خودشناسی و درک توحید /

تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه

آیا توحید با خودشناسی درک می شود؟


یکى از بهترین راه ها براى فهم توحید و معاد در حد درک بشر، «فکر در خود» است. فکر در «خود»: قال الله تعالى: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...»( فصلت/ 53)؛ «خودِ» انسان از جمله مجارى فکر است که قرآن کریم به آن دعوت و بر آن تأکید مى کند. فکر در «خود»، ابعاد زیاد و صورت هاى گوناگون دارد که همه آنها اگر درست انجام گیرد، مفید و در سفرِ الى الحق لازم است. در یک تقسیم کلى، فکر در «خود» به دو «قسم» تقسیم مى شود: اوّل، فکر در «خود» به معنى فکر در خصوصیات وجودى صفات خود، به نحوى که به آثار وجودى بسیار عمیق خویش پى برده؛ از طریق آن، اسرار عمیق توحید و حقایق عالى هستى را بیابیم. دوّم، فکر در «خود» به معنى سفر در «خود» و سیر در آن، به نحوى که از همه چیز منقطع و منصرف شویم و به حقیقت خود برگردیم و حقیقت نورى ما تجلى کند و باب معرفت و شهود به روى ما باز شود و این فکر، همان فکر مخصوص و راه گشاست که از امور بسیار مهم در سلوک به شمار مى آید.یکى ره برتر از کون و مکان شوجهان بگذار و خود در خود جهان شو(شبستری، گلشن راز)اول. قسم اول از فکر در «خود» به طورى که گفتیم، فکر در صفات و خصوصیات وجودى خود است. این فکر در عین این که ما را با آثار وجودى بسیار عمیق خود و با اسرارآمیز بودن حقیقت خود آشنا مى سازد، موجب معرفت و بصیرت ما درخصوص حضرت حق و صفات و افعال او و به عبارتى، موجب معرفت توحید و مراتب آن و آگاهى از هستى و حقایق آن مى گردد.از حضرت مولى الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است که: «من عرف نفسه فقد انتهى الى غایة کل معرفة و علم»؛ هر کس «خود» را بشناسد، به نهایت هر معرفت و هر علمى رسیده است.( غرر و درر آمُدى)پیداست هر چه فکر در «خود» عمیق تر و بیشتر باشد و شناخت از «خود» کامل تر گردد، به همان اندازه شناخت حقایق نیز کامل تر و عمیق تر خواهد بود و اصولاً باید گفت، فکر در «خود» است که مى تواند مبدأ شناخت حقایق وجود گردد؛ و هر چه در «خود» فکر کنیم و با «خود» آشنایى بیشتر تحصیل نماییم، مى توانیم به حقایق هستى نیز معرفت پیدا کنیم و آنها را بشناسیم؛ و به عکس، هر چه از فکر در «خود» دور باشیم و از آن بى خبر بمانیم، از حقایق هستى هم دور و به آنها نیز جاهل خواهیم بود.به این معنى نیز در بیانى از آن حضرت اشاره شده است؛ آنجا که مى فرماید: «من عرف نفسه کان لغیره أعرف و من جهل نفسه کان بغیره أجهل»؛ هر کس «خود» را بشناسد، غیر خود را بهتر شناخته و به غیر خود آگاه تر است و هر کس به «خود» جاهل باشد، به غیر خود جاهل تر خواهد بود.( غرر و درر آمُدى)حقیقت ما کیست و چیست؟ این اولین سؤالى است که مطرح مى شود و جواب درست و روشن آن را پیدا کردن کار ساده و آسانى نیست. این که ما فقط این «بدن» نیستیم و در آن خلاصه نمى شویم، مطلبى است که احتیاج به دلیل و شرح و بسط ندارد، زیرا با تأمل خوب و پاک از هرگونه تعصب و تقلید، به وضوح خواهیم یافت که ما فقط «بدن» نیستیم؛ و نه تنها این را خواهیم یافت، بلکه، براى ما کاملاً روشن خواهد شد که حقیقت ما غیر از «بدن» است و سخت مرتبط به بدن و به نوعى متحد با آن.در هر صورت، در جواب این سؤال که حقیقت ما کیست و چیست؟ باید به آنچه همه مى یابیم، دقت کنیم؛ یعنى باید ببینیم ما خود در این مقام چه مى یابیم؟در مرحله اول، همه ما به وضوح مى یابیم که حقیقت ما عبارت از آن است که با کلمه «من» به آن اشاره مى کنیم. ما همه با کلمه «من» به حقیقت «خود» اشاره مى کنیم و این چیزى است براى همه مشهود و معلوم و در آن هیچ گونه ابهام و تردید وجود ندارد. سخن در این است که مقصود از این کلمه و مراد از آن چیست و کلمه «من» به چه چیز اشاره دارد؟ به نظر بعضى این کلمه به «روح» اشاره دارد و حقیقت ما، روح ما است، ولی به نظر بعضى این کلمه به حقیقتى برتر از «روح» و «بدن» اشاره دارد؛ حقیقتى که این دو، یعنى روح و بدن، در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند؛ به این صورت که بدن، مظهر بسیار نازل آن است و روح، مظهر بسیار بالا و جامع و کامل آن. مظهر اصلى آن، روح است و بدن در عین این که از مظاهر و مراتب وجودى آن است و بسیار نازل هم هست، فقط «ابزار عمل» براى روح است. به عبارتى، ظهور کامل و جامع آن و جلوه تام آن همان روح است و آن حقیقت برتر را باید در همین جلوه تام آن دید و جمال آن را باید در همین آیینه مشاهده کرد؛ و بالاخره، روح، یعنى تجلى اصلى و اولى آن حقیقت برتر.براساس این نظر باید گفت، حقیقت اصلى ما نه تنها «بدن» نیست، بلکه «روح» هم نیست، اگر چه روح، به جاى خود، ظهور بالاى آن حقیقت اصلى است و به آن بسیار نزدیک است.صاحبان این نظر مى گویند، این که مى گویى «روح من» و «جسم من» و روح و جسم را به «من» نسبت مى دهى، خود دلیل کاملاً روشنى است بر این که حقیقت تو، یعنى آنچه با کلمه «من» به آن اشاره مى کنى، نه روح است و نه جسم، بلکه حقیقتى است برتر از این دو. صاحب گلشن راز مى گوید:تو گویى لفظ «من» در هر عبارت به سوى روح مى باشد اشارت چو کردى پیشواى خود خرد رانمى دانى زجزو خویش، خود رابرو اى خواجه خود را نیک بشناس که نبود فربهى مانند آماس من و تو برتر از جان و تن آمدکه این هر دو زاجزاى «من» آمدآنچه این نظر مى گوید، مطلبى است به جاى خود محفوظ؛ و در این باب به بحث و بررسى نمى پردازیم. هر چه هست ما در اینجا در آنچه با کلمه «من» به آن اشاره مى کنیم به «فکر» مى پردازیم؛ چه مقصود از آن و مشارالیه آن «روح ما» باشد و چه مقصود از آن چیزى برتر از «روح ما» باشد که جلوه تام و کامل آن و ظهور اول و جامع آن همین «روح ما» است؛ زیرا مى خواهیم در «خود» فکر کنیم و «خود» ما همان است که هر یک از ما با کلمه «من» به آن اشاره مى نماییم و مقصود از این کلمه هر کدام از این دو معنى باشد، فرقى نمى کند؛ براى این که فرق بین این دو معنى، فرق بین «متجلى» و «جلوه» یا «ظاهر» و «مظهر» است.و حال به «فکر» مى پردازیم و در «خود» فکر مى کنیم. قبلاً این نکته را تذکر دهیم که این «فکر» در حقیقت «سیر» است و بیشتر با «وجدان» یعنى «یافتن» پیش مى رویم که بهترین راه نیل به حقایق مى باشد و به عبارتى، با «علم شهودى» پیش مى رویم، نه حصولى.حقیقت واحده در مظاهر گوناگون: وقتى در «خود» فکر مى کنیم، به وضوح «خود» یعنى آنچه را که با کلمه «من» به آن اشاره مى کنیم، یکى مى یابیم و مى بینیم یک حقیقت هستیم و نه بیش. با این همه، همین یک حقیقت، یعنى «خود» را در مظاهر گوناگون با آثار گوناگون مى یابیم؛ یعنى در مظاهرى که وقتى هر یک از آنها را مورد دقت قرار مى دهیم، غیر بقیه مى یابیم و اثر آن را غیر از آثار بقیه مى بینیم.به هر یک از مظاهر مراجعه مى کنیم، در آن به وضوح «خود» را مى یابیم و یا آن را «خود» و «خود» را آن مى بینیم، آن هم نه به این صورت که آن را جزئى یا قسمتى از «خود» بیابیم، بلکه، آن را تمام «خود» و «خود» را تمام آن مى بینیم. همه حقیقت «خود» و تمام «من» را در هر یک از مظاهر مى یابیم، آن هم در هر یک با اثر وجودى خاص. یعنى تمام «خود» را که یک حقیقت مجرد است، در تک تک این مظاهر که آنها نیز مجرد هستند مى یابیم.به «خود» برگرد و ببین که یکى بیش نیستى. سپس به تک تک قواى ظاهرى و باطنى خود برگرد و یک یک آنها را ببین. به «سامعه» خویش برگرد و ببین «سامعه» کیست؟ و آنچه به این لباس درآمده چیست و کار آن چه هست؟ ببین آن که اسم «سامعه» به خود گرفته و مى شنود کدام حقیقت است؟خواهى دید و خواهى یافت که «خود» تو است در این لباس درآمده و اسم «سامعه» به خود گرفته و در این مظهر به ظهور رسیده است و مى شنود. «منِ» خویش را در «سامعه» خواهى یافت و متجلى در جلوه آن که کار «شنیدن» را انجام مى دهد. «سامعه» را «خود» و «خود» را «سامعه» خواهى یافت، آن هم تمام «خود» را، نه قسمتى از آن را.به «باصره» خویش برگرد و ببین «باصره» کیست؟ و آنچه در این کسوت آمده چیست و کار آن در این جلوه چیست؟ ببین آن که اسم «باصره» به خود گرفته و مى بیند کدام حقیقت است؟باز «خود» را خواهى یافت که در این مظهر به ظهور رسیده است و کار «دیدن» را انجام مى دهد. و بالاخره، شما «منِ» خویش را در همه این قواى ظاهرى و باطنى خواهید یافت و «خود» را در جلوه هاى «سامعه»، «باصره»، «لامسه»، «ذائقه»، «شامّه»، «عاقله»، «حافظه»، «متخیله» و غیر اینها خواهید دید و در هر جلوه اى هم براى خود اثر وجودى خاصى مشاهده خواهید کرد.به عبارتى روشن تر، اگر مثلاً به هنگامى که استماع مى کنید، به «سامعه» خویش مراجعه و دقت نمایید، به شهود عینى و به وضوح کامل، «خود» یعنى همان «من» خویش را خواهید یافت که در «سامعه» مى شنود، نه چیز دیگر و حتى نه چیزى به عنوان «سامعه» (دقت شود).گویى اسم «سامعه» براى «سامعه» فقط اسم است و در «سامعه» چیزى جز «من» نیست و یا «سامعه» جز «من» نیست و ظهورى از ظهورات آن است؛ و همچنین است در هر کدام از قواى ادراکى دیگر، چه ظاهرى و چه باطنى. به هر کدام مراجعه و در آن دقت کنید آن را به همین نحو خواهید یافت. در «باصره» همان «من» را خواهید یافت که مى بیند و در «ذائقه» نیز «من» را که مى چشد و هکذا.و آن وقت، به شهود عینى خواهید دید یک چیز، چیزهاست و یک چیز کارها انجام مى دهد. خواهید دید یک حقیقت در جلوه ها درآمده و در هر جلوه هم اثر وجودى دیگر دارد و آن وقت هر چه بیشتر فکر کردید، بیشتر به تحیر خواهید افتاد؛ و آنگاه از همین طریق به حقایق زیادى در باب «توحید» نایل خواهید شد؛ البته با مراعات «تنزیه» و نفى «تشبیه».از این طریق، با مراعات تنزیه حق از هرگونه حدود، نقایص و عیوب؛ و با نفى تشبیه از ذات او و صفات و افعال او، مى توان تا حدودى این حقایق را فهمید که:الف) ذات غیبى در مقام تجلى، در مظاهر اسماء و صفات تجلى مى کند و در این مقام، هر اسم را احکام و هر صفت را آثارى هست.ب) وحدت حقه و وحدت مطلقه ذات، در تجلیات اسمائى محفوظ و کثرت اسمائى موجب کثرت در ذات نمى شود.ج) مصداق حقیقى همه اسماء و صفات، یکى است و آن، «ذات غیبى» است.د) حضرت حق را تجلیات است ودر هر تجلى هم شأنى.ه) و بسیارى از حقایق براى سالکان در مقام سیر، یکى پس از دیگرى پیش مى آید.فناى جلوه ها: دنباله فکر در «خود» را مى گیریم، تا ببینیم در «خود» و «جلوه هاى» آن چه مى یابیم؟ «خود» را در همه قواى ادراکى خویش که جلوه هاى «خود» است مى یابیم. هر وقت به هر کدام از قواى ادراکى، چه ظاهرى و چه باطنى مراجعه مى کنیم، مى بینیم «خود» در آن، یا «خود» همان است. در «سامعه» حقیقتِ «خود» را با وصف شنیدن، در «باصره»، «خود» را با وصف دیدن، در «ذائقه»، «خود» را با وصف چشیدن، در «عاقله»، «خود» را با وصف تعقل، در «متخیله»، «خود» را با وصف تخیل و در بقیه هم در هر کدام «خود» را با وصفى، یا اثرى از آثار وجودى مى یابیم؛ آن هم به طریق شهود عینى، نه به طریق استدلال و حرکت عقلى.در همه این قواى ادراکى، یعنى در همه این جلوه ها، آنچه مى یابیم همان «متجلى» یعنى همان «خود» است، نه خود این جلوه ها (دقت شود). نه خودِ این جلوه ها را مى یابیم، نه آثار وجودى آنها را آثار وجودى آنها مى بینیم. هم خودِ جلوه ها را فانى در «متجلى» یعنى در «خود» مى بینیم، هم آثار وجودى آنها را فانى در آثار وجودى «متجلى». ذات هر جلوه اى را فانى در ذات «متجلى» مشاهده مى کنیم و صفت یا فعل آن را فانى در صفت یا فعل «متجلى» و گویى بالاخره جز «متجلى» در میدان نیست و بقیه هم «إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ»( نجم / 23)؛ نه این است که همه این جلوه ها هیچ محض و نیستِ محض باشند؛ بلکه همه نوعى وجود دارند، اما وجودى که معناى خاص دارد. همه هستان اند، اما چه هستانى؟کاشکى هستى زبانى داشتى تا زهستان پرده ها برداشتى(دفتر سوم مثنوى)اگر این معنى را خوب یافتى، مى توانى از این راه تا حدودى مسأله توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال و به عبارتى، مسأله فناى ذوات اشیاء در ذات حق و فناى صفات و افعال آنها در صفات و افعال او را بیابى و این حقایق را فهم کنى. البته نه به معنى تشبیه، که حضرت حق از شبهات به مخلوق، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال، پاک و منزه است. بلکه بدین معنى که از دیدن این نمونه در مخلوق، بتوانى در حدى که مى توانى به حقیقت توحید و فناى اشیاء پى ببرى و از آن تصور صحیح داشته باشى و «کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»( قصص / 88)را بفهمى.اصولاً اگر حضرت حق را در ذات و صفات و افعال او به چیزى تشبیه کنیم، نه تنها به ضلالت افتاده ایم، بلکه راه خطا در پیش گرفته و او را نشناخته ایم. به جمله اى از بیانى که امام على بن موسى الرضاعلیه السلام از طریق آباء بزرگوار خویش از رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم نقل مى کند، دقت مى کنیم. مى فرماید: «ما عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ خداى متعال را نشناخته است کسى که او را به خلق او تشبیه کند. فرق بین آنچه در خصوص «خود» در این باب مى یابیم و بین آنچه در همین باب براى خداى متعال هست، همانند فرق بین مخلوق و خالق است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟( توحید، باب التوحید و نفى التشبیه، ص 47)اگر خواستى این نکته را خوب بفهمى و از تشبیه کاملاً دور باشى، به این حقیقت توجه داشته باش که «خود» ما، یعنى آنچه با کلمه «من» از آن تعبیر مى آوریم و در این بین آن را «متجلى» در «جلوه ها» حساب مى کنیم، آن نیز به جاى خود جلوه اى است از یک حقیقت برتر و آن حقیقت برتر نیز جلوه اى است از حقیقت بالاتر، تا جایى که به حضرت احدیت منتهى شود که: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» و «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» و «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»و «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»و «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى » و اوست که قائم به ذات خود است و بقیه قائم به او و تجلیات او.«متجلى» در اصل، یکى بیش نیست و فقط اوست و بقیه هر چه هست تجلیاتند و بس؛ «لَیْسَ فِى الدَّارِ غَیْرُهُ دَیّار» و با این حساب، چگونه مى شود شبیه براى او وجود داشته باشد، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال؛ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ».این سختى ها و این گفتارها، همه براى این است که بتوانیم راهى براى معرفت نسبى او پیدا کنیم و مقصود به هیچ وجه این نیست که جناب او را تشبیه کرده باشیم؛ تعالى الله عن ذلک.این قیاس ناقصان بر کار رب جوشش عشق است، نز ترک ادب نبض عاشق بى ادب بر مى جهدخویش را در کفّه شه مى نهدبى ادب تر نیست زوکس در جهان با ادب تر نیست زوکس در نهان (دفتر سوم مثنوى)در هر صورت، از طریق معرفت معنى مذکور، مى توانى تا حدودى به معرفت توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال نایل شوى و به عبارتى، وقتى فناى جلوه هاى «خود» در «خود» را خوب یافتى، تا حدى فناى اشیاء در حضرت حق را خواهى فهمید و وقتى به معرفت توحید نایل آمدى، بسیارى از حقایق آیات براى تو روشن مى گردد و نکات آنها براى تو تفسیر مى شود.اقتباس از: استاد شجاعی، مقالات، سروش، تهران، چاپ اوّل، 1372، ج 3، صص 223 به بعد .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image