داستان های عارفانه (در آثارعلاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله ) /

تخمین زمان مطالعه: 296 دقیقه

نام کتاب : داستان های عارفانه در آثار (علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله )نام نویسنده : عباس عزیزىمقدمه> خداوند در قرآن به پیامبرش مى فرماید: ((فاقصص القصص لعلهم یتفکرون ؛ این سرگذشت ها را براى انسان ها بازگو کن شاید بیندیشند و بیدار شوند.))(۱)یکى از امور سازنده و تکان دهنده و تحول بخش در زندگى انسان ، عبرت گرفتن از سرگذشت هاى گذشتگان است .براى همه لازم است وارد این کلاس آموزنده شوند و از فراز و نشیب هاى تاریخ درس عبرت بگیرند، چرا که تاریخ همواره تکرار مى شود و روزى خواهد آمد که زندگى ما نیز براى آیندگان ، تاریخ مى گردد.تاریخ آزمایشگاه مسایل گوناگون زندگى بشر است .


نام کتاب : داستان های عارفانه در آثار (علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله )نام نویسنده : عباس عزیزىمقدمه> خداوند در قرآن به پیامبرش مى فرماید: ((فاقصص القصص لعلهم یتفکرون ؛ این سرگذشت ها را براى انسان ها بازگو کن شاید بیندیشند و بیدار شوند.))(1)یکى از امور سازنده و تکان دهنده و تحول بخش در زندگى انسان ، عبرت گرفتن از سرگذشت هاى گذشتگان است .براى همه لازم است وارد این کلاس آموزنده شوند و از فراز و نشیب هاى تاریخ درس عبرت بگیرند، چرا که تاریخ همواره تکرار مى شود و روزى خواهد آمد که زندگى ما نیز براى آیندگان ، تاریخ مى گردد.تاریخ آزمایشگاه مسایل گوناگون زندگى بشر است .داستان پیشینیان مجموعه اى است از پرارزش ترین تجربیات آن ها و مى دانیم که محصول زندگى چیزى جز تجربه نیست .تاریخ آیینه اى است که تمام قامت جوامع انسانى را در خود منعکس مى سازد، زشتى ها، زیبایى ها، کامیابى ها، ناکامى ها، پیروزى ها و شکست ها و عوامل هر یک از این امور را.به همین دلیل مطالعه تاریخ گذشتگان عمر انسان را درست به اندازه عمر آنها طولانى مى کند؛ چرا که مجموعه تجربیات دوران عمر آن ها را در اختیار انسان مى گذارد.و در عبارت دیگر چنین مى فرماید: ((و اعرض علیه اخبار الماضین ؛ داستان پیشینیان را به خاطرت عرضه بدار.))(2)و نیز مى فرماید: ((السعید من وعظ بغیره ؛ سعادتمند کسى است که از دیگران درس پند و عبرت بیاموزد.))(3)و باز مى فرماید: ((و ان لکم فى القرون السابغة لعبرة ؛ همانا براى شما از سرگذشتهاى پیشینیان درس هاى مهمى است .))(4)با توجه به این که قسمت مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پیشین و داستان هاى گذشتگان بیان شده است و قرآن مجید با زبان شیرین داستان انبیا و اقوام را بیان نموده امید است بتوانیم از داستان گذشتگان درس عبرت بگیریم .اما اینجانب بنده حقیر در کتاب هاى وزین استاد علامه حسن زاده آملى مد ظله العالى سیر کردم و داستان هاى آموزنده در قالب عرفانى ، اخلاقى ، عبادى و اجتماعى و علمى یافتم .اگر چه زندگى استاد پر از خاطره است ، ولى به صورت نوشتار در نیامده ، پس این داستان ها قطره اى از خاطرات استاد است ، امید مى رود با خواندن این داستان ها در زندگى تحول عمیقى ایجاد کند.عباس عزیزىاسفند 1378توحیددیدن خداشیخ جلیل طبرسى در کتاب ((احتجاج )) از ((احمد بن اسحاق )) از امام هادى علیه السلام نقل مى کند که نامه اى به آن حضرت نوشتم و در مورد دیدن خداوند سؤ ال کردم و همچنین اختلاف میان مردم را در این باره ذکر کردم . آن حضرت در جواب نوشتند: دیدن خداوند متعال امکان ندارد؛ زیرا اگر نور بخواهد اتصال میان بیننده و خداوند را برقرار سازد، لازمه اش تشبیه خداوند به دیگر موجودات است و خداوند برتر از شباهت داشتن به موجودات است . پس نتیجه مى گیریم که خداوند را با چشم نمى توان دید؛ زیرا سببها باید به مسببهاى خود متصل باشند.(5) اثبات خدااز بیان مبارک امام جعفر صادق علیه السلام است که تخم مرغى را در دست گرفت و جواب عبدالله دیصانى را که به حضرتش عرضه داشت :دلّنى على معبودک تقریر مى فرمود و خبر در اوایل کتاب توحید اصول کافى جناب ثقة الاسلام کلینى - رضوان الله علیه - منقول است .(6) یعنى این (تخم مرغ ) قلعه اى است پوشیده از هر طرف . مر او را پوستى ستبر است و زیر آن پوست ستبر، پوست نازکى است و زیر پوست نازک طلاى مایع (زرده تخم مرغ ) و نقره آب شده (سفیده تخم مرغ )، نه طلاى روان با نقره آب شده مى آمیزد و نه نقره آب شده با طلاى روان . پس این تخم مرغ به حال خود است نه مصلحى از آن خارج شده است تا از صلاح آن خبر دهد و نه مفسدى در آن داخل شده است تا از فساد آن آگاهى دهد. کس نداند که براى نر آفریده شده است یا براى ماده . شکافته مى شود و مرغانى بسان طاوسان رنگارنگ از آن به در مى آیند. آیا براى آن مدّبرى مى بینى ؟ (یا آن که خود به خود چنین مى شود).(7) قضا و قدریکى از فلاسفه اروپا که معتقد به قضا و قدر بود با یکى از کاردینال ها که از مخصوصین پاپ بود مباحثه کرد و کاردینال یعنى کشیش بزرگ منکر قضا بود، فیلسوف گفت : آیا شما معتقد به وجود خدا هستید؟ کشیش جواب داد: من متوقع هستم که شما در اعتقاد من تردید نداشته باشید.فیلسوف گفت : شما معتقد هستید مانند سیسرون و... که خداوند از آینده خبر دارد؟ کاردینال گفت : البته .فیلسوف گفت : شما مع ذلک مردم را مختار در عمل خود و مسؤ ول مى دانید. کشیش جواب داد: بلى .فیلسوف گفت : پس عقیده من با شما چه فرق مى کند؟اما به این که با وجود قضا و قدر، اختیار از ما سلب نشده و افعال ما امربین الامرین است - نه جبر و نه تفویض - چنان که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده نیز بسیارى از فلاسفه اروپا تصریح کرده اند.بزانو گوید: ((نه اختیار مطلق است و نه قضاى لازم ، بلکه اختیار مقید است .))(8) چوپان و اثبات وحدانیت خداسرچشمه علماء و فضلاء امام فخرالدّین رازى علیه الرّحمة ادا مى نماید که :هفتاد و دو دلیل جهت وحدانیّت رب جلیل تاءمل نموده بودم و روز تعطیل سیرکنان به دامن کوهسارى چون نسیم بهارى گذر کردم شبانى را دیدم که گوسفندان مى چرانید، با خود گفتم که من عمرى به دلایل و برهان عقلى بر وحدانیت معبود پى برده ام و علم واجب تعالى حاصل کرده ام و هنوز در دریاى حیرت ((ما عرفناک )) گرفتارم و از اندیشه لا احصى ثناء علیک دل افگار، آیا این شبان روزى رسان خود را به چه کیفیت مى شناسد و آفریننده خود را چگونه مى داند؟ پیش شبان رفته گفتم : خداى خود را چگونه مى شناسى ؟گفت : چنان که فرد و بى مانند است .گفتم : اگر به تو کسى گوید که خداى دو تواند بود، هیچ دلیلى دارى که رفع این سخن نمایى و پرده از وحدانیت حق بگشایى ؟گفت : این چوب شبانى را چنان بر سر آن کس مى زنم که سرش دو مى شود و مغزش چون سخنش پریشان مى گردد. و من هیچ دلیلى چنین قاطع و برهانى چنین ساطع نیافتم که بیخ شجر اعتقادش در زمین دل پاى محکم کرده بود که به صرصر دلایل عقلى از جاى نمى رفت و عرق نمى گشود.(9) آدم را به شکل خود آفریددر عیون اخبارالرضا صدوق و احتجاج طبرسى - قدس سرّهما- از ((حسین بن خالد)) روایت شده است که به امام رضا علیه السلام گفتم : مردم مى گویند: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا آدم را به صورت خودش ‍ آفریده است .امام فرمود: خدا بکشدشان ! ابتداى حدیث را حذف کردند. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از کنار دو مرد گذشت که به همدیگر ناسزا مى گفتند، از یکى از طرفین سبب دعوا شنید که به دیگرى مى گوید: خدا صورت تو و کسى که به تو شبیه است را زشت کند!حضرت به او فرمود: بنده خدا! این گونه به برادرت نگو؛ چرا که خدا آدم را به شکل خود آفرید.(10) اعظم بودن همه اسماى حقعارف بسطامى در جواب شخصى که از او پرسید: اسم اعظم کدام است ؟ گفت : تو اسم اصغر به من نماى که من اسم اعظم به تو نمایم ، آن شخص حیران شد، پس بدو گفت : همه اسماى حق عظیم اند.در تفسیر ابوالفتح رازى است که : حضرت امام جعفر صادق را پرسیدند از مهمترین نام اسم اعظم ؟ حضرت فرمود او را: در این حوض سرد رو، او در آن آب رفت و هر چه خواست بیرون آید فرمود منعش کردند، تا گفت : یا الله اءغثنى ، فرمود: این اسم اعظم است ؛ پس اسم اعظم به حالت خود انسان است .(11) دیدن و سخن گفتن با خداکلینى قدس سره از ((احمد بن ادریس )) از ((محمد بن عبدالجبار)) از ((صفوان بن یحیى )) مى گوید: ((ابوقره )) محدث از من خواست تا او را خدمت امام رضا علیه السلام ببرم . من هم از آن حضرت اجازه گرفتم و ایشان هم اجازه دادند. ابوقره خدمت امام رسید و از حلال و حرام و احکام شرعى سؤ ال کرد، تا آن که به بحث توحید رسید و گفت : ما روایاتى داریم که خداوند دیدن و سخن گفتن با خودش را میان پیامبران علیهم السلام تقسیم کرده است و سخن گفتن را به موسى علیه السلام داده است و دیدن را به حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم عنایت کرده است .امام رضا علیه السلام فرمودند: پس کیست که از جانب خداوند این پیام را براى جن و انس و تمام جهانیان آورده است که هیچ چشمى خداوند را نمى بیند و هیچ کس با علم به خداوند احاطه پیدا نمى کند و هیچ چیز همانند خداوند نیست ، آیا آن کس حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم نیست ؟!ابوقره پاسخ داد: آرى !امام رضا علیه السلام دوباره فرمودند: چگونه مى شود انسانى به سوى تمام مردم فرستاده شود و بگوید که از جانب خداوند آمده و به دستور خداوند مردم را هدایت مى کند و بگوید: هیچ چشمى او را در نمى یابد و هیچ کس به او با علم احاطه پیدا نمى کند و هیچ کس همانند او نیست ، ولى بعد بگوید: من با چشمم او را دیدم و به او علم پیدا کردم و با علم به او احاطه پیدا کردم و خداوند به شکل یک انسان است ! آیا خجالت نمى کشید! زنادقه و کفار جراءت نکردند که چنین نسبتى را به حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بدهند و بگویند که این پیامبر از جانب خداوند چیزى مى آورد، اما خودش چیزهاى دیگرى مى گوید؟ابوقره گفت : خداوند متعال در قرآن مى فرماید: و لقد راه نزلة اخرى ؛(12) یعنى : و یک بار دیگر هم او را مشاهده کرد.امام رضا علیه السلام فرمودند: بعد از این آیه ، آیه دیگرى هست که دلالت بر آن چه پیامبر دیده است ، مى کند؛ آن جا که خداوند مى فرماید: ما کذب الفؤ اد ما راءى یعنى آنچه را که چشم محمد صلى الله علیه و آله و سلم دیده بود، دل پذیرفت و تکذیب نکرد. سپس از آن چه که دیده است ، خبر مى دهد: لقد راءى من آیات ربّه الکبرى ؛ یعنى : آن حضرت آیات بزرگ پروردگارش را دید و آیات خداوند غیر از خداوند است و خداوند مى فرماید: و لایحیطون به علما؛(13) یعنى : خلق را هیچ به او احاطه و آگاهى نیست .حال اگر چشمها بتوانند خداوند را ببینند، به او علم و احاطه علمى نیز پیدا خواهند کرد و او را خواهند شناخت .ابوقره گفت : پس بگوییم روایات دروغ است و آنها را تکذیب کنیم ؟امام رضا علیه السلام فرمودند: هرگاه روایات با قرآن مخالف باشد، مى گوییم آن ها دروغند و همچنین آن روایات ، مخالف با اجماع مسلمانان است که مى گوید: هیچکس به خداوند احاطه و آگاهى پیدا نمى کند و چشمها او را در نمى یابد و هیچ چیز همانند او نیست . (پایان حدیث بنابر آن چه در کافى آمده بود).(14) حادث یا قدیم بودن کلام خدابخارى معتقد بود کلام خدا حادث است و سایرین قدیم مى دانستند، در یکى از شهرهاى خراسان براى تضییع او از روى حسد وقتى که بر منبر بود پرسیدند: کلام خدا چون است ؟ گفت : حادث ، او را سنگ باران کردند و بعضى از مریدان او را از آن مهلکه نجات داده به بغداد فرستادند.(15) آموختن توحیددر حدیث سى و یکم از باب اول کتاب توحید، صدوق با سند خود از ((فضل بن شاذان )) و او هم از ((ابن ابى عمیر)) روایت مى کند: بر سرورم موسى بن جعفر علیه السلام وارد شدم و به او گفتم : اى فرزند پیامبر خدا، توحید را به من بیاموز.فرمود: اى ابواحمد! درباره توحید از آنچه خداى تعالى در کتابش ذکر کرده است ، تجاوز نکن که هلاک مى شوى .(16) آیا خدا به وصف خواهد آمدکلینى در باب ((ابطال الرؤ یة )) از کتاب کافى ، از ((محمد بن یحیى ))، و او از ((احمد بن محمد)) از ((ابى هاشم جعفرى )) از امام رضا علیه السلام نقل مى کند که از آن حضرت درباره خدا پرسیدم که آیا به وصف در مى آید؟فرمود: آیا قرآن نخوانده اى ؟گفتم : آرى ، خوانده ام !فرمود: این آیه را نخوانده اى که مى فرماید: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار. (17)گفتم : چرا خوانده ام .فرمود: مى دانید ((ابصار)) یعنى چه ؟گفتم : آرى .فرمود: یعنى چه ؟گفتم : ابصار، یعنى : دیدگان (دیدن چشمان )فرمود: اوهام قلوب بزرگتر از دیدگان چشم است . پس اوهام نمى توانند او را درک کنند، ولى او اوهام را درک مى کند.(18) با قلبش خدا را دیدمحمد بن فضیل مى گوید:از ابوالحسن علیه السلام پرسیدم : آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خداى عزّوجلّ را دید؟((فرمود: آرى ، با قلبش او را دید. مگر این آیه را نشنیده اى ما کذب الفؤ اد ما راى یعنى : او را با چشم ندید، بلکه با قلب و فؤ اد دید.))(19) مشاهده خداوندکلینى در کافى به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل مى کند: حبرى (عالم یهودى ) خدمت امیرمؤ منان رسید و پرسید: اى امیر مؤ منان ! آیا هنگام عبادت ، پروردگارت را دیدى ؟حضرت فرمود: واى بر تو! چشمان با مشاهده دیدگان او را نمى بینند؛ ولى قلبها با حقایق ایمان او را مى بینند)).امیر مؤ منان در مسجد کوفه بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست که به او ذعلب مى گفتند، داراى زبانى بلیغ در خطبه و قلبى شجاع بود. گفت : اى امیرمؤ منان ! آیا پروردگارت را دیده اى ؟حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من خدایى را که نبینم ، نمى پرستم .پرسید: اى امیر مؤ منان ! پس چگونه او را دیده اى ؟فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! دیدگان با مشاهده او را نمى بینند، ولى قلبها با حقایق ایمان او را مى بینند. واى بر تو اى ذعلب ! خداى من چنان لطیف است که لطفش ‍ به وصف در نمى آید و چنان عظیم است که با عظمت وصف نمى گردد و چنان بزرگ کبریاست که با بزرگى وصف نمى شود. در جلالت چنان جلیل است که با غلظت وصف نمى شود. قبل از هر چیز است و نمى شود گفت : پیش از چیزى است . بعد از هر چیز است و نمى شود به او بعد گفت . اشیاء را خواسته ، اما نه با همت . درک کرده است ، اما نه با خدعه . در همه اشیاست ، اما با آنها مخلوط نیست و از آن ها هم جدا نیست . ظاهر است ، نه به شکل مباشرت . متجلّى است ، نه با دیدن . دور است ، نه با مسافت . قریب است ، نه با نزدیک شدن . لطیف است ، نه با جسم داشتن ، موجود است ، نه بعد از عدم . فاعل است ، نه به اضطرار. صاحب تقدیر است ، نه با حرکت . زیاد مى شود، نه با اضافه . شنواست ، نه با آلتى . بیناست ، نه با اءداتى . اماکن حاوى او نمى شوند و اوقات او را شامل نمى گردند، صفات او را محدود نمى کنند و خواب او را نمى گیرد. هستى او از اوقات سبقت جسته ، وجودش از عدم و ازلش از ابتدا پیشى گرفته است . با خلق مشاعر فهمیده مى شود که کسى براى او مشاعر قرار نداده و با تجهیر جواهر فهمیده مى شود که جوهر ندارد و با ضد قرار دادن میان اشیا فهمیده مى شود که او ضد ندارد و با خلق تقارن میان اشیا فهمیده مى شود که او قرین ندارد. نور را ضد ظلمت قرار داده است و خشکى را ضدترى و زبرى را ضد نرمى ، و سردى را ضد گرمى ، متباینها را با هم جمع کرده و میان چیزهاى نزدیک ، دورى افکنده است که با تفریق ، بر مفّرق و با تاءلیف ، بر مؤ لف دلالت مى کند. و این سخن خداى متعالى است : و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلّکم تذکرون (20)میان قبل و بعد، فاصله انداخت تا معلوم شود که او قبل و بعدى ندارد و موجودات با غرایزشان گواهند که آفریننده غریزه آنها، غریزه ندارد و با موقت بودنشان اعلام مى کنند که براى قرار دهنده وقت آنها وقتى نیست . میان موجودات حجاب و مانع قرار داده تا معلوم شود میان او و خلقش حجابى نیست . پروردگار است ، بدون این که خود پروردگارى داشته باشد و اله است ، بدون این که خود الهى داشته باشد. عالم است ، بدون اینکه معلوم باشد. سمیع است ، بدون اینکه مسموع باشد)).(21) مشاهده خداوند قبل از قیامتابوبصیر(22) مى گوید که به حضرت امام صادق علیه السلام گفتم : در مورد خداى تعالى آگاهم کن که آیا مؤ منان روز قیامت او را مى بینند؟فرمود: آرى ، و پیش از روز قیامت هم دیده اند.گفتم : کى ؟فرمود: وقتى که به آنها گفت : اءلست بربّکم قالوا بلى ؛ آیا من پروردگارتان نیستم ؟ گفتند: آرى ، هستى )).(23)بعد مدتى ساکت شد و آن گاه فرمود: مؤ منان در دنیا پیش از روز قیامت هم مى بینند؛ آیا تو همین الان او را نمى بینى ؟ابوبصیر مى گوید: گفتم : فدایت شوم ! این حدیث را از جانب شما نقل بکنم ؟فرمود: نه ؛ زیرا اگر آن را بگویى ، جاهل به معنایى که تو قایل هستى ، آن را انکار مى کند و بعد این تشبیه و کفر به حساب مى آورد، و منظور رؤ یت با چشم نیست ؛ خدا بزرگ تر از چیزى است که مشبهان و ملحدانوصف مى کنند.(24) نفتى و خداشناسىشخصى بود که در قدیم ، ظروفى پر از نفت را با اسب و قاطر به دهات و روستاها مى برد، روزى شخصى از او پرسید که : تو خدایت را چگونه شناخته اى ؟! نفتى جواب داد: خوب گوش کن ، من هر گاه که از مبداء راه مى افتم ، پس از پر کردن این ظرفها از نفت ، درب آنها را با پارچه یا نایلونى محکم مى بندم و بعد هم با نخ ، محکم به دور آن مى پیچم ، با همه اینها، همیشه از در این ظروف ، نفتها چکه چکه مى ریزد، ولى خداوند ما را طورى آفریده که اگر در شدیدترین حالات فشار قواى دافعه بدن قرار گیریم ، تا خودمان نخواهیم عمل دفع صورت نمى گیرد و غایط و بول بدون اراده نفس ، خارج نمى شود، و در عین حال ، هیچگاه به ((نخ )) و نایلون هم نیازى نیست ! من از این راه به وجود و عظمت خدا پى برده ام !(25) مشاهده و دیدن خدا((عبدالله بن سنان ))(26) از پدرش نقل مى کند که خدمت امام ابوجعفر علیه السلام رسیدم مردى از خوارج بر آن حضرت گفت : اى ابوجعفر! چه چیزى را عبادت مى کنى ؟حضرت فرمود: خدا را.پرسید: آیا او را دیده اى ؟فرمود: آرى ، چشمان او را با مشاهده نمى بینند، ولى قلبها با حقایق ایمان مى بینند. با قیاس شناخته نمى شود و با حواس درک نمى گردد و شبیه مردم نیست . موصوف به آیات و شناخته شده با نشانه هاست . در حکمش ستم نمى کند؛ این است خدایى که جز او خدایى نیست . در این هنگام مرد خارجى (برخاست ) و رفت ، در حالى که مى گفت : خدا داناست که رسالتش را کجا قرار دهد)).(27) خودشناسى مقدمه اى بر خداشناسىروایت شده است که یکى از زنان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، از ایشان پرسید: چه زمانى انسان خدایش را مى شناسد؟ حضرت فرمود: وقتى که خود را بشناسد.(28) (29) معناى توحیدشب دوشنبه 23 ربیع الاول سال 1387 هجرى یکى از اساتیدم (حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى ) را در خواب دیدم که رساله سیر و سلوکى را به من داده ، فرمود: التوحید اءن تنسى غیرالله یعنى : ((توحید این است که غیر خدا را فراموش کنى )). وقتى نزد ایشان رفتم و آن چه در خواب دیده بودم ، بیان نمودم فرمود:نشانى داده اندت از خراباتکه التوحید اسقاط الاضافاتو این ، بیتى است از گلشن راز شبسترى .(30) وجه اللهدر عهد خلافت ابوبکر چند نفر راهب ، به مدینه آمدند و نزد ابوبکر رفتند و درباره پیامبر و کتابش پرسش نمودند.ابوبکر گفت : آرى ، پیامبر آمد و با خود کتابى آورد.پرسیدند: آیا در کتاب او، وجه الله مذکور است ؟ابوبکر گفت : آرى .پرسیدند: تفسیرش چیست ؟ابوبکر گفت : از این سؤ ال در دین ما نهى شده و پیامبر ما آن را تفسیر نکرده است . در این هنگام همه راهبان خندیدند و گفتند: به خدا سوگند پیامبر شما دروغگو بوده ، کتاب شما باطل است .پس او را رها کرده ، رفتند. چون سلمان ماجرا را دریافت ، آنان را نزد امیر مؤ منان علیه السلام برد و گفت : این شخص ، خلیفه و جانشین پیامبر و پسر عمّ اوست ، پرسش خود را بر او عرضه دارید! آنان همه سؤ ال را از على علیه السلام پرسیدند. حضرت فرمود: شما را با سخن پاسخ نمى گویم ؛ بلکه با انجام عملى ، به آن پاسخ خواهم گفت . سپس امر فرمود هیزمى آوردند و آتش زدند، چون همه هیزم آتش گرفت و شعله کشید راهبان را فرمود: اى راهبان ! وجه آتش ‍ کجاست ؟راهبان گفتند: این ، تمامش وجه آتش است .پس فرمود: تمام وجود، وجه الله است . سپس این آیات را تلاوت فرمود: فاینما تولو فثمّ وجه الله و نیز: کل شى ء هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون . آن گاه تمام راهبان به دست آن حضرت اسلام آورده ، موحد و عارف گشتند.(31) وصف خداونداز هشام بن سالم روایت شده است که : نزد امام صادق علیه السلام رفتم ، به من فرمود: آیا مى توانى خدا را وصف کنى ؟گفتم : آرى !فرمود: وصف کن !گفتم : او شنوا و بیناست .فرمود: این صفتى است که مخلوقات نیز در آن شریکند.گفتم : چگونه او را وصف کنم ؟فرمود: او نور بدون ظلمت و حیات بدون مرگ و علم بدون جهل و حق بدون باطل است .پس از نزد آن حضرت بیرون آمدم در حالى که داناترین مردم به توحید بودم .(32) خداوند همه جا است((روزى على علیه السلام وارد بازار شد. مردى را دید که مى گوید: نه ! سوگند به کسى که هفت حجاب دارد؛ حضرت پرسید: منظورت کیست ؟ گفت : خدا! اى امیر مؤ منان !حضرت فرمود: اشتباه مى کنى ، مادر به عزایت بنشیند! میان خدا و خلقش هیچ حجابى نیست و هر جا که باشند خداوند با آنهاست .مرد پرسید: اى امیر مؤ منان ! کفّاره آن چه که گفتم چیست ؟فرمود: این که بدانى هر باشى خدا با توست .مرد گفت : آیا به مساکین طعام دهم ؟حضرت فرمود: نه ! چون به غیر خدایت سوگند خوردى !))(33) حقیقت چیستکمیل بن زیاد از حضرت على علیه السلام پرسید: ((حقیقت چیست ؟)).حضرت فرمود: ((تو را با حقیقت چه کار است ؟)).کمیل گفت : ((مگر من رازدار تو نیستم ؟)).حضرت فرمود: ((آرى ، ولى آن چه که از من مى جوشد و فیضان مى کند، تنها اندکى از آن به تو مى رسد.))کمیل گفت : ((آیا چون تویى سایل را ناامید مى کند؟)).فرمود: ((حقیقت عبارت از کشف انوار جلال است ، بدون اشاره )).کمیل گفت : ((مرا توضیح بیشترى فرما!))فرمود: ((محو موهوم و آشکار شدن صحو معلوم است )).کمیل گفت : ((توضیح بیشترى مى خواهم )).فرمود: ((عبارت از هتک و کنار رفتن ستر و حایل است ، به سبب غلبه سّر)).گفت : ((باز هم توضیح بفرما!))امیرمؤ منان فرمود: ((جذاب احدیت با صفت توحید است .))کمیل بار دیگر گفت : ((توضیح و بیانى فزونتر عنایت کن !)).فرمود: ((نورى است که از صبح ازل طلوع مى کند و در هیاکل آثارش تجلى مى یابد)).کمیل بار دیگر توضیحى بیشتر خواست ، ولى حضرت على علیه السلام فرمود: ((چراغ را خاموش کن که چیزى به صبح نماندهاست !)).(34) توحید در جنگدر جنگ جمل عرب بادیه نشینى برخاست و گفت : اى امیرمؤ منان ! آیا مى گویى : خدا یکى است ؟ در این هنگام مردم به او هجوم آوردند و گفتند: اى مرد مگر نمى بینى که امیرمؤ منان در چه وضعى است ؟(منظور حالت جنگ و وضعیت بحرانى آن بوده است ).حضرت فرمود: بگذارید حرفش را بزند، زیرا آن چه که او مى خواهد، من هم از این مردم مى خواهم . آن گاه فرمود: اى مرد! این که بگوییم خدا یکى است ، ممکن است بر چهار نوع باشد که دو نوع آن ، جایز و دو نوع دیگر جایز نیست .اما آنهایى که جایز نیست عبارت از این است که کسى بگوید: خدا یکى است و منظور یک در باب اعداد باشد. که این در مورد خدا جایز نیست . زیرا یک در باب اعداد دو هم دارد وگرنه دیگر عدد نیست . مگر نمى دانى کسى که بگوید خداوند سومین شخص از سه شخص است ، کافر شده است ؟ قسم و صورت دوم این است که بگوید خدا یکى است ؛ یعنى یکى از مردم است و مقصود، نوعى از یک جنس باشد، این هم در مورد خدا جایز نیست چون تشبیه است و خداوند برى ء از تشبیه مى باشد. اما آن دو وجهى که جایز است ، اولى این که بگویى خدا یکى است ؛ یعنى میان اشیاء شبیهى ندارد. و دوم این که بگویى خدا یکى است و مقصود این باشد که خدا در وجود و عقل و وهم تقسیم ناپذیر است . و خداى عزّوجلّ، به همین گونه است .(35) اما از نظر عقلى باید گفت که کثرت عددى با تکرار وحدت عددى به وجود مى آید. از این رو مى توان گفت : چیزى که به وحدت عددى متصف شده ، یکى از اعداد وجود یا یکى از آحاد موجودات است . و جناب حق سبحان منزه از این است . بلکه وحدت و کثرت عددى که در مقابل یکدیگرند، از صنع وحدت حقیقى محض اویند؛ وحدتى که نفس ذات قیوم اوست ؛ و حق محض و خالص و واجب و قائم به ذات است و هیچ در مقابل آن نیست و نفى کثرت ، از لوازم اوست . همچنان که امیرمؤ منان علیه السلام در حدیثى که گذشت ، بدان اشاره نموده ، فرمود: نه در وجود و نه در عقل و وهم ، قابل تقسیم نیست .(36) اولین خلقتنقل شده که اعرابى از امیرالمؤ منین مى پرسد: خداوند، قبل از خلقت کجا بوده است ؟حضرت فرمود: در عمایى که نا بالاى آن هوا بود و نه پایین آن ، و از این رو، آن حضرت علیه السلام فرموده است : نخستین چیزى که خداوند خلق فرمود، نور من بود؛ که منظور حضرت علیه السلام عقل است ؛ چنانکه فرمایش دیگر ایشان مؤ ید آن است ؛ آن جا که مى فرماید: اولین مخلوق خداوند، عقل است . سپس به واسطه آن ، سایر عقول و نفوس ناطقه ملکیه و غیر آن و نیز صورت طبیعیه و هیولاى کلیه و صورت جسمیه بسیطه و مرکبه ، خلق شدند.(37) خداشناسى على علیه السلامامام باقر علیه السلام از جدّش امیرمؤ منان نقل مى فرماید که : مردى برخاست و گفت : اى امیر مؤ منان با چه چیز خدایت را شناختى ؟فرمود: با شکسته شدن عزم ها و همّت ها؛ چون تصمیم به انجام کارى گرفتم ، مانع شد. و چون عزم کردم پس قضاى الهى با عزمم مخالفت نمود؛ پس دریافتم که مدّبر، کسى است جز من .مرد گفت : چه باعث شد شکر نعمتهاى او را به جاى آورى ؟حضرت علیه السلام فرمود: به بلایا نگریستم که خداوند، آنها را از من دور نمود و غیر مرا دچار آن ساخت ؛ از این رو دریافتم که او به من نعمت ارزانى داشته است ، پس شکرش را بر خود لازم دانستم .مرد پرسید: چرا لقایش را دوست دارى ؟فرمود: چون دریافتم که براى من دین فرشتگان و فرستادگان و پیامبرانش را برگزیده ؛ دانستم که مرا گرامى داشته و فراموشم نکرده است . پس مشتاق لقایش ‍ شدم .(38) استوارى در عقیدهبین دو تن از مردم صدر اسلام مشاجره علمى در اصول عقاید به میان آمد یکى از آن دو شیعى امامى اثنى عشرى بود، آن دیگرى به او گفت : با هم مباحثه مى کنیم هر یک از ما بر دیگرى غالب شد آن دیگرى به دین وى درآید و از مذهب خود دست بکشد، آن شخص امامى که دیندار عاقل بود در جوابش گفت : اگر من غالب شدم تو باید از من متابعت نمایى و مرا اطاعت کنى ، اما اگر تو بر من غالب شدى من حق ندارم از تو اطاعت کنم ، من باید بروم از امامم بپرسم که منطق حق و لسان وحى است و اصل و خزانه است ، اگر من نتوانستم جوابت بگویم جواب گو دارم . این شخص به حق الیقین حق را از باطل تمیز داده است و فهمید که حق با کیست از لفاظى و حرافى باکى و هراسى ندارد. (39) حیا در حضور خداروایت است که روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نزد چوپان گوسفندانش ‍ رفت ، (حضرت مشاهده نمود که ) چوپان ، لباسش را درآورده بود. چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را دید، لباسش را بر تن نمود. حضرت صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((برو! ما نیازى به چوپانى تو نداریم ، چون ما خاندانى هستیم که کسى را که ادب خدا نگاه ندارد و در خلوت از او حیا ننماید، به کار نمى گیریم )).(40) صفات محبّین الهىدر زمره پرسشهاى خداوند در معراج از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمده است : ((اى احمد! آیا مى دانى که عیش گواراتر، و کدام حیات باقى تر است ؟)).پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفت : نمى دانم ، اى پروردگار من !خداى تعالى فرمود: ((اما زندگى گوارا، عیشى است که صاحبش را از یاد من باز ندارد و آن شخص ، نعمتهایم را از یاد نبرد و حقم را انکار ننماید، و شب و روز در طلب رضاى من باشد.اما حیات جاودان ، آن است که شخص ، با خود چنان کند که دنیا در نظرش ، خوار و حقیر شود و آخرت بزرگ و عظیم جلوه نماید.خواست مرا بر خواست خود ترجیح دهد. در طلب رضاى من باشد و به حقّ، مرا تعظیم نماید. به یاد داشته باشد که من به او عالمم و شب و روز، مراقب هر گناه و معصیتى باشد و قلب خود را از هر چیزى که من خوش ندارم ، پاک گرداند. شیطان و وسوسه هاى او را دشمن بدارد و سلطه اى براى ابلیس ، در قلب خود باقى نگذارد. پس چون چنین کرد، قلبش را با محبت خود آرام گردانم ، تا این که قلب و فراغ و اشتغال و همّ و حدیث او را براى خود قرار دهم ، و این نعمتى است که به اهل محبت و عشقم ارزانى کنم . چشم و گوش قلبش را باز نمایم ، تا با آن ، جلال و عظمت مرا بنگرد و بشنود و دنیا را تنگ و آن چه از لذایذ، که در آن است ، بر او مغضوب نمایم و او را از دنیا چنان بر حذر دارم که چوپان ، گوسفندانش را از مراتع مهلک (و مسموم ) بر حذر مى دارد. پس چون چنین گشت ، از مردم فرار کند و از دار فنا به دار بقا، و از دار شیطان ، به دار رحمن ره جوید. اى احمد! همانا او را به هیبت و عظمت زینت دهم . این ، عیش گوارا و حیات جاودان است و مقام اهل رضا.پس هر کس طبق رضاى من عمل کند سه خصلت بدو دهم : شکرى که آلوده به جهل نباشد، و ذکرى که با نسیان همراه نباشد، و محبتى که محبت خلق را بر آن رجحان ندهد. وقتى که مرا دوست بدارد، من نیز او را دوست خواهم داشت و دیده قلبش را بگشایم ، تا جلالم را نظاره کند. هیچ چیز را بر او مخفى نگذارم و در ظلمت شب و روشنایى روز با او نجوا کنم ، تا این که از سخن با خلق و همنشینى با آنها منقطع شود. کلام خود و ملایکه ام را به گوشش رسانم و سرّى را که از خلقم پوشیده است ، بر او آشکار کنم . لباس حیایى بر او پوشانم تا خلق از او حیا کنند و بر روى زمین گام بردارد، در حالى که مغفور درگاه من است . قلبش را آگاه و بینا قرار دهم ، که هیچ چیز از بهشت و جهنّم بر او مخفى نماند و آن چه که در روز قیامت از هول و وحشت بر مردم مى گذرد و نیز، آنچه که با آن ، اغنیا و فقرا و علما و جهلا، محاسبه شوند، بدو نشان دهم . قبرش را روشن کنم و نکیر و منکر را به سوى او فرستم تا از او سؤ ال کنند و غم مرگ و تاریکى قبر و وحشتش را نبیند، و میزان را نصب کنم و دیوان را بگشایم . نامه اعمالش را به دست راستش دهم که آن را باز کند و بخواند، و میان او و خودم ترجمانى قرار ندهم . پس این است صفات محّبین ... )).(41) یا غنى یا مغنىامیر محمد باقر حسنى شهیر به داماد، یکى از رسایل غریب او رساله اى به نام ((الخلیعة )) است که دلالت بر تاءلّه سریرت و تقّدس سیرتش دارد، و صورت آن این است که :بسم الله الرحمن الرحیم . الحمد کله لله رب العالمین ، و صلاته على سیدنا محمد و آله الطاهرین . روز جمعه اى که مصادف بود با شانزدهم شعبان المکرم ، سال یک هزار و بیست و سه هجرى ، در خلوت به سر مى بردم و به ذکر خدایم مشغول بودم . او را با نام غنى اش مى خواندم و مرتب تکرار مى کردم . یا غنى ! یا مغنى ! در حالى از هر چیزى ، جز تو غل در حریم سرّش و انماى در شعاع نورش غافل مى شدم . خاطفه اى قدسى بر من ظاهر شد و مرا از وکر چثمانى ، به سوى خود جذب نمود؛ پس از شبکه حسّ جدا گشته ، بند حباله طبیعت را از هم گسستم و با بال روح در میان ملکوت حقیقت ، پر کشیدم . گویى لباس بدن را از خود به در آورم ... اقلیم زمان را در هم پیچاندم و به آخرش رسیدم .و به عالم دهر رسیدم . در این هنگام در شهود بودم و جماجم امم نظام جملى ، از ابداعیات و تکوینات و الهیات و طبیعات و قدسیات و هیولانیات و دهریات و الزمنیات و اقوام کفر و ایمان و ارهاط جاهلیت و اسلام از غابرین و غابرات ، و سالفین و سالفات و عاقبین و عاقبات ، در آزال و آباد، و بالجمله ، آحاد مجامع امکان و دارات عوالم امکان با قض و قضیض و صغیر و کبیرش و... حاضر بود. همه با زبان فقر، او را مى خواندند و فریاد مى کشیدند و او را مى خواندند که : یا غنى ! یا مغنى !... پس نزدیک شدم و چیزى نمانده بود که از شدت وحشت و خوف ، جوهر ذات عاقله را فراموش کنم و از چشم نفس مجردم غایب شوم و از ارض هستى هجرت نموده ، از صقع وجود، خارج گردم که ناگهان از آن حال بیرون آمدم و به وادى دگرگونیها و جایگاه زیان و بقعه زور و قریه غرور بازگشتم )).(42) نمازنماز چهل سالهشنیدم که اءعلم و مقتداى عالم ، آن به ظاهر و باطن موافق ، امام جعفر صادق علیه السلام با چندان علم یک روز قضا نکرد، اءما نماز چهل ساله را قضا کرد. سراج امت بود خود را مى سوخت و از براى خلق مى افروخت . شک نیست که درین دار اوست که همه را داروست .(43) تعیین وقت نمازحضرت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بلندى دیوار مسجد را براى تعیین اوقات نماز به اندازه قامت انسان معتدل القامه مقرّر داشت .به فرمان حضرت رسول الله دیوار طرف غرب مسجد مدینه درست بر خط نصف النهار بنا نهاده شده است ، و هر دیوارى ، بر خط نصف النهار بنا شود هنگام ظهر سایه ندارد، و چون زوال شود سایه از طرف شرقى دیوار در پایه آن ظاهر مى گردد، جناب رسول الله پدید آمدن سایه جانب شرقى دیوار را علامت وقت نماز ظهر قرار داد، و چون مردم سایه دیوار را در پایه آن از طرف شرقى مى دیدند نماز ظهر به جاى مى آوردند.و بدیهى است که بعد از زوال سایه دیوار به تدریج بیشتر مى شود، پیغمبر اکرم دستور فرمود که هرگاه سایه به اندازه ارتفاع قامت دیوار شود نماز عصر کنند، مسلمانان از پایه دیوار تا هفت پا اندازه مى کردند، چون سایه به آن اندازه مى رسید مى دانستند هنگام نماز عصر فرا رسید و نماز عصر مى خواندند. و آن حضرت آخر وقت عصر را وقتى معین فرمود که سایه دو برابر شاخص ‍ شود.(44) بیرون کشیدن تیر از پاى على علیه السلامواقعه امیرالمومنین علیه السلام و پیکان در جنگ احد را مرحوم ملا فتح الله کاشانى در تفسیر منهج الصادقین در ضمن آیه الذین هم فى صلوتهم خاشعون در اول سوره مبارکه مؤ منون قرآن کریم نقل کرده است که :در اخبار صحیحه آمده که در روز احد پیکان مخالفین در بدن مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام نشست و از غایت وجع نتوانستند که آن را بیرون آورند؛ صورت حال را به حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم عرض ‍ کردند، فرمود که در وقتى که وى در نماز باشد پیکان را از بدن او بیرون بکشید چه توجه او در این حال به حضرت عزّت بر وجهى است که خود را فراموش ‍ مى کند و از ما سوى بى خبر مى شود، پس چون به نماز مشغول شد جّراح را آوردند و پیکان را از بدن اطهر او بیرون آوردند و خون بسیار بر سجّاده آن حضرت ریخته شد، و چون از نماز فارغ شد و آن خون را مشاهده نمود پرسید که این خون چیست ؟گفتند که در حینى که پیکان از بدن شما بیرون آوردیم این خون از آن جراحت بیرون آمد، فرمود: به خدایى که جان على در قبضه قدرت اوست که درنیافتم و واقف نشدم که شما در چه وقت بدن مرا شکافتید و پیکان را بیرون آوردید.واقعه یاد شده را عارف جامى نیز نیکو به نظم درآورده است و آن را شیخ بهایى در مجلد چهارم کشکول (طبع نجم الدوله ، ص 412)، بدین صورت نقل کرده است : مولانا جامى :شیر خدا شاه ولایت علىصیقلى شرک خفى و جلىّروز احد چون صف هیجا گرفتتیر مخالف به تنش جا گرفتغنچه پیکان به گل او نهفتصد گل محنت ز گل او شگفتروى عبادت سوى محراب کردپشت بدرد سر اصحاب کردخنجر الماس چو بند آختندچاک به تن چون گلش انداختندغرقه به خون غنچه زنگارگونآمد از آن گلشن احسان برونگل گل خوش به مصلّى چکیدگشت چو فارغ ز نماز آن بدیداین همه گل چیست ته پاى منساخت گلزار مصلّاى منصورت حالش چو نمودند بازگفت که سوگند به داناى رازکز الم تیغ ندارم خبرگر چه زمن نیست خبردارترطایر من سدره نشین چه باکگر شودم تن چو قفس چاک چاکجامى از آلایش تن پاک شودر قدم پاک روان خاک شوشاید از آن خاک به گردى رسىگرد شکافى و به مردى رسى (45) خشوع در نماز ((ور نباشد خشوع و دمسازىدیو با سبلتش کند بازى ))روایت است که مردى در مسجد مدینه به نماز ایستاده بود و با ریشش بازى مى کرد، رسول خدا فرمود: اگر دلش با خدایش باشد با ریشش بازى نمى کند.(46) نماز خواندن به سوى در گشودهشخصى نامور که یکى از مشایخ علمى زمان خودش بود به حضور مبارک امام صادق علیه السلام ، تشرف حاصل کرد، دید جوانى مراهق ، خردسال در حضور امام به سوى در باز به نماز ایستاده است . این جوان همان کس است که امام صادق علیه السلام به مردم فرمود: انتم السفینة و هذا ملّاحها (47) شما کشتى هستید و این جوان ناخداى شما است . این جوان خردسال فرزند امام صادق ، یعنى امام هفتم امامّیه موسى بن جعفر علیهماالسلام است .آن شخص به امام صادق عرض کرد: آقا فرزند شما دارد به سوى در گشوده نماز مى گزارد و این کراهت دارد. امام فرمود: نمازش را که تمام کرد و به خود او بگویید. این شخص بى خبر از این که :گفتن بر خورشید که من چشمه نورمدانند بزرگان که سزاوار سهانیستآقازاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود: آن کس ‍ که من به سوى او نماز مى خواندم از این درب از به من نزدیکتر است .(48) - گفتن بسم الله در نمازدر کافى از یحیى بن ابى عمیر هذلى نقل شده که گوید: در نامه اى به امام باقر علیه السلام نوشتم : فدایت گردم چه مى فرمایى در مورد شخصى که در نمازش ‍ فقط به قصد سوره حمد ((بسم الله الرحمن الرحیم )) را در ابتدا خوانده و وقتى حمد تمام شده و سوره دیگر را شروع کرده بسم الله را نخوانده است و عیاشى گفته اشکالى ندارد.حضرت به خطّ مبارک خود مرقوم فرمود:((براى به خاک مالیدن بینى او و ناپسند داشتن او - یعنى عیاشى - آن نماز را دوباره اعاده کند)).(49) تقرب به سوى سگمرحوم هیدجى ، محشى منظومه ملاهادى ، دیوانى دارد، او قضیه جالبى نقل مى کند، مى گوید: مقدسى بود در محله اى و یا روستایى ، شبى براى عبادت به مسجد رفت . مسجد خالى بود، دو رکعت نماز که به جا آورد، صداى خش خشى از گوشه هاى مسجد شنید، با خود گفت : پس من تنها در مسجد نیستم ، کس ‍ دیگرى هم گویى در مسجد هست ، سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صداى بلدتر نماز خواندن ((ولا الضالین )) را با مدّ تمام کشیدن ! به خیال این که فردا آن ناآشنا، در ده و محلّه منتشر مى کند که فلانى ، دیشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا مى آورد. این مقدس مآب بیچاره ، به همین خیال ، حتى شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود. صبح که هوا روشن شد، وقتى که خواست از مسجد خارج شود، دید سگى نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت . یک باره فهمید که همه آن خش خش ها، از این سگ بوده که از سرماى شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهاى جناب مقدس هم به جاى تقربا الى الله ، تقربا الى الکلب بوده است .(50) گربه در حال نمازگویند: عالمى گربه اى داشت ، در اثر تکرار عبادت و نماز، هر موقع که او به نماز مى ایستاد، گربه هم رکوع و سجود مى کرد، بعد گفتند: کرامت این عابد همین است .(51) رفع مشکل با نمازابن خلّکان در شرح حال شیخ رییس نقل کرده است که : ((هرگاه مساءله اى بر وى دشوار مى شد، وضو مى گرفت و به مسجد جامع مى رفت و نماز مى گزارد و خداى عزّوجلّ را مى خواند که آن را بر وى آسان گرداند و آن در بسته را به روى او بگشاید.))(52) بى هوشى امام صادق علیه السلام در حال نماز((عارف ربانى ، عبدالرزاق قاسانى در تاءیلاتش گفته است : امام صادق علیه السلام در نماز بود که ناگهان بى هوش بر زمین افتاد. علت آن را از حضرت پرسیدند.فرمود: پیوسته آیه را تکرار مى کردم تا این که از گوینده اش ، آن را شنیدم . سپس مى گوید: فاضل میبدى در شرح دیوان ، از شیخ سهروردى نقل کرده است : زبان امام علیه السلام در این وقت مانند درخت موسى شده بود که گفت : انى اءنا الله . این حکایت در الاحیاء فى تلاوة القرآن موجود است )).(53) علّت محرومیّت از نماز شب((شخصى نزد امیر مؤ منان علیه السلام آمد و گفت : اى امیرمؤ منان ! از نماز شب محروم شده ام .حضرت فرمود: گناهانت تو را مقیّد کره و دست و پایت را بسته اند)).کلینى قدس سره در باب ذنوب از کتاب ایمان و کفر، نقل مى نماید که امام صادق علیه السلام فرمود: ((چون مرد گناه کند، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت ، از چاقویى که در گوشت فرو رود، سریعتر در کسى که مرتکب آن شده ، فرو مى رود)).(54) (55) محروم از نماز شب((شخصى نزد سلمان فارسى آمد گفت : اى اباعبدالله ! من توان آن ندارم که در شب نماز به جاى آورم . سلمان گفت : در روز گناه مکن !))(56) - اوصاف اولیاء اللهرسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((هر کس خدا و عظمت او را بشناسد، دهانش را از سخن ، و شکمش را از طعام ، باز دارد و خود را به نماز و روزه مشغول سازد)).پس مردم گفتند: پدر و مادرمان به فدایت ! اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ! آیا این گونه اشخاص ، از اولیاى خدایند؟فرمود: ((اولیاى خدا سکوت کنند، و سکوتشان تفکر باشد، و سخن گویند و سخنشان ذکر باشد، و نظرشان عبرت است ، و نطق کنند نطقشان حکمت باشد. راه رفتنشان میان مردم برکت است . اگر خداى براى آنان اجلى مقرّر نفرموده بود، از ترس عذاب و شوق به ثواب ، ارواحشان در اجسادشان نمى گنجید)).(57) - نماز توبهانس بن مالک گوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، روز یکشنبه ماه ذى القعده ، خطاب به مردم فرمود:اى مردم ! کدامیک از شما خواهد که توبه کند؟مردم گفتند: همه خواهیم توبه کنیم اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم !فرمود: غسل کنید و وضو بگیرید و چهار رکعت نماز به جاى آرید و در هر رکعت ، سوره حمد را یک مرتبه و قل هو الله را سه مرتبه و معوذتین را یک مرتبه ، تلاوت کنید! سپس هفتاد مرتبه ، استغفرالله بگویید و با لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم آن را به پایان برید. آن گاه بگویید: یا عزیز یا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جمیع المؤ منین و المؤ منات فانه لا یغفر الذنوب الا انت .سپس فرمود: هر کس از امت من چنین کند، از آسمان ندا آید که عملت را دوباره از سر گیر! که خدا توبه ات را پذیرفته و گناهانت را بخشیده است . و ملکى زیر عرش ندا سر دهد که : اى بنده ! بر تو و خاندان و ذریه ات برکت باد! ملکى دیگرى ندا دهد: اى بنده ! دشمنانت را روز قیامت راضى خواهى کرد! منادى دیگر گوید: اى بنده مؤ من ! خواهى مرد و دینت از تو سلب نخواهد شد و قبرت وسیع شود و منّور گردد.ملکى دیگر ندا سر دهد که : پدر و مادرت از تو راضى شوند؛ گرچه از تو در غضب باشند. آنان و ذریه ات بخشیده شوند و تو در دنیا و آخرت در فراخى و گشایش روزى خواهى بود.جبرییل ندا کند: من همراه ملک الموت شوم ، تا با تو مدارا کند و مرگ ، تو را آزار ندهد و روح از بدنت به سلامت بیرون آید.مردم گفتند: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اگر کسى غیر ماه ذى القعده این عبادت را انجام دهد، چگونه است ؟فرمود: تفاوتى نکند و همان طور خواهد شد که بیان نمودم ، این کلمات را جبرئیل در معراج به من آموخته است .(58) دو رکعت نماز حاجتدر عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف ایام در اسم و فعل و حرف بودم و محو فراگرفتن صرف و نحو، در سحر خیزى و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم . در رؤ یاى مبارک سحرى ، به ارض اقدس ‍ رضوى تشرف حاصل کرده ام و به زیارت جمال دل آراى ولى الله اعظم ثامن الحجج على بن موسى الرضا - علیه و على آبائه آلاف التحیة والثناء - نایل شدم . در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهرالنور امام علیه السلام مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباءالله بود و به من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که برآورده است . من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم ، نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم .سپس به پیشگاه والاى امام هشتم سلطان دین رضا - روحى لتربته الفداء، و خاک درش تاج سرم - رسیدم و عرض ادب نمودم . بدون این که سخنى بگویم امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست ، فرمود: نزدیک بیا، نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که بنوش امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع که گویى خواستم لبهاى امام را بخورم ، از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار علم و از هر درى هزار در دیگرى بر روى من گشوده شد.پس از آن امام علیه السلام طى الارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود، به در آمدم . به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روز به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که :دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندچه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبىآن شب قدر که این تازه براتم دادندمن اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجبمستحق بودم و اینها به زکاتم دادند(59) نماز کسوفروزى که ابراهیم فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وفات کرده بود سه سنّت جارى شده است ، یکى این که آفتاب منکسف شد، مردم گفتند: چون فرزند رسول خدا وفات کرده است آفتاب منکسف شده است . رسول خدا به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم آفتاب وماه دو آیت الهى اند که به امر او سیر مى کنند و مطیع فرمان اویند، به ممات و حیات کسى منکسف نمى شوند. پس هرگاه انکساف ماه یا آفتاب روى داد نماز بخوانید، سپس از منبر فرود آمد و با مردم صلاة کسوف به جاى آورد.منطق شریعت این گونه است که متن علم و صرف حقیقت است . یک حرف گزاف در دین الهى راه ندارد. و نفى کسوف شمس و قمر به موت و حیات کسى خود از اعظم آیات نبوّت و دلیل صدق آن حضرت است .آن سه سنّت که در حدیث آمده است ، در مرآة العقول گوید: احدى السنن وجوب الصلوة للکسوف ، و الثانیة عدم وجوب الصلوة و لا رجحانها على الطفل قبل اءن یصلّى ، و الثالثة عدم نزول الوالد فى قبر الولد یعنى یکى از آن سه سنت وجوب صلاة کسوف است . و دوم عدم وجوب و رجحان صلاة کسوف بر طفلى که هنوز نماز بر او واجب نشده است . و سوم عدم نزول والد در قبر والد (که کراهت دارد پدر فرزندش را به خاک بسپارد).(60) نشانه یقینکلینى به اسنادش از اسحاق بن عمّار نقل مى کند:(61) از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: رسول خدا در مسجد، نماز صبح را با مردم خواند. جوانى را دید که کم خوابى از چهره و حرکاتش پدیدار بود. رنگش به زردى گراییده و چشمش ‍ نحیف گشته و چشمانش در گودى فرو رفته بود. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بدو فرمود: اى فلانى ! شبت را چگونه سپرى کرده اى ؟جوان گفت : در حال یقین ، رسول خدا از سخن او به شگفت آمد و فرمود: هر یقینى را، حقیقتى و نشانى است . حقیقت و نشانه یقین تو چیست ؟گفت : اى رسول خدا! حقیقت یقین من آن است که مرا به حزن آورده و خوابم را ربوده و روزم را تشنه نموده است . پس از دنیا و مافیها دورى جسته ام ؛ گویى به عرش خدایم مى نگرم ، و مى بینم که حساب و حشر خلایق برپاست و من در آنانم . اهل بهشت در بهشتند و به تعارف و معارفه مشغولند و بر بالش و تخت خود، تکیه داده اند. و گویى اهل دوزخ را مى بینم که در حال شکنجه و عذابند و کمک مى طلبند و زفیر آتش را مى شنوم و در گوش خود، حسّ مى نمایم . (چون سخن جوان به این جا رسید) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روى به اصحابش ‍ نمود و فرمود: این بنده اى است که خداوند دلش را به ایمان نورانى فرموده است . سپس رو به آن جوان کرد و بدو فرمود: خود را بر همین حال حفظ کن !جوان عرض کرد: اى رسول خدا! من استدعا دارم که از خداوند طلب نمایید، تا در رکاب شما به شهادت رسم .پس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خواسته او را اجابت نمود و از خداوند، شهادت او را طلبید. بدین ترتیب ، آن جوان مدتى بعد در یکى از غزوات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پس از نه نفر شهید به شهادت رسید، که او شهید دهمین بود.(62) (63) اثر سجده طولانىعلى علیه السلام فرمود: اصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم را دیده ام و یکى از شما را نبینم که مانند ایشان باشد؛ زیرا آنان ژولیده مو و غبار آلود بودند و شب را بیدار به سجده و قیام مى گذراندند، گاهى پیشانى و گاهى گونه هاى خود را به خاک مى نهادند و از یاد بازگشت و مرگ و قیامت ، مانند اخگر و آتش پاره سوزان مى ایستادند و مضطرب و نگران بودند؛ پیشانى هایشان بر اثر طول سجده مانند زانوهاى بز، پینه بسته بود. هرگاه ذکر خداوند سبحان به میان مى آمد، از ترس عذاب و کیفر، و امید به ثواب و پاداش ، اشک از چشمانشان جارى مى گشت ، به طورى که گریبانشان تر مى شد و مى لرزیدند؛ مانند درخت که در روز وزیدن تندباد مى لرزد.(64) تفسیر صمدابن وهب قرشى نقل مى کند، که از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: ((گروهى از فلسطین نزد امام باقر علیه السلام آمدند و از آن حضرت درباره مسایلى پرسش نمودند و حضرت به آنها پاسخ فرمود. سپس درباره الصمد پرسش ‍ نمودند. آن حضرت فرمود: تفسیر صمد در خود کلمه الصّمد است . اءلف ، دلیل بر انیّت خداست که فرموده شهد الله انه لا اله الا هو، و این اشاره است به این که او از آن که حواس بتوانند به ادراکش آورند، غایب است . لام ، دلیل بر الهیت اوست به این که او از آن که حواس بتوانند به ادراکش آورند، غایب است . لام ، دلیل بر الهیت اوست به این که او خداست ... چه ، تفسیر اله این است که کسى که مردم را از درک ماهیت و چگونه گى اش با حس و خیال باز مى دارد و آنان را حیران مى کند)). تا این که فرمود: ((هر وقت شخصى در ماهیت بارى تعالى و کیفیت او فکر کند، درمانده شده ، متحیّر مى گردد...))انیت از انّ مشتق است . چنان که از فرمایش امام باقر علیه السلام که نیکو فرموده است ، به دست مى آید که انیّت همان قول خداى عزّوجلّ: شهد الله اءنه لا اله الا هو است و تعبیر از وجود به انیت و از حدود به ماهیت یا مائیت در سخنان و زبان اهل الله کم نیست .ظهور تمام ماهیات به وسیله وجود است و به خودى خود نورانیتى ندارند و بلکه در ذات خود نیستى محض و تاریکى محض مى باشند و نور خود را از غیر خود، یعنى وجود کسب کرده اند؛ چون خداوند متعال حدّ و نهایتى ندارد، ماهیتى نیز در مورد او متصور نیست . و والاتر و بالاتر از این است که هم جنس ‍ مخلوقاتش باشد. در حدیث آمده است که : ((پروردگار ما، به ذات خود نورانى است . حىّ الذات ، قادر الذات و عالم الذات است . هر کس بگوید: او قادر به قدرتى و عالم به علمى و حىّ به حیاتى است ، در کنار خداوند متعال ، خداى دیگرى را شریک گرفته است و بر ولایت ما نیست )).(65) دیدن خداوند هنگام عبادتکلینى در کافى به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل مى کند: حبرى (عالم یهودى ) خدمت امیر مؤ منان رسید و پرسید: اى امیر مؤ منان ! آیا هنگام عبادت ، پروردگارت را دیدى ؟حضرت فرمود: واى بر تو! چشمان با مشاهده دیدگان او را نمى بینند؛ ولى قلبها با حقایق ایمان او را مى بینند.(66) محب واقعىشیخ صدوق در امالى ، از مفضل نقل مى کند که گفت : ((از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: از جمله سخنان خداوند با موسى علیه السلام این بود که خطاب به او فرمود: اى پسر عمران ! دروغگوست کسى که بگوید: مرا دوست دارد ولى چون شب فرا رسد، در خواب باشد. آیا محبّ، مایل نیست که با محبوبش خلوت کند؟! اى پسر عمران ! من دوستانم را مى شناسم وقتى که شب فرا رسد، دیده آنان ، از قلبشان متحوّل شود و عقوبتم برابر چشمانشان مجسّم گردد. از روى مشاهده مرا خطاب نمایند. و از روى حضور با من تکلّم کنند. اى پسر عمران ! از قلبت مرا خشوع ده و از بدنت خضوع و از چشمت ، در ظلمات شب ، اشک ! مرا بخوان که قریب و محبیم خواهى یافت !)).(67) - خدایى را که نبینم نمى پرستمامیر مؤ منان در مسجد کوفه ، بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست که به او ذعلب مى گفتند، داراى زبانى بلیغ در خطبه و قلبى شجاع بود. گفت : اى امیر مؤ منان ! آیا پروردگارت را دیده اى ؟حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من خدایى را که نبینم ، نمى پرستم .پرسید: اى امیر مؤ منان ! پس چگونه او را دیده اى ؟فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! دیدگان با مشاهده او را نمى بینند، ولى قلبها با حقایق ایمان او را مى بینند. واى بر تو اى ذعلب ! خداى من چنان لطیف است که لطفش ‍ به وصف در نمى آید و چنان عظیم است که با عظمت وصف نمى گردد و چنان بزرگ کبریاست که با بزرگى وصف نمى شود. در جلالت چنان جلیل است که با غلظت وصف نمى شود. قبل از هر چیز است و نمى شود گفت : پیش از چیزى است . بعد از هر چیز است و نمى شود به او بعد گفت . اشیاء را خواسته ، اما نه با همت . درک کرده است ، اما نه با خدعه . در همه اشیاست ، اما با آنها مخلوط نیست و از آنها هم جدا نیست . ظاهر است ، نه به شکل مباشرت . متجلّى است ، نه با دیدن . دور است ، نه با مسافت . قریب است نه با نزدیک شدن ، لطیف است ، نه با جسم داشتن . موجود است ، نه بعد از عدم . فاعل است ، نه به اضطرار. صاحب تقدیر است ، نه با حرکت . زیاد مى شود، نه با اضافه . شنواست ، نه با آلتى . بیناست ، نه با اءداتى . اماکن حاوى او نمى شوند و اوقات او را شامل نمى گردند صفات او را محدود نمى کنند و خواب او را نمى گیرد. هستى او از اوقات سبقت جسته ، وجودش از عدم و ازلش از ابتدا پیشى گرفته است . با خلق مشاعر فهمیده مى شود که کسى براى او مشاعر قرار نداده و با تجهیز جواهر فهمیده مى شود که جوهر ندارد و با ضد قرار دادن میان اشیا فهمیده مى شود که او ضد ندارد و با خلق تقارن میان اشیا فهمیده مى شود که او قرین ندارد. نور را ضد ظلمت قرار داده است و خشکى را ضد ترى و زبر را ضد نرمى ، و سردى را ضد گرمى متباین ها را با هم جمع کرده و میان چیزهاى نزدیک ، دورى افکنده است که با تفریق ، بر مفرّق و با تاءلیف ، بر مؤ لف دلالت مى کند. و این سخن خداى تعالى است : ((و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلّکم تذکرون )).(68)میان قبل و بعد، فاصله انداخت تا معلوم شود که او قبل و بعدى ندارد و موجودات با غرایزشان گواهند که آفریننده غریزه آنها، غریزه ندارد و با موقّت بودنشان اعلام مى کنند که براى قرار دهنده وقت آنها وقتى نیست . میان موجودات حجاب و مانع قرار داده تا معلوم شود میان او و خلقش حجابى نیست . پروردگار است ، بدون این که خود پروردگارى داشته باشد و اله است ، بدون این که خود الهى داشته باشد. عالم است ، بدون این که معلوم باشد. سمیع است ، بدون این که مسموع باشد)).(69) رحمت واسعه خداونددر حدیث است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حال نماز بود که مردى بادیه نشین در نماز خود چنین مى گفت : ((خداوندا! من و محمد را مشمول رحمت خویش قرار ده و نه کسى دیگر را!))پس چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نماز را سلام گفت ، خطاب به بادیه نشین فرمود: ((رحمت واسعه الهى را تنگ کردى (محدود و سنگچین نموده اى ) (70) انس با نماز شباز حکیم متاءله آقا میرزا ابراهیم زنجانى در شرح احوال میرزاى جلوه نقل شده است :((وى پیوسته به نیم شب برخاستى و دوگانه بدرگاه یگانه گذاشتى و تا فجر برآید به حجره اندرون به ورزش تن گذراندى . آنگاه نماز صبح کردى و از پى نوافل و تعقیبات ، سپس به تدریس نشستى تا دو ساعت مانده به ظهر و گاه مى شدى که ناصرالدین شاه به دیدن او مى آمد و او مى فرمودى که مرا حالى نیست و او برمى گشتى !)).(71) نماز بر جنازه سعد بن معاذدیلمى در آخر باب بیست و یکم ارشاد القلوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که پیامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و فرمود: ((نود هزار فرشته که در میانشان جبرئیل حاضر بود در نماز او شرکت جستند. از جبرئیل پرسیدم : به چه علت استحقاق یافته است که شما بر او نماز گذارید.گفت : او سوره قل هو الله را دایم ، چه ایستاده و چه نشسته و چه پیاده و چه سواره و در حال رفتن و آمدن مى خواند)).(72) اهمیت ذکرنجات حضرت یونسیونس از پیامبران بود چون به آن کشتى پر از مردم گریخت قرعه زدند و او در قرعه مغلوب شد و ماهى بلعیدش و او در خور سرزنش بود، پس اگر نه از تسبیح گویان مى بود تا روز قیامت در شکم ماهى مى ماند، پس او را که بیمار بود به خشکى افکندیم و بر فراز سرش بوته کدو رویاندیم و او را بر رسالت صد هزار کس فرستادیم آنها ایمان آوردند و تا زنده بودند برخورداریشان دادیم .(73) ذکر یونسىشخصى یهودى ، امیرالمؤ منین علیه السلام را راجع به زندانى که زندانیش را به اطراف زمین گردانید، مورد سؤ ال قرار داد. پس آنگاه حضرت فرمود: اى یهودى ! زندانى که زندانیش را به اطراف زمین سیر داد عبارت است از ماهى معروفى که یونس علیه السلام در شکمش محبوس گشته بود تا این که یونس علیه السلام در دل تاریکى ها ندا در داد و گفت : لا اله الا انت سبحانک انّى کنت من الظالمین که در این هنگام خداوند دعایش را اجابت کرد و به ماهى فرمان داد تا او را از شکم خود بیرون افکند. سپس ماهى وى را بر ساحل دریا انداخت .(74) خواندن اسم اعظم در جنگامیر مؤ منان علیه السلام فرمود: حضرت خضر را شب پیش از جنگ بدر، در خواب دیدم و به او گفتم : چیزى به من بیاموز تا بر دشمنان خود فایق آیم ! او گفت : این را بر زبان جارى ساز: یا هو یا من لا هو الا هو!پس چون صبح شد، خوابم را براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بازگفتم . ایشان فرمود: اى على ! تو اسم اعظم را آموخته اى ، پس در روز جنگ بدر همین جمله بر زبانم جارى بود.(75) ذکر على علیه السلام در صفینروزى امیر مؤ منان قل هوالله احد را قرائت فرمود و چون از آن فارغ شد فرمود: یا هو من لا هو الا هو اغفرلى و انصرنى على القوم الکافرین .ایشان در روز جنگ صفین همین را مى خواند و حمله مى برد.عمار یاسر پرسید:اى امیر مؤ منان ! این کنایات چیست که مى گویى ؟فرمود: اسم اعظم و پایه توحید خداست . آن گاه قرائت کرده است شهد الله انه لا اله الا هو و نیز آخر سوره حشر را، سپس از مرکب خود پیاده شد و چهار رکعت نماز، قبل از زوال ظهر خواند)).(76) - ذکر در شبعلاء بن کامل گوید: شنیدم که امام صادق علیه السلام (در حالى که به فرموده خداوند در آخر سوره اعراف نظر داشت ) مى فرمود: شب هنگام ، با حال زارى و بیم ، بدون آنکه آوایت را آشکار کنى ، پروردگارت را در ضمیرت یاد کن (و بگو): لا اله الا الله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد یحیى و یمیت و یحیى و هو على کل شى ء قدیر علاء بن کامل گوید: من به حضور شریف امام عرضه داشتم که جمله ((بیده الخیر)) را در این ذکر نیاوردید. (چطور است این را هم بر آن بیافزائیم ؟) آنگاه حضرت فرمودند: گرچه خیر بدست خداست . ولى تو آنچه را که گفتم ، همانطور (بدون آنکه چیزى بر آن بیافزایى ) ده بار بگو. و نیز هنگام برآمدن آفتاب و هنگام فرو شدن آن ده بار بگو: اعوذ بالله السمیع العلیم .(77) خواندن ذکر یونسىمرحوم استاد علامه طباطبایى فرمودند که مرحوم قاضى (استاد آن جناب عارف عظیم و سالک مستقیم حضرت آیت الله حاج سید على قاضى تبریزى ) اول دستورى که مى دادند ذکر یونسى بود ( لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین - انبیاء 88) که در مدت یک سال در وقت خاص به حالت سجده ت بار خوانده شود.(78) یاد خداوند در دلو نیز روایت فرموده است که : قال الله عزّوجلّ لعیسى علیه السلام : یا عیسى اذکرنى فى نفسک اذکرک فى نفسى ، و اذکرنى فى ملاک اذکرک فى ملاء خیر من ملا الا دمیّین . یا عیسى اءلن لى قلبک و اءکثر ذکرى فى الخوات . و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الى ، و کن فى ذلک حیا و لا تکن میتا.خداوند عزّوجلّ به عیسى علیه السلام چنین فرمود: اى عیسى مرا در ضمیرت یاد کن تا ترا در ضمیرم یاد کنم . مرا در میان پیروانت یاد کن تا ترا در گروهى بهتر از گروه آدمیان یاد کنم . اى عیسى دلت را برایم رام ساز و در خلوت ها زیاد به یاد من باش و بدان خشنودى من در این است که به من روى آرى و از خود، شکستگى نشان دهى و (مواظب باش ) تا در این عمل زنده باشى (و صادقانه پیش آیى ) نه آنکه مرده وار عمل کنى (و حرکاتت همچون جسدى فاقد روح باشد).(79) خوشا به حال آنانثقة الاسلام کلینى در کتاب دعاى اصول کافى از امام صادق علیه السلام نقل مى نماید که جبرئیل به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گفت : ((خوشا به حال کسى از امت تو که بگوید: لا اله الا الله وحده وحده وحده شیخ صدوق نیز این روایت را در باب ثواب موحدان و عارفان ، در کتاب توحید از امام باقر علیه السلام نقل کرده است . (80) (81) علت صلوات فرستادناز مناظرات علامه حلى باسید موصلى که پرسید چرا صلوات بر آل محمد مى فرستید؟ فرمود: الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة . سید گفت : چه مصیبتى بر آل محمد وارد شد؟ فرمود: وجود مانند تو فرزند، بدترین مصیبهاست .(82) باغ هاى بهشتدر زبان و قلب و در همه حال به یاد خدا بودن .نقل است که پیامبر اکرم فرمود: ((در باغهاى بهشت بخرامید!))پرسیدند: ((باغهاى بهشت چیست ؟))فرمود: ((ذکر خدا در صبح و شب . پس به یاد و ذکر خدا باشید. هر کس که خواهد بداند، چه قدر و منزلتى نزد خداى دارد، بنگرد که قدر و منزلت خداى نزد او چقدر است ؟ چون خداوند بنده اش را همان اندازه قدر مى نهد، که بنده او را. بدانید که بهترین و پاکیزه ترین و والاترین اعمالتان نزد خداوند، و بهتر از هر چیزى که خورشید بر آن تابیده است ، ذکر و یاد خداوند سبحان است . خداى تعالى فرموده است : من همنشین کسى هستم که به ذکر و یاد من باشد، و چه منزلت و ارزشى بالاتر از همنشینى با خداى سبحان ؟!)).(83) (84) پناه به ذکر الهىدر تاءثیر این ذکر شریف یعنى لا اله الا انت سبحانک انّى کنت من الظالمین به سه جمله فاستجبنا له ، و نجیناه من الغّم ، و کذلک ننجى المؤ منین دقت به سزا اعمال گردد، به خصوص به جمله اخیر که مفاد آن عام است که وعده فرموده است شامل همه مؤ منین مى باشد، و با جمع محلى به الف و لام و فعل مضارع که دال بر تجدد زمان و حصول تدریجى آن براى ابد است تعبیر فرموده است ، فتبصّر.امام صادق علیه السلام مى فرماید: در شگفتم براى کسى که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناه نمى برد؟در شگفتم براى کسى که ترس بر او غلبه کرده ، چگونه به ذکر حسبنا الله و نعم الوکیل پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر یاد شده فرمود: پس (آن کسانى که به عزم جهاد خارج گشتند و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتى از جانب خداوند (عافیت ) و چیزى زائد بر آن (سود در تجارت ) بازگشتند و هیچگونه بدى به آنان نرسید.و در شگفتم براى کسى که اندوهگین است ، چگونه به ذکر لا اله الا انت سبحانک انّى کنت من الظالمین پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر فوق فرمود: پس ما (یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده ) از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤ منین را نجات مى بخشیم .و در شگفتم براى کسى که مورد مکر و حیله واقع شده ، چگونه به ذکر اءفوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر فوق فرمود: پس خداوند (موسى را در اثر ذکر یاد شده ) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت .و در شگفتم براى کسى که طالب دنیا و زیبایى هاى دنیاست ، چگونه به ذکر ((ما شاءالله لا قوة الا بالله )) پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل بعد از ذکر یاد شده (از زبان مردى که فاقد نعمتهاى دنیوى بود، خطاب به مردى که از آن نعمتها بهره مند بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود مى دانى پس امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد... دعا(85)دعاى موسى علیه السلامدر حکایت شانزدهم باب سوم گلستان سعدى آمده است :موسى (على نبینا و علیه السلام ) درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده ، گفت : یا موسى دعایى کن تا حق تعالى مرا کفافى دهد که از بى طاقتى به جان آمده ام .موسى دعا کرد و برفت ، پس از چند روز که از مناجات بازآمد مر او را دید گرفتار و خلقى انبوه بر او گرد آمده ، گفت : چه حالتست ؟گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاصگاهش ‍ مى برند... (86) عام بودن دعاجناب استاد علامه حسن زاده آملى فرمودند: رساله اى در امامت نوشتم چون به پایان رسید آن را به حضور شریف استاد علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان رضوان الله تعالى علیه ارایه دادم ، مدتى در نزد او بود و لطف فرمودند و یک دوره تمام آن را مطالعه فرمودند. در یک جاى آن رساله دعاى شخصى درباره خودم کرده بودم که بار خدایا مرا به فهم خطاب محمدى صلى الله علیه و آله و سلم اعتلاء ده . در هنگام رد رساله به این جانب فرمود: آقا! تا من خودم را شناختم دعاى شخصى در حق خودم نکردم بلکه دعایم عام است .(87) دعاى ندبهبرادر مهدى در محضر علامه حسن زاده شروع به صحبت کردند و گفتند: دوستان ما بحمدالله چندین سال است جلسه دعاى ندبه اى دارند و صبحهاى جمعه دور هم جمع مى شوند و دعاى ندبه مى خوانند ولى آن چنان حالى که باید داشته باشیم ، نداریم ، چه کنیم که یک حال و انقلاب درونى در ما ایجاد شود که اقلا دعاها را با سوز و گداز بیشترى بخوانیم ؟ شما بفرمایید چه کنیم ؟استاد با لبخند خاصى فرمودند: آقا جان دعاى ندبه بخوانید، بله باید دعاى ندبه خواند!! راه همین است آقا، البته استقامت داشته باشید، ول نکنید، خسته نشوید، استقامت و مداومت را در حد وجوب داشته باشید، راه رسیدن به حقیقت مجاز است . شما مجاز را قنطره حقیقت بگیرید، من در یک غزل - البته به دروغ ! گفته ام : ((به حقیقت برسیدم ولى از راه مجاز)). سعى کنید عملا کار کنید، رفتارتان را پاک کنید: کونوا لنا زینا و لاتکونوا لنا شینا.(88) دعاى کمیلکمیل مى گوید: با مولایم امیرالمؤ منین در مسجد بصره نشسته بودم و اصحابش با او بودند، به بعضى از آنان گفت : معنى قول خداى عزّوجلّ فیها یفرق کل امر حکیم چیست ؟امام فرمود: شب نیمه شعبان است ، سوگند به کسى که جان على در دست او است هیچ بنده اى نیست مگر این که جمیع خیر و شر براى او در این شب تا همان شب آینده مقسوم است ، و هر بنده اى که این شب را احیاء کند و دعاى خضر علیه السلام را بخواند دعاى او به اجابت مى رسد، پس چون حضرت منصرف شد و مراجعت فرمود، شب به خدمت او رفتم همینکه مرا دید پرسید که اى کمیل چه مى خواهى و چه چیز سبب آمدن تو شده است ؟ گفتم : یا امیرالمؤ منین علیه السلام به طلب دعاى خضر آمده ام . فرمود: بنشین اى کمیل چون این دعا را حفظ کردى در هر شب جمعه یا در هر ماه یک بار و یا در سال یک بار و یا در عمر یک بار بخوان تا از بدى ها بازداشته شوى و یارى شده و روزى داده شوى و هرگز از آمرزش محروم نمانى ، اى کمیل طول صحبت تو با ما موجب شد که چنین نعمت و عطایى را به تو ببخشم .چقدر کمیل همّت و عزم داشت ، چقدر عشق و شوق داشت ، چقدر تشنه و طالب بود که تا چیزى سراغ گرفت در راه تحصیل آن شد، و شب به خدمت امام رسید و دعاى خضر را از آن جناب طلب کرد و از آن حسن طلبش و صفاى سریره و هدف مقدسش چنین سفره پربرکت دعاى خضر علیه السلام را براى همه اهل حال و دعا و مردم صاحب دل گسترده است و چنین اثر قیم و قویم را از خود به یادگار گذاشته است و دعاى خضر را دعاى کمیل کرده است ، آرى باید گدایى کرد که جواد گدا مى خواهد.بانگ مى آید که اى طالب بیاجود محتاج گدایان چون گداجود محتاج است و خواهد طالبىهم چنان که توبه خواهد تایبىجود مى جوید گدایان و ضعافهم چو خوبان کاینه جویند صافروى خوبان ز آینه زیبا شودروى احسان از گدا پیدا شودو امام علیه السلام به کمیل فرمود: طول صحبت تو با ما موجب احسان چنین عطایى شده است پس پیدا است که کمیل خیلى ملازم آن حضرت بود.(89) پیرزن به بهشت نمى رود!مروى است صفیّه بنت عبدالمطلب که عمه حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم است ، روزى نزد حضرت آمد در حالى که پیر شده بود، گفت : یا رسول الله دعا کن تا من به بهشت روم .حضرت بر سبیل طیب فرمود که : زنان پیر به بهشت نخواهند رفت .صفیه از مجلس حضرت برگشت و مى گریست . حضرت تبسم فرمود و گفت : او را خبر دهید که اول پیرزنان جوان شوند، آن گاه به بهشت روند و این آیت بخواند: انا انشاءنا هنّ انشاء فجعلنا هن ابکارا. (90)یعنى به درستى که ما بیافریدیم زنان را در دنیا آفریدنى پس خواهیم گردانید ایشان را دختران بکر و دوشیزه در آخرت که ایشان را به بهشت در آریم .(91) دعاى ابوذرچنان که ابن بابویه - علیه الرحمة - از امام صادق علیه السلام به سند معتبر روایت کرده است که روزى ابوذر - سلام الله علیه - بر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم گذشت ، جبرییل به صورت دحیه کلبى در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته و سخنى در میان داشت ؛ ابوذر گمان کرد که دحیه کلبى است و با حضرت حرف نهانى دارد، بگذشت .جبرییل گفت : یا رسول الله ابوذر بر ما گذشت و سلام نکرد؛ اگر سلام مى کرد، ما او را جواب سلام مى گفتیم ، به درستى که او را دعایى هست که در میان اهل آسمانها معروف است ؛ و چون من عروج کنم ، از وى سؤ ال کن .چون جبرییل برفت ، ابوذر بیامد. حضرت فرمود که اى ابوذر، چرا بر ما سلام نکردى ؟ابوذر گفت : چنین یافتم که دحیه کلبى در حضورت بود و براى امرى او را به خلوت طلبیده اى ، نخواستم کلام شما را قطع کنم .حضرت فرمود که جبرییل بود و چنین گفت ، ابوذر بسیار نادم شد. حضرت فرمود: چه دعاست که خدا را به آن مى خوانى که جبرییل خبر داد که در آسمانها معروف است ؟گفت این دعا را مى خوانم : اللّهم انّى اساءلک الایمان بک و التصدیق بنبیک و العافیة من جمیع البلاء والشّکر على العافیة و الغنى عن شرار النّاس .(92) اجابت دعاى حضرت یونس علیه السلاماز امام باقر علیه السلام روایت شده که حضرت فرمود: یونس علیه السلام سه روز در شکم ماهى درنگ کرد و در تاریکى هاى سه گانه - تاریکى شکم ماهى ، تاریکى شب ، تاریکى دریا - ندا در داد و گفت : لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین ، آنگاه خداوند دعایش را اجابت کرد و سپس ماهى وى را بر ساحل افکند.(93) قرآنعلى علیه السلام آیات نازل شده را مى نوشتحدیثى که ثقة الاسلام آن را در باب اختلاف الحدیث از اصول کافى به سند خودش از سلیم بن قیس هلالى در حدیثى طولانى از امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده که آن حضرت در پاسخ او مفصلا مطالبى بیان نموده تا اینکه فرمود: و بر پیغمبر خدا علیه السلام هیچ آیه قرآنى نازل نمى شد جز آن که برایم مى خواند و بر من دیکته مى نمود، و من به خطّ خود مى نوشتم و تاءویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاصّ و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که به من نیروى به خاطر سپردن آن را عطا کند، از آن زمان که آن دعا را درباره من کرد هر آیه اى از کتاب خدا را که به من آموخت ، و هر عملى را که به من دیکته نمود و من نوشتم فراموش نکردم ، و آنچه را خدا به او آموخت از حلال و حرام و امر و نهى که بوده یا خواهد بود، و هیچ کتابى که بر پیغمبرى قبل از او نازل شده بود درباره طاعت و معصیت نماند الا آن که به من یاد داد. و من حفظش کردم و یک حرف آن از خاطرم محو نشد، آنگاه دست خود را بر سینه من نهاد و از پروردگار خواست که قلبم را از علم و فهم و حکمت و نور پر کند.من گفتم : اى رسول خدا پدر و مادرم فدایت ، از آن هنگام که آن درخواست را از خدا درباره من نمودى چیزى از یاد نبرم ، و آنچه را هم ننوشتم از دستم نرفته است ، آیا پس از این ترس فراموشى برایم دارى .فرمود: نه ، من از فراموشى و نادانى نسبت به تو بیمناک نیستم .(94) (95) اولین گرد آورنده قرآنعلى علیه السلام نخستین جمع آورى کننده قرآن است .ابن المنادى گوید: حسن العباسى به من حدیث کرد، گفت خبر داده شدم از عبدالرحمان بن ابى حمّاد، از حکم بن ظهیر سد و سى ، از عبد خیر، از على علیه السلام که هنگام درگذشت پیغمبر آن حضرت مشاهده کرد، مردم سست و مضطرب شده اند و فال بد مى زدند، پس سوگند خورد که تا قرآن را جمع نکند رداء خود را بر دوش نگیرد، لذا سه روز از خانه بیرون نیامد تا قرآن را جمع کرد، و آن نخستین مصحفى است که در آن قرآن از صفحه دل على علیه السلام به صفحات کاغذ منتقل شده و در آن جمع گردیده است .(96) تکرار آیات قرآن در نمازسید بن طاووس در ((فلاح السّائل )) مى گوید: ((امام صادق علیه السلام در نماز بود که از هوش رفت . چون به هوش آمد پرسیدند که سبب آن حال چه بود؟سخنى به این مضمون فرمود: آیات قرآن را تکرار مى کردم تا به حالى رسیدم که گویى آنها را از زبان آن کسى که آیات را به کشف و عیان نازل فرموده است ، شنیدم . پس قوّه بشرى ، تحمّل مکاشفه جلالت و شکوه الهى را نیاورد.(97) تجلّى آیه و سوره در قیامتیعقوب احمر گفت : به امام صادق علیه السلام عرض کردم که دین زیادى بر عهده دارم ، و این سبب شد که قرآن از من سلب شد و آن را از دست داده ام . امام فرمود: قرآن ، قرآن ؛ همانا که آیه و سوره اى از آن در قیامت مى آید که هزار درجه در بهشت صعود مى نماید و مى گوید اگر مرا حفظ مى نمودى ترا بدینجا مى رساندم .(98) شکایت سوره هاى قرآن در قیامتیعقوب احمر گفت به امام صادق علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم ، اندوه ها و چیزهایى مرا رسیده است که هیچ خیرى برایم نمانده است مگر اینکه طایفه اى از آن را از دست داده ام ، حتى قرآن هم طایفه اى از آن را از دست داده ام . یعقوب گفت تا قرآن را آنچنان یاد نمودم ، امام در آن هنگام بیتاب شد و فرمود: همانا که مرد سوره اى از قرآن را فراموش مى کند، پس آن سوره روز قیامت در نزد آن مرد آید تا از درجه اى از بعض درجات بر او مشرف شود و بدو سلام گوید، و مرد جواب سلام دهد، پرسد تو کیستى ؟ گوید: من آن سوره اى هستم که مرا تباه کردى و رها نمودى ؛ آگاه باش اگر به من تمسک مى نمودى ، تو را به این درجه مى رسانم .(99) معنى قرآن ز قرآن پرس و بسابوالقاسم کوفى در کتاب ((تبدیل )) گفته است ((اسحاق کندى در زمان خود فیلسوف عراق بود. در خانه خود نشست و عزلت اختیار کرد و شروع کرد به نوشتن تناقضات قرآن . روزى یکى از شاگردان او خدمت امام ابومحمد صلى الله علیه و آله و سلم رسید. حضرت به او فرمود: آیا در میان شما مرد رشیدى نیست که استادتان کندى را از اشتغالى که درباره قرآن شروع کرده ، باز دارد؟شاگرد گفت : ما شاگرد او هستیم ؛ چگونه مى توانیم در این مساءله و یا غیر آن به او اعتراض کنیم ؟حضرت فرمود: مى توانى آن چه را مى گویم به او برسانى ؟گفت : آرى .آنگاه حضرت فرمود: نزد او برو و با او نرمى کن و انس بگیر و در هدفش ‍ یارى اش کن . وقتى میانتان انس برقرار شد، بگو: مساءله اى براى من پیش آمده که مى خواهم از تو بپرسم . او از تو خواهد خواست که بپرسى در این هنگام بگو: اگر گوینده قرآن نزد تو آید، آیا جایز است که مرادش از آن غیر این معانى باشد که تو اراده کرده اى ؟ او خواهد گفت : آرى ، شخص مى تواند وقتى که چیزى را شنید، از آن معنایى را بفهمد وقتى که به تو جواب مثبت داد، بگو: از کجا معلوم ؟ شاید (از قرآن ) جز آن چیزى که تو اراده کرده اى قصد کند و به غیر معانى خود وضع نماید.آن شخص نزد کندى رفت و با او الفت گرفت تا این که این مساءله را به او القا کرد.کندى گفت : این مطلب را دوباره تکرار کن ! و او تکرار کرد پس کندى فکر نمود و دید آرى ، این مساءله در لغت احتمال دارد و ممکن است )).(100) آگاهى از قرآندر جنگ احد، بر اثر بى احتیاطى و گوش به فرمان نبودن چند نفر، تعدادى از سلحشوران اسلام به درجه رفیعه شهادت رسیدند، مدینه ، منطقه کوهستانى است ، مردم در زمان جنگ خسته و جراحت دیده اند، علاوه بر این که عدد مسلمانها هم کم بود، قبر کندن در سرزمین کوهستانى دشوار است ، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم دستور فرمود هر چند شهید را در یک قبر بسپارند، فرمود: هر یک از آنها که علم و آگاهیش به قرآن بیشتر است و بیشتر آن را حافظ است ، بدن او را جلوى دیگرى قرار دهند. آرى هر که عالم تر و آگاه تر و قرآنى تر است ، حتى بدنش هم باید قبله آن دیگرى باشد فخیرها اءوعاها (101) دعاى پیامبر (ص ) بر حضرت على (ع )((در کافى از على علیه السلام آمده است : و در هر روز و هر شب ، یکبار بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مى شدم و ایشان با من خلوت مى کرد و هر چه مى کرد من نیز بودم . و اصحاب رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى دانند که بیش از آن که من به خانه حضرت روم ، او به خانه من آمد و بعضى اوقات که بر او وارد مى شدم در خانه با من خلوت مى کرد، و زنان خود را از اتاق بیرون مى ساخت ، و چون به خانه من مى آمد و با من خلوت مى نمود، نه فاطمه و نه احدى از فرزندانم را بیرون نمى کرد. و چون پرسش مى کردم جواب مى داد و چون سکوت مى کردم و مسایلم پایان مى یافت ، ایشان شروع به سخن مى کرد، و هیچ آیه اى بر رسول خدا نازل نشد جز آن که آن را بر من قرائت مى کرد و بر من املا مى فرمود و من با خط مى نوشتم و تاءویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عامش را به من مى آموخت .برایم از خداوند درخواست نمود که در فهم و حفظ آن موفق شوم ، لذا هیچ آیه اى را از کتاب خدا و هیچ علمى را که بر من املا فرمود و من نوشتم ، از زمانى که برایم دعا فرمود فراموش نکرده ام و او (در آموختن من ) هیچ چیزى را که خداوند بدو آموخته بود، از حلال و حرام و امر و نهى ، کان اءو یکون ، و هیچ کتابى که پیش از او نازل شده ، از طاعت و معصیت ، ترک نکرد جز آن که آن را به من آموخت و من حفظش کردم ؛ پس حتى یک حرف از آن را نیز فراموش نکردم . دستش را بر سینه ام نهاد و از خداوند درخواست نمود که قلبم مملوّ از علم و حکمت و نور شود.من خطاب به ایشان عرض کردم : اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت ! از زمانى که مرا دعا فرموده اید، چیزى را فراموش نکرده و چیزى بر من فوت نشده است . آیا به نظر شما از این پس من چیزى را فراموش خواهم کرد؟پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خیر! نه بر تو بیم فراموشى خواهم داشت و نه جهل )).(102) رعایت حدود قرآنآقاى الهى قمشه اى استاد ما که حقّا خودش را خوب ادب کرده بود، بد دهن نبود، گاهى از این عارف نماها و درویش مسلکها ناراحت که مى شد، مى گفت : این ((خواهر نامردها! این موپرستها و بوقعلى شاها و... )) کار را خراب کرده اند!بله آقا این علوم استاد مى خواهد، درس خواندن لازم دارد. من یک موقعى از یکى از خیابانهاى تهران عبور مى کردم ، آقایى جلو آمد و گفت : جناب شیخ ، چند تا سؤ ال قرآنى دارم آیا جواب مى دهید؟ گفتم : ایستادن که صلاح نیست ، در حال راه رفتن حاضرم آن چه مى دانم بگویم ! شروع کرد به خواندن چند آیه از قرآن امّا با غلطهاى بى شمار و فاحش ! گفتم : آقاى عزیز آیات را صحیح نخواندید، صحیح آن این است که من مى خوانم ! بلافاصله با حالت خاصى پرسید: آقا ما الان کجا هستیم ؟! گفتم در فلان خیابان ! گفت : منظورم این است که در کدام منطقه جهان و در چه شهرى هستیم ؟! گفتم : یعنى چه ؟ خوب معلوم است در ایران و در تهران هستیم !! گفت : حالا اگر بگوییم : طهران یا تاهران فرقى مى کند؟ چه فرقى در واقع ایجاد مى شود؟ حالا آیات قرآن را هرگونه بخوانیم چه فرقى مى کند! گفتم : نه آقاى عزیز، الفاظ و معانى حدود خاصى دارند که باید آنها را رعایت کرد و چنین نیست که شما مى گویید.(103) مرد روستایى حافظ قرآنآسید مهدى قاضى ، آقازاده آقاى قاضى بزرگ استاد علامه طباطبایى مى فرمود: که یک مرد روستایى بى سواد، شبى در امامزاده داوود تهران خوابید و در خواب دید که به او مى گویند: نوشته هاى روى دیوارها را بخوان ، گفت : نمى دانم ، گفتند: بخوان ! صبح که از خواب برخاست ، دید قرآن را حفظ است ! در آن عوالم ، نمى دانیم چه خبر است . نابینایى که قرآن را از حفظ مى خواند، در جواب کسانى که به دروغ به او گفتند، این آیه که مى خوانى در قرآن نیست ، کتاب قرآن را برداشت و با انگشت آیه را نشان داد و گفت : مگر کورى ؟ نمى بینى ؟!(104) قرآن را حفظ کنیداستاد فرمودند: دو تا طلبه آمدند پیش من ، یکى گفت : آقا من دارم دیوان شعر شما را حفظ مى کنم و یک مقدارى را هم حفظ کرده ام . به او گفتم برو قرآن حفظ کن ، حفظ کردن دیوان چه فایده اى دارد؟ گفت : چشم .(105) تمسک به آیات قرآنیعقوب احمر گفت : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم ، اندوه ها و چیزهایى مرا رسیده است که هیچ خیرى برایم نمانده است مگر این که طایفه اى از آن را از دست داده ام ، حتى قرآن هم طایفه اى از آن را از دست داده ام . یعقوب گفت : تا قرآن را آن چنان یاد نمودم ، امام در آن هنگام بى تاب شد و فرمود: همانا که مرد سوره اى از قرآن را فراموش مى کند، پس آن سوره روز قیامت در نزد آن مرد آید تا از درجه اى از بعض درجات بر او مشرف شود و بدو سلام گوید، و مرد جواب سلام دهد، پرسد: تو کیستى ؟ گوید: من آن سوره اى هستم که مرا تباه کردى و رها نمودى ؛ آگاه باش اگر به من تمسک مى نمودى ، تو را به این درجه مى رساندم .(106) - درمان با سوره یسیکى از مشایخ روایت مى کرد که در سوره مبارکه یس اسمى هست که به برکت آن کورى مادر زاد و پیسى برطرف مى شود، او را گفتند که آیا اگر کسى تمام سوره را بخواند نفعى از این مقوله که مى گویى به او خواهد رسید؟جواب داد: هرگاه حکیم یک دوا را براى مرضى مقرر کرده باشد و آن دوا در دکان عطارى باشد و مریض برود تمام ادویه دکان او را بخورد آیا نفعى به او خواهد رسید؟(107) على علیه السلام قیم قرآناز منصور بن حازم نقل است : ((به امام صادق علیه السلام عرض کردم : خداى متعال ، بزرگتر و با کرامت تر از آن است که به واسطه خلقش شناخته شود، بلکه این خلق است که به واسطه او شناخته مى شوند.امام علیه السلام فرمود: سخنت درست است !عرض کردم : کسى که مى داند او را خدایى است ، سزاوار است که این را نیز بداند که همان خدا را، رضا و سخطى است و رضا و سخطش جز به واسطه وحى و یا رسول شناخته نشود؛ پس آن که خود، پیامبر و رسول نیست ، بایستى به جستجوى پیامبر باشد و چون او را جوید، در خواهد یافت که پیامبران ، حجت خدایند و طاعتشان واجب و فرض است . من از مردم پرسیدم : آیا نمى دانید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، حجت خداوند بر خلقش بود؟مردم گفتند: آرى !گفتم : حال که ایشان رحلت فرموده ، حجت کیست ؟گفتند: قرآن ، حجت است ! من نیز به قرآن رجوع کردم ، ولى دریافتم که مرجییان و قدریان و حتى زندیقى که ایمانى ندارد، در (معانى ) آن اختلاف نظر دارند و هر کدام براى تفوق و پیروزى بر دیگرى از آن بهره مى جویند! پس دریافتم که قرآن جز به قیّمى که هر چه او درباره قرآن بگوید حق است ، حجت نخواهد بود. از آنان پرسیدم : قیّم قرآن کیست ؟پاسخ دادند: ابن مسعود! او قرآن را خوب مى داند و همچنین عمر و حذیفه !گفتم : آیا تمامش را مى دانند؟پاسخ دادند: خیر!پس کسى جز على علیه السلام را نیافتم که بگویند او تمام قرآن را مى داند. چون مساءله اى پیش آید، همه مى گویند: نمى دانم ! نمى دانم ! ولى آن على علیه السلام است که مى فرماید: مى دانم .پس گواهى مى دهم که على علیه السلام ، قیم قرآن بوده ، اطاعت از او واجب است و او بعد از رسول صلى الله علیه و آله و سلم ، حجت خداست بر مردم ، و آن چه او درباره قرآن گوید، حق است .پس امام فرمود: خدایت رحمت کند!...)).(108) (109) فضیلت سوره واقعهعبدالله بن مسعود از صحابه بزرگ پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود، وقتى مریض شد که در همان مریضى رحلت کرد عثمان بن عفان بر او وارد شد که از او عیادت کند.عثمان از او پرسید: شکایت تو چیست ؟گفت : گناهان من .گفت : چه مى خواهى ؟گفت : رحمت رب خودم را.گفت : آیا طبیب را دعوت نمى کنى ؟گفت : طبیب مریضم کرد.گفت : آیا امر ندهیم که تو را عطایى کنند؟گفت : آن وقت که بدان محتاج بودم مرا از آن بازداشتى و الان به من عطا مى کنى که از آن مستغنى ام ؟گفت : عطا براى دخترانت باشد.گفت : آنان را حاجت به عطا نیست چه این که من آنان را امر کرده ام که سوره واقعه را بخوانند فانى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول : من قراء سورة الواقعه کل لیلة لم تصبه فاقة اءبدا. رسول الله فرمود: هر کس ‍ سوره واقعه را هر شب بخواند هیچگاه تنگدستى به او روى نمى آورد.(110) خواندن سوره توحیدپیامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و فرمود: ((نود هزار فرشته که در میانشان جبرییل حاضر بود در نماز او شرکت جستند. از جبرییل پرسیدم : به چه علت استحقاق یافته است که شما بر او نماز گذارید.گفت : او سوره قل هو الله را دایم ، چه ایستاده و چه نشسته و چه پیاده و چه سواره و در حال رفتن و آمدن مى خواند)).(111) مانع ضرر دشمندر قرآن است لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة (112) آن را علماى ترکستان دلیل گرفته بودند که جز با تیغ و نیزه جنگ کردن جایز نیست ، و توپ روسى را تحریم کردند، تاجرى گفت : باید با توپ به جنگ توپ رفت ، امیر بخارا به فتواى علما او را کشت . گروهى گفتند: پیغمبر توکل بر خدا کرد ما هم تاءسى به او کنیم ، و گروهى گفتند: هر کس سوره یس بخواند از ضرر دشمن ایمن است . عبدالله عمروعاص براى آن که خداوند اطاعت پدر را واجب کرده به امر پدر با امیرالمؤ منین علیه السلام جنگ کرد. یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا(113) و لکن یضل من یشاء و یهدى من یشاء.(114) شیخ بهایى در تعریف ملاى رومى و مثنوى وى گوید:من نمى گویم که آن عالى جنابهست پیغمبر ولى دارد کتابمثنوى او چو قرآن مدلهادى بعضى و بعضى رامضل (115) درجات بهشتحفص گفت : از امام هفتم شنیدم به مردى مى گفت : آیا بقاى در دنیا را دوست دارى ؟ آن مرد گفت : آرى . امام فرمود: براى چه ؟ گفت : براى قرائت قل هوالله احد. امام پس از ساعتى سکوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ، هر کس از اولیاء و شیعیان ما بمیرد و قرآن را نیکو نداند، در قبرش قرآن را به او تعلیم مى نمایند تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه این که درجات بهشت بر قدر آیات قرآن است . به او مى گویند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس ‍ مى خواند و بالا مى رود.(116) بسم اللهاستعاذه به خدا((محمد تقى علیه السلام از على بن ابیطالب علیه السلام روایت مى کند که حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مرا به یمن فرستاد؛ پس به وصیت ، مرا گفت : اى على ! هر کس استخاره کند ضرر نکند و هر کس استشاره کند پشیمان نشود. اى على ... به نام خدا استعاذه کن ! چرا که خداوند متعال ، بسم الله را بر امت من در صبحگاهان مبارک گردانید، و مى فرمود: هر کس در راه خدا براى خود دوستى برگزیند، خداوند در بهشت براى او خانه اى برگزیند.(117) عبور از دریا توسط بسم اللهجناب ثقة الاسلام کلینى در کتاب شریف اصول کافى از امام صادق علیه السلام روایت فرموده است که : شخصى همراه حضرت عیسى علیه السلام بود تا به دریا رسیدند و با حضرت بر روى آب راه مى رفتند و از دریا مى گذشتند - این جانى است که در آب تصرف مى کند، این همان جان است که مرده را زنده مى کند، و ابراء اکمه و ابرص مى نماید و جانهاى مرده را زنده مى کند و حیات مى دهد، و هر کسى که به تعلیم معارف حقه نفوس را احیاء مى کند عیسوى مشرب است - آن شخص که دید بر روى آب مثل زمین هموار عبور مى کنند. در عین عبور به این فکر افتاد که حضرت چه مى گوید و چه مى کند که بر روى دریا این گونه راه مى رود، دید حضرت مى گوید: بسم الله ، از روى عجب به این گمان افتاد که اگر خودش از تبعیت کامل بیرون آید و مستقلا بسم الله بگوید مانند حضرت مى تواند بر آب بگذرد، از کامل بریدن همان و غرق شدن همان ، استغاثه به حضرت روح الله نمود، آن جناب نجاتش داد.(118) - رفع کند فهمى به وسیله بسم اللهعالم جلیل سید یعقوب بن متولد 1176 ه‍ ق در کوه کمر مرند و متوفى 1256 در خوى ، از حفاد امام زین العابدین علیه السلام ، مقبره او در خوى مزار عموم است .در کتاب ((اختران تابناک )) تاءلیف خطیب دانشمند حاج شیخ ذبیح الله محلاتى (119) آمده است که : در میان کلیّه علماء چنین معروف است که سید یعقوب در یکى از شبها جدّ بزرگوارش حضرت على بن ابى طالب علیه السلام ، را در خواب دید و به آن حضرت از کند فهمى خود شکایت نمود، حضرت على بن ابى طالب به وى فرمود: بگو بسم الله الرحمن الرحیم . پس از این که بسم الله از مقام ولایت به وى تلقین شد و از خواب برخاست دید آن چه را که باید بداند مى داند.(120) - بهترین آنهاستاز امام صادق علیه السلام پرسیدم از (آیه ): سبعا من المثانى و القرآن العظیم (121) آیا مراد سوره فاتحة الکتاب است .فرمود: ((بلى )). عرض کردم : ((بسم الله الرحمن الرحیم )) از همان هفت (آیه ) است ؟فرمود: ((آرى آن بهترین آنهاست .))(122) - چرا سوره برائت بسم الله نداردابن عباس گوید: از على - که خدا از او خشنود گردد - پرسیدم چرا در سر آغاز سوره برائت ((بسم الله الرحمن الرحیم )) نوشته نشده است .در پاسخم فرمود: ((چون بسم الله ... )) پناه و زنهار است و در برائت زنهارى نیست با فرمان دست بر قبضه شمشیر زدن و بر فرق مشرکین کوبیدن نازل شده است .(123) اخلاقبرترین جهادامام امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود که حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم پاره اى از لشکر (براى جهاد با دشمن ) فرستاد، چون بازگشتند رسول خدا بدیشان گفت : خوش آمدند گروهى که جهاد اصغر کردند و جهاد اکبر برایشان باقى است .گفته شد: اى رسول خدا جهاد اکبر چیست ؟فرمود: جهاد با نفسسپس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: برترین جهاد آن است که کسى با نفس خود که در میان دو پهلوى اوست جهاد کند.(124) - اخلاق نفسانىامام امیرالمؤ منین على علیه السلام به یکى از دانشمندان یهود گفت : هر کس طباع او معتدل باشد مزاج او صافى گردد، و هر کس مزاجش صافى باشد اثر نفس در وى قوى گردد، و هر کس اثر نفس در او قوى گردد به سوى آن چه که ارتقایش ‍ دهد بالا رود، و هر که به سوى آن چه ارتقایش دهد بالا رود به اخلاق نفسانى متخلق گردد و هر کس به اخلاق نفسانى متخلق گردد موجودى انسانى شود نه حیوانى ، و به باب ملکى درآید و چیزى او را از این حالت برنگرداند.پس یهودى گفت : الله اکبر! اى پسر ابوطالب ، همه فلسفه را گفته اى - چیزى از فلسفه را فروگذار نکرده اى ؟(125) بدترین دشمنانسعدى در باب هفتم گلستان گوید: ((بزرگى را پرسیدم از معنى این حدیث که اءعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک ؟ گفت : به حکم آن که هر دشمنى را که بر وى احسان کنى دوست گردد، مگر نفس را که هر چند مدارا بیشتر کنى مخالفت زیادت کند)).(126) - آفت طمعحنین ، موزه دوزى یعنى کفش دوزى از هل حیره بوده است ، مردى اعرابى خواست از او موزه اى بخرد، در بهاى آن چند بار حرف در میانشان ردّ و بدل شد، سرانجام اعرابى با آن همه چانه زدن موزه را نخرید و حنین سخت در غضب شد و بر سر آن شد که اعرابى را نیز به خشم آورد. چون اعرابى رهسپار شد، حنین از سوى دیگر رفته یک لنگه کفش را بر سر راه وى انداخت ، و پیش رفته لنگه دیگر را نیز بر سر راه وى نهاد، و خود در کنارى کمین کرده بنشست . چون اعرابى به لنگه نخستین برخورد کرد، گفت : این لنگه کفش چه قدر شبیه به کفش حنین است ، اگر آن لنگه دیگر با این بود مى گرفتمش ، چون پیش رفت و به لنگه دیگر رسید پشیمان شد که لنگه پیشین را ترک گفته است ، از شتر فرود آمد و زانویش ‍ را ببست و براى گرفتن موزه اول برگشت ، حنین فرصت کرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.چون اعرابى به خانه خود بازگشت ، کسانش پرسیدند: از سفرت چه آورده اى ؟گفت : دو لنگه موزه حنین را آورده ام . پس این داستان مثل شده است براى هر کس که از سفر خود ناامید بازگردد.(127) ادعاى بى جاابن سکّیت گفته است : حنین مردى دلاور بود، نسبت خود را به اسد بن هاشم بن عبدمناف ادعاء کرد، یک جفت موزه سرخ رنگ پوشید و نزد عبدالمطلب آمد و گفت : اى عمّ! من فرزند اسد بن هاشمم .عبدالمطلب گفت : نه چنین است که من پوشاک - یعنى موزه - فرزند هاشم را در تو مى بینم ، شمایل هاشم را در تو نمى یابم ، برگرد. حنین ناامید برگشت . و این مثل شده است که رجع حنین بخفیه (128) مرافقت با درویشان((با شهنشاه خواجه لولاکگفت لاتعد عنهم عیناک ))اشاره است به کریمه و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربّهم ج والعشى یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هویه و کان اءمره فرطا (129)آیه در شاءن سلمان و ابوذر و صهیب و خباب و غیر آنان از فقراى اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم نازل شده است . و به عبارت تفسیر منهج الصادقین :جمعى از مؤ لفة القلوب چون عیینة بن حصین و اقرع بن حابس و اءمثال ایشان گفتند: یا رسول الله ما اشراف عربیم با سلمان و ابوذر و سایر فقراى مسلمانان همنشینى نتوانیم کرد، اگر تو ایشان را دور سازى ما نزدیک تو آمده به تعلّم احکام شرع قیام نماییم ، آیه آمد که صبر کن بر صحبت درویشان که در اوقات صبح و شام براى رضاى خداى به پرستش او مى گذرانند باید که در نگذرد چشمهاى تو از ایشان - یعنى باید که نظر از ایشان بر ندارى و به غیر ایشان التفات نکنى - در حالتى که به آن نگریستن تو به غیر، خواهى آرایش زندگانى دنیا را، و فرمان مبر آن را که غافل گردانیده ایم دل او را از یاد کردن خود، و او پیروى کرده است آرزوهاى خود را و هست کار آن پیش افتاده بر حق و در گذشته از صواب ...حافظ را در مدح درویشان غزلى بدین مطلع است : ((روضه خلد برین خلوت درویشان است ... )) و متاءله سبزوارى نیز به استقبال از حافظ غزلى بدین مطلع سروده است : ((جام جم مظهر اعظم دل درویشاناست )).(130) - پاداش صدقهپیامبر فرمود: کسى که صدقه اى بدهد، براى او در بهشت دو برابر آن خواهد بود.ابو دحداح گفت : اى پیامبر خدا من دو باغ دارم ، اگر یکى از آن دو را صدقه بدهم براى من در بهشت دو برابر آن است ؟پیامبر گفت : آرى .گفت : مادر دحداح و دخترم در بهشت با من اند؟گفت : آرى ، پس بهترین یکى از آن دو باغ را به رسول الله داده است ، پس آیه نازل گشت و خداوند پاداش صدقه او را به دو هزار هزار مضاعف گردانید.(131) - شکایت از ظلممى گویند مردى قصیر در نزد انوشیروان از دست کسى شکایت کرد که فلانى به من ظلم کرده است .انوشیروان گفت : به آدمهاى کوتاه کسى ظلم نمى تواند بکند.گفت : آن که به من ظلم کرد از من کوتاه تر است .بگذریم که حرف حرف مى آورد. و این را هم بدان که :کوتاه بود فتنه سبک روح بلنداى معتدل القامه تویى دانشمند(132) - عمل صالحاز قصه آدم فواید بسیار به دست آید: خداوند پس از تعلیم توحید و نبوت و معاد مردم را به عمل صالح خواند، و عمل صالح از کسى متوقع است که غرض الهى دارد چون هر کس اعمالش مناسب با اءهم اغرض اوست چنان که طالب مال اگر در علم به پایه بوعلى سینا برسد با فقر خویش را بدبخت مى داند، و عمل او همه در راه مال است ؛ و آن که همّش تحصیل رضاى خداست به غیر عمل صالح آرامش دل ندارد؛ و خداوند در قصه آدم او را خلیفه خود قرار داد تا غرض اءهم وى تخلّق به اخلاق الله باشد و سزاوار خلیفتى اوگردد.(133) سبب دروغ گفتنمهدى بن منصور خلیفه عباسى کبوتر باز بود، غیاث بن ابراهیم حدیثى به این عبارت نقل نمود که پیغمبر گفت : لاسبق الافى حف او حافر اءو نصل اءو جناح . یعنى گروبندى جایز نیست ؛ مگر در حیوان مرکوب ، یا حربه آهن ، یا بال پرنده . مهدى ده هزار درم به او داد و چون بیرون رفت ، نگاه به پشت گردن او کرده گفت : شهادت مى دهم که پشت گردن کسى است که بر پیغمبر دروغ بسته ، چون پیغمبر بال مرغ را ذکر نکرده ، این مرد خواست به ما تقرب جوید. آن گاه فرمود کبوتر را ذبح کردند و از کار خود دست کشید که من موجب این دروغ شدم .(134) خودبینى حجاب راهشیخ سعدالدین حموى سوار بود و به رودخانه اى رسید و اسب از آب نمى گذشت ، امر کردند که آب را تیره ساختند و به گل آلوده کردند و اسب در حال بگذشت فرمود: تا خود را مى دید از این وادى عبور نمى توانست کرد.(135) روزه سکوتدر روایت است که حضرت عیسى (على نبینا و آله و علیه السلام ) به حواریون خود، دستور ((صوم سکوتى )) داد که افطار آن ((موت )) باشد! ما از بس ‍ جفنگ مى گوییم ، دلمان را زنگ فرا گرفته است ! باز در روایت است که حضرت آدم علیه السلام ، با عده اى از اولادش نشسته بود و همه مشغول و سرگرم حرّافى و صحبت بودند، یکى از ایشان پرسید که شما چرا سخن سخن نمى گویید، شما هم حرفى بزنید! حضرت آدم علیه السلام فرمود: ما که از بهشت خارج شدیم ، خدا وعده اى داد که اگر مى خواهید دوباره به بهشت ، بازگردید، از راه ((سکوت )) برگردید!(136) اخلاص در عملمنقول است که مرحوم حاجى سبزوارى (رضوان الله علیه ) براى عیادت بیمارى مى رفت و عده اى هم با او بودند. نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت .اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر مى گردید؟ آقا جواب داد: که خطورى به قلبم کرد که بیمار وقتى مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و مى گوید که سبزوارى ، چه انسان والا و بزرگى است که به عیادت من بیمار آمده است . حالا برمى گردم تا هنگامى که اخلاص اولیه را بیابم و تنها براى خدا به عیادت بیمار بیایم .(137) - مقام رضااستاد فرمودند: در محضر مرحوم آقاى طباطبایى کسى جراءت نداشت صحبت دنیا بکند، 17 سال ما در خدمت ایشان بودیم ، یک بار اجازه نداد کسى از دنیا و امور دنیوى صحبت کند. وقتى من یک بار از این مقوله چیزى گفتم آن چنان زد توى دهنم که چه بگویم !! ایشان واقعا در مقام ((رضا)) بود.(138) بلال با اعمال درست((مردى نزد امیرالمؤ منین علیه السلام آمد و به آن حضرت عرض کرد که : بلال با فلانى مناظره مى کند و الفاظ وى ملحون است و آن کس عباراتش معرب و صحیح است و به بلال مى خندد. امام فرمود: اى بنده خدا اعراب و تقویم کلام براى تقویم و تهذیب اعمال است ، آن کس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب کلامش سودى ندهد، و بلال را که افعالش به درستى آراسته است لحن الفاظش ‍ زیانى نرساند)).(139) پاداش صبر ایّوب ((باز چون اسب لطف را زین کردلقمه کرم را ملخ چین کردخود از او نزد عقل و راءى زرینکرم سیمین بود ملخ زریندر عطا چون بلاى مبلى دیدبا بلا در عطا همى خندیداشارت است به احوال وقایع حضرت ایوب پیامبر علیه السلام قوله سبحانه : و ایوب اذ نادى ربّه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمین فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و ءاتیناه اءهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکرى للعابدین . (140)مفسران قرآن کریم در این مقام روایاتى نقل کرده اند، از آن جمله در تفسیر منهج الصادقین آمده است که :از ابن عباس مروى است که حق تعالى جمیع اولاد و اموال و مواشى وى را مضاعف به وى داد، و ابر سرخ و سفید فرستاد تا ملخ زرین بر وى ببارید. و در احقاف آورده که سه شبانه روز در حوالى سراى او بارید. و در حدیث آمده که هر قطره آب غسل که از وى مى چکید ملخ زرین شد و ایوب آن را به دست جمع کرد، وحى آمد که اى ایوب نه من تو را مستغنى گردانیده ام و جمع اموال را با ضعف آن به تو دادم از براى چه این را جمع مى کنى ؟فرمود: بار خدایا چون که این از بدن من جدا شده که محل ابتلاء و امتحان تست ، پس آن را برکتى و کرامتى دیگر خواهد بود و مزیت تیمن و تبرک خواهد داشت بر اموال دیگر.(141) تحریم رباهشام بن حکم از امام صادق علیه السلام از سبب تحریم ربا پرسید. حضرت فرمود: ((اگر ربا حلال مى بود، مردم تجارات و حرفه هاى مورد نیاز خویش را ترک مى گفتند. پس خداوند ربا را حرام فرمود تا مردم از حرام به سوى حلال و تجارات و خرید و فروش بگریزند...))(142) کفاره غیبتو در کافى و نیز من لایحضره الفقیه ، از ابوعبدالله ، امام صادق علیه السلام نقل است : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را پرسیدند که کفاره غیبت چیست ؟ فرمود: ((هرگاه به یاد شخصى که غیبتش نموده ، افتد، براى او از خداوند طلب غفران کند.))(143) همنشین خوبحواریون عیساى پیامبر به او گفتند: ما با چه کسى همنشینى کنیم ؟ حضرت عیسى علیه السلام فرمود: کسى که دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد و وقتى به سخن مى آید، حرف او موجب فزونى دانش شما بشود، چیزى به شما یاد بدهد... رفتار و کردار او شما را در کار آخرت ترغیب و تحریص کند.(144) جهاد اصغر و جهاد اکبردر کتاب اربعین علامه بهاءالدین عاملى قدس سره از حضرت امیر مؤ منان روایت است که فرمود: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم گروهى از سپاهیان خویش را (به جهاد) اعزام داشت . چون بازگشتند، فرمود: ((مرحبا به قومى که جهاد اصغر را به انجام رسانیدند و جهاد اکبر بر عهده شان باقى است .)) پرسیدند: ((اى رسول خدا! جهاد اکبر چیست ؟))فرمود: ((جهاد با نفس )). سپس فرمود: ((برترین جهاد، آن است که شخص با نفس خویش که میان دو پهلوى اوست ، به جهاد برخیزد.))(145) گناه- معصیت خداوندلقمان پسرش را گفت : پسرکم ! چون خواستى معصیت خداوند را مرتکب شوى ، جایى برو که او، تو را نبیند. این اشاره است به این که ، جایى را نمى یابى که خدا تو را در آن نبیند، پس از او نافرمانى مکن ! چنانکه خداوند فرموده است : و هو معکم اینما کنتم . (146) آثار گناه((شخصى نزد امیر مؤ منان علیه السلام آمد و گفت : اى امیر مؤ منان ! از نماز شب محروم شده ام .حضرت فرمود: گناهانت تو را مقید کرده و دست و پایت را بسته اند)).کلینى قدس سره در باب ذنوب از کتاب ایمان و کفر، نقل مى نماید که امام صادق علیه السلام فرمود: ((چون مرد گناه کند، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت ، از چاقویى که در گوشت فرو رود، سریعتر در کسى که مرتکب آن شده ، فرو مى رود)).(147) (148) - جبران نماز شب((شخصى نزد سلمان فارسى آمد گفت : اى اباعبدالله . من توان آن ندارم که در شب نماز به جاى آورم . سلمان گفت : در روز گناه مکن !))(149) فسق عمار ذى کنازابوالفرج الاصفهانى در شرح حال عمار ذى کناز به نقل از العمرى مى نویسد:((پس از هشام بن عبدالملک ، ولید بن یزید مرا خواست و گفت : آیا شعرى از عمار ذى کناز در خاطر دارى ؟ گفتم : آرى ! قصیده اى از او در یاد دارم و آن را حفظ کرده ام . پس ، این قصیده را خواندم که : حبذا اءنت یا سلامة الفین حبذا...خلاصه ، العمرى پس از ذکر قصیده مى گوید: ولید آن قدر خندید که به پشت افتاد و دست و پایش به تکان خوردن افتاد و دستور داد شراب آوردند و مرا به خواندن امر کرد. پس ، شروع به خواندن ابیات کردم و آنها را تکرار نمودم و او مى نوشید و دست مى زد، تا آن که مست شد. سپس ، دستور داد تا دو جامه و سى هزار درهم ، مرا دادند. پس از آن ، گفت : عمار چه مى کند؟گفتم : زنده اى چون مرده است ، چشمش به کورى گراییده و بدنش ضعیف گشته و بى حرکت . پس ، امر کرد ده هزار درهم به او بدهند.گفتم : آیا امیرالمومنین را چیزى بگویم که اگر آن را انجام دهد، ضررى در این کار به او نمى رسد و این کار از دنیا و هر چه در آن است براى عمار دوست داشتنى تر است .گفت : این کار چیست ؟گفتم : او همیشه در میخانه است و در حال مستى ؛ ماءموران وى را جلب مى نمایند و آنقدر مى زنند تا بدنش به شدت مجروح مى شود، ولى عادت خود را ترک نمى کند. بنویس که متعرض او نشوند. ولید به عاملش در عراق نوشت که هر یک از ماءموران که او را در حالت مستى و غیر آن نزد او آورند، دو حد بر او بزنند و عمار را رها کنند)).(150) فرشتگان کاتبابوامامه ، از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که فرمود: ((فرشته چپ ، شش ساعت ، قلم از نوشتن عمل بنده خطاکار یا زشتکار باز نگاه دارد. پس ‍ چنان چه پشیمان شود و از خداى بخشش طلبد، آن را ننویسد، وگرنه یک گناه بر او نخواهد نوشت .)) در روایت دیگر است : ((فرشته جانب راست ، بر فرشته جانب چپ ، امیر است . پس چون بنده اى عملى نیک انجام دهد، هشت برابرش ‍ برایش بنویسد، و چون عملى زشت به انجام رساند و فرشته جانب چپ اراده کند که آن را بنویسد، فرشته جانب راست او را گوید: باز ایست ، و او هفت ساعت باز ایستد. اگر از خداوند طلب بخشش کند، بر او چیزى ننویسد، و چنانچه چنین نکند تنها یک عمل زشت بر او نوشته شود))(151) ویران کننده کعبه((ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان ، به کفر والحاد مشهور و عنادش آشکار بود و در اطراح و انکار دین هیچ واهمه اى نداشت . او تصمیم گرفت قبه اى بر روى کعبه بسازد و در آن شراب بنوشد و در همان حال ، طواف کنندگان را نظاره کند.روزى قرآنى را که با خطى درشت نوشته شده بود باز کرد و آنرا به صورت هدفى در جلو نهاد و شروع نمود به تیراندازى به سوى آن و در این حال این شعر را زمزمه مى کرد:تذکرنى الحساب و لست ادرىاءحقا ما تقول من الحسابفقل : لله یمنعنى طعامىو قل : لله یمنعنى شرابىو روزى چون قرآن را گشود این آیه را دید که : واستفتحوا و خاب کل جبار عنید (152)پس قرآن را هدف تیر قرار داد تا به حدى که آن را پاره پاره کرد، و چنین مى گفت :اتو عد کل جبار عنیدفها اءنا ذاک جبّار عنیدفان لاقیت ربک یوم حشرفقل یا رب مزّقنى ولید))(153) و این حجاج است که کعبه را ویران کرد و مؤ منان و خدا ترسان و اولیا و بندگان بسیارى را کشت و در دوران امارتش ، آن قدر مرتکب ظلم شد که به حد تواتر رسیده و ضرب المثل شده است .(154) اراده گناه و کار نیکعبدالله بن موسى بن جعفر علیه السلام گوید: ((از پدرم پرسیدم که آیا چون بنده اراده گناه یا کار نیک کند، دو ملک از آن خبر یابند؟ فرمود: آیا بوى خوب و بوى مستراح یکى است ؟! گفتم : خیر! فرمود: چون بنده اراده کار نیک کند، نفسش ‍ خوشبو بیرون آید. پس فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گوید: برخیز (و برو) که او همت به کار نیک بسته است . و چون به آن عمل اقدام کند، زبانش ‍ قلم او شود و آب دهانش ، مرکّب ، و آن را برایش بنویسد، و چون اراده گناه کند، نفسش بدبو بیرون آید. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست را گوید: باز ایست که او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مرکّبش ، و گناه را بر او بنویسد .))(155) غافل شدنشنیدم که ابوجعفر علیه السلام فرمود: ((اى ابانعمان ! مردم تو را فریب ندهند و از نفست غافل نکنند؛ هر چه به تو رسد همراه تو خواهد بود نه همراه آنان . روزت را به بیهودگى سپرى مکن ؛ چه همراه تو کسانى هستند که عمل تو را ثبت مى نمایند. پس نیکوکارى کن که هیچ چیزى را به جستجو و طلب نمى بینیم که از عمل نیک ، که گناه پیش را از میان مى برد، بهتر باشد)).(156) توبهشرط قبولى توبه از غیبتو از جابر نقل است که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((از غیبت بر حذر باشید؛ چه غیبت بدتر از زناست .)) سپس فرمود: ((مردى که زنا کند و پس از آن توبه نماید، خدایش آمرزد، لیک غیبت کننده را تا غیبت شده نبخشاید، نیامرزد.))(157) استغفار کردنشخصى در حضور حضرت وصىّ علیه السلام از خداوند طلب غفران نموده ، مى گوید: ((استغفرالله !)) امیر مؤ منان در پاسخ مى فرماید:مادرت به عزایت بنشیند! آیا مى دانى که استغفار چیست ؟!استغفار، مقام والا مرتبگان است . استغفار نامى است که آن را شش معنا و (و شرط) است :اول پشیمانى بر گذشته .دوم تصمیم بر آن که تا ابد گرد گناه نیایى .سوم آن که حقوق خلایق را بدانان بازدهى ؛ چنان که خداوند را ملاقات کنى و بدون آن که حقّى بر گردنت باشد.چهارم آن که هر عمل واجبى که ضایع کرده اى قضا و حقش را ادا کنى .پنجم گوشتى که در حرام بر بدنت روییده ، با سختى ناراحتى بر گناهانت آب کنى ؛ چنان که پوستت به استخوان رسد و گوشتى تازه روید.ششم به بدنت درد عبادت و طاعت رسانى ؛ همچنان که شیرینى گناه بدان رسانیده اى ، پس چون چنین کردى ، حال بگو: (( استغفر الله !))(158) سفره توبهدر کتاب شریف اصول کافى ، تاءلیف ثقة الاسلام کلینى قدس سره از ابوجعفر، امام محمد باقر علیه السلام نقل است که فرمود:آدم علیه السلام عرض کرد: ((پروردگارا! شیطان را بر من سلطه بخشیدى ، و او چون خون (که در بدنم جارى است ) بر من چیرگى دادى ؛ پس مرا نیز چیزى عنایت فرما!))خداوند فرمود: ((تو را چنین (نعمتى ) بخشم که چون کسى از فرزندانت ، تصمیم بر انجام گناهى گیرد. (تنها) یک گناه بر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام عملى نیک گیرد، چنان چه به انجامش نرساند، حسنه اش برایش نوشته شود، و چون به انجامش رساند، ده حسنه برایش نوشته شود.))آدم عرض کرد: ((پروردگارا! مرا بیشتر ده !((فرمود: ((تو را این بخشم که چون کسى از فرزندانت گناهى کند و سپس از من بخشش خواهد، او را ببخشایم .))عرض کرد: ((پروردگارا، مرا بیشتر عنایت فرما!))فرمود: ((توبه را بدانان بخشیدم )) و یا فرمود: (( (سفره ) توبه را تا هنگامى که نفس به گلو برسد برایشان گستردم .))آدم ، عرض کرد: ((پروردگارا، مرا کافى است . ))(159) گناه بعد از توبهدر کتاب شریف اصول کافى است که محمد بن مسلم از ابوجعفر، امام باقر علیه السلام نقل کرده است :((اى محمد بن مسلم ! گناهانى که مؤ من از آن توبه کند، بخشوده شود. پس باید براى زمان پس از توبه از نو شروع به عمل کند، و به خدا سوگند که این توبه تنها اهل ایمان راست .))عرض کردم : چنانچه توبه خویش را بشکند و گناه کند و سپس توبه کند چه ؟فرمود: ((اى محمد بن مسلم ! آیا توانى باور کنى که بنده اى مؤ من بر گناه خویش پشیمان شده و از خدا آمرزش خواسته و توبه کرده ، ولى خداوند توبه اش را نپذیرفته است ؟))گفتم : او بارها چنین کرده ؛ گناه کرده و سپس توبه و استغفار!فرمود: ((هرگاه که مؤ من به استغفار و توبه بازگردد، خداوند نیز بخشایش و آمرزش را به سویش بازگرداند، و خداوند، آمرزنده و مهربان است . توبه را مى پذیرد و بدى ها را در مى گذرد. پس مبادا مؤ منان را از رحمت خدا دور نمایى !))(160) توبه نصوحدر کتاب اصول کافى ، از کنانى است که چون امام صادق علیه السلام را از معناى این آیه که : ((اى مؤ منان به سوى خدا توبه کنید؛ توبه اى نصوح )) پرسید.امام در پاسخ فرمود: (یعنى ) بنده از گناه توبه کند و سپس به آن بازنگردد.(161) محبوب ترین بندگاننیز روایت است ابوالحسن (موسى بن جعفر علیه السلام ) در پاسخ به پرسش از توبه نصوح ، خطاب به محمد بن فضیل فرمود:(یعنى ) از گناه توبه کند و سپس به آن بازنگردد، و محبوب ترین بندگان نزد خداى تعالى ، منیبان توّابند.(162) توبه از گناهابوبصیر گوید: چون امام صادق علیه السلام را از این آیه پرسیدم ، فرمود: ((گناهى که شخص از آن توبه کند و هرگز به آن بازنگردد.)) پرسیدم : کدام یک از ما باز نگردد؟فرمود: ((اى ابا محمد، خداوند از بندگانش آن را دوست دارد که در فتنه (گناه ) واقع شود و توبه کند.))(163) پشیمانى در لحظه مشاهده مرگدر کتاب من لایحضره الفقیه آمده است : از امام صادق علیه السلام از این کلام خداى تعالى پرسش شد که : ((کسى که با اعمال زشت ، تمام عمر اشتغال ورزد تا آن گاه که مشاهده مرگ کند، در آن هنگام پشیمان شود و گوید: اکنون توبه کردم ، توبه اش پذیرفته نیست )) امام در پاسخ فرمود: (یعنى :) هنگامى که امر آخرت را به چشم بیند.))(164) توبه در آخرین لحظاتمعاویة بن وهب گفته است :به سوى مکه رهسپار بودیم که پیرمردى متاءلّه و متعبّد ما را همراهى مى کرد. لیکن او بر مذهب ما اطلاعى نداشت و (به مذهب اهل جماعت ) نماز را در سفر تمام مى خواند. برادرزاده اش که شیعه بود، او را در این سفر همراهى مى کرد. از قضا پیرمرد بیمار شد. برادرزاده اش را گفتم : اگر مذهب شیعه را بر عمویت عرضه بدارى ، امید است که او (از عقاب الهى ) رهایى یابد!همراهان ، همگى گفتند: ((این پیرمرد را به حال خود واگذارید؛ چه او بر همان حالى که هست نیکوست .)) لیک ، برادرزاده طاقت نیاورد و او را گفت : ((اى عمو! همه مردم جز اندکى ، پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از دین خارج شدند.همچنانکه باید از رسول صلى الله علیه و آله و سلم اطاعت و پیروى مى کردیم ، بایستى از على بن ابى طالب علیه السلام نیز اطاعت و پیروى کنیم ، او و اطاعت از او پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم ، حق است .))پیرمرد، نفسى کشید و فریاد برآورد: ((من آن چه را تو گفتى باور کردم .)) و سپس ، جانش از بدن خارج شد.پس از آن ، خدمت ابوعبدالله (امام صادق ) علیه السلام مشرّف گشتیم . على بن سرّى ، ماجرا را براى حضرت نقل کرد. ابوعبدالله علیه السلام فرمود: ((آن مرد، اهل بهشت است .))على بن سرّى عرض کرد: ((او جز در همان وقت ، بر چیزى از مذهب شیعه آگاهى نداشت !))امام فرمود: ((پس جز این ، از او چه مى خواهید؟! به خدا سوگند که او به بهشت رفته است .))در روایتى دیگر، زراره از حضرت ابوجعفر، امام باقر علیه السلام نقل کرده است :چون نفس به این جا رسد - و اشاره به گلوى مبارکش فرمود - براى عالم توبه نیست ؛ لیک جاهل را توبه باشد.(165) مهلت توبهروایتى دیگر در کافى است که فضیل بن عثمان مرادى گوید از ابوعبدالله ، امام صادق علیه السلام شنیده است :رسول خدا (ص ) فرمود: ((چهار خصلت است که در هر که باشد در وقت ورود به بارگاه خداوند، پس از آن دیگر او را هلاکتى نیست جز آن که شایسته هلاکت باشد و آن عبارت است از این که بنده همت به کارى نیک بندد که آن را به انجام رساند. چنانچه آن را به انجام نرساند، خداى برایش (به سبب نیّت نیکش ) حسنه اى بنویسد، و چنانچه آنرا انجام دهد، خداى برایش ده حسنه بنویسد، و چنانچه همت به کارى زشت بندد که آن را به انجام رساند؛ پس چنانچه آن را به انجام نرساند، چیزى بر او نوشته نشود، و اگر آن را انجام دهد، هفت ساعت بدو مهلت داده شود، فرشته کاتب حسنات کاتب سیّئات را که بر جانب چپ راست گوید: شتاب مکن که شاید عمل زشتش را به عملى نیک دنبال کند که آن را پاک سازد؛ چه خداى عزّوجلّ فرماید: ان الحسنات یذهبن السیئات ، و یا بخشش طلبد؛ پس اگر گوید استغفر الله الذى لااله الا هو، عالم الغیب و الاکرام و اتوب الیه چیزى بر او نوشته نشود. چنانچه هفت ساعت بگذرد و نه حسنه اى انجام دهد و نه آمرزش طلبد، کاتب حسنات ، کاتب سیّئات را گوید: بنویس گناه را بر این نگون بخت محروم .))(166) بخشش گناهاندر کتاب شریف و گران سنگ کافى ، از ابن وهب نقل است که مى گوید:شنیدم که ابوعبدالله ، امام صادق علیه السلام فرمود: ((چون بنده توبه نصوح کند، خداوند او را دوست بدارد، و در دنیا و آخرت ، (گناهان ) او را بپوشاند.))پرسیدم : چگونه گناهان او را مى پوشاند؟فرمود: ((گناهانش را که دو ملک نوشته اند، از یادشان ببرد، و اعضاى بدنش را وحى فرماید که گناهانش را پنهان کنید، و به مواضعى از زمین (که در آنها گناه کرده است ) وحى فرماید که گناهانى که در شما مرتکب شده ، کتمان کنید. پس او به لقاى خداى رود در حالى که چیزى بر گناهانش گواهى ندهد.))(167) دنیاانسان ، نبات و حیوانروزى از روزهاى تابستان ، در یکى از قراى لاریجان ، در کنار دره اى که درختان گردوى سهمگین و دیگر درختان ییلاقى سر به آسمان کشیده داشت نشسته و سرگرم به عالم خود بودم . در این حین گوساله اى از جانبى آمد و در میان من و درخت گردویى که روبروى من بود ایستاد؛ او به دیدن من خیره شد و من به دیدن او، که ناگهان بدین معنى انتقال یافتم که درخت ریشه اش به زمین است و شاخه هایش به سوى آسمان ؛ و انسان به کلى عکس آن ، که درختى باژگونه است : ریشه اش به سوى آسمان و شاخه ها به سوى زمین ؛ و حیوان نه این است و نه آن ، موجودى است برزخ میان نبات و انسان . آن که ریشه اش در زمین است و از زمین مى روید رشد نباتى دارد و کار نباتى ؛ و آن که برزخ است جانى قوى و علاوه بر رشد نباتى رشد حیوانى نیز دارد و آثار وجودیش بیش از آن ؛ و این انسان ریشه او سرش است ، که دستگاه تفکر و ادراکات انسانى اوست ، به سوى آسمان است و آثار وجودیش از هر دو بیشتر، به تکاملى عجیب و ترتیبى شگفت . در آن هنگام ، حالتى غریب در نظام هستى برایم روى آورد که یکپارچه دار هستى کارخانه بسیار بزرگ و شگفت آدم سازى است ، و یا اقیانوس عظیمى است که از صمیم آن درّ یک دانه اى به نام انسان به کنار مى آید. در غزلى گفته ام :این چه دریاى شگرفى است که از لجّه وىدرّ یکدانه آدم به کنار آمده است (168) علت راغب بودن به دنیاروایتى از امام باقر علیه السلام نقل شده است ، که آن حضرت فرمود: ((اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفتند: اى رسول خدا از نفاق مى ترسیم .فرمود: چرا از آن مى ترسید؟گفتند: چون نزد تو آییم آخرت را به یادمان آورى و در نتیجه ، میل و رغبتمان بدان برانگیخته مى شود و دنیا را فراموش مى کنیم و از آن دورى مى جوییم ؛ به طورى که در حالى که نزد تو هستیم ، آخرت و بهشت و جهنم را مى بینیم . ولى چون از نزد تو مى رویم و به خانه هاى خود وارد مى شویم و فرزندان خود را مى بوییم و عیال خود را مى بینیم ، آن حالت از بین مى رود؛ مثل این که اصلا چنان حالتى نداشته ایم . آیا خوف آن ندارى که این حالت ، نفاق باشد؟حضرت فرمود: هرگز این نفاق نیست بلکه ، خطوات شیطان است که شما را به دنیا راغب و مایل مى کند. به خدا سوگند اگر بر آن حالتى که گفتید باقى بمانید (به مقامى مى رسید که )، یا ملایکه مصافحه کرده ، روى آب راه مى روید...)).(169) دورى از دنیامرحوم کلینى روایتى را از ابوبصیر نقل کرده است ، که امام صادق علیه السلام فرمود: ((روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از حارثه بن مالک بن نعمان انصارى پرسید: چگونه اى ، اى حارثه بن مالک ؟حارث عرض کرد: مؤ منى واقعى ، اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم !حضرت فرمود صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هر چیزى را حقیقت و نشانه اى است ؛حالت حقیقت و نشانه قول تو چیست ؟گفت : اى رسول خدا! نفس خویش را از دنیا دور ساخته ام ، و شبم را به بیدارى مى گذرانم ، و روزم را به تشنگى سپرى مى نمایم . گویى عرش خداى را مى بینم که محاسبه و حساب مردم برپا شده است . بهشتیان را مى نگرم که به زیارت یکدیگر مى روند، و فریاد و ناله دوزخیان را مى شنوم که در آتشند. (چون سخن او بدین جا رسید) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: تو، بنده اى هستى که خداوند قلبش را نورانى گردانیده ؛ پس حال که بصیر و بینا گشته اى ، بر آن ، ثابت و استوار باش !حارثه گفت : اى رسول خدا! براى من دعا نمایید تا در رکاب شما به شهادت رسم !پس حضرت نیز چنین کرد و فرمود: خداوندا! شهادت را روزى اش گردان ! چند روز بعد، حارثه ، به فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در جنگى شرکت جست . جنگ شروع شد و او نفر هشتم و یا نهمى بود که به فیض شهادت نایل آمد. در روایتى دیگر که کلینى از ابوبصیر نقل مى کند، حارثه دهمین نفرى است که بعد از جعفر بن ابى طالب به شهادت مى رسد.(170) حرفى از دنیا نزنیدنکته اى بلند از استادم ، شادروان جناب علامه آقا سید محمد حسن الهى طباطبایى تبریزى ، جانم به فدایش ، به یادگار دارم . روزى در شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچ گاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا و از کسى گله و شکوى و حرف کم و زیاد مادّى نشنیدم ؛ دنیا را آب ببرد او را خواب ببرد، فرمود: آقا، انسانها معادن اند، باید معدنها را درآورد.(171) غرض ‍ آن جناب این که همچنان که کوه ها داراى معادن طلا و نقره و الماس و فیروزه و غیرها هستند، انسانها نیز مانند کوه ها دارى معادن گوناگون حقایق و معارف اند، باید هر کسى کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند، یعنى در روانشناسى بکوشد تا آب زندگى از او بجوشد. البته این سخن را عمق دیگر است ، صبر کن تا صبح دولتش بدمد.(172) خواب و رؤ یاهاى صادقانهصعود روح مؤ مننوفلى گفت : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : مؤ من خوابى مى بیند و همان گونه خواهد بود که دیده است . و چه بسا که خواب مى بیند و واقعیتى ندارد.امام علیه السلام در جواب فرمود: مؤ من که خوابیده است روح او حرکتى مى کند که تا به آسمان کشیده مى شود پس آن چه را که در ملکوت آسمان در موضع تقدیر و تدبیر دیده است آن حق است ، و آن چه را که در زمین دیده است آن اضغاث احلام است .نوفلى گوید: به امام گفتم : آیا روح مؤ من به آسمان صعود مى کند؟گفت : آرى .گفتم : آن چنان که چیزى از روح در بدنش باقى نمى ماند؟فرمود: نه این گونه نیست ، اگر روح به کلّى از بدن خارج شود که چیزى از آن در بدن نماند، هر آینه که بدن مرده است .گفتم : پس چگونه خارج مى شود؟فرمود: آیا آفتاب را نمى بینى که در جاى خود است و شعاع آن در زمین است ؟ هم چنین است روح که اصل آن در بدن است و حرکت آن ممدود است .(173) حدیث برزخىروزى به محضر مبارک استادم جناب آیت الله محمد آقاى غروى آملى - رضوان الله تعالى علیه - تشرّف حاصل کرده بودم ، به من فرمود: این عبارت را در جایى دیده اید که الامام اءصله دائم ، و نسله دائم ، عرض کردم : خیر در جایى ندیده ام ، چه جمله شگفت و شیوا و شیرین و دلنشین است که خود اصلى استوار و قانونى پایدار است ، حضرت عالى از کجا نقل مى فرمایید؟فرمود: من از جایى نقل نمى کنم . آن گاه انگشتان دست راستش را جمع کرد و در حالى که بر گرد لبانش دور مى داد، فرمود: دیروز که از خواب بیدار شدم ، دیدم این جمله را بر سر زبان دارم و بدان گویایم . راقم گوید: در اصطلاح عرفان این گونه القاءات سبّوحى را ((حدیث برزخى )) گ ویند.(174) پیش بینى آیندهاین قضیه که من مى نویسم به خوبى واضح مى کند که هر چیزى که بعد از این باید واقع شود حتمى الوقوع است حتى حادثه جزئى . یک روز صبح با دقت زیاد کتابت مهم و طولانى داشتم به زبان انگلیسى ، وقتى صفحه سیّم را تمام کردم به جاى آن که ظرف شن را بردارم دوات را برداشتم و روى کاغذ ریختم و مرکب از روى میز تحریر جارى شده به کف اتاق ریخت زنگ زدم خدمتکار آمده با سطل آب شروع به شستن اتاق کرد تا لکه مرکب را پاک کند و در بین کار به من گفت : دیشب خواب دیدم که دست مى مالم و لکه مرکب را از اینجا زایل مى کنم . من به او گفتم : راست نمى گویى ، او گفت : درست مى گویم و خواب خود را براى خدمتکار دیگر که با من مى خوابد نقل کرده ام . اتفاقا آن خدمتکار دیگر که شاید هفده سال دارد براى صدا کردن این که مشغول شستن بود وارد شد، من به طرف او رفتم و پرسیدم : این چه خوابى دیده بود؟ جواب داد: نمى دانم . باز پرسیدم : براى تو نقل کرده است ؟ دخترک گفت : آه بلى او خواب دیده بود که از کف اتاق لکه مرکب را پاک مى کند... این عمل آن طور شدنى است و تعیین شده که از چند ساعت پیش اثر خود را بخشیده ... و به این جهت است که من به طور وضوح این جمله را مى گویم : هر چه مى آید حتما خواهد آمد.(175) دیو اعوذ خوان ، شیطان لا حول خوانعزیز نسفى در انسان کامل گوید (ص 227): در ولایت خود بودم در شهر نسف ، شبى پیغمبر را صلى الله علیه و آله و سلم به خواب دیدم فرمود که : یا عزیز دیو اعوذ خوان و شیطان لاحول خوان را مى دانى ؟گفتم : نه یا رسول الله .فرمود که : فلانى دیو اعوذ خوان است و فلانى شیطان لاحول خوان است ، از ایشان برحذر باش هر دو را مى شناختم و با ایشان صحبت مى داشتم ترک صحبت ایشان کردم .(176) رؤ یاى شیرینراقم گوید: در شب چهارشنبه بیست و نهم جمادى الاولى سنه 1405ه‍ ق : اول اسفند 1363 ه‍ ش چون پاسى از شب بگذشت ، مزاج بناى بهانه را گذاشت بالاخره تعشى خفیفى حاصل شد ولى از بیم آن تا دوازده نصف شب بیدار بودم و با خواب جنگیدم و براى هضم غذا صبر کردم و اکثر در حیاط قدم مى زدم بعد خواب شیرین بود و رؤ یاى شیرین تر که به زیارت حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا علیهم السلام تشرف حاصل کردم در ابتدا به اشارت تفهیم فرمود که چرا کمتر خودت را به ما نشان مى دهى ، و پس از آن به عبارت تصریح فرمود که ما ضامن چشم توایم . الحمدلله که از این بشارت آن ولى الله اعظم که به لقب ضامن هم شناخته شده است ، برایم یقین حاصل است که هر دو کریمه من تا آخرین دقایق عمرم بینا خواهند بود، چون ضامنشان معتبر است . چنان که مشمول الطاف دیگر آن حضرت نیز بودیم و هستیم .و آن که حضرت فرمود: چرا کمتر خودت را به ما نشان مى دهى ، شاید علتش این بود که در آن اوان بر اثر تراکم اشتغال درس و بحث و تصنیف و تصحیح مدتى به زیارت حضرت بى بى ستى فاطمه معصومه علیهاالسلام خواهر آن جناب توفیق نیافتم و تشرف حاصل نکردم . شگفت این که در آن شب اصلا اندیشه آن جناب در خاطرم نبود.(177) رؤ یاى صادقانههر کسى در مدت زندگى خود خواب هایى مى بیند، این کمترین وقتى در عالم خواب لوحى زرین را از دستى سیمین گرفت که در آن به زیباترین خط درخشنده و فروزان با آب طلا نوشته بود: یا حسن خذ الکتاب بقوة . و نیز وقتى در عالم خواب مرحوم استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى در ضمن هدایا و تحفى به من فرمود: التوحید اءن تنسى غیرالله . و نیز وقتى دیگر در عالم خواب مرحوم استاد علامه جامع علوم و معقول و منقول آقا شیخ محمد حسین معروف به فاضل تونى به من فرمود: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم علم الحکمة متن المعارف یا معرفة الحکمة متن المعارف که در این شک در بیدارى برایم پیش آمد و از این گونه خوابها در القاى آیات و روایات برزخى برایم پیش آمد که جداگانه در دفتر خاطرم ضبط کرده ام ولکن هیچ یک مانند این دو واقعه در عالم خواب برایم شگفت نبود، یکى این که شبى در خواب دیدم که کتابى خطى به اسمى خاص داراى جلدى چنین و چنان و آسیبى بدو رسیده و و و که فرداى آن شب آن کتاب را کتاب فروشى سیار برایم آورده که به حقیقت اوصاف کتاب در خواب و بیدارى یکى بود تفصیل آن را در دفتر یاد شده نگاشته ام .و دیگر این که وقتى جلد اول تکلمه منهاج البراعة تمام شده بود شرح خطبه 236 آن به اتمام رسید که آخر آن این است : حوطوا قواصى الاسلام و کتاب براى چاپ حاضر شده بود، یکى از آشنایانى که مریض شده بود برایم نامه نوشت که هم من مریضم از من عیادتى بفرمایید و هم خوابى این چنین شما را دیده ام . به عیادتش رفتم رو کرد به من و گفت : آقا من شما را در خواب دیدم که با هم سفر کردیم از تونلى درآمدیم که در کنار آن تونل سبزه و مرغزار و نزهتگاه خیلى زیبایى بود و شما در آن جا رفتید و نشستید و مشغول نوشتن شدید و من به دست شما نگاه مى کردم که دارید چه مى نویسید. این عبارت به چشم خورد: حوطوا.(178) بیدارى در خوابدر حدود سیزده چهارده ساله بودم ، شبى در خواب دیدم که در میان باغى هستم ، به انواع درختان میوه دار آراسته . شخصى را مى بینم که قدّى معتدل و قدکى برکى در بر و کلاهى کشیده بر سر دارد. سلام کرد و پرسیدم : ((کیستى ؟)) گفت : ((مولوى ام .)) گفتم : ((همان که اشعار مثنوى دارد؟)) گفت : ((آرى .)) گفتم : ((اگر راست مى گویى ، چند بیت شعر بگو.)) رو به من نمود و اشارت به نهال پرتقالى کرد که تازه پرتقال به بار آورده بود و ارتجالا دو بیت شعر در وصف پرتقال گفت . من از خوشحالى بیدار شدم و شبانه برخاستم و چراغ را روشن کردم و دفترم را برداشتم و آن دو بیت را یادداشت کردم که مبادا از یادم برود. بعد از آن ، چراغ را خاموش کردم و خوابیدم . صبح که از خواب برخاستم ، دیدم آن دو بیت را در خاطر ندارم . خیلى خوش وقت بودم که دیشب تنبلى نکردم و یادداشت کردم . به سراغ دفتر رفتم ، چند بار آن را ورق ورق کردم و چیزى نیافتم ، تا پدرم ، رحمة الله علیه ، از حال من آگاه شد. ماجرا را به او بازگفتم . گفت : ((فرزندم ، آن که برخاستى و چراغ روشن کردى و در دفتر ضبط کردى همه در خواب بود. خواب دیدى که بیدار شدى و در خواب بودى .)) باز باورم نشد و دفتر را ورق مى زدم تا بالاخره تسلیم نظر پدر شدم .(179) خواب کتابگاهى رؤ یاها صادق است : یک بار خوابى دیدم و آن این بود که کتابى با مشخصات معین را از کسى خریدارى مى نمایم . کتابى که جلد آن تقریبا کهنه شده و گوشه اى زا اوراق آن را هم گویى موش خورده است ، فردا صبح در بازار همان کتاب را با عین همان ویژگى ها، در دست یکى از کتاب فروشهاى قم دیدم و آن را خریدم و الان هم پیش بنده موجود است !(180) کس نبیند مگر خود رامولوى محمد حسن در تعلیم نهم مقدمه التاویل المحکم فى متشابه فصوص ‍ الحکم (181) گوید: واضح باد که از شیخ اکبر، عین القضاة همدانى قدس سره در بعض رسایل منقول است که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم را هفت صد بار در خواب دیدم ، و هر مرتبه تعلیم حقایق مى فرمود. آخر کار دانستم که هر مرتبه ندیدم مگر خود را، مطابق این در فصّ شیئى است که کس نبیند مگر خود را.(182) مرگ و برزخ- خاک سپارى در جوار على علیه السلامخواجه ابوجعفر، نصرالدین ، محمد بن حسن طوسى ملقب به استاد بشر، دانشمندى بود جامع الاطراف که بر بیشترینه علوم عصر خود احاطه و در پاره اى از آنها سمت پیشوایى و تقدم داشت . محققان او را استادالبشر و عقل حادى عشر خوانده اند، و متعصبان مخالف از او به عنوان نصیر الالحاد یاد کرده اند. تولدش به سال 597 ه‍ ق و 1251 م . در طوس خراسان بود و مرگش به سال 672 ه‍ ق و 1274 م . در بغداد. محل دفن او، مشهد کاظمین علیهاالسلام و پاى قبر منوّر امام موسى کاظم علیه السلام است . آورده اند چون به هنگام مرض ، از مرگ خود با خبر گشت و امید از زندگانى ببرید، گفتند مناسب است او را در جوار على علیه السلام به خاک سپارند، ولى خواجه گفت : ((مرا شرم آید که در جوار این امام بمیرم و از آستان او به جاى دیگر برده شوم .)) پس او را همان جا دفن کردند و در جلوى لوح مزارش این آیه کریمه را نوشتند که : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید: و سگشان دو دست خویش را بر درگاه گشاده است .))(183) افسوس بر جوانىعطبى نقل کرده است که مردى را هنگام مرگ گفتند: بگو لا الا الا الله .مرد گفت : ((آه ! افسوس بر جوانى ! در چه زمانى عنفوان جوانى را از دست داده ام ، در حینى که غیرتمند مرد و کابین ارزان شد و حجاب از هر باب بر کنار رفت .))(184) - فکر دنیا در لحظه آخر عمرهمچنین ، مردى در حال مرگ بود و چیزى نمانده بود که جان به جان آفرین تسلیم کند. او را گفتند: ((بگو: لا اله الا الله )).گفت : ((اندوه من بر زمان است و در چه زمانى روزگار ناگوار اصابت کرد؛ در حینى که زمستان پشت کرد و تابستان روى آورد و شراب و ریحان خوشمزه و پاک و پاکیزه است .))(185) غفلت از ذکر لااله الا اللهو به شخص دیگر در حال احتضارش گفتند: ((بگو: لا اله الا الله ))گفت : ((شب سرد شد و آب خوشمزه و شراب گوارا، از ما حزیران و تموز و آب گذشت .)) پس در همان وقت جان تسلیم کرد.(186) سوء عاقبت به لحاظ سوءعملحکایت است مردى منزلش در نزدیکى حمام منجاب بغداد بود. روزى ، زنى از او پرسید: ((اى مرد! حمام منجاب کجاست ؟)) مرد، او را به جایى دیگر راهنمایى کرد؛ مکانى مخروبه که زن را راه گریختن از آن نبود. مرد به دنبال او رفت و در همان جا به او تجاوز کرد. مدتها بعد، هنگامى که مرد در بستر مرگ افتاد، او را گفتند: ((بگو: لا اله الا الله .)) مرد، در پاسخ این بیت را خواند و مرد:(187)یا رب قائلة یوما و قد تبعت :اءین الطریق الى حمام منجاب صبر بر مصیبتمعاذ پسرى داشت که پیش از وى از این سرا سفرى شد، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم این نامه را در تعزیت معاذ بدو نوشت : از محمد رسول الله به معاذ بن جبل ، سلام بر تو؛ حمد مى کنم خدایى را که جز او خدایى نیست . اما بعد خبر بى تابى تو در مصیبت فرزندت که قضاى الهى بر وى جارى شد به من رسید. همانا که فرزند تو از موهبتهاى گواراى الهى بود و به عاریت در دست تو سپرده ، خداوند تو را تا زمانى به او لذت بخشود و به وقت معلوم او را از تو بگرفت ، پس انالله و اناالیه راجعون . مبادا بى تابى تو پاداشت را تباه کند. اگر بر ثواب مصیبت خود برسى هر آینه خواهى دانست که آن در برابر عظمت ثوابى که خداوند براى اهل تسلیم و صبر آماده کرده است ، اندک است . بدان که بى تابى ، مرده را بر نمى گرداند و قدر را دفع نمى کند. شکیبایى نیکو پیشه کن . و به موعود وفا کردن جوى . و اندوه تو بر هر چیزى که لازم تو است و بر جمیع خلق به وقتش نازل خواهد شد، نگذرد. والسلام علیک و رحمة الله وبرکاته .(188) - دو ملکانس بن مالک نقل کند که رسول خدا (ص ) فرمود: ((خداى تعالى ، بنده اش را دو ملک ، وکیل فرموده است که بر او بنویسند. پس چون بمیرد، گویند: پروردگارا بنده ات ، فلانى را میراندى ؛ پس حال به کجا رویم ؟ خداوند فرماید: آسمانم پر است از ملایک که مرا عبادت کنند و زمینم پر از خلق که مرا فرمان برند. به قبر بنده ام روید و من را تسبیح و تکبیر و تهلیل گویید و آن را تا روز قیامت در زمره حسناتش به کتابت آورید.))(189) - مقام صبرابان بن تغلب گوید که : زنى دیدم پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت : جزع و گریه چه فایده دارد آن چه را پدرت چشید تو هم چشیدى و مادرت بعد از تو خواهد چشید، بزرگترین راحتها براى انسان خواب است و خواب برادر مرگ است چه فرق مى کند در رختخواب بخوابى یا جاى دیگر، اگر اهل بهشت باشى مرگ به حال تو ضرر ندارد و اگر اهل نارى زندگى به حال تو فایده ندارد، اگر مرگ بهترین چیزها نبود خداوند پیغمبر خود را نمى میراند و ابلیس را زنده نمى گذاشت .(190) زیرک ترین مؤ مناناز رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم پرسیدند: چه کسى در میان مؤ منان از دیگران زیرکتر است ؟ در جواب فرمود: آن که به یاد مرگ بیشتر، و در آمادگى براى آن شدیدتر است .(191) - بهلول و قبرهانقل کرده اند بهلول چوبى را بلند کره بود و بر قبرها مى زد، گفتند: چرا چنین مى کنى ، مى گفت صاحب این قبر دروغگوست ، چون تا وقتى در دنیا بودم دایم مى گفت : باغ من ، خانه من ، ماشین من و... ولى حالا همه را گذاشته و رفته است و هیچ یک از آنها، مال او نیست !!(192) - در بستر مرگوقتى خواجه نصیرالدین ، در بستر مرگ بود به او گفتند: ((آیا وصیت نمى کنى که پس از مرگ جسدت را به نجف اشرف برند؟)).خواجه مى گوید: ((خیر! من از امام همام ، موسى بن جعفر علیه السلام شرم دارم که فرمان بدهم پس از مرگ ، جسدم را از زمین مقدس آن بزرگوار خارج کرده ، به جایى دیگر منتقل کنند)).(193) قیامتجایگاه عارفحضرت وصّى ء، امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: ((عارف که از دنیا به در رفت ، سایق و شهید او را در قیامت نمى یابند، و رضوان جنّت او را در جنّت نمى یابد، و مالک نار او را در نار نمى یابد؛ یکى عرض کرد: پس عارف در کجا است ؟ امام فرمود: او در نزد خدایش است .عارف همواره نه در آسمان است و نه در زمین ، نه در بهشت و نه در دوزخ ، او پیش آسمان آفرین ، و بهشت آفرین است :چرا زاهد اندر هواى بهشت استچرا بى خبر از بهشت آفرین است (194) - مردم با نیایشان محشور مى شونددر حدیثى از براء بن عازب نقل است که : ((معاذ بن جبل در خانه ابوایوب انصارى در حالى که نزدیک پیامبر نشسته بود از ایشان پرسید: اى رسول خدا درباره آیه یوم ینفح فى الصور فتاءتون افراجا، (195) چه مى فرمایید؟حضرت صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى معاذ! از امر عظیمى پرسش نمودى ! و اندکى بعد فرمود: ده گروه از امت من با صورت و شمایلى مبدّل و ممسوخ ، محشور خواهند شد و خداوند، میان آنان و مسلمین فاصله و جدایى مى اندازد. گروهى از آنان به صورت میمون و گروهى به صورت خوک و دسته اى پایشان به جاى سرشان و سرشان به جاى پایشان آمده است ، و صورت و سرشان بر زمین کشیده مى شود، و گروهى با چشمانى نابینا محشور مى شوند که نمى دانند به کجا بروند، و دسته اى آب دهان خود را مى بلعند و زبان خود را مى جوند و مایعى را قیح مى کنند که همه از آن گریزان و متنفرند، و گروهى دست و پایشان قطع شده و دسته دیگر بر شعله هاى آتش مصلوبند، و از عده اى چنان بوى تعفن به مشام مى رسد که از بوى مردار بدتر است و بعضى لباسى از قطران بر تن دارند که بدن آنان را احاطه کرده است .اما آنانى که به صورت میمونند، سخن چینانند. آنانى که در شمایل خوک اند، اهل سحت و حرام خورى اند، و آنانى که سرازیر و سرنگون مى آیند، ربا خوارانند. کوران ، ستمکارانند و کران ، در دنیا به اعمال خود مغرور بوده اند و بدان مباهات مى کرده و عجب مى ورزیده اند. کسانى که زبانهایشان را مى جوند، عالمان و قاضیانى اند که اعمالشان مخالف سخنانشان بوده است . آنانى که دست و پایشان بریده شده است ، به همسایه خود آزار رسانده اند و کسانى که بر آتش آویخته شده اند، از مردم نزد سلطان بدگویى کرده اند. اشخاص بدبو کسانى هستند که از شهوات و لذات کامجویى مى کرده و حق خداوند را در اموالشان ادا نمى کرده اند. و کسانى که آن لباس را بر تن دارند، اهل تکبر و خودپسندى بوده اند)).(196) - با آنچه که دوست دارى محشور مى شوىدر حدیث ریان بن شبیب از امام رضا علیه السلام نقل است که آن حضرت فرمود: ((اى پسر شبیب اگر مى خواهى که به درجات اعلاى بهشت رسى ، با ما باش ! به غم ما غمگین باش و به شادى ما شاد! و بر تو باد ولایت ما! که هر کس ‍ سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن محشور کند)).شبى در حشر و معاد خود فکر مى کردم و به نامه اعمال خویش نظر مى افکندم ، و این که چگونه با اعمالم رسیدگى خواهد شد. که دیدم چیزى ، لازمه نفسم شده ، با آن محشور گشته و از آن جدا نمى شود، وقتى دقت کردم دیدم کتابى خطى است که آن را به شدت دوست دارم . در این وقت این حدیث را به یاد آوردم که هرکس سنگى را هم دوست داشته باشد با آن محشور مى شود. و کتاب هم مانند سنگ ، از جمادات است و از این جهت با آن فرقى ندارد.(197) علایم ایمان به خداروزى معاذ بن جبل خدمت رسول صلى الله علیه و آله و سلم رسید. حضرت پرسید: چگونه صبح کردى اى معاذ؟گفت : در حالى که به خدا ایمان دارم .فرمود: هر سخنى را، مصداقى و هر حقى را حقیقتى است ؛ مصداق سخن تو چیست ؟گفت : اى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم ! صبحى نیست ، جز آن که گمان نمى برم ، شبش را نبینم و شبى نیست ، جز آن که امیدى به صبح آن ندارم . گامى بر ندارم ، جز آن که گمان مى برم که فرصت برداشتن گام بعدى را نخواهم یافت . گویى تمام امت ها را مى بینم ، که با نبى خود و نیز با بتانى که بدل از خداى مى پرستیده اند، به حساب نشسته اند. گویى عقوبت و عذاب دوزخیان ، ثواب و پاداش بهشتیان را مى نگرم . (چون سخنش بدین جا رسید) رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: حال که دانستى ، پس بدان ملزم باش و از دستش ‍ مده !(198) فضایل و کمالات معصومینسیماى رسول خدا (ص )اجابت نفرین پیامبرابولهب فرزندى به نام عتیبه (به تصغیر) داشت ، چون آیه والنجم بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل گشت نزد آن حضرت آمد و جسارت کرد و گفت : به پروردگار والنجم کافرم ، حضرت او را نفرین کرد که : سلّط الله علیک کلبا من کلابه ، ابولهب با فرزندش عتیبه به تجارت مى رفتند، شیرى شبانه به کاروان زد و فرزند او را بکشت .(199) از من بپرسیدصدوق ... به اسنادش (200) از ((اصبغ بن نباته )) نقل مى کند: وقتى امیرمؤ منان علیه السلام به خلافت نشست و مردم با او بیعت کردند، عمامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را بر سر بست و برد آن حضرت را بر تن و نعلین ایشان را به پا کرد و شمشیر پیامبر را بر کمر بست و به سوى مسجد روانه شد و بالاى منبر رفت و نشست و دستانش را برهم گره زد و فرمود:اى مردم ! پیش از این که مرا از دست بدهید، از من بپرسید! این انبوه علم است و لعاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که به من تزریق کرده است . بپرسید، پس همانا نزد من علم اولین و آخرین است به خدا سوگند! اگر کرسى براى من گذاشته شود، بر آن مى نشینم و به اهل تورات با توراتشان فتوا مى دهم و تا آن جا که تورات به نطق آید و بگوید: راست مى گوید؛ با آن چه که خدا در من نازل کرده فتوا داد. و به اهل انجیل به انجیلشان فتوا مى دهم تا این که انجیل به سخن آید و بگوید: راست مى گوید و با آن چه در من نازل شده فتوا داد و به اهل قرآن با قرآنشان فتوا مى دهم تا این که به زبان آید و بگوید: راست گفت و با آن چه در من نازل شده فتوا داد.باز حضرت فرمود: پیش از این که از دستم بدهید، بپرسید!در این هنگام مردى عصا به دست از گوشه مسجد برخاست و مردم را پامال کرد و جلو آمد تا به نزدیکى آن حضرت رسید و گفت : اى امیرمؤ منان ! مرا بر عملى راهنمایى کن که اگر انجام دهم ، از آتش نجات یابم .حضرت به او فرمود: اى مرد! بشنو و بفهم ، سپس یقین پیدا کن که دنیا بر سه چیز استوار است : به عالم ناطقى که به عملش عمل مى کند، و به ثروتمندى که در مال خود نسبت به اهل دین بخل نمى ورزد و به فقیر صابر. پس وقتى که عالم ، علمش ‍ را پوشیده دارد و ثروتمند بخل ورزد و فقیر صبر نکند، واى به حال دنیا! در این هنگام است که عارفان به خدا مى فهمند که دنیا به ابتدایش برگشته است ؛ یعنى : کفر بعد از ایمان آغاز شده است .اى سایل ! فریب زیادى مساجد و گردهمایى مردمى که جسدهایشان مجتمع است و قلوبشان متفرق ، را نخور.بعد به امام حسن علیه السلام فرمود: برخیز و به منبر برو و طورى سخن بگو که قریش بعد از من به تو ایراد نگیرند و بگویند: حسن بن على علیه السلام نتوانست نیکو سخن گوید.امام حسن علیه السلام فرمود: اى پدر! چگونه به منبر بروم و سخن بگویم ، در حالى که تو در میان مجلس هستى و مى شنوى و مى بینى ؟على علیه السلام فرمود: پدر و مادرم فدایت ! خود را از تو پوشیده مى دارم و مى شنوم و مى بینم ، ولى تو مرا نمى بینى .آنگاه امام حسن علیه السلام به منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به شیوه بلیغ و شریفى به جا آورد و درود مختصرى بر پیامبر فرستاد و شروع به سخن کرد و فرمود:اى مردم ! از جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ((من شهر علم و على علیه السلام دروازه آن است ؛ هر کس بخواهد وارد شهرى شود، باید از دروازه آن وارد گردد)).سپس از منبر پایین آمد. امیرمؤ منان او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند.بعد به امام حسین علیه السلام فرمود: پسر! برخیز و به منبر برو و طورى سخن بگو که قریش بعد از من بر تو ایراد نگیرند و بگویند: حسین بن على علیه السلام چیزى نمى داند، و باید سخت ادامه سخن برادرت باشد.امام حسین علیه السلام بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و بر پیامبر درود مختصرى فرستاد و شروع به سخن کرد و فرمود:اى مردم ! از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ((على علیه السلام شهر هدایت است ؛ هرکس داخل آن شود، نجات مى یابد و هر کس از آن تخلف ورزد، هلاک مى گردد)).امیر مؤ منان او را هم به سینه چسباند و بوسید و فرمود: اى مردم ! شاهد باشید که این دو، فرزندان رسول خدا و امانتهاى او هستند که به من سپرده و من هم به شما مى سپارم . اى مردم ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مورد آن ها از شما خواهد پرسید)).(201) جذابیّت سخنان رسول خدا (ص )ایام حج بود و پیغمبر خدا تصمیم گرفته بود سایر قبایل عرب را نیز به اسلام دعوت کند، گروهى از قریش که بى اندازه مضطرب شده بودند، براى چاره جویى و شروع یک مبارزه منفى بازدارنده با ولید بن مغیره که مرد سالمند و بزرگى در میان قریش بود گرد هم آمدند، ولید به آنان گفت : شما آگاهید که آوازه محمد در اطراف پیچیده و اکنون زمان انجام مراسم حج فرا رسیده و در این روزها کاروان هایى از عرب راهى دیار شمایند، درباره او همه یک نظر شوید و تمامى به یک جور درباره اش سخن بگویید و چنان نباشد که هر دسته اى سخنى بر خلاف دیگرى بگوید.گفتند: اى اباعبدشمس هر چه تو بگویى و هر نظرى بدهى ما همگى همان را خواهیم گفت .ولید گفت : شما سخنى را انتخاب کنید تا من هم با شما هم آوا شوم .ما مى گوییم : محمد کاهن است !نه ، به خدا او کاهن نیست ما کاهنان را دیده ایم سخنان محمد به زمزمه کاهنان و اوراد آنان همانندى ندارد!پس مى گوییم : دیوانه است !.نه دیوانه هم نیست ، چون ما دیوانگان را دیده ایم از محمد حرکات و رفتار دیوانگان تاکنون سر نزده ...مى گوییم : شاعر است .شاعر هم نیست به علت این که همه انواع شعر را از اشعار حماسه اى و هزج و قریض و مقبوض و مبسوطش را دیده و شنیده ایم ولى سخنان او به شعر نمى ماند.پس مى گوییم : ساحر است !!.ساحران و جادوى آن ها را نیز ما دیده ایم و محمد ساحر نیست زیرا سخنان او به کار ساحران که نخى را گره مى زنند و سپس در آن مى دمند شباهت ندارد!اى ابا عبدشمس پس چه مى گوییم ؟.ولید گفت : به خدا قسم گفتارش شیرین است ، و سخن او همانند درختى است که از درون طبیعت سر بر آورده ، و به اطراف و اعماق ریشه دوانیده و ریشه آن محکم و استوار، و شاخه اش پر از میوه رسیده و لذیذ است ، هر چه بگویید مردم مى دانند که سخن شما بیهوده است . ولى باز هم از همه بهتر آن است که بگویید: سحر بیان دارد و با این سخنان جذاب جادویى است که میان پدر و پسر و دو برادر، و زن و شوهر، و فامیل و عشیره جدایى مى اندازد.(202)این سخن را همه پسندیدند، و قرار بر آن نهادند همین را حربه تبلیغ ضد پیغمبر قرار دهند، و سپس از دور ولید پراکنده شدند و از آن پس سر راه کاروانیان مى نشستند، و به هر که برخورد مى کردند مى گفتند: مبادا به او نزدیک شوى که او چنین است .(203) مجادله با رسول الله((روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، در پیش کعبه نشسته بود که جماعتى از سران قریش ، من جمله ولید بن مغیره مخرومى ، ابوالبخترى بن هشام و ابوجهل بن هشام ، عاص بن وائل سهمى ، عبدالله بن ابى امیه مخزومى و دیگران به گرد هم آمده بودند. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز مشغول قرائت قرآن بر چند نفر از اصحابش بود. مشرکین با خود گفتند: مشکل محمد جدى شده و امر او بالا گرفته است ؛ بیایید او را سوال پیچ کرده ، بر او احتجاج آوریم و سخنانش را باطل کنیم و او را نزد اصحابش خوار و بى ارزش نماییم . شاید از گمراهى و تمرد و طغیانش دست بردارد و اگر کار تمام شد که هیچ وگرنه با شمشیر برنده بر او بتازیم .ابوجهل گفت : چه کسى مى تواند با او مجادله کند؟عبدالله بن ابى امیه مخزونى گفت : من ، آیا مرا همتایى نیک و مجادله کننده اى کافى براى او نمى دانى ؟ابوجهل گفت : آرى !پس ! همگى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و عبدالله بن ابى امیه مخزومى شروع به سخن کرده ، گفت : اى محمد! تو ادعاى بزرگى اظهار مى کنى و سزاوار آن رب العالمین و خالق مخلوقات نیست که چون تویى را که بشرى چون مایى و از آن چه ما مى خوریم مى خورى و در بازار راه مى روى ، به رسالت برگزیند... اگر تو پیامبر مى بودى همراه تو ملکى مى بود که تو را تصدیق مى کرد و ما او را مى دیدیم ؛ بلکه اگر خدا مى خواست پیامبرى براى ما بفرستد، فرشته اى را مبعوث مى کرد، نه بشرى چون خودمان را.اى محمد! تو سحر شده اى بیش نبوده ، پیامبر نیستى !...پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در جواب فرمود: اما این که گفتى : اگر پیامبر مى بودى ، همراه تو ملکى مى بود که تو را تصدیق مى کرد و ما او را مى دیدیم و... باید گفت که : فرشته را نمى توان به ادراک آورد، چون او از جنسى است که چیزى از آن آشکار نیست و اگر آن را مشاهده مى کردید به این وسیله که بر قواى دید شما افزوده مى گشت ، باز مى گفتید: این ملک نیست بلکه بشر است ؛ زیرا ملک فقط به صورت انسان که بدان انس دارید بر شما ظاهر مى شود، تا سخن و خطاب و مرادش را دریابید. در این صورت ، چگونه صدق گفتار و حقانیت سخن او را خواهید فهمید؟ بلکه خداوند بشرى را به رسالت برانگیخت و بر دستش ‍ معجزاتى ظاهر کرد که طبایع بشر که شما بر ضمایر قلوبشان آگاهید از آوردن آن معجزات ناتوانند. پس به واسطه ناتوانى از آوردن آن چه که او آورده ، در مى یابید که آن ، معجزه است و این گواهى الهى بر صدق اوست . اگر ملکى شما را ظاهر و بر دست او معجزه اى آشکار مى گشت که بشر از آوردنش عاجز مى بود، هیچ گاه آن معجزه ، نشانى از آن نبود که همجنسانش از آوردن چنین عملى ناتوانند، تا بتوان آن را معجزه دانست . آیا نمى بینید که پرواز پرندگان معجزه محسوب نمى شود، زیرا همه پرندگان پرواز مى کنند؟ ولى اگر انسانى چون پرنده پرواز کند معجزه خواهد بود. پس ، خداوند عزوجل از آن جهت که پیامبرش را به گونه اى مبعوث فرمود تا حجت بر شما تمام شود، امر را بر شما آسان کرده است ، ولى شما امر دشوارى را مى طلبید که حجتى در آن نیست )).سپس فرمود: ((اما آن که گفتى : تو سحر شده اى بیش نیستى ، آیا من مسحورم و حال آن که مى دانید در صحت تمیز و عقل بوده ، برتر از شمایم ؟! آیا از بدو تولدم تا سن چهل سالگى ، خویى پست و عملى که حاکى از ذلت باشد، یا دروغ و خیانت و خطابى در گفتار و سفاهتى در راءى من دیده اید؟آیا به گمان شما کسى مى تواند چنین مدتى ، با نیرو و قوت خود معصوم باشد؟ و یا این که تکیه او بر حول و قوت خداوند بوده ا ست ...)).(204) سلام بر رسول اللهاز ابن مسعود روایت شده است که : در مکه با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بودم . از شهر بیرون آمدیم و به بعضى از نواحى رفتیم . به هر سنگ و سنگ ریزه که مى رسیدیم مى گفتند: السلام علیک یا رسول الله !(205) سیماى حضرت على علیه السلاممعجزه على ، سرچشمه ولایتکرده ز خارا خمیر همچو امیر غدیروز کف او پر فطیر پشت تنور دمنقصه خمیر حضرت امیر غدیر آن چنان بود که وقتى اصحاب راشدین به غزا مى رفتند از آبادانى دور افتاده گذار ایشان به کوهى افتاد که از زاد و توشه هیچ جیز یافت نمى شد. اصحاب و احباب از آتش جوع تنور معده را افروخته یافتند و چون لاله در آن به قرص هاى سوخته راضى گشتند. على سرچشمه ولایت به یمن معجز حضرت رسالت صلى الله علیه و آله و سلم پاره اى از سنگ خارا (را) در زیر دست خمیر نمود، و بر تابه خاک قرصى چند پخته باب ولایت گشود، و آتش جوع یاران را بدان فرو نشانید و جمعى را بر آن کوه از گرسنگى رهانید، و این خارق عادت از دیگ جوش و خروش آن بحر ولایت مشهور و معروف است ، چنان که گفته اند:چون دست شاه ولایت ز سنگ بهر محبنمود بر طرف پشته قرص نان نرگس (206) حقانیت على علیه السلامجناب استاد ما علامه طباطبایى صاحب تفسیر قیّم و عظیم المیزان (رضوان الله علیه ) فرموده است که :استاد ما مرحوم آقا سید على قاضى حکایت کرد که کسى از جنى پرسیده است (و فرموده است شاید آن کس خود مرحوم قاضى بوده است ): طایفه جن به چه مذهب اند؟ آن جن در جواب گفت : ((طایفه جن مانند طایفه انس داراى مذاهب گوناگون اند، جز این که سنى ندارند براى آن که در میان ما کسانى هستند که در واقعه غدیر خم حضور داشتند و شاهد ماجرا بوده اند.))راقم سطور حسن حسن زاده آملى گوید: بسیارى از صحابه در واقعه غدیر خم حضور داشته اند، و به شاءن نزول کریمه : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین .(207) به راءى المعین شاهد بوده اند، و فرموده رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم : الا من کنت مولا، فهذا على مولاه ، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه ... را به حضرو عیانى شنوده اند؛ ولکن هنوز بدن رسول خدا دفن نشده بود که ...، و یا به قول سید حمیزى در قصیده عینیه :حتى اذا واروه فى لحدهو انصرفوا عن دفنه ضیعواما قال الاءمس و اوصى بهو آثروا الضر بما ینفعو قطعوا ارحامه بعدهفسوف یجزون بما قطعوالاجرم آن فرقه جن مسلمان مؤ من را (رحمه الله علیهم ) بر این قوم انس ، فضر شرف است ؛ فاعتبروا یا اولى الابصار.(208) سکوت پیامبر در واقعه غدیرچنین گویند که شبلى در روز غدیر نزدیک یکى از معروفان شد از علویان و او را تهنیت کرد آنگه گفت : یا سیدى تو دانى تا اشارات در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت .گفت : ندانم .گفت : اشارت بود به آن که زنانى که از جمال یوسف بى خبر بودند زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند امراة العزیز تو را و دفتیها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنریها فى ضلال مبین او خواست تا طرفى از جمال یوسف به ایشان نماید مهمانى ساخت و آن زنان را بخواند و در خانه دو در بر و بنشاند و یوسف را جامه هاى سفید در پوشید و گفت : براى دل من از این خانه در رو و به آن در بیرون شو و ایشان را گفت : من مى خواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم براى دل من هر کدام به او مبرتى کنید.گفتند: چه کنیم ؟گفت : هر یک را کاردى و ترخجى به دست مى دهم چون آید هر یک پاره ترنجى ببرید و به او دهید.گفتند: چنین کنیم .چون از در در آمد و چشم ایشان بر جمال او افتاد خواستند که ترنج ببرند دست ها ببریدند و حیرت زده شدند، چون برفت ، گفتند: حاش الله ماهذا بشر ان هذا الا ملک کریم .گفت : دیدید این آن است که شما زبان ملامت بر من دراز کردید به سبب این فذلکن الذى لمتنى فیه ، رسول علیه السلام هم این اشارت کرد، گفت : این آن مرد است که اگر وقتى در حق او سخنى گفتم شما را خوش نیامد زبان ملامت دراز کردید. امروز بنگرید تا خداى تعالى در حق او چه گفت او را چه پایه نهاد و چه منزلت داد، آنگه گفت : الست اولى بکم من کم بانفسکم ، الخ .(209) محبت خاندان على علیه السلامابن ندیم در فهرست مى گوید: کنیه ((یعقوب بن سکیت )) ابو یوسف بود و مربى فرزندان متوکل بود. گفته مى شود: متوکل به او آسیبى رساند تا این که در سال دویست و چهل و شش وفات کرد و یعقوب فرزندى به نام یوسف داشت که ندیم معتضد و از نزدیکان او بود)).در وفیات الاعیان مى گوید: ((راءى و اعتقاد او به سوى مذهب کسانى تمایل داشت که قایل به تقدیم على بن ابى طالب رضى الله عنه هستند. احمد بن عبید مى گوید: ((این سکیت با من درباره هم نشینى با متوکل مشورت کرد و من نهى اش کردم ؛ ولى او سخنم را حمل بر حسد کرد و به منادمت متوکل جواب مثبت داد، تا این که روزى معتز و مؤ ید (پسران متوکل ) آمدند.متوکل پرسید:اى یعقوب ! این دو پسر من نزد تو عزیزند و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام ؟.این سکیت از فرزندان او رو برگرداند و درباره حسن علیه السلام و حسین علیه السلام هر خوبى که مى توانست گفت . متوکل به سربازان ترکش دستور داد؛ آن ها به شکم او زدند او را له کردند. پس به خانه اش برده شد و فرداى آن روز مرد. و این در سال دویست و چهل و چهار بود)).بعضى مى گویند: متوکل نسبت به على بن ابى طالب و فرزندانش حسن علیه السلام و حسین علیه السلام خیلى کینه داشت و ابن سکیت درباره محبت و دوستى آن غلوّ مى کرد. وقتى که این سخن را متوکل به او گفت ، ابن سکیت گفت : به خدا سوگند قنبر خادم على علیه السلام از تو و فرزندانت بهتر است .متوکل گفت : زبانش را از قفا بیرون کشید. ماءمورانش این کار را کردند و همان جا مرد.(210) پرسیدن از على علیه السلاممردى مساءله اى از معاویه پرسید، معاویه به او گفت : از على بپرس که او اعلم است .مرد گفت : جواب تو براى من ، بهتر از جواب على علیه السلام است .معاویه به او گفت : چه سخن زشتى گفتى ! تو از مردى کراهت دارى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را با علم خود به خوبى پرورش داد و بدو گفت : تو براى من ، چون هارونى براى موسى ؛ جز آن که بعد از من پیامبرى نیست . و عمر، چون مشکلى برایش پیش مى آمد، جوابش را از او مى ستاند....)).(211) شناختن على علیه السلاممعاویه بن ابى سفیان ، زمانى که عبدالله بن ابى محجن ثقفى به او مى گوید: ((من از نزد آن نادان و ترسوى بخیل ، یعنى پسر ابوطالب نزد تو آمده ام ))، در جوابش ‍ مى گوید:((تو دیگر که هستى ؟ آیا مى دانى چه مى گویى ؟!اما این که گفتى او نادان است ، به خدا قسم ! اگر زبان و عقل تمام مردم یکى شود، زبان على ، با آن برابرى کند!و این که گفتى : او ترسوست ، مادرت به عزایت بنشیند! آیا کسى را سراغ دارى که با او جنگیده و جان خود را از دست نداده باشد؟!و بالاخره ، این که او را بخیل خواندى ، به خدا قسم ! اگر او را دو خانه باشد؛ یکى از طلا و یک از کاه ، خانه طلایى اش را قبل از خانه کاهى ، مى بخشد!))ثقفى چون چنین شنید، گفت : ((پس چرا با او مى جنگى ؟))معاویه پاسخ داد: ((براى خون عثمان ، و این انگشتر که در دست هر که رود، به او مقام و ارزش ، و به اهل و عیالش ، آسایش و فراخ بالى و ثروت دهد)).ثقفى که این سخن را از او مى شنود، و سپس بازگشته و به على علیه السلام مى پیوندد و خطاب به ایشان عرض مى کند: مرا در گناه خود واگذار که نه به دنیا رسیدم و نه به آخرت ! على علیه السلام خندیده ، مى فرماید: انت منها على راءس اءمرک و انما یاءخذ الله العباد باءحد الاء مرین .(212) عدل على علیه السلامامام على علیه السلام در خطبه دویست و بیست و دو نهج البلاغه که در آن داستان ((حدیده محماة )) است ، فرمود: ((سوگند به خدا، اگر در حال بیدارى بر خار سعدان شب به روز آورم ، و در حال دست و گردن بسته در غل ها کشیده شوم ، نزد من دوست تر است از این که خدا و پیامبرش را در روز رستاخیز بنگرم ، در حالى که به بنده اى ستمکار، و کالایى را به زور ستاننده باشم . چگونه ستم کنم احدى را براى نفسى که شتابان به سوى پوسیدن و کهنه شدن بازگشت مى کند! و مدت حلول آن در خاک دراز است .سوگند به خدا، عقیل را دیدم که بى چیز بوده است - عقیل برادر آن جناب بود - تا آن که از من یک من از گندم شما درخواست کرد و کودکانش را دیدم از تهى دستى رخساره شان نیلگون بود، چند بار به نزد من آمد و همان گفتار را تکرار و تاءکید مى نمود، به سوى او گوش فرا داشتم ، گمان برد که من دینم را به او مى فروشم ، و راه خودم را ترک مى گویم و در پى وى مى روم ، پس پاره آهنى را گرم کردم و او را به بدنش نزدیک گردانیدم تا بدان عبرت گیرد، پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله برآورد و نزدیک بود که از آن پاره آهن بسوزد، بدو گفتم اى عقیل : زنان گم کرده فرزند تو را کم بینند آیا از پاره آهنى که انسانى آن را براى بازى خود گرم کرده است ناله مى کنى ، و مرا به آتشى که خداوند جبار براى خشم خود برافروخت مى کشانى . آیا تو از رنج این آهن سوزان ناله مى کنى و من از زبانه آتش جبار ناله نکنم ؟))(213) جوشیدن آب از زیر سنگروایت کرده اند که چون امیر مؤ منان علیه السلام و اصحابش به سوى صفین عازم شدند، ذخیره آب تمام شد و تشنگى شدید بر سپاهیان عارض گشت . به امید آن که آبى بیابند و به اطراف رفته ، جستجو کردند؛ لیکن هر چه جستند کمتر یافتند.امیر مؤ منان علیه السلام ، آنان را مقدارى از مسیرى که مى رفتند خارج ساخته ، به سوى دیگرى برد. مقدارى که رفتند، دیرى در وسط بیابان پدیدار گشت . حضرت ، آنان را به سوى دیر برد، تا آن که به جلوى آن رسیدند و امر فرمود، تا کسى را که در آن جا بود، صدا زنند. شخصى (راهب ) آمد و امیر مؤ منان علیه السلام خطاب به او فرمود: آیا در نزدیکى شما آبى هست که تشنگى همراهان مرا بر طرف سازد؟مرد گفت : خیر! میان ما و آب ، بیشتر از دو فرسخ فاصله است و در این اطراف نیز آبى نیست . تنها در هر ماه مقدار ناچیزى آب به من مى رسد که اگر در مصرف آن قناعت نورزم ، از تشنگى هلاک مى شوم !حضرت علیه السلام رو به افراد کرد و فرمود: آیا آن چه را که راهب گفت شنیدید؟آنان پاسخ دادند: آرى ! آیا حال که هنوز توانى در بدن داریم ، به جایى که ایشان گفت برویم تا شاید آب را بیابیم ؟حضرت علیه السلام فرمود: نیازى به این کار نیست .سپس ، مرکب خود را رو به قبله کرد و مکانى را در نزدیکى دیر، به آنان نشان داد و فرمود: این جا را حفر کنید!عده اى بدان جا رفتند و مشغول کندن زمین شدند، پس از اندکى ، سنگ بزرگ و درخشانى ظاهر گشت ، افراد رو به حضرت علیه السلام کرده ، گفتند:اى امیر مؤ منان ! در این جا سنگى است که ضربات در آن کارساز نیست .حضرت علیه السلام فرمود: زیرا این سنگ ، آب است ، اگر آن را از جایش ‍ بردارید، به آب خواهید رسید، پس سعى کنید که آن را از جایش تکان دهید!همگى جمع شدند و سعى کردند تا آن را تکان دهند، ولى کوشش آنان بى ثمر بود و فایده اى نداشت .حضرت علیه السلام چون چنین دید، خود جلو رفته ، از مرکب پایین آمد و آستین را بالا زد. انگشتان مبارکش را زیر سنگ گذاشت و آن را حرکت داد و سپس آن را از جایش بلند و در مکانى دورتر پرتاب کرد.چون سنگ برداشته شد، آبى زلال جوشیدن گرفت و خارج شد همگى از آن نوشیدند، آن آب ، گواراترین و خنک ترین و زلال ترین آبى بود که در سفرشان نوشیده بودند.اندکى بعد، حضرت فرمود: از آب بنوشید و مقدارى از آن را ذخیره کنید!چون سپاه ، امر حضرتش را به جاى آوردند، حضرت به سوى سنگ رفت و با دست مبارکش ، آن را به جاى نخست گذاشت و دستور داد تا رویش را با خاک ، بپوشانند.راهب که تمام این مدت ، از بالاى دیر نظاره گر ماجرا بود، فریاد برآورد که : اى مردم ، مرا پایین آورید! مرا پایین آورید!چون او را پایین آوردند، در پیش امیر مؤ منان علیه السلام ایستاد و گفت : آیا تو پیامبرى مرسلى ؟حضرت علیه السلام فرمود: خیر!راهب گفت : پس باید ملکى مقرب باشى !امیر مؤ منان علیه السلام فرمود: خیر!راهب گفت : پس که هستى ؟حضرت امیر علیه السلام فرمود: من وصى رسول خدا، محمد بن عبدالله ، خاتم انبیایم صلى الله علیه و آله و سلم .راهب گفت : دستت را پیش آر، تا به دست مبارکت ، اسلام آورم .حضرت علیه السلام دستش را جلو آورد و فرمود: شهادتین را بر زبان آور!راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد انک وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده .سپس ، حضرت فرمود: پس از این همه مدت که در این دیر، بدون ایمان زندگى کرده اى ، چه باعث شد که اسلام آوردى ؟راهب گفت : اى امیر مومنان ! این دیر براى یافتن آن کسى بنا شده است که این سنگ را از جا مى کند و از زیرش آب خارج مى کند. کسانى که پیش از من در اینجا بوده اند، سعادت یافتن او را نیافتند. ولى خداوند عزوجل آن را روزى من گرداند. ما در کتاب هایمان دیده و از علمایمان شنیده ایم که در این جا چشمه اى است که بر در آن سنگى نهاده شده است که مکان آن را کسى جز پیامبر، یا وصى او نداند و او ولى خداست که مردم را به سوى حق مى خواند و نشانش آن است که جاى سنگ را دانسته ، توان برداشتنش را دارد، من چون تو را دیدم که چنین کردى و آن چه را که ما در انتظارش بودیم ، انجام دادى و ما را به خواستمان رسانیدى ، پس به دست تو مسلمان گشتم و به حق تو و مولایت صلى الله علیه و آله و سلم ایمان آوردم . چون امیرمؤ منان سخنان او را شنید، آن قدر گریست که محاسن مبارکش از اشک خیش شد.پس از آن ، مردم را خواند و فرمود: سخن برادر مسلمان خود را بشنوید!آنان نیز سخن راهب را گوش دادند، و حمد و سپاس خداى را براى نعمت معرفت امیرمؤ منان که بدانان ارزانى داشته است . به جاى آوردند، بالاخره ، در حالى که راهب همراه آنان بود، سفر خویش را دنبال کردند، تا آن که با شامیان برخورد نمودند و راهب ، از جمله کسانى بود که در رکاب على علیه السلام به شهادت رسید. حضرت بر او نماز خواند و دفنش کرد و برایش طلب غفران و آمرزش ‍ نمود و هرگاه به یادش مى افتاد و مى فرمود: ذالک مولاى .(214) سیماى فاطمه زهرا علیها السلامباز شدن قفل به نام فاطمه سلام الله علیها قفل هر باب گشایى به مرادگردى از فیض قرائت استاداین اسم مادر موسى است که هر قفل بسته به خواندن آن گشوده مى گردد. قفل ، هر مشکل است . یکى از اساتیدم قدس سره برایم نقل کرده است که جناب آقا سید احمد کربلایى ، وقتى کلید حجره اش را گم کرده بود، و درب حجره مقفل بود، مرحوم سید گفت : مگر جدّه ام فاطمه زهرا علیهاالسلام از مادر موسى کمتر است ، نام او را به زبان آورد و گفت : یا فاطمه ، و قفل را کشید و باز شد.(215) ثواب پاسخ به مسائلزنى خدمت حضرت صدیقه علیهاالسلام رسید و سؤ الى کرد جواب شنید تا ده سؤ ال ، خجلت کشید، عرض کرد: بر شما مشقت نباشد، فرمود: اگر کسى اجیر شود که بارى را به سطحى ببرد به صد هزار دینار آیا بر او سنگین است ؟ عرض کرد: نه ، فرمود: من اجیر شده ام براى هر مساءله به بیشتر از ما بین زمین و عرش که از لؤ لؤ پر شود.(216) سیماى امام حسین علیه السلامحرمت محرمثقه جلیل ریّان بن شبیب گفت :در روز اول محرم بر امام ابى الحسن رضا علیه السلام وارد شدم ، به من فرمود: اى پسر شبیب آیا روزه دارى ؟گفتم : نه .گفت : این روز روزى است که زکریاى پیامبر در آن پروردگار خود را خواند و گفت : رب هب لى من لدتک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء؛(217) یعنى اى پروردگار من مرا از نزد خویش ذریتى پاک ببخش همانا که تو دعا را شنونده اى ))، پس خداى تعالى دعاى او را مستجاب کرد، و ملائکه را فرمود تا زکریا را در حالتى که وى در محراب ایستاده بود و نماز مى گزارد ندا کردند که خداوند تو را به یحیى مژده مى دهد.پس هر کس این روزه را روزه بدارد و خداى تعالى را بخواند خداى تعالى او را اجابت کند چنان که زکریا را. آن گاه گفت : اى پسر شبیب محرم آن ماه است که مردم جاهلیت در گذشته حرمت آن ماه را نگاه مى داشتند، اما این امت نه حرمت ماه را شناختند و نه حرمت پیغمبر خود را. و در این ماه ذریه او را کشتند، و زنان او را اسیر کردند، و اثاث او را به تاراج بردند، خداوند هرگز آنان را نیامرزد.اى پسر شبیب اگر براى چیزى گریه خواهى کرد براى حسین بن على بن ابى طالب گریه کن براى آن که او را مانند گوسفندان ذبح کردند، و هیجده مرد از خاندان او با او کشته شدند که روى زمین مانند آنها نبود.اى پسر شبیب اگر خوشحال مى کند تو را که در درجات بلند بهشت با ما باشى براى اندوه ما اندوهناک باش و از فرح ما شادمان و بر تو باد دوستى ما که اگر مردى سنگى را دوست بدارد خدا او را روز قیامت با آن سنگ محشور گرداند.(218) عبور از سرزمین کربلاچون امام على علیه السلام همراه اصحابش از کربلا عبور کرد، دیدگانش پر از اشک شد و فرمود: ((در این جا مرکب خود را بندند و فرود آیند و در این جا رحال و توشه خود را بر زمین نهند، و در این جا خونشان ریخته شود، خوشا به حال آن خاکى که خون عاشقان بر آن پخته شود!)).امام باقر فرمود: ((چون على علیه السلام به همراه تعداد اندکى از مردم ، به فاصله یک یا دو میلى کربلا رسید، در پیش آنان حرکت کرد و به مکانى رسید، که مقدفان نام داشت ، گرد آن جا گردید و سپس فرمود: در این جا، دویست سبط کشته شده اند که همه آنان شهیدند. این جا محل مرکب و محل فرودشان ، و محل شهادت عشاقى است که پیشینیان را توان سبقت بر آنان نیست و آنان که بعدشان آیند، توان الحاق بدانان را نخواهند داشت )) ).(219) سیماى امام باقر علیه السلامجابر در مرتبه صبر، امام باقر علیه السلام در مرتبه رضاآورده اند که جابر بن عبدالله انصارى که یکى از اکابر صحابه بود در آخر عمر به ضعف پیرى و عجز مبتلا شده بود. محمد بن على بن الحسین علیه السلام المعروف بالباقر به عیادت او رفت و او را از حالش سؤ ال فرمود. گفت : در حالتى ام که پیرى از جوانى و بیمارى از تندرستى و مرگ را از زندگانى دوست تر دارم . محمد گفت که : من با وى چنانم که اگر مرا پیر دارد دوست تر دارم و اگر جوان دارد جوانى دوست تر دارم و اگر بیمار دارد بیمارى و اگر تندرست دارد تندرستى و اگر مرگ دهد مرگ و اگر زندگانى ، زندگانى را دوست مى دارم .جابر چون این سخن شنید به روى محمد بوسه داد و گفت : صدق رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم که مرا گفت که یکى از فرزندان مرا بینى هم نام من و هو یبقر العلم بقراکما یبقر الثور الارض و به این سبب او را باقر علوم الاولین و الاخرین گفتند و از معرفت این مراتب معلوم شود که جابر در مرتبه اهل صبر بوده است و محمد در رتبه رضا.(220) سیماى امام صادق (ع )رنج در طلب معیشتابوعمرو شیبانى گوید: امام صادق علیه السلام را دیدم که بیلى در دست داشت و جامه اى درشت در بر. در باغى که از آن حضرتش بود به کار بود و عرق از پشت وى مى چکید، گفتم : فداى تو گردم بیل به من ده تا کفایتت کنم ، گفت : دوست دارم که مرد در طلب معیشت به گرماى خورشید رنج بیند.(221) درجه خوف و خشیت امام صادق (ع )در خصال صدوق است که مالک بن انس مى گوید: ((نزد صادق ، جعفر بن محمد علیه السلام مى رفتم و ایشان برایم بالشى مى گذاشت و برایم ارزشى قایل بود و مى فرمود: اى مالک ! من تو را دوست دارم .من نیز از این موضوع خوشحال بودم و خداى را شکر مى کردم . آن بزرگوار همواره ، از سه حالت خارج نبود: یا روزه بود، یا در حال قیام (به عبادت ) و یا در حال ذکر خداوند. او از عظیم ترین عابدان و بزرگترین زاهدان بود، کسانى که در مقابل خداوند عزوجل در حالتى از خشیّت به سر مى برند. حدیثش بسیار و همنشینى با او خوب و فوایدش فراوان بود. وقتى از پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم حدیثى نقل مى کرد و مى فرمود: قال رسول الله ، چهره اش به کبودى و زردى مى گرایید و دگرگون مى گشت ؛ به طورى که دوست و آشنا نمى توانست او را بشناسد. سالى ، همراه ایشان به حج مشرف شدم . چون زمان احرام فرا رسید، هر چه مى خواست لبیک بگوید، صدایى از گلویش خارج نمى شد و چیزى نمانده بود که خود را از مرکبش به زمین افکند!به ایشان عرض کردم : اى پسر رسول خدا! بگو! چاره اى نیست ؛ باید بگویى ! ایشان فرمود: اى پسر ابوعامر! چگونه جسارت کنم و بگویم : لبیک اللهم لبیک ؟! در حالى که مى ترسم خداوند عزوجل جوابم دهد: لا لبیک و لا سعدیک !سیماى امام رضا (ع )نرم گشتن بندهاى آهنیکى از محبّان امام رضا علیه السلام را بعد از شهادت وى حبس نمودند، و زنجیر گران بر گردن و پایش نهادند، و او را در خانه اى که حبس نموده بودند آتش زدند، که دایم مناقب امام گفتى ، و دُرهاى مدح اولاد رسول سفتى ، بعد از امر سوختن خانه چون آن فقیر بى گناه از این حال آگاه شد مناجات نمود که یا رب به حق آن امامى که از انگور زهرآلود چهره به باغ شهادت گردآلود کرد، و به حق رضاى آن رضا که به تقدیر تو موافق گشته و به داغ دورى فرزندان و مفارقت جان راضى شد، مرا از این بندگان خلاصى ده ، و آتش سوزان را به محبّت اولاد خلیل خود بر من گلستان کن ، همان دم به کرم مجیب دعوة المضطّرین (الدعاء) بندهاى آهن چون موم نرم گشت ، و از آن آتش بلا به خاک جسم آب محبّت زده ، چون باد از آن ورطه خلاص شد که به یک سر موى وى مضرّت ن رسید.(222) خوشه انگورماءمون خلیفه باغبانى داشت که باغ انگور او را رونق دادى ، و گوش تاکها را به خوشه هاى انگور گوشوارهاى لعل نهادى ، همیشه امام رضا علیه السلام پیش ‍ باغبان رفته ، زنهار و الف زنهار این خوشه انگور که در این تاک است مفروش ، و ثمن آن را مگیر، که نصیب من خواهد بود، و از آن جا مرا درجات خواهد فزود، که بر او ظاهر بود که در آن خوشه انگور زهر خواهند نهاد، و بخورد وى دهند که آن باعث شهادت و میوه پر حلاوت او گردد، و از آن تاک درجات عقبا و پایه اعلا حاصل نماید، آخر الامر ماءمون علیه اللّعنه بدان انگور پر زهرش به درجه شهادت رساند.(223)انگور زهر خورده چه دادى تو با اماممیخانه کعبه ساز و وضو از شراب کنقسم به سر معروفبعضى از دریانوردان در نزد ((معروف )) از طوفان و آشوب دریا شکایت کردند، ((معروف )) به آنان گفت : هرگاه دریا آشوب شد او را به سر ((معروف )) سوگند دهید، آرام مى شود، به دستور عمل کردند و بهره مند شدند، امام علیه السلام به معروف فرمود: این مقام را از کجا به دست آورده اى ؟عرض کرد: مولاى من سرى که عمرى در آستانه ولایت شما فرود آمده است ، او را در نزد خداوند این حدّ قدر نباید باشد؟(224) سیماى امام جواد (ع )درمان دمل و زخم متوکّلشیخ مفید مى گوید: ((ابوالقاسم ، جعفر بن محمد، برایم نقل کرد: متوکل بر اثر دمل و زخم بزرگ و عمیقى بیمار شد و در شرف مرگ بود واحدى جراءت نداشت دست به زخمش بزند. مادرش نذر نمود که اگر شفا یابد، مال بسیارى به ابوالحسن ، على بن محمد علیه السلام ببخشد.فتح بن خاقان به متوکل گفت : کاش کسى را نزد آن مرد (امام دهم علیه السلام ) گسیل مى داشتى و از او کمک مى خواستى ! شاید نزد او چیزى باشد که وسیله گشایش تو شود. متوکل دستور داد تا چنین کنند. کسى نزد آن حضرت فرستادند و مرض او را گفتند. آن شخص بازگشت و این دستور را آورد که : از پشکل گوسفند بگیرند و در گلاب حل کنند و بسایند و بر آن دمل گذارند، که این به اذن خدا نافع است .چون فرستاده ، چنین گفت ، آن را به باد مسخره گرفتند و خندیدند. فتح گفت : در آزمودن آن چه او گفته است ضرورى نیست . به خدا قسم ! من در آن صلاح و سلامتى مى بینم . پس به دستور، عمل کرد و آن را بر زخم گذاشت . زخم باز شد و هر چه در آن بود خارج شد. مادر متوکل چون خبر سلامتى فرزند را شنید، ده هزار دینار براى امام علیه السلام فرستاد و متوکل از بیمارى بهبود کامل یافت . چند روز بعد، بطحایى ، نزد متوکل از حضرت سعایت کرد که اموال و اسلحه ها نزد اوست . متوکل به سعید حاجب دستور داد تا شبانه به خانه آن حضرت علیه السلام حمله برد و هر چه مال و اسلحه بیابد نزد او بیاورد.سعید حاجب مى گوید: شبانه قصد خانه آن حضرت را کردم ، و نردبانى به همراهم بردم . سر بام رفتم و در تاریکى مانده بودم که چگونه و از کجا وارد خانه شوم . امام فریاد زد: اى سعید! به جاى خود باش تا برایت شمع بیاورند. طولى نکشید که شمعى آوردند و من فرود آمدم . دیدم آن حضرت ، جبه پشمینى پوشیده و کلاه پشمینى بر سر نهاده و سجاده اى از حصیر برابر اوست . تردید نکردم که مشغول نماز بوده است .فرمود: این اتاقها در اختیار تو. من به همه اتاقها رفتم و بازرسى کردم و چیزى نیافتم . یک کیسه اشرفى در خانه بود که مهر مادر متوکل ، بر سرش پدیدار بود و یک کیسه دیگر هم با همان مهر موجود بود.امام به من فرمود: این جا نماز را هم بازرسى کن ! من آن را برداشتم که یک شمشیر غلاف کرده زیر آن بود. آنها را برداشتم و نزد متوکل بردم و چون به مهر مادرش نگاه کرد، او را خواست . مادرش نزد او رفت .یکى از خدمتکاران خاصش از گفتگوى آنان چنین مرا خبر داد که مادرش به او گفت : در بیمارى تو چون ناامید شدم ، نذر کردم ، که اگر شفا یابى ، از مال خود، ده هزار دینار براى او بفرستم ، و چون بهبود یافتى آنها را فرستادم و این هم مهر من است که بر کیسه مى باشد. سپس کیسه دیگر را گشودند و در آن چهارصد اشرفى بود. متوکل یک کیسه پر از پول دیگر نیز بر آنها افزود و به من گفت : اینها را براى او ببر و شمشیرش را نیز بدو بازگردان ! من نیز چنین کردم و خدمت امام رسیدم و از او شرم نموده ، گفتم : ورود بدون اجازه به خانه شما براى من سخت است ، ولى من ماءمورم و چاره اى ندارم . ایشان در پاسخ فرمود: و سیلعم الذین ظلموا اىّ منقلب ینقلبون (225) (226) فضایل و کمالات فرزانگانسرّ شیعهجناب استاد عّلامه طباطبایى فرموده اند: با آقاى کربن فرانسوى و تنى چند از دانشمندان دیگر در تهران جلسه گفت و شنود علمى داشتیم ؛ روزى در آن جلسه مهمانى فرانسوى بر ما وارد شد، مردى فاضل بود و سؤ الاتى حساب شده مى کرد، اظهار داشت که من از مطالعه در کتب ملل و نحل به اسلام رسیده ام و از اسلام به شیعه اثنا عشرى ، و من مسلمانى از امامیه اثنا عشرى هستم ، و حتى به سرّ شیعه ایمان و اعتقاد دارم . از مترجم پرسیدم : مرادش از سرّ شیعه چیست ؟گفت : حضرت بقیة الله قائم آل محمد.(227)فضایل و کمالات فرزانگاناستاد الهى قمشه اىخواب در مورد تولد استاد قمشه اىپدر بزرگوار استاد قمشه اى مرحوم حاج عبدالحمید، از ثروتمندان قمشه بود و معروف ترین فرد شهر در خیرات و مبرات محسوب مى شد که خدمات شایانى به مردم شهر نمود و هنوز آثار خدمات ایشان از قبیل پل حاج عبدالحمید، آب انبار حاج عبدالحمید و بسیارى دیگر از خیرات و مبرات ایشان در قمشه شهرت دارد. وى قبل از تولد استاد الهى قمشه اى شبى در خواب دید، ملا محمد مهدى که یکى از علماى بزرگ بود و چند سالى قبل رحلت نموده بود بر یک هودج نشسته و از آسمان بر زمین آمد و به اتاق ایشان وارد شد.از آن پس حاج عبدالحمید، مکرر به بیت ملا ابوالحسن مى آمد و از عیال وى که در انتظار مولود تازه اى بود عیادت مى نمود و بى صبرانه در انتظار تولد آن مولود به سر مى برد و مى گفت : این نوزاد نامش ((محمد مهدى )) است که یکى از علماى بزرگ خواهد شد.سرانجام با تولد مرحوم استاد الهى قمشه اى ، انتظار به سر آمد و همان گونه که پدربزرگش خواسته بود نامش را ((محمد مهدى ))نهادند.(228) تعبیر خوابعلامه الهى قمشه اى در همان ایام تحصیل در مشهد مقدس و در سنین جوانى شبى به خواب دید که از مشهد به طرف تهران مى رود و مرحوم شهید سید حسن مدرس که او نیز اهل قمشه بود را دستگیر کرده اند و به طرف مشهد مى برند. در راه به یکدیگر برخورد مى کنند و مرحوم مدرس کتابى در دست داشتند که آن را به ایشان داده و مى گویند ما را تبعید کرده اند شما این را بگیرید و بروید جاى من درس بدهید.هنگامى که از خواب بیدار مى شوند و مى گویند: اگر خواب پریشان است همین است . ما کجا و شخصیتى مبارز و عالم چون مدرس کجا. تا این که زمانه ایشان را به تهران کشاند.مرحوم آیت الله الهى قمشه اى پس از سالها تحصیل در کنار بارگاه آستان قدس ‍ رضوى در آرزوى دیدار محضر اساتید قم و عراق و نجف قصد مهاجرت کرد لذا ابتدا به طهران وارد شد.زمانه وانگهى زد خیمه گاهمبطهران پایتخت و تاج کشوراز آن جنت پس از دوران تحصیلمرا مسکن به طهران شد مقدربه طهران آمدم تاکز رى و قمشتابم زى عراق و کوفه یکسرعرفت الله من فسخ العزائمبه ملک رى مرا انداخت لنگردر طهران به مدرسه سپهسالار (مدرسه عالى شهید مطهرى فعلى ) وارد شد و در آن جا به تعلیم و تعلم پرداخت . روزى در مسجد سپهسالار در محفلى شرکت داشت که ایشان را به شهید سید حسن مدرس معرفى کنند. شهید مدرس مى گوید: ((لازم نیست که او را معرفى کنید چون پدربزرگ این شخص مرحوم حاج ملک باعث شد که من مدرس شوم . من در یک مغازه اى کار مى کردم که پدربزرگ ایشان به آنجا آمد و گفت : حیف است که این بچه کار کند از سیماى او آثار هوش و درایت مشهود است و بگذارید درس بخواند. پدرم گفت : ما استطاعت مادى نداریم تا او را براى تحصیل عازم کنیم . پدربزرگ همین شخص امکانات مادى مرا فراهم آورد و معاش مرا تاءمین نمود. و براى تعلیم و تعلم از قمشه به اصفهان فرستاد)).به هر حال مرحوم الهى قمشه اى مؤ انستى قریب با شهید مدرس پیدا نمود و ایشان وى را در طهران نگه داشت و بدین ترتیب امکان مهاجرت به قم و عراق میسر نشد.بعد از ماندگارى ایشان در تهران و دوستى قریبشان با شهید مدرس ، روزى حکومت غاصب رضاخانى شهید مدرس را دستگیر و به ظرف تبعید نمود. در اثر دستگیرى ایشان عده اى از نزدیکان و دوستان شهید مدرس دستگیر و به زندان افتادند که از آن جمله مرحوم الهى قمشه اى بود. قریب یک ماه در زندان به سر برد و چون در امور سیاسى دخالتى نداشت به سفارش ذکاء الملک فروغى نخست وزیر وقت آزاد شد.پس از آزادى ایشان ، طلاب مدرسه سپهسالار گرد وى را گرفته و کتابى را به ایشان دادند و گفتند تا این زمان مدرس این کتاب را براى ما تدریس مى کرد و اینک شما تنها کسى هستید که ما مى توانیم از محضرش استفاده کنیم .مرحوم الهى بعد از این واقعه به یاد خواب خویش که چندین سال پیش دیده بود افتاد و تعبیر آن را همین دانست .(229) رویاى صادقانهاستاد الهى قمشه اى نقل مى کنند که روزى کتابى احتیاج داشتم ولى قدرت خرید آن نبود. این کتاب در دست یکى از هم مباحثه اى هایم بود که او نیز به عاریت نداد. خیلى متاءثر و ناراحت بودم که آن شب پدر را به خواب دیدم . او گفت : مهدى این کتاب را برایت فرستادم و به حسین (برادر بزرگش ) گفتم : پول هم برایت بفرستد.صبح بعد از آن که از خواب برخاستم و نماز گزاردم ، درب مدرسه باز شد و خادم گفت : پستچى براى شما مقدارى پول آورده است . خوشحال شده و اولین کارى که کردم به کتاب فروشى مراجعه نمودم و آن کتاب را خواستم . وقتى که کتاب را آورد دیدم همان کتابى است که در دست هم مباحثه اى من بود، پرسیدم که این کتاب فلانى است . گفت : بله اما پس آورد.(230) کرامات استاد الهى قمشه اىعلامه استاد الهى قمشه اى روزى گفتند: کسالتى داشتم . گفتم : خدایا توسط جبرییلت چند لیمو براى ما برسان و هنوز چند لحظه اى نگذشته بود که پیرمردى دق الباب کرد و ده تا لیمو درشت و خوش عطر آورد و گفت : بردارید و بخورید.(231) قصیده طغراییهمرحوم آقاى قمشه اى مى فرمودند: وقتى در یکى از مجالس مهم تهران که سیاسى بود، و هم به عنوان جشن عروسى بنام ، شعراى شیعه و سنّى را دعوت کرده بودند، مرا نیز خواستند عذر آوردم و بالاخره ملزم به حضور شدم در آن جلسه هر کس ‍ به مناسبت جشن عروسى اشعارش را مى خواند. از من نیز خواستند که از اشعارت بخوان چون اکثر حضّار را سنّى دیدم قصیده غرّاى طغراییه را (232) که 76 بیت است از بدو تاختم به مدد غیبى بدون هیچ سکته و لکنت خواندم و چون به این ابیات رسیدم :آیینه حسن اعظم ایزدالا شه دین علىّ اعلى نیستمولى است بر اهل دل پس از احمد (ص )هر کس نه غلام او است مولى نیستفرمان ولایتش خرد دانداى مردم با خرد به شورى نیستهمه اهل مجلس از شیعه و سنّى طوعا اءو کراها احسنت احسنت گفتند.(233) خدمت به امام هشتممرحوم الهى قمشه اى در شبى برایم حکایت کرد که جمعى از ارادتمندان مرحوم استاد آقا بزرگ خواستند در مشهد رضوى به او خدمتى کنند یکى از مناصب عمده امور ثامن الائمه علیه السلام را به وى تفویض کردند آن بزرگ مرد با کمال آزادگى اظهار داشت که من دخالت در امور هشتم علیه السلام را به شرایط فعلى مشروع نمى دانم زیرا که جمیع موقوفاتش را درهم و بر هم کردند و وقف نامچه ها را از جعل واقفین انداختند.(234) وفات الهى قمشه اىمرحوم الهى قمشه اى در 25 اردیبهشت 1352 هجرى شمسى مشتاقانه به حق پیوست . وى در آخرین ساعات عمر نیز به تدریس و تاءلیف و تفسیر اشتغال داشت و پس از آن که تجدید نظرى در ترجمه و تفسیر قرآن کریم خود نمودند مى دانستند که دعوت حق را لبیک خواهند گفت ، چرا که برادرش چندى قبل به خواب دیده بود که : ((ایشان در صحرایى نشسته و مشغول نوشتن هستند و عده اى مشغول ساختن قصرى مى باشند. پرسید: این قصر مال کیست ؟گفتند: مال این کسى که کتاب مى نویسد.گفت : کى تمام مى شود؟گفتند: هروقت که این کتاب تمام شود.))(235) (236) الله اکبر آخرین کلامکلماتى چند از مرحوم حاج سید حسین فاطمى قمى شاگرد حاج میرزا جواد آقا در بیان احوال آن جناب (رضوان الله تعالى علیهما):عصر روز پنج شنبه پانزدهم شعبان هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى مطابق 16/8/1347 ه‍ش در قم خدمت جناب سید فاضل حجة الاسلام و المسلمین حاج آقا سید حسین فاطمى قمى مشرف شدم تا آن روز او را ندیده بودم . پیرمردى بود در حدود صد سال . پس از اداء آداب ورود از مرحوم آمیرزا جواد آقا سخن به میان آوردم به عنوان تشویق این جانب در جواب به من فرمود:آقا کسى که در این اوضاعک از من در این گوشه خبر بگیرد و دنبال احوال و آداب آقا میرزا جواد آقاى ملکى (رحمة الله علیه ) باشد معلوم است که در او چیزى است .از جنابش اجازه خواستم غزلى را که در همان روز گفتم برایش قرائت کنم غزلى که مطلعش این است :بلبلان را آرزویى جز گل و گلزار نیستعاشقان را لذتى جز لذت دیدار نیستاجازه داد و گوش فراداشت و تحسین فرمود.عرض کردم از مرحوم آقاى ملکى دستورالعملى به ما مرحمت بفرمایید. گفت : او خودش دستورالعمل بود شب که مى شد دیوانه مى شد و در صحن خانه دیوانه وار قدم مى زد و مترنم بود که :گر بشکافند سراپاى منجز تو نیابند در اعضاى منآخرین حرفش در بیماریش این بود که گفت : ((الله اکبر))، و جان تسلیم کرد.(237) تضرع و مناجاتجناب حجة الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر تهران است حکایت کردند که : شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرایى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج ) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم ، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست ، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حد نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است ، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم ، در تهران آمدم ندیدم ،به قم مشرف شدم او را در حجره اى از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس ‍ دیدم ، پرسیدم : کیست ؟ گفتند: عالم ربانى آقاى حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است ، خدمتش مشرف شدم تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى گویا مرا دیده و شناخته از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را که دیده بودم و مى خواستم .تا شبى که نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب ها مرتفع گشته تا زیر عرض عظیم الهى را مى بینم پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است به او مى نگریستم و تعجب از مقام او مى نمودم که صداى کوبیدن در خانه شنیده و متنبه گشته برخاستم در خانه رفتم ، یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت : بیا منزل آقا. گفتم : چه خبر است ؟ گفت : سرت سلامت خدا صبرت دهد آقا از دنیا رفت .(238) رفع کدورت فامیلىاز بعضى از اهل سلوک منقول است که میرزا جواد آقا بعد از دو سال خدمت آقا (سر کار آخوند مولى حسین قلى همدانى ) عرض مى کند: من در سیر خود به جایى نرسیدم .آقا در جواب از اسم و رسمش سوال مى کند او تعجب کرده مى گوید: مرا نمى شناسید؟ من جواد تبریزى ملکى هستم . ایشان مى گویند: شما با فلان ملکى ها بستگى دارید؟ آقا میرزا جواد آقا چون آن ها را خوب و شایسته نمى دانسته از آنان انتقاد مى کند. آخوند ملا حسینقلى در جواب مى فرمایند: هر وقت توانستى کفش آن ها را که بد مى دانى پیش پایشان جفت کنى ، من خود به سراغ تو خواهم آمد.آقا میرزا جواد آقا فردا که به درس مى رود خود را حاضر مى کند که در محلى پایین تر از بقیه شاگردان بنشیند تا رفته رفته طلبه هایى که از آن فامیل در نجف بودند و ایشان آنها را خوب نمى دانسته مورد محبت خود قرار مى دهد تا جایى که کفش آن ها را پیش پایشان جفت مى کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن هستند مى رسد، رفع کدورت فامیلى مى شود. بعدا آخوند او را ملاقات مى کند و مى فرماید: دستور تازه اى نیست ، تو باید حالت اصلاح شود تا از همین دستورات شرعى بهره مند شوى .(239) قبر حاج میرزا جواد آقاى ملکىراقم سطور(240) پس از آن که از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى آگاهى یافت ، تا مدت مدیدى مى پنداشت که قبر آن جناب در نجف اشرف است ، تا این که در شبى از نیمه دوم رجب هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در حدود سه ساعت از شب رفته ، با جناب آیه الله آقا سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى سابق الذکر، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به میان آوردم و سؤ ال از تربتشان کردم ، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیکى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد. من به محض شنیدن این که لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم که مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبر را نگاه کردم که بعضى را تا حدى تشخیص دادم و بعضى را چون شب بود و برق هاى آن جا هم ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است باشد تا فردا، آیسا داشتم از شیخان به در مى آمدم ولى آهسته آهسته که باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى آید تا به من رسیده گفت : آقا قبر میرزا جواد آقاى ملکى را مى خواهید؟ و مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان به در رود، من بى اختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم گفتم : آقا من که قبر ایشان را مى خواستم اما شما از کجا مى دانستید؟آن شخص در همان حال که به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى رفت ، صورت خود را برگردانید و نیم رخ به سوى من نموده گفت : ما مشترى هاى خود را مى شناسیم .(241) آخوند ملا حسین قلى همدانىتاءثیر حرف استادجناب استاد علامه طباطبایى قدس سره این مطلب را از استادش جناب قاضى نقل کرد که :مرحوم قاضى فرمود: من که به نجف تشرف حاصل کردم ، روزى در معبرى آخوندى را دیدم شبیه آدمى که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمى کند راه مى رود.از یکى پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟گفت : نه ، الآن از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسین قلى همدانى به در آمده و هر وقت آخوند صحبت مى فرماید در حضار اثرى مى گذارد که بدین صورت از کثرت تاءثیر کلام و تصرف روحى آن جناب ، از محضر او بیرون مى آیند.(242) همت عالى در سیر و سلوکجناب آخوند ملا حسینقلى بعد از بیست و دو سال سیر و سلوک نتیجه گرفت و به مقصود رسید و خود آن جناب گفت : در عدم وصول به مراد سخت گرفته بودم تا روزى در نجف در جایى (گویا در گوشه ایوانى ) نشسته بودم ، دیدم کبوترى بر زمین نشست و پاره نانى بسیار خشکیده را به منقار گرفت و هر چه نوک میزد خورد نمى شد، پرواز کرد و برفت و نان را ترک گفت . پس از چندى بازگشت به سراغ آن تکه نان آمد. باز چند بار آن را نوک زد و شکسته نشد، باز برگشت و بعد از چندى آمد و بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و بخورد، از این عمل کبوتر ملهم شدم که اراده و همت مى باید، در دیوان آن کمترین آمده است که :قدم اول این مرحله خوف و رجاباید از ترک سرت برگ سفر ساز کنىهمت و خضر ره و بنیت در حد سواسان تثلیث در انتاج نظر باز کنى (243) ملاصدراگریه شوقدر کافى از حضرت امام سجاد علیه السلام روایت شده است که چون خداوند مى دانست در آخر الزمان اقوامى مدقق خواهند آمد. سوره ((قل هو الله ....)) و اوایل سوره حدید را نازل فرمود: ((ان الله عزوجل علم انه کیون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هو الله احد و الآیات من سوره الحدید الى قوله و هو علیم بذات الصدور فمن رام وراء ذلک فقد هلک )).(244)مرحوم آخوند ملا صدرالمتالهین مى فرماید: وقتى من به این حدیث رسیدم گریه کردم ، این گریه شوق است ، چون مى بیند که این قبیل احادیث ، ناظر به امثال اوست که اوقام متعمقون اند، گریه شوق مى کند و دست ابتهال و تضرع به سوى حقیقت نظام هستى دراز مى کند، و توفیق فهم مطالب آیات و روایات را که اسرار اهل ولایت اند مساءلت و مطالبت مى نماید. و جناب فیض که از اعاظم تلامذه آن حضرت است مى گوید: ما را احتیاج به معجزات فعلى اهل بیت عصمت و طهارت نیست ، بلکه همین معارف مروى از آن بزرگان ، در اثبات امامت یک یک آنان کافى است .(245) پدر چوپان و فرزند عارفعارف بزرگ آخوند ملا حسین قلى همدانى ، پدرش چوپان بود، حالا چه سرّى در این گوسفند چرانى است که بسیارى از انبیاء و اولیاء هم به آن مشغول بوده اند، نمى دانم . خلاصه پدرش یک فرد بیابانى و گوسفندان چران بود! این آدم ، چندین جلسه براى افراد مختلف از ابتدا تا انتهاى شب داشت و حدود 300 تن از اولیاء الله در محضرش تربیت شدند، همین شخص فرزندى داشت که وقتى آن مرحوم از دنیا رفت ، گفت : من در مدت عمر پدرم بالاخره نفهمیدم چه کاره بود؟!. شما ببینید بین این فرزند و آن پدر، فردى مثل آخوند ملا حسین قلى همدانى وجود داشته است ، این نشان مى دهد که یک عوامل دیگرى در کار است و یک خبرهاى دیگرى هم به هرحال هست . آن مرحوم 24 سال در سیر و سلوک بود و عاقبت به جایى رسید. شما هم خشته نشوید و حوصله کنید و به دعاى ندبه تان ادامه دهید.(246) استاد شعرانىپریشانى استادخاطره اى ناگوار از درس شفاى استاد فاضل تونى پس از مدت مدیدى که بسیارى از طبیعیات شفا را در نزد وى خوانده ام ، برایم روى آورده است ، بدین شرح :در این درس شفا کسى با من شرکت نداشت ، فقط من تنها به محضرش تشرف مى یافتم . یک روز چهارشنبه که روز آخر درس هفته است ، دیدم آن جناب (رضوان الله تعالى علیه ) درست و موزون مطلب شفا را تقریر نمى فرماید و پریشان مى گوید، و من چند بار سوال پیش آوردم و جواب مقنعى نفرموده است ؛ چنین انگاشتم که شاید مانعى پیش آمده است و درس را مطالعه نفرموده است ، و روزهاى پنج شنبه و جمعه و دیگر تعطیلى ها در محضر استاد شعرانى دروس ‍ ریاضى فرا مى گرفتم ، لذا فرداى آن روز چهار شنبه یاد شده براى درس ریاضى به حضور استاد شرفیاب شدم ، و در آن محضر نیز تنها بودم ؛ غرض این که بسیار خامى و بى ادبى از من سرزده بود که به استاد شعرانى عرض کردم : حضرت آقا دیروز جناب استاد فاضل تونى درس شفا را درست تقریر نفرموده است ، و من چند بار سوال پیش آوردم ولکن از ایشان جواب موزون و مطبوع نشنیدم ، لاجرم سکوت کردم و پى گیرى نکردم ، استاد شعرانى در هنگام گفتارم به نوشتن اشتغال داشت ، بدون این که سر بلند کند و مرا نگاه کند، به حالت انقباض و گرفتگى چهره با لحنى خاص و اعتراض آمیز فرمود: درسها و بحث هایت را کم کن و شفا را مطالعه کن و در آن بیشتر زحمت بکش . من خاموش شدم ، ولى انفعالى شدید به من روى آورد که شاید استاد شعرانى این گستاخى را از من درباره خودش نیز احتمال دهد که در محضر استادان دیگر از ایشان هم چنین بى ادبى از من صادر شود. تا فرداى آن روز که روز جمعه بود و براى درس ریاضى تشرف حاصل کردم در حالى که آن حالت انفعال بر من حاکم بود، به محضر نشستن رو کرد به من فرمود: آقا آن اعتراض دیروز شما بر آقاى فاضل تونى ، حق با شما است ، زیرا که ایشان به سکته مغزى دچار شده است و الآن در بیمارستان بسترى است و آن پریشانى گفتارش از رویداد طلیعه سکته بود.پس از درس استاد شعرانى ، به بیمارستان رفتم ، تا چشم آن جناب به من افتاد به شدت گریست و مرا نیز به گریه آورد، دست و پایش را بوسیدم و عرض کردم : آقا جان ما باید از شما صبر و سکینه وقار بیاموزیم (جزاه الله سبحانه عنا احسن جزاء المعلمین .(247) ) کودکى هر کس آینه بزرگیشخداوند متعال درجات حضرت استاد علامه شعرانى را متعالى فرماید که مى فرمود: ((هر کس از کودکیش معلوم است که چه کاره است )).وقتى پیرمردى قزوینى هم سن و سال استاد بزرگوارم جناب آیت الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى (رفع الله درجاته ) حکایت مى کرد که ما در اوان خردسالى در قزوین همین آقا سید ابوالحسن رفیعى را صدا مى زدیم که بیا بازى ، ایشان تا میدان با ما همراهى مى کرد، ولى با ما بازى نمى کرد، در گوشه اى مى ایستاد، یا به نبش دیوارى تکیه مى داد و بازى و بازیگران را تماشا مى کرد، آقا از همان ابتداء اهل بازى نبود.من از این حرف شیرین و دل نشین پیرمرد به یاد حضرت یحیى پیامبر علیه السلام افتادم که خداى سبحان در آیه سیزدهم سوره مریم قرآن فرموده است : یا یحیى خذ الکتاب بقوه و اتیناه الحکم صبیا حکم ، امر حکیم محکم و متین و رصین است که بر اساس استوار حق و حقیقت قرار گرفته است و ریشه دوانده و پایدار است یس و القرآن الحکیم .سبحانه الله حضرت یحیى پیامبر علیه السلام را در کودکى و خردسالیش تا چه پایه عقل و درایت بوده است که خداوند فرموده است و آتیناه الحکم صبیا.در تفسیر منهج الصادقین آمده است که :از ضحاک منقول است که در وقت سه سالگى یحیى ، کودکان محله روزى به در خانه زکریا رفتند و او را آواز دادند که اى یحیى از خانه بیرون آى تا بازى کنیم ، هم از درون خانه آواز داد که : ما للعب خلقنا یعنى ما براى بازى آفریده نشده ایم .(248) مشق جناب طلبهمرحوم شعرانى نقل مى کردند که من روزى وارد مسجد سپهسالار (مدرسه شهید مطهرى ) شدم و جلو یکى از حجرات روى سکویى نشستم . چند دقیقه اى گذشت ، صداى شخصى را شنیدم که گفت : ((سلام علیکم )). با خود گفتم : چه کسى است که چنین با ما احترام مى گذارد و مؤ دبانه سلام مى کند! هر چه به اطرافم نگریستم کسى را ندیدم . دوباره همین سلام تکرار شد، به بالاى سرم نگاه کردم کسى را ندیدم ، تعجب کردم که این صدا از کیست . بار سوم که صدا را شنیدم ، برگشتم نگاهى به حجره پشت سرم انداختم . دیدم طلبه اى است که او را مى شناسم (استاد نام طلبه و پدرش را ذکر نفرمودند) داخل حجره اش آینه اى گذاشته بود، لباس و عمامه اش را هم پوشیده بود و قدم مى زد و هر بار که از جلو آینه عبور مى کرد، با صداى بلند و با حالت علمایى مى گفت : سلام علیکم !! فهمیدم که دارد مشق مى کند که در کوچه و بازار، چگونه و با چه حالتى سلام مردم را بدهد و چگونه قیافه بگیرد! بله آقا جناب طلبه ، چنین مشق مى کرد!!استاد ادامه دادند: مرحوم آسید حسین قاضى مى فرمود: بدترین تور شکار، همین تور شکارى است که بعضى از ما آخوندها بر تنداریم !!(249) فاضل تونىاخلاق استادمن در همه مدتى که با آن سالار و سرور و پدر روحانیم علامه فاضل تونى محشور بودم و از محضرش استفاده مى کردم ، یک کلمه حرف تند و درشت ، و یک بار اخم و ترش رویى از او ندیدم ، فقط یک روز که مى بایستى اول طلوع آفتاب سر درس حاضر باشیم ، چند دقیقه دیر شد؛ فرمود: چرا دیر آمدید؟عرض کردیم : اختلاف افق از مدرسه مروى تا این جا موجب این تفاوت شده است ، تبسم فرمود و شروع به درس نمود.(250) ساعت درسآن بزرگوار جناب استاد علامه فاضل تونى (قدس سره ) خیلى خوش محضر بود. اصرار داشت که درس ما در اول طلوع آفتاب باشد، و به مطایبه مى فرمود: در این وقت هم استاد مى فهمد که چه مى گوید، و هم شاگرد مى فهمد که چه مى شنود؛ و چون آفتاب بالا آمد، استاد مى فهمد که چه مى گوید اما شاگرد نمى فهمد که چه مى شنود؛ و در بعد از ظهر نه آن مى فهمد که چه مى گوید و نه این مى فهمد که چه مى شنود.(251) استاد حسن زاده آملىتمجید علماءشب پنج شنبه 28/8/66 در معیت برادر فاضل شیخ جواد ابراهیمى (دامت توفیقانه ) به منزل استاد حسن زاده رفتیم تا - طبق قرار قبلى - ایشان را به مرکز تحقیقات باقرالعلوم بیاوریم تا در جلسه گروه فلسفه دوستان شرکت فرمایند.درب منزل را زدیم ، استاد تشریف آوردند، گفتیم تا شروع جلسه چند دقیقه اى فرصت هست ، استاد فرمودند: پس بفرمایید داخل تا من هم آماده شوم . اتاقى که وارد شدیم پر از کتاب بود، کتابهایى با جلدهاى چرمى قدیمى که همگى روى زمین چیده شده بود، و لذا جاى کمى در اتاق براى نشستن باقى مانده بود. به هر حال به گوشه اى نشستیم . دو تا میز کوچک در دو طرف اتاق روى زمین گذاشته شده بود و روى هر یک نوشتجاتى دیده مى شد که بعدا استاد فرمودند: یکى براى نوشت کتاب ((عیون مسائل )) است و دیگرى محل نوشتن درسهاى هیئت .بنده خدمتشان عرض کردم : اگر مى خواهید کتاب ها را مرتب کنید، افتخار مى کنیم که به شما کمک کنیم و براى این خدمت حاضریم ، ایشان فرمودند: نه آقا جان ، خیلى ممنونم ، این ها ترتیب اش همین است که مى بینید، من قبلا محل کار و مطالعه ام زیر زمین بود، اما خانواده و بچه ها گفتند که آن جا براى شما ضرر دارد و مریض مى شوید، لذا کتاب هاى لازم را به این اتاق منتقل کردند.قدرى میوه و گز در اتاق بود، استاد فرمودند: نمى دانم آقا چرا کسى از این ها نمى خورد، چند روز است که همین جا مانده است ، شماها اقلا بخورید، سپس ‍ استاد رفتند و چایى آوردند، من سینى را از دست ایشان گرفتم یک چاى هم براى خودشان گذاشتم .ایشان چند لحظه اى سر را پایین انداخته بودند و در حالت خاصى همراه با تفکر ساکت بودند، سپس فرمودند: آقا این ها چه بوده اند، این علما و بزرگان گذشته چه طور موجوداتى بوده اند، چه مقدار این ها زحمت کشیده اند، چقدر کار کرده اند، نمى دانم ، این ها فولاد بوده اند، از آهن و کوه هم سخت تر بوده اند، واقعا انسان متحیر مى ماند. واقعا عجیب است !وقتى چایى را خوردند، پس از چند لحظه اى که در حال سکوت و فکر بودند فرمودند: هان ، اشکال ما همین است ، هر چه را چشم دید مى خواهیم و انجام مى دهیم . الآن من چایى نمى خواستم ، اما چشمم افتاد که شما مى خورید و روى عادت ، من هم خوردم ، همین است که ماها کودن ایم . این که امام صادق علیه السلام فرمودند: چیزى را که طبع مایل و نیازمند نیست نخورید که کودن بار مى آیید، همین است . هر چیزى را به محض عادت و این که چشممان افتاد، نباید بخوریم و بیاشامیم ، این تنبلى ها و کودنى ها مال همین است .در پایان فرمودند: اصلا این چایى ها چه اثرى دارند که ما این قدر مى خوریم ، سپس با لبخنده شیرین خاصى فرمودند: این چایى لایزید الا بولا!!(252) عنایت استاد به کودکانامروز جمعه هفتم اسفند ماه 1366 بعد از دعاى ندبه که در منزل آقاى محمدى برقرار بود، به اتفاق تنى چند از دوستان طلبه به منزل حضرت استاد (مدظله ) رفتیم . برادر محترم حاج آقا حسن مهدوى (دامت توفیقانه ) زنگ درب را زدند، استاد آمدند، برادر مهدوى گفتند: طبق قرار قبلى ، با عده اى از دوستان خدمتتان رسیده ایم . استاد طلب نکنید! (منظورشان این بود که از من موعظه و نصیحت طلب نکنید).بنده در ابتداى ورود به اتاق ، خم شدم دست مبارک ایشان را ببوسم ، استاد دستشان را کشیدند و فقط با سر انگشتان ، انگشتان مرا لمس کردند و فرمودند: آقا جان مى خواهى چه کنى ؟ اگر مى خواهى دست ببوسى ، دست این دو تا بچه را ببوس که این ها قریب العهد به مبداءند (اشاره به دو فرزند خردسال دو تا از برادران که همراه ما بودند) وقتى همه وارد اتاق شدند، ایشان با ظرف میوه و دو سه تا پیش دستى و کارد وارد شدند و فرمودند: این پیش دستى ها را پیش همین دو کودک بگذار و از این ها پذیرایى کن ! (همه این ها براى ما پند و حکمت و نکته بود).(253) کلنگ زدن توسط کودکیکى وقتى عده اى آمدند با اصرار فراوان که ما مى خواهیم مسجدى احداث کنیم ، باید بیایى و کلنگ ابتدایى آن را تو بزنى . من هر چه کردم که نروم قبول نکردند تا این که بالاخره مرا بردند. وقتى رفتم دیدم بله ، مقدماتى فراهم کرده اند، با سلام و صلوات و عکس و دوربین و کذا و کذا همه زن و مرد را هم جمع کرده بودند و من هر چه کردم دیدم نمى توانم کلنگ شروع مسجد را بزنم . رو به مردم کردم و گفتم : مردم ، آیا شما نمى خواهید یک آدمى کلنگ شروع مسجد را بزند که خیال همه راحت باشد و دل همه آرام باشد که او آدم پاکى است ؟ اهل کلک نیست ، اهل تعلقات دنیا نیست ، حقه و فریب ندارد و خلاصه قریب العهد به مبداء است ؟ مردم گفتند: چرا. من نگاهى به اطراف کردم و یک پسر خردسالى را دیدم در اطراف ایستاده است ، رفتم دستش را گرفته و آوردم کلنگ را به دستش ‍ دادم و گفتم : بسم الله بگو و این کلنگ را به زمین بزن . پسر بچه این کار را کرد و من هم دعا کردم که انشاء الله به آن روستا خیر و برکت بدهد و همه را اهل مسجد کند و مسجد آبادى بشود. مردم آمین گفتند و ما هم خداحافظى کردیم و آمدیم .(254) بوسیدن پاى استادوقتى در جلسه درس کف پاى استاد الهى قمشه اى را بوسیدم و خودش در ابتدا توجه نداشت ، بنده در کنارش دو زانو نشسته بودم و ایشان چهار زانو لذا توفیق بوسیدن کف پایش را یافتم ، بعد از بوسیدنم ناراحت شد و با من مواجه شد و فرمود:آقا چرا این طور مى کنى ؟ عرض کردم آقا حق شما بر من بسیار عظیم است نمى دانم چه کنم مگر به این تقبیل دلم تشفى یابد و آرام گیرد، و خودم را لایق نمى بینم که دست مبارک شما را ببوسم . و چون بدن مبارکش را به خاک مى سپردیم پاهایش را این بنده در بغل گرفته بود و به یاد آن شب افتادم که کف پایش را بوسیدم خواستم در کنار تربتش تجدید عهد کنم ولى حضور مردم مانعم شد.(255) خواندن سوره ((ص )) در نمازشب جمعه هفتم ماه شعبان 1378 ه‍ ق . در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صابح المیزان تشرف حاصل کرده ام ، عرض نمودم حضرت آقا امشب شب جمعه و شب عید است لطفى بفرمایید، فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى و تیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص ‍ از ساق عرض نازل شده است .(256) تاءثیر خواندن سوره ((ص )) در نمازسپس فرمود: من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز مى خواندم در نماز و تیره سوره مبارکه ص را قرائت مى کردم که ناگهان دیدم از جاى خود حرکت کردم ولى بدنم در زمین است بقدرى با بدنم فاصله گرفتم که او را از دورترین نقطه مشاهده مى کردم تا پس از چند به حال اول خود برگشتم . و وقت دیگر نهر آب دیدم که در روایت آمده است ص نهر فى الجنهحقیر گوید که چون در مقام ادریس نبى علیه السلام نماز مى خواند و خداى متعال در شاءن وى فرمود و رفعناه مکانا علیا، آن رفعت و صعود روى آورده است . و مناسبات زمانى و مکانى براى حالات و واردات انسان عجیب است .(257) مشغول ذکر لا اله الا اللهو در شب جمعه یازدهم رجب 1388 ه‍ ق . مطابق 12/7/1347 ه‍ ش ، بر اثر مراقبت و حضور، التهاب و اضطراب شدیدى داشتم ، و با برنامه عملى جناب استاد علامه طباطبایى - رضوان الله علیه - روزگار مى گذراندم ؛ تا قریب یک ساعت به اذان صبح که به ذکر کلمه طیبه ((لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، دیدم سر تا سر حقیقت و همه ذرات مملکت وجودم با من در این ذکر شریف همراهند و سرگرم به گفتن ((لااله الا الله اند))؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد که بسیار ابتهاج به من روى آورد. مثل این که تندبادى سخت وزیدن گیرد آنچنان صدایى پى درپى هیچ مکث و تراخى بر من احاطه کرد، و سیرى سریع پیش آمد که هزار بار از سرعت سیر جت سریع السیر در فضا فزونتر بود، و رنگ عالم را بدان گونه که دیده ام از تعبیر ان ناتوانم . عجب این که در آن اثناء گفتم : چه خوش است که به دنیا برنگردم ، وقت این معنى در دلم خطور کرده به یاد عائله افتادم که آنها سرپرست مى خواهند، باز گفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ؛ تا چیزى نگذشت که از آن حال شیرین باز آمدم و خودم را در آنجا نشسته بودم دیدم . ان الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب .(258) واقعه بعد از نماز صبحدر صبح دوشنبه 21 ع 2 سنه 1389 ه‍ ق . بعد از نماز صبح در حال توجه نشسته بودم ، در این بار واقعه اى بسیار شیرین و شگفت روى آورده است که به کلى از بدن طبیعى بى خبر بودم . و مى بینم که خودم را مانند پرنده اى که در هوا پرواز مى کند، به فرمان و اراده و همت خودم به هر جا که مى خواهم مى برم . تقریبا به هیاءت انسان نشسته قرار گرفته بودم و رویم به سوى آسمان بود و به این طرف و آن طرف نگاه مى کردم ، گاهى هم به سوى زمین نظر مى کردم ، در اثناى سیر مى بینم که درختى در مسیر در پیش روى من است خودم را بالا مى کشیدم یا از کنار آن عبور مى کردم - اعنى خودم را فرمان مى دادم که این طرف برو، یا آن طرف برو، یا کمى بالاتر یا پایین تر، بدون این که با پایم حرکت کنم ، بلکه تا اراده من تعلق به طرفى مى گرفت بدنم در اختیار اراده ام به همان سمت مى رفت . وقتى به سوى مشرق نگاه کردم دیدم آفتاب است که از دور از لاى درختان پیدا است ، و فضا هم بسیار صاف بود، تا از آن حالت به در آمده ام ، و خیلى از توجه این بار لذت برده ام .در اوایل که با توجه مى نشستم خیلى دیر حالت انتقال دست مى داد، و چه بسیار که در حدود یک ساعت و بیشتر به توجه مى نشستم ، ولکن ارتباط و انتقال و خلع حاصل نمى شد، و در این اوان به فضل الهى که به توجه مى نشینیم زود منتقل مى شوم . الحمدلله رب العالمین . پوشیده نماند که هر چه مراقبت قویتر باشد، اثر حال توجه بیشتر و لذیذتر و اوضاع و احوالى که پیش مى آید صافى تر است .(259) واقعه بعد از نافله شبدر سحر شب یکشنبه 12 ج 1 ه‍ ق .:: 5/5/1348 ه‍ ش ، بعد از اداى نافله شب و نافله و فریضه صبح ، در اربعینى که ذکر جلاله ((الله )) را هر روز بعد از نماز صبح به عددى خاص داشتم ، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتى دست داد و بدن به طورى به صدا در آمد و مى لرزید آنچنان صدایى که مثلا تراکتور روى سنگهاى درشت و جاده ناهموار مى رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولى در بدنى مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدرى بالا رفت دیدم در میان خانه اى هستم که تیرهاى آن همه چوبى و نجارى شده است ، ولى من در این خانه مانند پرنده اى که در خانه اى دربسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز مى کند و راه خروج نمى یابد، تخمینا در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و این سو و آن سو مى شتافتم ، دیدم در این خانه زندانیم ، نمى توانم به در بروم ، سخنى از گوینده اى شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت این محبوس بودنت بر اثر حرفهاى زاید و بى خود تو است ، چرا حرفها را نمى پایى ؟من در آن حال چندین بار خداى متعال را به پیغمبر خاتم براى نجاتم قسم داده ام و به تضرع و زارى افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه اى که یک شخص آدم بتواند به در رود برویم گشوده شد از آنجا در رفتم ، و پس از به در آمدن چندى به سوى مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم .و هنگامى که از آن حبس رهایى یافتم ، یعنى از خانه به در آمدم ، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم که در میان باغى بنا شده است ، و آن باغ را نهایت نبود و آن را درختهاى گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره اى ندیدم .و مى بینم که به اندازه ارتفاع درختها در هوا سیر مى کنم به گونه اى که رویم یعنى مقادیم بدنم همه به سوى آسمان است و پشت به سوى زمین ، و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز دارم ، و بسیار خداى متعالى را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم مى دادم که کشف حقائقى برایم دست دهد، در همین حال به خودم آمدم .آن محبوس بودن چند دقیقه بسیار در من اثر بد گذاشت به گونه اى که بدنم خسته و کوفته شده است و سرم و شانه هایم همه سخت درد گرفت ، و قلبم به شدت مى زد. اى عزیزم این نکته 320، از کتابم هزار و یک نکته را جدا حلقه گوش ‍ خود قرار ده ، و آن این که : ((یکى از اهل ولاء که با هم موالات داشتیم در مراقبتى به لقاء من رآنى فى المنام فقد رآنى فان لاشیطان لایتمثل بى (260) تشرف حاصل کرده است ، از آن جناب صلى الله علیه و آله و سلم ذکر خواست ، حضرت فرمود: من به شما ذکر سکوتمى دهم .(261) واقعه بعد از نماز صبح جمعهبعد از نماز صبح جمعه 15 ج 2 سنه 1389 ه‍ ق . شهریور 1348 ه‍ ق . در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفیف بود، بعد از چند لحظه اى شنیدم شخصى با زبان بسیار شیوا و شیرین این آیه کریمه را قرائت مى کند: ان الله و ملائکته یصلوت على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما؛ ولى من آن شخص را نمى دیدم ، و من هم از شنیدن آن آیه صلوات مى فرستادم ، در آن حال یکى به من گفت : بگو یا رسول الله ، و من پى در پى مى گفتم یا رسول الله . و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم که گفت و شنود بسیارى با هم داشته ایم . بعد از آن که از آن حال باز آمدم متنبه شدم که تلاوت آیه فوق براى این جهت بود که روز جمعه بود، و ذکر صلوات در این روز بسیار تاءکید شده است .(262) واقعه اثر سجدهاین واقعه را در کلمه شانزدهم هزار و یک کلمه قرار داده ایم ، از آنجا نقل مى کنیم :در مبارک سحر لیله چهارشنبه هفدهم ربیع المولود 1402 ه‍ ق مطابق 23 دى ماه 1360 ه‍ ق ، شب فرخنده میلاد خاتم انبیاء صلى الله علیه و آله و سلم و وصى او صادق آل محمد - صلوات الله علیهم - که مصادق با شب شصتم از ارتحال حضرت استادم علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان بود، به ترقیم رساله انّه الحق به عنوان یادنامه آن جناب اشتغال داشتم ، ناگهان مثال مبارکش با سیماى نورانى حاکى از سیماهم فى وجوههم من اثر السجود برایم متمثّل شد - فتمثل لها بشرا سویا(263) ؛ و با لهجه اى شیرین و دلنشین از طیب طویت و حسن سیرت و سریرتم بدین عبارت بشارتم داد: ((تو نیکو صورت و نیکو سیرت و نیکو سریرتى ))، تا چند لحظه اى در حضور انورش ‍ مشرف بودم - رضوان الله تعالى علیه ، و افاض علینا من برکات انفاسه النفیسه .(264) واقعه شنیدن اذاندر بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه 1387 ه‍ ق . که روز ترویه بود، در حالتى بودم که دیدم صداى اذان به گوشم مى آید و تنم مى لرزد، و مؤ ذن در پهلوى راست من ایستاده است ، ولکن من به کلى چشم به سوى او نگشودم و جمال مبارکش را به نحو کامل زیارت نکردم ، فقط شبح حضرتش گاه گاهى جلوه مى کرد و پنهان مى شد؛ از یکى دیگر از شخص او را دیدم ولى او را نشناختم ، پرسیدم این مؤ ذن کیست که بدین شیوایى و دلربایى اذان مى گوید؟ گفت : این جناب پیغمبر خاتم محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم است ، با شنیدن این بشارت چنان گریه بر من مستولى شده است که از آن حال باز آمده ام .(265) سایر علماترک لهو و لعبکرامتى از متاءله سبزوارى به زبان استاد علامه ذوالفنون شعرانى براى شما حکایت مى کنم : به صورت جمله معترضه ، یا مقدمه عرض مى شود که تنى چند از اساتیدم آیات عظام حاج میرزا ابوالحسن شعرانى ، و حاج میرزا ابوالحسن رفیعى ، و حاج شیخ محمد تقى آملى از شاگردان حاج شیخ عبدالنبى نورى بودند؛ و آقایان شعرانى و آملى هر دو برایم حکایت فرمودند که تهران زمان ما بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در آن وجود داشتند، مع ذلک جناب حاج شیخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد بود.مقصود این که حضرت آقاى شعرانى در مجلس درسى حکایت فرمود که حاج شیخ عبدالنبى نورى در جلسه درسى براى ما نقل کرده است که گفت : من در ایام طلبگى از نور مازندران براى تحصیل به تهران آمدم ، و در مدرسه سپهسالار قدیم حجره اى گرفتم و به درس و بحث اشتغال داشتم ، قضا را رساله اى در کیمیاگرى به دستم آمد، و من شب ها پس از به خواب رفتن طلاب مدرسه پوشیده و پنهان از آنان ، در پشت بام مدرسه مطابق دستور آن رساله عمل مى کردم ، لذا هیچ کس از کار من آگاه نبود؛ همین سان بدان کار در شب ها اشتغال داشتم تا فصل بهار فرا رسید و تنى چند از طایفه ما از نور براى تشرف به ارض اقدس رضوى به تهران وارد شدند و در مدرسه سپهسالار قدیم به دیدار من آمدند و گفتند: آقا شیخ النبى (اسم نخستین آن جناب به تسمیه پدر و مادرش ((نبى )) بود، تا این که طلبه شد و درس خواند و به عقل آمد، نامش را تغییر داد و نبى را عبدالنّبى کرد) ما مى خواهیم به زیارت تربت امام هشتم تشرف حاصل کنیم ، اگر مایلید مهمان ما بوده باشید و در این سفر با شما باشیم ؛ ما هم از ایشان تقدیر کردیم و دعوتشان را اجابت نمودیم . و آن اوان زمان شهرت و بحبوحه اوج آوازه متاءله سبزوارى و حوزه درس او در سبزوار بود، و سبزوار آن زمان نیز روز منزل و شب منزل کاروانیان بود که در آن جا بارگیرى مى کردند و اتراق مى نمودند؛ پس از آن که کاروان ما در آن جا بارگیرى کردند به همراهان گفتم : من به شهر مى روم و تا بعد از ساعتى بر مى گردم ؛ پرسیدند: در شهر چه کار دارید و براى چه مى روید؟گفتم : عالمى بزرگوار در سبزوار تشریف دارد به زیارت ایشان مى روم .گفتند: سفر ما سفر زیارتى است چه بسیار خوب که ما هم به حضور این عالم روحانى تشرف حاصل کنیم ، چند نفر برخاستند و با من به راه افتادند تا به حضور جناب حاجى تشرف یافتیم ، و پس از برهه اى رخصت طلبیدیم و برخاستیم ؛ حاجى به من اشاره کرد و گفت : آقا شما باشید که من یک دو جمله حرفى با شما دارم ، سپس رو به من کرد و فرمود: آقا مشغول درس و بحث و تحصیلت باش ، آن کار شبانه ات را رها کن و از آن دست بردار که به جایى نمى رسى و نتیجه اى جز اتلاف وقت ندارد.(266) سبب کورى زکریامحمد زکریاى رازى در سال 320 هجرى پس از آن که از دو دیده نابینا شده بود وفات کرد. و در سبب کورى آن چنین نوشته اند که در اثبات صناعت کیمیا از براى امیر منصوربن امیر نصر سامانى کتابى تاءلیف نمود، امیر منصور فرمان داد آن چه را که از براى این ادعا از آلات و ادوات و غیرها لازم است جهت وى مهیا و حاضر کنند تا آن چه ادعا کرده و ضمانت نموده است به عمل بیاورد، و چون حکیم - اعنى محمد زکریا رازى - عاجز شد، منصور گفت : گمان نمى کنم که شخص حکیم به تخلید کذب در کتبى که آن ها را به حکمت نسبت داده است راضى شود، پس فرمان داد تازیانه بر سر او زدند و نیز همان کتاب را به قدرى بر سرش زدند تا پاره شد؛ و به واسطه این صدمه چشمش آب آورده و کور گردید.(267) رد شبهات توسط حاج ملا هادى سبزوارىمرحوم میرزا محمد تنکابنى در قصص العلماء گوید:در سالى که به سفر خراسان مى رفتم ، چون به سبزوار رسیدم مسایلى چند از کلام و حکمت و تفسیر در رساله اى جمع نمودم ، و آن ها اشکالات عویصه بود، و خدمت حاجى ملا هادى سبزوارى دادم که از معارف حکماى زمان و از تلامذه آخوند ملا على نورى بوده - تا این که گوید -: چون رساله اءسئله را به نزد او فرستادم نگاه کرد و گفت : اولا فلان کس خود جامع است و قادر بر رد این شبهات است و ثانیا به جهت کثرت سن مرا قدرت بر فکر و تحریر جواب این مسایل نیست . ثالثا روزها را به تدریس اشتغال دارم ، نوشتن اجویه آن ها موجب تعطیل در درس است . و رابعا این مسایل در غایت اشکال است ، و فلان کس به تعجیل مى رود و مسافر است ، و به این تعجیل این مسایل را به تفضیل فصیل نتوان انجام داد. بعد از این که مراجعت از آن سفر کردم . میرزا محمد حسین مجتهد ساروى ، و جناب حاجى ملا محمد اشرفى از کیفیت سؤ ال و جواب حاجى ملا هادى اطلاع یافتند گفتند که او ترسید که اگر این مسایل را جواب بنویسد شما او را تکفیر خواهید کرد چه او نیز با ملاصدرا هم مذهب و در فساد عقیده با او شریک است . من گفتم که اگر امروز پادریان و کشیشان ادیان باطله در مذهب اسلام شبهات نمایند به جز حاجى ملاهادى و ملا آقاى دربندى کسى را دارید که دامن همت بر کمر زند و رد شبهات ایشان نماید و دین اسلام را مستحکم دارد تا شما اصل برائت و استصحاب جارى دارید؟ ایشان تصدیق و تحسین کردند.(268) زهد علامه طباطبایىاستاد مختصرى پیرامون مرحوم قزوینى و علامه طباطبایى صحبت کردند و فرمودند که من از علامه خلافى ندیدم ، علامه ، انسانى بود راضى به رضا خدا. اوایل منزل مسکونى شخصى نداشتند، هر روز و هر از چند مدت ، مجبور بودند محلشان را ترک کنند، من یک بار به ایشان عرض کردم ، آقا ما باید هر 6 ماه یک بار، از شما آدرس جدیدى بگیریم ! ایشان با کمال خونسردى از این مساءله گذشتند و گویى کاملا راضى به رضاى الهى بودند، علامه انسانى بود ((بکاء)) البته ایشان اضطرارا سیگار هم مى کشیدند و من همیشه ناراحت بودم که چرا ایشان سیگار مى کشند.(269) ما چه کم داریم !یادم هست یک روز طلبه اى آمد خدمت آقاى قزوینى و از بعضى کمبودها و مشکلات ، شکایت داشت مثلا مى گفت : آقا وضع مالى چطور است ، مسکن فلان است ، خرج زندگى مشکل است و....هکذا.آقاى قزوینى به همه حرفهایش - با کمال خونسردى و آرامش - گوش دادند و بعد فرمودند:آقا جان ، عزیز من ، ما چه کم داریم ، میگى خداى خوب و مهربانى نداریم که داریم ، علاوه بر این ، ما 124 هزار پیغمبر داریم ، ما 14 معصوم داریم ، ما 12 امام داریم ، تازه دوازدهمى آن ها زنده هم هست ! چه از این بهتر! پس ما دیگه چه کم داریم ؟!(270) - ناصر الدین شاه و حکیم جلوهروزى جناب استاد شعرانى از آزادگى و بى اعتنایى مرحوم جلوه به اعتبار دنیوى براى ما حکایت فرمود که آن بزرگوار در مدرسه دارالشفاى تهران حجره داشت ، وقتى مریض شد و ناصرالدین شاه با تنى چند از ارکان مملکت به عیادتش رفتند، نخست از اسم جلوه بین شاه و حکیم جلوه سؤ ال و جوابى رد و بدل شد که از اظهار آن در این محفل منفعلم .(271)شاه بعد از شنیدن آن جواب به فکر جبران آن افتاد، چون حکیم جلوه مریض بود به حکم ضرورت شیشه شربتى دارو در کنارش بود، شاه به مطایبت گفت : ((معلوم است که آقا اهل مشروبات هم هست ))، حکیم جلوه در جوابش گفت : النّاس على دین ملوکهم .پس از آن جناب جلوه به شاه گفت : من روزى به حکم ضرورت از مدرسه در آمدم و دیدم در خیابان نظامیان جلوى مردم را مى گیرند و پى در پى امر مى کنند که بروید، دور شوید، من به یکى از آنان گفتم : این میهن و مرز و بوم مردم است ، به کجا بروند و چرا دور شوند؟ در جوابم گفت : شاه دارد مى آید. من به آن نظامى گفتم : از من به شاه بگویید که شاه باید کسى باشد که به مردم بگویند بیایید و نزدیک شوید، مگر شاه چه مى کند که مردم باید از او دور شوند؟(272) نظاره ملکوت اعلىفیلسوف عرب ، یعقوب بن اسحاق ، کندى در رساله نفس مى نویسد: ((ارسطو نقل کرده است که در یونان پادشاهى بوده است ، اهل ریاضت و مراقبه نفس . این پادشاه ، براى مدتى طولانى به حالى مى افتد که گویى نه زنده است و نه مرده . مدتى از خود بى خود مى شده و سپس به خود مى آمده و هشیار مى گشته است . پس چون به خود مى آمد، مردم را از فنون و علومى غیبى خبر مى داده . و آنچه که در انفس و صور و ملایکه مى دیده ، بیان مى نموده است . مثلا اهل بیت خود را از میزان عمرشان و این که چند سال خواهند بود و چه سالى خواهند مرد، خبر مى داده است . چون زمانى مى گذشت ، پیشگویى اش به حقیقت مى پیوست ، او خسوفى را در اءوس پیشگویى کرد و وقوع آن را در یک سال بعد، حتمى دانست ؛ هم چنین از جارى شدن سیل در محلى دیگر خبر داده ، وقوع آن را دو سال بعد دانست . چون مدت مذکور گذشت ، هر دو پیشگویى اش به وقوع پیوست .ارسطو، سبب سر زدن این امور خارق العاده از آن پادشاه را در این دانسته است که نفس او در شرف جدایى از جسم بوده و حتى به جدایى و انفصالى جزیى نیز دست یافته بوده است . حال ، اگر نفس ، به طور کامل و حقیقى از بدن جدا شود، چگونه خواهد شد؟! آیا توان نظاره ملکوت اعلا را نخواهد یافت ؟!(273) مقام علم و استادبرترى مجلس علم بر تدفین مردگانیکى از شاگردان حضرت مسیح علیه السلام بدو گفت : اى آقا مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک سپارم ؛ بدو فرمود: پیرو من باش ، مردگان را بگذار مردگانشان به خاک سپارند.و در شریعت خاتم صلى الله علیه و آله و سلم مردى انصارى از رسول الله پرسید: هرگاه جنازه و مجلس عالمى پیش آید کدام یک در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهیز و دفن جنازه کسى هست ، همانا که حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است .(274) علم امام صادق علیه السلامحضرت امام صادق علیه السلام از ام جابر پرسید که در چه کارى ؟ عرض کرد که مى خواهم تحقیق کنم که از چرنده و پرنده کدام بیضه مى نهند و کدام بچه مى آورند؟فرمود که : احتیاج به این مقدار فکر نیست بنویس که گوش هر حیوانى که مرتفع است بچه مى آورد و هر کدام منخفض است بیضه مى نهد ذلک تقدیر العزیز العلیم .باز با آن که چرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبیده بیضه مى نهد، سلحفاة که چرنده است چون بدین منوال است بیضه مى نهد و گوش خفاش چون مرتفع است و به سر او چسبیده نیست ، بچه مى آورد.(275) علم تشریحاز اساتید اینجانب (منظور علامه حسن زاده ) جناب حاج میرزا احمد آشتیانى ، و جناب حاج میرزا ابوالحسن شعرانى ، و جناب حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى که از علماى بزرگ و به نام عصر و در تهران ساکن بودند رضوان الله تعالى علیهم قانون تدریس مى فرمودند و استادى و تبحر و تسلط مرحوم آشتیانى در قانون معروف بود. این کمترین طب را در محضر مبارک مرحوم شعرانى تلمذ کرده است .روزى در جلسه تدریس تشریح فرمود: آقا! آخوند باید در تشریح آگاهى داشته باشد که مثلا وقتى اسم کلیه به میان آمد، لااقل بداند که کلیه در این جایش ‍ آویزان نیست و با انگشت خود به زیر چانه جانب یمین خود اشاره فرمود. و حکایت فرمود که در زمان ناصرالدین شاه ، میرزا على صاحب جواهر التشریح مریضى را که سنگ کلیه داشت عمل کرد، و تازه عمل کردن در ایران شروع شده بود و تلفات حین عمل هم بسیار داشت ، غرض این که میرزا على گفت : امروز مریضى را عمل کردیم که سنگ کلیه او بدین درشتى بود و اشاره به ناخن شست دستش کرد، گفتند مریض در چه حال است ؟ گفت آن که پاى عمل مرد.(276) علم ادبدر روایت از حضرت امام جواد علیه السلام مرورى است که فرمود: از میان دو مرد که در دین و فضایل برابر باشند برتر نزد خداوند آن است که در علم ادب ماهرتر باشد.راوى گفت : فدایت شوم فضل ادیب را نزد مردم دانستم که در مجالس و مجامع او را گرامى دارند، اما نزد خداى تعالى چگونه ؟فرمود: چون ادیب قرآن را چنان که نازل شده است مى خواند و دعا را هم لحن نمى آورد و غلط نمى خواند و دعاى ملحون سوى خداوند تعالى بالا نرود.(277) بخوان تا جواب دهى !روزى در راه براى تدریس اسفار که مى رفتم ، یک آقاى روحانى که شاید هم سن و سال خود من بود، جلو آمد و چند سؤ ال مهم پیرامون وحى ، عصمت ، هدف بعثت و... مطرح کرد و جواب مى خواست ! گفتم : این ها احتیاج به فرصت بیشترى دارد، گفت : آقا من به روستاها و شهرها مى روم و مردم این مسایل را از من مى پرسند، من چه جواب بدهم ؟! گفتم : باید بخوانى تا جواب بدهى !(278) غفلت از پرسششخصى در معیت امام صادق علیه السلام از آن جناب سؤ الاتى مى کرد تا وقتى به بازار مسگرها رسیدند از امام سؤ ال کرد: مس چیست ؟ فرمود: نقره فاسد شده است و دوایى دارد که چون آن را به مس زنند نقره خالص شود. سایل نپرسید که آن دوا چیست ، مترجم آلمانى خیلى به سایل عصبانى شده است که چرا نپرسیدى دواى آن چیست .(279) فاعلیت استاد و قابلیت شاگردپرسیدیم شما با این همه تجربه علمى ، آیا معتقدید که انسان بایستى هر کتابى را پیش استاد درس بگیرد یا معتقدید برخى کتابها را مى توان بدون استاد - البته پس از درس گرفتن چند کتاب مهم - مباحثه و مطالعه کرد؟استاد فرمودند: البته این بستگى به دو طرف دارد یعنى استاد و شاگرد. اگر استاد، استادى باشد که در یک کتاب ، کلیدها را به دست شاگرد بدهد و آن شاگرد هم خوب تحویل بگیرد، این کار ممکن است . پس باید فاعلیت فاعل و قابلیت قابل را در نظر گرفت . البته من از ناحیه فاعلیت فاعل ها نقصى نداشتم ، اشکال در خودم بود! قابلیت قابل تام نبود و لذا خیلى کتاب خواندم ، خیلى استاد دیدم ، خلاصه گفتم که با ((جان کندن )) درس خواندیم . شما آقا قدر این اوضاع را بدانید. آن زمان که ما در مدرسه مروى تهران بودیم ، یک زیلویى کف مدرسه پهن بود که با زمین یکى شده بود و مال عهد دقیانوس (لبخند استاد) بود. اما حالا این حسین ، پسر من آمده مى گوید که در این مدرسه علمیه ما، به ما حجره مى دهند، شام و ناهار مى دهند، ماهانه شهریه هم مى دهند! من به او گفتم : بابا اینها را نگو، من هم دهنم آب مى افتد، هوس مى کنم که دوباره بیایم توى حجره و طلبگى را از نو شروع کنم ! (لبخند استاد).(280) دانش در پوست میش !به سقراط که بنایش آمادگى دادن به جانها بود، گفتند: چرا کتاب تاءلیف نمى کنى ؟ گفت : دانش خویش را در پوست میش نمى گذارم !(281) استاد زیاد دیدندر درس باید استاد زیاد ببینید آقا، باید آن قدر استاد ببینید که خصى تان کنند! ملا شدن کار مشکلى است ، ملایکه هم بیکار نیستند که دایم کفشهاى امثال ما را جفت کنند!(282) ارزش استاداستاد فرمودند: ما 13 سال در محضر مرحوم آقاى شعرانى بودیم و بهره ها بردیم . قدر استاد را باید دانست . من در سابق که طلبه مجردى بودم و در مدرسه حجره اى داشتم ، یک روز آمدم حجره دیدم یک آقاى متشخصى نشسته است . گفتم : فرمایشى دارید، گفت : آمده ام از شما دعوت کنم که در دانشگاه تدریس ‍ کنید! تعجب کردم . بعد با خود اندیشیدم که اگر من قبول کنم دیگر نمى توانم از استادهایم به خوبى استفاده کنم ، لذا این دعوت را رد کردم تا از اساتید محروم نشوم .(283) حکومت پهلوى و ضرر فرهنگىوقتى که من مدرسه مروى بودم ، یکى از آقایان بزرگوار و اساتید نامدار، که اهل تاءلیف بود گاهى به من سرى مى زد، و حال مى پرسید. روزى آمد و گفت : از امروز تهران خبر دارى ؟ عرض کردم : آقا، من طلبه ام و خبر ندارم . گفت : امروز (قریب چهل سال پیش ) یک هواپیما کتاب خطى از تهران پرواز کرد براى آمریکا.اینها که پیش مى آمد، مرحوم آقاى شعرانى مى فرمود که ضرر و صدمه اى که بر معارف و فرهنگ این کشور، این پدر و پسر (رضاخان و محمدرضا) زدند مغول نزده بودند.(284) علمى که دزد ببرد چه سودگویند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت . وقتى با کاروانى در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت . در راه گرفتار راهزنان شدند. غزالى رو به آنان کرد و به التماس گفت : این بسته را از من نگیرید دیگر هر چه دارم از آن شما. دزدان را طمع زیادت شد آن را گشودند و جز دفترهاى نوشته چیزى نیافتند. دزدى پرسید که این ها چیست ؟ چون غزالى وى را به آنها آگاهى داد. دزد راهزن گفت : علمى را که دزد ببرد به چه کار آید. این سخن دزد در غزالى اثرى عمیق گذاشت و گفت : پندى به از این از کسى نشنیدم و دیگر در پى آن شد که علم را در دفتر جان بنگارد.آرى بهترین دفتر دانش و صندوق علوم براى انسان گوهر جان و گنجینه سینه او است باید دانش را در جان جاى داد و بذر معارف و علوم را در مزرعه دل به بار آورد که از هر گزند و آسیبى دور، و دارایى واقعى آدمى است .(285) روز برفى و طلب علمنکته اى از پیر دانایم جناب استاد علامه شعرانى - جانم به فدایش - حلقه گوش خاطرم است : در مدرسه مروى تهران حجره داشتم و از آنجا به سه راه سیروس ‍ که اکنون چهار راه سیروس است ، براى درس به منزل آن حضرت که دانشگاه دانش پژوهان بوده تشرف یافتم . روزى از روزهاى زمستان که برف سنگین و سهمگین تماشایى آن کوى و برزن را هموار کرده بود که گویى شاعر در وصف باریدن آن برف گفته :در لحاف فلک افتاده شکافپنبه مى بارد از این کهنه لحافبراى حضور در مجلس درس ، دو دل بودم ، هم به لحاظ مراعات حال استاد و منزل آن جناب ، و هم به لحاظ کسوت و وضع طلبگى خودم که کوس ((عاشقان کوى تو الفقر فخرى )) مى زدم بالاخره روى شوق فطرى و ذوق جبلّى به راه افتادم و برهه اى از زمان بر در سرایش مکث کردم و با انفعال ، حلقه بر در زدم چون به حضورش مشرف شدم عذر خواهى کردم که در چنین سرماى سوزان مزاحم شدم . فرمودند: از مدرسه تا بدین جا آمده اى ، آیا گدایان روزهاى پیش که در کنار خیابانها و کوچه ها مى نشستند و گدایى مى کردند امروز را تعطیل کردند؟ عرض کردم : بازار کسب و کار آنان در چنین روزهاى سرد، گرم است .فرمودند: گداها دست از کارشان نکشیدند، ما چرا تعطیل کنیم و گدایى نکنیم .(286) خطیبان بى عملاز پیامبر اکرم صلى الله و علیه و آله وسلم نقل است که فرمود: ((همان طور که زندگى مى کنید مى میرید و همان گونه که مى خوابید محشور مى شوید)).و نیز فرمود: ((شب معراج مردمى را دیدم که لبانشان بریده شد و دوباره به شکل اول باز مى گشت و دوباره بریده مى شد. جبرییل مرا گفت : اینان خطیبان امت تو هستند که لبانشان بریده مى شود؛ چون به آن چه که مى گویند عمل نمى کنند)).(287) (288) کسب علمماجرایى است که شیخ بهایى در ابتداى جلد سوم کشکول آورده است ؛ در آن جا که مى گوید: ((شهید ثانى از عنوان بصرى ، که پیرمردى نود و چهارساله بود، نقل مى کند که او گفت : چند سالى نزد مالک بن انس مى رفتم چون جعفر بن محمد صادق علیه السلام آمد، نزد او رفتم و مایل بودم ، همان طور که نزد مالک بن انس ‍ براى اخذ علم مى رفتم ، از آن حضرت نیز کسب علم نمایم . روزى حضرت به من فرمود: من خواستاران بسیارى دارم ، لیکن مرا در هر ساعتى از شب و روز او رادى است که باید بدانها مشغول باشم ؛ پس مرا از ورود و ذکرم باز مدار! و همان طور که پیش مى کردى ، نزد مالک رو، و از او کسب علم کن !(چون این سخن شنیدم ) سخت غمگین شدم و از حضورش مرخص شده ، با خود گفتم : اگر در من خیرى دیده بود، این چنین نمى فرمود. پس وارد مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم شده ، بر آن حضرت صلى الله علیه و آله وسلم سلام کردم . فردایش به کنار قبر پیامبر آمدم و دو رکعت نماز خوانده ، گفتم : خدایا از تو مى خواهم که قلب جعفر علیه السلام را با من نرم گردانى و آن چه از علم او که باعث هدایتم به صراط مستقیمت شود، روزیى ام گردانى ! سپس با ناراحتى به خانه بازگشتم و نزد مالک بن انس نیز نرفتم ، چرا که قلبم ، از محبت جعفر بن محمد علیه السلام مملوّ بود و تنها براى اداى نماز واجب از خانه خارج مى شدم . تا این که صبرم تمام شد و به در خانه حضرت آمده ، اذن ورود خواستم . خادمش بیرون آمد و گفت : حاجتت چیست ؟گفتم : مى خواهم بر شریف (امام صادق ) سلامى عرض نمایم .گفت : در حال نماز است . مدتى همان جا نشستم . پس از اندکى خادم آمد و گفت : بر برکت خدا وارد شو!وارد شدم و سلام کردم ، حضرت جواب گفت و فرمود: بنشین خدایت ببخشاید! نشستم . حضرت سر مبارکش را بالا آورد و فرمود کنیه ات چیست ؟گفتم : ابوعبدالله .فرمود: خداوند کنیه ات را ثابت بدارد و توفیقت دهد! اى ابوعبدالله ! حاجتت چیست ؟با خود گفتم : اگر در این دیدار، حتى جز این دعا بهره اى دیگر نبرم ، باز هم کافى است . حضرت دوباره فرمود: حاجتت چیست ؟گفتم : از خدا خواستم که قلب شما را با من نرم گرداند و از علم شما، اندکى روزى ام گرداند و امیدوارم که خداى تعالى این حاجت شریف را اجابت فرماید.فرمود: اى ابوعبدالله ! علم با تعلّم حاصل نشود؛ بلکه نورى است که بر قلب آن کس که خداوند خواهد هدایتش کند بتاباند. اگر طالب آنى ، ابتدا در نفس خود، حقیقت عبودیت را جستجو نما و علم را به واسطه عمل بجوى و از خدا فهم و درک را طالب نما! تا تو را عطا فرماید.گفتم : اى شریف !فرمود: بگو، اى اباعبدالله !گفتم : اى ابا عبدالله ! حقیقت عبودیت چیست ؟فرمود: سه چیز است : یکى این که بنده در آن چه که خدا به او داده است ، مالکیتى براى خود قایل نشود؛ چرا که بنده و غلام را ملک و مالى نیست . مال و ثروت را از آن خدا بداند و طبق اوامر او، آن را مصرف نماید. دیگر این که بنده تدبیرى براى خود نداشته باشد. و شى ء سوم آن که ، در آن چه که خداوند تعالى امر و نهى اش فرموده است ، خود را مشغول سازد (و از آن اطاعت کند). پس چون خود را مالک عطایاى خداوند، نبیند، اتفاق بر او سهل شود، و چون تدبیر خود را به او تفویض کند، مصایب دنیا براى او آسان گردد و چون به اطاعت و انجام اوامر و نواهى خداوند مشغول باشد، به ستیز و مباهات با مردم نپردازد. و چون خدا بنده اى را با این سه خصیصه گرامى داشت ، دنیا و ابلیس و خلق در نظر او خوار شوند و دنیا را براى تکاثر و تفاخر نطلبد، و آن چه را که نزد مردم است ، براى عزت و بلندى مرتبه خود طلب نکند و روزهایش را به بطالت نگذارند. پس این اولین درجه تقواست . خداوند متعال فرموده است : تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین .(289)گفتم : اى ابا عبدالله مرا نصیحتى فرما!فرمود: تو را با نه چیز وصیت کنم ، که آن ، وصیت من است براى کسانى که خواهند در طریق خداى تعالى گام نهند و از خدا مساءلت دارم که تو را عمل بدان ها موفق نماید!یک نصیحت ، در ریاضت نفس است و سه دیگر در حلم و سه نصیحت بعدى در علم . آنها را حفظ کن و سبک مشمار!فرمود: اما در مورد ریاضت : آن چه را که بدان اشتها و میل ندارى مخور! چون موجب حماقت و بلاهت شود. چیزى مخور جز به هنگام گرسنگى ، و چون خوردى ، از حلالش بخور و نام خدا آور و حدیث رسول صلى الله علیه و آله وسلم را به یاد آور که فرمود: آدمى ، هیچ ظرفى را بدتر از شکمش پر نکرد. پس ‍ اگر لازم شد که طعامى بخورد، ثلثى از شکمش را براى طعام ، و ثلثى را براى آب و ثلثى دیگر را براى نفسش قرار دهد.اما نصایحى که در حلم است : چون کسى تو را گفت که اگر یکى بگویى ده تا مى شنوى ، او را بگو که اگر ده تا بگویى ، یکى هم نخواهى شنید. چون تو را دشنام دهند، او را بگو که اگر در آن چه گفته اى صادقى ، از خدا مى خواهم که مرا ببخشاید، و اگر کاذب هستى ، از خدا مى خواهم که تو را ببخشاید. و چون کسى تو را به خنى - به فحش و ناسزا - وعده داد، او را به نصیحت و دعا وعده ده !اما درباره علم : آن چه را نمى دانى از آگاهان بپرس ولى براى عیب جویى و آزمایش مپرس . با راءى شخصى ات کارى انجام مده و در تمام مسایل راه احتیاط را پیشه کن . از فتوا دادن فرار کن ، همچنان که از شیر فرار مى کنى . گردنت را پل مردم قرار مده ! اکنون اى ابوعبدالله برخیز و برو که نصایحم را گفتم و مرا از وردم باز مدار! چرا که من به نفس خود ظنینم . والسلام على من اتبع الهدى )).اى باقى سداد و طالب رشاد و سالک طریق ربّ عباد! در این صحیفه که با قلم ولایت نگاشته شده و نور و هدایت در آن نقش بسته است ، تاءمل نما!و حال ، نفس خاطى خودم را مخاطب قرار داده ، گویم : اى هالک ! چه چیزى تو را به خدایت مغرور کرده است که نزد او اعمال فاضح ، به انجام مى رسانى ؟! برخیز و به سوى کسى که تو را آفریده و به صورتى که خواسته قرار داده است سفر کن ! آیا نمى بینى که ما ما سواى او، پیش در خانه اش به اعتکاف نشسته اند؟! چرا به سوى او پر نمى کشى و عمر را در قیل و قال سپرى مى کنى ؟! و در سؤ ال و جواب ، فرومایگى مى کنى ؟! فرصت را غنیمت شمار و از غصه فارغ شو! تسویف را کنار گذار، که وضیع و شریف را از میان برد. نزد پروردگار بخشنده ات حضور یاب ، که حضور مورث نور است ! و بلکه نور على نور است ، و الله نور السموات و الارض و (خداوند) نور جمال آنها است . مگر قرآن را نخوانده اى که خداوند فرموده است : من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا مگر سخن امام صادق علیه السلام را نشنیده اى که فرمود: ((علم تنها به تعلّم حاصل نشود؛ بلکه نورى است که بر قلب آن کس که خداوند مى خواهد هدایتش کند، بتاباند)).(290) برطرف کننده شک و تردیدکلینى قدس سره به طور مفصل در کتاب کافى و به اسنادش از یونس بن یعقوب این روایت را نقل مى کند که او گفته است :((جمعى از اصحاب امام صادق علیه السلام من جمله ، حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طیار در خدمت حضرتش حضور داشتند. هشام بن حکم نیز که هنوز جوان نورسى بود در میانشان دیده مى شد.حضرت ، خطاب به هشام فرمود: اى هشام ! خبر نمى دهى که با عمرو بن عبید چه کردى ، و چه از او پرسیدى ؟هشام عرض کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم ! شما را بسیار بزرگ مى دانم و از سخن گفتن در محضر شما شرم دارم ؛ به طورى که زبانم در برابرت گنگ مى نماید.امام فرمود: چون شما را دستورى دادم ، انجام دهید.هشام عرض کرد: به من از موقعیت و مجلسى که عمرو بن عبید در مسجد بصره پیدا کرده و بحثى در آن جا با پا کرده است خبر رسید و مرا گران آمد. به قصد او، به سوى بصره حرکت کردم و روز جمعه به شهر وارد شدم . در مسجد حلقه درس ‍ بزرگى بود که عمرو بن عبید در آن حاضر بود، پارچه سیاه پشمینى به کمر بسته و عبایى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش مى کردند. در میان جمعیت ، راهى باز کرده ، به جلو رفتم و نشستم .سپس خطاب به عمرو گفتم : اى مرد عالم ! من مردى غریبم و سؤ الى دارم ، آیا اجازه مى دهى بپرسم ؟گفت : بپرس !گفتم : آیا تو چشم دارى ؟گفت : پسر جان ، این چه پرسشى است ؟ چیزى که خود مى بینى چرا از آن سؤ ال مى کنى ؟گفتم : پرسش من همین است .گفت : بپرس پسرم ، اگر چه پرسشت احمقانه است !گفتم : همان پرسش را جواب ده !گفت : بپرس !دوباره پرسیدم : آیا تو چشم دارى ؟پاسخ داد: آرى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟جواب داد: رنگها و اشخاص را مى بینم و تشخیص مى دهم .سؤ ال کردم : بینى هم دارى ؟گفت : آرى !گفتم : به چه کارت مى آید؟ گفت : با آن بوها را استشمام مى کنم .پرسیدم : آیا دهان نیز دارى ؟پاسخ گفت : بلى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟گفت : با آن غذا مى خورم و مزه آن را مى چشم .پرسیدم : تو گوش هم دارى ؟پاسخ داد: آرى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟گفت : صداها را مى شنوم .گفتم : قلب نیز دارى ؟گفت : آرى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟گفت : به وسیله آن ، هر آن چه جوارح و حواسم ، درک مى کنند، امتیاز و تشخیص ‍ مى دهم .گفتم : مگر این اعضاى دراکه ، تو را از قلب بى نیاز نمى کنند؟گفت : نه !گفتم : چطور بى نیاز نمى کنند با این که همه صحیح و سالمند؟گفت : پسر جان ! وقتى آن ها در چیزى که مى بویند، یا مى بینند، یا مى چشند و یا مى شنوند شک و تردیدى مى کنند، در تشخیص آن به قلب مراجعه مى نمایند تا یقین حاصل و شک باطل شود.از او پرسیدم : آیا خداوند قلب را براى رفع شک در حواس ، قرار داده است ؟گفت : آرى !گفتم : پس آیا باید قلب موجود باشد وگرنه براى حواس ، یقینى حاصل نمى شود؟پاسخ گفت : آرى !گفتم : پس آیا باید قلب موجود باشد وگرنه براى حواس ، یقینى حاصل نمى شود؟پاسخ گفت : آرى !گفتم : اى ابامروان ! خداوند تبارک و تعالى حواس تو را بى امام رها نکرده و برایشان امامى قرار داده تا صحیح را نمایان کند و شکشان را به یقین رساند، ولى این خلایق را در شک و حیرت و اختلاف رها نموده و امامى برایشان منصوب نکرده تا آنان را از شک و تردید خارج سازد، در حالى که براى اعضاى تن تو امامى معین کرده تا آنها را از حیرت و شک در آورد؟عمرو مدتى خاموش ماند و چیزى نگفت . سپس روى به من کرد و گفت : آیا تو هشام بن حکمى ؟گفتم : نه !پرسید: از هم نشینان اویى ؟جواب دادم : نه !گفت : پس اهل کجا هستى ؟گفتم : اهل کوفه !گفت : پس تو خود اویى .سپس مرا در آغوش گرفت و در جاى خود نشانید و خود کنار رفت و دیگر چیزى نگفت تا من برخاستم .در این هنگام امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: اى هشام ! چه کسى این مطلب را به تو آموخته است ؟گفتم : چیزى است که از شما گرفته ام .فرمود: به خدا قسم که این در صحف ابراهیم و موسى ، مکتوب است )).(291) (292) قیاس مکنابن شبرمه گفت : ((روزى همراه ابوحنیفه بر جعفر بن محمد علیه السلام وارد شدم ، ایشان خطاب به ابوحنیفه فرمود: از خدا بترس و در دین ، به راءى خود قیاس مکن ! چه اولین کسى که قیاس کرد، ابلیس بود...، و واى بر تو، آیا گناه قتل نفس بزرگتر است یا زنا؟ابوحنیفه پاسخ داد: قتل نفس .امام علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل در قتل نفس ، دو شاهد را قبول کرده است ، ولى درباره زنا، جز چهار شاهد را نپذیرفته است .سپس ، امام علیه السلام فرمود: نماز عظیم تر است یا روزه ؟!ابوحنیفه ، پاسخ داد: نماز.امام فرمود: پس چرا زن حایض ، باید قضاى روزه اش (در حال حیض ) را به جاى آورد، ولى قضاى نمازش لازم نیست ؟! تو چگونه قیاس را روا مى دارى ؟! پس ، از خداى بترس و قیاس مکن !سپس ابن شبرمه گوید: امام (از من )، پرسید، پلیدى بول بیشتر است یا منى ؟گفتم : بول .فرمود: پس چرا خداى تعالى درباره بول ، وضو را کافى دانسته ، لیکن درباره منى ، غسل را واجب ؟فرمود: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟گفتم : زنفرمود: پس چرا خداى تعالى سهم مرد را در ارث دو برابر زن قرار داده است ؟ آیا مى توان در این مورد قیاس کرد؟گفتم : نه !فرمود: چرا خداوند درباره سارق ده درهم ، حکم به قطع (دست ) فرموده ولى اگر دست مردى قطع شود، کسى که دست او را قطع کرده است باید پنج هزار درهم ، به عنوان دیه بدو بدهد؟ آیا در این مورد مى توان قیاس کرد؟ گفتم نه !...)).(293) فقیه ترین مردمحسن بن زیاد گوید:((از ابوحنیفه پرسیدم : فقیه ترین مردم کیست ؟ابوحنیفه پاسخ داد: جعفر بن محمد. هنگامى که منصور، او را وادار به آمدن نزد خود کرد، مرا خواند و گفت : مردم به جعفر بن محمد مایل شده اند؛ مساءله هایى سخت آماده و بر او عرضه کن .من نیز چهل مساءله آماده ساختم . سپس ، ابوجعفر (منصور) مرا احضار کرد. نزد او که در حیره رفتم . چون بر او وارد شدم ، جعفر علیه السلام در سوى راستش ‍ نشسته بود. چون او را دیدم ، هیبت او مرا بسیار متاءثر ساخت ، به طورى که از دیدن ابوجعفر (منصور) چنین نشده بودم . سلام کردم و نشستم .منصور به ایشان گفت : اى اباعبدالله ! این مرد، ابوحنیفه است .جعفر علیه السلام فرمود: بله ، او را مى شناسم .منصور روى به من کرد و گفت : اى ابوحنیفه ! مساءله هایت را بر ابوعبدالله مطرح ساز!من نیز مساءله ها را عرضه نمودم و ایشان پاسخ داده ، مى فرمود: راءى شما چنین است ، راءى اهل مدینه چنین و راءى من چنین .پاسخ ایشان ، گاه چون نظر ما بود و گاه چون نظر اهل مدینه ، و گاه با هر دو مخالف . تا آن که تمام چهل مساءله را مطرح کردم و پاسخ شنیدم .(ابوحنیفه سپس مى گوید:) آیا اعلم مردم جز کسى است که به اختلاف آنان از همه عالم تر است ؟)) (294) شروع کسب دانش((یک بنده خدایى بود، که خدا رحمتش کند قرائت قرآنش خوب بود و یک روز در صحرا زمین شخم مى زد آن زمان هنوز آگاهى نداشتم و در قرآن مى دیدم که نوشته ولم یکن له کفوا احد و ما در نماز مى خواندیم ولم یکلّه کفوا احد، به این آقاى کشاورز گفتم : قرآن دارد ولم یکن چرا در نماز مى خوانیم ولم یکل ؟ ایشان گفتند: حروف یرملون است ، گفتم : یرملون یعنى چه ؟ و ایشان قدرى بدان فن صحبت کرد و گفت : الان که وقتش است چرا شما معطلید برو دنبال تحصیل علوم و معارف آن وقت به نجف اشاره کرد... حرف او در دلم نشست و همین وضعیت مرا دگرگون کرد. نصف شب برخاستم و وضو گرفتم همه اهل خانواده در خواب بودند نخواستم اظهار کنم که آنها بدانند. خانه ما یک ((دیوان حافظ)) بود گفتم : آقاى حافظ من که نمى دانم آنهایى که با کتاب تو فال مى گیرند چه مى کنند و چه مى گویند...یک فاتحه براى شما مى خوانم شما هم بگویید من چه کنم دنبال درس بروم یا نه ؟فاتحه را خواندم و دیوان را باز کردم . همه اشعارش را که نمى فهمیدم چون خردسال بودم و قوه تحصیلاتم تا ششم ابتدایى بود. غزلى که کلمه مدرسه داشت و همین کلمه مدرسه در من خیلى اثر گذاشت و بى تاب شدم که آن شب را به روز بیاورم و صبح بروم به سراغ مدرسه )).(295) تربیت شاگردعلامه حسن زاده آملى گوید: ((... در همان اوایل جوانى نماز شب من ترک نمى شد اساتید به ما مرتب تاءکید مى کردند شما باید در رفتار و کردارتان مواظب باشید و مراعات بکنید اساتید ما خیلى مواظب اخلاق ما بودند و از این جهت به گردن ما حق دارند.... در دو جناح علم و عمل خیلى مواظب ما بودند خودشان هم بسیار مردم وارسته اى بودند، بنده به نوبه خودم در این شش سال که شاگرد آنها بودم ، هیچ نقطه ضعفى در آن ها ندیدم ، حرکاتشان ، معاشرت ایشان ، همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعى بودند...) )) (296) حریم استاد((بنده حریم اساتید را بسیار بسیار حفظ مى کردم ، سعى مى کردم در حضور استاد به دیوار تکیه ندهم . سعى مى کردم چهار زانو بنشینم ، حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمى کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود، مثلا من یک وقتى محضر همین آقاى قمشه اى (مرحوم حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى ) نشسته بودم ، خم شدم و کف پاى ایشان را بوسیدم ، ایشان برگشتند و به من فرمودند: چرا این کار را کردى ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم براى بنده خیلى مایه مباهات است خوب چرا این کار را نکنم ؟...))(297) افراط در تحصیلگویند که ابن اعلم ریاضى دان منجم معروف معاصر عضدالدوله دیلمى (على بن حسن - یا حسین - علوى ، متوفى سال سیصد و هفتاد و چهارم یا پنجم هجرت ) از کثرت کار و کوشش در تحصیل و تصنیف علوم و فنون ، خستگى و ملال دماغى بدو و روى آورد به گونه اى که وقتى او را دیدند با آن همه عشق و علاقه اش به کتاب ، کتاب هایش را یک جا جمع کرده مى خواهد آتش بزند؛ لذا مرحوم استاد از روى مطایبه به بنده فرمود: کارى نکنى که به سرنوشت ابن اعلم دچار شوى .(298) هدیه قبله نماتیمسار سرتیپ حسین على رزم آرا رحمة الله علیه که آوازه قبله نماى او همه جا را فراگرفته است ، در اول اردیبهشت ماه سنه هزار و سیصد و پنجاه و شش ‍ هجرى شمسى ، شخصا به تنهایى در قم به دیدارم آمد، و یک عدد قبله نما که از کارهاى بسیار ارزشمند آن شادروان زنده یاد است با برخى از آثار قلمى دیگرش ‍ را برایم تحفه و هدیه آورده بود، پس از آن من نیز روزى راهى تهران شدم و به دیدارش رفتم که چه گشاده رویى و تازگى ها و مهمان نوازى به سزا بنمود. حقا او را مسلمانى معتقد و دانشمندى متواضع و منصف و نیک منش و خوش محضر یافتم . در جلسه قم ، مسایلى چند در پیرامون موضوعات گوناگون هیوى پیش ‍ آمد، دلیل برخى از آنها را طلب کرد، ما هم مآخذى از تراث علمى علماى دین و مصادرى از کتب دانشمندان پیشین را به حضورش عرضه داشتیم ، که بسیار شگفتى از خود نشان داد، و همى ابتهاج و انبساط مى نمود، و از من خواست که این حقایق و معارف با شرح و بسطى در دست دانشمندان و اندیشمندان قرار گیرد.(299) اهمیت طب و طبابتارزش طبیبدر زمان پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله وسلم طبیبى یهودى درگذشت ، آن حضرت را از وفات وى خبر دادند، رسول اکرم از شنیدن آن اظهار تاءسف کرد، عرض نمودند: یا رسول الله این متوفّى یهودى بوده است ، فرمود: ((مگر نمى گویید طبیب بوده است )).(300) درمان مالیخولیا((از نوادر معالجات که صاحب طبقات الاطباء از ابولبرکات نقل کرده این است که یکى از اهالى بغداد را مالیخولیایى عارض شده و مدتهاى مدید بدان رنج مبتلا بود، و هنگام مشى و حرکت گمانش این بود که خمى بر سر او نهاده اند و دستهاى خود بدان خم مى نهاد و حرکت مى نمود. کسان آن مریض هر قدر سعى در معالجت او مى کردند، حالت اختلال دماغ آن مریض بیشتر مى شد تا آن گاه که شرح آن مرض در پیش او دادند، پس از تاءمل و تفکر در مرض دانست که به ادویه مزاجى آن بریى پدید نخواهد گردید، و به تدابیر و تصرف در قوه خیالیه وهمیه وى او را برء پدید خواهد گردید. پس کسان مریض را گفت که : روزى او را در نزد من حاضر کنید که معالجت او را به آسانى متقبّلم .روز دیگر آن مرد مالیخولیایى را به نزد وى آوردند، ابولبرکات سر به زیر داشت بعد از لمحه اى سربلند کرد و گفت : این کیست و این خم بزرگ را چرا بر سر نهاده ؟ بعد سر به زیر افکند. مرد آهسته به همراهان خود گفت : همواره مى گفتم که این خم بر سر من است و شما منکر مى شدید. او از زیر چشم مى نگریست ، پس سر برداشت و گفت : او را به منزل برده تا ده روز نگذارید بیرون رود، روز دهم به نزد من آورده به یک طرفة العین این خم را بشکنم . و از این رنج آسوده گردد چه بعضى آلات و ادوات خواهم ساخت که در این چند روز او را صبر باید نمود.مرد مالیخولیایى از تقریر وى خوشحال گشته به منزل خودش مراجعت کرد. چون نزدیک به روز موعود گشت ، آن طبیب کامل غلام خود را بخواست و گفت : خمى را به ریسمان ببند و در بام خانه منتظر باش ، چون آن مرد مالیخولیایى به درون درآید، من او را به حرف مشغول مى کنم و تو خم را بیاویز و بر سر او نگاه دار، و به غلام دیگر گفت : تو نیز چوبى که بر سر آن آهنى سخت باشد نگاهدار، و چون وقت معین برسد و طبیعت او را مستعد نمایم و اشارت کنم تو آن چوب را سخت بر آن خم بکوب که خرد گردد. پس در روز معهود مریض را به نزد وى آوردند، ابتدا نبض گرفت و چند حبّ مخدّر به وى داد، آن گاه اهالى مجلس را بگفت تا متفرق گشته ، و چند نفر از تلامیذ خاص را نگاه داشت ، دست آن شخص بگرفت و به فضاى خانه اش آورد، و هم چنان صحبت مى داشت و مى گردید تا بدان محلّى که ما بین او و غلامان معهود بود بازداشتن ، و گفت : لحظه اى از این موضع حرکت مکن . پس آن غلام اول خم را بیاویخت و محاذى سر وى نگاه داشت ، آن گاه گفت : شربتى قوىّ السّکر آورده بدو دادند، به قدر شربت بنوشید چند قدم عقب رفته اشارت به غلام دیگر کرد، به یک دفعه غفلة چوب بر آن خم بنواخت ، صدایى مهیب برخاسته خم خورد گردید بر اطراف وى بر زمین ریخت ، آن مرد از هول آن کار فریادى زد و بیهوش گردید؛ پس بگفت تا او را مالیده به هوش آوردند و شربتى دیگر بدو بخورانیدند از آن وحشت آسوده گشت و آن خم را چون معاینه بشکسته دید آن خیال به کلّى از وى زایل گردید، یک دو روز دیگر او را نگاه داشته بعضى از ادویه مزیل سوداء به جهت اصلاح مزاج آن مریض به وى بخورانید، مریض زیاده از وى اظهار امتنان کرده با سلامت به منزل خود مراجعت نم ود)).(301) (302) طبابت زکریاى رازىمنصور بن نوح را که والى ممالک خراسان بود، وجع مفاصلى نمود که معظم اطبّاى آن زمان زبان به اعتراف به عجز از علاج آن گشودند، و بر قصور از تدبیر آن عارضه اقرار نمودند. راءى ارکان دولت بر آن قرار یافت که با محمد زکریاى رازى که رازدان قوانین علاج و اصلاح مزاج بود مشورت نمایند، کسى به احضار او فرستادند، چون به کنار قلزم رسید از رکوب سفینه تحاشى نمود، تا او را دست و پا بسته در کشتى انداختند، چون از دریا عبور کرده به پادشاه رسید انواع تدبیرات لایقه و تصرفات فایقه به عمل آورد و هیچ کدام از سهام تدبیر بر هدف مقصود نیامد، بیت :از قضا سرکنگین صفرا فزودروغن بادام خشکى مى نمودبعد از آن با پادشاه گفت : هر چند معالجات جسمانى نمودم نفعى بر آن مترتب نشد، اکنون تدبیرى نفسانى مانده ، اگر از مزاولت آن نجاحى حاصل شود فبها، والا یاءس کلى خواهد بود. پس پادشاه را تنها به حمام برد و مقرر نمود که دیگرى درنیاید. و بعد از آن که حرارت حمام در بدن پادشاه مشتعل شد با کارد کشیده در برابر او آمد، و به انواع فحش زبان گشاد و گفت : ((تو فرمودى که مرا دست و پاى بسته در روى آب اندازند و به اهانت چندین فرسخ راه بیاورند؟ من نیز حالى به همین کارد از تو انتقام خواهم نمود)). پادشاه از نایره غضب اشتعال یافت و بى اختیار از جاى برجست . محمد زکریا در حال بیرون دوید و مکتوبى به یکى از خواص سلطان داد و به ایشان گفت : پادشاه را بیرون آرید و به دستورى که این جا نوشته ام عمل کنید، و در حال بر مرکب تیزرو سوار شد و از خراسان بیرون آمد. پس پادشاه را به همان طریق تدبیر کردند و صحت کلى یافت ، چه موادّ بلغمى که سبب مرض بود به واسطه حرارت غضبى و مدد حرارت حمام تحلیل یافت . و بعد از آن هر چند پادشاه او را طلبید ملاقات ننمود، و استعذار کرد که هر چند صورت شتمى که واقع شد بنابر مصلحت علاج بود فاءمّا شاید که چون پادشاه تذکر آن فرماید بر خاطرش گران آید، و از سلاطین به هیچ حال ایمن نتوان بود.(303) (304) هماهنگى طبّ با شریعت محمدىآناتومیست نام دار و طبیب بزرگوار مرحوم على بن زین العابدین همدانى در هامش کتاب شریف امراض عصبانى ترجمه کتاب مسیو کریزل فرانسوى گوید:روزى وارد یکى از مریض خانه هاى پاریس شدم در حالتى که کسى مرا نمى شناخت ، چنان که رسم است طبیب معلم و نایب او و چند نفر از شاگردان طبیب و دواساز و دختر از دنیا گذشته که اسباب عیادت اند تمام مرضاى روزهاى سابق و آن هایى که همان روز داخل شده بودند عیادت کرده ، معلم اغلب آنها را الکلیسم یعنى مسموم از افراط شرب شراب تشخیص نمود. خطاب به همگى نموده ، گفت : حضرات انصاف بدهید و ببینید محمد چه قدر مرد بزرگى بوده است که هزار و دویست سال قبل از این ، این مطلب را فهمیده و از شرب آن نهى فرموده ، و ما حیوان ها که مى گوییم تربیت شده ایم ، مى خوریم تا به این قسم ها مبتلا مى شویم .و از این غریب تر روزى در مریض خانه که امراض کوفت و سوزنک را معالجه مى کنند، معلم جراحى در مدرس یعنى اطاق اعمال یدى چند عمل یدى کرد. دو نفر از آنها که یکى را ماده کوفتى به سر حشفه رسیده حشفه و خیلى از پوست آن را متاکل کرده متورم شده هیاءت غریبى پیدا کرده بود. یکى دیگرش با وجود این که حشفه متاکل شده بود به طورى متورم بود که دیگر ادرار کردن و دور کردن پوست آن ممکن نبود، لابد شد آنها را به زحمت زیاد ختنه کرد. بعد از فراغ از این اعمال که دست و اسباب او آلوده به چرک متعفّنى شده بود، در کمال تغیر چاقو را بر زمین زده گفت : کاشکى ما هم به دین محمد بودیم که اگر از اول ختنه مى کردیم ، این طورها گرفتار نمى شدیم .(305) (306) فاضل اطباءآورده اند که فاضل اطباء جالینوس معاصر عیسى مسیح علیه السلام بود، و هنگامى که آن پیغمبر خدا مبعوث شد، جالینوس پیر شکسته بود، و چون شنید که آن بزرگوار مرده زنده مى کند، گفت : این طبّ نیست این نبوّت است لذا از غیب بدو ایمان آورد، و خواهرزاده خود بولص را به متابعت آن جناب امر فرمود و وى را به سویش گسیل داشت و خود از مهاجرت به سبب پیرى و ناتوانى عذر خواست و نامه اى بدین مضمون براى آن حضرت ارسال داشت : اى طبیب نفوس ، اى پیغمبر خدا بسا که بیمار به سبب عوارض جسمانى از خدمت طبیب باز مى ماند، خواهرزاده ام بولص را به حضور شما فرستادم تا به آداب نبوّت جان خویش را معالجه کند.بولص به حضور روح الله علیه السلام تشرّف حاصل کرد و نامه جالینوس را تقدیم داشت آن بزرگوار اکرامش کرد و وى را گرامى داشت . و این بولص یکى از حواریین آن جناب شد و تا بدان پایه رسید که گفته اند: اگر در حواریون حضرت مسیح علیه السلام کسى جز بولص نمى بود، هر آینه بولص کافى بود.و آن پیغمبر خدا در جواب نامه جالینوس بدو نوشت : اى کسى که از علم صحیح خود انصاف دادى ؛ مسافت ، حجاب جانها نمى گردد والسلام .(307)بارى به قول بلبل بستان عشق حافظ شیرین سخن :گرچه دوریم به یاد تو قدح مى نوشیمبعد منزل نبود در سفر روحانىجلوه بخت تو دل مى برد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانى و هم جانانىمرض خوره اندرونى در یزیدآورده اند به نقل صحیح که یزید را در آخر عمر مرضى پیش آمد که آن را خواره اندرونى گویند، که روزى هزار بار آرزوى مرگ در دلش مى گذشت اما از کمان قهر قضا و قدر تیر مرگش میّسر نمى گشت . ع : ((به مرگ خویش راضى گشتم و آن هم نمى بینم )) مى گفت .روزى یکى از حکما یزید را گفت که هیچ مى دانى که تو را مرض چیست و نیش ‍ و ریش درون را باعث کیست ؟ یزید گفت : از کثرت نیش و درد خبر دارم ، اما از حقیقت آن حال غافل و ناهوشیارم . فى الحال حکیم مقدار نخودى موم انگبین را به رشته باریک بسته بدو داد، گفت : سر ریسمان را گرفته این موم را فرو بر تا بر تو راز درونت از بیرون آشکار گردد، و یزید به قول حکیم موم را فرو برد و سر رشته را به دست نگاه داشت ، بعد از زمانى سر رشته را کشیده موم را بیرون آوردند دو عقرب سیاه بر آن موم چسبیده بود از حلق او بیرون آمد. حکیم گفت : یا اباالحکم دانستى که ریش درونت به کدام نیش آراسته است و حجره تاریک ضمیرت به زخم کدام جانور پیراسته ؟ گفت : آرى والله که بدین ریش و بدین نیش گرفتارم . مدت مدید فریادها مى کرد تا بمرد. ع ((این است سزاى آن که آنش عمل است .)) و هرگاه خواهند عقرب را از سوراخش بیرون آرند به همین دستور عمل باید نمود که در محبت موم آن شوم بى اختیار است ، و به دام چشم هایشان شهد مایل و گرفتار در صحراى دستپول و ششدر کودکان عرب جهت بازى على الدّوام با عقرب این عمل مى نمایند که بسیار مشاهده رفته .(308) حاکمیت قضاى الهى بر امورجالینوس از جمله هشت طبیب که مرجع و مآب و رؤ وس ارباب صناعت طب بودند یکى او بود و وى ختم اطباى کبار بود و در علم طب چهارصد کتاب تصنیف کرد، و زنى را که در علم طب مهارتى داشت خصوصا در معالجه زنان دریافت و از اءدویه بسیار قلیل الوجود به دست آورد.چنین استماع افتاده که وى را در آخر عمر اسهالى شد و مدتى مدید هر چند در معالجه خود جد و جهد نمود آن مرض بیشتر مى شد مردم طعن بسیار مى کردند که با وجود کمال در معالجه امراض خصوصا در این مرض عجب درمانده است آخرالامر از طعن مردم به تنگ آمد و ایشان را بخواند و فرمود که خمى بیارند و پر آب کنند و اندک داروى بر آن آب بزد و بعد از آن فرمود تا آن را بشکستند آن آب بسته شده بود، فرمود که از این دارو بسیار خورده ام اصلا نفع نکرد بدانید که علم و تجربه در حین قضاى حق تعالى به اءمرى هیچ نفع نمى دهد.(309) متفرقاتگوش و دل کو؟شیرى را گر برآمد که از حرکت فروماند روباهى که از بازمانده شکار او طعمه چیدى روزى او را گفت : آیا ملک این بیمارى را علاج نخواهد فرمود؟شیر گفت : چنین مى گویند که جز به گوش و دل خر علاج نپذیرد. روباه ، خر گازرى را به چرب زبانى فریب داد و نزد شیر آورد شیر قصد وى کرد و زخمى انداخت و مؤ ثر نیامد و خر بگریخت . روباه بار دوم آن قدر افسون بر گوش ‍ درازگوش بخواند تا باز وى را به شیر رسانید. در این بار شیر بر خر جست و سخت او را بشکست و روباه را گفت : شست و شویى بکنم و پس گوش و دل خر بخورم که دواى بیمارى من است چون شیر غایب شد، روباه گوش و دل هر دو را بخورد.چون شیر باز آمد گفت : گوش و دل کو؟جواب داد که اگر او گوش و دل داشتى که یکى مرکز عقل و دیگر محل سمع است پس از آن که صولت ملک دیده بود دروغ من نشنودى و به فریب من فریفته نشدى و با پاى خود به سرگور نیامدى .(310) دل باز نشود جز به دهان بستهاز سید کاینات روایت است که چون فرزندان و نبیره هاى آدم علیه السلام بسیار شدند در نزد وى سخن مى گفتند و وى ساکت بود، گفتند: اى پدر چه شد شما را که سخن نمى گویى ؟ گفت : اى فرزندان من چون خدا جل جلاله مرا از جوارش بیرون فرستاد با من عهد کرد و گفت گفتارت را کم کن تا به جوار من برگردى .(311) لعنت بر فلانحکیمى ، شخصى زاهد و پارسایى را دید که تسبیحى در دست داشت و یک به یک ، حکما را نام مى برد و لعن مى کرد. حکیم از او پرسید: ((چرا اینان را لعن مى کنى و چه چیز باعث شده است که آنها مستحق لعن بدانى ؟))زاهد پاسخ داد: ((آنها قایل به وحدت واجب الوجود هستند)).حکیم خندید و گفت : ((من نیز قایل به وحدت واجب الوجود هستم )).شخص به خشم آمد و گفت : ((اسمت چیست ؟))حکیم جواب داد ((فلان )).شخص گفت : الهم العن فلانا.(312) بیت مقبول حق تعالىیکى از مشایخ منکر ضیخ مصلح الدین سعدى شیرازى بود، شبى در واقعه دید که درهاى آسمان گشوده شد و ملایکه با طبق هاى نور از آسمان نازل شدند، پرسید که : این چیست ؟ گفتند: براى سعدى شیرازى است که بیتى گفته که قبول حضرت حق سبحانه و تعالى افتاده ، و آن بیت این است :برگ درختان سبز در نظر هوشیارهر ورقى دفترى است معرفت کردگارآن عزیز چون از واقعه درآمد، در شب به در زاویه شیخ سعدى رفت که وى را بشارت دهد، دید که چراغى افروخته و با خود زمزمه مى کرد، چون گوش کشید شنید که همین بیت مى خواند.(313) آن را که خبر شد، خبرى باز نیامدیکى از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود، و در بحر مکاشفت مستغرق شده ، حالى که از آن معاملت باز آمد یکى از محبّان گفت : از این بوستان که بودى چه تحفه کرامت کردى اصحاب را؟گفت : به خاطر داشتم که چون به درخت گل برسم دامنى پر کنمهدیه اءصحاب را، چون برسیدم بوى گل چنانم مست کرد که دامنم از دست برفت .(314) دیه انسانوقتى حضرت عبدالمطلب نذر کرد که یکى از فرزندان خود را قربانى کند قرعه زدند به نام عبدالله علیه السلام درآمد، بعضى صواب چنان دیدند که به جاى عبدالله شترهایى قربانى کنند، قرعه زدند عبدالله را قربانى کنند یا ده شتر، قرعه به نام عبدالله درآمد؛ زیاده کردند باز به نام عبدالله درآمد تا صد شتر، قرعه به نام صد شتر برآمد صد شتر را براى انسان قربانى کردند.خداوند عالم چندین سنت از سنن عبدالمطلب را جارى فرمود، یکى همین صد شتر به جاى یک انسان است کاءن حضرت عبدالمطلب علیه السلام در نبوت خاتم صلى الله علیه و آله وسلم سمت ارهاصى داشت .(315) وحى به جایگاه شترمردى در حضور پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم بود، در آن وقت ناقه پیغمبر گم شده بود هر چه گشتند نیافتند، کسى که در حضور او بود پیغمبر روى بدو کرد و گفت : در رحل شما مردى مى گوید چه پیغمبرى است که مى گوید از آسمان به من وحى مى رسد و او نمى داند شترش کجاست ، من هم مانند شمایم تا خداوند مرا خبر نکند چیزى نمى دانم ، اکنون به من وحى شد که در فلان وادى مهارش به درختى گرفته و مانده ، رفتند و آوردند. آن مرد به رحل خود رفت کسى که نامش ‍ زید بن صلیت بود این سخن گفته بود، او را از خود دور ساخت .(316) مکالمه با حضرت سلیمانشخصى نزد بنده آمد و حالات عجیبى از خودش را برایم تعریف کرد به حدى که به راستى غبطه حال او را خوردم . حالاتى برایش پیش مى آمد که در آن حال ، به خدمت حضرت سلیمان مى رسید و با ایشان صحبت مى کرد. بنده به ایشان گفتم که دفعه آینده که به خدمت ایشان رسیدى ، از ایشان یک رمزى ، یک کدى بگیر که هرگاه خواستى ، به حضور ایشان نایل شوى ! رفت و پس از سالى بار دیگر با حالتى مبتهج به این جا آمد و گفت که کد را از حضرت سلیمان گرفته ام و هر موقع بخواهم ، مى توانم ایشان را در عالم مکاشفه درک کنم !(317) مرد نامحرمبرادر فاضل جناب آقاى شیخ جواد ابراهیمى براى من نقل کردند که روزى از جناب استاد حسن زاده (مدظله ) خواستم که نصیحت و ارشاد و موعظه اى برایم بیان فرمایند. از جمله فرمودند: سعى کنید با نامحرمان تماس نداشته باشید چه زن باشد و چه مرد!!تعجب کردم و پرسیدم : آیا مرد هم نامحرم مى شود؟! فرمودند: هر کس که با خدا انس نداشته باشد، نامحرم است !!(318) دانش در پوست میش !به سقراط که بنایش آمادگى دادن به جانها بود، گفتند: چرا کتاب تاءلیف نمى کنى ؟ گفت : دانش خویش را در پوست میش نمى گذارم !(281) استاد زیاد دیدندر درس باید استاد زیاد ببینید آقا، باید آن قدر استاد ببینید که خصى تان کنند! ملا شدن کار مشکلى است ، ملایکه هم بیکار نیستند که دایم کفشهاى امثال ما را جفت کنند!(282) ارزش استاداستاد فرمودند: ما 13 سال در محضر مرحوم آقاى شعرانى بودیم و بهره ها بردیم . قدر استاد را باید دانست . من در سابق که طلبه مجردى بودم و در مدرسه حجره اى داشتم ، یک روز آمدم حجره دیدم یک آقاى متشخصى نشسته است . گفتم : فرمایشى دارید، گفت : آمده ام از شما دعوت کنم که در دانشگاه تدریس ‍ کنید! تعجب کردم . بعد با خود اندیشیدم که اگر من قبول کنم دیگر نمى توانم از استادهایم به خوبى استفاده کنم ، لذا این دعوت را رد کردم تا از اساتید محروم نشوم .(283) حکومت پهلوى و ضرر فرهنگىوقتى که من مدرسه مروى بودم ، یکى از آقایان بزرگوار و اساتید نامدار، که اهل تاءلیف بود گاهى به من سرى مى زد، و حال مى پرسید. روزى آمد و گفت : از امروز تهران خبر دارى ؟ عرض کردم : آقا، من طلبه ام و خبر ندارم . گفت : امروز (قریب چهل سال پیش ) یک هواپیما کتاب خطى از تهران پرواز کرد براى آمریکا.اینها که پیش مى آمد، مرحوم آقاى شعرانى مى فرمود که ضرر و صدمه اى که بر معارف و فرهنگ این کشور، این پدر و پسر (رضاخان و محمدرضا) زدند مغول نزده بودند.(284) علمى که دزد ببرد چه سودگویند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت . وقتى با کاروانى در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت . در راه گرفتار راهزنان شدند. غزالى رو به آنان کرد و به التماس گفت : این بسته را از من نگیرید دیگر هر چه دارم از آن شما. دزدان را طمع زیادت شد آن را گشودند و جز دفترهاى نوشته چیزى نیافتند. دزدى پرسید که این ها چیست ؟ چون غزالى وى را به آنها آگاهى داد. دزد راهزن گفت : علمى را که دزد ببرد به چه کار آید. این سخن دزد در غزالى اثرى عمیق گذاشت و گفت : پندى به از این از کسى نشنیدم و دیگر در پى آن شد که علم را در دفتر جان بنگارد.آرى بهترین دفتر دانش و صندوق علوم براى انسان گوهر جان و گنجینه سینه او است باید دانش را در جان جاى داد و بذر معارف و علوم را در مزرعه دل به بار آورد که از هر گزند و آسیبى دور، و دارایى واقعى آدمى است .(285) روز برفى و طلب علمنکته اى از پیر دانایم جناب استاد علامه شعرانى - جانم به فدایش - حلقه گوش خاطرم است : در مدرسه مروى تهران حجره داشتم و از آنجا به سه راه سیروس ‍ که اکنون چهار راه سیروس است ، براى درس به منزل آن حضرت که دانشگاه دانش پژوهان بوده تشرف یافتم . روزى از روزهاى زمستان که برف سنگین و سهمگین تماشایى آن کوى و برزن را هموار کرده بود که گویى شاعر در وصف باریدن آن برف گفته :در لحاف فلک افتاده شکافپنبه مى بارد از این کهنه لحافبراى حضور در مجلس درس ، دو دل بودم ، هم به لحاظ مراعات حال استاد و منزل آن جناب ، و هم به لحاظ کسوت و وضع طلبگى خودم که کوس ((عاشقان کوى تو الفقر فخرى )) مى زدم بالاخره روى شوق فطرى و ذوق جبلّى به راه افتادم و برهه اى از زمان بر در سرایش مکث کردم و با انفعال ، حلقه بر در زدم چون به حضورش مشرف شدم عذر خواهى کردم که در چنین سرماى سوزان مزاحم شدم . فرمودند: از مدرسه تا بدین جا آمده اى ، آیا گدایان روزهاى پیش که در کنار خیابانها و کوچه ها مى نشستند و گدایى مى کردند امروز را تعطیل کردند؟ عرض کردم : بازار کسب و کار آنان در چنین روزهاى سرد، گرم است .فرمودند: گداها دست از کارشان نکشیدند، ما چرا تعطیل کنیم و گدایى نکنیم .(286) خطیبان بى عملاز پیامبر اکرم صلى الله و علیه و آله وسلم نقل است که فرمود: ((همان طور که زندگى مى کنید مى میرید و همان گونه که مى خوابید محشور مى شوید)).و نیز فرمود: ((شب معراج مردمى را دیدم که لبانشان بریده شد و دوباره به شکل اول باز مى گشت و دوباره بریده مى شد. جبرییل مرا گفت : اینان خطیبان امت تو هستند که لبانشان بریده مى شود؛ چون به آن چه که مى گویند عمل نمى کنند)).(287) (288) کسب علمماجرایى است که شیخ بهایى در ابتداى جلد سوم کشکول آورده است ؛ در آن جا که مى گوید: ((شهید ثانى از عنوان بصرى ، که پیرمردى نود و چهارساله بود، نقل مى کند که او گفت : چند سالى نزد مالک بن انس مى رفتم چون جعفر بن محمد صادق علیه السلام آمد، نزد او رفتم و مایل بودم ، همان طور که نزد مالک بن انس ‍ براى اخذ علم مى رفتم ، از آن حضرت نیز کسب علم نمایم . روزى حضرت به من فرمود: من خواستاران بسیارى دارم ، لیکن مرا در هر ساعتى از شب و روز او رادى است که باید بدانها مشغول باشم ؛ پس مرا از ورود و ذکرم باز مدار! و همان طور که پیش مى کردى ، نزد مالک رو، و از او کسب علم کن !(چون این سخن شنیدم ) سخت غمگین شدم و از حضورش مرخص شده ، با خود گفتم : اگر در من خیرى دیده بود، این چنین نمى فرمود. پس وارد مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم شده ، بر آن حضرت صلى الله علیه و آله وسلم سلام کردم . فردایش به کنار قبر پیامبر آمدم و دو رکعت نماز خوانده ، گفتم : خدایا از تو مى خواهم که قلب جعفر علیه السلام را با من نرم گردانى و آن چه از علم او که باعث هدایتم به صراط مستقیمت شود، روزیى ام گردانى ! سپس با ناراحتى به خانه بازگشتم و نزد مالک بن انس نیز نرفتم ، چرا که قلبم ، از محبت جعفر بن محمد علیه السلام مملوّ بود و تنها براى اداى نماز واجب از خانه خارج مى شدم . تا این که صبرم تمام شد و به در خانه حضرت آمده ، اذن ورود خواستم . خادمش بیرون آمد و گفت : حاجتت چیست ؟گفتم : مى خواهم بر شریف (امام صادق ) سلامى عرض نمایم .گفت : در حال نماز است . مدتى همان جا نشستم . پس از اندکى خادم آمد و گفت : بر برکت خدا وارد شو!وارد شدم و سلام کردم ، حضرت جواب گفت و فرمود: بنشین خدایت ببخشاید! نشستم . حضرت سر مبارکش را بالا آورد و فرمود کنیه ات چیست ؟گفتم : ابوعبدالله .فرمود: خداوند کنیه ات را ثابت بدارد و توفیقت دهد! اى ابوعبدالله ! حاجتت چیست ؟با خود گفتم : اگر در این دیدار، حتى جز این دعا بهره اى دیگر نبرم ، باز هم کافى است . حضرت دوباره فرمود: حاجتت چیست ؟گفتم : از خدا خواستم که قلب شما را با من نرم گرداند و از علم شما، اندکى روزى ام گرداند و امیدوارم که خداى تعالى این حاجت شریف را اجابت فرماید.فرمود: اى ابوعبدالله ! علم با تعلّم حاصل نشود؛ بلکه نورى است که بر قلب آن کس که خداوند خواهد هدایتش کند بتاباند. اگر طالب آنى ، ابتدا در نفس خود، حقیقت عبودیت را جستجو نما و علم را به واسطه عمل بجوى و از خدا فهم و درک را طالب نما! تا تو را عطا فرماید.گفتم : اى شریف !فرمود: بگو، اى اباعبدالله !گفتم : اى ابا عبدالله ! حقیقت عبودیت چیست ؟فرمود: سه چیز است : یکى این که بنده در آن چه که خدا به او داده است ، مالکیتى براى خود قایل نشود؛ چرا که بنده و غلام را ملک و مالى نیست . مال و ثروت را از آن خدا بداند و طبق اوامر او، آن را مصرف نماید. دیگر این که بنده تدبیرى براى خود نداشته باشد. و شى ء سوم آن که ، در آن چه که خداوند تعالى امر و نهى اش فرموده است ، خود را مشغول سازد (و از آن اطاعت کند). پس چون خود را مالک عطایاى خداوند، نبیند، اتفاق بر او سهل شود، و چون تدبیر خود را به او تفویض کند، مصایب دنیا براى او آسان گردد و چون به اطاعت و انجام اوامر و نواهى خداوند مشغول باشد، به ستیز و مباهات با مردم نپردازد. و چون خدا بنده اى را با این سه خصیصه گرامى داشت ، دنیا و ابلیس و خلق در نظر او خوار شوند و دنیا را براى تکاثر و تفاخر نطلبد، و آن چه را که نزد مردم است ، براى عزت و بلندى مرتبه خود طلب نکند و روزهایش را به بطالت نگذارند. پس این اولین درجه تقواست . خداوند متعال فرموده است : تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین .(289)گفتم : اى ابا عبدالله مرا نصیحتى فرما!فرمود: تو را با نه چیز وصیت کنم ، که آن ، وصیت من است براى کسانى که خواهند در طریق خداى تعالى گام نهند و از خدا مساءلت دارم که تو را عمل بدان ها موفق نماید!یک نصیحت ، در ریاضت نفس است و سه دیگر در حلم و سه نصیحت بعدى در علم . آنها را حفظ کن و سبک مشمار!فرمود: اما در مورد ریاضت : آن چه را که بدان اشتها و میل ندارى مخور! چون موجب حماقت و بلاهت شود. چیزى مخور جز به هنگام گرسنگى ، و چون خوردى ، از حلالش بخور و نام خدا آور و حدیث رسول صلى الله علیه و آله وسلم را به یاد آور که فرمود: آدمى ، هیچ ظرفى را بدتر از شکمش پر نکرد. پس ‍ اگر لازم شد که طعامى بخورد، ثلثى از شکمش را براى طعام ، و ثلثى را براى آب و ثلثى دیگر را براى نفسش قرار دهد.اما نصایحى که در حلم است : چون کسى تو را گفت که اگر یکى بگویى ده تا مى شنوى ، او را بگو که اگر ده تا بگویى ، یکى هم نخواهى شنید. چون تو را دشنام دهند، او را بگو که اگر در آن چه گفته اى صادقى ، از خدا مى خواهم که مرا ببخشاید، و اگر کاذب هستى ، از خدا مى خواهم که تو را ببخشاید. و چون کسى تو را به خنى - به فحش و ناسزا - وعده داد، او را به نصیحت و دعا وعده ده !اما درباره علم : آن چه را نمى دانى از آگاهان بپرس ولى براى عیب جویى و آزمایش مپرس . با راءى شخصى ات کارى انجام مده و در تمام مسایل راه احتیاط را پیشه کن . از فتوا دادن فرار کن ، همچنان که از شیر فرار مى کنى . گردنت را پل مردم قرار مده ! اکنون اى ابوعبدالله برخیز و برو که نصایحم را گفتم و مرا از وردم باز مدار! چرا که من به نفس خود ظنینم . والسلام على من اتبع الهدى )).اى باقى سداد و طالب رشاد و سالک طریق ربّ عباد! در این صحیفه که با قلم ولایت نگاشته شده و نور و هدایت در آن نقش بسته است ، تاءمل نما!و حال ، نفس خاطى خودم را مخاطب قرار داده ، گویم : اى هالک ! چه چیزى تو را به خدایت مغرور کرده است که نزد او اعمال فاضح ، به انجام مى رسانى ؟! برخیز و به سوى کسى که تو را آفریده و به صورتى که خواسته قرار داده است سفر کن ! آیا نمى بینى که ما ما سواى او، پیش در خانه اش به اعتکاف نشسته اند؟! چرا به سوى او پر نمى کشى و عمر را در قیل و قال سپرى مى کنى ؟! و در سؤ ال و جواب ، فرومایگى مى کنى ؟! فرصت را غنیمت شمار و از غصه فارغ شو! تسویف را کنار گذار، که وضیع و شریف را از میان برد. نزد پروردگار بخشنده ات حضور یاب ، که حضور مورث نور است ! و بلکه نور على نور است ، و الله نور السموات و الارض و (خداوند) نور جمال آنها است . مگر قرآن را نخوانده اى که خداوند فرموده است : من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا مگر سخن امام صادق علیه السلام را نشنیده اى که فرمود: ((علم تنها به تعلّم حاصل نشود؛ بلکه نورى است که بر قلب آن کس که خداوند مى خواهد هدایتش کند، بتاباند)).(290) برطرف کننده شک و تردیدکلینى قدس سره به طور مفصل در کتاب کافى و به اسنادش از یونس بن یعقوب این روایت را نقل مى کند که او گفته است :((جمعى از اصحاب امام صادق علیه السلام من جمله ، حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طیار در خدمت حضرتش حضور داشتند. هشام بن حکم نیز که هنوز جوان نورسى بود در میانشان دیده مى شد.حضرت ، خطاب به هشام فرمود: اى هشام ! خبر نمى دهى که با عمرو بن عبید چه کردى ، و چه از او پرسیدى ؟هشام عرض کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم ! شما را بسیار بزرگ مى دانم و از سخن گفتن در محضر شما شرم دارم ؛ به طورى که زبانم در برابرت گنگ مى نماید.امام فرمود: چون شما را دستورى دادم ، انجام دهید.هشام عرض کرد: به من از موقعیت و مجلسى که عمرو بن عبید در مسجد بصره پیدا کرده و بحثى در آن جا با پا کرده است خبر رسید و مرا گران آمد. به قصد او، به سوى بصره حرکت کردم و روز جمعه به شهر وارد شدم . در مسجد حلقه درس ‍ بزرگى بود که عمرو بن عبید در آن حاضر بود، پارچه سیاه پشمینى به کمر بسته و عبایى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش مى کردند. در میان جمعیت ، راهى باز کرده ، به جلو رفتم و نشستم .سپس خطاب به عمرو گفتم : اى مرد عالم ! من مردى غریبم و سؤ الى دارم ، آیا اجازه مى دهى بپرسم ؟گفت : بپرس !گفتم : آیا تو چشم دارى ؟گفت : پسر جان ، این چه پرسشى است ؟ چیزى که خود مى بینى چرا از آن سؤ ال مى کنى ؟گفتم : پرسش من همین است .گفت : بپرس پسرم ، اگر چه پرسشت احمقانه است !گفتم : همان پرسش را جواب ده !گفت : بپرس !دوباره پرسیدم : آیا تو چشم دارى ؟پاسخ داد: آرى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟جواب داد: رنگها و اشخاص را مى بینم و تشخیص مى دهم .سؤ ال کردم : بینى هم دارى ؟گفت : آرى !گفتم : به چه کارت مى آید؟ گفت : با آن بوها را استشمام مى کنم .پرسیدم : آیا دهان نیز دارى ؟پاسخ گفت : بلى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟گفت : با آن غذا مى خورم و مزه آن را مى چشم .پرسیدم : تو گوش هم دارى ؟پاسخ داد: آرى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟گفت : صداها را مى شنوم .گفتم : قلب نیز دارى ؟گفت : آرى !گفتم : با آن چه مى کنى ؟گفت : به وسیله آن ، هر آن چه جوارح و حواسم ، درک مى کنند، امتیاز و تشخیص ‍ مى دهم .گفتم : مگر این اعضاى دراکه ، تو را از قلب بى نیاز نمى کنند؟گفت : نه !گفتم : چطور بى نیاز نمى کنند با این که همه صحیح و سالمند؟گفت : پسر جان ! وقتى آن ها در چیزى که مى بویند، یا مى بینند، یا مى چشند و یا مى شنوند شک و تردیدى مى کنند، در تشخیص آن به قلب مراجعه مى نمایند تا یقین حاصل و شک باطل شود.از او پرسیدم : آیا خداوند قلب را براى رفع شک در حواس ، قرار داده است ؟گفت : آرى !گفتم : پس آیا باید قلب موجود باشد وگرنه براى حواس ، یقینى حاصل نمى شود؟پاسخ گفت : آرى !گفتم : پس آیا باید قلب موجود باشد وگرنه براى حواس ، یقینى حاصل نمى شود؟پاسخ گفت : آرى !گفتم : اى ابامروان ! خداوند تبارک و تعالى حواس تو را بى امام رها نکرده و برایشان امامى قرار داده تا صحیح را نمایان کند و شکشان را به یقین رساند، ولى این خلایق را در شک و حیرت و اختلاف رها نموده و امامى برایشان منصوب نکرده تا آنان را از شک و تردید خارج سازد، در حالى که براى اعضاى تن تو امامى معین کرده تا آنها را از حیرت و شک در آورد؟عمرو مدتى خاموش ماند و چیزى نگفت . سپس روى به من کرد و گفت : آیا تو هشام بن حکمى ؟گفتم : نه !پرسید: از هم نشینان اویى ؟جواب دادم : نه !گفت : پس اهل کجا هستى ؟گفتم : اهل کوفه !گفت : پس تو خود اویى .سپس مرا در آغوش گرفت و در جاى خود نشانید و خود کنار رفت و دیگر چیزى نگفت تا من برخاستم .در این هنگام امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: اى هشام ! چه کسى این مطلب را به تو آموخته است ؟گفتم : چیزى است که از شما گرفته ام .فرمود: به خدا قسم که این در صحف ابراهیم و موسى ، مکتوب است )).(291) (292) قیاس مکنابن شبرمه گفت : ((روزى همراه ابوحنیفه بر جعفر بن محمد علیه السلام وارد شدم ، ایشان خطاب به ابوحنیفه فرمود: از خدا بترس و در دین ، به راءى خود قیاس مکن ! چه اولین کسى که قیاس کرد، ابلیس بود...، و واى بر تو، آیا گناه قتل نفس بزرگتر است یا زنا؟ابوحنیفه پاسخ داد: قتل نفس .امام علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل در قتل نفس ، دو شاهد را قبول کرده است ، ولى درباره زنا، جز چهار شاهد را نپذیرفته است .سپس ، امام علیه السلام فرمود: نماز عظیم تر است یا روزه ؟!ابوحنیفه ، پاسخ داد: نماز.امام فرمود: پس چرا زن حایض ، باید قضاى روزه اش (در حال حیض ) را به جاى آورد، ولى قضاى نمازش لازم نیست ؟! تو چگونه قیاس را روا مى دارى ؟! پس ، از خداى بترس و قیاس مکن !سپس ابن شبرمه گوید: امام (از من )، پرسید، پلیدى بول بیشتر است یا منى ؟گفتم : بول .فرمود: پس چرا خداى تعالى درباره بول ، وضو را کافى دانسته ، لیکن درباره منى ، غسل را واجب ؟فرمود: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟گفتم : زنفرمود: پس چرا خداى تعالى سهم مرد را در ارث دو برابر زن قرار داده است ؟ آیا مى توان در این مورد قیاس کرد؟گفتم : نه !فرمود: چرا خداوند درباره سارق ده درهم ، حکم به قطع (دست ) فرموده ولى اگر دست مردى قطع شود، کسى که دست او را قطع کرده است باید پنج هزار درهم ، به عنوان دیه بدو بدهد؟ آیا در این مورد مى توان قیاس کرد؟ گفتم نه !...)).(293) فقیه ترین مردمحسن بن زیاد گوید:((از ابوحنیفه پرسیدم : فقیه ترین مردم کیست ؟ابوحنیفه پاسخ داد: جعفر بن محمد. هنگامى که منصور، او را وادار به آمدن نزد خود کرد، مرا خواند و گفت : مردم به جعفر بن محمد مایل شده اند؛ مساءله هایى سخت آماده و بر او عرضه کن .من نیز چهل مساءله آماده ساختم . سپس ، ابوجعفر (منصور) مرا احضار کرد. نزد او که در حیره رفتم . چون بر او وارد شدم ، جعفر علیه السلام در سوى راستش ‍ نشسته بود. چون او را دیدم ، هیبت او مرا بسیار متاءثر ساخت ، به طورى که از دیدن ابوجعفر (منصور) چنین نشده بودم . سلام کردم و نشستم .منصور به ایشان گفت : اى اباعبدالله ! این مرد، ابوحنیفه است .جعفر علیه السلام فرمود: بله ، او را مى شناسم .منصور روى به من کرد و گفت : اى ابوحنیفه ! مساءله هایت را بر ابوعبدالله مطرح ساز!من نیز مساءله ها را عرضه نمودم و ایشان پاسخ داده ، مى فرمود: راءى شما چنین است ، راءى اهل مدینه چنین و راءى من چنین .پاسخ ایشان ، گاه چون نظر ما بود و گاه چون نظر اهل مدینه ، و گاه با هر دو مخالف . تا آن که تمام چهل مساءله را مطرح کردم و پاسخ شنیدم .(ابوحنیفه سپس مى گوید:) آیا اعلم مردم جز کسى است که به اختلاف آنان از همه عالم تر است ؟)) (294) شروع کسب دانش((یک بنده خدایى بود، که خدا رحمتش کند قرائت قرآنش خوب بود و یک روز در صحرا زمین شخم مى زد آن زمان هنوز آگاهى نداشتم و در قرآن مى دیدم که نوشته ولم یکن له کفوا احد و ما در نماز مى خواندیم ولم یکلّه کفوا احد، به این آقاى کشاورز گفتم : قرآن دارد ولم یکن چرا در نماز مى خوانیم ولم یکل ؟ ایشان گفتند: حروف یرملون است ، گفتم : یرملون یعنى چه ؟ و ایشان قدرى بدان فن صحبت کرد و گفت : الان که وقتش است چرا شما معطلید برو دنبال تحصیل علوم و معارف آن وقت به نجف اشاره کرد... حرف او در دلم نشست و همین وضعیت مرا دگرگون کرد. نصف شب برخاستم و وضو گرفتم همه اهل خانواده در خواب بودند نخواستم اظهار کنم که آنها بدانند. خانه ما یک ((دیوان حافظ)) بود گفتم : آقاى حافظ من که نمى دانم آنهایى که با کتاب تو فال مى گیرند چه مى کنند و چه مى گویند...یک فاتحه براى شما مى خوانم شما هم بگویید من چه کنم دنبال درس بروم یا نه ؟فاتحه را خواندم و دیوان را باز کردم . همه اشعارش را که نمى فهمیدم چون خردسال بودم و قوه تحصیلاتم تا ششم ابتدایى بود. غزلى که کلمه مدرسه داشت و همین کلمه مدرسه در من خیلى اثر گذاشت و بى تاب شدم که آن شب را به روز بیاورم و صبح بروم به سراغ مدرسه )).(295) تربیت شاگردعلامه حسن زاده آملى گوید: ((... در همان اوایل جوانى نماز شب من ترک نمى شد اساتید به ما مرتب تاءکید مى کردند شما باید در رفتار و کردارتان مواظب باشید و مراعات بکنید اساتید ما خیلى مواظب اخلاق ما بودند و از این جهت به گردن ما حق دارند.... در دو جناح علم و عمل خیلى مواظب ما بودند خودشان هم بسیار مردم وارسته اى بودند، بنده به نوبه خودم در این شش سال که شاگرد آنها بودم ، هیچ نقطه ضعفى در آن ها ندیدم ، حرکاتشان ، معاشرت ایشان ، همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعى بودند...) )) (296) حریم استاد((بنده حریم اساتید را بسیار بسیار حفظ مى کردم ، سعى مى کردم در حضور استاد به دیوار تکیه ندهم . سعى مى کردم چهار زانو بنشینم ، حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمى کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود، مثلا من یک وقتى محضر همین آقاى قمشه اى (مرحوم حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى ) نشسته بودم ، خم شدم و کف پاى ایشان را بوسیدم ، ایشان برگشتند و به من فرمودند: چرا این کار را کردى ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم براى بنده خیلى مایه مباهات است خوب چرا این کار را نکنم ؟...))(297) افراط در تحصیلگویند که ابن اعلم ریاضى دان منجم معروف معاصر عضدالدوله دیلمى (على بن حسن - یا حسین - علوى ، متوفى سال سیصد و هفتاد و چهارم یا پنجم هجرت ) از کثرت کار و کوشش در تحصیل و تصنیف علوم و فنون ، خستگى و ملال دماغى بدو و روى آورد به گونه اى که وقتى او را دیدند با آن همه عشق و علاقه اش به کتاب ، کتاب هایش را یک جا جمع کرده مى خواهد آتش بزند؛ لذا مرحوم استاد از روى مطایبه به بنده فرمود: کارى نکنى که به سرنوشت ابن اعلم دچار شوى .(298) هدیه قبله نماتیمسار سرتیپ حسین على رزم آرا رحمة الله علیه که آوازه قبله نماى او همه جا را فراگرفته است ، در اول اردیبهشت ماه سنه هزار و سیصد و پنجاه و شش ‍ هجرى شمسى ، شخصا به تنهایى در قم به دیدارم آمد، و یک عدد قبله نما که از کارهاى بسیار ارزشمند آن شادروان زنده یاد است با برخى از آثار قلمى دیگرش ‍ را برایم تحفه و هدیه آورده بود، پس از آن من نیز روزى راهى تهران شدم و به دیدارش رفتم که چه گشاده رویى و تازگى ها و مهمان نوازى به سزا بنمود. حقا او را مسلمانى معتقد و دانشمندى متواضع و منصف و نیک منش و خوش محضر یافتم . در جلسه قم ، مسایلى چند در پیرامون موضوعات گوناگون هیوى پیش ‍ آمد، دلیل برخى از آنها را طلب کرد، ما هم مآخذى از تراث علمى علماى دین و مصادرى از کتب دانشمندان پیشین را به حضورش عرضه داشتیم ، که بسیار شگفتى از خود نشان داد، و همى ابتهاج و انبساط مى نمود، و از من خواست که این حقایق و معارف با شرح و بسطى در دست دانشمندان و اندیشمندان قرار گیرد.(299) اهمیت طب و طبابتارزش طبیبدر زمان پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله وسلم طبیبى یهودى درگذشت ، آن حضرت را از وفات وى خبر دادند، رسول اکرم از شنیدن آن اظهار تاءسف کرد، عرض نمودند: یا رسول الله این متوفّى یهودى بوده است ، فرمود: ((مگر نمى گویید طبیب بوده است )).(300) درمان مالیخولیا((از نوادر معالجات که صاحب طبقات الاطباء از ابولبرکات نقل کرده این است که یکى از اهالى بغداد را مالیخولیایى عارض شده و مدتهاى مدید بدان رنج مبتلا بود، و هنگام مشى و حرکت گمانش این بود که خمى بر سر او نهاده اند و دستهاى خود بدان خم مى نهاد و حرکت مى نمود. کسان آن مریض هر قدر سعى در معالجت او مى کردند، حالت اختلال دماغ آن مریض بیشتر مى شد تا آن گاه که شرح آن مرض در پیش او دادند، پس از تاءمل و تفکر در مرض دانست که به ادویه مزاجى آن بریى پدید نخواهد گردید، و به تدابیر و تصرف در قوه خیالیه وهمیه وى او را برء پدید خواهد گردید. پس کسان مریض را گفت که : روزى او را در نزد من حاضر کنید که معالجت او را به آسانى متقبّلم .روز دیگر آن مرد مالیخولیایى را به نزد وى آوردند، ابولبرکات سر به زیر داشت بعد از لمحه اى سربلند کرد و گفت : این کیست و این خم بزرگ را چرا بر سر نهاده ؟ بعد سر به زیر افکند. مرد آهسته به همراهان خود گفت : همواره مى گفتم که این خم بر سر من است و شما منکر مى شدید. او از زیر چشم مى نگریست ، پس سر برداشت و گفت : او را به منزل برده تا ده روز نگذارید بیرون رود، روز دهم به نزد من آورده به یک طرفة العین این خم را بشکنم . و از این رنج آسوده گردد چه بعضى آلات و ادوات خواهم ساخت که در این چند روز او را صبر باید نمود.مرد مالیخولیایى از تقریر وى خوشحال گشته به منزل خودش مراجعت کرد. چون نزدیک به روز موعود گشت ، آن طبیب کامل غلام خود را بخواست و گفت : خمى را به ریسمان ببند و در بام خانه منتظر باش ، چون آن مرد مالیخولیایى به درون درآید، من او را به حرف مشغول مى کنم و تو خم را بیاویز و بر سر او نگاه دار، و به غلام دیگر گفت : تو نیز چوبى که بر سر آن آهنى سخت باشد نگاهدار، و چون وقت معین برسد و طبیعت او را مستعد نمایم و اشارت کنم تو آن چوب را سخت بر آن خم بکوب که خرد گردد. پس در روز معهود مریض را به نزد وى آوردند، ابتدا نبض گرفت و چند حبّ مخدّر به وى داد، آن گاه اهالى مجلس را بگفت تا متفرق گشته ، و چند نفر از تلامیذ خاص را نگاه داشت ، دست آن شخص بگرفت و به فضاى خانه اش آورد، و هم چنان صحبت مى داشت و مى گردید تا بدان محلّى که ما بین او و غلامان معهود بود بازداشتن ، و گفت : لحظه اى از این موضع حرکت مکن . پس آن غلام اول خم را بیاویخت و محاذى سر وى نگاه داشت ، آن گاه گفت : شربتى قوىّ السّکر آورده بدو دادند، به قدر شربت بنوشید چند قدم عقب رفته اشارت به غلام دیگر کرد، به یک دفعه غفلة چوب بر آن خم بنواخت ، صدایى مهیب برخاسته خم خورد گردید بر اطراف وى بر زمین ریخت ، آن مرد از هول آن کار فریادى زد و بیهوش گردید؛ پس بگفت تا او را مالیده به هوش آوردند و شربتى دیگر بدو بخورانیدند از آن وحشت آسوده گشت و آن خم را چون معاینه بشکسته دید آن خیال به کلّى از وى زایل گردید، یک دو روز دیگر او را نگاه داشته بعضى از ادویه مزیل سوداء به جهت اصلاح مزاج آن مریض به وى بخورانید، مریض زیاده از وى اظهار امتنان کرده با سلامت به منزل خود مراجعت نم ود)).(301) (302) طبابت زکریاى رازىمنصور بن نوح را که والى ممالک خراسان بود، وجع مفاصلى نمود که معظم اطبّاى آن زمان زبان به اعتراف به عجز از علاج آن گشودند، و بر قصور از تدبیر آن عارضه اقرار نمودند. راءى ارکان دولت بر آن قرار یافت که با محمد زکریاى رازى که رازدان قوانین علاج و اصلاح مزاج بود مشورت نمایند، کسى به احضار او فرستادند، چون به کنار قلزم رسید از رکوب سفینه تحاشى نمود، تا او را دست و پا بسته در کشتى انداختند، چون از دریا عبور کرده به پادشاه رسید انواع تدبیرات لایقه و تصرفات فایقه به عمل آورد و هیچ کدام از سهام تدبیر بر هدف مقصود نیامد، بیت :از قضا سرکنگین صفرا فزودروغن بادام خشکى مى نمودبعد از آن با پادشاه گفت : هر چند معالجات جسمانى نمودم نفعى بر آن مترتب نشد، اکنون تدبیرى نفسانى مانده ، اگر از مزاولت آن نجاحى حاصل شود فبها، والا یاءس کلى خواهد بود. پس پادشاه را تنها به حمام برد و مقرر نمود که دیگرى درنیاید. و بعد از آن که حرارت حمام در بدن پادشاه مشتعل شد با کارد کشیده در برابر او آمد، و به انواع فحش زبان گشاد و گفت : ((تو فرمودى که مرا دست و پاى بسته در روى آب اندازند و به اهانت چندین فرسخ راه بیاورند؟ من نیز حالى به همین کارد از تو انتقام خواهم نمود)). پادشاه از نایره غضب اشتعال یافت و بى اختیار از جاى برجست . محمد زکریا در حال بیرون دوید و مکتوبى به یکى از خواص سلطان داد و به ایشان گفت : پادشاه را بیرون آرید و به دستورى که این جا نوشته ام عمل کنید، و در حال بر مرکب تیزرو سوار شد و از خراسان بیرون آمد. پس پادشاه را به همان طریق تدبیر کردند و صحت کلى یافت ، چه موادّ بلغمى که سبب مرض بود به واسطه حرارت غضبى و مدد حرارت حمام تحلیل یافت . و بعد از آن هر چند پادشاه او را طلبید ملاقات ننمود، و استعذار کرد که هر چند صورت شتمى که واقع شد بنابر مصلحت علاج بود فاءمّا شاید که چون پادشاه تذکر آن فرماید بر خاطرش گران آید، و از سلاطین به هیچ حال ایمن نتوان بود.(303) (304) هماهنگى طبّ با شریعت محمدىآناتومیست نام دار و طبیب بزرگوار مرحوم على بن زین العابدین همدانى در هامش کتاب شریف امراض عصبانى ترجمه کتاب مسیو کریزل فرانسوى گوید:روزى وارد یکى از مریض خانه هاى پاریس شدم در حالتى که کسى مرا نمى شناخت ، چنان که رسم است طبیب معلم و نایب او و چند نفر از شاگردان طبیب و دواساز و دختر از دنیا گذشته که اسباب عیادت اند تمام مرضاى روزهاى سابق و آن هایى که همان روز داخل شده بودند عیادت کرده ، معلم اغلب آنها را الکلیسم یعنى مسموم از افراط شرب شراب تشخیص نمود. خطاب به همگى نموده ، گفت : حضرات انصاف بدهید و ببینید محمد چه قدر مرد بزرگى بوده است که هزار و دویست سال قبل از این ، این مطلب را فهمیده و از شرب آن نهى فرموده ، و ما حیوان ها که مى گوییم تربیت شده ایم ، مى خوریم تا به این قسم ها مبتلا مى شویم .و از این غریب تر روزى در مریض خانه که امراض کوفت و سوزنک را معالجه مى کنند، معلم جراحى در مدرس یعنى اطاق اعمال یدى چند عمل یدى کرد. دو نفر از آنها که یکى را ماده کوفتى به سر حشفه رسیده حشفه و خیلى از پوست آن را متاکل کرده متورم شده هیاءت غریبى پیدا کرده بود. یکى دیگرش با وجود این که حشفه متاکل شده بود به طورى متورم بود که دیگر ادرار کردن و دور کردن پوست آن ممکن نبود، لابد شد آنها را به زحمت زیاد ختنه کرد. بعد از فراغ از این اعمال که دست و اسباب او آلوده به چرک متعفّنى شده بود، در کمال تغیر چاقو را بر زمین زده گفت : کاشکى ما هم به دین محمد بودیم که اگر از اول ختنه مى کردیم ، این طورها گرفتار نمى شدیم .(305) (306) فاضل اطباءآورده اند که فاضل اطباء جالینوس معاصر عیسى مسیح علیه السلام بود، و هنگامى که آن پیغمبر خدا مبعوث شد، جالینوس پیر شکسته بود، و چون شنید که آن بزرگوار مرده زنده مى کند، گفت : این طبّ نیست این نبوّت است لذا از غیب بدو ایمان آورد، و خواهرزاده خود بولص را به متابعت آن جناب امر فرمود و وى را به سویش گسیل داشت و خود از مهاجرت به سبب پیرى و ناتوانى عذر خواست و نامه اى بدین مضمون براى آن حضرت ارسال داشت : اى طبیب نفوس ، اى پیغمبر خدا بسا که بیمار به سبب عوارض جسمانى از خدمت طبیب باز مى ماند، خواهرزاده ام بولص را به حضور شما فرستادم تا به آداب نبوّت جان خویش را معالجه کند.بولص به حضور روح الله علیه السلام تشرّف حاصل کرد و نامه جالینوس را تقدیم داشت آن بزرگوار اکرامش کرد و وى را گرامى داشت . و این بولص یکى از حواریین آن جناب شد و تا بدان پایه رسید که گفته اند: اگر در حواریون حضرت مسیح علیه السلام کسى جز بولص نمى بود، هر آینه بولص کافى بود.و آن پیغمبر خدا در جواب نامه جالینوس بدو نوشت : اى کسى که از علم صحیح خود انصاف دادى ؛ مسافت ، حجاب جانها نمى گردد والسلام .(307)بارى به قول بلبل بستان عشق حافظ شیرین سخن :گرچه دوریم به یاد تو قدح مى نوشیمبعد منزل نبود در سفر روحانىجلوه بخت تو دل مى برد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانى و هم جانانىمرض خوره اندرونى در یزیدآورده اند به نقل صحیح که یزید را در آخر عمر مرضى پیش آمد که آن را خواره اندرونى گویند، که روزى هزار بار آرزوى مرگ در دلش مى گذشت اما از کمان قهر قضا و قدر تیر مرگش میّسر نمى گشت . ع : ((به مرگ خویش راضى گشتم و آن هم نمى بینم )) مى گفت .روزى یکى از حکما یزید را گفت که هیچ مى دانى که تو را مرض چیست و نیش ‍ و ریش درون را باعث کیست ؟ یزید گفت : از کثرت نیش و درد خبر دارم ، اما از حقیقت آن حال غافل و ناهوشیارم . فى الحال حکیم مقدار نخودى موم انگبین را به رشته باریک بسته بدو داد، گفت : سر ریسمان را گرفته این موم را فرو بر تا بر تو راز درونت از بیرون آشکار گردد، و یزید به قول حکیم موم را فرو برد و سر رشته را به دست نگاه داشت ، بعد از زمانى سر رشته را کشیده موم را بیرون آوردند دو عقرب سیاه بر آن موم چسبیده بود از حلق او بیرون آمد. حکیم گفت : یا اباالحکم دانستى که ریش درونت به کدام نیش آراسته است و حجره تاریک ضمیرت به زخم کدام جانور پیراسته ؟ گفت : آرى والله که بدین ریش و بدین نیش گرفتارم . مدت مدید فریادها مى کرد تا بمرد. ع ((این است سزاى آن که آنش عمل است .)) و هرگاه خواهند عقرب را از سوراخش بیرون آرند به همین دستور عمل باید نمود که در محبت موم آن شوم بى اختیار است ، و به دام چشم هایشان شهد مایل و گرفتار در صحراى دستپول و ششدر کودکان عرب جهت بازى على الدّوام با عقرب این عمل مى نمایند که بسیار مشاهده رفته .(308) حاکمیت قضاى الهى بر امورجالینوس از جمله هشت طبیب که مرجع و مآب و رؤ وس ارباب صناعت طب بودند یکى او بود و وى ختم اطباى کبار بود و در علم طب چهارصد کتاب تصنیف کرد، و زنى را که در علم طب مهارتى داشت خصوصا در معالجه زنان دریافت و از اءدویه بسیار قلیل الوجود به دست آورد.چنین استماع افتاده که وى را در آخر عمر اسهالى شد و مدتى مدید هر چند در معالجه خود جد و جهد نمود آن مرض بیشتر مى شد مردم طعن بسیار مى کردند که با وجود کمال در معالجه امراض خصوصا در این مرض عجب درمانده است آخرالامر از طعن مردم به تنگ آمد و ایشان را بخواند و فرمود که خمى بیارند و پر آب کنند و اندک داروى بر آن آب بزد و بعد از آن فرمود تا آن را بشکستند آن آب بسته شده بود، فرمود که از این دارو بسیار خورده ام اصلا نفع نکرد بدانید که علم و تجربه در حین قضاى حق تعالى به اءمرى هیچ نفع نمى دهد.(309) متفرقاتگوش و دل کو؟شیرى را گر برآمد که از حرکت فروماند روباهى که از بازمانده شکار او طعمه چیدى روزى او را گفت : آیا ملک این بیمارى را علاج نخواهد فرمود؟شیر گفت : چنین مى گویند که جز به گوش و دل خر علاج نپذیرد. روباه ، خر گازرى را به چرب زبانى فریب داد و نزد شیر آورد شیر قصد وى کرد و زخمى انداخت و مؤ ثر نیامد و خر بگریخت . روباه بار دوم آن قدر افسون بر گوش ‍ درازگوش بخواند تا باز وى را به شیر رسانید. در این بار شیر بر خر جست و سخت او را بشکست و روباه را گفت : شست و شویى بکنم و پس گوش و دل خر بخورم که دواى بیمارى من است چون شیر غایب شد، روباه گوش و دل هر دو را بخورد.چون شیر باز آمد گفت : گوش و دل کو؟جواب داد که اگر او گوش و دل داشتى که یکى مرکز عقل و دیگر محل سمع است پس از آن که صولت ملک دیده بود دروغ من نشنودى و به فریب من فریفته نشدى و با پاى خود به سرگور نیامدى .(310) دل باز نشود جز به دهان بستهاز سید کاینات روایت است که چون فرزندان و نبیره هاى آدم علیه السلام بسیار شدند در نزد وى سخن مى گفتند و وى ساکت بود، گفتند: اى پدر چه شد شما را که سخن نمى گویى ؟ گفت : اى فرزندان من چون خدا جل جلاله مرا از جوارش بیرون فرستاد با من عهد کرد و گفت گفتارت را کم کن تا به جوار من برگردى .(311) لعنت بر فلانحکیمى ، شخصى زاهد و پارسایى را دید که تسبیحى در دست داشت و یک به یک ، حکما را نام مى برد و لعن مى کرد. حکیم از او پرسید: ((چرا اینان را لعن مى کنى و چه چیز باعث شده است که آنها مستحق لعن بدانى ؟))زاهد پاسخ داد: ((آنها قایل به وحدت واجب الوجود هستند)).حکیم خندید و گفت : ((من نیز قایل به وحدت واجب الوجود هستم )).شخص به خشم آمد و گفت : ((اسمت چیست ؟))حکیم جواب داد ((فلان )).شخص گفت : الهم العن فلانا.(312) بیت مقبول حق تعالىیکى از مشایخ منکر ضیخ مصلح الدین سعدى شیرازى بود، شبى در واقعه دید که درهاى آسمان گشوده شد و ملایکه با طبق هاى نور از آسمان نازل شدند، پرسید که : این چیست ؟ گفتند: براى سعدى شیرازى است که بیتى گفته که قبول حضرت حق سبحانه و تعالى افتاده ، و آن بیت این است :برگ درختان سبز در نظر هوشیارهر ورقى دفترى است معرفت کردگارآن عزیز چون از واقعه درآمد، در شب به در زاویه شیخ سعدى رفت که وى را بشارت دهد، دید که چراغى افروخته و با خود زمزمه مى کرد، چون گوش کشید شنید که همین بیت مى خواند.(313) آن را که خبر شد، خبرى باز نیامدیکى از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود، و در بحر مکاشفت مستغرق شده ، حالى که از آن معاملت باز آمد یکى از محبّان گفت : از این بوستان که بودى چه تحفه کرامت کردى اصحاب را؟گفت : به خاطر داشتم که چون به درخت گل برسم دامنى پر کنمهدیه اءصحاب را، چون برسیدم بوى گل چنانم مست کرد که دامنم از دست برفت .(314) دیه انسانوقتى حضرت عبدالمطلب نذر کرد که یکى از فرزندان خود را قربانى کند قرعه زدند به نام عبدالله علیه السلام درآمد، بعضى صواب چنان دیدند که به جاى عبدالله شترهایى قربانى کنند، قرعه زدند عبدالله را قربانى کنند یا ده شتر، قرعه به نام عبدالله درآمد؛ زیاده کردند باز به نام عبدالله درآمد تا صد شتر، قرعه به نام صد شتر برآمد صد شتر را براى انسان قربانى کردند.خداوند عالم چندین سنت از سنن عبدالمطلب را جارى فرمود، یکى همین صد شتر به جاى یک انسان است کاءن حضرت عبدالمطلب علیه السلام در نبوت خاتم صلى الله علیه و آله وسلم سمت ارهاصى داشت .(315) وحى به جایگاه شترمردى در حضور پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم بود، در آن وقت ناقه پیغمبر گم شده بود هر چه گشتند نیافتند، کسى که در حضور او بود پیغمبر روى بدو کرد و گفت : در رحل شما مردى مى گوید چه پیغمبرى است که مى گوید از آسمان به من وحى مى رسد و او نمى داند شترش کجاست ، من هم مانند شمایم تا خداوند مرا خبر نکند چیزى نمى دانم ، اکنون به من وحى شد که در فلان وادى مهارش به درختى گرفته و مانده ، رفتند و آوردند. آن مرد به رحل خود رفت کسى که نامش ‍ زید بن صلیت بود این سخن گفته بود، او را از خود دور ساخت .(316) مکالمه با حضرت سلیمانشخصى نزد بنده آمد و حالات عجیبى از خودش را برایم تعریف کرد به حدى که به راستى غبطه حال او را خوردم . حالاتى برایش پیش مى آمد که در آن حال ، به خدمت حضرت سلیمان مى رسید و با ایشان صحبت مى کرد. بنده به ایشان گفتم که دفعه آینده که به خدمت ایشان رسیدى ، از ایشان یک رمزى ، یک کدى بگیر که هرگاه خواستى ، به حضور ایشان نایل شوى ! رفت و پس از سالى بار دیگر با حالتى مبتهج به این جا آمد و گفت که کد را از حضرت سلیمان گرفته ام و هر موقع بخواهم ، مى توانم ایشان را در عالم مکاشفه درک کنم !(317) مرد نامحرمبرادر فاضل جناب آقاى شیخ جواد ابراهیمى براى من نقل کردند که روزى از جناب استاد حسن زاده (مدظله ) خواستم که نصیحت و ارشاد و موعظه اى برایم بیان فرمایند. از جمله فرمودند: سعى کنید با نامحرمان تماس نداشته باشید چه زن باشد و چه مرد!!تعجب کردم و پرسیدم : آیا مرد هم نامحرم مى شود؟! فرمودند: هر کس که با خدا انس نداشته باشد، نامحرم است !!(318) چرا از من خبر نمى گیرىدر روایت است که خداوند به حضرت موسى علیه السلام عتاب کرد که من مدتى است مریضم ، چرا از من خبر نمى گیرى ؟!! و بعد روشن شد که فلان مریض در فلان محله ، افتاده بوده و کسى به دادش نرسیده است ، خداوند، به موسى خطاب و عتاب کرده که چرا از من مریض خبرى نمى گیرى . (319) شهر حصینصدوق در مجلس اول کتاب امالى اش از شعیب حداد، نقل مى کند او گفته است :((شنیدم که امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: حدیث ما سخت است و کسى توان حمل آن را ندارد، جز ملکى مقرب ، یا پیامبرى مرسل ، یا بنده اى که خداوند قلبش را براى ایمان امتحان کرده ،و یا شهرى حصین .پرسیدیم : شهر حصین چیست ؟فرمود: قلب مجتمع ))(320) مایه فخرنقل است که سالى هارون الرشید به حج آمده بود. پس ، در حالى که گروهى از قریش و بزرگان قبایل و موسى بن جعفر همراه او بودند، براى مفاخره رو به قبر حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم کرد و گفت : السلام علیک یا رسول الله ! یا ابن عمّ.حضرت موسى بن جعفر فرمود: السلام علیک یا اءبت !هارون (چون سلام امام را شنید) متغیر شد و گفت : یا اباالحسن به راستى که این است فخر!...)).(321) ضجه کنندگان زیاد، حاجى واقعى کماز امام صادق علیه السلام مى پرسند: فضل ما بر مخالف ما چیست که سوگند به خدا مرد را (مخالف را) مى بینیم دل آسوده تر و مال دارتر و خوش زندگى تر و نیکو حال تر و به بهشت آزمندتر است ؟ امام علیه السلام در پاسخ خاموشى گزید تا به سرزمین ابطح رسیدیم مردم را دیدیم که ناله و زاریشان به سوى خداوند بلند است ، امام به من فرمود: اى ابا محمد آیا مى شنوى آن چه را من مى شنوم ؟ گفتم ضجه مردم را به سوى خداوند مى شنوم ، امام علیه السلام فرمود: ناله و زارى کننده و بانگ و فریاد برآرنده به تلبیه چه بسیارند و حاج چه کم ، سوگند به آن کسى که محمد صلى الله علیه و آله وسلم را به پیغمبرى برانگیخت و روح او را به سوى بهشت شتافتن فرمود، خداوند نمى پذیرد مگر فقط از تو و از یاران تو. پس گفت : امام علیه السلام دست بر رویم مالید و نگاه کردم دیدم بیشتر مردم خوک و درازگوش و بوزینه اند؛ مگر مردى پس ازمردى .(322) تقسیم روزى در بامدادصاحب شریعت حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: الصحبة تمنع الرزق ، صبحه بضم صاد خواب بامداد است . معنى ظاهر آن ظاهر است ، و باطن آن این که بامداد هنگام شکار مردم کار است . در ترک الاطناب فى شرح الشهاب آورده که پیغامبر صلى الله علیه و آله وسلم عایشه را پس از نهار بامداد در خواب دید، او را برانگیخت و پاى خود بدو باز کوفت و گفت : برخیز که روزیها بدین هنگام قسمت مى کنند و خواب بامداد روزى باز دارد، لفظ خبر چنین است : قومى فان الارزاق تقسم فى هذا الوقت و ان الصبحة تمنع الرزق .(323) کلید در رزقاستاد مرحوم علامه محمد حسین فاضل تونى - رضوان الله تعالى علیه - از تنگدستى و پریشان روزگارى میرعماد حسنى در آغاز کار، حکایت فرمود که وى به شوق و ذوق فطرى و نعمت عشق خدادادى در خطه تعلیم خط سیر مى کرد، وقتى دو تا نون نوشت و مادرش را داور گرفت که این نون خوش تر است یا آن ؟ مادر برآشفت و گفت : نه این نون نان مى شود و نه آن . ولى دیرى نگذشت که به برکت ن و القلم ، و مفتاح خط و ما یسطرون ، ابواب رزق به رویش گشوده شده و بلغ ما بلغ ، آرى :چو حسن خط اندر سرانگشت تستکلید در رزق در مشت تست (324) آداب حجشبلى به حج رفته بود و پس از انجام اعمال حج به حضور امام سیدالساجدین علیه السلام مشرف شد، امام علیه السلام از وى پرسید:اى شبلى حج گزاردى ؟شبلى : آرى یا ابن رسول الله .امام علیه السلام : زمانى که به میقات فرود آمدى آیا نیّت کرده اى که جامه معصیت را از خود به در آوردى و جامه طاعت پوشیدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : زمانى که از جامه خود برهنه شدى آیا نیّت کردى که از ریاء و نفاق برهنه شدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : زمانى که غسل کردى آیا نیت کردى خویشتن را از بدى ها و گناه ها شستشو دادى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آیا خویشتن را پاکیزه کردى و احرام بستى و عقد وقت حج بستى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : زمانى که خود را پاکیزه کردى و عقد بستى آیا نیّت کردى که آن چه را خداوند متعالى حرام کرده است ، بر خویشتن حرام کرده اى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام زمانى که عقد حج بستى آیا نیت کردى که هر عقدى براى غیر خداوند عزّوجلّ است گشودى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : خویشتن را پاکیزه نکردى و احرام نبستى و عقد حج نبستى .امام علیه السلام فرمود: آیا داخل میقات شدى و تلبیه گفتى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام آن گاه که داخل میقات شدى آیا نیت کردى که به نیت زیارت داخل شدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که دو رکعت نمازگزاردى نیّت کردى که به خداوند متعال به بهترین اعمال و بزرگترین حسنات عباد که نماز است تقرب جستى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که تلبیه گفتى آیا نیت کردى که براى خداوند به هر طاعتى گویا شدى و از معصیت او خود را بازداشتى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : در میقات داخل نشدى و نماز نخواندى و تلبیه نگفتى (تلبیه ::لبیک گفتن ).سپس امام علیه السلام فرمود: آیا در حرم داخل شدى و کعبه را دیدى و نماز خواندى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : آن گاه که داخل حرم شدى آیا نیت کردى که بر خود هرگونه عیب اهل امت اسلام را حرام کرده اى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که به مکه رسیدى و کعبه را دیدى و دانستى که آن خانه خدا است آیا قصد خداوند سبحان کردى و از غیر او بریدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : پس نه داخل مکه شدى و نه داخل حرم .سپس امام علیه السلام فرمود: آیا طواف بیت را به جاى آوردى و ارکان را مس ‍ کردى و عمل سعى را انجام دادى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : آن گاه سعى کردى آیا نیت کردى که از همه گریختى و به سوى خداوند فرار کردى و صدق این نیّتت را علاّم الغیوب شناخت ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : نه طواف بیت کردى و نه سعى به جا آوردى .سپس امام علیه السلام فرمود: آیا در مقام ابراهیم علیه السلام وقوف کردى و در آن مقام دو رکعت نماز گزاردى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام در این هنگام صیحه اى برآورد که نزدیک بود از دنیا مفارقت کند سپس فرمود: آه آه کسى که به مقام قرب رسیده و با خدا مصافحه کرده کجا است . حق تعالى با آن عظمت و جلال مسکینى را به این مقام برساند آیا جایز است بر او که حرمت چنین پروردگار مهربان را ضایع کند؟ هرگز چنین نیست که کسى با خدا مصاحفه کند بعد از آن مخالفت او را جایز داند. پس از آن فرمود:آن گاه که در مقام ابراهیم ایستادى آیا نیّت کردى که بر انجام هر طاعت ایستادى ، و پشت به هر معصیت کردى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزاردى آیا نیّت کردى که چون نماز ابراهیم علیه السلام نماز گزاردى ؟ و به نمازت بینى شیطان را به خاک مالیدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : در مقام نایستادى و در آن نماز نخواندى .پس از آن فرمود: آیا بالاى چاه زمزم برآمدى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : آن گاه که بر بالاى چاه زمزم برآمدى آیا نیّت کردى که بر طاعت برآمدى و چشمت را از معصیت پوشاندى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آیا سعى میان صفا و مروه را به جاى آوردى و در میان آن دو مشى و تردّد داشتى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : از سعى میان صفا و مروه آیا نیّت کردى که در میان خوف و رجایى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : پس نه سعى کردى و نه مشى و تردّد بین صفا و مروه .پس از آن فرمود: آیا از مکه خارج شدى و به منى رفتى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : به منى رفتى آیا نیت کردى که مردم را از زبان و دل و دست خود ایمن گردانیدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : پس به منى نرفتى .بعد از آن امام علیه السلام فرمود: آیا در موقف عرفه وقوف کردى ؟ و بر جبل الرحمة برآمدى ؟ و شناختى و خداوند متعالى را در جبل الرحمة و جمرات خواندى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : در موقف عرفه آیا معرفت حق سبحانه و تعالى و اطلاع او را بر سرائر و قلب خود شناختى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : بر جبل الرحمة که بالا رفته اى آیا نیّت کرده اى که خداوند هر مؤ من و مؤ منه را رحمت مى کند؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آیا به مزدلفه (مشعر) رفتى ؟ و از آنجا سنگ ریزه ها از زمین برکندى ؟ و مشعر الحرام مرور کردى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : آن گاه که در مزدلفه مشى مى کردى و از آن سنگ ریزه ها بر مى کندى آیا نیّت کردى که هر معصیت و جهل را از خود برکندى و هر علم و عمل را در خود نشاندى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : به مشعرالحرام مرور کردى آیا نیّت کردى که شعایر اهل تقوى و اهل خوف را شعار قلب خود قرار دادى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : در مزدلفه مشى نکردى ، و آن سنگ ریزه ها برنداشتى ، و به مشعرالحرام مرور نکردى .پس از آن امام علیه السلام فرمود: در منى نماز گزاردى ؟ و رمى جمره کردى ؟ و حلق راءس (سر تراشیدن ) را انجام دادى ؟ و فدیه (قربانى ) خود را ذبح کردى ؟ و در مسجد خیف نماز خواندى ؟ و به مکه بازگشتى ؟ و طواف افاضه به جاى آوردى ؟شبلى : آرى .امام علیه السلام : آنگاه به منى رسیدى و رمى جمره ها کردى آیا نیّت کردى که به مطلب خود رسیدى و هرگونه حاجت تو برآورده شده است ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که سر تراشیدى آیا نیّت کردى که از پلیدى ها پاک شدى و از هر گناه و بد عاقبتى که بنى آدم را است به درآمدى مثل آن روزى که از مادر متولد شدى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که در مسجد خیف نماز خواندى آیا نیّت کردى که نترسى مگر از خداوند و امیدوار نباشى مگر به رحمت او؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که قربانى خود را ذبح کردى آیا نیّت کردى که طمع را سر بریدى و به ابراهیم علیه السلام به ذبح فرزندش اقتدا کردى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام : آن گاه که به مکه بازگشت کردى و طواف افاضه به جاى آوردى آیا نیّت کردى که افاضه (کوچ کردن ) به رحمت خدا کردى و به طاعت او بازگشت کردى و به سوى او تقرّب جستى ؟شبلى : نه .امام علیه السلام فرمود: به منى نرسیدى ، و رمى جمره ها نکردى ، و حلق راءس ‍ انجام ندادى ، و قربانیت را ذبح نکردى ، و در مسجد خیف نماز نگزاردى ، و طواف افاضه به جاى نیاوردى ، و به سوى خداوند تقرّب نجستى ، چه این که تو حج نکردى .پس شبلى از تفریط حجّش به ندبه و زارى افتاد و پیوسته آداب حج مى آموخت تا سال دیگر از روى معرفت و یقین حج بگزارد(325) انتقام بدنناز پرورد تنعم نبرد راه به دوستعاشقى شیوه رندان بلاکش باشدیکى از آشنایان - خدا رحمتش کناد - در وسط تابستان در غیر ماه مبارک رمضان روزه داشت ، به او گفتم : آقا شما در این سن و در این هواى گرم و سوزان روزه دارید؟!در جوابم گفت : من از این بدن سیلى خورده ام ، سرکشى کرد و مرا به این سو آن سو کشانید، حالا من مى خواهم انتقام بکشم و او را بدارم قضاوت با کتاب خدا((عمر دستور داد زنى را که مدت باردارى اش شش ماه بوده است (و فرزند از او به دنیا آمد)، رجم کنند؛ امیرمؤ منان بدو فرمود: از کتاب خداى تعالى ، علیه (حکم ) تو دلیل مى آورم ؛ در آن جا که مى فرماید: و حمله و فصاله ثلثون شهرا(326) و نیز مى فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین لمن اراد اءن یتم الرضاعة ، (327) بنابراین ، هنگامى که زن دو سال تمام کودکش را شیر دهد و حمل و فصالش نیز سى ماه باشد، مدت حمل او شش ‍ ماه خواهد بود. عمر چون این استدلال را شنید زن را رها کرد. این حکم چنان ثابت گشت که از آن به بعد، صحابه و تابعین بدان عمل نمودند و تا به امروز هم چنان باقى و معتبر است )).(328) مجازات مرد نصرانى((مردى نصرانى که به زنى مسلمان تجاوز کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل بر آن شد تا بر او حدى جارى کند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد.یحیى بن اکثم گفت : ایمان آوردنش ، شرک و عمل خلافش را از میان برد.بعضى دیگر گفتند: سه حد بر او واجب است .دیگران نیز هر کدام چیزى گفتند که باید با او چنین و چنان کرد.متوکل امر کرد تا نامه اى به امام علیه السلام ابوالحسن عسکرى نوشتند و مساءله را از ایشان پرسیدند.وقتى امام نامه را خواند چنین نوشت : باید آن قدر زده شود تا بمیرد!یحیى و فقهاى دیگر این حکم را را انکار کرده گفتند: یا امیرالمؤ منین ! درباره این حکم از او سؤ ال کنید؛ زیرا چنین حکمى در کتاب و سنت نیست !از این رو، متوکل نامه اى براى امام علیه السلام نوشت که فقهاى مسلمین این حکم را قبول ندارند و مى گویند چنین حکمى در کتاب و سنتنیست . پس براى ما روشن کن که چرا چنین حکمى را صادر فرموده اى ؟امام علیه السلام پاسخى داد بدین شرح : بسم الله الرحمن الرحیم فلما راءو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین فلم یکن ینفعم ایمانهم لما راءوا باءسنا.(329)متوکل (چون این جواب قانع کننده را شنید) امر به انجام این حکم کرد. پس او را زدند تا مرد))(330) صعود برزخىبنده وقتى به خدمت حضرت آیت الله جناب آقا شیخ محمد تقى آملى (رضوان الله تعالى علیه ) که ایشان هم از اساتید بزرگوار این جانب بودند تشرف حاصل کردم ، در آن روز که روز تعطیلى بود و من تنها خدمت ایشان بودم ، صحبت به میان آمد و فرمودند که ما وقتى در نجف بودیم با همین آقاى طباطبایى و جمعى دیگر در محضر حضرت آیت الله جناب حاج سید على قاضى (رضوان الله علیه ) تلمذ مى کردیم ، آقاى طباطبایى در همان وقت در نجف داراى مکاشفات عجیب و شگفتى بود، اینها را جناب آقاى آملى در زمان حیات علامه طباطبایى به بنده فرمودند. آقازاده حضرت آیت الله قاضى ، حجت الاسلام جناب آقا سید مهدى قاضى (رضوان الله علیه ) روزى به بنده فرمود: پدر من بارها مى فرمود که انسان باید صعود برزخى پیدا کند تا به اسرار حروف و اسرار کلمات و به حقایق اشیاء دست یابد و آگاهى پیدا کند. باید صعود برزخى پیدا کند و از این حالت طبیعى و عادى مردم متعارف باید به در آید.در این زمینه هم روایاتى از حضرت عیساى مسیح از زبان ائمه ما هست که جناب عیسى روح الله فرمود: لن یلج ملکوت السماوات من لم یولد مرتین : تا کسى دوباره زاییده نشود و از این عادات متعارف طبیعت و اوضاع و برنامه عادى مردم خاکى به در نیاید با ملکوت عالم آشنا نمى شود.(331) مناظره با ابوحنیفه((ابوجعفر، محمد بن عمان احول ، یکى از اصحاب ابوعبدالله ، جعفر بن محمد صادق علیه السلام مى باشد که شخصى بوده خوش اعتقاد و ره یافته ، و در علم کلام ، ماهر و حاضر جواب بوده و با ابوحنیفه مناظراتى داشته است .چون امام صادق علیه السلام رحلت یافت ، ابوحنیفه او را گفت : امامت مرد. وى در جواب گفت : ولى امام تو تا روز قیامت نمى میرد، (که مقصود ابلیس ‍ است ).و ابوحنیفه بدو گفت : نظرت درباه متعه چیست ؟او پاسخ داد: حلال است .ابوحنیفه گفت : آیا دوست دارى خواهران و دخترانت متعه شوند؟او در جواب گفت : چیزى که خداوند آن را حلال کرده است ، اگر آن را مکروه دارم از دیوانگى من است .سپس ابوحنیفه را گفت : نظر تو درباره شراب چیست ؟ابوحنیفه پاسخ داد: حلال است .وى گفت : آیا خوشحال مى شوى که خواهران و دخترانت سازنده شراب باشند؟روزى دیگر، ابوحنیفه به وى گفت : آیا ما با یکدیگر دوست نیستیم ؟او پاسخ داد: بلى !ابوحنیفه گفت : آیا شما قایل به رجعت هستید؟پاسخ داد: آرى به خدا قسم !ابوحنیفه گفت : من شدیدا به مقدارى پول نیازمندم ، اگر پانصد درهم به من قرض بدهى تا مشکلم رفع شود، وقتى رجعت کردم آن را به تو باز مى گردانم که اگر چنین کنى حق (برادرى ) مرا ادا کرده و عمل شایسته اى انجام داده اى .او در جواب مى گوید: ولى من معتقدم که انسانها رجعت مى کنند (نه تو) )).(332) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image