جز قبله قلب و نظر نیست×طواف او،طواف بام و در نیست میان ما و«بیت الله »رمزى است×که جبریل امین را هم،خبر نیست در حریم حرم دوست در زیارت حج،زایر مهمان خداست. این زیارت،پاسخگویى و لبیک به دعوتنامه عامى است که چند هزار سال پیش حضرت ابراهیم،به فرمان خداوند از همه کسانى که مى توانند و استطاعت شرکت در این کنگره عظیم الهى-مردمى را دارند،نموده است. خداوند در قرآن فرموده است:«براى ابراهیم،جایگاه بیت را فراهم نمودیم و دستور دادیم براى من شریک قرار مده و خانه مرا براى طواف کنندگان و بپا ایستادگان و راکعان و ساجدان پاک گردان و مردم را به حج،ندا داده و دعوت کن که سواره و پیاده از هر فراز و نشیبى و سواره بر هر مرکب ضعیفى به اینجا بیایند». (و اذن فى الناس بالحج...) (13) زیارت حج،یک سفر سازندگى است.سفر خودسازى و تهذیب نفس و ارتقاى درجه معرفت و شناخت و عشق به حق و گردیدن به گرد مرکزیت توحید است. در این سرزمین بعثت و حریم قدسى خدا که قبله مسلمین و مطاف یکتاپرستان است، بى اجازه نمى توان وارد شد و بى دعوت نمى توان رفت.اجازه،همان دعوت عام الهى است و آمادگى براى ورود،همان «لبیک »است.بدون احرام،از میقات نمى توان وارد این سرزمین شد. در هر وقت از سال که باشد،هر که و از هر کجا که باشد،براى ورود به این سرزمین مطهر و حریم حرم دوست،باید«محرم »شد و لبیک گفت و قدم صدق بر آن نهاد.چرا که سر در کوى دوست سپردن و در مطاف حق گردیدن است. خدا،زایر را دعوت کرده و اجازه ورود و حضور در میقات و مطاف و حرم داده است،چه مقام والا و توفیق بزرگى. به قول اقبال: چه خوش بختى چه خرم روزگارى×در سلطان به درویشى گشادندآنکه به زیارت حج مى رود، سفر به سوى خدا مى کند. و به تعبیر لطیف و زیباى حضرت امام خمینى (ره) : «...سفر حج،سفر کسب نیست.سفر تحصیل دنیا نیست.سفر الى الله است.شما دارید به طرف خانه خدا مى روید.تمام امورى که انجام مى دهید به طور الهیت باید باشد.سفرتان اینجا که شروع مى شود سفر به سوى خداى تبارک و تعالى است.باید مانند انبیا (ع) و بزرگان دین ما که تمام زمان حیاتشان مسافرتشان الى الله بوده است و از آن چیزى که در برنامه وصول الى الله بوده است یک قدم تخلف نمى کردند.شما هم وفود الى الله داشته باشید و در میقات که مى روید،لبیک به خدا مى گویید.یعنى تو دعوت کردى،و ما هم اجابت...» (14) باز به قول اقبال لاهورى: در آن دریا که او را ساحلى نیست دلیل عاشقان غیر از دلى نیست تو فرمودى ره «بطحا»گرفتیم و گرنه جز تو ما را منزلى نیست سفرى اینچنین عظیم و زیارتى اینگونه عارفانه و عاشقانه است که باعث مى شود امام حسن مجتبى (ع) بیست و پنج بار پیاده به «حج »رود (15) و امام حسین (ع) هم گاهى در این سفر،با داشتن مرکب و وسیله سوارى پیاده راه پیماید و مرکب،پشت سرش حرکت کند. (16) این،شوق دیدار را مى رساند.در میان جمعى که به دیدار خانه مى روند،بعضى هم به صاحبخانه مى اندیشند...«او خانه همى جوید و من صاحب خانه »و رابط در این میان،«دل »است و وادى سفر،عشق و عرفان. زیارت حج و ادب باطنى وقتى که حج،حضور در میقات رب است،وقتى شرکت در ضیافة الله است،وقتى لبیک گفتن به نداى ابراهیم (ع) و دعوت خداوند است،پس حاجى باید به تناسب «مقام »،خود را مهیاى این «بار عام »سازد. در مورد ادب باطنى حج،امام صادق (ع) فرموده است: «اذا اردت الحج فجرد قلبک لله من قبل عزمک من کل شاغل و حجاب کل حجاب و فوض امورک کلها الى خالقک و توکل علیه فى جمیع مایظهر من حرکاتک و سکناتک...» (17) دل را در هنگام و هنگامه حج براى خدا مجرد ساختن و از هر حجابى و شاغلى آزاد ساختن، همه امور را به خدا سپردن و در تمام حرکات و سکنات،بر او توکل داشتن... اگر حاجى زایر،اینگونه با قلبى سرشار از خدا و تهى از غیر،رو به خداى آورد،طبیعى است که هر قدم مهمان خدا عبارت و درجه و رتبه به حساب مى آید و در مقابل هر گام،حسنه اى بر او افزوده شده و سیئه اى از او محو مى شود،چنانکه امام صادق (ع) فرموده است: «ان العبد المؤمن حین یخرج من بیته حاجا لا یخطو خطوة و لا تخطو به راحلته الا کتب الله له بها حسنة و محى عنه سیئته و رفع له بها درجة...». (18) در این صورت است که حاجى،مهمان خدا خواهد بود و الا خیر. در این زیارت،تک تک عملها و مناسک حج،باید سازنده و آموزنده باشد و گرنه (به قول ناصر خسرو) : رفته و مکه دیده،آمده باز محنت بادیه خریده به سیم با پوشیدن جامه احرام،جامه هاى گناه را باید زمین ریخت و با غسل احرام،گناهان را شستشو کرد و توبه نمود و با احرام بستن،با خدا باید تجدید پیمان نمود و با گفتن «لبیک »،از صمیم جان به نداى دعوت خدا و ابراهیم پاسخ گفت و با ورود به حرم،خود را در حریم حرمت الهى دید و با سعى و طواف،خود را خدایى ساخت و بین خوف و رجاء بود.باید با رمى جمرات، شیطانهاى نهان و آشکار،درونى و بیرونى را طرد کرد و با قربانى گوسفند،نفس سرکش را قربانى کرد و کشت و...به میقات دوست رفت و در مناى معرفت مقیم شد و در پرتو دایت خدا قرار گرفت و بهتر از پیش شد...در این زمینه،به گفتگوى عمیق و زیبا و بدیع امام زین العابدین (ع) با شبلى که ازحج آمده بود و امام به دیدارش رفت،مراجعه و دقت کنید. (19) این است که حج،همرنگ شدن با خالصان و پاکان و هماهنگ شدن با فرشتگان و کروبیان است. در زمان موعود،به سرزمین میعاد رفتن است. کعبه و قبله را از نزدیک دیدن است و جهت و وجهه عمل را مشاهده کردن است.زیارت کعبه اى است که به فرمان خدا همه روزه و در کارهاى عبادى،روى بدان سو مى کنیم و چهره، به طرف «مسجد الحرام »مى گیریم که قبله اى است پسندیده و رضایت بخش... «فول وجهک شطر المسجد الحرام...» . (20) حاجى،در این زیارت،به خانه خدا و قبله گاه مى رود. و...قبله،روى آوردن به این سرمایه هاى شور و الهام است و مى بینیم و مى دانیم که پیچ کوچه هاى مکه،بوى پیرهن در آستین دارد: -شفاى چشم نابیناى این ملت و دست شهر مکه،جام جم را در نگین دارد: -صفاى عصمت آیینه امت و...«کعبه »،قلب خون پالاى مام میهن اسلام و ما چون قطره اى خون، رهنوردى سوى این کانون. کشان کهکشان،در دامن این آسمان، -شبهاى تابستان-به سوى کعبه مقصود،«راه شیرى »تابان و ما چون ذره اى در کهکشان،افتان و خیزان،مست و سرگردان و سنگ تیره،در دیواره کعبه نشان بیعت «الله »با انسان و ما بیعتگرانى با خدا،بنهاده بر کف،جان. الا...اى قبله،اى رمز محبتها و الفتها و وحدتها الا...اى مظهر اندیشه توحید نشان جاودان اتحاد روح ملتها تجلیگاه شور انگیز فکر امتى آگاه تو کانون همایشگاه میلیونها دل شوریده و روییده از خونى تو،مغناطیس دلهایى و ما با روح آتشناک و پاکى،کهرباى کعبه را -چون «کاه ». بگذریم...و از مکه به عنوان سرزمین خاطره هاى مقدس و تاریخى،در فصل آینده سخن بگوییم که گفتنى بسیار است. «مکه »،سرزمین خاطره ها... «من از این شهر امید شهر توحید،که نامش «مکه »است و غنوده است میان صدفش «کعبه »پاک قصه ها مى دانم... دست در دست من اینک بگذار، تا از این شهر پر از خاطره،دیدن بکنیم. هر کجا گام نهى در این شهر و به هر سوى که چشم اندازى مى شود زنده بسى خاطره ها در ذهنت یادى از«ابراهیم » آنکه شالوده این خانه بریخت آنکه بتهاى کهن را بشکست آنکه بر درگه دوست، پسرش را که جوان بود،به قربانى برد. یادى از«هاجر»و اسماعیلش مظهر سعى و تکاپو و تلاش صاحب زمزمه زمزم عشق یادى از ناله جانسوز«بلال » که در این شهر،در آن دوره پر خوف و گزند به «احد»بود بلند. یادى از غار«حرا»،مهبط وحى یادى از بعثت پیغمبر پاک یادى از«هجرت »و از فتح بزرگ یادى از«شعب ابى طالب »و آزار قریش! شهر دین،شهر خدا،شهر رسول، شهر میلاد على (ع) شهر نجواى حسین،در«عرفات » شهر قرآن و حدیث شهر فیض و برکات!...» آرى...و بسى خاطره از جاى دگر...شخص دگر. کجاى «حج »را مى توان یافت که نشان از کسى،حادثه اى،خاطره اى نداشته باشد؟ کدام عمل حج است که منقطع از ریشه اى در تاریخ باشد؟ پى نوشتها: 1.ان على العاقل ان لا یکون ذاهبا الا فى ثلاث:تزود لمعاد او مرمة لمعاش او لذة فى غیر محرم. (مکارم الاخلاق،ص 240) 2.سافروا تصحوا،و جاهدوا تغنموا و حجوا تستغنوا. (محاسن برقى،ص 345) 3.اذا کان آخر الزمان خرج الناس للحج اربعة اصناف:سلاطینهم للنزهه،و اغنیائهم للتجارة،و فقرائهم للمسالة،و قرائهم للسمعة. (محجة البیضاء،ج 2،ص 189) 4بحار الانوار،ج 99،ص 8. 5.محجة البیضاء،ج 2،ص 152. 6.محجة البیضاء،ج 2،ص 153. 7.علامه امینى،سیرتنا و سنتنا،ص 160. 8.آل عمران،96. 9.محجة البیضاء،ج 2،ص 154. 10.بحار الانوار،ج 99،ص 60. 11.المحجة البیضاء،ج 2،ص 154. 12.کلیات اقبال،ص 549. 13.سوره حج،آیه 27. 14.کتاب حج (مجموعه مقالات) ، (انتشارات وزارت ارشاد اسلامى) ،ص 33. 15.بحار الانوار،ج 99،ص 103. 16.بحار الانوار،ج 99،ص 105. 17.بحار الانوار،ج 99،ص 124. 18.بحار الانوار،ج 99،ص 315. 19.کتاب حج (مجموعه مقالات) ،ص 21،متن این حدیث طولانى را به نقل از مستدرک الوسائل بیان کرده است.ناصر خسرو هم در قصیده معروف خود (حاجیان آمدند با تعظیم...) آن را به نظم در آورده. 20.بقره،آیه 144. حج،یافتن تاریخ در جغرافى زیارت حج،برداشتن گام بلندى است بر فراز چندین هزار سال و شنیدن تاریخ زمان ابراهیم (ع) است در امروز،و دیدن آثار هزاره هاى ایمان و اعتقاد و عشق و ایثار است،در میان این همه آثار رنگارنگ و ثابت و متغیر و جدید و قدیم... حج،یاد آور تنها تاریخ اسلام و حتى تاریخ حضرت ابراهیم (ع) نیست،بلکه با تاریخ و سرگذشت همه انبیاء توحیدى و کل بشریت،گره خورده است و پیوند دارد. در حج،فقط یک منطقه جغرافیایى زیارت نمى شود،بلکه یک فرهنگ تاریخى پیش روى زایر است. حج،یافتن تاریخ در جغرافى است. حج،تاریخ مجسم و عینیت یافته است. حج،تجسم تاریخ توحید است. زیارت این میعادگاه،مرورى است بر یک تاریخ کهن و سرشار از معرفت و فرهنگ و تعالیم لیکن،این احیاى خاطرات این دیار و این مرور آموزنده و سیر پربار،براى کسى است که با جزئیات تاریخ و حوادث و خاطره هاى نهفته در سنگ سنگ این شهر و گوشه گوشه این منطقه،آشنا باشد.و گرنه،براى نا آشنا و بى خبر از آنچه بر این سرزمین گذشته است،با دیگر جاهاى تفاوتى نخواهد داشت.آنچه شور آفرین و احساس برانگیز است،دانستن رخدادها و خاطره هاست. آرى،الهام گرفتن از زیارت حج و احیاى خاطرات مقدس و بزرگ این سرزمین و شهر،ضرورتا مبتنى بر شناخت تاریخ است.هر اندازه که با تاریخ بشرى و تاریخ ادیان توحیدى و انبیاء الهى و بخصوص با تاریخ اسلام و حیات پیامبر (ص) بیشتر آشنا باشیم،حج بر ایمان پر معنى تر و گیراتر و خاطره انگیزتر خواهد بود. خاطره هاى شکوهمند کعبه،با زندگى حضرت ابراهیم،پیوند دارد. یادآور بناى این مسجد مقدس و کعبه عزیز،توسط ابراهیم و اسماعیل است. یادآور تلاش هاجر و سعى او در فاصله دو کوه صفا و مروه و جوشیدن چشمه زمزم از زیر پاى اسماعیل است. کعبه،بناى یادبود توحید است. در حج،حاجى به صورت و نقش ابراهیم (ع) عمل مى کند.گاهى چاقو در دست،قربانى مى کند،ابراهیم وار،در ذبح اسماعیلش،گاهى در طرد شیطان،رمى جمرات مى کند و به آن سمبلهاى تجسم ابلیس سنگ ریزه پرتاب مى کند،گاهى با پوشیدن لباس احرام،کفن پوش مى شود،و گاهى در نقش هاجر و به یاد او،هفت بار بین صفا و مروه سعى مى کند. کعبه،یادآور دو بت شکن بزرگ تاریخ است:یکى ابراهیم،قهرمان توحید،که سازنده این بناى کهن توحیدى است،و دیگرى على (ع) که در فتح مکه،پاى بر دوش پیامبر نهاد و کعبه را از لوث بتها تطهیر نمود. کعبه،هم مبدا امامت است[میلاد على (ع) در آن]و هم منتها و فرجام امامت است[تکیه گاه حضرت مهدى (عج) به کعبه هنگام ظهور]. جاى پاى حضرت ابراهیم (ع) در مسجد الحرام است (مقام ابراهیم) جاى قدمهاى پیامبر و ائمه و امام زمان در این مسجد است. حجر الاسود را پیامبر و اولیاى خدا بوسیده و بر آن دست کشیده اند. حج،یادآور حج نیمه تمام امام حسین (ع) و عزیمت به شهادتگاه کربلاست. کعبه،یادآور نزول سوره فیل و نابودى قوم ابرهه در سوء قصد به این خانه است. مسجد الحرام،ناله هاى جانسوز زین العابدین (ع) را به همراه دارد. مسجد الحرام،جایى است که پیامبر در آنجا نماز خوانده و امامان معصوم در آنجا عبادت خدا کرده اند.حجر الاسود،تبرک یافته لمس و مسح و بوسطه طیبین و طاهرین و معصومین است. مکه،همه ساله شاهد حضور امام عصر (ع) در منى و عرفات است و مشام جان،اگر آشنا به عطر حضور باشد،مى تواند به استشمام آن حضور نورانى نایل آید و در هر جا،رد پاى مهدى (ع) را بیابد. عرفات،آن عشق و شور و عرفان حسین بن على (ع) را در دامنه «جبل الرحمه »تداعى مى کند. در تب عرفان عرفات،مى توان با حسین بن على (ع) اینگونه خطاب کرد که: «اى حسین!.... تو در این دشت چه خواندى که هنوز سنگهاى «جبل الرحمه »،از گریه تو نالان اند؟ عشق را هم ز تو باید آموخت و مناجات و صمیمیت را...و عبودیت را. و خدا را هم...باید ز کلام تو شناخت. در دعاى عرفه، تو چه گفتى؟تو چه خواندى،که هنوز، تب عرفان تو در پهنه این دشت به جاست؟ پهندشت عرفات وادى «معرفت »است و به مشعر وصل است وادى شور و«شعور» دشت،از نام تو عرفان دارد و شب،از یاد تو عطر آگین است.آسمان،رنگ خدایى دارد. و تو گویى به زمین نزدیک است اى حسین!... اى زلال ایمان مرد عرفان و سلاح در دعاى عرفه تو چه خواندى،تو چه گفتى،کامروز زیر هر خیمه گرم یا که در سایه هر سنگ بزرگ یا که در دامن کوه حاجیان گریان اند با تو،در نغمه و در زمزمه اند». و امام على (ع) آنجا که فلسفه تشریع حج را بیان مى کند،از جمله به این نکته اشاره مى فرماید که حاجیان در موقف هاى انبیاء مى ایستند و گام،جاى گام رسولان مى گذارند:«...و وقفوا مواقف انبیائه » (1) باز در حدیث دیگرى،از جمله آثار و نتایج حج،همین احیاى خاطره و زنده نگه داشتن آثار و اخبار،مطرح شده است،آنجا که هشام بن حکم از امام صادق (ع) در باره فلسفه تکلیف و تشریع حج و طواف بر گرد خانه خدا سؤال مى کند،امام در ضمن بیان مبسوطى مى فرماید: «...فجعل فیه الاجتماع من المشرق و المغرب لیتعارفوا و لینزع کل قوم من التجارات من بلد الى بلد و لینتفع بذلک المکارى و الجمال و لتعرف آثار رسول الله و تعرف اخباره و یذکر و لا ینسى...» (2) در این سخن،آنچه محور قرار گرفته است عبارت است از: -اجتماع در کنگره عظیم جهانى از شرق و غرب، -شناخت متقابل افراد نسبت به هم، -منافع اقتصادى براى مسلمین، -شناخت آثار پیامبر، -شناخت و احیاى اخبار و گفتار پیامبر،تا فراموش نشود. به برکت حج و این فریضه الهى است که فرصتى براى آشنایى با ملتها و ملیتها،و نژادها، شخصیتها و مردم گوناگون پیش مى آید.در حدیث دیگرى،باز هم به نتایج فرهنگى زیارت خانه خدا و سفر حج اشاره شده و امام رضا (ع) فرموده است: «...مع ما فیه من التفقه و نقل اخبار الائمة الى کل صقع و ناحیة...» (3) و اشاره به تفقه و دین شناسى و شناخت مکتب و گسترش فرهنگ اهل بیت به هر طرف شده است. در چهل روز مسافرت و زیارت حج،مى توان به اندازه چهل سال تجربه اندوخت و تاریخ 23 ساله اسلام را در 23 روز حج شناخت. گفتیم که این براى آشناى به تاریخ میسر است. «...در این بیست و سه روز مى توانى همه جا با پیغمبر همراه باشى،سیزده روز در مکه بمانى-به نشانه سیزده سالى که او در مکه بود-و در پى او،سفرى به طائف کنى و به همان جاها که او رفت.سفرى به دعوت و سفرى به جنگ،و سپس همراه مهاجران،از مکه به مدینه هجرت کنى و در راه «ربذه »و بدر،و سپس ورود به «قبا»و آنگاه مدینه،به سراغ هر کوچه اش،پس کوچه اش،هر نقطه اى که نشانى از او دارد و از خاندان او و یاران او...و بدین گونه در متن تاریخ پر شور و عشق و جنبش و جهاد اسلام قرار گیرى و خود را در آن بیست و سه سال پر برکت تاریخ آدمى،در میان مهاجران و انصار بیابى و تاریخ اسلام و سیره پیامبر را در کنار حج، اینچنین ببینى و یک دوره کامل و دقیق و زنده و تغییر دهنده اسلام را همراه حج در گهواره اسلام و در عزیزترین زمین و زمان و آماده ترین حالات و آزادترین بخش عمر...بیاموزى...» (کتاب «حج »،ص 11) در مسجد الحرام،قبر حضرت اسماعیل و مادرش هاجر در«حجر اسماعیل »است. بنا به روایاتى،قبر هفتاد نفر از انبیاء در مسجد الحرام،بین رکن یمانى و حجر الاسود است.و نیز قبر حضرت صالح (ع) در آنجاست. در قبرستان ابوطالب (قبرستان معلى) در مکه،قبور بزرگان بسیارى از جمله عبد مناف،عبد المطلب،ابو طالب،خدیجه کبرى و...قرار دارد. در اطراف مکه هم قبر کسانى چون میمونه همسر پیامبر و آمنه مادر آن حضرت و عبد الله بن عباس و حسین بن على (شهید فخ) قرار دارد. همچنین مرقد بسیارى از عالمان دین و بزرگان جهان اسلام در این شهر است. دیدار این اماکن،براى کسانى که محبت اولیاى دین را در دل داشته باشند،بسیار مفید و مسرت بخش و داراى الهام و آموزش است.در سفر حج،مى توان رهتوشه هاى بسیارى برداشت و به فیوضات بزرگى رسید و سوغاتهاى گرانبهایى آورد،همچون:ایمان،هجرت،زهد، وحدت،معرفت،اخلاص،شناخت اقوام و ملل،یافتن عده و عده،گسترش افق دید،وسعت جهانبینى،شناخت عینى آثار و اخبار رسول الله و ائمه و انبیاء،اینهاست سوغات گرانبهاى این سفر. ولى افسوس که جمعى از این سفر و دیدار عظیم،فقط سوغاتشان رادیو،ضبط صوت،تلویزیون رنگى،پارچه،دوربین،ساعت،اسباب بازى و ابزار تجملات و صنایع ملل کافره و خروج ارز به جیب بتهاى صنعتى جدید دنیاست.با چمدانى پر،ولى قلبى و مغزى تهى از این سفر عرفت برمى گردند...دریغ! مرحوم صاحب جواهر،از کتاب دروس شهید اول نقل مى کند که: «...مستحب است رفتن به محل ولادت پیامبر در مکه،که الآن مسجدى است در کوچه اى معروف به کوچه «موله »و نیز رفتن به خانه خدیجه که پیامبر در مکه ساکن آن بود و فرزندان وى از خدیجه در آن خانه به دنیا آمدند و خدیجه در همان خانه از دنیا رفت و پیامبر تا زمان هجرت در آن خانه بود که الآن مسجد شده است.و نیز مستحب است زیارت قبر خدیجه در«حجون »و نیز رفتن به غار«حرا»که پیامبر اسلام در آغاز بعثت و وحى در آنجا به عبادت خدا مشغول بود.و نیز رفتن به غار«ثور»که محل اختفاى پیامبر از مشرکین در هنگام هجرت به مدینه بود...» (4) و نیز مى گوید: «مستحب است کسى که از مکه به راه مدینه بر مى گردد،در مسجد«غدیر خم »نماز بخواند و دعاى فراوان بخواند،چرا که آنجا موضعى و جایى است که پیامبر،على را به خلافت خود منصوب و تعیین کرد». (5) الهام گرفتن از این خاطرات،بسى ارجمند است. اهمیت اجتماعى-سیاسى حج،که دیگر جاى بحث خود دارد و ازموضوع این نوشته خارج است،ولى به اندازه اى است که عمود تقویت کننده مکتب است و اگر خانه خدا،بى زایر شود و فریضه مهم حج تعطیل گردد،مقام رهبرى و امام،حتما باید مردم را به آن الزام کند و هزینه هم بپردازد.این فتواى فقهى علماى اسلام است. امام صادق (ع) فرموده است: «لو عطل الناس الحج لوجب على الامام ان یجبرهم على الحج ان شاؤوا و ان ابوا،لان هذا البیت انما وضع للحج » (6) سفر حج،سفرى است مایه ریاضت نفس و اطاعت مالى و عبادت بدنى و پرستش قولى و فعلى. و مکه،خانه اى است براى «خدا»و«مردم »،«بیت الله »است و«وضع للناس ». کعبه خانه اى است،براى «قیام »نه خوابیدن، (قیاما للناس) و براى سعى،نه سکون. در زیارت حج،سلاح اندیشه و نیروى عشق،در کنار هم اند. و حج،فراموش کردن «خود»در راه «خدا»است. ذوب شدن «من »ها در«ما»است. و زایر این خانه،به خلوص و عبودیت مى رسد. زیارت خانه خدا را به قصد زیارت «تربت احمد»در مدینه به پایان مى بریم. دیدارمان در مدینه...در فصل آینده. «مدینه »،شهر پیامبر فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى (طه،12) مرا تنهائى و آه و فغان،به سوى «یثرب »سفر بى کاروان،به کجا مکتب،کجا میخانه شوق تو خود فرما مرا،این به،که آن به (اقبال لاهورى) شهر پیامبر از سفر حج برگشته ایم و دیدار دیار یار،و زیارت «بیت العتیق »و مسجد الحرام و حرم خدا. مى خواهیم از مکه به زیارت «مدفون مدینه »برویم،تا به پیامبر«جفا»نکرده باشیم و«وفا»نشان دهیم،که خود فرموده است:«هر کس حج بگزارد و مرا زیارت نکند،بر من «جفا»کرده است » (من حج و لم یزرنى فقد جفانى) . (7) در فصل پیش،در مکه بودیم،خاستگاه اسلام را دیدیم، و«مطلع الفجر»قرآن را،و محل نزول وحى نخستین را،و سر چشمه را،زمزم ایمان را،کوثر توحید را،رمز وحدت را،قبله مسلمین را... اینک،به مدینه مى آییم که تداوم همان مسیر است، که بازتاب همان جلوه است، که دامنه آن چکاد است، که ثمره آن بذر است، که شاخه آن «شجره طوبى »است که از قبله گاه مسلمین ریشه گرفت. مدینه،شهر پیامبر است، شهرى که رسول خدا،ده سال از عمر خویش را در این دیار گذرانده است، شهر مهاجر و انصار،شهر اوس و خزرج، شهر«بدر»و«احد»و«احزاب »، شهر«بقیع »و مسجد النبى و کوچه بنى هاشم. شهرى که با وحى و نزول قرآن آباد شده است و محل فرود و عروج جبرئیل و فرشتگان بوده است. در و دیوارش،زمین و فضایش مقدس است و تربت پاکش،پیکر پیامبر را در بر دارد. شهرى که مرکز نشر و گسترش اسلام بوده و به خاطر رسول الله،شایسته هر گونه حرمت گذارى و تقدیر و تقدیس است. شهرى که دیوارهایش،کوچه ها و گذرهایش،یادآور دوران حیات پیامبر و ائمه است. شهرى که پیامبر به سویش هجرت کرد و آنجا را خانه خویش قرارداد.فرایض و احکام خدا را در همین جا بیان کرد،با دشمنان خدا از همین پایگاه،جهاد کرد. تاریخ مجسم صدر اسلام در مدینه،فقط با یک شهر قدیمى-گر چه آراسته به مظاهر تمدن جدید-رو به رو نیستیم. بلکه با تاریخ اسلام مواجهیم،با فرهنگ قرآنى و صدر اسلام رو به رو هستیم.مدینه تجسمى از بسیارى حوادث تلخ و شیرین است که در صدر اسلام اتفاق افتاده است. اگر با دیده بصیرت بنگریم و با گوش جان به نواى این شهر دل بسپاریم،این شهر با ما سخنها دارد. مدینه گویاست،مدینه شاعر است،مدینه قصه گوى کهن است. مدینه مدفن پیغمبر ماست که خاکش سرمه چشم تر ماست مدینه مهبط جبرئیل بوده است مدینه مرقد چهار اختر ماست مدینه سر فراز و سر بلند است مدینه داغدار و دردمند است ز دیوار و زمین و کوچه هایش صداى ناله زهرا بلند است مدینه،«مدینة النبى »است،شهر پیامبر در جاى جاى این شهر،آثار گامهاى پیامبر را مى بینى،در این شهر آهسته قدم بردار،که قدم جاى پاى پیامبر مى گذارى. با تامل و درنگ در این شهر به زیارت بپرداز،که با یادگارهاى معنوى پیامبر رو به رو هستى. به توصیه و رهنمود مرحوم نراقى: «در مدینه،هنگام زیارت،به یاد آور راه رفتن و قدم برداشتن پیامبر (ص) را در گذرگاههاى این شهر.به یاد آور وقار و آرامش پیامبر را و خشوع وخضوعش را در پیشگاه عظمت پروردگار، تصور کن و به یاد آور که چگونه خداوند یاد بزرگ و معرفت والاى خود را در قلب آن حضرت جاى داد و یاد آن حضرت را در کنار یاد خدا نهاد و کلام خود را بر او نازل کرد و«روح الامین »و فرشتگان مقرب دیگر را بر او فرود آورد...آنگاه به یاد بیاور منتى را که خداوند بر اصحاب او نهاد و آنان را به همنشینى و دیدار چهره اش و شنیدن کلامش موفق ساخت و افسوس بخور بر اینکه توفیق زیارت او را نداشته اى. آنگاه با تضرع،از خداوند بخواه که در آخرت،از همنشینى با آن حضرت محرومت نسازد و در این باره،امید فراوان داشته باش،چرا که خداوند،نعمت ایمان را به تو ارزانى داشته و به خاطر«زیارت »او و شوق دیدارش تو را از خانه به سوى مزار او بیرون آورده است...» (8) درک «موقعیت »،بیشتر در جهت پیدا کردن «حال »کمک مى کند. دانستن جزئیات و خاطرات و حوادث تاریخى مربوط به هر زیارتگاه و هر شهر،باعث مى شود که زایر از زیارتش و مسافر از سفرش لذت معنوى بیشترى ببرد. در مدینه نیز اینگونه باید باشى. باید بدانى که در کجایى و به کجا آمده اى و بر سر این آب و خاک و شهر مقدس چه آمده و چه گذشته است. تاریخ اینجا کمک خوبى به تو مى کند.شناخت مدینه و اطرافش و حوادثش...الهام بخش است. «...آنگاه سفرى به خیبر،این دره خاموش و بکرى که همچنان مانده که در چهارده قرن پیش بوده است و در سکوت اسرار آمیز عمیق نخلستانهاى مرطوب آن،مى توانى قلعه هاى یهود را بر فراز کوههاى بلند پیرامونت ببینى ویکایک را بشناسى و فریاد رعد آساى على (ع) را که هنوز در این سکوت پر خاطره دره طنین انداز است بشنوى و آثار او را به چشم سر ببینى، چشمه على را و مسجد على را که پایگاه نظامى او بوده است در شب تند قلعه مرحب و قلعه ها را که هنوز نمودار است و خانه هاى متروک و نخلستانهاى خلوت خیبر را...و نقشه دقیق صف آرایى جنگها را و صحنه ها را و جبهه ها را که در آن سرگذشتها بر روى سرزمینها در بدر و احد و خیبر و حنین و مکه...پیاده شده است.و در مدینه ده روز با پیغمبر زندگى کنى و هر جا که او رفته است بروى و همه جا على (ع) را نیز ببینى و بیابى و یکایک اصحاب را...و حتى خانه هاى اصحاب را و همه جا در مدینه «حال »، گذشته مدینه را... و اگر بتوانى،هر جایى را در این شهرها و کوهها و صحراها که از او خاطره اى دارد و نقشه هاى دقیق جبهه هاى بدر و احد و خندق و بنى قریظه و خیبر و فتح و حنین و طائف و...محله بنى هاشم در مکه و مدینه و مسجد النبى و خانه هاى یکایک همسرانش و خانه فاطمه در مدینه و خانه خدیجه و ابو طالب و مولد فاطمه و نشانه هاى دقیق خانه هاى ائمه و اصحاب،و نیز محله نشیمن دشمنان بزرگش در مکه...آنچنان که بتوان در وضع دگرگون شده مکه و مدینه و طائف امروز،تصویر دقیق محیط شهر و زندگى اجتماعى و خانوادگى پیامبر را در ذهن مجسم ساخت و تاریخ را زنده دید و خود را در آن زمان و مکان و اوضاع و احوال که با جان ما پیوند دارد،حس کرد...» (9) پى نوشتها: 1.بحار الانوار،ج 99،ص 15. 2.علل الشرایع،ص 405 و بحار،ج 99،ص 33. 3.بحار الانوار،ج 99،ص 41. 4 و 5.جواهر الکلام،ج 20،ص 69 و 75. 6.بحار الانوار،ج 99،ص 18،علل الشرایع،ص 396. 7.بحار الانوار،ج 99،ص 372. 8.نراقى،جامع السعادات،ج 3،ص 401. 9.حج،ص 11. مزارهاى مدینه گر چه هدف از بحث ما در این نوشته،خود زیارت و فلسفه و سازندگى هاى آن است نه تاریخچه مزارها و نه جغرافیاى شهرهاى زیارتى،لیکن دانستن این خصوصیات،در بهره ورى از زیارت مؤثرتر است و آنکه براى زیارت به مدینه یا هر شهر مقدس دیگر مى رود،اگر بداند که در آنجا چه کسانى مدفون اند و چه گوهرهاى تابناکى در زیر خاک خفته اند و چه خورشیدهاى الهام بخشى به فروغ افشانى در اعصار و قرون و براى نسلها مشغول اند،سود بیشترى از زیارت خواهد برد. در مدینه،غیر از حرم خود پیامبر که مدفن آن وجود پاک و آن در یکتاى وجود است،و غیر از قبر بى نشان حضرت فاطمه (ع) که به قول معروف و مشهور،در همان «روضه نبوى »است، قبرستان بقیع وجود دارد.قداست و حرمت این مزارها و مشاهد،نزد هر مسلمان قدر شناس و اهل معرفت همچنان باقى است. در قبرستان بقیع،غیر از مزار و مدفن ساده و غریب چهار امام معصوم شیعه (امام حسن مجتبى،امام زین العابدین،امام باقر و امام صادق علیهم السلام) قبر این چهره هاى گرامى نیز وجود دارد: عبد الله،پدر پیامبر عباس،عموى پیامبر ابراهیم،پسر پیامبر صفیه،عمه پیامبر زینب و ام کلثوم و رقیه،دختران پیامبر فاطمه زهرا (طبق بعضى نقلها) حلیمه سعدیه،دایه پیامبر فاطمه بنت اسد،مادر امیر المؤمنین عقیل،برادر امیر المؤمنین تعدادى از همسران رسول خدا، تعدادى از صحابه و تابعین،همچون مقداد،جابر بن عبد الله انصارى،مالک اشتر،عثمان بن مظعون،سعد بن معاذ،ابن مسعود،محمد حنفیه و... (1) و بقیع،همچنان غریبانه،زیر تابش خورشید قرار گرفته است. بقیع ما نشانش بى نشانى است بقیع ما گلستان نهانى است درون شب در این گلزار خاموش چراغش نور ماه آسمانى است بقیع دلخراش ما در اینجاست قبور اولیاى ما،در اینجاست درونش قبر بى نام و نشانهاست که مى گویند آنجا قبر«زهرا»است در اطراف مدینه،در«ربذه »،قبر ابوذر غفارى است،آن صحابى پاکباز شهید،و در جاى دیگر مدفن محمد نفس زکیه است. در کنار کوه احد،آنجا که جنگ معروف پیامبر با مشرکین اتفاق افتاد،شخصیتهاى بارزى چون حمزه سید الشهداء،عبد الله بن جحش،مصعب بن عمیر،حارث بن انس،رفاعه،حنظله و شهداى دیگر احد-که تعدادشان به هفتاد مى رسد-مدفون اند. در احادیث ما،هنگام زیارت مدینه به دیدار این آثار و نشانها دستور داده شده است. در حدیثى امام صادق (ع) به یکى از اصحاب مى فرماید:در مدینه،از مسجد«قبا»شروع کن،در آن نماز و دعا بخوان و در محل سکونت و نمازخانه پیامبر نماز بگزار.به سوى احد رفته و در مسجد آنجا نماز بخوان و بر مدفن حمزه بگذر و بر او سلام بده،بر قبور شهدا بگذر،کنار آنها ایستاده و بگو:«سلام بر اهل دیار.شما پیشاهنگ مایید و ما به شما خواهیم پیوست...» (2) زیارت قبور اولیاى دین،هم از جنبه اخلاقى و تربیتى سازنده است و هم براى آخرتمان ذخیره جاوید است. پیامبر اسلام فرموده است:«هر کس حسن بن على (ع) را در بقیع زیارت کند،گامش بر صراط استوار خواهد بود،آن روز که قدمها مى لغزند...» (3) بر درگه و آستان «احمد» مران از در،که مشتاق حضوریم از آن دردى که دادى،ناصبوریم بفرما هر چه مى خواهى بجز صبر که ما از وى دو صد فرسنگ دوریم (اقبال لاهورى) «قبه خضراء»که بر مرقد پیامبر است،نگین درخشان مدینه است. اعتبار و شرف مدینه به این است که حبیب خدا و رسول آخرین و شفیع امت در آن است. گنبد سبز حرم،نشان آن معنویت و عرفان نبوى است که جاذبه اش دلها را مى رباید. آرزوى دیرینه هر مسلمان و عشق برتر آحاد امت آن است که روزى به زیارت آن مرقد پاک و آن تربت مبارک نایل شوند. جلوه وجود آن حضرت،از وراى بیش از هزار و چهار صد سال مى درخشد و دیده ها را جذب و خردها را مدهوش و جانها را شیفته مى سازد. زیارت آن پیامبر،فرض مسلمانى و شرط ادب و مقتضاى عقل و فرمان عشق است. عده اى با ایجاد شکها و وسوسه ها و آشوبهاى فکرى،از مسائلى همچون زیارت انتقاد کرده و آن را با روح اسلام و توحید،ناسازگار دانسته و از این رهگذر به شیعه تاخته و تشیع زا متهم به افکار شرک آلود کرده اند.ولى جمعى از علماى شیعه با رد آن شبهه ها،پاسخهایى دندان شکن در دفاع از حق داده اند.چرا که مقتضاى شرف و لازمه پاسدارى از ایمان و مرزبانى ارزشهاى والاى تشیع این بوده است. قهرمانان این میدان بسیارند که یکى از چهره هاى درخشان و چیره دست این صحنه،مرحوم علامه امینى است. این محقق مصلح و نویسنده بزرگ اسلام،مسئله را از نظر دلیلهاى عقلى و نقلى و سندهاى حدیثى و تاریخى اثبات کرده و سفارشهاى پیامبر را در باره زیارت و مشروعیت و استحباب آن بیان نموده و این موضوع را از جهات گوناگون مورد بحث دقیق و عمیق و علمى و گسترده و مستند قرار داده است.عناوین بحث مرحوم امینى در الغدیر چنین است: 1.احادیث وارده در باره زیارت قبر پیامبر، 2.سخنانى از بزرگان و علماى مذاهب چهارگانه تسنن پیرامون زیارت قبر پیامبر، 3.آداب زیارت، 4.متن زیارتهایى براى پیامبر و دعا در کنار قبر مطهر وى، 5.تشویق به زیارت قبور و... (4) اینجا به چند نمونه از احادیث فراوانى که در مجموعه هاى حدیثى شیعه و عامه نقل شده است اشاره مى کنیم: پیامبر اسلام:«هر کس مرا یا یکى از ذریه ام را زیارت کند،من هم روز قیامت زیارتش کرده و از هراسهاى آن روز،نجاتش مى دهم ». (5) مرحوم صاحب جواهر،از این حدیث،استحباب زیارت غیر معصومین رااز ذریه پیامبر استفاده نموده است (6) و در جاى دیگر هم گفته است: «مستحب است زیارت صحابه برگزیده پیامبر،همچون سلمان فارسى در مداین و عمار یاسر در صفین و ابوذر در ربذه و حذیفه و همانند آنان و شهدا،خصوصا جعفر بن ابیطالب در«مؤته »، و قبر پیامبران،هر جا که دفن شده اند...» (7) امام باقر (ع) :«زیارت قبر پیامبر،برابر با پاداش یک حج مقبول،همراه با پیامبر است » (8) امام صادق (ع) :«زیارت قبر پیامبر و زیارت قبور شهدا و زیارت قبر حسین،برابر با حج مقبول در همراهى پیامبر است ». (زیارة قبر رسول الله و زیارة قبور الشهداء و زیارة قبر الحسین تعدل حجة مبرورة مع رسول الله) (9) پیامبر اسلام (ص) :«یا على!هر کس مرا،یا تو را،یا دو فرزندت-حسن و حسین-را،در حال حیاتمان یا پس از مرگمان زیارت کند،ضامن مى شوم که او را از هول و وحشتهاى یامت خلاص کرده و در درجات خویش،همراه خود سازم ». (10) امام صادق (ع) :«در حرم پیامبر،برترین جایى که نماز در آن خوانده شود،نزدیک قبر است. هر گاه وارد مدینه شدى و به مسجد پیامبر رفتى،از قبر پیامبر شروع کن،بایست و بر پیامبر سلام بده و بر رسالت و بلاغ،بر او گواهى ده...» (11) که این،تحکیم و تجدید میثاق امت با پیامبر است. ادب و آداب زیارت از آداب ظاهرى و باطنى زیارت پیامبر و ائمه،سخن شهید اول در دروس را نقل مى کنیم که مرحوم علامه مجلسى نقل کرده است که خلاصه آن چنین است: «-قبل از ورود به زیارتگاه،غسل کردن و با طهارت بودن، -با لباسهاى پاکیزه و بوى خوش زیارت کردن، -آرام قدم برداشتن و با خضوع و خشوع آمدن، -بر درگاه حرم ایستادن و دعا خواندن و اجازه ورود خواستن و اگر رقت قلب حاصل شد،آنگاه وارد شدن، -در برابر ضریح ایستادن و زیارتنامه خواندن، -گونه راست و چپ صورت را بر ضریح نهادن و با تضرع،از خدا حاجت خواستن، -صاحب قبر را براى بر آمدن حاجت و رفع نیاز،شفیع قرار دادن، -دو رکعت نماز زیارت خواندن و دعاهاى منقول را خواندن و تلاوت قرآن، -حضور قلب داشتن در تمام مراحل زیارت،و نیز توبه و استغفار و صدقه دادن به نیازمندان و تکریم خادمین مزار...» (12) و خلاصه...خود را در محضر رسول الله دیدن و ادب شایسته مقام را دانستن و به کار گرفتن. بى شک،همان آداب ظاهرى نیز به حصول توجه قلبى و ادب باطنى کمک مى کند و کیفیت زیارت کردن و جزئیات زیارت خواندن و کم و کیف این تشرف و دیدار معنوى را نیز باید از خود اولیاى دین آموخت. امام صادق (ع) به محمد بن مسلم-که از اصحاب بزرگ اوست-چنین دستور العمل مى دهد: «هر گاه به زیارت مرقد امیر المؤمنین (ع) رفتى،غسل زیارت کن،پاکیزه ترین جامه هایت را بپوش،بوى خوش و عطریات استعمال کن،با آرامش و وقار،آرام آرام حرکت کن،وقتى به «باب السلام »رسیدى،رو به قبله بایست و سه بار تکبیر بگو،و آنگاه زیارت را بخوان...» (13) و آنگاه متن زیارت،در کتب روایتى نقل شده است،که فعلا از بحث ما جداست. در مورد آداب باطنى و توجه پیدا کردن در زیارت حضرت،مرحوم نراقى توصیه مى کند: «...در نجف،به خاطر آور که اینجا«وادى السلام »و مجمع ارواح مؤمنان است و خداوند اینجا را جزء شریفترین مکانها قرار داده است و مدفن وصى پیامبر در اینجاست.همچنین مدفن آدم و نوح،در همین محل است...» (14) خلاصه اینکه هنگام زیارت نجف،باید توجه داشت که اینجا تربت ابو تراب است و على (ع) ،آن جاودانه مرد در اینجا آرمیده است.در این صورت،دلى از سنگ مى باید که نلرزد و خاشع نشود، و دیده اى بى فیض باید باشد تا اشگى از شوق نریزد،یا آهى از درد نکشد و داغ مظلومیت على (ع) ،او را غمگین نسازد. آن کس که به زیارت على (ع) مى آید،باید پاى پر آبله اش،هرگز خسته نگردد و در راه طلب، شب از روز باز نشناسد و رنج را بر راحت بگزیند و به این دیار،با پاى سر بدود و با رهتوشه عشق سفر کند و در جوار این تجلیگاه فروغ ایزدى،رحل اقامت افکند. از زبان بزرگان بیاموزیم. مرحوم شیخ بهائى نیز بیان جالب و دستور العمل خوبى دارد.وى،در یکى از سروده هاى مفصل خویش که به عربى است،در مورد زایر آن حضرت و حضور قلبش و آگاهى به موقعیت زیارت،مى گوید: «...خوشا آن کس که او را یک بار زیارت کند. اى سواره اى که راههاى پر سنگلاخ و سوزان را مى پیمایى و دشتها و بیابانها را طى مى کنى، اگر خواستى که خداى آسمان را خشنود کرده و پس از کوردلى،به رشد برسى و در روز تشنگى قیامت،از کوثر سیراب شوى،هر گاه در سیر و سفر طولانى و دور و دراز خود،به آن دیار رسیدى و بر تربت على (ع) ایستادى و اظهار محبت نسبت به او کردى و ریسمان استوار الهى را دیدى و پس از سیر شبانه ات،رویاروى نجف قرار گرفتى،پس مخواب،مگر اندکى. ره توشه و بارت را همان جا بر زمین بگذار و از آن خاک مگذر. بر آستان او بمان و همچون گرفتارى دردمند و فروتن بایست و با انبوه مردم سیر کن و غبار آن دیار را ببوى. اگر مطیع فرمان خدایى او را خشنود کن که محبت ائمه،فرضى است خدایى.از این فریضه، پاداش خود را مضاعف گردان،در این سرزمین چهره بر خاک بگذار... وقتى به آن تربت رسیدى سلام کن و شیفته شیداى آن آستان باش. قبر کسى را آنجا زیارت کن که با والایى ها نمایان است.در آنجا نور را مى بینى که فضا را آکنده است و شعاعش همه جا را فرا گرفته است. اگر در زمانش حضور نداشتى،با گریه ات یاریش کن. در حضور او بایست،فرمانش را اطاعت کن و از صاحب قبر بپرس که: چگونه زمان را در نوردیدى و افتخار را به دست آوردى!عاشقانه بایست و از دشمنانش بیزارى بجوى و محبت خویش را به سویش بپراکن و آشکار کن و از درگاهش مرو و به او سلام مرا برسان.سلام شیفته اى از دیارى دور! او را زیارت کن و در قرب او بهره ور باش تا پاداش به دست آورى و نجات یابى. برخیز...و خاک آن آستان را ببوس و توجهت را به درگاه او ابراز کن و از روى کوچکى،چهره بر خاک بگذار... در آن مکان بسیار گریه کن و بگو:اى قسیم بهشت و دوزخ!غلامت از تو امید امان دارد بلا او را به اینجا کشانده است و زمانه جفایش کرده و از حوادث به تو پناه آورده است. اى کشتى نجات،به تو روى آورده و در زندگى سرمایه اى جز محبت شما را ندارد. پس در سختى قبر،هنگام مرگ،او را نگه دار،که تو پناه خستگان روزگارانى...» (15) غرض،بیان فضایل على (ع) نیست،که آن مقوله اى است جدا،که نه در این مقاله مى گنجد و نه این بحث،در صدد پرداختن به ارزشهاى والاى امیر المؤمنین (ع) است.صرفا اشاره اى ست به برخى احساسها و حالتها که بزرگان و حق شناسان و عارفان به مقام على (ع) در سخن و سروده خویش بیان کرده اند و زیارت را با کیمیاى «معرفت »گوهرى گرانبها کرده اند. و گرنه...: اوصاف على به گفتگو ممکن نیست جا دادن بحر،در سبو ممکن نیست مداح على،خدا بود در قرآن مدحش به زبان خلق او ممکن نیست پا به پاى عالمان فرزانه روح زیارت،همان ارتباط معنوى داشتن و رابطه قلبى پیدا کردن با امام است. پیدا کردن «حال »در زیارت،در گرو معرفت و علاقه است. یافتن خشوع و خضوع در مزار امامان،در سایه توجه و التفات به موقف و جایگاه و مقام است. عارفان به عظمت امام،آگاهانه تر زیارت مى کنند. عاشقان جلوه مولا،شیفته تر دیدار مى نمایند. على شناسان بزرگ،در زیارتشان به گونه اى دیگر سخن مى گویند. با«حضور»شان تکلم مى کنند. با«نگاه »شان حرف مى زنند. با اشگشان در حرم سخن مى گویند و هدیه دل و دین نثار مى کنند. با التهاب و شوقشان عشق را زمزمه مى کنند. آن «حال »که دارند،دیدنى است نه گفتنى، یافتنى است،نه بافتنى، چشیدنى است،نه شنیدنى، لذت آن دیدار،نه به بیان مى آید و نه در وصف مى گنجد و نه قابل انتقال به دیگرى است. آنجا دل است که رابطه مى یابد، دلدادگى است که ترجمان عشق است، آنکه «معرفت »قلبش را آباد کرده باشد و از«محبت »،سرمست باشد و شیفته دیدار،وقتى به وصال مى رسد،شوق زیارت،تمام هوش و حواس و توجه او را به آن محبوب منعطف مى کند. به قول سعدى (16) :«به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم،دامنى پر کنم،هدیه اصحاب را.چون برسیدم،بوى گل چنان مست کرد که دامنم از دست برفت...» اگر این محبت دو جانب باشد،ارتباط بین «زایر»و«مزور»قوى تر و عیانتر و بى پرده تر خواهد شد و زایر،چهره محبوب را بى واسطه خواهد دید و به فیض دیدار و فوز لقاء نایل خواهد شد. چنین نمونه هایى از عالمان بزرگ شیعه و از اولیاء الله،فراوان مشاهده و نقل شده است، حضور و تشرف مقدس اردبیلى در حرم مولا على (ع) براى حل مشکلات علمى،معروف است. به نقل محدث قمى: «...مقدس اردبیلى از ساکنین حرم امیر المؤمنین،نجف اشرف بوده و هرگاه مسئله اى براى او مشتبه مى شده،در شبها خود را به ضریح مقدس مى رسانیده و جواب مى شنیده و گاهى بوده که آن حضرت،او را به حضرت صاحب الامر-روحى فداه-حواله مى فرموده،هر گاه آن امام بزرگوار در مسجد کوفه تشریف داشته...» (17) وقتى چنین رابطه اى حکمفرما باشد،بیقرارى در وقت زیارت،و التهاب درونى هنگام حضور یافتن در کنار مرقد مطهر امام على (ع) امرى عادى مى شود.و اگر چنین نشود جاى تعجب است. بى اختیار شدن هنگام تشرف به حرم،و دل را به دلدار سپردن و انقلاب روحى پیدا کردن و مجذوب مقام و معنویت امام شدن،از ویژه گیهاى زایرى است که به نهایت معرفت و اوج شناخت و حد اعلاى عشق و شیفتگى رسیده باشد. در حالات علماى بزرگى همچون شیخ آقا بزرگ تهرانى،علامه امینى،مرحوم آشتیانى و دیگران،اینگونه حالات روحى نقل شده است.حتى گاهى این جذبه و شوق و انقلاب روحى تا حدى است که زایر نمى تواند وارد حرم شود و برق تجلیات الهى که از طریق اهل بیت و امام معصوم و واسطه هاى فیض الهى مى رسد،زائر عارف را مى گیرد و بى اختیار مى کند.چنین احساس مى کند که زیارت،در حال حیات اوست،در دیدار،حالتى پیدا مى شود که گویا مى بیند،و مشاهده حضورى دست مى دهد،این حالت را از نوع و کیفیت زیارت و خصوصیات تشرف عالمان فرزانه مى توان دریافت.کاملا هدفشان که فقط زیارت امام است و مقصدشان تشرف است،نمودار است.اینگونه عارفان و عالمان در مسیر زیارت و در طول راه و هنگام رفتن به زیارت حرم،مشغول چیزهاى دیگر نمى شوند،دل به جاذبه دیگر نمى سپرند،و با توجه کامل،رو به سوى مرقد و حرم مى روند و با ولى خدا و مولاى خود،به راز دل گویى و نجوا مى پردازند. اینک به دو نمونه توجه کنید: 1.زیارت علامه امینى مرحوم علامه امینى،که شیفتگى و محبت او نسبت به مقام ولایت علویه،معروف است و سند این عشق،کتاب الغدیر اوست،از این حالت قلبى و تحول روحى و زیارت،برخوردار بود. «...مرحوم امینى،فراوان در اوقات مختلف به زیارت حرم امیر المؤمنین مشرف مى شد.پس از خواندن اذن دخول و تشرف به حرم،خضوع و خشوع و اندوه و تحول روحى بر او مسلط مى شد.در پیش روى مرقد امام مى نشست و با جملات و فرازهاى زیارتهاى معهود،مولایش را مورد خطاب قرار مى داد،در حالى که سیل اشگ بر محاسن مبارکش جارى بود و این اشگ،تا پایان زیارت (که گاهى بیش از یک ساعت به طول مى انجامید) قطع نمى شد...» (18) و به نقل یکى از فضلا که شاهد عینى بوده است:«در حرم حضرت امیر،علامه امینى،دعاى «ابو حمزه ثمالى »را مى خواند،افراد در حرم منقلب مى شدند،دست از زیارت مى کشیدند و به زیارت او گوش مى کردند.» 2.زیارت امام خمینى (ره) امام امت،که در همه اوصاف و برخوردها و عملکردها و موضعگیرى ها و اخلاقیات و...الگو و نمونه بودند و نظمى دقیق بر کارشان،همیشه حاکم بود،در مسئله زیارت حضرت امیر (ع) هم در نجف،این خصوصیت را داشتند.به این نقل توجه کنید: «...در تشرف امام خمینى به حرم مطهر امیر المؤمنین (ع) با آن آداب خاص زیارت آن حضرت،باز شایان توجه است.با کمال ادب و متانت اذن دخول مى خواندند،سپس از طرف پایین پا وارد حرم مى شدند و مقید بودند که از بالاى سر مطهر حضرت امیر (ع) عبور نکنند (چنان که در روایات وارد شده) و هنگامى که مقابل ضریح مطهر مى رسیدند،زیارت «امین الله »یا زیارت دیگرى را با نهایت اخلاص مى خواندند.بعد دوباره به طرف پایین پا،برمى گشتند و در گوشه اى از حرم،نماز زیارت و دعاى نشسته مى خواندند و باز دو رکعت نماز،و سپس بلند مى شدند و با رعایت آداب و اخلاص تمام،از حرم مطهر خارج مى شدند.» (19) «...ایشان در نجف اشرف،از روزى که وارد نجف شدند تا روزى که از نجف مهاجرت کردند،هر شب سه ساعت که از شب مى رفت،زمستان یا تابستان،هواى سرد،گرم،ایشان در حضرت على (ع) بودند.حرمشان ترک نمى شد.درست سر ساعت 3 به وقت محلى که در تابستان ساعت سه، 10 شب مى شد به وقت اینجا،در زمستان هشت شب مى شد و ایشان سر ساعت 3 در حرم حضرت على (ع) بودند.این برنامه شان هرگز ترک نمى شد.حتى یک وقت به دنبال کودتایى که در عراق رخ داد،حکومت نظامى شده بود.برادر شهید،مرحوم حاج آقا مصطفى مى گفتند که دیدیم آقا توى اطاق نیست.گفتیم نکند آقا رفته باشد حرم.کجا رفته باشد،این طرف بگرد، آن طرف بگرد،تا اینکه دیدیم رفته بالاى پشت بام ایستاده که گنبد پیدا باشد و دارد زیارتنامه مى خواند...» (20) آرى...گویا پیمانى است که امام امت،هر شب،در طول 14 سال اقامت در نجف،با مولاى خودش تجدید مى کند.هر شب...هر شب اعلام حضور است.اعلام محبت و ولایت است،بیعت با على (ع) است.آرى،چنین کنند بزرگان. پى نوشتها: 1.محمد هاشم خراسانى،منتخب التواریخ،صص 104-101. 2.وسائل الشیعه،ج 10،ص 276،حدیث 2. 3.بحار الانوار،ج 100،ص 145. 4.این بحث مفصل را در جلد 5 الغدیر،ص 86 تا 207 مطالعه نمایید. 5.بحار،ج 100،ص 123،وسائل،ج 10،ص 259. 6.جواهر الکلام،ج 20،ص 80. 7.جواهر الکلام،ج 20،ص 103. 8.بحار،ج 100،ص 123. 9.وسائل،ج 10،ص 278،حدیث 6. 10.وسائل،ج 10،ص 257،حدیث 16. 11.بحار،ج 99،ص 378. 12.بحار،ج 100،ص 134. 13.وسائل الشیعه،ج 10،ص 305. 14.محمد مهدى نراقى،جامع السعادات،ج 3،ص 403. 15.بخشى از«غدیریه »مفصل شیخ بهائى (الغدیر،ج 11،ص 246) فطوبى لمن زاره مرة... 16.گلستان سعدى،دیباچه. 17.شیخ عباس قمى،فوائد الرضویه،ص 25. 18.الغدیر،ج 1،مقدمه بر چاپ چهارم،به قلم شیخ رضا امینى،ص 78. 19.سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى،ج 1،ص 122. 20.همان،ص 91. نقش زیارت در عصر خفقان و خشونت حق،در قامت حقپرستان جلوه مى کند. حق،با ایثار و فداکارى حقجویان،ماندگار مى شود. حق،با تلاش و باطل ستیزى حق طلبان،بر کرسى مى نشیند. و...«زیارت »،گامى است در این باره. زیارت،با امامان شیعه و اهل بیت پیامبر پیوند دارد.و ماجراهاى ائمه و حیات سیاسى و اجتماعیشان و برخوردهاى فکرى و فقهیشان،همه و همه-همچنان که قبلا هم اشاره شد-تقابل «حق »و باطل بود. جریان «اسلام »و«ضد اسلام »،در«خط ائمه »و«خط امویان و عباسیان »با هم در تعارض دائمى بود و این تقابل،به شکلهاى مختلف و در زمینه هاى گوناگون وجود داشت. ائمه،تجسم خط راستین اسلام بودند و قدرتهاى حاکم زمانشان،مدعیان دروغین اسلام. در این راه و در دفاع از حق و قرآن و تبیین مکتب و تحقق بخشیدن به احکام متعالى اسلام، به همان شدت و حدت و نستوهى و استوارى،که از سوى امامان،حماسه آفریده مى شد و فداکارى هایى کم نظیر به عمل مى آمد و خون داده مى شد و رنجها و مشقتهاى جسمى و روحى و محدودیتها و ابتلائات تحمل مى شد،از سوى قدرتمندان حاکم هم،براى توجیه خود کامگى و ادامه سلطه و مشروعیت بخشیدن به کارها و سیاستهایشان،دستاویزهایى به کار گرفته مى شد و با استفاده از شیوه هاى گوناگون،در قالب مذهب،سعى مى کردند که جناح حق و خط ائمه را لوث کنند و چهره هاى تابناک اسلام را پنهان سازند و فروغ همیشه تابان حق را،که از پس صدها ابر و غبار و شبهه و ابهامهاى دشمن آفریده،نور مى افشاند،خاموش کنند. این تلاش،از هر دو سوى،به شکلهاى خاص ادامه داشت. یکى از محورهاى اساسى تعالیم و تلاشهاى ائمه شیعه،احیاى حق و زنده نگه داشتن آن حماسه ها و فروزان داشتن آن مشعلها و یادآورى آن یادهاى عزیز و خاطره هاى ارجمند صحنه هاى حق طلبى و ایثارگرى و فداکارى خالصانه در راه قرآن و دین خدا بود. تبیین حق و بیان معارف دین و نیز مبارزه با سیاست کتمان فضایل و تحریف و مسخ حقایق و وارونه نشان دادن چهره ها و تعلیمات مکتب،که از سوى حاکمان مستبد و والیان فاسد و فاسق اموى و عباسى رایج بود،استراتژى و برنامه اصولى ائمه بود و در این راستا،از شیوه ها و شعارها و تاکتیکهاى متناسب با هر زمان و محیط و شرایط اجتماعى،بهره مى گرفتند. از طریق بیان حدیث،حمایت از شاعران موضعدار و متعهد،توصیه به مدح اهل بیت و مرثیه شهیدان مظلوم خاندان پیامبر،گریه و عزادارى،زیارت،نقل روایت و ثبت و درج گفتار ائمه و رابطه داشتن با اهل بیت و تجدید دیدارها و تحکیم میثاقها و...استفاده مى شد تا آن «خط »زنده بماند و آن «مشعل »فروزانتر گردد. اهمیت کار ادبى و شعرى و مراسم و شعارها و تعظیم شعایر و تبیین حق و رفتن به زیارت و... وقتى بیشتر آشکار مى شود که وضعیت اجتماعى عصر ائمه از جهت خفقان و سانسور و تضییقات معلوم گردد. البته بیان این نکات در مبحث «زیارت »،از اهمیت شعایر شیعى و فلسفه زیارت و تاثیرات «احیاء»در دوره هاى بعد نمى کاهد.چرا که خط مشى ظالمان و پیروان باطل همیشه در این مسیر بوده و تداوم داشته است.اکنون هم به شکلهاى جدیدترى براى امامان شیعه و منادیان حق و جلوه هاى عدالت و منابع شور و شعور و سرمایه هاى الهام و حرکت،همان مزاحمتها و فشارها و محدودیتها را پدید مى آورند.الآن هم خط على،مورد هجوم امویان این عصر است،اکنون نیز فرهنگ اهل بیت،در قلمرو حاکمیت منصورها و حجاجها و معاویه ها و متوکل هاى این عصر،قاچاق است.امروز هم عدالت،مظلوم است... پس براى نسل امروز و فردا و همیشه تاریخ و در همه جا،احیاى آن یادها و یادآورى آن عظمتها و ارزشها و تبلیغ آن اهداف و آرمانها،مفید و داراى نقش مثبت و سازنده است. پس،امروز هم روز«زیارت »است... و...باید«زایر»شد و زیارت را خواند و فهمید و عاشقانه به زیارت مزار«اولیاء الله »رفت. عصر خفقان و خشونت هرگز عملى را نباید بریده از پیرامون و مجرد از محیط و شرایط بررسى کرد. ارزش هر عمل،با مسائل جنبى،با انگیزه و نیت،با میزان تاثیر آن در خود و دیگران،با اندازه بصیرت و معرفت صاحب عمل،با بجا و بموقع بودن عمل،...بى رابطه نیست. زیارت نیز اینگونه باید مورد ارزیابى قرار گیرد. «زیارت »،سنتى است که در بستر«زمان »جریان پیدا مى کند و بامسائل جامعه و جو حاکم و شرایط محیط و...مرتبط است.پس براى درک ارزش و عظمت زیارت و فلسفه سیاسى و اجتماعى آن و راز تاکید فراوان ائمه بر این مسئله،باید با فضاى سیاسى-اجتماعى آن عصر آشنا شد. (اینها غیر از ابعاد تربیتى و معارف دیگرى است که در زیارت است و بعدا جداگانه مورد بحث قرار خواهد گرفت) . معاویه با تمام نیرو در جهت پوشاندن فضایل اهل بیت مى کوشید و تلاش مى کرد که آنچه از پیامبر در فضیلت آنان روایت شده است،مطرح نگردد.به عنوان نمونه به این ماجرا توجه کنید: یک سال پس از صلح با امام حسن (ع) ،معاویه به زیارت حج رفته بود.در آنجا بر گروهى گذر کرد و همه به عنوان احترام برخاستند ولى ابن عباس (1) بلند نشد. معاویه گفت:ابن عباس!چرا بلند نشدى؟ پس از یک سرى گفتگو پیرامون ماجراى قتل عثمان و...معاویه که از دادن جواب منطقى به سخنان ابن عباس درمانده بود،گفت: ما به همه آفاق نوشته ایم و از ذکر مناقب على و خاندان او نهى کرده ایم.پس،اى ابن عباس! زبانت را نگه دار... ابن عباس:آیا ما را از خواندن قرآن نهى مى کنى؟! معاویه:خیر. ابن عباس:پس،از بیان تاویل آیات،نهى مى کنى؟ معاویه:آرى. ابن عباس:پس قرآن بخوانیم و نپرسیم که مقصود خدا چیست؟معاویه:آرى. ابن عباس:پس،آیا کدام یک از این دو کار،لازمتر است؟خواندن قرآن؟یا عمل کردن به آن؟ معاویه:عمل کردن به آن. ابن عباس:پس تا ندانیم که مقصود خداوند از آنچه نازل کرده چیست،چگونه عمل کنیم؟ معاویه:از کسانى بپرس که قرآن را بغیر از اینگونه که تو تاویل مى کنى تاویل کنند. ابن عباس:قرآن بر دودمان ما نازل شده است.آیا معنایش را از«آل ابو سفیان »بپرسیم؟ معاویه:قرآن بخوانید ولى آنچه را که خداوند درباره شما نازل کرده و پیامبر آن را در ضیلت شما دانسته،روایت و نقل نکنید و جز این هر چه مى خواهید روایت کنید. اینجا بود که ابن عباس،در حالى که معاویه را مسخره مى کرد،آیه «یریدون ان یطفؤوا نور الله... » (توبه،32) را خواند و معاویه بر سرش فریاد کشید که:«...زبانت را ببند!...اگر هم چیزى مى گویى پنهانى نقل کن،نه آشکارا.» (2) این برخورد،نشاندهنده سیاست امویان در مورد به انزوا کشاندن اهل بیت و پوشاندن فضایل آنهاست.و کلا خلفا نسبت به ائمه و علویون و اولاد فاطمه (ع) دو گونه فعالیت حذفى داشتند: 1.مبارزه فرهنگى-تبلیغى، 2.مبارزه فیزیکى و کشتار و حبس و حصر.بخشنامه سراسرى معاویه،مبنى بر ممنوعیت بیان فضایل آل على و جلوگیرى از تاویل و تبیین آیاتى که در مدح خاندان پیامبر و ائمه نازل شده بود،یکى از این شیوه هاى کتمان و حق پوشى بود. به نمونه دیگر توجه کنید: ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود،از طبرى نقل مى کند: «...حجاج و کسانى که او را به حکومت گماشته بودند-همچون عبد الملک و ولید و فرعون هاى دیگر بنى امیه که قبل از اینها بودند-بیشتر از جلوگیرى از قرائت ابن مسعود و ابى،تاکیدى بر پوشاندن و مخفى نگاه داشتن نیکى ها و فضایل على (ع) و فرزندان و شیعیان و پیروانش داشتند و مى کوشیدند تا آنها را از چشمها بیندازند و در نظر مردم،آنها را بى ارزش جلوه دهند.زیرا روش قرائت ابن مسعود،و چنین کارها هرگز ضررى به آنها نمى رساند و موجب زوال حکومتشان و تباه شدن کارشان نمى شد.اما مشهور شدن و گسترش فضایل على (ع) و فرزندانش و روشن شدن ارزشها و نیکى هاى آنان بود که باعث رسوایى و آشکار شدن حال و در نتیجه هلاکت و نابودى و زوال آنگونه حاکمان مى شد و سبب مى گشت که احکام و قوانین قرآن که دور افکنده و کنارش نهاده بودند بر آنان تسلط یابد و چیره شود. از این جهت با اصرار و حرص هر چه تمام و کوشش پیگیر،فضایل آنان را پنهان مى داشتند و مردم را نیز بر پنهان داشتن و کتمان و پوشاندن آن فضایل وا مى داشتند.ولى خداوند چنان خواسته بود که علیرغم آن همه تلاش خصمانه،کار على و فرزندان پاکش و فضایلشان بیشتر نور مى داد و مى درخشید و محبت آنان در دلها افزونتر مى گشت و یادشان بیشتر رواج پیدا مى کرد و گسترده مى شد و حجتها و برهانهاى آنان روشنتر و قوى تر مى گشت و فضل و مقامشان والاتر مى شد.تا آنجا که على و فرزندانش،با اهانتهاى آنان،عزیز و محبوب شدند و با کشتن و میراندنشان زنده گشتند و هر شرى را که نسبت به آنان در سر مى پروراندند و عملى مى ساختند تبدیل به نیکى و خیر مى شد.تا آنجا که از فضایل و برترى ها و سوابق درخشان آنان تا حد بسیارى به دست ما رسیده که هرگز دیگران به مرز آن نمى رسیدند...و اگر نبود اینکه ارزشهاى انسانى و فضایل على (ع) و فرزندانش همچون «قبله »مشهور بود و همچون سنتهاى محفوظ،فراوان بود،با آن شرایط و حق پوشیهایى که ذکر شد،در روزگار،حتى یک سخن هم از آنان به دست ما نمى رسید...» (3) اهمیت این نقل قول مفصل،بیشتر در آن بود که از قول شارح معتزلى مذهب نهج البلاغه، یعنى ابن ابى الحدید نقل شده است نه دیگران. در زمان بنى عباس نیز این گونه سیاستها رایج بود.حتى با جذب ادیبان و خریدن شاعران دنیا طلب،آنان را وادار مى کردند که در مدح و ستایش خلفا و در مذمت و بدگویى و انتقاد از آل على (ع) شعر بگویند و براى سروده هاى خود،جایزه وصله دریافت نمایند. (4) این برنامه تا آنجا گسترش یافته بود که عده اى نه چندان کم از شاعران براى دریافت جوایز فراوان و رسیدن به مال و مقام و تقرب به دستگاه خلفا،بخصوص در زمان هارون الرشید،به ادبیات فروشى مشغول بودند و گوهر شعر را به پاى سفلگانى همچون هارون مى ریختند و با بدگویى از آل البیت،و حتى حضرت زهرا (ع) به درهم و دینار مى رسیدند. (5) امام موسى بن جعفر (ع) چرا سالها در زندان هارون الرشید به سر برد؟جز براى اینکه از دسترس مردم دور باشد؟ امام رضا (ع) چرا مورد کینه و حسد مامون بود و حتى مامون اجازه ندادکه نماز عید را به پایان برساند و از نیمه راه بازگرداند؟جز براى وحشت از اینکه دیده ها و توجه ها به سوى امام جلب مى گردد و این براى حکومت مامون خطرناک است؟! وقتى آوازه علمى و فضایل امام رضا (ع) گسترده شد و علما از هر سو براى آموختن معارف دین به حضورش مى شتافتند،محبت آن حضرت در دلها جاى گرفت و پیوند قلبى مردم با او استوار مى شد.این خبرها وقتى به مامون گزارش داده شد،کینه اش نسبت به امام افزونتر گشت و به محمد بن عمرو طوسى دستور داد که مردم را از پیرامون آن حضرت طرد کرده و از حضورشان در مجلس آن امام،جلوگیرى کند...» (6) برگهاى سیاه تاریخ بر شمردن فضاحتها و جنایتهاى امویان و عباسیان،در این مختصر نمى گنجد. کتابى قطور و مفصل باید نوشت-که کتابها نوشته اند-تا گوشه اى از آن را نشان داد. قتل عامهایى که کردند،زندانهاى مخوف،حبسها و تبعیدها و شکنجه هایى که کردند، امامهاى شیعه را که کشتند،علویون را که به دار آویخته و به تیغ سپرده و به زندان افکندند،... زیادتر از آن است که بتوان بر شمرد. آن همه از سادات حسنى و فرزندان امام مجتبى (ع) که در عهد منصور دوانقى در محبسها و زیر دیوارها به شهادت رسیدند، (7) آن شصت سید علوى که در عهد هارون الرشید به دست حمید بن قحطبه در یک خانه قتل عام شدند، (8) علویونى که در دوره هارون،از بغداد به یثرب تبعید شدند و با حکومت یافتن او،وحشت و هراس علویان را فرا گرفت و براى مصون ماندن از خشم و شمشیر و زندان هارون،به صورت ناشناس در آبادى ها و شهرها پراکنده شدند... (9) چیزى نیست که از حافظه تاریخ،فراموش شده باشد. ابن زیاد در دوره حکومت معاویه،شیعیان کوفه را مى شناخت و دنبال آنان مى گشت و زیر هر سنگ و کلوخى مى یافت،مى کشت.همه را به هراس افکند.دستها و پاها را برید.شیعه را بر شاخه هاى نخل،حلق آویز کرد.چشمها را کور نمود،افراد را طرد و تبعید نمود،تا آنجا که در عراق،چهره برجسته و مشهورى از شیعیان نماند،مگر اینکه همه را یا تبعید کرد یا کشت،یا به دار آویخت،یا به زندان افکند. (10) امام باقر (ع) راوى رنجها مظلومیت آل على را باید از زبان خودشان شنید. امامان ما،خود شاهد صادق آن دوره و راوى رنجهاى بزرگ آن عصر بودند.خوب است که ترسیمى از آن دوره را از زبان امام محمد باقر (ع) بشنویم که گزارشگر دقیق از اوضاع زمان خویش است. آن حضرت مى فرماید: «...ما همچنان در روزگار بنى امیه مورد اهانت و خوارى و تبعید و فشار و محرومیت و کشتار و ترس قرار مى گرفتیم و بر خونهاى خود و خون دوستانمان ایمن نبودیم.دروغپردازان و منکران،با دروغهایشان،و انکارحقمان،به رؤساى خویش تقرب مى جستند و از این طریق به قاضیان بد کردار و کارگزاران زشت رفتار،در هر شهرى نزدیک مى شدند،براى آنان حدیثهاى دروغ و جعلى نقل مى کردند،آنچه را که ما نگفته و نکرده ایم بر مردم نقل مى کردند تا مردم را نسبت به ما دشمن و کین توز سازند.اوج و نهایت این شیوه ها در زمان معاویه و پس از شهادت امام مجتبى (ع) بود.در آن دوره،پیروان ما را در هر شهرى مى کشتند و بر اساس گمان و تهمت،دستها و پاها را مى بریدند و هر کس که به عنوان داشتن رابط و دوستى و تمایل سبت به ما یاد مى شد به زندان مى افتاد.یا اموالش به تاراج مى رفت و خانه اش ویران مى شد... زمانه همچنان رو به شدت بود تا زمان عبید الله بن زیاد،کشنده حسین بن على (ع) . در دوره حکومت حجاج در کوفه،شیعیان را مى کشت و با هر گمان و تهمتى دستگیر مى کرد. اگر به مردى زندیق یا کافر مى گفتند،نزد او بهتر از آن بود که بگویند شیعه است!در این عصر، مردم با بغض و دشمنى على (ع) و دوستى کردن با دشمنان على و دشمنى کردن با دوستداران على،به دستگاه حکومتى تقرب مى یافتند...» (11) پس از آنان بنى عباس نیز همین خط را ادامه دادند و براى سرکوبى جناح بر حق اهل بیت و در انزوا قرار دادن آنان،جلوى هر گونه بیان حقى را مى گرفتند و زبان آزادگان را مى بریدند و لبهاى حقگو را مى دوختند و حامیان اهل بیت و ائمه را یا منزوى مى ساختند یا به قتل مى رساندند یا تبعید و حبس مى کردند. سید حمیرى،شاعر اهل بیت،به خاطر شعرهایش،از سوى سوار،قاضى بصره،به زندان افتاد. (12) کمیت،شاعر انقلابى شیعه،به خاطر اشعار موضع دارش که از حق ائمه دفاع مى کرد و فجایع امویان را افشا مى نمود،از سوى هشام بن عبد الملک به زندان افکنده شد. (13) حجر بن عدى و یاران انقلابیش در زمان معاویه دستگیر شده و به شهادت رسیدند و یکى از همرزمانش به نام صیفى بن فسیل به خاطر امتناع از دشنام دادن به امیر المؤمنین (ع) -که خواسته معاویه بود-با غل و زنجیر به زندان افتاد و پس از چندى به شهادت رسید. (14) عمرو بن زراره از اهل کوفه،که از منادیان و داعیان به حکومت حقه على (ع) بود،با گزارش ولید و در زمان عثمان،به دمشق تبعید شد. (15) در ایام حکومت زیاد در کوفه،برادر و فرزندان و همسر سعد بن سرح که از شیعیان على (ع) بود،دستگیر و زندانى شدند و اموالش گرفته و خانه اش خراب شد. (16) با این وضع،چه باید کرد؟ در این عصر خفقان،ائمه شیعه چه مى توانند بکنند؟ جز آنکه با هر وسیله اى و با استفاده از هر مناسبتى و به شکلهاى گوناگون،در جهت بیرون آمدن «جبهه حق »از این انزوا بکوشند؟! جز آنکه پرده هاى غفلت و بى خبرى را بدرند؟ جز آنکه با سلاح شعر و با حربه اشک،دلیر مردانى را به میدان بفرستند تا نقابها را کنار بزنند و مظلومیتها را نشان دهند؟ جز آنکه با تاکید بر سنت «زیارت »،گامى در ابطال دسیسه هاى قدرتمندان در جهت به فراموشى سپردن ارزشهاى والا و چهره هاى پاک،بردارند؟ پیوند حج و زیارت با رهبرى «تمامیت حج،دیدار امام است » (امام باقر علیه السلام) محور کلام،«زیارت »است و نقش زیارت،و مزار و انگیزه ها و هدفها. در مسئله ترویج و احیاى فرهنگ اهل بیت (ع) از جمله سنگرها و پایگاههایى که مى توانست-و باید-نقش عظیم و سرنوشت سازى داشته باشد،«حج »و زیارت خانه خدا بود. اعتقاد داشتن به امامت ائمه معصوم،و التزام به رهبرى آنان،در همه ابعاد مکتب و فروع دین، نقش اساسى دارد و مسائل اسلام،تنها در ارتباط با امامت،و اعتقاد به رهبرى و ولایت امام معصوم یا جانشینان اوست که در جهت صحیح خویش،سیر مى کند،ولى از این میان،به فریضه بزرگ «حج »مى پردازیم که با بحث «زیارت »،تناسب و پیوند دارد و«مکه »،خود،یکى از زیارتگاههاى بزرگ اسلامى است و کعبه مقدس و حرم خدا و رسول،از مزارهاى بسیار شریف و پر ارج،در نظر همه مذاهب و فرقه هاى اسلامى و ملیتهاى مختلف این «امت عظیم »است. امام و ولى خداست که مى تواند با دادن جهت صحیح به حج،این تجمع بى نظیر و کنگره عظیم سالانه را به کانونى فعال،در جهت هدایت و وحدت مسلمین و اتحاد قوا و صفوف و قلوب،در برابر دشمن،تبدیل کند و از آن،مرکزیتى براى رشد فرهنگ دینى و تعلیمات اسلام پدید آورد. رهبر انقلاب،حضرت امام خمینى،در مورد ابعاد سیاسى و اجتماعى عباداتى همچون «نماز»و«حج »که مربوط به زندگى دنیوى انسانهاست،مى فرماید: «...مسلمانان،از جهات اجتماعى-سیاسى این عبادات،غافل شده اند و بخصوص در اجتماع حج،که مهبط وحى و خاستگاه اسلام است از برکات این تجمع،متاسفانه غافل اند.اجتماعى که شارع مقدس اسلام،به آسانى و به صورتى فراهم کرده که براى ملتها و دولتهاى دیگر،جز با تلاشى بزرگ و صرف بودجه اى هنگفت،امکان پذیر نیست.و اگر مسلمین رشد سیاسى-اجتماعى داشتند،از راه تبادل افکار و تفاهم و اندیشیدن در نیازهاى سیاسى-اجتماعى و قوانین اقتصادى و حقوقى و اجتماعى و سیاسى به حل بسیارى از مشکلات و مسائل مورد ابتلاى خود موفق مى شدند و آنگاه،دیده مى شد که اسلام،بر خلاف تصور بسیارى از جوانان و بلکه پیر مردان اسلام،که تحت تاثیر تبلیغات شوم و مسموم و مستمر بیگانه و عمالشان در طول تاریخ،قرار گرفته اند،تنها در عبادت و اخلاق،خلاصه نمى شود.این تبلیغات دامنه دار اجانب،براى آن بوده است که اسلام و منتسبین به اسلام را از چشم جوانان و دانشجویان علوم جدید،بیندازند...» (17) حج،تنها یک عبادت نیست که به هر صورت،انجام گیرد.فلسفه واهداف این مناسک مهم،اگر درست شناخته و پیگیرى و پیاده شود،آنگاه،«ادا»شده است.در حج،مهم،«اقامه »آن است.بر پا داشتن! سفارش امیر المؤمنین (ع) به قثم بن عباس که از طرف آن حضرت،حکمفرماى مکه بود،این است که: «فاقم للناس الحج و ذکرهم بایام الله » (18) (حج را براى مردم بر پاى دار،و«ایام الله »را به آنان یاد آورى کن)یاد آورى و احیاى ایام الله،در کنار اقامه حج و برپایى این مراسم بیان شده است.توجه به سازندگى این دو کار،مهم است. پس روح حج،امامت است و این عبادت،تنها در پیوند با رهبرى است که سیاست صحیح قرآن را پیاده خواهد کرد و کعبه،«قیاما للناس »خواهد شد و منافع و سودهاى عظیم این فریضه الهى،عاید مسلمانان خواهد گشت.» (19) پیش از پرداختن به اصل مسئله پیوند«حج »با«امامت »،نگاهى به بعد سیاسى حج بیفکنیم. تصور نشود که هدف،صرفا برداشت سیاسى از حج است و حج را فقط از«زاویه سیاست »مى بینیم و مى شناسیم.خیر،که حج،بیش از هر چیز،درونمایه توحیدى و تاثیر تربیتى و عرفانى و آموزش اطاعت و تعبد دارد،و باز آفرینى خاطره ابراهیم بت شکن،و عشق و اخلاص و ایثار او در راه خداست و حضور،در کلاسى است که انبیاى بزرگ و اولیاء الله،آموزگار آن هستند،عامل تقویت تقوا و ایمان و مبارزه با نفسانیت و هوا پرستى و خودخواهى و غرور و تکبر و دنیا دوستى است.این بحث،در جاى خود مسلم است. لیکن بعد سیاسى این اجتماع عظیم،بخصوص در رابطه با رهبرى،نباید مورد غفلت قرار گیرد.که اگر حج فاقد این بعد باشد،آن سود لازم را نخواهد داشت و نیروى عظیمى که در حج متمرکز و متبلور مى شود،هدر و هرز خواهد رفت. در این باره بهتر است قسمتهایى از سخنان امام امت را نقل کنیم،تا به بحث اصلى خویش برسیم.چرا که کلام امام،امام کلامهاست و سخن او نیز،همچون خودش،حجت و سند و معیار و میزان است. امام،در بعد سیاسى فریضه حج مى فرماید: «این مکه،این مشعر،این منى،این عرفات،همه اش یک مسئله سیاسى است.ممکن است عبادت باشد.در عباداتش هم سیاست است.سیاست هم عبادت است.» (20) «مجتمع،هم یک مجتمع سیاسى است که باید اشخاص که از اطراف مى روند،از ممالک مختلف مى روند،مسائل را با هم طرح بکنند،مسائل مسلمین را طرح بکنند...» (21) «...اجتماع حج،از امور بسیار سیاسى اسلام است که تمام طبقات مستطیع،که هر جاى ایران اسلامى هستند،هر جاى ممالک اسلامى هستند،جمع شوند،در هر سال در یک محلى،...این اجتماعات،اجتماعات سیاسى است،اجتماعى است،باید در این اجتماعات،گویندگان، نویسندگان همه بلاد مسلمین در آنجا مسائل اسلام را،مسائل بلاد مسلمین را،گرفتاریهایى که دارند...باید چه کنند.» (22) «...جهات سیاسى زیاد در اجتماعات،جماعات و جمعات و خصوصااجتماع گرانبهاى حج مى باشد که از آن جمله،اطلاع بر گرفتارى هاى اساسى و سیاسى اسلام و مسلمین است،که با گردهمایى روحانیون و روشنفکران و متعهدان زایر بیت الله الحرام ممکن است طرح،و با مشورت،از راه حلها مطلع،و در بازگشت به کشورهاى اسلامى،در مجتمعهاى عمومى گزارش داده و در رفع آنها کوشا شوند...» (23) امام امت،ضمن راهنمایى هایى که در جهت اهداف و محتواى سیاسى حج دارد،در تبیین اینکه از حج چه استفاده هاى تبلیغى و سیاسى-اجتماعى مى توان برد،مى فرماید: «...باید در این اجتماع عظیم الهى که هیچ قدرتى جز قدرت لا یزال خداوند،نمى تواند آن را فراهم کند،مسلمانان به بررسى مشکلات عمومى مسلمین پرداخته و در راه رفع آنها با مشورت همگان،کوشش کنند...» (24) و خطاب به حاضران آن میقات عظیم و کنگره شکوهمند،مى گوید: «...همه شما،اى زایران بزرگوار بیت الله الحرام،که از چهار سوى عالم،به طرف خانه خدا، مرکز توحید و محل وحى،و مقام ابراهیم و محمد،این دو ابر مرد بت شکن و پرخاشگر بر مستکبرین شتافتید،...حال،بشناسید این مشاعر بزرگ را،و مجهز شوید از مرکز بت شکنى، ×براى شکستن بتهاى بزرگ که به صورت قدرتهاى شیطانى و چپاولگران آدمخوار در آمده اند و از این قدرتهاى تهى از ایمان نهراسید و با اتکال به خداى بزرگ،در این مواقف عظیمه،پیمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرک و شیطنت ببندید...» (25) الله اکبر...الله اکبر...شگفت سخنى است و بزرگ پیامى! راستى وقتى که فقیهى بزرگوار و آگاه و بیدار،اینگونه ابراهیم وار،تبر برداشته و به جان بتهاى پوشالى قرن افتاده باشد،حج هم در مسیر خود،هدایتگر افکار و مؤلف قلوب خواهد شد... الحمد لله،بر این نعمت عظمى. این،خود یکى از نمونه هاى امامت و رهبرى اصیل،در شئون اسلامى-و از جمله حج-است که خدا بر ما منت نهاده است. باز هم بشنویم از زبان این هادى امت،که زلال معارف دین است: «...بر دانشمندانى که در این اجتماع،شرکت مى کنند-از هر کشورى که هستند-لازم ست براى بیدارى ملت ها،بیانیه هاى مستدلى با تبادل نظر صادر کرده،در محیط وحى،بین جامعه مسلمین توزیع نمایند.» (26) و کلام اوست که: «...از همه بالاتر،در هر سال یک مرتبه اجتماع در حج که از همه بلاد اسلامى،اشخاصى که مستطیع هستند،واجب شده است بر آنها که مجتمع شوند.و باید در آنجا مسائل اسلام،در آن مواقفى که در حج هست،در عرفات،بخصوص در منى،و بعد در خود مکه مکرمه،و بعد در حرم رسول اکرم،این مواقفى که در آنجا هست،در آنجا مردم مطلع بشوند از اوضاع مملکت و از اوضاع تمام کشورهاى اسلامى،و در آنجا بالحقیقه،یک مجلس عالى است و یک اجتماع عالى براى بررسى تمام اوضاع تمام کشورهاى اسلامى.» (27) حضرت امام،در پیام دیگرى،وظایف حجاج را بیان فرموده است.از جمله اینکه: «...بر دانشمندان و معممین لازم است مسائل اساسى سیاسى و اجتماعى خود را با دیگر برادران در میان بگذارند و در رفع آن،طرح هائى تهیه کنند.» (28) پى نوشتها: 1.عبد الله بن عباس،صحابى معروف پیامبر و شاگرد بر جسته على (ع) و قرآن شناس و مفسر بزرگ اسلام. 2.باقر شریف القرشى،حیاة الامام الحسن،ج 2،ص 349 و بحار الانوار،ج 44،ص 124. 3.شرح ابن ابى الحدید،ج 13،ص 223. 4.شیعه و زمامداران خودسر،ص 163. 5.باقر شریف القرشى،حیاة الامام موسى بن جعفر،ج 2،ص 81. 6.همان،ج 2،ص 393. 7.شیعه و زمامداران خودسر،ص 170. 8.همان،ص 181. (برخى این واقعه را مربوط به دوره منصور دانسته اند.) 9.حیاة الامام موسى بن جعفر،ج 2،ص 75. 10.بحار الانوار،ج 44،ص 125. 11.الغدیر،ج 1،ص 48 (از مقدمه چاپ چهارم) و نیز محمد حسین المظفرى،تاریخ الشیعه، صص 41-35. 12 و 13.الغدیر،ج 2،ص 218 و ص 194. 14.همان،ج 11،ص 45. 15.همان،ج 9،ص 146. 16.همان،ج 11،ص 31. 17.امام خمینى،کتاب البیع، (چاپ اسماعیلیان) ،ج 2،ص 460. 18.نهج البلاغة (فیض الاسلام) ،نامه 67. 19.آیات 97،مائده،25 حج،96 آل عمران،125 و 159 بقره مطالعه شود. 20.خط امام،کلام امام،ج 2،ص 105 (8/10/58) . 21.صحیفه نور،ج 9،ص 137 (25/6/58) . 22.همان،ج 9،ص 204 (4/7/58) . 23.همان،ج 9،ص 223 (7/7/58) . 24.پیام حج امام در 15 شهریور 60. 25.صحیفه نور،ج 9،ص 221،پیام امام به مناسبت روز عرفه (30/8/57) . 26.خط امام،کلام امام،ج 1،ص 65 (ذیحجه 1390 هجرى قمرى) . 27.صحیفه نور،ج 8،ص 264 (2/6/58) . 28.صحیفه نور،ج 9،ص 176 (29/6/58) . باز یافتن «حج » آنچه باعث عدم استفاده از حج شده است،نشناختن فلسفه اجتماعى-سیاسى این اجتماع عظیم امت مسلمان است.در واقع،چیزى که امام،از آن به «گم کردن حج »تعبیر مى کند و ضرورت بازیابى و پیدا کردن حج را مطرح مى سازد: «...مسلمین،اگر حج را پیدا کنند،آن سیاستى را که در حج به کار رفته از طرف اسلام،همان را پیدا کنند،کافى است براى اینکه استقلال خودشان را پیدا کنند.» (1) امام امت،خودش در این خصوص کوشیده تا از طریق پیامهاى خود در ایام حج به زایران خانه خدا،و نیز در سخنرانى هاى خود،صداى مظلومیت امت مسلمان ایران را به گوش جهانیان برساند و آنان را در مبارزه با دشمنان قرآن و مسلمین به همبستگى و اتحاد وادارد و حج را به کانون و پایگاهى براى مبارزه علیه استکبار و کفر جهانى تبدیل سازد. چه سکویى رفیعتر از مواقف حج؟! و چه بلندگویى رساتر از مسجد الحرام و منى و عرفات؟!... و امام،چه خوب و صریح و ظریف و عمیق،انگشت روى نقاطحساس و سرنوشت ساز مسائل مى گذارد و براى آگاهى بخشى و منفعت آفرینى «زیارت کعبه »براى مصالح مسلمین،مى گوید: «...اى مسلمانانى که در کنار خانه خدا،به دعا نشسته اید،به ایستادگان در مقابل آمریکا و سایر ابرقدرتها دعا کنید...» (2) امام امت،با اشاره به محتواى آگاهى بخش و وحدت آفرین و بیداگر حج،اظهار تاسف مى کنند از اینکه: «...ملاذ و ملجائى چون حرمین شریفین،که در عهد رسول خدا (ص) مرکز عبادت و سیاست اسلامى بوده و پس از رحلت آن بزرگوار،مدتها نیز چنین بوده است و طرح فتوحات و سیاست از آن دو مرکز بزرگ سیاسى عبادى ریخته مى شده است،اکنون به واسطه کج فهمى ها و غرض ورزى ها و تبلیغات وسیع ابرقدرتها،کار را به آنجا بکشانند که دخالت در امور سیاسى و اجتماعى،که مورد احتیاج مبرم و از اهم امور مسلمین است،در حرمین شریفین، جرم شناخته شود.» (3) ژاز بیانات فراوان امام امت در بعد سیاسى حج و دستور العملهاى وى در بهره بردارى صحیح از این فریضه،به همین مقدار-هر چند به طول انجامید-بسنده مى کنیم. (4) ...این همه،براى نشان دادن این جهت است که حج،با وضعیت اجتماعى و سرنوشت سیاسى مسلمین مرتبط است. و حاکم بر حق اسلامى هم نمى تواند نسبت به آن بى تفاوت باشد. از این رو،حج،براى احیاى امر ائمه و نشر حق و دفاع از فضیلتها و مبارزه با طاغوتها،سنگرى براى رهبرى و ولایت است. که هم امام مسلمین به آن توجه دارد،و هم پیروان قرآن باید از آن،در جهت حق،بهره بگیرند. حج باید پیام آور وحدت و بیدارى و تحکیم کننده آثار و اخبار و طرحها و برنامه هاى دینى و فرهنگى در«خط امامت »باشد.و این فریضه عبادى،بهره هاى سیاسى و اجتماعى داشته،زمینه را براى حاکم و جارى ساختن حق فراهم کرده،و گرنه حج،حج نخواهد بود. این اهداف،در زیارت حج،هم از طریق برخورد عینى و رابطه حضورى با امام معصوم در مراسم حج تحقق پیدا مى کند و هم با الهام گیرى از فرهنگ اهل بیت و علوم و معارف معصومین (ع) از رهگذر این زیارت،و هم از راه تبعیت از جانشینان بر حق و شایسته ائمه،در عصر غیبت حجت خدا. شناخت شیوه عمل و سیره ائمه در این موضوع،ضرورى و مفید است.ببینیم آنان در این باره چه مى کرده و چه مى گفته اند و رهنمودشان چه بوده است؟ ولایت امام،ارزش دهنده حج وقتى که امامان معصوم را،وارثان خلف و صالح پیامبر و احیاگر سنت آن حضرت مى دانیم، روشن است که «معالم دین »و سرمشق عمل و معارف اسلام و«چه باید کرد»ها را هم باید از آنان بگیریم و بیاموزیم.پذیرش امامت و ولایت و هدایت و رهبرى آنان،که معلمان پر ارج امت اسلام اند،دین و عبادات و احکام را در مسیر حق قرار مى دهد. در واقع،روح اعمال مذهبى و تکالیف شرعى،ولایت آنان است. ابو حمزه ثمالى نقل مى کند که:امام زین العابدین (ع) به ما گفت: -کدام یک از بقعه هاى روى زمین برتر است؟ گفتم:خدا و رسولش و فرزند رسولش داناترند. فرمود:آگاه باش!که با فضیلت ترین محل،بین «رکن »و«مقام »-در مسجدالحرام-است.و اگر کسى به درازاى نهصد و پنجاه سال عمر نوح،با نماز و روزه و عبادت در این مکان،به سر برد و خدا را در حالى ملاقات کند که بدون ولایت ما باشد،آن همه عبادت،سودى نخواهد بخشید. (5) روشن است که نمى توان «ولایت »را تنها در محدوده محبت قلبى و اعتقاد درونى خلاصه کرد. اگر تنها به حج آمدن و طواف و سعى بى هدف و بدون رابطه با امام و بدون پیوند با رهبرى و ولایت باشد،فاقد ارزش است و به طواف و قربانى جاهلیت مى ماند که تکرار برخى اعمال بیهوده و بى محتوا و بى جهت و بى خط و بدون سازندگى است. این،سخن و شعار یک هوادار ائمه نیست.سخن خود آن معصومان است که جز با اتکاى به خدا و مکتب،سخنى نگفته اند. ابو حمزه ثمالى،مورد دیگرى را از زبان امام باقر (ع) نقل مى کند و مى گوید: امام،در حالى که در آستانه درى مشرف به مسجد الحرام نشسته بود ومردم را در حال طواف مى نگریست،به من گفت:اى ابا حمزه!این مردم به چه چیز امر شده اند؟ من ندانستم که در پاسخ،چه بگویم. حضرت فرمود: «انما امروا ان یطوفوا بهذه الاحجار،ثم یاتونا فیعلمونا ولایتهم » (6) و در نقل محجة البیضاء،این اضافه را دارد که: فیخبرونا بولایتهم و یعرضوا علینا نصرهم » (7) یعنى:مردم مامور شده اند که این سنگها (ى کعبه) را طواف کنند،سپس پیش «ما»آمده و ولایت خود را به «ما»خبر دهند و اعلام کنند و یارى خویش را بر ما عرضه بدارند. مسئله «عرضه نصر»و«اعلام ولایت »و«دیدار با امام »و«اعلان مودت »و این قبیل تعبیرات،که در اینگونه روایات آمده است،بسیار آموزنده و جالب است. الزام مى کند که زایران خانه خدا،در آنجا امام را ملاقات کنند و اعلام آمادگى براى تبعیت و اطاعت و یارى بنمایند.یعنى اگر نیرویى،امکاناتى،عده و عده اى دارند،به اطلاع ولى خدا برسانند،مواضعشان را در اطاعت از رهبرى ائمه،صریح و آشکار،بیان کنند،تا اگر نیازى به آنان بود،ائمه از وجودشان در مسیر اهداف،استفاده کنند. در حدیثى دیگر،فضیل نقل مى کند که: در حج،امام باقر علیه السلام نگاه به مردمى کرد که گرد کعبه طواف مى کردند.فرمود:«در جاهلیت هم اینگونه طواف مى کردند (یعنى بدون هدف و معرفت و شناخت و جهت) اینان امر شده اند که کعبه را طواف کنند،آنگاه به سوى ما حرکت کنند و«ولایت »و«مودت »خویش را به ما اعلام کنند و نصرت و یارى خود را به ما عرضه نمایند.» (8) ولى چون چنین نمى کردند، حج آنان هم چون اعمال جاهلى بود. مرحوم فیض کاشانى در وافى،در توضیح این حدیث مى گوید: «معناى سخن امام این است که آنان،بدون شناخت مقصود اصلى از آمدن به زیارت کعبه و طواف خانه خدا چنین مى کنند.حضرت ابراهیم وقتى کعبه را ساخت و ذریه خویش را در آنجا ساکن نمود،از خدا خواست که در پاداش آن،دلهاى مردم را به سوى ذریه اش جذب کند. خدا هم دعایش را پذیرفت و مردم را فرمان داد تا از هر جا به حج آیند و محبت و نصرت و ولایت خویش را بر ذریه او که پیامبر و اولادش هستند عرضه و اعلام بدارند.تا بدین سبب نجات یابند و درجاتشان بالا رود و در راهى باشد براى شناخت احکام دین و تقویت ایمان و یقین.عرضه داشتن نصرت به این است که به آنان بگویند:آیا در کارى از کارها،به یارى ما نیازتان هست؟...» (9) آنچه در این حدیث،محور کلام است،تقویت ایمان و شناخت احکام و اعلام یارى به نفع حق و در رکاب و تحت امر اولاد ابراهیم-که ائمه معصومین اند-مى باشد. مرحوم علامه مجلسى در شرح این روایت مى گوید: «...از شرایط قبول حج آنان،اسلام و ایمان است و آنان به خاطر نداشتن ولایت،مثل آن است که فاقد ایمان و اسلام اند.و در این،توجه دادن به این نکته است که علت وجوب حج،به حضور امام رسیدن و عرضه کردن ولایت و یارى به آنان و فرا گرفتن احکام از آنان است. آنگاه درباره «عرضه نصرت »مى گوید: «به امامان بگویند:ما از شیعیان شماییم،و آماده یاریتان.اگر ما را به خروج و جهاد،یا هر کار دیگر فرمان دهید،شما را اطاعت مى کنیم.» (10) شبیه آنچه امت آگاه و انقلابى ایران،در دیدارهایشان با رهبر بزرگ انقلاب،حضرت امام خمینى،مرتبا عرضه «نصر»و«مودت »و اعلام حمایت و اطاعت مى کردند و با شعار«ما همه سرباز توایم خمینى/گوش به فرمان توایم خمینى »با رهبر خویش،تجدید بیعت مى کردند. در حدیث دیگرى که همین مضمون نقل شده،راوى،سدیر است.بنا به نقل او،امام باقر (ع) پس از انتقادى که از حلقه هاى بحث و جلساتى که در مسجد،از سوى ابو حنیفه و سفیان ثورى و...تشکیل مى شد،کار آنان را نوعى جلوگیرى از«دین خدا»شمرده و آنان را موانع هدایت، قلمداد کرده،و آرزو کرده است که: «کاش اینان در خانه هایشان مى نشستند و مردم مى گشتند و کسى را که از خدا و رسول به آنان خبر دهد،نمى یافتند.آنگاه پیش ما مى آمدند تا از خدا و رسول به مردم خبر دهیم.» (11) یعنى راه آموزش احکام خدا و معارف دین،اهل بیت هستند.راهى مطمئن،که دین خدا را به دور از پیرایه ها و آرایشها و بدعتها و آراى شخصى به مردم بیان مى کنند. این مسئله،بخصوص در روزگار امام محمد باقر (ع) که مذهب سازى ها و فرقه بازى ها و جریانات ناسالم فرهنگى و سیاسى گوناگون و تبعیت از آرا و اهواء،رواج بیشترى داشته و براى خیلى ها،امر حق و باطل مشتبه مى شده و خط اصلى را گم مى کردند،بیشتر اهمیت داشت.و از امام باقر (ع) سخنان مکررى در این زمینه روایت شده است. از ابو عبیده نقل شده است که: «امام باقر (ع) وقتى مردم و کارهایشان را در مکه دید،فرمود:کارى است همچون کارهاى جاهلیت!به خدا سوگند،اینان مامورند که آلودگى ها را از خود دور کنند، (اشاره به آیه 29 سوره حج:ثم لیقضوا تفثهم) و به نذرهاى خود وفا کنند و بر ما بگذرند و ولایت خویش را به ما خبر دهند و نصرت خویش را بر ما عرضه بدارند.» (12) قرآن کریم،از جمله تکالیف زایران حج را دورکردن و زدودن چرکها و آلودگى ها از خویش مى شمارد (سوره حج آیه 29) و این در سایه دیدار با امام میسر است که الهام بخش خیر و تقوا و اخلاق شایسته و معارف والاى دین است و پاک کننده دل و جان و فکر و ذهن.در آیه فوق،امام صادق علیه السلام،کلمه «تفث »را به دیدار و ملاقات امام تفسیر مى کند:«التفث لقى الامام،یا:لقاء الامام.» (13) چرا که از این طریق،مناسک حج مسلمین جهت یافته و در مسیر سازنده ترى هدایت مى شود. حضور امام در حج وقتى دیدار با امام در موسم حج،ضرورتى بزرگ و تکلیفى کامل کننده فریضه حج باشد، طبیعتا باید امکان این دیدار هم باشد و امام هم در حج حضور داشته باشد. هم حضور فکرى و فرهنگى و تبلیغى، هم حضور شخصى و عینى. حضور یافتن ائمه در مراسم حج،نشانه دیگرى از اهمیت سیاسى این تجمع عبادى است. بهره گیرى از فرصتهاى کم نظیر این ایام هم با حضور آنان،بهتر و بیشتر میسر است.امامان شیعه در مراسم حج،فراوان حضور مى یافتند. سفرهاى متعدد و پیاده امام حسن مجتبى (ع) به زیارت خانه خدا (14) و حضور امام زین العابدین (ع) در حج و شعر معروف فرزدق درباره آن حضرت،در پیش روى خلیفه فاسق، هشام بن عبد الملک (15) ،و همچنین مسافرتهاى ائمه دیگر و حضورشان در حج،زمینه این دیدارها را فراهم مى کرده است. یحیى بن یسار نقل مى کند که: ما حج گزاردیم.گذارمان به امام صادق (ع) افتاد.آن حضرت فرمود:اى حاجیان خانه خدا!اى زایران قبر رسول الله!اى پیروان آل محمد!...گوارایتان باد!... (16) که امام،علاوه بر حضور،برخوردهاى تبلیغى هم داشته است. علاوه بر عصر حضور ائمه،در عصر غیبت هم-بنا به برخى روایات-حضرت حجت، (سلام الله علیه) همه ساله در مراسم شرکت مى کند،هر چند به صورتى ناشناس که مردم عادى متوجه آن نمى شوند. محمد بن عثمان-یکى از سفراى چهارگانه و نایب خاص امام زمان-گفته است: «و الله ان صاحب هذا الامر یحضر الموسم کل سنة فیرى الناس و یعرفهم و یرونه و لا یعرفونه. » (17) که گویاى حضور همه ساله امام عصر در موسم حج است،به نحوى که مردم را مى بیند و مى شناسد و مردم او را مى بینند ولى نمى شناسند. امام صادق (ع) فرموده است: «یفقد الناس امامهم،یشهد الموسم فیراهم و لا یرونه » (18) مردم امام خویش را از دست مى دهند-در عصر غیبت-و او در موسم حضور مى یابد و آنان را مى بیند ولى آنان وى را نمى بینند. و به عبارتى دیگر از امام صادق (ع) اینگونه نقل شده است: «یشهد المواسم،یرى الناس و لا یرونه »که به همان معناست. (19) تماس با امام در حج،اگر به عنوان متمم حج و مایه تمامیت و کمال این فریضه الهى بزرگ شمرده شده است،باید با فراهم بودن زمینه اش از سوى خود ائمه باشد. اینکه امام باقر (ع) فرموده است: «تمام الحج لقاء الامام » (20) خود آن حضرت هم در مراسم و مواقف حج،حضور مى یافته است تا امکان این برخورد و دیدار، میسر باشد.گر چه عملا،به خاطر شرایط خاص اجتماعى و سیاسى،این عمل به صورت ایده آل و مطلوب انجام نمى گرفت.خود همین تماس،چه بسا زمینه ساز پایه ریزى تشکیلات بوده، و برخوردها و رابطه ها و شناخت نیروها و به کارگیرى عناصر مفید،در جهت برنامه ها،از فواید جنبى یا اصلى این «لقاء الامام »بوده است. این ایجاد رابطه،حتى به صورت غیر مستقیم و با واسطه هم زمینه سازى مى شد و پیوند غیر حضورى با مکتب اهل بیت و خط فکرى ائمه،فراهم مى گشت. مردمى که از اقصى نقاط ممالک اسلامى آمده اند،مى بایست در آن ازدحام و شلوغى و حال و هواى مناجات و عبادت و مناسک و...راهى هم به «خط ائمه »پیدا کنند،که تصحیح کننده نظام فکرى و عقیدتى،و جهت بخش ایمان و عمل مردم در مسیر«حق »است. ولایت،روح حج اگر از سنگرى استفاده لازم نشود، اگر گنجى استخراج و مصرف نگردد، اگر در کنار دریا،گروهى از تشنگى هلاک گردند، اگر کسى سلاح در دست،زنده اسیر دشمن گردد، جاى بسى دریغ و حسرت است. حج،چنین سرنوشتى و سرگذشتى داشته و دارد،مگر آنکه روح بیدار زمان-در هر عصر و قرنى-به بیدارگرى بپردازد. چه حج گزارانى که از حج،جز خستگى تن و رنج راه و تباه کردن مال،چیزى فرا دست نیاوردند. چه سالهاى پى در پى و مستمرى که از تجمع عظیم حج،فایده هاى لازم گرفته نشد و آیه قرآن «لیشهدوا منافع لهم » ،تفسیر واقعى خود را نیافت. و...چه فراوان،سخن امام صادق (ع) به عبد الرحمن بن کثیر،در طول سالها مصداق و تحقق یافت،که وقتى از بلنداى کوهى به انبوه حج گزاران نگاه کرد،فرمود: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج » (21) ناله ها چه بسیار است،ولى حاجیان،چه اندک!... مهمترین هدف در زیارت حج،در زمینه ارتباط و دیدار با امام-که قبلا هم یاد شد-و لقاء معصوم،و عرضه ولایت و نصرت،همان جهت یافتن اعمال و مناسک،در مسیر خدا پسندانه است،که بدون آن،کارهاى عبادى هم لغو و بیهوده و بى اجراست. در روایت از امام باقر (ع) نقل شده است که:بر مردم لازم و سزاوار است که این خانه (کعبه) را زیارت کنند و ما را به خاطر بزرگداشت خدا،بزرگ بدارند و تعظیم کنند،و ما را در هر جا که باشیم دیدار کنند،ماییم راهنمایان به خدا!...» (22) اکسیر دگرگون ساز و روح بخش و ارزش آفرین «ولایت »،در همه امور اسلام،و تکالیف و فروع دین و عبادات،لحاظ شده و شرط قبولى و پذیرفته شدن طاعات انسان در پیشگاه خداست و در کتب روایات،بابهاى خاصى براى همین منظور،عنوان گشته است که اهل مطالعه مى توانند براى اطلاع بیشتر به منابع خاص آن رجوع کنند. (23) بخصوص در مورد حج،که بحث ماست.احادیث فراوانى وجود دارد. «...حج بدون ولایت و آهنگ کعبه بدون امامت،و حضور در عرفات بدون معرفت امام،و قربانى بدون فداکارى در راه امامت،و رمى جمره بدون طرد استکبار درونى و بیرونى،و سعى بین صفا و مروه بدون کوشش در شناخت و طاعت امام،بى حاصل بوده و سودى نخواهد داشت. زیرا اگر چه یکى از مبانى اسلام «حج »است (بنى الاسلام على خمس:على الصلوة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة- (24) لکن هیچ یک از نماز و روزه و زکات و حج،همانند ولایت،رکن استوار اسلام نیست.لذا،در جوامع روایى آمده که هیچ دعوتى از طرف خداوند به اندازه دعوت به ولایت و امامت نمى باشد (و لم یناد احد مثل ما نودى بالولایة) ...». (25) قبلا هم حدیثهایى را نقل کردیم که امام باقر (ع) اعمال کسانى را که بدون بصیرت و معرفت و بدون پذیرش یک رهبرى صحیح و امامت عدل معصوم،بر گرد خانه خدا طواف مى کنند و در مراسم،به صورت یک امر تکرارى و تقلیدى و بى روح،شرکت مى کنند،به اعمال دوران جاهلیت تشبیه کرده است. پى نوشتها: 1.همان،ج 10،ص 116 (11/8/58) . 2.همان،ج 13،ص 84 (21/6/59) . 3.از پیام امام خمینى به فهد،شاه عربستان (18/7/60) . 4.سخنان امام در این باره بسیار است.از جمله به موارد زیر،مى توانید مراجعه نمایید: -صحیفه نور،ج 1،ص 156 و 194. -ج 3،ص 123. -ج 9،ص 235. -ج 10،ص 222. ج 13،ص 80،123،154،155،163. 5.المحجة البیضاء،ج 2،ص 153،به نقل از:من لا یحضره الفقیه. 6.وسائل الشیعة،ج 10،ص 254،حدیث 9. 7.المحجة البیضاء،ج 2،ص 183،بحار الانوار،ج 96 (بیروتى) ،ص 374. 8.اصول کافى (عربى) ،ج 1،ص 392،حدیث 1. 9.اصول کافى،ج 1،ص 392 (پاورقى) 10.مرآة العقول،ج 4،ص 285. 11.اصول کافى،ج 1،ص 393. 12.اصول کافى،ج 1،ص 392،حدیث 2. 13.وسائل،ج 10،ص 253،حدیث 3 و 4،تفسیر نور الثقلین،ج 3،ص 492. 14.اربلى،کشف الغمه،ج 2،ص 183 و سفینة البحار،ج 2،ماده «حسن ». 15.اعیان الشیعه، (چاپ بیروت) ،ج 10،ص 269. 16.وسائل،ج 10،ص 261 (حاج بیت الله و زوار قبر نبیه و شیعة آل محمد!هنیئا لکم) 17.بحار،ج 52،ص 152،حدیث 4. 18.کافى،ج 1،ص 337 و 339،حدیث 6،بحار،ج 52،ص 151 و غیبت نعمانى (ترجمه،چاپ دار الکتب الاسلامیه،1362 شمسى) ،ص 204. 19.بحار،ج 52،ص 156،حدیث 16. 20.وسائل الشیعه،ج 10،ص 254،حدیث 8 و 12،نور الثقلین،ج 1،ص 183،بحار،ج 96،ص 374. 21.بحار الانوار،ج 27،ص 181،به نقل از بصائر الدرجات. 22.همان،ج 27،ص 179. 23.از جمله مى توانید به بحار الانوار،ج 27 (باب هفتم «انه لا تقبل الاعمال الا بالولایة »ص 166 وهمچنین اصول کافى (عربى) ،ج 1،ص 392 (باب لزوم رفتن پیش ائمه پس از مناسک حج، جهت آموختن دین و اعلام ولایت) و ص 412 به بعد،مربوط به «ولایت »در قرآن کریم مراجعه کنید. 24.وسائل الشیعه،ج 1،ص 7. 25.کتاب حج (مجموعه مقالات) ،ص 60،مقاله آیة الله جوادى آملى. حج زنده و سازنده حجى که در فکر و عمل فردى یک مسلمان اثر نداشته باشد،بى جان است. حجى که در وضعیت اجتماعى و سرنوشت عمومى مسلمین،نقش مثبت و هدایتگر نداشته باشد بى روح است و روح حج،«ولایت »است و در سایه آن است که تک تک اعمال و مناسک، جهت و محتوا و خط پیدا مى کند و این فریضه،«حیات »و«حرکت »ایجاد مى کند و زنده و سازنده مى شود.اگر به خانه خدا رفتن هم در کار باشد،باید از درى باشد که خدا قرار داده است،و آن در،اهل بیت معصوم پیامبر (ص) هستند که طاعتشان فرض،سخن و عملشان حجت،و راه و روششان سند و سرمشق،براى تاسى و پیروى است. ائمه،فرزندان راستین اسلام و قرآن اند. پیشوایان معصوم،فرزند کعبه هستند (به تعبیر امام سجاد علیه السلام) و مگر مى توان به دیدار پدر رفت و فرزند را ندید؟! در تبیین و تحلیل سخن امام زین العابدین (ع) در مجلس یزید پس از ماجراى کربلا،که خود را فرزند مکه و منى و زمزم و صفا خواند،و فرمود: «انا ابن مکه و منا،انا ابن زمزم و صفا...»،آیة الله جوادى آملى،بیانى لطیف و ظریف و زیبا دارد، که دریغ است نقل نکنیم،هر چند طولانى است،و خلاصه اى از آن چنین است: «...فرزند راستین «مکه »،کسى است که پاسدار روح قبله و مرزبان جان مطاف باشد.فرزند واقعى «منى »کسى است که به منظور حفظ ره آورد وحى،از ایثار و نثار خون،دریغ نکند.و با فداکارى و قربانى دادن،پیوند خود را با سرزمین قربانى محکم نماید.مولود واقعى «زمزم »که در اثر فیض و گوارایى معنویش مورد علاقه پیامبر گرامى اسلام بود...کسى است که با نثار بهترین و شایسته ترین خون به پاى نهال اسلام،آن را بارور کند.و همچنین فرزند راستین «صفا»کسى است که در حرم قلب او هیچ رجس و رجزى راه نداشته باشد و بر اساس آیه تطهیر (احزاب،33) از هر رجسى منزه باشد و از هر تیرگى و آلودگى،پاک باشد و این انسان کامل،همان امام (ع) است که بدون او،حرمتى براى حرم و مواقف آن نخواهد بود.زیرا نه در عرفات،معرفت،و نه در مشعر،شعور،و نه در منى،ذبح عظیم و قربانى با تقوا،و نه در زمزم،نشانه حیات،و نه در صفا،علامت نزهت و صافى،و نه در رمى جمرات،رمى شیطان و رجم طاغوت نه در حج و زیارت،آیات بنیات الهى،ظهور نخواهد کرد.و بدون امامت،هیچ کدام از آن مواقف،به حساب شعایر الله شمرده نمى شود...و خلاصه،زایران محروم از شناخت امام و ولایت،هرگز«وفد»و مهمان الهى نبوده و از ضیافت معنوى خدا برخوردار نمى باشند... زایرى که امام معصوم را نمى شناسد و امامت را کنار مى گذارد و سرپرستى امور مسلمانان جهان را به یاوه مى گیرد و رهبرى توده مردم را از حج و زیارت و دیگر فرازهاى عبادى،جدا مى داند،و آن را یک امر عادى و در اختیار هر فرد،قرار مى دهد،و کرامتى براى هدایت خلق خدا و تدبیر امور آنان قائل نیست،در حقیقت،انسان را نشناخته و خود نیز به حریم ارزشمند انسانیت قدم نگذاشته...چنین زایرى که با این دید به کعبه رفته و با همان دید بازگشته، چگونه در مدار توحید طواف کرده؟و چطور هر گونه شرک و طغیان را زدوده است؟در حالى که مجراى فیض خدا را نشناخته و مهمترین عامل تکامل انسانى را نادیده گرفته و بهترین سرچشمه زلال و حیات بخش را از دست داده است و تشنه کام مانده است؟ هر کس امام زمان و ولى عصر خویش را نشناسد،مرگ او مرگ جاهلیت است...و چون مرگ کسى که امام زمان خویش را نمى شناسد،مردن جاهلى است،پس زندگى او نیز یک زندگى جاهلى بوده و تمام شئون و سنن حیاتى او همانند جاهلیت سپرى مى شود،قهرا حج و زیارت اینگونه افراد نیز،یک حج جاهلى بوده و از حج توحیدى،سهمى نخواهد داشت...» (1) این بعد حساس،یعنى سازندگى اجتماعى و رشد فکرى و فرهنگى و گسترش خط آموزشى و معارف ائمه در اقصا نقاط ممالک اسلامى نباید مورد غفلت قرار گیرد.در فصول پیشین هم که مستقلا از حج بحث کردیم (2) ،از جمله آثار و فواید و نتایج حج را از قول حضرت رضا (ع) چنین آموختیم که: «...مع ما فیه من التفقه و نقل اخبار الائمه علیهم السلام الى کل صقع و ناحیة » (3) یعنى: تفقه و دین شناسى، نقل اخبار امامان به هر کران و ناحیه اى، و اگر جز این باشد،خسارت است. زیارت امام،نشانه وفادارى و حق شناسى حج،سنگر امام شناسى و بیعت با رهبرى هم مى باشد. پیوند با ائمه و پیمان با ولایت،و ربط دادن حج به زیارت و دیدار امام،همچنان که در حال حیات و زمان حضورشان مؤثر و لازم و جهت دهنده بود،پس از شهادتشان هم-در عصر غیبت-این خط مى بایست ادامه داشته باشد.عامل کمال یابى و ارزشمند شدن و مقبول شدن اعمال حج،همین زیارت ائمه است. حج گزار مسلمان،با حضور بر مرقد و تربت پیامبر و آل او در مدینه،اعلام مى دارد که حج من در این خط است و نهایت را هم به این آستان ختم مى شود و آن مناسک و شعایر و عبادات،در اینجا قبولى مى یابد و امضا مى شود و به ثبت مى رسد. این،توصیه و دستور خود اولیاى دین است و سفارش رسول اکرم (ص) است. در فصل زیارت پیامبر یکى از حدیثهاى مکررى را که پیامبر فرموده است هر کس حج کند و مرا زیارت نکند،بر من جفا کرده است،نقل کردیم. در حدیثى دیگر،امیر المؤمنین (ع) فرموده است: «اتموا برسول الله اذا خرجتم الى بیت الله الحرام.فان ترکه جفاء،و بذلک امرتم،و اتموا بالقبور التى الزمکم الله حقها و زیارت و اطلبوا الشرف (الرزق) عندها» (4) «هر گاه براى زیارت و حج خانه خدا بیرون شوید،حج را با زیارت رسول خدا تمام کنید،زیرا ترک آن جفاست و به این عمل فرمان داده شده اید،و حج را با زیارت قبرهایى به اتمام برسانید که خداوند حق آنان را بر شما الزام کرده و زیارتشان را لازم نموده است و نزد آن قبرها شرف و روزى خدا را طلب کنید.» از امام صادق (ع) نیز روایت شده است که: «اذا حج احدکم فلیختم بزیارتنا لان ذلک من تمام الحج » (5) هر گاه یکى از شما حج کرد،با زیارت ما آن را ختم کند،چرا که این،از تمامیت حج است. و نیز فرموده است: «ابدؤا بمکة و اختموا بنا» (6) شروع زیارتتان به مکه و ختم آن با زیارت ما باشد. که گفتیم،این نوعى تکمیل این عبادت بزرگ و به امضا و ثبت رساندن انجام مناسک است و بیعت مجدد با امامان و تحکیم رابطه با ولایتشان و تقویت مبانى دینى و مکتبى با رهبرى صحیح. در زمان حیاتشان،شرفیابى به حضورشان،و در دوره پس از شهادتشان یا عصر غیبت امام، تجدید عهد با مزار الهام بخششان،این فریضه،به کمال خود مى رسد و روح مى یابد. مرحوم شیخ صدوق مى گوید: «پس از حج،وقتى به مدینه آمدى و پس از زیارت پیامبر اسلام،به زیارت قبر ائمه مدفون در بقیع رفته و آنها را پیش روى خود قرار بده،رو به آنان بایست و بگو: «سلام بر شما اى پیشوایان هدایت و اهل تقوا و حجتهاى خدا بر زمینیان، سلام بر شما،اى بپا دارندگان قسط،در میان مردم، اى برگزیدگان...اى اهل نجوا! شهادت مى دهم که شما ابلاغ پیام کردید،نصیحت نمودید،و در راه خدا مقاومت کردید. دیگران تکذیبتان کردند و به شما بدى کردند،ولى شما بخشیدید. شما پیشوایان رشد و هدایتید، پیروى شما لازم،و سخنتان راست است. شما دعوت کردید،ولى جوابتان ندادند. امر کردید،ولى اطاعت نکردند. شما،پایه هاى دین و ارکان زمین هستید و همواره و نسل به نسل در معرض عنایت خداوند هستید. جاهلیت،شما را نیالود. هواهاى نفس،شما را نفریفت. پاک بودید و نهادتان پاک بود. خداوند،با وجود شما بر ما منت نهاد و درودها و سلامهاى ما را بر شما،مایه رحمت و مغفرت ما قرار داد...پس شفیعان ما باشید. من،در وقتى به سراغ شما آمده ام که دنیا پرستان و مستکبرین،از شما اعراض کرده و آیات خدا را به استهزا گرفته اند... اى خداى هماره ایستاى بى اشتباه! اى خداى ابدى و محیط بر هر چیز، منت تو راست که به ما توفیق و معرفت عطا کردى نسبت به کسانى که مردم،نسبت به مقامشان معرفت ندارند و حقشان را سبک شمردند و به دیگران تمایل پیدا کردند...» (7) آن کس که به شناخت اسلام ناب و دین بى پیرایه،از طریق اهل بیت پیامبر،توفیق یافته ست سزاوار است که در مسیر حق شناسى و حقگزارى،از یاد ائمه غافل نباشد. مودت اهل بیت،هر چند بحق،از سوى خداوند،اجر و مزد تلاشهاى رسول اعظم اسلام قرار داده شده است: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى » (8) ولى باز هم این پاداش،چیزى است که به خود ما باز مى گردد نه به رسول. این ماییم که از طریق مودت خاندان پیامبر و پذیرش امامت و ولایتشان و گوش فرا دادن به هدایتها و راهنمایى هاشان،راه را بهتر مى شناسیم و آگاهانه تر در مسیر خدا گام برمى داریم و به خداوند نزدیکتر مى شویم. به زیارت ائمه رفتن و پیوند دادن زیارت خانه خدا به زیارت فرزندان خلف و راستین کعبه و منى و عرفات،نشان این حق شناسى و وفادارى به «حق »است که در این دودمان تجسم و تبلور یافته است. ولى باید دید که «زایر»کیست؟ و...در چه حد و مرحله اى از شناخت و شعور و معرفت قرار دارد؟ و با چه انگیزه و محرکى،آهنگ زیارت اولیاء الله مى کند؟ حج و استفاده سیاسى در تاریخ از انگیزه ها و هدفهاى اجتماعى-سیاسى حج سخن گفتیم. از نقش ولایت امامان،در جهت دهى به این کنگره عظیم هم بحث کردیم. براى شناخت بیشتر محتوا و ابعاد سیاسى و حکومتى حج،به یک موضوع دیگر هم اشاره مى کنیم و آن،عبارت است از هدایت حجاج در مناسک و اعمال حج و سامان بخشى به امورشان در این مجمع و نقش «امیر الحاج »در مراسم. حج و حکومت اسلام،هیچ زاویه اى را از دید خود،دور نگه نداشته است و به هر زمینه اى،به عنوان سازندگى، نگاهى عمیق کرده و برنامه اى خاص دارد. و...از جمله،حج و مواقف آن. دریاى عظیم انسانهاى حج گزار،موجهاى نیرومندى هم دارد.و از این موجها باید استفاده کرد. حکومت اسلامى،در جهت حق به این موضوع مى نگریسته است-و باید بنگرد-همچنان که حکام غیر صالح و ناشایست هم از این موقعیت سودمى برده اند و سلطه باطل خویش را تثبیت مى کرده اند-و مى کنند. مسئله سرپرستى حجاج و«امیر الحاج »بودن و تعیین کسى که سرپرستى زایران خدا را به عهده داشته باشد و هماهنگ کننده اعمال و هدایت گر مناسک و امام جمعه و جماعت حجاج بیت الله الحرام و نظم دهنده کوچ و وقوف مسلمانان در آن ایام باشد،یکى از شئون حکومت اسلام و از مسائل مربوط به امامت و رهبرى جامعه بوده و بعد سیاسى و تبلیغى داشته است، به صورتى که در صدر اسلام،همه ساله یا خود خلیفه یا نماینده اى مخصوص از سوى خلیفه، این سمت و منصب را عهده دار مى شده و سرپرستى زایران خدا در ایام حج و روز عید قربان و حرکت به سوى عرفات و منى و قربانگاه و نماز خواندن بر آنان،به او واگذار مى گشته است. این امر،از سال هشتم هجرى به بعد،به طور مداوم معمول شد. (9) مواضع حکومت اسلامى هم در امور مختلف،با استفاده از این موقعیت،رسما ابلاغ مى گردید. به عنوان نمونه،در سال نهم هجرت که پیامبر اسلام،ابو بکر را مامور کرده بود که با مسلمین حج بگزارد،پس از عزیمت او،امیر المؤمنین على (ع) را در پى او،با ماموریتى ویژه و حساس فرستاد که عبارت بود از تلاوت آیات نخستین از سوره «توبه »براى مردم. حضرت امیر (ع) آیات مذکور را در روز عید قربان،در منى،در عقبه،با هیبت خاص و یفیت شکوهمندى،براى مردم خواند. (10) مضمون آیات،اعلام برائت و بیزارى خدا و پیامبر از مشرکان،ممنوعیت طواف مشرکان و برهنگان در خانه خدا،و تعیین موعدى چهار ماهه براى صاحبان پیمان و نیز ممنوعیت حضور شرک و مشرک در قلمرو کشور اسلامى بود.تلاوت این آیات در مراسم حج از زبان على (ع) نوعى اعلامیه و قطعنامه به حساب مى آمد که تکلیف همگان را روشن مى ساخت و حضور و وجود شرک را در حجاز«غیر رسمى »اعلام مى کرد.آن اعلان عمومى و تلاوت آیات،نوعى تقویت مکتب و عظمت دین بود.چرا که حج،مظهر عظمت اسلام و قدرت و شوکت دین است:«و الحج تقویة للدین » (11) و موضعگیرى علیه شرک،آن هم از موضع قدرت،دلیل توانمندى حکومت اسلام بود. بیدارگرى در مراسم حج،همواره چیزى بوده است که مورد نظر پیشوایان حق قرار داشته است و از سوى دیگر،حکومتها هم از اهمیت سیاسى این مجتمع،غافل نبوده اند. حسین بن على (ع) به دنبال امتناع از بیعت با یزید و هجرت به مکه،چند ماه در این شهر توقف نمود و با افراد گوناگون ملاقاتها داشت و روشنگرى مى نمود و در ایام حج هم،بدون آنکه اعمال حج را همراه مردم دیگر به پایان برساند،تصمیم به بیرون رفتن از مکه به سوى کوفه گرفت.آن خطبه معروف «خط الموت على ولد آدم...»را که عمدتا در جهت توجه دادن به مسئولیتهاى اجتماعى مسلمین و دعوت به قیام براى خدا و تبلیغ فرهنگ شهادت طلبى و ایثار جان و خون در راه اسلام و دین خدا و زیبایى شهادت در راه خدا براى جوانمردان است در مکه ایراد کرد و دستور داد تا مردم جمع شوند.پس از اجتماع انبوه عظیمى از حجاج و اهالى مکه در«مسجد الحرام »،آن حضرت سخنان تاریخى خویش را القا نمود. (12) سرپرستى حجاج در صفحات تاریخ همچنان که اشاره شد،منصب «امیر الحاج »و سرپرستى زایران خانه خدا در امور حج و احکام و مناسک،علاوه بر جنبه دینى،بعد سیاسى هم داشته است و تعیین کسى از سوى کومت براى پیشوایى مسلمانان در ایام حج،به عنوان حضور رسمى مقام حکومت و رهبرى در مراسم حج تلقى مى شده است.اگر خود خلیفه نبوده،کسى از سوى دستگاه خلافت،مامور این کار مى شده است. این برنامه،نقش هدایت فکرى و معنوى حج گزاران را داشته و حکومت اسلامى مسلمانان را در این مجتمع عظیم اسلامى،به حال خود رها نمى کرده که هر کس،هر وقت،هر کارى خواست بکند و هیچ نظم و نظام و مدیریت و هدایتى در کار نباشد.بلکه خود را ملزم به نوعى سامان بخشیدن و سازمان دادن به امور انبوه حجاج مسلمان مى دانسته است. از این جهت،گاهى آنان که نمى خواستند زیر بار حکومت مرکزى بروند،یا خود هم در این مسئله،داعیه اى و نماینده اى داشتند،به نحوى در امر«امیر الحاج »اختلال ایجاد مى کردند که نوعى معارضه با حکومت رسمى محسوب مى شد. در دوران خلافت و زمامدارى حضرت امیر (ع) ،سه سال عبد الله بن عباس این مسئولیت را به عهده داشت،و یک سال هم کارگزار حکومتى آن حضرت در مکه،یعنى قثم بن عباس طى ابلاغیه اى از سوى امام،مامور شد که حج را براى مردم «اقامه »کند. (13) مسعودى،در تاریخ خود نقل مى کند که: «در سال 37 هجرى که امیر المؤمنین (ع) ،عبد الله بن عباس را به نمایندگى خود براى سرپرستى حجاج در آن سال فرستاد،معاویه هم از آن طرف،شخص دیگرى را به نام یزید بن شجره رهاوى فرستاد.این دو نماینده،بر سر مسئله امیر الحاج بودن و سرپرستى زایران خانه خدا،کارشان به نزاع و کشمکش منجر شد و هیچ کدام حاضر نبود که مسئولیت را به دیگرى واگذار نماید.تا اینکه بالاخره،هر دوى آنان توافق کردند که شخص ثالثى به نام شیبة بن عثمان عهده دار این کار شود و امامت مردم را در نماز،به دوش بگیرد». (14) البته معلوم است که مسئله در حد یک امام جماعت بودن خلاصه نمى شده،بلکه آثار و تبعات سیاسى و جنبى دیگر داشته است.به همین جهت هم معاویه،براى در هم شکستن وحدت کلمه مسلمین و مخالفت با امامت و ولایت على بن ابیطالب (ع) دکانى در مقابل آن حضرت باز کرد و از طرف خود،«امیر الحاج »دیگرى به مکه اعزام نمود. در تاریخ اسلام،موارد مشابهى براى اینگونه تحرکات دیده مى شود.از جمله اینکه در سال 131 هجرى،ولید بن عروه با استناد به یک نامه جعلى،به مکه آمد و امور حج مسلمانان را به دست گرفت. (15) همچنین ابو جعفر،مصور دوانیقى،در سال 136 هجرى،امیر الحاج مردم بود و در همان مراسم،از مردم به نفع خود بیعت گرفت. (16) اینگونه استفاده هاى سیاسى از مواقف حج،هم براى تحکیم حکومت موجود مورد استفاده قرار مى گرفت و هم براى شورش علیه حکومت و نوعى سرپیچى و اعلام مخالفت و حداقل مبارزه اى منفى. در سال 199 هجرى،در ایام خلافت مامون عباسى،محمد بن داود بن عیسى به عنوان امیر الحاج با مردم حج گزارد. در آن ایام،ابو السرایا بر ضد حکومت قیام کرده بود و قصد استیلا بر مکه و تصرف مکه و مدینه را داشت.ابن الافطس علوى را[حسین بن حسن بن على بن على بن الحسین بن على (ع) ]که از اولاد امام سجاد (ع) بود،به مکه فرستاد تا ضمن تصرف آنجا،حج را هم براى مردم اقامه کند. والى شهر،ابتدا عده اى را براى مقابله با او بسیج و مهیا کرد و خود بیرون رفت و براى انجام امور حج،پسرش محمد را منصوب کرد...ولى خلاصه آنکه اعمال حج مردم بدون سرپرست و جسته و گریخته انجام گرفت و نیروهاى ابن افطس بر مواضعى استیلا یافته بودند و نیروهاى حکومتى،شهر و عرفه و منى را تخلیه کرده بودند و امام جماعت هم گریخته بود و باقیمانده اعمال با ریاست ابن افطس انجام شد. (17) به نقل دیگر:ابن افطس در مدینه خروج کرد و ابتدا مردم را به بیعت با ابن طباطبا دعوت نمود و پس از مرگ او،مردم را به خود و امامت خود دعوت کرد و به مکه رفت و در منى،در حالى که امیر الحاج مردم داود بن عیسى بود،داود فرار کرد و مردم به مزدلفه رفتند و او خود را به مزدلفه رساند و امور حج و نماز مردم را به دست گرفت و پس از عید قربان،به مکه رفت. (18) در سال 202 هجرى هم ابراهیم بن موسى بن جعفر،به عنوان اولین علوى از اولاد ابیطالب در تاریخ اسلام،بدون اینکه از سوى کسى ولایت و ماموریت یافته باشد،خود،با یک حرکت خشن نظامى،بر این سمت استیلا یافت و بر مردم حج گزارد و در مسجد الحرام،جمع زیادى را کشتار نمود. (19) در سال 251 هجرى،اسماعیل بن یوسف علوى در مکه خروج کرد و به دنبال آن،والى مکه-جعفر بن فضل-گریخت و اسماعیل بن یوسف،خانه والى و دیگر دولتمردان را غارت کرد و تعداد فراوانى از نیروهاى مسلح را کشت و اموال بسیارى را تصاحب کرد و در مکه غارت و آتش بر پا نمود...و پس از مدتى که آنجا ماند،بالاخره در روز عرفه که حجاج در عرفه بودند به آن موقف آمد و پس از درگیرى هایى جمعیت زیادى کشته شدند و عده اى به مکه گریختند و امکان وقوف به عرفه در شب یا روز براى آنان نبود و حج آنان به هم خورد... (20) همچنین در سال 317 هجرى هم که فتنه قرمطیان (21) در مکه پیش آمد،امیر الحاج آن سال، عمر بن حسن بن عبد العزیز بود،ولى با شورش قرامطه و کشتار فراوان مردم،باز حج مردم به هم خورد و حج آنان،بدون «امام »بزرگوار شد. (22) از این نمونه ها در تاریخ اسلام فراوان است و غرض،یادى از چندنمونه از کارهایى بود که در موسم حج و با استفاده تجمع عجیب و عظیم زایران کعبه انجام مى گرفت و یا در جهت تبلیغ و تحکیم نظام حاکم بر جامعه بود و یا اقدامى مسلحانه بر ضد سلطه خلافتها و حکومتها. وضعیت امروز امروز چه استفاده اى از مواقف کریمه حج مى شود؟ و چه اقدامى علیه سلطه باطل صورت مى گیرد؟ عظمتى به وسعت تاریخ،در جمعه هاى ایام حج در مسجد الحرام برگزار مى شود. کدام فریاد،علیه استکبار،از حنجره هاى پر شور مسلمین بر مى آید؟ کدام طرح و تدبیر،براى مقابله با نقشه هاى خائنانه استکبار جهانى اتخاذ مى گردد؟ آیا این،نتیجه دور شدن حج و مواقف،از رهبرى و ولایت «اولیاء الله »نیست؟ کعبه،زادگاه اولین وصى پیامبر،حضرت امیر (ع) است.و نیز،آخرین وصى آن حضرت یعنى حضرت مهدى (ع) هم،نهضت جهانى خویش را،با تکیه به همین کعبه شروع خواهد کرد. بنابر این،کعبه و حج و زیارت خانه خدا هم،باید در خدمت حق و در خط هدایت و ولایت معصومین باشد.و گرنه،نتیجه آن مى شود که شده است. پى نوشتها: 1.کتاب حج (مجموعه مقالات) ،مقاله آیة الله جوادى آملى،ص 63 تا 65 (نقل به تلخیص) . 2.در فصلى با عنوان «مکه،سرزمین خاطره ها». 3.بحار الانوار،ج 99،ص 41. 4.وسائل الشیعه،ج 10،ص 255،حدیث 10. 5.وسائل الشیعه،ج 10،ص 254،حدیث 7،نور الثقلین،ج 1،ص 183. 6.بحار الانوار،ج 99،ص 373. 7.من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 575. 8.شورى،آیه 23. 9.مسعودى،مورخ معروف،در آخر کتاب مروج الذهب،یکایک کسانى را که از زمان پیامبر اسلام،از سال فتح مکه به بعد،تا سال 335 هجرى،این مسئولیت را عهده دار بوده اند،نام برده است. (مروج الذهب،جزء چهارم،ص 302 تا 313) . 10.تاریخ طبرى،ج 2،ص 382،طبرسى،تفسیر مجمع البیان،ج 3،ص 3،در تفسیر سوره توبه، فروغ ابدیت،ج 2،ص 805. 11.نهج البلاغه (فیض الاسلام) ،حکمت 244،صبحى صالح،حکمت 252. 12.متن خطبه را در کتب تاریخى و روایى ملاحظه کنید.از جمله:کشف الغمه،ج 2،ص 241، حیاة الامام الحسین (ع) ،ج 3،ص 48 و بحار الانوار،ج 44،ص 366. 13.فاقم للناس الحج... (نهج البلاغه فیض الاسلام،نامه 67) . 14.مروج الذهب،ج 4،ص 302. 15 و16.همان،ج 4،ص 305 و 306. 17.تاریخ طبرى،ج 7،ص 120 و مروج الذهب،ج 4،ص 309. 18.مروج الذهب،ج 3،ص 440 و ج 4،ص 309. 19.همان،ج 4،ص 309. 20.همان،ج 4،ص 311 و تاریخ طبرى،ج 7،ص 492 (با اندکى تفاوت در نقل) . 21.توضیح:قرمطیان،یا قرامطه،فرقه اى بودند از اسماعیلیه،که در قرن چهارم مى زیستند ولى بنیادآن در سال 280 هجرى به دست حمدان اشعث،معروف به «قرمط »گذاشته شد.آنان معتقد به شورش و قیام مسلحانه براى مبارزه با خلافت بودند و با قتل و کشتارها و حمله به مسجد الحرام درموسم حج و ایجاد درگیرى هاى گوناگون،فتنه هاى فراوانى پدید آوردند. شورشیانى بودند با نظریات افراطى که با سلطه بنى عباس مى جنگیدند و بحرین،یکى از نقاط مرکزیت آنان بود. 22.همان،ج 4،ص 312. زیارت و فلسفه «یاد» «مودت »خاندان پیامبر،اجر رسالت آن حضرت است. وفادارى به «اهل بیت »،وفادارى به «حق »است. پیوند با«عترت »هم،پیوند با قرآن و اسلام است،که این هر دو وزنه سنگین و این «ثقلین »،مورد سفارش و تاکید فراوان رسول مکرم اسلام مى باشد. تمسک به دودمان پیامبر و آشنایى با خانه آل على (ع) و پیوند با اولاد فاطمه (ع) ،ثمرات و آثار فراوانى دارد،که سودش نیز به خود ما برمى گردد. آشنایى با این «خانه »و«خط »،قرار گرفتن در مسیر معرفت زلال و ناب اسلام و حق است.چرا که پیشوایان دین ما از این دودمان،در عمل و فضل و کمالات و ارزشها،اسوه و الگو و سرچشمه جوشان و زاینده اند و خودشان تجسم آن ارزشها و جلوه گاه آن نورهاى معنوى و معنویتهاى نورانى و بصیرتها و والایى هایند. اگر براى ما،راهى جهت پیوستن به این «معرفت »خانه،قرار داده اند،اینهم خود،نوعى دیگر از لطف آنان نسبت به ماست. و اگر ما را به سوى آشنایى با آنان و مرتبط گشتن با اهل بیت عصمت سوق داده اند و تشویق کرده اند،این هم فیض دیگر و لطف مضاعفى براى ماست.اگر آنان نیز به ما نگفته بودند و از ما نخواسته بودند،ما وظیفه داشتیم که در آن خانه برویم و گرد این شمعها پروانه وار بچرخیم و از فروغ این مشعلهاى خورشیدسان هدایت،بهره مند شویم. «زیارت »،قرار گرفتن در این مدار،و چرخیدن بر گرد این محور،و آموختن از این مکتب و سیراب شدن از این زمزم است. حق شهداى آل محمد تلاشى که از نظر فرهنگى و اجتماعى،از سوى امامان شیعه انجام مى گرفت،یکى هم سوق دادن امت به سوى پیشوایان حق و فرهنگ تشیع و خط اهل بیت بود تا با یادشان،با احیاى نام و خاطره و فکر و تعالیمشان،راه،نمایانتر و هدف،روشنتر و راهنما آشکارتر گردد تا مردم گرفتار سرگردانى و حیرت و بلا تکلیفى نشوند. این،حق هر شهید بر جامعه است. و شهداى آل محمد،بویژه ائمه شهید شیعه،بیش از دیگران،بر گردن امت پیامبر حق دارند، چرا که حیاتشان را در راه صلاح و اصلاح همین امت،نهادند و به شهادت رسیدند،تا دین را زنده نگه دارند،هر چند با مرگ سرخ و سبز خویش... احیاء دین،ز خون شهیدان است جان شهید،هدیه به جانان است در پاى نخل پر ثمر اسلام خون شهید،زمزم جوشان است احیاى فرهنگ شهادت،در برنامه عملى اولیاى دین ما بود تا از این طریق،هم حق شهداى آل محمد تا حدودى ادا شود و هم با پیوند و آشنایى با شهیدان این راه عملا راهشان تداوم یابد. حال چند نمونه از سیره عملى اسوه هاى خود را یاد مى کنیم تا معلوم گردد که چگونه پیشوایان دینى ما این «حق »را ادا مى کردند و آن فرهنگ رازنده نگه مى داشتند. حضرت فاطمه (ع) قبر حمزه سید الشهدا را زیارت مى کرد،اصلاح مى نمود،علامت مى گذاشت،و هر دو سه روز یک بار،قبور شهداى احد را زیارت مى کرد،کنار مزار،نماز مى خواند،مى گریست و دعا مى کرد و هر جمعه،قبر حضرت حمزه را دیدار کرده و نزد آن مى گریست. (1) «حضرت زهرا (ع) ،بعد از رسول خدا،هفتاد و پنج روز زیست.در این مدت،هرگز شاد و خندان دیده نشد.در هفته دو روز (روزهاى دوشنبه و جمعه) سر خاک شهدا مى آمد و مى گفت:رسول خدا اینجا بود،و مشرکان آنجا...» (2) یعنى نوعى گزارش مى داد از صحنه هاى درگیرى حق و باطل،و ترسیم میدان نبرد و یادآورى خاطره جنگ احد و غیره...آموزش تاریخ در صحنه!بیان واقعه در محل وقوع! یاد شهداى احد را چگونه مى توان زنده نگه داشت؟... جز با آمدن بر سر مزارشان و نشستن بر تربت پاکشان و اشک ریختن به یادشان و یادآورى حماسه ها و فداکارى هایشان؟! مرحوم صدوق،حضور بر مزار شهیدان احد را به عنوان زیارت،مستحب مى داند (3) . و در روایات،ضمن آنکه براى زایر مدینه،زیارت و دعا نزد قبور شهدا مستحب به شمار آمده است،نقل شده که:پیامبر اسلام،هر گاه به زیارت شهیدان مى رفت،خطاب به آنان مى فرمود: «السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار» (4) و امام صادق (ع) در مورد زیارت شهداى احد،سفارش فرموده است که خطاب به آنان گفته شود: «السلام علیکم یا اهل الدیار،انتم لنا فرط و انا بکم لاحقون » (5) یعنى:سلام بر شما اى اهل این دیار!...شما پیشاهنگ مایید و ما هم به شما خواهیم پیوست. حضرت زهرا (ع) که اولین شهید عترت پیامبر در راه دفاع از حق بود،طبق وصیت خویش، مخفیانه به خاک سپرده شد و حضرت على (ع) صورت چند قبر را هنگام دفن وى ساخت تا جاى دفن آن مظلومه مشخص نباشد. (6) آنگاه،به طور مکرر به زیارت قبر آن بانوى بزرگوار مى رفت و طبق بعضى نقلها: «امیر المؤمنین (ع) هر روز قبر فاطمه زهرا را زیارت مى کرد،یک روز که به زیارت آمده بود، خود را بر قبر افکند و گریست و شعرى را به این مضمون خواند: چه جانگداز است هنگامى که بر قبر حبیبم عبور مى کنم و سلام مى دهم و جوابى نمى شنوم، اى قبر!چه شده که جواب مرا نمى دهى؟ آیا بعد از من،دیگر دوستى با کسان،ملالت آور شده است؟» (7) حسین بن على (ع) هنگام غروب هر جمعه،تربت برادرش امام مجتبى (ع) را زیارت مى کرد. (8) محمد حنفیه را براى زیارت قبر امام حسن در بقیع مى آمد و مى گفت:سلام بر تو اى بازمانده مؤمنان و اى فرزند اولین مسلمان.چرا چنین نباشد.در حالى که تو سلاله هدایت و هم پیمان با تقوا و پنجمین نفر از اهل کسایى. دست رحمت تو را تغذیه کرده و در دامان اسلام تربیت شدى و از پستان ایمان شیر خوردى. تو در حال حیات و مرگ پاکیزه اى... (9) زیارت مرقد سید الشهدا (ع) بیش از همه مورد توجه و عنایت ائمه بود و به زایران آن کوى حق و دیار عشق،احترام زیادى مى کردند. حمران بن اعین نقل مى کند که:از زیارت قبر حسین بن على (ع) برگشتم.امام باقر علیه السلام به دیدنم آمد و فرمود: «اى حمران!بشارتت باد...هر کس قبر شهداى آل محمد را زیارت کند و هدفش از این زیارت، خدا و پیوند با پیامبر باشد،همچون روز تولد از مادر،از گناهانش بیرون آمده،پاک مى شود» (10) گرچه زایر،از زیارت حسین (ع) آمده بود،لیکن امام،محور سخن و ملاک فضیلت را روى «شهداى آل محمد»برد،که امام حسین،سرور و سالار همه آن شهداست و سلاله آن عترت پاک است. اولین زایر قبر حسین شهید،صحابى والاقدر پیامبر،جابر بن عبد الله انصارى بود که به همراه عطیه به زیارت نایل شد.نقل شده است که اسیران اهل بیت،پس از ماجراهاى کربلا و بازگشت از سفر شام،در مسیرشان به مدینه از ماموران نگهبان خواستند تا آنان را از کربلا عبور دهند تا با قبرسید الشهدا تجدید عهد نمایند. در اربعین شهادت حسین بن على بوده که به آن محل رسیدند.هنگام گذر از آن دشت خونین، زنهاى علویه با گریه و فریادهاى دردمندانه،به سوى قبر شتافتند و اشکها ریخته شد و سه روز در آنجا گذراندند.در همان موقعیت بود که امام سجاد (ع) با جابر دیدار نمود.امام با جابر در این دیدار،که بر تربت شهیدان کربلا انجام گرفت،درباره حوادث تلخى که بر آنان گذاشته بود، سخنها گفت،سپس به سوى مدینه رهسپار شدند. (11) «دعبل »،احیاگر یاد آل رسول «دعبل خزاعى »،شاعر متعهد شیعه که در زمان امام رضا (ع) مى زیست،هنر خویش را در راه احیاى حق آل محمد،و ذکر و یاد شهداى عترت پیامبر و بیان فضایل «اهل بیت »قرار داده بود و نزد ائمه شیعه منزلتى داشت. روزى در مرو به حضور حضرت رضا (ع) رسید و عرض کرد:اى فرزند پیامبر!درباره شما قصیده اى سروده ام و عهد کرده ام که قبل از شما آن را براى کسى نخوانم.حضرت اجازه فرمود تا دعبل شعرش را بخواند،و او هم خواند. قصیده بلند و بالاى دعبل که به «قصیده تائیه »یا«مدارس آیات »معروف است،از پر محتواترین قصایدى است که در بیان حق و فضایل این دودمان پاک و یادآورى از«شهداى آل محمد»مى باشد. در این قصیده،که یکصد و بیست و یک بیت است،در فضایى سرشاراز معنویت و خاطره هاى پر سوز و گداز،جریان خاندان پیامبر را از آغاز،همراه شهادتها و رنجها بیان مى کند.از خانه ها و مدارس و منازلى یاد مى کند،که-به خاطر ستمهاى امویان و عباسیان-متروک و خالى مانده است.خانه ها و مراکزى در خیف،منى،مسجد الحرام،عرفات و جمرات که پایگاه وحى بوده است،دیارى که براى آل رسول الله،امیر المؤمنین،حسن و حسین،جعفر و عبد الله و فضل، حمزه و امام سجاد (ع) ...بوده است.منازل پاکى و طهارت و نماز و تقوا و نیکى که در جاى جاى آن سرزمینها دایر بوده است و سرگذشت شهادتها و ستمها و خونها. و در جایى از قصیده،خطاب به مادر امامان،حضرت زهرا (ع) مى گوید: اگر در خیال هم حسین را آغشته به خون مى دیدى که از تشنگى،کنار فرات جان داد،بر صورت خویش سیلى مى زدى و اشک از دیدگان بر چهره جارى مى کردى.اى فاطمه!اى دختر نیکى!برخیز و ندبه کن که ستاره هاى آسمان،بر دشت و هامون افتاده است... آنگاه،یاد از قبرهایى مى کند که از این دودمان،در سرزمین کوفه،مدینه،مکه،فخ،جوزجان، بغداد،طوس،کربلا...قرار دارد و از شهدایى چون شهید فخ،یحیى بن زید،ابراهیم بن عبد الله، موسى بن جعفر،و شهداى کربلا...یاد مى کند... (12) نقل شده است که وقتى دعبل،در شمارش این زمینهاى نورانى و مرقدهاى پاک،به آن جان مطهر و ارزشمندى که در بغداد مدفون است رسید (یعنى امام کاظم) حضرت رضا (ع) فرمود که این را هم اضافه کند:«و قبر بطوس یالها من مصیبة »،که یادى بود از قبرى مصیبت بار و اندوه آور که در خاک طوس است. دعبل پرسید:این قبر،قبر کیست که در طوس است؟ امام فرمود:قبر من است،روزها و شبهایى چند نمى گذرد،مگر اینکه طوس،محل رفت و آمد شیعیان و زایران من مى گردد.هر کس مرا در غربتم در سرزمین طوس زیارت کند،با من خواهد بود و گناهش در قیامت بخشوده خواهد شد.آنگاه امام برخاست و«صله »و هدیه هایى به عنوان تقدیر،به دعبل عطا کرد. (13) دعبل با این قصیده خویش که دفاعى جانانه و استوار از خط اهل بیت بود،حق را زنده کرد و دشمنان حق را کوبید و حتى مامون را بشدت به خشم آورد و على بن موسى الرضا (ع) را خشنود ساخت. مى بینیم که شاعر آگاه و بلند اندیشه اى چون دعبل،با آن موقعیت ادبى و شعر استوارش،در احیاى «شهداى آل محمد»چگونه از جان مایه مى گذارد و یکایک قبور مطهر به خون خفتگان عترت پیامبر را بر مى شمارد و نام شهیدان آل على را یاد مى کند و مجموعه اى از این «فرهنگ »را در شعر خویش،یکجا مى آورد. امام هم،براى تکمیل قصیده بلند او،که تمام قبور و مزارات شهداى مظلوم فرزندان فاطمه را داراست،از قبر خویش که در طوس خواهد بود یاد مى کند و دو بیت به قصیده اش مى افزاید. این خط کلى و درخشان ائمه است که مردم را با این «مزار»ها و مدفونین آنها آشنا کنند،تا از این طریق،مردم راه هدایت و نجات را بیابند ودر بیراهه هاى ظلمانى نیفتند. نگاهى به الگوها دل را برداشتن و به «حضور»یک پیشواى معصوم بردن، شوق را،در یک دیدار عاشقانه،در«خشوع قلب »و«خضوع تن »،تسلیم امام کردن، «محبت »را،در زلالى دردانه هاى اشک،به زیارت «صاحب ضریح »بردن، به دیدار مزار،با پاى دل ره سپردن و با بال عشق،پرواز کردن و بر موج عرفان نشستن و به اوج پیوند رسیدن، در«زیارت »،هنگام حضور در برابر مرقد امامان،«حال »را،بر«قال »مقدم دانستن و«برون »را آیینه «درون »ساختن، و...بالاخره «عارفا بحقه »زیارت کردن،کارى است دشوار،که تنها از عارفان دل آگاه و از شیفتگان معرفت آموز ساخته است. چه خوب،که پا به پاى اهل دل،نشسته بر محمل شوق،و در کاروان اشک و عشق،«زیارت »را پى بگیریم و به «اسوه »ها،در این باب،تاسى بجوییم. ببینیم،بزرگان چگونه بوده اند؟ ...ره چنان رو که رهروان رفتند آنچه دردآور است،«زیارت »هاى بى روح است. آنکه به حضور مى رسد ولى خود را در حضور نمى یابد، آنکه به «حرم »مى رود،اما خود را«محرم »نمى یابد، آنکه به «حریم معنویت »قدم مى گذارد،اما«حرمت معنى »را لمس نمى کند، آنکه از«مزار»،پا بیرون مى گذارد ولى «حال »ش،«تحول »نمى یابد، آنکه دیدارش با امام معصوم و زیارت حرم پیشوایان دین،همچون دیدار از یک موزه و آثار باستانى است، آرى...چنین کسان،چگونه مى توانند خود را«زایر»بنامند و بدانند؟! آنکه بدون «شناخت »،امامى را زیارت مى کند،از این دیدار،«حظ معنوى »هم نمى برد. زایرى که «شوق دیدار»در دل ندارد،چگونه لحظات حضورش در کنار مرقد یک معصوم را، سرشار از صفا و معنویت و انس بیابد؟ آنکه در حرم،به خواندن زیارتنامه مى پردازد،بدون آنکه بداند خطاب به حجت خدا چه مى گوید،چه تاثیرى از زیارت خواهد یافت؟ آنکه زبانش به فقرات زیارتنامه و دعا مى گردد،اما چشمش،نظاره گر زایران گوناگون است و قیافه ها را دید مى زند و مردم را«تماشا»!مى کند و دلش جاى دیگرى است،چگونه مى تواند مدعى باشد که به «زیارت امام »رفته و امام را زیارت کرده است؟ حضور تن و غیبت جان،مگر مفید است؟ بدن،رو به ضریح،و قلب،پشت به امام،مگر«زیارت »محسوب مى شود؟ به دیدار چه کسى آمده اى؟...و چه مى گویى؟...و چه مى خواهى؟...و چه حالى دارى؟ اینجاست که باید دید الگوها و اسوه ها چگونه زیارت مى کرده اند،و زیارت را چگونه تلقى مى کرده اند و زیارتشان،تجدید عهد با امام و حضور در محضر او بوده است. هدف آن نیست که تاریخ بنگاریم. اما...اشاره به چند نمونه از زیارت عالمان دین،سازنده و مفید است. علامه امینى دلباختگى مرحوم علامه امینى (صاحب الغدیر) به مقام اهل بیت و حضرت معصومین، زبانزد خاص و عام بود.شور و شیدایى او نسبت به ائمه (ع) ،بویژه نسبت به حضرت امیر علیه السلام،در زندگیش،در آثار و تالیفاتش،در قلم و قدمش،در خطبه و منبرش،در اشک و زیارتش،مشهود بود. عطرى از عترت،بر وجود او هاله افکنده بود. به یکى دو نقل،در مورد کیفیت زیارت کردن او اکتفا مى کنیم.چنان با انقلاب حال،در حرم زیارت مى خواند که دیگران را نیز منقلب مى کرد و به همخوانى زیارت وا مى داشت. به نوشته یکى از اندیشمندان معاصر: «...اولین بارى که چشمم به چهره مردانه این نابغه عصر افتاد،در حرم مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) بود.معظم له را در حالى یافتم که مانند کوهى از وقار و اخلاص ایستاده، مشغول زیارت بود و قطرات اشک،پیوسته مانند دانه هاى مروارید،روى محاسن مبارکش مى غلتید.قیافه وهیمنه و ابهت و قد و قامت رشید و بسیار موزون،به سخن دیگر:مجموع شخصیت صورى جالب توجه معظم له،هر جوینده اى را وادار مى کرد تا بپرسد:این شخصیت جالب و ممتاز،با آن قیافه مردانه،چگونه است که قلبى چنین حساس و لطیف و پر از عاطفه دارد؟!... همین که به شناسایى وى مفتخر شدم،دانستم این تمثال فضل و فضیلت و ایمان و عشق و محبت و اخلاص،مؤلف کتاب شهداء الفضیله و مجاهد ممتاز بى نظیرى است که مشغول تالیف اثر معجزآساى الغدیر است...» (14) از زیارتهاى مرحوم امینى در حرم حضرت على (ع) در نجف،نمونه هاى زیادى نقل مى شود، که فعلا بماند. شاهد دیگرى،باز از زیارت ایشان در مورد کربلاى حسین (ع) : «...و فراوان به قصد زیارت سالار جوانان بهشت،حسین شهید کربلا،براى کسب پاداش بیشتر، پیاده راه را طى مى کرد و به همراه جمعى از مؤمنین و دوستان ویژه و خالص خود،مسیر 78 کیلومتر راه کربلا را در طول سه روز یا بیشتر،پیاده طى مى کرد.و در طول راه،به هر آبادى و روستایى که مى رسید،از امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد و تبلیغات دینى نسبت به مردم آنجاها فروگذار نمى کرد.تا اینکه به کربلا مى رسید.پس از رسیدن به کربلا،هیچ فکرى نداشت، جز تشرف به حرم امام شهید.در حالى وارد حرم مى شد که اشک چشمانش بر گونه ها جارى بود و در زیارتها،حالات مخصوصى داشت که در جز او،نظیرش کمتر مشاهده مى شد...» (15) و...چرا چنین نباشد؟مگر خداوند،محبت حسین (ع) را در دل صاحبان ایمان قرار نداده،به گونه اى که شعله این عشق سوزان،خاموشى و سردى ندارد؟!... -«الا و ان لقتل الحسین محبة فى قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا» و چه ایمانى سزاوارتر از ایمان «امینى »؟ و چه دلى قابل تر از دل آن پروانه سوخته در آتش عشق «عترت »؟ پس چرا نگرید و ننالد و اشک نریزد؟! یا رب،چه چشمه اى است محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم امام خمینى (ره) در مباحث پیشین،از نمونه هایى از زیارت امام امت یاد کردیم. از اینکه حضرت امام،در ایام اقامتش در نجف اشرف،هر شب به طور مداوم،به زیارت مرقد قطب ولایت،امیر مؤمنان (ع) مى رفت و دیدارى و تجدید عهدى و تحکیم میثاقى و اعلام حضورى!... در زیارت کردن رهبر انقلاب،هم مسئله مداومت و استمرار ایشان در زیارت حائز اهمیت است و هم خضوع و حالت معنوى ایشان هنگام زیارت و در کنار مرقد معصومین،یا زیارت از راه دور. به نقل یکى از مدرسین حوزه و شاگرد آن عزیز: «امام،در وقتى که در قم (پیش از تبعید) اصول مى فرمودند،هر روز بعد از درس،غروب،تا موقع نماز،یک تشرف مختصر به زیارت حضرت معصومه (ع) داشتند.به طور مداوم...» (16) نقلى دیگر: «...در اغلب ایام زیارتى،در کنار قبر امام حسین (ع) بودند.در دهه عاشورا،هر روز،زیارت عاشوراى معروفه را با صد مرتبه سلام و صد مرتبه لعن،مى خواندند.بیش از پنجاه سال است که شاید کمتر اتفاق افتاده باشد که فجر،طالع شود و چشم امام،در خواب بوده باشد...» (17) علامه طباطبائى مرحوم علامه طباطبائى،فیلسوف عالى قدر و مفسر بزرگ (صاحب المیزان) که علاقه شدید و محبت خاصى به عترت پیامبر و معصومین علیهم السلام داشت،از این جام محبت بى نصیب نبود و از خصائص او،داشتن روح تعبد و ولاى اهل بیت،همراه با فلسفه و عرفان بود. از زیارت کردن ایشان هم قبلا یاد شد. اینک این نمونه را هم اضافه مى کنیم: «...در تابستانها،از قدیم الایام،رسمشان این بود که به زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام مشرف مى شدند و دوران تابستان را آنجا مى ماندند و ارض اقدس را بر سایر جاها مقدم مى داشتند،مگر در صورت محذور. در ارض اقدس،هر شب به حرم مطهر مشرف مى شدند و حالت التماس و تضرع داشتند.هر چه از ایشان تقاضا مى شد که در خارج از مشهد،چون طرقبه و جاغرق،سکونت خود را به علت مناسب بودن آب و هوا قرار دهند،و گه گاهى براى زیارت مشرف گردند،ابدا قبول نمى کردند و مى فرمودند:ما از پناه امام هشتم،جاى دیگر نمى رویم.» (18) در پاى کوى تو سر ما مى توان برید×نتوان بریدن از سر کوى تو،پاى ماراستى!...به هدف و با انگیزه زیارت،به مشهد و مدینه و مکه ودمشق رفتن کجا،و براى تفریح و تجارت و گشتن و گذراندن تعطیلات نوروز و تابستان و...و در حاشیه،به زیارت هم!رفتن کجا؟... ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟... و...میرزاى شیرازى در شیوه بزرگان عارف و صاحبدل،«زیارت »،گفتگو با حجت خداوند در کنار مرقد اوست.آنچه مهم است،پیوند قلبى و ارتباط درونى است.نه فقط عبارتها را خواندن و گذشتن،بلکه با عنایت و توجه به مضمون،درونمایه زیارتنامه ها را هم با زبان حال و هم با زبان قال،بیان کردن و آشکار نمودن. حتى اگر چه کتابى با خود نبریم. عالمان برجسته،هم در اثر مداومت بر زیارت،هم با انگیزه همدلى با مفاهیم متون زیارتى،از همراه داشتن زیارتنامه بى نیازند. مى دانند که چه باید بگویند و چگونه بستایند و چه بخواهند. در حالات معنوى مرحوم میرزاى شیرازى،صاحب فتواى مشهور در«تحریم تنباکو»نوشته اند: «...زیارتهایى را که در حرم امامان مى خواند،در حرمها کتاب دعا با خود نمى برد،با اینکه مدتى دراز،دعا و زیارت مى خواند.» (19) بالاخره...میرزاى شیرازى حرفهایى براى گفتن داشت،هر چند توقفش در حرم به طول مى انجامید. باید از بزرگان دین آموخت،ادب حضور را، شیوه زیارت را، آداب تشرف به حرم را، بها قائل شدن به دیدار معصوم را، ارج نهادن به سایه مرقد امامان را. که...ارزش هر کس،به قدر فهم و شعور و ادب و میزان «معرفت »اوست. پى نوشتها: 1.وسائل،ج 10،ص 279،حدیث 1 و 2،کشف الارتیاب (چاپ پنجم) ،ص 481. 2.وسائل،ج 10،ص 279 و بحار الانوار،ج 43،ص 195. 3.من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 229. 4.وسائل،ج 10،ص 276. 5.همان،ج 10،ص 277. 6.بحار الانوار،ج 43،ص 193. 7.مالى مررت على القبور مسلما×قبر الحبیب،فلا یرد جوابى یا قبر،مالک لا تجیب منادیا×امللت بعدى خلة الاحباب؟ (الغدیر،ج 2،ص 16) 8.ان الحسین بن على،کان یزور قبر الحسن بن على کل عشیة جمعة. (وسائل،ج 10،ص 317) 9.بحار،ج 97،ص 205. 10.وسائل الشیعه،ج 10،ص 259،حدیث 22،امالى شیخ طوسى،ج 2،ص 28. 11.باقر شریف القرشى،حیاة الامام الحسین بن على،ج 3،ص 422،وسائل،ج 10،ص 374، حدیث 3.البته این نکته که این زیارت،در اربعین همان سال بوده یا سال بعد،بین مورخین دو نظراست.براى تحقیق بیشتر،کتاب اربعین از شهید قاضى طباطبائى را مطالعه کنید. 12.قصیده دعبل،که با بیت «مدارس آیات خلت من تلاوة...»معروفیت دارد،به صورتهاى گوناگون،کم و زیاد،در منابع مختلفى نقل شده است که مفصلترین صورت نقل این قصیده،درکتاب کشف الغمه اربلى،ج 3،ص 108 به بعد نقل شده است که حدود 121 بیت مى باشد. 13.علامه امینى،الغدیر،ج 2،ص 361. 14.مقاله سید غلامرضا سعیدى درباره علامه امینى در:محمد رضا حکیمى،حماسه غدیر، چاپ اول،ص 448. 15.الغدیر،چاپ چهارم،ج 1،مقدمه به قلم شیخ رضا امینى،ص 79. 16.نقل از استاد شب زنده دار،معلم اخلاق در حوزه علمیه قم. 17.سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى،ج 1،ص 98. 18.سید محمد حسین حسینى طهرانى،مهر تابان،ص 56. 19.محمد رضا حکیمى،بیدارگران اقالیم قبله،ص 220. نقش تربیتى زیارت در برابر آینه آیینه،زشت و زیبا را نشان مى دهد، و نقصان و کمال را مى نمایاند، و شاهدى صادق و زبانى گویا-هر چند بى زبان-است. چرا که آینه،یک «ملاک شناخت »و«وسیله بیان »است. امامان شیعه-بلکه همه اولیاى خدا و انسانهاى والا،شهیدان،صدیقان،...-آینه اند. ائمه،ملاک و معیارند،الگو و اسوه اند. ایستادن در برابر آیینه هاى فضیلت نما،«رذیلت »ها را هم خود به خود مى نمایاند و قرار گرفتن در مقابل آینه هاى کمال،«نقص »ها را نشان مى دهد. «زیارت »،نوعى حضور در برابر آینه است. زیارت،خود را به «میزان »عرضه کردن است، زیارت،خود را به «محک »زدن است، زیارت،خود را با«الگو»و«مدل »سنجیدن است. وقتى ما در برابر یک معصوم و امام شهید قرار مى گیریم،و در مزارپیشوایان دین،با شناخت و بصیرت حضور مى یابیم و مى دانیم که اینان،کمال مجسم و عینیت فضیلت،و جلوه هاى از نور خدا و چشمه اى از فیض رب،و تبلورى از ایمان و خلوص و عبودیت و پاکى اند،در این صورت، عظمت آنان،ما را متوجه نقایصمان مى کند، و پاکى آنان،ما را به آلودگى هایمان آشنا مى سازد، معنویت و روحانیت آنان،ما را به مادیت و دنیا گراییمان واقف مى گرداند، «طاعت »آنان،معصیت ما را روشن مى نماید، نورانیت آنان،تیره جانى و تاریکدلى ما را، صفاى آنان،غل و غش ما را خدا ترسى آنان،هواپرستى ما را، تعالى روح و رتبه والایشان،تنزل مقام و پستى منزل ما را. حضور در مزار امامان پاک،ما را آگاه مى کند که: اگر آنان در (قله) اند،ما هنوز به «دامنه »هم نرسیده ایم، اگر آنان «مطهر»اند،ما هنوز در فکر طهارت هم نیستیم، اگر آنان «معصوم »اند،ما گرفتار معصیتم، اگر آنان «برگزیده خدا»یند،ما هنوز در دام ابلیس و هواى نفس اسیریم، اگر آنان در اوج «معراج معنوى »اند،ما در«هبوط مادى »مانده ایم،اگر آنان «بنده خدا»یند،ما دربند«خود»یم. «زیارت »،زمینه ساز این تقابل و تقارن و مقایسه و محاسبه است و تا این سنجش انجام نگیرد، به کاستى هاى اخلاقى و ضعفهاى معنوى خود واقف نخواهیم شد.این است که زیارت را قرار گرفتن در برابر آیینه مى دانیم.وقتى ائمه،«امام »و«الگو»و«اسوه »مایند،با زیارت آگاهانه و از روى معرفت،مى توان دریافت که چه اندازه به آنان،«اقتداء»و«تاسى »کرده ایم؟ اگر آنان «امام »اند،آیا ما هم «امت »و پیرویم؟ حد و مرز کمال شناخت محدوده عمل و زمینه رشد،در پویایى حرکت معنوى و تکاملى انسان مؤثر است. یعنى اینکه بدانیم تا کجا مى توان رفت؟به کجا مى توان رسید؟چه مى توان شد؟چگونه مى توان بود؟ این چشم انداز را در حیات شخصیتهاى بر جسته و انسانهاى نمونه مى توان یافت و به محدوده این قلمرو وسیع با توجه به عظمت مقام ائمه مى توان پى برد. امامان،که «انسان هاى برتر»اند،شخصیتى دارند که حد و مرز تعالى انسان را نشان مى دهند. آنان،چون «انسان »اند،الگوى انسانها هستند،و گرنه قابل تاسى نبودند. انسان کامل بودن آنان،به ما نشان مى دهد که تا کجاها مى توان پر کشید و طیران کرد و کمال یافت. به زیارت این اسوه ها رفتن،ما را به آن قله اى که باید برسیم،به آن حد و مرزى که باید قدم بگذاریم،و به آن مرتبه اى که باید نایل شویم،«راهنمایى »مى کند. گفتیم که این،منحصر به ائمه نیست،در مراتب مختلف،همه انسانهاى والا،این هدایت و امامت را براى ما دارند. به قول الکسیس کارل: «...در زندگى دانشمندان و قهرمانان و پاکان،یک ذخیره تمام نشدنى ازانرژى معنوى وجود دارد،این مردان،چون کوههایى در میان دشت،سر بالا کشیده اند و به ما نشان مى دهند که تا کجا مى توانیم بالا برویم و چقدر هدفى که طبیعتا شعور انسانى به آن متمایل است،عالى است.فقط چنین مردانى مى توانند براى زندگى درونى ما غذاى معنوى مورد نیازش را تهیه کنند.» (1) براستى هم،اولیاى دین که زیارتشان بر ما فرض و لازم است،بیان کننده این حد و مرز سیر صعودى انسانها در مسیر پاکى و طهارت و کمال اند. و این،خود،یکى از شیوه هاى امامت و خواص رهبرى آنان است. در تعبیراتى که در زیارتنامه ها به کار رفته است،بوضوح این نشان دادن حد و مرز را مى توان دید.از امامان معصوم،با کلمات و عناوینى یاد شده که در این باب،بسیار راهگشاست. تعبیراتى همچون:«آیه »«بینه »،«حجت »،«گواه »،«شهید»،«صراط »،«راه »،«نشانه »،«راهنما»،«منار»، «امام »«در»،«چراغ »،«نور»،«ستاره »،«ماه »،«خورشید»،«دلیل »،«پرچم »،«علامت »،و...که در متون زیارتى دیده مى شود،مبین این نکته است. (2) نمونه ها،همیشه معیار و میزان اند و محدوده و گستره و میدان رشد انسانها را نشان مى دهند. به همین جهت،در برنامه هاى تربیتى اسلام،تاکید فراوانى روى نشان دادن الگو شده است. استاد حکیمى مى نویسد: «...از حقیقتهایى که در انعقاد شخصیت انسان و ساختن آن سخت مؤثراست،توجه انسان است به نمونه هاى والاى فکر و اعتماد و اقدام و عظمت و حماسه و جهاد.اگر این نمونه هاى والا در میان زندگان باشند،چه بهتر ولى انسان به گونه اى ویژه،به اشخاص تاریخى و گذشتگان اعتقاد دارد و کمالات و عظمتهاى آنان را-تا سر حد اساطیر-تقدیس مى کند و بزرگ مى دارد.بنابر این،بشر به طور فطرى،از توجه به آثار باقیمانده،ابزار کار،محل سکونت و قبور بزرگان تاریخ و تامل در احوالات آنان،چیزها مى آموزد و به عظمتها مى رسد.» (3) خویشاوندى معنوى و فرهنگى تباهى و فساد،در میان جوانانى که ریشه و تبار صحیح و معلومى ندارند،بیشتر است. فرزندان نامشروع و بى پدر و مادر،براى بزهکارى و جرم و جنایت،زمینه مساعدترى دارند. انقطاع فرهنگى یک نسل از گذشته درخشان خویش،زمینه ساز بردگى فکرى و استعمار فرهنگى آنان از سوى تاراجگران فکر و اندیشه و استقلال ملتهاست. غرض اینکه:در مسائل اخلاقى و تربیتى هم،پیوند با نیکان و رابطه با صالحین و آشنایى با خانواده هاى ریشه دار و صاحب کرامت و شرف،سازنده است،به همان شکل که گسیختگى از تبار پاکان و بریدگى از ریشه هاى فرهنگى و اخلاقى،زمینه ساز فساد و گناه و بى مبالاتى و عدم تعهد است. زیارت،عاملى در جهت پیوند زدن با صالحان،یا تقویت رابطه معنوى با وارستگان است.ایجاد رابطه (اگر نیست) و تحکیم پیوند (اگر هست) . هر کس،در یک جامعه و امت،ریشه هاى عقیدتى،فرهنگى و معنوى دارد.براى ما مسلمانان این ریشه ها همان «عترت »پیامبر است. و...زیارت،عاملى براى تحکیم این پیوند است. زایرى که به دیدار یک ولى از اولیاى خدا مى رود، یا بر مزار امامى از ائمه یا پیامبرى از انبیا حاضر مى شود، یا بوسه بر آستان پاک پیشواى شهیدى مى زند،و«سلام »مى دهد، یا به ادب و احترام،در پیش روى مرقد معصومین و صالحین و صدیقین و شهدا مى ایستد،به یاد گذشته فرهنگى و میراث فکرى و ریشه هاى معنوى خویش مى افتد و اهل صلاح و سداد مى شود. همچنان که انتساب به یک پدر خوشنام و نیاکان شریف،انسان را از غلتیدن در دامان بدنامى و هتاکى و هرزگى،تا حدودى نگاه مى دارد و عامل کنترل حرکات و رفتار است،انتساب به دودمان پیامبر و اهل بیت عصمت و شهیدان راه خدا نیز چنین نقشى دارد. مگر نه اینکه از خانواده شهدا توقعى و انتظارى بیش از دیگران است؟ مگر نه اینکه از ذریه پیامبر،چشمداشت دیگرى است؟ مگر نه اینکه به خانواده یک عالم مذهبى و پیشواى دینى،به چشم دیگرى مى نگرند و توقع دیگرى دارند؟!... خود این پیوندها و نسبتها و رابطه ها،انسان را در بسترى از نیکى و عفاف و تعهد قرار مى دهد. خویشاوندى ها،همه اش نسبى و سببى نیست. خویشاوندى فکرى و فرهنگى هم مهم است. پیامبر و على (ع) پدران این امت اند.شیعه،فرزندان فکرى ائمه اند.هر مسلمان،خویشاوندى معنوى با اهل بیت پیامبر و اولیاى دین دارد. حال،زایرى که به زیارت امامى از ائمه مى رود،این «صله رحم »و تجدید دیدار با یک خویشاوند معنوى و با نیاکان مکتبى است. زایر،مدعى است که به خاندان پیامبر عشق مى ورزد،با آنان رابطه وآشنایى دارد،از آنان است، با آنان است،آنان را مى شناسد،با آنان هم ریشه و هم خانواده است.اهل یک مملکت و آبادى و خاک و خون اند. نشانه این پیوند هم،همین «زیارت »است، چرا جاى دیگر نرفت؟...چرا کار دیگر نکرد؟...چرا دل را برداشت و به «عتبه بوسى »یک امام آمد؟آیا این نشانه ریشه در یک «آب »داشتن نیست؟این نشانه هم خانه و هم خوشه و هم ریشه و همخون بودن نیست؟... -چرا. گر بر کنم دل از تو و مهر از تو بگسلم این مهر بر که افکنم؟این دل کجا برم؟ نامم زکارنامه عشاق محو باد گر جز محبت تو بود ذکر دیگرم اى عاشقان کوى تو از ذره بیشتر من کى رسم به وصل تو،کز ذره کمترم با این حال، آنکه عشق و محبت اولیاى خدا را در سینه دارد، آنکه از دیگران گسسته و به ائمه پیوسته است، آنکه «زیارت »را،شاهد صدقى بر ارادت خویش به پاکان مى داند،آنکه خود را مرتبط با دودمان طهارت و عصمت مى شناسد، آنکه خود را با«معصومین »هم خانواده مى بیند، آیا سزاست که ناپاک باشد و تبهکار؟ آیا پذیرفتنى است که نسبت به اهل بیت تقوا و پاکى،«ناخلف »باشد؟! آیا شرمندگى ندارد که در ارتباط با صالحان باشد و«ناصالح »باشد؟! این است که «زیارت »،یادآورى پیوندهاى معنوى و خویشاوندى فکرى و فرهنگى یک «مؤمن »، با اولیاى خدا و پیشوایان دینى خود است و سازنده است.چرا که «یادآور»است.و بسیارى از«تقوا»ها در سایه «تذکر»ها پدید مى آید. در زیارتنامه ها هم جزء درخواستها،تداوم این رابطه و تکرار این دیدار و تقویت این پیوند در دنیا و آخرت مى باشد.به عنوان نمونه،زایر امام رضا (ع) از خداوند در لحظه وداع آن حضرت چنین مى طلبد: «خدایا... این را آخرین بار،از زیارت من،قبر فرزند پیامبر و حجت خودت را،قرار مده! خدایا...میان من و او در بهشت،جمع کن. مرا با او محشور ساز،مرا در«حزب »او قرار بده. مرا با شهیدان و صالحان قرار بده،که اینان،رفقاى شایسته و نیکویند...» (4) علاقه به دیدار مجدد،و قول و قرار با خدا و حجت خدا براى «زیارتى دیگر»هم،در اصلاح نفس مؤثر است. توجه به خدا اساس تربیت روحى مسلمان،«ذکر خدا»است، و ریشه تباهى اخلاق،«غفلت »و«دورى »و«نسیان ». اگر از«سازندگى زیارت »سخن مى گوییم،باید آن را در ارتباط با«یاد خدا»بشناسیم که در مزار معصومین و شهیدان پدید مى آید. اگر ائمه معصوم،مقرب درگاه پروردگارند،به خاطر آن است که «عبودیت خدا»را در اوج متعالیش دارا هستند. اگر اسوه و الگوى مایند،براى آن است که در«تقوا»و«طاعت »خدا،سر آمد اهل روزگارند. اگر سخن و عملشان براى ما سند و ملاک است،از آن روست که «حجت »هاى خدایند. اگر نزد خداوند،مقام و مرتبه اى والا دارند،رازش در ارتباط عمیق و همواره و عاشقانه آنان با خداى عالم است. نتیجه آنکه: زایرى که در مرقد پاکشان،آستانه ادب مى بوسد و به تکریم و احترام مى پردازد،باید به یاد خدا افتد.چرا که «ائمه »،واسطه خالق و خلق اند،راه منتهى به خدایند،آینه حق نمایند، زیارتشان،یادآور خداوند است. وقتى توجه به خدا،نقش تربیتى و سازنده و بازدارنده از گناه دارد،این توجه،در کنار مزار اولیاى خدا بیشتر و شدیدتر است. پس زیارت باید بازدارنده از گناه باشد.چرا که در«زیارتگاه »،به اداى احترام امامى مى ایستیم که عظمت و قداستش را مدیون بندگى خداست،مگر مى شود کسى مدعى عشق و محبت دوستان خدا باشد،ولى راه و روشى و عمل و زندگیى،بر خلاف رضا و خواست آنان داشته باشد؟ ویژگى زیارت،رنگ الهى داشتن آن است. چه بسا که به دیدار کسانى برویم،ولى به یاد خدا نیفتیم. چه بسیار جاهاى دیدنى و اماکن باستانى و آثار هنرى و موزه ها و بناها،که دیدارش یادآور خدا نیست. اما زیارت معصومین و مزار ائمه و قبور اولیاى خدا و امامزادگان،جدا از یاد خدا و منفصل از معنویت و روحانیت نیست. مزارها،جلوه هاى ربوبى دارند و«صبغة الله »در آنها مشهود است. زیرا«آن »که به دیدارش آمده ایم،با«او»پیوند داشته است. زایر هم،از این رهگذر،غنچه فطرتش را مى شکوفاند و با یاد خدا وتوجه به معبود،دل را صاف مى بخشد.احساس کششى به سوى مبدا مى کند.پاک و زلال مى شود و از گناه دور مى گردد.و دورى از گناه،یعنى نزدیکى به خدا. نزدیکى به خدا هم،یکى دیگر از آثار سازندگى زیارت است. تقرب به خدا والاترین هدف خلقت،الهى شدن انسان و قرب به خداوند است. منظور،نزدیک شدن مکانى نیست،که خدا مکان ندارد. و مقصود،نزدیک شدن خدا به ما نیست،چرا که خداوند،به ما نزدیک است: از رگ گردن به ما باشد خدا نزدیکتر هر چه ما دوریم از او،او به ما نزدیکتر این نص قرآن کریم است که: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (5) دوست،نزدیکتر از من به من است وین عجبتر که من از وى دورم (سعدى) بلکه هدف،نزدیک شدن ما به خداوند است، از طریق کسب فضایل، از راه آراسته شدن به مکارم اخلاق، از راه تخلق به اخلاق الله، به وسیله بندگى و طاعت و اخلاص و تقوا. «زیارت »،چون پیوند و تجدید عهد با بندگان خالص خداوند است،زمینه کسب صفات شایسته و عامل رشد معنوى،و در نتیجه تقرب به خدامى گردد. وقتى در زیارت،انسان ناقص،در برابر انسان کامل قرار مى گیرد و به آن مدل و الگو توجه مى کند،انگیزه کمال یابى،او را به قرب معنوى به خدا مى کشد و زیارت،مایه تقرب مى گردد. تقرب به اولیاى خدا،راهى است براى تقرب به خداوند. چرا که اینان،وسیله و صراط و راهنما و مشعل هدایت اند. آشنایى و انس با اینان،زایر را با خداوند هم مانوس و آشنا مى سازد. تا انسان نخواهد که تقرب بجوید،نزدیک هم نمى شود. باید«تقرب »جست،تا به «قرب »رسید. به همین جهت،تعبیر«اتقرب »در زیارتنامه ها زیاد است و دیدار مرقد ولى خدا،سبب نزدیک شدن به خدا به حساب آمده است. از موارد فراوان،به چند نمونه اشاره مى شود: در زیارت على علیه السلام مى گوییم:خدایا!بنده و زایر تو،با زیارت قبر برادر پیامبرت،به تو تقرب مى جوید:«اللهم عبدک و زائرک،متقرب الیک بزیارة قبر اخی رسولک » (6) و در زیارت موسى بن جعفر (ع) مى خوانیم: «متقربا بزیارتک الى الله تعالى » (7) و در زیارت ائمه معصومین،خطاب به آنان مى گوییم: «متقرب بکم الیه » (8) زیارت امام،وسیله نزدیک شدن به خداوند است و آراسته شدن به اوصاف و اخلاقیات معصومین آراستگى به اوصاف الهى است و در همین قرب به خدا،کمال وجودى انسان نهفته است. ابو سعید ابو الخیر،از شیخ الرئیس بو على سینا،نابغه دوران،درباره تشرف به زیارت،پرسشى مى کند.ایشان در پاسخ مى گویند:«در این هنگام (هنگام تشرف به زیارت) اذهان،صفاى زیادترى پیدا کرده،خاطره ها با تمرکز شدیدترى جلوه نموده و باعث نزدیکى به خداوند مى گردد.» (9) زایر،حتى این قرب را«احساس »هم مى کند. جلوه اى از فیوضات را در خویش مى یابد و احساس «تصعید وجودى »مى کند،خود را به خدا نزدیکتر مى یابد،دلش شکسته تر مى شود،با فطرت خدا آشناى خود،صمیمى تر و در گوشى تر به نجوا مى پردازد،و تصمیم بر توبه ها و انابه ها،از رهگذر همین توجه ها و تقربها پدید مى آید. تحول روحى دگرگونى،از حالات روحى انسان است. عواملى چند،انسان را«متحول »مى کند. خدایى که «محول الحال »است،این اعجاز را و این تاثیر شگفت را و این کیمیاى دگرگونساز را، گاهى در یک «تربت »مى نهد،گاهى در یک «زیارت »قرار مى دهد،گاهى به رکت یک «شهید»فراهم مى سازد،گاهى در فیض یک «نگاه »و فوز یک «نظر»مى بخشد، گاهى «حال »را در یک «دیدار»مى بخشد و«حضور»،منشا این تحول مى شود. آرى...«زیارت »،نقش دگرگونساز و تحول آفرین مى تواند داشته باشد-و دارد-در زیارت مولاى متقیان (ع) مى خوانیم:«السلام على میزان الاعمال و مقلب الاحوال » (10) گر چه مقلب القلوب بودن و دگرگونسازى دلها و حالها،کار خداست،ولى خداوند،این ولایت را به «ولى خود»هم مى بخشد،و على (ع) هم مى تواند احوال را دگرگون کند و فیض نظرش خاک را کیمیا و مس دل را طلا سازد. اگر در زیارت،این تحول روحى پدید نیاید،چه سود؟ مرحوم صاحب جواهر از شهید،در کتاب دروس نقل مى کند که ایشان فرموده است: «از جمله آداب زیارت،این است که زایر پس از زیارت،بهتر از قبل از آن باشد.» (11) این تحول و انقلاب روحى و حال زایر،پیش و پس از زیارت،نشانه اثر پذیرى از جذبه هاى معنوى است که در مزار یک امام و در کنار مرقد یک پیشواى معصوم وجود دارد. این «انقلاب »،خواسته یک زایر باید باشد. همین نکته،در زیارتها هم مطرح است.به این فقره توجه کنید: «خدایا،مرا از کسانى قرار بده که از زیارت مرقد دوستان و اولیایت،منقلب مى شوند و رستگار و پیروز برمى گردند و مستوجب بخشش گناهان و پوشاندن خطا مى شوند.» (12) آنکه از زیارت برمى گردد،باید همراه با تحول و تغییر و توبه و انابت باشد.باید فرقى کرده باشد. و گرنه از زیارت بهره نگرفته است. گر گدا کاهل بود،تقصیر صاحبخانه چیست؟! گنهکار،از محیط پاک زیارتگاه اثر مى پذیرد و در فضاى دیگرى قرار مى گیرد. این تحول،چه بسا از دور فراهم نگردد.باید بیاید،رنج سفر ببیند،پاى به راه نهد،با شوق و درد، وادى ها را بپیماید،تا در کنار مرقد،«قرار»گیرد. آنگاه این «حضور»،تاثیر تربیتى دارد. توبه و گناه زدایى بار معنوى زیارت تا حدى است که گاهى یک انقلاب روحى،یک تحول حال،یک «توجه »در مزار معصوم،منشا اثر در یک عمر است.لحظات «شب قدر گونه »اى که براى زایر در کنار قبر اولیاى پاک خدا حاصل مى شود،گاهى برکاتى دارد که پیش از سالها مراقبت و مواظبت،بازدهى دارد. چه توبه هاى عظیم،چه تطهیر قلبهاى جدى،چه تصمیمهاى بزرگ،چه اصلاح درونهاى سرنوشت ساز،که از آثار«زیارت »است. در عتبات ائمه حضور یافتن و به «حساب »خود رسیدن،به گذشته خویش و اعمال خود توجه کردن و تصمیم به «پاک بودن »و«خوب زیستن »گرفتن،از آثار دیگر زیارت است. گناه،زایده اى است،روییده بر تنه اخلاق انسان، غفلت،آفتى است،افتاده به جان «قلب »،هواپرستى،باد مسمومى است،وزیده بر گلستان «فطرت »، دنیا زدگى،کرمى است ساقه خوار،چسبیده به شاخه «وجود»، شهوات،آتشى است هستى سوز،افتاده به خرمن «ایمان ».«زیارت »چه مى کند؟... زیارت،مؤمن را در آستانه ایمان مجسم و در عتبه اسوه هاى اخلاق،مى نشاند، فطرت را،زیر اشراق ملکوت مرقد معصومین،آفت زدایى مى کند، زیارت،آبى ابراهیمى است که بر آتش شهوت نمرودیان ریخته و آن را سرد و سلامت مى کند، زیارت،انسان را به خطاهایش «متوجه »و«معترف »مى کند و در او، بارقه «امید»و«مغفرت »مى آفریند. زایر،باید خود را در چنین جایگاه و مقامى احساس کند. در زیارت امامان مدفون در قبرستان بقیع مى خوانیم: «هذا مقام من اسرف و اخطا و استکان و اقر بما جنى و رجى بمقامه الخلاص...» (13) اینجا،محل ایستادن و جایگاه کسى است که اسراف و خطا کرده است،اینجا کسى در حضورتان ایستاده که شکسته و خاکسار،به جرم خویش اقرار مى کند و به خاطر حضورش در این مقام،امید«خلاص »دارد. تا انسان خود را اسرافکار و بزهکار نداند،خاکسار نمى شود و تا خاکى نشود،به گناه اعتراف نمى کند و تا اقرار به اشتباه نکند،امید نجات در او نیست. مزار ائمه،بهترین جا براى «محاسبه نفس »و رسیدگى به پرونده اعمال خویش است. من که هستم؟چه کرده ام؟کجا آمده ام؟به زیارت که شرفیاب شده ام؟چرا آمده ام؟چه مى خواهم؟چه آورده ام؟با چه رویى حاجت بطلبم؟با کدام عمل صالح،خود را«اینجایى »معرفى کنم؟گذاشته ام چه بوده است؟اکنون چکاره ام؟آیا گناهانم اجازه مى دهد که چهره بر آستان این مرقد بسایم؟آیا قطرات اشکم،شایسته آن هست که بر ضریح و رواق و خاک مرقد جت خدا بچکد؟تا پاک نشوم که نمى توانم چشم به پاکان بیفکنم!تا لایق نباشم که نمى توانم مدعى دوستى و محبت و ولایت باشم! پس باید توبه کنم،عوض شوم،به برکت حضور در این محضر،از آلودگى ها دست بشویم. اینجاست که زیارت،عامل توبه و زمینه ساز گناه زدائى مى شود. زایر،باید اهل استغفار و معذرت خواهى و اعتراف به گناه و امید به بخشش باشد. در زیارت حضرت رسول (ص) مى خوانیم: «انى اتیتک مستغفرا تائبا من ذنوبى و انى اتوجه بک الى ربى و ربک لیغفر لى ذنوبى » (14) استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و امید مغفرت،در زایر رسول الله لازم است. بدینگونه،زیارت،عامل تزکیه نفس و خودسازى و تربیت است. همچنان که دریاها و گیاهان و عالم طبیعت،سموم و گاز کربنیکهاى هوا را مى گیرند و به تطهیر و پالایش جو و محیط و هوا مى پردازند،در عالم معنویات هم،انسانهاى نمونه و روحهاى متعالى و مظاهر کمال،چنین خاصیتى دارند و جانها را پاکسازى مى کنند و اخلاقها را اصلاح و دلها را از رذایل شستشو مى دهند. (15) این وساطت در فیض است که از خداوند،اما از کانال اولیایش،به ما مى رسد. وقتى که زیارت ائمه و پیوند با آنان در تطهیر جانها و اصلاح اخلاق و تربیت نفوس مؤثر است، این خود،نوعى هدایت و امامت و رهبرى ائمه را مى رساند.این هم نوعى شفاعت است که در همین دنیا اثرش روشن مى شود. و به تعبیر شهید مطهرى:«شفاعت رهبرى »و«شفاعت عمل »است. (16) براى وجودهاى گریزان از مرکزیت توحید و فطرت و پاکى،نیروهاى جاذبه معنوى لازم است تا این تعادل و حرکت در«خط سیر»و شناورى در«فلک فوز و فلاح »را هماهنگ و برقرار سازد.با کار گریز از مرکز و جاذبه،تعدیل فراهم مى شود. مزارهاى معصومین،کانونهاى جاذبه دار،براى کشش فطرتها و دلهاى مستعد،به خیر و صلاح است. و بالاخره... زیارت،عامل «توجه به خدا»،«تقرب به خدا»،«تحول روحى »و«توبه و گناه زدایى »است.اینهاست آثار تربیتى و نقش سازنده زیارت اولیاى خدا. به شرط آنکه زایر،عارف باشد،عارف به حق ائمه و مقام و شخصیتشان،عارف به وظیفه خود در مقابل امامان. پى نوشتها: 1.آنکسیس کارل،راه و رسم زندگى،ترجمه پرویز دبیرى،چاپ پنجم،ص 101. 2.به زیارتنامه ها و کتب ها مراجعه و در تعبیرات،دقت کنید.از جمله:زیارت جامعه و دعاى ندبه و... 3.محمد رضا حکیمى،حماسه غدیر، (چاپ اول) ،ص 302. 4.مفاتیح،زیارت امام رضا علیه السلام (اللهم لا تجعله آخر العهد...) 5.ق،آیه 16. 6.محجة البیضاء،ج 4،ص 87. 7.مفاتیح الجنان،زیارت موسى بن جعفر (ع) . 8.همان،زیارت جامعه کبیره. 9.شهید پاک نژاد،اولین دانشگاه و آخرین پیامبر،ج 2،ص 37. 10.مفاتیح،زیارت امیر المؤمنین علیه السلام (پایین پا) . 11.جواهر الکلام،ج 20،ص 102. 12.و اجعلنى ممن ینقلب من زیارة مشاهدة احبائک مفلحا منجحا قد استوجب غفران الذنوب و سترالعیوب و کشف الکروب (مفاتیح،زیارت حضرت ابو الفضل،پایین پا) . 13.مفاتیح الجنان،زیارت ائمه بقیع. 14.مفاتیح،زیارت حضرت رسول (ص) . 15.با استفاده از بیان شهید مطهرى در عدل الهى،با عنوان «اصل تطهیر» (چاپ صدرا،ص 274) . 16.به بحث استاد مطهرى در کتاب عدل الهى (ص 268) تحت عنوان «شفاعت رهبرى »مراجعه کنید. ولایت خون،برائت شمشیر نشان انسان مؤمن،داشتن «موضع »در مسائل اجتماعى و سیاسى است. آنجا که «حق »و«باطل »مطرح است، آنجا که پاى «ایمان »و«کفر»در میان است، موضع،به صورت «ولایت »و«برائت »چهره نشان مى دهد. اساس این بحث را در گذشته،به طور تفصیل ارائه کردیم.اما اینک سراغ متون زیارتى مى رویم تا از زبان اولیاى دین،این حقیقت را بشنویم: پیوند مکتبى وقتى پیوند«دل »و«دین »بریده شود و رابطه «عقیده »و«ایمان »قطع شود،پیوندهاى دیگر، سازگار و کارساز و مفید نیست. ملاک و میزان،«حق »است و اهل بیت حق. وقتى با این خط خدایى،«هم خانواده مکتبى »نباشى،هم خانوادگى نسبى و خویشاوندى،چه سودى دارد؟و تا چه اندازه استوار و پا برجاست؟ مگر نه اینکه پیوندهاى قلبى و دینى،استوارترین پیوندهاست؟...اگر این نباشد،ریسمانها گسیخته و دستگیره ها شکسته است و انسان،تخته پاره اى سرگردان بر امواج متلاطم اقیانوسهاى کران ناپیداى حیرتها و سرگشتگى ها خواهد بود...و راه به جایى نخواهد برد و روى ساحل نجات نخواهد دید. رابطه ها و پیوندهایى «حبل المتین »نجات است که خالص باشد،و به رنگ اعتقاد و مکتب آذین یافته باشد،نه بر اساس خویشاوندى،یا منفعتها،یا لذتها. زیارتنامه ها،تحکیم بخش این پیوند مکتبى است،و فقرات این متون ارزشمند،یادآور این پیوستگى به جبهه نور و گسستن از وادى ظلمت است. و جالب آن است که هر دو را با هم مى آورد،هم تولى و هم برائت را. هم محبت و عشق را،هم نفرت و غیظ را، هم دوستى کردن با اهل بیت را،هم دشمنى داشتن با مخالفان را. بخصوص «زیارت عاشورا»،سمبل این ولایت و برائت،و تبلور این «حب فى الله »و«بغض فى الله »است. این اعلام برائت از دشمنان و ابراز دوستى با اهل حق،هم دل دوستان را استوار مى سازد،هم دل دشمنان را مى لرزاند. هم روحیه گرفتن خود«زایر»است،هم در هم شکستن روحیه دشمن.در زیارت «جامعه کبیره »خطاب به امامان خویش مى گوییم: «...خداوند را،و شما را شاهد مى گیرم،که من به شما و به آنچه شما به آن مؤمن هستید، «ایمان »دارم،به دشمنانتان و به آنچه شما به آن کفر ورزیدید،کافرم.نسبت به موقعیت و شان شما بینایم،به گمراهى مخالفانتان آگاهم،با شما و دوستان شما دوستم،عداوت و کینه دشمنان شما را در دل دارم،با هر که با شما در صلح باشید در سازشم،و با هر که با شما بستیزد،مى جنگم...» (1) تسلیم دل،یارى دست تا دل نخواهد،تن به بلاى دوست نمى افتد، تا عشق درونى نباشد،«جهاد بیرونى »هم نیست، تا نفرت قلبى نباشد،برائت عملى میسر نیست، تا«دل »تسلیم محبت و امر ائمه نباشد،«دست »،به یارى آنان نمى چرخد. از این رو،در فقره هایى از زیارتنامه ها،روى «تسلیم قلب »تاکید شده است.یعنى ابراز این نکته که دل،قلمرو فرمان آنان است و مى خواهد،آنچه را که آنان مى خواهند... به قول بابا طاهر: من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد در زیارت «وارث »مى خوانیم: «...خدا و فرشتگانش و رسولانش را شاهد مى گیرم که: ...قلب من،پیرو و تسلیم قلب شماست، و امر من،تابع امر شما قلبى لقلبکم سلم و امرى لامرکم متبع (2) و در زیارت حضرت ابا الفضل (ع) مى گویى: «...اى پسر امیر مؤمنان، به سوى تو آمدم،در حالى که هم دل من تابع و تسلیم شماست،و هم خودم تابع شمایم،نصرت و یاریم آماده براى شماست تا آنکه خدا داورى کند،با شمایم،با شمایم،نه با دشمنانتان...قلبى مسلم لکم و تابع و انا لکم تابع و نصرتى لکم معدة... (3) نظیر همین جملات،در زیارتى که از امام صادق (ع) روایت شده،خطاب به پیامبر و دودمان پاکش بر زبان مى آوریم. (4) این تذکرها و یادآورى ها و اظهار و ابراز«موضع »ها،براى آنکه در راه است،تقویت اراده و قوت قلب مى آورد،زیرا عوامل تضعیف کننده و فلج کننده و بازدارنده و وسوسه هاى دنیا خواهانه بسیارى هست و هر دم احتیاج به تقویت و الهام است،و رسیدن موجى از پس موج دیگر...و براى آن کس هم که چندان قاطع و استوار در راه نیست،او را به راه مى کشد و این سویى مى سازد. در زیارت حضرت صدیقه طاهره (ع) مى خوانیم: «خدا و رسولان و فرشتگانش را شاهد مى گیرم که من راضیم از آنکه تو از او راضى بودى، خشمگینم،از کسى که تو بر او خشم گرفتى،بیزارم از آنکه تو از او برائت نمودى،دوستدار آنم که تو دوستدارش بودى،دشمن آنم که تو دشمنش بودى،بغض و محبت کسانى را دارم که تو نسبت به آنان،«بغض »یا«محبت »داشتى » (5) در اینجا نیز تعبیرهاى «رضایت »،«ولایت »،«محبت »از یک سو،و«سخط »،«برائت »، «عداوت »و«بغض »از سوى دیگرى و در مورد کسان دیگر به چشم مى خورد،که اینها همه،خمیر مایه پیوستن یا گسستن در روابط اجتماعى و صحنه هاى عملى زندگى یک مسلمان متعهد است. استمرار«تولى »و«تبرى » زمان مى گذرد،اما حق و باطل باقى است، دوره عوض مى شود،اما چهره هاى حق پرست و باطل جو همواره وجود دارد. به همین دلیل،خط ولایت و برائت نیز،در امتداد زمانها و نسلها استمرار مى یابد.حتى نه تنها در تاریخ دنیا،بلکه در امتداد زمانى تا به قیام قیامت. همان گونه که در زیارت امیر المؤمنین (ع) هنگام وداع مى گویى: «گواهى مى دهم که آنان که با امامان ما جنگیدند،دشمنان ما هستند،ما نیز از آنان بیزاریم، آنان حزب شیطان اند و لعنت خدا و فرشتگان و تمامى مردم بر آنان است » (6) در اذن دخول حرم سید الشهداء هم مى گویى: «الموالى لولیکم و المعادى لعدوکم » (7) و در زیارت ائمه سر من راى هم (امام هادى و امام عسگرى در سامراء) مى گویى: «انى ولى لمن والاکم و عدو لمن عاداکم » (8) یعنى هم در وداع با على (ع) ،هم هنگام اجازه طلبیدن براى ورود به حرم امام حسین (ع) ، هم براى نخستین امام،و هم براى امام دهم و یازدهم،در همه،این خط جارى و سارى است و این فرهنگ،مستمر و پیوسته است. همین پیوستگى در رمز ولایت و انگیزه برائت هم،در متون زیارتى مطرح است.زیرا ائمه، تبلور یک خط اند و جلوه هایى از یک نورند و چهره هایى مختلف از حقیقت واحدند. در زیارت «جامعه کبیره »مى خوانى: «با شمایم،با شمایم،نه با جز شما. آخرین شما را به همان نحو که با اولینتان دوستى کردم،دوست مى دارم.به سوى خداوند، برائت مى جویم از دشمنانتان و از طاغوت و قدرتهاى باطل و شیاطین و حزب ستمگر آنان، برائت مى جویم از آنانکه به شما ستم کردند،حق شما را انکار کردند،از رهبرى شما سر برتافتند،میراث شما را غصب کردند،در شما شک داشتند،از شما منحرف و رویگردان شدند،و بیزارم از هر وسیله و پیشواى مطاعى جز شما و از رهبرانى که به آتش دوزخ دعوت مى کنند. تا زنده ام،خداوند مرا در محبت و ولایت و آیین شما استوار بدارد...» (9) در زیارت امام سجاد،امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) در روز سه شنبه هم چنین مضمونى به چشم مى خورد.آنجا که مى گویى: «اللهم انى اتوالى آخرهم کما توالیت اولهم » (10) این تولى و تبرى نه تنها در عرصه دنیا،بلکه تا دامنه قیامت هم ادامه دارد. در زیارت،خطاب به ائمه (ع) مى گویى: «در سازشم با آنان که با شما در سازش باشند.در جنگم،با آنان که با شما بجنگند.با دشمنانتان دشمن و با دوستانتان دوستم،...تا قیامت » (11) و این را،نه تنها ما نسبت به اهل بیت مى گوییم،بلکه خود پیامبر اسلام،معلم این درس و الهام بخش این خط و راه است. در روایت است که رسول گرامى اسلام،به على و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) فرمود: «انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم » (12) و اگر چنین سخنى را ما بگوییم،کلام حضرت رسول را گفته ایم،و اگر دل به تولاى اهل یت سپرده ایم،دل به محمد داده ایم و اگر دوستى آل پیامبر را داریم،دوستى حضرت رسالت را داریم.مگر نه اینکه مودت اهل بیت،اجر و مزد رسالت آن رسول عزیز است؟!پس آنکه با خاندانش بستیزد،با او به ستیز برخاسته است،و آنکه با عترت او پیوند ولایت داشته باشد،به آن حضرت،پیوسته است.این خط نورانى ماست،که از خود ائمه الهام گرفته ایم. امام صادق (ع) در متنى که براى زیارت امام حسین (ع) به ما آموخته است،فرموده که پس از سلام و درود بر حسین و لعنت کردن بر قاتلان او و کسانى که در خونش شریک بودند،و آنان که آن خبر را شنیدند و راضى شدند،بگویید:«انا الى الله من ذلک برى ء» (13) در زیارتى دیگر،از قاتلان آن حضرت،برائت مى جویى و دستور است که سه مرتبه بگویى: «انا الى الله ممن خالفک برى ء» (14) و در زیارت آن حضرت در روز دوشنبه مى گویى: «اى مولاى من،من هوادار تو و دودمان توام.با هر که با شما صلح باشد،صلح،با هر که با شما بجنگد در ستیزم.به پنهان و آشکار شما و به ظاهر و باطن شما ایمان دارم.خداوند دشمنان شما را از نخستین آنان تا به پایان لعنت کند.من به خداى متعال،از همه آنان برائت مى جویم » (15) و چنین برائتى،در زیارت امام موسى بن جعفر،امام رضا،امام محمد تقى و امام هادى (علیهم السلام) در روز چهار شنبه هم ذکر شده است. (16) این،نه تنها شیوه و مرام ما،بلکه سیره عملى خود امامان نیز بوده است که همه از رفتار پیامبر الهام گرفته اند و رفتار پیامبر،تجسم اسلام و تبلور آیات قرآنى است که به او و مؤمنان دستور مى دهد با دشمنان قاطع و سختگیر باشند و با مؤمنان،مهربان و نرم خوى. در متن زیارتى که امام جواد (ع) به صقر بن ابى دلف آموزش مى دهد،خطاب به رسول الله، مى گویى: «...شهادت مى دهم که تو با مؤمنان،به رافت و مهربانى رفتار کردى،و با کافران،با غلظت و شدت.» (17) در زیارتى هم که امام صادق (ع) به محمد بن مسلم تعلیم مى دهد،خطاب به امیر المؤمنین (ع) است که: «خدا و فرشتگان و انبیا و فرستادگانش را به گواهى مى طلبم،که من با آنکه ولایت تو را داشته باشد دوست و همراهم،و با کسى که با تو دشمنى کند،دشمنم.» (18) از یک واژه حماسى و از یک تعبیر ژرف،که در متون زیارتى است،نباید بسادگى و سطحى گذشت.یعنى همان جمله:«سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم »یک شیعه مرتبط با ائمه، باید بر اساس دوستى ها و دشمنى هایى که با امام شده و مى شود،اهل صلح و جنگ،و در خط «ستیز»یا«سازش »باشد.بى تفاوتى در این زمینه،به معناى خروج از خط و بر کنارى از صحنه و انحراف از«صراط مستقیم »است. پیرو راه حسین (ع) ،در مسئله دوستى و دشمنى و«حرب »و«سلم »،باید موضع دار باشد،نه بى خط و بیطرف و بى نظر!... این،خود،دین و آیین است و مقتضاى زندگى مکتبى است.بنگریم چگونه این مفهوم،در زیارت سید الشهدا ترسیم شده است: «با برائت و بیزارى از کسانى که تو را کشتند،یا به جنگ تو آمدند،یا با دشمنان بر ضد تو هماهنگ شدند،و کسانى که نیرو بر ضد تو فراهم کردند و آنان که صداى-استغاثه-تو را شنیدند و به یاریت نشتافتند،با بیزارى از اینان،به دین خدا هستم،ایکاش با تو بودم و در رکابت به فیض بزرگ شهادت مى رسیدم.» (19) آرى...این برائت،خودش دیندارى و خدا باورى و اسلام پذیرى است. میزان این جنگ و صلح،ائمه هستند.نشان تعیین کننده جهت سازش و ستیز،«آنان »هستند. دوستى و دشمنى با دوستان و دشمنانشان،تنها به کسانى که در زمان ائمه و معاصر آنان و در کربلا حضور داشتند منحصر نمى شود. ما فقط دوست على اکبر و قاسم و مسلم و حبیب بن مظاهر و دشمن شمر و عمر سعد و یزید و خولى و سنان نیستیم،بلکه با هر کس که در خط ائمه باشد و فکر و ایده و آرمان آنان را بپذیرد و با مرامشان هماهنگ باشد،با آنان همسو و هماهنگیم و هر که با«خط اهل بیت »در ستیز باشد،در ستیزیم،هر جا که باشد،هر که باشد و هر زمان که باشد. مسئله از انحصار در عصر و زمان ائمه باید بیرون کشیده شود.همه جا و همیشه...«الى یوم القیامه ». اینک،نه اصحاب حسین (ع) هستند که با آنان دوستى کنیم،نه لشگریان یزید زنده اند که با آنان نبرد کنیم.ولى حسینیان تاریخ،حضور دارند و یزیدیان،به کفر و شیطنت در سطح جهانى مشغول اند.هنوز هم عصر حضور ائمه است،گر چه امام دوازدهم از چشم ما پنهان است. هنوز هم دوره ستمگسترى پیروان خط اموى و عباسى است،منتهى در شکل دیگر،با چهره هاى جدیدى از حجاج و یزید و متوکل! بعلاوه،دوستى و دشمنى تنها در محدوده «دل »و مودت و برائت قلبى خلاصه نمى شود. سخن از قتال و حرب است،نه تنها احساس باطنى. وقتى تعبیر«جنگیدن »با کسانى که با ائمه مى جنگند مطرح مى شود چه چیزى به ذهن مى آید؟ آیا جز شمشیر و سلاح و میدان و خون و شهادت؟ در زاویه خانه و کنج مسجد و عزلت تنهایى و انزواى فردى که صحنه «حرب »وجود ندارد!... این فراز از زیارت،«پیمان جهاد و شهادت »است،و کلام امام،بیان کننده «ولایت خون و شهادت »و«برائت جنگ و شمشیر»است. در بسیارى از این تعبیرها،ائمه نفرموده اند که بگویید با دشمنانتان «مى جنگیم »-به صورت فعل مضارع-بلکه با تعبیر مصدرى بیان شده است،یعنى نفرموده اند«نحارب »،یا«محارب »بلکه فرموده اند:«حرب »و«سلم »یکپارچه جنگ،یا صلح،ما با دشمنانتان،«جنگیم »و با دوستانتان «صلح »! شیعیان ائمه را در عمل،و در صحنه «تولى »و«تبرى »هایشان با هم خطان آن پیشوایان و با ستیز کنندگان با راه و منطق آنان باید شناخت...امروز هم صحنه درگیرى پیامبر و ابو سفیان است،و میدان کربلا... یاران حسین (ع) را از چه راهى مى توان شناخت؟!... کلام آخر دیدیم که «زیارت »،هم جنبه اعتقادى داشت،هم بعد سیاسى و اجتماعى،و هم از«سازندگى »و«تربیت »برخوردار بود. با این وصف،نه زیارت کهنه شدنى است،و نه آثار تربیتى و جنبه هاى سازندگى آن کم مى شود. «زایر»،هر که باشد و«زیارت »،هر گاه که انجام شود و«مزار»در هر جا و هر سرزمین که باشد، کانونى براى رشد معنویات و زمینه اى براى رشد ارزشهاى الهى در انسانهاست. چه زیارت «خانه خدا»باشد، چه زیارت «مرقد رسول الله »، چه زیارت قبور اولیاى دین و مدفونین مظلوم «بقیع »، و چه شهداى «احد»،مدفونین قبرستان ابو طالب،به خاک آرمیدگان در شهرهاى مختلف و زیارتگاههاى دور و نزدیک،مشهور و گمنام. اینها همه،دل و جان را روشن ساخته و امید مى بخشد.حتى زیارت قبور مؤمنان و صالحان نیز انسان را به یاد آخرت و صلاح مى اندازد و یاد خدا را در دلها بیدار مى سازد. از قبور اولیاء الله،نور معرفت و هدایت مى درخشد.مکانهاى مقدس و مذهبى،انسان را به خدا نزدیک مى کند و حالت خضوع و خشوع و آرامش ایجاد کرده،روح را سرشار از خلوص،دل را پر از امید،جان را لبریز از صفا و عشق مى نماید. با زیارت مراقد مطهر معصومین «علیهم السلام »،باید گامى در مسیر تزکیه برداریم و اینگونه دیدارها را،مقدمه اى براى قرب معنوى و هم جهت شدن با آن انسانهاى والا و اسوه هاى کمال بسازیم. نباید زیارت،تنها یک عمل تکرارى و بى روح باشد. زایر،نباید به ظواهر و شکلها و ساختمانها و در و دیوار و نور و رواق بنگرد و از عظمت معنویت معصومینى که در این زیارتگاهها آرمیده اند،غافل شود. زیارتگاهها،باید محیطى پاک،معنوى،یادآور صداقت و کمال،بازدارنده از گناهها و رذایل و زنده کننده ارزشهاى اسلامى باشد. اینجاست که انسان از راه زیارت،به خدا نزدیک مى شود،چرا که با نیتى خالص،«ولى خدا»را زیارت کرده است. زمینه ساز این قرب،«معرفت »است. هر چه میزان خداشناسى،پیغمبر شناسى و ولى شناسى ما بیشتر باشد،به همان اندازه، نصیب ما از برکات این قبور نورانى و مزارهاى متبرک بیشتر خواهد شد. امید آنکه زیارتهایمان،خالص و معنوى باشد، حجمان،مورد قبول خداوند قرار گیرد، و توفیق زندگى به گونه اى «خداپسندانه »،در طول عمر،شامل ما گردد. اللهم لا تخلنا من تلک المواقف الکریمة و المشاهد الشریفة...آمین رب العالمین پى نوشتها: 1.اشهد الله و اشهدکم انى مؤمن بکم و بما آمنتم به،کافر بعدوکم و بما کفرتم به،مستبصر بشانکم و بضلالة من خالفکم موال لکم و لاولیائکم مبغض لاعدائکم و معاد لهم،سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم... (مفاتیح الجنان،«زیارت جامعه »،چاپ اسلامیه،ص 547) 2.همان،«زیارت وارث »،ص 429. 3.همان،«زیارت حضرت عباس (ع) »،ص 435. 4.بحار الانوار،ج 97 (چاپ بیروت) ،ص 189 (فقلبى لکم مسلم،و نصرتى لکم معدة، حتى یحکم الله لدینه،فمعکم معکم،لا مع عدوکم...) 5.اشهد الله و رسله و ملائکته انى راض عمن رضیت عنه،ساخط على من سخطت علیه،متبرء ممن تبرئت منه،موال لمن والیت.معاد لمن عادیت مبغض لمن ابغضت محب لمن احببت... (مفاتیح، «زیارت حضرت زهراء (ع) »،ص 318) 6.اشهد ان من حاربهم لنا اعداء و نحن منه براء،و انهم حزب الشیطان و على من قتلهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین. (بحار الانوار،ج 97،ص 266. 7.مفاتیح الجنان،ص 428 (اذن دخول حرم امام حسین (ع) . 8.مفاتیح الجنان،ص 512 (زیارت ائمه سر من راى) . 9.فمعکم معکم لا مع غیرکم،تولیت آخرکم بما تولیت به اولکم و برئت الى الله عز و جل من اعدائکم و من الجبت و الطاغوت و الشیاطین و حزبهم الظالمین لکم،الجاحدین لحقکم و المارقین من ولایتکم و الغاصبین لارثکم الشاکین فیکم المنحرفین عنکم و من کل ولیجة دونکم و کل مطاع سواکم و من الائمه الذین یدعون الى النار،فثبتنى الله ابدا ما حییت على موالاتکم و محبتکم و دینکم (مفاتیح، «زیارت جامعه کبیره »،ص 548) 10.مفاتیح الجنان،زیارت روز سه شنبه ائمه (ص 58) . 11.«زیارت جامعه سوم » (مفاتیح،ص 553) و نیز در«زیارت امام حسین »در روز عرفه:لعن الله امة قتلتک و ابرء الى الله و الیک منهم فى الدنیا و الآخره، (مفاتیح،ص 53 و 54) . 12.بحار الانوار،ج 27،ص 62. 13.مفاتیح،«زیارت امام حسین (ع) »،ص 426. 14.مفاتیح الجنان،«زیارت مطلقه امام حسین (ع) »،ص 424. 15.انا یا مولاى مولى لک و لآل بیتک،سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و مؤمن بسرکم و جهرکم و ظاهرکم و باطنکم،لعن الله اعدائکم من الاولین و الآخرین و انا ابرء الى الله تعالى منهم (مفاتیح،ص 57،«زیارت امام حسین (ع) در روز دوشنبه) 16.مفاتیح،ص 58،زیارت روز چهار شنبه. 17.اشهد انک...و انک قد رؤفت بالمؤمنین و غلظت على الکافرین (مفاتیح الجنان،ص 55، زیارت پیامبر در روز شنبه) 18.اشهد الله و ملائکته و انبیائه و رسله انى ولى لمن والاک و عدو لمن عاداک... (بحار الانوار، ج 97،ص 376) 19.ادین الله بالبرائة ممن قتلک و ممن قاتلک و شایع علیک و ممن جمع علیک و ممن سمع صوتک و لم یعنک... (بحار،ج 98،ص 166،مفاتیح الجنان،ص 427) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image