فصل دوم: حکومت اسلامى و اهداف آن  /

تخمین زمان مطالعه: 67 دقیقه

فصل دوم: حکومت اسلامى و اهداف آن قانون و حکومت دین، هرگز از حکومت و سیاست جدا نمى باشد; زیرا همان گونه که گفته شد، دین، موعظه و نصیحت و تعلیم محض مسائل فردى بدون اجتماعى، و مسائل اخلاقى و اعتقادى بدون سیاسى و نظامى و مانند آن نیست، بلکه احکام اجتماعى و سیاسى نیز دارد.


فصل دوم: حکومت اسلامى و اهداف آن قانون و حکومت دین، هرگز از حکومت و سیاست جدا نمى باشد; زیرا همان گونه که گفته شد، دین، موعظه و نصیحت و تعلیم محض مسائل فردى بدون اجتماعى، و مسائل اخلاقى و اعتقادى بدون سیاسى و نظامى و مانند آن نیست، بلکه احکام اجتماعى و سیاسى نیز دارد. خداى سبحان در یکى از آیات قرآن کریم، هدف ارسال رسولان خود را چنین بیان مى فرماید: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه » (1) . در این کریمه، مساله رفع اختلاف میان مردم، به عنوان هدف بعثت انبیاء مطرح شده است. اگر اختلاف میان انسان ها امرى طبیعى و قطعى است چنانکه در پیش گفته شد و اگر رفع اختلاف ها، امرى ضرورى براى ایجاد نظم در جامعه بشرى و دورى از هرج و مرج است، موعظه و نصیحت و مساله گویى صرف نمى تواند مشکل اجتماعى را حل کند و لذا هیچ پیامبر صاحب شریعتى (2) نیامده است مگر آنکه علاوه بر تبشیر و انذار، مساله حاکمیت را نیز مطرح نموده است. خداى سبحان در این آیه نمى فرماید پیامبران به وسیله تعلیم یا تبشیر و انذار، اختلاف جامعه را رفع مى کنند، بلکه مى فرماید به وسیله «حکم » اختلافات آن را بر مى دارند; زیرا حل اختلاف، بدون حکم و حکومت امکان پذیر نیست. اکنون نیز که انسان ها نسبت به امم گذشته، از علم و تمدن بهره بیشترى دارند، هرگز نمى توان اختلافات آنان را با مساله گویى و صرف نصیحت از میان برد; بلکه نظام و حکومتى لازم است تا احکام قضایى و جزایى و کیفرى را به اجرا درآورد و حدود و قصاص و دیات و مجازات هاى مالى و اقتصادى را محقق سازد و اساسا قضاء و داورى، بدون حکومت امکان پذیر نیست و این دو، متلازم یکدیگرند و حکومت، مجرى احکام قضایى است. بنابراین، هر مکتبى که پیام آور شریعتى براى بشر باشد، به یقین، احکام فردى و اجتماعى را با خود آورده است و این احکام، در صورتى مفید و کارساز خواهند بود، که به اجرا درآیند و اجراى قانون و احکام الهى نیز ضرورتا نیازمند حکومتى است که ضامن آن باشد. در غیر این صورت، یا اساسا احکام دینى به اجرا درنمى آید و یا اگر اجرایش به دست همگان باشد، لازمه اش هرج و مرجى است که بدتر از نبودن احکام در جامعه است. صرف قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکر خاصى است، توان تاثیر در روابط خارجى را ندارد و حتما یک موجود مرتبط با غیب و توانمند مى خواهد که مسؤول تعلیم و حفظ و اعمال آن باشد و از اینرو، حضرت مولى الموحدین، على بن ابى طالب(علیه السلام)، براى رفع مغالطه خوارج که قانون را کافى مى دانستند و جامعه را بى نیاز از رهبر و حاکم و حکومت مى پنداشتند و شعارشان این بود که: «لا حکم الا لله » فرمودند: «کلمة حق یراد بها الباطل; نعم انه لا حکم الا لله ولکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله وانه لابد للناس من امیر بر او فاجر» (3) ; یعنى این سخن: «لا حکم الا لله »، سخن حق و گفته قرآن است، ولى اراده باطل و نادرست از آن شده است; بله هیچ حکم و قانونى حق نیست مگر حکم و قانون خداوند; ولى این افراد، از این کلام درست، چیز دیگرى اراده کرده اند و مقصودشان آن است که هیچ امارت و حکومتى نیست مگر امارت و حکومت خداوند و این در حالى است که مردم، بدون امیر و حاکم نمى توانند زندگى کنند وحتى در نبود امیر نیکوکار، امیر فاجر غیرظالمى نیاز دارند تا جامعه به هرج و مرج و انهدام کشیده نشود. حکومت اسلامى اسلام را نباید در برابر مکاتب فکرى محض قرار داد; زیرا مکتب هاى فکرى صرف، تنها در حریم فکر و اندیشه برنامه دارند و بس. اگر بخشى از اسلام مربوط به معارف و اعتقادات و جهان بینى است و بخش دیگرى از آن مربوط به امور اخلاقى و تهذیب نفس مى باشد، در کنار این دو، بخش سومى وجود دارد که به شرح وظائف و دستورهاى عملى پرداخته است. اگر اسلام نظارت و ارشاد و امر به معروف و نهى از منکر و جهاد و دفاع دارد، اگر حدود و مقررات و قوانین اجتماعى و جامع دارد، این نشان مى دهد که اسلام یک تشکیلات همه جانبه و یک حکومت است و تنها به مساله اخلاق و عرفان و وظیفه فرد نسبت به خالق خود یا نسبت به انسان هاى دیگر نپرداخته است; اگر اسلام راه را به انسان نشان مى دهد و در کنارش از او مسؤولیت مى طلبد، اگر اسلام آمده است تا جلوى همه مکتب هاى باطل را بگیرد و تجاوز و طغیان طواغیت را درهم کوبد، چنین انگیزه اى، بدون حکومت و چنین هدفى، بدون سیاست هرگز ممکن نیست. خداى سبحان درباره اسلام و رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: «هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون » (4) ; یعنى خداى تعالى رسولش را با هدایت و دین حق اعزام نمود تا مردم را در همه ابعاد زندگى هدایت کند و بساط هر طاغوت را برچیند و تا دینش را بر تمام مرام ها و حکومت ها و نظام ها پیروز گرداند. بر این اساس، پیامبر اسلام براى دو کار آمد نه یک کار; هم براى هدایت و موعظه و تعلیم و ارائه قانون آمد و هم براى برچیدن ظلم و ستم و طغیان. خداى تعالى هدف بعثت همه رسولان خود را چنین بیان مى فرماید: «ولقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت » (5) ; ما براى هر امتى پیام آورى فرستادیم که آنان را به عبادت «الله » دعوت کند و به اجتناب از طاغوت برانگیزد. اجتناب کردن از طاغوت یعنى خود را در جانبى و طاغوت را در جانب دیگر قرار دادن و در جهت او قدم برنداشتن و از خود در برابر تجاوز طاغى دفاع کردن و تسلیم و برده او نشدن. اسلام از آن جهت که دین الهى است و از آن جهت که کامل و خاتم همه مکتب هاست، براى اجراى احکامش و براى ایجاد قسط و عدل در جامعه، حکومت و دولت مى خواهد; براى نبرد با طاغوت و ستیز با ظلم و تعدى طاغوتیان، حکومت و حاکم مى خواهد. اسلام بى حکومت و بى اجرا، قانون صرف است و از قانون که «سوادى بر بیاض » است، به تنهایى کارى ساخته نیست و اگر دشمنان اسلام، جدایى دین از سیاست را ترویج مى کنند و اسلام بى حکومت را تقدیس و تکریم کرده و مى کنند، براى خلع سلاح نمودن مسلمین و جامعه اسلامى است; نه به جهت خیرخواهى و نیک اندیشى یا اسلام شناسى واقعى و اصیل آنان. آتش بس یک جانبه! فکر جدایى دین از سیاست، در واقع، آتش بس یک جانبه بین دو طرف درگیر است; یعنى همه کسانى که از روى ترس یا علل دیگر، سخن از جدایى دین از سیاست زده اند و در عمل، کارى به سیاست ندارند، در جنگ و ستیز دینداران با سیاستمداران ظالم، آتش بس را یک جانبه قبول کرده اند سیاستمداران جبار و بى رحم، هیچ گاه نمى گویند ما با دین و دیندارى کارى نداریم. آنان هر زمان که بتوانند، دین را به کام خود مى کشند و دینداران را به ذلت و اسارت درمى آورند. هیچ سیاستمدار دنیاطلبى نمى گوید من با دین کارى ندارم، بلکه مى گوید دین باید در چنگ من باشد. او اگر بتواند، دین را نابود مى کند و اگر نتواند، آن را به اسارت مى گیرد تا براى رسیدن به اهداف شوم خود، از آن استفاده کند. در گذشته، رژیم منفور پهلوى را دیدیم که گاهى براى فریب مسلمانان و منحرف ساختن آنان، قرآن چاپ مى کرد، ولى آن زمان که احساس خطر کرد و فهمید که جامعه دینى دیگر نمى خواهد اسیر او باشد، مسجد کرمان را با قرآن هایش به آتش کشید. پس یک زمان «قرآن سوزى » است و یک زمان «قرآن سازى » و هر دو براى اهداف پلید استعمارى و سیاسى است; زیرا سخن و روش همه دنیاطلبان و بى دینان، همان شعار «قد افلح الیوم من استعلى » (6) است که قرآن کریم آن را نقل کرده است; یعنى آنان خوشبختى در این دنیا را در گرو برترى بر دیگران و استثمار و بهره گیرى هر چه بیشتر مى دانند. ما در جریان جنگ خلیج فارس، شاهد استفاده آمریکا از دین براى فریب مردم بودیم; از واتیکان کمک گرفت و از پاپ براى جنگ درخواست دعا نمود و این همان سوءاستفاده اى است که معاویه منافق از دین مى کرد. معاویه علیه اللعنه زمانى که فهمید مالک اشتر(سلام الله علیه) به مصر مى رود و با رفتنش آنجا را منقلب خواهد کرد، روز و شب، منزل و سیر او را شناسایى کرد و با حیله عمرو عاص، عسل مسموم را به مالک اشتر خورانید و پیش از آنکه عسل مسموم او را به شهادت برساند، مردم را به مسجد جامع شام دعوت کرد و به آنان گفت خطرى حکومت اموى را تهدید مى کند و ما باید دعا کنیم و شما امین بگویید. او دعا کرد که خدا خطر مالک را برطرف کند و مردم شام نیز آمین گفتند و زمانى که خبر شهادت مالک به شام رسید، معاویه گفت ما «مستجاب الدعوه » هستیم. بنابراین، قدرت طلبان و دنیاپرستان، هیچ گاه با دین و دینداران از در آشتى درنمى آیند; مى خواهند دین را نابود کنند اگر بتوانند و یا آن را براى مقاصد خود و فریب مردم به بازى مى گیرند و با چنین وضعى، شعار جدایى دین از سیاست، چیزى جز آتش بس یک جانبه و تسلیم شدن در برابر دشمن نیست. آینده جهان از نظر اسلام آینده جهان از نظر مکتب هاى مختلف که رشد سلاح هاى هسته اى و اتمى را مى بینند، جز ویرانه اى نیست; اما اسلام، آینده جهان را قسط و عدل، آرامش و تمدن، و حکومت صالحان مى داند: «ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون » (7) . هدف رسالت انبیاء الهى، تربیت انسان ها و در نتیجه، قیام آنان براى اقامه قسط و عدل است; چنانکه فرمود: «ولقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط » (8) ; و خداوند مؤمنان راستین را وعده قطعى داده است که خلافت در زمین را نصیب آنان سازد: «وعد الله الذین امنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض » (9) و دین پسندیده و مرضى خود را مستقر سازد و در سایه هدایت هاى آن، پس از خوف و ترس، امن و آرامش تحقق یابد: «ولیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننى لا یشرکون بى شیئا» (10) . اسلام، تنها دین الهى است: «ان الدین عندالله الاسلام » (11) که خداوند آن را با ولایت اولیائش کامل گردانید و بدان راضى شد: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتى ورضیت لکم الاسلام دینا» (12) و خود وعده داده است که اسلام، دین جهانى باشد و حکومت اسلامى، تنها حکومت عدل و قسط در سراسر گسترده خاک گردد: «هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون » (13) . خداوند نظام آفرینش را بر پایه حق استوار ساخته است; چنانکه فرمود: «وما خلقنا السموات والارض وما بینهما الا بالحق » (14) و هر باطلى در این جهان، محکوم به نابودى است و مانند کف روى آب، زائل خواهد گشت: «فاما الزبد فیذهب جفاء» (15) . قرآن کریم، همه مخاطبان خود را دعوت مى کند که در سرگذشت گذشتگان سیر کنند و عاقبت بد و هلاکت تکذیب کنندگان را ببینند: «قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین » (16) ; سنت شکست ناپذیر و غیر قابل زوال الهى، پیروزى قیام حق و نابودى باطل است و این سنت، از اصول همیشگى و همگانى نظام آفرینش است که هیچ گاه تغییرپذیر نیست: «فلن تجد لسنت الله تبدیلا ولن تجد لسنت الله تحویلا» (17) . قرآن کریم درباره پیروزى حق بر باطل مى فرماید: «وقل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» (18) ; یعنى حق مى آید و باطل مى رود وطبیعت باطل، همان رفتن و نابودى است. در آیه دیگر نیز کیفیت رفتن باطل راچنین بیان فرموده است: «بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هوزاهق » (19) ; یعنى حق را بر باطل چیره مى کنیم پس حق، باطل را سرکوب مى کند و باطل سرکوب شده، نابود و محکوم به زوال مى گردد. آنچه از این آیات استفاده مى شود این است که حکومت حق، با هیچ باطلى سازش ندارد و نه تنها در برابرباطل تسلیم نمى شود بلکه آن را از بین مى برد و علاوه بر وجه اثباتى که دارد وخود را تثبیت مى کند، جنبه نفى غیر خود را نیز دارد و باطل را مى زداید; وازاینجا روشن مى شود که اگر چیزى بتواند خود را تثبیت کند، ولى جنبه نفى وباطل زدایى نداشته باشد، حق نیست; بلکه باطلى است در پوشش حق. نقش مردم در حکومت اسلامى جامعه اى مى تواند قیام به حق داشته باشد که زیربناى آن، اعتقاد عمیق به معارف الهى باشد نه اقتصاد یا دیگر شؤون مادى; زیرا در این صورت، هدف قیام مردم، ارضاء هواى نفس یا رفاه مادى خواهد بود نه برقرارى قسط و عدل و قانون الهى. قیامى حق است که تنها براى خداى حق محض و اعتلاء کلمة الله باشد: «کلمة الله هى العلیا» (20) ; چون فقط خداوند حق است و حق، تنها از اوست و هر چه جز او باطل است: «الحق من ربک » (21) . همان گونه که مکتب حق، به صورت قرآن کریم و سنت معصومین(علیهم السلام) تبلوریافته و بر تمام مکاتب و قوانین جهان پیروز خواهد شد و حکومتش جهانى خواهد گشت، ملتى پیروز مى گردد که اولا در شناخت حق، «محقق » باشد و ثانیا در مقام عمل به حق، «متحقق » گردد و جامه حق بر تن بپوشد و ثالثا همانند خود دین، داراى انسجام و اتحاد و هماهنگى بوده، از اختلاف و نزاع و درگیرى مصون باشد; چنانکه خداى سبحان درباره معجزه ختمیه قرآن مى فرماید: «ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (22) ; اگر این قرآن از غیر خداوند باشد، لازمه قطعى اش اختلاف و تناقض درونى است; در حالى که اکنون هیچ گونه اختلاف و ناهمگونى درونى ندارد; زیرا بر محور حق، و نازل شده از سوى خداوند است. بنابراین، «اتحاد» از مهمترین علل پیروزى است و مقصود از آن، صرف گردهمایى صورى و حضور در صحنه نیست، بلکه گذشته از اجتماعات صورى و ظاهرى، لازم است دل ها به هم مرتبط و جان ها با یکدیگر منسجم باشند(متحد جان هاى مردان خدا) و این اتحاد، وقتى دائمى و بى نقص خواهد بود که بر محور مادیات نباشد، بلکه براى رضاى خدا و بر محور حق قرار گیرد. مسائل مادى، نه تنها آرامش و انسجام نمى آورند، بلکه دیر یا زود، مایه تشتت و پراکندگى و نابرابرى خواهند بود. از این رهگذر، قرآن کریم، پیوند و انسجام دل ها را در اختیار خداوند دل آفرین دانسته، درباره اتحاد و الفت مؤمنین خطاب به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: «والف بین قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم انه عزیز حکیم » (23) ; یعنى پروردگار متعال، میان دل هاى آنان الفت برقرار کرد; تو اگر تمام ذخایر زمین را هزینه مى کردى تا میان دل هاى آنان انس و الفت ایجاد کنى، نمى توانستى; ولیکن خداوند میان آنان الفت برقرار نمود; تحقیقا خداى متعال، عزیز و حکیم است. منافع مادى و ذخائر و هر چند به دست بابرکت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تقسیم گردد و هر چند توسط تقواى مجسم و عدل ممثل، عادلانه توزیع شود، باز هم زمینه شقاق فراهم است و الفت معهود در آیه حاصل نمى شود. حاکمیت دین حق و نظام اسلامى، همانند هر نظام دیگرى، با آرزوها تحقق نمى پذیرد، بلکه حضور مردم و اتحاد آنان بر محور حق را مى طلبد. مردم، با پذیرش دین اولا و پذیرش ولایت حاکم اسلامى ثانیا، دین خدا را در جامعه متحقق مى سازند و چنین مردمى اگر چه اندک باشند، خداوند نصر خود را به آنان مى رساند و در جنگ با بیگانگان، همه معادلات ریاضى و سیاسى و نظامى را برهم مى زند: «کم من فئه قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله » (24) انبیاء الهى که با عده اى خاص قیام کردند، با اینکه فاقد همه امکانات مادى بودند و دشمنان آنان از همه امکانات مادى برخوردار بودند، چون مؤمنین به قدر میسور، به دستور خدا عمل مى کردند، خداوند سلاطین ستم و باطل را نابود مى ساخت; عده اى از آنان را به صورت: «فاخذناه وجنوده فنبذناهم فى الیم » (25) گروهى را: «فخسفنا به وبداره الارض » (26) و برخى را: «سخرها علیهم سبع لیال وثمانیة ایاما حسوما» (27) و جمعى دیگر را با سایر جنود الهى از میان برد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مسلمانان، از کمترین امکانات جنگى و مادى برخوردار بودند، ولى در همان جنگ هاى نابرابر، خداوند آنان را یارى کرد و اکنون نیز که انقلاب اسلامى حکومتى دینى برپا کرده است، اگر مردم در صحنه نباشند و حضور جدى نداشته باشند، حتى اگر رهبر آنان در حد وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) باشد، نظام اسلامى سقوط مى کند. رهبرى مانند على بن ابى طالب(علیه السلام) که جز شخص پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم، هیچ کس در روى زمین به عظمت علمى و عملى آن حضرت نمى رسد و از نظر شجاعت و سلحشورى و سیاست نظامى نیز بى همانند است و پیروزى بیشتر جبهه ها به عهده آن حضرت بود، وقتى که مردم با او هماهنگ نباشند و او را نپذیرند، هرگز پیروز نمى شود. در سوره مبارکه «نور»، درباره حضور مردم آمده است: «انما المؤمنون الذین امنوا بالله ورسوله واذا کانوا معه على امر جامع لم یذهبوا حتى یستاذنوه ان الذین یستاذنوک اؤلئک الذین یؤمنون بالله ورسوله » (28) ; یعنى مؤمنان واقعى کسانى هستند که گذشته از ایمان به خدا و پیامبر، در مسائل اجتماعى نیز رهبران الهى خود را رها نکنند و در این زمینه، از جهت ملاک حکم، تفاوتى میان آنکه رهبر، پیامبر باشد یا امام معصوم یا جانشینان آنان در عصر غیبت، وجود ندارد. بنابراین، حکومت اسلامى هیچ گاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمى شود و تفاوت اساسى حکومت اسلامى با حکومت هاى جابر در همین است که حکومت اسلامى، حکومتى مردمى است و بر پایه زور و جبر نیست، بلکه بر اساس عشق و علاقه مردم به دین و حاکم اسلامى صورت مى پذیرد و هر چه مردم از اخلاق و معارف دینى بهره مندتر باشند و هر چه احکام دینى را بیشتر عمل کنند و هر چه از اتحاد و همبستگى و الفت الهى برخوردارى بیشترى داشته باشند، حکومت اسلامى نیز استوارتر و در رسیدن به اهدافش موفق تر است و هیچ گاه نباید تصور نمود که اگر مردم با حکومت اسلامى نباشند و اگر مؤمنان راستین کمر همت نبندند، خداوند حکومت اسلامى را برپا مى دارد. باید دانست که نعمت الهى و فیض و نصرت خداوند، وقتى به ملتى مى رسد که خود آنان خواهان سعادت خویش باشند و به یارى دین خدا بشتابند: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم » (29) و نیز خداوند، نعمت حکومت شایسته اسلامى را از ملتى بى جهت نمى گیرد، مگر آنکه خود آنان در حفظ و حراستش کوتاهى کنند: «بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم » (30) . مردم در جامعه الحادى شکل گیرى یک جامعه، به اهداف و اصول و خط مشى نیاز دارد و ماهیت هر جامعه اى، در ارتباط مستقیم با جهان بینى جارى در آن جامعه است و از اینرو، جوامع را مى توان به دو دسته الهى و الحادى تقسیم نمود. عده اى معتقدند که جهان هستى در همین طبیعت محسوس و مادى خلاصه مى شود و انسان نیز که جزئى از این مجموعه است، سرنوشتى جز میلاد و سرگذشتى جز مرگ ندارد; انسان بین میلاد و مرگ خلاصه مى شود و همه موجودات جهان، در یک روز موجود و در روز دیگر نابود مى گردند و پیش از میلاد و پس از مرگ، چیزى نبوده و نخواهد بود; مگر تطورات و تحولات ماده; انسان پس از مرگ خواهد پوسید و طبیعت، با خاک بدن او همان خواهد کرد که با دیگر موجودات نباتى و حیوانى مى کند. بر اساس این «جهان احساسى »، خوبى و بدى انسان و رفتار او هیچ نقشى در آینده اش ندارد و لذا در زندگى دنیایى به لحاظ عقائد، اخلاق و اعمال فردى، نیازمند قانون نیست و از جهات یاد شده، بى قید و رهاست; مگر آنکه طبیعت و زندگى طبیعى به ناچار او را محدود سازد. او آزاد است تا در حیطه مسائل شخصى، با بدن خود، به دلخواه رفتار کند و در استفاده از منابع و مواهب طبیعى، هر گونه که مى خواهد بهره مند باشد. شعار چنین افرادى، همان «نان، مسکن، رهایى » است; یعنى سه چیزى که حیوانات نیز نیازمند آن هستند. اما از آنجا که بى قیدى و رهایى همه افراد در آنچه مى خواهند امکان پذیر نیست، ناچارند که در زندگى گروهى خود، قانونى داشته باشند تا به آزادى هاى بى حد و حصر آنان قیدى بزند و کیفیت برخوردارى بدون مزاحمت هر یک آنان از طبیعت را مشخص نماید; قانون جزایى هم باید باشد که متخلفان و متجاوزان را تنبیه و مجازات کند تا توازن طبیعى اجتماع از هم نپاشد. در چنین جامعه اى که خدامدارى، ارزش گرایى، و فضیلت خواهى، نامفهوم و نادرست است، هر کس که زمام قانونگذارى را در ست بگیرد، به نفع و سود مادى و شخصى خود و بستگان خونى و نژادى خود قانونگذارى مى کند و اگر فرضا در جامعه اى اینچنین، با حضور اکثریت و مانند آن، قانونى نسبتا متعادل و عمومى جعل شود، در مقام اجراى این قانون که از اهمیت بیشترى برخوردار است، هیچ ضمانت اخلاقى و درونى براى اجراى قانون وجود ندارد; زیرا کسى که جهانبینى اش، «ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا» (31) است و خواسته اى جز لذت و رهایى بى حد و حصر ندارد، چرا خود را مقید به اجراى درست قوانین بداند و چرا دست از امکانات فراوانى بردارد که در سایه قدرت و اجراى نادرست قوانین مى تواند بدست آورد؟ چرا لذت نقد را رها کند و چرا به حقوق دیگران تجاوز نکند؟ سیستم هاى قضایى و قوانین جزائى نیز هیچ گاه نتوانسته اند به تنهایى مانع تعدى و تجاوز مردم و تخلف زمامداران شوند و بهترین شاهد زنده، جوامع غربى امروز است که در اوج پیشرفت صنعتى و علوم تجربى، از بیمارى هاى روانى و سوءاستفاده هاى فراوان از قدرت و حکومت، در حال اغماست و به خط پایانى خود نزدیک گشته است. مساله علاقه به وطن و خوشنامى پس از مرگ نیز نزد چنین جوامعى، یک امر عاطفى و احساسى است. اگر کسى هوش متوسطى داشته باشد و داراى این بینش الحادى باشد که پس از مرگ، حیات دیگرى نخواهد بود و او نیز رنج و لذتى نخواهد داشت، براى پس از مرگش هیچ کارى انجام نمى دهد و فقط به فکر لذت نقد و حاضر است. البته ممکن است جوان یا نوجوانى را خام کنند و به او بگویند پس از مرگ تو، با پوستر و عکس، با مجلس گرامیداشت و با...، خاطره و نام و یاد تو را زنده نگه مى داریم، ولى وقتى او بالغ شد و اندکى فکر کرد و به گمان باطل خود، فهمید که مرگ نابودى مطلق است و براى انسان مرده و معدوم، هیچ فرقى نمى کند که همه عالم در سوگ او بنشینند یا براى او شادمان باشند; او جز در موارد اجبار، هرگز تن به قانون نمى دهد و هرگز به اجراى درست قانون نمى پردازد; اگر چه آن قانون، بر اساس قسط و عدل تدوین شده باشد و تضمین کننده منافع همگان باشد. جامعه الهى و مردم خدامدار «جامعه الهى »، بر «جهان بینى الهى » استوار است که مى گوید: جهان و انسان را خدا آفریده و انسان، سرگذشت فراوانى داشته و عوالمى را در پیش رو دارد و هرگز با مرگ از بین نمى رود و چگونگى حیات و زندگى جاوید او در آینده، بستگى تام به حیات دنیایى و چگونگى رفتار و اخلاق و عقاید او در این دنیا دارد. انسان از خداست و به خداوند بازگشت مى کند: «انا لله وانا الیه راجعون » (32) . یک انسان الهى، اگر تنها نیز زندگى کند، نیازمند قانونى براى نحوه زندگى و تامین سعادت اخروى است. در نظام الحادى، جامعه، مقدم بر قانون است; زیرا قانون، مولود تفکر اندیشوران جامعه مى باشد; ولى در نظام الهى و اسلامى، قانون، مقدم بر جامعه است; زیرا از ناحیه خداى سبحان و براى تامین سعادت جامعه نازل شده است و بر همین اساس، خداوند، اولین انسان یعنى حضرت آدم(علیه السلام) را فردى باقانون و داراى نبوت آفرید تا هیچ گاه هیچ بشرى بدون قانون سعادت بخش نباشد. در روایتى از حضرت صادق(علیه السلام) که در کتاب علل الشرایع وبحارالانوار نقل شده، آمده است که اگر بیش از دو نفر در جهان نباشد، بدون شک یکى از آن دو، امام و حجت خداوند خواهد بود و آخر کسى که درجهان مى میرد، شخص امام است; زیرا اگر امام در روى زمین نباشد، مى توان بر خداوند احتجاج کرد که چرا مرا بدون جت خود وانهادى. «قال ابوعبدالله(علیه السلام): لو کان الناس رجلین لکان احدهما الامام وقال: ان اخر من یموت الامام لئلا یحتج احدهم على الله عزوجل ترکه بغیر حجة » (33) . انسان، مسافر الى الله است: «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه » (34) ; پیوسته از دارى به دار دیگر منتقل مى شود و از مرحله اى به سوى مرحله دیگر در حرکت است و همواره سیر او با صیرورت درونى همراه است(نه مانند سیر مکانى و اقلیمى دنیا) و چنین صیرورتى ادامه دارد تا به لقاء خداوند نائل گردد و کسى که چنین جهان بینى و اعتقادى دارد، وقتى که با همفکران خود جامعه را تشکیل مى دهد، هدفش این نیست که بر اساس «ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا» (35) ، از زهرت حیات دنیا، هر چه بیشتر بهره مند باشد و هر چه افزون تر از آن لذت برد، بلکه زندگى او بر مبناى «المال والبنون زینة الحیوة الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا» (36) تنظیم شده و به دنبال باقیات صالحات و زندگى سعادتمندانه اخروى خود مى باشد; هدف او، در عین تامین سعادت دنیا، «لقاء الله » است و اصول و مبانى حرکتش و راه وصول به هدفش، همان است که انبیاء الهى از سوى خالق و پروردگارش آورده اند و خطامشى او نیز به استناد همین ره آورد آسمانى است. در جامعه دینى و نظام الهى، قانونگذار، معصوم و مصون از جهل و خطاست; او منفعت طلب و سودجو نیست تا به سود فرد یا گروهى قانون وضع کند و در این قانون، عرب و عجم فرقى ندارند: «لیس لعربی على فضل » (37) ; سیاه و سفید و سرخ تفاوتى با یکدیگر ندارند: «وارسلت الى الابیض والاسود والاحمر» (38) ; انسان ها مثل دندانه هاى شانه، یکسان و مساوى اند: «الناس سواء کاسنان المشط » (39) . در حوزه اجرایى نیز مجریان نخستین این قانون، انسان هاى وارسته و معصومند و در عصر غیبت نیز کارگزاران حکومت دینى، کسانى هستند که انگیزه حفظ قانون و عمل به آن را دارند و آن انگیزه، از همان اعتقاد و اخلاق و عبادت ایشان برمى خیزد و اگر بر اساس غفلت یا تغافل، شخص دنیاطلبى در جامه دینى درآمد و آخرت را با دنیا معامله کرد، مؤمنان متعهد چنین جامعه دینى، او را خلع جامه مى کنند و از قلمرو کسوت پوشان اسلامى و پیش کسوتان دینى طرد مى نمایند. البته جهان ایده آلى که هیچ نقص و گناهى در آن نباشد، فقط در بهشت است; چراکه همه اهل بهشت، معصومند: «لا لغو فیها ولا ثاثیم » (40) . در بهشت،نه تنهاکسى عمدا به حق دیگران تجاوز نمى کند،بلکه از روى سهووخطا نیز نسبت به سهم دیگران تعدى ندارد و عصمتى که انبیاء و اولیاء(علیهم السلام) در دنیا دارند، مؤمنین، از سنخ همان عصمت را در بهشت دارند و با حفظ مراتب، همگى، عالم عادل و معصومند; آنان اهل تباهى نیستند. رسیدن به چنین عالمى که سراسر خوبى و پاکى و نور است، رایگان به دست نمى آید. انسانى که بخواهد در عالم دنیا زندگى کند و با انجام وظایف، به کمال اختیارى خود برسد، بهترین راه معقول و میسور وى آن است که قانون جامعه و فرد را تنها از ذات اقدس خداوند دریافت کند و مجریان نخستین آن قانون، انسان هاى معصوم و خلیفة الله باشند و پس از آنان، اسلام شناسان وارسته و عادل و با انگیزه الهى، قانون الهى را بفهمند و تفسیر و اجرا کنند; البته چنین نظامى در دنیا، قهرا ضایعاتى نیز خواهد داشت، اما این چنین نظام حق مدارى، با حداقل ضایعات همراه است. اسلام براى اینکه نظام الهى از هر گزندى محفوظ بماند، مردم را نیز به عنوان ناظر ملى موظف کرده است و این گونه نیست که مردم، فقط مشمول قانون باشند و دیگر هیچ سمتى نداشته باشند. اسلام، مردم را ناظر حسن اجراى قانون دینى و الهى قرار داده و امر به معروف و نهى از منکر را بر همه واجب کرده است و حتى عده اى از فقیهان امامیه مانند مرحوم محقق حلى(رضوان الله علیه)، آن را بر همگان «واجب عینى » دانسته که در هنگام قیام برخى براى انجام این واجب، موضوع وجوب، نسبت به دیگران منتفى مى شود (41) ; ولى معروف میان فقیهان اسلامى این است که امر به معروف و نهى از منکر «واجب کفایى » است. جایگاه «اکثریت » در نظام اسلامى شعار اسلام، با شعار حکومت هاى بشرى و به ویژه غربى، متفاوت است. شعار دین و حکومت اسلامى، پیروى از حق است و شعار حکومت هاى بشرى و دموکراسى، پیروى از «اکثریت ». محور و معیار نظام اسلامى حق است و در این نظام، هر حقى از ذات اقدس اله که حق محض است سرچشمه مى گیرد: «الحق من ربک » (42) ; هر گونه حقى که در طبیعت یا نظام جامعه محقق مى شود، از او نشات مى گیرد و حتى آن کس که پیام آور وحى الهى است، او نیز منشا حق نیست، بلکه خود او، پیرو حق است و حق هیچ دخل و تصرفى در وحى و قانون الهى را ندارد. خداى سبحان درباره قرآن کریم و رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: «انه لقول رسول کریم× وما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون× ولا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون× تنزیل من رب العالمین ولو تقول علینا بعض الاقاویل× لاخذنا منه بالیمین× ثم لقطعنا منه الوتین » (43) ; فرمود این قرآن، قول رسول کریم است و نه گفته شاعر و نه گفته کاهن; بلکه از سوى رب العالمین نازل گشته و اگر او(رسول کریم) سخنى را به دروغ بر ما مى بست، او را با قدرت مى گرفتیم و رگ قلب و حیاتش را قطع مى کردیم. خداى سبحان در سوره مبارکه «نجم » بر این نکته تصریح مى کند که نطق و گویش و کلام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، نطق و کلام خداست و هر آنچه که مى گوید، عین وحى و واقعیت است و هیچ گاه از روى هوا و هوس سخن نمى گوید: «وما ینطق عن الهوى× ان هو الا وحى یوحى » (44) . البته در نظام اسلامى، در بعضى موارد و مراحل، «اکثریت » معتبر است و جایگاه خاص خود را دارد که همان مقام «تشخیص حق » است نه «تثبیت حق »; یعنى حق را وحى الهى تبیین و تثبیت مى کند و در مقام اجراى حق، راى اکثریت کارساز است و گاهى در مواردى که تشخیص حق دشوار باشد و صاحب نظران با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند، راى اکثریت معیار است. منکران وحى و نبوت، با راى اکثریت، اصل حق را ثابت مى کنند; زیرا در نظر آنان، حق همان چیزى است که اکثر مردم به آن راى بدهند، اما اسلام مى گوید «حق » آن است که از راه وحى ثابت شده است، ولى در هنگام روشن نبودن آن، اگر اکثر اندیشمندان و عالمان دین گفتند که این مطلب سخن دین است، تشخیص آنان بر تشخیص اقلیت مقدم است. تفاوت اساسى اکثریت در نظام دموکراسى با اکثریت در نظام اسلامى در این است که در حکومت اسلامى، حق و قانون، پیش از اکثریت و مقدم بر آن است و اکثریت، «کاشف حق » است نه مولد و به وجودآورنده آن; ولى در نظام دموکراسى و غیردینى، اکثریت، پیش از حق و قانون، و به وجودآورنده آن است. اکنون در نظام جمهورى اسلامى، راى اکثریت مجلس شوراى اسلامى و اکثریت شوراى نگهبان و اکثریت مجلس خبرگان معتبر است و در هر جایى که کار با شورا انجام گیرد، همین گونه است. جایگاه دوم اکثریت در اسلام، مقام عمل و اجراست; به این معنا که راى اکثریت مردم، در کارهاى اجرایى خودشان معتبر است. مردمى که در بخش قانونگذارى و در حوزه نبوت و امامت معصوم و در بخش حاکمیت و ولایت و رهبرى پذیراى حق مى باشند (45) ، در مسائل اجرایى، تشخیص شان حجت است و با حضور و راى آزادانه و اندیشمندانه، در سرنوشت خود سهیم هستند و براى رفع مشکلات و تامین نیازهاى خود، افرادى را به عنون وکیل انتخاب مى نمایند و به مجلس شوراى اسلامى یا به مجلس خبرگان و مانند آن مى فرستند. بنابراین، در نظام دینى و اسلامى، دو نوع راى اکثریت محترم و معتبر است; یکى در مقام اجراء و عمل، و دیگرى در مقام تشخیص قانون الهى که توسط وحى و دین ارائه گردیده است; کسانى که خود توانایى تشخیص قانون دینى را ندارند، قانون شناسان را با راى اکثریت تعیین مى کنند و قانون شناسان، با راى اکثریت خود، قانون الهى را مى شناسند. نظام دموکراسى غرب به جنایت ها و فجایعى که در درون نظام غربى صورت مى گیرد کارى نداریم; با صرف نظر از آن، خوبى یک نظام، در این نیست که به مردم خود ستم نکند، ولى تمام توان خود را بر ضد کشورهاى جهان سوم به کار برد. کدام درنده اى از این نظام غربى درنده تر است؟ اکنون تمام کشورهاى جهان سوم، به سفره ارتزاق آنان تبدیل شده است. جنگ جهانى اول و دوم و کشتار بى رحمانه میلیون ها انسان، ثمره نظام هاى سلطه غربى است. ممکن است یک حاکم غربى، در داخل کشور خود به شهروندانش تهاجم نکند یا یک سارق حرفه اى، کالاى مغازه غربى دیگر را به سرقت نبرد، اما همه تهاجم هایى که به منابع جهان سوم شده، به دست آنان صورت گرفته است. دنیاى غرب، اکنون به این باور ناروا رسیده که «آقاى مردم دنیا»ست. این باور، در نتیجه چند اصل است: 1- رشد جمعیت از حد گذشته است. 2- منابع طبیعى زمین و مواد غذایى و پوشاکى و دیگر ارزاق روى زمین براى همه کافى نیست. 3- بر اساس تنازع بقاء داروینى، قدرتمندان باید بمانند و بهره برند. 4- چون ما از دیگر مردم دنیا بهتر و قدرتمندتریم، پس ما باید حق خود را بگیریم; اگر چه همه مردم کشورهاى دیگر از گرسنگى بمیرند. غربى ها سنگین ترین پدیده هاى خونین را صلح مى نامند; جنگ خلیج فارس را به عنوان صلح جهانى، به خاورمیانه و بخشى از جهان سوم تحمیل کردند. اگر کسى به مغازه یک شهروند آمریکایى تهاجم نکرد، ولى جهان سوم را به کام خود کشید، اگر یک چاقو به شهروند خود نزد(که مى زند)، اما به وسیله بمب و موشک، هزاران انسان دیگر را به خاک و خون کشید، آیا چنین تهاجمى تمدن است؟ آیا معیار تمدن این است که در داخل یک نظام، با هم بسازند، ولى هر گونه جنایتى را در مورد دیگران روا دارند؟ آیا جاهلیت عصر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم خطرناک تر بود یا جاهلیت قرن بیستم؟ امروز تمام جهان در ضعف و فقر و گرسنگى به سر مى برد و غربى ها باثروت هاى همین گرسنگان، مرفه شده اند و این عمل را پیشرفت مى دانند. این فکر و عمل، بر اساس همان قانون جاهلى و قانون زورمدار جنگل که قرآن کریم آن را نقل مى کند: «قد افلح الیوم من استعلى » (46) مى باشد نه براساس تمدن. اگر معیار تمدن، قسط و عدل و حق شناسى جامعه انسانى وحقوق بشر است، داخل و خارج کشور نباید فرقى داشته باشد; اما غربى هاى خون ریز، به عنوان حفظ منافع و صنعت و تمدن، جهان سوم را بلعیده اند. سرلشکرهاى انگلیسى، تا همین اواخر نیز به گاو یک گاوپرست هندى سلام نظامى مى دادند و احترام مى کردند تا هندو و بودایى و گاوپرست را در همان مرام باطل و در همان گمراهى و بى خبرى نگه دارند و منافع و منابع آنان را همچنان چپاول کنند و اگر دستشان از درآمدهاى ملى دیگران کوتاه نشد، براى براندازى نظام آنان از کودتا و مانند آن بهره مى گیرند. «حاکم اسلامى » کیست؟ در قرآن کریم، خداى تعالى به رسول الله(علیه افضل الصلوة والتحیة) فرمود: «لتحکم بین الناس بما اراک الله » (47) ; تو مبعوث شده اى تا به عنوان حاکم در بین مردم حکومت کنى; اما نه بر میل و اراده و فکر خود، نه به آنچه مى بینى، بل به آنچه از وحى مى یابى; آنچه را که خداى تعالى به وسیله وحى به تو نشان داد، بر اساس همان حکومت کن و بس. چون جهان را الله آفرید، همان آفریننده باید جهان را بپروراند که او، «رب العالمین » است و تنها خداست که ولى و حاکم بر انسان هاست و آنان را مى پروراند و از راه وحى، مدبر و مربى انسان است. خداى سبحان براى اینکه جامعه بشرى را جز به دست وحى نسپارد، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را در سه مرحله، معصوم و مصون از خطا و لغزش قرار داد و او را به مردم معرفى نمود و آنگاه فرمود: تو وحى را بیاب و از راه وحى بر مردم حکومت کن; یعنى بگذار وحى حکومت کند. سه مرحله وحى عبارتند از: مرحله دریافت وحى، مرحله ضبط و نگهدارى وحى، و مرحله ابلاغ و انشاء وحى. هیچ انسان عالمى با بیش از این سه مرحله کار ندارد; اگر اشتباه مى کند، در یکى از این سه مرحله است و اگر مصون از لغزش است، باز در همین سه مرحله معصوم است. مرحله اول: در مرحله اول خطاب به رسولش فرمود: «نزل به الروح الامین× على قلبک » (48) ; فرشته امین، این وحى را در قلب تو القا مى کند و فرود مى آورد و آن پیک وحى، هرگز اشتباه نمى کند و هرگز کم و زیاد نمى کند و هر چه را یافت، با حفظ امانت و بدون تغییر، به تو مى رساند و تو نیز آنچه را که ما گفتیم در مقام لدن از نزد خداوند تلقى مى کنى: «انک لتلقى القران من لدن حکیم علیم » (49) . اگر انسان علمى را از سرچشمه زلالش و از نزد «الله » دریافت کند، درباره او مى گویند: او «علم لدنى » دارد; یعنى علم او از نزد خداوند و بدون واسطه است و در این صورت، دیگر جایى براى وهم و خیال و نسیان و شیطان نیست; در آن مقام بلند، نه شیطان مى تواند شیطنت کند و نه سهو و نسیان و تغییرى رخ مى دهد. مرحله دوم: مرحله دوم، مقام ضبط و نگهدارى و حفظ وحى است. این مرحله را نیز قرآن کریم با عصمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم معرفى کرده است و مى فرماید: هر چه را که رسول الله از خدا یافت، در حرم قلبش محفوظ است; حافظه روحش آن را درست نگهدارى مى کند; نه فراموش مى کند نه کم و زیاد: «سنقرئک فلا تنسى » (50) . مرحله سوم: مرحله سوم، مرحله ابلاغ شفهى وحى یا املاء کتبى آن است که آن حضرت کلام الهى را مى گویند و دیگران آن را مى شنوند یا مى نویسند. در این باره ذات اقدس اله مى فرماید: «والنجم اذا هوى× ما ضل صاحبکم وما غوى× وما ینطق عن الهوى× ان هو الا وحى یوحى » (51) ; یعنى هر آنچه که رسول الله مى گوید، وحى خدا است و هر چه وحى است همان را مى گوید; نه چیزى را در مقام ابلاغ و املاء بر وحى مى افزاید و نه چیزى از آن مى کاهد; «وما هو على الغیب بضنین » (52) ; رسول خدا، ضنین و بخیل نیست و بر وحى الهى ضنت و بخل نمى ورزد و لذا چیزى از آن را کتمان نمى کند. پس حرم لفظ و تکلم رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز معصوم و مصون است. وقتى از آن حضرت سؤال کردند: آیا ما در محضر شما هر چه را که در محضر شما مى شنویم، یادداشت کنیم؟ فرمود: آرى. عرض کردند: گاهى شما در حال نشاط سخن مى گوئید و گاهى در حال غضب; آیا هر چه در این حالات شنیدیم، همه آنها را یادداشت کنیم؟ فرمود: «نعم فانى لا اقول فى ذلک کله الا الحق »; آرى; هر چه را از من مى شنوید یادداشت کنید; زیرا اگر راضى ام، رضایم براى خداست و اگر غضبناکم، غضبم نیز براى خداست; نه حالت نشاط مى تواند مرا از منطقه عصمت بیرون برد و نه حالت غضب مى تواند مرا از مرز عصمت خارج سازد (53) . بنابراین، براى آنکه وحى خداوند بر انسان ها و جامعه بشرى حکومت کند، لازم است در صورت امکان، انسان کاملى که خود وحى ممثل است حضور داشته باشد. جامعه برین، انسان کاملى مى خواهد که هرگز قلبش نخوابد و هرگز خیال گناه در جانش رخنه نکند و این انسان کامل، جز معصوم نیست. در حکومت وحى، رسول خدا نه تنها امتیازى بر دیگران ندارد، بلکه داراى وظائف برترى است که این دشوارى وظیفه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، خود نشان دهنده حاکمیت وحى است نه حاکمیت شخص. اگر خداى سبحان در احکام عبادى، بر مردم واجب کرده است که پنج نماز بخوانند: «اقم الصلوة لدلوک الشمس الى غسق اللیل وقران الفجر» (54) ، به رسولش مى فرماید تو شش نماز بخوان; بر تو، سحرخیزى و شب زنده دارى نیز واجب است: «ومن اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا» (55) ; تو شب زنده دار باش و مناجات شبانه را فراموش نکن تا پروردگارت تو را به «مقام محمود» برساند. همچنین در بعد سیاسى نیز که بر مردم واجب نموده است با طاغوت بجنگند و با کفر و حکومت هاى جابر بستیزند، به رسول الله فرمود اگر احدى تو را یارى نکرد و هیچ فردى به نداى تو پاسخ نداد، تو به تنهایى موظف به قیام هستى: «فقاتل فى سبیل الله لا تکلف الا نفسک وحرض المؤمنین على القتال » (56) ; مؤمنین را به جنگ و نبرد با طاغوت تشویق کن و اگر کسى تو را یارى نکرد، به تنهایى باید وظیفه ات را انجام دهى. بنابراین، وظیفه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، هم در جهاد اکبر مانند نماز شب و هم در جهاد اصغر، دشوارتر از دیگران مى باشد. حاکم اسلامى و ضرورت عصمت برهان عقلى مى گوید تنها کسى که بالاصاله حق ولایت و سرپرستى انسان و جامعه بشرى را دارد، خالق انسان و جهان است و از میان انسان ها، آن کس مى تواند جانشین خداوند باشد و از سوى او بر مردم حکومت کند که در مقام علم و عمل عصمت داشته باشد; یعنى هیچ خطا و لغزشى از او در علم و عملش رخ ندهد و در این صورت، علم و عملش مطابق و تابع علم و عمل خداوند خواهد بود. خداى سبحان در قرآن کریم، ولایت بالاصاله و بالذات را منحصر در خود مى سازد و مى فرماید: «فالله هو الولى » (57) ; تنها ولى بالذات و اصیل، الله است; البته در آیات دیگر، ولایت را به جانشینان راستین خود نسبت مى دهد; زیرا آنان معصوم بوده، آنچه را که مى فهمند و انجام مى دهند، همگى مستند به خداى سبحان است و در نتیجه، حاکمیت آنان، حاکمیت الهى است. این استدلال عقلى بر ضرورت عصمت والیان امور مسلمین را آیات قرآنى به صراحت تایید مى نماید. در سوره «نساء» مى فرماید: «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله والیوم الاخر» (58) ; یعنى اى کسانى که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول خدا و صاحبان امر از خودتان را; و اگر در چیزى میان شما نزاع درگرفت، آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید، اگر ایمان به خدا و آخرت دارید. این آیه کریمه، داراى سه بخش است: در بخش اول که فرمود: «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم »، سخن از اطاعت سه مطاع(اطاعت شونده) است; خداوند تبارک و تعالى، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، و اولى الامر. در بخش دوم آیه که مى فرماید: «فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله والرسول »، سخن از مرجعیت دو مرجع یعنى خدا و رسولش به میان آمده و در بخش سوم آیه که فرمود: «ان کنتم تؤمنون بالله والیوم الاخر»، تنها سخن از خداوند و ایمان به اوست و این سیر آیه نشان مى دهد که تثلیث(سه گانگى) بخش اول، و تثنیه(دوگانگى) بخش دوم، در حقیقت به توحید در عبادت و اطاعت بازمى گردد; یعنى هر اطاعتى که از رسول خدا و اولى الامر مى شود، بازگشتش به اطاعت از خداوند است; زیرا علم و عمل آنان، به دلیل عصمتشان، به خداوند مستند است. اما آنچه که در این آیه دلالت بر عصمت اولى الامر دارد، امر به اطاعت مطلق و بى قید و شرط از آنان است. اگر ولى امر امت، معصوم نباشد و یا احتمال اشتباه در قول و فعل او او داده شود، هر چند که عدالت او محرز و مسلم باشد، نمى توان مطلقا از او اطاعت کرد; زیرا عدالت، مانع عصیان عمدى است نه مانع سهو و نسیان. کسى که احتمال اشتباه علمى و عملى در کار او باشد، اطاعت از او، مقید مى شود به مواردى که فرمان او مطابق با خواست و فرمان الهى باشد; چرا که بر اساس دلیل عقلى و بر مبناى آن روایت مشهور که فریقین از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق » (59) ، فرمان مخلوقى که بر خلاف فرمان خالق و خداوند باشد، نادرست است و هیچ اعتبارى ندارد. پس به ناگزیر باید رفتار و گفتار چنین شخصى را با معیار و میزانى سنجید و در این صورت، این شخص نمى تواند مطاع و فرمانده مطلق باشد و جامعه انسانى نمى تواند در همه موارد از او اطاعت کند و حکم او تنها در مواردى اطاعت پذیر است که مطابق با معیار و میزان باشد و از اینرو، مطاع مطلق، همان میزان و معیار الهى خواهد بود. آن میزان، یقینا قرآن تنها نیست; زیرا الفاظ و ظواهر قرآن کریم مى تواند در معرض هجوم سلیقه هاى اشخاص قرار گیرد و بر اساس برداشت هاى گوناگون، آراء و تفسیرهاى متفاوت داشته باشد. پس میزان در علم و عمل، «قرآن ناطق » است که علاوه بر واجد بودن حقایق قرآنى، ذو وجوه نیست و کردار و گفتار و سیرت و سکوت وى، به صراحت و روشنى، معیار اندیشه ها و رفتارهاست و تنها شخصى که داراى این ویژگى مى باشد، از او به «معصوم » تعبیر مى شود و باید به نحو مطلق مورد اطاعت قرار گیرد و به همین دلیل، اطاعت مطلق از نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین(علیهم السلام)، از عصمت آن ذوات مقدسه است; هر چند که عصمت آنان، پرتوى از «عصمت بالاصاله وبالذات » حضرت حق است و به همین دلیل، عصمت ایشان را «عصمت بالتبع وبالعرض » مى گویند. فلسفه و اهداف حکومت اسلامى مهم ترین هدفى که حکومت اسلامى به همراه دارد، دو چیز است: اول، انسان ها را به سوى «خلیفة الله » شدن راهنمایى کردن و مقدمات سیر و سلوک آنان را فراهم نمودن و دوم، کشور اسلامى را «مدینه فاضله » ساختن، مبادى تمدن راستین را مهیا نمودن، و اصول حاکم بر روابط داخلى و خارجى را تبیین کردن. نصوص دینى، اعم از آیات قرآن و متون احادیث و نیز سیره معصومین و پیشوایان الهى، گرچه حاوى معارف فراوان و نکات آموزنده زیادى است، لیکن عصاره همه آنها همین دو رکن یاد شده است. همان گونه که نظام داخلى انسان را روح و جسم او مى سازد ولى اصالت از آن روح است و بدن پیرو روح مى باشد و سلامت و رعایت اصول طبى وى، براى تامین سلامت روح از گزند عقائد سوء و آسیب اخلاقى ناروا و حفظ از زیان رفتار ناپسند است، تامین «مدینه فاضله » نیز براى پرورش انسان هایى است که در جهت «خلیفة الله » گشتن گام برمى دارند و اصالت در بین دو رکن یاد شده، همانا از آن خلافت الهى است; زیرا بدن هر چند سالم باشد، پس از مدتى مى میرد و مى پوسد ولى روح، همچنان زنده و پاینده است. همچنین، مدینه فاضله، هر چند از تمدن والا برخوردار باشد، پس از مدتى ویران مى گردد، ولى «خلیفة الله » که همان انسان کامل است، از گزند هر گونه زوال مصون است. بنابراین، مدینه فاضله، به منزله بدن است و خلیفة الله، به مثابه روح آن; و همان گونه که بر اساس اصالت روح، بدن را روح سالم مى سازد، بنابر اصالت «خلیفة الله »، مدینه فاضله را انسان کامل تاسیس و تامین مى نماید. لازمه خلافت الهى آن است که انسان کامل یعنى خلیفة الله، همه کمال هاى مستخلف عنه را که خداوند جهان است، به اندازه سعه هستى خود فراهم نموده و در همه آن کمال هاى وجود، مظهر خداوند سبحان قرار گیرد و بنابراین، آنچه به نام قسط و عدل و نظایر آن به عنوان اهداف حکومت اسلامى یاد مى شود، اگر چه کمال به شمار مى آیند، لیکن همه آنها جزء فروعات کمال اصلى اند; زیرا انسان متعالى که خلیفه خداست، مصدر همه آن کمال ها خواهد بود; چرا که خلافت خداوند مستلزم آن است که خلیفه وى، مظهر همه آنچه که در تامین سعادت ابد سهیم است و در تدبیر جوامع بشرى نقش سازنده دارد باشد. نورانى گشتن، هدف عالى حکومت قرآن کریم در آغاز سوره ابراهیم(علیه السلام)، هدف نزول قرآن را که همان هدف والاى رسالت و غرض اصیل حکومت اسلامى مى باشد، چنین ترسیم مى نماید: «الر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزیز الحمید» (60) ; قرآن کتابى است که ما آن را به سوى تو فروفرستادیم تا مردم را از هر تیرگى و تاریکى برهانى و آنان را به نور برسانى; البته این رهانیدن از ظلمت ها و رساندن به نور، به دستور و اجازه پروردگار آنان مى باشد و راه نورانى شدن مردم، همانا پیمودن راه راست خداوند عزیز و نفوذناپذیر و پیروز بر هر چیز است; که آن خداوند، عزیز حمید و شایسته هر گونه ثناست. دورى از خداوند که «هستى محض » و «کمال صرف » است، تیرگى است و جدایى از او که نور تام است، جز تاریکى نیست و تنها مبدئى که توان بیرون آوردن انسان از تیرگى و رهاندن او از تاریکى را دارد، همانا «نور بالذات » و خداوندى است که نور آسمان ها و زمین مى باشد و از اینرو، در آیة االکرسى، ولایت این امر را فقط به خود نسبت داده، چنین فرمود: «الله ولى الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الى النور» (61) و اگر در آیه مورد بحث، نورانى ساختن مردم را به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اسناد داد، براى این است که انسان کامل، خلیفه خداست و خلیفه، کار مستخلف عنه را انجام مى دهد و چون انجام این کار توسط آن حضرت از راه خلافت و نیابت است نه اصالت، لذا در آیه مزبور اخراج از ظلمت ها به سوى نور، به اذن خدا مقید شده است. غرض آنکه; هدف والاى رسالت و نزول وحى که همان حکومت الهى است، نورانى نمودن جامعه انسانى است و انسان نورانى، از گزند تیرگى هوا و آسیب تاریکى هوس مصون، و از وسوسه و دسیسه و مغالطه، محفوظ خواهد بود و چنین انسانى که از جهت اندیشه، از تباهى توهم و تخیل و هر گونه مغالطه آزاد است و از جهت عمل، از آلودگى هر گونه شهوت و غضب پاک مى باشد، شایسته خلافت خداست. بنابراین، هدف مهم تاسیس نظام اسلامى مبتنى بر وحى و نبوت، همانا خلیفة الله شدن انسان است و در چنین جامعه اى، خطمشى انسان نورانى بسیار روشن مى باشد و او با نور الهى که بهره وى گشته حرکت مى کند و زندگى مى نماید; چنانکه خداوند فرمود: «وجعلنا له نورا یمشى به فى الناس » (62) ; «ویجعل لکم نورا تمشون به » (63) . سیره آموزنده انسان نورانى آن است که در عین رعایت ادب و پاسدارى از حرمت انسانیت دیگران، هیچ انسانى را شایسته ستایش و پرستش نمى داند و نیز در عین زیبا دیدن نظام کیهانى و تحسین سراسر گیتى، هیچ موجود سپهرى یا زمینى را شایسته تکریم عبادى ندانسته، براى آن قداست پرستش قائل نیست و بلکه تمام عالم و آدم را نشانه خداى بى نشان دانسته، براى آنها ارزشى بیش از نشانه بودن معتقد نیست; چنانکه انسان کامل یعنى حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) در معرفى این گونه از انسان هاى نورانى چنین مى فرماید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم » (64) . خاصیت «نور» آن است که هر چیز را آن گونه که هست ارائه مى نماید و نور توحید، انسان کامل را چنان بینا مى نماید که خداوند عظیم را به عظمت مى نگرد و قهرا همه اشیاء که مخلوق خدایند، در ساحت جلال الهى کوچک خواهند بود. از اینرو، هر چیزى غیر از خدا، از دیدگاه عارف کوچک شمرده مى شود. حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) در این باره فرموده اند: «عظم الخالق عندک یصغر المخلوق فی عینک » (65) ; یعنى بزرگى خالق در نزد تو، کوچک مى سازد مخلوق را در چشم تو. و این بینش صائب نیز به نور خداوند است که بهره پرهیزگاران مى گردد: «من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن ونورا من الظلم » (66) . نکته دیگرى که توجه به آن لازم مى باشد این است که نه تنها قرآن کریم عامل نورانى شدن انسان هاست، بلکه تنها مبدا نوربخش، همانا حکومت اسلامى در پرتو قرآن است و کسى که از آن محروم باشد، هیچ نورى نخواهد داشت; چه اینکه خداوند فرمود: «ومن لم یجعل الله له نورا فما له من نور» (67) ; زیرا «بر اهرمن نتابد اسرار اسم اعظم ». هدف متوسط حکومت اسلامى چون «اسلام » تنها دین الهى است: «ان الدین عند الله الاسلام » (68) و هیچ دینى غیر از آن مرضى و مقبول خداوند نیست: «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه وهو فى الاخرة من الخاسرین » (69) ، بنابراین، تنها ره آورد همه پیامبران الهى همانا اسلام بوده و حکومت آنان نیز اسلامى بوده و مى باشد و اهداف فراوان آن، در جاى جاى قرآن کریم آمده است. در سوره «حدید» که هدف «نبوت عامه » را بازگو مى کند، چنین مى فرماید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط وانزلنا الحدید فیه باس شدید» (70) ; یعنى ما پیامبران را با معجزه و ادله قاطع و گویا فرستادیم و با آنان کتاب آسمانى را که دربردارنده مجموعه عقاید، اخلاق، و قوانین عملى است، نازل نمودیم تا مردم به عدل و داد قیام نموده، به جور و ستم قصور نکنند و آهن را که در راس نیروى شدید و عامل هراس بیگانگان است، فروفرستادیم که طاغیان و رهزنان به آن دفع شوند و از حریم قسط و عدل و قانون الهى دفاع گردد. در این آیه، هدف عمومى همه پیام آوران و زمامداران حکومت اسلامى در طول تاریخ، همان قسط و عدل جامعه شمرده شد، لیکن همان گونه که قبلا اشاره شد، رعایت حقوق فرد و جامعه و تامین همه مظاهر تمدن، از فروعات نورانى شدن افراد آن جامعه مى باشد; زیرا «خلیفة الله » که انسان نورانى است، به یقین حقوق دیگران را رعایت مى کند و از آنان حمایت مى نماید. پس آنچه در این آیه به عنوان هدف حکومت رهبران الهى یاد شده، یک «هدف متوسط » است نه هدف نهایى. «هدف نهایى » همان است که قبلا بیان شد و آن، خلیفة الله شدن انسان کامل است که نه تنها معلم انسان ها مى باشد و آنان را از کتاب و حکمت خدا آگاه مى نماید و نفوس آنان را تهذیب مى کند، فرشتگان را نیز از اسرار اسماء الهى آگاه کرده، حقایق آنها را به ملائکه تعلیم مى دهد و لذا قلمرو خلافت او، فقط موجودهاى زمینى نیستند، بلکه موجودهاى آسمانى نیز از فیض خلافت او بهره مى برند; اگر چه جسم وى در زمین به سر مى برد. خلافت و حکومت داود(ع) گرچه برهان عقلى و تحلیل قرآنى، دلیلى کافى بر آن است که هدف اصیل حکومت اسلامى، همان خلیفة الله شدن انسان و قیام به قسط و عدل در پرتو آن است، لیکن ارائه برخى از شواهد قرآنى، مایه طمانینه بیشتر خواهد شد. قرآن کریم حضرت داود پیامبر(علیه السلام) را به عنوان مجاهد نستوه و رهبر انقلاب و زمامدار عصر خویش معرفى نمود: «وقتل داود جالوت » (71) و او را از کتابى به نام «زبور» برخوردار مى داند: «واتینا داود زبورا» (72) ; وى را پیشواى اهل تسبیح دانسته، کوه ها و پرندگان را همنوا با او، تسبیح گوى خدا مى شمارد: «وسخرنا مع داود الجبال یسبحن والطیر» (73) و او را همچون پسرش، حضرت سلیمان(علیه السلام)، از علم خاص الهى متنعم مى داند: «ولقد اتینا داود وسلیمان علما» (74) و از منطق و زبان پرندگان آگاه مى شمارد: «وورث سلیمان داود وقال یا ایها الناس علمنا منطق الطیر» (75) و او را صاحب قدرت معنوى، و اهل «اوب » و رجوع مکرر به درگاه خدا معرفى مى نماید: «واذکر عبدنا داود ذاالاید انه اواب » (76) . خداى سبحان آنگاه که وى را به اوصاف راستین خلیفة اللهى ستود و کمال هاى انسان نورانى را براى او اثبات نمود، فرمود: «یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق » (77) ; یعنى اى داود! ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم; پس در میان مردم بر اساس حق حکومت کن. از این کریمه روشن مى شود که رهبر جامعه اسلامى که نمونه سالکان کوى کمال مى باشد، خلیفه خداست و خود به مقام منیع خلافت الهى نائل مى گردد و آنگاه حکومت اسلامى را تشکیل مى دهد و حاکمیت قانون خدا را تحقق مى بخشد و از فروع آن مقام، به عدل و داد حکم نمودن و حقوق متقابل انسان ها را رعایت کردن و از آنان حمایت نمودن است. تا کنون بیان کوتاهى پیرامون هدف اول حکومت اسلامى ارائه شد و اما در بیان هدف دوم آن که تاسیس مدینه فاضله است، نکاتى ارائه مى گردد. اوصاف مدینه فاضله «مدینه فاضله » داراى اوصاف و شرایطى است که بخشى از آن به محیط زیست برمى گردد و بخش دیگرش به ساکنان آن; اگر چه روشن است که همه اوصاف مدینه فاضله، در سایه رشد علمى و ترقى عملى ساکنان هر مرز و بوم فراهم مى گردد. اوصاف و شرایط مدینه فاضله بسیار است که به برخى از آنها به نحو اختصار اشاره مى شود. ا- رشد فرهنگى زمامدار حکومت اسلامى، عهده دار تامین علم و دانش شهروندان قلمرو حکومت خود مى باشد و آیاتى مانند «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین » (78) ، بیانگر آن است. مشکل اساسى جامعه در جاهلیت جدید یا کهن، همانا ندانستن اصول «تمدن ناب » و یا عمل نکردن به آن در فرض دانستن است; یعنى جهالت و ضلالت، دو عامل قطعى انحطاط جامعه جاهلى است و مهمترین هدف حکومت اسلامى در بخش فرهنگ به معناى جامع، جهالت زدایى و ضلالت روبى است تا با برطرف شدن جهل و نادانى، علم و کتاب و حکمت جایگزین آن گردد و با برطرف گشتن ضلالت و گمراهى اخلاقى و انحراف عملى، تزکیه و تهذیب روح، جانشین شود و لذا در آیه مزبور و مانند آن که اهداف و برنامه هاى زمامداران اسلامى مطرح مى شود، جهل زدایى توسط تعلیم، و ضلالت روبى توسط تزکیه، از شاخصه هاى اصلى آن قرار گرفته است و آیه مذکور، جامعه امى و نادان و بى سواد را به فراگیرى دانش تشویق مى کند تا از امى بودن برهند و به عالم و آگاه شدن برسند و نیز جامعه گمراه و تبهکار را به طهارت روح فرامى خواند تا از بزهکارى برهد و به پرهیزکارى و وارستگى باریابد; البته مردم آگاه و وارسته، توان تاسیس مدینه فاضله و حفظ آن را خواهند داشت. ب- رشد اقتصادى رهبران اسلامى، تبیین خطوط کلى مال در نظام اسلامى را به عهده دارند و قوانین الهى، گذشته از آنکه مردم را به کاشت، داشت، و برداشت در همه شؤون اقتصادى دعوت مى نماید و حلال بودن آن را در همه مراحل تحصیل مال، نگهدارى مال، توزیع مال، و صرف و هزینه آن، رکن لازم یک اقتصاد سالم مى داند،به مسائل اساسى دیگرآن نیزمى پردازد که به برخى از آنها اشاره مى شود. اسلام، اصل مالکیت خصوصى را پذیرفته و آن را امضا نموده است و معناى آن این است که هر فردى در قیاس با دیگر افراد، مالک دسترنج خود است و هیچ کس حق تصرف در آن را بدون اذن و رضاى او ندارد; ولى این نکته را نیز تصریح مى نماید که در قیاس با خداوند، هیچ کس مالک نیست، بلکه به منزله امین در نگهدارى و نائب در تصرف مى باشد و آیاتى نظیر «واتوهم من مال الله الذى اتاکم » (79) و «وانفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه » (80) ، گواه بر آن است و از اینرو، هیچ فردى حق ندارد بدون اذن و رضاى خداوند، در مال به دست آورده خویش تصرف نماید. اسلام، مجموع مال ها را براى اداره شؤون مجموع انسان ها مى داند; یعنى اصل مالکیت خصوصى نباید مایه حرمان جامعه باشد و امت اسلامى را به دو گروه مالمند زراندوز و نیازمند تقسیم کند. اسلام، مال را به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى و سبب قیام مردم مى داند. فرد و یا گروهى که فاقد مالند، از آن جهت فقیرند که ستون فقرات اقتصادى آنان شکسته شده و توان قیام را از دست داده اند; زیرا «فقیر» یعنى کسى که مهره کمرش شکسته است و قدرت ایستادن و ایستادگى ندارد. از آنجا که مال به منزله خون در عروق جامعه و ستون فقرات ملت محسوب مى گردد، نباید آن را در اختیار سفیه و بى خرد قرار داد که مبادا در آن مسرفانه یا مترفانه تصرف کند و عامل قیام امت را به هدر دهد. بیان قرآن درباره سه مطلب اخیر چنین است: «ولا تؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما» (81) . در این کریمه، خداوند سبحان، هم مال را به عموم جامعه نسبت مى دهد: «اموالکم »، و هم آن را سبب قیام مى داند: «التى جعل الله لکم قیاما» و هم از قرار دادن آن در اختیار سفیه مانند کودک یا بالغ بى خرد، نهى مى فرماید: «ولا تؤتوا السفهاء». اسلام، احتکار ثروت و اکتناز مال و ذخیره کردن آن را ممنوع مى داند و این عمل را به منزله ضبط خون در رگ بدن که سبب فلج شدن سایر اعضاء مى گردد، تلقى مى کند و لذا جریان و حرکت آن را لازم مى شمرد. آیاتى از قبیل «الذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم » (82) ، دلیل بر منع رکود مال و گواه بر لزوم جریان آن در تمام اعضاء جامعه است. اسلام جریان ناتمام مال و منحنى ناقص مسیر آن را ممنوع، و جریان کامل و منحنى تام آن را لازم مى داند; یعنى اجازه نمى دهد که ثروت مملکت در دست گروهى خاص جارى باشد و هرگز به دست دیگران نرسد و بلکه فتوا مى دهد که لازم است دور آن کامل باشد تا به دست همگان برسد. آیاتى مانند «کى لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم » (83) ، گواه بر این سخن است. گردش و تداول ثروت در دست گروهى خاص و حرمان توده جامعه از آن، به دو صورت ترسیم مى شود که هر یک از آن دو نارواست; یکى بر اساس نظام کاپیتال و سرمایه دارى غرب، و دیگرى بر پایه نظام دولت سالارى و مکتب مارکسیسم فروریخته شرق. به هر تقدیر، مال نباید در اختیار اشخاص حقیقى خاص یا شخصیت هاى حقوقى مخصوص محصور باشد، بلکه باید در تمام قشرهاى جامعه جارى گردد و این ره آورد اسلام، پایه و اساس «برین اقتصاد سالم » است که از بین «فرث » سرمایه دارى و «دم » دولت سالارى و مارکسیسم، «لبن » خالص و شیر شفاف اقتصاد دینى را استنباط مى کند تا از افراط اول و تفریط دوم رهائى یابیم و به هسته مرکزى عدل اسلامى نائل شویم. اسلام، جریان تام و منحنى کامل مال در دست توده مردم را که از راه مشروع مانند تجارت با رضایت صورت گیرد مى پسندد; یعنى راه اصلى انتقال مال و جریان عمومى آن، غیر از راه ارث و بخشش و...، همانا راه تجارت با رضایت است و بنابراین، «تجارت بدون رضایت » یا «رضایت بدون تجارت »(مانند قمار و...)، راه مشروع تلقى نمى شود و آیاتى نظیر «یا ایها الذین امنوا لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض منکم » (84) ، دلیل بر آن است. آنچه از نظر اسلام درباره رشد اقتصادى بیان شد، در چند بند ذیل خلاصه مى گردد: 1- اصل مالکیت انسان ها نسبت به یکدیگر پذیرفته است، ولى تمام انسان ها سبت به خداوند، امین و نائبند نه مالک. 2- مجموع اموال، متعلق به مجموع انسان هاست. 3- مال، به منزله خون بدن و به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى است. 4- قرار دادن مال در اختیار سفیه ممنوع است و صرف آن به نحو اسراف یا اتراف نارواست. 5- احتکار ثروت و اکتناز مال، ممنوع است و جریان آن لازم مى باشد. 6- جریان ناقص مال، ممنوع مى باشد و دور کامل آن لازم است. 7- جریان عمومى مال، گذشته از راه هاى پیش بینى شده در شرع مانند ارث و بخشش، همانا بر اساس تجارت با رضایت است. ج- فرایند صحیح صنعتى پیشوایان نظام اسلامى، عهده دار ترغیب به فراگیرى کامل فرایند صحیح صنعتى و تعلیم کیفیت بهره بردارى از آن مى باشند. قوانین الهى، ضمن ارائه خطوط کلى فراگیرى آن، با نقل سیره آموزنده اسوه هاى تمدن و عصاره هاى مدینه فاضله، نحوه استفاده از مدرن ترین صنعت هاى هر عصر را به انسان هاى صالح سالک کوى سعادت مى آموزند که نمودارى از آن بازگو مى شود: 1- سلیمان(علیه السلام) که حکومت اسلامى را در پهنه وسیعى از زمین گسترش داد و به برخى از زمامداران عصر خود نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند و کامیاب شد، از امکانات فراوانى برخوردار بود و قرآن کریم نحوه استفاده او از وسائل صنعتى آن روزگار را چنین بازگو مى کند: «واسلنا له عین القطر» (85) ; ما براى او جشمه مس گداخته را سیل گونه روان ساختیم; «یعلمون له ما یشاء من محاریب وتماثیل وجفان کالجواب وقدروا راسیات اعملوا ال داود شکرا وقلیل من عبادى الشکور» (86) . کارگزاران نظام اسلامى حضرت سلیمان(علیه السلام)، هم در صنعت معمارى بناهاى بلند و قصرهاى منیع مى ساختند و هم در صنعت نقاشى و هنر، تمثال فرشتگان و پیامبران و صالحان را با زیبایى ترسیم مى کردند تا ضمن تشویق به هنر و ارضاى غریزه هنرجویى، روش بهره بردارى درست را ارائه نمایند و اسوه ها را به صورت نقاشى، فراسوى مردم نصب کنند تا با مشاهده نقش، هنر بیاموزند و با شهود منقوش، سعادت را تحصیل کنند و نیز در صنعت فلزکارى، ظروف مورد نیاز فردى و جمعى را مى ساختند تا در کنار هنرآموزى، وسائل رفاهى را فراهم نمایند و آئین بهزیستى را در سایه تامین لوازم ضرورى زندگى، بیاموزند و از اینرو به ساختن ظرف هاى بزرگ و کاسه هاى عظیم و دیگ هاى رفیع و استوار مى پرداختند و در عین حال که نعمت صنعت را بجا صرف مى کردند، به شکرگزارى خداوند منان مامور شدند; خداوندى که هم نعمت مواد خام و معدنى را آفرید و هم نعمت استخراج آنها را در اذهان بشر خلق کرد و هم نعمت صنعت و ساخت وساز وسائل سودمند را یادشان داد. جریان ورود ملکه سبا به ساحت قدس سلیمان(علیه السلام) و مشاهده قصر ظریف شیشه اى و پندار آب و بالا زدن پوشش پا، شاهد بر پیشرفت صنعت معمارى، هنرى، و صنعتى آن عصر است: «قیل لها ادخلى الصرح فلما راته حسبته لجة وکشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر» (87) . 2- حضرت داود که پدر سلیمان(علیهمالسلام) بود و زمینه حکومت اسلامى را با رهبرى انقلاب و ستم زدائى از عصر خود آغاز کرد و از امکانات مناسبى متنعم بود، مامور شد که از نعمت غیبى خداوند که آهن سرد و سخت را در دستش چون موم نرم کرده بود، صنعت زره بافى را ارائه کند و نظم هماهنگ بندها و حلقه هاى زره را رعایت نماید. بیان قرآن مجید در این باره چنین است: «ولقد اتینا داود منا فضلا یا جبال اوبى معه والطیر والنا له الحدید» (88) ; «ان اعمل سابغات وقدر فى السرد واعملوا صالحا» (89) ; «وعلمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من باسکم فهل انتم شاکرون » (90) . نکته قابل توجه آن است که صنعت زره بافى، جزء علوم عملى و هنرى است و قابل انتقال به غیر مى باشد و لذا قرآن کریم در این باره به کلمه «تعلیم » تعبیر نمود، ولى نرم نمودن آهن همچون موم در دست، هرگز جزء علوم نظرى یا عملى نیست; زیرا به کرامت روح ولى خدا و نزاهت نفس رسول حق وابسته است و به همین دلیل قرآن در این باره تعبیر تعلیم را به کار نبرد، بلکه به کلمه «النا» بسنده نمود تا روشن شود که لین و نرم شدن آهن در دست داود(علیه السلام) با قدرت غیبى میسور مى شود; البته آهن را از دیرزمان با آتش نرم مى کردند. لیکن آن، جزء علوم عملى مى باشد و امرى عادى است نه خارق عادت; به خلاف اعجاز خارق العاده داود(علیه السلام). 3- نوح، شیخ الانبیاء(علیه السلام) که نه تنها در مساله وحى و نبوت، جزء پیشگامان کوى رسالت است، بلکه در جریان استفاده صحیح از علم صنعت، از پیش کسوتان به شمار مى آید و خداوند، هم تعلیم کشتى سازى او را به عهده گرفت و هم توفیق و تایید عملى آن را عهده دار شد که قرآن کریم در این باره چنین مى فرماید: «اصنع الفلک باعیننا ووحینا» (91) ; «فاوحینا الیه ان اصنع الفلک باعیننا ووحینا» (92) . خلاصه مطالب گذشته آنکه: 1) اصل فرایند صنعتى در حکومت اسلامى،ممدوح و مورد ترغیب است. 2) لزوم استفاده صحیح از آن، در سیره عملى زمامداران دینى بیان شده است. 3) مهم ترین بهره درست از صنایع پیشرفته هر عصر، عبارت است از تامین نیازهاى علمى و عملى مردم آن عصر. 4) آنچه در قرآن یاد شد، جنبه «تمثیل » دارد نه «تعیین »; یعنى در قرآن، مثال بهره ورى صحیح از صنعت بازگو شده نه آنکه استفاده درست از صنعت، منحصر در همین چند مورد باشد. 5) صنعت کشتى سازى نوح(علیه السلام) الگویى براى ساخت و پرداخت هر گونه وسائل نقلى دریایى و زیردریایى، اعم از وسیله نقل مسافر، بار و مانند آن و نیز وسایل نقلى زمینى و هوائى به طور عام مى باشد; و صنعت زره بافى داود(علیه السلام)، الگویى براى ساختن هر گونه وسائل دفاعى است; خواه در برابر تیر و مانند آن باشد و خواه در قبال سموم شیمیایى و نظائر آن; و صنعت معمارى و کارهاى دستى و ظرائف هنرى و ساختن ظروف فلزى سلیمان(علیه السلام)، نمونه اى براى ساختن هر گونه لوازم زندگى است که نیازمندى هاى فردى یا گروهى و همچنین نیازمندى هاى هنرى و ادبى، به وسیله آن برطرف مى گردد. اکنون که عصاره سیره رهبران حکومت اسلامى در نحوه بهره بردارى از صنعت بازگو شد، مناسب است آنچه از ذوالقرنین در قرآن کریم نقل گردیده بیان شود. قرآن کریم اگر چه از نبوت او سخن نگفت، ولى روش پسندیده او را با برخوردارى از همه وسائل مقدور آن عصر، به طور نسبى گزارش داد. او از تمام امکانات لازم بهره مند بوده و کارهاى قابل توجهى انجام داده است. یکى از آن کارهاى شگفت انگیز، ساختن سد عظیم نفوذناپذیر است که بر اثر ارتفاع و صاف بودن، قابل فتح نبود و بر اثر استوارى و استحکام، قابل نقب و سوراخ نمودن نبود; زیرا آن سد عظیم فلزى، از خاک، آجر، سنگ، سیمان، و مانند آنها ساخته نشد، بلکه از پاره هاى آهن و مس گداخته ساخته شد که بیان قرآن مجید در این باره چنین است: «اتونى زبر الحدید حتى اذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى اذا جعله نارا قال اتونى افرغ علیه قطرا» (93) ; یعنى پس از چیدن تکه هاى آهن همانند قطعات سنگ، دستور داد که با استفاده از کوره آهنگرى، در آن بدمند تا کاملا قطعه هاى آهن به صورت آتش گداخته درآید و آنگاه فرمان داد که مس گداخته را در آن تعبیه نمایند تا به صورت سد کامل و محکم فلزى درآید. از مجموعه این نمودارها مى توان خطمشى حکومت اسلامى را درباره بهره بردارى از صنایع استنباط نمود که استفاده از تکنولوژى در تمام امور سازنده و سودمند رواست، ولى بهره بردارى از آن در امور تخریبى، و تهاجمى، و سوزنده، و کشنده، و تباه کننده زمین، دریا، هوا، گیاهان، جانوران، انسان ها، مناطق معمور، و...، هرگز روا نیست و با این تحقیق، مى توان فرق میان کادر صنعتى در مدینه فاضله که هدف حکومت اسلامى است را با کادر صنعتى کشورهاى مهاجم و مخرب و مدعى تمدن، بررسى نمود. د- رشد حقوقى داخلى و بین المللى قوانین اسلامى و مسؤولان نظام دینى، عهده دار تبیین، تدوین، و تحقق رشد حقوقى داخلى و بین المللى مى باشند; زیرا جامعه انسانى هر چند در شؤون گوناگون اقتصاد مترقى باشد و هر چند در امور تشویقى صنعت کارآمد باشد، مادامى که از قوانین حقوقى کامل و متقابل آگاه نباشد و به آن معتقد نشود و در عمل به آنها متعهد نگردد، هرگز کامیاب نخواهد شد; چرا که همان سلاح هاى اقتصادى و صنعتى، بدون صلاح حقوقى و اخلاقى، زمینه تباهى را فراهم مى کند. جنگ جهانى اول و دوم و نیز تهاجم هاى موضعى پس از آن دو که سبب شد همواره زورمداران در موضع تخریب قرار گیرند و محرومان را در موضع انزوا و قتل و غارت قرار داد، گواهى صادق بر این سخن است. حکومت اسلامى، براى پیشگیرى از این فجایع و تباهى ها، اصولى را ارائه مى نماید که نمودارى از آن نقل مى شود: 1- نفى هر گونه سلطه گرى یا سلطه پذیرى: «لا تظلمون ولاتظلمون » (94) . 2- رعایت عهدها و مواثیق بین الملل: «واوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا» (95) . باید دانست که لزوم عمل به عهد، اختصاصى به عهد با خدا ندارد بلکه اطلاق آیه و سایر ادله، دلیل است بر لزوم وفاى به عهد مطلقا حتى در عهد با خلق خدا. قرآن کریم مؤمنان والا مقام را که به مرحله ابرار نائل آمده اند، چنین معرفى مى کند: «والموفون بعدهم اذا عاهدوا» (96) ; یعنى سیره و روش ابرار آن است که وقتى عهدى مى بندند، به عهد خود وفا مى کنند و در سوى دیگر، خداى سبحان، مشرکان و کافران را به دلیل بى تعهدى و نقض عهد، چنین نکوهش مى نماید: «الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فى کل مرة » (97) . اهتمام حکومت اسلامى براى برقرارى نظام تعهد و قانون، و عمل به پیمان و احترام به میثاق، براى آن است که جامعه متعهد، از امنیت و آزادى که از لوازم تمدن و اصول مدینه فاضله به شمار مى آید، برخوردار گردد. اگر رعایت میثاق، از جامعه اى رخت بربندد، امنیت، آزادى، و سایر شؤون مدنیت آن نیز از میان خواهد رفت. قرآن کریم، تبیین رسایى در این باره دارد که با تحلیل آفرینش انسان و تساوى همه انسان ها در اصول کلى خلقت و عدم تاثیر زمان، زبان، نژاد، رنگ، رسوم، و آداب و عادات محلى و بومى و مانند آن: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر او انثى وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم » (98) ، اجازه هیچ گونه اعتلا و برترى طلبى را به هیچ فرد یا گروهى نمى دهد و استکبار را عامل مهم برهم زدن تعادل اجتماعى مى داند و نبرد با آن را از این جهت لازم مى داند که خوى استکبار، خوى پیمان شکنى و نقض میثاق است و از اینرو چنین مى فرماید: «وان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون » (99) ; یعنى مهم ترین دلیل نبرد با مستکبران، همان پیمان شکنى آنان است. قرآن کریم مبارزه با چنین اشخاصى را نه به جهت بى ایمانى آنان، بلکه به دلیل بى تعهدى شان لازم مى داند و لذا فرمود: «لا ایمان لهم »(به فتح همزه); یعنى اینها افراد بى تعهدى هستند و لذا غیرقابل اعتمادند. با «کافر بى ایمان » مى توان زندگى مسالمت آمیز نمود، ولى با «مستکبر بى ایمان » هرگز ممکن نیست; زیرا زندگى بدون تعهد متقابل، میسور نیست; وقتى طرف مقابل به عهد و سوگند و میثاق خود احترام نمى نهد و هر لحظه که زورمند شد، آن را نقض مى کند، هرگز نمى توان با او زندگى مشترک داشت. آنچه در جاهلیت جدید همانند جاهلیت کهن دامنگیر جامعه بشرى گشته، پیمان شکنى زورمداران عصر حاضر است که شرح نارسایى سازمان بین الملل و سایر مجامع بین المللى و مدعیان حقوق بشر، در مقابله با تهاجم ددمنشانه گروه هاى مهاجم در نقاط مختلف جهان، خارج از حوصله این مقالت است. 3- رعایت امانت و پرهیز از خیانت در اموال و حقوق، سومین اصل پیشگیرانه اسلام است که فرمود: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها» (100) ; دستور خداوند، لزوم رعایت امانت و تادیه آن به صاحبش مى باشد. بیان قرآن در ستایش مردم بایمان این است: «والذین هم لاماناتهم وعهدهم راعون » (101) ; یعنى آنان، امانتدار و مراعات کننده عهد و پیمان خویش هستند. قرآن کریم بسیارى از انبیاء الهى به وصف امین بودن به جهانیان معرفى کرده است که آیات سوره «شعراء»، نمونه اى از آن مى باشد. تاثیر احترام متقابل به امانت هاى یکدیگر، در برقرارى امنیت و آزادى و تاسیس مدینه فاضله، کاملا مشهود است. قرآن مجید با تحلیل ساختار انسانى، ثابت نمود که هیچ فرد یا گروهى حق ندارد در امانت، خیانت نماید و نژادپرستى صهیونیست ها و کسانى که خود را برتر مى پندارند و رعایت امانت دیگران را بر خویش لازم نمى دانند را محکوم کرده، چنین مى فرماید: «ومنهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا مادمت علیه قائما ذلک بانهم قالوا لیس علینا فى الامین سبیل » (102) ; یعنى برخى از یهودیان، اگر به عنوان امانت، دینارى را به او بسپارى، آن را پس نمى دهد; مگر آنکه مراقب او باشى و با زور از او بستانى. این خیانت ورزى، به سبب آن است که آنان خود را نسبت به غیر اهل تورات برتر مى پندارند و مى گویند: بر ما حرج و قدح و ذمى نیست اگر امانت غیریهودیان را برنگردانیم. روشن است که چنین افراد بى تعهد و نژادپرست و مستکبرى که به خیانت در یک دینار تن درمى دهند، خیانت در ثروت کلان و منابع ملى را قطعا مباح مى شمارند و از هر غارت ابتدایى نیز پرهیز نخواهند کرد. اهداف حکومت اسلامى در دعاى ابراهیم(ع) سلسله انبیاء ابراهیمى(علیهم السلام) که سالیان متمادى، حکومت اسلامى را عهده دار بوده اند و قرآن کریم درباره آنان مى فرماید: «اذکروا نعمة الله علیکم اذ جعل فیکم انبیاء وجعلکم ملوکا» (103) ، خطوط کلى امامت و رهبرى و اصول مهم سیاست و حکومت را از بنیانگذار کعبه و معمار مطاف، و مهندس قبله جهانى، به ارث برده اند. حضرت ابراهیم(سلام الله علیه)، نه تنها در سیره خویش آن اصول و خطوط کلى را رعایت مى نمود، بلکه در نیایش هاى خاص خود نیز مطرح مى کرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست مى نمود. عصاره دعاهاى آن حضرت در این زمینه، همان دو هدف مهم حکومت اسلامى یعنى خلیفة الله شدن انسان صالح سالک کوى کمال و تاسیس مدینه فاضله است. با توجه به این نکته، روشن مى شود که سامان یافتن مدینه فاضله، در پرتو تعالى انسان هایى است که مقام منیع خلافت الهى بهره آنان شده باشد. آنچه به آبادى، آزادى، امنیت، اقتصاد سالم، و مانند آن برمى گردد، از اوصاف و شرایط مدینه فاضله است که در آیاتى از قبیل «رب اجعل هذا بلدا امنا وارزق اهله من الثمرات » (104) آمده است و آنچه به کمال هاى انسانى برمى گردد و زمینه ساز خلیفة االلهى است، در آیاتى مانند «واجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام » (105) و «ربنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکیهم انک انت العزیز الحکیم » (106) ذکر شده است و ریشه هاى اصل .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image