انتقاد از رهبری /

تخمین زمان مطالعه: 41 دقیقه

دلیل انتقاد از رهبری ؟


« انتقاد از رهبری »\r\nیکم . انتقاد از رهبری از منظر اسلام\r\nدر آموزه های اسلامی تاکید زیادی بر آزادی بیان و انتقاد و انتقاد پذیری از سوی مردم و حاکمان اسلامی شده که تحقق صحیح آن ، موجب اصلاح , رشد و تکامل مادی و معنوی فرد , جامعه و نظام سیاسی می گردد امام باقرعلیه السلام می فرمایند: «اتبع من یبکیک و هو لک ناصح...» « از کسی که از روی خیرخواهی با یادآوری عیب هایت تو را به گریه درآورد پیروی کن...»(الکافی، ج 2، ص 638) \r\nامام صادق علیه السلام می فرمایند: «احب اخوانی الیّ من اهدی الی عیوبی» ؛ محبوب ترین برادرانم در نزد من کسی است که عیب هایم را به من هدیه کند . (الکافی ج 2 ص 639)\r\nبراساس اعتقادات دینی ما، فقط پیامبران، حضرت زهرا و ائمه اطهار(علیهم السلام ) معصوم اند. ازاین رو هیچ کس ادعا نمی کند که احتمال اشتباهی در رفتار و نظرات ولی فقیه نیست. احتمال خطا و اشتباه در مورد ولی فقیه وجود دارد و ممکن است دیگران به خطای او پی ببرند. ازاین رو می توان از ولی فقیه انتقاد کرد. در نگرش دینی نه تنها انتقاد از ولی فقیه با شرایط آن جایز است؛ بلکه یکی از حقوق رهبر بر مردم، لزوم دلسوزی و خیرخواهی برای او است. این حق تحت عنوان «النصیحه لائمه المسلمین» و امر به معروف و نهی از منکر تبیین شده است. نصیحت به معنای خیرخواهی برای رهبران اسلامی است که یکی از ساز و کارهای تحقق آن اندرزدهی است. بنابراین نه تنها انتقاد از ولی فقیه جایز است؛ بلکه در جای خود واجب شرعی است و منافع و مصالح شخصی یا گروهی نباید مانع انجام دادن آن شود.\r\nدوم . انتقاد از رهبری از منظر قانون اساسی\r\nدر نظام جمهوری اسلامی ایران، نه تنها قانون اساسی با برابر دانستن رهبری در برابر قانون مانند همه شهروندان ایران امکان نقد رهبری را فراهم آورده است بلکه هرگز قاعده ای حتی عرفی برای جلوگیری از نقد رهبری وضع نشده است و حتی نهادی قانونی که کار ویژه نظارت و نقد و بررسی اعمال رهبری را به صورت دائمی و توسط متخصصان و کارشناسان بر عهده داشته باشد، پیش بینی شده که همان مجلس خبرگان رهبری است. (ر.ک: مجلس خبرگان، علی رضا محمدی، قم: معارف، 1385)\r\nو مجلس خبرگان به منظور عمل به وظایف خود در نظارت بر عملکرد رهبری ، کمیسیونی به نام « کمیسیون تحقیق» تشکیل داده است . این کمیسیون، موظف است هر گونه اطلاع لازم را درباره اصل یکصدویازدهم، در محدوده قوانین و موازین شرعی، به دست آورد. هم چنین درباره صحت و سقم گزارش های رسیده، دراین باره، تحقیق و بررسی کند و اگر لازم بداند، با مقام معظم رهبری، در این زمینه، ملاقات کند (ماده 33 آیین نامه داخلی مجلس خبرگان.) کمیسیون تحقیق موظف است پس از بررسی و تحقیق درباره مسائلی که درباره اصل یکصدویازدهم پیش آمده است و آن ها را کافی برای تشکیل اجلاس خبرگان به این منظور نمی داند، نتیجه اقدامات انجام شده را به هیئت رئیسه گزارش کند . (ماده 35 آیین نامه داخلی مجلس خبرگان)\r\nدر کنار حق عمومی نظارت و انتقاد از مسئولین ، مطابق اصل یکصد و یازدهم مجلس خبرگان رهبری به صورت رسمی عهده دار این موضع است ، سایر راهکارهای نظارتی و کنترلی عمومی همچون نظارت حوزه های علمیه و مراجع عظام تقلید ، احزاب و تشکل های اسلامی و...همواره وجود دارد . \r\nالبته به دلیل اهمیت و جایگاه ویژه رهبری در نظام اسلامی ، لازم است در انتقاد از ولی فقیه نکات زیر رعایت شود : 1 – رعایت اخلاق اسلامی . در این مسأله رهبر با دیگر مؤمنان مشترک است . شرایط انتقاد شامل موارد ذیل است: الف) احراز موضوع ؛ پیش از انتقاد باید اصل موضوع، محرز و عیب و اشکال، قطعی باشد ; نه آن که مبتنی بر شایعات و اخبار غیر قابل اعتماد و یا بر اساس حدس و گمان و بدون تحقیق، مطلب ناحقی به کسی نسبت داده شود و موجب اعتراض و انتقاد قرار گیرد . ب) به منظور اصلاح و سازندگی انقاد شود، نه برای عیب جویی و رسوایی اشخاص . ج) انتقاد بر اثر دلسوزی، خیر خواهی و صمیمیت باشد نه به سبب برتری طلبی . د) بدون هیچ توهین و جسارت، مؤدبانه و با رعایت شؤون اسلامی و اخلاقی باشد .\r\n2 - توجه به جایگاه و قداست; به یقین، میان انتقاد کردن فرد از دوست خود، یا زن از شوهر و یا فرزند از پدر، شاگرد از استاد تفاوتی روشن وجود دارد فرزند و شاگرد برای پدر و استاد خود احترام خاصی قائلند . ولی فقیه در مقام نیابت معصوم قرار دارد از این رو از قداست والایی برخوردار است و رعایت کمال احترام و ادب برای او ضروری است و حفظ حرمت و شان او بر همه لازم است لذا انتقاد باید به گونه ای بیان شود که هیچ گونه تاثیر سویی بر قداست و جایگاه ولی فقیه نداشته باشد . \r\n3 – عدم سوء استفاده دشمنان از انتقاد ؛ «انتقاد از رهبری باید هوشمندانه طراحی شودتا موجب سوء استفاده دشمنان نگردد. از این رو مجلس خبرگان کمیسیونی برای نظارت بر فعالیت های رهبری دارد که عملکرد ایشان را مورد بررسی قرار می دهد و در موارد لازم نتیجه آن را به اطلاع ایشان می رساند. این هیأت تحقیق به پیشنهاد خود مقام معظم رهبری در مجلس خبرگان تشکیل شد.» ( مصباح یزدی ، محمد تقی ، پرسش ها و پاسخها ، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) ، 1380، ج1، ص 69-70) \r\nبه نظر می رسد برای رعایت همه اصول مزبور ، بهترین شیوه انتقاد، نوشتن نامه به دبیرخانه مجلس خبرگان و بیان موارد لازم است » و «انتقاد از دیگر مسؤولان نظام و مجلس، قوه مجریه و قوه قضاییه در اصل 90 قانون اساسی مطرح شده است؛ یعنی هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا قوه مجریه یا قوه قضاییه داشته باشد، می تواند شکایت خود را کتباً به مجلس شورای اسلامی عرضه کند. مجلس موظف به رسیدگی و پاسخ است. » ؛ « ملاحظه می شود که مراجعه به مجلس، راهکاری مناسب برای شکایت است. شکایت نوعی انتقاد است (و نوعی نظارت). این عمل موجب حفظ حرمت نهادهای مذکور خواهد بود» (همان ، ص 71) \r\nدر عین حال باید توجه داشت گفتار ولی فقیه به سه بخش تقسیم می شود:\r\n1. فتوا،\r\n2. توصیه ها و بیانات ارشادی،\r\n3. احکام حکومتی که یا مستقیماً خود صادر می کند و یا از مجاری قانونی (مانند مجلس شورای اسلامی) صادر می شود.\r\nبخش اول، برای مقلدان او لازم الاجرا است و انتقاد در آن به معنای مناظره علمی و فقهی است که جایز و مطلوب می باشد؛ ولی نیازمند قدرت اجتهاد است.\r\nبخش دوم، الزامی نمی آورد و نقش عمده آن آگاهی بخشی، روشنگری و هدایت است. انتقاد، بحث و تحقیق درباره این امور جایز است و حتی اگر شخصی، نظری مخالف با رهبری داشت، اطاعت از این گونه توصیه های رهبری -تا جایی که با قانونی مخالفت نکند الزامی نیست. در این موارد او می تواند؛ بلکه بنا به اهمیت موضوع باید آرای خود را به رهبر برساند و وظیفه مشاوره را در این باب انجام دهد. البته آرای خود را در سطح جامعه، نباید به گونه ای تبلیغ کند که باعث بی حرمتی و تضعیف رهبر و حکومت اسلامی شود.\r\nبخش سوم، اطاعت از دستورات و احکام ولایی یا قوانین مدون جمهوری اسلامی -که به یک اعتبار احکام ولی فقیه اند برای همگان (حتی غیر مقلدان او) لازم و واجب است و تخلّف از آن به هیچ وجه جایز نیست (حتی اگر شخصی آن قانون را خلاف مصلحت بداند)؛ زیرا روشن است در هر قانون و کشوری، اگر رعایت قوانین و دستورات الزامی، تابع سلیقه های متنوع شود، آن کشور با هرج و مرج مواجه شده و قوانین آن ضمانت اجرایی نخواهد داشت.\r\nالبته در همین موارد هم -به ویژه قبل از صدور حکم تحقیق و بحث علمی، می تواند به عنوان مشورت برای حکومت اسلامی ارائه شود. در نهایت مرجع تصمیم گیری، شخص ولی فقیه یا مجاری قانونی منصوب از ناحیه او است. و بعد از صدور حکم نیز انتقادات سازنده که جنبه مخالفت عملی با ولایت فقیه و ایجاد اخلال و هرج و مرج در جامعه نداشته باشد ، پذیرفتنی است .\r\nمقام معظم رهبری در مورد انتقاد به مسئولان و رهبری فرمودند : « مطالبه کردن با دشمنى کردن فرق دارد. اینکه ما گفتیم گاهى اوقات معارضه با مسئولان کشور نشود ... این به معناى انتقاد نکردن نیست؛ به معناى مطالبه نکردن نیست؛ در باره رهبرى هم همینجور است. این برادر عزیزمان میگوید «ضد ولایت فقیه» را معرفى کنید. خوب، «ضد» معلوم است معنایش چیست؛ ضدیت، یعنى پنجه در افکندن، دشمنى کردن؛ نه معتقد نبودن. اگر بنده به شما معتقد نباشم، ضد شما نیستم؛ ممکن است کسى معتقد به کسى نیست. البته این ضد ولایت فقیه که در کلمات هست، آیه مُنزل از آسمان نیست که بگوئیم باید حدود این کلمه را درست معین کرد؛ به هر حال یک عرفى است. اعتراض به سیاستهاى اصل 44، ضدیت با ولایت فقیه نیست؛ اعتراض به نظرات خاص رهبرى، ضدیت با رهبرى نیست. دشمنى، نباید کرد. دو نفر طلبه کنار همدیگر مى نشینند؛ خیلى هم با هم رفیقند، خیلى هم با هم باصفایند، همدرس هستند، مباحثه میکنند، حرف همدیگر را رد میکنند؛ این حرف او را رد میکند، آن حرف این را رد میکند. ردکردن حرف، به معناى مخالفت کردن، به معناى ضدیت کردن نیست؛ این مفاهیم را باید از هم جدا کرد. بنده از دولتها حمایت کرده ام، از این دولت هم حمایت میکنم؛ این به معناى این نیست که همه ى جزئیات کارهائى که انجام میگیرد، مورد تأیید من است، یا حتّى من از همه اش اطلاع دارم؛ نه، لازم نیست. اطلاع رهبرى از آن مجموعه حوادث و رویدادهائى لازم است که به تصمیم گیریهاى او، به جهتگیریهاى او و به انجام تکالیف و وظائف او ارتباط پیدا می کند، نه اینکه حالا از همه ى چیزهائى که در محیط دولت و محیط کار وزارتخانه ها اتفاق مى افتد، باید حتماً رهبرى مطلع باشد؛ نه، نه لازم است، نه ممکن است؛ موافقت با آنها هم لازم نیست. بعضى از اشخاص و بعضى از کارها ممکن است در مجموعه دولتى وجود داشته باشد که صددرصد مورد اعتماد و مورد تأیید ماست، اما آن کار را ما تأیید نکنیم؛ چون دلیل ندارد که رهبرى وارد محیط اجرائى شود؛ به دلیل اینکه مسئولیتها مشخص است و باید مسئول، وزیر، رئیس فلان مرکز یا بنگاه فرهنگى یا اقتصادى، وظائف خودش را انجام بدهد. بنابراین ما به هیچ وجه انتقاد کردن را مخالفت و ضدیت نمیدانیم. بعضى تصور میکنند که ما چون از مسئولان کشور، از دولت محترم - که واقعاً دولت خدمتگزار و باارزشى است؛ حقاً و انصافاً. کارهائى هم که دارد انجام میگیرد، مى بینید؛ کارها جلو چشم است. باید انسان بى انصاف باشد که اهمیت این کارها را انکار کند - حمایت می کنیم، این حمایت و این طرفدارى، به معناى این است که انتقاد نباید کرد، یا من خودم انتقاد نداشته باشم؛ ممکن است مواردى هم انتقاد داشته باشم.» (بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار دانشجویان نخبه، برتران کنکور و فعالان تشکلهاى سیاسى فرهنگى دانشگاهها ، 17/7/1386 )\r\nدر پایان گفتنی است که انتقاد کننده، نباید انتظار داشته باشد که ولی فقیه یا دیگر مسؤولان، به هر انتقادی، جامه عمل بپوشند. چه بسا مسؤولان دلایل محکمی برای افعال خود دارند که انتقاد کننده از آنها بی خبر است و حتی گاهی ممکن است نظرات و انتقادهای گوناگون و متناقضی ارائه شود که امکان عمل به همه آنها برای مسؤولان ممکن نباشد. آنچه وظیفه حکومت اسلامی است و از مسؤولان انتظار می رود، گوش دادن به انتقادات و فراهم آوردن بستری است که مردم بتوانند دیدگاه های خود را از عملکرد مسؤولان و... از طریق مجاری و ساز و کارهای معین -بدون هیچ نگرانی و ترس به سمع و نظر آنان برسانند و آنان با انتقادهای مردم، برخوردی منطقی داشته باشند؛ یعنی، در صورت درست بودن بپذیرند و یا مردم را آگاه کنند.\r\n« آزادی مطبوعات»\r\nدر ارزیابی وضعیت آزادی بیان و آزادی مطبوعات در کشور، نمی توان به گزارش جانبدارانه و مغرضانه برخی از سازمان های وابسته به غرب از جمله سازمان گزارشگران بدون مرز و سازمان دیده بان حقوق بشر - که افرادی همچون شیرین عبادی و اله شریف پور ( هیکس) از فعالان آن می باشند و از روزنامه نگاران و خبرنگارانی حمایت می کنند که برعلیه نظام جمهوری اسلامی فعالیت نموده و به تخریب ارزش ها و اصول اسلامی و انقلابی پرداخته اند - اعتماد نمود . نمونه ای از عملکرد این سازمان را می توان به خوبی در حمایت از دو خبرنگار آلمانی که متهم به جاسوسی علیه نظام نموده اند مشاهده نمود . به نظر می رسد بهترین معیار و ملاک برای ارزیابی وضعیت آزادی بیان در کشور ، توجه به وضعیت آزادی رسانه ها و مطبوعات در کشور است هر چند ما ادعا نمی کنیم که آزادی بیان در این مجموعه ها به شکل مطلوب وجود دارد ولی از انصاف هم نباید گذشت که مطبوعات کشور امروز آزادانه مطالب خود را طرح می کنند و نسبت به عملکرد نهادها و سازمان های مختلف کشور انتقاداتی را مطرح می کنند و تا زمانی که آنچه که بیان می کنند از محدوده انتقاد خارج نشده و به تخریب علیه نظام منجر نشود کسی متعرض آنها نمی شود البته روشن است که اگر مطبوعات یا رسانه ها بخواهند با سوء استفاده از آزادی بیان ، ارزش ها و اصول اسلامی و انقلابی را زیر سوال برده و اساس نظام را هدف قرار بدهند به آنان چنین اجازه ای داده نمی شود و این مخصوص کشور ما نیست بلکه در تمام نظام های سیاسی دنیا برای آزادی بیان و آزادی مطبوعات حدود و مرز هایی مشخص شده است که باید آنها را رعایت نمایند و هیچ کشوری اجازه نمی دهد که مطبوعات و رسانه های آن کشور به بهانه آزادی بیان ، بنیان های فکری و مبانی آن راهدف قرار داده و به تخریب آنها به پردازد.\r\n در کشور ما قانون اساسی و قانون مطبوعات محدوده آزادی مطبوعات را مشخص نموده است . براساس قانون اساسی « نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آنکه مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشند »( اصل بیست و پنجم ) و مطابق ماده ششم قانون مطبوعات « نشریات جز درمورد اخلال به مبانی و احکام اسلام و حقوق عمومی و خصوصی که دراین فصل مشخص می شوند آزادند:\r\n1. نشر مطالب الحادی و مخالف موازین اسلامی و ترویج مطالبی که به اساس جمهوری اسلامی لطمه وارد کند.\r\n2. اشاعه فحشا ومنکرات و انتشار عکس ها و تصاویر و مطالب خلاف عفت عمومی.\r\n3. تبلیغ و ترویج اسراف و تبذیر.\r\n4. ایجاد اختلاف مابین اقشار جامعه، به ویژه ازطریق طرح مسائل نژادی و قومی.\r\n5. تحریض و تشویق افراد و گروهها به ارتکاب اعمالی علیه امنیت، حیثیت و منافع جمهوری اسلامی ایران در داخل یا خارج .\r\n6. فاش نمودن وانتشار اسناد و دستورها و مسایل محرمانه، اسرار نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، نقشه و استحکامات نظامی، انتشار مذاکرات غیرعلنی مجلس شورای اسلامی ومحاکم غیرعلنی دادگستری و تحقیقات مراجع قضایی بدون مجوز قانونی.\r\n7. اهانت به دین مبین اسلام و مقدسات آن و همچنین اهانت به مقام معظم رهبری و مراجع مسلم تقلید.\r\n8. افترابه مقامات، نهادها، ارگانها و هریک از افراد کشور و توهین به اشخاص حقیقی و حقوقی که حرمت شرعی دارند، اگر چه از طریق انتشار عکس یا کاریکاتور باشد.\r\n9. سرقتهای ادبی و همچنین نقل مطالب از مطبوعات و احزاب و گروههای منحرف و مخالف اسلام( داخلی و خارجی) بنحوی که تبلیغ از آنها باشد.(حدود موارد فوق را آیین نامه مشخص می کند)\r\nتبصره ـ سرقت ادبی عبارت است از نسبت دادن عمدی تمام یا بخش قابل توجهی از آثار و نوشته های دیگران به خود یا غیر، ولو بصورت ترجمه.\r\n10. استفاده ابزاری از افراد (اعم از زن و مرد) درتصاویر ومحتوا، تحقیر و توهین به جنس زن، تبلیغ تشریفات وتجملات نامشروع و غیرقانونی، طرح مطالب موجب تضاد میان زن و مرد از طریق دفاع غیر شرعی از حقوق آنان.\r\nتبصره ـ متخلف از موارد مندرج دراین ماده مستوجب مجازاتهای مقرر درماده 698 قانون مجازات اسلامی خواهد بود و درصورت اصرار مستوجب تشدید مجازات و لغو پروانه می باشد.\r\n11. پخش شایعات و مطالب خلاف واقع ویا تحریف مطالب دیگران.\r\n12. انتشار مطلب علیه اصول قانون اساسی.»(مطبوعات و اجرای قانون مطبوعات، به همراه: متن کامل قانون مطبوعات (با آخرین اصلاحات سال 1379)،نشر کلک دیرین ، 1384)\r\nهمین طور که ملاحظه می شود معیارها و ملاک های در نظر گرفته شده برای فعالیت مطبوعات ، محدوده هایی است که بر خلاف مبانی اسلام و حقوق عمومی مردم می باشد و در غیر این موارد مطبوعات کشور آزادانه می توانند به فعالیت به پردازند .\r\n برای اثبات دروغین بودن آزادی بیان در نظام های غربی همین نکته بس که دنیای غرب که درباره آزادی بیان گوش دنیا را کر کرده، تحت هیچ شرایطی اجازه بررسی و تفحص درباره هولوکاست و مسائل مرتبط با آن را نمی دهد و با انکارکنندگان آن بشدت برخورد کرده و زندان، آخرین ایستگاه کسانی است که هولوکاست را به زیر سوال ببرند.قطعا از جنبه حقوقی، قانونی در کشورهای اروپایی وجود دارد که نسبت به انکارکنندگان هولوکاست برخوردهای حقوقی و قضایی صورت گیرد. اما سوال این است چرا در قبال توهین به مقدسات اسلامی و شخص پیامبر معظم اسلام به عنوان بزرگترین و عزیزترین دارایی مسلمانان، هیچ مبنای حقوقی و قضایی وجود ندارد؟ \r\nباید به این سوالات از این منظر پاسخ گفت که اسلام ستیزی و اسلام هراسی سناریویی بدقت طراحی شده در غرب است که بر اساس آن چون هیچ مجرای قانونی و حقوقی برای برخورد به توهین کنندگان به مقدسات وجود ندارد، شخصیتها و نشریات غربی بدون هراس از برخوردهای قضایی و در چارچوب آنچه که آزادی بیان می نامند اقدام به توهین و بی احترامی به مقدسات مسلمانان می نمایند و هیچ دادگاه و دادستانی نیست که مدعی العموم مسلمانان شده و نسبت به بی احترامی به بزرگان اسلام برخورد قضایی سخت صورت دهد.\r\nاسلام ستیزی در غرب طرحی است که آزادی بیان در دستور کار قرار داده و اگر واکنشی هم به این امر صورت گیرد، به دلیل آنکه آزادی بیان زیر سوال رفته، سرکوب خواهد شد اما شاهدیم اگر کسی هولوکاست را به زیر سوال ببرد در اینجا دیگر آزادی بیان معنایی پیدا نمی کند و هولوکاست در سطح بالاترین مقدسات غربی قرار می گیرد. اگر انکار هولوکاست ممنوع است و کسانی که آن را به زیر سوال ببرند یا درباره آن اقدام به پژوهش کنند، زندانی خواهند شد، توهین به مقدسات مسلمانان نیز ممنوع است و باید با توهین کنندگان برخورد جدی صورت گیرد اما نه تنها در غرب برخوردی صورت نمی گیرد بلکه غربی‌ها هرگونه واکنش به این امر را در قالب اسلام هراسی برده و چنان به آن شاخ و برگ می دهند که گویی مسلمانان همگی تروریست بوده و به هیچ قانون و رویه‌ای پایبند نیستند و حذف فیزیکی را بهترین شیوه برای برخورد با مشکلات می دانند اما روشن است اگر رویه قضایی و قانونی برای برخورد با توهین کنندگان به مقدسات اسلامی وجود داشت به برخورد قهری در حادثه شارلی ابدو نیازی نبود.\r\nدر دنیای غرب به بهانه آزادی بیان به بالاترین مقدسات اسلامی توهین می شود و راه توهین به نظر به بن بستی ختم نمی شود و طراحان توهین به مقدسات در چارچوب اسلام ستیزی و اسلام هراسی مسیر را برای تداوم این روند هموار کرده اند و هیچ دادگاه و قانونی که عدالت را خواهان بوده و با توهین کنندگان برخورد کند دیده نمی شود اما اگر کسی به ارزشهای مد نظر غرب انتقادی وارد کرده و آن را زیر سوال ببرد دیگر آزادی بیان معنا و مفهومی ندارد.\r\n آزادی بیان زمانی قابل احترام است که در چارچوب اهداف و طرحهای غربی باشد و نحوه برخورد با توهین کنندگان به مقدسات و شعائر اسلامی از این واقعیت حکایت دارد که غربی‌ها با هدفگذاری دقیق سناریوی اسلام هراسی و اسلام ستیزی را دنبال می کنند که زمانی در بستری نیابتی از سوی گروهکهای فریب خورده‌ای چون داعش که داعیه مسلمانی دارند و گهگاه در غالب کاریکاتوری در یک نشریه فرانسوی، دنبال می شود.\r\n« آزادی بیان»\r\nآزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و نبودن مانع بر سر راه فرد و این که هر کس هر کاری که مایل است و دوست دارد انجام دهد، در هیچ یک از مکتبها، فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی به صورت یک ارزش ذکر نشده است. از آزادی مطلق، هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعه بشری اگر فرض کنیم یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد، آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس این آزادی، به طور طبیعی آزادی بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد و راحتی، امنیت و آسایش آنها را سلب خواهد کرد. \r\nتفاوتهای آزادی در اسلام و مکاتب غربی\r\nدر تفکر اسلامی و مکاتب غربی تفاوتهای اصولی و اساسی در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آن وجود دارد. در منطق مکاتب غرب، آزادی را به قانون، یا به این که به آزادی دیگران لطمه ای وارد نیاید، محدود می کنند. اسلام در برخی از زمینه ها دایره را از این محدودتر می کند، و در بعضی از زمینه ها آن را گسترش می دهد .در اینجا مختصراً به بررسی این تفاوتها می پردازیم:\r\n1 ـ توجه اسلام به موانع درونی علاوه بر توجه به موانع بیرونی: در اسلام علاوه بر موانع بیرونی که آزادی انسان را محدود می کنند؛ مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها، که آزادی افراد ضعیف و زیردست خود را محدود می کنند، یک سری موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادی انسان را محدود می کنند. طرفداران آزادی در غرب با عواملی مبارزه می کنند که از بیرون وجود انسان با آزادی او می جنگند، و آزادی او را محدود می کنند؛ مثلاً اختناقی که در برخی از جوامع هست، زور و سلطه قدرتهایی که نمی گذارند ملتها نفس بکشند، آن اربابی که برده خود را زیر شلاق می کشد و همین طور بقیه عواملی که بیرون از وجود انسان، مانع آزادی او هستند. اما اسلام دید گسترده تری دارد و یک دسته موانع دیگر را هم در نظر می گیرد؛ مانند برخی خصوصیّتهای بشری که او را به ضعف و ذلّت و زیردست ماندن و انفعال می کشاند. اخلاقیّات فاسد، هوی و هوسها، منیّتها، بغضها و حب های بیجا و خلاصه عوامل درونی وجود انسان هم از نظر اسلام، انسان را محدود می کنند. یک انسان برای این که آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطه انسان دیگر یا حکومت جبّار نباشد، بلکه لازم است که زیر سلطه قوه غضبیّه و شهویّه خودش هم نباشد. انسانی که بر اثر ضعف، ترس، طمع، حرص و شهوات نفسانی مجبور می شود تحمیلات و محدودیتهایی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.\r\nمکاتب غربی به این نکته اهمیّت نمی دهند. البته معلمین اخلاقشان (که اخلاق آنها هم از غنای معنوی و فکر معنوی الهی جداست و لذا یک اخلاق خشک و بی محتوایی است)، توصیه هایی می کنند و کتابهایی می نویسند، لکن جدای از بحث آزادی، این را آزادی انسان نمی دانند. اسلام این را آزادی انسان می داند. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «من ترک الشّهوات کان حرّاً»؛ « آن که شهوات و هوسها و تمایلات نفسانی خودش را رها می کند، آزاد و حرّ است»\r\nکسی که اسیر شهوات و غرق در تمایلات نفسانی است، چطور آزادی دارد؟ این سخن، آزادی را از دیدگاه و بینش اسلام به طور کلّی از آزادی که در بینش غرب هست، جدا می کند. آنها می گویند اگر کسی اسیر تمایلات و برده هوسها و شهوتهای خودش است، او را آزاد بگذارید. این آزادی نیست؛ اسارت و بردگی است. هیچ عاملی از بیرون نمی تواند یک انسان را آن طور برده کند که شهوت و هوی و هوس درونی او را برده می کند. \r\n2 ـ منشأ و ریشه آزادی: ریشه آزادی در غرب، خواست و تمایلات انسان است. وقتی می گوییم خواست و تمایلات انسان، مقصود فقط تمایلات عقلانی و منطقی هم نیست، لذا در تمدّن و فرهنگ غربی وقتی از آزادی صحبت می کنند، هم آزادی سیاسی را شامل می شود؛ یعنی فعّالیت سیاسی، و حق انتخاب و حق قانونگذاری و حق کسب و کار و بقیه امور، هم فعالیتهای فردی شهوانی را شامل می شود. اگر بگویند چرا فلان زن یا مرد در ملأ عام در خیابان با آن وضع ناهنجار و نادرست ظاهر می شود و حرکاتی انجام می دهد که وجدان مردم معمولی از آن شرم می کند، پاسخ می گویند: او دلش می خواهد، و آزاد است هر چه می خواهد انجام دهد.\r\nفلسفه آزادی، خواستن است؛ خواستن دل و تمنّای دل انسانی. این اساس آزادی در غرب است. اگر چه در غرب می گویند آزادی با قانون محدود می شود، اما خود آن قانون هم محصول آرزوها و تمنیّات و تمایلات افراد است؛ زیرا قانون را در تمدن و دمکراسی غربی، اکثریت مردم معین می کنند؛ آن هم چون دلشان می خواهد، و فکر می کنند که این خوب است. دلیل خوبی قانون نیز لزوماً انطباق با ارزشهای انسانی نیست. آرزوها و تمنیّات اکثریت افراد جامعه قانون و نظام را به وجود می آورد، و این قانون و نظام، آزادیهای عمومی را در چهارچوب خود محدود می کند. البته این، ظاهر قضیه است. همین هم در تمدن کنونی غربی به صورت واقعی و حقیقی نیست. اگر کسی در مسائل جهان غرب امروز تأمل نماید و مشکلات آنها را مطالعه کند، بروشنی درخواهد یافت که میل و خواست اکثریت را هم یک دسته مخصوصی از مردم به وجود می آورند؛ همانند باندهای اقتصادی، سیاسی، و در بعضی کشورها مثل آمریکا باندهای قوی صهیونیستی یا وابستگان به تشکیلات گوناگون سیاسی و اقتصادی مختلف. بنابراین، ریشه آزادی غربی عبارت است از خواست طبقات ممتاز جامعه، سرمایه دارها، صاحبان شرکتها، صاحبان کارتلها و تراستهای فعال اقتصاد بین المللی، و شرکتهای چندملیّتی؛ آنهایی که وقتی لازم می دانند فردی رئیس جمهور شود تا طرحها و نقشه های اقتصادی آنها را پیاده کند، تمام امکاناتشان را صرف می کنند و رسانه های عمومی را استخدام می کنند ـ که بیشتر آنها هم در اختیار خودشان است ـ برای این که افکار عمومی را به سمت فلان حزب یا شخص معطوف نمایند و رأی مردم را به سوی شخص مورد نظرشان، سرازیر کنند.\r\nاما ریشه آزادی در فرهنگ اسلامی، جهان بینی توحیدی است. اصل توحید با معانی ظریف و دقیقی که دارد، آزاد بودن انسان را تأمین می کند؛ یعنی هر کس که معتقد به وحدانیّت خداست و توحید را قبول دارد، باید انسان را آزاد بداند. اولین حرف تمام پیامبران عبارت بوده از این که از خدا اطاعت کنید و از پیروی طاغوت، کسانی که غیر خدا هستند و می خواهند انسان را اسیر و برده کنند، اجتناب نمایید«أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ» در قرآن این موضوع با همین لفظ و مفهوم، مکرّر ذکر شده است. بنابراین آزادی اسلامی، متّکی بر توحید است.\r\nانسان در جهان بینی اسلام، موجودی است که در او استعدادهای فراوانی نهفته است. این انسان می تواند در میدانهای علم و دانش و کشف رمزها و حقایق خلقت تا بی نهایت پیش برود. در سیر مراتب معنوی و مراحل روحی، می تواند تا بی نهایت برود و از فرشتگان می تواند بالاتر بزند. \r\nاز لحاظ انواع و اقسام قدرتمندیها می تواند به اوج قله قدرت برسد. اگر انسان عبودیت و اطاعت خدا کند، این راهها در مقابل او باز خواهد شد، و اگر غیر خدا را اطاعت کند، بالهای او بسته خواهد شد و از پرواز باز خواهد ماند. در همه رشته ها حتی علم و دانش هم باز توحید در سر راه انسان قرار می گیرد و انسان با آن آشنا می شود.\r\nمسلمان صدر اسلام، که علی رغم جهالت و شرک حاکم بر آن روز دنیا، به توحید گرایش پیدا کرد، آن چنان آزادی و شکوهی پیدا کرد که درهای علم و دانش به روی او باز شد و جلو افتاد، و همه بشر به دنبال او، وارد وادی علم شدند، که امروز دنیا و جامعه بشری دانش خود را مدیون اسلام و توحید مسلمانهایی است که اول بار قدم در وادی دانش گذاشتند.\r\nاین، آزادی اسلامی است. پس ریشه آزادی در اسلام عبارت است از شخصیت و ارزش ذاتی انسان که بنده هیچ کس غیر خدا نمی شود. و در حقیقت ریشه آزادی انسان، توحید و معرفت و شناخت خداوند است. ریشه آزادی در اسلام، انواع و اقسام آزادیهای تازه ای را برای انسان به بار می آورد. دیگر انسان آزاد در فرهنگ اسلامی، نمی تواند و حق ندارد از غیر خدا اطاعت کند، که در تفاوت سوم با آزادی غربی بعداً مشروحتر عرض خواهم کرد. لذا همه انبیا و بخصوص اسلام بر روی عبودیت انحصاری پروردگار تکیه کرده اند. قرآن خطاب به اهل کتاب (یهود و نصاری) این پیشنهاد را در زمان پیغمبر مطرح می کند: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ»؛ ای اهل کتاب بیایید بر یک کلمه با هم توافق کنیم، و آن این است که «أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ»؛ به غیر خدا هیچ کس دیگر را اطاعت نکنیم.\r\nاین چیزی است که در ادیان یهود و مسیحیت و همه ادیان الهی بوده است، اسلام هم که پرچمدار این توحید خالص است. بعد به این هم اکتفا نمی کند، با جمله دیگری، عبودیت خدا را روشنتر می کند: «وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً»؛ هیچ چیزی را نه فقط هیچ کس را، شریک خداوند قرار ندهیم؛ یعنی خواسته ها، هواها، هوسها، خودخواهی ها، خودرأیی ها، استبدادها، سنتها و آداب و عادات جاهلی، هیچ کدام از اینها را شریک خدا در عبودیت قرار ندهیم. باز مطلب را در صحنه زندگی روشنتر و عینی تر می کند: «وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ»؛ هیچ کدام از ما، دیگری را پروردگار و ارباب و سرور خودمان نگیریم، مگر خدا؛ یعنی فقط سرور همه ما خدا باشد و بس. هیچ انسانی، هیچ سرور و بالاسری غیر از خدا نداشته باشد. این شعار و منشور جهانی اسلام است. \r\nآزادی اسلامی، یعنی آزادی از غیر خدا، و اسلام که انسان را بنده خدا می داند، این رجحان را بر همه ادیان و مکاتب دیگر دارد.\r\n3 ـ مرزها و قلمرو آزادی: در اسلام، قانون که محدودکننده آزادی انسان است، فقط در زمینه مسائل اجتماعی نیست، بلکه شامل مسائل فردی و شخصی و خصوصی انسان هم می شود. \r\nدر فرهنگ غربی که قانون مرز آزادی را معین می کند، این قانون ناظر به مسائل اجتماعی است، به این معنی که قانون می گوید آزادی هیچ انسانی نباید آزادی انسان دیگر را محدود کند. اما اسلام به انسان می گوید استفاده از آزادی علاوه بر این که نباید آزادی و منافع جامعه را تهدید کند، باید منافع خود او را هم به خطر نیندازد.\r\nقوانین بشری برای انسان تا آن جایی که کار او هیچ گونه رابطه ای با جامعه نداشته باشد، تکلیفی معین نمی کند؛ توجیه چرا، اما تکلیف و الزام نه. اسلام و ادیان الهی علاوه بر این که به فکر حفظ حقوق و آزادیهای دیگران هستند و می گویند یک انسان نباید به بهانه آزاد بودن حقوق دیگران را تهدید کند و به خطر بیندازد، همچنین می گویند یک انسان به بهانه آزاد بودن و اختیار داشتن حق ندارد منافع شخص خودش را هم به خطر بیندازد. خود او هم نباید از قِبَل آزادی خویش ضرر ببیند. لذا در اسلام ضررزدن به خود و خودکشی ممنوع است. براساس فکر اسلامی، هیچ کس نمی تواند بگوید که من آزادم، پس اموال خودم را از بین می برم، به سلامتی خودم ضرر می زنم، و جان خودم را نابود می کنم. او همان طور که موظف است با حرکات و اعمال و رفتار و گفتار خود، حقوق دیگران و آزادی آنها را محدود نکند و به خطر نیندازد، موظف است آزادی و حدود و حقوق خود را هم به خطر نیندازد.\r\nاین یک مرز اساسی و اصلی بین آزادی از دیدگاه اسلام و آزادی از دیدگاههای دیگر و در فرهنگهای بشری است. لذا در اسلام انظلام هم جایز نیست؛ یعنی زیربار زور رفتن هم، هر چند به خود یک شخص مربوط شود، حرام است. در اسلام عمل نکردن به واجبات و نپیمودن راه تکامل هم حرام است. در اسلام راکد گذاشتن استعدادهای خود، حتی در جایی که به شخص خود او مربوط می شود و به اجتماع ربط پیدا نمی کند، ممنوع و حرام است. بنابراین، یک انسان نمی تواند بگوید من اختیار خودم را دارم و به اختیار خودم می خواهم آزادی خودم را سلب کنم، یا خودم را در اختیار دیگران قرار بدهم، یا فلان تحمیل و زور را تحمّل کنم، یا روح و دل خودم را تربیت و تکامل نبخشم. البته یک نقطه بسیار مهم و قابل توجّه این است که این ممنوعیت آزادی او در ضرر وارد کردن به خود او، یک تکلیف شخصی است؛ یعنی هیچ دولت و حکومت و قانونی حق ندارد کسی را بر این که او حقوق خودش را حفظ کند، اگر به جامعه مربوط نیست، مجبور نماید یا او را تعقیب و محاکمه کند. لذا اسلام در آن مواردی که آسیب رسانی کسی فقط به خود اوست، تجسّس و تفحّص و پیگیری و افشاگری را ممنوع می کند.\r\nاما نسبت به خود شخص، تکلیف الهی است؛ یعنی خدا او را مجازات خواهد کرد، زیرا حفظ خود و حقوق خود، یک واجب است. قرآن به انسانها می فرماید: «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً»؛ جان خودتان و همین طور اهل خودتان، یعنی کسانی را که تحت تأثیر شما هستند، حفظ کنید و نگذارید در آتش غضب الهی بسوزند و به مجازات الهی مبتلا شوند. در آیه دیگر می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»؛ ای اهل ایمان، بر عهده شما حفظ نفوس خود شماست.\r\nاما آن جا که آسیب رساندن به جامعه ارتباط پیدا می کند، قانون، دستگاه اجرایی و دستگاه قضایی باید مواظب باشند و مرتکب را طبق قانون مجازات کنند.\r\n4 ـ در غرب آزادی منهای خدا و دین است و در اسلام آزادی منشأ و ریشه خدایی دارد: \r\nدر مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی منهای حقیقتی به نام دین و خداست. لذا ریشه آزادی را هرگز خدادادی نمی دانند، هیچ کدام نمی گویند که آزادی را خدا به انسان داده است، بلکه دنبال یک منشأ، و ریشه فلسفی برای آن هستند.\r\nدر اسلام «آزادی» ریشه الهی دارد. این یک تفاوت اساسی است و منشأ بسیاری از تفاوتهای دیگر می شود. بنابر منطق اسلام حرکت علیه آزادی، حرکت علیه یک پدیده الهی است؛ یعنی در طرف مقابل، یک تکلیف دینی به وجود می آورد، اما در غرب چنین چیزی نیست؛ یعنی مبارزات اجتماعی که در دنیا برای آزادی انجام می گیرد. \r\nبر این تفاوت اساسی، تفاوتهای دیگری مترتب می شود؛ از جمله این که در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است، «آزادی» نامحدود است. شما که به یک سلسله ارزشهای اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزشها تعرض می کند، ملامت کنید، زیرا ممکن است او به این ارزشها معتقد نباشد. بنابراین، هیچ حدّی برای آزادی وجود ندارد.\r\n«آزادی» در اسلام این گونه نیست. در اسلام ارزشهای مسلّم و ثابتی وجود دارد، که حرکت به سوی آنها ارزش آفرین و کمال است. بنابراین، آزادی با این ارزشها محدود می شود، اما این که این ارزشها را چگونه باید فهمید، مقوله دیگری است.\r\nهمین «آزادی اجتماعی» که این قدر در اسلام ارزش دارد، اگر در خدمت ضایع کردن فراورده های ارزشمند معنوی یا مادی یک ملت به کار گرفته شود، مضرّ است.\r\n5 ـ حد آزادی در غرب منافع مادی، و در اسلام، ارزشهای معنوی است: \r\nدر غرب حد آزادی را منافع مادی تشکیل می دهد. ابتدا برای آزادیهای اجتماعی و فردی، محدودیتهایی را معین کردند. هر گاه منافع مادی به خطر افتد، آزادی را محدود می کنند. منافع مادی مثل عظمت این کشورها، و سلطه های علمی آنها می باشد. تعلیم و تربیت یکی از مقولاتی است که آزادی در آن، جزء مسلمترین حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند، یاد بگیرند، اما همین آزادی در دانشگاههای بزرگ دنیای غربی محدود می شود. دانش و تکنولوژی والا قابل انتقال نیست. انتقال تکنولوژی به کشورهای معیّنی ممنوع است؛ زیرا اگر این دانش انتقال داده شود، از انحصار این قدرت خارج می شود، و این قدرت و سلطه مادی به حال خودش باقی نخواهد ماند.\r\nدر این جا آزادی مرز پیدا می کند؛ یعنی استاد حق ندارد به شاگرد جهان سومی ـ ایرانی یا چینی مثلاً ـ فلان راز علمی را بیاموزد. آزادی انتقال اطلاعات و اخبار هم این گونه است. امروز همه جنجال دنیا برای آزادی اطلاعات و اخبار است. می گویند بگذارید مردم باخبر شوند و بدانند. ترویج آزادی در غرب یکی از مصادیق و مصراعهای بلندش این است، اما در حمله آمریکا به عراق، برای مدت یک هفته یا بیشتر رسماً همه اطلاعات سانسور شد و از جزئیات آن هیچ کس مطلع نبود، چون مدعی بودند این کار امنیت نظامی را به خطر می اندازد. پس امنیت نظامی، حق آزادی را محدود کرد؛ یعنی یک مرز و دیوار مادّی مطرح است.\r\nاستحکام پایه های حکومت هم مرز دیگر است. چند سال قبل گروهی در آمریکا پیدا شدند که با گرایش مذهبی خاصی علیه حکومت آمریکا اقدام کردند. برای مقابله با آنها مقداری کارهای امنیتی و انتظامی انجام شد، اما فایده ای نبخشید. لذا خانه ای را که آنها در آن جمع شده بودند محاصره کردند و آتش زدند و حدود هشتاد نفر را در آتش سوختند. پس آزادی زنده ماندن، آزادی عقیده و آزادی مبارزه سیاسی، به این حد، محدود می شود.\r\nبنابراین آزادی در دنیای مادّی غرب هم حد و مرزهایی دارد، ولی این مرزها، مرزهای مادّی است. ارزشهای اخلاقی در آن جا هیچ مانعی برای آزادی نیست؛ مثلاً نهضت همجنس بازی در آمریکا یکی از نهضتهای رایج است، افتخار هم می کنند، و اشخاصی که با این نهضت مخالفند، مورد تهاجم شدید بعضی از مطبوعات و روزنامه ها واقع می شوند؛ یعنی ارزش اخلاقی مطلقاً حد و مرزی برای آزادی معین نمی کند.\r\nمثال دیگر در کشورهای اروپایی است؛ مثلاً آزادی بیان را تبلیغات به نفع فاشیسم محدود می کند ـ که امر مادّی و حکومتی است، اما تبلیغات عریانگری را محدود نمی کند؛ یعنی مرزهای آزادی در لیبرالیسم غربی، با آن ریشه فلسفی و با آن نگرش، مرزهای مادی است و مرزهای اخلاقی اصلاً مطرح نیست. اما در اسلام مرزهای اخلاقی وجود دارد. در اسلام، آزادی، علاوه بر آن حدود مادی، مرزهای معنوی هم دارد. اگر کسی علیه منافع کشور اقدامی کند، آزادیش محدود می شود. این منطقی است، اما مرزهای معنوی هم وجود دارد.\r\nاگر کسی عقیده گمراهی دارد، عیبی ندارد. البته پیش خدا و انسانهای مؤمن عیب دارد، لیکن حکومت هیچ وظیفه ای در قبال او ندارد. در جامعه مسلمانان، یهودی و مسیحی و بقیه ادیان گوناگون هستند، الآن در کشور ما هم هستند، در صدر اسلام هم بودند، هیچ مانعی ندارد. اما اگر قرار باشد آن کس که عقیده فاسدی دارد، به جان ذهن و دل افرادی که قدرت دفاع ندارند بیفتند و بخواهد آنها را هم گمراه کند، این جا آزادی محدود می شود. یا اگر کسانی بخواهند اشاعه فساد بکنند، فساد سیاسی، فساد جنسی یا فساد فکری، یا همین فیلسوف نماهایی که در گوشه و کنار هستند بخواهند درباره این که تحصیلات عالیه برای جوانان خوب نیست مقاله بنویسند و عیوبش را ذکر کنند، نمی شود اجازه داد که چنین کسانی با وسوسه و دروغ، انسانها را از تحصیل علم بازدارند. در اسلام آزادی دروغگویی نیست، آزادی شایعه پراکنی و آزادی ارجاف نیست. \r\n6 ـ آزادی غربی مخالف با تکلیف، و آزادی اسلام، تکلیف مدار است: آزادی در تفکر لیبرالیسم غربی با تکلیف منافات دارد. آزادی یعنی آزادی از تکلیف؛ اما در اسلام، آزادی آن روی سکّه تکلیف است. اصلاً انسانها آزادند چون مکلّفند. اگر مکلّف نبودند، آزادی لزومی نداشت و مثل فرشتگان بودند. خصوصیّت بشر این است که دارای مجموعه ای از انگیزه ها و غرایز متضاد است که مکلّف است در خلال این انگیزه های گوناگون، راه کمال را بپیماید. به خاطر پیمودن راه کمال به او آزادی داده شده. همین آزادی با این ارزش برای تکامل است، کما این که خود حیات انسان برای تکامل است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ». خداوند جن و انس را برای رسیدن به مرتبه عبودیت او، که مرتبه بسیار والایی است، آفریده است. آزادی هم مثل حق حیات، مقدمه ای برای عبودیت است.\r\nدر غرب، در نفی تکلیف تا جایی پیش رفته اند که نه تنها تفکرات دینی، بلکه حتی تفکرات غیردینی و کل ایدئولوژیها را که در آنها تکلیف هست و باید و نباید هست، نفی می کنند. الآن در آثار اخیر همین لیبرال نویسهای آمریکا و شبه آمریکایی و کسانی که پیامبرشان آنها هستند، دیده می شود که می گویند: تفکّر آزادی غربی با اصل «باید و نباید» و با اصل ایدئولوژی مخالف است، اسلام به کلی نقطه مقابل این است. اسلام آزادی را همراه با تکلیف برای انسان دانسته که انسان بتواند با این آزادی، تکالیف را صحیح انجام دهد، کارهای بزرگ و انتخابهای بزرگ بکند و بتواند به تکامل برسد.\r\nآزادی با همین مفهوم درخشانی که امروز دنیا از آن یاد می کند، یعنی آزادی از قید عبودیّتها و رقیّتها و اسارتها و سلطه ها و ارزش دادن به اراده انسان، در اسلام هست، و این که بعضی تصوّر کرده اند که آزادی با این مفهوم دو سه قرن است که در دنیا پیدا شده، اشتباه است.\r\nآزادی فکر و عقیده در اسلام \r\nآزادی فکر، عقیده و مذهب، امروز یک شعار پذیرفته شده جهانی است؛ یعنی در دنیا حتی حکومتها و کشورهایی که به آزادی اعتقادی ندارند و انواع آزادیها را، بخصوص آزادی فکر را در جامعه خود بشدت سرکوب کرده اند، دم از آزادی فکر و عقیده و مذهبی می زنند و شعارش را می دهند. گاهی هم تظاهراتی که نشانه این است که در این کشور مذهب یا عقیده آزاد است، انجام می دهند؛ مثلاً در کشورهایی که روی عقیده و دین اسلام حساسیت دارند، بعضی از ظاهرسازیها انجام می شود، تا در دنیا منعکس شود که در این کشور، آزادی فکر و عقیده تأمین شده است.\r\nوجوب تفکّر در اسلام: اصل فکر کردن در اسلام نه فقط آزاد، بلکه لازم و واجب است. شاید در بین کتابهای آسمانی و نوشته های مذهبی هیچ کتابی را نشود پیدا کرد که به قدر قرآن، انسانها را به تفکر و تعقّل و مطالعه در پدیده های حیات و امور مادی و معنوی و انسانی و تدبّر در تاریخ و امثال اینها دعوت کرده باشد. حتی تفکّر در باب اصول مذهبی واجب است و پیدا کردن یک استدلال بر توحید یا نبوّت یا بقیه اصول برای هر کسی لازم است. بالاتر از این، اگر کسی در تفکّرات مذهبی خود، دچار وسوسه و تردید و شک و شبهه شود، از نظر اسلام ناشایسته نیست. البته در شک نباید بماند، و موظف است که با تلاش و تفکّر و ادامه جست وجو و بررسی، به یک نقطه یقین آور و قابل اعتمادی خود را برساند. اما این که در یک اصلی از اصول دین در ذهن کسی شک به وجود بیاید، چیزی نیست که در دین مقدس اسلام مرز ایمان به حساب آمده و ممنوع باشد، چه این که اختیاری و قابل منع هم نیست\r\n معنای این که عقیده آزاد است، این نیست که اسلام موافق و راضی است که کسانی به غیر عقیده حق باشند، بلکه منظور این است که مادام که آن عقیده درصدد معارضه و مبارزه با نظام اسلامی نباشد، مؤاخذه و مجازاتی نخواهد بود.\r\nگرایشها و اندیشه های سیاسی در جامعه اسلامی آزاد است و هیچ کس را به جرم داشتن یک فکر سیاسی یا علمی نمی توان مورد تعقیب قرار داد. اسلام اجازه این کار را نمی دهد. آنچه در قرون وسطی در اروپا رایج بود و دانشمندانی را به خاطر اکتشافات علمی یا عقاید سیاسی زیر فشار قرار می دادند و بعضی را می کشتند، هیچ کدام از اینها در اسلام نیست و اجازه این سختگیریها هم به مسلمانان داده نمی شود. علاوه بر اینها، تفتیش عقاید در اسلام نیست. این که کسی را زیر فشار قرار دهند که عقیده ات نسبت به فلان کس یا فلان جریان سیاسی، فلان عقیده مذهبی چیست؟ فکر غلطی است؛ یعنی همان چیزی که در اروپا بود و اروپا هم که علیه آن شورید، خیال کرد چیزی جدید را آورده است، در حالی که در دنیای اسلام از این مسائل خبری نبود.\r\nمسأله آزادی عقیده در اسلام، مسأله ای مهم و اساسی است، اولاً، عقیده قلبی، چیزی نیست که بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد. عقیده زورپذیر نیست؛ عمل زورپذیر است. آنچه می تواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار گیرد، عمل و منش انسانی است، نه عقیده قلبی. لذا سختگیریهایی که در قرون وسطی در اروپا، نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی و اجتماعی و علمی انجام گرفت، و به کشته شدن و زنده در آتش افکنده شدن هزاران نفر انجامید، نتوانست آن عقاید را از بین ببرد و منسوخ کند، و آن عقاید مثل دیگر عقایدی که در طول تاریخ مورد فشار قرار گرفتند، در جامعه ماند. عقیده زوربردار نیست. عقیده را با ابزار خاص خودش می شود تغییر داد یا در کسی ایجاد کرد. \r\nآزادی عقیده به این معنی نیست که اسلام اجازه می دهد و روا می داند که انسانها از عقیده حق و بینش درست منحرف شوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. اگر کسی چنین سخنی بگوید، یقیناً راه صواب را نپیموده است. طبیعی است همچنان که جوارح انسان وظایفی دارند، قلب و فکر انسان هم وظیفه ای دارد که در روایات به آنها اشاره شده است. آن وظیفه عبارت است از این که خدای متعال را به وحدانیّت و صفات حسنی بشناسد. درباره نبوت، معاد و بقیه معارف اسلامی، همان عقیده حق و صحیح را بپذیرد. پس معنای آزادی عقیده این نیست.\r\nبا این حال، اگر کسی وظیفه اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و عقیده غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب کرد، اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد، و آن را ناروا می داند، اما دارنده عقیده باطل و غلط را، نه فقط از حق حیات محروم نمی کند، بلکه حقوق اجتماعی او هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محترم است.\r\nبنابراین، آزادی عقیده به این معنی است که هیچ کس در جامعه اسلامی به خاطر عقیده غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمی گیرد. اسلام کفّار و کسانی را که به تعالیم او معتقد نیستند و از دایره عقاید اسلامی بیرونند، در جامعه اسلامی تحمّل می کند و برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع می کند، و امنیّت و سلامت و بقیّه حقوق اجتماعی را برای آنها هم، در صورتی که آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل کنند، تأمین می کند.\r\nعلی رغم بلندنظری و سعه صدری که اسلام در برابر عقیده باطل و خلاف به خرج می دهد، این گونه نیست که اسلام دوست بدارد و راضی شود که انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و کج باقی بمانند. عقیده یک انسان، پایه زندگی او است. محبّت به انسان، که در اسلام یک امر مسلّم است اجازه نمی دهد که اسلام راضی شود انسانها در ورطه عقاید باطل غرق شوند و به کمک آنها نشتابد. اسلام کمک می کند، منتها این کمک کردن، به زور نیست. \r\nدر مورد ارتداد، شبهه ای در بعضی از ذهنها وجود دارد که اسلام درباره مرتد شدّت عمل به خرج می دهد. کسانی که ایمان آورده اند و سپس از ایمان منصرف شده و به کفر گرایش پیدا کرده اند، شدت عمل اسلام در مقابل این افراد زیاد است، که ممکن است به معنای اعمال زور در اعتقاد به حساب آید.\r\nبا توجه به آیات مربوط به ارتداد، شاید این گونه به نظر می رسد که اسلام بااین کار درصدد آن است که حصار ایمان اسلامی را حفظ کند. در حقیقت، اسلام بعد از این که مردم ایمان آوردند، نظام اسلامی را مکلّف کرده است که از ایمان مردم حفاظت و حراست کند. این وظیفه نظام و حکومت اسلامی است. بخصوص در آیه ارتداد: «مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» که درباره عمّار یاسر وارد شد، در آخر این آیه می فرماید: «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الآْخِرَةِ»\r\nعلت خشم الهی بر مرتدّین و کسانی که از دین خارج شده اند، این است که اینها زندگی و عشرت دنیوی و هواهای نفسانی را بر خواست معنوی و قلبی و فطرت انسانی خود و بر آخرت ترجیح دادند. بنابراین، مسأله فقط عوض شدن یک اعتقاد نبوده است، مسأله این بوده که کسانی به خاطر جاذبه های مادی، و تأمین هواهای نفسانی حاضر شده اند به حیثیت نظام اسلامی، لطمه بزنند و به آن پشت کرده، ایمان اسلامی را رها کنند. این مقوله دیگری است و سختگیری اسلام در رابطه با این مقوله است.\r\nالبته این نکته هم باید مورد توجه قرار گیرد که اگر ما می گوییم عقیده مذهبی و ایمان در جامعه اسلامی آزاد است، بدان معنی نیست که اسلام اجازه دهد که فریب گران و خدعه پیشگانی در جامعه اسلامی به راهزنی ایمان مردم بپردازند. این را قطعاً اسلام اجازه نمی دهد. دستهایی که می توانند با ارائه جاذبه های مادّی و با تأمین هوسهای بشری، دلهای سست و ضعیفی را به سمت خودشان جذب کنند، اگر در جامعه اسلامی آزادی عمل داشته باشند، مردم ضعیف و انسانهای ساده دل را تحت تأثیر قرار خواهند داد و آنها را گمراه خواهند کرد و از بهشت به دوزخ خواهند برد: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاوءُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ» اسلام اجازه نمی دهد مردمی که دلشان به نور ایمان منوّر شده است به وسیله چنین اولیایی باز به سمت ظلمت کشیده شوند. لذا اسلام با تبلیغات درباره مسائل اعتقادی که موجب سست شدن ایمان مردم و راهزنی دلهای مردم می شود، مقابله می کند که نشانه های این را در احکام متعددی از اسلام می بینیم.\r\n( مقام معظم رهبری ، آزادی از نظر اسلام و غرب، اندیشه حوزه 1377 شماره 14) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image