خلافت علی (ع) و اثبات آن / عقاید / ولایت و امامت / دوازده امام / واقعه غدیر و خلافت امام علی(ع) /

تخمین زمان مطالعه: 45 دقیقه

متن ذیل مربوط به کتابی بنام "پاسخی کوتاه به دو پرسش مهم پیرامون امامت و خلافت" (تیراژ: 5000 چاپ: اول تاریخ: پاییز .1382.انتشارات: حقیقت)، است، لطفا به شبهات وارده در این کتاب پاسخ دهید.


مطلبی تحت عنوان پاسخی کوتاه به دو پرسش مهم (پیرامون امامت و خلافت)، به قلم حیدرعلی قلمداران، ملاحظه شد. در این نوشتار مختصر که مهترین موضوع اسلامی از منظر شیعه را به نقد و بحث کشانده بود؛ دو پدیده میمون و مبارک به چشم می خورد: الف – نویسنده تلاش کرده بود که گفته های خود را به آیات و روایات، حتی از طریق شیعه مستند کند . ب – ادب نوشتاری و نزاکت انسانی را رعایت کرده و قلم را به کلمات موهن و خلاف ادب اسلامی آلوده نکرده است. از سویی درست به اصل مطلب و نقطه سرنوشت ساز در مباحث دینی واختلاف شیعه و سنی پرداخته است. و بی جهت به حاشیه و مطالب جنبی نپرداخته است؛ یعنی دو مبحث: الف – خلافت ب – مرجعیت علمی اهل البیت پیامبر اکرم (ص) و لوازم آن، مانند عصمت و اعلمیت و … حال به دور از هر گونه تعصب و تنها جهت روشن شدن حقایق، به نقد و بررسی این نوشتار می پردازیم. و به اندازه وسع خود آن را ارزیابی می کنیم. ابتدا لازم است به چند نکته اساسی در این بحث، به عنوان مقدمات لازم، اشاره نمائیم. 1ـ در مکتب تشیع، کتب روایی فراوان هستند؛ ولی هرگز هیچ کتاب روایی، صددرصد مقبول واقع نشده است و همه جا روایات گوناگون وجود دارند. و هرگز یک روایت به صرف اینکه روایت است، مبنای عقیده یا عمل تشیع قرار نمی گیرد. ما بسیار می بینیم که بردران اهل سنت ما شیعیان را به خاطر یک روایت در کتب روایی ما، به اعتقاد به مضمون آن روایت متهم می کنند و گمان برده اند که شیعه هم مانند اهل سنت، که به صحیح بخاری به چشم یک کتاب اعتقادی می نگرد، به روایات خود، این گونه نظر می کنند.  2ـ   در مکتب تشیع، خبر واحد، در فقه کاربرد دارد. ولی برای اعتقاد ورزیدن کفایت نمی کند؛ مگر آنکه برهان عقلی و شواهد دیگر آن را تأیید کنند؛ یا صدور آن از پیامبر اکرم (ص) یا ائمه اهل البیت علیهم السلام قطعی و یقینی باشد. با ذکر این مقدمات حال به اصل بحث می پردازیم. نویسنده محترم در ابتدای بحث به این نکته پرداخته اند که امام امیرالمؤمنین (ع) با نحوه انتخاب خلفاء پیشین موافق بوده است. و مشروعیت خود را هم به همان طریق اثبات کرده است و در این ادعا؛ نامه ششم نهج البلاغه و بعضی روایات دیگر که حاکی از بیعت امام با آنان بوده است مورد استناد قرار گرفته اند. و بیعت امام با آنان را دلیل واضح و محکم رضایت آن حضرت، با خلافت پیشینیان برشمرده است. و چنین گمان برده است که علماء شیعه این حقایق را دانسته، ولی به خاطر تعصب و امور روانی دیگر، چشم خود را بر آن حقایق بسته، و به اموری اعتقاد ورزیده اند که خلاف بیان حضرت امیر (ع)، و اولاد و اعقاب او می باشند. و از این مهمتر این که امام علی (ع) نمی تواند از جانب خداوند نصب به ولایت شده باشد، چرا که اگر چنین بود او حق نداشت که از پذیرش ولایت و خلافت استنکاف کند در حالی که ایشان در اوایل خلافت با اکراه تن به خلافت داد. حال به همان نهج البلاغه که ایشان استناد کرده اند برمی گردیم. و سخن امام علی (ع) را در مورد خلفای پیشین و هم علت بیعت با آنان و هم علت سکوت امام در مقابل غصب خلافت را جویا می شویم. الف – در خطبه سوم نهج البلاغه که معروف به خطبه شقشقیه است، و بسیاری از بزرگان اهل سنت، آن را شرح و تفسیر کرده اند، امام می فرماید: هان! به خدا سوگند – فلان (ابن ابی قحافه = ابوبکر) جامه خلافت را پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآید. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است، و مرغ از پریدن به قله ام گریزان. – چون چنین دیدم – دامن از خلافت در چیدم، و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها ستیزم؟ یا صبر پیش گیرم؟ و از ستیز بپرهیزم؟ که جهانی تیره است. – و بلا بر همگان چیره – بلایی که پیران در آن فرسوده شوند؛ و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم شکیبابی را خردمندانه تر دیدم، و به صبر گراییدم. حالی که دیده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شکسته. میراثم ربوده این و آن، و من بدان نگران. تا آنکه نخستین، راهی را که باید پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت. (یعنی ابوبکر از دنیا رفت و عمر را به جای خود نشاند) سپس امام مثلی بر زبان راند و این بیت أعشی برخواند که: «روز مرا با حیان، برادر جابر، چه مشابهت؟ و این دو را با هم چه مناسبت؟ - من، همه روز در گرمای سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده، به راحت در خانه غنوده - .» شگفتا ! کسی که در زندگی می خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید کوشید تا آن را به عقد دیگری درآرد. – خلافت را چون شتری ماده دیدند- و هر یک به پستانی از او چسبیدند، و سخت دوشیدند، و – تا توانستند نوشیدند- سپس آن را به راهی درآورد ناهموار، پر آسیب و جان آزار، که رونده در آن هر دم به سر درآید، و پی درپی پوزش خواهد، و از ورطه به در نیاید. سواری را مانست که بر بارگیر توسن نشیند، اگر مهارش بکشد، بینی آن آسیب بیند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد. به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی بر اسب سرکش نشیند، و آن چارپا به پهنا راه رود و راه راست را نبیند. من آن مدت دراز را با شکیبایی به سر بردم و رنج دیدم و خون دل خوردم. چون زندگانی او به سر آمد، گروهی را نامزد کرد، و مرا در جملة آنان درآورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایة او نپنداشتند؛ و در صف اینان داشتند؛ ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سومین (عثمان) به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت خویشاوندانش با او ایستادند و بیت المال را خوردند و بر باد دادند و چون شتر که مهار برد، و گیاه بهاران چرد؛ چندان اسراف ورزید- که کار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری، و خاری به نگون ساری کشید؛ (خطبه سوم نهج البلاغه – ترجمه دکتر جعفر شهیدی) گمان می کنم برای هر چه این برادر نوشته و ادعا کرده است، هیمن مقدار بسنده و کافی باشد که امام چه درد و سختی را تحمل کرده است. ب – امام علی (ع) در خطبه دوم نهج البلاغه فراز آخر می فرماید: زَرَعُوا الفُجُورَ، وَسَقَوْهُ الغُرُورَ، وَحَصَدُوا الثُّبُورَ لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و اله مِنْ هذِهِ الاَُمَّةِ أَحَدٌ، وَلا یُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أبَداً. هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ، وَعِمَادُ الیَقِینِ، إِلَیْهمْ یَفِیءُ الغَالی. وَبِهِمْ یَلْحَقُ التَّالی، وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الوِلایَةِ. وَفِیهِمُ الوَصِیَّةُ وَالوِرَاثَةُ. الاَْنَ إِذْ رَجَعَ الحَقُّ إِلَی أَهْلِهِ، وَنُقِلَ إِلَی مُنْتَقَلِهِ. (تخم گناه کشتند، و آب فریب به پای آن هشتند. و شکنجه و عذاب درویدند، و بدین حقیقت نرسیدند که: از این امت کسی را با خاندان رسالت هم پایه نتوان پنداشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت. که آل محمد (ص) پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان بازگردد. و آن که وامانده بدیشان پیوندد. حق ولایت خاص ایشان است. میراث پیامبر مخصوص آنان. اکنون حق به خداوند آن رسید. و رخت بدانجا که بایسته اوست کشید. (یعنی خلافت به اهل البیت علیهم السلام برگشت). (نهج البلاغه خطبه دوم – ترجمه دکتر جعفر شهیدی)           ج- در هنگام رحلت پیامبر (ص) : وقتی که ابن عباس همراه ابوسفیان به خدمت آن حضرت آمد و گفتند که با وی بیعت کنند و امام احساس کرد که ابوسفیان در این بیعت خود حسن ظن ندارد، فرمود: مردم! از گردابهای بلا با کشتی های نجات برون شوید. و به تبار خویش منازید و از راه بزرگی فروختن به یک سو روید که هر که با یاوری برخاست، روی رستگاری بیند. وگرنه گردن نهد؛ و آسوده نشیند. که خلافت بدینسان همچون آبی بدمزه و نادلپذیر است. و لقمه ای گلوگیر، و آن میوه را نارسیده چیند. همچون کشاورزی است که زمین دیگری را برای کشت گزیند. اگر بگویم، گویند خلافت را آزمندانه خواهان است. و اگر خاموش باشم گویند از مرگ هراسان است هرگز، من و از مرگ ترسیدن!!؟ پس از آن همه ستیزه و جنگیدن. به خدا سوگند پسرابوطالب از مرگ بی پژمان است. بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است. اما چیزی می دانم که بر شما پوشیده است. و گوشتان هرگز میوشیده است. اگر بگویم و بشنوید به لرزه درمی آیید. و دیگر به جای نمی آیید، لرزیدن ریسمان در چاهی ته آن ناپدید. (خطبه پنجم نهج البلاغه – ترجمه دکتر جعفر شهیدی)           د- اما بیعت امام در نامه 28 نهج البلاغه که خطاب به معاویه است این گونه آمده است: وَقُلْتَ: إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْـمَخْشُوشُ حَتَّی أُبَایِعَ وَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَأَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ ! وَمَا عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَة ٍفِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ، وَلاَ مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ! وَهذِهِ حُجَّتِی إِلَی غَیْرِکَ قَصْدُهَا، وَلکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.           ه – در خطبه 162 می بینیم که وقتی بعضی از اصحاب آن حضرت که از طایفه بنی اسد بودند، از آن حضرت پرسیدند: چگونه شما را از این مقامی که سزاوارتر بودید برکنار نمودند؟ امام در پاسخ فرمود: یَا أَخَا بَنِی أَسَدٍ، إنَّکَ لَقَلِقُ الْوَضِینِ تُرْسِل ُفِی غَیْرِ سَدَد،ٍ وَلَکَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَحَقُّ الْمَسْأَلَةِ، وَقَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَم. أمَّا الاِسْتِبْدادُ عَلَیْنَا بِهذَا الْمَقامِ وَنَحْنُ الاََْعْلَوْنَ نَسَباً، وَالاشَدُّونَ برسُولِ الله صلی الله علیه وآله نَوْطا،ً فَإنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفوسُ آخَرِینَ. وَالْحَکَمُ اللهُ، وَالْمَعْوَدُ إلَیْهِ الْقِیَامَةُ. ای برادر اسدی، تو مردی مضطرب و دستپاچه‏ای، بی موقع پرسش می کنی! اما در عین حال احترام خویشاوندی و بستگی برقرار و حق پرسش محترم است اکنون که ‏می‏خواهی بدانی بدان. اما استبداد (خلفاء) در برابر ما نسبت‏ به مقام خلافت‏ با این که ما از نظر نسب بالاتر، و از جهت ارتباط با پیغمبر (ص) پیوندمان محکم‏تر می‏باشد، بدینجهت ‏بود که عده‏ای بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگی ‏آن را تصاحب نمودند) و گروهی دیگر (خود ما) با سخاوت از آن صرف نظر کردند، حاکم و داور خداوند است و بازگشت در قیامت ‏به سوی او.(ترجمه ناصر مکارم شیرازی) و- حال علت سکوت و بیعت امام را از کلام خود او بشنویم و بخوانیم. امام امیرالمؤمنین (ع) در نامه 62 نهج البلاغه می فرماید: - فلمَّا مَضی صلی الله علیه وآله تنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاََْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ، فَوَاللهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَلاَ یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الاََْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلی الله علیه وآله عن اهل بَیْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِی إِلاَّ انْثِیَالُ النَّاس َِعلَی فُلاَنٍ یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِِْسْلاَم یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله، فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِِْسْلاَم و َأَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلاَئِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ، فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الاََْحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ. ترجمه: و چون پیامبر اسلام (ص) به سوی خدا رفت، مسلمانان درباره امارت و خلافت‏ بعد از او به منازعه برخاستند. به خدا سوگند هرگز فکر نمی‏کردم، و به خاطرم خطور نمی‏کرد.که ‏عرب، بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند. (و در جای‏دیگر قرار دهند و باور نمی‏کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که‏ مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان...بود که با او بیعت کنند دست‏بر روی دست گذاردم، تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته‏ و می‏خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نابود سازند. (در اینجا بود)  که ترسیدم‏، اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که‏ مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت‏ بر شما بزرگتر بود. چرا که‏این بهره دوران کوتاه زندگی دنیاست که زایل و تمام می‏شود. همانطور که ‏«سراب‏» تمام می‏شود. و یا همچون ابرهائی که از هم می‏پاشند. پس برای‏دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد. و دین پابرجا و محکم گردید. (نامه 62 نهج البلاغه – ترجمه ناصر مکارم شیرازی) ز- و هم ایشان در خطبه 74 نهج البلاغه فرموده است: - لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّی أَحَقُّ الناس بِهَا مِنْ غَیْرِی. وَوَاللهِ لاََُسْلِمَنَّ مَاسَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَلَمْ یَکُنْ فِیهِا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً الِْتمَاساً لاََِجْرِ ذلِکَ وَفَضْلِهِ، وَزُهْداً فِیَما تَنافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَزِبْرِجِه. - ترجمه : خوب می‏دانید که من از همه کس به خلافت ‏شایسته‏ترم. و به خدا سوگند تا هنگامی‏ که اوضاع مسلمین روبراه باشد و در هم نریزد، و به غیر از من به دیگری ستم نشود همچنان‏خاموش خواهم بود. و این کار را به خاطر آن انجام می‏دهم که اجر و پاداش برم، و از زر و زیورهائی که ‏شما بسوی آن می‏دوید پارسائی ورزیده باشم. (خطبة 74 – ترجمه ناصرمکارم شیرازی) ح – در خطبه 217 نهج البلاغه امام می فرماید: بار خدایا! از تو در برابر قریش یاری می خواهم که پیوند خویشاوندیم را بریدند، و کار را بر من واژگون گردانیدند و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقی ـ که از آن من بود نه آنان- و بدان سزاوارتر بودم از دیگران، و گفتند حق را توانی به دست آورد، و توانند تو را از آن منع کرد. پس کنون شکیبا باش افسرده یا بمیر به حسرت مرده، و نگریستم و دیدم نه مرا یاری است، نه مدافعی و مددکاری جز کسانم، که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم. پس خار غم در دیده خلیده چشم پوشیدم و ـ گلو از استخوان ـ غصه ـ تاسیده ـ آب دهان  را جرعه جرعه نوشیدم، و شکیبائی ورزیدم در خون‏ خشمی که از حنظل تلختر بود و دل را از تیغ برنده درد آورتر. (خطبة 217 – ترجمه دکتر جعفر شهیدی) ط- در خطبه 197 فرمود: لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‏الله ‏علیه ‏وآله وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی. وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی. وَ لَقَدْ ولیتُ غُسْلَهُ صلی ‏الله ‏علیه ‏وآله والْمَلَائِکَةُ أَعْوَانِی، فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِیَة:ُ مَلَأٌ یَهْبِطُ وَ مَلَأٌ یَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی هَیْنَمَةٌ مِنْهُمْ. یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّی وَارَیْنَاهُ فِی ضَرِیحِه.ِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّی حَیّاً وَ مَیِّتاً؟ فَانْفُذُوا عَلَی بَصَائِرِکُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِیَّاتُکُمْ فِی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ. فَوَالَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّی لَعَلَی جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَی مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ . رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که سرش بر سینه‏ام قرار داشت ، قبض روح گردید و جانش ‏در دستم جریان پیدا کرد، پس آن را به چهره کشیدم. من متصدی غسل آن حضرت بودم و فرشتگان مرا یاری می‏کردند (گوئی) در و دیوار خانه‏اش به ضجة در آمده بود گروهی (از فرشتگان) به زمین می‏آمدند و گروهی به آسمان می رفتند گوش من از صدای آهسته آنان که بر حضرت نماز می خواندند خالی نمی شد، تا آنگاه که او را در ضریحش به خاک سپردیم. بنابراین چه کسی به آن حضرت به هنگام حیات و مرک از من سزاوارتر است ... سوگند به آنکسی که جز او آفریدگار و معبودی نیست من در جاده حق قرار دارم؛ و آن‏ها (مخالفان) در لغزش‏گاه باطل. (خطبه 197- ترجمه ناصر مکارم شیرازی) ی- اما چرا امام علیه السلام بعد از قتل عثمان از خلافت سرزد و از حق الهی خود اعراض کرد؟ پاسخ این سؤال را از خود حضرت امام در خطبة 92 نهج البلاغه می شنویم: دَعُونی وَالْـتَمِسُوا غَیْرِی فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَان لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلاَ تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ. وَإِنَّ الاَْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالْـمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَت. وَاعْلَمُوا أَنِّی إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَم وَلَمْ أُصْغِ إِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ. وَإِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَلَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ و َأَطْوَعُکُمْ لِمنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَأَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً. ترجمه: مرا وا گذارید و دیگری را طلب کنید، زیرا ما به استقبال چیزی می‏رویم که چهره‏های‏ مختلف و جهات گوناگونی دارد (در زمان امارت خلفاء دستورات اسلام تغییر داده شده و به همین دلیل اصلاحات انقلابی امام (ع) با مخالفتهائی روبرو می‏شد و لذا امام می‏فرماید): دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمی‏ماند، چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده. آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود می‏دانم با شما رفتار می کنم‏ و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید من هم چون یکی از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیع‏تر از شما نسبت‏ به رئیس ‏حکومت ‏باشم. و در چنان حالی من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیر ورهبرتان گردم. (خطبه 92- ترجمه ناصر مکارم شیرازی) می بینیم امام می فرماید که شرایط فراهم نیست و روزگار عوض شده است. ولی وقتی بر اثر حضور مردم و تعهد الهی [i] امام خلافت را پذیرفت. حرف امام درست از آب درآمد و ناکثین و مارقین و قاسطین راه را براصلاحات انقلابی امام بستند. و هر کدام به شکلی دست به خرابکاری و کارشکنی زدند. ک – در خطبه 67 نهج البلاغه آمده است که هنگامی که در 28 صفر سال 11 هجری قمری (روز وفات پیامبراکرم (ص) اخبار قضیه سقیفه به امام رسید. امام فرمود انصار چه گفتند؟ در جواب گفتند که انصار گفته اند: از ما زمامداری و از شما هم زمامداری انتخاب گردد. امام فرمود: فَهَلاَّ احْتَجَجْتُمْ عَلَیْهِمْ: بِأَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله وَصَّی بِأَنْ یُحْسَنَ إِلَی مُحْسِنِهمْ، وَیُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِیئِهِمْ؟ چرا با آنان به این سخن پیامبر اکرم (ص) استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید. پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمامداری دور می کند؟ امام فرمود: لَوْ کَانَتِ الامارة فِیهمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِیَّةُ بِهِمْ اگر امامت و امارت در آنها بود دیگر پیامبر به رعایت حال آنان سفارش نمی کرد. بعد امام فرمود: قریش چه گفتند؟ عرض شد که آنان این گونه احتجاج کردند که ما از درخت رسالتیم. امام فرمود:   احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ و َأَضَاعُوا الَّثمَرَةَ به درخت رسالت استدلال کردند و اما میوه اش را ضایع ساختند.  (خطبة 67 نهج البلاغه) ل – در کلمه قصار 190 امام می فرماید:  وَإِنْ کنْتَ بِالْقُرْبَی حَجَجْتَ خَصِیمَهُم                     ْفَغَیْرُکَ أَوْلَی بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبُ اگر تو از طریق شورا مالک امور مردم شدی؛ این چه شورایی است که طرفهای مشورت (امثال من) غایب بودند، و اگر از طریق قرابت با پیامبر (ص) در برابر مخالفانت استدلال کردی دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارترند. (کلمات قصار – شماره 190 – نهج البلاغه) با آنچه که از خطب و نامه ها و کلمات قصار امیرالمؤمنین (ع) آن هم فقط در نهج البلاغه آمد که مطالب مطرح شده در این کتاب شریف بسیار بیشتر از آنچه هست که نقل شد. از معنای نامه 6 نهج البلاغه امام به معاویه معلوم می شود، که حضرت امام در این نامه می خواهد با معاویه جدال احسن کند. و به او بگوید همان چیزی که خود شما قبول دارید و ادعا می کنید؛ با شما استدلال می کنم. نه اینکه امام شیوه آنان را قبول کرده است، یعنی بر اساس ادعا و اندیشه خود مخالف استدلال می کند، این در حالی است که؛ برادران اهل سنت می گویند پیامبر امت را به حال خود واگذاشت. ولی ابوبکر عمر را به خلافت نصب کرد و این شیوه خلاف شیوه پیامبر اکرم (ص) می باشد. و عجیب تر آن براساس گفتار اهل سنت، خلیفه دوم بر خلاف شیوه پیامبر اکرم (ص) و هم بر خلاف روش ابوبکر خلافت را در شورای شش نفره با إعمال نظرهای خاص خود؛ قرار داد. و امیر المؤمنین چنانچه مشروح آن گذشت با هر دو روش مخالفت ورزید. ولی سکوت معنا دار او برای حفظ اسلام و مسلمین بود و بس. گفتار امام چنان در این زمینه گویا و بی پرده است، که نیازی به شرح و تفصیل ندارد. آنگاه که موضع امام به این روشن و صراحت پیدا و پابرجاست، وضعیت نقل های خلاف آن از گوشه و کنار کتابهای تاریخی و غیر تاریخی معلوم است و نیازی به بحث جدی ندارند.   آن حضرت در خطبه202 در هنگام دفن سیده زنان عالم حضرت فاطمة زهرا (س) چنین فرمود: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ وَ السَّرِیعَةِ اللَّحَاقِ بِک.َ قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَرَقَّ‏ عَنْهَا تَجَلُّدِی. إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ وَ فَادِحِ مُصِیبَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزّ. فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ َ فإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ، أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ إِلَی أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَال.َ هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْد.ُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ. ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جانب من و دخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده و به ‏سرعت ‏به تو ملحق شده است، سلام ای پیامبر! از فراق دختر برگزیده و پاکت پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست‏رفته.... اما پس از رو برو شدن با مرگ و رحلت تو هر مصیبتی به من برسد کوچک است (فراموش‏نمی‏کنم) با دست ‏خود تو را در میان قبر قرار دادم، و هنگام رحلت ‏سرت بر سینه‏ام بود که‏قبض روح شدی، « فانا لله و انا الیه راجعون‏ »: «ما از آن خدائیم و به سوی او باز می‏گردیم‏». (ای پیامبر) امانتی که به من سپرده بودی هم اکنون باز داده شده و گروگان باز پس‏دادم، اما اندوهم همیشگی است و شبهایم همراه بیداری! تا آن دم که خداوند سر منزل تو را که در آن اقامت گزیده‏ای برایم انتخاب کند،به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت ‏که امتت در ستم کردن به وی اجتماع کرده بودند، سرگذشت وی را از او بی‏پرده بپرس و چگونگی را از وی خبر گیر! وضع این چنین است در حالی که هنوز فاصله‏ای با زمان حیات ‏تو نیفتاده و یادت فراموش نگردیده! (خطبه202 ترجمه مکارم شیرازی) در نامه 45 نهج البلاغه نامه معروف امام به استاندار بصره عثمان بن حنیف می فرماید: بَلَی کَانَتْ فی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ و سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ . وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ... آری از میان آن چه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک در اختیار ما بود. که آن هم گروهی بر آن بخل وحسادت ورزیدند و گروه دیگری آن را سخاوتمندانه رها کردند. (و از دست ما خارج گردید). و بهترین حاکم ، خداوند است. (نامه 45 ترجمه مکارم شیرازی) 3ـ اما حدیث یوم الخمیس که پیامبر اکرم (ص) می خواست چیزی بنویسد و خلیفه دوم مخالفت کرد. هم در صحیح بخاری ج1 ص 38- 39 کتاب العلم باب کتابة العلم و ج6 ص 11 کتاب المغازی باب مرض النبی و ج7 کتاب المرض باب قول المریض: «قوموا عنی» و ج9 ص 137 کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه باب کراهیته الخلاف، و صحیح مسلم ج 3 ص 1257 کتاب الوصیه باب ترک الوصیه حدیث 20 و .... آمده است. مطلبی کاملاً روشن و واضح است. جناب علامه ابن ابی الحدید از بزرگان اهل سنت در شرح نهج البلاغه خود گفتگویی را که بین خلیفه دوم وجناب ابن عباس رخ داده است به شکل ذیل نقل می کند: ابن عباس می گوید در اوایل خلافت عمر، بر او وارد شدم. عمر: یا عبدالله از کجا می آیی؟ ابن عباس: از مسجد. عمر: پسر عمویت (علی) را چگونه و در چه حالی ترک کردی، منظورم بزرگ اهل بیتتان یعنی علی است. ابن عباس: او را ترک کردم که آب می کشید و نخلهای فلان را آب می داد درحالی که قرآن می خواند. عمر: ای عبدالله: بر تو باد خون شتر (اگر دروغ بگویی و) کتمان کنی. بگو ببینم هنوز توی دل علی چیزی و مسئله ای راجع به امر خلافت، باقی مانده است؟ ابن عباس: آری. عمر: آیا فکر می کند که رسول خدا بر این مطلب نهی داشته است؟ ابن عباس: آری. و بیشتر برایت بگویم؛ من از پدرم در این مورد سئوال کردم و او تصدیق کرد. عمر: بدرستی که در عهد رسول خدا یک حرفی، در اعلان خلافت حضرت علی (ع) وجود داشت ولی نه به آن حجتی ثابت می شد و نه عذری قطع می شد. و پیامبر مترقب فرصتی بود تا آن را بیان کند و قصد کرده بود که به نام علی (ع) تصریح کند. و من او را از این کار منع کردم به خاطر دلسوزی و آگاهی هایی که نسبت به جامعه اسلام داشتم. به خدای کعبه سوگند؛ که خلافت علی هرگز مورد قبول قریش قرار نمی گرفت. واگر پیامبر علی را جانشنین می کرد از هر سو عرب علیه او شورش می کرد. پس پیامبر آنچه در ذهن من بود را متوجه شد و امساک کرد از گفتن نامه علی [ii] و هم او نقل کرده است که عمر گفت: بدرستی که رسول خدا (ص) می خواست نامه علی (ع) را برای خلافت ببرد در هنگام بیماریش و من مانع شدم به خاطر ترس از فتنه و پخش و پراکنده شدن مسئله اسلام. پس پیامبر دانست مراد مرا و ساکت شد. [iii] و همین عالم سنی در شرح نهج البلاغه خود این خبر را از قول احمد بن ابی طاهر الخراسانی ( متوفی280 هجری) صاحب کتاب تاریخ بغداد همین طور نقل می کند و درباره سخن استاد خود می گوید: از استادم درباره نص بر امامت علی (ع) پرسیدم گفتم: آیا براستی ممکن است آنان نص را به کناری نهاده باشند؟ او گفت: مردم خلافت را در شمار معالم دینی همچون نماز و روزه نمی دانستند. و در این موارد نیز اگر مصلحت می دیدند با نص مخالفت می کردند. مثلاً پیامبر دستور داد که ابوبکر و عمر در سپاه اسامه حاضر شوند. اما آنان چون آن را به مصلحت دولت نمی دانستند، نرفتند... صحابه متحداًُ و متفقاً بسیاری از نصوص کلمات رسول خدا را ترک می کردند و این به دلیل مصلحتی بود که در ترک آنها تشخیص می دادند. نظیر سهم ذوی القربی وسهم مؤلفة قلوبهم... درباره نص بر علی (ع) نیز آنان ] یعنی ابوبکر و عمر [ چنین تشخیص دادند که عرب زیر بار او نمی رود و این دلایل متعددی داشت. و به این جهت متحداً تصمیم گرفتند حکومت را به او واگذار نکنند. زیرا دیدند عرب از او اطاعت نمی کند. بنابراین به تأویل نص پرداختند اما نص را انکار نمی کردند و تنها می گفتند حاضر چیزی را می بیند که غایب نمی بیند. اقدام انصار نیز به آنان کمک کرد. پس با ابوبکر بیعت کردند تا فتنه انصار را از بین ببرند. بعد هم در برابر اعتراض علی (ع) پاسخ هایی دادند که سن او کم است و عرب او را نمی پذیرد. ابوبکر پیرمرد است تجربه دیده است، عرب او را دوست می دارد.... و اگر علی را انتخاب می کردیم عرب مرتد می شد. و کدام یک مصلحت بوده است؟ پیروی از نص و آماده شدن برای ارتداد عرب و بازگشت عصر جاهلی یا عدول از نص و حفظ اسلام؟!! ابن ابی الحدید می گوید: استاد من ابوجعفر نقیب امامی مذهب نبود و از سلف تبری نداشت [iv] اما قضیه حدیث غدیر که از خورشید روشن تر است و جای بحث و جدال ندارد. و از احادیث متواتر و قطعی است و کتابهای مستقل فراوانی پیرامون این واقعه نوشته شده است. در این حدیث آمده است که پیامبر صلوات الله علیه و آله دستور داد که حاجیانی که جلوتر رفته بودند برگردند و آنان که مانده بودند برسند. در آن هوای گرم و سوزان این چه تکلیف مهم و با اهمیتی است که پیامبر دستور آن را صادر کرده است. یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِین.َ [v] اما مقصود از کلمه «مولی» چیست؟ آیا مراد دوست داشتن است؟ و دیگر هیچ. اگر واقعاً این باشد و معطل کردن مردم برای این معنا، چیزی شبیه به عبث خواهد بود. چرا که بر هر مؤمن لازم است که با مؤمنان دیگر دوست باشد و محبت آنان را به دل داشته باشد و حرام است که بغض مؤمن را در دل داشته باشیم. و این مختص به علی (ع) تنها نیست. و اکمال و اتمام دین و مأیوس شدن کفار از این روز، که در سوره مبارکه مائده آمده است، به خاطر این مسئله است که هیچ تأثیری در ظاهر و دنیای مسلمانان ندارد. اگر مسلمانان تنها علی را دوست داشته باشند، آیا این موجب یأس کفار می شود؟ خود پیامبر اکرم (ص) قبل از معرفی حضرت امیر (س) از مردم اقرار گرفت که او به جان های آنان اولی تر است بعد فرمود: ان الله مولای و انا مولی المؤمنین وأنا أولی بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه. یعنی خداوند سرپرست من، و من سرپرست مؤمنین هستم و من به خود شما از شما سزاوارترم. پس هر کس من مولا و سرپرست او هستم علی (ع) مولا و سرپرست اوست. [vi] باید بگوییم عصمت بر سه قسم است:  الف- عصمت از خطا در تلقی وحی. ب – عصمت از خطا در تبلیغ و رسالت. ج – عصمت از معصیت یعنی آنچه که موجب هتک حرمت عبودیت ومخالفت مولویت باشد، انجام می دهد. که این هم بالأخره به گفتار یا فعل منافی با عبودیت هر چند کم برمی گردد. و وقتی ما می گوییم معصوم مراد ما همین است که در وجود شخص حالتی باشد که او را از وقوع در خطاء و معصیت بازمی دارد. اما عصمت در غیر باب اخذ وحی و تبلیغ و عمل به آن مانند خطاء در امور خارجی و مانند خطاهایی که در حواس انسان صورت می گیرد یا در امور اعتباری و ادراکات صورت می گیرد، مطلبی دیگر است که جدا از این بحث خواهد شد. و فعلاً آن سه قسم (عصمت در تلقی وحی- تبلیغ و رسالت – معصیت) را بحث می کنیم که آیا لازم است پیامبران و پیامبر اسلام از آن برخوردار باشند یا نه. ما برای استدلال به این نوع عصمت هم دلیل عقلی داریم وهم دلیل نقلی: الف – عصمت در تلقی وحی وتبلیغ رسالت: قرآن کریم می فرماید: کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقّ‏ِ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقّ‏ِ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ [vii] . ترجمه: مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ (و تضادی در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت می‏کرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند؛) تنها (گروهی از) کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانه‏های روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند ، آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود. (امّا افراد بی‏ایمان، همچنان در گمراهی و اختلاف، باقی ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت می‏کند . ظاهر آیه این است که خداوند سبحان پیامبران را با بشارت و انذار و فرو فرستادن کتاب (و این همان وحی است) مبعوث کرد. تا برای مردم حق را تبیین کند. حق در اعتقاد و حق در عمل را. و هدف خداوند در برانگیختن پیامبران هم همین (تبیین حق در اعتقاد و عمل) بوده است. و قرآن کریم می فرماید: لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَی [viii] : پروردگارم هرگز گمراه نمی‏شود، و فراموش نمی‏کند (و آنچه شایسته آنهاست به ایشان می‏دهد (! معلوم می شود که خداوند لایضل گمراه در فعل خود نمی شود و در شأن خود خطا نمی کند وهر گاه چیزی بخواهد و اراده کند، از راهی آن را اراده می کند که به آن مراد خود بدون خطا برسد. و هر گاه بخواهد فعلی را به عنایت خود برساند در سلوک این فعل گمراه نمی شود چون همه عالم ازاوست حال که پیامبران را به وحی به سوی مردم فرستاد، و معارف دینی را به آنان تفهیم کرده است و پیامبران را موظف کرده است که این رسالت خود را تبلیغ کنند و باید این گونه باشد و در جای دگر فرموده است: إِنَّ الله بالِغ’أَمرِه قَدْ جَعَلَ الله لِکُلِّ شَئٍ قَدَرا .ً [ix] و هم فرموده است: ... وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ. [x] ترجمه: و خداوند بر کار خود پیروز است، ولی بیشتر مردم نمی‏دانند !   بنابراین معلوم می شود که پیامبران نمی توانند خطا و لغزش در تلقی وحی و تبلیغ رسالت داشته باشند. چرا که امر را خود را به انجام می رساند إِنَّ الله بالِغ’أَمرِه و خداوند بر ; کارخویش پیروز است وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ . اما عصمت در خطا: قرآن می فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا×إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا×لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا [xi]   دانای نهان است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند جز پیامبری را که از او  خشنود باشد که  ] در این صورت [ برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی برخواهد گماشت. تا معلوم بدارد که پیامهای پروردگار خود را رسانیده اند و  ] خدا [ بدانچه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است. ظاهر آیه این است که خداوند وحی خود را مختص به پیامبران کرده است. وآنان را پشتیبانی و تأیید کرده است؛ به وسیله غیب، با مراقبت جلو و پشت سر آنان. و با احاطه به آنچه نزد آنان است . تا بدین وسیله «وحی» محفوظ بماند و تا از هر گونه تغییر و تفسیر شیاطین و هر تغییر دهنده دیگر، در امان بماند. و به این طریق ابلاغ رسالت پیامبران به درستی صورت گیرد. و تزلزلی به وقوع نپیوندد. و همین طور قرآن کریم از قول فرشتگان می فرماید: وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا [xii] که این آیه هم دلالت دارد که وحی از هنگام شروع در نزول تا ابلاغ آن به وسیله پیامبر و رسیدن آن به مردم از هر گونه تفسیر و تحول و دگرگونی هر تغییر دهنده ای در امان می باشد. اما عصمت در معصیت: می توان گفت که فعل در نزد عقلاء هم مانند قول دلالت دارد یعنی وقتی فاعلی فعلی را انجام می دهد عقلاء می فهمند که این فعل در نزد فاعل حسن و نیکو می باشد و آن را جایز می شمارد. اگر از پیامبر معصیتی سربزند و خود به خلاف آن امر کند این مستلزم یک تناقض خواهد بود. یعنی فعل او مناقض قول او خواهد بود و تبلیغ متناقض تبلیغ به حق نخواهد بود. چون تبلیغ متناقضین (قول و فعل) هر کدام دیگری را تکذیب می کند و این نمی تواند حق باشد. و همین طور قرآن کریم می فرماید: أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ [xiii] ترجمه: (آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن!) و می فرماید: ... وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ × وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ [xiv] ترجمه:  پس هر کس را که خداوند گمراه کند، هیچ هدایت کننده ندارد. و هرکس را که خدا هدایت کند، هیچ گمراه کننده ای نخواهد داشت. از ترکیب این دو آیه نتیجه ذیل به دست می آید: الف – پیامبران را خداوند هدایت کرده است (أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ) ب- و هرکس را که خدا هدایت کند، هیچ گمراه کننده ای نخواهد داشت. (وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ) نتیجه: پیامبران از جانب خداوند هدایت شده اند. پس هیچ گمراه کننده ای برای آنان نخواهد بود. و این همان عصمت از خطا است. و خلاصه اینکه: الف- خداند هر گونه معصیتی را ضلال و گمراهی می داند. و در پیش هر معصیتی ضلال حاصل می شود. أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ . [xv] ب- هر کس را خدا هدایت کند، هدایت  یافته واقعی اوست (... مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی... [xvi] )  و هرکس را که خدا هدایت کند، هیچ گمراه کننده ای نخواهد داشت..( وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ) [xvii] ج – پیامبران را خداوند هدایت کرده است. أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ [xviii] پس پیامبران هرگز دچار ضلال نخواهند شد و در نتیجه هیچ معصیتی انجام نخواهند داد. و همینطور قرآن کریم در می فرماید:  ترجمه: آنها پیامبرانی بودند که خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم، و از کسانی که با نوح بر کشتی سوار کردیم، و از دودمان ابراهیم و یعقوب، و از کسانی که هدایت کردیم و برگزیدیم. آنها کسانی بودند که وقتی آیات خداوند رحمان بر آنان خوانده می‏شد به خاک می‏افتادند، در حالی که سجده می‏کردند و گریان بودند .   امّا پس از آنان، فرزندان ناشایسته‏ای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند، و از شهوات پیروی نمودند؛ و بزودی (مجازات) گمراهی خود را خواهند دید ! الف – انبیاء. که 1- أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم 2- هَدَیْنَا و 3-َاجْتَبَیْنَا (هدایت کرده بودیم آنان را و انتخاب کرده بودیم آنان را) 4- إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُکِیًّا ب – گروهی که مذموم هستند اینان 1- أَضَاعُوا الصَّلَاةَ (تباه ساختن نماز) 2- تبعیت از شهوات 3- گمراهی . خوب مسلماً گروه اول یعنی انبیاء تبعیت از شهوات و میلها و هوسها را نداشته، نماز را ضایع نکرده و گمراهی و غش نداشته اند. یعنی آنان از معصیت دور بوده اند. دلیل عقلی بر عصمت انبیاء در آن چه که بیان شد. 1ـ فرستادن پیامبران و اجرای معجزه به دست آنان، تصدیق قول آنان می باشد. پس از آنان دروغ صادر نمی شود. و همینطور تأیید آنان است و تصدیق آنان است که صلاحیت و اهلیت تبلیغ و رسالت را دارند. 2ـ عقل، انسانی را که از او معاصی و افعال منافی با مرامش صادر شود، لایق و اهل برای دعوت به آن مرام نمی شمارد. اما عصمت پیامبران در امور دیگر غیر از آن سه که ذکر شد به ادله نقلی دیگر ثابت می شود. که فعلاً مجال پرداختن به آن نیست. علاوه این که اگر انبیاء و اولیاء در امو رخارجی و عمومی معصوم نباشند اتکاء عمومی و توفیق آنان نسبت به انبیاء کم می شود  در رابطه با عصمت انبیاء دو نکته قابل توجه است:. الف – انبیاء و هم اولیاء خداوند در رفتار روزمره خود بر اساس علم عادی رفتار می کنند نه علم غیبی مگر در موارد استتثنائی و آنچه از اشتباه و فریب خوردن و ... می شنوید مربوط به این علم ظاهری است نه آن علم لدنی و غیبی. یعنی در همان مسائل هم علم واقعی و علم به واقع داشتند. ب – انبیاء و اولیاء خداوند خلاف شریعت وشرع انجام نمی دهند اما ممکن است از آنها اموری مانند «ترک اولی» با توجه به مقام و شأنیت آنان صادر شود. که همین «ترک اولی» اگر چه حرام وخلاف شرع نیست، ولی مناسبت با مقام معنوی و شامخ آنان نداشته، و از این جهت مورد ملامت و سرزنش حضرت حق قرار می گیرند. «ترک اولی» که پیامبر انجام می دهد، عملی است که اگر ما موفق به آن  شویم، برای ما حسنه خواهد بود «حسنات الأبرار سیئات المقربین». آنچه در قرآن کریم آمده است و به ظاهر معصیت برای پیامبران شمرده می شود. از همان نوع ترک اولی آن هم متناسب با شخصیت پیامبران و اولیاء خداوند است. [xx] اما مطلب آخر این که آن چه از روایات ضعیف  جعلی و بی ارزش نقل شده است، نمی تواند ناقض ادله قرآن و عقلی باشد چرا که هزاران حدیث صحیح و مستدل بر خلاف آن مضامین وجود دارد، خصوصاً که بنی امیه و بنی العباس دشمنان خونی اهل البیت علیهم السلام، برای بدنامی ائمه اهل البیت، و علویان، و پنهان کردن فضائل و مناقب آنان، تلاش فراوان کردند. که از جمله این ادله می توان به کتاب صحیح بخاری اشاره کرد که از همه دشمنان اهل بیت (ع) روایت نقل می کند ولی روایاتی که بر اساس دو شرط مسلم و بخاری صحیح بودند ولی در مناقب و فضائل اهل البیت بوده اند تخریج نکرده است. و بعدها حاکم حسکانی و حاکم نیشابوری و محدثین بزرگ دیگر اهل سنت این روایات صحیح السند و محکم را استخراج و در مجموعه های جداگانه نشر دادند. درعوض روایات بی اساس و بی پایه را به علی (ع) و اهل بیت پیامبر اکرم (ص) نسبت دادند؛ و با این وضعیت حکام عصر خویش را راضی و خوشنود نگه داشته اند.   4 ـ آیا ائمه علیهم السلام معصوم هستند؟ ما ادله ای در دست داریم که دلالت دارند که امیر المؤمنین علی (ع) و ائمه اهل البیت علیهم السلام و حضرت فاطمه زهرا (س) معصوم بوده اند. دلیل اول: امامت و خلافت تنها رهبری عادی و امور اجرایی محض نیست. بلکه وظایف امام بیشتر از این قضیه هستند. 1ـ تبیین مفاهیم قرآن کریم و حل معضلات و شبهات مربوط به بیان مقاصد قرآن . 2ـ بیان احکام شرعی از طریق قرآن و سنت پیامبر اکرم (ص) و بیان حاجتهای جدید. اکنون بیش از 500 حدیث پیامبر اکرم (ص) به ما نرسیده است. یعنی احادیثی که در مقام بیان احادیث باشند، تنها 500 حدیث می باشند و مسلماً با این پانصد حدیث نمی توان این همه فروعات فقهی و نیازهای بشر در احکام را برآورده کرد. 3ـ جواب دادن به سؤالات دینی واعتقادی. 4ـ اقامه قسط وعدل و امنیت در جامه اسلامی. 5ـ حفظ حدود و ثغور و منافع امت اسلام و مقابله با دشمنان آنان. خوب این وظایف، اگر به نحو احسن صورت گیرند، همان وظایف پیامبران است، تنها به ائمه علیهم السلام وحی نمی شود و پیامبر نیستند و به همان ملاکاتی که باید انبیاء معصوم باشند، ائمه علیهم السلام هم باید معصوم باشند. چون بالأخره باید یک مرجع و منبع بعد از پیامبر اکرم (ص) حرف آخر را بزند والا هرگز اصلی استوار نمی شود و احکام به درستی فهم و اجرا نمی شوند. دلیل دوم: آیه تطهیر است که مسلماً آنجا اراده تشریعی نیست چرا که در آیه 6 سورة مائده - وَلَـکِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکُمْ  -  اراده تشریعی است چرا که عموم مسلمین را در برمی گیرد اما در آیه - إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا [xxi] – دو حصر دارد هم حصر در اراده و هم حصر در اهل البیت (ع). چرا که اولاً: با کلمه إِنَّمَا آمده است و إِنَّمَا برای افاده حصر است یعنی تنها اهل البیت (ع) را شامل می شود. ثانیاً: این آیه در مقام منت گذاری است و نمی تواند اراده تشریعی و فرعی از آیه 6 مائده باشد .ثالثاً: در روایات خود اهل سنت در شأن نزول آیه آمده است که وقتی جناب ام سلمه می خواست خود را به اهل بیت اضافه کند و عرض کرد که یا رسول الله آیا من از اهل بیت نیستم؟ پیامبر (ص) فرمود تو عاقبت به خیری، تو از همسران پیامبر (ولی جزء اینها محسوب نمی شوی) و اینان تنها علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بودند اگر اراده تشریعی بود، اولاً: معنا نداشت دو حصر بکار رود. ثانیاً این همه تأیید چرا و چرا غیر از این 5 نفر نمی توانند داخل باشند. تمام روایات اهل سنت را نگاه کنید که جز این 5 نفر کسی را مشمول آیه تطهیر و اهل البیت نمی دانند .البته بعضی از مفسرین بزرگ اهل سنت، زنان پیامبر(ص) را جزو اهل البیت این آیه شمرده اند و دلیل آن سیاق آیات است که قبل و بعد از آیه راجع به نساء النبی می باشد. ولی باید دانست که از یک نکته مهم غافل مانده اند و آن این که به نقل خود آن مفسرین بزرگ، این آیه در واقعه ای جدای از واقعه زنان پیامبر (ص) نازل شد. و در جریان خاص و بعدها به هر مصلحتی که ما دقیقاً نمی دانیم، در بین این آیات قرار گرفت. پیامبر اکرم (ص) بنا بر روایات اهل سنت 6 ماه 8 ماه و یا 9 ماه هنگامه های نماز به درخانه امیرالمؤمنین (ع) می آمدند و می فرمود: السلام علیکم یا اهل البیت(ع) و آیه تطهیر را تلاوت می فرمود. [xxii] دیگر اینکه رجس مطلق را از میان برداشتن و در مقابل آن وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا را بکار بردن انواع پلیدیها و هیأتهای خبیثه و رذیله را از نفس بردن. که این همان عصمت الهی است. یعنی صورت علمیه ای در نفس که انسان را از هر باطلی چه در عقاید و چه در اعمال حفظ می کند. و اگر مراد از آیه تقوی  و یا تشدید تکالیف باشد، دیگر اختصاص به اهل بیت نخواهد داشت. چون خداوند از همه بندگانش تقوی می خواهد و یکی از اهل البیت خود پیامبر اکرم (ص) است با این که آن جناب معصوم است، دیگر معنا ندارد که خدا از او تقوی به این نحو بخواهد. و عجیب تر آنکه این آیه با فعل مضارع اراده تکوینی خداوند را نشان داده است. إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ که دلالت بر استمرار عصمت برای اهل البیت علیهم السلام دارد. که البته عصمت دیگر افراد ائمه اهل البیت علیهم السلام از گفتار اینان اثبات می شود [xxiii] . دلیل دیگر آنکه، پیامبر عظیم الشأن ائمه اهل البیت علیهم السلام را عدل قرآن کریم قرار داده است. ( إِنِّی تارِک‏ُ فیکُمُ الثَّقّلِینْ کِتَابَ الله وَ عِترَتیِ ) و همانگونه که قرآن مصون از هر گونه رنگی از رنگهای خطا و اشتباه است، همینطور ائمه اهل البیت علیهم السلام نیز همین گونه است. چون در این حدیث آمده است:  مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلّو‏ُا اَبَداً. و فرموده است: إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَردَا عَلَیَّ الْحَوضَ و همینطور در روایات اهل سنت آمده است که إِنَّمَا مَثَلَ أَهلُ بَیتِی کَسَفِینَةٌ نوُحُ مَنْ رَکَبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخْلُفَ عَنْهَا غَرِق .ْ [xxiv] امّا در مورد حدیث ثقلین که از منابع متعدد اهل سنت و شیعه آمده است، سفارش آن است که منبع فهم همه جانبه اسلام، قرآن و اهل البیت علیهم السلام هستند. و اهل بیت یعنی پیامبر اکرم (ص) ، علی، فاطمه، حسن و حسین و کسانی که اینان معرفی می کنند. که همان دوازده امام هستند. فقهای عصر پیامبر (ص) تحت تربیت پیامبراکرم (ص) احکام و فقه و تفسیر را می آموختند و اگر فقیهی به این منبع موثق متصل نباشد، فقاهت او چگونه خواهد بود. خوب است این سؤال را این گونه طرح کنیم: که منهای مباحث سیاسی و حوادث صدر اسلام، و تعصبات و کینه توزی ها که رخ داد و منهای این مباحث، که این حوادث چگونه تکوین یافتند؟ به نحو اختصار توضیح دهیم که آیا پیامبراکرم (ص) مرجع علمی و دینی برای بعد از خود معرفی کرد یا نه؟ آیا فرمود که اگر بعد از من مشکلی پیش آمد و به لحاظ علمی و فهم گزاره های دینی شبهه ای حاصل شد، و اگر در تفسیر قرآن کریم و فهم سنت پیامبر اختلافی پیش آمد، به کجا مراجعه کنید؟ علم صحیح و درست آن را از چه کسی اخذ کنید؟ اگر گفته است و یک منبع و مرجعی را معرفی کرده است آن کدام است؟ اگر پیامبر اکرم (ص) مرجعی و منبعی را معرفی نکرده است. که هر کس هر گونه برداشت و داشته باشد و به هر منجی مراجعه کند درست است. ولی اگر پیامبر منبع و مرجعی را معرفی کرده است، دیگر جایر نیست که ما از آن تخطی کرده و به کسانی مراجعه کنیم که مخالف آن می گویند که پیامبر اکرم (ص) معرفی کرده است. حال با این منظر به حدیث ثقلین نگاه کنید چه می گوید: الف -   إِنِّی تارِک‏ُ فیکُمُ الثَّقّلِینْ کِتَابَ الله وَ عِترَتیِ أَهلِ بَیتیِ. من در میان شما دو چیز گرانبها را به ودیعت می گذارم کتاب خدا و عترتم( و عترت هم در ضمن آیه 33 سوره مائده معرفی شده است) ب - :  مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلّو‏ُا اَبَداً : آنچه که اگر به آن دو تمسک جویید هرگز گمراه نمی شوید. ج -   إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَردَا عَلَیَّ الْحَوضَ : این دو از هم جدانشدنی هستند تا در حوض برمن وارد شوند. این حدیث در منابع اهل سنت به وفور آمده است و مرجعیت علمی اهل بیت علیهم السلام را روشن تر از روز بیان کرده است [xxv] . و همینطور روایت : أَلنُّجوُمُ أَمَانَ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرقِ وَ أَهلِ بَیتیِ أَمانَ مِنْ الإِخْتِلافَ فَإِذَا خَالَفْتَهَا قَبِیلَةَ مِنَ الْعَرَبِ إِخْتَلَفوُا فَصاروُا حِزْبَ إِبلیِس [xxvi] : «ستارگان امان اهل زمین از گمراهی و اهل بیت من امان آنان از اختلاف هستند. و هر گاه قبیله ای از عرب با آنان اختلاف کرده و جدا شوند. بدرستی که جزء حزب شیطان شده اند.» یا فرمود : إِنَّمَا مَثَلَ أَهلُ بَیتِی کَسَفِینَةٌ نوُحُ مَنْ رَکَبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخْلُفَ عَنْهَا غَرِقْ . یعنی «بدانید که مثل اهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوح(ع) است در قومش هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن تخلف جست غرق شد.» [xxvii] راستی با این حساب اگر کسی از اهل بیت تخلف جست، آیا در امان است که خود را غرق و هلاک شده نبیند و آیا مطمئن است که در ضلالت و گمراهی واقع نشده است و چه شده است که آن چه پیامبر اکرم (ص) معرفی کرده است، ما پشت سر بیندازیم و به آن چه که سفارش نکرده است روی آوریم. آیا این جزء محصول تعصب ناروا و اموری از این دست می تواند باشد؟ آیه تفقه هم هیچ منافاتی با این مطلب ندارد. یعنی کسانی که می خواهند تفقه کنند همانطوری که به قرآن مراجعه می کنند، به سنت پیامبر مراجعه می کنند. به ائمه اهل البیت علیهم السلام هم مراجه کنند. چون ائمه اهل البیت مفسر واقعی قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (ص) بوده و علم حقیقی این دو تنها نزد آنان است. واگر به آنان تمسک جوییم، هرگز گمراه نمی شویم و آنان و قرآن تا روز قیامت از هم جداشدنی نیستند. از امور شگفت انگیز این است که فقه امامیه را به دلیل اینکه خبر واحد را حجت می داند، ضعیف برشمرده و نیازمند به جبران توسط دیگر مکاتب فقهی دیده است. غافل از اینکه منابع فقهی اهل سنت به خاطر شدت کمبود سنت به اموری دیگر مانند قیاس، (همان تمثیل منطقی) استحسان، مصالح مرسله، و سد ذرایع روی آورده اند که همه جز ظن و گمان تحصیل نمی کنند و ان الظن لایغنی من الحق شیئاً. خبر واحد به خبری گفته می شود که به تواتر نرسیده باشد. خواه راوی آن واحد باشد یا چند نفر. خبر متواتر خبری است که احتمال کذب در میان نباشد. پس اگر راویان متعدد باشند، ولی احتمال کذب از میان نرود، این خبر واحد است. خوب آیا برادران اهل سنت تنها به اخبار متواتر عمل می کنند؟؟!! حال آنکه شیعه خبر واحد را مطلقاَ حجت نمی داند بلکه برای آن شرایطی قائل است. مثل این که دارای سند و متن قابل  اعتماد باشد و می توان در مقام استنباط مورد استناد قرار گیرد و در غیر این صورت حجت نیست و همین معنا را فقهای اهل سنت هم قبول دارند. فقهای بزرگ شیعه مثل شیخ طوسی, سیدبن طاووس، علامه حلی و... نیز همین نظر را دارند و فقهای اهل سنت مانند فقهای ظاهری (پیروان داوود بن علی ظاهری اصفهانی) فقهای حنبلی (پیروان احمد بن حنبل شیبانی) و برخی از فقهای شافعی مانند ابوالحسن بصری و صیرمی و ابن شریح نیز این نظریه را پذیرفته اند. عالمان اهل سنت گفته اند که اگر راوی خبر واحد عادل باشد، خبر او افاده علم می کند و به دلیل افاده علم حجت خواهد بود ولی فقهای شیعه می گویند افاده علم نمی کند پس دعوا یک دعوای معرفت شناسی است نه هستی شناسی. به هر تقدیر واقع هر چه باشد، هر دو از این طریق استفاده  می کنند منتهی شیعه می گوید افاده قطع و علم نمی کند اهل سنت می گوید افاده می کند. اگر چه نقد و بررسی یکایک این نظریه مقال و مجال گسترده تر از این می طلبد. ولی می بینیم چه مغالطه عجیبی صورت داده اند. روایات فقهی رسیده از پیامبر اکرم (ص) 500 حدیث تجاوز نمی کند. این درحالی است که کتابت کتب روایی اهل سنت در قرن اول صورت نگرفته است چرا که خلیفه اول و شدیدتر از او خلیفه دوم به تبع او خلیفه سوم به شدت از کتابت حدیث منع کرده بودند. و در عهد عمر بن عبدالعزیز بعداز قرن اول هجری کتابت در میان اهل سنت باب شد. و این در حالی است که شیعه به وسیله ائمه اهل البیت پیامبر اکرم (ص)، به این منبع وحیانی وصل بوده و روایات پیامبر سینه به سینه در حفظ داشته و به آن عالم و آگاه بودند. و در کتب امام علی(ع) تحت عنوان کتاب علی – جعفر – و ... این روایات را داشتند. شیعه به لحاظ فقهی بر اثر روایات رسیده از خاندان پیامبر (ص) غنی از تصنعات و قواعد ساختگی و ظن آور است و نیازی به آنها ندارد و منابع استنباط کاملاً پرمایه و بی نیاز از منابع دیگر است. خاصه که اجتهاد خود مکانیسمی نیرومند است که جهت استنباط احکام و عدم جزم و دگم شدن در یک اندیشه و یک زمان بلکه فعالیت مستمر و استنباط ضابطه مند و قویم همیشگی در اختیار علماء شیعه است. [xxviii]   نهج البلاغه.  تفسیر المیزان علامه طباطبایی (ره) .  المراجعات عبدالحسین شرف الدینی (ره).  العقیدة الاسلامیه علی ضوء مدرسة اهل البیت (ع)، علامه جعفر سبحانی.  منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامی، آیت الله محمد ابراهیم جناتی. الامام علی(ع) فی آراء الخلفاء – مهدی فقیه ایمانی. تاریخ خلفاء، رسول جعفریان. مباحثی از اصول فقه، دفتر دوم منابع فقه، سید مصطفی محقق داماد. .

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

مرجع:

ایجاد شده در 1401/04/17



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image