علم اخلاق ا سلامی - جلد دوم، قسمت اول /

تخمین زمان مطالعه: 476 دقیقه

علم اخلاق اسلامی _ ترجمه جامع السّعادات مرحوم نراقی جلد دوم تتمه بخش سوم راه حفظ اعتدال اخلاق ستوده و تحصیل آن تتمه دستور معالجه در طب روحانى تتمه معالجه ویژه براى بیمارى نفسانى


علم اخلاق اسلامی _ ترجمه جامع السّعادات مرحوم نراقی جلد دوم تتمه بخش سوم راه حفظ اعتدال اخلاق ستوده و تحصیل آن تتمه دستور معالجه در طب روحانى تتمه معالجه ویژه براى بیمارى نفسانى مقام سوم از بخش سوم در باره رذائل و فضائل قوه شهویه و راه علاج رذائل مقام سوم در باره رذائل و فضائل قوه شهویه و راه علاج رذائل شره - فوائد گرسنگى - شهوت جنسى - خمودى شهوت - عفّت - اعتدال در شهوت - دوستى دنیا - مؤمن ناگزیر باید کسب و کارى داشته باشد - دنیاى نکوهیده همان هواى نفس است - نکوهش دنیا و اینکه دنیا دشمن خدا و انسان است - پستى صفات دنیا - تشبیهات دنیا و اهل آن - سرانجام دوستى و دشمنى دنیا - جمع میان نکوهش و ستایش مال - مالدوستى - مذمّت مال - بدیها و مفاسد مال و خوبیها و فوائد آن - راه نجات از مفاسد مال - زهد - ستایش زهد - اعتبارات و درجات زهد - زهد حقیقى - نکوهش ثروت و غنى - فقر - اختلاف حالات فقیران - مراتب فقر و ستایش آن - موازنه فقر و غنى - آنچه شایسته فقیر است - وظیفه فقرا - موارد قبول و ردّ عطا و بخشش - سؤال بدون نیاز روا نیست - حرص و ذمّ آن - قناعت - علاج حرص - طمع و ذمّ آن - بى نیازى از مردم - بخل - ذم بخل - سخاوت - شناخت آنچه باید بذل کرد - ایثار - علاج بخل - زکات - سرّ وجوب زکات و دیگر انفاق ها - تحریض و تشویق بر شتاب در بخشش و عطا کردن - فضیلت آشکار کردن صدقه واجب - مذمّت منّت نهادن و آزار کردن به هنگام صدقه دادن - آنچه براى بخشنده سزاوار است - آنچه براى فقرا به هنگام گرفتن صدقه سزاوار است - زکات بدن - خمس - انفاق بر زن و فرزند، آنچه در باره انفاق بر اهل و فرزند شایسته است - صدقه مستحب - فضیلت پنهان داشتن صدقه مستحب - هدیه - مهمانى - قصد و نیّت شایسته در مورد مهمانى - آداب مهمانى - حق معلوم و حق درو و برداشت و فزونى محصول - وام - مهلت دادن به بدهکار تنگدست و حلال کردن او - بذل پوشاک و مسکن و امثال این ها - آنچه براى حفظ آبرو و جان باید بذل کرد - آنچه در راه منافع عمومى باید انفاق کرد - فرق بین انفاق و برّ و معروف - حرام خواهى - عزّت تحصیل حلال - انواع مال - فرق بین رشوه و هدیه - ورع و پارسائى از حرام - مدح ورع - مداخل حلال - درجات ورع - زهد - انواع فجور - فرو رفتن در باطل - سخن بیهوده گفتن - حدّ و شناخت سخن گفتن بیهوده - موجبات فرو رفتن (خوض) در گفتگوى بیهوده - خاموشى. امّا دو جنس رذائل متعلّق به قوه شهوت، یکى: شره (آزمندى) است، و آن اطاعت از شهوت شکم و دامن، و حرص شدید برخوردن و آمیزش کردن است. و گاهى آن را به معنى مطلق پیروى از قوه شهویّه در همه خواهشهاى آن گرفته اند: از شهوت شکم و شهوت جنسى و دوستى مال و دیگر تمایلات و شهوات، و بدین سان شره اعمّ از دیگر رذائل قوه شهوت است و جنس آنها به شمار مى رود. بنابراین شره به معنى اول، اخصّ از بعضى از رذائل قوه شهویّه - مانند دوستى دنیا - است، و چون علماى اخلاق شره را به معنى اول در نظر گرفته اند ما نیز از روش آنان پیروى مى کنیم، و به هر حال مسأله مهمّى نیست. و بالجمله: رذیلت شره (آزمندى) در طرف افراط است و شکّى نیست که این صفت از بزرگترین مهلکات بنى آدم است، و از این رو رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقى» «هر که از شرّ شکم و فرج و زبان خود محفوظ باشد از همه شرور و بدیها محفوظ است». و فرمود:«ویل للنّاس من القبقبین فقیل: و ما هما یا رسول اللّه؟ قال: الحلق و الفرج» «واى بر مردم از دو قبقب پرسیدند دو قبقب کدامند؟ فرمود: حلقوم و فرج» و فرمود: «اکثر ما یلج به امّتى النّار الأجوفان: البطن و الفرج» «بیشتر چیزى که امّت مرا به دوزخ در آورد دو میان تهى است: شکم و فرج». و فرمود:«ثلاث أخافهنّ على أمّتى من بعدى: الضّلالة بعد المعرفة، و مضلات الفتن، و شهوة البطن و الفرج». «بعد از خود از سه چیز بر امّتم مى ترسم: گمراهى پس از معرفت، و فتنه هاى گمراه کننده، و شهوت شکم و فرج». و آنچه بر ذمّ شهوت شکم و حرص بر خوردن و آشامیدن دلالت مى کند گفتار رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله است که فرمود: «ما ملأ ابن آدم وعاء شرا من بطنه، حسب ابن آدم لقیمات یقمن صلبه، و ان کان لا بدّ فاعلا فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه». «آدمى ظرفى بدتر از شکم پر نمى کند، براى آدمیزاد چند لقمه اى که بنیه او را نگه دارد کافى است، و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخواهد ثلث شکم را براى غذا و ثلث آن را براى آب و ثلث دیگر را براى نفس کشیدن قرار دهد». و فرمود:«لا تمیتوا القلوب بکثرة الطّعام و الشّراب فإنّ القلب کالزّرع یموت اذا کثر علیه الماء». «دلها را به بسیار خوردن و آشامیدن نمیرانید، که دل مانند کشت است که چون بسیار آب داده شود مى میرد.». و فرمود:«أفضلکم منزلة عند اللّه أطولکم جوعا و تفکّرا و أبغضکم إلى اللّه تعالى کلّ نئوم أکول شروب». «بهترین شما در نزد خدا از حیث مرتبه و منزلت آن کس است که گرسنگى و تفکّرش درازتر باشد، و دشمن ترین شما در نزد خدا کسانى اند که بسیار مى خوابند و بسیار مى خورند و بسیار مى آشامند». و فرمود:«المؤمن یأکل فی معاء واحد، و المنافق یأکل فی سبعة أمعاء». «مؤمن به اندازه یک شکم مى خورد و منافق به اندازه هفت شکم مى خورد». یعنى منافق هفت برابر مؤمن مى خورد یا هفت برابر مؤمن شهوت خوردن دارد (معاء کنایه از شهوت خوردن است). و فرمود: «دشمن ترین مردم در نزد خدا کسانى اند که آن قدر مى خورند که تخمه مى شوند و شکمهاى آنها پر مى گردد. و هیچ بنده اى از خوراکى که زیاد دوست دارد نمى گذرد مگر اینکه درجه اى در بهشت خواهد داشت». و فرمود: «دل ترسو و شکم پرخوار و نعوظ بسیار براى دین انسان بد یاورى است». و فرمود:«أطول النّاس جوعا یوم القیامة أکثرهم شبعا فی الدّنیا». «در روز قیامت آن کس گرسنگى اش درازتر است که در دنیا سیرتر بوده است». و فرمود:«لا یدخل ملکوت السّماوات من ملأ بطنه» «هر که شکم پر کرد، به ملکوت آسمان ها راه نیابد». و در تورات آمده است که: «خدا عالم فربه را دشمن دارد»، زیرا فربهى دلالت بر غفلت و پرخورى مى کند. و لقمان به پسر خویش گفت: «اى فرزند چون معده پر شود قوه فکر مى خوابد، و حکمت و دانائى گنگ مى شود، و اعضاء و جوارح از عبادت باز مى ایستد». امام باقر علیه السلام فرمود:«اذا شبع البطن طغى» «هر گاه شکم سیر شد طغیان مى کند». و فرمود:«ما من شی ء ابغض إلى اللّه - عزّ و جلّ - من بطن مملوّ» هیچ چیز در نزد خداى عز و جل از شکم پر مبغوض تر نیست». امام صادق علیه السلام فرمود:«انّ البطن لیطغى من أکلة، و أقرب ما یکون العبد من اللّه اذا خفّ بطنه، و أبغض ما یکون العبد إلى اللّه اذا امتلأ بطنه». «شکم از بسیار خورى طغیان مى کند، و نزدیکترین حالات بنده به خدا وقتى است که شکم او سبک باشد و دشمن تر حالتى براى بنده در نزد خدا حالتى است که شکم او ممتلى باشد». پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله فرمود:«» «فرزند آدم را چاره اى از خوراکى نیست که او را با پاى دارد، پس وقتى یکى از شما چیزى مى خورد ثلث شکم را براى غذا و ثلث آن را براى آب و ثلث دیگر را براى تنفّس بگذارد، و خود را مانند خوکهاى پروارى که [کفّار] براى ذبح کردن فربه مى سازند فربه مسازید». و فرمود: «هیچ چیز براى دل مؤمن زیانبارتر از بسیار خوردن نیست، و پر خوردن باعث دو چیز مى شود: سنگدلى و هیجان شهوت، و گرسنگى، خورش مؤمن و غذاى روح و طعام دل و صحّت بدن است». اخبارى که با این مضامین وارد شده بسیار است. و شکّى نیست که بیشتر بیماریها و دردها از پر خورى است. امام صادق علیه السلام فرمود: «هر دردى از تخمه و پرخورى پدید مى آید مگر تب که ناگهان مى رسد» و فرمود: «با سیرى، غذاخوردن باعث پیسى مى شود». و در بدى و ذمّ شهوت شکم همین بس که بیرون کردن آدم و حوّاء از سراى آرامش و آسایش به سراى خوارى و نیازمندى به سبب آن شد، زیرا از درختى که نهى شده بودند به واسطه غلبه شهوت خوردند و عورتشان نمودار شد. شکم منشأ دردها و بیماریها و آفات و سرچشمه شهوات است، زیرا به دنبال آن شهوت فرج به هیجان مى آید و باعث روى آوردن به آمیزشهاى بسیار مى شود، و این دو شهوت، میل و رغبت به جاه طلبى و مال جوئى را افزون مى کند تا به خوراک و آمیزش بیشتر دست یابد، و به دنبال آن انواع بیماریهاى روانى از حسد و هم چشمى و ریا و تفاخر و عجب و کبر پدید مى آید و از این ها حقد و دشمنى پیدا مى شود و این همه آدمى را بى اندیشه به دست یازیدن به گناهان و ستم و تجاوز و منکرات و فحشاء مى کشاند. و تمامى این ها ثمره اهمال و رها ساختن شکم و سرکشى سیرى و پرخورى است. و اگر بنده اى نفس خود را به گرسنگى رام سازد و راه وسوسه هاى شیطان را ببندد به طغیان و سرکشى نمى افتد و کارش به فرو رفتن در دنیا نمى کشد و در گردابهاى هلاکت گرفتار نمى شود، و از این جهت در فضیلت گرسنگى اخبار وارد شده است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «برترین مردم کسى است که خوراکش کم و خنده اش اندک باشد، و از پوشش به مقدار ستر عورت قناعت کند». و فرمود: «سیّد اعمال گرسنگى است، و لباس پشمینه وسیله فروتنى و خضوع نفس است». و فرمود: «به اندازه نصف گنجایش معده بخورید و بیاشامید، که این صفت جزئى از پیامبرى است». و فرمود: «اندک خوردن عبادت است». و فرمود: «خداوند به کسى که خوراک او در دنیا کم باشد بر ملائکه مباهات مى کند و مى فرماید: به بنده ام بنگرید که او را در دنیا به خوردن و آشامیدن مبتلا کردم و او آن دو را رها کرد و صبر نمود، شاهد باشید که از هیچ خوردنى و لقمه اى نمى گذرد مگر اینکه درجاتى در بهشت به او عوض مى دهم». و فرمود: «نزدیکترین مردم به خداى - عزّ و جلّ - در روز قیامت کسى است که گرسنگى و تشنگى و اندوهش در دنیا طولانى باشد». و عیسى علیه السلام فرمود: «جگرهاى خود را گرسنگى دهید و بدنهاى خود را برهنه دارید، تا شاید دلهایتان خدا را ببیند». یکى از همسران رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم گفت: «رسول خدا هرگز غذاى سیر نخورد، و بسا آن حضرت را گرسنه مى دیدم دلم بر او مى سوخت و گریه مى کردم، دستم را بر شکم او مى کشیدم و مى گفتم جانم فداى تو باد چه مى شود اگر از دنیا بقدرى که نیرو بگیرى و گرسنه نباشى بخورى، مى فرمود: برادران من از پیامبران اولو العزم بر سختتر از این صبر نمودند و بر این حال گذشتند و بر پروردگار خود وارد شدند و خداوند آنان را گرامى داشت و پاداش بزرگ داد، پس من شرم دارم که در زندگى به رفاه بگذرانم و مرتبه ام از ایشان کمتر باشد. این را که روزهایى چند صبر کنم دوستتر دارم از آنکه بهره ام در آخرت کم باشد، و هیچ چیز نزد من محبوبتر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم». و روایت است که: «روزى فاطمه علیها السلام با پاره اى از نان به خدمت پدر آمد و آن را به پیامبر صلى اللّه علیه و آله تقدیم کرد. حضرت فرمود: این چیست؟ عرض کرد: قرص نانى براى حسنین (علیهما السلام) پخته ام پاره اى از آن را براى شما آوردم، فرمود: از سه روز تا کنون این اول طعامى است که به دهان پدرت رسیده«»». فوائد گرسنگى براى گرسنگى فوائدى است: دل را نورانى و روشن مى گرداند و آن را صفا و رقّت مى بخشد، و ذهن را تند مى کند، و آدمى از مناجات و طاعت لذت مى برد و از ذکر و عبادت ابتهاج و سرور مى یابد، و نسبت به بینوایان و مستمندان دلسوزى و رحم مى آورد، و گرسنگى روز قیامت را به یاد مى آورد، و شکسته نفسى و انکسار که مانع سرکشى و غفلت است پدید مى آید، و مواظبت بر طاعت و عبادت آسان مى گردد، و شهوت معصیت را که به سبب سیرى چیره مى شود کم مى کند، و خواب زیاد را که باعث تباهى عمر و کندى و ماندگى طبع و از دست دادن نماز شب و تهجّد است دفع مى کند، و ایثار و صدقه دادن زائد بر هزینه را میسّر مى سازد، و کم خرجى را که خود موجب فراغ خاطر از اهتمام به تهیّه اسباب خوردن مى شود ممکن مى گرداند، و تندرستى و دفع بیماریها را سبب مى گردد زیرا معده خانه هر بیمارى و پرهیز و کم خورى سر آمد دواهاست. و در حدیث آمده است که: «به اندازه مقدارى از معده غذا بخورید تا تندرست بمانید.» و اضداد این فوائد که مفاسد است بر سیرى مترتّب مى باشد. امّا راه علاج شره و حرص بر خوردن و آشامیدن، این است که اخبارى را که در ذم آن وارد شده به یاد داشته باشد، و خویشتن را بر پستى خوردنیها و مشارکت حیوانات در این امور آگاه و متنبّه سازد، و در مفاسد حرص و ولع به آن، از ذلّت و خوارى و از دست دادن حشمت و مهابت و سستى و ضعف هوش و پدیدار شدن بلادت و حدوث امراض، بیندیشد. و آنگاه خویشتن را از افراط در خوردن هر چند با تکلّف و زحمت باشد نگاه دارد تا اعتدال و میانه روى در او عادت شود. شهوت جنسى و امّا دوم، یعنى پیروى از شهوت فرج و افراط در آمیزش، شکّى نیست که عقل را چنان مقهور و منکوب مى کند که همّت آدمى را مقصور بر تمتّع و بهره گیرى از زنان مى سازد، و انسان را از سلوک راه آخرت محروم مى گرداند، و بسا چنان چیره شود که دین و ایمان را زایل نماید و آدمى را به ارتکاب کارهاى زشت بکشاند، و اگر قوه واهمه کسى بر او غالب باشد این شهوت او را به عشق بهیمى گرفتار سازد و در نتیجه نیروى وهم، عقل را در خدمت شهوت در آورد، و حال آنکه خدا عقل را آفریده تا مطاع باشد نه خدمتگزار شهوت. و این بیمارى دلهائى است که از محبّت خدا و از همّت هاى عالى خالى و بى نصیب است. و باید از مبادى شهوت یعنى فکر و نظر کردن درباره آن احتراز نمود، زیرا اگر شهوت به هیجان آمد و استوار شد دفع آن دشوار است، و همچنین است دوستى جاه و مال و ملک و فرزند. و مثل کسى که آن را از همان آغاز انگیزش در هم شکند مانند کسى است که عنان مرکبى را از آغاز ورود به جائى به دست گیرد که بازداشتن آن با کشیدن عنان آسان است، و مثل کسى که بخواهد شهوت را بعد از استحکام و ریشه دار شدن معالجه کند مانند کسى است که آن چارپا را واگذارد تا داخل خانه شود و آنگاه دم او را بگیرد و بخواهد از عقب بیرون کشد، چه تفاوت بزرگى است بین این دو حال از حیث آسانى و دشوارى. پس احتراز و احتیاط باید در ابتداى کار باشد که در اواخر جز با کوشش شدید که نزدیک به جان کندن است علاج نمى پذیرد. و گاهى افراط این شهوت گروهى را بر آن مى دارد که غذاهاى مقوّى مى خورند تا نیروى بیشتر براى آمیزش پیدا کنند، اینان مانند کسانى هستند که به چنگ درندگان گرفتار شده اند و در بعضى اوقات که آن درندگان از ایشان غافل شوند حیله ها کنند تا آنها را به هیجان و حمله آورند، و پس از تهییج و برانگیختن آنها به علاج و اصلاح آنها پردازند. به تجربه رسیده است که کسى که مطیع و منقاد این شهوت گردد و در افزودن وسائل تهییج آن و تزویج زنان و تجدید آنان و تخیّل و نگریستن و خوردن غذاها و داروهاى محرّک بکوشد بدن او ضعیف و بیمار و عمرش کوتاه مى شود، و افراط آن گاه به سقوط آن قوه و اختلال در قواى فکرى و فساد عقل منجر مى گردد - چنانکه در کتابهاى طبّى اثبات شده است - و آمیزش براى مغز او هر چیز زیانبارتر است، زیرا جلب قسمتى از مواد معنوى به آنجا مربوط است. و از این رو غزّالى این شهوت را به عامل و کارگزار ظالمى تشبیه کرده که پادشاه او را مطلق العنان کند و وى را از ظلم باز ندارد و او به تدریج همه اموال رعایا را بگیرد و آنها را به فقر و فاقه مبتلا سازد و آنان از گرسنگى و ناتوانى از تحصیل قوت و آذوقه خود هلاک شوند. به همین گونه اگر عقل این قوه را مقهور نکند و آن را بر راه اعتدال نگه ندارد همه مواد مناسب و شایسته اى که قوه غاذیه باید آنها را بدل ما یتحلّل سازد به مصرف خود مى رساند و همه را منى مى سازد، و همه اعضاء بى غذا مى مانند و ضعیف مى گردند و بدن به سرعت رو به فنا مى رود. امّا اگر شهوت مطیع عقل باشد و به امر و نهى آن گردن نهد همچون عامل و کارگزارى است که از روى عدل و مروت مالیات مى ستاند و آن را صرف مملکت و حفظ مرزها و اصلاح پلها و دیگر نیازهاى کشور مى کند و بقیّه اموال رعیّت براى خودشان مى ماند و صرف آذوقه و سایر مایحتاج زندگیشان مى شود. و دلیل بزرگى آفت این شهوت و مقتضى هلاک دین و دنیا بودن آن، اگر از حدّ اعتدال بگذرد، اخبارى است که در ذمّ آن وارد شده است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم در یکى از دعاهاى خود چنین مى گوید: «خدایا از شرّ گوش و چشم و دل و شرّ منى خود به تو پناه مى برم». و روایت است که «وقتى آلت شهوت جنسى برخاست دو ثلث عقل مى رود». و در تفسیر قول خداى تعالى: «وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ» 113: 3(فلق، 3). «و از شرّ شب (یا هر تاریکى) وقتى فرا گیرد». چنین روایت شده است که: از شرّ آن آلت وقتى که برخیزد. و پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «زنان دامهاى شیطانند». و فرمود: «خدا هیچ پیغمبرى از گذشتگان را برنینگیخت مگر اینکه ابلیس امید داشت که او را به مهلکه زنان بیفکند، و من از هیچ چیز چنان نمى ترسم که از این» [1]. و فرمود: «از فتنه دنیا و فتنه زنان بپرهیزید و اول فتنه بنى اسرائیل از ناحیه زنان بود». و روایت است که: «شیطان به موسى علیه السلام گفت: با زن بیگانه در خلوت منشین، که هیچ مردى با زن نامحرم خلوت نکند مگر اینکه من خود - نه یارانم - سومى آنها خواهم بود تا او را به فتنه اندازم». و نیز روایت شده که: «شیطان گفت زن نصف سپاه من است، و آن تیرى است براى __________________________________________________ [1] این سخن در «احیاء العلوم» (ج 2، ص 86) از سعید بن مسیّب نقل شده نه از گفتار پیغمبر (ص). مصحح من که به هر جا مى افکنم خطا نمى شود، و زن محرم اسرار من و فرستاده من در حاجات من است». و شکّى نیست که اگر این شهوت نبود زنان بر مردان تسلّط نمى یافتند. پس با دلیل عقلى و نقلى روشن و آشکار است که: افراط در این شهوت و آمیزش زیاد مذموم است. هان تا مغرور نگردى به اینکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم زنان بسیار داشت، که همه آنچه در دنیاست نمى توانست دل او را به خود مشغول دارد. او در محبّت خدا چنان مستغرق بود که بیم آن مى رفت که دلش از شوق الهى آتش بگیرد و از آنجا به کالبدش سرایت کند، و از این جهت زنان متعدّد خواست و جان شریف خویش را به آنان مشغول مى ساخت تا اندکى التفات به دنیا پیدا کند و کثرت استغراق به مفارقت روح از بدن نینجامد، و از این رو وقتى شوق خدا در کانون سینه اش افروخته مى شد و در دریاى حبّ و انس فرو مى رفت دست بر پاى عایشه مى زد و مى فرمود:«کلّمینى و اشغلینى یا حمیرا» اى عایشه با من سخن گوى و مرا مشغول کن». و وى با سخن خود پیامبر صلى اللّه علیه و آله را از آن حال عظیم که قالب تن تاب تحمّل آن را ندارد مشغول مى ساخت. لکن از آنجا که طبیعت و جبلّت او انس به خدا بود و التفات او به خلق عارضى بود و براى مدارا با بدن و حفظ حیات خود را به آن وا مى داشت، هنگامى که مجالست وى با آنان به طول مى انجامید دلتنگ مى شد و شکیبائى در او نمى ماند و مى فرمود:«ارحنا یا بلال» «اى بلال ما را آسوده کن (اذان بگوى)» تا به حالتى که دوست مى داشت باز گردد. و انسان ضعیف العقل از فهم این حال معذور است، که افهام از آگاهى بر اسرار کارهاى او قاصر است [1]. امّا معالجه افراط این شهوت - بعد از یادآورى مفاسد مذکور آن - این است که باید قوّه شهوت را با گرسنگى ضعیف ساخت و از آنچه باعث هیجان آن مى شود از قبیل تخیّل و تصوّر زنان و نگاه کردن و سخن گفتن و خلوت با آنان احتراز کرد که قویترین سبب تحریک و هیجان این شهوت نگریستن و خلوت کردن است، و از این جهت خداى تعالى فرمود: __________________________________________________ [1] تمام این گفتار مأخوذ از کلام غزالى در احیاء العلوم (ج 3 ص 87) است «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ ابْصارِهِمْ» 24: 30(نور، 30). «به مؤمنان بگو که دیدگان خویش باز گیرند». و پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«النّظرة سهم مسموم من سهام إبلیس فمن ترکها خوفا من اللّه تعالى أعطاه اللّه ایمانا یجد حلاوته فى قلبه». «نظر کردن تیر زهر آلودى است از تیرهاى شیطان، پس هر که خود را از بیم خداى تعالى از آن نگاه دارد خداوند ایمانى به او عطا فرماید که شیرینى آن را در دل خود بیابد». و فرمود:«لکلّ عضو من أعضاء ابن آدم حظّ من الزّنا، فالعینان تزنیان و زناهما النّظر». «براى هر عضوى از اعضاء آدمى بهره اى از زناست، چشم ها نیز زنا مى کنند و زناى آنها نگریستن است». و فرمود: «به خانه زنانى که شوهرشان غایب است نروید که شیطان همچون خون در هر یک از شما جریان دارد». عیسى بن مریم علیه السلام فرمود: «از نگاه کردن (به نامحرم) بپرهیزید، که شهوت را در دل شما کشت مى کند و مى پرورد، و نگریستن براى فتنه کافى است». از یحیى بن زکریّا پرسیدند که ابتداى زنا و سرچشمه آن چیست؟ فرمود: «نگاه کردن و آرزو نمودن». و داود علیه السلام به پسر خود گفت: «فرزندم به دنبال شیر راه برو و در عقب زن راه مرو». و ابلیس گفته است: «نگاه کردن تیر و کمان من است که هرگز در آن خطا نمى کنم». و چون نظر کردن انگیزنده شهوت است، در شریعت نگریستن زن و مرد به یکدیگر حرام شده، و همچنین شنیدن سخنان یکدیگر، مگر به ضرورت و بقدر حاجت. و همچنین نظر کردن مردان بر پسران امرد (بى مو، که موى بر زنخ نیاورده اند) اگر از روى شهوت و موجب فتنه باشد حرام شده است. و از این رو بزرگان دین و اخیار هر عصر و دیارى از نظر کردن به روى پسران احتراز مى نمودند، حتّى یکى از آنان گفته است: «ترس من براى جوان عابد و زاهدى که با پسر امرد مى نشیند بیشتر از ترسى است که براى او از درنده هاى خطرناک دارم». امّا اگر شهوت با گرسنگى و روزه و نگاهداشت چشم ضعیف نشود سزاوار است که با ازدواج آن را مهار کند، به شرط استطاعت و ایمنى از شرور و مفاسد آن. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «هر گاه زن روى آورد همچون شیطانى پیش آید، اگر یکى از شما از دیدار زنى به شگفت آید به کنار همسر خود رود، که با او همان است که با آن بیگانه است». (و دوم) - یعنى دومین از دو جنس رذائل قوه شهوت: خمود است، و آن عبارت است از تفریط و کوتاهى کردن در به دست آوردن قوت ضرورى، و سستى نمودن در شهوت نکاح، به حدى که به سقوط و نابودى آن غریزه و ضایع گذاردن عیال و قطع نسل شود. و شکّى نیست که آن در شرع مذموم و ناپسند است، زیرا تحصیل معارف الهى و اکتساب فضائل اخلاقى و عبادتهاى بدنى به نیرومندى تن بستگى دارد، پس کوتاهى در رساندن غذا به بدن (که باید بدل ما یتحلّل گردد) موجب حرمان از فوائد مترتّب بر آن است، و این محرومیّت در نهایت خسران و زیان است. و همچنین اهمال و سستى قوه شهوت نکاح آدمى را از فوائد مترتّب بر آن محروم مى سازد زیرا که این قوه بر انسان چیره گشته تا نسل باقى بماند و وجود وى دوام و استمرار یابد، و نیز براى اینکه لذت آن را ادراک کند و لذات آخرت را با آن بسنجد، زیرا لذت آمیزش نیرومندترین لذایذ جسمانى است، چنانکه درد آتش بزرگترین دردهاى بدنى است، و ترغیب (راغب گردانیدن) و ترهیب (ترساندن) مردم را به سعادتهایشان پیش مى راند، و این جز به ادراک لذت و الم محسوس که مشابه لذّات و آلام اخروى است حاصل نمى شود. و بقاء نسل را فوائدى است: 1 - موافقت با اراده خداوند در کوشش براى تحصیل فرزند که بقاء نوع انسان به آن بستگى دارد. 2 - طلب دوستى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که وسیله مباهات و افتخار او مى شود. 3 - تبرّک جستن به دعاى فرزند صالح بعد از خود، و وصول به شفاعت فرزند خردسال هر گاه پیش از او بمیرد - چنانکه از اخبار بر مى آید. و از فوائد زناشوئى این هاست: نگاهداشت خود از شرّ شیطان و شکستن حدّت و شدّت شهوت، و حفظ دیدگان و فرج از گناه و از میان بردن وسوسه ها و خطرهاى شهوت از دل، و به این حقیقت اشاره دارد گفتار پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم«من تزوّج فقد أحرز نصف دینه» «هر که ازدواج کرده نیمى از دین خود را مصون و محفوظ داشته». و از فوائد نکاح نیز این است: فارغ شدن از تدبیر منزل و تنظیم خانه و کارهائى از قبیل پخت و پز و شست و شو و مانند این ها، که آسودگى خاطر از این امور بهترین کمک براى تحصیل علم و عمل است، و از این جهت پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «هر یک از شما باید زبانى ذکرگو و دلى شکرگزار و همسرى مؤمن و شایسته فرا گیرد تا او را بر کار آخرتش کمک دهد». و از فوائد نکاح این است که: آدمى به سبب آن در حاجات اهل و عیال (نانخور) رنج و زحمت مى کشد و در بهبود و اصلاح حال و راهنمائى آنها به دیندارى سعى مى کند، و در تحصیل مال حلال از طریق کسبهاى پاک مى کوشد، و به تربیت فرزندان قیام مى کند و بر اخلاق زنان و احیانا بدخوئى آنان شکیبائى مى ورزد، و این همه از فضائل بزرگ است، و از این رو رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: «الکادّ فی نفقة عیاله کالمجاهد فی سبیل اللّه» «کسى که براى به دست آوردن نفقه (خرجى و هزینه زندگى) عائله خود رنج و زحمت مى کشد همچون کسى است که در راه خدا جهاد مى کند». و فرمود: «هر که نماز او نیکو و عائله او بسیار و مال او کم باشد و مسلمین را غیبت نکند با من در بهشت خواهد بود». و فرمود: «بعضى از گناهان هست که هیچ چیز کفّاره آن نمى شود مگر کوشش و تلاش در طلب معیشت». و فرمود: «هر که را سه دختر باشد و هزینه آنها را بدهد و به آنها احسان کند تا خداوند آنان را [به سبب ازدواج ] از وى بى نیاز سازد خداى تعالى بهشت را بر او واجب خواهد کرد». شکّى نیست که لازمه خمودى شهوت حرمان از فوائد مذکور و بر خلاف عقل است. امّا براى نکاح آفات و بلیّات نیز هست مانند احتیاج به مال و دشوارى تحصیل حلال آن - بخصوص در امثال این زمان - و کوتاهى از اداء حقوق زنان و شکیبائى بر اخلاق آنان، و تحمّل بدخوئى و آزارشان، و پریشانى خاطر براى تحصیل معیشت و آنچه به آن احتیاج هست، و این ها غالبا آدمى را به دنیا فرو مى برد و از یاد خدا - سبحانه - و آنچه براى آن خلق شده غافل مى کند. پس سزاوار است که هر کسى درباره خود و احوال خود بیندیشد و - بعد از ملاحظه فوائد و مفاسد - بررسى کند که براى او چه چیز بهتر است، آن را برگزیند و به آن رفتار کند. پیوست (عفت) دانستى که ضدّ دو جنس شره و خمود عفّت (خویشتن دارى و پاکدامنى) است، و آن این است که قوه شهوت مطیع و منقاد عقل باشد در خوردن و نکاح و آمیزش از حیث کم و کیف، و از آنچه عقل نهى کند اجتناب نماید، و این حدّ اعتدال است که در عقل و شرع پسندیده و ستوده است، و دو طرف افراط و تفریط آن ناپسند و مذموم است، که در همه اخلاق و احوال حدّ وسط مطلوب است زیرا «خیر الامور أوساطها». و از اخبارى که در فضیلت گرسنگى وارد شده گمان نکنى که افراط در آن ممدوح است، که چنین نیست بلکه از اسرار حکمت شریعت این است که در هر موردى که طبع آدمى طرف افراط را خواستار است شرع در منع از آن مبالغه مى کند به نحوى که جاهل مى پندارد طرف تفریط مطلوب است، و لیکن عالم در مى یابد که مقصود حدّ وسط است. و چون طبع آدمى غایت سیرى را مى طلبد شرع گرسنگى را مى ستاید تا در این کشاکش که طبع انگیزنده و شرع منع کننده است اعتدال حاصل شود. مثلا گاهى پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم در ستایش شب زنده دارى و نماز شب و روزه تأکید مى کرد، سپس با آگاهى به اینکه بعضى همه شب به پا مى ایستند و همه روزها روزه دارند از آن نهى فرمود. و اخبار وارده در ستایش عفّت و فضیلت آن بسیار است، امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«افضل العبادة العفاف» «برترین عبادتها عفاف و پاکدامنى است». و امام باقر علیه السلام فرمود:«ما من عبادة أفضل من عفّة بطن و فرج» «هیچ عبادتى برتر از عفّت شکم و فرج نیست». و فرمود:«أىّ الاجتهاد افضل من عفّة بطن و فرج» «کدام مجاهده و کوشیدن بالاتر از عفّت ورزیدن در شکم و شهوت است». و در این معنى اخبار دیگرى نیز هست. پس از آگاهى به فضیلت عفّت، آدمى باید بداند که اعتدال در خوردن این است که به اندازه اى بخورد که نه ثقل و سنگینى در معده احساس کند و نه درد گرسنگى. بلکه شکم را از یاد ببرد و از آن متأثّر نشود، زیرا مقصود از خوردن زنده بودن و کسب نیرو براى عبادت است. و سنگینى طعام آدمى را کسل مى کند و از عبادت باز مى دارد، و درد گرسنگى نیز دل را مشغول مى کند و مانع از عبادت مى شود. پس سزاوار است که به حدّ اعتدال بخورد به طورى که اثرى از خوردن در او نباشد، تا همانند فرشتگان از سنگینى معده و درد گرسنگى آسوده و فارغ باشد، و از این جهت خداى تعالى فرمود: «... وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» 7: 31(اعراف، 30). «... بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید». و این نسبت به اشخاص و حالات و غذاهاى گوناگون مختلف مى شود، و معیار این است که تا اشتها و رغبت کافى پیدا نکند نخورد، و هنوز اشتهاى او باقى باشد که دست از طعام بدارد. و شایسته است که غرض او از غذا خوردن لذت نباشد بلکه قوّت یافتن براى کارى باشد که براى آن خلق شده است (یعنى عبادت). و از انواع طعام به نان خالى گاه از گندم و گاه از جو بسنده کند و اگر نان خورش خواهد به یک خورش اکتفا نماید، و بر خوردن گوشت مداومت نکند و آن را یکسره هم رها نکند. امیر مؤمنان فرمود: «هر که چهل روز گوشت نخورد بدخو مى گردد، و هر که چهل روز پیاپى گوشت بخورد سنگدل مى شود». اعتدال در شهوت (خوردن و آمیزش). اعتدال در خوردن این است که شبانه روز یکدفعه هنگام سحر غذا بخورد، بعد از فراغ از نماز شب یا بعد از عشاء، و اگر نتواند به یکدفعه اقتصار کند، صبح و شام غذا بخورد. و اخبارى از ائمّه علیهم السلام در تشویق به خوردن شام رسیده است. امّا عرفا بر گرسنگى ترغیب بسیار کرده اند و فوائد آن را بسیار ذکر نموده اند، و گفته اند کشف اسرار الهى و رسیدن به مقامات عالى به گرسنگى بستگى دارد، و داستانهائى درباره صبر بر گرسنگى حکایت کرده اند، که بعضى یک یا چند ماه چیزى نمى خوردند، و این امرى است و راى آنچه در اخبار رسیده و غیر از آن است که عموم مردم به آن مکلّف شده اند، و اگر خوب باشد براى عدّه اى مخصوص خواهد بود. و امّا اعتدال در آمیزش این است که بر آن به اندازه اى اقتصار کند که نسل منقطع نگردد و از گناه مصون بماند و خطر شهوت از دل برود، و به ضعف بدن و قوا منجر نشود. و امّا دیگر انواع رذائل و نتایج و آثار متعلّق به قوّه شهوت - اگر چه بعضى از آنها اعمّ از آن دو جنس (شره و خمود) یا مساوى آن دو مى باشد - بسیار است: از جمله: دنیا دوستى بدان که دنیا در ذات خود ماهیّت و حقیقتى دارد و نسبت به انسان و در حق بندگان نیز ماهیّت و حقیقتى دارد. امّا ماهیّت و حقیقت دنیا فی نفسه عبارت است از اشیاء و اعیان موجود یعنى زمین و آنچه در آن است، و مراد از زمین املاک و باغ و امثال این هاست و آنچه در آن است معادن و نباتات و حیوانات است. و به دست آوردن معادن یا براى این است که آلات و ابزار کار قرار گیرد مانند مس و آهن و یا به جهت زینت است مثل جواهر یا براى داد و ستد است، مانند طلا و نقره. و از گیاهان براى تحصیل قوت و غذا و دوا بهره بردارى مى شود. و حیوانات را یا براى کار و خدمت مورد استفاده قرار مى دهند مانند بردگان و غلامان، یا براى تسحیر دلهاى آنان و تسلّط بر آنها به جهت جاه طلبى و بزرگداشت خود، یا براى لذت یافتن از آنها مانند زنان، یا براى کسب نیرو و پشتیبانى مانند فرزندان. این ها اشیاء و اعیانى هستند که از آنها به دنیا تعبیر مى شود، و خداى سبحان آنها را در این آیه شریفه جمع فرموده: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مَنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الانْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا...» 3: 14(آل عمران، 14). «دوست داشتن خواهشها (و خواستنى ها) از زنان و فرزندان و اموال گرد آمده از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چارپایان و کشت، براى مردم آرایش (و جلوه) یافته، این ها کالاى زندگى دنیاست..». و محبّت این ها مربوط به قوه شهوت است، مگر دوست داشتن تسخیر دلها به قصد غلبه و تسلّط که از رذائل قوه غضب است - چنانکه قبلا گفته شد - و از اینجا معلوم مى شود که حبّ دنیا که متعلّق است به قوه شهوت اعمّ است از شره به معناى اول از دو تفسیرى که اشاره کردیم. و امّا ماهیّت و حقیقت دنیا در حقّ بندگان عبارت است از آنچه پیش از مرگ براى آدمى در آن بهره و وسیله شهوت و حظّ و غرض و لذتى هست، و لذتى که در حال کنونى خود، پیش از وفات، دارد نسبت به او دنیاست. و براى او دو علاقه و بستگى در آنها هست، یکى علاقه قلبى که دوستى آن است و دیگرى بستگى به بدن که اشتغال به اصلاح و پرورش آن است تا از آن بهره بردارى کند. امّا همه آنچه انسان به آن میل و رغبت دارد مذموم نیست، زیرا آنچه آدمى در دنیا به آن میل دارد اگر ثمره و نتیجه آن بعد از مرگ برایش بماند - یعنى علم نافع و عمل صالح - در حقیقت به آخرت متعلّق است، و آن را به این اعتبار دنیا نامند که نزدیک و در دسترس است، و هر یک از عالم و عابد از علم و عبادت خود لذّت مى برد و حتّى براى وى لذّت بخش ترین چیزهاست، اگر چه حظّ و بهره اى زودرس در دنیاست، لیکن از دنیا مذموم نیست، بلکه در حقیقت از آخرت به شمار مى رود، هر چند از حیث اینکه محسوس و مشهود است از دنیا محسوب مى شود. زیرا هر چه در قلمرو حس و مشاهده است از عالم شهادت (محسوس) - یعنى دنیا - است و از این رو پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمرد و فرمود: «حبّب إلىّ من دنیاکم ثلاث: الطّیب و النّساء، و قرّة عینى فی الصّلاة». «سه چیز از دنیاى شما نزد من محبوب است: بوى خوش، و زنان، و روشنى چشم من در نماز است»، با اینکه نماز از اعمال آخرت است. پس دنیاى مذموم عبارت است از حظّ و بهره عاجل و زودرس که نه از اعمال آخرت است و نه وسیله اى براى آن، و آن جز لذّت بردن از معاصى و تنعّم به چیزهاى مباحى که زائد بر مقدار ضرورت است نیست. و امّا تحصیل روزى به قدر ضرورت از کارهاى شایسته و نیکوست، چنانکه در اخبار به آن تصریح شده است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:«العبادة سبعون جزءا، أفضلها طلب الحلال» «عبادت هفتاد جزء است که برترین آنها طلب روزى حلال است.» و فرمود:«ملعون من ألقى کلّه على النّاس» «ملعون است کسى که کلّ بر مردم شود». و حضرت سجّاد علیه السلام فرمود:«الدّنیا دنیاءان: دنیا بلاغ، و دنیا ملعونة» «دنیا دو گونه است: دنیائى که رساننده است (یعنى انسان را به سبب طلب قدر کفاف و ضرورت به طاعت و قرب خدا مى رساند) و دنیائى که ملعون است (یعنى آدمى را که در جستجوى بیش از مقدار ضرورت و احتیاج است از رحمت خدا و سعادت و آخرت دور مى کند)». و امام باقر علیه السلام فرمود: «هر که براى بى نیازى از مردم و وسعت و گشایش بر اهل و عیال خود و نیکى و عطوفت با همسایگان در دنیا به طلب روزى برود در قیامت خداى عزّ و جلّ را ملاقات خواهد کرد در حالیکه چهره اش مانند ماه شب چهاردهم مى درخشد». و امام صادق علیه السلام فرمود:«الکادّ على عیاله کالمجاهد فی سبیل اللّه» «کسى که براى عائله خود رنج مى برد مثل کسى است که در راه خدا جهاد کند». و فرمود:«انّ اللّه تبارک و تعالى لیحبّ الاغتراب فی طلب الرّزق» «خداى متعال سفر کردن و تحمّل غربت را در طلب روزى دوست مى دارد.» و فرمود:«لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیاه» «کسى که دنیا را براى آخرت یا آخرت را براى دنیا ترک نماید از ما نیست». و فرمود:«لا تکسلوا فی طلب معایشکم، فانّ آباءنا کانوا یرکضون فیها و یطلبونها». «در طلب روزى تنبلى مکنید که پدران ما در این راه تلاش مى کردند و به دنبال روزى مى رفتند». شخصى به آن حضرت عرض کرد: «ما دنیا را مى طلبیم و دوست داریم که به ما رو آورد، فرمود: مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: خود و عائله ام از آن منتفع شویم و به آن صله رحم و تصدّق کنم، و حج و عمره به جا آورم. فرمود: این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است». امام موسى بن جعفر علیهما السلام در زمینى کار مى کرد به طورى که قدمهایش را عرق فرا گرفته بود، شخصى عرض کرد: «فدایت شوم، کارگران شما کجایند؟ فرمود: کسى که از من و پدرم بهتر است با دست در زمین خود کار مى کرد، پرسید: او کدام شخص بود؟ فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین و همه پدرانم با دست خود کار مى کردند، و این کار انبیاء و مرسلین و اوصیاء ایشان و صالحان است». و به این مضامین اخبار بسیار هست. دنباله مؤمن را کسب و شغل باید از این اخبار معلوم شد که براى هر مؤمنى نیک و پسندیده بلکه لازم است که کسب و کار پاک و حلالى داشته باشد تا آنچه را که مورد احتیاج او از روزى و وسائل زندگى است به دست آورد، و این معنى در اخبار بسیار دیگرى تصریح شده است. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «خداى - عزّ و جلّ - به داود علیه السلام وحى فرستاد که تو نیکو بنده اى هستى اگر از بیت المال نمى خوردى و به دست خود کار مى کردى و چیزى مى ساختى. پس داود چهل روز گریست، و خداوند آهن را فرمود که براى داود نرم شود. داود هر روز یک زره مى ساخت و هزار درم مى فروخت، پس سیصد و شصت زره بساخت و سیصد و شصت هزار درم فروخت و از بیت المال بى نیاز شد». امام صادق علیه السلام فرمود:«من أحبّنا اهل البیت فلیأخذ من الفقر جلبابا او تجفافا» «هر که ما اهل بیت را دوست دارد باید در مقابل فقر جلباب یا تجفافى بگیرد». جلباب کنایه از ستر و پوشش نسبت به فقر است، و تجفاف (وسیله حفظ در جنگ مانند زره) کنایه از کسب پاکى است که فقر را دفع کند. به آن حضرت عرض کردند که مردى مى گوید: من در خانه خود مى نشینم و نماز و روزه به جا مى آورم و پروردگار خود را عبادت مى کنم و روزى من خواهد رسید. امام فرمود: «این یکى از سه نفرى است که دعایشان مستجاب نمى شود». و ملکه تحصیل مال حلال از راه کسبهاى پاک و مصرف آن در هزینه هاى پسندیده یکى از دو معنى حرّیت و آزادگى است، زیرا آزادى دو معنى دارد: یکى همین معنى مذکور که آزادى به معنى اخصّ است، و دوم رهایى از اسارت هوى و هوس و بندگى قوه شهویّه، و این آزادى به معنى اعم است و ضد آن رقّیّت و بردگى به معنى اعمّ است که پیروى از قوه شهوت و متابعت هوى است. و ضد آزادى به معنى اول - یعنى رقّیّت و بندگى به معنى اخصّ - عبارت است از نیازمندى به مردم در آنچه از رزق بدان محتاج است و نظر به دست دیگران و چشم دوختن به اموال ایشان، یا بروجه حرام، مانند غصب و غارت و دزدى و انواع خیانتها، یا به طریق غیر حرام مثل گرفتن صدقات و مانند آن، بلکه مطلق گرفتن از مردم که انسان دست خویش را دست زیرین و دست دیگران را دست برین قرار دهد. و شکّى نیست که رقّیّت به این معنى مذموم و ناپسند است، زیرا وجه اول (گرفتن مال مردم به طریقى که حلال نیست) در شریعت حرام و موجب هلاک ابدى است، و وجه دوم (صدقه گرفتن) گر چه وقتى فقیر و مستحق است حرام شرعى نیست، لیکن موجب توقّع از مردم و چشم داشتن به دست آنان است و باعث ذلّت و انکسار و خضوع و بردگى نسبت به آنان خواهد بود، و این حالت، وثوق به خدا و اعتماد و توکّل بر او را کم مى کند و سرانجام بکلّى منجر به سلب توکّل مى شود به طورى که مخلوق را بر خالق ترجیح مى دهد، و این با مقتضاى ایمان و معرفت واقعى به خداى سبحان منافات دارد. فصل 1 دنیاى مذموم همان هوى است از آنچه گفته شد معلوم گردید که دنیاى مذموم این است که به دنبال کسب لذت و بهره بردارى از آنچه در امر آخرت به آن نیازى نیست باشى که از آن به هوى تعبیر مى شود، و قول خداى تعالى به همین معنى اشارت دارد: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَانَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى» 79: 40 - 41(نازعات، 40). «... و کسى که خود را از هوى بازداشته بهشت جایگاه اوست». و موارد هوى در این قول خداى تعالى گرد آمده است: «اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ و زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِى الامْوالِ وَ الْأَوْلادِ» 57: 20(حدید، 20). «بدانید که زندگى این دنیا بازیچه و سرگرمى و زینت و فخر فروشى میان خودتان و فزون جوئى اموال و فرزندان است». و چیزهائى که این امور بدانها حاصل مى شود در این آیه ذکر شده است: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» 3: 14(آل عمران، 14). «دوستى شهوتها (خواهشها و آرزوها) از زنان و فرزندان و اموال گرد آمده از زر و سیم و اسبان نشاندار و چارپایان و کشت، در نظر مردم جلوه کرده، این ها کالاى زندگى دنیاست و سرانجام نیک نزد خداست». این ها اشیاء این دنیاست، و آدمى ممکن است به این ها دو گونه علاقه و دلبستگى داشته باشد: 1 - علاقه قلبى: و آن عبارت است از دوست داشتن آنها و لذّت بردن از آنها و به کار بردن فکر و همّت خویش براى به دست آوردن آنها، به طورى که دل گرفتار آنها گردد. و همه صفات دل که متعلّق به دنیاست مانند ریا و سمعه (شنوانیدن عمل خیر خود به مردم) و بد گمانى و چرب زبانى و حسد و کینه و دشمنى و کدورت و کبر و حبّ مدح و تفاخر و زیاده جوئى، در این دلبستگى قرار دارد، و این دنیاى باطن است و دنیاى ظاهر خود این چیزهاست. 2 - علاقه بدنى: و آن اشتغال به اصلاح این چیزهاست بدان سان که خود و دیگران از آنها بهره مند شوند، و این اشتغال و گرفتارى عبارت است از صنعتها و حرفه هایى که مردم خود را به آنها مشغول ساخته اند به نحوى که خود و خالق خود را یکسره فراموش کرده اند و از کارى که براى آن آفریده شده اند باز مانده اند. و اگر سبب و مقدار نیاز به آنها را مى دانستند و به قدر ضرورت خود را به آنها مشغول مى کردند به دنیا چنان فرو نمى رفتند، و لیکن چون حکمت آمدن به دنیا و اندازه بهره و نصیب خود را از آن نفهمیدند از قدر حاجت فراتر رفتند و خود را به مشاغل دنیوى گرفتار ساختند و این شغلها و مشغله ها پى در پى مى آید و به یکدیگر متّصل است و حدّ و نهایت ندارد تا آنجا که آدمى از مقصود اصلى آنها غافل و در مشغله هاى بسیار گرفتار مى شود. آرى امور دنیا چنین است که چون در یک شغل گشوده شود در ده شغل دیگر از پى آن باز مى شود، و باز هر یک از آن درها را درهاى دیگر به دنبال مى رسد تا بى نهایت، گویى دنیا چاهى است عمیق که نهایتى براى عمق آن نیست، که هر کس در پرتگاهى از آن بیفتد از آنجا به پرتگاههاى دیگر سقوط مى کند.. و همین طور پى در پى. مگر نمى بینى که آنچه انسان ذاتا به آنها نیازمند است خوراک و پوشاک و مسکن است؟ و به همین جهت نیاز به پنج صنعت که اصول صناعات است پدید آمد: کشاورزى و دامدارى و بافندگى و بنّائى و اقتناص - یعنى شکار و استخراج معدن و حتّى فراهم کردن هیزم - و بر هر یک از این پنج صنعت صنعتهاى دیگر مترتّب است، و بدین سان همه صناعاتى که اکنون در عالم مى بینى پیدا شد. و هیچ کس نیست مگر اینکه به یکى یا بیشتر از این شغلها مشغول است بجز تنبلان و اهل بطالت که از آغاز کودکى به هرزگى نشو و نما یافته اند و بر این غفلت و بطالت خویش ادامه دادند تا بیکاره و بدون شغل ماندند و از این رو دست نیاز به نتیجه کار و کوشش دیگران دراز کردند، و بدین سبب دو شغل خبیث پیدا شد یکى دزدى و دیگرى گدائى، و هر یک از این دو انواع بسیار دارد که بر شخص اندیشمند پوشیده نیست. فصل 2 نکوهش دنیا و اینکه دشمن خدا و انسان است [1] بدان که دنیا و دشمن خدا و دوستان و دشمنان اوست: امّا دشمنى دنیا با خدا این است که راهزن بندگان خدا در طریق عبادت است، و به همین جهت از روزى __________________________________________________ [1] یکى از مطالبى که در کتابهاى اخلاق اسلامى به طور گسترده مطرح شده مذمت دنیا و مال دنیاست. این گونه مطالب بر دو نوع است: یک نوع آن اصلا مربوط به اسلام نیست و از تعالیم صوفیان و گفته هاى بعضى از زاهدان است و به همین جهت در آنها در نکوهش دنیا و کناره گیرى از آن مبالغه و افراط شده است (چنانکه مؤلف ما گاهى و تا اندازه اى تحت تأثیر کتاب «احیاء علوم الدین غزالى» همین موضع را دارد و نظر غزالى تقریبا همان نظر اهل تصوف است که در مواردى با نظر اسلام سازگار و موافق نیست) و حتى اخبارى در این زمینه نقل شده که صدور آنها از ناحیه رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) مسلّم نیست و با موازین معتبر اسلامى سازش ندارد. و نوع دیگر سخنانى است براى اینکه حرص و علاقه مردم به دنیا کم شود تا از شدت حرص و علاقه به دنیا فسادى پدید نیاید نه براى اینکه مردم دنیا را بکلى رها کنند و به اصلاح و تنظیم آن نپردازند. در قرآن کریم و روایات معتبر اسلامى از دنیا و مال دنیا و دوستى دنیا مذمت شده اما نه براى اینکه یکسره از آن دست بردارند و آن را مهمل گذارند بلکه براى اینکه از آن استفاده معتدل و صحیح کنند و در دام آن گرفتار نگردند. براى توضیح بیشتر در اینجا مناسب دانستیم خلاصه اى از نظر اسلام درباره دنیا وکه آن را آفرید نظر بر آن نیفکند، چنانکه در اخبار آمده است«». و امّا دشمنى دنیا با دوستان خدا به این است که با زیورها و جلوه ها و خرّمى هایش خود را در نظر __________________________________________________ مال دنیا بیاوریم تا به سؤالى که ممکن است در ذهن خلجان کند پاسخ داده باشیم، و آن سؤال این است که در صورتى که یکى از دو هدف دین اصلاح و منظم کردن دنیاست چرا غالبا در دین از دنیا مذمت شده است؟ پیش از آنکه به این سؤال پاسخ داده شود تکرار این نکته بجاست که همچنانکه مؤلف ما قبلا درباره فضیلت گرسنگى متذکر شد چون طبع آدمى در مورد میلها و شهوتها طرف افراط را خواستار است شرع در منع از آن مبالغه مى کند به نحوى که جاهل مى پندارد طرف تفریط مطلوب است، لیکن عالم در مى یابد که مقصود حد وسط است. مثلا چون طبع آدمى نهایت سیرى را مى طلبد شرع گرسنگى را مى ستاید تا در این کشاکش که طبع انگیزنده و شرع منع کننده است اعتدال و میانه روى حاصل شود. این مثال در مورد دنیا و مال دنیا و حبّ دنیا نیز صادق است. نظر اسلام درباره دنیا و مال دنیا: دنیا جاى زندگى و مال دنیا وسیله زندگى آدمیان است لکن همان گونه که جایگاه و وسیله زندگى است وسیله فریب و گرفتارى و هلاک نیز هست. آدمیان از یک سو به دنیا و مال دنیا نیازمندند و در نظرشان جلوه مى کند و از سوى دیگر چون به دنبال آن مى روند تا به آن برسند دچار آفت ها و صدمه هاى آن مى شوند. مفاسد و کارهاى زشت از دزدى و قتل و غارت و رشوه و ربا و دروغ و تقلب و حسد و حرص و طمع و... بر سر مال دنیاست. بنابراین دنیا و مال دنیا که محل و وسیله زندگى انسان است رسیدن یا نرسیدن به آن در زندگى و در حالات انسان مؤثر است یعنى اگر به آن برسد خود را بى نیاز مى بیند و مغرور مى شود و طغیان مى کند و حالاتى مانند تکبر و طمع در او پدید مى آید و کارهائى از قبیل تجاوز به حقوق دیگران و ستمکارى و افساد و عیّاشى از وى سر مى زند و اگر به آن نرسد دچار فقر و نومیدى و اندوه مى گردد و احساس پستى و خوارى مى کند و مرتکب کارهائى از قبیل دزدى و گدائى و فریب و خیانت و حیله و دروغ مى شود. پس از آنجا که کسى از دنیا و مال دنیا بى نیاز نیست و وقتى آن را به دست آورد از آفت و زیان ایمن نیست باید سود و زیان آن را از هم باز شناسد. ایشان مى آراید تا صبر و شکیبائى را در کامشان تلخ سازد. و امّا دشمنى آن با دشمنان خدا به این است که در راه آنان دام افکنده و با مکر و فریب آنها را به کمند __________________________________________________ بعضى مى پندارند که نظم و سامان و آبادانى دنیا به این است که مردم هر چه بیشتر به آن روى آورند و به آن اهمیت بدهند، و حال آنکه همین حالت باعث تباهى و ویرانى دنیا مى شود. زیرا در این حالت رقابت به میان مى آید و ارزش هر چیز در نظر مردم بیش از اندازه حقیقى اش جلوه مى کند و باعث گمراهى مى شود. اما اگر مردم آن را فقط به عنوان وسیله بنگرند نه هدف، و بدانند که در دنیا جاوید نمى مانند و لذات دنیا موجب سعادت حقیقى و همیشگى آنها نیست و حالات دنیا دستخوش دگرگونى و غیر قابل اعتماد است از آفات و صدمه هاى آن محفوظ و در امان خواهند بود. دین هم براى اصلاح دنیا همین راه را پیشنهاد مى کند یعنى مردم را به حقیقتى ماوراى این دنیا یعنى زندگى جاویدى که بعد از زندگى دنیا خواهند داشت متوجه مى کند، و این منافاتى با نظم و بهبود و پیشرفت در زندگى ندارد. پیشرفت در زندگى امرى است مطلوب و سودمند، و این باعث داناتر شدن و استفاده از موجودات جهان به نحو بهتر است و دین هم مخالف با این نیست. آنچه مخالف دین و عقل است این است که انسان دنیا، یعنى خوردن و پوشیدن و بهره بردارى از مادیات، را مقصد اصلى خود قرار دهد و فعالیت او صرفا براى رسیدن به این چیزها باشد. سرچشمه همه گرفتاریها نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن است. و دیگر گرفتاریهاى دنیوى از این هاست و محروم ماندن از تحصیل کمالات و فهم حقایق از اینجاست. شکم چرانى و شهوترانى و تجمل پرستى و سرگرمى به زرق و برق زندگى انگیزه دنبال اموال دنیا دویدن و آنها را به کف آوردن و بر هم نهادن و وسیله تفاخر و نمایاندن به مردم قرار دادن است و این ها شب و روز آسایش فکر و جسم را از آدمى سلب مى کند. اگر کسى تمام فکر و همتش متوجه دستیابى به این امور باشد و جز این هدف و مقصود دیگرى نداشته باشد چنین کسى از هیچ کار زشتى براى رسیدن به این مقصود رو گردان نیست و به هیچ دستور دینى و اخلاقى پایبند نخواهد بود. آن که دچار حسد و طمع و حرص و بخل است از دروغ و فریب و ستم و خیانت و شهوترانى چه باک دارد و براى راستى و درستى و عدالت و حق پرستى چه ارجى مى نهد. خود گرفتار مى سازد و با ایشان چنان رفتار مى کند تا دلهاى آنها را به خود کشیده و مطمئن سازد آنگاه یکباره دامن خویش از دستشان مى رهاند و آنان را در حیرت __________________________________________________ پس آنچه درباره مذمت دنیا و اینکه دشمن خدا و دوستان خدا است نقل شده از این روست که توجه و علاقه مردم را به دنیا کم کنند تا از آن فسادى زایش نکند نه اینکه مردم به اصلاح و تنظیم امور دنیا نپردازند. دیدگاه اسلام را درباره دنیا به خوبى مى توان از آیات قرآن کریم و احادیث دریافت. در حدیث است که «دنیا براى شما آفریده شده و شما براى آخرت آفریده شده اید». و خداى تعالى در قرآن کریم مى فرماید: «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا» (بقره، 29). پس انسان باید دنیا را فداى خود کند نه خود را فداى دنیا و اگر کسى براى رسیدن به دنیا خوبیها را کنار گذاشت و بدیها را مرتکب شد در حقیقت خود را فداى دنیا کرده است. و نیز مى فرماید: «فمن الناس من یقول ربنا آتنا فی الدنیا و ما له فی الاخرة من خلاق. و منهم من یقول ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار. أولئک لهم نصیب مما کسبوا..» (بقره، 200 - 202) «از جمله مردم کسى است که مى گوید: خدایا در دنیا به ما بده و او را در آخرت بهره اى نیست. و از جمله آنها کسى است که مى گوید: پروردگارا در دنیا به ما بهره نیک بده و در آخرت بهره نیک بده و ما را از عذاب دوزخ نگه دار. آنان، از آنچه کرده اند نصیبى دارند..». بنابراین اسلام نمى خواهد مردم دنیا را رها کنند یا مهمل گذارند یا گوشه نشینى و کناره گیرى را پیشه سازند بلکه مى خواهد که آدمى در طلب دنیا حریص نباشد و حدودى را رعایت کند و این حدود همان تعالیم اسلام است. شخص مسلمان نباید به دزدى و دروغ و رشوه و معاملات نا مشروع و احتکار و ربا و بى عفتى و اسراف و مفاخره به مال دنیا و تن به ذلت و پستى دادن و حرص و طمع و بخل آلوده شود و تقوى و عفّت و قناعت و عدالت و امانت و صداقت و احسان و درستکارى و مروّت و عزت نفس را از دست بدهد. دانشمندان اسلامى براى دنیا و مال دنیا سود و زیانهائى ذکر کرده اند که حاصل و نتیجه اش این است که انسان نباید دنبال دنیا بدود و هر چیزى را بدست آورد و نباید دنیا و همه چیزش را رها سازد، نباید پى هر لذتى برود و نباید هر لذتى را هم ترک کند، بلکه باید حد اعتدال و میانه روى را نگه دارد و از تنعّم و تن پرورى و مفاخره به مال و افزون طلبى و پشیمانى و اندوه مى نشاند، و از سعادت جاوید محرومشان مى سازد، و آن فریب خوردگان بیچاره در آتش حسرت مى سوزند و از مکر و فریب آن ناله هاى سوزناک و آه هاى آتشبار مى کشند و کسى به فریادشان نمى رسد، بلکه ندا به ایشان مى رسد: __________________________________________________ بپرهیزد و بداند که کرامت و شرافت انسان به داشتن ثروت زیاد نیست و آنچه باعث برترى و بزرگوارى است فهم و عقل و صفات پاک و اعمال نیک است، که هر کس این ها را داشته باشد شریف است خواه فقیر باشد یا غنى و هر که این ها را نداشته باشد پست است چه درویش باشد و چه توانگر. انسان مى تواند به وسیله مال دنیا از ذلت سؤال و از احتیاج و نیاز به دیگران برهد و حوائج ضرورى خود را برآورد و از لذات مشروع بهره مند شود و سلامت خود و خانواده خود را حفظ کند و در پى تحصیل علم و کمال برآید و به بى نوایان کمک کند و به کارهاى خیر مبادرت نماید. اما همین مال دنیا چه بسیار که صاحب خود را به گناه مى کشاند و وسیله براى برخوردارى انواع لذتها مى شود و همین ها انسان را غرق در نعمت ها و لذتها مى سازد و به آنها انس و عادت مى دهد و چون به آنها خود گرفت هر گاه از راه حلال و مشروع فراهم نشد ناچار مى گردد به خیانت و دروغ و ریا و تملق و تقلب و دیگر خوهاى بد تن دهد و از این ها دشمنى ها و حسد و کینه و فسادها و معاصى دیگر پیش مى آید. در اسلام دستورهائى داده شده که اگر انسان آنها را رعایت کند مى تواند از فوائد مال بهره مند شود و از ضررهایش مصون بماند. مهمترین این دستورها عبارتند از: اول اینکه آدمى باید هدف و مقصود از مال دنیا را بشناسد که براى چه آفریده شده و انسان براى چه باید آن را به دست آورد و چه اندازه باید به آن ارزش بدهد تا چنانکه گفته شد خود را فداى مال دنیا نکند. دوم آنکه تحصیل مال از راه حلال باشد نه حرام. سوم آنکه در تحصیل مال اندازه احتیاج خود را در نظر بگیرد. و آن را مقصود اصلى قرار ندهد و همواره در تکاپوى جمع آورى و بر هم نهادن مال نباشد. چهارم آنکه در خرج کردن میانه روى را از دست ندهد، نه بر خود و کسان خود تنگ بگیرد و نه زیاده روى و اسراف کند. پنجم آنکه مال دنیا را به قصد رفع حاجت خود و کمک به دیگران تحصیل کند نه به قصد تکبر و مفاخره. از آنجا که انسان به سبب هوى و هوس غالبا در معرض آنست که از اعتدال و حدود شرع تجاوز کند - زیرا نفس آدمى را این حالت است که به هر کار واداشته شود هر چه در آن پیشتر رود میل و رغبتش بیشتر مى شود و حرصش شدیدتر مى گردد و هر لذت تازه اى او را به لذتى دیگر مى کشاند تا سرانجام به تبهکارى و هلاک مى افتد و به این جهت لذات «إخْسَؤُا فیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» 23: 108(مؤمنون، 109). «خفه شوید و با من سخن مگوئید». «اولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» 2: 86(بقره، 86). «اینانند که زندگى دنیا را به بهاى آخرت خریدند، عذابشان سبک نشود و یاریشان نکنند». و آیات وارده در نکوهش دنیا و دوستى آن بسیار است، و بیشتر قرآن مشتمل بر این معنى و بازداشتن مردم از آن و دعوت به آخرت است، بلکه مقصود از بعثت پیامبران همین است، و چون آیات قرآن در این باره ظاهر و بسیار روشن است نیازى به گواه گرفتن آنها نیست. بنابراین به برخى از روایاتى که در ذمّ دنیا و دوستى آن و سرعت زوال آن رسیده اشاره مى کنیم. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «لو کانت الدّنیا تعدل عند اللّه جناح بعوضة ما سقى کافرا منها شربة ماء». «اگر دنیا نزد خدا به قدر بال پشه اى ارزش داشت کافر را از آن شربت آبى نمى نوشانید». و فرمود:«الدّنیا سجن المؤمن و جنّة الکافر» «دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است». و فرمود:«من أصبح و الدّنیا أکْبَرُ همّه فلیس من اللّه فی شی ء، و ألزم اللّه قلبه أربع خصال: همّا لا ینقطع عنه أبدا، و شغلا لا یتفرّغ منه أبدا، و فقرا لا ینال غناه أبدا، و أملا لا یبلغ منتهاه أبدا». «هر که روز را آغاز کند در حالى که توجّه و فکر او به غیر خدا باشد با خدا کارى ندارد [1]، و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مى سازد: غم و اندوهى که هرگز از او جدا نشود، و شغلى که هرگز از آن آسوده نگردد، و فقر و نیازى که هیچگاه به غنا و بى نیازى نرسد، و آرزویى که هرگز به پایان نرسد». __________________________________________________ دنیا را به آب شور تشبیه کرده اند که هر چه آدمى بیشتر بیاشامد تشنه تر مى شود مگر آنکه همواره مهار نفس را بکشد که افزون طلبى نکند و به حد مشروع و متوسط قانع باشد تا ایمن و سالم بماند - از این رو از دنیا و مال دنیا مذمت شده تا هشدارى باشد به انسان براى مراقبت از خود. م [1] یعنى رابطه او با خدا گسیخته است، یا از رحمت و رضا یا از ولایت خدا در او هیچ نیست. و فرمود:«یا عجبا کلّ العجب للمصدّق بدار الخلود و هو یسعى لدار الغرور». «سخت در عجبم از آنکه خانه جاوید را باور دارد و براى خانه فریب مى کوشد». و فرمود: «بعد از من دنیایى به شما رو خواهد آورد که ایمان شما را مى خورد همان گونه که آتش هیزم را مى خورد». و فرمود: «فزون خواهى (یا بسیار نمائى به یکدیگر) سرگرمتان کرد، فرزند آدم مى گوید: مال من مال من، و آیا از مال تو جز آنچه صدقه مى دهى و باقى مى ماند یا مى خورى و از میان مى برى یا مى پوشى و کهنه مى کنى چیزى عاید تو مى شود؟» و فرمود: «خداى تعالى به موسى وحى کرد: هرگز به دوستى دنیا متمایل مشو، که هیچ گناه کبیره اى براى تو از آن بزرگتر نیست». و فرمود:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة» «دوستى دنیا منشأ همه گناهان است». و فرمود:«من أحبّ دنیاه أضرّ بآخرته و من أحبّ آخرته أضرّ بدنیاه فآثروا ما یبقى على ما یفنى» «هر که دنیا را دوست دارد به آخرت خود زیان مى زند و هر که آخرت را دوست دارد به دنیاى خویش زیان مى زند، پس آنچه را باقى است بر آنچه فانى است ترجیح دهید». روزى آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلم بر مزبله اى مى گذشت، در آنجا ایستاد و فرمود: «بیائید و دنیاى خود را ببینید» آنگاه پاره اى لباس فرسوده و استخوانى پوسیده برداشت و فرمود: «این است دنیا». و فرمود:«انّ اللّه لم یخلق خلقا أبغض إلیه من الدّنیا، و انّه لم ینظر إلیها منذ خلقها». «خداوند مخلوقى که نزد او مبغوضتر از دنیا باشد نیافریده، و [از بس آن را دشمن دارد] از هنگام آفرینش بر آن نظر نیفکنده». و فرمود:«الدّنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له، و لها یجمع من لا عقل له، و علیها یعادى من لا علم عنده، و علیها یحسد من لا فقه له، و لها یسعى من لا یقین له». «دنیا خانه کسى است که خانه ندارد و مال کسى است که مالى ندارد، و کسى براى دنیا مال جمع مى کند که عقل ندارد، و کسى به جهت آن دشمنى مى کند که دانش ندارد، و کسى بر آن حسد مى برد که فهم و بصیرت ندارد، و کسى براى آن مى کوشد که یقین ندارد». و فرمود: «هنگامى که آدم از بهشت به زمین فرود آمد، به او گفت: بساز براى ویران شدن، و تولید نسل کن براى مردن». و فرمود: «در روز قیامت مردمى را مى آورند که اعمالشان مانند کوههاى تهامه است، پس امر الهى مى رسد که آنان را به جهنّم افکنند»، بعضى پرسیدند یا رسول اللّه آیا این ها اهل نماز بودند؟ فرمود: «آرى اهل نماز و روزه بودند و پاره اى از شبها بیدار بودند، و لیکن هر گاه چیزى از دنیا بر آنها عرضه مى شد خود را بر آن مى افکندند». و فرمود:«هل منکم من یرید أنّ یذهب اللّه عنه العمى و یجعله بصیرا؟ ألا إنّه من رغب فی الدّنیا و طال فیها أمله أعمى اللّه قلبه على قدر ذلک، و من زهد فی الدّنیا و قصر أمله أعطاه اللّه علما بغیر تعلّم و هدى بغیر هدایة». «آیا در میان شما کسى هست که مى خواهد خدا کورى او را بر طرف کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید که هر که به دنیا مایل شود و آرزویش در دنیا دراز باشد خداوند به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر شود دلش را کور مى کند (مى میراند)، و کسى که به دنیا بى میل باشد و آرزوى خود را کوتاه کند خداوند به او علم بدون تعلّم و هدایت بدون راهنمائى [دیگرى ] عطا خواهد کرد». و فرمود:«فو اللّه ما الفقر أخشى علیکم، و لکنّى أخشى علیکم أن تبسط علیکم الدّنیا کما بسطت على من کان قبلکم، فتنافسوها کما تنافسوها، و تهلککم کما أهلکتهم». «به خدا من بر شما از فقر نمى ترسم بلکه مى ترسم که دنیا براى شما گسترده شود و به شما رو آورد همچنانکه به کسانى که پیش از شما بودند رو آورد، و به آن رغبت نمائید و بر سر آن مسابقه دهید همچنانکه آنان چنین کردند، و شما را مانند آنان هلاک کند». و فرمود: «بیشترین چیزى که بر شما مى ترسم برکاتى است که خداوند براى شما از زمین بیرون مى آورد»، پرسیدند برکات زمین چیست؟ فرمود:«زهرة الدّنیا» «آنچه رونق دنیاست (زیورها و تجمّلهاى آن)». و فرمود:«دعوا الدّنیا لأهلها، من أخذ من الدّنیا فوق ما یکفیه فقد أخذ حتفه و هو لا یشعر». «دنیا را به اهل آن واگذارید، هر که از دنیا بیش از نیاز خود بگیرد هلاک خویش را گرفته و نمى داند». و فرمود: «زود باشد که بعد از من مردمى بیایند که پاکیزه ترین غذاها و انواع آن را بخورند، و زیباترین زنان را بگیرند، و نرمترین و بهترین جامه هاى رنگارنگ را بپوشند، و راهوارترین مرکبهاى گوناگون را سوار شوند، اینان شکمهایى دارند که با کم سیر نشوند، و نفوسى که به بسیار قانع نگردند، خویشتن را وقف دنیا کرده اند، صبح و شام مشغول دنیا باشند، آن را به جاى خدا معبود خود قرار دهند و از هواى خود پیروى کنند. پس فرمانى است از محمد بن عبد اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد از فرزندان شما که پى در پى مى آیند که بر آنان سلام نکنند و بیمارانشان را عیادت ننمایند و به مشایعت جنازه هاى آنها نروند و بزرگسالانشان را احترام و توقیر نکنند، و هر که این ها را به جا آورد به ویرانى و نابودى اسلام کمک کرده است». و فرمود:«مالى و للدّنیا [و ما انا و الدّنیا]؟ انّما مثلى و مثلها کمثل راکب سار فی یوم صائف، فرفعت له شجرة، فقال تحت ظلّها ساعة، ثمّ راح و ترکها». «مرا با دنیا چه کار؟ حکایت من و دنیا حکایت سوارى است که در روز گرمى به زیر درختى درآید و ساعتى در سایه آن بیارامد (خواب نیمروز) سپس آن را واگذارد و برود». و فرمود: «از دنیا بپرهیزید، که سحر آن از سحر هاروت و ماروت بیشتر است». و فرمود: «بر خداست که چیزى از دنیا بلند نشود مگر اینکه آن را پست گرداند». و عیسى بن مریم علیه السلام فرمود: «واى بر دنیا دار چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت، و به آن اعتماد مى کند در حالى که دنیا او را فریب مى دهد، و به آن اطمینان و وثوق مى کند و حال آنکه او را خوار مى سازد، واى بر فریب خوردگان چگونه آنچه را از آن کراهت دارند (یعنى مرگ) به گردنشان مى افکند، و آنچه را دوست دارند از آنان جدا مى کند، و وعده هائى که به آنان داده شده مى آید، واى بر کسى که دنیا فکر و همّ او و گناهان و لغزشها عمل و کار او باشد چگونه فردا - قیامت - به گناه خود رسوا شود». و فرمود: «کیست که بر امواج دریا خانه کند؟ این است دنیاى شما، آن را قرارگاه خود نگیرید.» و فرمود: «حبّ دنیا و آخرت در دل مؤمن پایدار و برقرار نخواهد بود چنانکه آب و آتش در یک ظرف قرار نخواهند گرفت». خداى تعالى به موسى (ع) وحى فرمود که: «اى موسى ترا با خانه اى که جایگاه ستمکاران است چه کار این خانه تو نیست، فکر و همّ خود را از آن فارغ کن و به عقل خود از آن دور باش که بد خانه اى است، مگر براى کسى که در آن به عمل خیر بکوشد، اى موسى من در کمین ظالم نشسته ام تا حقّ مظلوم را از او بازستانم». و نیز به او وحى کرد که: «اى موسى به محبّت دنیا دل مبند، که هیچ گناه کبیره اى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد.» و به موسى علیه السلام به مردى گذشت که مى گریست، و چون بازگشت هنوز او را گریان دید، موسى گفت: «پروردگارا این بنده تو از خوف تو گریان است». خداى تعالى به او خطاب کرد: «اى پسر عمران اگر چندان بگرید که مخش از چشمهایش فرو افتد و آنقدر دستهایش را بلند کند که ساقط شوند او را نخواهم آمرزید زیرا او دنیا را دوست دارد». شخصى از امیر مؤمنان (ع) خواست که دنیا را توصیف کند، فرمود: «و ما أصف لک من دار من صحّ فیها سقم، و من أمن فیها ندم، و من افتقر فیها حزن، و من استغنى فیها افتتن، فى حلالها الحساب، و فی حرامها العقاب». «چگونه وصف کنم خانه اى را که سالم در آن بیمار است، و هر که در آن ایمن باشد پشیمان شود، کسى که در آن نیازمند و بینوا باشد غمگین است، و هر که در آن بى نیاز و غنى باشد گرفتار و در فتنه است، حلال آن را حساب و حرام آن را عقاب در پى است». و فرمود:«انّما مثل الدّنیا کمثل الحیّة، ما ألین مسّها و فی جوفها السّمُّ النّاقع، یحذرها الرّجل العاقل و یهوى إلیها الصّبىّ الجاهل». «داستان دنیا همچون داستان مار است، که سودن آن نرم و در درونش زهر کشنده است، مرد عاقل از آن مى گریزد و کودک نادان به سوى آن مى گراید». و در وصف دنیا فرمود:«ما أصف من دار أوّلها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فی حرامها عقاب، من استغنى فیها فتن، و من افتقر فیها حزن، و من ساعاها فاتته، و من قعد عنها أتته، و بصر بها بصّرته، و من أبصر إلیها اعمته». «چگونه وصف کنم خانه اى را که اول آن رنج و آخر آن نیستى است، حلال آن حساب و حرامش عقاب دارد، غنى و بى نیاز آن گرفتار و مفتون است، و فقیر و نیازمند آن محزون و غمگین است، کسى که در تحصیل آن کوشید به آن نرسید، و کسى که از طلبش باز ایستاد به او رو کرد، کسى که به عبرت و با دیده بصیرت به آن نگریست او را بینا و آگاه ساخت، و کسى که [به چشم خریدارى ] به آن نظر کرد او را کور گردانید». و در بعضى از مواعظ خود فرمود: «دست از دنیا بدار که دوستى دنیا آدمى را کور و کر و لال مى کند و گردنها را به بند ذلّت و خوارى مى کشد، پس باقیمانده عمر خود را دریاب و گذشته را جبران و تدارک کن، و فردا و پس فردا مگوى، که پیشینیان به سبب آرزوها و امروز و فردا کردنها هلاک شدند، تا امر خدا - مرگ - ناگهان در رسید در حالى که در غفلت به سر مى بردند، سپس آنان را بر تابوتهاشان به گورهاى تنگ و تاریک در آوردند و اهل و اولادشان به خاکشان سپردند و پا از آنان کشیدند. پس با دلى بریده از همه چیز به سوى خدا بازگشت کن. کسى که به دنیا پشت پا زند و آن را رها کند شکسته و درمانده نشود». و فرمود: «زنهار زندگانى دنیا شما را نفریبد، که دنیا خانه اى است به رنج و بلا پیچیده و به ناپایدارى و فنا شناخته شده، و به بى وفائى وصف کرده شده، هر آنچه در آن است رو به زوال است، و در میان اهل آن دست به دست مى گردد، احوال آن پاینده نیست، و مهمانان آن از شرّش سالم نمى مانند، اهل دنیا در همان حال که در فراخى و راحتى و شادى اند در بلا و غرور گرفتارند، حالاتش مختلف و متزلزل و نوبتهایش زود گذر و در تغییر است، عیش و خوشى آن نکوهیده و آسودگى در آن ناپایدار است، ساکنانش آماج تیر بلا هستند که دنیا با پیکان هاى خود به سوى آنان مى افکند، و به مرگ نابودشان مى کند. بندگان خدا، بدانید که شما و آنچه در آن هستید نیز در همان راهى قرار دارید که پیش از شما کسانى در آن بودند و گذشتند، عمرشان درازتر، نیرو و هیبتشان بیشتر، شهرهاشان آبادتر و آثارشان مهمتر بود، ولى صداهاشان خاموش شد، و اندامشان پوسید و شهرهاشان ویران گشت و آثارشان از صفحه روزگار بر افتاد. کاخهاى افراشته و استوار و تختها و فرشهاى گسترده بر سنگهاى محکم به تنگناى گورها و لحدها مبدّل شد، گورهائى که به هم نزدیکند ولى ساکن آنها غریب و تنهاست. عمارتى که اهل آن وحشت زده اند، محلّه اى که اهل آن همه نزدیک به هم و همسایگانند ولى با یکدیگر رفت و آمد و انس و آمیزشى ندارند، و چگونه میان آنان پیوند و رفت و آمد باشد و حال آنکه آسیاب بلا آنها را خرد کرده و خاک و سنگلاخ آنان را خورده، و مرگ دفتر زندگیشان را در هم نوردیده، و بعد از عیش و عشرت دست روزگار بر خاکشان نشانده، محبوبهاشان به آنها جفا کرده و از آنان جدا شدند، به زیر خاک خانه گرفتند و به سفرى رفتند که بازگشتى ندارد، هیهات، هیهات«کَلا، انَّها کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُها، وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ الى یَوْمِ یُبْعَثُونَ.» 23: 100(مؤمنون، 101) «هرگز، این سخنى است که او گوینده آن است، و پشت سر آنها برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند». چنان تصور کنید که به همان سرنوشت دچار شده اید و پیک مرگ در رسیده و به آن جایگاه منتقل شده اید و در خوابگاه گور تنها خفته اید، حال شما چگونه خواهد بود اگر آن امور را ببینید، و قبرها شکافته شود و رازها از پرده برون افتد و شما را در پیشگاه پادشاه جلیل به پا دارند، در آن وقت گوئى دلها از ترس از سینه ها پریده، و پرده ها از جلو دیدگان برداشته شده، و عیوب و رازهاتان آشکار گشته، در آنجاست که: «تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ.» 40: 17(مؤمن، 17) «هر کس را به آنچه کرده جزا و پاداش دهند». و نیز در خطبه دیگرى فرمود: «شما را سفارش مى کنم که تقوا داشته باشید و دنیائى را که رهاتان خواهد کرد رها کنید، هر چند که رها کردن آن را دوست ندارید، دنیائى که بدنهاى شما را کهنه و پوسیده خواهد کرد، در حالى که مى خواهید جوان و تازه بماند، داستان شما و دنیا حکایت آن مردمى است که در حال سفرند و راهى را مى پیمایند، گویى که آن را به پایان برده اند و یا به نشانه و هدفى که مى خواستند رسیده اند، چه بسیار که کسى به راهى مى رود تا به منظور و غایت خود برسد و نمى رسد، و چه بسیار که کسى آرزومند است در دنیا بماند و حال آنکه بیش از یک روز از دنیا نصیب ندارد، و بسا طلب کننده اى که با شتاب آن را مى جوید تا اینکه از آن جدا مى گردد، پس از سختى و رنج دنیا فغان و زارى نکنید که سپرى مى شود، و از متاع و نعمتهاى آن شاد و مسرور نباشید که رو به زوال و فنا دارد، از طالب دنیا در شگفتم که مرگ جویا و در پى اوست، و غافلى که خدا از او غافل نیست». حضرت سجّاد علیه السلام فرمود:«انّ الدّنیا قد ارتحلت مدبرة، و انّ الآخرة قد ارتحلت مقبلة، و لکلّ واحدة منهما بنون، فکونوا من ابناء الآخرة و لا تکونوا من أبناء الدّنیا، الا و کونوا من الزّاهدین فى الدّنیا الرّاغبین فی الآخرة، ألا انّ الزاهدین فی الدّنیا اتّخذوا الأرض بساطا و التّراب فراشا و الماء طیبا، و قرّضوا من الدّنیا تقریضا، ألا و من اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشّهوات، و من أشفق من النّار رجع عن المحرّمات، و من زهد فی الدّنیا هانت علیه المصائب، ألا انّ للّه عبادا کمن رأى أهل الجنّة فی الجنّة مخلّدین، و کمن رأى أهل النّار فی النّار معذّبین، شرورهم مأمونة، و قلوبهم محزونة، أنفسهم عفیفة، و حوائجهم خفیفة، صبروا ایاما قلیلة، فصاروا بعقبى راحة طویلة، أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم، تجرى دموعهم على خدودهم، و هم یجأرون إلى ربّهم، یسعون فی فکاک رقابهم، و أمّا النّهار فحلماء علماء بررة أتقیاء کأنّهم القداح، قد براهم الخوف من العبادة، ینظر إلیهم النّاظر فیقول: مرضى، و ما بالقوم من مرض، أم خولطوا، فقد خالط القوم أمر عظیم من ذکر النّار و ما فیها.» «دنیا پشت کرده مى رود و آخرت روى آورده مى آید و هر یک از این دو را فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید، و آگاه باشید که از زاهدان در دنیا و راغبان به آخرت باشید. بدانید که زاهدان در دنیا زمین را بستر خود گرفتند و خاک را فرش و آب را آشامیدنى گواراى خود قرار دادند و خویشتن را از دنیا بریدند. آگاه باشید که هر که مشتاق بهشت است از شهوتها فراموش مى کند، و هر که از دوزخ مى ترسد از محرّمات رو گردان است، و کسى که در دنیا زهد ورزد مصیبتها بر او آسان مى شود. بدانید که خدا را بندگانى است که گویى بهشتیان را در بهشت جاودان و دوزخیان را در دوزخ گرفتار عذاب مى بینند، مردم از شرّ آنها در امانند، دلهاشان محزون و جانهاشان عفیف، حاجاتشان سبک و اندک است، چند روزى صبر کردند و به راحت طولانى آخرت رسیدند. امّا شبانگاه گامهایشان براى عبادت صف کشیده و اشکهاشان بر رخسار جارى است و به پروردگار خویش پناه مى برند و براى رهائى خود از آتش دوزخ مى کوشند. و امّا چون روز در آید به حلم و علم و نیکى و تقوا رفتار مى کنند، در لاغرى مانند چوب تیر از خوف خدا و عبادت تراشیده شده اند، هر که به آنها بنگرد گوید: بیمارند، و حال آنکه بیمارى ندارند، یا گویند عقلشان پریشان شده و دیوانه اند، در صورتى که پریشانى ایشان از امر عظیمى است که یاد آتش دوزخ و آنچه در آن است آنان را مشغول ساخته است». و نیز فرمود:«ما من عمل بعد معرفة اللّه - عزّ و جلّ - و معرفة رسوله - صلى اللّه علیه و آله - أفضل من بغض الدّنیا، فانّ لذلک لشعبا کثیرة، و للمعاصى شعبا. فأوّل ما عصى اللّه به الکبر معصیة ابلیس حین أبى و استکبر و کان من الکافرین. ثمّ الحرص، و هی معصیة آدم و حوّاء حین قال اللّه - عزّ و جلّ - لهما: «فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ» 7: 19. (اعراف، 19) فأخذا ما لا حاجة بهما إلیه، فدخل ذلک على ذرّیّتهما إلى یوم القیامة، و ذلک أنّ أکثر ما یطلب ابن آدم ما لا حاجة به إلیه، ثمّ الحسد، و هو معصیة ابن آدم حیث حسد أخاه فقتله، فتشعّب من ذلک حبّ النّساء، و حبّ الدّنیا، و حبّ الرّئاسة، و حبّ الرّاحة، و حبّ الکلام، و حبّ العلوّ و الثّروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن کلّهنّ فی حبّ الدّنیا. فقال الأنبیاء و العلماء - بعد معرفة ذلک -: حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة، و الدّنیا دنیاءان: دنیا بلاغ و دنیا ملعونة». «هیچ عملى بعد از معرفت خداى عزّ و جلّ و معرفت رسولش بهتر از بغض دنیا نیست، و این را شعبه هاى بسیار است، و گناهان نیز شعبه ها دارد. نخستین چیزى که سبب نافرمانى خدا شد تکبّر، نافرمانى شیطان، بود هنگامى که سرپیچى و گردنکشى کرد و از کافران شد. سپس حرص و آن گناه آدم و حوّا بود وقتى که خداى عزّ و جلّ به آنان فرمود: «از هر چه خواهید بخورید ولى به این درخت نزدیک مشوید که ستمکار خواهید بود». پس آدم و حوا چیزى را که بدان نیاز نداشتند گرفتند و این خصلت تا قیامت در نسلشان رخنه کرد، و از این رو بیشتر چیزهایى که آدمیزاد مى جوید به آن نیاز ندارد. بعد از آن حسد است که گناه فرزند آدم (قابیل) بود زمانى که به برادرش (هابیل) حسد برد و او را کشت. و از این نافرمانیها دوستى زنان و دوستى دنیا و جاه طلبى و راحت طلبى و حبّ سخن گفتن و حبّ سرورى و ثروت منشعب گشت، و این ها هفت خصلت است که همگى در دوستى دنیا گرد آمده اند. و به همین جهت پیامبران و دانشمندان - بعد از شناخت این مطلب - گفتند: دوستى دنیا سر هر خطاست، و دنیا دو گونه است: دنیاى رساننده [به طاعت خدا و سعادت آخرت ] و دنیاى ملعون (که موجب دورى از رحمت خداست)». و امام باقر علیه السلام به جابر فرمود:«یا جابر إنّه من دخل قلبه صافى خالص دین اللّه شغل قلبه عمّا سواه. یا جابر ما الدّنیا و ما عسى أن تکون الدّنیا؟ هل هی الا طعام أکلته، أو ثوب لبسته، او امراة اصبتها؟ یا جابر إنّ المؤمنین لم یطمإنّوا إلى الدّنیا ببقائهم فیها، و لم یأمنوا قدومهم الآخرة. یا جابر الآخرة دار قرار، و الدّنیا دار فناء و زوال، و لکن أهل الدّنیا أهل غفلة، و کأنّ المؤمنین هم الفقهاء أهل فکرة و عبرة لم یصمّهم عن ذکر اللّه - جلّ اسمه - ما سمعوا بآذانهم، و لم یعمهم عن ذکر اللّه ما رأوا من الزّینة بأعینهم ففازوا بثواب الآخرة کما فازوا بذلک العلم» [1]. «اى جابر هر کس دین صافى خالص خداوند به دلش در آید، دلش از غیر او تهى خواهد گشت. اى جابر دنیا چیست و چه مى تواند بود؟ مگر دنیا غیر از خوراکى است که بخورى یا جامه اى که بپوشى یا زن و همسرى که به او برسى؟ اى جابر مؤمنان به ماندن در دنیا اطمینان نکردند، و از واردشدن به آخرت ایمن نشدند. اى جابر آخرت خانه بقا و قرار و دنیا خانه فنا و نابودى است. ولى اهل دنیا غافلند و گویى مؤمنانند که داراى فهم و بصیرت و اهل فکر و عبرتند. آنچه با گوش هاى خود شنوند آنان را از یاد خدا - جلّ اسمه - کر نکند و هر زیورى که با دیدگان خود ببینند از یاد خدا کورشان نکند، پس به پاداش آخرت رسیدند، چنانکه به این دانش رسیدند». امام صادق علیه السلام فرمود«مثل الدّنیا کمثل ماء البحر، کلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى یقتله» «دنیا مانند آب دریاست که تشنه هر چه بیشتر از آن بنوشد تشنگیش زیاد مى شود تا او را بکشد». و فرمود: از مناجاتهاى خداى عزّ و جلّ با موسى علیه السلام این بود که: «یا موسى لا ترکن إلى الدّنیا رکون الظّالمین و رکون من اتّخذها أبا و أمّا. یا موسى لو وکلتک إلى نفسک لتنظر لها إذن لغلب علیک حبّ الدّنیا و زهرتها. یا موسى نافس فی الخیر أهله و استبقهم إلیه، فانّ الخیر کاسمه، و اترک من الدّنیا ما بک الغنى عنه، و لا تنظر عینک إلى کلّ مفتون بها و موکّل إلى نفسه، و __________________________________________________ [1] حدیث را از روى کافى در باب ذمّ دنیا تصحیح کردیم. حدیث چنین آغاز مى شود: «جابر گوید: خدمت امام باقر (ع) رسیدم. حضرت فرمود: اى جابر به خدا که اندوهگینم، عرض کردم: قربانت گردم، غم و اندوه شما چیست...» تا آخر حدیث. اعلم أنّ کلّ فتنة بدؤها حبّ الدّنیا، و لا تغبط أحدا بکثرة المال، فانّ مع کثرة المال تکثر الذّنوب لواجب الحقوق، و لا تغبطنّ احدا برضى النّاس عنه حتّى تعلم انّ اللّه راض عنه، و لا تغبطنّ مخلوقا بطاعة النّاس له، فانّ طاعة النّاس له و اتّباعهم ایّاه على غیر الحقّ هلاک له و لمن تبعه». «اى موسى به دنیا تکیه مکن (یا دل مبند) مانند تکیه کردن (یا دل بستن) ستمکاران و تکیه کردن (یا دل بستن) کسى که آن را پدر و مادر خود قرار داده. اى موسى اگر تورا به خودت واگذارم که به آن بنگرى دوستى دنیا و زیور آن بر دلت چیره خواهد شد. اى موسى در کار خیر با اهلش مسابقه گذار و پیشى گیر، زیرا کار خیر مانند اسمش [نیک و ستوده ] است، و از دنیا آنچه را بدان نیازى ندارى رها کن، و به فریفتگان دنیا و به خود واگذاشتگان چشم مدوز، و بدان که آغاز هر فتنه اى حبّ دنیاست و به مال زیاد هیچ کس غبطه مخور، که مال بسیار مایه گناه بسیار است زیرا حقوق واجب آن بسیار است. و به خشنودى مردم از کسى غبطه مبر تا بدانى که خدا از او خشنود است، و به حال مخلوقى که مردم از او اطاعت مى کنند غبطه مخور، زیرا پیروى و اطاعت مردم از او به غیر حق موجب هلاک او و پیروان اوست.» و چون خدا موسى و هارون را به سوى فرعون فرستاد به ایشان وحى فرمود: «اگر بخواهم چندان زینت و زیور به شما مى دهم که وقتى فرعون آن را دید عجز و بیچارگى خود را دریابد ولى من این را بر شما نمى پسندم و دنیا و زیور آن را از شما دور مى سازم، و با همه دوستان خود چنین مى کنم، و نعمتهاى دنیا را از آنان دور مى کنم همچنانکه شبان مهربان گوسفندان خود را از جاى خطرناک و موقع هلاک دور مى کند، و ایشان را از خوشى و عیش و نوش بر حذر مى دارم همچنانکه چوپان مهربان شترش را از جایگاههاى فریب و خطر دور نگه مى دارد، و این نه از آن است که آنان نزد من پست و بى ارزشند بلکه بدان جهت است که نصیب خود را از کرامت من به کمال رسانند. اولیاء من به فروتنى و خشوع و خوف و تقوا براى من، آراسته اند». و امام کاظم علیه السلام فرمود:«قال ابو ذرّ - رحمه اللّه -: جزى اللّه الدّنیا عنّى مذمّة بقدر رغیفین من الشّعیر، أتغذّى بأحدهما و أتعشّى بالآخر،و بعد شملتى الصّوف، أتّزر بإحداهما و أتردّى بالأخرى». «ابو ذر - رحمه اللّه - گفت: خداوند به دنیا از طرف من جزاى مذموم بودنش را داده است که روزى مرا به قدر دو قرص نان جو که یکى را صبحانه و دیگرى را شام خود سازم و دو پارچه پشمین که یکى را شلوار و دیگرى را ردا کنم قرار داده است». لقمان به فرزند خود گفت: «پسرم دنیاى خود را به آخرت بفروش تا از هر دو سود برى، و آخرتت را به دنیا مفروش تا از هر دو زیان کنى.» و نیز به فرزند خود گفت: «پسرم دنیا دریائى است عمیق که مردم بسیارى در آن غرق شدند، کشتى تو در این دریا باید تقواى خداوند - عز و جل - و کالاى آن ایمان و بادبانش توکّل بر خدا باشد، شاید نجات یابى.» و گفت: «اى فرزند پیش از تو مردمان براى اولاد خود اموال گرد کردند امّا نه مال برایشان باقى ماند و نه فرزندانشان. و تو بنده اى مزدور هستى، ترا کارى فرموده اند و مزدى به تو وعده داده اند کار خود را درست انجام ده و مزد خویش را تمام بستان، و در این دنیا همچون گوسفندى مباش که در سبزه زارى افتد و از آن چندان بخورد تا فربه گردد و فربهى اش سبب کشتنش شود، و لکن دنیا را به منزله پلى قرار ده که باید از آن بگذرى و آن را پشت سر گذارى و هرگز به آن باز نخواهى گشت، دنیا را واپس بیفکن و آن را آباد مکن، که تو را به آن امر نفرموده اند، و بدان که فردا که تو را در پیشگاه خدا - عز و جل - بدارند از چهار چیز از تو خواهند پرسید: جوانى خود را در چه صرف کردى، و عمر خود را در چه به پایان بردى، و مالت را از کجا آوردى و آن را در چه راه خرج کردى، پس خود را آماده این بازخواست کن و پاسخ آن را فراهم ساز، و غم آنچه از دنیا از دستت مى رود مخور، که اندک دنیا بقا و دوامى ندارد، و بسیارش از بلا و آسیب ایمن نیست، پس احتیاط از دست مده و در کار خود بکوش، و پرده [غفلت ] از چهره ات بردار، و به کار نیک پروردگارت روى آور، و در دل خود تجدید توبه کن، و پیش از آنکه [مرگ ] قصد تو کند و حکم تو در رسد و بین تو و خواسته ات جدائى افتد از فرصت و فراغ خود هر چه زودتر بهره گیر». یکى از حکما گفته است: «دنیا خانه خراب و ویرانى است، و ویران تر از آن دل آن کس است که به عمارت آن پردازد، و بهشت سراى عمران و آبادى است، و آبادتر از آن دل کسى است که به آبادى آن کوشد». و یکى دیگر از حکما گوید: «دنیا براى کسى است که آن را رها کند و آخرت براى کسى حاصل است که آن را بجوید». و یکى از ایشان گفته است: «هیچ چیز از دنیا به دست تو نمى آید مگر اینکه پیش از تو به دست دیگران بوده و بعد از تو نیز از آن دیگران خواهد بود، و چیزى از دنیا به تو نمى رسد مگر شام شبى و چاشت بامدادى، پس خود را براى یک خوردن به هلاکت میفکن، در دنیا چنان باش که گویى روزه اى و با آخرت افطار کن، که سرمایه دنیا هوى و هوس است و سود آن دوزخ». یکى از زاهدان بزرگ گوید: «دنیا بدنها را کهنه و فرسوده و آرزوها را نو و تازه مى کند، مرگ را نزدیک و خواهش ها و آرزوها را دور مى سازد، هر که بر آن دست یابد به محنت و تعب افتد، و هر که آن را از دست دهد به رنج و سختى گرفتار شود.» و یکى از ایشان گفته است: «در دنیا هیچ چیز نیست که تورا شاد و خشنود کند مگر اینکه در کنارش چیزى هست که تورا غمگین و ناخشنود کند.» و دیگرى گفته است: «جان آدمیزاد از دنیا بیرون نمى رود مگر اینکه سه حسرت با خود دارد: از آنچه جمع کرده سیر نشده، و به آرزوهاى خود نرسیده، و توشه نیک براى جائى که به آن وارد مى شود فراهم نکرده است». حکیمى گفته است: «دنیا بود و من در آن نبودم، و خواهد بود و من در آن نخواهم بود، پس چگونه دل به آن بندم؟ عیش آن ناگوار و صافى اش تیره و تار است، اهل آن از آن بیمناک که چه وقت نعمت از دستم در رود یا کدام روز حادثه و بلائى به سرم فرود آید یا مرگم فرا رسد.» و عارفى گفته است: «دنیا دکان شیطان است، از دکان او چیزى بر ندارى که به تعقیب تو آید و آن را از تو باز ستاند.» دیگرى گفته است: «اگر دنیا طلاى فانى و آخرت سفال باقى بودى، عاقل سفال باقى را بر طلاى فانى اختیار کردى، و حال آنکه آخرت طلاى باقى و دنیا از سفال فانى پست تر است». و روایت است که «بنده چون دنیا را بزرگ بدارد در روز قیامت نگهش مى دارند و مى گویند: این کسى است که آنچه را خدا کوچک شمرده بزرگ شمرده است.» و نیز روایت شده است که: «چون پیغمبر اکرم (ص) مبعوث شد، سپاه ابلیس گرد او جمع شده گفتند: خدا پیغمبرى برانگیخته و امّتى براى او قرار داده، شیطان گفت: آیا امّت او دنیا را دوست خواهند داشت؟ گفتند: آرى گفت: اگر دنیا را دوست بدارند باکى نیست که دیگر بت پرستى نکنند، من روز و شب آنان را از سه راه به کار مى دارم: به دست آوردن مال به غیر حق، و خرج کردن آن در غیر حق، و انفاق نکردن آن در راه حق، و همه بدیها به دنبال این ها مى آید». و روایت است که: «خداى تعالى به یکى از پیغمبران خود وحى کرد: از دشمنى و دشمن داشتن حذر کن که از چشم من مى افتى، آنگاه نعمت دنیا را بر تو فراوان مى ریزم». یکى از صحابه گفته است: «هیچ کس صبح نمى کند مگر اینکه در دنیا مهمان است، و مالش عاریه است، مهمان رفتنى و کوچ کننده است و عاریه پس دادنى است». دیگرى گفته است: «خداوند دنیا را سه بخش کرد: بخشى براى مؤمن و بخشى براى منافق و بخشى براى کافر است. پس مؤمن توشه بر مى گیرد، و منافق به زیور و زینت کردن مى پردازد، و کافر از آن بهره و لذت مى ستاند.» و گفته اند: «هر که به دنیا رو آورد آتش دنیا او را بسوزاند تا خاکستر شود، و هر کس به آخرت رو آورد آتش دنیا او را صافى کند و همچون زر خالص و سره گردد که سود دهد، و کسى که به خداى سبحان رو کند آتش توحید او را بسوزاند، و گوهرى شود که ارزش آن بى حد و بى اندازه است». و نیز گفته اند: «عاقلان سه گروهند: یکى آن که دنیا را رها کرده پیش از آنکه دنیا او را رها کند، و دوم آن که قبر خود را آباد کند پیش از آنکه به آنجا وارد شود، و سوم آنکه خدا را از خود راضى کند پیش از آنکه او را ملاقات کند». یکى از امیران شخصى را که عمر او به بیش از صد سال رسیده بود درباره دنیا پرسید، گفت: «چند سالى بلا و سختى و چند سالى آسانى و راحتى، روزى در برابر روزى و شبى در برابر شبى، یکى به دنیا مى آید و یکى از دنیا مى رود، اگر کسى زاده نمى شد خلق از میان مى رفت و اگر کسى نمى مرد دنیا بر مردم آن تنگ مى شد. امیر گفت: از من چیزى بخواه، گفت: مى خواهم که عمر گذشته ام را به من باز دهى، و اجل مرگ را از من دور کنى، گفت: توانائى این را ندارم، گفت: پس مرا به تو حاجتى نیست». و اخبار و آثار در مذمّت دنیا و محبّت آن و سرعت زوال و بى اعتبارى آن و درباره هلاک هر که آن را بجوید و به آن رغبت ورزد و درباره ضدیّت آن با آخرت بیش از حد شمار است، و سخنانى که از امامان معصوم ما و بخصوص سرور ما امیر مؤمنان - صلوات الله علیهم اجمعین - وارد شده براى مردم زاهد کافى است. و هر که در خطبه ها و مواعظ على علیه السلام چنانکه در نهج البلاغه و غیر آن مذکور است ملاحظه و تأمّل کند پستى و زبونى دنیا براى او آشکار خواهد شد. و داستان سؤال و جواب میان جبرئیل و نوح در چگونگى ناپایدارى و زوال دنیا مشهور است، و حکایت گذشتن عیسى روح اللّه بر قریه اى که اهل آن از دوستى دنیا هلاک شده بودند معروف است.«» و چون آفات دنیا بسیار است و دنیا در نزد خداوند حقیر و پست است آن را براى هیچ یک از دوستان خود نپسندیده، و آنان را از شرور و مفاسد آن بر حذر داشته است. ایشان هم دل از آن بر کندند و در دنیا زاهد پیشه کردند و به اعتدال و میانه روى از آن بهره گرفتند و اضافه را از پیش [به آخرت ] فرستادند، بقدر کفایت از آن برخوردار شدند و لهو و غفلت را ترک کردند، از جامه به آنچه ساتر عورت باشد پوشیدند و از طعام به اندازه رفع گرسنگى خوردند. دنیا را ناپایدار و فانى و آخرت را پایدار و باقى دیدند، و از این رو از دنیا ره توشه اى گرفتند، دنیاى خود را ویران و آخرت را آبادان ساختند، به آخرت با چشم دل نگریستند و دانستند که به زودى آن را خواهند دید، پس دلها را به سوى آن گسیل داشتند چون دانستند که به زودى با بدن هاى خود به آنجا کوچ خواهند کرد. زمانى کوتاه صبر کردند و به راحت و نعمت جاوید رسیدند. فصل 3 پستى صفات دنیا بدان که دنیا را صفات و حالاتى پست است که در هر صفتى آن را به چیزى مانند کرده و مثال زده اند: مثال آن در سرعت زوال و فنا و بى ثباتى مانند گیاهى است که آب باران بر آن ببارد و سر سبز و خرّم گردد سپس خشک و زرد شود و باد آن را پراکنده سازد. یا به منزلى تشبیه کرده اند که در آن فرود آیند و ساعتى بعد از آنجا کوچ کنند، یا به پلى مثال زده اند که باید از آن گذشت و بر آن درنگ نکرد. و در خصوص اینکه خیال و وهمى بیش نیست و اصل و حقیقتى ندارد به سایه ها و خیالات و خواب تشبیه کرده اند، که آدمى در خواب خواسته هاى خود را مى بیند و چون بیدار مى شود هیچ چیز با او نیست. و در دشمنى و هلاک کردن دنیا اهلش را، آن را به زنى مثل زده اند که خود را براى دلربائى مى آراید و چون وقت نکاح فرا رسد سر آنان را مى برد. روایت شده است که: «براى عیسى علیه السلام حقیقت دنیا مکشوف شد، او را در چهره پیره زنى دو موى (سیاه و سپید) که دندان پیشین او شکسته ولى خود را به انواع زیور زینت کرده دید، به او گفت: چند شوى گرفته اى؟ گفت: از شمار بیرون است، پرسید: همه مردند یا همه طلاقت دادند؟ گفت: بلکه همگى را کشتم، عیسى علیه السلام گفت: بدا به حال همسران آینده ات که چگونه از گذشتگان عبرت نمى گیرند؟ چگونه آنان را هلاک مى کنى و آنها از تو حذر نمى کنند؟» و در مخالفت ظاهر دنیا با باطنش گفته اند که دنیا مانند پیرزنى است که ظاهر خود را زینت دهد تا مردم را بفریبد، و چون نقاب از چهره اش بردارند و بر باطنش آگاه شوند زشتیهایش آشکار شود. روایت است که: «دنیا را در روز قیامت به صورت پیرزنى دو موى کبود چشم گراز دندان کریه منظر زشت چهره بیاورند و در برابر خلایق نمایش دهند و به آنان گویند: آیا این را مى شناسید؟ مردم گویند از شناختن این به خدا پناه مى بریم آنگاه به آنان گویند که این دنیائى است که به آن فخر مى فروختید، و به واسطه آن قطع رحم مى کردید و به یکدیگر حسد مى بردید، سپس دنیا را به دوزخ مى افکنند، و دنیا فریاد مى کشد که خدایا دوستان و پیروان من کجایند؟ و خداى عزّ و جلّ مى فرماید: دوستان و پیروانش را به او ملحق کنید». و در کوتاهى عمر دنیا براى هر شخصى نسبت به گذشته ازلى و آینده ابدى او گفته اند که مانند یک گام بلکه کمتر از آن است نسبت به سفرى طولانى و حتّى نسبت به مسافت زمین که بى نهایت بیش از آن است. و هر که دنیا را با این دیده ببیند دل به آن نمى بندد، و باکى ندارد که این چند روزه چگونه مى گذرد در تنگى و سختى یا در فراخى و آسودگى، بلکه خشتى بر خشتى نمى گذارد. سرور پیامبران صلى اللّه علیه و آله و سلم از دنیا رفته در حالى که خشتى بر خشتى و نیى بر نیى ننهاد. روزى یکى از اصحاب را دید که خانه اى از گچ مى ساخت، فرمود: «کار را از این شتابانتر مى بینم». و عیسى علیه السلام به همین معنى اشاره کرده است که گفت: «دنیا پلى است، از آن بگذرید و بر آن عمارت مکنید». و دنیا را در نرمى ظاهر و خشونت باطن به مار تشبیه کرده اند که پوستش نرم و هموار و زهرش کشنده است. و دنیا را در کمى آنچه از آن نسبت به گذشته باقى مانده به جامه اى مانند کرده اند که سراپا دریده شده و به نخى آویخته است، و نزدیک است آن نخ نیز پاره شود. و کمى دنیا را نسبت به آخرت تشبیه کرده اند به اینکه آدمى انگشت خود را در دریا فرو برد و بیرون آورد، دنیا آن قدر رطوبتى است که به انگشت باقى ماند. و دنیا را از این لحاظ که دلبستگى و علاقه اى از آن به دلبستگى و علاقه دیگر مى کشاند تا آدمى را به هلاکت افکند به آب دریا تشبیه نموده اند که تشنه هر اندازه بیشتر بنوشد تشنه تر شود تا او را هلاک کند. و در اینکه حرص بر دنیا آدمى را به گرفتارى و هلاک مى کشاند آن را به کرم ابریشم مانند کرده اند که هر چه بیشتر بر خود مى تند بیرون شدنش دشوارتر مى گردد تا اینکه از گرفتارى بمیرد. و در صعوبت خلاصى از دنیا بعد از گرفتارى به پى آمدهاى بد آن و در محال بودن آلوده نشدن به کثافتهاى آن اهل دنیا را به کسى تشبیه کرده اند که بخواهد در آب رود و پایش تر نشود. و دنیا را در طراوت و خرّمى اول آن و کثافت و پلیدى آخرش به خوراکى مثل زده اند که هر چه لذیذتر و چربتر است ثقل آن کثیف تر و متعفّن تر است. همچنین هر شهوتى از شهوات دنیا که مرغوبتر و مطبوعتر است در وقت مرگ فتنه آن بزرگتر و کراهت آن شدیدتر و اذیّت آن بیشتر است، و این حال در دنیا مشهود است. زیرا هر چه محبّت و دلبستگى به آن بیشتر و التذاذ به وجود آن افزونتر باشد مصیبت و درد و رنج و ماتم در فراق آن شدیدتر است، چنانکه کسى که خانه و مالش به غارت رفته و زن و فرزندش از او گرفته شده درد و رنج و غم او بیشتر است از کسى که خویشاوند دورى را از دست داده. پس هر چه وجودش محبوبتر و لذت بخش تر است فقدانش سخت تر و تلختر است، و مرگ چیزى جز مفارقت و از دست دادن دنیا نیست. و در برخوردارى از نعمتهاى دنیا و درد و رنجى که بعد از فراق و جدائى از آن پدید مى آید دنیا را مثل زده اند به خانه اى که کسى آماده ساخته و طبقى از طلا نهاده و بر آن گلها و بخور معطّر قرار داده و مردم را دعوت کرده که یکایک به ترتیب به خانه در آیند و هر یک آن را ببیند و آن گلها و ریاحین را ببوید و براى دیگرانى که بعد مى آیند بگذارد و برود نه اینکه آن گلها را بردارد و با خود ببرد. حال اگر شخصى وارد شود و این رسم را نداند و گمان کند که آنها را به او بخشیده اند و به آنها دل ببندد و از آن خود پندارد، وقتى مى خواهد از آنجا بیرون رود آنها را از او مى گیرند و او دلتنگ و اندوهناک مى شود. امّا کسى که به رسم صاحبخانه آشناست از آنها بهره مى گیرد و سپاس مى گوید و آنها را با خشنودى و طیب خاطر باز پس مى دهد و از آن خانه با شادى بیرون مى رود. همچنین کسى که سنّت خدا را در دنیا شناخت، دانست که آنجا مهمانخانه اى است که براى مسافران آماده شده تا از آن بهره گیرند و براى مسافران آینده بگذارند و خود روانه مقصد شوند بى آنکه به آن دل بندند و هنگام فراق و جدائى از آن گرفتار مصیبت و اندوهى بزرگ شوند. و هر که از سنّت خدا در دنیا نادان است مى پندارد که دنیا ملک اوست و به آن دل مى بندد، و چون دنیا را از او بازستانند محنت و مصیبت او سخت و شدید مى شود. و در فریب خوردن مردم به دنیا و ضعف ایمانشان به گفتار خداى تعالى در بر حذر داشتن آنان از دنیا و شرور و مفاسد آن، دنیا را به بیابان بى پایانى تشبیه کرده اند که مردمى بى زاد و توشه در آن راه گم کرده و سرگردان مانده اند و به هلاک خود یقین کرده اند، که در این میان مردى به ایشان رسد و گوید: اگر شما را به باغهاى سبز و آب خوشگوار راهنمائى کنم چه مى کنید؟ گویند: تو را در هیچ چیز نافرمانى نمى کنیم. آنگاه از آنان عهد و پیمان گیرد و ایشان را به آب گوارا و باغهاى سر سبز برساند، و در آن تا هنگامى که خدا بخواهد درنگ کنند، سپس به آنان گوید: کوچ کنید گویند: به کجا؟ گوید: به آبى که مانند این آب نیست و به بستانهائى که غیر از این باغهاست. بیشترشان گویند: ما زندگیى بهتر از این نمى خواهیم، و از او سرپیچى کنند. و گروهى - که در اقلّیّت اند - گویند: مگر شما عهد و پیمان نبستید که این مرد را نافرمانى نکنید، و حال آنکه او در نخستین گفتار خود راستگو بود و به وعده خود وفا نمود؟ به خدا او در این گفتار نیز صادق است. پس این گروه به دنبال او به راه افتند تا آنان را به آب و باغهائى که به مراتب بهتر از اوّلى است برساند، ولى اکثریّت از او تخلّف کنند و در آنجا بمانند تا گرفتار دشمن شوند که بعضى را کشته و بعضى را اسیر کند. دنباله تشبیهات دنیا و اهل آن یکى از حکما حال انسان و فریفتگى وى را به دنیا و غفلت او را از مرگ و وقایع هولناک بعد از آن و فرو رفتن در لذات زودگذر فانى را که آمیخته به رنجها و ناملایمات است به شخصى تشبیه کرده که در چاهى به ریسمانى آویخته و در ته چاه اژدهائى بزرگ دهان گشوده منتظر سقوط اوست تا او را فرو برد. و در بالاى آن چاه دو موش سفید و سیاه پیوسته آن ریسمان را مى جوند و از بریدن آن آنى درنگ نمى کنند، و آن شخص با اینکه اژدها را مى بیند و بریدن ریسمان را مشاهده مى کند، به اندکى عسل که به دیوار چاه با خاک آمیخته و زنبورها بر آن گرد آمده اند سرگرم شده و مشغول لیسیدن آن گشته و لذت مى برد و با آن زنبورها بر سر آن زد و خورد مى کند و همه حواس او به آن متوجّه است و هیچ التفاتى به بالا و پائین خود ندارد. در این مثل، چاه همان دنیاست، و ریسمان عمر آدمى است، و اژدهاى دهن گشوده مرگ است، و دو موش شب و روزند که ریسمان عمر انسان را مى جوند، و عسل آمیخته به خاک لذتهاى دنیاست که به کدورتها و درد و رنجها آلوده است، و زنبورها اهل دنیا هستند که بر آن گرد آمده مزاحم یکدیگرند. عارفى دنیا و اهل آن را، در اشتغال به لذایذ و سرگرمى هاى آن و غفلت از آخرت و حسرت هاى عظیمى که بعد از مرگ دارند، که به سبب فرو رفتن در لذتهاى پست دنیا از نعمت هاى بهشت محروم شده اند، تشبیه کرده است به مردمى که در کشتى نشسته و به جزیره اى برسند، و کشتیبان به آنان گوشزد کند که براى قضاى حاجت به آنجا در آیند و از درنگ و ماندن در آن بپرهیزند و بدانند که کشتى به زودى حرکت خواهد کرد. پس مسافران کشتى در اطراف جزیره پراکنده شوند، بعضى کار خود را انجام دهند و زود به کشتى باز گردند و جائى وسیع و موافق خواست خود بگیرند و آسوده بنشینند. و جمعى به تماشاى گلها و درختها و سنگها مشغول شوند و به نغمه هاى پرندگان گوش فرا دهند، سپس خطر رفتن کشتى را به یاد آورند و به سرعت خود را به کشتى برسانند و جاى تنگى به دست آورند. امّا بعضى با اینکه خطر رفتن کشتى به خاطرشان مى آید به سبب دلبستگى به پاره اى از سنگها و گلها و میوه هاى آن جزیره نمى توانند از آنها بگذرند. بنابراین بارى سنگین از آنها با خود برداشته و به کشتى برند ولى در کشتى جاى بسیار تنگى بیابند که با زحمت بسیار خود را جاى دهند و چون جا براى بار خود پیدا نمى کنند ناچار آن را بر دوش خود مى نهند و وبال گردن خود مى سازند و از آوردن آنها پشیمان مى شوند ولى جائى براى افکندن آنها نمى یابند. امّا بعضى دیگر چنان مشغول تماشاى جزیره شوند به طورى که در آغاز خطر رفتن کشتى و هشدار کشتیبان را فراموش کنند تا اینکه سرانجام به خود آیند و با بار سنگینى که از سنگها و گیاهان جزیره برداشته اند به سوى کشتى بر گردند ولى وقتى به کنار دریا رسند که کشتى رفته باشد یا اصلا جایى در کشتى نیابند و ناگزیرند در آنجا بمانند. و بعضى چنان سرگرم مشاهده جزیره و آنچه در آن است مى شوند که یکسره کشتى و سفر را از یاد مى برند و به سبب فرو رفتن در خوردن میوه ها و آشامیدنى ها و تفرّج در میان گلها و درختها اصلا هیچ ندائى به گوششان نمى رسد. کشتى مى رود و آنان بدون توجّه به خطر تنها ماندنشان و رفتن کشتى در آنجا پراکنده مى شوند، بعضى از آنها گرفتار مارها و عقربها و بعضى طعمه درندگان مى گردند و بعضى در گل و لاى فرو رفته مى میرند و بعضى از ندامت و حسرت و غصّه و گرسنگى هلاک مى شوند. و امّا آنان که با بارى گران که از جزیره آورده اند به کشتى رسیدند از غم حفظ آنها و ترس از تباه شدن آنها و تنگى جا به ستوه آیند و پس از زمانى کوتاه آنچه از گلها و میوه ها که آورده اند پژمرده و گندیده شود و رنگ خوش سنگها دگرگون گردد و بوى تعفّن فراورده ها آنان را آزار دهد در حالى که از افکندن آنها به دریا ناتوانند زیرا که جزئى از بدنشان شده است، و وقتى به وطن رسند که بیماریها و دردها آنان را فرا گرفته و پس از مدتى رنج و بیمارى در آغوش مرگ قرار گیرند. و امّا کسانى که دیر به کشتى رسیده و به تنگى مکان دچار شدند تا در کشتى هستند در زحمت و رنجند لکن بعد از رسیدن به وطن از سختى بیرون مى آیند و به راحت و آسایش نائل مى شوند. و کسانى که از آغاز به کشتى درآمدند و جاى وسیع و راحت یافتند هیچ رنجى نبینند و سالم به وطن مى رسند. این است مثال احوال اصناف اهل دنیا در اشتغال به لذتها و بهره هاى زودگذر و فراموش کردن وطن حقیقى و غفلت از سرانجام کار. و چقدر ناروا و زشت است که انسان عاقل بصیر در دام سنگها و گیاهان زمین افتد و به آنها دل بندد با اینکه مى داند که هنگام مرگ از آنها جدا مى گردد و حساب آنها وبال او خواهد شد. فصل 4 سرانجام حبّ و بغض دنیا بدان که به هنگام مرگ چیزى انسان را به سعادت و قرب حق تعالى نمى رساند مگر صفاى دل، یعنى پاکى از پلیدیها و آلودگى هاى دنیا، و داشتن حبّ خدا و انس به یاد او، و صفا و پاکى دل به دست نمى آید مگر از راه خوددارى و بازداشتن نفس از شهوات دنیا، و حب خدا جز به معرفت، و معرفت جز به دوام فکر، و انس جز به کثرت یاد خدا و مداومت بر آن حاصل نمى شود. و این سه صفت است که آدمى را نجات مى دهد و پس از مرگ او را به سعادتها مى رساند و این ها باقیات صالحاتند. امّا پاکى و صفاى دل از آلودگى هاى دنیا سپرى است بین بنده و عذاب خدا، چنانکه در خبر وارد شده است: «اعمال بنده از او حمایت و دفاع مى کنند، پس اگر عذاب از طرف پاها آید نماز شب مى آید و آن را از او دفع مى کند، و اگر از سوى دستها آید صدقه مى آید و آن را از او دفع مى کند...» تا آخر حدیث. و امّا حب و انس به خدا، بنده را به لذت مشاهده و لقاء نائل مى سازد و این سعادت بلافاصله در پى مرگ رخ مى نماید تا آنگاه که او را به بهشت در آورد، پس قبر او باغى از باغهاى بهشت خواهد بود، و چگونه صاحب این صفات سه گانه بعد از مرگ به نهایت بهجت و لذّت مشاهده جمال حق نرسد، و قبرش باغى از باغهاى جاودانى نباشد، و حال آنکه او را جز آن محبوب یگانه نبوده، و موانع دنیوى او را از انس به مداومت یاد خدا و مطالعه جمال او باز مى داشت، و با مرگ آن عوائق کنار رفت و روح از زندان تن آزاد گشت و پرده بین او و محبوبش برداشته شد، و شاد و مسرور و سالم از موانع و ایمن از فراق به آستان قدس کبریائى اش گام نهاد؟ و چگونه دوستدار دنیا هنگام مرگ گرفتار عذاب نباشد و حال آنکه محبوبى جز دنیا نداشته و اکنون آن را قهرا از او مى گیرند و بین او و دنیا حایل مى افکنند، و راههاى بازگشت به آن بسته مى شود؟ مرگ نابودى نیست، بلکه جدائى و فراق از وابستگى هاى دنیا و وارد شدن بر خداست. بنابراین سالک راه آخرت بر وسائل و اسباب تحصیل این سه صفت مواظبت خواهد کرد، و آنها ذکر و فکر و عملى است که او را از شهوات دنیا جدا سازد و دنیا را مبغوض او گرداند و او را از آن ببرد. و این همه ممکن نیست مگر به صحّت بدن، و تندرستى جز با خوراک و پوشاک و مسکن تأمین نمى شود و هر یک از این ها به اسبابى چند نیاز دارد، پس هر که از این ها به همین قدر براى آخرت بر گیرد از اهل دنیا و وابسته به آن نخواهد بود و دنیا براى او کشتزار آخرت خواهد بود. و اگر این ها را به قصد تنعّم و تن پرورى و لذت جوئى فرا گیرد از دنیا داران و خواستاران لذت آن است. ولى میل و رغبت به لذات و بهره هاى دنیا دو گونه است یکى آنکه صاحب خود را به عذاب الهى در آخرت مى کشاند، و آن را حرام نامند و دیگر آنکه حایل و مانع بین او و مراتب عالى مى شود و باعث طول حساب مى گردد و این قسم حلال خوانده شده است. و انسان آگاه و بصیر مى داند که طول معطّلى در عرصات قیامت به جهت محاسبه نیز عذابى است، و هر که تحت محاسبه و بازپرسى و چون و چرا قرار گیرد در عذاب است، و از این رو رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«فى حلالها حساب و فی حرامها عقاب» «در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب.» بلکه اگر محاسبه هم نباشد، همان از دست رفتن درجات عالیه در بهشت و آن حسرتها و ندامتها که به سبب لذات پست و کوچک و ناپایدار، به قیمت محرومیّت از آن درجات، بر دل انسان وارد مى شود خود عذابى سخت است. و آنچه این حقیقت را براى تو روشن مى کند حال تست در دنیا هر گاه امثال و اقران خود را ببینى، که به سعادتهاى دنیوى از تو پیش اند که چگونه دل تو از حسرتى که بر آنها دارى ناآرام و اندوهگین است با اینکه مى دانى که سعادتها و مراتب دنیوى ناپایدار و بى بقا و آمیخته به کدورتهاست. پس حال تو چگونه خواهد بود آنگاه که سعادتهائى را از دست بدهى که افکار و اذهان اهل روزگار از بیان و وصف عظمت آن و از رسیدن به نهایت آن ناتوان باشند؟ و هر که در دنیا نعمتى به او رسد، اگر چه به شنیدن آواز پرنده اى باشد یا به تماشاى سبزه زارى یا به نوشیدن آب خنک و گوارائى، همین مقدار از بهره او در آخرت مى کاهد، و او را در معرض بازخواست و پاسخگوئى در مى آورد که در آن ذلّت و ترس و بیم و خطر و شرمگینى و انکسار و مشقّت و بى تابى انتظار هست، و این همه مایه نقصان بهره و برخوردارى است. پس دنیا - کم و زیادش، حلال و حرامش - ملعون (سبب دورى از خدا) است، مگر آنچه انسان را بر تقواى الهى کمک کند، که این اندازه از دنیا به شمار نمى رود، و هر که معرفتش قویتر و کاملتر باشد اجتنابش از نعمتهاى دنیا بیشتر و شدیدتر است، تا آنجا که عیسى علیه السلام چون سر بر سنگى نهاد و خوابید ابلیس بر او نمودار شد و گفت: به دنیا رغبت نمودى، سپس آن سنگ را دور افکند. و حتّى سلیمان علیه السلام هنگام پادشاهى مردم را از غذاهاى لذت بخش اطعام مى کرد و خود نان جو مى خورد، و بدین طریق سلطنت را وسیله امتحان و سختگیرى بر خود قرار داد، که صبر و خویشتن دارى با وجود طعامهاى لذیذ بسى دشوار است. و از این رو بود که خداى تعالى دنیا را از پیامبر ما صلى اللّه علیه و آله و سلم دور کرد چنانکه روزها را به گرسنگى به سر مى برد و از شدّت گرسنگى سنگ بر شکم مى بست. و به همین جهت خداوند انواع محنت و بلا را بر انبیا و اولیاء خود فرو ریخت و هر که درجه عالیتر داشت بلا و محنتش افزونتر بود. این همه از نظر لطف و منّت نهادن بر آنان بود، تا در آخرت بهره شان وافرتر و مراتب قربشان بیشتر باشد. همچنانکه پدر مهربان فرزند را از خوردن طعامهاى لذیذ باز مى دارد و گاه او را به فصد و حجامت وا مى دارد، و این از راه مهربانى و محبّت است نه از بخل و مضایقه بر او. از آنچه گفتیم دانسته شد که هر چه از خدا نیست از دنیاست و هر چه براى خداست از دنیا نیست. بنابراین آنچه در دنیاست بر سه گونه است: اول - آنچه نمى توان تصور کرد که براى خدا باشد بلکه در صورت و در معنى از دنیاست، این ها عبارتند از انواع معاصى و محرّمات و اقسام تنعّم و لذّت جوئى به مباحات، و این است آن دنیائى که مطلقا مذموم است. دوم - آنچه صورتش از دنیاست، مانند خوردن و خوابیدن و نکاح و مانند این ها، و ممکن است در معنى و حقیقت براى خدا باشد. بنابراین ممکن است مقصود از آن لذت نفس باشد، در این حال در معنى و در صورت از دنیاست و ممکن است مقصود از آن استعانت و کسب نیرو براى تقوا باشد، که در این حال در معنى براى خداست هر چند در صورت از دنیاست. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «من طلب من الدّنیا حلالا مکاثرا مفاخرا لقى اللّه و هو علیه غضبان، و من طلبها استعفافا عن المسألة و صیانة لنفسه جاء یوم القیامة و وجهه کالقمر لیلة البدر.» «هر که از دنیا حلال آن را بجوید امّا به این قصد که مال دنیا را زیاد کند و به آن وسیله بزرگى بفروشد خدا بر او خشمگین خواهد بود، و هر که براى حفظ آبرو و خوددارى از سؤال و بى نیازى از مردم آن را طلب کند در روز قیامت با چهره اى تابان مانند ماه شب چهارده خواهد آمد.» [1] سوم - آنچه صورت آن براى خداست، ولى معنى و حقیقت آن ممکن است یا براى خدا باشد یا براى دنیا. چنانکه ترک شهوات و تحصیل علم و عمل طاعات و عبادات هر گاه انگیزه اى جز امر خدا و درک سعادت اخروى نداشته باشد در صورت و ظاهر و در معنى و باطن براى خداست، و اصلا از دنیا نیست. و اگر مقصود از آنها حفظ مال و منصب و شهرت به زهد و ورع و خواستن قبول و پسند مردم باشد در حقیقت و معنى از دنیاست اگر چه به صورت گمان رود که براى خداست. __________________________________________________ [1] این حدیث را مى توان مقیاس و میزان جامع براى نظر اسلام درباره دنیا و مال دنیا دانست. م. و از آنهاست: مالدوستى مالدوستى از شاخه هاى دنیا دوستى است، زیرا دوستى دنیا شامل دوستى هر لذت زودرس و عاجل است، و مال یکى از اجزاء دنیاست، چنانکه جاه یکى دیگر از آنهاست، و متابعت شهوت شکم و فرج یکى دیگر، و انتقام جوئى به حکم غضب و حسد یکى دیگر، و تکبّر و برترى جوئى یکى دیگر. بالجمله، دنیا اجزاء بسیار دارد که همه آنها در این جمعند که حظّ و بهره عاجل و نقد دارد. بنابراین آفات دنیا شاخه ها و نواحى بسیار و گسترده دارد، و لیکن بزرگترین آفات دنیا که متعلّق به قوه شهویّه است مال است، زیرا هر موجود زنده اى به آن محتاج است و از آن بى نیاز نیست. پس در نبودن آن فقر پدید مى آید و فقر در آستانه کفر است، و در بودن آن (غنا و ثروت) سرکشى و طغیان دست مى دهد که سرانجامش جز خسران نیست. بنابراین مال از فوائد و آفاتى خالى نیست، و فوائدش از منجیات و آفاتش از مهلکات است. و تشخیص و تمییز خیر و شرّ آن از مشکلات است، زیرا از فقدان آن صفت فقر پدید مى آید و از وجود آن صفت غنا حاصل مى شود، و این هر دو صفت حالاتى است که مورد امتحان و آزمایش انسان است. امّا فاقد مال ممکن است دو حالت داشته باشد: قناعت و حرص، که یکى ستوده و پسندیده است و دیگرى نکوهیده و ناپسند. و حریص (آزمند) دو حالت دارد: یکى آنکه حرصش براى کسب و حرفه و صنعت است و به مال کسى چشم نمى دوزد و حرص خود را با کار و از دسترنج خود کامیاب مى سازد، دیگر آنکه طمع در مال مردم دارد. حرص هر دو مذموم است امّا حالت دومى از اولى بدتر است. غنى و ثروتمند نیز دو حالت دارد: یکى بخل و امساک و دیگرى بذل و انفاق، که اوّلى بدو مذموم و دومى خوب و پسندیده است. بذل و انفاق هم دو گونه است: اسراف و میانه روى، که اوّلى مذموم و دومى ممدوح است. و این ها امورى هستند متشابه (مورد اشتباه) که فهمیدن آنها دشوار است، و ناگزیر ابتدا باید آنها را شناخت و هر یک را از دیگرى تمیز داد، سپس خوبها و پسندیده هاى آنها را گرفت و بدها و ناپسندهاى آنها را رها کرد، تا از شرور و مفاسد و فتنه هاى مال نجات و رستگارى یافت. و از اینجاست که یکى از بزرگان گفته است: مال و نقدینه مانند عقرب است، که اگر در بند کردنش را خوب ندانى آن را مگیر، زیرا اگر تورا بگزد زهرش کشنده است. پرسیدند در بند کردنش چیست؟ گفت: از حلال به دست آوردن و در جاى سزاوار و حقّش بکار بردن. فصل 5 مذمت مال در قرآن و احادیث مذمّت مال و بدى دوستى آن آشکار است، خداى سبحان مى فرماید: «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ امْوالُکُمُ وَ لا اوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ.» 63: 9(منافقون، 9) «اى کسانى که ایمان آورده اید اموالتان و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نسازد و کسانى که چنین کنند آنها زیانکارند». و مى فرماید:«وَ اعْلَمُوا انَّما أَمْوالُکُمْ وَ اوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ.» 8: 28(انفال، 28) «بدانید که اموال و فرزندانتان باعث فریفته شدن دلها و وسیله آزمایش اند». و فرمود:«الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» 18: 46.(کهف، 47) «مال و فرزندان زیور زندگى دنیاست». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«حبّ المال و الشّرف ینبتان النّفاق، کما ینبت الماء البقل.» «دوستى مال و بزرگى (جاه) نفاق را مى رویاند همچنانکه آب گیاه را مى رویاند». و فرمود:«ما ذئبان ضاریان أرسلا فی زریبة غنم بأکثر فسادا من حبّ المال و الجاه فی دین الرّجل المسلم.» «دو گرگ درنده که در آغل گوسفندان در آیند زیان و فسادشان بیش از زیان و فساد دوستى مال و جاه براى دین مرد مسلمان نیست». و فرمود:«شرّ أمّتى الأغنیاء» بدترین امّت من مالداران توانگرند». و فرمود: «خداى تعالى مى فرماید: اى پسر آدم مال من از آن من است. و آیا تو از مالت جز آنچه صدقه داده اى و گذرانده اى، یا خورده اى و از میان برده اى، یا پوشیده اى و پوشانده اى چیزى براى تو هست؟» و فرمود: «دوستداران فرزند آدم سه چیز است: یکى تا هنگام قبض روح با اوست و آن مال است، و یکى دیگر تالب گور دنبال اوست و او اهل و خانواده اوست، و سوم تا محشر همراه اوست و آن عمل اوست». و فرمود: «در قیامت صاحب مالى را مى آورند که خدا را درباره آن اطاعت کرده و مال او در پیش روى اوست، و چون به صراط مى رسد هر گاه رفتن بر او مشکل شود مالش به او مى گوید: بگذر که تو حق خدا را در من ادا کردى. سپس دنیا دارى را مى آورند که خدا را اطاعت ننموده و مالش نزد اوست، و چون بخواهد از صراط بگذرد و رفتن نتواند مال او گوید: واى بر تو چرا حق خدا را در من نپرداختى؟ و پیوسته چنین خواهد بود تا به عذاب و جهنّم افتد و هلاک شود». و فرمود: «دینار و درهم کسانى را که پیش از شما بودند هلاک کرد و شما را نیز هلاک خواهد کرد». و فرمود: «هر امّتى را گوساله اى است، و گوساله این امّت دینار و درهم است». و فرمود: «در روز قیامت مردى را بیاورند که از حرام مال جمع کرده و در حرام صرف کرده، فرمان آید که او را به دوزخ برند. و دیگرى را بیاورند که از حلال مال جمع کرده و در حرام مصرف نموده، فرمان رسد که او را به دوزخ برند. و مردى دیگر را بیاورند که از حرام مال جمع کرده و در حلال خرج نموده، خطاب آید که او را نیز به جهنّم برند. دیگرى را بیاورند که از حلال مال گرد آورده و در حلال صرف کرده خطاب رسد که بایست، شاید در طلب این مال به یکى از فرایض و واجبات خود قصور کرده اى مثلا نماز را از وقتش تأخیر انداخته اى و در چیزى از رکوع و سجود و وضوء آن کوتاهى نموده اى، عرض کند: نه پروردگارا مال را از حلال به دست آوردم و در حلال خرج کردم، و چیزى از واجبات فرو گذار نکردم. به او گویند: شاید این مال را وسیله فخر فروشى و مباهات در مرکبى یا لباسى مصرف کرده اى، پاسخ دهد: نه خداوندا آن را وسیله فخرفروشى و مباهات قرار ندادم. خطاب رسد: شاید حقّ یکى از کسانى را که امر کردم به آنها بدهى از خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و راه گذاران ادا نکرده باشى، گوید: نه پروردگارا حقّ هیچ یک از کسانى را که امر فرمودى ضایع نکردم، در این وقت این صاحبان حق مى آیند و با او مخاصمه مى کنند و مى گویند: پروردگارا، مال به او عطا کردى و او را توانگر ساختى و در میان ما قرار دادى و به او امر کردى که به ما بدهد. اگر توانست از عهده مخاصمه برآید و معلوم شود که حقّ آنان را داده و چیزى از فرائض از او ضایع نشده و در چیزى فخر فروشى و مباهات نکرده، خطاب رسد: بایست و شکر نعمتى را که به تو ارزانى داشتم از آنچه خورده اى و آشامیده اى و لذتى که برده اى به جاى آور... و بدین سان همواره مورد سؤال و محاسبه است [1]». پس اى برادر کاش درمى یافتیم که اگر کسى که کارى جز حلال نکرده و همه واجبات را به جا آورده، و همه حقوق الهى را ادا نموده، با این دقّت به محاسبه او مى رسند، حال امثال ما چگونه خواهد بود که در فتنه هاى دنیا غرقیم و به شبهات و شهوات و زیورهاى آن آلوده و سرگرمیم، آه که چه بزرگ است مصیبت ما و چه عظیم است بلیّه ما و چه بسیار است حسرت و ندامت ما نمى دانیم که دنیا با ما چه مى کند و فردا در پیشگاه خداوند قهّار چگونه از عهده جواب بر خواهیم آمد. و از بیم این خطر است که یکى از اصحاب پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم گفت: «خشنود نیستم که روزى هزار دینار از حلال به دست آورم و در راه اطاعت خدا خرج کنم با __________________________________________________ [1] سند این روایت و اینکه از چه کتابى است ذکر نشده و صحّت و اعتبار آن معلوم نیست. این که در قیامت از کیفیت به دست آوردن و خرج کردن مال، به نحوى که خدا مى داند سؤال خواهد شد پذیرفته است. اما عبارات آخر روایت که اگر شخص از عهده محاسبه برآید باید باز هم بایستد تا شکر نعمت بگزارد و همواره مورد سؤال و محاسبه باشد روایت را ضعیف مى نماید. م. اینکه آن کسب مرا از نماز جماعت باز ندارد»، به او گفتند: خدا تورا رحمت کند، چرا؟ گفت: «مى خواهم از ایستادن و محاسبه روز قیامت بى نیاز باشم، آنجا که خداوند مى فرماید: «بنده من از کجا آوردى و در چه چیز خرج کردى؟» پس سزاوار هر مؤمنى این است که خود را به دنیا آلوده نسازد و به قدر کفاف خرسند باشد، و اگر نزد او زیادتى هست براى خود پیش فرستد، که اگر بعد از او بماند برایش مفسده ها و آفت ها خواهد داشت. روایت است که: «مردى به پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله عرض کرد: اى رسول خدا، چرا من مرگ را دوست ندارم؟ فرمود: آیا مالى اندوخته دارى؟ گفت: بلى یا رسول اللّه، فرمود: مال خود را پیش از خود بفرست، زیرا دل مؤمن همراه مال اوست، اگر پیش فرستد دوست دارد که به آن ملحق شود، و اگر بگذارد مى خواهد با آن باشد». امیر مؤمنان علیه السلام درهمى در دست گرفت و فرمود: «تا از دست من نروى براى من سودى ندارى». و روایت است که «نخستین بار که دینار و درهم (زر و سیم) سکّه زده شد ابلیس آنها را برداشت و بر روى خود نهاد و بوسید و گفت: هر که شما را دوست دارد حقّا بنده من است». عیسى علیه السلام گفت: «به اموال اهل دنیا منگرید، که برق اموال آنان نور ایمان شما را از میان مى برد». و یکى از بزرگان گفته است: «دو مصیبت براى بنده در مالش هنگام مرگ هست که اولین و آخرین مانند آنها را نشنیده اند»، پرسیدند: آن دو مصیبت کدامند؟ گفت: «یکى آنکه همه مال را از او مى گیرند، و دیگر آنکه از همه آن بازخواست مى شود». و همه آنچه در مذمّت مال اندوزى و ثروتمندى و ستایش فقر و سبکبارى وارد شده - چنانکه قسمتى از آن بیاید - و همه آنچه در مذمّت دنیا رسیده - چنانکه قسمتى از آن گفته شد - مذمّت مال را نیز فرا مى گیرد، زیرا مال بزرگترین رکن دنیاست. فصل 6 نکوهش و ستایش مال چگونه با هم سازگارند باید دانست که همچنانکه آیات و اخبار در مذمّت مال رسیده در ستایش آن نیز آیات و اخبارى وارد شده، و خداوند در مواضعى آن را خیر نامیده است، مانند: «... إنْ تَرَکَ خَیْرا الْوَصِیَّةُ...» 2: 180(بقره، 180) «... اگر خیر (مالى) به جاى مى گذارد وصیّت کند..». و در مقام بر شمردن نعمتها و نیکى هاى خود مى فرماید: «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهارا» 71: 12(نوح، 12) «و شما را به اموال و فرزندان یارى مى کند و برایتان بهشت ها و جویبارها پدید مى آورد». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«نعم المال الصّالح للرّجل الصّالح» «چه نیک است مال شایسته براى مرد شایسته». و همه اخبارى که در ثواب و پاداش صدقه و مهمانى و سخاوت و حج و دیگر چیزهایى که وصول به آنها جز به مال ممکن نیست در واقع ستایش مال است. و نحوه جمع و سازش میان آیات و اخبار مدح کننده و ذم کننده مال این است که: مال گاهى وسیله رسیدن به مقصود صحیح یعنى سعادت اخروى است، زیرا وسائل وصول به آن در دنیا سه چیز است: فضائل نفسانى، و فضائل بدنى، و فضائل خارجى که وابسته به مال است. و گاهى وسیله رسیدن به مقاصد فاسد است، که مانع انسان از علم و عمل است. بنابراین مال نسبت به این دو هدف ستوده و نکوهیده است. و آیات و اخبارى که دلالت بر ذمّ آن مى کند بر این صورت که وسیله براى مقاصد فاسد است حمل مى شود، و آنچه دلالت بر مدح آن مى کند بر این صورت که وسیله براى مقاصد صحیح است حمل مى شود. و چون طبع آدمى به پیروى از شهوات، که راهزن او در سیر به سوى خداست، مایل است و مال و ثروت هموار کننده راه شهوات و آلت و وسیله آنهاست، زائد بر قدر کفایت آن خطرى بزرگ در بردارد، و بدین جهت انبیاء و اولیاء از شرّ آن به خدا پناه مى بردند، تا آنجا که پیامبر ما صلى اللّه علیه و آله فرمود:«اللّهمّ اجعل قوت آل محمّد کفافا» «خدایا روزى آل محمّد را به قدر کفاف ده». و گفت:«اللّهمّ أحینى مسکینا و أمتنى مسکینا» «پروردگارا مرا در زندگى مسکین دار و مسکین بمیران». فصل 7 مفاسد و فوائد مال از آنچه گفته شد روشن است که مال مانند مار است که در آن هم زهر است و هم پادزهر (تریاق دافع زهر). مفاسد آن زهر است و فوائد آن پادزهر. هر که آن دو را بشناسد مى تواند از شرّ مال احتراز نماید و از خیر آن بهره مند شود. و در بیان این مطلب مى گوئیم: مفاسد مال یا دنیوى است یا دینى و اخروى. مفاسد دنیوى آن رنجها و زحمتهائى است که مالداران و ثروتمندان به آنها گرفتارند از ترس و بیم، و غم و اندوه، و پریشانى خاطر، و بد حالى، و رنج در کسب اموال و نگهدارى آن، و دفع کید بدخواهان و ستمکاران و غیر این ها. و امّا مفاسد دینى آن بر سه گونه است: اول - کشاندن مالدار به معصیت و گناه. زیرا مال از وسائل معاصى و گناهان و نوعى قدرت تحریک آنهاست. پس آدمى وقتى این توانائى را در خود یافت داعى و انگیزه معصیت به حرکت مى آید و به معاصى دست مى یازد و مرتکب انواع فسق و فجور مى شود. و امّا اگر از قدرت بر گناه مأیوس باشد داعى و انگیزه گناه به حرکت نمى آید. زیرا عجز و ناتوانى بین انسان و گناه حایل و مانع مى شود، و از اسباب عصمت از گناه ناتوانى بر آن است. و امّا با وجود قدرت، اگر مرتکب گناه شود هلاک مى گردد و اگر صبر کند و مرتکب نشود در زحمت و ناراحتى شدید مى افتد. زیرا صبر با وجود قدرت بسیار سخت و دشوار است، و فتنه و آزمایش در راحتى و فراخى از فتنه و آزمایش در سختى و تنگى بزرگتر است. دوم - کشاندن او به خوش گذرانى و لذت جوئى از نعمتها در امور مباح. زیرا غالب آنست که مالدار در لذات و نعمتهاى دنیا فرو مى رود و به آنها عادت مى کند، و خوش گذرانى نزد او مألوف و محبوب مى گردد، به طورى که نمى تواند از لذتها و نعمتها بگذرد و یکى به دیگرى مى کشاند. و چون به آنها الفت گرفت و عادت کرد چه بسا که نتواند از حلال به دست آورد پس به مال مشتبه دست مى یازد و در محرّمات فرو مى رود: از خیانت و ظلم و غصب و ریا و دروغ و نفاق و چرب زبانى و دیگر اخلاق هلاک کننده و کارهاى پست، تا امر دنیا برایش ساز شود و خوش گذرانى و تنعّم میسّر گردد. و بسیار کم اتّفاق افتد که مالدار و ثروتمند به لذت جوئى و خوشگذرانى انس و الفت نگیرد، زیرا ثروتمند کجا مى تواند به نان جو و لباس درشت و ترک خوراکهاى لذیذ قناعت و خو کند، که این کار در خور افرادى نادر و انگشت شمار است که صاحب نفس قوى و قدسى باشند مانند سلیمان بن داود علیه السلام و امثال او. به علاوه کسى که مالش بسیار شد نیازش به مردم بیشتر مى شود، و هر که به مردم نیازمند باشد ناچار با آنان به نفاق و دوروئى رفتار مى کند و در طلب خشنودى آنها به ناخشنودى خداوند تن در مى دهد. پس مالدار توانگر اگر هم از آفت اوّل یعنى دست یازیدن به محرّمات، ایمن و سالم بماند از آفت دوم یعنى رذائل اخلاقى هرگز در امان نخواهد بود. و نیاز و احتیاج به مردم باعث دشمنى و کینه و حسد و کبر و ریا و دروغ و غیبت و تهمت و سخن چینى و دیگر گناهان دل و زبان مى گردد، و این همه از شومى مال و نیاز به نگاهداشت آن پدید مى آید. سوم - و آن آفت و مفسده اى است که هیچ مالدارى از آن بر کنار نیست، و آن این است که پرداختن به مال و حفظ آن انسان را از یاد خداى تعالى باز مى دارد، و هر چه آدمى را از یاد خدا غافل و به خود مشغول دارد همانا خسران و وبال است و از این رو عیسى علیه السلام فرمود: «در مال سه آفت است، یکى آنکه از غیر حلال به دست آید»، پرسیدند: اگر از حلال به دست آید؟ فرمود: «آفت دیگر دارد که در غیر حقّ آن مصرف شود»، گفتند: اگر در حقّش صرف شود؟ فرمود: «نگاهدارى و پرداختن به آن آدمى را از خدا باز مى دارد». و این دردى است بسیار صعب و مشکل، زیرا اصل و ریشه عبادات و روح و حقیقت آن یاد خدا و تفکّر در جلال و عظمت اوست، و این حال دلى مى خواهد فارغ و خالى از چیزهاى دیگر. صاحب ده و املاک صبح و شام در فکر کشمکش با کشاورزان و کارگران و در اندیشه حسابرسى و بیم از خیانت در آن و نزاع با شریکان و درگیرى در آب و زمین و خصومت با مأموران مالیات و غیر این هاست. و تاجر و بازرگان روز و شب در فکر خیانت شریکان و سود بیشتر آنان و کوتاهیشان در کار و تباهى مال است، قسمتى از عمر را در بلاد غربت و با اندوه از دورى اهل و عیال و با دغدغه خاطر از کسادى بازار کالائى که همراه اوست مى گذراند. و همچنین است حال گله داران و رمه داران و دیگر مالداران. و از همه این ها دل مشغولتر آن کس است که پول نقد و زر و سیم و جواهر اندوخته دارد، که صاحب آن پیوسته در اندیشه چگونگى حفظ آن و متردّد در نحوه به کار انداختن آن است و در بیم و هراس از اینکه آن را چه پیش آید و در فکر دفع طمع دیگران از آن. خلاصه آنکه افکار و خیالات اهل دنیا را نهایت و پایانى نیست. امّا کسى که تنها به فکر تحصیل روزى به قدر کفاف است و افزون بر آن نمى طلبد از همه این آفات و خیالات پریشان سالم و ایمن است. فوائد مال نیز بر دو گونه است: دنیوى و دینى (اخروى) امّا فوائد دنیوى مال متعلّق به بهره هاى عاجل است مانند خلاصى از ذلّت سؤال و پستى فقر و رسیدن به عزّت و آبرو میان مردم، و بسیارى دوستان و یاران. و امّا فوائد دینى آن بر سه نوع است: اول - آنکه صرف خود کند براى انجام عبادت مانند حج و جهاد و آنچه مایه قوّت یافتن بر طاعت است، مثل خوراک و پوشاک و مسکن. دوم - اینکه به مصرف اشخاص معیّن مى رساند مانند صدقه و احسان و جوانمردى و حفظ آبرو و پرداخت مزد کارگر و خدمتگزار و امثال این ها. امّا انواع صدقه پاداش بى اندازه دارد و ما به فضیلت آن در جاى خود اشاره خواهیم کرد. و امّا احسان و جوانمردى، یعنى صرف مال در مهمانى یا هدیه یا کمک به مردم و مانند این ها که بدان وسیله دوستان و یاران به دست مى آید و صفت جود و سخاوت حاصل مى شود. زیرا کسى به صفت جود متّصف نمى شود مگر اینکه راه نیکى و مردانگى و مروّت را برگزیند، و در این شکّى نیست که پاداشى بزرگ دارد، و اخبار بسیار درباره هدیه و مهمانى و اطعام رسیده است و فقر و بینوائى در مورد این مصارف شرط نیست. و امّا حفظ آبرو یعنى بذل مال براى دفع سرزنش و عیب گوئى ابلهان و بى خردان و بستن زبان هرزه گویان و غیبت کنندگان و جلوگیرى از شرّ ظالمان و امثال این ها نیز از فوائد دینى مال است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«ما وقى المرء به عرضه فهو له صدقة» «آنچه آدمى براى حفظ آبرو خرج کند در حکم صدقه است». و امّا مزد کارگر و خدمتگزار، شکّى نیست که در کمک به انجام امور دینى مؤثّر است، زیرا کارهائى که انسان در زندگى به آنها نیاز دارد بسیار است و اگر همه را خود به عهده گیرد وقت او ضایع مى شود و از ذکر و فکر که برترین مقامات سالکان راه آخرت است باز مى ماند، و کسى که مال ندارد باید همه کارها را خود انجام دهد، حتّى کتابى را که به آن نیاز دارد باید رونویسى کند، و با فرض انجام این کارها توسّط دیگران ضایع کردن وقت در آن موجب زیان و ندامت است. سوم - آنکه آن را به مصرف نامعینّى که خیر عام در آن است مى رساند، یعنى خیرات جاریه از قبیل ساختن مسجد و مدرسه و پل و کاروانسرا و راهسازى و جارى کردن قنات و نوشتن قرآن و انتشار کتب علمى و غیر این ها از چیزهائى که وقف مى کند و براى همیشه باقى مى ماند و پیوسته باعث دعاى بندگان شایسته خدا مى شود. فصل 8 رهائى از مفاسد مال هر که بخواهد از مفاسد مال رهایى یابد باید امورى چند را رعایت کند: اول - آنکه مقصود و غرض از مال و سبب آفرینش آن و علّت احتیاج به آن را بداند، تا در طلب بیش از اندازه حاجت برنیاید. دوم - آنکه راه و جهت درآمد و عایدى خود را مراعات نماید و از حرام و مشتبه پرهیز کند، و از کسبهائى که مکروهند و با مردانگى و آزادگى ناسازگارند، مانند هدایائى که در آنها شائبه رشوه مى رود، و سؤال و درخواستى که در آن شکست و ذلّت است، اجتناب نماید. سوم - آنکه راه خرج و مصرف مال را مراعات کند و در آن میانه روى داشته باشد، نه اسراف کند و نه بخل ورزد. خداى تعالى مى فرماید: «وَ الَّذِینَ اذا انْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواما» 25: 67(فرقان، 67) «و آنان که چون خرج کنند اسراف نکنند و بخل نورزند و میان این دو معتدل باشند». پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«ما عال من اقتصد» «هر که میانه روى کند محتاج نشود». و براى اقتصاد و میانه روى در خوراک و پوشاک و مسکن سه درجه هست: پست، متوسّط و عالى. و ظاهرا میل به طرف درجه پائین تر سزاوارتر و بهتر است [1] تا در قیامت در زمره سبکباران در آید. چهارم - آنکه آنچه را از حلال کسب مى کند به مصرف حقّش خرج کند و در غیر حقّش صرف نکند، که گناه به دست آوردن از غیر حلال و خرج کردن در غیر حق یکسان است. پنجم - آنکه نیّت خود را در گرفتن و ترک نمودن و انفاق و امساک خالص کند، پس آنچه را به دست مى آورد براى استعانت در جهت هدف آفرینش خود بگیرد، و آنچه را ترک مى کند براى زهد و بى میلى به آن و کوچک شمردن مال و اجتناب از وزر و گرانبارى باشد، که اگر چنین کند وجود مال به او زیانى نمى رساند. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«لو انّ رجلا أخذ جمیع ما فی الارض و أراد به وجه اللّه فهو زاهد، و لو ترک الجمیع و لم یرد به وجه اللّه فلیس بزاهد». «هر گاه مردى همه آنچه روى زمین است به دست آورد و در آن نیّت قرب به خدا داشته باشد او زاهد است، و اگر از همه دست بردارد ولى براى خدا نباشد زاهد نیست». پس سزاوار است که مؤمن انگیزه همه کارهایش تقرّب به خدا باشد تا همه آنها عبادات به حساب آید، که دورترین اعمال از عبادت خوردن و آمیزش کردن و قضاى حاجت است، ولى همین کارها اگر به قصد انجام تکلیف باشد عبادت است. پس هر که از مال به قدر نیاز خود و در طریق دین به دست آورد و زائد آن را به برادران مؤمن بذل کند در حقیقت از مار پادزهرش را گرفته و از زهرش پرهیز کرده است و بسیارى مال به او زیانى نمى رساند. و لکن این کار میسّر نمى شود مگر براى کسى که علمش بسیار و قدمش در دین استوار باشد. امّا عامى جاهل __________________________________________________ [1] و شاید گرایش به درجه متوسط بهتر است تا از خطرها و آفات نیازمندى و بینوائى ایمن باشد. م. وقتى در مالدارى بخواهد به آن شخص عالم تشبّه نماید مانند کودکى است که مار آشناى افسونگرى را ببیند که مارى را مى گیرد و چنان در آن تصرف مى کند که پادزهر به دست آورد او هم به تقلید ما را مى گیرد و فریب خط و خال و نرمى پوست آن را مى خورد و ناگهان آن مار او را مى کشد. امّا فرق این است که کشته مار کشته شدن خود را درمى یابد و کشته مال بسا که نمى داند کشته شده است. و همچنانکه محال است که نابینا بتواند مانند بینا قلّه هاى کوه و کناره هاى دریا و راههاى پر خار و خاشاک را در نوردد، همین طور ممتنع است که عامى جاهل در بسیار داشتن مال به عالم کامل تشبّه نماید و مفاسد آن دامنگیرش نشود. پیوست زهد ضدّ دنیا دوستى و میل و رغبت به آن را زهد گویند و آن این است که آدمى به دنیا علاقه و دلبستگى نداشته باشد و اندامهاى خود را از آن نگه دارد مگر به قدر ضرورت براى حفظ بدن. و به عبارت دیگر زهد عبارت است از رو گرداندن از متاع دنیا و خوشى هاى آن از اموال و منصب ها و دیگر چیزهائى که با مرگ زوال مى پذیرد. و به بیان دیگر زهد یعنى پشت کردن به دنیا و رو آوردن به آخرت یا از غیر خدا گسستن و به خدا پیوستن، که این بالاترین درجه زهد است. پس هر که از هر چه غیر خداست حتّى از بهشت دل بردارد و به جز خدا به هیچ چیز عشق و محبّت نداشته باشد او زاهد مطلق است. و کسى که از لذتها و بهره هاى دنیا دست برمى دارد از بیم آتش دوزخ یا به طمع نعمت هاى بهشت از حور و قصور و میوه ها و آب ها او نیز زاهد است، و لکن مرتبه او پائین تر از مقام اول است. و کسى که از بعضى از لذایذ دنیا دست برمى دارد نه از همه آنها، مانند آنکه مال را رها مى کند امّا جاه را مى طلبد، یا از پرخورى صرف نظر مى کند امّا به تجمّل و لباس فاخر و زیور و زینت علاقه مند است مطلقا سزاوار نام زاهد نیست. از آنچه گفته شد معلوم است که زهد وقتى تحقّق مى یابد که توانائى نیل به دنیا و ترک آن وجود داشته باشد، و باعث ترک دنیا پرستى و حقارت آن باشد نسبت به مورد رغبت او یعنى خداوند و آخرت. پس اگر ترک دنیا به سبب عدم دسترسى به آن باشد یا براى غرضى دیگر غیر از خداى تعالى و آخرت باشد مانند نام نیک و به دست آوردن دلها، یا شهرت به جوانمردى و سخاوت یا سنگینى کار و بار و سختى و رنج و مشقّت حفظ اموال، یا از این قبیل چیزها، اصلا آن زهد نیست. فصل 9 ستایش زهد زهد یکى از منازل و مراحل دین و بالاترین مقامات سالکان است. خداى سبحان مى فرماید: «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فی زینَتِهِ 28: 79...وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ» 28: 80(قصص، 79 و 80). «قارون با تجمّل و زیور در میان قوم خود آمد... و کسانى که علم داشتند گفتند: واى بر شما پاداش خدا بهتر است». در این آیه زهد به علماء نسبت داده شده و زاهدان به علم وصف شده اند و این بالاترین ستایش است. و نیز فرمود:«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ الى ما مَتَّعْنا بِهِ ازْواجا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ ابْقى» 20: 131. (طه، 131) «و هرگز به آن چیزها که مایه رونق زندگى دنیاست و به گروههائى از آنها بهره داده ایم تا درباره آن امتحانشان کنیم چشم مدوز که روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است». و فرمود:«وَ مَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِه مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصیبٍ» 42: 20(شورى، 20). «و هر که کشت و حاصل دنیا خواهد از آن به او مى دهیم و در آخرت نصیبى براى او نیست». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«من أصبح و همّه الدّنیا شتّت اللّه علیه امره، و فرّق علیه ضیعته، و جعل فقره بین عینیه، و لم یؤته من الدّنیا إلا ما کتب له. و من أصبح و همّه الآخرة جمع اللّه له همّه، و حفظ علیه ضیعته، و جعل غناه فی قلبه و أتته الدّنیا و هی راغمة». «هر که بامداد کند و فکر و همّتش دنیا باشد خداوند کارش را پریشان سازد، و شغل و پیشه او را پراکنده کند، و فقرش را پیش چشمش نهد و بجز آنچه خداوند از دنیا براى او مقرّر کرده به او نرسد. و هر که بامداد کند و اندیشه و همّت او آخرت باشد خداوند فکر و همّتش را جمع کند و پیشه و شغلش را حفظ نماید و بى نیازى و توانگرى را در دلش نهد و دنیا خوار و ذلیل نزد او آید». و فرمود:«إذا رأیتم العبد قد أعطى صمتا و زهدا فی الدّنیا فاقتربوا منه، فانّه یلقى الحکمة (یلقى الحکمة)». «هر گاه بنده اى را دیدید که به او خاموشى و زهد داده شده به او نزدیک شوید، زیرا که او القاء حکمت مى کند (یا به او حکمت القاء مى شود)». و فرمود:«من أراد أن یؤتیه اللّه علماء بغیر تعلّم، و هدى بغیر هدایة فلیزهد فی الدّنیا». «هر که مى خواهد خداوند به او علمى بدون تعلّم و درس خواندن، و هدایتى بدون راهنماى دیگرى بدهد، باید در دنیا زهد پیشه کند و دل به دنیا نبندد». و فرمود:«ازهد فی الدّنیا یحبّک اللّه، و ازهد فیما فی أیدی النّاس یحبّک النّاس». «از دنیا چشم بپوش و دل بردار تا خدا تورا دوست دارد، و از آنچه در دست مردم است چشم بپوش و دل بردار تا مردم تو را دوست دارند». و به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «اى على، هر که دنیا و آخرت به او عرضه شود و آخرت را برگزیند و دنیا را رها کند بهشت از آن اوست، و هر که دنیا را به سبب سبک و حقیر شمردن آخرت انتخاب کند دوزخ جایگاه اوست». و فرمود: «بعد از من مردمى مى آیند که پادشاهى براى آنان مستقر نشود مگر با کشتار و ظلم و جور، و توانگرى و ثروت به دست نیاورند مگر با فخر فروشى و بخل، و به یکدیگر دوستى و محبّت نکنند مگر به پیروى از هوى و هوس. بدانید که هر که آن زمان را درک کند و بر فقر صبر کند و حال آنکه قدرت بر فراهم آوردن مال و ثروت دارد، و بر دشمنى و کینه توزى شکیبائى ورزد و حال آنکه مى تواند به طریقى جلب محبّت کند، و بر تحقیر و خوارى بردبارى نماید و حال آنکه بر کسب عزّت و بزرگى قادر باشد، و این همه را براى خدا کرده باشد خداوند ثواب پنجاه صدّیق به او عطا فرماید». و در معنى شرح صدر براى اسلام، هنگامى که از آن سؤال شد، فرمود: «هر گاه نور به دل راه یابد باز و گشاده شود»، گفتند: اى رسول خدا، آیا این را نشانه اى هست؟ فرمود: «آرى پهلو تهى کردن از خانه فریبنده و رو آوردن به خانه پاینده، و آماده شدن براى مرگ پیش از رسیدن آن». و فرمود: «از خدا شرم کنید چنانکه باید». عرض کردند: ما البتّه از خدا شرم مى کنیم، فرمود: «چنین نیست در حالى که آنچه را که مسکن نخواهید کرد مى سازید، و آنچه را که نخواهید خورد جمع مى کنید». روایت است که جماعتى به آن حضرت وارد شدند و گفتند: ما اهل ایمانیم، فرمود: نشانه ایمان شما چیست؟ عرض کردند: به هنگام بلا صبر و شکیبائى و به وقت آسایش و فراخى شکر گزارى، و خشنودى به قضاى الهى، و ترک شماتت دشمنان موقعى که مصیبتى به آنان رسد. فرمود: «اگر چنین هستید چیزى را که نمى خورید جمع نکنید و آنچه را که در آن مسکن نمى کنید مسازید و درباره آنچه از آن جدا مى شوید و مى گذارید و مى روید دلبستگى و رشک و حسد نداشته باشید». بنابراین حضرت زهد را مکمّل ایمان آنان قرار داد. و فرمود: «هر که به لا اله الا اللّه معتقد باشد و چیز دیگرى را به آن نیامیزد بهشت براى اوست». و «چیز دیگر» به دنیا دوستى و دنیا طلبى تفسیر شده است. و فرمود: «هر که از دنیا بگذرد خداوند حکمت را در دلش وارد مى سازد، پس زبانش به حکمت سخن مى گوید، و درد و دواى دنیا را به او مى شناساند و او را از دنیا به سلامت به دار السّلام (خانه سلامت و آرامش) مى برد». و روایت است که «یکى از زنان آن حضرت از گرسنگى شدیدى که در او مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت: یا رسول اللّه، آیا از خدا نمى خواهى که تو را طعامى برساند؟ فرمود: به خدائى که جانم به دست اوست اگر از خدا بخواهم که کوههاى دنیا را طلا کند و هر جا روم با من فرستد چنین مى کند و لکن من گرسنگى دنیا را بر سیرى آن و فقر دنیا را بر غناى آن و اندوه دنیا را بر شادى آن برگزیدم. دنیا در خور و سزاوار محمّد و آل محمّد نیست. خداوند براى پیامبران أولوا العزم جز صبر بر ناخوشى ها و خوشى هاى دنیا را نپسندیده، و من را نیز به آنچه ایشان را تکلیف کرده مکلّف ساخته و فرموده: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» 46: 35.(احقاف، 35) «صبر کن چنانکه پیغمبران أولوا العزم (صاحب ثبات و پایدارى) صبر کردند». به خدا سوگند که چاره اى به جز اطاعت او ندارم و به خدا قسم که به قدر توانائیم صبر مى کنم و قوه و نیروئى نیست مگر از سوى خدا». و فرمود: «ایمان بنده کامل نخواهد بود تا اینکه گمنامى را از شهرت و شناخته شدن دوستتر دارد و کمى چیزى را از زیادى آن دوستتر دارد». و فرمود:«اذا أراد اللّه بعبد خیرا زهّده فی الدّنیا، و رغّبه فی الآخرة، و بصّره بعیوب نفسه». «وقتى خداوند براى بنده اى نیکى خواهد وى را در کار دنیا بى میل و بى اعتنا سازد و در کار آخرت رغبت در او پدید آورد و وى را به عیوب خود آگاه و بینا کند». و فرمود:«من اشتاق إلى الجنّة سارع إلى الخیرات، و من خاف من النّار سهى عن الشّهوات، و من ترقّب الموت ترک اللّذّات، و من زهد فی الدّنیا هانت علیه المصیبات». «هر که مشتاق بهشت است به کارهاى نیک مى شتابد، و هر که از آتش دوزخ ترسان است از شهوات و خواستنى ها دست برمى دارد، و هر که انتظار مرگ دارد از لذتها چشم مى پوشد، و هر که به دنیا بى رغبت است مصیبت ها بر او آسان شود». و فرمود: «پروردگارم - عز و جل - به من فرمود: اگر خواهى سنگهاى مکّه را براى تو طلا کنم، گفتم نه خداوندا، و لکن مى خواهم یک روز گرسنه باشم و یک روز سیر، تا در روز گرسنگى تورا بخوانم و به درگاهت تضرّع کنم، و در روز سیرى ترا حمد و ثنا گویم». و روایت است که: «آن حضرت روزى بیرون آمد و جبرئیل همراه او بود، پیامبر صلى اللّه علیه و آله بر کوه صفا بالا رفت و به جبرئیل فرمود: به خدائى که تورا به حق بر من فرستاد براى آل محمّد نه مشتى گندم هست و نه قدرى آرد جو. و هنوز سخن او تمام نشده بود که ناگاه از آسمان صداى فرو ریختن شنیده شد که آن حضرت را به وحشت انداخت، از جبرئیل پرسید: آیا امر خداست که قیامت بر پا شود؟ گفت: نه این اسرافیل است که با شنیدن سخن تو بر تو فرود مى آید. پس اسرافیل آمد و گفت: خداى - عز و جل - سخن تورا شنید و مرا با کلیدهاى زمین فرستاده و به من فرمان داده تا به خدمت تو آورم و عرضه کنم که اگر خواهى کوههاى تهامه را براى تو زمرّد و یاقوت و طلا کنم، و اگر خواهى پیغمبرى پادشاه باش و اگر خواهى پیغمبرى بنده باش. پس جبرئیل اشارت کرد که براى خدا تواضع کن، و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم سه بار فرمود: پیغمبرى بنده». و نیز از آن حضرت روایت است که:«قال اللّه تعالى: انّ من أغبط أولیائى عندى رجلا خفیف الحال ذا حظّ من صلاة، أحسن عبادة ربّه بالغیب، و کان غامضا فی النّاس، جعل رزقه کفافا فصبر علیه، عجّلت منیّته فقلّ تراثه و قلّت بواکیه». «خداى تعالى فرمود: بهترین دوستان من (که شایسته رشک بردن اند) نزد من مردیست سبک حال و سبک بار که از نماز خود لذت بیابد، عبادت پروردگار خود را در نهان نیکو به جا آورد، و در میان مردم گمنام باشد، و روزى به قدر کفاف به او رسد و بر این صبر نماید، مرگش زود برسد و میراثش کم باشد و گریه - کنندگانش اندک باشند». و از على بن الحسین - صلوات اللّه علیهما - روایت شده است که: «روزى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به شتر چرانى گذر کرد کسى را نزد او فرستاد و شیر طلبید، وى گفت: امّا شیرى که در پستان شتران است صبحانه قبیله است و امّا شیرى که در ظرف است براى شام آنهاست، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: خدایا مال و فرزندان این مرد را زیاد کن. سپس به شبانى رسید کسى را نزد او فرستاد و شیر خواست، شیرى را که در پستان گوسفندان بود دوشید و آنچه در ظروف خود داشت در ظرف رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم ریخت و پر کرد و با گوسفندى نزد حضرت فرستاد و پیام داد که این مقدار حاضر بود اگر بخواهید بیش از این مى فرستم، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: خداوندا به قدر کفاف به او روزى کن. یکى از اصحاب عرض کرد: یا رسول اللّه، براى کسى که درخواست تورا رد نمود دعائى کردى که مطلوب و محبوب همه ماست، و براى کسى که درخواست تورا به خوبى برآورد دعائى کردى که همه ما از آن کراهت داریم. پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: اندک و به قدر کفایت بهتر است از بسیارى که دل را مشغول و غافل کند. خداوندا به محمّد و آل محمّد به قدر کفاف روزى کن». و امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مردم سه دسته اند: زاهد، و صابر، و راغب. امّا زاهد همه اندوه ها و شادى هاى دنیا را از دل خود بیرون کرده، نه به چیزى که از دنیا به او برسد شاد مى شود و نه از چیزى که از دست او برود غمگین مى گردد، پس به هر حال راحت است. و امّا صابر، در دل دنیا را مى خواهد ولى اگر به آن رسید خود را نگه مى دارد و بر نفس خویش لگام مى نهد چون سرانجام بد و شوم آن را مى داند. و اگر بر دل وى آگاهى یابى از خویشتن دارى و فروتنى و حزم و دور اندیشى او در شگفت خواهى شد. و امّا راغب (به دنیا)، باک ندارد که دنیا از کجا به او رو آورده، از حلال است یا حرام، و پروا نمى کند که در طلب دنیا آبرویش برود و خود را به هلاکت افکند و مروّت را از میان ببرد، اینان همواره در گرداب دنیا گرفتار و در تشویش و اضطرابند». و فرمود:«إنّ من أعون الأخلاق على الدّین الزّهد فی الدّنیا». «مددکارترین اخلاق به دین بى رغبتى نسبت به دنیاست». و فرمود: «هر که شش خصلت را در خود جمع کند چیزى براى رسیدن به بهشت و وسیله اى براى گریز از دوزخ فرو گذار نکرده: خدا را بشناسد و اطاعت کند، و شیطان را بشناسد و با او مخالفت ورزد، و دنیا را بشناسد و آن را رها سازد، و آخرت را بشناسد و آن را بجوید، و باطل را بشناسد و خود را از آن نگاه دارد، و حق را بشناسد و دنبال آن رود». و فرمود:«إنّ علامة الرّاغب فی ثواب الآخرة زهده فی عاجل زهرة الدّنیا، أما إنّ زهد الزّاهد فی هذه الدّنیا لا ینقصه ممّا قسم اللّه عزّ و جلّ له فیها و إن زهد، و إنّ حرص الحریص على عاجل زهرة الدّنیا لا یزیده فیها و إن حرص، فالمغبون من حرم حظّه من الآخرة»«». «نشانه مشتاق به پاداش آخرت بى رغبتى نسبت به شکوفه ها و زیورهاى نقد و زودرس دنیاست. بدانید که زهد زاهد در این دنیا از آنچه خداى عز و جل برایش در دنیا قسمت کرده کم نمى کند هر چند که به آن بى رغبت باشد، و حرص حریص بر شکوفه ها و زیورهاى نقد دنیا برایش فزونى نیاورد اگر چه حرص زند، پس مغبون کسى است که از بهره و نصیب خویش از آخرت محروم شود». و على بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «پس از معرفت خداى عز و جل و معرفت رسول او صلى اللّه علیه و آله و سلم عملى بهتر از بغض دنیا نیست«»..». و امام باقر علیه السّلام فرمود:«اکثر ذکر الموت، فانّه لم یکثر انسان ذکر الموت إلا زهد فی الدّنیا». «بسیار یاد مرگ کن، زیرا هیچ انسانى از مرگ بسیار یاد نمى کند مگر اینکه به دنیا بى رغبت مى شود». و فرمود:«قال اللّه عزّ و جلّ: و عزّتى و جلالى و عظمتى و بهائى و علوّ ارتفاعى لا یؤثر عبد مؤمن هواى على هواه فی شی ء من امر الدّنیا الا جعلت غناه فی نفسه، و همّته فی آخرته، و ضمّنت السّماوات و الأرض رزقه، و کنت له من وراء تجارة کلّ تاجر». «خداى تعالى فرمود: به عزت و جلال و عظمت و شرف و بلندى مقامم، که هیچ بنده اى خواست مرا برخواست خود در چیزى از امور دنیا برنگزیند مگر اینکه بى نیازى او را در روح او قرار مى دهم و فکر و همّت او را متوجّه آخرت مى گردانم و آسمان ها و زمین را عهده دار روزى او مى سازم و خودم براى او بهتر از هر تاجرى تجارت مى کنم». و فرمود:«اعظم النّاس قدرا من لا یناول الدّنیا فی ید من کانت فمن کرمت علیه نفسه صغرت الدّنیا فی عینیه، و من هانت علیه نفسه کبرت الدّنیا فی عینیه». «بلند مرتبه ترین مردم کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست که باشد، هر کس که نفس خود را گرامى و بزرگوار شمارد دنیا در چشمش کوچک و بیقدر است، و هر که نفس خود را پست و خوار دارد دنیا در نظرش بزرگ و با ارج است». امام صادق علیه السلام فرمود:«جعل الخیر کلّه فی بیت، و جعل مفتاحه الزّهد فی الدّنیا». «همه خوبى و خیر در خانه اى نهاده شده و کلید آن را زهد و بى رغبتى به دنیا قرار داده اند». و فرمود: «هیچ چیز نزد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم محبوبتر از این نبود که در راه خداى تعالى ترسان و گرسنه باشد». و فرمود:«اذا اراد اللّه بعبد خیرا زهّده فی الدّنیا و فقّهه فی الدّین و بصّره عیوبها، و من أوتیهنّ فقد أوتی خیر الدّنیا و الآخرة». «چون خدا خیر بنده اى را بخواهد او را نسبت به دنیا بى رغبت و بى اعتنا و در دین دانا مى کند و به عیوب دنیا بینا و آگاهش مى سازد، و به هر که این صفات داده شود خیر دنیا و آخرت به وى داده شده». و روایت است که فرمود:«لم یطلب احد الحقّ بباب افضل من الزّهد فی الدّنیا و هو ضدّ لما طلب اعداء الحقّ، قلت: جعلت فداک ممّا ذا؟ قال: من الرّغبة فیها». «هیچ کس حق را از درى بهتر از زهد در دنیا جستجو نکرده است و آن ضدّ مطلوب دشمنان حق است، [راوى گوید] گفتم: قربانت، از چه راه مى جویند؟ فرمود: از رغبت به دنیا». و فرمود:«أ لا من صبّار کریم؟ فانّما هی ایّام قلائل، ألا انّه حرام علیکم أن تجدوا طعم الایمان حتّى تزهّدوا فی الدنیا». «آیا شکیباى بزرگوارى هست؟ دنیا چند روز اندک است، بدانید که بر شما حرام است که مزه ایمان را بچشید تا آنگاه که نسبت به دنیا بى رغبت و بى اعتنا شوید«»». و فرمود: «زهد کلید در آخرت و رهائى از دوزخ است، و زهد این است که هر چه تورا از خدا باز دارد بدون تأسّف آن را ترک کنى، و در ترک آن گرفتار عجب و خودپسندى نشوى، و بدان سبب منتظر فرجى نباشى و نخواهى مورد ستایش قرار گیرى، و عوضى طلب نکنى، بلکه از دست دادن آن را راحت خود دانى و آن را آفت شمارى و همواره از آفت گریزان باشى و به راحت پناه برى، و زاهد کسى است که آخرت را بر دنیا و ذلّت دنیا را بر عزّت آن و کوشش [در راه آخرت ] را بر راحت [دنیا] و گرسنگى را بر سیرى و عافیت عاقبت (آخرت) را بر دوستى نقد و عاجل (دنیا) و یاد [خدا] را بر غفلت اختیار کند، و با اینکه هنوز در دنیاست دلش در آخرت باشد». و امام رضا علیه السلام فرمود: «هر که صبح و شام کند در حالى که تندرست و داراى امنیّت و آرامش خاطر باشد و قوت روزانه خود را داشته باشد گویا که همه دنیا براى او فراهم است». و در فضیلت و ستایش زهد همین بس که شناخته ترین صفت انبیا و اولیاست، و هیچ پیغمبرى مبعوث نشد مگر با زهد، و اگر تقرّب به خدا و رستگارى در سراى آخرت به آن بستگى نداشت بزرگان نوع انسان و شناساترین مردم به حقیقت حال و کار بر خود تنگ نمى گرفتند و از شهوات و لذات دنیا نمى بریدند و کناره نمى گرفتند. به موسى کلیم اللّه علیه السّلام بنگر که چگونه بیشتر قوت او گیاه زمین و برگ درختان بود و از کثرت ریاضت چنان ضعیف و لاغر شده بود که سبزى گیاه از روى پرده شکمش نمایان بود، چنانکه امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه بدین امر خبر داده است. آنگاه به عیسى روح اللّه علیه السّلام بنگر که چگونه جامه اى از موى مى پوشید و از درختان مى خورد، نه فرزندى داشت که از مرگش بترسد و نه خانه اى که از خرابیش بیندیشد و هیچ روزى براى فردا ذخیره نمى کرد، هر جا به شب مى رسید مى خوابید. روزى یکى از حواریّون به او گفت: «اگر فرمان دهى خانه اى بسازیم که در آن خدا را عبادت کنى». فرمود «بروید و خانه اى بر آب بسازید»، گفتند: چگونه مى توان بر آب بنا کرد؟ فرمود: «بناى عبادت را چگونه مى توان بر دوستى دنیا بر پا کرد». آنگاه دیده بصیرت بگشا و در سیره و رفتار رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم و زهد او در دنیا تأمّل کن، که در زمان نبوّت خود و اهل بیت او هیچ صبحى سیر نشدند مگر اینکه شام گرسنه بودند، و شبى سیر نشدند مگر اینکه صبح آن گرسنه به سر مى بردند، و خود و اهل بیت او خرماى سیر نخوردند تا اینکه خداوند خیبر را برایشان گشود، روزى نزد او طعامى را بر سفره اى بلندتر از زمین نهادند، این کار بر او چنان گران و ناخوشایند آمد که رنگش دگرگون شد و فرمود سفره را برچیدند و طعام را بر زمین نهادند. و براى خواب عبائى را دو تا مى کرد و بر آن مى خوابید شبى عبا را چهار تا کردند (تا نرمتر باشد) و حضرت بر آن خوابید، چون بیدار شد فرمود: مرا با این بستر از بیدارى و قیام در شب باز داشتید، عبا را همچنان دو تا بیندازید. آن حضرت جامه خود را براى شستن از تن بیرون مى کرد و هر گاه بلال اذان نماز مى گفت و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم جامه دیگرى نداشت که بپوشد و براى نماز بیرون رود، صبر مى کرد تا جامه اش خشک شود و آنگاه براى نماز بیرون مى رفت. روایت است که: «زنى از بنى ظفر دو تکّه جامه، یکى ازار (شلوار) و دیگرى رداء (بالا پوش)، براى او دوخت و یکى را پیش از آنکه دیگرى تمام شود براى او فرستاد، حضرت با همان یکى براى نماز خارج شد و دو طرف آن را به گردن گره زد و با این حال نماز گزارد». و شدّت زهد على علیه السّلام و رها کردن او دنیا را مشهورتر از آن است که نیاز به بیان داشته باشد، و همچنین بعد از او ائمه راشدین (نمایندگان راه راست) و اصحاب و تابعین و دیگر بزرگان دین و گذشتگان صالح، تا آنجا که یکى از آنان پنجاه شصت سال مى زیست نه جامه خواب برایش مى گستردند و نه دیگى برایش بر سر آتش مى نهادند و نه بین او و زمین چیزى مى افکندند و نه اهل خانه را دستور مى داد که طعامى بسازند، شبها بر پا مى ایستادند و رخسارهاى خود را بر خاک مى نهادند اشکها بر گونه هایشان روان بود و با پروردگارشان در مناجات و زارى بودند که آنان را از عذاب دوزخ رهائى بخشد. حکایت کرده اند که یکى از خلفا ده هزار درهم براى یکى از آنان فرستاد او نپذیرفت، این کار بر اهل خانواده اش گران آمد، گفت: مثل من و مثل شما مانند آن طایفه اى است که گاوى داشتند و با آن زمین را شخم مى زدند و زراعت مى کردند همینکه پیر شد و از کار افتاد او را ذبح کردند تا از پوستش سود برند، شما نیز مى خواهید مرا در این پیرى ذبح کنید، امّا اگر از گرسنگى بمیرید بهتر است از اینکه مرا ذبح کنید. و زهد یکى از آنان به مرتبه اى رسیده بود که در شبهاى گرم که به نماز مى ایستاد جائى را برمى گزید که نسیم سحرى به آنجا نوزد مبادا استراحتى برایش حاصل شود. و یکى دیگر سبوئى سر شکسته داشت که آب در آن بود آن را از آفتاب برنمى داشت و آب گرم را مى آشامید و مى گفت کسى که لذت آب سرد را یافت مفارقت دنیا بر او دشوار خواهد بود. پس اى دوست از مستى هوى و هوس به خود آى و ضدیّت بین دنیا و آخرت را بشناس و به کسانى اقتدا کن که چون از حقیقت حال و سرانجام کار آگاه بودند راه زهد و پارسائى و تقوى را پیش گرفتند و خود را از لذتهاى دنیا کنار کشیدند، و این کار اگر چه دشوار و شاقّ است دیرى نمى پاید و به اندک زمانى مدّت آن به سر مى رسد، و خویشتن دارى و پرهیز در مدتى اندک براى نعمتها و لذتهاى جاوید بر اهل معرفت که نفس خود را با سیاست شرع مبین مقهور ساخته اند و به ریسمان یقین به آنچه خداوند براى بندگان زاهد در آخرت وعده داده است چنگ زده اند گران و دشوار نیست. فصل 10 اعتبارات و درجات زهد بدان که زهد اعتبارات مختلف دارد و با دیدهاى گوناگون مى توان به آن نگریست و به هر دیدگاهى مراتب و درجاتى تحقّق مى یابد. اول - زهد به اعتبار و از لحاظ خود آن یعنى از حیث خود ترک دنیا، و به این اعتبار سه درجه دارد: 1 - با اینکه میل و محبت به دنیا دارد با مجاهده و مشقّت آن را ترک مى کند و نفس خویش را از آن باز مى دارد، و این در واقع تزهّد است. 2 - اینکه دنیا را به اختیار و به آسانى ترک کند زیرا دنیا در نظر او نسبت به آخرت و نعمت ها و لذت هاى آن حقیر و ناچیز است، و این مانند آن است که از یک درهم دست بردارد تا در عوض دو درهم به دست آورد، و این مرتبه از زهد چندان دشوار و شاق نیست اگر چه به انتظارى اندک نیاز دارد، و چنین شخصى بسا هست که به خود ببالد و عجب کند که چیز با ارزشى را در برابر چیز با ارزشترى رها کرده و نسبت به آن زاهد است. 3 - عالیترین درجه زهد به این اعتبار آنست که دنیا را به اختیار و با شوق و رغبت ترک مى کند بدون اینکه دنیا در نظر او قدر و ارزشى داشته باشد و فکر کند که چیزى را از دست مى دهد [یعنى در زهد نیز زاهد است ]، زیرا مى داند که دنیا چیزى نیست و او مانند کسى است که از پشگلى بگذرد و یاقوت صاف سرخى را بگیرد، و چنین شخصى نمى پندارد که معاوضه کرده یا از چیزى دست برداشته بلکه زهد و ترک دنیا از کمال معرفت اوست، که عارف دانا یقین دارد که دنیا نسبت به آخرت از پشگلى نسبت به یاقوت پست تر است، و چنین زاهدى از خطر توجّه و التفات به دنیا و میل و رغبت به آن ایمن است، چنانکه آن که پشگل را براى یاقوت رها مى کند هرگز نمى خواهد این معامله و بیع را فسخ کند. و صاحبدلان اهل معرفت گفته اند که کسى که دنیا را براى آخرت رها مى کند همچون کسى است که بخواهد به کاخ پادشاهى داخل شود و سگى بر در کاخ وى را منع کند و او لقمه نانى که آن هم عطاى پادشاه است به پیش سگ بیفکند که بدان مشغول شود و او به درون کاخ راه یابد و به مقام قرب پادشاه برسد تا آنجا که کار مملکت را به او بسپرد و فرمان او بر همه کشور نافذ گردد، آیا چنین شخصى مى پندارد که آن لقمه نان عوضى است در برابر مقام قرب و آن نعمت ها که از پادشاه به او رسیده با اینکه آن لقمه نیز از پادشاه است. در این مثال شیطان سگى است که مردم را از دخول به درگاه الهى ممانعت مى کند، و حال آنکه بارگاه الهى گشوده است و پرده و حجابى هم وجود ندارد و دنیا مانند آن لقمه نان است که تا در دهان او بود لذتى مى برد و با فرو بردن آن لذتش پایان مى پذیرد و آنگاه ثقل آن در معده اش باقى مى ماند و سپس به نجاستى گندیده و متعفّن تبدیل مى شود که ناگزیر باید بیرون بیفکند. پس کسى که آن را ترک کند تا به مقام قرب پادشاه نائل گردد چگونه به آن لقمه توجّه و التفات مى کند. و شکّى نیست که نسبت دنیا براى هر شخصى که او را فراهم و مسلّم باشد اگر چه هزار سال عمر کند نسبت به نعمت هاى بى پایان آخرت کمتر از لقمه اى نسبت به ملک دنیاست، زیرا متناهى با نامتناهى قابل مقایسه نیست، و دنیا متناهى است و هر چند هزار هزار سال بدون رنج و ناراحتى ادامه یابد نسبتى با ابدیّت ندارد، تا چه رسد به این چند روزه کوتاه عمر که لذاتش آمیخته با رنج و کدورت و ناخوشى است که آن را هیچ نسبتى با نعمت هاى جاویدان و ابدى نیست. دوم - زهد به اعتبار مرغوب عنه یعنى آنچه ترک مى کند و به آن زهد مى ورزد و به این اعتبار پنج درجه دارد. 1 - ترک محرّمات، و این زهد در حرام است و زهد فرض (واجب) نامیده مى شود. 2 - ترک مشتبهات، و این زهد در شبهه (امور مشتبه) است و زهد سلامت نامیده مى شود. 3 - زهد در زائد بر قدر حاجت و ضرورت، با اینکه از حلال باشد، امّا بقدر ضرورى از خوراک و پوشاک و مسکن و اثاث خانه و همسر و آنچه وسیله این هاست از مال و جاه را رها نکند و زهد نورزد بلکه از آنها بهره مند شود. و امیر مؤمنان علیه السّلام به همه یا بعضى از این درجات در این گفتار خود اشاره فرموده است: «کونوا على قبول العمل أشدّ عنایة منکم على العمل، الزّهد فى الدّنیا قصر الأمل و شکر کلّ نعمة و الورع عن کلّ ما حرّم اللّه عزّ و جلّ».«» «به قبول عمل بیش از خود عمل عنایت داشته باشید، زهد در دنیا عبارت است از کوتاهى آرزو و سپاسگزارى بر هر نعمتى و پارسائى نسبت به آنچه خداى عزّ و جلّ حرام کرده است». و امام صادق علیه السّلام در این سخن خود:«الزّهد فی الدّنیا لیس بإضاعة المال و لا تحریم الحلال بل الزّهد فی الدّنیا ألا تکون بما فی یدک أوثق بما فی ید اللّه عزّ و جلّ».«» «زهد و بى رغبتى به دنیا تباه ساختن مال و تحریم حلال نیست بلکه زهد این است که به آنچه در دست تست مطمئن تر از آنچه در دست خداى عز و جل است نباشى». این زهد و زهدى که بعد از آن بیان مى شود زهد در حلال است، و زهد ثقل نامیده مى شود. 4 - این است که همه آنچه را که نفس از آن لذت و تمتّع مى یابد ترک نماید اگر چه به قدر ضرورت باشد، نه به این معنى که آنها را یکسره رها کند، زیرا که این ممکن نیست، بلکه تمتّع و لذت جویى آن را ترک کند هر چند از راه اضطرار به آن دست مى یازد از قبیل «اکل میته» با اینکه در درون نسبت به آن بى میلى و اکراه دارد، و این درجه زهد شامل ترک همه مقتضیات طبع از شهوت و غضب و کبر و ریاست و مال و جاه و مانند این ها مى شود، و سخن حضرت صادق علیه السّلام به این درجه اشاره دارد: «الزّاهد فی الدّنیا الّذى یترک حلالها مخافة حسابه و یترک حرامها مخافة عذابه» «زاهد در دنیا کسى است که حلال آن را از بیم حساب و حرامش را از ترس عقاب رها مى کند». و به این معنى راجع است سخن امیر مؤمنان علیه السّلام: «الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن قال اللّه سبحانه: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» 57: 23(حدید، 23) فمن لم یأس على الماضى و لم یفرح بالآتى فقد أخذ الزّهد بطرفیه»«». «همه زهد در میان دو کلمه از قرآن است که خداى سبحان مى فرماید: «تا براى آنچه از دستتان رفته غمگین مشوید و به آنچه به دستتان آمده شاد مگردید». پس هر که بر گذشته تأسّف نخورد و به آینده شادان نگردد دو طرف زهد را به دست آورده است». و نیز سخن آن حضرت: «زهد در دنیا سه حرف است: زاء و هاء و دال، زاى آن ترک زینت و هاء آن ترک هوى و دال ترک دنیاست». 5 - اینکه همه ما سوى اللّه را ترک کند و حتّى درباره بدن و جان خود نیز زهد و بى رغبتى نماید به طورى که با هر چه مصاحبت دارد و به هر چه دست مى یازد از راه ناچارى و اکراه باشد بى آنکه لذت و تمتّع بجوید، و به این درجه اشاره دارد سخن حضرت صادق علیه السّلام: «زهد کلید در آخرت و رهایى از دوزخ است و آن این است که هر چه تورا از خدا مشغول کند ترک کنى بى آنکه از ترک آن تأسّف خورى یا دچار خودپسندى شوى و یا انتظار فرج و گشایشى داشته باشى و یا بخواهى مورد ستایش قرار گیرى یا عوضى بخواهى بلکه از دست دادن آن را راحت و بودنش را آفت شمارى» تا آخر حدیث.«» مطلبى که در اینجا باید ذکر شود این است که التفات به بعضى از ما سوى اللّه و اشتغال به ضرورات مانند اندازه ضرورى از خوردن و پوشیدن و معاشرت با مردم و گفتگو با آنان و امثال این ها با این مرتبه از زهد منافات ندارد، زیرا معنى بریدن از دنیا براى توجّه به سوى خداى تعالى همان رو آوردن با تمام دل و ذکر و فکر به سوى اوست، و این بدون ادامه زندگى و زندگى بدون ضروریّات آن قابل تصور نیست، پس هر گاه به این ضروریّات اکتفا و اقتصار نماید و قصدش محافظت بدن باشد براى یارى جستن به آن در عبارت و آنچه او را به خدا نزدیک مى سازد چنین شخصى مشغول به غیر خدا نخواهد بود، زیرا آنچه جز به وسیله آن نمى توان به مقصود رسید از مقصود شمرده مى شود، همچنانکه کسى که در راه حج مشغول علف دادن به چارپاى خود است رو گردان از حج نیست، و لکن سزاوار است که بدن در راه خدا مانند چارپا در طریق حج باشد، یعنى همان گونه که مقصود از تهیّه آنچه مورد نیاز مرکب است محافظت آن است تا انسان را به مقصد برساند نه تنعّم و لذت یافتن، همین طور شایسته است که مقصود از خوردن و آشامیدن و لباس و مسکن حفظ بدن از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما باشد به قدر ضرورت یعنى را رعایت تقوى و اطاعت خداوند بدون لذت جوئى و تن پرورى و این با زهد منافات ندارد بلکه شرط آن است. پس لذت بردن اگر مقصود بالذات نباشد زیانى نمى رساند که انسان گاهى به هنگام قیام و عبادت در شب به نسیم سحرى و آواز پرندگان احساس لذّت و راحت مى کند و این به عبادت او ضرر ندارد که قصدش طلب جایى مخصوص براى این لذّت و راحت نیست، علاوه بر اینکه در خوردن و آشامیدن و لباس پوشیدن حقیقتا لذتى نیست بلکه به وسیله آنها درد گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دفع مى شود. و پوشیده نماند که ترک زیادتر از آنچه آدمى در دنیا به آن نیازمند است از خوردنى و نوشیدنى و لباس و مسکن و اثاث خانه و همسر و مال و جاه شایسته است زیرا تحصیل آنچه بدان نیازى نیست با زهد منافات دارد. و امّا آنچه زیادى نیست و انسان بدانها محتاج است، یعنى امور هشتگانه مذکور، سزاوار است که زهد در آنها را نیز به کلّى ترک نکند، زیرا آنچه مهم و ضرورى است ممکن است در مقدار و جنس و اوقات آن زیادى و بیشى راه یابد و بنا بر این شایسته است که در آنها نیز زهد را رها نکند. غایت زهد این است که بیش از قوت شبانه روز خود نگاه ندارد و چنانچه زائد بر این داشته باشد به مستحقّان بذل کند، و اگر از جنس قوت به نان جو اکتفا و اقتصار کند این نهایت زهد در خوراک خواهد بود، امّا گاه گاهى خوردن نان گندم یا یک نان خورش وقتى چندان لذت بخش نباشد با زهد منافات ندارد، و خوردن گوشت در بعضى از اوقات نیز منافى زهد نیست. و از لباس، که از پنبه یا پشم باشد، به اندازه اى اکتفا کند که اعضاء بدن را بپوشاند و از گرما و سرما محافظت کند، و اگر دو جامه داشته باشد که وقتى یکى را مى شوید دیگرى را بپوشد با زهد منافاتى ندارد. و از مسکن به قدرى طلب کند که خود و اهل خانه اش از گرما و سرما محفوظ باشند. و از اثاث خانه یعنى فرش و ظرف و دیگ و کوزه و امثال این ها به اندازه رفع حاجت تحصیل نماید و به آنچه مى توان از آنها بى نیاز بود و بدون آنها حاجات ضرورى بر آورده مى شود دست نیازد. و از همسر به این اندازه بسازد که حدّت و شدّت شهوت را درهم شکند و او را از نظر بازى و وسوسه هاى قوه شهویّه که مانع از حضور در عبادات است حفظ کند. و از مال به مقدارى که حاجت روزانه اش برطرف شود و اگر کاسب است همینکه نیاز روز را به دست آورد کسب را رها کند و به کار دین پردازد، و اگر ملکى و آب و زمینى دارد و بجز آن درآمد دیگرى ندارد که خرج روزانه خود را بقدر حاجت به دست آوردن ظاهرا نگه داشتن قوت سالانه براى سدّ رمق و ادامه حیات وى را از زهد بیرون نمى برد به شرط آنکه زائد بر نفقه کافى خود را انفاق کند. و گفته اند که چنین شخصى از زاهدان ضعیف است به این معنى که مقامات عالى و درجات بلند مرتبه اى که در آخرت نصیب زاهدان است بهره او نخواهد شد، اگر چه نام زاهد بر او صدق کند، زیرا چنین فردى داراى قوه یقین نیست، که صاحب یقین واقعى چون قوت روزانه خود را داشته باشد چیزى براى فرداى خود ذخیره نمى کند، و کسى که توکّل را شرط زهد مى داند آن فرد به نزد او زاهد نیست. و این مرتبه غایت زهد در امور مذکور است و طایفه انبیاء و گروه اوصیاء و بعد از ایشان گذشتگان صالح بر این شیوه بودند و همین راه را پیمودند. حق این است که حکم زاهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف و متفاوت مى شود زیرا کار یک نفر تنها سبک تر و آسان تر از کار فرد عائله مند است، و کسى که همه همّتش بر تحصیل علم و عمل مقصور است حال او غیر از حال اهل کسب است، و همچنین در بعضى اوقات و در بعضى جاها به دست آوردن قدر ضرورى و حاجت در هر روز ممکن است و در بعضى دیگر چنین نیست. پس سزاوار هر کس آنست که حال و وقت و جاى خود را ملاحظه کند و بیندیشد که شایسته تر در امر آخرت او و مددکارتر بر تحصیل آنچه براى آن آفریده شده نگه داشتن چه مقدار از مال و مصرف چه اندازه و چه جنس از قوت است، به طورى که اگر کمتر از آن مقدار باشد به تحصیل آنچه او را به قرب پروردگار مى رساند قادر نخواهد بود پس آن را بگیرد و زائد بر آن را ترک کند. و چنین شخصى بعد از درستى نیّت و خلوص قصد در نگاهداشتن این مقدار از مال از زهد واقعى بیرون نخواهد رفت، هر چند تصور مى رود که به کمتر از آن مى توان اکتفا نمود با توجه به اینکه موجب از دست رفتن چیزى مى شود که براى تکمیل نفس مهم تر است. امّا درباره جاه گفته شد که قدر ضرورى آن در امر معیشت مانند تحصیل وقع و منزلت در دل زیر دستان و خادم خود، و در نزد دستگاه حکومت براى دفع اشرار و متجاوزان از خود، ظاهرا با زهد منافات ندارد، و یکى از علما گفته است: این قدر از جاه و مقام اگر چه اشکالى ندارد لکن به جائى مى کشاند که آدمى را به وادى هلاکت بى پایان مى افکند و هر که گرد گودال لجن و گل و لاى بگردد نزدیک است که در آن بیفتد. زیرا کسى که نیازمند به جذب دلهاى مردم است یا براى جلب نفع یا دفع ضرر یا رهائى از ظلم است: امّا جلب نفع، مال آدمى را از آن بى نیاز مى کند زیرا کسى که کار و خدمتى مى کند در برابر اجرت است هر چند اجرت دهنده نزد او قدر و منزلتى نداشته باشد، و اگر کسى بخواهد بدون اجرت به وسیله جاه و مقام از مردم خدمت و کار بگیرد معلوم است که از ستمکاران است و چگونه مى تواند از زاهدان به شمار رود. و امّا دفع ضرر، در دیارى که عدالت در آنجا کامل نیست یا خطر ستم و تجاوز از همسایگان وجود دارد و دفع شرّ آنها جز به اینکه در دلها یا نزد حکمران وقع و جایگاهى داشته باشد میسّر نیست به جاه و مقام براى رفع ظلم و تعدّى نیاز هست. و مقدار نیاز به آن را مخصوصا هنگامى که بیم از آینده و بد گمانى به عواقب آن وجود داشته باشد نمى توان تحت قاعده و ضابطه در آورد، و کسى که در جاه طلبى فرو رود در واقع راه هلاک را مى پیماید، بلکه حق این است که زاهد اصلا در طلب تحصیل جاه و مقام نیست و در صدد به دست آوردن جایگاهى در دلها بر نمى آید، زیرا اشتغال وى به دین و عبادت پایگاهى در دلها فراهم مى کند که حتى اگر در میان کفّار باشد از آزار مردم ایمن است تا چه رسد به آنکه میان مسلمین باشد. امّا توهّمات و پندارهائى که آدمى را به زیاده جوئى در جاه و مقام مى کشاند اوهامى دروغین و باطل است، زیرا جستجوى جاه و مقام نیز خود گاهى خالى از رنج و آزار نیست. بنابراین علاج و چاره کردن کمبودها و مشکلات با شکیبائى و تحمّل بهتر و برتر است از علاج و حلّ آنها از طریق جاه طلبى. از این رو جستجوى جایگاه در دلها اجازه و رخصتى ندارد و کم آن به بسیار دعوت مى کند و آزمندى و خوکردن به آن از حرص و اعتیاد به شراب بیشتر و شدیدتر است، پس باید از اندک و بسیار آن احتراز کرد. بلى جاه و مقامى که خداوند به بعضى از بندگان خود، بدون سعى خود آنان در طلب آن، براى نشر دین یا براى داشتن بعضى از کمالات که به حصول منزلت ایشان در دلها اختصاص مى یابد مى دهد، در این صورت اشکالى ندارد و منافى زهد نیست، چنانکه جاه و مقام رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم برترین و گسترده ترین جاه و مقام است با اینکه آن حضرت زاهدترین مردم بود. حق این است که جاه مانند مال است در دفع شر و زیان به قدرى که انسان در زمانى یا در شهرى که امر معیشت او ناگزیر به آن نیاز و بستگى دارد در این مقدار ضرورى مانعى نیست و با زهد منافاتى ندارد، لکن زائد بر نیاز زهر کشنده است. بنابراین اندازه ضرورى آن را نباید از دنیا دانست، بلکه این مقدار از دین به شمار مى رود، زیرا از شرایط دیندارى است و شرط از مشروط به حساب مى آید، چنانکه روایت شده است که إبراهیم علیه السّلام را حاجتى روى نمود پس به نزد دوستى رفت تا چیزى قرض کند امّا او وامى نداد، و إبراهیم اندوهناک بازگشت، خداى تعالى به او وحى کرد: «اگر از خلیل خود (خداوند) مى خواستى به تو عطا مى کرد»، إبراهیم عرض کرد: «منفور بودن دنیا را در نزد تو مى دانستم از این رو ترسیدم که درباره آن از تو چیزى بخواهم»، خداوند به او وحى فرستاد: «مقدار حاجت از دنیا نیست». و گفتار امام صادق علیه السّلام با سفیان ثورى نیز - چنانکه به تفصیل در کتاب کافى ذکر شده است - بر این معنى دلالت دارد. بنابراین مقدار حاجت از دنیا نیست و زائد بر آن در آخرت و بال خواهد بود، بلکه در دنیا نیز، چنانکه این حقیقت با تأمّل در احوال ثروتمندان و مالداران و رنجها و محنتهائى که در کسب مال و اندوختن و نگاهدارى آن و انواع ذلّت و خوارى که متحمّل مى شوند به روشنى دانسته مى شود، و نهایت سعادت مال اندوز این است که آن را براى ورثه خود بگذارد، و آنان بخورند در حالى که [احتمالا] دشمنان اویند و یا از مال او بر معصیت کمک مى گیرند و بنا بر این وى در راه گناه مددکار آنها خواهد بود، و از این جهت دنیا دار و جمع کننده اموال را به کرم ابریشم تشبیه کرده اند که پیوسته بر گرد خود مى تند تا در پیله اى که بر دور خود تنیده گرفتار آید و آنگاه راه بیرون شدن و رهائى نمى یابد و در آنجا مى میرد و بدین گونه به سبب عمل خود هلاک مى شود، چنانکه در این باره گفته اند: مگر نمى بینى که آدمى در طول زندگى خویش همواره به قصد امرى تلاش مى کند همچون کرم ابریشم که پیوسته گرد خود مى تند و در میان بافته خویش با اندوه مى میرد پس هر که خود را بر دنیا بیفکند و پیرو شهوات شود پیوسته نفس خویش را به زنجیرها و غلهائى که توانائى گسیختن آنها را ندارد مقیّد و در بند مى کند تا سرانجام فرشته مرگ ناگهان بین او و شهواتش جدائى افکند در حالى که آن زنجیرها از قلب او به دنیائى که پشت سر گذاشته بسته شده و او را به سوى دنیا مى کشد و چنگالهاى ملک الموت به رگهاى قلب او فرو رفته و به سوى آخرت مى کشد، و آسان ترین حال او هنگام مرگ مانند کسى است که با اره بندها و اندامهاى بدن او را از یکدیگر جدا کنند. و این نخستین عذابى است که بعد از رفتن از دنیا به او مى رسد یعنى پیش از آن حسرتها و ندامت ها که هنگام فرو شدن به اسفل السّافلین و منع و محرومیّت از مقامات برین و جوار رب العالمین با آنها روبروست. پس به سبب آرزومندى و اشتیاق به دنیا از دیدار خداوند محجوب و محروم مى ماند و در اثر این حجاب و حرمان آتش دوزخ بر او چیره و مسلط خواهد شد، که آتش براى همه محجوبان از خدا آماده گشته است، چنانکه خداى تعالى مى فرماید: «کَلا انَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ. ثُمَّ انَّهُمْ لَصالُوا الْجَحیمِ» 83: 15 - 16(مطففین، 15 - 16) «نه چنین است، که آنان از پروردگارشان دور و محجوبند. و آنگاه به دوزخ وارد مى شوند». و چون صاحبدلان دریافته اند که آدمى با پیروى هوى و فرو رفتن در دنیا خویشتن را هلاک مى کند، چنانکه کرم ابریشم که خود را درون پیله اش گرفتار و هلاک مى سازد، دنیا را به کلّى دور افکندند. از خداى تعالى مى خواهیم که در دلهاى ما همان را قرار دهد که در جان و روح حبیب خود صلى اللّه علیه و آله و سلم دمیده، که به او چنین وحى فرستاد: «هر چه خواهى دوست بدار که از آن جدا خواهى شد». سوم - زهد به اعتبار مرغوب فیه یعنى آن که به خاطر او از چیزها دست برداشته مى شود. زهد به این اعتبار سه درجه دارد: 1 - اینکه مرغوب فیه (که براى آن زهد مى ورزد) نجات از جهنّم و دیگر عذابهاى آخرت باشد، و این زهد خائفان است. 2 - اینکه زهد براى پاداش خداوند و نعمت هاى بهشت باشد، و این زهد امیدواران است. 3 - درجه سوم که بالاترین درجه زهد است این است که بجز قرب خدا و لقاء او نطلبد و وى را التفاتى به دردها و عذاب نباشد تا به خلاصى از آنها بیندیشد، و نه به لذتها توجّهى دارد تا به فکر نیل به آنها باشد. بلکه همه اندیشه و همّت او مستغرق خداست، و این زهد عارفان است، زیرا کسى محبّت را منحصر و خاصّ خدا نمى کند مگر اینکه او را به صفات کمال بشناسد. پس همان طور که کسى که دینار و درهم را شناخت، و دانست که نمى تواند هر دو را با هم جمع کند جز به دینار (طلا) دل نمى بندد، همین طور کسى که خدا را شناخت و لذت نظر به وجه کریم او را دریافت، و دانست که جمع میان این لذت و لذت حور و قصور و باغ و بستان غیر ممکن است، بجز لذت نظر و دیدار را دوست نخواهد داشت و غیر او را بر نخواهد گزید. یکى از عرفا گفته است: گمان مبر که اهل بهشت هنگام نظر به وجه خداى تعالى دیگر جائى براى لذت حور و قصور در دلشان باقى مى ماند، بلکه آن لذت نسبت به لذت نعمت هاى بهشت مانند لذت پادشاهى دنیا و تسخیر همه کشورهاى عالم و استیلا بر مردم جهان است نسبت به لذّت داشتن گنجشکى و بازى با آن. نزد اهل معرفت و مردم صاحبدل خواستاران لذت ها و نعمت هاى بهشت به کودکى مانند که براى بازى با گنجشک از لذت سلطنت دست بردارد، و این به سبب کوتاهى و نارسائى ادراک اوست از لذت پادشاهى، نه براى اینکه بازى با گنجشک به خودى خود برتر و لذت بخش تر از حکمرانى و سلطنت بر همه مردم است. تتمیم زهد حقیقى مپندارى که هر که مال دنیا را ترک کرد زاهد است، زیرا ترک مال و ثروت و تظاهر به سختى و تنگى در معاش و پستى و درشتى در خوراک و پوشاک بر کسى که دوست دارد به زهد شناخته و ستایش شود آسان است. چه بسیار رهبانان و ریاکارانى که دست از مال دنیا برداشتند و هر روز با قوت و خوراکى اندک به خویشتن ریاضت دادند، و به هر مسکنى در هر جائى قناعت نمودند و غرضشان از این روش این بود که مردم آنان را به زهد بشناسند و بستایند. اینان مال را براى نیل به جاه ترک کرده اند. امّا زهد حقیقى ترک مال و جاه بلکه همه لذّت ها و بهره هاى دنیاست. و نشانه این آنست که فقر و غنا و ذمّ و مدح و ذلّت و عزت در نزد انسان مساوى باشد و این حالت به سبب غلبه انس به خداست. زیرا مادامى که انس و حبّ به خدا بر دل غالب نباشد محبّت دنیا به کلّى از دل بیرون نمى رود، که دوستى خدا و دنیا در دل مانند آب و هوا در ظرف است که اگر یکى داخل شد دیگرى خارج مى شود، و بنا بر این نه هر دو با هم جمع مى شوند و نه هر دو رفع و نفى مى گردند. پس دل آکنده از دوستى دنیا تهى از دوستى خدا است، چنانکه دل مشغول به محبّت و انس به خدا خالى و فارغ از حبّ دنیا است، و به هر اندازه که یکى بیرون رود دیگرى داخل مى شود و بر عکس. و از آنهاست: غنا غنا (بى نیازى و توانگرى) عبارت است از داشتن اموالى که مورد نیاز و احتیاج است، و این کمترین مرتبه غناست، و بالاتر از آن مراتب بى شمار وجود دارد، تا آنجا که به گرد آوردن بیشتر اموال دنیا منتهى مى شود، چنانکه براى بعضى از پادشاهان اتفاق افتاده است. امّا توانگر و ثروتمند چند گونه است: 1 - کسى که در کسب و جمع مال و ثروت سعى و کوشش مى کند و در تحصیل و نگاهداشت آن زحمت مى کشد و اگر از دستش بیرون رود ناراحت و اندوهناک مى شود، و این غنىّ حریص است. 2 - شخصى که در کسب و تحصیل ثروت سعى و کوششى نمى کند و رنج و زحمتى نمى برد، امّا اگر ثروتى به دستش رسد مى گیرد و به آن شاد و خوشحال مى گردد، و از فقدان آن ناراحت و آزرده مى شود، چنین فردى نیز از حرص و آز خالى نیست زیرا از دست دادن مال براى او هم حزن آور و غم انگیز است. 3 - آن که نه رنج و زحمتى در به دست آوردن آن کشیده و نه بدان چنان رغبت دارد که از حصول آن شاد و از رفتن آن غمناک گردد، و لیکن از به دست آمدن آن خشنود است: خواه وجود و عدم مال براى او مساوى باشد یا وجودش در نظر وى از عدمش بهتر و محبوب تر باشد. چنین غنىّ و ثروتمندى راضى و قانع است. و همچنین ثروتمند یا همه مال او حلال است و یا قسمتى از آن حلال و یا همه آن حرام است. و نیز مالدار یا بخیل و ممسک است به طورى که حقوق واجب و مستحبّ مال را نمى پردازد، یا فقط در جاى شایسته و مصرف در خور آن انفاق و خرج مى کند. انفاق نیز مراتبى دارد: پائین ترین مرتبه آن اداى حقوق واجب است، و بالاترین مرتبه آن بذل کردن آنچه زائد بر کمترین مراتب غنا و ثروتمندى است، به نحوى که اگر کمى بیشتر ببخشد فقیر شود. فصل 11 نکوهش غنا ثروت و غنائى که از حلال به دست آمده باشد و زائد بر کمترین مرتبه آن در مصرفهاى درست و در خور بذل شود و وجود و عدم آن در نزد صاحبش مساوى باشد از آفت ها و خطرها مصون و ایمن است. امّا دیگر اقسام آن از آفت یا خطر خالى و بر کنار نیست، و دوستى آن یکى از موارد و مصادیق محبّت دنیاست، بلکه به خود حبّ مال باز مى گردد. و آنچه در ذمّ دنیا و مال وارد شده است بر ذمّ آن نیز دلالت دارد. و در ذمّ و نکوهش بخصوص آن بعضى از آیات و اخبار رسیده است، خداى سبحان مى فرماید: «انَّ الانْسانَ لَیَطْغى أنْ رَآهُ اسْتَغْنى» 96: 6 - 7(علق، 6 و 7). «انسان همینکه خود را بى نیاز دید طغیان مى کند». و از رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم پرسیدند: چه کسانى از امّت تو بدترین اند؟ فرمود: «اغنیاء». و به بلال فرمود: «خدا را ملاقات کن در حالى که فقیر باشى و ملاقات مکن او را در حالى که غنى باشى». و فرمود: «فقیران امّت من پانصد سال پیش از اغنیاى آنان به بهشت خواهند رفت». و فرمود:«اطّلعت على الجنّة، فرأیت أکثر أهلها الفقراء. و اطّلعت على النّار، فرأیت أکثر أهلها الأغنیاء». «به بهشت نگریستم و از آن آگاهى یافتم، بیشتر اهل آن را فقیران دیدم، و به جهنّم نگریستم و از آن مطّلع شدم بیشتر اهل آن را اغنیاء دیدم». خداى تعالى به موسى علیه السّلام وحى فرمود: «اى موسى، هر گاه دیدى فقر به تو روى آور است، بگو: خوشا به شعار صالحان. و چون دیدى که غنا به سوى تو مى آید، بگو: گناهى است که عقوبتش شتاب کرده است». و روایت است که: «هیچ روزى نیست مگر اینکه فرشته اى از زیر عرش ندا مى کند و پیام مى دهد که: اى فرزند آدم، اندکى که تورا کفایت کند بهتر است از بسیارى که تورا سرکش و طاغى سازد». و عیسى علیه السّلام فرمود: «غنى به سختى و دشوارى به بهشت مى رود». پیوست فقر ضد غنا فقر است. و فقر به معنى نداشتن چیزهائى است که مورد احتیاج است. و نداشتن آنچه مورد نیاز نیست فقر نامیده نمى شود. البتّه اگر نیاز و احتیاج به طور اعم منظور باشد و مختص به مال نباشد، هر موجود ممکنى محتاج و نیازمند است، زیرا براى بقا و ادامه وجود خود و دیگر حاجاتى که از خداى سبحان بهره وى مى شود به او احتیاج دارد. و بى نیاز منحصر به یک وجود است که به ذات خود واجب است و افاده وجود به موجودات دیگر مى کند، و او خداى سبحانه است، که غنىّ مطلق است، و دیگر اشیاء موجود فقیران محتاجند. و در کتاب الهى به این حصر غنا و بى نیازى براى خداوند و فقر و نیاز دیگران اشاره شده است: «وَ اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أنْتُمُ الْفُقَراءُ» 47: 38(محمد (ص)، 37) «فقط خدا بى نیاز است و شما نیازمندید». و اگر احتیاج تنها به مال اختصاص یابد همه مردم فقیر نیستند، بلکه هر که مالى را که به آن نیاز دارد نداشته باشد نسبت به آن فقیر است، و فقر به این معنى است که در اینجا مى خواهیم بیان کنیم. فصل 12 اختلاف احوال فقیران فقیر چند گونه است: 1 - آنکه مال را دوست دارد و مورد میل و رغبت اوست، به طورى که اگر راهى به آن بیابد در طلب آن مى کوشد، هر چند با رنج و مشقّت باشد، و اگر جستجوى آن را ترک کند به سبب عجز و ناتوانى است، و این را فقیر حریص نامند. 2 - آنکه داشتن مال را از نداشتن آن دوست تر دارد، و لیکن محبّت او به مال به درجه اى نیست که او را به طلب آن برانگیزد، بلکه اگر بدون طلب و بى زحمت به دست آید مى گیرد و شاد مى شود، و اگر طلب آن نیاز به سعى و کوشش دارد به آن دست نمى یازد، و این را فقیر قانع نامند. 3 - آنکه محبّت و رغبتى به مال ندارد و از آن گریزان و آزرده است و آن را دشمن دارد و از شرّش پرهیز مى کند، این را فقیر زاهد نامند. اعراض فقیر زاهد از مال و نکوشیدن وى در محافظت و اندوختن آن در صورتى که به دست آید، اگر از بیم عقاب باشد فقر او فقر بیمناکان است. و اگر زهد او براى شوق به ثواب و پاداش باشد فقر او فقر امیدواران است. و اگر بى التفاتى او به مال به سبب روى آوردن به خدا با تمام وجود و بدون غرض دنیوى یا اخروى باشد فقر او فقر عارفان است. چنین فقیرى نه محبّتى به مال دارد که از حصولش شاد شود و نه کراهت و نفرتى از آن دارد که از بودنش آزرده و متأذّى گردد، بلکه وجود و عدم مال نزد او یکسان است، چنانکه نه از به دست آمدنش فرح و شادى مى نماید و نه از فقدان و نبودنش رنجیده و بدحال مى شود، بلکه در هر دو حالت به طور یکسان خرسند و راضى است، و از آمدن و ماندنش و رفتن و از دست شدنش بى نیاز است، بدون اینکه اگر نیابد از فقر و احتیاج ترسان باشد، مانند حریص و قانع، و اگر بیابد از شرّ و زیانش در بیم و حذر باشد، مانند زاهد. چنین شخصى اگر همه اموال دنیا را داشته باشد به او زیانى نخواهد رسانید، زیرا اموال را در خزانه خداوند مى بیند نه در دست خویش، و از این رو براى او فرقى نمى کند که در دست او باشد یا در دست دیگرى. بدین سان مال و هواى جوّ در نزد او یکسان است، یعنى همان گونه که بسیارى هوا در کنار او به وى رنج و آزارى نمى رساند، و دلش مشغول اندیشه گریز از آن و نفرت و دشمنى با آن نیست، بلکه به قدر ضرورت تنفّس از آن بهره مند مى شود و با هیچ کس درباره آن بخل نمى ورزد، همین طور بسیارى مال نه او را مى آزارد و نه دلش را مشغول مى دارد، و خود و غیر خود را در مالکیّت مساوى مى بیند. چنین شخصى را باید «بى نیاز راضى» نامید که از وجود و عدم مال مستغنى است، و خشنودى و خرسندى او نسبت به آن دو حالت یکسان است، و مرتبه این شخص از مرتبه زاهد بالاتر است، زیرا بالاترین درجه زهد کمال نیکان و ابرار است و حال آنکه صاحب این مرتبه از مقرّبان است، پس زهد در حقّ او نقصان و کاهش مرتبه است، زیرا که: «حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین». راز مطلب این است که زاهد از دنیا کراهت دارد و کراهت دنیا خود نوعى دل مشغولى به آن است، چنانکه راغب و متمایل به دنیا مشغول به آن است، و دل مشغولى به غیر خدا حجاب و پرده است میان بنده و خدا، خواه به حب باشد یا به بغض. و هر چه غیر خداست همچون رقیبى است که در مجلس انس عاشق و معشوق در آمده است. همانطور که التفات و توجّه دل عاشق به رقیب و بغض و نفرت از حضور او موجب دل مشغولى و نقص در عشق است، همین طور التفات دل بنده به غیر خداى تعالى و بغض و کراهت نسبت به آن غیر علّت نقصان در حبّ و انس است، چنانکه التفات به حب غیر نیز نقص در حبّ به آن دو (معشوق و خدا) ست. زیرا همان گونه که دو محبّت در یک حال در دلى جمع نمى شود، حبّ و بغض در دل واحد در یک حالت نیز با هم جمع نمى شوند. پس مشغول به بغض دنیا همانند مشغول به حبّ آن از خدا غافل مى ماند، هر چند حبّ دنیا بدتر است از بغض آن. زیرا مشغول به حبّ دنیا چون از غفلت خود غافل است بر خلاف راه مقصود مى رود و از آن دور مى شود، امّا مشغول به بغض دنیا غافلى است که در هنگام غفلت در طریق قرب خدا راه مى پیماید، و احتمال زوال غفلت او و دگرگون شدن آن به شهود و حضور هست، پس براى وى انتظار کمال بجاست. زیرا بغض دنیا راه و وسیله اى است براى رسیدن بنده به خدا. امّا اینکه انبیاء و اولیاء از مال گریزان بودند و نداشتن مال را برداشتن آن ترجیح مى دادند - چنانکه در برخى از اخبار و آثار بدان اشاره شده است -: یا براى این است که زندگى خود را در حدّ ضعیفان پائین آورند تا مردم در ترک مال دنیا به ایشان اقتدا کنند، زیرا براى مردم کمال در حبّ ترک ثروت و بغض وجود آن است و با داشتن مال براى آنان بسیار دشوار است که وجود و عدم آن یکسان و در نظرشان مانند آب دریا باشد. پس اگر انبیاء نفرت و کراهت از مال و ثروت دنیا نشان نمى دادند و مردم ضعیف به آن رو مى کردند البتّه هلاک مى شدند. مثل پیامبر مانند داستان افسونگر ماهرى است که در برابر فرزندان خود از مار مى گریزد، نه اینکه نمى تواند آن را بگیرد، بلکه بدین سبب که مى داند اگر در پیش چشم فرزندان مار را به دست گیرد کودکان او نیز چنین مى کنند و هلاک مى شوند. از این رو داشتن سیره ضعفا صفت انبیاء و اوصیاء شد. یا براى این است که نفرت و گریز آنان از مال مانند نفرت و کراهت آنان از آب است، به این معنى که از آن فقط به قدر حاجت و رفع عطش مى نوشیدند و باقى را در نهرها و جویبارها براى نیازمندان مى گذاشتند، بدون اینکه به حب و بغض آن دل مشغولى داشته باشند. نمى بینى که گنجینه هاى ثروت زمین به سوى رسول اللّه و جانشینان راستین او حمل مى شد و ایشان آنها را مى گرفتند و در مواضع شایسته مصرف مى کردند بدون اینکه از آن بگریزند و یا بغضى از آن داشته باشند، و این از آن روست که مال و آب و سنگ و طلا در نزد ایشان یکسان بود. امّا نامگذارى صاحب این مرتبه به فقیر و غنى موجب تنافى و تناقض نیست، زیرا اطلاق فقیر بر او براى این است که به محتاج بودن خود به خداى تعالى در همه امور عموما و در بقاى بى نیازى از مال خصوصا معرفت دارد، و بنا بر این نام فقیر بر او مانند اسم بنده است بر کسى که خود را بنده خدا مى داند و به آن معترف است، که اسم عبد اگر چه براى همه مردم است او را بیشتر سزاوار است تا غافلان. و نکته دیگر این است که هر مرتبه اى از مراتب مذکور که براى فقر یاد شد، بجز مرتبه اخیر، اعم است از آنکه به حدّ اضطرار برسد، به طورى که آنچه از مال ندارد واقعا به آن نیازمند است مانند گرسنه اى که نان ندارد و عریانى که جامه ندارد، یا نه. و بعد از آنکه دانستى که فقر میان معانى مذکور مشترک است [1]، دیگر براى __________________________________________________ [1] یعنى فقر مراتب و اقسامى دارد که لفظ فقر براى آنها مشترک است اما معانى مختلف دارد، و بنا بر این بعضى از اقسام آن ممدوح و بعضى مذموم است. راغب در «مفردات» مى گوید: فقر بر چهار گونه است: اول: وجود حاجت ضرورى، و این ما دام که آدمى در دنیاست عمومیت دارد بلکه براى همه موجودات عام است، و قول خداى تعالى:(یا أیها الناس أنتم الفقراء إلى اللّه)به این معنى دلالت دارد. دوم: نداشتن اسباب دنیوى و این معنى در این قول اوست:(للفقراء الذین احصروا... من التعفف)و(ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله)و(انما الصدقات للفقراء و المساکین).سوم: فقر نفس (یا فقر روحى) و آن آزمندى است و مراد سخن پیامبر علیه الصلاة و السلام:«کاد الفقر ان یکون کفرا» همین است، [در اینکه این حدیث به این معنى حمل مى شود یا به معنى دوم جاى تأمل است و ظاهرا به معنى دوم حمل مى شود، اگر چه فقر دینى یا فقر در اعتقادات را مى توان یکى از انواع فقر شمرد، چنانکه در «کافى» روایتى است از امام صادق (ع) که فرمود:«الفقر الموت الاحمر : فقر مرگ سرخ است» (مقصود از مرگ سرخ، مرگ سخت و خونین است، و این سخن در ذم آن است). راوى گوید به امام عرض کردم:«الفقر من الدینار و الدرهم»؟ (آیا مقصود نداشتن دینار و درهم است؟) فرمود:«لا و لکن من الدین» (نه، بلکه فقر در دین است)] و این در مقابل سخن دیگر اوست:«الغنى غنى النفس» تو دشوار نیست که میان اخبارى که در مدح فقر رسیده - چنانکه خواهد آمد - و اخبارى که در ذم آن وارد شده جمع کنى، مانند این گفتار پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم«کاد الفقر ان یکون کفرا» «بیم آن است که فقر به کفر انجامد». و نیز سخن دیگر او صلى اللّه علیه و آله و سلم: «الفقر الموت الاکبر» [1.] «فقر مرگ بزرگتر است». و قول امیر مؤمنان علیه السّلام«من ابتلى بالفقر فقد ابتلى بأربع خصال: بالضّعف فی یقینه، و النّقصان فی عقله، و الرّقّة فی دینه، و قلّة الحیاء فی وجهه. فنعوذ باللّه من الفقر». «هر که به فقر دچار شود به چهار خصلت گرفتار شده: به ضعف در یقین، و نقصان در عقل، و نازکى در دین، و کمى شرم، پس، از فقر به خدا پناه مى بریم» [2]. __________________________________________________ چهارم: فقر نسبت به خدا که در گفتار پیامبر علیه الصلاة و السلام:«اللّهم أغننى بالافتقار إلیک، و لا تفقرنى بالاستغناء عنک» [که این فقر عارف و زاهد حقیقى است ] و شاعر به این معنى اشاره مى کند و مى گوید: و یعجبنى فقرى إلیک و لم یکن لیعجبنى لو لا محبّتک الفقر[و فقر به این معنى است که اقبال لاهورى مى گوید: چیست فقر اى بندگان آب و گل، یک نگاه راه بین، یک اهل دل.]م. [1] این گفتار به امیر مؤمنان (ع) نیز منسوب است (باب حکم نهج البلاغه، 154) [2] از آنچه در متن و در زیر نوشت سابق (راجع به اقسام فقر) آمده مى توان دریافت که مدح و ذمّ فقر به کدام یک از اقسام آن تعلق مى گیرد. با وجود این براى روشنتر شدن فقر مذموم مى گوئیم: فقر (نادارى و نیازمندى به حاجات زندگى) در آدمیان معمولى که نمى توانند صبر و قناعت پیشه کنند موجب بدخوئى و اخلاق ناشایسته مى شود و آنها را به سؤال (گدائى) و غفلت از خدا، با اینکه روزى رسان در حقیقت اوست، مى کشاند. به سبب پى آمدهاى بد فقر است که مؤمن از فقر به خدا پناه مى برد (و این فقر است که در باره آن در خبر آمده:الفقر سواد الوجه فی الدارین ) زیرا در شأن مؤمن نیست که از خدا بخواهد که او را (اگر مى تواند خود را از عواقب فقر نگاه دارد) فقیر نسازد تا خوش بگذراند. پس این گونه فقر علاوه بر اینکه موجب خفت و خوارى است باعث سؤال مى شود و وقتى آدمى به سؤال (گدائى) افتاد و از دیگرى روزى خواست به ستایش و تملق از مردم وادار مى گردد، در حالى که حمد بر نعمت جز براى خدا روا نیست، حتى اگر سؤال هم نکند همین که به غیر خدا طمع داشته باشد یعنى بخواهد که دیگرى براى او کارى بکند و چیزى به او بدهد همین غفلت از خداست، و منشأ اعمال زشت و بدبختى هاى دنیوى و اخروى و اخلاق ناپسند، خداناشناسى است، زیرا کسى که خدا را مى شناسد مى داند که «لا مؤثر فی الوجود الا اللّه». بنابراین فقر مذموم آن است که عواقب و پى آمدهاى بد (پریشانى خاطر، نداشتن فراغت براى مطالعه و تفکر و عبادت، سؤال، طمع به مال دیگران، دزدى، آلودگى دامن، مدح و ذم بیجا از دیگران و...) داشته باشد. در نهج البلاغة (باب حکم، 311) امام على (ع) به فرزند خود محمد ابن حنفیه مى فرماید: «یا بنى انى اخاف علیک الفقر فاستعذ باللّه منه، فان الفقر منقصة للدین، مدهشة للعقل، داعیة للمقت». «پسرم، بر تو از فقر مى ترسم، پس، از آن به خدا پناه ببر که فقر نقصان در دین و سرگردانى عقل و انگیزه اى براى دشمنى است». م. فصل 13 مراتب فقر و ستایش آن دانستى که بعضى از مراتب فقر به قناعت و بعضى به زهد و بعضى به بالاتر از آن، یعنى رضا و استغناء، باز مى گردد. و فضیلت این مراتب آشکار است، و اخبارى که در فضیلت زهد و رضا و قناعت رسیده بر فضیلت مراتب مذکور فقر دلالت دارد. و امّا مرتبه اول فقر که متضمّن حرص است نسبت به غناى متضمّن حرص خالى از فضیلت نیست و اخبارى که در ستایش فقر وارد شده با عمومیّتى که دارد شامل همه مراتب فقر مى شود، خداى سبحان مى فرماید: «لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ اخْرِجُوا مِنْ دیارِهِمْ وَ امْوالِهِمْ» 59: 8(حشر، 8) «براى مهاجران فقیرى که از دیار و اموالشان رانده شده اند». و مى فرماید: «لِلْفُقَراءٍ الَّذینَ احْصِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ...» 2: 273(بقره، 273). «[انفاق ] براى فقیرانى است که در راه خدا از کار مانده شده اند...» (تا آخر آیه). خداى سبحان سیاق کلام را به مدح فقر در آورده، و توصیف آنان به فقر را بر توصیف ایشان به هجرت و احصار مقدّم داشته، و این خود دلالت آشکار بر ستایش فقر دارد [1]. __________________________________________________ [1] محقق (فیض) در «احیاء الاحیاء» مى گوید: «دو آیه مذکور دلالت بر مدح و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:«خیر هذه الأمّة فقراؤها، و أسرعها تصعّدا فى الجنّة ضعفاؤها». «بهترین این امّت فقیران ایشانند، و آنان که زودتر به بهشت بالا مى روند ضعیفان آنها هستند». و فرمود:«اللّهمّ أحینى مسکینا و أمتنى مسکینا، و احشرنى فی زمرة المساکین». «خدایا مرا در زندگى فقیر دار و فقیر بمیران و در زمره فقیران محشور ساز». و فرمود: «مرا دو پیشه است، هر که آن دو را دوست دارد مرا دوست داشته و هر کس آنها را دشمن دارد مرا دشمن داشته: فقر و جهاد». و فرمود:«الفقر أزین للمؤمنین من العذار الحسن على خدّا الفرس» «فقر براى مؤمن از رشته لجام زیبا بر بنا گوش اسب خوش نماتر است». از آن حضرت درباره فقر پرسیدند، فرمود: «یکى از گنجینه هاى خداست». بار دوم از آن پرسیدند، فرمود: «کرامتى است از خدا» [1]. بار سوم پرسیدند، فرمود: «چیزى است که خدا جز به پیغمبر مرسل یا مؤمنى که در نزد خدا گرامى باشد نمى دهد». و فرمود: «در بهشت غرفه اى است از یاقوتى سرخ که اهل بهشت به آن مى نگرند چنانکه اهل زمین به ستارگان آسمان نظر مى کنند، به آنجا داخل نمى شود مگر پیغمبرى فقیر یا مؤمنى فقیر». و فرمود: «روز فقیران امّت من روز قیامت است، که جامه هایشان سبز، __________________________________________________ فقر ندارد، بلکه در بیان مصرف مال در مورد فقرائى است که متصف به این صفات باشند». (اگر هر دو آیه به تمامى مورد مطالعه و دقت قرار گیرد کلام مؤلف بى وجه نیست و ظاهرا هر دو آیه لااقل در مورد فقراء یاد شده ستایش آمیز است. حرف حسابى این است که هیچ یک از فقر و غنا به خودى خود نه قابل مدح و ستایش است و نه در خور ذم و نکوهش. فقر اگر همراه ایمان باشد از آن جهت که از آفات و پى آمدهاى بد فقر مصون و ایمن است قابل ستایش است. و در اخبار ما هم از فقیر مؤمن ستایش شده نه هر فقیرى). م. [1] با این کلمات، این بیت حافظ به یاد مى آید: دولت فقر خدایا به من ارزانى دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است گیسوانشان به درّ و یاقوت بافته، چوبدستى از نور به دستشان بر منبرها سخن مى گویند، و چون انبیاء آنان را ببینند گویند: اینان فرشتگانند، و فرشتگان گویند: اینان پیغمبرانند، امّا خود ایشان مى گویند: ما نه فرشته ایم و نه پیامبر بلکه فقراى امّت محمّدیم صلى اللّه علیه و آله و سلم، مى پرسند: چگونه به این کرامت نائل شدید؟ پاسخ مى دهند: «ما نه اعمال سخت و بسیار داشته ایم، و نه همواره روزه بوده ایم و نه شبها به عبادت برخاستیم، و لیکن نماز پنجگانه را به پا داشتیم، و چون نام محمّد صلى اللّه علیه و آله را مى شنیدیم اشکها بر رخسارهاى ما روان مى شد». و فرمود: «پروردگارم با من سخن گفت و فرمود: اى محمّد، هر گاه بنده اى را دوست داشته باشم، سه چیز به او مى دهم: دلى محزون، و تنى رنجور، و دستى تهى از مال دنیا. و هر گاه بنده اى را دشمن بدارم، به او سه چیز مى دهم: دلى شاد، و بدنى صحیح، و دستى پر از مال دنیا». و فرمود: «مردم همه مشتاق بهشتند و بهشت مشتاق فقیران است». و فرمود: «الفقر فخرى» «فقر فخر من است [1]». و فرمود:«تحفة المؤمن فی الدّنیا الفقر» __________________________________________________ [1] درباره این فقر (که مایه فخر افتخار آدمیان رسول گرامى اسلام (ص) است) سعدى در گلستان (جدال سعدى با یکى در صورت درویشان و نه بر سیرت ایشان، باب هفتم در تأثیر تربیت) از زبان مدّعى مى گوید: گفت: نشنیده اى که پیغمبر (ص) فرمود: «الفقر فخرى» گفتم: «خاموش، که اشاره خواجه (ع) به فقر طایفه اى است که مردان میدان رضااند و تسلیم تیر قضا، نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار نوشند. درویش بى معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد. کاد الفقر ان یکون کفرا. بدین گونه این معنى چهارم فقر است (از گفتار راغب اصفهانى که ذکر کردیم). اما تفسیر دیگرى نیز از قول رسول اکرم (ص) (الفقر فخرى) مى توان کرد که به معنى دوم (نداشتن اسباب دنیوى) حمل مى شود از این رو که براى شخصیت عظیم رسول خدا (ص) فضیلت و افتخار و بلکه معجزه است که با وجود قدرت براى دستیابى به بزرگترین ثروتها، چنانکه حتى در مکه از جانب قریش به او پیشنهاد شد، سبکبار مى زیست تا روح عظیمش سبکبال در فضاى قدس ملکوت پرواز کند و اندک گردى از دنیا بر دامن بس پاکش ننشیند. و با فقیران مساوات و مواسات مى کرد تا رنج فقر و تنگى معیشت را کمتر احساس کنند و این بار فقر را با زحمت و سختى بار رسالت به تنهائى بر دوش مى کشید، و نکته هائى دیگر... م. «ارمغان مؤمن در دنیا فقر است». و فرمود: «روز قیامت بنده [مؤمن محتاج ] را بیاورند، خداى تعالى از او عذر خواهى کند، چنانکه کسى از برادر خویش پوزش مى خواهد، و مى فرماید: به عزت و جلالم سوگند دنیا را نه براى خوارى و بى ارجى تو نزد خود دریغ کردم، بلکه براى کرامت و فضیلتى که براى تو آماده ساخته ام. اینک اى بنده من بر صفهاى مردم بگذر، و هر که را ببینى خوراک یا پوشاکى به خاطر من به تو بخشیده دست گیر که وى را در کار تو کردم. و مردم آن روز در عرق غرق باشند و او داخل صفهاى مردم شود و بنگرد چه کسى به او احسان کرده، وى را به بهشت برد». و فرمود: «با فقرا بسیار آشنائى کنید و در نزد ایشان دستى داشته باشید که براى آنان دولتى خواهد بود». گفتند: یا رسول اللّه، دولت آنها چیست؟ فرمود: «در روز قیامت به ایشان گویند: بنگرید هر که به شما خوردنى یا آشامیدنى یا پوشیدنى داده دستش را بگیرید و به بهشت برید». و فرمود:«ألا أخبرکم بملوک أهل الجنّة؟» قالوا: بلى یا رسول اللّه قال: «کلّ ضعیف مستضعف أغبر أشعث ذى طمرین لا یؤبه به لو أقسم على اللّه لأبرّه». «مى خواهید شما را از پادشاهان اهل بهشت خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا، فرمود: هر ضعیف ناتوان غبار آلوده ژولیده موى ژنده پوش (دو تکّه جامه کهنه در بر) که هیچ کس به او اعتنا نکند و اگر قسم خورد خدا قسم او را راست کند». آن حضرت بر مرد فقیرى وارد شد و نزد او چیزى نیافت، فرمود: «اگر نور این را بر اهل زمین تقسیم کنند بر همه گسترش خواهد یافت». و فرمود: «زمانى که مردم فقراى خود را دشمن دارند و به عمارت دنیا مشغول شوند و بر سر جمع درهم و دینار همچون سگان حرص ورزند و به جان هم افتند، خدا آنان را آماج چند خصلت قرار دهد: قحط زمان و ستم سلطان و خیانت و جنایت والیان حکومت و قاضیان و شوکت و تسلّط دشمنان«»». از طریق اهل بیت علیهم السّلام روایت شده: «خداى تعالى وقتى بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى کند، و چون او را بیشتر دوست دارد اهل و عیال و مال را از او مى گیرد». امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«وکّل الرّزق بالحمق و وکّل الحرمان بالعقل، و وکّل البلاء بالصّبر». «روزى به کم خردى و محرومیّت به خردمندى و بلا به شکیبائى واگذار شده [1]». امام باقر علیه السّلام فرمود: «چون روز قیامت شود، خداى تعالى فرمان دهد که ندا کننده اى بانک بر آرد فقیران کجایند؟ بسیارى از مردم برخیزند، خدا فرماید: بندگان من گویند: لبیّک پروردگارا فرماید: شما را براى خوارى و پستى در نظرم فقیر نکردم، بلکه براى مثل امروز برگزیدم. به چهره هاى مردم بنگرید، هر که به شما احسانى کرده نسبت به من کرده است از جانب من بهشت را به او پاداش دهید». امام صادق علیه السّلام فرمود:«لو لا إلحاح المؤمنین على اللّه فی طلب الرّزق، لنقلهم من الحال الّتى هم فیها إلى حال أضیق منها». «اگر اصرار مؤمنان به درگاه خداوند براى طلب روزى نبود، خدا آنان را از حالى که دارند به تنگدستى بیشترى مى برد». و فرمود: «براى شیعیان خالص ما در زمان دولت باطل بجز قوت [ضرورى ] نیست، به مشرق روید یا به مغرب، بیش از قوت [ضرورى ] روزى نیابید». و فرمود: «از فرزندان آدم مؤمنى نبود مگر اینکه فقیر بود و کافرى نبود مگر اینکه توانگر بود، تا آنکه إبراهیم علیه السّلام آمد و گفت: __________________________________________________ [1] شاید این شعر ملک الشعراء بهار (با لهجه خراسانى) مراد این روایت را روشن تر کند: عاقل در دکین براى پنج شاهى معطّله جاهل میین اتل پسر شاى پندرى یعنى خردمندى براى خرید از دکان معطل پنج شاهى پول است، اما جاهل میان اتومبیل [نشسته ] گوئى پسر شاه است. «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا» 60: 5(ممتحنه، 5). «پروردگارا ما را آزمایش کافران قرار مده». آنگاه خدا در میان آنان اموال و حاجت قرار داد». و فرمود: «فقراى مؤمن چهل خریف [1] پیش از توانگرانشان در باغهاى بهشت مى خرامند». سپس فرمود: «برایت مثلى مى زنم، مثل این مانند دو کشتى است که به گمرک رسند، مأمور گمرک یکى را خالى بیند و گوید روانه کنید و دیگرى را پر از بار بیند و گوید نگهش دارید». و فرمود:«المصائب منح من اللّه و الفقر مخزون عند اللّه». «مصیبت ها بخشش هاى خداست و فقر در خزانه خدا محفوظ است». یعنى مصائب عطایاى الهى است که به بندگان خاصّ خود مى دهد، و فقر از جمله آنهاست که در نزد او محفوظ و عزیز است و جز به کسى که او را به عنایت ویژه مخصوص گردانیده عطا نمى کند. و فرمود: «خداى عز و جل روز قیامت مانند کسى که پوزش مى خواهد به فقراى مؤمنین توجّه کند و فرماید: به عزت و جلالم سوگند که شما را در دنیا براى خوارى و بى قدرى شما نزد خود فقیر نکردم، امروز خواهید دید که با شما چه مى کنم، هر که به شما نیکى کرده دست او را بگیرید و به بهشت در آورید. مردى از آنان خواهد گفت: پروردگارا اهل دنیا در دنیا با یکدیگر مسابقه نهادند، زنان متعدد گرفتند و جامه هاى نرم و نازک پوشیدند، طعامها [ى لذیذ] خوردند، در کاخها نشستند، و مرکبهاى راهوار و مشهور سوار شدند، به ما نیز آنچه به آنها دادى عطا کن. خداى تبارک و تعالى مى فرماید: براى تو و براى هر یک از شما هفتاد برابر آن چیزى است که به اهل دنیا، از آغاز تا انجام، دادم». __________________________________________________ [1] خریف که در لغت به معنى پائیز است در روایات به معنى یکسال آمده، چنانکه در حدیث است:«من صام یوما فی سبیل اللّه باعده اللّه من النار اربعین خریفا» . و گاهى به هزار سال تفسیر شده که بنا بر این چهل خریف چهل هزار سال مى شود. و لیکن شاید این و فرمود:«انّ اللّه جلّ ثناؤه لیعتذر إلى عبده المؤمن المحوج فى الدّنیا کما یعتذر الأخ إلى اخیه، فیقول: و عزّتى و جلالى ما احوجتک فی الدّنیا من هوان کان بک علىّ، فارفع هذا السّجف فانظر إلى ما عوّضتک من الدّنیا، قال: فیرفع فیقول: ما ضرّنى ما منعتنى مع ما عوّضتنى». «خداوند - جل ثناؤه - از بنده مؤمن محتاج در دنیا عذر خواهى مى کند، چنانکه برادرى از برادر خود پوزش مى خواهد، و مى فرماید: به عزت و جلالم سوگند که تورا در دنیا از آن رو فقیر نکردم که در نزد من خوار بودى، این روپوش را بردار و بنگر که به جاى دنیا به تو چه داده ام، بنده پرده بردارد و گوید: با این عوض که به من کرامت کردى آنچه در دنیا به من ندادى زیان نکردم». و فرمود: «در روز قیامت جمعى از مردم برمى خیزند و تا در بهشت مى روند، و در بهشت را مى زنند، مى پرسند شما کیستید؟ مى گویند: ما فقرائیم، به آنان گویند: براى حساب بروید، گویند به ما چیزى نداده اید تا حسابرسى کنید، خداى عز و جل مى فرماید: راست گفتند، به بهشت در آئید». و به یکى از اصحاب خود فرمود: «آیا به بازار مى روى؟ و آیا میوه و چیز دیگرى که آن را خواهى مى بینى؟ گفتم: آرى، فرمود: بدان که در عوض هر چه مى بینى و نمى توانى خرید براى تو حسنه اى هست». امام کاظم علیه السّلام فرمود:«انّ اللّه عزّ و جلّ یقول: انّى لم أغن الغنىّ لکرامة به علىّ، و لم افقر الفقیر لهوان به علىّ، و هو ممّا ابتلیت به الأغنیاء بالفقراء، و لو لا الفقراء لم یستوجب الأغنیاء الجنّة«»». __________________________________________________ زمانها اصلا حسابى دیگر داشته باشد چنانکه آیه شریفه«و ان یوما عند ربک کألف سنة مما تعدون:»«هر روزى نزد پروردگار تو چون هزار سال است از آنچه شمار مى کنید»، بر این معنى گواه است. م. «خداى عز و جل مى فرماید: «من توانگر را براى کرامتى که نزد من داشت غنى نساختم و درویش را براى خواریش نزد من فقیر نکردم، بلکه این چیزى است که اغنیا را به وسیله فقرا امتحان مى کنم، و اگر درویشان نبودند توانگران سزاوار بهشت نمى شدند». و فرمود: «پیامبران و فرزندان و پیروانشان به سه خصلت مخصوص شده اند: بیمارى تن، و بیم از سلطان، و فقر». و امام رضا علیه السّلام فرمود: «هر که فقیر مسلمانى را ملاقات کند و بر او نه بدانگونه که بر غنى سلام مى کند سلام کند خدا را در روز قیامت در حالى که بر او خشمگین است ملاقات خواهد کرد». و فرمود: «فقر در نزد مردم عیب و بدى و در روز قیامت نزد خدا آرایش و خوبى است». و موسى علیه السّلام در مناجاتى مى گفت: «خدایا، دوستان تو کیستند تا براى تو ایشان را دوست گیرم؟ فرمود: هر فقیرى». و عیسى علیه السّلام فرمود: «من بیش از هر اسمى این را دوست دارم که بگویند: اى مسکین». و یکى از صحابه گوید: «هر که توانگر را گرامى و محترم شمارد و فقیر را تحقیر و اهانت کند ملعون است». و لقمان به فرزند خود گفت: «کسى را به جامه کهنه حقیر مشمار که خداى تو و او یکى است». از آنچه بر فضیلت فقر دلالت دارد، هر گاه با خشنودى یا قناعت یا صبر یا صدق یا پنهان داشتن آن همراه باشد، این گفتار پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم است: «اى گروه فقیران: رضا و خشنودى قلبى را به خدا دهید تا پاداش فقر بیابید، و گر نه ثوابى نخواهید یافت». و نیز این سخن او صلى اللّه علیه و آله و سلم: «محبوبترین بندگان در نزد خدا فقیرى است که به روزى خود قانع و خرسند و از خداى تعالى راضى و خشنود باشد». و گفته آن حضرت: «هیچ کس از فقیرى که راضى و خشنود باشد برتر نیست». و نیز قول او صلى اللّه علیه و آله و سلم: «خداى تعالى در روز قیام مى فرماید: «برگزیدگان خلق من کجایند؟ فرشتگان مى پرسند: پروردگارا آنها کیستند؟ مى فرماید: فقیران مسلمان که به داده من قانع و به قضاى من خشنود بودند، آنان را به بهشت برید. پس ایشان به بهشت در آیند و هنوز مردم گرفتار محاسبه اند در حالى که آنان از نعمتها برخوردارند». و گفتار او صلى اللّه علیه و آله و سلم: «هیچ کس، توانگر یا درویش، نیست مگر اینکه در روز قیامت آرزو خواهد کرد که در دنیا بیش از قوت نمى یافت». و گفتار آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلم: «خوشا مسکینان شکیبا آنانند که ملکوت آسمان ها و زمین را مى بینند». و کلام آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلم: «هر که گرسنه یا نیازمند باشد و آن را از مردم پنهان کند و نیاز خویش به خداى تعالى برد، بر خدا حق است که روزى یک سال او را از حلال برساند». و سخن او صلى اللّه علیه و آله و سلم: «هر چیزى را کلیدى است، و کلید بهشت دوستى مسکینان و فقیران صابر است، اینان روز قیامت همنشینان خدا خواهند بود». و روایت است که: «خداوند به اسماعیل علیه السّلام وحى فرستاد: مرا نزد شکسته دلان بجوى، پرسید: آنها که اند؟ فرمود: فقیران صادق». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «یا على، خدا فقر را نزد خلق خود امانت نهاده، هر که آن را پنهان و پوشیده دارد خداى تعالى به او پاداشى همانند پاداش روزه دار شب زنده دار عطا خواهد کرد، و کسى که فقر خود را نزد کسى برد که بر آوردن حاجت وى تواند و بر نیاورد پس در واقع شخص توانگر، فقیر را کشته است، اما نه به شمشیر و نیزه بلکه با جریحه دار ساختن قلب فقیر بى آنکه بر آن التیام نهد و حاجتش بر آورد». و شکى نیست که هر که از مناعت پارسائى قوت خود را نیابد و نیاز خود را پنهان دارد و صبر و خشنودى پیشه کند مشمول این اخبار است و فضیلتى که در آن روایات وارد شده براى او خواهد بود، و بى تردید این صفتى است که در هزاران تن یکى یافت نمى شود. و اما فقیر حریصى که فقر و نیاز خود را آشکار مى کند و به جزع و ناله مى پردازد، هر چند ظاهر بعضى از اخبار شامل او نیز مى شود، امّا چنانکه بعضى از اخبار مذکور بدان اشارت دارد به نظر مى رسد از شمول فضیلتى که در آنهاست بیرون است، اگر چه حال چنین فقیرى از توانگر و مالدار حریص بهتر است. فصل 14 موازنه فقر و غنا شکى نیست که فقر با صبر و قناعت و خرسندى و به قصد آسودگى خاطر از غناى با حرص و بخل و امساک برتر است، چنانکه بى تردید غناى با انفاق و به قصد مدد گرفتن براى عبادت و کمک به بندگان خدا از فقر با حرص و ناخرسندى و جزع بهتر است، آنچه مورد تردید است ترجیح بین فقر و غنا در دو موضع است: اول - در ترجیح بین فقر با صبر و قناعت، و غناى همراه با انفاق و قصد کمک گرفتن براى عبادت: بعضى اول را برتر مى دانند به دلیل این روایت که: «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: «کدامیک از مردم بهترند؟ گفتند: مالدارى که حقّ خداى تعالى را از مال خود بپردازد، فرمود: این خوب مردى است ولى مراد من او نیست. گفتند: یا رسول اللّه پس بهترین مردم کیست؟ فرمود: فقیرى که حاصل کوشش خود را عطا کند». و نیز روایت است که: «فقرا نماینده اى نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرستادند، وى آمد و عرض کرد: من فرستاده فقیرانم به نزد شما، فرمود: مرحبا به تو و به کسانى که از نزد ایشان آمده اى، از نزد کسانى آمده اى که آنان را دوست دارم، عرض کرد: فقرا مى گویند اغنیا به بهشت مى روند زیرا حج مى کنند و ما قدرت نداریم، و عمره مى گزارند و ما نمى توانیم، و چون بیمار شوند زیادتى اموال خود را انفاق و ذخیره آخرت مى کنند، پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: از من به فقرا این پیام را برسان که هر که از شما صبر کند و مواظب اعمال خود باشد سه خصلت دارد که اغنیا ندارند: (اول) آنکه در بهشت غرفه (بالا خانه) هائى هست که اهل بهشت به آنها نظاره مى کنند چنانکه مردم زمین ستاره هاى آسمان را مى نگرند، به آنها داخل نمى شود مگر پیغمبر فقیر یا شهید فقیر یا مؤمن فقیر، (دوم) آنکه فقرا نصف روز که پانصد سال است پیش از اغنیا به بهشت مى روند. (سوم) هر گاه غنى بگوید: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر، و فقیر نیز این را بگوید، غنى به ثواب فقیر نمى رسد هر چند ده هزار درهم انفاق کند، و همچنین همه کارهاى نیک. فرستاده بازگشت و آنان، با شنیدن آن سخن، گفتند راضى شدیم». و بعضى، شقّ دوم (یعنى غناى همراه با انفاق و استعانت بر عبادت) را برتر مى دانند، زیرا غنا از صفات خدائى و فقر از لوازم بندگى است، و وصف حق برتر از وصف بنده است. از این استدلال پاسخ داده اند که غناى خداى سبحان با اسباب و اغراض نیست، و حال آنکه غناى بنده به وسیله این هاست، زیرا بنده به وجود مال غنى است و به بقاء آن نیازمند است، پس چگونه غنائى که بنده به آن متّصف است مى تواند از صفات ربوبى باشد. بلى غنا به معنى بى نیازى از وجود و عدم مال به این نحو که هر دو در نزد او یکسان باشد به اوصاف حق شباهت دارد، جز اینکه چنانکه دانستى خود این نوعى فقر است. و نیز تکبّر از صفات ربوبى است، پس باید - به زعم شما - از تواضع برتر باشد، با اینکه چنین نیست. بلکه حق این است که براى بنده صفات بندگى مانند خوف و رجا برتر است، زیرا سزاوار نیست که صفات ربوبى مشارک و منازع داشته باشد، و به همین دلیل خداى سبحان مى فرماید: «عظمت، ازار (زیرپوش) من، و کبریا، رداء (روپوش) من است [1]، پس هر که در این دو با من منازعه کند او را درهم خواهم شکست». و بنا بر این فقر از غنا بهتر و افضل است. حق این است که ترجیح یکى از صفات ربوبیّت و صفات عبودیّت بر دیگرى درباره بنده به طور مطلق نادرست است، زیرا همان طور که ترجیح اوّلى بر دومى __________________________________________________ [1] زیرپوش و روپوش استعاره است براى اختصاص عظمت و بزرگ منشى به خداى تعالى چنانکه زیرپوش و روپوش هر کسى به خود او اختصاص دارد و دیگرى را در آن شرکت نمى دهد. م. [در مورد بنده ] به واسطه تکبّر نقض مى شود عکس آن (یعنى ترجیح صفات بندگى بر صفات الهى در مورد او) به سبب علم و معرفت و جهل و غفلت قابل نقض است، زیرا علم از صفات ربوبى و جهل از صفات بنده است، و بالضرورة اوّلى (علم و معرفت) از دومى (جهل و غفلت) افضل است. در حقیقت از فقر و غنا آن افضل است که بنده را از خدا به چیز دیگر مشغول نکند، پس اگر فقر او را مشغول مى سازد غنا در مورد او بهتر است و اگر غنا او را به خود مشغول و از خدا غافل مى گرداند فقر براى او برتر است. زیرا غنا به خودى خود ممنوع و حذر کردنى نیست بلکه از این جهت که مانع از وصول به پروردگار مى شود بد است. و فقر بذاته مطلوب نیست، بلکه از این رو که مانع از وصول به خداوند نیست مطلوب است. و البتّه مانعیّت غنا و عدم مانعیّت فقر کلّى و عام نیست، زیرا چه بسیار فقیرانى که فقر آنها را از مقصد و وصول به اللّه باز مى دارد، و بسا اغنیائى که غنا آنان را از او منصرف نمى گرداند. پس مشغول کننده اصلى چیزى جز دوستى دنیا نیست که با دوستى خداى تعالى تضاد دارد، و دوستدار چیزى مشغول به آن است، خواه در وصال آن باشد یا در فراق آن. بنابراین برترى و فضیلت درویش و توانگر به حسب دلبستگى آنهاست به وجود یا عدم مال. اگر نسبت به آن مساوى باشند مرتبه آن دو یکسان است، و اگر تفاوت داشته باشند هر کدام که دلبستگیش کمتر باشد درجه اش برتر و افضل است، بلکه با وجود دلبستگى به مال و تساوى آن دو در این امر داشتن مال به قدر حاجت از نداشتن آن بهتر و افضل است، زیرا گرسنه راه مرگ را مى پیماید نه راه معرفت و طاعت را. و در صورتى که دل آن دو اصلا به مال علاقه و بستگى نداشته باشد به نحوى که وجود و عدم مال در نظرشان یکسان باشد مال نزد آن دو مانند هوا و آب دریاست - و براى آنها آخرین مرتبه فقر یعنى استغناء و رضا حاصل شده است - و دارنده مال از فاقد آن افضل است، زیرا در عدم التفات به مال یکسانند، و حال آنکه مالدار با کمک و احسان به فقرا و مساکین از دعاهاى آنها برخوردار است. امّا نکته اینجاست که دل برداشتن و انقطاع از مال - وجود و عدم آن - تنها درباره افرادى بسیار نادر قابل تصور است و صبر بسیار بباید تا روزگار یکى مانند ایشان پدید آورد، و دلهاى عموم مردم از دوستى مال و بستگى به آن خالى نیست. بنابراین سخنى که به تفصیل گفته شد - یعنى درباره افضلیّت کسى که کمتر به مال دلبستگى دارد و یکسان بودن درجه درویش و توانگر با یکسانى آن دو در دلبستگى، و برترى و مزیّت داراى مال بر فاقد آن در صورت انقطاع و گسستن هر دو از آن، لغزشگاه و جاى غرور و فریب است، زیرا چه بسیار که توانگر مى پندارد که دل از مال بریده و حال آنکه دوستى مال در درون او پنهان و نهان است و خود نمى داند، و تنها به هنگام از دست دادن مال به آن پى مى برد و آگاه مى شود. پس غیر از انبیاء و اولیا و اندک افرادى از بزرگان اهل تقوى اگر کسانى که گمان مى برند از دنیا گسسته اند هنگامى که مالى را از کف مى دهند خود را بیازمایند براى آنان آشکار خواهد شد که فریب خورده اند و کاملا از دنیا نبریده اند. چون چنین است و بریدن کامل از دنیا و مال محال یا بسیار دشوار است پس به طور کلّى مى توان گفت که براى عموم مردم فقر بهتر و افضل است، زیرا از خطر دورتر است، که فتنه و آزمایش آسایش و خوشى، شدیدتر از فتنه و آزمایش سختى و بینوائى است، و دلبستگى فقیر و انس او به دنیا غالبا ضعیف تر است، و به اندازه ضعف دلبستگیش ثواب ذکرها و عبادتش مضاعف خواهد بود. زیرا مراد از حرکات زبان و جوارح خود آنها نیست بلکه براى این است که انس به مذکور (خداى تعالى) استوار و مستحکم شود، و تأثیر آنها در برانگیختن انس در دل خالى از غیر خدا از تأثیر آنها در قلب مشغول و غافل بیشتر و شدیدتر است، و از این رو اخبار در برترى فقر بر غنا و فضیلت فقرا بر اغنیا به طور مطلق وارد شده است. دوم - در ترجیح بین فقر با حرص و جزع، و غناى با حرص و امساک: حق این است که مطلوب فقیر اگر چیزى باشد که در زندگى و معیشت خود چاره اى از آن ندارد - و حرص او براى به دست آوردن این مقدار است بدون زیاده جوئى - و قصد وى این است که از مال براى انجام تکالیف دینى کمک بگیرد، چنانکه حرص و امساک غنى نیز به همین اندازه و به همین قصد باشد، داشتن مال افضل است، زیرا نداشتن آن انسان را از امور دینى باز مى دارد، از این رو که ناچار باید به دنبال روزى برود و در طلب آن بکوشد. و اگر قصد غنى چنین باشد و مطلوب فقیر بیش از مقدار نیاز یا به اندازه نیاز باشد امّا بدون کمک گرفتن از مال براى امور دینى، غنى افضل است. و اگر مطلوب هر یک از آن دو به دست آوردن بیش از نیاز باشد، یا قصد هیچ یک از آن دو کمک گرفتن از مال در امر دین نباشد، فقدان مال اصلح و افضل است، زیرا آن دو در آزمندى و مالدوستى و در عدم قصد کمک گرفتن از مال در راه دین یکسانند، لکن در این امر با هم فرق دارند که مالدار دوستى دنیا در دلش استوار شده و به سبب انس به مال به آن اطمینان مى کند، ولى فاقد آن ناچار دل را از محبّت آن خالى مى سازد، یا دنیا در نظرش مانند زندانى است که از آن رهائى مى جوید، و بنابراین فقیر افضل است، اگر قصد وى چنین باشد و قصد غنىّ زیاده جوئى یا طلب مقدار نیاز بدون استعانت به مال در امر دین باشد. سوم - در ترجیح بین فقیر حریص که همچون سگان بر دنیا یورش مى برد و اندیشه اى جز آن ندارد، و آن غنى که آزمندیش بر نگهدارى مال کمتر و دردمندى و اندوهش از فقدان مال کمتر از ناراحتى و اندوه آن فقیر به سبب از دست دادن آن است. ظاهرا حال چنین فقیرى از آن غنى بدتر است، زیرا دورى از خدا به قدر فزونى و قوّت دردمندى و اندوه از فقدان مال است، و قرب به او به اندازه کمى و ضعف ناراحتى و اندوه از فقدان آن است. فصل 15 آنچه شایسته فقیر است فقیر را شایسته این است که نسبت به فقر از آن رو که کار خداست و از این جهت که فقر است کراهت و ناخشنودى نداشته باشد، بلکه بدان خشنود و خواهان آن باشد [1]، و از آن جهت که به فسادها و پى آمدهاى بد غنا آگاهى دارد به فقر خود شاد است. و سزاوار است که در درون خود بر خدا توکّل کند و در رسیدن اندازه ضرورى و قدر حاجت خود به او اعتماد و وثوق داشته باشد، و به آنچه به او مى رسد قانع و خرسند باشد و زائد بر حاجت و ضرورت را نخواهد، و از مردم طمع ببرد و به آنچه در دست ایشان است التفاتى نکند و بر تحصیل ثروت و مال از هر جا و به هر گونه برسد حرص نورزد، و بر فقر خود صابر و شاکر باشد. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«إنّ للّه عقوبات بالفقر، و مثوبات بالفقر، فمن علامات الفقر اذا کان مثوبة ان یحسن خلقه، و یطیع به ربّه، و لا یشکو حاله، و یشکر اللّه تعالى على فقره، و من علاماته اذا کان عقوبة ان یسوء علیه خلقه، و یعصى ربّه بترک طاعته، و یکثر الشّکایة، و یتسخّط بالقضاء». __________________________________________________ [1] فرق است بین فقیر و گدا. فقیر آن است که از دنیا دست برداشته و روى برگردانده و گدا آن است که دنیا از او دست برداشته و روى برگردانده. پس فقیر خشنود است و گدا ناخشنود. م. «خداوند فقر را نسبت به بعضى عقوبت و نسبت به بعضى پاداش و ثواب قرار داده است. از نشانه هاى فقرى که ثواب و کرامت است این است که صاحب خود را خوش خلق مى کند و مطیع پروردگار مى سازد و از حال خود شکایت نمى کند و خداى تعالى را بر فقر خود سپاس مى گزارد. و از علامات فقرى که عقوبت است آنست که صاحب خود را بدخو مى کند و با ترک طاعت پروردگار او را معصیت مى نماید و زبان شکایت بسیار مى گشاید و از قضاى الهى ناخشنود است». این حدیث دلالت دارد بر اینکه هر فقیرى به سبب فقر خود ثواب و پاداش ندارد، بلکه آن که به فقر خود خشنود و شاد است و به کفاف قناعت کند و آرزوى خود را کوتاه و اندک سازد اجر و پاداش مى برد. و اگر به فقر خشنود نباشد و انتظار و چشم داشت کثرت مال و تحقّق آرزوهاى دراز را داشته باشد، و عزت قناعت را از دست بدهد، و به ذلّت حرص و طمع گرفتار و آلوده گردد، و آزمندى او را به بدخوئى و اخلاق ناپسند بکشاند، و منکراتى که مروّت را از میان مى برد مرتکب شود اجرش پایمال و دلش گناهکار خواهد بود. و سزاوار است که فقیر صبر و خویشتن دارى پیشه کند و بینوائى خود را پنهان و پوشیده دارد و حتّى پوشیده و پنهان داشتن آن را نیز بپوشاند، و با مالداران و ثروتمندان معاشرت و آمیزش نکند، و نسبت به آنان براى غنا و ثروتشان تواضع و فروتنى ننماید بلکه بر آنها تکبّر ورزد. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «چه نیکوست تواضع غنى براى فقیر به امید ثواب خدا، و بهتر از آن تکبّر نمودن فقیر است بر غنى به واسطه اطمینان و اعتماد به خدا». و فقیر باید از گفتار حق از راه چرب زبانى و خوشامدگوئى و چاپلوسى براى اغنیا و طمع در مال آنها سکوت و مضایقه نکند، و به سبب تهیدستى و فقر خود در عبادت سستى ننماید، و اگر اندکى از قوت او زیاد آمد بذل کند که این جهد مقلّ (کوشش بینواى تهیدست) است، و فضیلت آن بیشتر از مالهاى فراوانى است که توانگر بذل کند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «یک درهم صدقه نزد خدا از صد هزار دینار برتر است»، پرسیدند که این چگونه است یا رسول اللّه؟ فرمود: «شخصى از مال خود صد هزار دینار صدقه مى دهد، و مردى فقط دو درهم دارد و به غیر از این هیچ چیز ندارد یکى از آن دو درهم را بذل مى کند و با آن به جان خویش صفا و پاکى مى بخشد، پس صاحب درهم از صاحب صد هزار دینار افضل مى گردد». و شایسته است که فقیر زیادتر از قدر نیاز خود ذخیره نکند، پس اگر بیش از قوت یک شبانه روز خود را ذخیره نکند از صدّیقان است، و اگر زیادتر از قوت چهل روز نیندوزد از متّقین خواهد بود و اگر بیش از قوت سال خود ذخیره نسازد - که این فضیلت میان درویش و توانگر مشترک است [و به عبارت دیگر از فضیلت فقر محروم است ] - از صالحان است و اگر بیش از این اندوخته کند از زمره فقرا بیرون است. فصل 16 وظیفه فقرا و بینوایان اگر کسى فقیر باشد و چیزى به او داده شود اگر آن چیز حرام یا شبه حرام باشد واجب است که آن را رد کند و از آن اجتناب نماید، و اگر حلال باشد، قبول آن اگر بى منّت باشد براى تأسّى به پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم مستحب است، و اگر در آن منّت باشد ترک آن بهتر است. یکى از این طایفه وقتى دوستى به وى چیزى عطا مى کرد به او مى گفت من آن را نزد خودت مى گذارم، بنگر اگر من بعد از قبول آن در دل تو نسبت به قبل از قبول افضل باشم مرا آگاه کن تا آن را بپذیرم، و گر نه، نه. و نشانه این آن است که ردّ آن بر عطا کننده شاق و رنج آور باشد، و با قبول آن شاد شود، و قبول هدیه را منّتى بر خویشتن [از سوى یک مؤمن ] بداند. و اگر به عنوان صدقه یا زکات یا از این قبیل باشد که صرفا براى ثواب و انجام امر الهى پرداخت مى شود باید بنگرد که آیا مستحقّ آن است یا نه. اگر استحقاق آن را دارد بپذیرد، وگر نه رد کند. و اگر عطا کننده چیزى را براى صفتى که در او سراغ دارد مانند علم یا ورع یا سیادت به او مى دهد، به طورى که اگر این صفت در او نباشد طبع وى خواهد رمید و از اعطاء آن خوددارى خواهد کرد، اگر آن شخص این صفت و امتیاز را در خود نمى بیند و در واقع فاقد آن است گرفتن آن بر وى حرام است. و اگر نه هدیه باشد و نه صدقه بلکه براى شهرت و ریا و خودنمائى به او داده مى شود باید آن را رد کند و نپذیرد، وگر نه وى (دهنده) را در غرض فاسدش یارى و کمک کرده، و کمک به گناه، گناه است. فصل 17 موارد قبول و ردّ عطا و بخشش آنچه به فقیر داده مى شود اگر به آن محتاج باشد و بیش از حاجتش نباشد افضل آن است که اگر از آفات مذکور مصون بماند آن را بگیرد، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «اجر و پاداش عطا کننده از گیرنده، هر گاه به آن محتاج باشد، بیشتر نیست»، و فرمود: «هر که چیزى از این مال براى او آورند بى آنکه سؤال و درخواست کرده باشد و یا چشم طمع به آن دوخته و بر کسى ستم روا داشته باشد آن چیز روزیى است که خدا به سوى او فرستاده پس آن را رد نکند». ولى اگر بیش از مقدار نیاز باشد اگر طالب راه آخرت است آن زیادى را رد کند، زیرا زائد بر اندازه حاجت به جهت آزمایش و امتحان فرستاده شده تا خدا ببیند با آن چه مى کند. و مقدار حاجت به جهت رأفت و رحمت به او مى رسد، و از این رو در گرفتن اندازه نیاز ثواب خواهد برد، و در آنچه زائد بر آن است یا گناهکار است یا در معرض حساب قرار خواهد گرفت، پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «فرزند آدم جز در سه چیز حق ندارد: طعامى که خویشتن را بر پا دارد، و جامه اى که تن خود را بپوشاند، و خانه اى که در آن سکنى کند، بیش از آن گرفتار حساب است». پس سزاوار است که طالب سعادت زائد بر مقدار حاجت نگیرد، زیرا نفس آدمى اگر در شکستن عزم و عهد رخصت یافت به آن عادت مى کند و الفت مى گیرد، و برگرداندنش بعد از الفت و عادت دشوار است. خلاصه آنکه گرفتن به قدر حاجت رجحان دارد زیرا چاره اى از آن نیست، و موجب رسیدن ثواب به عطا کننده است، و به همین جهت وقتى موسى بن عمران علیه السّلام مأمور شد که نزد بنى اسرائیل افطار کند گفت: خدایا چرا روزى مرا به دست بنى اسرائیل پراکنده کردى که یکى به من چاشت و دیگرى شام دهد. خدا به او وحى فرمود: «من با دوستان خود چنین مى کنم و روزى ایشان را به دست بندگان ناچیز و بیکاره ام قرار مى دهم تا آنها نیز به اجرى رسند». پس گیرنده نباید عطا کننده را جز از این حیث ببیند که مسخّر [خداوند] است و باید به پاداشى برسد. و امّا زیادتر از قدر حاجت را روا نیست که بگیرد، بلى اگر کفالت امور فقرا و انفاق بر آنان را بر عهده گرفته، چون طبع او بذل و سخاوت و بخشش و دهش است، گرفتن زیاده جائز است تا بر مستحقّان بذل کند، و لکن لازم است که بى درنگ مبادرت به انفاق کند و ذخیره ننماید، زیرا در نگاهداشتن آن اگر چه یک روز یا یک شب باشد فتنه و آزمایش است، و بسا هست که نفس آدمى به جمع و ذخیره کردن آن مایل مى شود و در نتیجه وبال گردن او مى گردد، چنانکه نقل شده جمعى متصدى خدمت فقرا و متکفّل امور و احوال ایشان شدند و نفس امّاره به کمک شیطان آنها را فریفت و از اغنیا مى گرفتند و آن را وسیله اى براى توسعه و ازدیاد مال و تنعّم و لذت بردن در خوراک و غیره مى ساختند، و کارشان به هلاکت کشید. فصل 18 سؤال بدون نیاز روا نیست سزاوار مؤمن این است که بدون حاجت و نیازى که بدان ناچار باشد از مردم چیزى نخواهد، بلکه تا آنجا که ممکن است از سؤال و خواستن چیزى از کسى خوددارى نماید، که سؤال (گدایى) خود فقر و بینوائى عاجل و زودرس است و در قیامت باعث حساب طولانى خواهد بود. و حکم اصلى آن تحریم است زیرا متضمّن شکایت از خدا و موجب خوار ساختن خود در نزد غیر خداست، و همچنین غالبا موجب آزردن کسى است که از او سؤال و خواهش مى کند زیرا بسا هست که با طیب خاطر نمى بخشد بلکه شرم و رودربایستى یا ریا و خودنمائى او را بر آن مى دارد که چیزى بدهد، و معلوم است که بخشش به روى و ریا و از ترس اینکه مبادا به بخل نسبت داده شود گرفتنش شرعا حلال نیست. و به سبب متضمّن بودن این مفاسد است که در شریعت مقدّس اسلام از آن نهى شده است، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «سؤال از مردم از فواحش (کارهاى زشت) است»، و فرمود: «هر که با وجود بى نیازى سؤال کند آتش دوزخ را زیاد مى کند، و هر که با داشتن مالى که او را بى نیاز مى کند از مردم چیزى بخواهد در روز قیامت در حالى مى آید که چهره اش استخوان بى گوشتى است که جنبان و مضطرب است و صدا مى کند». و فرمود: «هر که قوت سه روز خود را داشته باشد و از مردم سؤال کند روز قیامت با چهره اى که هیچ گوشت ندارد خدا را ملاقات خواهد کرد».«» و فرمود: «بنده اى نیست که درى از سؤال بر خود بگشاید مگر اینکه خدا هفتاد در فقر بر روى او مى گشاید». و فرمود: «سؤال حلال نیست مگر با فقرى که موجب هلاک است یا وامى که به رسوائى و آبرو ریزى کشد». و فرمود: «سؤال با بى نیازى رنجى در سر و دردى در شکم دارد». و فرمود: «هر که اموال مردم را براى مال اندوزى بخواهد آتش دادن به دوزخ است، کم باشد یا زیاد». روایت است که: «گروهى از انصار به خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله آمدند و سلام کردند و جواب شنیدند، سپس گفتند: یا رسول اللّه ما به تو حاجتى داریم فرمود: بگوئید، عرض کردند: حاجتى بزرگ است، فرمود: بگوئید چیست، گفتند: مى خواهیم بهشت را براى ما ضمانت کنى، حضرت سر به زیر انداخت و با حال تفکّر به زمین مى نگریست، سپس سر برداشت و فرمود: این را براى شما ضمانت مى کنم به شرطى که از هیچ کس چیزى نخواهید. پس از آن اگر یکى از آنان در سفر تازیانه از دستش مى افتاد، براى گریز از سؤال کراهت داشت که به کسى بگوید تازیانه را به من بده و خود فرود مى آمد و بر مى داشت. و اگر بر سر سفره بود و آب نزدیک دیگرى بود به او نمى گفت آب را به من ده، خود بر مى خاست و آن را بر مى داشت و مى آشامید». حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم بیعت قومى را بر اسلام پذیرفت و با آنان شرط کرد که بشنوند و اطاعت کنند، آنگاه پنهانى به آنان فرمود: «از مردم چیزى نخواهید». بعد از این اگر تیشه و کلنگى از دست یکى از آنها مى افتاد فرود مى آمد و به کسى نمى گفت آن را به من بده. آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله غالبا به خوددارى از سؤال امر مى کرد، و مى فرمود: «هر که از ما چیزى بخواهد به او مى دهیم، و هر که بى نیازى نماید خدا او را بى نیاز مى کند، و هر که از ما چیزى نخواهد نزد ما محبوبتر است». و فرمود: «سؤال هر چه کمتر بهتر» گفتند: حتى از شما یا رسول اللّه؟ فرمود: «از من نیز». و فرمود: «اگر یکى از شما ریسمانى بردارد و بر پشت خود هیزم بکشد و بفروشد و آبروى خویش نگه دارد، براى او از سؤال بهتر است».«» سید السّاجدین حضرت على بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «خدا را بر این سخن ضامن مى گیرم که هیچ کس بدون نیاز از کسى سؤال نکند مگر اینکه روزى ناچار شود که از روى حاجت سؤال و گدایى کند». و در روز عرفه مردان و زنانى را دید که گدایى مى کنند، فرمود:«هؤلاء شرار خلق اللّه، النّاس مقبلون على اللّه و هم مقبلون على النّاس» «این ها بدترین خلق خدا هستند، مردم به خدا روى مى آورند و آنها روى به مردم مى آورند». امام باقر علیه السّلام فرمود:«اقسم باللّه و هو حقّ ما فتح رجل على نفسه باب مسألة إلا فتح اللّه علیه باب فقر» به خدا سوگند که هیچ مردى درى از سؤال به روى خود نمى گشاید مگر اینکه خدا درى از فقر به روى او مى گشاید». امام صادق علیه السّلام فرمود:«طلب الحوائج إلى النّاس استلاب للعزّ مذهبة للحیاء، و الیأس ممّا فی أیدی النّاس عزّ للمؤمن فی دینه، و الطّمع هو الفقر الحاضر». «خواستن حوائج از مردم کندن لباس عزت و از میان بردن شرم است، و ناامیدى از آنچه در دست مردم است عزت دینى مؤمن است، و طمع فقر حاضر است». و فرمود: «اگر سائل بداند که چه وزرى دارد هرگز از کسى سؤال نمى کند، و اگر کسى که از او سؤال مى شود بداند ردّ سائل چقدر بد است هیچ کس سائلى را رد و محروم نمى کند». و فرمود: «هر که بدون حاجت سؤال کند چنانست که گوئى آتش مى خورد». امّا منع و تحریمى که درباره سؤال و گدایى شده در صورتى است که ناچار و مضطر نباشد، لکن در صورت حاجت و درماندگى، شکّى در جواز و رخصت آن نیست. خداى سبحان مى فرماید: «وَ امَّا السائِلَ فَلا تَنْهَرْ» 93: 10(ضحى، 10) «و امّا خواهنده را از خود مران». و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«لا تردّوا السّائل و لو بشقّ تمرة» «سائل را از خود مرانید اگر چه به دادن نصف خرمائى باشد». و فرمود:«لو لا أنّ السّائل یکذب ما قدّس من ردّه» «اگر دروغگوئى گدایان نبود هر که نومید و ردّشان مى کرد تقدیس نمى شد». و فرمود:«للسّائل حقّ و إن جاء على الفرس» «خواهنده حقّى دارد اگر چه بر مرکبى سوار باشد و بیاید». و فرمود: «سائل را رد مکنید اگر چه به پاچه سوخته باشد». و اگر سؤال مطلقا حرام بود خدا و رسول او اجازه نمى دادند که گناهکار بر گناه یارى شود. امّا حاجتى که سؤال را تجویز مى کند: یکى آن است که به حدّ اضطرار رسیده باشد مانند سؤال گرسنه اى که اگر قوت و غذائى نیابد بیم مرگ یا بیمارى او مى رود، و سؤال برهنه اى که تن پوشى ندارد و از سرما و گرما ترس از تلف شدن یا بیمارى دارد. دیگر آنکه به این حد نمى رسد، و این نیز دو گونه است: یا حاجت مهمّى است مثل احتیاج به بالاپوش در زمستان که اگر نباشد از سرما رنج مى برد گو اینکه به حدّ ضرورت نرسیده باشد، و احتیاج به مرکب، با اینکه مى تواند به مشقّت و سختى پیاده برود. یا حاجت غیر مهم است مثل احتیاج به نان خورش با وجود نان. ظاهرا در همه این موارد سؤال جایز است (با اینکه در صورت اول سؤال رجحان دارد، و در دوم مباح است، و در سوم مکروه است)، به شرطى که از محذوراتى که ذکر کردیم، یعنى اظهار شکایت و ذلّت خود و اذیّت دیگرى خالى باشد، و این محذورات به این نحو بر طرف مى شود که احتیاج خود را به کنایه و تعریض بفهماند نه به تصریح، آن هم پس از شکر و سپاس خداوند، و نزد بعضى از دوستان یا سخاوتمندان اظهار کند و از مردم بى نیازى نماید، زیرا سؤال از دوست موجب خوارى و ذلّت نیست، و سخاوتمند از سؤال ناراحت و آزرده نمى شود بلکه شاد مى گردد. نکته دیگر این است که آنچه ذکر شد درباره سؤالى است که در همان وقت به آن احتیاج داشته باشد، و امّا سؤالى که در آینده به آن احتیاج پیدا خواهد کرد، اگر این نیاز مربوط به یکسال بعد باشد قطعا حرام است، و اگر مربوط به قبل از آن و در عرض سال باشد، اگر سؤال بعد از رسیدن وقت احتیاج ممکن باشد حلال نیست، و اگر بداند که در وقت نیاز قدرت بر سؤال نخواهد داشت این سؤال با اینکه مکروه است جایز است، و هر اندازه زمان حاجت دیرتر است کراهت شدیدتر است. امّا شناخت درجات حاجت و شدّت و ضعف آن و وقت احتیاج موکول به خود انسان و اجتهاد و تشخیص خود اوست و باید خدا را به یاد داشته باشد، و بنابراین بعد از آنکه در دل از مردم بى نیاز بود باید بر مقتضاى سلوک راه آخرت عمل کند، و هر اندازه یقینش قوى تر و وثوقش به رسیدن روزى تمامتر و قناعتش به قوت در وقت آشکارتر باشد درجه و مرتبه اش نزد خداوند بالاتر است. پس اى دوست در اندیشه رسیدن روزى، بیهوده خود را از اوج توکّل و اعتماد بر خدا به حضیض خوف و اضطراب مینداز، و گوش به تهدید شیطان مده، که «او شما را به فقر مى ترساند و به کارهاى زشت و بد فرمان مى دهد»، و به وعده پروردگار خود مطمئن باشد که مى فرماید: «وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلا» 2: 268(بقره، 268) «و خدا آمرزش و فزونى به شما وعده مى دهد». و به سخن پیغمبرت صلّى اللّه علیه و آله و سلم گوش فراده که فرمود: «اگر آنچنانکه باید بر خدا توکّل کنید همچون پرندگان روزى یابید، بامداد گرسنه اید و شامگاه سیر». و از آنهاست: حرص حرص، حالت و صفتى است نفسانى که آدمى را بر گرد آوردن آنچه بدان نیاز ندارد بر مى انگیزد بى آنکه به حد و مقدار معیّنى اکتفا کند، و آن نیرومندترین شاخه هاى دوستى دنیا و مشهورترین انواع آن است. و شکى نیست که خلق و خویى هلاک آور و صفتى گمراه کننده است، بلکه بیابانى است تاریک و بیکران و درّه اى بس عمیق که ژرفاى آن ناپیداست، هر که در آن گرفتار آمد گمراه و نابود شد، و هر که در آن افتاد به هلاکت رسید و باز نگشت. از مشاهده و تجربه و اخبار و آثار آشکار است که حریص هرگز به حدّى که در آنجا توقّف کند منتهى نمى شود، بلکه پیوسته در گردابهاى دنیا فرو مى رود تا غرق شود، و از سرزمینى به سرزمینى دیگر مى افتد تا سرانجام به هلاکت رسد. پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«لو کان لابن آدم وادیان من ذهب لابتغى وراءهما ثالثا، و لا یملأ جوف ابن آدم الا التّراب، و یتوب اللّه على من تاب». «اگر فرزند آدم دو درّه (وادى) زر مى داشت درّه سومى مى خواست، شکم فرزند آدم را جز خاک پر نمى کند، و خدا توبه هر که را که توبه کند مى پذیرد و به هر کسى که به او باز گردد باز مى گردد». و فرمود:«منهومان لا یشبعان: منهوم العلم، و منهوم المال» «دو گرسنه اند که سیر نمى شوند: گرسنه علم و گرسنه مال». و فرمود:«یشیب ابن آدم و تشبّ فیه خصلتان: الحرص، و طول الأمل» «آدمیزاد پیر مى گردد و دو خصلت در او جوان مى شود: حرص و آرزوى دراز». و امام باقر علیه السّلام فرمود:«مثل الحریص على الدّنیا کمثل دودة القزّ، کلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّا کان أبعد لها من الخروج، حتّى تموت غمّا». «حریص بر دنیا مانند کرم ابریشم است، هر چه بیشتر بر گرد خود مى پیچد راه بیرون شدنش دورتر و بسته تر مى شود تا از غصّه بمیرد». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «از آنچه از راه وحى نازل شده این است: اگر فرزند آدم دو وادى از طلا و نقره مى داشت باز در جستجوى سومى بود. اى پسر آدم شکم تو دریائى از دریاها و درّه اى از درّه هاست که هیچ چیز جز خاک آن را پر نمى کند». یکى از بزرگان گفته است: «از شگفتیهاى انسان این است که اگر او را خبر دهند که در دنیا همیشه خواهى ماند حرص او بر جمع کردن مال بیش از این نخواهد بود که اکنون با این عمر کوتاه و بهره مندى اندک و انتظار مرگ حرص مى ورزد». و اخبارى که در نکوهش حرص وارد شده بیشمار و چنان مشهور است که نیازى به ذکر آنها نیست. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: «چه بسیار کسانى که بر چیزى حرص ورزیدند و چون به آن دست یافتند به بدبختى دچار شدند، و چه بسیار کسانى که از چیزى کراهت داشتند و چون به آن رسیدند سعادتمند شدند». و چه زیان و خسرانى بیشتر و بدتر از اینکه انسان در طلب چیزى برآید که هلاکش در آن است؟ و چه جاى اندیشه و تردید است که هر گاه انسان بر اموال دنیا حرص بورزد همین هلاک کننده اوست؟ پیوست قناعت ضدّ حرص قناعت است و آن ملکه اى است براى نفس که موجب اکتفا کردن از مال به قدر حاجت و ضرورت است بدون اینکه در طلب زیاده بر آن سعى کند و خود را به رنج و تعب افکند، و این صفت فضیلتى است که اکتساب دیگر فضائل به آن بستگى دارد، و فقدان آن آدمى را به بدى ها و رذائل اخلاق مى کشاند، و آن وسیله اى است براى وصول به مقصد و حتّى بزرگترین وسیله است براى تحصیل سعادت ابدى. زیرا هر که در خوراک و پوشاک به قدر ضرورت قناعت نمود و به نوع پست آن اکتفا کرد، و آرزوى خود را به یک روز یا یک ماه محدود ساخت، و دل خود را مشغول زائد بر آن نکرد، همیشه فارغ البال و آسوده خاطر است، و اشتغال به امر دین و سلوک راه آخرت براى او ممکن خواهد بود. و کسى که قناعت را از دست بدهد و به حرص و طمع و آرزوى دراز گرفتار و آلوده شود، و در گردابهاى دنیا فرو رود، دلش پریشان و خاطرش پراکنده و آشفته مى گردد. پس چنین کسى چگونه مى تواند در تحصیل امر دین و رسیدن به درجات متّقین دامن همّت به کمر زند؟ و به همین جهت در ستایش قناعت اخبار بسیار رسیده است. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«طوبى لمن هدى للاسلام، و کان عیشه کفافا و قنع به» «خوشا آنکه به اسلام هدایت یابد و معیشت او به قدر کفاف باشد و به آن قناعت کند». و فرمود: «هیچ کس، از توانگر و درویش، نیست مگر اینکه در روز قیامت دوست دارد که در دنیا فقط به قدر قوتى به او مى رسید». و فرمود:«ایّها النّاس اجملوا فی الطّلب، فإنّه لیس للعبد الا ما کتب له فی الدّنیا، و لن یذهب عبد من الدّنیا حتّى یأتیه ما کتب له فی الدّنیا و هی راغمة». «اى مردم، در طلب روزى معتدل و نیکروش باشید، که براى بنده نخواهد بود مگر آنچه براى او در دنیا مقدّر شده، و هیچ بنده اى از دنیا نمى رود مگر آنکه آنچه براى او از دنیا مقدّر شده به وى برسد». و فرمود: «روح القدس در جان من دمید که هیچ کس نمیرد تا آنکه روزى خود را به تمامى بیابد، پس از خدا بترسید و در طلب روزى نیک روش باشید». و فرمود:«کن ورعا تکن أعبد النّاس، و کن قانعا تکن أشکر النّاس، و أحبّ للنّاس ما تحبّ لنفسک تکن مؤمنا». «پرهیزکار باش تا عابدترین مردم باشى، و قانع باش تا سپاسگزارتر از همه باشى، و هر چه براى خویش خواهى براى مردم بخواه تا مؤمن باشى». و در حدیث قدسى است: «اى فرزند آدم، اگر همه دنیا از آن تو باشد جز قوتى عاید تو نخواهد شد، پس هر گاه من قوت تو را به تو برسانم و حساب آن را بر عهده دیگرى قرار دهم به تو احسان کرده ام». و روایت است که «موسى علیه السّلام از خداى تعالى پرسید که کدامیک از بندگان تو غنى ترند؟ فرمود: هر کدام قانع ترند». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«ابن آدم، ان کنت ترید من الدّنیا ما یکفیک، فإنّ ایسر ما فیها یکفیک، و ان کنت انّما ترید ما لا یکفیک، فانّ کلّ ما فیها لا یکفیک». «اى فرزند آدم، اگر از دنیا به قدر کفایت مى خواهى اندکى از آن تورا کافى است و اگر زیادتر از کفایت مى طلبى همه آنچه در آن است تورا کافى نخواهد بود». امام باقر علیه السّلام فرمود:«إیّاک أن تطمح بصرک إلى من هو فوقک، فکفى بما قال اللّه عزّ و جلّ لنبیّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم: «فَلا تُعْجِبْکَ امْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ» 9: 55(توبه، 56) و قال:«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ ازْواجا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» 20: 131.(طه، 131) «فان دخلک من ذلک شی ء فاذکر عیش رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، فإنّما کان قوته الشّعیر و حلواه التّمر و وقوده السّعف إذا وجده». «زنهار به بالا دست خود چشم ندوزى، که آنچه خداى عز و جل به پیغمبرش فرمود بس است: «اموال و فرزندانشان تورا به شگفت نیارد» و فرمود: «دیدگان خویش را به آنچه رونق زندگى دنیاست و بهره گروهى از آنان کرده ایم نگران مساز»، و اگر در این باره تردیدى در خود مى یابى، زندگى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم را به یاد آور که خوراک او جو و شیرینى او خرما و هیزمش پوست درخت خرما بود، اگر به دست مى آورد». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«من رضى من اللّه بالیسیر من المعاش رضى اللّه عنه بالیسیر من العمل» «هر که از خدا به معیشت اندک راضى شود خدا نیز به عمل اندک او راضى مى شود». و فرمود:«مکتوب فی التّوراة: ابن آدم، کن کیف شئت کما تدین تدان، من رضى من اللّه بالقلیل من الرّزق قبل اللّه منه الیسیر من العمل، و من رضى بالیسیر من الحلال خفّت مؤنته و زکت مکسبته و خرج من حدّ الفجور». «در تورات نوشته است: اى فرزند آدم، هر گونه خواهى باش که هر چه کنى جزا بینى، هر که به روزى اندک از خدا راضى شود خدا نیز عمل اندک او را مى پذیرد، و هر که به حلال اندک خشنود باشد هزینه اش سبک و کسبش پاکیزه شود و از مرز گناه و بدکارى بیرون رود». و فرمود: «خداى عز و جل مى فرماید: بنده مؤمن من هر گاه بر او تنگ مى گیرم اندوهناک مى شود و حال آنکه این، او را به من نزدیکتر مى سازد، و اگر به او فراخى و گشایش دهم خوشحال مى گردد، لکن از من دورتر مى شود». و فرمود: «هر چه ایمان بنده افزوده مى شود تنگى معاش او بیشتر مى گردد [1]». و اخبارى که در فضیلت قناعت رسیده است از حدّ شمار بیرون است، و آنچه یاد کردیم براى اهل بصیرت کافى است. __________________________________________________ [1] از این دو روایت و این گونه روایات ممکن است ذهن بعضى از افراد چنین نتیجه بگیرد که پس ایمان و قرب به خدا با تنگى معیشت، و دورى از خدا با فراخى و گشایش نعمت رابطه مستقیم دارد و هر که ایمانش بیشتر است در تنگدستى و سختى و اندوه بیشتر است، و هر که از خدا دورتر باشد نعمت و فراخى اش افزونتر است. اما این گونه روایات، در صورت صحت و اعتبار، براى رفع این تصور و خیال باطل است که در ذهن بسیارى از مردم خلجان مى کند که هر گاه کسى گرفتار تنگدستى و بلا و مصیبت شد دچار قهر و غضب خداوند است و هر که در فراخى و خوشى و نعمت باشد مورد لطف و مهر اوست حقیقت مطلب این است که نه همیشه نعمت نشانه سعادت است و نه تنگدستى نشانه بدبختى. اگر بر کسى مصیبتى وارد شد یا در تنگى معاش بود این نشانه قطعى آن نیست که وى مورد قهر و غضب الهى قرار گرفته، و اگر انواع نعمت ها به او روى نمود این دلیل آن نیست که وى حتما مورد لطف خدا واقع شده است. هر یک از نعمت و مصیبت ممکن است نشانه لطف یا قهر خدا باشد، یعنى نعمت گاهى علامت لطف و رحمت خدا و گاهى نشانه قهر و عقوبت اوست. همچنین مصیبت و سختى و تنگى گاهى نمودار لطف و رحمت الهى و گاهى اثر قهر و عذاب الهى است. اما از کجا مى توان فهمید که نعمت و فراخى یا مصیبت و تنگى که به کسى مى رسد نشانه لطف یا قهر خداوند است؟ این را از روى آثار آن مى توان دریافت. هر گاه در پى نعمت حالات و اندیشه ها و اعمال نیکو و شایسته در آدمى پدید آید آن نعمت نشانه لطف خداست که به وى رسیده و براى او وسیله سعادت و براى دیگران وسیله خیر خواهد بود. و هرگاه صفات و افکار و افعال بد و ناشایسته به دنبال آید آن نعمت اثر قهر خداست. همچنین اگر با رخ نمودن تنگى و مصیبت حالت تنبه و صبر و توجه به خدا در او پدید آید آن مصیبت اثر لطف خدا و وسیله بیدارى و پاک شدن و پیمودن راه کمال خواهد بود، و اگر به هنگام مصیبت و سختى دچار ناامیدى و اضطراب شد آن مصیبت و تنگى نشانه قهر و عقوبت الهى است. این بیان از آیات 42 تا 44 سوره انعام استفاده مى شود که خداى تعالى مى فرماید: «به امت هاى پیش از تو نیز پیامبران فرستادیم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان کردیم شاید [متنبه شوند و] زارى کنند. ولى هنگامى که سختى و صلابت ما به آنها رسید زارى نکردند بلکه دلهاشان سخت شد و شیطان کارهاى [بد] آنها را در نظرشان [نیک ] جلوه داد. و همین که آنچه را پندشان داده بودند به فراموشى سپردند درهاى همه چیز (نعمتها) را به روى آنها گشودیم تا به آنچه داشتند شادمان شدند، ناگهان بگرفتیمشان و یکباره نومید شدند». فصل 19 علاج حرص راه معالجه حرص و تحصیل صفت قناعت این است که: 1 - علاج علمى: خوبى و شرافت و عزت نفس و فضیلت آزادگى را که در قناعت نهفته است به یاد داشته باشد و بدى و پستى و تحمّل خوارى و ذلّت و پیروى از شهوت و هواى نفس را متذکّر باشد. و بداند که هر که عزت نفس را بر شهوت شکم برنگزیند کم عقل و ناقص الایمان است. سپس توجّه کند که گرد کردن مال و ثروت چه آفات دنیوى و عقوبت هاى اخروى در پى دارد، و بیندیشد که بزرگان خلق و شریفترین و عزیزترین آدمیان یعنى پیامبران و اوصیاى ایشان و پیروان پارساى آنان چگونه به اندکى از دنیا قناعت و شکیبائى کردند. و در شیوه کافران از یهود و نصارا و مردمان فرومایه و مال اندوز و پول پرست بنگرد که چگونه در خوشگذرانى و تن پرورى و جمع ثروت بسر مى برند. بعد از این تأمّل گمان نمى کنم که در پیروى و اقتدا به بهترین آدمیان تردید نماید و راه و رسم مردم پست و فرومایه دنیادار را برگزیند. بلکه انسان اندیشه مند مى داند که حریص سگ صفت که همّتش لذات دنیاست از مرتبه انسانیّت بیرون است و در زمره چارپایان به شمار مى رود، زیرا حرص بر شهوتهاى شکم و فرج از لوازم بهیمیّت است، و حریص ترین مردم بر شهوات در این صفت به درجه چارپایان نمى رسد. هیچ حریص شکم پرستى نیست مگر اینکه خر از او بیشتر مى خورد و هیچ حریص شهوت پرستى نیست مگر اینکه خوک از او بیشتر مى آمیزد. و آشکار است که حریص در مرتبه خوکان و خران و یهودان است، و قانع، در مرتبت، جز با انبیاء و اولیاء انباز و همانند نیست و سنجیده نمى شود. و بعد از تأمّل در آنچه گفته شد معالجه علمى تمام مى شود، و بدان وسیله بر طرف کردن آزمندى و اکتساب قناعت آسان مى گردد. پس از آن باید به علاج عملى پردازد. 2 - علاج عملى: این است که در امر معیشت میانه روى پیش گیرد و تا آنجا که ممکن است درهاى مخارج را ببندد، و به قدر ضرورت اکتفا کند. زیرا کسى که خرجش زیاد باشد قناعت براى او ممکن نیست. پس اگر تنها و منفرد است به جامه درشت و ارزان و به هر غذائى که به دست آید قانع باشد، و نان خورش را کم و محدود کند. و همچنین در دیگر چیزهاى مورد نیاز، خود را بر این شیوه وا دارد. و اگر زن و فرزند دارد هر یک را بر این حد عادت دهد. و اگر معیشت خود را بر پایه میانه روى بنا کند به تلاش و کوشش فراوان احتیاج نخواهد داشت اگر چه عیالمند باشد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:«ما عال من اقتصد» «هر که میانه روى کند محتاج نشود». و فرمود:«ثلاث منجیات: خشیة اللّه فی السّر و العلانیة، و القصد فى الغناء و الفقر، و العدل فی الرّضا و الغضب». «سه چیز نجات دهنده است، ترس از خدا در نهان و آشکار، و میانه روى در توانگرى و فقر، و عدالت در حال خشنودى و خشم». و فرمود:«التّدبیر نصف المعیشة» «تدبیر نیمى از معیشت است». و فرمود:«من اقتصد أغناه اللّه، و من بذّر أفقره اللّه» «هر که میانه روى کند خدا بى نیازش کند، و هر که اسراف و تبذیر کند خدا فقیرش گرداند». و فرمود: «میانه روى، و خاموشى بجا، و هدایت شایسته، یک جزء از بیست و چند جزء نبوت است». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«القصد مثراة و السّرف متواة» «میانه روى ثروت خیز و زیاده روى هلاک انگیز است». حضرت سجّاد علیه السلام فرمود: «مرد باید به اقتصاد و به اندازه کفاف خرج کند، و زیاده را براى آخرت فرستد، که این روش نعمت را پایاتر مى سازد، و به افزوده شدن از جانب خداى تعالى نزدیکتر و به عافیت نافع تر است». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«انّ القصد امر یحبّه اللّه، و انّ السّرف امر یبغضه اللّه، حتّى طرحک النّواة، فانّها تصلح لشی ء، و حتّى صبّک فضل شرابک». «میانه روى را خدا دوست دارد و اسراف را خدا دشمن دارد، حتّى دور انداختن هسته خرما، که آن هم به کار مى آید، و حتّى ریختن زیادتى آشامیدنى ات». و فرمود:«ضمنت لمن اقتصد ألا یفتقر» «ضمانت مى کنم که هر کس میانه روى کند فقیر نشود». و فرمود:«انّ السّرف یورث الفقر، و انّ القصد یورث الغناء». «اسراف فقر مى آورد، و میانه روى بى نیازى و توانگرى». اخبارى که در ستایش میانه روى رسیده بیش از آن است که به شمار آید. نکته این است که بعد از آنکه معیشت کنونى و بالفعل انسان درست شد دیگر نباید براى آینده مضطرب و پریشان خاطر باشد، بلکه باید بر فضل الهى اعتماد کند و وعده او را حق بداند که روزى هر کسى مقدّر شده و به او خواهد رسید اگر چه حرص نورزد و نگران و آشفته نباشد و راهى براى روزى و مداخل خود نداند. خداى تعالى مى فرماید: «وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الْأَرْضِ الا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» 11: 6(هود، 6) «هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر اینکه روزى او بر خداست». و مى فرماید:«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا. وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ» 65: 2 - 3(طلاق، 2 و 3). «و هر که از خدا بترسد و پرهیزکارى کند براى وى راه گشایش و برون رفتنى قرار مى دهد. و از جائى که گمان ندارد و به حساب نمى آورد روزیش مى دهد». و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:«أبى اللّه أن یرزق عبده المؤمن الا من حیث لا یحتسب». «خداوند روزى بنده مؤمن خود را از جائى که گمان و انتظار ندارد مى رساند». مطلب دیگر این است که انسان در معیشت و مال دنیا نباید به بالاتر از خود نگاه کند، بلکه به پست تر از خود بنگرد، که شیطان نظر هر کسى را در امر دنیا به بالاتر از خود متوجّه مى سازد و به او مى گوید: در طلب دنیا کوتاهى و سستى مکن که مالداران تنعّم و خوشگذرانى مى کنند و خوراکهاى لذیذ مى خورند و جامه هاى نیکو مى پوشند، و در کار دین چشم آدمى را به پست تر از خود مى گشاید و مى گوید: چرا بر خود تنگ و سخت مى گیرى و این قدر از خدا مى ترسى و حال آنکه فلان از تو عالم تر است و از خدا نمى ترسد؟ ابو ذر (رحمة اللّه علیه) گفت: «خلیل من رسول اللّه مرا سفارش کرد که در امر دنیا به پائین تر از خود بنگرم نه به بالاتر از خود». پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«اذا نظر احدکم إلى من فضّله اللّه علیه فى المال و الخلق، فلینظر إلى من هو أسفل منه». «وقتى یکى از شما به کسى مى نگرد که خداوند در مال و جمال وى را برترى داده، باید به پست تر از خود نیز نگاه کند». و از آنهاست: طمع طمع عبارت است از توقّع داشتن در اموال مردم، و آن نیز یکى از شاخه هاى دوستى دنیا و از انواع آن است. طمع از جمله رذائل هلاک کننده است. رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«إیّاک و الطّمع، فانّه الفقر الحاضر» «زنهار طمع مورز که آن فقر حاضر است». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«استغن عمّن شئت تکن نظیره، و ارغب الى من شئت تکن أسیره، و أحسن إلى من شئت تکن امیره». «از هر که خواهى بى نیاز باش که نظیر او خواهى بود و به هر که خواهى طمع بند که اسیر او خواهى شد، و به هر که خواهى احسان کن که امیر او خواهى گشت». و امام باقر علیه السّلام فرمود:«بئس العبد عبد له طمع یقوده، و بئس العبد عبد له رغبة تذلّه». «بد بنده اى است آن بنده اى که گرفتار طمعى باشد که او را بکشاند، و بد بنده اى است آن بنده اى که در او خواهش و رغبتى باشد که او را خوار گرداند». از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: چه چیز ایمان را در بنده پایدار و استوار مى کند؟ فرمود:«الورع، و الّذى یخرجه منه الطّمع» «ورع (پارسائى)، و آنچه او را از ایمان بیرون مى برد طمع است». اخبار در مذمّت طمع بسیار است و همین اندازه در نکوهش آن کافى است که هر آزمندى در نظر مردم خوار و ذلیل و بى ارزش است، و اعتماد و وثوقش به مردم بیشتر است تا به خدا، زیرا اگر اعتمادش به خدا بیشتر از اعتماد به مردم بود چشم طمع به آنان نمى دوخت، بلکه از هیچ کس جز خداى سبحان توقّع و طمعى نمى داشت. پیوست بى نیازى از مردم ضدّ طمع، بى نیازى از مردم است، و این از جمله فضائلى است که موجب تقرّب بنده به خداى سبحان است. زیرا هر که از غیر خدا قطع طمع کند و بى نیازى را از خدا خواهد، خدا او را دوست دارد. و اخبارى که به اتّصاف به این خوى فرمان مى دهد و آن را مى ستاید بسیار است. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«لیس الغنى عن کثرة العروض، انّما الغنى غنى النّفس» «بى نیازى، به داشتن مال بسیار نیست، بى نیازى حقیقى بى نیازى نفس است.» و به عربى بیابانى که از آن حضرت درخواست موعظه کرد فرمود: «هر گاه نماز مى گزارى نماز کسى گزار که دنیا را وداع مى کند (زیرا چه مى دانى که تا نماز دیگر خواهى بود). و چون سخن گوئى سخنى گوى که نباید فردا پوزش بخواهى، و از آنچه در دست مردم است نومید باش». و نیز فرمود: «از آنچه در دست مردم است نومید باش، که این خود بى نیازى حاضر و آماده است». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«لیجتمع فی قلبک الافتقار إلى النّاس و الاستغناء عنهم، فیکون افتقارک الیهم فی لین کلامک و حسن بشرک، و یکون استغناؤک عنهم فی نزاهة عرضک و بقاء عزّک». «در دل خود نیاز به مردم و بى نیازى از آنان را جمع کن، که نیاز تو به آنان در نرمى سخن و خوشروئیت باشد، و بى نیازى تو از ایشان در پاک نگه داشتن آبرو و حفظ عزّتت باشد». و حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام فرمود:«رأیت الخیر کلّه قد اجتمع فی قطع الطّمع عمّا فی أیدی النّاس، و من لم یرج النّاس فی شی ء و ردّ أمره إلى اللّه تعالى فی جمیع اموره استجاب اللّه تعالى له فی کلّ شی ء». «همه خوبیها را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است دیدم، و هر که در چیزى امید به مردم نداشته باشد و امر خود را در هر کارى به خدا واگذارد خداى تعالى در هر چیزى او را اجابت کند». و امام باقر علیه السّلام فرمود: «سخاوت آدمى در گذشتن از آنچه در دست مردم است بیشتر از سخاوت نفس و بذل کردن است، و مردانگى شکیبائى در حال تنگدستى و نیازمندى و خویشتن دارى و بى نیازى نمودن بیشتر از مردانگى بخشش و اعطاست، و بهترین سرمایه اعتماد به خدا و نومیدى از مال مردم است». و فرمود:«الیأس ممّا فی أیدی النّاس عزّ المؤمن فی دینه» «دل بر کندن و نومیدى از آنچه در دست مردم است عزت دینى مؤمن است». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«شرف المؤمن قیام اللّیل، و عزّه استغناؤه عن النّاس» «شرف و بزرگى مؤمن به شب زنده دارى، و عزت او بى نیازى از مردم است». و فرمود: «پیرو ما کسى است که از مردم سؤال و گدائى نکند، اگر چه از گرسنگى بمیرد». و فرمود:«ثلاث هنّ فخر المؤمن و زینته فی الدّنیا و الآخرة: الصّلاة فی آخر اللّیل، و یأسه ممّا فی أیدی النّاس، و ولایته للامام من آل محمّد علیهم السّلام». «سه چیز در دنیا و آخرت فخر مؤمن و زیور اوست: نماز شب در سحرها و دل برداشتن از آنچه در دست مردم است، و ولایت و دوستى براى امامى که از آل محمّد علیهم السّلام است». و فرمود:«إذا أراد أحدکم ألا یسأل ربّه شیئا إلا اعطاه، فلییأس من النّاس کلّهم، و لا یکون له رجاء إلا عند اللّه، فاذا علم اللّه ذلک من قلبه، لم یسأل اللّه شیئا إلا أعطاه«»». «چون یکى از شما خواهد که هر چه از خدا بطلبد به او عطا کند باید از همه مردم نا امید شود و امیدى به غیر خدا نداشته باشد و چون خدا دل او را چنین یافت هر چه از خدا خواهد به او عطا کند». طریق معالجه طمع و به دست آوردن صفت بى نیازى نزدیک به آن است که در علاج حرص و تحصیل قناعت ذکر شد، آن را به یاد آور. و از آنهاست: بخل و آن عبارت است از خوددارى از بذل کردن آنجا که باید بذل کرد، چنانکه اسراف، بذل کردن است آنجا که باید امساک کرد، و این هر دو مذموم است، و آنچه پسندیده است حدّ وسط است که جود و سخا باشد، زیرا رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم جز به سخاوت مأمور نشده، و خداى تعالى به وى مى فرماید: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً الى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» 17: 29(اسراء، 29) «دستت را به گردنت مبند و آن را به تمامى مگشاى». و مى فرماید:«وَ الَّذینَ اذا انْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواما» 25: 67(فرقان، 67) «و کسانى که چون خرج کنند اسراف نمى کنند و بخل نمى ورزند و میان این دو معتدل اند». پس جود حدّ وسط میان بخل و اسراف و بین قبض و بسط است، و آن عبارت است از بذل و امساک به حدّ اعتدال و به اندازه واجب و در خور. و در تحقّق جود و سخاوت کافى نیست که تنها با جوارح بذل و بخشش انجام پذیرد بلکه دل باید در این کار خوشحال باشد و به منازعه برنخیزد. بنابراین اگر کسى در جایى که باید بذل کرد، بذل کند در حالى که نفس او به آن میل و رغبت ندارد و با وى منازعه مى کند او متسخّى (بخشنده به تکلّف) است نه سخى، بلکه در دلش باید علاقه به مال نباشد مگر از این جهت که مال را در جائى که باید صرف کرد مصرف کند. فصل 20 مذمت بخل بخل از پى آمدها و نتایج دنیا دوستى است، و از صفات پلید و زشت و اخلاق رذیله به شمار مى رود، و از این رو آیات و اخبار بسیار در ذم آن رسیده است. خداى سبحان مى فرماید: «الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه...» 4: 37(نساء، 36) «کسانى که بخل مى ورزند و مردم را به بخل وا مى دارند و آنچه را خدا از کرم خویش به آنان داده نهان مى کنند..». و نیز مى فرماید:«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْرا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرُّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» 3: 180.(آل عمران، 180) «کسانى که به آنچه خدا از فضل و کرم خود به آنان داده بخل مى ورزند این را خیر خویش مپندارند بلکه شرّشان است و به زودى در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق گردنشان شود». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«إیّاکم و الشّحّ، فإنّه اهلک من کان قبلکم، حملهم على أن سفکوا دماءهم و استحلّوا محارمهم». «از بخل بپرهیزید، که پیشینیان شما را هلاک کرد و آنها را به خونریزى و حلال شمردن حرامها واداشت». و فرمود:«لا یدخل الجنّة بخیل، و لا خبّ، و لا خائن، و لا سىّ ء الملکة». «بخیل و حیله گر و خائن و بد خوى به بهشت نمى روند». و فرمود:«البخیل بعید من اللّه، بعید من النّاس، بعید من الجنّة، قریب من النّار. و جاهل سخىُّ أحبّ إلى اللّه من عابد بخیل. و أدوى الدّاء البخل»«» «بخیل از خدا دور است، و از مردم و از بهشت دور است و به آتش نزدیک است. و نزد خدا جاهل سخى از عابد بخیل محبوبتر است. و بدترین بیمارى ها بخل است». و فرمود:«الموبقات ثلاث: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و إعجاب المرء بنفسه» «سه چیز هلاک کننده است: بخلى که اطاعت شود، و هواى نفسى که پیروى شود، و عجب آدمى به خود». و فرمود:«انّ اللّه یبغض الشّیخ الزّانى، و البخیل المنّان، و المعیل المختال» «خداوند پیر زناکار و بخیل منّت گذار و عیالمند متکبّر را دشمن دارد». و فرمود: «از بخل بپرهیزید، که پیشینیان شما به سبب بخل هلاک شدند، بخل آنان را به دروغ وادار کرد پس دروغ گفتند و به ستم فرمان داد و ستم کردند و به بریدن از خویشاوندان وادارشان کرد و از خویشاوندان بریدند». و فرمود: «بخل درختى است که ریشه آن در آتش است، و به دوزخ نمى رود مگر بخیل». و فرمود: «بخل از دشمنى او (خدا) آفریده شده، و درختى است که ریشه آن به ریشه درخت زقّوم فرو رفته است، و بعضى از شاخه هایش به دنیا آویخته است، پس هر که به شاخى از آن چنگ زند او را به آتش مى کشد. بدانید که بخل ناشى از کفر است، و کفر در آتش است». مردى از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم در جهاد کشته شد، زنى بر او گریست و گفت: وا شهیداه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «چه مى دانى که او شهید است، شاید بیهوده گو بوده، یا نسبت به آنچه از زندگى او کم نمى شده بخل مى ورزیده». و فرمود: «خداوند زندگى بخیل و مرگ سخى را دشمن دارد». و فرمود: «سخّى جاهل نزد خدا از عابد بخیل محبوبتر است». و فرمود: «بخل و ایمان در یک دل جمع نمى شوند». و فرمود: «دو خصلت در مؤمن فراهم نشود: بخل و بدخوئى». و فرمود: «سزاوار نیست که مؤمن بخیل و یا ترسو باشد». و فرمود: «ممکن است کسى از شما بگوید: بخیل از ستمکار معذورتر است، لکن در نزد خدا چه ظلمى بالاتر از بخل است؟ خداوند به عزت و جلال خود سوگند یاد کرده که آزمند و بخیل را داخل بهشت نکند». و فرمود: «خدایا من از بخل به تو پناه مى برم». و روایت است که آن حضرت به طواف خانه خدا مشغول بود، مردى را دید که پرده کعبه را گرفته و مى گوید: خدایا به حرمت این خانه مرا بیامرز رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: گناه تو چیست؟ گفت: گناهم بزرگتر از آن است که برایت توصیف کنم. فرمود: واى بر تو گناه تو بزرگتر است یا زمین ها؟ گفت: گناه من یا رسول اللّه. فرمود: واى بر تو گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من یا رسول اللّه. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من یا رسول اللّه. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا عرش خدا؟ گفت: گناه من یا رسول اللّه. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلى و اجلّ است. فرمود: واى بر تو گناه خود را برایم وصف کن. گفت: یا رسول اللّه، من مردى ثروتمندم و هر وقت سائلى رو به من مى آید که از من چیزى بخواهد گویا شعله آتشى رو به من مى آورد. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: از من دور شو و مرا به آتش خود مسوزان قسم به آن که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است اگر میان رکن و مقام بایستى و دو هزار هزار سال نمازگزارى و چندان بگریى که نهرها از اشکهاى تو جارى شود و درختان از آن سیراب گردند و آنگاه با بخل و لئامت بمیرى خدا تورا سرنگون به جهنّم مى افکند واى بر تو مگر نمى دانى که خدا مى فرماید: «وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ» 47: 38(محمد (ص)، 38) «و هر که بخل کند تنها بر خود بخل مى کند». «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فأوُلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحونَ» 59: 9(حشر، 9. تغابن، 16) «و آنان که از بخل نفس خویش محفوظ مانند رستگارانند». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«یأتی على النّاس زمان عضوض، یعضّ المؤمن (الموسر) على ما فی یدیه، و لم یؤمر بذلک. قال اللّه تعالى: «وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ» 2: 237 (بقره، 237) «بر مردم زمانى بسیار گزنده مى آید، که مؤمن (یا توانگر) آنچه را در دست دارد مى گزد (در مال خود بخل مى ورزد) و به این کار مأمور نشده. خداى تعالى مى فرماید: «بزرگوارى و نیکوکارى را میان خود فراموش مکنید». و روایت است که: «هیچ بامدادى نیست مگر آنکه خداى تعالى دو فرشته را موکّل مى کند که ندا دهند: خداوندا مال هر بخیل را تباه کن، و هر که انفاق کند عوض به او ده» و اخبار در مذمّت بخل بیشمار است، علاوه بر اینکه این صفت متضمّن مفاسد دنیوى و اخروى است که وجدان به آن حکم مى کند و نیازى به دلیل و برهان ندارد، تا آنجا که نگاه کردن به روى بخیل دل را سخت و سیاه مى کند، و هر که داراى صفاى درون است دلش از دیدار بخیل گرفته و تاریک مى شود، و گفته اند: «بخیل ترین مردم نسبت به مال خود بخشنده ترین آنهاست نسبت به آبروى خویش». پیوست سخاوت ضدّ بخل سخاوت است، که معناى آن را دانستى، و آن از میوه هاى زهد است، چنانکه بخل میوه دوستى دنیاست. پس سزاوار است که هر پوینده راه آخرت اگر دستش از مال تهى است قناعت ورزد، و اگر ثروت و مالى دارد سخاوت و نیکوکارى پیشه کند. و شکّى نیست که جود و سخاء از شریفترین صفات و برترین اخلاق انسانى به شمار مى رود و یکى از ریشه هاى رستگارى است، و مشهورترین اوصاف پیغمبران و معروفترین اخلاق فرستادگان الهى است. و آنچه در ستایش آن رسیده بیرون از شمار است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«السّخاء شجرة من شجر الجنّة، أغصانها متدلّیة إلى الارض، فمن أخذ منها غصنا قاده ذلک الغصن الى الجنّة». «سخاوت درختى از درختهاى بهشت است که شاخه هایش بر زمین آویخته است، هر که شاخه اى از آن را بگیرد همان شاخه وى را به بهشت مى کشاند». و فرمود: «سخاوت از ایمان است، و ایمان در بهشت است». و فرمود: «سخاوت درختى است که در بهشت مى روید، و جز سخاوتمند به بهشت نمى رود». و فرمود: «خداى سبحان مى فرماید: این دینى است که آن را پسندیده و برگزیده ام چیزى مایه بهبودى آن نیست مگر سخاوت و خوشخوئى، تا جائى که مى توانید آن را به این دو گرامى دارید». و فرمود: «خداوند اولیاء خود را بر سخاوت و حسن خلق قرار داد». و فرمود: «از موجبات آمرزش: طعام دادن، و آشکار کردن سلام، و نیکى گفتار است». و فرمود: «سخى (بخشنده) به خداوند نزدیک، و به مردم نزدیک، و به بهشت نزدیک است، و از آتش دوزخ دور است». و فرمود: «از گناه سخاوتمند در گذرید، که هر گاه بلغزد خدایش دست گیرد». و فرمود: «غذاى سخاوتمند دوا، و غذاى بخیل درد است».«» و فرمود: «بهترین اعمال صبر و سماحت (رادى و جوانمردى) است». و فرمود: «دو صفت را خدا دوست دارد، و آن دو خوشخوئى و سخاوت است». و فرمود: «خداوند بخشنده است و بخشندگى را دوست دارد، و اخلاق عالى را دوست دارد، و از اخلاق پست و زشت ناخشنود است». و فرمود: «رسیدن روزى به اطعام کننده سریعتر است از فرو شدن کارد در کوهان شتر، و خداى تعالى بر فرشتگان به اطعام کننده مباهات مى کند». و فرمود: «خداوند بندگانى دارد که نعمتهاى خویش خاصّ ایشان کند تا به بندگان نفع رسانند، پس هر که در این نعمتها و منافع بخل ورزد و امساک کند، خداوند آنها را از وى بگیرد و به دیگران دهد». و فرمود:«الجنّة دار الأسخیاء» «بهشت خانه سخاوتمندان است». و فرمود: «جوان سخى گناهکار نزد خدا از پیر عابد بخیل محبوبتر است». و فرمود:«اصنع المعروف إلى من هو أهله و إلى من لیس بأهله فإن أصبت أهله فقد أصبت أهله، و إن لم تصب أهله فأنت من أهله». «با کسى که سزاوار نیکى است و کسى که شایسته آن نیست نیکى کن، اگر نیکى تو به اهل آن رسید چه بهتر وگر نه تو خود اهل آن هستى». و فرمود: «نیکان و خاصّان امّت من به نماز و روزه به بهشت نمى روند، بلکه با سخاوت نفس و سلامت دل و خیرخواهى براى مسلمین به بهشت مى روند». و فرمود:«انّ اللّه تعالى جعل للمعروف وجوها من خلقه حبّب الیهم المعروف، و حبّب الیهم فعاله، و وجّه طلاب المعروف الیهم، و یسّر علیهم إعطاءه کما ییسّرا الغیث إلى البلدة الجدبة فیحییها و یحیى بها أهلها». «خداى تعالى کسانى را از خلق خود براى نیکى قرار داده و نیکى را محبوب آنها ساخته و میل آن را در دلشان انداخته و طالبان نیکى را به سویشان روان کرده و انجام نیکى را بر آنان آسان نموده چنانکه باران را آسان به سرزمینى بى آب مى رساند تا آن را آباد و اهل آن را احیا کند». و فرمود: «سخىّ را اهل آسمان ها و زمینها دوست دارند و طینت او از خاک پاک سرشته شده و آب دیدگانش از آب کوثر خلق شده، و بخیل را اهل آسمان ها و زمینها دشمن دارند و طینت او از خاک پلید آفریده شده و آب چشمش از آب عوسج (نوعى درخت خاردار) خلق شده است». و فرمود: «بهترین مردم در ایمان گشاده دست ترین آنهاست». و فرمود: «در روز قیامت مردى را مى آورند و به او مى گویند: حجّت خود را بگو. مى گوید: پروردگارا مرا آفریدى و هدایت کردى، و بر من گشایش دادى و من همواره بر خلق تو گشایش دادم، و بر آنان بذل و بخشش کردم تا امروز رحمت خود را بر من بگسترانى و آسان گیرى. خداى تعالى مى فرماید: بنده ام راست گفت، او را به بهشت در آورید». روایت است که: «گروهى از اهل یمن بر پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله وارد شدند، در میان ایشان مردى بود که سخنورتر و در گفتگو با پیامبر شدیدتر و تندتر بود تا آنجا که آن حضرت به خشم آمد و رگ پیشانیش از خشم پیچیده شد و رنگ چهره اش دگرگون گشت و چشم را متوجّه زمین کرد که جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و گفت: پروردگارت به تو درود مى فرستد و مى فرماید: این مرد سخى است و به مردم اطعام مى کند. پس خشم پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرو نشست و سر برداشت و فرمود: اگر نه این بود که جبرئیل مرا از جانب خداى عز و جل خبر داد که اهل سخاوت و اطعامى تورا از خود مى راندم و عبرت دیگران مى ساختم مرد گفت: آیا خداى تو سخا را دوست دارد؟ فرمود: بلى. آن مرد گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه، و انّک رسول اللّه، به خدائى که تورا به حق برانگیخت هیچ کس را از مال خود محروم نساختم».«» و فرمود:«کلّ معروف صدقة، و کلّ ما انفق الرّجل على نفسه و أهله کتب له صدقة، و ما وقى المرء به عرضه فهو له صدقة، و ما أنفق الرّجل من نفقة فعلى اللّه خلفها». «هر کار نیکى صدقه است، و هر چه را مرد براى خود و اهل خویش خرج کند برایش صدقه نوشته مى شود، و هر چه آدمى به وسیله آن آبروى خویش را حفظ کند برایش صدقه نویسند، و هر چه را که انسان انفاق کند بر خداوند است که به وى عوض دهد». و فرمود:«کلّ معروف صدقة، و الدّالّ على الخیر کفاعله، و اللّه تعالى یحبّ اغاثة اللّهفان». «هر کار نیکى صدقه است، و رهبر و راهنماى نیکى چون نکوکار است، و خداى تعالى فریادرسى بیچاره را دوست دارد». و روایت است که: «خداوند به موسى علیه السّلام وحى کرد: سامرى را مکش، زیرا که او سخاوتمند است».«» و عیسى علیه السّلام فرمود: «چیزى را که آتش نمى تواند فرو خورد افزون سازید»، پرسیدند آن چیست؟ فرمود: «کار نیک و احسان». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «و هر که به هنگام توانائى دست خود را به نیکى بگشاید، خداوند آنچه را که در دنیا انفاق کرده به وى عوض دهد، و پاداش آخرتش را مضاعف کند».«» و امام باقر علیه السّلام فرمود: «خورشید که طلوع مى کند چهار فرشته با اوست: فرشته اى که ندا مى دهد: اى صاحب خیر، نیکى خود را کامل کن و بر تو مژده باد، و فرشته اى که بانگ بر آرد: اى صاحب شر دست از بدى بدار و کوتاه بیا، و فرشته اى که مى گوید: به بخشنده عوض ده و مال ممسک را تباه کن، و فرشته اى که خاک را به آب مى آمیزد و اگر چنین نکند زمین شعله ور شود». و امام صادق علیه السّلام به یکى از همنشینان خود فرمود: «مى خواهى تو را از چیزى آگاه کنم که به وسیله آن به خدا و به بهشت نزدیک شوى و از آتش دوزخ دور گردى؟» گفت: آرى. فرمود: «بر تو باد به سخاوت». و فرمود: «خوبان شما جوانمردان و سخاوتمندان شمایند، و بدان شما بخیلان شمایند. و از نشانه هاى ایمان خالص: نیکى به برادران و سعى در حوائج آنهاست، و آن که به برادران نیکى کند خداى رحمان او را دوست دارد، و در این کار، بینى شیطان به خاک مالیده مى شود، و وسیله دورى از آتش و رفتن به بهشت است». و حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: «سخاوتمند خوشخو در حفظ و حمایت خداست، و خداوند او را وانگذارد تا به بهشت برد. و خدا هیچ پیامبر و وصیّى را برنینگیخت مگر اینکه سخى بود، و هیچ یک از صالحان نبود مگر اینکه سخى بود، و پدرم همواره مرا به سخاوت سفارش مى فرمود تا اینکه در گذشت». فصل 21 معرفت بذل و بخشش واجب ممکن است گفته شود که پیش از این اشاره شد که سخاوت حدّ وسط بین بخل و اسراف است، یعنى صرف مال در آنجا که مصرف آن واجب یا سزاوار و مستحسن است، و این براى شناخت حدّ سخاوت کافى نیست، زیرا این شناخت خود متوقّف است بر معرفت موارد واجب یا شایسته، و این براى ما مبهم و ناشناخته است. مى گوئیم: موارد واجب یا مستحسن بر حسب شرع و مروّت و عادت شناخته مى شود. بنابراین سخى کسى است که واجب شرع و واجب مروّت و عادت را ادا کند، و اگر در یکى از این ها امساک ورزد بخیل خواهد بود، هر چند کسى که در اداء حقوق شرعى امساک مى کند بخیل تر است. امّا آنچه بذل آن شرعا واجب است مقرّر و معیّن شده است مانند زکات و خمس و غیر این دو که باید از پاکترین و بهترین مال یا متوسط آن باشد نه از پلید و بد آن، و نیز انفاق بر اهل و عیال خود به قدر احتیاج آنها. پس هر که همه این ها را ادا کند واجب شرعى را ادا کرده است، و شرعا شایسته نام سخى است، به شرط آنکه اداء حقوق واجب با خوشحالى و خشنودى قلبى باشد نه به سختى و مشقّت، زیرا اگر اداء آن بر او شاق باشد طبعا بخیل است و به تکلّف متسخّى است. و امّا آنچه از لحاظ مروت و عادت واجب است، ترک مضایقه و تنگ گیرى است در بذل آنچه مضایقه درباره آن عرفا و عادة زشت است، و این نسبت به احوال و اشخاص تفاوت مى کند، چنانکه در جائى ممکن است مضایقه براى غنى زشت باشد ولى براى فقیر زشت نباشد، یا با خانواده و نزدیکان قبیح باشد ولى با بیگانه قبیح به شمار نیاید، و یا با همسایه زشت باشد و با غیر همسایه زشت نباشد، و یا در مهمانى قبیح شمرده شود و در معامله و خرید و فروش زشت به حساب نیاید، و گاه مضایقه در خوردنیها زشت انگاشته مى شود و در غیر آنها زشت دانسته نمى شود. و بالجمله مضایقه نسبت به مورد آن از قبیل مهمانى یا معامله، یا نسبت به چیزهائى که در آنها مضایقه مى شود مثل خوراک یا پوشاک یا فرش و مانند این ها، یا نسبت به کسى که مضایقه مى شود مثل دوست یا خویشاوند یا همسایه یا بیگانه یا دور، یا نسبت به آن که مضایقه از او رخ مى دهد مثلا از غنى یا فقیر یا امیر یا رعیّت یا عالم یا جاهل یا کودک یا بزرگسال تفاوت مى کند. پس سخى آن است که در جائى که شرعا یا بر حسب عرف و عادت نباید از انفاق و احسان خوددارى و مضایقه کرد امساک نکند، و بخیل آن است که از انفاق و بذل در جائى که نباید امساک کرد مضایقه و امتناع ورزد. امّا مقدار آن را نمى توان معیّن کرد، و شاید بتوان حدّ بخل را به این عبارت در آورد که آن «امساک مال براى غرضى است که این غرض مهمتر از حفظ مال باشد»، و در مقابل آن جود و سخاوت است. امّا کسى که حقّ واجب را ادا مى کند و عادت و مروّت را مراعات مى نماید، ولى مال بسیارى دارد و به مصرف نیازمندان نمى رساند و در صدقات مستحب انفاق نمى کند به امید اینکه ذخیره براى زمان درماندگى و بینوائى و حوادث روزگار باشد، اگر چه در نزد عامّه مردم بخیل شمرده نمى شود، و لکن در نظر دانایان و تیز فهمان بخیل به شمار مى آید. زیرا در نزد آنان پاک شدن از بخل و اتّصاف به صفت جود و سخاوت تحقّق نخواهد یافت مگر آنکه بیش از اندازه واجب شرعى و واجب عرفى به مقتضاى مروت و عادت بذل و احسان کند تا به درک فضیلت اخلاقى و پاداش و درجات اخروى نائل آید. و این بخشش اضافى با اختلاف مقدار مال و حاجت نیازمندان و شایستگى و پارسائى آنان اختلاف مى پذیرد. بنابراین اتّصاف او به جود و بخشندگى به مقدارى است که نفس او کما بیش گنجایش و توسّع دارد، و درجات آن متفاوت است. پس نیکى کردن امرى است وراء آنچه بر حسب عادت و مروت جریان مى یابد، و آن اینست که جود و بخشندگى از طیب خاطر و خشنودى قلبى صورت پذیرد نه براى غرض و مقصودى از قبیل خدمت یا مدح و ثنا، زیرا هر که مال را به عوض مدح و ثنا و مانند آن بذل کند جواد و بخشنده نیست، بلکه سوداگرى است که مدح را به مال خود مى خرد، از این جهت که مدح و ستایش براى او از مال لذت بخش تر است. پس جود عبارت است از بذل و بخشش چیزى به طیب نفس و بدون غرض، و این امر اگر چه حقیقت است، ولى جز در مورد حقوق الهى تصور نمى شود، زیرا هیچ انسانى نیست مگر اینکه مال خود را براى غرضى بذل مى کند، لکن هرگاه غرض او جز ثواب اخروى و بلندى درجات و کسب فضیلت جود و پاک ساختن نفس از رذیلت بخل نباشد، جواد و سخى نامیده مى شود، و اگر غرض او چیزى از امور دنیوى باشد جواد و سخى نامیده نمى شود. تنبیه ایثار برترین درجات جود و سخاء ایثار است، و آن عبارت است از جود و بخشش مال با وجود نیاز و احتیاج به آن. خداى سبحان در مدح اهل ایثار مى فرماید: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» 59: 9(حشر، 9) «و آنان را بر خود مرجّح مى دارند اگر چه خود نیازمند باشند». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«أیّما امرء اشتهى شهوة فردّ شهوته و آثر على نفسه، غفر له». «هر مردى که چیزى را بخواهد و خود را از آن خواهش نگاه دارد و دیگرى را بر خود ترجیح دهد آمرزیده مى شود». ایثار، شعار رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم بود، یکى از همسرانش گفته است: «آن حضرت هرگز سه روز پى در پى سیر نخورد تا از دنیا رفت، و اگر مى خواستیم مى توانستیم سیر بخوریم، و لکن دیگران را بر خود مقدّم مى داشتیم». روایت است که موسى علیه السّلام عرض کرد: «خدایا، برخى از درجات محمّد صلى اللّه علیه و آله و امّت او را به من بنماى. خداوند فرمود: موسى، تو تاب این را ندارى، لکن یکى از منزلتهاى او را به تو مى نمایانم، منزلتى بزرگ که او را به سبب آن بر تو و بر همه خلق برترى داده ام. آنگاه ملکوت آسمان ها را بر او مکشوف ساخت، پس منزلتى را دید که نزدیک بود از درخشش انوار آن و قرب به خدا جانش تلف شود، پرسید: خدایا، به چه چیز به این کرامت مخصوص گردید؟ فرمود: به خلق و خوئى که ویژه او ساختم، و آن ایثار است. اى موسى، هیچ یک از آنان در عمر خود ایثار نخواهد کرد مگر اینکه از حسابرسى او شرم خواهم داشت، و او را در هر جاى بهشت که خواهد جاى خواهم داد». از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: «چه صدقه اى برتر است؟ فرمود: کوشش و بخشش فقیر بینوا، مگر گفتار خداى عز و جل را نشنیده اى که «و یؤثرن على أنفسهم و لو کان بهم خصاصة؟» و ایثار على علیه السّلام در همه عمر خویش مشهور و در کتابها یاد شده است. او بود که در لیلة المبیت (شب بیتوته) جان رسول اللّه را بر جان خویش ترجیح داد، و خداوند به وجود او بر فرشتگان مباهات نمود و در شأن او این آیه را فرستاد: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» 2: 207(بقره، 207) «در میان مردم کسانى هستند که در جستجوى خشنودى خدا از جان خویش مى گذرند». و خواصّ شیعه و پیروان او در سنّت و سیرتش، همواره کوشیده اند که تا حدّ امکان این فضیلت را نگاه دارند. فصل 22 معالجه بیمارى بخل درمان بیمارى بخل از دو راه کامل مى شود، علمى و عملى. راه علمى آن است که آدمى آفت بخل و فایده جود و سخاوت را بشناسد، و طریق عملى آن است که بذل و بخشش کند هر چند با تکلّف و مشقّت باشد تا اینکه صفت جود و کرم براى او طبیعى شود. پس هر که خواستار معالجه بخل و بر طرف کردن این بیمارى است و بخواهد صفت جود و سخاوت را کسب کند باید در اخبارى که در ذمّ بخل و مدح سخاوت رسیده بسیار بیندیشد، و وعده و وعید عذابى را که خداوند بر صفت بخل داده به نظر آورد، و احوال بخیلان و نفرت طبع را از ایشان ملاحظه کند، تا به نور معرفت دریابد که در دنیا و آخرت بذل و احسان براى او از امساک بهتر است. آنگاه خود را بر بذل و گذشت از مال وادار سازد، و پیوسته چنین کند تا میل و رغبت او به بذل و بخشش برانگیخته شود، و چون این رغبت در وى پدید آید باید از حالت نخست اجتناب نماید و در عطا و بخشش درنگ نکند، زیرا شیطان او را از فقر مى ترساند و در مقام وسوسه از جود و بذل باز مى دارد. و اگر مرض بخل مزمن شده باشد و به آنچه گفته شد دفع نشود، از راههاى علاجش این است که خود را به نام نیک و اشتهار به جود و کرم بفریبد و حتى به قصد ریا و شهرت بذل و بخشش کند تا نفس خود را به طمع شهرت به صفت جود و سخاوت راغب نماید و مطیع سازد، و به این ترتیب رذیلت بخل را از خود بزداید و خبث ریا را به دست مى آورد، و لکن بعد از آن باید به علاج ریا پردازد. و این مانند آن است که چون کودک را مى خواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند وى را به گنجشک و امثال آن سرگرم مى کنند، نه براى اینکه گنجشک بازى بذاته مطلوب است، بلکه براى اینکه از پستان منصرف شود و آنگاه از آن نیز با تدبیرى دیگر دست بدارد، پس طلب شهرت و نام آورى به منزله دلدارى نفس است هنگام باز داشتن او از مال، و سپس به اصلاح قصد و نیّت پرداخته مى شود. بنابراین این صفات رذیله و پست را باید با تسلّط یکى بر دیگرى از میان برد تا همگى دفع و ریشه کن شود، چنانکه شهوت بر غضب مسلّط مى شود و از شدت آن مى کاهد، و غضب بر شهوت مسلّط مى شود و هیجان آن فرو مى نشیند. و سنّت خداوند به دفع بعضى از امور زیان آور و هلاک کننده به وسیله بعضى دیگر جارى است تا آنکه همگى از میان برود، خواه این موذى ها از قبیل صفات باشند یا اشخاص ستمکار و شریر. مگر نمى بینى که ظالمان و اشرار را بر یکدیگر مسلّط مى کند تا سرانجام همگیشان نابود شوند؟ مثال این - چنانکه گفته اند - آن است که همه اجزاء بدن میّت به کرم مبدّل مى شود، سپس کرمها یکدیگر را مى خورند، تا دو کرم نیرومند باقى مى ماند، آنگاه این دو پیوسته به مقابله و تعارض مى پردازند تا یکى بر دیگرى غالب مى شود و او را مى خورد. این یکى هم سرانجام گرسنه مى ماند و مى میرد. همچنین است آن صفات رذیله که ممکن است بعضى را بر بعض دیگر مسلّط سازد تا آن را قلع و قمع کند، یعنى ضعیفتر خوراک قویتر شود تا تنها یکى بماند، آنگاه آن یکى را با مجاهده محو و نابود کند، به این نحو که خوراک او را ببرد، یعنى به مقتضاى آن عمل نکند، و در نتیجه مخالفت خاموش مى شود و مى میرد. مثلا مقتضاى بخل نگاهداشتن مال است، و چون از مقتضاى آن جلوگیرى شود و مال را اگر چه با کوشش و مشقّت مکرّرا بذل کند، صفت بخل مى میرد و صفت بذل و بخشش به صورت طبع و ملکه در مى آید و رنج و مشقّت پیشین از میان مى رود. امّا راه عمده در علاج بخل از بین بردن سبب آن است و سبب آن دوستى مال است، و سبب دوستى مال: یا دوستى خواهشها و شهوات است که به وسیله مال به آنها مى توان رسید و معمولا با آرزوى دراز همراه است، زیرا اگر آرزوى دراز نداشته باشد و بداند که بعد از اندک زمانى مى میرد شاید نسبت به مال خود بخل نورزد، یا ذخیره کردن و نگاهدارى براى فرزندان است، که آدمى بقاء فرزندان را بقاء خود مى شمارد، یا خود مال را از این حیث که مال است دوست دارد، چنانکه پیرى را مى بینیم که چندان مال دارد که براى آنچه امید به عمر خود دارد کافى است، و باز هم اموال بسیار مى ماند، و فرزندى هم ندارد که در اندیشه او باشد، مع ذلک نفسش این اندازه گذشت ندارد که زکات مال خود را بیرون کند یا هنگام بیمارى به معالجه خود پردازد، بلکه عاشق پول است که از داشتن آن لذت مى برد، با اینکه مى داند مرگ او نزدیک است، و حاصل عمر او بر باد مى رود یا دشمنانش مال او را غارت مى کنند، و با این همه راضى نمى شود که خود بخورد و بهره برد یا قسمتى از آن را تصدّق و احسان کند. و این مرضى است که معالجه آن در نهایت دشوارى است بخصوص در ایّام پیرى، زیرا در این زمان بیمارى مزمن شدة و قوّت گرفته و بدن ضعیف گشته و در دفع مرض ناتوان است. مثل او مانند کسى است که عاشق شخصى است و به خاطر او فرستاده وى را نیز دوست دارد، آنگاه محبوب خود را فراموش کند و به این فرستاده پردازد. پول و زر و سیم همچون رسولى است براى برآوردن حاجات، و از این رو محبوب است نه از این حیث که درهم و دینار است، پس کسى که نیازها را از یاد ببرد و پول فی نفسه محبوب او شود در نهایت گمراهى و زیانکارى است، بلکه هر که بین مال زیاده از قدر حاجت و سنگ فرق و تفاوت قائل شود در غایت نادانى و بى خبرى است. و چون راه قطع و ریشه کنى سبب هر بیماریى این است که بر ضدّ آن سبب بکوشد، بنابراین دوستى شهوات را باید به قناعت به اندک و با صبر و شکیبائى معالجه کند، و درازى آرزو را به یاد آورى بسیار از مرگ همکاران و همقطاران و درازى رنج و زحمت آنها در گردآورى مال و بر باد رفتن آن بعد از آنان علاج نماید، و اندیشه و التفات دل به فرزندان را با این اعتقاد معالجه کند که آفریدگار آنها روزى آنان را نیز خلق کرده است، و چه بسیار فرزندانى که مالى از پدر به ارث نبردند و حالشان از میراث بران بهتر بوده، و بداند که فرزندش اگر صالح و با تقوا باشد خداوند او را کافى و کارساز است، و اگر فاسق و تبهکار باشد از مال پدر در راه گناه و معصیت کمک مى گیرد و مظلمه آن به پدر برمى گردد. و معالجه حبّ مال از حیث مال بودن به این طریق است که در مقاصد مال و اینکه براى چه خلق شده بنگرد، و در نتیجه جز به قدر حاجت نگاه ندارد و باقى را بر مستحقّان بذل کند تا به ثواب جاوید آخرت برسد. دنباله بدان که بذل و انفاق اموال که لازمه و نتیجه صفت جود و سخاوت است شامل امورى چند است که بعضى واجب و بعضى مستحب است. و در خصوص فضیلت هر یک از آنها اخبارى وارد شده که براى تأکید در بیان فضیلت سخاوت باید به آنها اشاره کنیم و بعضى از آداب و نکات باطنى آنها را ذکر کنیم، و احکام و شرایط ظاهرى آنها را به کتب فقهى احاله مى نمائیم. بنابراین [در بیان بعضى از آداب و نکته هاى باطنى ] مى گوئیم: امّا امور واجب، اول آنها زکات است: زکات [1] آیات و اخبارى که در مذمّت تارک زکات و مدح ادا کننده آن رسیده بسیار است. خداى سبحان مى فرماید: __________________________________________________ [1] زکات در لغت به دو معنى است: یکى فزونى و نماء، و دیگرى طهارت. و در اصطلاح (که در قرآن غالبا همراه صلوة آمده است) به معنى انفاق مالى است که به معنى اخص در لسان شرع صدقه گفته مى شود و به طلا و نقره و گندم و جو و خرما و کشمش و شتر و گاو و گوسفند در صورتى که به حد نصاب برسد تعلق مى گیرد و مقدار معین و مصارف خاصى دارد. صدقه یا زکات با تطهیر و تزکیه ارتباط دارد، به دلیل این قول خداى تعالى: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها» 9: 103(توبه، 103). «فَأَقیمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» 22: 78(حج، 78) «نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید». و مى فرماید:«وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فى سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ الیمٍ» 9: 34(توبه، 35) «و کسانى که طلا و نقره مى اندوزند و در راه خدا انفاق نمى کنند آنان را به عذابى دردناک مژده ده». معنى انفاق در راه خدا پرداخت زکات است، چنانکه از اهل بیت - علیهم السّلام - وارد شده و مفسّران نیز بر آن اجماع دارند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«اذا منعت الزّکاة منعت الأرض برکاتها» «هر گاه زکات داده نشود زمین برکات خود را باز مى دارد». و حضرت باقر علیه السّلام فرمود: «خداى عزّ و جلّ زکات را با نماز قرین و همراه ساخته و فرموده:«فأقیموا الصّلوة و آتوا الزّکاة» «نماز کنید و زکات دهید». پس هر که نماز بگزارد و زکات ندهد، نماز نکرده است». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «هیچ صاحب زر و سیمى نیست که زکات مال خود ندهد مگر اینکه خداوند در روز قیامت او را در بیابانى هموار حبس مى کند و مارى بزرگ و سهمگین بر او مسلّط مى سازد که در پى وى مى دود و او از آن مار مى گریزد، و چون مى بیند که از مار خلاصى ندارد دست مى برد که آن را بگیرد، پس او را همچون شتر نر گاز مى گیرد، و سپس به گردن او مى پیچد، و این است که خداى تعالى مى فرماید: «سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» 3: 180(آل عمران، 180) «روز قیامت آنچه را که بخل ورزیدند طوق گردنشان مى شود». __________________________________________________ اما در قرآن به معنى مطلق انفاق مالى اعم از زکات به معنى اصطلاح فقه (صدقه) و خمس و انفاقات مستحب است به دلیل اینکه در سوره هائى که در مکه نازل شده این کلمه وجود دارد در صورتى که زکات در مدینه واجب شده و به معناى معروف در فقه هنوز واجب نشده بود. بنابراین در قرآن زکات به معنى اخصّ (فقهى) صدقه خوانده مى شود: «(انما الصدقات للفقراء و المساکین» 9: 60... توبه، 60) و به معنى اعمّ شامل هر گونه انفاق مالى است. م. «و هیچ صاحب گوسفند و گاو و شترى نیست که زکات مال خود را ندهد مگر اینکه خداوند او را در روز قیامت در بیابانى هموار حبس فرماید، و هر حیوان سمدارى او را پایمال کند و هر نیشدارى او را بگزد، و هیچ صاحب درختان خرما یا انگور یا زراعتى نیست که زکات آنها را ندهد مگر اینکه خداى تعالى زمین زراعت او را تا هفت طبقه طوق کند و بر گردن او افکند». و فرمود: «خداوند بر این امّت چیزى را که بر آنها شدیدتر از زکات باشد واجب نکرده، و در مورد زکات عامّه مردم هلاک مى شوند». و فرمود: «هر که یک قیراط از زکات خود را حبس و منع کند نه مؤمن است، و نه مسلمان، و این است گفتار خداى تعالى: «... قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى أعْمَلُ صالِحا فیما تَرَکْتُ» 23: 99 - 100(مؤمنون 99 - 100) «... گوید پروردگارا مرا بازگردان، شاید در آنچه وا گذاشته ام کار شایسته اى بجاى آرم». و فرمود: «زکات براى آزمایش توانگران و یارى کردن بینوایان قرار داده شده. و اگر مردم زکات اموال خود را ادا مى کردند، هیچ مسلمانى فقیر و نیازمند نمى ماند، و بواسطه آنچه خدا براى او مقرر فرموده بى نیاز مى شد. و هیچ کس فقیر نشد و نیازمند و گرسنه و برهنه نماند مگر به سبب گناه توانگران و مالداران (که زکات خود را ندادند)، و بر خدا حق است که رحمت خود را از هر که حقّ خدا را در مال خود حبس و منع کند باز دارد. و سوگند به آن که خلق را آفرید و بساط روزى را گسترانید که: هیچ مالى در صحرا و در دریا تباه نشد مگر به سبب ندادن زکات آن. و هیچ صیدى در صحرا و در دریا صید نمى شود مگر آنکه تسبیح خدا را در آن روز ترک کرده. و محبوب ترین مردم نزد خداى تعالى سخى ترین و گشاده دست ترین آنهاست، و سخى ترین مردم کسى است که زکات مال خود را بدهد، و نسبت به آنچه خداوند در مال او واجب کرده بر مؤمنین بخل نورزد». و فرمود: «زکات دادن چیزى نیست که باید صاحب آن را ستود، بلکه زکات چیزى است که به واسطه آن مسلمان شمرده مى شود و خون او محفوظ مى ماند، و اگر زکات را ادا نکند نمازش پذیرفته نیست».«» و اخبار در فضیلت زکات دادن و ذمّ تارک آن بسیار است، و آنچه یاد کردیم براى بیدارى طالبان کافى است. فصل 23 سرّ وجوب زکات و فضیلت دیگر انفاق ها سرّ وجوب زکات، بلکه سرّ فضیلت مطلق بذل و انفاق مال، سه چیز است: اول - اینکه توحید و خداپرستى تامّ و تمام این است که انسان موحّد محبوبى به غیر از خداى یکتا نداشته باشد، زیرا محبّت شرکت برنمى دارد، و توحید زبانى چندان سودى ندارد، و قدر و درجه محبّت به جدائى و گذشتن از محبوبان دیگر شناخته مى شود، و اموال در نزد مردم محبوب است، زیرا وسیله بهره گیرى ایشان از لذات دنیاست، و به جهت این بهره مندى به این عالم انس گرفته اند، و از مرگ ترسان و گریزانند، با اینکه مرگ وسیله لقاء محبوب است، پس در ادّعاى صدق محبّت کامل به خداى تعالى امتحان ایشان به مفارقت و دست برداشتن از یکى از محبوب ها، یعنى مال، است. و از این رو خداى سبحان مى فرماید: «انَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» 9: 111. (توبه، 111) «خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید به اینکه [در عوض ] بهشت از آنها باشد». و براى فهم این سرّ در بذل اموال مى گوئیم: مردم به حسب درجاتى که در توحید و محبّت خدا دارند بر سه قسم اند: گروهى که در توحید کاملا صادقند و از عهده عهد خود برآمده اند، و در دل بجز یک دوستى - حبّ خدا - محبّت دیگرى را راه نداده اند. بنابراین از اموال خود دست شسته و دل برداشته اند، و چیزى از درهم و دینار و دیگر مالها نمى اندوزند، و متعرّض وجوب زکات نمى شوند، تا آنجا که از یکى از ایشان پرسیدند که در دویست درهم چقدر زکات است؟ گفت: امّا بر عوام - به حکم شرع - پنج درهم، و امّا بر ما بذل همه مال واجب است. و از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردند: «در چقدر مال زکات واجب است؟ فرمود: امّا زکات ظاهر (واجب)، در هر هزار درهم بیست و پنج درهم، و امّا زکات باطن، این است که هر چه برادر [مؤمن ] تو به آن از تو نیازمندتر باشد خود را ترجیح ندهى». و طایفه اى هستند که درجه اى پائین تر از گروه اول دارند. اینان مال خود را نگه مى دارند، و لکن در موقع نیاز مردم به مصرف خیرات مى رسانند، و قصدشان از نگهدارى مال انفاق و خرج کردن به قدر حاجت است نه خوشگذرانى و تنعّم، و زیاده بر قدر حاجت را در راههاى نیکى و خیر صرف مى کنند: اینان نیز بر قدر واجب از زکات و خمس بسنده نمى کنند، بلکه همه انواع نیکى و خیر یا بیشتر آنها را بجا مى آورند. و قسمتى هستند که به اداى واجب بسنده مى کنند و لکن چیزى از آن کم نمى کنند و این پائین ترین درجه و کمترین مرتبه است، و آن درجه عوام علاقه مند به مال است، که از حقیقت و فایده آن جاهلند و محبّتشان به آخرت ضعیف است. دوم - پاکسازى نفس از رذیلت بخل که از مهلکات است - چنانکه گذشت - و این رذیله از راه تکرار بذل مال بر طرف مى شود تا اینکه صفت جود و بخشش عادت شود، زیرا دوستى چیزى جز به مجبور ساختن نفس بر مفارقت آن از دل بیرون نخواهد رفت، تا آن صفت به صورت عادت در آید. و بنا بر این انفاق صاحب خود را از پلیدى بخل هلاک کننده پاک مى سازد، و این پاکسازى به قدر بذل و به اندازه شادى و خوشحالى او به انفاق در راه خداى تعالى حاصل مى شود. سوم - شکر نعمت، که خدا را بر بنده حقّ نعمت وجود و نعمت مال است. عبادات بدنى شکر نعمت بدن، و عبادات مالى شکر نعمت مال است. و چقدر زشت است که مسلمان توانگر مسلمان بینوا را ببیند که در تنگى معیشت و در حال نیازمندى است، آنگاه نتواند خود را وادار کند که شکر خداى تعالى بر بى نیازى از دیگران و نیاز دیگران به او را به جا آورد، به اینکه یک دهم یا یک چهلم مال خود را بدهد. فصل 24 ترغیب بر شتاب در انفاق و بخشش براى بخشنده و انفاق کننده سزاوار است که چون انگیزه خیرى در درونش پدید آید و به دلش بگذرد که مالى در راه خدا بدهد فرصت را غنیمت شمرد و هر چه زودتر فرمان درونى خود را به جا آورد و در خوشدل کردن بینوایان شتاب ورزد زیرا که (اولا) در زمانه موانع خیرات بسیار است و در تأخیر آفات رخ مى نماید. و باید بداند که پیدایش انگیزه خیر در دل اندیشه اى از الهام فرشتگان است و «دل مؤمن بین دو انگشت از انگشتان رحمان است»، و این حالت او به زودى دگرگون مى شود و شیطان او را از فقر مى ترساند و به زشتیها و بدیها فرمان مى دهد، و شیطان در پى اندیشه نیک و الهام فرشته اندیشه بد القاء مى کند. (ثانیا) بدین وسیله بینوایان را از ناچارى و اضطرار به سؤال و اظهار نیاز محافظت مى کند، زیرا آنچه بعد از سؤال مى دهد پاداش و قیمت آبروى ریخته اوست و در حقیقت احسان و نیکى به شمار نمى رود. روایت است که: «امیر مؤمنان علیه السّلام پنج بار خرما از ملکى که متعلّق به او بود براى شخصى که امید به آن حضرت داشت فرستاد، و آن مرد از کسى چیزى نمى خواست نه از آن حضرت و نه از غیر او. مردى عرض کرد: این شخص چیزى از شما نخواسته و از این پنج بار یک بار براى او کافى بود. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: خدا مثل تو را در میان مؤمنین زیاد نکند، من مى بخشم و تو بخل مى ورزى انصاف بده هر گاه به کسى که امید به من دارد عطا نکنم مگر بعد از سؤال او، پس جز قیمت آنچه از او گرفته ام به او نداده ام زیرا او را در معرض این در آورده ام که آبروى چهره اى را که در پیش خداى من براى عبادت و طلب حاجت بر خاک مى مالد براى من بریزد. هر که با برادر مؤمن خود چنین کند، در حالى که مى داند که جایگاه شایسته بخشش و نیکى اوست، در دعاى خود (در طلب بهشت) به خدا راست نگفته، که از او به زبان آرزوى بهشت مى کند و به مال اندک خود بخل مى ورزد».«» دیگر آنکه سزاوار است که براى اداى صدقه خود وقت با فضیلتى را معیّن کند، مثل روز غدیر و ماه ذى حجّه، بخصوص دهه اول آن، یا ماه رمضان بخصوص دهه آخر آن. و روایت است که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم جوادترین مردم بود، و در ماه رمضان همچون باد فروهشته و روان کننده بود که در آن چیزى نگه نمى داشت. فصل 25 فضیلت آشکارا دادن صدقه واجب صدقه واجب، یعنى زکات، آشکارا و علنى دادنش از پنهان دادن بهتر است - در صورتى که این کار مردم را به دادن زکات ترغیب کند، و از راه یافتن ریا در امان بماند، و فقیر از گرفتن آن شرمگین نشود - حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «آنچه را که خدا بر تو واجب کرده، آشکار کردنش از پنهان نمودن افضل است، و هر گاه فریضه نباشد و مستحب باشد پنهان دادنش از آشکار دادن بهتر است، و اگر مردى زکات مال خود را آشکارا بر دوش کشد (و به فقیر رساند) نیکو و پسندیده است. و اینکه خداى تعالى مى فرماید: «وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» 2: 271(بقره، 271) «و اگر آن را پنهان کنید و به بینوایان دهید برایتان بهتر است». آن غیر از زکات است، که پرداخت زکات آشکارا و غیر پنهانى است. و اگر در آشکار کردن آن شائبه ریا باشد، یا اگر فقیر در آشکارا گرفتن آن شرمنده شود، پنهان دادن آن بهتر است. امّا ریا که معلوم است و امّا در حالت دوم به دلیل این روایت: «شخصى به حضرت باقر علیه السّلام گفت که مردى از اصحاب ما از گرفتن زکات شرمسار مى شود، به او زکات بدهم و نگویم زکات است؟ فرمود: بده و نام زکات مبر، و مؤمن را خوار مساز». و بالجمله: آشکارا دادن زکات همچنانکه در آن فایده ترغیب تصور مى شود، محذور ریا و منّت و اذیّت نیز ممکن است راه یابد، و این به اختلاف احوال و اشخاص فرق مى کند. پس با در نظر گرفتن بعضى از احوال و اشخاص علنى دادن بهتر است، و با توجّه به بعضى دیگر پنهانى دادن برتر است. بنابراین هر انفاق کننده اى باید حال و موقع را ملاحظه کند، و فایده را با محذور برابر نهد و مقایسه کند و افضل را برگزیند. و هر که فواید و مفاسد را بشناسد و با دید هوى و هوس ننگرد، آنچه بهتر و شایسته تر است برایش روشن خواهد شد. فصل 26 نکوهش منّت نهادن و ایذاء در صدقه سزاوار است که صدقه دهنده از منّت نهادن و ایذاء بپرهیزد. خداى سبحان مى فرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى » 2: 264(بقره، 264) «صدقه هاى خود را به منّت نهادن و آزردن باطل مکنید». و مى فرماید: «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً» 2: 263(بقره، 263) «سخنى نیکو با پرده پوشى (یا عذر خواهى) از صدقه اى که آزارى در پى دارد بهتر است». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خداى تبارک و تعالى شش خصلت را براى من ناپسند داشته، و من آنها را براى اوصیاء از دودمان خود و پیروان ایشان نمى پسندم: بیهوده کارى (بازى کردن با اعضاء و جوارح) در نماز، و آمیزش در [ماه ] روزه، و منّت بعد از صدقه، و به حال جنابت به مسجد رفتن، و خرامیدن در میان گروهى که نزد کسى مى روند، و خندیدن در گورستان». منّت نهادن، این است که خود را نیکوکار ببیند، و از لوازم آن: آشکارا انفاق کردن است و باز گفتن آن، واداشتن توقّع پاداش مانند سپاسگزارى و خدمت و تعظیم و اطاعت. و ایذاء (آزردن)، آنست که او را سرزنش و ملامت کند و سبک شمارد و به خدمت گیرد، و با او بدزبانى کند و روى ترش نماید و پرده وى بدرد. معنى ایذاء و همچنین لوازم و نتایج ظاهرى منّت نهادن روشن است. امّا منّت نهادن باطنى، یعنى خود را نیکوکار دیدن، از اینجا معلوم مى شود که بعد از دادن صدقه بیش از پیش بعید بداند که گیرنده صدقه به او خیانت کند. و امّا علاج منّت نهادن: این است که بفهمد در حقیقت آن فقیر گیرنده نیکوکار است زیرا او را به ثواب مى رساند و از عذاب نجات مى دهد، و در گرفتن حقّ خداى تعالى نائب اوست، که آن را به فقیر احاله کرده تا به وعده روزى که به وى داده وفا شود. و علاج آزردن فقیر: این است که بداند که سبب آن زیاد شمردن عطا و صدقه خود و کراهت داشتن از انفاق مال و تکبّر بر فقیر گیرنده به سبب بهتر دانستن خود از اوست، از این رو که خود را بى نیاز و او را نیازمند مى بیند، و همه این ها جهل و حماقت است. امّا زیاد و بزرگ شمردن عطا و صدقه از این جهت جهل است که آنچه مى دهد در مقابل آنچه از رضاى خدا و ثواب آخرت مى طلبد بسیار اندک و ناچیز است. و انسان عاقل چگونه چیز اندک فانى خود را در مقابل پاداش عظیم و جاوید بزرگ مى شمارد. و امّا کوچک شمردن فقیر، در حالى که - چنانکه گذشت - فقیر از غنىّ برتر است، پس چگونه خود را بهتر از او مى بیند؟ و در برترى فقیر همین بس که خداى سبحان غنى را مسخّر فقیر کرده، به اینکه مال را با کوشش و رنج به دست آورد، و در محافظت آن سعى نماید، و به قدر نیاز فقیر به وى برساند. پس در حقیقت غنى خادم فقیر در جستجوى مال است، علاوه بر اینکه آنچه از مال ستوده است براى فقیر، و آنچه نکوهیده است از قبیل تحمّل مشقّت و به گردن گرفتن مظلمه و حفظ اضافات تا هنگام مرگ و خوردن دشمنان، بر غنىّ است. و بالجمله: خردمند پس از تأمّل و اندیشه، مى داند که آنچه مى دهد در مقابل آنچه مى گیرد اندک است، و در حقیقت فقیر به وى نیکى مى کند. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «هر که بداند که آنچه مى کند به خود مى کند، در تشکّر از مردم درنگ روا نمى دارد، و دوستى آنها را کم نمى شمرد، پس از دیگران سپاسگزارى آنچه به نفع خود داده اى و آبروى خویش را حفظ کرده اى مخواه، و بدان که کسى که حاجتى از تو مى خواهد آبروى خود را بیش از آبروى تو گرامى نداشته، پس آبروى خود را گرامى دار و حاجت او را رد مکن».«» و کسى که از منّت نهادن و آزردن احتراز مى جوید باید هنگام عطا و انفاق براى فقیر تواضع کند، و صدقه را در پیش او گذارد، و نزد او بایستد، یا دست خود را بگشاید تا فقیر بردارد، به طورى که دست فقیر [که دست خداست ] بالا باشد. فصل 27 آنچه شایسته بخشنده است از آنچه براى عطا کننده سزاوار است: 1 - یکى این است که عطیّه خود را کوچک شمارد تا در نزد خدا بزرگ باشد، که اگر آن را بزرگ شمارد در نزد خدا کوچک خواهد بود. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «دریافتم که نیکى جز با سه خصلت شایسته نخواهد بود: کوچک شمردن آن، و پنهان داشتن آن، و شتاب کردن در آن. پس اگر آن را کوچک شمرى در نزد آن که براى او داده اى بزرگش داشته اى، و اگر پنهانش دارى به کمالش رسانده اى، و چون در دادنش شتاب کنى گوارایش ساخته اى، و اگر غیر از این باشد نابودش کرده اى».«» و بزرگ شمردن عطا و بخشش غیر از منّت و ایذاء است، زیرا مالى که مثلا خرج ساختن مسجد مى شود ممکن است بزرگ شمرده شود ولى منّت و ایذاء در آن نیست. 2 - دیگر آنکه بهترین و محبوب ترین و بى شبهه ترین مال را بدهد، که خداوند پاک است و جز پاک را نمى پذیرد، و چیز پست و نامرغوب را انفاق کردن نسبت به خداى تعالى بى ادبى است، زیرا خوب و مرغوب را براى خود و خانواده خود نگاه داشتن، و پست و وازده را در راه خدا دادن به معنى ترجیح غیر خدا بر خداست. و اگر چنین کارى نسبت به مهمانى انجام شود و غذاى پست تر خانه را براى او آورند دلتنگ و شکسته خاطر مى گردد. این در صورتى است که به خدا نظر داشته باشد و براى خدا صدقه بدهد بدون انتظار عوض براى خویش در آخرت، و اگر به خود و ثواب آخرت نظر دارد، شکّى نیست که عاقل دیگرى را بر خود ترجیح نمى دهد، و از مال جز آنچه از پیش مى فرستد بهره ندارد که یا انفاق مى کند و برایش باقى مى ماند و یا مى خورد و از میان مى رود. دلیل بزرگى و اهمیّت فایده انفاق بهترین و محبوب ترین مال، و قبح و زشتى انفاق چیز پست و وازده، این قول خداى تعالى است: «أنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وِ مِمَّا أخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الأَرْضِ وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذیهِ إِلا أنْ تُغْمِضُوا فیهِ» 2: 267(بقره، 267) «از پاکیزه ها و خوبهاى آنچه به دست آورده اید و آنچه براى شما از زمین بیرون آورده ایم انفاق کنید و پست آن را که خودتان جز به کراهت و اغماض نمى گیرید براى انفاق منظور مکنید». پس آنچه را که جز با کراهت و خجالت نمى گیرید - و معنى اغماض همین است - براى پروردگار خود اختیار مکنید. و نیز مى فرماید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبّونَ» 3: 92(آل عمران، 92) «هرگز به نیکى نمى رسید مگر از آنچه دوست مى دارید انفاق کنید». و فرمود: «وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ» 16: 62(نحل، 62) «چیزى را که دوست ندارند براى خدا مى گذارند». و در حدیث است که «گاه یک درهم از صد هزار درهم پیش افتد». و سبب آن این است که انسان یک درهم را از مال حلال و خوب خود بدهد، و از روى خشنودى و شادى بذل کند، و آن صد هزار درهم را از چیزى که دوست ندارد بدهد، و این دلیل است بر اینکه خدا را به آنچه خود دوست دارد ترجیح نمى دهد. 3 - دیگر اینکه سزاوار است که اگر بتواند آنقدر به فقیر بدهد که بى نیاز گردد، که در خبر آمده است که وقتى به فقیر چیزى مى دهى او را بى نیاز کن، و دست خود را بعد از دادن صدقه ببوس، که این انفاق نخست در دست خداى تعالى قرار مى گیرد. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «چون چیزى به سائل دهید آن که چیزى داده است دست خود را نزدیک دهان برد و ببوسد، که خدا صدقات را مى گیرد». و پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله فرمود: «صدقه مؤمن به دست سائل نمى رسد تا به دست خدا برسد»، آنگاه این آیه را تلاوت کرد: «أَ لَمْ یَعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ» 9: 104(توبه، 105) «مگر ندانستند که خداست که توبه بندگان خود را مى پذیرد و صدقات را مى گیرد». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «خداى تعالى مى فرماید: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگرى را به گرفتن آن گمارده ام بجز صدقه که به دست خود مى گیرم، تا آنجا که انسان خرمائى یا نصف خرمائى صدقه مى دهد آن را پرورش مى دهم همچنانکه مردى اسب و کره اسبى را پرورش مى دهد، و در روز قیامت آن را مثل کوه احد و بزرگتر از آن بیابد».«» 4 - دیگر اینکه از فقیر التماس دعا کند، که دعاى فقیر در حقّ او مستجاب مى شود، چنانکه روایت است که حضرت على بن الحسین علیهما السّلام به خادم فرمود: «اندکى دست نگه دار تا دعا کند، که دعاى سائل فقیر رد نمى شود». و نیز روایت شده که آن حضرت خادم را مى فرمود که چون به سائل چیزى دهد از او بخواهد که دعاى خیر کند. و از یکى از آن دو امام علیهما السّلام روایت شده: «هر گاه فقیران را چیزى مى دهید، یاد دهید که دعا کنند که دعاى ایشان درباره شما مستجاب مى شود، اگر چه درباره خودشان مستجاب نشود». امّا اینکه گفته اند که بعضى از صاحبدلان (عرفا) از فقیر توقّع دعا نمى کنند زیرا این توقّع شبیه پاداش خواستن است، و اگر چیزى براى فقیر مى فرستادند، به فرستاده سفارش مى کردند که دعاى وى را به خاطر بسپرد تا همان را در حقّ او دعا کنند، این سخن خلاف طریقه ائمّه ما علیهم السّلام است، و در نزد ما اعتبارى ندارد. 5 - و نیز سزاوار است که صدقات را صرف کسى کند که اجر و پاداش بیشتر برد، نظیر اهل علم و تقوى، و پارسایان و راستگویان و درستکاران، و کاملان در ایمان و تشیّع. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «غذاى تو را جز اهل تقوى نخورد» و فرمود: «طعام خود را به اهل تقوى بخورانید». و فرمود: «کسى را به غذاى خود مهمان کن که براى خدا دوستش دارى». و لیکن بهتر است که از زکات واجب و صدقات، که چرکهاى اموال است، به ایشان ندهد بلکه با هدیه و صله ایشان را وسعت دهد. در خبر است: «مستحقّان زکات مستضعفان شیعه محمّد و آل او هستند که چندان بصیرتى نداشته باشند، امّا کسانى که بصیرتشان قوى شده و معرفتشان در دوستى و ولایت به اولیاء خود و برائت از دشمنان ایشان به مرتبه نیکو و والا رسیده، اینان برادران دینى شما هستند، بلکه از پدران و مادران مخالفتان به شما نزدیکترند، پس زکات و صدقه به آنان ندهید، که دوستداران و شیعیان ما با ما مثل یک تن واحدند، و بر ما زکات و صدقه حرام است. و لکن به برادران بینادل و بصیر خود از وجوه برّ و هدایا بدهید و از زکات و صدقات مدهید و آنها را از چرک اموالتان پاک و بر کنار دارید. آیا یکى از شما دوست دارد که چرک بدن خود را بشوید و بر سر برادر مؤمن خود بریزد؟ چرک گناهان از چرک بدن بدتر است، پس برادرانتان را چرکین مکنید..». تا آخر حدیث. 6 - و شایسته نیست که انسان زکات و صدقات خود را به کسى دهد که پیوسته چشم به دست مردم مى دوزد، بلکه سزاوار است که صرف کسى کند که به مقام توحید رسیده و نعمت را از خدا مى داند و به وسائط نمى نگرد. زیرا کسى که درون خود را از توجّه به واسطه ها، مگر از این جهت که واسطه و اسبابند، پاک نسازد از نوعى شرک خالى نیست. امام صادق علیه السّلام درباره این قول خداى تعالى: «وَ ما یُؤْمِنْ اکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَ هُمْ مُشْرِکونَ» 12: 106(یوسف، 106) «و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر آنکه [در همان حال ] مشرکند». فرمود: «این مثل کسى است که مى گوید: اگر فلانکس نبود من هلاک مى شدم یا اگر فلان نمى بود آن چیز به دستم نمى رسید و اگر فلان نمى بود عائله من تباه مى شد مگر نمى بینى که این گوینده براى خدا در ملکش شریک قرار داده، که گوئى روزى رسان یا بلا گردان اوست؟» راوى پرسید: جایز است که گفته شود: اگر خدا به وسیله فلانکس بر من منّت نمى نهاد هلاک مى شدم؟ فرمود: «بلى این اشکال ندارد». و از جمله کسانى که بذل و انفاق به ایشان بهتر است، کسانى اند که حاجت خود را پنهان مى دارند، اینان اهل مروّت و مردانگى اند که بر حاجت خود پرده فرو مى نهند و جامه آبرو و عزت به خود مى پوشند، و حال آنکه ممکن است به سبب عیال وارى یا بیمارى یا تنگى معیشت یا اصلاح دل یا سببى دیگر در راه خدا و در طریق آخرت گرفتار و محصور باشند. و نزدیکان و خویشان و بستگان فقیر و محتاج اولى و احقّ از دیگران هستند، که انفاق بر آنان هم صدقه است و هم صله رحم، و ثواب صله رحم بر کسى پوشیده نیست. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «اگر با یکى از برادرانم به درهمى بپیوندم، دوستتر دارم که بیست درهم صدقه بدهم، و اگر به بیست درهم صله رحم کنم، براى من محبوب تر است که صد درهم صدقه دهم، و اگر به صد درهم صله رحم به جا آرم بیشتر دوست دارم تا بنده اى آزاد کنم». و در خبر دیگر آمده است: «صدقه کسى مقبول نیست که خویش او محتاج باشد [و او به دیگرى دهد]، صدقه به ده [برابر است ] و قرض به هجده و صله برادران به بیست و صله رحم به بیست و چهار». و در خبر است: «بهترین صدقه ها و صله ها عطا کردن به خویشاوندى است که دشمن توست»، گوئى این کار مخالفت با هواى نفس و ناشى از خلوص نیّت و تقوى است. فصل 28 آنچه براى فقرا در گرفتن صدقه سزاوار است همچنانکه براى عطا کننده مراعات امورى شایسته است، براى فقیر نیز آداب و اخلاقى سزاوار است: 1 - یکى آنکه بداند که خداى تعالى صرف مال را در مورد او براى این واجب فرموده که در مهمّات و ضروریّات زندگى خود مصرف کند تا بتواند به عبادت پردازد و به انجام وظایف مشغول باشد، پس سزاوار است که آماده کار آخرت شود و آن را به غیر مصارف ضرورى نرساند. 2 - دیگر آنکه خدا را بر این احسان سپاس گزارد، و از دهنده نیز تشکّر نماید و او را دعا و ستایش کند با اینکه نعمت را از خداى سبحان مى داند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که از مردم تشکّر نکند خدا را شکر نکرده». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «خدا لعنت کند کسانى را که راه نیکى را مى بندند. پرسیدند: این ها کیستند؟ فرمود: کسى که مورد نیکى و احسان واقع شود و به احسان کننده کفران نماید و با این ناسپاسى خود او را از نیکى به دیگرى باز دارد». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «هر که نیکى دیگرى را به طور مساوى جبران کند، همسانى و همانندى کرده، و هر که بیشتر از آن نیکى کند سپاسگزارى نموده، و هر که سپاسگزارى نماید بزرگوار است». 3 - و نیز شایسته است که عیوب صاحب عطا را بپوشاند و او را مذمّت و تحقیر نکند، و اگر از عطا باز داشته شد وى را مورد سرزنش و نکوهش قرار ندهد، و بخشش او را در نزد خود و در نزد مردم بزرگ شمرد، البتّه به نحوى که او را از واسطه بودن بیرون نبرد تا در زمره مشرکان در نیاید. 4 - و نیز از گرفتن مالى که حرام و شبهه ناک باشد اجتناب نماید، بنابراین از کسى که مالش حلال نیست یا مشتبه است، مانند عمّال و کارگزاران حکومتهاى جور، و کسى که بیشتر مال او حرام است چیزى نپذیرد. 5 - دیگر آنکه زیادتر از قدر حاجت را قبول نکند. 6 - و نیز در حضور مردم از کسى که شرم مى کند پاسخ رد دهد چیزى نخواهد. 7 - و عالم و متّقى تا مضطر نشود از گرفتن زکات و صدقات خوددارى کند، تا خود را از چرکهاى مال مردم پاک نگهدارد. و در صورت ناچارى گرفتن صدقه را پنهان دارد تا مروت و خویشتن دارى او محفوظ باشد و نفس را از خوارى و ذلّت مصون دارد، و عطا کننده را نیز در نهان داشتن عطا یارى کند، و دلهاى مردم از حسد و بدگمانى سالم بماند، امّا اگر قصد و غرض درستى داشته باشد مى تواند دریافت صدقه را آشکار کند، مانند نیّت اخلاص و صدق و اظهار تواضع و بندگى حق و بیزارى از تکبّر و امثال این ها، بنابراین مسأله پنهان یا آشکار کردن اخذ صدقه به اختلاف نیّات و اشخاص و احوال مختلف مى شود و هر انسانى به نیّت خود مى رسد، و هر که مراقب حالات خود باشد به سود و زیانها آگاه است، و مى تواند به نحوى که سودمندتر و ارجح است دریافت کند. تتمیم زکات بدن بدان همان گونه که در مال زکات هست براى بدن نیز زکاتى هست، و این نقصانى است که سبب فزونى خیر و برکت براى صاحب آن است. زکات بدن یا اختیارى است، به اینکه در طاعت به کار رود و از معصیت باز داشته شود، یا اضطرارى است، به اینکه به بیمارى و آفتى دچار گردد. رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله فرمود: «هر مالى که تزکیه نشود (زکات آن داده نشود) ملعون است، و هر بدنى که تزکیه نشود ملعون است و لو در هر چهل روز یک بار. گفتند: یا رسول اللّه، زکات مال را مى شناسیم، زکات بدن چیست؟ فرمود: اینکه دچار آفتى شود». از این سخن رنگ چهره مردم دگرگون شد، و پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم چون این را دید فرمود: «آیا مقصودم را دریافتید؟ گفتند: نه یا رسول اللّه فرمود: خراشى که به بدن وارد آید، یا رنجى به او رسد، یا پایش بلغزد و بیفتد، یا دچار مرضى شود، یا خارى به دست و پایش بخلد، و مانند این ها...»، حتّى پریدن چشم در حدیث ذکر شده است. و فرمود: «براى هر چیزى زکاتى هست، و زکات بدنها روزه است». امام صادق علیه السّلام فرمود: «براى خداى عز و جل بر هر یک از اجزاء پیکرت زکاتى واجب است، بلکه بر هر بن موئى از تنت، بلکه بر هر نگاه چشمت (یا هر چشم به همزدنت) زکاتى است. زکات چشم نگاه به عبرت و پند گرفتن، و چشم پوشیدن از شهوات و امثال آنهاست. و زکات گوش: نیوشیدن و استماع علم و حکمت و قرآن و معارف سودمند دینى و مواعظ نجات بخش، و نشنیدن ضدّ آنها از دروغ و غیبت و مانند این هاست. و زکات زبان: نصیحت مسلمین، و بیدار کردن غافلان، و ذکر و تسبیح است. و زکات دست: بذل و بخشش و سخاوت به وسیله نعمتهاى الهى است، و به حرکت در آوردن آن با نوشتن مسائل علمى و مطالب سودمند براى مسلمین و در طاعت خداى تعالى، و نگاهداشتن آن از رساندن شرّ و بدى به مردم. و زکات پا: رفتن و تلاش در راه حقوق الهى، از قبیل دیدار صالحان و نیکان، و مجالس ذکر، و اصلاح مردم، و صله رحم، و جهاد، و هر چه در آن صلاح دل و سلامت دینت باشد«»». و دوم از آنها خمس است: خمس خداوند خمس را بر بندگانش واجب کرده تا ذریّه پیامبرش صلى اللّه علیه و آله و سلّم از فقر و نیازمندى محفوظ باشند و از ذلّت گرفتن صدقات که چرکها و اوساخ مردم است بر کنار بمانند، پس فرمود: «وَ اعْلَمُوا انَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ انْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما انْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَىْ ءٍ قَدیرٌ» 8: 41.(انفال، 41) «بدانید که هر غنیمت و نفعى به شما رسد پنج یک آن براى خدا و پیامبر و خویشان وى و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز فرقان (جدائى حق از باطل)، روز برخورد دو گروه (جنگ بدر) نازل کردیم ایمان آورده اید، و خدا بر هر چیز تواناست». از این آیه برمى آید که هر کس خمس خود را ندهد ایمان ندارد. درباره بزرگى ثواب و پاداش اداى خمس و رساندن آن به اهلش جاى تردید نیست، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه پرداخت خمس کمک به ذریّه رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بر آوردن نیاز آنهاست، و رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: «شفاعت من براى کسى که ذریّه مرا با دست و زبان و مالش یارى و کمک کند حق است«»». و فرمود: «چهار کس هستند که من در روز قیامت آنان را شفاعت خواهم کرد: کسى که ذریّه مرا گرامى دارد، و کسى که حوائج ایشان را بر آورد، و کسى که در کارهاى آنها هنگامى که مضطر باشند کوشش کند، و کسى که ایشان را با دل و زبان دوست داشته باشد». و از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که: «چون روز قیامت شود منادیى بانگ بر آرد: اى خلایق خاموش باشید که محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با شما سخن مى گوید. پس همه خاموش مى شوند، آنگاه پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى ایستد و مى فرماید: اى مردمان هر که را بر من منّتى یا نعمتى یا نیکى و احسانى است برخیزد تا تلافى کنم و پاداش دهم. خلایق گویند: پدران و مادران ما فدایت ما را چه منّت و نعمت و احسانى بر تست؟ بلکه عطا و منّت و احسان خدا و رسول او بر ماست. آن حضرت فرماید: هر که یکى از خاندان مرا جاى داده یا با آنان نیکى نموده، یا لباس یا غذائى عطا کرده برخیزد تا تلافى کنم و پاداش دهم. پس کسانى که این کارها را کرده اند برخیزند، آنگاه از جانب خداوند خطاب آید: اى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم، اى حبیب من، پاداش ایشان را به تو واگذاشتم، آنان را در هر جاى بهشت که خواهى جاى ده. و آن حضرت ایشان را در مکانى جاى مى دهد که از دیدار محمّد و اهل بیت او - صلوات اللّه علیهم - محروم نباشند«»». و از آنچه در باب زکات ذکر شد بعضى از اسرار و آداب باطنى و شرایط درونى خمس دانسته مى شود. و شایسته است که خمس دهنده از بزرگ شمردن آن و منّت نهادن و آزردن کاملا اجتناب کند، و به هنگام عطا نهایت فروتنى نسبت به ذریّه علوى بنماید، و خود را بنده اى از بندگان خدا بداند که مولاى او پاره اى از اموال خود را به او سپرده و سپس فرمان داده که اندکى از آن را به ذرّیّه پیغمبرش صلى اللّه علیه و آله برساند، و در برابر این عمل براى او پاداش فزونى مال در دنیا و اجر و ثواب بزرگ اخروى را نیز قرار داده است. پس چقدر براى خردمند - با وجود این پاداشها - قبیح است که عطاى خود را بزرگ شمرد، و بر فرزندان پیامبرش صلى اللّه علیه و آله و سلّم منّت نهد. و سوم آنها: انفاق بر خانواده خود و وسعت دادن بر ایشان است. و آن نیز از واجبات است، چنانکه در کتب فقه بیان شده. و آنچه در ستایش و بزرگى ثواب انفاق بر اهل و عیال رسیده از حدّ شمار افزون است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:«الکادّ على عیاله کالمجاهد فی سبیل اللّه«»». «کسى که براى خرجى اهل و عیالش رنج و زحمت مى کشد مانند کسى است که در راه خدا جهاد مى کند». و فرمود:«خیرکم خیرکم لأهله» «بهترین شما کسى است که براى خانواده خود بهتر است». و فرمود: «مؤمن به میل اهل خانه خود غذا مى خورد، و منافق بر طبق خواهش خودش«»». و فرمود:«أفضل الصّدقة صدقة عن ظهر غنى، و ابدأ بمن تعول، و الید العلیا خیر من الید السّفلى، و لا یلوم اللّه على الکفاف«»». «بهترین صدقه ها آن است که از روى بى نیازى صورت گیرد، و از خانواده آغاز کن، و دست زبرین (دهنده) بهتر از دست زیرین (گیرنده) است، و خداوند [کسى را] بر مقدار کفاف ملامت نکند». و فرمود: «دینارى انفاق بر اهل خود، و دینارى انفاق در راه خدا، و دینارى انفاق در آزاد کردن برده، و دینارى صدقه به مسکین، و با اجرترین آنها دینارى است که براى اهل خانه خود خرج کرده اى». و فرمود: «آنچه مرد براى زن و فرزند خود خرج کند صدقه به شمار مى رود، و مرد در هر لقمه اى که همسرش به دهان مى نهد اجر مى برد». و فرمود: «بعضى از گناهان را هیچ چیز کفّاره نیست مگر کوشش و تلاش در طلب معیشت». و فرمود: «هر که را سه دختر باشد و خرج آنان را بدهد و به ایشان نیکى کند تا وقتى که خدا آنها را از او بى نیاز سازد، خداى تعالى بهشت را بر او واجب گرداند، مگر آنکه کارى کند که خدا او را نیامرزد (قابل بخشش نباشد)». روزى آن حضرت به اصحاب فرمود: «صدقه بدهید. مردى گفت: من یک دینار دارم. فرمود: خرج خودت کن. گفت: اگر دینار دیگرى داشته باشم؟ فرمود: خرج همسرت کن. گفت: اگر دینار دیگرى داشته باشم؟ فرمود: خرج فرزندت کن. گفت: اگر دینار دیگرى داشته باشم؟ فرمود: خرج خدمتکارت کن. گفت: اگر دینار دیگرى داشته باشم؟ فرمود: خودت بهتر دانى«»». و فرمود:«ملعون ملعون من ألقى کلّه على النّاس ملعون ملعون من ضیّع من یعوله». «هر کس سنگینى بار خویش بر دوش مردم افکند ملعون است هر کس عائله خود را بى خرجى واگذارد ملعون است». و حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: «خداوند از آن کس از شما بیشتر خشنود است که نعمت ها را بر عیال خود تمامتر کند». و فرمود: «اگر به بازار روم و چند درهمى داشته باشم که براى عائله خود گوشت بخرم، در حالى که به آن خیلى تمایل داشته باشند، براى من از آزاد کردن برده اى محبوبتر است». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «این گناه براى مرد بس که عیال (عائله) خود را ضایع و بى خرجى رها کند». و فرمود: «از سعادت مرد این است که قیّم (سرپرست و برپادارنده کار و نگهبان) عیال خود باشد». و حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: «عائله مرد اسیران اویند، پس کسى که خدا به او نعمتى داده باید بر اسیران خود وسعت دهد، وگر نه جاى نگرانى است که نعمتش زوال پذیرد». و حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود: «سزاوار است که مرد بر عائله خود وسعت دهد تا آرزوى مرگ او را نکنند». و فرمود: «بر صاحب نعمت واجب است که بر عائله خود توسعه دهد«»». اخبار وارده در ثواب انفاق بر عائله و خدمت به آنان و وسعت دادن بر ایشان بسیار است و آنچه یاد کردیم براى اهل بصیرت کافى است. فصل 29 آنچه در مورد انفاق بر عائله باید رعایت کرد هر که در انفاق به خانواده خود خواستار اجر و ثواب است باید: در رنج و کوششى که در به دست آوردن روزى و نفقه متحمّل مى شود و همچنین در خرج و انفاق آن خشنودى خدا و پاداش آخرت را مقصود قرار دهد، زیرا بدون قصد قربت ثوابى نخواهد بود. و نیز از تحصیل حرام و مال شبهه ناک اجتناب نماید، و براى عائله خود جز حلال نیاورد، که گرفتن حرام و خرج کردن آن بزرگترین گناهان است. و در تحصیل روزى و خرج و انفاق میانه روى کند، نه بر خانواده خود تنگ بگیرد که ضایع و بى خرج بمانند و نه اسراف نماید که عمر خویش را در طلب مال تباه کند و از زیانکاران شود و به هلاکت رسد. خداى سبحان مى فرماید: «وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» 7: 31(اعراف، 30) «بخورید و بیاشامید و زیاده روى مکنید». و مى فرماید:«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً الى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» 17: 29(اسراء، 29) «دستت را به گردنت مبند و آن را یکسره مگشاى». و مى فرماید:وَ الَّذینَ اذا انْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواما» 25: 67(فرقان، 67) «و کسانى که چون خرج کنند اسراف نکنند و تنگ نگیرند و بخل نورزند و میانه رو باشند». و از امام صادق علیه السّلام روایت است که: «این آیه:«وَ الَّذین اذا انْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواما» 25: 67را خواند، آنگاه مشتى خاک برداشت و دست خود را بست و فرمود: این تنگ گیرى و بخلى است که خداوند در کتاب خویش یاد کرده. پس مشتى دیگر برداشت و دست خود را کاملا باز نگه داشت و فرمود: این اسراف است. و بعد مشتى دیگر بر گرفت، برخى از آن را ریخت و برخى را نگاه داشت و فرمود: این اعتدال و میانه روى است».«» و سزاوار نیست که خود یا یکى از اهل خانه خود را به خوردنى پاکیزه و مطبوعى مخصوص گرداند و از دیگران مضایقه کند، که این کار کینه در دل پدید مى آورد و از معاشرت نیکو دور است، مگر اینکه به سبب بیمارى یا ضعف یا غیر این ها به غذاى مخصوصى ناچار باشد. و شایسته نیست که غذائى را که نمى خواهد براى آنها تهیّه کند وصف نماید. و سزاوار است که همه عائله خود را به هنگام غذا خوردن بر سفره بنشاند، که روایت است: «خدا و ملائکه بر اهل خانه اى که به جمعیّت غذا مى خورند درود مى فرستند». و امّا انفاق هاى مستحب، که تحت عنوان سخاوت قرار مى گیرند، عبارتند از: اول: صدقه مستحب فضیلت آن بس بزرگ و فوائد دنیوى و اخروى آن بیشمار است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:«تصدّقوا و لو بتمرة، فإنّها تسدّ من الجائع، و تطفى الخطیئة کما یطفى الماء النّار» «صدقه دهید اگر چه یک خرما باشد، زیرا از رنج گرسنه مى کاهد، و گناه را خاموش مى کند چنانکه آب آتش را خاموش مى کند». و فرمود: «هیچ بنده مسلمانى صدقه اى از کسب پاک و حلال نمى دهد - که خدا جز پاک و حلال را نمى پذیرد - مگر اینکه خدا آن را با دست خود مى گیرد، و آن را مى پروراند چنانکه یکى از شما شتر بچه اى را مى پروراند، تا آنجا که یک دانه خرما مانند کوه احد شود». و فرمود:«ما أحسن عبد الصّدقة الا أحسن اللّه عزّ و جلّ الخلافة على ترکته» «هیچ بنده اى صدقه نیکو ندهد مگر اینکه خدا به خوبى بر میراث و ترکه او سرپرستى کند». و فرمود: «هر انسانى [در روز قیامت ] در سایه صدقه خویش است تا میان مردم حکم شود (و از حساب فارغ شوند)». و فرمود: «زمین قیامت آتش است مگر سایه مؤمن که صدقه او بر وى سایه مى افکند». و فرمود: «خدائى که جز او خدائى نیست به سبب صدقه درد و بیمارى و سوختن و غرق شدن و ویرانى بنا (خانه بر سر فرود آمدن) و دیوانگى... را دفع مى کند» و هفتاد نوع شرّ را بر شمرد. و فرمود:«صدقه السّرّ تطفئ غضب الرّبّ عزّ و جلّ» «صدقه نهان خشم خداى عزّ و جلّ را خاموش مى کند».«» و فرمود: «هر گاه سائلى در شب به صورت مردى نزد شما آمد او را رد نکنید». و فایده تخصیص به مرد و شب براى این است که احتمال مى رود کسى که به صورت انسان در شب سؤال مى کند فرشته اى باشد که براى امتحان نزد تو آمده، چنانکه روایت شده: «خداى سبحان به موسى علیه السّلام وحى فرمود: اى موسى، سائل را گرامى دار اگر چه به چیز کمى یا سخن نیکى باشد، که گاه کسى نزد تو مى آید که نه انسان است و نه جن، بلکه از ملائکه رحمان است، که تورا در نعمتى که به تو داده ام امتحان مى کند، پس ببین که چگونه رفتار خواهى نمود اى پسر عمران». و از این رو رسول خدا صلى اللّه علیه و آله مردم را بر رد نکردن سائل ترغیب کرد، و فرمود: «به سائل چیزى بدهید اگر چه بر اسبى سوار باشد». و فرمود: «سؤال سائل را رد مکنید، که اگر در میان فقیران دروغگو نبود کسى که آنان را رد مى کرد رستگار نمى شد». و امام باقر علیه السّلام فرمود: «نیکوئى و صدقه فقر را بر طرف مى سازد، و عمر را مى افزاید، و از صاحب خود هفتاد گونه مردن بد را دفع مى کند». و امام صادق علیه السّلام فرمود: «بیماران خود را با صدقه درمان کنید، و بلا را به دعا بگردانید، و روزى را با صدقه بطلبید، و آن از میان وسوسه هفتصد شیطان بیرون مى آید، و هیچ چیز بر شیطان گرانتر از این نیست که به مؤمنى صدقه داده شود، و صدقه پیش از آنکه در دست مؤمن قرار گیرد به دست خداى تعالى مى رسد». و فرمود: «صدقه به دست خود دادن آدمى را از مرگ بد نگه مى دارد، و هفتاد نوع بلا را از او دفع مى کند، و از میان وسوسه هفتاد شیطان که همگى مى گویند مده بیرون مى آید». و فرمود: «مستحب است براى بیمار که به دست خود چیزى به سائل بدهد، و از او بخواهد که دعا کند». و فرمود: «بامداد را با صدقه آغاز کنید که بلا پیش نمى آید، و هر که در آغاز روز صدقه دهد خداوند شرّى را که آن روز از آسمان مى آید از او برمى دارد، و اگر اول شب صدقه دهد خدا شرّى را که آن شب از آسمان فرود مى آید از وى دفع مى کند». و آن حضرت وقتى نماز عشا را به جا مى آورد و پاسى از شب مى گذشت، انبانى که در آن نان و گوشت و پول بود بر دوش خود حمل مى کرد و به خانه نیازمندان اهل مدینه مى برد و در میانشان تقسیم مى کرد و آنها حضرت را نمى شناختند تا هنگامى که از دنیا رفت و فقرا که دیگر آن جیره را نیافتند دانستند که او امام صادق علیه السّلام بوده است. از آن حضرت پرسیدند: وقتى سائلى از ما چیزى مى خواهد و او را نمى شناسیم چه کنیم؟ فرمود: «به هر که در دل تو نسبت به او رحم و شفقت پدید مى آید عطا کن». و درباره سائلان فرمود: «سه نفر را اطعام کنید، و اگر خواستید بیفزائید، و گر نه حقّ یک روز را ادا کرده اید». و در مورد کسى که از طرف دیگرى پولى را به فقرا تقسیم مى کند فرمود: «ثواب او مثل ثواب دهنده است بدون اینکه از ثواب دهنده چیزى کم شود. و اگر نیکى و احسان به هفتاد دست بگردد همگى ثواب مى برند بى آنکه از اجر صاحبش چیزى کم شود». و اخبار بسیارى در فضیلت و ثواب صدقه آب دادن وارد شده است. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «اول چیزى را که در آخرت پاداش مى دهند صدقه آب دادن است». و امام باقر علیه السّلام فرمود: «خداى تعالى خنک کردن جگر تشنه را دوست دارد، و هر که جگر تشنه اى را سیراب کند، از چارپا و غیر آن، خدا او را در سایه عرش خود در روزى که هیچ سایه اى جز سایه او نباشد پناه مى دهد». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «هر که آب دهد کسى را در جایى که آب یافت شود مانند کسى است که برده اى آزاد کرده، و هر که آب دهد کسى را در جایى که آب یافت نشود مثل کسى است که انسانى را زنده ساخته، و کسى که یک نفر را زنده کند چنانست که همه مردم را زنده کرده است». تنبیه: از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند: «کدام صدقه افضل است؟ فرمود: آن صدقه که در حال سلامت و بخل و امید زندگى و با ترس از فقر بدهى، و چندان درنگ و تأخیر مکن تا وقتى که جان به گلویت رسد بگوئى: فلان را این قدر بدهید و فلان را آن قدر». فصل 30 فضیلت پنهان دادن صدقه مستحب گفتگوئى نیست که پنهانى دادن صدقه مستحب از آشکارا دادن آن افضل است، و دلیل آن قول حضرت صادق علیه السّلام است: «صدقه پنهانى از صدقه علنى افضل است».«» و سخن دیگر آن امام علیه السّلام: «هر چه را خداوند بر تو واجب کرده آشکار نمودن آن از نهان داشتنش بهتر است، و هر چه مستحبّى است پنهان دادنش از آشکار کردن افضل است». امّا در این گفتگوست که براى گیرنده کدام بهتر است: پنهانى بگیرد یا آشکارا. بعضى گفته اند که بهتر است پنهانى بگیرد، زیرا براى حفظ عفّت و خویشتن دارى و مروّت افضل است، و دل و زبان مردم را از حسد و بدگمانى و غیبت نگه مى دارد، و به صدقه دهنده کمک مى کند که عمل خود را پنهان دارد - و دانستى که عطا کردن پنهانى بر علنى برتر است - و براى خود او بهتر است زیرا از ذلّت و خوارى ایمن است، و حاضران از شائبه شرکت بر کنار مى مانند. زیرا از اخبار مستفاد مى شود که حضّار شریکان کسى هستند که به او هدیه داده مى شود. و ظاهرا صدقه هم مانند هدیه است، هر گاه حاضران مستحق باشند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که هدیه اى بگیرد و نزد او کسانى حضور داشته باشند، ایشان در آن شریکند». و امام باقر علیه السّلام فرمود: «همنشینان مرد در هدیه شریکند». و فرمود: «اگر در حضور جمعى به کسى چیزى از خوردنى ها هدیه داده شود، آنان در هدیه شریکند». و بعضى گفته اند: علنى گرفتن و بازگو کردن آن افضل است، زیرا وى را از کبر و ریا پاک مى کند و موجب اخلاص و صدق و اظهار سپاسگزارى و فروتنى است. با وجود این سزاوار است که خداشناس حقیقى جز به خدا نظر نداشته باشد، و نهان و آشکار براى او یکسان باشد، که اختلاف حال، نوعى شرک در توحید خواهد بود. حق این است که حکم به افضل بودن یکى از این دو قول به طور مطلق درست نیست، زیرا فضیلت هر یک به اختلاف نیّت مختلف مى شود، و نیّت ها به اختلاف احوال و اشخاص فرق مى کند. پس طالب سعادت باید مراقب خود باشد، و حال و موقع را در نظر بگیرد، و بنگرد که کدامیک از دو حالت پنهانى و علنى براى او به خلوص نیّت و قصد قربت نزدیکتر و از ریا و فریبکارى و تزویر و دیگر آفات دورتر است همان را برگزیند، و به ریسمان غرور نیاویزد، و فریب مکر و نیرنگ شیطان را نخورد. مثلا اگر طبع او مایل به پنهان داشتن آن است، و مى بیند که انگیزه این میل حفظ جاه و منزلت و بیم افتادن از چشم مردم است، یا ترس اینکه مردم او را خوار انگارند و دهنده را بخشنده و نیکوکار نگرند، یا تشویش اینکه وقتى مردم آگاه شوند که چیزى گرفته دیگر به او نمى دهند در این صورت باید علنى بگیرد. زیرا اگر «داء دفین» (بیماریى که پس از پنهان بودن آشکار شود و به سبب آن شرّ و فساد به وجود آید) را همچنان در نفس نگه دارد، و به مقتضاى آن عمل کند، هلاک مى شود. امّا اگر طبع وى مایل به پنهانى گرفتن است، و یقین دارد که انگیزه آن میل: حفظ عفّت و خویشتن دارى و مروّت و نگاهداشت مردم از حسد و بد گمانى و غیبت است، و باعث آن مفاسد یاد شده نیست، بهتر است که آن را پنهانى بگیرد. علامت این آنست که ناراحتى او از علنى گرفتن صدقه همانند ناراحتى او به سبب علنى شدن صدقه اى باشد که امثال او و برادران مؤمن او گرفته اند. زیرا اگر وى طالب مخفى ماندن و کمک به دهنده براى پنهانى دادن صدقه، و صیانت علم و علما از ابتذال و آبرو ریزى، و حفظ مردم از حسد و غیبت و بد گمانى است، باید این ها را براى برادر مؤمن خود نیز بخواهد، زیرا آنچه از آن حذر مى کند: از پرده درى، و ابتذال علم، و افتادن مردم در غیبت و حسد به سبب علنى شدن صدقه برادرش نیز پدید مى آید. پس اگر علنى شدن صدقه او بر او گرانتر است از علنى شدن صدقه دیگران، باید بداند که احتراز او از این معانى فریب و تلبیس نفسانى و مکر شیطان است. و هر گاه طبع او مایل به آشکار کردن است، و در مى یابد که انگیزه این میل خوشدل شدن عطا کننده و تشویق او به تکرار آن، و نشان دادن مبالغه در سپاسگزارى به دیگران است تا آنان نیز در احسان به او رغبت پیدا کنند، باید آگاه باشد که این بیمارى همان «داء دفین» است که اگر آن را معالجه نکند وى را هلاک خواهد ساخت، و بنا بر این باید آشکارا گرفتن و بازگو کردن آن را ترک کند، و پنهانى بگیرد. امّا اگر یقین کند که انگیزه او [بر علنى گرفتن ] بر پا داشتن سنّت شکر گزارى و باز گفتن نعمت، و فروتنى و تواضع و مقاصد صحیحى مانند این هاست، بى آنکه چیزى از مفاسد یاد شده راه یابد، آشکار کردن افضل است، و علامت این آنست که خود را متمایل بیابد که در جایى سپاس گوید که خبر آن به عطا کننده و به کسانى که به عطاء آنها رغبت دارد نرسد، و یا در حضور جماعتى دریافت کند که از علنى بودن بخشش و عطا نفرت و اکراه دارند، و مایلند مخفى بماند، و عادتشان این است که جز به کسى که پنهان کند و بازگو نکند و سپاس نگزارد عطا نمى کنند. و چون یقین کرد که انگیزه علنى کردن صدقه بر پاداشتن سنّت شکر گزارى است، باید از به جا آوردن حقّ عطا کننده غفلت نماید و بنگرد که اگر وى از کسانى است که شکر گزارى و آشکار شدن را دوست دارد، پس باید پنهانى بگیرد و سپاس هم نگوید، زیرا ادا کردن حقّ وى این است که او را بر گناه یارى نکند، و اگر از کسانى است که شکرگزارى را دوست ندارد و خواستار علنى شدن نیست، بهتر است که از او سپاسگزارى کند و صدقه او را آشکار سازد. و هر کس که مراقب دل خویش است باید این دقایق و نکته ها را ملاحظه کند، زیرا اعمال ظاهرى که از اعضا و جوارح بدون توجّه به آن نکته ها صادر مى شود موجب خشنودى و مسخره شیطان و شماتت وى است، زیرا رنج بسیار در آنهاست و سودى ندارد. و علم به این دقایق و ملاحظه کردن آنها همان علمى است که درباره آن وارد شده که آموختن یک مسأله از عبادت یک سال برتر است، زیرا به سبب این علم عبادت یک عمر احیاء مى شود و به واسطه جهل به آن، عبادت یک عمر از میان مى رود. دوم: هدیه هدیه چیزى است که مسلمان براى برادر مؤمن خود، خواه فقیر باشد یا غنى، مى فرستد تا انس و الفت بیشتر شود و دوستى استوار گردد، و این امرى است که در شرع پسندیده و مطلوب است، و با قصد و نیّت پاک و سالم عبادت به شمار مى رود. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«تحابّوا تهادوا، فإنّها تذهب بالضّغائن» «با هم محبّت ورزید و به یکدیگر هدیه دهید، که هدیه کینه ها را از میان مى برد». و فرمود:«لو أهدى إلىّ ذراع لقبلت» «اگر پاچه گوسفندى به من هدیه دهند مى پذیرم». و امیر مؤمنان فرمود: «اگر براى برادر مسلمانم هدیه اى بفرستم دوست تر دارم که مانند آن را صدقه دهم». و فرمود: «از جمله اکرام آدمى برادر مسلمان خود را این است که تحفه او را قبول کند و هر چه داشته باشد براى او هدیه فرستد و تکلّف نکند». سوم: میهمانى (مهماندارى) ثواب آن بسیار و پاداش آن نیکو و عالى است، و فضیلت آن بزرگ و فایده اش سترگ است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «کسى که مهمانى نمى کند خیرى در او نیست». روزى آن حضرت به مردى که صاحب شتر و گاو بسیار بود گذشت، و آن مرد از او مهمانى نکرد، و به زنى گذشت که گوسفندانى خرد داشت، یکى را براى آن حضرت ذبح کرد، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «به این دو بنگرید، که این اخلاق و رفتار به دست خداى عز و جل است، پس هر که را بخواهد خلق و خوئى نیکو مى بخشد». و فرمود:«الضّیف إذا جاء فنزل بالقوم جاء برزقه معه من السّماء، فإذا أکل غفر اللّه لهم بنزوله» «هر گاه مهمانى بر قومى وارد شود روزیش با او از آسمان فرود مى آید، و چون چیزى بخورد خداوند به سبب ورود مهمان آن قوم را مى آمرزد». و فرمود: «هیچ مهمانى بر قومى وارد نمى شود مگر آنکه روزیش در کنار اوست». و فرمود: «هر که به خدا و آخرت ایمان دارد باید مهمان خود را گرامى دارد». و فرمود: «امّت من ما دام که به یکدیگر محبّت ورزند، و امانت را ادا کنند، و از حرام اجتناب نمایند، و مهمان فرا خوانند، و نماز برپا دارند، و زکات بدهند در خیر خواهند بود، و چون این کارها نکنند به قحط و خشکسالى گرفتار شوند». و فرمود: «هر گاه خدا خیر مردمى را بخواهد بر ایشان هدیه مى فرستد. گفتند: آن هدیه چیست؟ فرمود: مهمان، که با روزى خود مى آید و گناهان اهل خانه را مى برد». و فرمود: «هر خانه اى که مهمان در آن داخل نشود فرشتگان نیز به آنجا نیایند». و فرمود: «مهمان راهنماى بهشت است». و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «هیچ مؤمنى نیست که مهمان را دوست داشته باشد مگر اینکه وقتى سر از گور بر آرد چهره اش همچون ماه شب چهارده خواهد بود، اهل محشر گویند: این جز پیامبرى مرسل نباشد پس فرشته اى گوید: این مؤمنى است که مهمان را دوست دارد و او را اکرام کند، راه او جز دخول به بهشت نیست». و فرمود: «هیچ مؤمنى نیست که صداى پاى مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر اینکه گناهانش آمرزیده مى شود، اگر چه میان زمین و آسمان را پر کرده باشد». روزى آن حضرت گریست، از سبب گریه او پرسیدند، فرمود: «هفت روز است که مهمان به من نرسیده، مى ترسم که مرتبه ام نزد خدا پست شده باشد». از محمّد بن قیس، از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که گفت: «در محضر امام علیه السّلام اصحاب از قومى سخن مى گفتند. من گفتم: سوگند به خدا که بامداد و شامگاهى نیست مگر آنکه دو سه نفر از آنان، یا بیشتر یا کمتر، مهمان منند. حضرت فرمود: فضل آنها بر تو بیش از فضل تو بر آنهاست. گفتم: فدایت شوم چگونه چنین است و حال آنکه من آنها را طعام مى دهم، و از مال خود برایشان انفاق مى کنم، و خادم من خدمتشان مى کند؟ فرمود: وقتى آنان بر تو وارد مى شوند از جانب خدا با روزى بسیار مى آیند، و وقتى مى روند با آمرزش تو بیرون مى روند». و إبراهیم خلیل علیه السّلام چون مى خواست چیزى بخورد، یک یا دو میل مى رفت تا کسى را بیابد که با او غذا بخورد، و او را «پدر مهمانان» لقب دادند. و همه اخبارى که در فضیلت طعام دادن مؤمن وارد شده بر فضیلت میهمانى نیز دلالت دارد، مانند گفتار پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم هنگامى که از آن حضرت پرسیدند: حج مقبول چیست؟ فرمود: «اطعام طعام و خوبى کلام». و فرمود: «هر که سه نفر مسلمان را طعام دهد خداوند او را از سه بهشت در ملکوت آسمان ها اطعام خواهد کرد: فردوس، و بهشت عدن، و درخت طوبى که در بهشت عدن روئیده و خداوند به دست [لطف ] خود آن را کاشته». امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر که مؤمنى را سیر کند بهشت بر او واجب است». و فرمود: «هر که مؤمنى را اطعام کند تا سیر شود هیچ یک از خلق خدا نمى داند بزرگى اجر او در آخرت چقدر است، نه فرشته اى مقرب و نه پیامبرى مرسل، و تنها خداى رب العالمین مى داند». از پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند: «ایمان چیست؟ فرمود: اطعام کردن و سلام گفتن». و فرمود: «در بهشت غرفه هائى است که درون آنها از بیرون و بیرون آنها از درون دیده مى شود، کسانى از امّت من در آنها جاى مى گیرند که نیکو سخن گویند و اطعام طعام کنند، و سلام را بلند ادا نمایند، و شب هنگام که مردم در خوابند نماز گزارند». و فرمود: «از محبوبترین اعمال در پیشگاه خداى تعالى: سیر کردن مؤمن گرسنه، و رهائى بخشیدن او از رنج و اندوه او، و اداء قرض اوست». و فرمود: «خداوند اطعام در راه خدا را دوست دارد، و کسى را که در راه خدا اطعام مى کند دوست دارد، و ورود برکت در خانه وى از فرو رفتن کارد در کوهان شتر سریعتر است». و فرمود: «بهترین شما کسى است که اطعام کند». و فرمود: «هر که برادر مؤمن خود را طعام دهد تا سیر شود و آب دهد تا سیراب شود خداوند او را به اندازه هفت خندق، که فاصله هر دو خندق، پانصد سال راه باشد، از جهنّم دور کند». و در خبر است که: «خداى تعالى در قیامت به بنده خود گوید: فرزند آدم، ترسیدى و مرا اطعام نکردى. بنده گوید: خداوندا چگونه تورا که رب العالمین هستى اطعام مى کردم؟ مى فرماید: برادرت گرسنه بود و سیرش نکردى، که اگر او را اطعام مى کردى مرا اطعام کرده بودى». و فرمود: «هر که مؤمن تشنه اى را سیراب کند، خداوند او را از رحیق مختوم (شراب سر به مهر بهشتى) بنوشاند. و فرمود: «هر که مؤمنى را از جائى که در دسترس اوست شربت آبى بنوشاند، خداوند او را به هر شربت آبى هفتاد هزار حسنه مى دهد، و اگر از جائى که آب در دسترس نیست آب دهد مثل این است که ده برده از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده است».«» فصل 31 آنچه در میهمانى باید مقصود باشد سزاوار است که مقصود از میهمانى تقرّب به خدا و پیروى از سنّت رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم و دلجوئى برادران و شاد کردن دل مؤمنان بوده باشد، و به قصد خودنمائى و فخر فروشى و نازیدن و بالیدن نباشد، وگر نه عمل میزبان ضایع و تباه مى شود. و شایسته است که فقیران و اهل تقوا را مهمان کند اگر چه مهمانى اغنیاء و مطلق مردم نیز فضیلت دارد. و نیز شایسته است که از میهمانى خویشان و نزدیکان و همسایگان غفلت نکند، که ترک کردن آنان به منزله قطع رحم و اندوهگین ساختن است، و کسى را که مى داند مهمانى رفتن بر او دشوار است دعوت نکند. و سزاوار است که غذا را زود حاضر کند، که این خود گرامیداشت مهمان است، و در حدیث است که «شتاب در هر کارى از شیطان است مگر در پنج چیز که شتاب در آنها از سنّت رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم است: طعام آوردن براى مهمان، و برداشتن (تجهیز) میّت، و شوهر دادن دختر دوشیزه، و اداء دین، و توبه از گناهان». و شایسته است که طعام را به قدر کفایت حاضر کند، زیرا کمتر از آن خلاف مروّت و موجب آبرو ریزى است، و زیادتر از آن ضایع کردن مال و اسراف است. و نیز براى گرامیداشت مهمان باید با او گشاده روئى و خوش سخنى نماید، و در وقت رفتن او را تا در خانه مشایعت کند. و مهمان را به خدمت نگیرد، امام باقر علیه السّلام فرمود: «به کار گرفتن مهمان جفاست». حضرت رضا علیه السّلام مهمانى داشت، روزى به انجام کارى پرداخت، حضرت او را از آن کار باز داشت و خود به آن کار پرداخت و فرمود: «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از اینکه مهمان را به کار گیرند نهى فرموده است». فصل 32 آداب مهماندارى براى هر مؤمنى شایسته است که دعوت برادر مؤمن خود را بپذیرد و میان غنى و فقیر فرق نگذارد، بلکه دعوت فقیر را زودتر اجابت کند، و دورى راه اگر معمولا قابل تحمّل است مانع قبول دعوت نشود. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «حاضر و غایب امّت خود را سفارش مى کنم که دعوت مسلمان را بپذیرد اگر چه به قدر پنج میل راه باشد، و روزه مستحبى نباید مانع از اجابت دعوت شود، بلکه به مهمانى برود و اگر میزبان به خوردن چیزى خوشحال مى شود افطار کند و ثواب این افطار بیش از روزه خواهد بود». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «هر که روزه مستحبّى دارد و بر برادر مؤمن خود وارد شود و او را از روزه خود آگاه نکند و روزه بگشاید خدا ثواب یکسال روزه براى او مى نویسد، و اگر بداند که صاحبخانه اهل تکلّف و تعارف است و از افطار او خوشحال نمى شود تعلّل ورزد و عذر آورد». و سزاوار است که مقصود از مهمانى رفتن شکم پرستى نباشد که عملش از امور دنیوى محسوب خواهد شد، بلکه قصد وى پیروى از سنّت رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و اکرام برادر مؤمن خود باشد، تا در این کار مطیع خدا باشد و به پاداش اخروى نائل شود. و اگر بداند که میزبان از ظالمان و فاسقان است، یا مهمانیش براى فخر فروشى و خودنمائى و نازیدن و بالیدن است، یا غذایش حرام یا شبهه ناک است، یا خانه یا فرش و بساطش حلال نیست، یا در آنجا ظرف طلا یا نقره یا آلات لهو و لعب و مانند این ها باشد، یا به لهو و لعب و هرزه گوئى مشغول باشند، همه این ها قبول دعوت را منع مى کند و موجب تحریم یا کراهت آن است. امام صادق علیه السّلام فرمود: «سزاوار نیست که مؤمن در مجلسى بنشیند که در آن خداى تعالى معصیت مى شود و نتواند منع کند، و کسى که ناچار باشد (از روى اکراه و تقیّه) که بر سفره ظالمى حاضر شود باید کم بخورد و از غذاهاى مرغوب نخورد». و نیز مهمان باید وقتى وارد خانه اى مى شود در صدر مجلس ننشیند، و بهترین مکانها را انتخاب نکند، بلکه فروتنى نماید و به پائین مجلس خشنود باشد، و اگر صاحبخانه جائى بنماید همانجا بنشیند و با او مخالفت نکند، اگر چه مهمانان جاى دیگرى از بالا یا پائین به وى نشان دهند. و مواظب باشد که مقابل اطاق زنان ننشیند، و به جائى که طعام از آنجا مى آورند بسیار نگاه نکند، که این عمل دلیل بر آزمندى و پستى نفس است، و درود و سلام را از نزدیکترین فرد آغاز کند. و شایسته است که دیر به خانه میزبان نرود و صاحبخانه را منتظر نگذارد، امّا شتاب هم نکند و زودتر از وقت و پیش از آنکه کاملا آمادگى داشته باشد نرود. چهارم: حق معلوم و حق حصاد (درو) و افزونى چیزى مراد از حق معلوم این است که آدمى مقدارى از مال خود را، کم یا زیاد، علاوه بر صدقات واجب به فقرا بدهد یا بدان وسیله صله رحم به جا آورد. و مراد از حق حصاد (درو) این است که پشته اى از خرمن یا دسته اى از کشت خود یا مقدارى از گندم یا خرما یا دیگر محصولات مانند میوه ها و حبوبات خود را به فقرا و نیازمندان و خوشه چینان بدهد. این دو نوع انفاق از صدقات مستحب به شمار مى رود، و درباره شدت استحباب آنها اخبار بسیار وارد شده است. امام صادق علیه السّلام فرمود: «خداوند در اموال اغنیا براى فقرا حقوقى مقرّر فرموده است که جز به اداء آن ستوده نخواهند بود، و آن عبارت است از زکات که به سبب آن خونشان محترم و محفوظ است و مسلمان نامیده مى شوند. و لکن خدا در اموال اغنیا حقوقى غیر از زکات قرار داده و فرموده: «وَ الَّذینَ فی امْوالِهِمْ حَقُّ مَعْلُومٌ» 70: 24(معارج، 24). «کسانى که در مالهاشان حقّى معلوم (براى سائل و محروم) هست». و حق معلوم غیر از زکات است، و آن چیزى است که انسان از مال خود به قدر وسع خویش بر خود واجب مى کند که اگر خواهد هر روز و اگر خواهد هر جمعه و اگر خواهد در هر ماه آن را بپردازد«»». و فرمود: «حق معلوم از زکات نیست، بلکه چیزى است که از مال خود، اگر خواهى هر جمعه و اگر خواهى هر ماه، بپردازى، و هر صاحب فضیلتى را کرمى است». و خداى تعالى مى فرماید:«وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» 2: 271(بقره، 271). «و اگر نهانش کنید و به تنگدستان دهید براى شما بهتر است». پس آن زکات نیست، و ماعون زکات نیست، بلکه احسانى است علاوه بر زکات یا قرضى است که به مسلمان وام دهید و اثاث خانه است که به عاریه دهید. و پیوند با خویشان از زکات نیست. و خداى تعالى مى فرماید: «و کسانى که در اموالشان حقّى معلوم هست»، پس حق معلوم غیر از زکات است، بلکه چیزى است که آدمى به عهده مى گیرد که از مال خود بپردازد، و باید به قدر توانائى و وسع او باشد«»». و نیز فرمود: «بر شما غیر از زکات در اموالتان چیزى مقرر است. گفتم: اصلحک اللّه (خدا تورا به نیکى توفیق دهد)، غیر از زکات چه چیز بر ما مقرر است؟ فرمود: سبحان اللّه مگر قول خداى تعالى را نشنیده اى که در کتاب خود مى فرماید: «وَ الَّذینَ فی امْوالِهِمْ حَقُّ مَعْلُومٌ، لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» 70: 24 - 25(معارج، 24 و 25) «گفتم این حقّ معلوم که بر عهده ماست چیست؟ فرمود: آن به خدا سوگند چیزى است که آدمى در مال خود قرار مى گذارد که روزانه یا در جمعه یا در ماه بدهد، کم باشد یا بسیار، و باید بر این کار مداومت کند«»». و نیز درباره همین آیه فرمود: «او کسى است که خداوند به او ثروت داده، و او از مال خود هزار و دو هزار و سه هزار و کمتر و بیشتر جدا مى کند و بدان وسیله صله رحم مى کند و رنج و بار گران قوم خود را بر مى دارد». و فرمود: «در زراعت دو حق است: یکى آنکه اگر ندهى از تو مؤاخذه مى کنند و مى گیرند، و دیگر آنکه خود مى دهى و بذل مى کنى. گفتم: آنکه مى گیرند کدام است و آنکه مى پردازم کدام؟ فرمود: امّا حقّى که از تو مى گیرند زکات است (یک دهم و یک بیستم) و امّا آنکه خود مى دهى در این قول خداوند است: «وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ» 6: 141(انعام، 141). «و حق آن را به هنگام درو بپردازید». یعنى از آنچه درو مى کنى دسته دسته بده تا از درو فارغ شوى«»». و فرمود: «در شب میوه مچینید و درو مکنید، و شب هنگام شیر مدوشید و بذر میفشانید، که اگر چنین کنید قانع (قناعت پیشه) و معتر (نیازمند) نزد شما نمى آیند (بى نصیب مى مانند)، گفتم: قانع و معتر کیست؟ فرمود: قانع کسى است که هر چه به او بدهى خرسند مى شود، و معتر کسى است که بر تو مى گذرد و از تو سؤال مى کند. و اگر در شب درو کنى عبورش به تو نمى افتد تا چیزى بخواهد، و این است گفتار خداى تعالى: (و آتوا حقّه یوم حصاده) به هنگام درو، مشت مشت و به هنگام بیرون بردن محصول دو مشت دو مشت بدهى، و همچنین در وقت میوه چیدن و موقع بذر افشانى، و شب تخم مکار، تا از بذر نیز مانند کشت درو شده بذل کنى». و امام باقر علیه السّلام درباره (و آتوا حقّه یوم حصاده) فرمود: «این صدقه است که به مسکین مشت مشت و از ته مانده (زیادى) خرمن دو مشت دو مشت بدهند تا [از برداشت محصول ] فارغ شوند». و در این مضمون اخبار بسیار دیگرى هست. پنجم: قرض دادن وام دادن نیز از ثمرات سخاوت است، زیرا سخاوتمند به آسانى آماده بذل کردن است به این نحو که مقدارى از مال خود را به برادر نیازمندش وام دهد تا هنگامى که استطاعت باز پرداخت آن را پیدا کند، چنانکه به آسانى آماده است که اصل مال خود را بذل نماید، ولى این کار بر بخیل دشوار و شاقّ است. و ثواب و فضیلت قرض دادن بس بزرگ است. امام باقر علیه السّلام فرمود:«من اقرض رجلا قرضا إلى میسرة کان ماله فی الزّکاة، و کان هو فی الصّلاة مع الملائکة حتّى یقبضه». «هر که به مردى تا زمان فراخدستى او وام دهد مال او در زکات است [1]، و خود او با فرشتگان در نماز است تا آن را دریافت کند». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«مکتوب على باب الجنّة: الصّدقة بعشرة، و القرض بثمانیة عشر». «بر در بهشت نوشته است: پاداش صدقه ده برابر و ثواب قرض هجده برابر». و فرمود: «هر مؤمنى که به مؤمنى براى خدا قرض بدهد، خداوند پاداش او را در ردیف صدقه حساب مى کند تا مالش به او باز گردد»، یعنى خداوند در هر آن اجر صدقه به او عطا مى کند، زیرا در هر آن مى تواند مطالبه قرض خود را بکند و چون نمى کند گوئى براى بار دوم و سوم و... به او قرض مى دهد تا اینکه آن را باز پس گیرد. و فرمود: «از قرض دادن خمیر و نان و آتشگیره خوددارى مکنید، که قرض روزى را بر خانواده فراخ مى کند علاوه بر مکارم اخلاق که در آن است». __________________________________________________ [1] به این معنى که گوئى مال خود را به زکات داده، یا مال او رو به فزونى است. م. و فرمود: «از وام دادن خمیر و نان خوددارى مکنید، که منع آن دو باعث فقر است«»». ششم: مهلت دادن به تنگدست و حلال کردن او مهلت دادن به وامدار تنگدست و بحل کردن او از مصادیق بذل و انفاق به شمار مى رود و در فضیلت آن اخبار بسیار رسیده است. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «هر که خواهد که خداوند او را در روزى که هیچ پناهى جز پناه او وجود ندارد پناه دهد نادارى را مهلت دهد یا از حق خود بگذرد». و فرمود: «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم روز بسیار گرمى - در حالى که کف دست خود را سایبان قرار داد - فرمود: کیست که خواهد که از شدّت گرماى جهنّم در سایه قرار گیرد - و این جمله را سه بار فرمود - مردم هر بار گفتند: ما یا رسول اللّه. فرمود: کسى که وامدار خود را مهلت دهد یا از تنگدست بگذرد». و فرمود: «روزى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بر منبر آمد و خدا را حمد و ثنا گفت و بر پیامبران او درود فرستاد، سپس فرمود: اى مردم، حاضران به غائبان برسانند، هر که به وامدار تنگدستى مهلت دهد براى او در هر روز ثواب صدقه اى مانند مال اوست تا طلب خود را بگیرد». به ایشان علیه السّلام عرض کردند: «عبد الرحمن بن سیابه از مردى که در گذشته طلبکار است، ما از او خواستیم که وى را بحل کند و او نپذیرفت و امتناع نمود، فرمود: واى بر او مگر نمى داند که اگر وى را حلال کند در مقابل هر درهمى ده درهم پاداش خواهد داشت، و اگر حلال نکند در برابر هر درهمى یک درهم خواهد بود؟»«» و در این معنى اخبار بسیار دیگرى نیز هست. هفتم: بذل پوشاک و مسکن و مانند این ها غیر از آنچه از انواع کمک به مسلمان یاد شد، مانند بذل پوشش و مسکن و وسیله سوار شدن، و دادن وسائل زندگى، و عاریه دادن اثاث و کالا و آنچه مورد نیاز است، و عاریه دادن چارپا و غیره، همگى از ثمرات سخاوت است، و منع و خوددارى از آنها از نتایج بخل به شمار مى رود. و درباره هر یک از آنها فضیلت و ثوابى هست، و در فضیلت آنها اخبارى رسیده است. از آنچه بر ستایش پوشانیدن مؤمن دلالت دارد گفتار امام باقر علیه السّلام است: «اگر حجّى بجا آورم دوستتر دارم تا برده اى و برده اى و برده اى (تا ده برده) آزاد کنم، و مانند آن و مانند آن (تا هفتاد). و اگر یک خانواده مسلمان را سرپرستى کنم، گرسنگى آنها را بر طرف سازم و تنشان را بپوشانم، و آبروى آنها را حفظ کنم، برایم محبوب تر است از اینکه حجّى بجا آورم و حجّى (تا ده حج)، و ده حج و مثل آن (تا هفتاد)».«» و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «هر که برادر [مؤمن ] خود را جامه زمستانى یا تابستانى بپوشاند، بر خداست که او را از جامه هاى بهشت بپوشاند، و بیهوشى هاى مرگ (سکرات موت) را بر او آسان کند، و قبر را بر او وسیع سازد، و به هنگام رستاخیز فرشتگان را با گشاده روئى و بشارت دیدار کند، و این است قول خداى عز و جل: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» 21: 103(انبیاء، 103). «و فرشتگان استقبالشان کنند [و گویند] که این روزى است که به شما وعده مى دادند». و فرمود: «هر که فقیر برهنه اى از مسلمین را بپوشاند، یا به چیزى که زندگى او را سامان دهد کمک کند، خداى عز و جل هفت هزار فرشته بر او بگمارد که تا وقتى که به «صور» دمیده شود براى گناهان او آمرزش بخواهند». هشتم: آنچه براى حفظ آبرو و نفس بذل مى شود آنچه آدمى براى حفظ آبرو و نگاهداشت حرمت و دفع شرّ اشرار و ظلم ستمکاران مى دهد از ثمره سخاوت است و سخاوتمند در این راه کوتاهى نخواهد کرد، و بخیل چه بسا که بخلش او را منع کند و آبرو و حرمت وى را ببرد. و بعضى از اخبار دلالت دارد بر اینکه بذل در این راه حکم صدقه دارد. و پیش از این یاد شد که آنچه آدمى براى حفظ آبروى خود مى دهد صدقه است. و همچنین بذل آنچه به مقتضاى مروّت و عادت است از ثمرات جود و سخاوت مى باشد، و هر که از آن خوددارى کند بخیل است. نهم: آنچه در مورد منافع عمومى خرج مى شود آنچه در منافع عامّه انفاق مى شود و خیرات جارى مانند ساختن مسجد و مدرسه و کاروانسرا و پل و روان ساختن قنات و امثال این ها اثرش سالیان دراز باقى مى ماند و سود و ثوابش همواره به صاحبش مى رسد. و پاداش این ها بر کسى پوشیده نخواهد بود. و اخبارى که در ستایش و فضیلت این ها رسیده از حدّ شمار فزون است، و به سبب مشهور بودن نیازى به ذکر آنها نیست. تنبیه فرق بین انفاق و برّ و معروف بدان که لفظ انفاق و معروف (کار پسندیده و شایسته) و برّ (نیکى) شامل همه انفاق هاى واجب و مستحبّى است که گفته شد، و فرق بین آنها این است که: انفاق اختصاص به مال دارد، و معروف نام جامعى است براى همه آنچه از اطاعت خدا و تقرّب به او و احسان به مردم شناخته مى شود، و هر چه فعل یا ترک آن را شرع راجح شمرده است، و این از صفات غالب است یعنى امرى است که بین مردم کار پسندیده و شایسته (معروف) نامیده مى شود و وقتى آن را ببینند بد و ناپسند نمى شمرند. ولى مراد از معروف در اخبار غالبا خوبیها و خیرات مربوط به مال است. و برّ مانند معروف در اصل شامل همه کارهاى نیک است، و در اخبار غالبا متعلّق به مال در مورد همه انفاقاتى است که قبلا ذکر شد. و گاهى به غیر از صدقه اطلاق مى شود به این جهت که روایت است که: «برّ و صدقه فقر را برطرف مى کند و بر عمر مى افزاید». و ظاهرا ذکر صدقه بعد از برّ ذکر خاصّ بعد از عام است و بنا بر این وجهى براى تخصیص برّ به صدقه وجود ندارد. امّا صدقه شامل همه اقسام انفاق است که قبلا یاد شد بجز مروّت. و به هر حال، شکّى نیست که آیات و اخبار در فضیلت مطلق انفاق و معروف و برّ دلالت بر فضیلت هر یک از وجوه انفاق که ذکر شد دارد، مانند این آیات کریمه: «انْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ» 2: 267(بقره، 267) «از خوبها و پاکیزه هاى آنچه به دست آورده اید و آنچه براى شما از زمین بیرون آوردیم انفاق کنید». «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلانْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ الا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ الَیْکُمْ وَ انْتُمْ لا تُظْلَمُونَ» 2: 272(بقره، 272) «آنچه از خوبى ها انفاق کنید براى خودتان است، و جز براى رضاى خدا انفاق نکنید، و آنچه از خوبى ها انفاق مى کنید به تمامى به شما مى رسد و ستم نمى بینید». «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى...» 2: 177(بقره، 177) «و از مال خویش با اینکه آن را دوست دارد به خویشان و یتیمان و... بدهد». «قُلْ ما انْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الاقْرَبینَ...» 2: 215(بقره، 215) «بگو هر چه از خوبى ها انفاق مى کنید براى پدر و مادر و نزدیکان و... باشد». «یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا انْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ انْ یَأْتِىَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ» 2: 254(بقره، 254) «اى کسانى که ایمان آورده اید پیش از آنکه روزى بیاید که در آن خرید و فروش و دوستى و شفاعت نباشد از آنچه به شما روزى داده ایم انفاق کنید». «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ فى سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ...» 2: 261(بقره، 261) «مثل کسانى که اموال خویش را در راه خدا انفاق مى کنند، چون دانه اى است که هفت خوشه رویانیده که در هر خوشه صد دانه باشد..». «الَّذینَ یُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ فى سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما انْفَقُوا مَنّا وَ لا أذىً لَهُمْ اجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» 2: 262(بقره، 262) «کسانى که اموال خویش را در راه خدا انفاق مى کنند و سپس در پى انفاقى که کرده اند منّتى نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنها نزد پروردگارشان است، نه بیمى دارند و نه غمگین مى شوند». و گفتار رسول خدا صلى اللّه علیه و آله: «نخستین کسى که به بهشت در آید نیکى (معروف) و اهل آن است، و نیز اول کسى که در کنار حوض بر من وارد مى شود». و سخن آن حضرت صلى اللّه علیه و آله: «برکت به خانه اى که در آن نیکى و احسان مى شود زودتر از فرو رفتن کارد در کوهان شتر یا رسیدن سیل به جایگاه آن مى رسد». و قول امام باقر علیه السّلام: «محبوب ترین بندگان خدا در نزد خدا کسى است که نیکى و نیکوکارى را دوست داشته باشد». و گفتار حضرت صادق علیه السّلام: «از لوازم بقاء مسلمین و بقاء اسلام این است که اموال به دست کسى افتد که حق را درباره آن بشناسد و در راه خیر و نیکى بکار برد، و از عوامل فناء اسلام و مسلمین این است که اموال در دست کسى قرار گیرد که حقّ آن را نمى شناسد و در راه نیکى و احسان بکار نمى برد». و نیز سخن آن حضرت علیه السّلام: «خوبى را همانند نامش یافتم، و چیزى برتر از نیکى نیست مگر پاداش آن». و قول آن حضرت علیه السّلام به زراره: «سه چیز است که اگر مؤمن آنها را بیاموزد باعث فزونى عمر و دوام نعمت او مى شود. پرسیدم: آنها کدامند؟ فرمود: طولانى کردن رکوع و سجود در نماز، و طولانى نشستن بر سفره در موقع مهماندارى و اطعام، و نیکوئى کردن به کسى که شایسته آن است». و نیز سخن آن حضرت علیه السّلام: «از لغزشهاى نیکان و نیکوکاران در گذرید، و آنان را ببخشائید، که دست خدا بر سر ایشان چنین است - امام دست خود را مانند سایبان نگاهداشت». و گفتار آن حضرت علیه السّلام: «کارهاى نیک و شایسته آدمى را از حوادث سوء و افتادن هاى بد نگاه مى دارد». و فرمود: «بهشت را درى است به نام معروف، داخل آن نمى شود مگر اهل معروف، و اهل معروف در دنیا همان اهل معروف در آخرتند»: یعنى همان گونه که در دنیا کارشان نیکى است در آخرت نیز چنین اند، حسنات خود را به هر که بخواهند مى بخشند، چنانکه امام صادق علیه السّلام در خبر دیگرى فرمود: «در آخرت به آنان گفته مى شود: گناهان شما بخشوده شد، ایشان هم حسنات خود را به هر که بخواهند مى بخشند و به بهشت در مى آیند». و فرمود: «یاران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم گفتند: یا رسول اللّه، پدران و مادران ما فداى شما نیکوکاران در دنیا به نیکى خود شناخته مى شوند، در آخرت به چه چیز شناخته مى شوند؟ فرمود: خداوند چون بهشتیان را به بهشت در آورد، باد خوشبوى را فرمان دهد که به اهل نیکى و معروف بپیوندد، پس از آن هیچ یک از آنان به جمع بهشتیان نمى گذرد مگر آنکه بوى او را مى یابند، و مى گویند: این از اهل نیکوئى است».«» و از آنها - یعنى از رذائل قوه شهویّه -: طلب حرام (حرامخوارى) و اجتناب نکردن از آن است. شکّى نیست که این خوى از نتایج حبّ دنیا و حرص بر آن است، و آن از بزرگترین مهلکات است به طورى که بیشتر کسانى که به هلاکت افتادند بدان سبب بوده، و اکثر مردم که از سعادت محروم گشتند به واسطه آن شده، و از توفیق رسیدن به خدا بدان جهت باز ماندند. کسى که تأمّل کند مى داند که خوردن حرام بزرگترین حجاب بنده از نیل به درجه نیکان (ابرار)، و نیرومندترین مانع او از وصول به عالم انوار است. حرامخوارى موجب تاریکى و تیرگى خانه دل است و همین باعث خباثت و غفلت آن مى شود، و همو علّت بزرگ خسران و هلاکت نفس و قویترین سبب گمراهى و خباثت آن است. و همان است که عهد خداوند و مقام انسانى را به فراموشى مى سپارد، و آدمى را به پرتگاههاى گمراهى و هلاک مى افکند. دلى که از حرام پرورده شده کجا و استعداد و قابلیّت براى دریافت فیضهاى عالم قدس کجا و نطفه اى که از حرام پدید آمده کجا و وصول به مرتبه انس [با خدا] کجا و چگونه پرتو نور عالم بالا به دلى تابد که دودهاى سیاه و تیره غذاى حرام آن را تاریک ساخته؟ و چگونه پاکى و صفا براى نفسى حاصل شود که کثافات مال شبهه ناک آن را آلوده و چرکین کرده؟ به همین سبب امینان وحى و پیامبران الهى و اصحاب و حاملان شرع نهایت دور باش و تحذیر از آن فرموده اند، و به شدّت هر چه تمامتر از آن منع کرده اند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خدا را فرشته اى است بر بیت المقدس که هر شب ندا مى کند که هر که حرامى بخورد هیچ سنّت و فریضه اى (مستحب و واجبى) از او قبول نخواهد شد». و فرمود: «کسى که باک نداشته باشد که مال را از کجا به دست آورد، خدا هم باک ندارد که او را از کجا وارد دوزخ کند». و فرمود: «هر گوشتى که از حرام روئیده شود آتش به آن سزاوارتر است». و فرمود: «هر که از طریق گناه و حرام مالى به دست آورد و با آن صله رحم یا تصدق یا در راه خدا انفاق کند، خداوند این همه را جمع کند، و آنگاه او را به دوزخ برد». و فرمود: «بیش از هر چیز بعد از خود بر امّتم از کسبهاى حرام و شهوت پنهانى و ربا مى ترسم». و فرمود: «هر که مالى از حرام به دست آورد، اگر آن را صدقه دهد از او قبول نمى شود، و اگر بعد از خود باقى گذارد توشه راه جهنّم او مى شود«»». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «هر گاه کسى مالى را از غیر کسب حلال به دست آورد، و با آن حج کند و لبّیک گوید، ندا رسد: لا لبّیک و لا سعدیک و اگر از حلال باشد، خطاب آید: لبّیک و سعدیک«»». و فرمود: «اثر کسب حرام در فرزندان و ذرّیّه نمودار مى شود». و درباره این قول خداى تعالى: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورا» 25: 23(فرقان، 23). «و به عملهائى که انجام داده اند پردازیم و آن را غبارى پراکنده کنیم». فرمود: «اگر اعمال آنها از کتان سپیدتر باشد، خداى عز و جل فرماید: غبارى شوید. و این براى آن است که اگر حرام براى آنها دست مى داد مى گرفتند«»». و امام کاظم علیه السّلام فرمود: «حرام نمو نمى کند، و اگر نمو کند مبارک نخواهد بود، و اگر کسى آن را انفاق کند پاداش ندارد، و آنچه از حرام بعد از خود گذارد توشه راه جهنّم او خواهد شد». و در خبر است: «بنده اى را در روز قیامت نزد ترازوى اعمال نگاه دارند، و اعمال حسنه او مانند کوهها باشد، پس درباره سرپرستى عائله و رسیدگى به آنها و از مال او که از کجا به دست آورده و در چه راهى خرج کرده، پرسش شود تا جائى که این مطالبات همه اعمال او را از بین ببرد و هیچ حسنه اى برایش نماند. آنگاه فرشتگان ندا کنند: این کسى است که عیال او حسناتش را در دنیا خوردند و امروز در گرو اعمال خویش است». و وارد شده است که: «زن و فرزندان آدمى در روز قیامت به وى مى آویزند و او را در پیشگاه خداى تعالى نگه مى دارند و مى گویند: پروردگارا، حقّ ما را از او بگیر که او آنچه را که جاهل بودیم به ما نیاموخت، و غذاى حرام به ما خورانید و ما نمى دانستیم. آنگاه براى آنها از او قصاص گرفته شود [1]». __________________________________________________ [1] براى این دو خبر اخیر سندى نیافتیم. این دو در «احیاء العلوم»: 3 - 30 ذکر شده، از اولى: به «در خبر است» و از دومى: به «و گویند» تعبیر شده است. فصل 33 کمیابى و دشواریابى حلال کسى که طالب نجات است باید از حرام بگریزد همچنانکه از شیر درنده و مار سیاه گزنده فرار مى کند. و در امثال زمان ما کجا این حال دست مى دهد که جز آب فرات و علف بیابان حلالى نمانده، و غیر از آن را دستهاى دشمن آلوده کرده و معاملات را به فساد کشانده هیچ درهمى نیست مگر آنکه دستهاى غاصبان پى - در پى به آن رسیده، و هیچ دینارى نیست مگر اینکه مکرر از دست صاحبش به زور بیرون رفته. بیشتر آب ها و زمین ها مغصوب است، و چگونه مى توان به حلّیّت خوردنى ها یقین حاصل کرد و حال آنکه اکثر دامها و حیوانات از صاحبان آنها به غارت گرفته شده، و از کجا مى توان به حلّیّت گوشتها و لبنیّات و چربى ها باور نمود. بسیار بعید است هیچ تاجرى را نمى یابى مگر اینکه معامله او با ظالمان است، و هیچ کارمند و کارگرى نیست مگر اینکه شریک اهل جور و ستم از عمّال سلاطین است. بالجمله: حلال در امثال زمان ما مفقود و راه وصول به آن مسدود است. و قسم به جان خودم که فقدان حلال آفتى است که از زیان آن خانه دین ویران و از آتش آن بوستان خلق سوزان است. و ظاهر این است که حال اکثر اعصار چنین بوده. و از این رو حضرت امام صادق علیه السّلام فرمود:«المؤمن یأکل فی الدّنیا بمنزلة المضطرّ» «خوراک مؤمن در دنیا خوراک شخص مضطر است». مردى به امام کاظم علیه السّلام عرض کرد: «از خداى - جلّ و عزّ - بخواهید که حلال روزى من کند، فرمود: مى دانى حلال چیست؟ گفت: کسب پاک. فرمود: على بن الحسین علیهما السّلام مى فرمود: حلال روزى برگزیدگان است، و لکن بگو: خدایا روزى فراخ و گسترده تو را مسئلت مى کنم». با این همه مؤمن نباید از تحصیل حلال مأیوس باشد و بین اموال فرق نگذارد، که خداى سبحان اجلّ و اعظم است از اینکه بندگان خود را به خوردن حلال مکلّف سازد امّا راه تحصیل آن را بر آنان ببندد. فصل 34 انواع اموال بدان که اموال بر سه گونه است: حلال واضح و معلوم، حرام واضح و معلوم، و شبهه ناک. و هر یک از این ها را درجاتى است، زیرا حرام اگر چه همه اقسامش خبیث و پلید است، و لیکن بعضى از آنها خبیث تر و پلیدتر است، چنانکه حرمت مالى که به وسیله معامله فاسد گرفته مى شود با تراضى دو طرف مثل حرمت مال یتیمى که به قهر و سرکوبى گرفته شود نیست. و همچنین مال حلال هر چند همه اقسامش خوب و پاک است، و لیکن برخى از آنها پاکیزه تر است. و مال مشتبه همه اش مکروه است امّا کراهت بعضى شدیدتر است. و همچنان که پزشک مى گوید که هر شیرینى و حلوایى گرم است و لکن بعضى در درجه اول گرم است و بعضى در درجه دوم و بعضى سوم و بعضى چهارم، همچنین است حرام، که بعضى در درجه اول خبیث و پلید است و بعضى در درجه دوم... و همین طور حلال در صفا و پاکى، و درجات شبهه در کراهت. امّا حرام، یا ذات و عین آن حرام است، مانند سگ و خوک و خاک و غیر این ها، یا به سبب صفتى که در آن پدید آمده حرام شده است، مانند شراب (خمر) به واسطه آنکه مست کننده است و طعام مسموم و زهر آلود، یا به علّت خللى که در اثبات مالکیّت و تصرف آن رخ نموده، و این را اقسام بسیار است، مانند مالى که به ظلم و قهر و غصب و دزدى و خیانت در امانت و مانند این ها گرفته شده، و غش (مکر و تقلّب) و تلبیس و رشوه و کم فروشى، و یا به یکى از معاملات فاسد از ربا و صرف (آنچه صرّاف از تبدیل نقدى به نقد دیگر زیادت ستاند) و احتکار و غیر این ها که در کتب فقه مذکور است. و خداى سبحان در آیات بسیارى از همه این ها نهى فرموده، مانند این آیه شریفه: «وَ لا تَأْکُلُوا امْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» 2: 188(بقره، 188) «اموال همدیگر را به باطل (و ناحق) مخورید». و آیه شریفه: «انَّ الَّذینَ یَأکُلُونَ امْوالَ الْیَتامى ظُلْما...» 4: 10(نساء، 9) «کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى خورند..». و در خصوص ربا مى فرماید: «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبا انْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» 2: 278(بقره، 278) «اى کسانى که ایمان آورده اید، از خدا بترسید و اگر به راستى مؤمنید باقیمانده ربا را رها کنید». سپس فرمود: «فَإنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» 2: 279«و اگر چنین نکردید بدانید که با خدا و رسول خدا در جنگید». و پس از آن فرمود: «وَ انْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ امْوالِکُمْ» 2: 279(بقره، 279) «و اگر توبه کردید سرمایه هاتان از آن شماست». و فرمود:«وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أصْحابُ النَّارِ» 2: 275(بقره، 275) «و هر که [به ربا] باز گردد آنها دوزخیانند». در این آیات، ربا در بادى امر کشاننده به جنگ با خدا، و در پایان وسیله دوزخى شدن قرار داده شده است. و در مذمّت هر یک از آنها بخصوص، اخبار بسیار رسیده و در کتب اخبار و فقه مذکور است، و تفصیل همه محرّمات موکول به کتب فقه است و جاى بیان آنها اینجا نیست و باید به کتابهاى فقها رجوع کرد. فرق بین رشوه و هدیه چون در بعضى از موارد بین رشوه و هدیه اشتباه مى شود باید فرق آن دو را روشن کنیم، بنابراین مى گوئیم: در اینجا چند صورت است: اول - آنکه کسى مالى براى بعضى از برادران [دینى ] خود به قصد انس و الفت گرفتن و تأکید دوستى و محبّت بفرستد. معلوم است که این، هدیه و حلال است، خواه با این کار قصد ثواب اخروى و تقرب به خداى تعالى نیز داشته باشد، یا صرفا به قصد اظهار دوستى و مودّت باشد. دوم - آنکه مقصود از بذل چیزى گرفتن عوض مالى باشد مثل اینکه فقیرى براى غنى، و غنى براى غنىّ دیگر به طمع عوض بیشتر یا مساوى هدیه فرستد. این نیز نوعى هدیه است و در حقیقت هبه (بخشش) به شرط عوض است، و هر گاه آنچه طمع داشته به او برسد بى شک حلال است. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «ربا دو گونه است: خوردنى (حلال) و ناخوردنى (حرام). امّا آنکه خوردنى است هدیه اى است که براى کسى بفرستى و انتظار دریافت بیش از آن داشته باشى، این ربا قابل خوردن است، و این است معنى قول خداى تعالى: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِبا لِیَرْبُوَا فى امْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ» 30: 39(روم، 39) «آنچه به عنوان ربا (هدیّه) مى دهید تا در مالهاى مردم فزونى یابد نزد خدا فزونى نیابد». و امّا آنکه قابل خوردن نیست، همان است که خداى عز و جل از آن نهى فرموده، و بر آن وعده جهنّم داده است».«» و از آن حضرت روایت است که فرمود: «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: هدیه بر سه قسم است: هدیه براى عوض، و هدیه براى رشوه و مداهنه، و هدیه براى خداى عز و جل».«» و از بعضى اخبار استفاده مى شود که اگر چشمداشت او را هم براى عوضى که توقّع دارد بجا نیاورد حلال خواهد بود، مانند خبر اسحاق بن عمار از امام صادق علیه السّلام، وى مى گوید: «به امام عرض کردم فقیرى براى من هدیه اى مى فرستد و مقصودش این است که به او عوض دهم، آن را مى گیرم و چیزى به او نمى دهم آیا این هدیه براى من حلال است؟ فرمود: آرى حلال است، و لیکن از اینکه چیزى به وى بدهى غفلت مکن».«» و اینکه آیا در صورت دادن عوضى که از مال خود او نباشد بلکه از اموالى باشد که مردم به او داده اند تا به مصرف فقرا برساند از قبیل زکات و خمس و دیگر وجوه برّ، حلال است یا نه، ظاهرا اگر شخصى که هدیه فرستاده از اهل استحقاق باشد و اگر این هدیه را هم نمى فرستاد باز به او مى داد گرفتن آن هدیه حلال است، ولى [احتیاط نگرفتن است زیرا] در آن نکته قابل تأمّلى هست که بعدا بیان خواهد شد. سوم - آنکه مقصود از هدیه فرستادن این باشد که گیرنده در کار معیّنى به او کمک کند، مثل کسى که به سلطان یا صاحب جاه و شوکتى احتیاج داشته باشد و به نماینده آنها یا شخص با نفوذى هدیه دهد. در این صورت باید به آن عمل بنگرد، اگر آن کار حرام است، مانند سعى براى درخواست برقرارى وظیفه و مستمرّى حرام یا ظلم به انسانى یا امثال این ها، یا کارى واجب است، مثل دفع ظلم یا رهانیدن حقّى که راه چاره منحصر به آن باشد، یا دادن گواهى معیّنى، یا حکم شرعیى که بر او واجب است، و مانند این ها، این رشوه است و گرفتن آن حرام است. و اگر آن عمل مباح باشد نه حرام و نه واجب، چنانچه در آن رنج و زحمتى است، به طورى که اجیر کردن کسى بر آن جائز باشد، آنچه گرفته مى شود حلال و به منزله دستمزد (جعاله) است، مثل اینکه بگوید: این پول را به حاکم برسان و یک دینار حق الزحمه تو. یا بگوید: فلانى را آماده ساز که در فلان کار به من کمک کند و یا فلان چیز را به من بدهد، و این کار با زحمت و گفتگوى بسیار حاصل شود، آنچه در این موارد مى گیرد مباح و حلال است، هر گاه غرض و هدف مشروع و مباح باشد، و این مانند پولى است که وکیل قاضى براى دفاع در خصومتى بگیرد، به شرط اینکه از حق تجاوز نکند. و اگر کارى که انجام مى دهد زحمتى ندارد، مثل گفتن یک کلمه یا کار کوچکى که هیچ رنجى دارد، امّا با وجود این آن کلمه یا آن کار کوچک سودمند باشد، مثل اینکه به دربان بگوید: بگذار این شخص نزد حاکم برود، بعضى از علما گفته اند: گرفتن هدیه براى آن حرام است، زیرا جایز بودن آن در شرع ثابت نشده. و شبیه به این مورد، عوض گرفتن پزشک براى گفتن یک کلمه است مثل اینکه یک دوا را نام ببرد. امّا این فتوا قابل تأمّل است، زیرا ظاهرا این عوض گرفتن در صورتى که کار مشروع باشد و بر او (گیرنده) واجب نباشد جایز است. چهارم - آنکه مقصود او از هدیّه فرستادن تحصیل دوستى و محبّت باشد، و لکن نه فقط براى جلب دوستى بلکه منظور این باشد که به واسطه جاه و مقام او به بعضى از اغراض خود برسد، به طورى که اگر جاه و مرتبه او نبود براى او هدیه نمى فرستاد. پس اگر جاه و مرتبه او به واسطه علم یا تقوا یا اصل و نسب خانوادگى باشد مسأله آسان تر است. و ظاهرا گرفتن هدیه در این مورد مکروه است، زیرا در ظاهر هدیه است امّا در واقع همانند رشوه است. و اگر براى مقام اجتماعى وى باشد از قبیل قضاء یا حکومت یا سرپرستى صدقات یا وقف یا مأمور گرفتن مالیات و از این قبیل شغلها که منصبهاى حکومتى است، ظاهرا دریافت آن حرام است البته در صورتى که اگر آن سرپرستى و مقام نبود آن هدیّه به او داده نمى شد، و علت حرمت آن است که این رشوه اى است که به صورت هدیّه در آمده است، زیرا قصد کنونى از آن تقرب جستن و طلب محبّت است، و لکن مقصود حقیقى منحصر است به این نوع کسب محبّت، و معلوم است که رسیدن به آنچه در دست سرپرستهاست چیست؟ رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «زمانى خواهد آمد که حرام به عنوان هدیّه حلال شمرده شود، و کشتار به جاى موعظه جایز پنداشته شود، بى گناه کشته مى شود تا عامّه مردم پند گیرند». و روایت است که آن حضرت صلى اللّه علیه و آله شخصى را براى گرفتن زکات از قبیله ازد فرستاد، چون بازگشت برخى از آنچه را آورده بود نگاهداشت، و گفت: این از شما و این هم هدیّه اى است که به من داده اند. پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله فرمود: «اگر راست مى گویى چرا در خانه پدر و مادرت ننشستى تا براى تو هدیّه بیاورند سپس فرمود: چرا هر گاه یکى از شما را به عملى مى گمارم مى گوید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش ننشست تا برایش هدیه فرستند سوگند به آن که جانم در دست اوست، هیچ کس چیزى به ناحق نمى گیرد مگر اینکه در قیامت آن را بر دوش دارد، زینهار که کسى از شما در روز قیامت شترى که بانگ برمى دارد یا گاوى که فریاد مى کند یا گوسفندى که بع بع سر مى دهد با خود نیاورد... آنگاه دست خود را چندان بلند کرد که سفیدى زیر بغلش نمایان شد، و فرمود: آیا ابلاغ کردم؟ خدایا گواه باش».«» بنابراین سزاوار هر حاکم (استاندار، فرماندار...) و قاضى و غیر آنان از صاحبان مشاغل حکومتى آن است که فرض کند که بدون شغل در خانه پدر و مادرش نشسته است، آنچه در آن حال به او مى دهند اکنون هم اگر بفرستند بگیرد، و آنچه را با گوشه نشینى اش نمى فرستند گرفتنش حرام است، و در آنچه از عطایاى دوستانش چنین اشکالى بر آن وارد باشد شبهه ناک است و طریق احتیاط در آن روشن است. پیوست پرهیز و ورع از حرام ضد ناپرهیزى و عدم اجتناب از حرام احتیاط و احتراز از آن است، و این یکى از دو معنى ورع است. زیرا ورع دو گونه تفسیر شده: یکى پرهیز و اجتناب از خوردن و طلب کردن و گرفتن و بکار بردن مال حرام، و دیگر نگاهداشتن خود از مطلق معاصى و منع نفس از آنچه سزاوار نیست. ورع به معنى اول ضدّ عدم اجتناب از مال حرام است، و ناپرهیزى از مال حرام از رذائل قوه شهوت مى باشد، و به معنى دوم ضدّ صفت حرص بر مطلق گناه است، و این حرص از رذائل هر دو قوه غضب و شهوت است. ظاهر این است که تقوا مرادف ورع است، و براى تقوا نیز دو تفسیر هست: یکى، خوددارى و پرهیز از اموال حرام، که تقوا در بعضى اخبار بر این معنى اطلاق شده، و دوم ملکه خویشتن دارى و پرهیز از مطلق گناهان به سبب ترس از ناخشنودى خداوند و براى طلب رضاى او. تقوا به معنى اول ضدّ ناپرهیزى از مال حرام و رذیلت قوه شهوت است، و به معنى دوم ضدّ ملکه ارتکاب معاصى و رذیلت هر دو قوه با هم است. امّا لازمه طریقه ما این است که ورع و تقوا در اینجا به تفسیر اول ذکر شود، و به تفسیر دوم در مقام چهارم که متعلّق به دو یا سه قوه از رذائل و فضائل است ذکر خواهد شد. و لیکن در اینجا آنچه را که در فضیلت آن دو وارد شده یاد مى کنیم، زیرا آنچه در فضیلت آن دو به تفسیر دوم وارد شده بر فضیلت آن دو به تفسیر اول نیز دلالت مى کند، و نیز به این دلیل که در تجدید و از سر گرفتن عنوان جداگانه براى مطلق معصیت و ذکر آنچه در ذمّ آن وارد شده و سپس در پى آن ذکر ضدّ آن یعنى ورع و تقوا به تفسیر اعم فایده اى متصور نیست. زیرا بعد از ذکر همه اجناس و انواع و اصناف معاصى و طاعات و احکام و لوازم و نکوهش و ستایش آنها، از سر گرفتن ذکر مطلق معصیت یا طاعت فایده اى ندارد، زیرا که غرضى جز ذکر آنچه در ذمّ مطلق معصیت و مدح مطلق طاعت وارد شده به آن دو تعلّق نخواهد داشت، و این امرى است آشکار که نیازى به آن در کتابهاى اخلاق نیست. بلى، ما به مطلق گناه و ضدّ آن، یعنى ورع و تقوا به معنى اعم، اجمالا اشاره مى کنیم، تا همه انواع و اقسام را ضبط کرده باشیم. فصل 35 ستایش ورع پارسائى و پرهیز از حرام بزرگترین باعث و وسیله نجات و عمده چیزى است که آدمى را به سعادتها و درجات عالى مى رساند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خیر دینکم الورع» «بهترین صفت دین شما پرهیزکارى است». و فرمود:«من لقى اللّه سبحانه ورعا أعطاه اللّه ثواب الإسلام کلّه». «هر که در حالى که از اهل ورع و پرهیزکارى است خداى سبحان را ملاقات کند خداوند تمامى ثواب اسلام را به او عطا مى فرماید». و در یکى از کتب آسمانى آمده است که: «و امّا اهل ورع، من شرم مى کنم که ایشان را به محاسبه بکشم». و امام باقر علیه السّلام فرمود:«انّ أشدّ العبادة الورع» «سختترین عبادت ورع است». و فرمود: «شیعه ما نیست مگر کسى که پرهیزکارى را شعار خود سازد و خدا را اطاعت کند، پس از خدا بترسید و به امید آنچه نزد خداست عمل کنید. میان خدا و هیچ کس خویشاوندى و قرابتى نیست. دوستترین و گرامى ترین بندگان در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین آنان است». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:«اوصیک بتقوى اللّه و الورع و الاجتهاد و اعلم انّه لا ینفع اجتهاد لا ورع فیه». «ترا به تقواى خدا و ورع و کوشش سفارش مى کنم، و بدان که کوششى که در آن ورع نباشد سودى ندهد». و فرمود:«اتّقوا اللّه و صونوا دینکم بالورع» «از خدا بترسید و دین خود را با ورع پاسدارى کنید». و فرمود:«علیکم بالورع فانّه لا ینال ما عند اللّه الا بالورع» «پرهیزکارى کنید، که به آنچه نزد خداست جز به ورع نتوان رسید». و فرمود: «خداوند براى کسى که از گناه بپرهیزد ضامن شده است که او را از آنچه مکروه دارد به آنچه دوست دارد ببرد، و روزى را از جائى که گمان نداشته باشد به او برساند». و فرمود:«انّ قلیل العمل مع التّقوى خیر من کثیر بلا تقوى» «عمل کم با تقوا بهتر است از عمل بسیار بدون تقوا». و فرمود:«ما نقل اللّه عبدا من ذلّ المعاصى إلى عزّ التّقوى الا أغناه من غیر مال، و اعزّه من غیر عشیرة، و آنسه من غیر بشر». «خداوند بنده اى را از ذلّت گناهان به عزت تقوا نبرد مگر اینکه او را بى مال غنى و بى نیاز گرداند، و بى قوم و عشیره عزیز کند، و بدون آدمیزاد با خود مأنوسش سازد». و فرمود:«انّما أصحابى من اشتدّ ورعه، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه، فهؤلاء أصحابى». «اصحاب من تنها کسانى اند که ورعشان بسیار است، و براى آفریدگار خود عمل مى کنند، و از او امید ثواب دارند، اینان اصحاب منند». و فرمود:«ألا و انّ من اتّباع أمرنا و ارادته الورع، فتزیّنوا به یرحمکم اللّه، و کبّدوا أعداءنا به ینعشکم اللّه». «بدانید که از پیروى امر ما و خواستن آن ورع است، پس خود را به آن بیارائید خدا شما را بیامرزد، و به وسیله ورع بر دشمنان ما غلبه کنید خدا به شما رفعت بخشد». و فرمود: «ما را با ورع خود یارى کنید، هر که از شما خداى تعالى را با ورع ملاقات کند، نزد خدا گشایشى خواهد داشت. خداى عز و جل مى فرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَاولئِکَ مَعَ الَّذینَ انْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبیَّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أولئِکَ رَفیقا» 4: 69. (نساء، 68) «کسانى که خدا و رسول را اطاعت کنند با کسانى [همنشین و همدم ] اند که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده از پیامبران و راستى پیشگان و شهیدان و صالحان (شایستگان و درستکاران) و اینان نیکو رفیقانند». پیامبر از ماست، و صدّیق و شهداء و صالحان نیز از ما هستند». و امام أبو جعفر باقر علیه السّلام فرمود: «خداى عز و جل مى فرماید: اى فرزند آدم، از آنچه بر تو حرام شده دورى کن تا پارساترین مردم باشى». از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که پارسا کیست؟ فرمود: «آن کس که از محرّمات خداى عز و جل پرهیز کند«»». و از آنجا که طلب حرام و اجتناب نکردن از آن باعث هلاکت است، و نجات و سعادت اخروى بستگى به پرهیز از محرّمات دارد، و از طرفى مردم در دنیا به خوراک و پوشاک و مسکن نیازمندند، در فضیلت کسب حلال اخبار بسیار وارد شده است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: «طلب حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است». و فرمود: «کسى که به شب در آید در حالى که به سبب طلب حلال خسته باشد، آمرزیده داخل شب شده است». و فرمود: «عبادت هفتاد جزء است و افضل همه اجزاء، طلب حلال است». و در حدیثى دیگر وارد است که فرمود: «عبادت ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است». و فرمود: «هر که از دسترنج خود بخورد، از صراط برق آسا بگذرد». و فرمود: «هر که از دسترنج خود بخورد، خداوند با رحمت به وى بنگرد و هرگز عذابش نکند». و فرمود: هر که از دسترنج حلال خود بخورد، خداوند درهاى بهشت را به روى او مى گشاید تا از هر درى که بخواهد وارد شود». و فرمود: «هر که از دسترنج خود بخورد، در شمار پیغمبران خواهد بود، و پاداش ایشان را خواهد گرفت». و فرمود: «هر که براى عفّت نمودن و بى نیاز شدن از مردم در طلب دنیا و مال حلال باشد و براى خانواده خود و براى مهربانى کردن و راحت رساندن به همسایه سعى و کوشش کند با چهره اى چون ماه شب چهارده خداى عز و جل را در قیامت ملاقات کند«»». پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم هر گاه مردى را مى دید و از وى خوشش مى آمد مى فرمود: «آیا حرفه و شغلى دارد؟ اگر مى گفتند: نه، مى فرمود: از چشم من افتاد. پرسیدند: به چه سبب؟ فرمود: براى اینکه مؤمن اگر حرفه اى نداشته باشد با دین خود زندگى خواهد کرد». و فرمود: «هر که براى عائله خود سعى و کوشش کند مثل مجاهد در راه خداست». و فرمود: «هر که با پارسائى و پرهیز از حرام در طلب دنیا باشد، درجه شهیدان دارد». و فرمود: «هر که چهل روز حلال بخورد خداوند دل او را نورانى مى کند، و چشمه هاى حکمت را از دل او بر زبانش جارى مى سازد». یکى از صحابه از آن حضرت درخواست کرد که خداى تعالى او را مستجاب الدعوة کند، حضرت به او فرمود: «خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعایت مستجاب شود». امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر که را از اصحاب خود دیدید سلام برسانید و به ایشان بگوئید: فلانى شما را سلام مى رساند، و بگوئید: از خداى عز و جل پروا داشته باشید، و چیزى را بجوئید که به وسیله آن به آنچه نزد خداوند است مى توان رسید، به خدا قسم من شما را امر نمى کنم مگر به آنچه خود را به آن امر مى کنم، پس در کار کوشا باشید، و چون نماز صبح را بجا آوردید بامدادن به دنبال روزى روید، و حلال بجوئید، که خداى عز و جل شما را روزى خواهد داد و بر آن کمک خواهد کرد«»». فصل 36 درآمدهاى حلال بدان که درآمدهاى حلال پنج گونه است: اول - آنچه از مالکى گرفته نشود (یعنى مالکى نداشته باشد)، مثل دستیابى به معادن و احیاء زمینهاى موات، و صید حیوانات، و هیمه کشى و خارکنى، و آب کشیدن از رودخانه ها و نهرها. این ها به شرطى حلال است که به تصرف انسان محترمى در نیامده باشد، و تفصیل این مطلب موکول است به کتاب احیاء موات [از فقه ]. دوم - آنچه به قهر و غلبه از کسى که حرمت اسلامى ندارد گرفته شود مانند فى ء و غنیمت و دیگر اموال کفّار محارب. و این نیز با شروط مقرر در کتاب غنائم و جزیه [از فقه ] براى مسلمین حلال است. سوم - آنچه به رضاى مالک، زنده یا مرده، بدون عوض به دیگرى برسد مانند هبه و میراث و وصیّت و صدقات. این قسم نیز حلال است به شرط آنکه از درآمدهاى حلال به دست آمده باشد، و با دیگر شروطى که در کتاب هبه و مواریث و وصایا و صدقات [از فقه ] مذکور است. چهارم - آنچه به وسیله معاوضه و به تراضى گرفته مى شود، و این نیز حلال است با شرائط و آدابى که در فنّ معاملات فقه ذکر شده از بیع و سلم (پیش فروختن) و اجاره و صلح و شرکت و مضاربه و مزارعه و مساقات و حواله و ضمان و کتابت و خلع و صداق و دیگر معاوضات. پنجم - آنچه از زراعت و منافع حیوانات حاصل مى شود. این ها حلال است هر گاه زمین و تخم و آب و حیوانات به یکى از وجوه یاد شده حلال باشند. این هاست درآمدهاى حلال، که براى طالب سعادت و نجات سزاوار است که آنچه را به دست مى آورد از راه یکى از این ها باشد، و البتّه بعد از فتواى فقیه عادل به حصول شرایط حلال بودن. فصل 37 درجات ورع بعضى از علما پارسائى و پرهیز از حرام را به چهار درجه تقسیم کرده اند: اول - ورع عادلان: و آن اجتناب از هر چیزى است که دست یازیدن به آن مستلزم فسق است، و به سبب آن عدالت زایل مى شود، و به واسطه آن عصیان و جهنّم اثبات مى گردد، و آن ورع و پرهیز از چیزهائى است که فتواى مجتهدان آن را حرام مى شمرد. دوم - ورع صالحان: و آن نیز اجتناب از چیزهاى شبهه ناک است. سوم - ورع از چیزهائى که بیم آن مى رود که انجام آن به حرام یا شبهه منجر شود، اگر چه خود آنها حرام و شبهه ناک نباشد. و آن ترک چیزى است که اشکالى ندارد از ترس اینکه مبادا به آنچه اشکال دارد بیفتد. چهارم - ورع صدّیقان: و آن اجتناب از هر چیزى است که براى خدا نباشد و براى غیر خدا خواسته شود، و تقوا نیّت او را به عبادت خدا تغییر دهد هر چند آن چیز کاملا حلال باشد و ترس کشاندن به حرام یا شبهه هم نباشد. و صدّیقانى که درجه آنان این است که خود را از لذات نفسانى بر کنار ساخته اند و از روى قصد خود را براى خداى تعالى منحصر کرده اند، هر چه را براى خدا نیست حرام مى دانند و به این قول خداى سبحان عمل مى کنند: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» 6: 92(انعام، 92) «بگو خدا، و بگذارشان که در یاوه گوئى خویش بازى کنند». تتمیم امام صادق علیه السّلام فرمود: «تقوا بر سه وجه است: تقوا از ترس آتش و عقاب، و آن ترک حرام است و این تقواى عام است. و تقواى از خدا، که علاوه بر اجتناب از حرام ترک شبهات است، و این تقواى خاص است. و تقوا در [راه ] خدا، و آن ترک حلال علاوه بر اجتناب از شبهه است [1]». و در کتاب الهى به این مراتب اشاره شده است: «لَیْسَ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا اذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ احْسَنُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ المُحْسِنینَ» 5: 93(مائده، 93) «بر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند گناهى نیست در آنچه خورده اند اگر تقوا پیشه کنند و مؤمن باشند و کارهاى شایسته کنند سپس بر تقوا و ایمان استوار باشند و آنگاه همواره تقوا و نیکوکارى کنند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد». و از آنهاست: غدر و خیانت در مال یا ناموس یا آبرو و حرمت کسى. و از افراد و مصادیق آن پنهانى مال مردم را خوردن، و حبس مال دیگرى بدون تنگدستى، و کم فروشى، و غش در __________________________________________________ [1] این روایت از مصباح الشریعة: باب 83 اقتباس شده است. معامله و غیر این ها از قبیل پنهان کردن عیب کالا بر خریدار و فریب و تزویر و ناراستى. و این همه از خباثت قوه شهویّه و رذائل هلاک کننده آن است. و در مذمّت خیانت اخبار بسیار وارد شده، و همه آنچه بر نکوهش تجاوز به حقوق مردم و گرفتن اموال آنان بدون رضایتشان دلالت دارد بر ذمّ خیانت نیز دلالت دارد. ضدّ خیانت، امانت است، و در ستایش و فضیلت و فوائد آن اخبار بسیار رسیده است. امام صادق علیه السّلام فرمود:«انّ اللّه عزّ و جلّ لم یبعث نبیّا الا بصدق الحدیث و اداء الأمانة إلى البرّ و الفاجر» «خداى عز و جل هیچ پیغمبرى را مبعوث نفرمود مگر با راستگوئى و اداى امانت به نیکوکار و بدکار». و فرمود:«لا تغترّوا بصلاتهم و لا بصیامهم، فإنّ الرّجل ربّما لهج بالصّلاة و الصّوم حتّى لو ترکه استوحش، و لکن اختبروهم بصدق الحدیث و اداء الامانة». «به نماز و روزه مردم فریب نخورید، چه بسا که مردى چنان به نماز و روزه شیفته و فریفته مى شود که اگر آن را ترک کند وحشت مى کند، و لیکن آنان را به راستگوئى و اداى امانت بیازمائید». و فرمود:«انظر ما بلغ به علىّ علیه السّلام عند رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم فالزمه، فإنّ علیّا علیه السّلام انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله بصدق الحدیث و اداء الأمانة»«» «بنگر که به چه چیز على علیه السّلام در نزد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم به مرتبه اى که داشت رسید و ملازم آن باش، همانا على علیه السّلام به راستگوئى و اداى امانت به آن مقام رسید». و فرمود:«ثلاث لا عذر فیها لأحد: أداء الأمانة إلى البرّ و الفاجر، و الوفاء بالعهد إلى البرّ و الفاجر، و برّ الوالدین، برّین کانا أو فاجرین [1]». «سه چیز است که در آنها عذرى براى هیچ کس نیست: اداء امانت به نیکوکار و بد کردار، و وفاى به عهد و پیمان نسبت به نیکوکار و بدکار، و نیکى با پدر و مادر، خوب باشند یابد». و فرمود:«کان أبی یقول: اربع من کنّ فیه کمل ایمانه، و إن کان من قرنه إلى قدمه ذنوبا لم ینقصه ذلک، و هی: الصّدق، و أداء الأمانة، و الحیاء، و حسن الخلق [2]». «پدرم مى فرمود: چهار چیز است که در هر که بوده باشد ایمانش کامل است، و اگر از سر تا پایش گناه باشد نقصى به او نرساند و آنها راستگوئى و امانتگزارى و حیا و حسن خلق است». و فرمود: «اهل زمین ما دام که [از خدا] بترسند و امانتگزار باشند و به حق عمل کنند مورد رحمت خواهند بود». به آن حضرت علیه السّلام عرض کردند: «زنى است در مدینه که مردم دختران خود را نزد او مى گذارند که تربیت و اصلاح کند، و با این حال (یعنى با اینکه درآمدش زیاد نیست) کسى را مانند او پر روزى ندیدیم. فرمود: آن زن راستگوست و امانت را ادا مى کند، و این ها روزى را [به طرف آدمى ] جلب مى کند». و اخبار در فضیلت امانت بسیار است. لقمان گفت: «من به این مرتبه از حکمت نرسیدم مگر با راستگوئى و اداى امانت». و هر که در مذمّت خیانت و رسوائى و ننگ دنیوى و عذاب اخروى آن نیک بیندیشد، و در فضیلت امانتگزارى و خیر دنیا و سعادت آخرت آن تأمّل کند، ترک خیانت و پذیرفتن صفت امانت بر او آسان خواهد شد. __________________________________________________ [1] این حدیث در «کافى» باب نیکى به پدر و مادر، از امام باقر (ع) روایت شده و در آن چنین آمده است:«ثلاث لم یجعل الله عز و جل لاحد فیهن رخصة...» ولى در «وسائل»، کتاب ودیعه باب 2، از «کافى» عبارت متن روایت شده است. [2] این حدیث در «کافى» باب حسن خلق از امام صادق (ع) روایت شده ولى در آن «کان أبی یقول» نیست. و از آنهاست: انواع فجور انواع گناهان از زنا و لواط و شرابخوارى و اشتغال به لهو و استعمال آلات آن، از عود و مزمار و رباب و دف و امثال این ها، همه از رذائل قوه شهویه است. و همچنین زینت کردن به طلا و پوشیدن لباس ابریشمى براى مردان، که در نکوهش این دو اخبار بسیار رسیده و چون مشهور است نیازى به ذکر آنها نیست. و از آنهاست: خوض در باطل مراد از خوض (فرو رفتن) در باطل سخن گفتن و حکایت کردن معصیتها و فجور است، مثل حکایت احوال زنان بدکار و مجالس شراب و رفتار اهل فسق و عیّاشى و اسراف ثروتمندان و تکبّر و گردنکشى پادشاهان و عادات و مراسم زشت و ناپسندشان و احوال مذموم و ناشایست آنان، و امثال این ها، که همه از پستى و پلیدى قوه شهوت است. و چون انواع باطل و معاصى بى حدّ و حصر است، فرو رفتن در آنها نیز چنین است و انواع نامحدود دارد، و کم گفتارى است که گشوده شود و منتهى به یکى از آنها نشود، پس راه خلاص از این ها ممکن نیست مگر اینکه به قدر حاجت از امور مهمّ دین و دنیا سخن گفته شود. و چه بسا که از آدمى سخنى از انواع خوض در باطل صادر شود که او را هلاک کند در حالى که او خود آن را کوچک مى شمرد، زیرا اکثر یاوه گوئى و فرو رفتن در باطل حرام است، و از این رو رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: «بزرگترین مردم از حیث گناه در روز قیامت کسى است که در باطل بیشتر فرو رفته باشد». و به این معنى اشاره دارد قول خداى تعالى: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ» 74: 45(مدثر، 45). «و با یاوه گویان یاوه مى گفتیم». و نیز آیه شریفه: «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ» 4: 140(نساء، 139) «با آنها منشینید تا به سخن دیگرى بپردازند». و پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «گاه آدمى سخنى که خشنودى خدا در آن است مى گوید و خود نمى داند که این او را به مقامى مى رساند، پس خدا خشنودى خود را تا قیامت براى او مى نویسد. و دیگرى سخنى مى گوید که ناخشنودى و سخط خداوند در آن است، و خود گمان نمى برد که این او را به کجا مى برد، پس خدا ناخوشنودى خود را تا قیامت بر او مقرر مى فرماید«»». از سلمان فارسى - رضى اللّه عنه - نقل شده است که: «در قیامت کسانى از همه گناهشان بیشتر است که سخن آنها در گناه و معصیت خدا بیشتر باشد». مردى از انصار به مجلس کسانى که یاوه مى گفتند و در باطل فرو رفته بودند مى گذشت، به آنان گفت: «وضو بگیرید، که بعضى از آنچه مى گوئید از حدث بدتر است». خوض در باطل، ذکر و نقل گناهانى است که در گذشته واقع شده فقط براى میل و خواهش نفس بى آنکه نیازى به گفتن آنها باشد. پس این غیر از غیبت و سخن چینى و دشنام و ستیزه و جدال و امثال این هاست. و حکایت بدعتها و مذاهب فاسد نیز داخل در خوض و یاوه گوئى است، زیرا سخن گفتن درباره آنها خوض در باطل و مورد نهى است. و از آنهاست: سخن بیهوده و پرگوئى سخن بیهوده گفتن یعنى تکلّم درباره چیزى که نه فایده دنیوى دارد و نه سود اخروى. و پرگوئى و هرزه گوئى اعمّ از آن است. زیرا زیاده سخن گفتن شامل سخن بى فایده و سخن بیش از قدر حاجت نیز مى شود. کسى که مى تواند با یک کلمه مقصود خود را بگوید: اگر دو کلمه بگوید کلمه دوم زیادى است، یعنى زیاده بر نیاز است. و شکّى نیست که سخنان بى فایده گفتن مذموم است اگر چه گناه و حرام نباشد. و این صفت ناشى از پستى قوه شهویّه است، زیرا انگیزه آن جز مجرّد میل و هواى نفس نیست. راز مذموم بودن آن این است که موجب تباه شدن وقت و مانع ذکر و فکر مى گردد، و بسا که از گفتن لا اله الا اللّه یا سبحان اللّه کاخى در بهشت بنا شود یا از فکرى نسیمى از نفحات رحمت الهى بر دل آدمى بوزد. پس کسى که مى تواند گنجى به دست آورد اگر آن را رها کرده به جاى آن کلوخى بردارد که هیچ سودى از آن حاصل نمى شود زیانکار است. و هر که ذکر خدا و تفکّر درباره شگفتیهاى قدرت او را ترک کند و مشغول مباح بى فایده شود اگر چه گناهى نکرده سودى بزرگ را از دست داده است. زیرا سرمایه بنده اوقات اوست و چون آن را صرف کارهاى بیهوده کند و به وسیله آن ثوابى براى آخرت ذخیره نکند، سرمایه خود را تباه ساخته است. علاوه بر اینکه فرو رفتن در سخنان بى فایده و زائد غالبا به خوض در باطل و بسا به دروغ و کم و زیاد کردن مى کشد. و از این رو در ذمّ آن اخبار بسیار رسیده است. روایت است که: «در روز احد پسرى از اصحاب پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم شهید شد که از گرسنگى سنگ بر شکم خود بسته بود، مادرش خاک از رخسار او پاک مى کرد و مى گفت: پسرم بهشت بر تو گوارا باد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: چه مى دانى که بهشت بر او گوارا خواهد بود؟ شاید سخنان بیهوده مى گفته، و از بذل آنچه به وى زیان نمى رسانده منع مى کرده؟». و نیز وارد شده است که: «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم به یکى از اصحاب خود - که بیمار بود - فرمود: بشارت باد تورا مادرش گفت: بهشت بر تو گوارا باد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: تو چه مى دانى؟ شاید سخن بیهوده مى گفته یا از بذل چیزى که به وى مربوط نبوده منع مى کرده؟». یعنى بهشت بر کسى گوارا خواهد بود که به محاسبه کشیده نشود، و کسى که سخن بیهوده بگوید تحت حسابرسى در خواهد آمد، اگر چه سخنش مباح باشد، و بهشت با مناقشه و سختگیرى در حساب گوارا نخواهد بود، که سخت گیرى در حساب نوعى عذاب است. و روایت است که: «مردى نزد پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم سخن مى گفت و پرگوئى مى کرد، حضرت به او فرمود: زبان تو چند پوشش دارد؟ گفت: دو لب و دندانهایم. فرمود: آیا در این نکته اى نیست که جلوى سخنت را بگیرد؟». و در روایتى دیگر است: «حضرت این را به مردى گفت که او را ثنا مى گفت و در گفتار زیاده روى و افراط مى کرد، سپس فرمود: به آدمى چیزى بدتر از زیادى زبان داده نشده». و روایت است که: «گروهى از بنى عامر بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم وارد شدند، و به مدح و ثناى حضرت پرداختند. پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: سخن خود را بگوئید، شیطان شما را از راه بیرون نبرد«»». و مراد آن حضرت این است که: زبان اگر به ثنا گشوده شود، و لو به راستى، بیم آن است که شیطان او را به زیادتر از آنچه نیاز دارد وادارش کند و از راه بیرونش برد. یکى از صحابه گفته است: «گاه مردى با من سخن مى گوید که میل و رغبت من به پاسخگوئى بیشتر از رغبت من به آب سرد است، و لیکن پاسخ دادن را از بیم زیاده گوئى ترک مى کنم». یکى از بزرگان گوید: «هرکه پرگوئى کند دروغش بسیار است». و یکى دیگر از ایشان گفته است: «مردم درباره دو خصلت هلاک مى شوند: زیادى مال و زیادى گفتار». فصل 38 شناخت سخن بیهوده سخنان بیهوده و زائد و هرزه انواع بیشمار دارد و حد و ضابطه آن این است که سخنى گوئى که اگر آن را نگوئى و سکوت کنى گناهى بر تو نباشد و زیانى هم پدید نیاید و هیچ کارى معطّل نماند، مثل اینکه با کسانى احوال سفرهاى خود را نقل کنى و نیز آنچه در سفر دیده اى از کوهها و رودها و وقایعى که برایت روى داده و چیزهاى خوبى که دیده اى از خوراکها و پوشاکها، و آنچه از مردم شهرها و رویدادهاى آنها تورا به شگفت آورده است. همه این ها از امورى است که نگفتن آنها نه ضرر دینى دارد و نه زیان دنیوى، و در گفتن آنها براى هیچکس نه فایده دینى تصور مى رود و نه سود دنیوى. پس اگر بسیار بکوشى که کم و زیاد نقل نکنى و منظورت خودستائى و فخر فروشى در مشاهده چیزهاى بزرگ نباشد، و غیبت کسى یا مذمّت مخلوقى از مخلوقات خدا در میان نباشد، بارى وقت خود را ضایع و تلف کرده اى. امّا همچنانکه سخنان بى فایده گفتن مذموم است، سؤال از چیزى که بى فایده است نیز مذموم و بلکه مذمومتر است. زیرا تو با سؤال خویش وقت خود را تباه مى سازى و هم وقت دیگرى را با پاسخ دادن تلف مى کنى و این در صورتى است که از سؤال بیجا آفتى پدید نیاید، و اگر در جواب آن آفتى پیش آید - چنانکه در بیشتر پرسشهاى بیجا و بیهوده پیش مى آید - گناهکار خواهى بود. مثلا اگر از عبادت کسى بپرسى و بگوئى: آیا روزه اى؟ اگر بگوید: آرى، عبادت خود را ظاهر ساخته و در معرض ریا قرار گرفته، و اگر به ریا نیفتد لااقل ثواب عبادتش کم مى شود زیرا فضیلت عبادت پنهانى به درجات بیشتر است از عبادت آشکار. و اگر بگوید: نه، دروغ گفته. و اگر سکوت کند، ترا تحقیر کرده و آزرده خاطر ساخته. و اگر براى دفع جواب به چاره جوئى متوسّل شود دچار رنج و ناراحتى مى گردد. پس تو با یک پرسش بیهوده و نابجا او را یا به ریا و دروغ یا کوچک شمردن دیگران یا رنج و زحمت براى چاره جوئى گرفتار کرده اى. و همچنین است سؤال از چیزهائى که آدمى از اظهار آن شرم مى کند یا احتمالا از اظهار آن مانعى باشد، مثل اینکه کسى با دیگرى سخنى مى گوید بپرسى: چه مى گفت؟ و در چه سخنى بودید؟ و مانند اینکه انسانى را در راه ببینى و بپرسى: از کجا مى آئى؟ زیرا گاهست که مانعى براى اظهار آن وجود دارد. و از این قبیل است پرسیدن از کسى که چرا ضعف دارى؟ یا این ضعف و لاغرى تو از چیست؟ یا چه مرض دارى؟ و مانند این ها. و بدتر از همه آنکه مریضى را از شدت بیماریش بترسانى و بگوئى: چقدر مرضت شدید و حالت بد است همه این ها علاوه بر اینکه لغو و سخن بیهوده است گناه و ایذاء را نیز در بردارد، و تنها سخن بیهوده و زائد نیست زیرا سخن بى فایده تنها آن است که در آن ایذائى و شکستن خاطرى و شرم از جوابى نباشد، چنانکه روایت است: «لقمان به نزد داود علیه السّلام آمد در حالى که او زره مى ساخت، و پیش از آن لقمان زره را ندیده بود از کار وى تعجّب کرد. خواست بپرسد، دانائى و حکمت او را مانع شد، خوددارى نمود و نپرسید. چون داود از کار خود فارغ شد برخاست و زره را پوشید و گفت: خوب زرهى است براى جنگ لقمان گفت: خاموشى دانش و حکمت است و کم کسى است که آن را بجا آورد». و این قبیل پرسشها، به شرط آنکه در آنها ضرر و پرده درى و افتادن در ریا و دروغ نباشد، از سخنان بیهوده است و ترک آن از خوبى اسلام آدمى است. فصل 39 علاج بیهوده گوئى سبب بیهوده گوئى و پر حرفى و هرزه گوئى: یا حرص بر شناختن چیزهاى بى فایده است، یا بذله گوئى و یا خوش مشربى نمودن تا مردم به صحبت او میل کنند یا وقت گذرانى به وسیله نقل و حکایت احوال و داستانهاى بى فایده. این ها همه از پستى و زبونى قوه شهوت است. علاج این خوى ناپسند از حیث علم این است که: مذمّت آن را چنانکه گذشت به خاطر آورد و ستودگى ضد آن، یعنى خاموشى را متذکّر شود. و به یاد آورد که مرگ در پیش روى آدمى است و از هر کلمه اى که مى گوید مسئول است، و این که نفسهاى انسان سرمایه کسب سعادت است، و زبان دامى است که به آن مى توان حوران بهشتى را به دام آورد، و از دست دادن و تباه ساختن آن زیانکارى است. و از حیث عمل این است که تا حدّ امکان از مردم گوشه گیرى اختیار کند، و خود را به سکوت و خاموشى حتّى نسبت به چیزهائى که اندک فایده اى دارد وادار سازد تا زبانش به ترک سخنان بیهوده عادت کند. و درباره هر سخنى که مى خواهد بگوید نخست نیک بیندیشد، اگر فایده اى دینى یا دنیوى دارد بگوید وگر نه خاموش باشد. بعضى کسان که مراقب خود بودند در دهان خویش سنگ مى نهادند تا مبادا سخن بیهوده و زیادى بگویند. پیوست خاموشى ضد بیهوده گوئى و زیاده و هرزه گوئى یا خاموشى است یا سخنان سودمند گفتن خواه مربوط به دین باشد یا دنیا. فوائد خاموشى و ستایش آن در جاى خود خواهد آمد. و در خصوص ترک سخنان بیهوده و زائد اخبارى وارد شده چنانکه از پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت است:«من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه» «از نیکوئى اسلام مرد این است که چیزهاى بى فایده را ترک کند». و نیز از آن حضرت منقول است:«طوبى لمن امسک الفضل من لسانه، و انفق الفضل من ماله» «خوشا آنکه زیادى زبانش را نگاه دارد و زیادى مالش را انفاق کند». و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند، زیادى مال را نگاه مى دارند و زیادى زبان را رها مى کنند. و روایت است که: «روزى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اول کسى که از این در داخل مى شود مردى است از اهل بهشت. وقتى آن مرد وارد شد، به او گفتند: ما را به بهترین کارهاى خود که به آن امید دارى خبر ده. گفت: من مردى کم عمل هستم، و بهترین چیزى که به آن به خدا امیدوارم سلامت نفس و ترک چیزهاى بیهوده است». و آن حضرت صلى اللّه علیه و آله به ابى ذرّ فرمود:«أ لا أعلمک بعمل خفیف على البدن ثقیل فی المیزان؟ قال: بلى یا رسول اللّه. قال: هو الصّمت، و حسن الخلق، و ترک ما لا یعنیک». «مى خواهى تورا کارى یاد دهم که بر بدن سبک و آسان و در ترازوى اعمال سنگین باشد؟ گفت: آرى یا رسول اللّه. فرمود: خاموشى و حسن خلق و ترک کار بیهوده». ابن عبّاس گفت: پنج چیز است که از پولهاى نقره خالص و دل انگیز بهتر است: سخنان بیهوده مگو، که زائد است و از وزر و آفت آن در امان نیستى و سخنان سودمند نیز مگو مگر آنکه بجا باشد، زیرا بسا هست که کسى در امر مفیدى سخن مى گوید امّا نابجا و در غیر موقع آن و آنگاه به رنج مى افتد. و با حلیم و بردبار و با سفیه و سبکسار ستیزه و جدال مکن، که بردبار با سکوتش بر تو غلبه مى کند، و سفیه با گفتارش تورا مى آزارد. و در غیاب برادرت همان را بگو که دوست دارى پشت سرت بگوید. و در مواردى که دوست دارى مورد عفو واقع شوى، عفو کن. و همچون کسى عمل کن که مى داند پاداش نیک دارد و مورد احترام قرار مى گیرد«»». از لقمان پرسیدند: «دانائى و حکمت تو چیست؟ گفت: از چیزى که به آن نیاز ندارم سؤال نمى کنم و به آنچه بیهوده است نمى پردازم». و آنچه در فضیلت ترک پرگوئى و سخن بى فایده در اخبار ائمّه علیهم السّلام و کلمات بزرگان حکما و عرفا وارد شده است بیشمار است، و همین اندازه که ذکر کردیم براى اهل بصیرت کافى است. مقام چهارم از بخش سوم در بیان رذائل و فضائلى که متعلق به دو یا سه قوه عاقله و غضب و شهوت است مقام چهارم در بیان رذائل و فضائلى که متعلق به دو یا سه قوه عاقله و غضب و شهوت است حسد و مذمّت آن - انگیزه هاى حسد - بین علما و عارفان حقیقى نسبت به یکدیگر حسد نیست - آن اندازه از حسد که دفع و نفى آن واجب است - نصیحت - آزردن و اهانت - خوددارى از ایذاء - مذمّت ظلم - عدل - ترساندن مؤمن - شاد کردن مؤمن - ترک کمک به مسلمین - بر آوردن حاجات مسلمین - مداهنه در امر به معروف - کوشش در امر به معروف - وجوب و شروط آن - در امر به معروف عدالت شرط نیست - مراتب آن - آنچه سزاوار است که امر کننده رعایت کند - انواع منکرات - دورى کردن - الفت گرفتن - قطع رحم - صله رحم - مراد از آن - آزردن پدر و مادر و سرپیچى از آنان - نیکى به آنان - حق همسایه - حدود همسایگى - جستجوى عیوب و لغزشها - عیب پوشى - فاش کردن راز - پوشیدن راز - سخن چینى - بدگوئى - فساد کردن میان مردم - اصلاح - شماتت - ستیزه (مراء) - علاج آن - خوش سخنى - استهزا و مسخره کردن - مزاح - مزاح مذموم - غیبت - غیبت منحصر به زبان نیست - انگیزه هاى آن - مذمّت غیبت - مجوّز (روا کننده) هاى غیبت - کفّاره هاى آن - بهتان - مدح - دروغ - ذمّ آن - مجوّزهاى آن - توریه (چیزى را اراده کردن و خلاف آن را ظاهر کردن) و مبالغه - شهادت دروغ - علاج دروغ - راستگوئى و ستایش آن - انواع صدق - زبان پر زیانترین اندامهاست - خاموشى - حبّ جاه - ذمّ آن - جاه از مال محبوبتر است - انسان از داشتن جاه ناچار است - دفع اشکال - کمال حقیقى در علم و جاه و مال - علاج حب جاه - گمنامى - مراتب حب مدح - اسباب آن - علاج آن - ضدّ حبّ مدح - ریا - مذمّت آن - اقسام آن - تأثیر ریا بر عبادت - شادى به سبب اطّلاع مردم بر عبادت - متعلّقات ریا - انگیزه هاى آن - ریاى آشکار و پنهان - ریا چگونه عمل را تباه مى کند - شائبه هاى ریا که عمل را باطل مى کند - علاج ریا - وسوسه به ریا - اخلاص - ستایش آن - آفات آن - نفاق. از آنهاست: حسد حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است از نعمتهائى که صلاح او باشد. امّا اگر زوال نعمت را از او نخواهد بلکه مثل آن را براى خود بخواهد «غبطه و منافسه» است. و اگر زوال چیزى را از کسى بخواهد که صلاح او نیست آن را «غیرت» خوانند. بیان تفصیلى آن این است که اگر انگیزه حسد صرفا حرص بر این باشد که آن نعمت به تو برسد، این از پستى و زبونى قوه شهویّه است، و اگر انگیزه آن تنها رسیدن مکروهى به محسود باشد از رذائل قوه غضب است، و از نتایج کینه - توزى است که آن هم از نتایج خشم است، و اگر باعث آن ترکیبى است از هر دو، این از پستى و زبونى هر دو قوّه است. و ضدّ حسد، نصیحت و خیرخواهى است یعنى خواستن دوام نعمت خداوند بر برادر مسلمانت، که صلاح او در آن است. و شکّى نیست که حکم قطعى به اینکه این نعمت صلاح است یا فساد ممکن نیست. چه بسا که چیزى در آغاز و در نظر اول نعمت شمرده شود و سرانجام بر صاحب خود و بال و فساد باشد. پس ملاک و مناط در این امر ظن و گمان غالب است، و بنابراین اگر ظنّ غالب این است که به صلاح اوست، خواستن زوال آن حسد است و خواستن دوام و بقاء آن خیرخواهى است، و آنچه گمان رود که موجب فساد باشد، خواستن زوال آن غیرت است. امّا آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است زوال و بقاء نعمت را براى برادرت مخواه مگر اینکه آن را به شرط صلاح مقیّد کنى تا از حکم حسد رهایى یابى و حکم خیرخواهى برایت حاصل شود. و معیار در نصیحت و خیرخواهى این است که آنچه را براى خود مى خواهى براى برادر خود نیز بخواهى و آنچه را براى خود نمى خواهى و نمى پسندى براى او نیز نخواهى و نپسندى. و معیار در حسد این است که آنچه را براى خود نمى خواهى براى او بخواهى، و آنچه را براى خود مى خواهى براى او نخواهى. فصل 1 مذمت حسد حسد سخت ترین و دشوارترین بیماریهاى روانى و بدترین و پلیدترین رذایل است، و صاحب خود را به عقوبت دنیا و عذاب آخرت گرفتار مى سازد. زیرا در دنیا لحظه اى از حزن و الم خالى نیست و به هر نعمتى که در دست دیگران مى بیند رنج مى برد، و نعمت هاى خداى تعالى نامتناهى است و هرگز از بندگان بریده و منقطع نمى شود، پس حسود پیوسته در اندوه و رنج است. و وبال و سرانجام بد آن گریبانگیر خود او خواهد شد و اصلا به محسود ضررى نمى رساند، بلکه موجب ازدیاد حسنات و بالا رفتن درجات او مى شود از این رو که حسود بر او عیب مى گیرد، و آنچه در شرع جایز نیست درباره او مى گوید، پس نسبت به او ظالم است و قسمتى از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مى گیرد، و اعمال شایسته خود را به دفتر اعمال او منتقل مى سازد، بنابراین حسد وى براى محسود جز خیر و نفع اثرى ندارد. و با وجود این در مقام عناد و ضدیّت با آفریدگار و پروردگار بندگان است، زیرا اوست که نعمت ها و خیرات را بر بندگان چنانکه اراده فرموده به مقتضاى حکمت و مصلحت خود ارزانى داشته است، پس حکمت حق و کامل او چنین اقتضا کرده که آن نعمت بر آن بنده حاصل و باقى باشد، و حسود بیچاره زوال آن را مى خواهد. و آیا این چیزى جز ناخشنودى از قضاء الهى در برترى دادن بعضى بندگان بر بعضى دیگر است؟ و این نیست مگر آرزوى قطع فیوضات الهى که بر حسب حکمت بالغه مقدّر و صادر شده و خواستن خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است بلکه حسود طالب نقص بر خداى سبحان است و نمى خواهد خدا را متّصف به صفات کمالیّه بداند. زیرا افاضه نعمت ها از سوى خداوند در وقت شایسته و در جاى مستعد از صفات کمالیه خداى تعالى است که عدم آنها نقص است بر او، و گر نه از او صادر نمى شد، و حسود ثبوت این نقص را مى خواهد. از سوى دیگر حسود چون زوال نعمت هاى الهى را که وجوداتند مى خواهد و بازگشت شرور و بدیها به عدم است پس وى طالب شر و دوستدار آن است. و حکما تصریح کرده اند که هر که به شر، اگر چه براى دشمن، راضى و خشنود باشد در واقع شریر است. پس حسد بدترین رذائل و حسود شریرترین مردم است. و چه خباثت و معصیتى بالاتر از این که کسى از راحت مسلمانى بدون آنکه براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متألّم شود؟ و از این رو در آیات و اخبار از این صفت مذمّت شدید شده است. خداى سبحان در ناشایسته شمردن آن مى فرماید: «أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» 4: 54(نساء 53). «یا به مردم نسبت به آنچه خدا از فضل و کرم خویش به آنان داده حسد مى برند؟». و مى فرماید: «وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أنْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ ایمانِکُمْ کُفَّارا حَسَدا مِنْ عِنْدِ انْفُسِهِمْ» 2: 109(بقره 109). «بسیارى از اهل کتاب از حسدى که در دلشان است دوست دارند که شما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز گردانند». و مى فرماید: «إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ انْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها» 3: 120. (آل عمران 120) «اگر نیکیى به شما رسد بد حال و ناراحت مى شوند و اگر بدیى به شما رسد از آن شادمان مى گردند». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النّار الحطب». «حسد کارهاى نیک را مى خورد همچنانکه آتش هیزم را مى خورد». و نیز فرمود:«قال اللّه عزّ و جلّ لموسى بن عمران: یابن عمران لا تحسدنّ النّاس على ما آتیتهم من فضلى و لا تمدّنّ عینیک إلى ذلک و لا تتبعه نفسک، فانّ الحاسد ساخط لنعمى، صادّ لقسمى الّذى قسمت بین عبادى. و من یک کذلک فلست منه و لیس منّى». «خداى عز و جل به موسى بن عمران وحى فرمود که به مردم بر آنچه از فضل خود به آنها داده ام حسد مبر، و چشمهاى خود را بر آن مدوز، و دلت را دنبال آن مکن، که حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگین است، و از تقسیمى که میان بندگان خود کرده ام جلوگیر است. و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست». و فرمود:«لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تباغضوا، و کونوا عباد اللّه اخوانا». «حسد مورزید و از هم مگسلید و به یکدیگر پشت مکنید (راه مخالفت مپوئید) و دشمنى منمائید، بندگان خدا با هم برادر باشید». و فرمود:«دبّ إلیکم داء الأمم قبلکم: الحسد و البغضاء هی الحالقة، لا اقول حالقة الشّعر، و لکن حالقة الدّین. و الّذى نفس محمّد بیده لا تدخلون الجنّة حتّى تؤمنوا، و لن تؤمنوا حتّى تحابّوا. ألا أنبّئکم بما یثبت ذلک لکم؟ أفشوا السّلام بینکم» «بیمارى امّتهاى پیش در شما راه یافته: حسد و دشمنى که سترنده است، نه سترنده موى بلکه سترنده دین. به خدائى که جان محمّد به دست اوست، به بهشت نمى روید تا ایمان آورید، و ایمان نخواهید آورد تا یکدیگر را دوست بدارید. آیا مى خواهید شما را به چیزى خبر دهم که مهربانى و دوستى را میان شما برقرار کند؟ به همدیگر سلام کنید». و فرمود:«کاد الفقر ان یکون کفرا، و کاد الحسد ان یغلب القدر». «فقر نزدیک است که به کفر انجامد، و حسد نزدیک است که بر قدر غلبه کند [1]». و فرمود: «به زودى به امّت من بیمارى امّتها خواهد رسید. پرسیدند: بیمارى امّتها چیست؟ فرمود: «خود پسندى و ستیزندگى، و سرکشى، و زیاده جوئى، و همچشمى در دنیا، و دورى نمودن و حسد ورزیدن، تا آنکه ستم و تعدى و سپس آشوب و فتنه پدید آید». و فرمود: «ترسناکتر چیزى که بر امّتم مى ترسم این است که مالشان زیاد شود پس با یکدیگر حسد ورزند و یکدیگر را به قتل رسانند». و فرمود: «براى نعمت هاى خدا دشمنانى هست. پرسیدند: آنها کیانند؟ فرمود: کسانى که به مردم بر آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده حسد مى برند». و در یکى از احادیث قدسى وارد شده است که: «خداوند فرمود: حسود دشمن نعمت من است و از قضاء من خشمگین است و به قسمتى که در میان بندگانم کرده ام راضى و خشنود نیست». امام باقر علیه السّلام فرمود:«انّ الرّجل لیأتی باىّ بادرة فیکفر. و انّ الحسد لیأکل الایمان کما تأکل النّار الحطب». «گاهى مرد شتابزدگى و تندى مى کند و کافر مى شود. و حسد ایمان را مى خورد همچنانکه آتش هیزم را مى خورد». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:«آفة الدّین: الحسد و العجب و الفخر» «آفت دین حسد و خودبینى و فخر فروشى است». __________________________________________________ [1] مجلسى (در شرح اصول کافى) درباره جمله اول اقوالى ذکر مى کند که خلاصه اش اینست که: مراد از فقر احتیاج و نیاز به مردم و عدم توجه و اعتماد به خداوند است. چنین فقیرى به خدا نسبت بى عدالتى مى دهد و بسا مرتکب گناهانى مانند دزدى و خیانت و رشوه ستانى و امثال این ها مى شود و این اعمال به کفر نزدیک است. اما در شرح جمله دوم اقوالى ذکر مى کند از جمله: حسد گاهى موجب زوال نعمت و یا موجب ازدیاد نعمت محسود مى شود و بر مقدرات او غلبه مى کند. و قول دیگر اینکه ممکن است اشاره به چشم زخم باشد زیرا حسد سبب چشم زدن است، چنانکه بعضى از مفسران آیه کریمه«و من شرّ حاسد اذا حسد»را به چشم زدن تفسیر کرده اند. م. و فرمود:«انّ المؤمن یغبط و لا یحسد، و المنافق یحسد و لا یغبط«»». «مؤمن غبطه مى برد و حسد نمى ورزد، ولى منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى برد». و فرمود: «حسود پیش از آنکه ضررى به محسود برساند به خود زیان مى زند، چنانکه ابلیس به سبب حسد براى خود لعنت به ارث برد، و براى آدم برگزیدگى و هدایت و بالا رفتن به مقام حقایق عهد و اصطفاء الهى را حاصل کرد. پس محسود باش و حسود مباش، که ترازوى حسود همیشه سبک است به واسطه سنگینى ترازوى محسود [2]، و روزى قسمت شده است، پس حسد چه نفعى به حسود و چه ضررى به محسود مى رساند. و ریشه حسد از کورى دل و انکار فضل و کرم خداى تعالى است، و این ها دو بالند براى کفر. و به واسطه حسد فرزند آدم در حسرت جاوید افتاد، و به درّه هلاکتى سقوط کرد که هرگز نجاتى براى او نیست. و حسود را توبه نیست، زیرا بر آن مصرّ و به آن معتقد است و حسد سرشت اوست که بدون معارض و بى سبب ظاهر مى شود، و سرشت از ریشه تغییر نمى پذیرد، هر چند که معالجه شود«»». یکى از حکما گفته است: «حسد زخمى است بهبود ناپذیر». و یکى از خردمندان گفته است: «ظالمى شبیه تر به مظلوم از حسود ندیدم، که نعمت تورا نقمت خود مى داند». و یکى از بزرگان گوید: «حسود از مجالس و مجامع جز مذمّت و ذلّت بهره اى نمى برد، و از ملائکه جز لعنت و دشمنى به او نمى رسد، و از خلق جز غم و اندوه عایدش نمى شود، و در وقت مردن جز سختى و هراس نصیبى ندارد، و در قیامت جز رسوائى و عذاب به او نمى رسد». __________________________________________________ [2] شاید به این معنى باشد که اعمال نیک حسود به ترازوى اعمال محسود نهاده مى شود. م. اخبار و روایات در نکوهش حسد بیرون از حدّ شمار است، و آنچه یاد شد براى حق جو کافى است. و نیز باید دانست که ناپسند داشتن نعمت و حبّ زوال آن نسبت به کافر و فاجر که دستاویز فتنه و آزار خلق و افساد بین مردم مى شود مانعى ندارد، از این رو که وسیله فساد است نه از آن جهت که نعمت است. فصل 2 منافسه«» و غبطه«» منافسه یعنى آرزو نمودن نعمتى که براى دیگرى هست بى آنکه زوال آن را از او بخواهد، و این مذموم نیست، بلکه در واجب واجب است و در مستحب مستحب و در مباح مباح. خداى سبحان مى فرماید: «وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» 83: 26(مطففین 26). «و همچشمى کنان در این باره (نعمت بهشتى) همچشمى کنند». و سخن پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم بر این معنى حمل مى شود که فرمود:«لا حسد إلا فی اثنین: رجل آتاه اللّه مالا، فسلّطه على ملکه فی الحقّ. و رجل آتاه اللّه علما، فهو یعمل به و یعلّمه النّاس». «حسد روا و نیکو نیست مگر در دو مورد: مردى که خدا او را مالى داده باشد و او [در صرف ] در راه حق به آن دست یابد، و مردى که خدا به او علمى عطا فرموده و او به آن عمل کند و به مردم بیاموزد». یعنى غبطه جز در این موارد [جایز و نیکو] نیست. گاهى غبطه حسد نامیده مى شود چنانکه گاهى حسد منافسه و همچشمى خوانده مى شود، و این براى نزدیکى و وسعت و فراخى این دو معنى است. و سبب غبطه حبّ نعمتى است که براى شخص مورد غبطه حاصل است. پس اگر آن نعمت امرى دینى باشد سبب غبطه حب خدا و محبّت طاعت اوست، و اگر امر دنیوى باشد سبب آن حب نعمتهاى مباح دنیا و بهره مندى از آنهاست. در غبطه اول هیچ کراهتى نیست بلکه مستحسن و مندوب است و غبطه دوم اگر چه حرام نیست ولى باعث کاهش و نقصان درجه آدمى در دین و واماندن انسان از مقامات بلند و ارجمند است، و با زهد و توکّل و رضا منافات دارد. و امّا غبطه اگر فقط این باشد که دوست دارد به مثل نعمت مغبوط (شخص مورد غبطه) برسد، از آن رو که آن نعمت از مقاصد دین و دنیاست، بدون آنکه بخواهد با وى برابر باشد یا نپسندد که کمتر از او باشد به هیچ وجه در آن اشکالى نیست. ولى اگر تمایل به برابرى و کراهت از کمبود نسبت به او دارد این حال جاى خطر و لغزش است. زیرا بر طرف شدن کمبود و نقصان یا به وسیله رسیدن به نعمت آن شخص یا به زوال آن از او حاصل مى شود. در این صورت اگر یکى از این دو طریقه حاصل نشد نفس از میل و خواهش طریقه دیگر دست برنمى دارد. زیرا بعید است که آدمى بخواهد با دیگرى در نعمتى مساوى شود و نتواند به مرتبه او برسد و آنگاه میل به زوال آن از او نکند، بلکه غالبا چنین تمایلى در وى پدید مى آید، تا آنجا که اگر آن نعمت از او زوال پذیرد در نزد او خوشتر است تا بقاء آن زیرا به زوال آن نعمت کمبود و نقصان خود او از میان مى رود. و اگر طورى باشد که چنانچه اختیار را به وى دهند در زوال نعمت از او مى کوشد حسود است و دچار صفت مذموم حسد. و اگر مانع عقلى او را از این کوشش باز دارد و لکن در طبعش چنین است که با زوال نعمت از مغبوط شادى و سرورى در خود مى یابد، بى آنکه این حال را ناپسند شمرد و در دفع آن بکوشد، این نیز حسد و مذموم است، اگر چه به بدى مرتبه اول نیست. و اگر به واسطه نیروى عقل و دین خود خوشحالى و سرورى را که در طبع خویش به سبب زوال نعمت دیگرى مى یابد ناپسند شمرد و در دفع آن از نفس خود در مقام مجاهده برآید، مقتضى رحمت واسعه الهى این است که از او عفو نماید، زیرا دفع این حالت جز با ریاضت هاى سخت و دشوار در توان و قدرت او نیست. هیچ انسانى نیست مگر اینکه کسى را در میان آشنایان و نزدیکان خود در بعضى از نعمت هاى الهى برتر و بالاتر مى بیند، و هر گاه به مقام تسلیم و رضا نرسیده باشد خواستار برابرى با او در آن است و کمبود و نقصان آن را درباره خود نمى پسندد. و چون نتواند به آن برسد بى اختیار طبعش مایل به زوال نعمت از او مى شود، و همیشه در ناراحتى و پریشانى است تا او به مرتبه وى تنزّل یابد و با وى مساوى شود. و این حالت هر چند نقص است و نفس را از درجات مقرّبان فرود مى آورد و به انحطاط مى برد، خواه از مقاصد دنیا باشد یا دین، لکن چون به سبب نیروى عقل و تقواى خود آن را ناپسند و مکروه شمرد و به مقتضاى آن عمل نکند، ان شاء اللّه مورد عفو قرار مى گیرد، و همان ناخشنودى و کراهتى که از این صفت دارد کفّاره آن است. از مجموع آنچه گفته شد معلوم مى شود که براى حسد مذموم چهار مرتبه است: اول - اینکه دوست دارد که نعمت از محسود بر طرف شود هر چند به وى منتقل نشود، و این زشت ترین و ناپسندیده ترین مراتب حسد است. دوم - اینکه دوست دارد که نعمت از دست دیگرى بیرون رود براى رغبت و تمایلى که به آن دارد مانند خانه معیّنى یا زن جمیله اى که مى خواهد از دست وى در رود و به دست او آید. بر حرمت و مذمّت این مرتبه از حسد قول خداى تعالى دلالت دارد که مى فرماید: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ» 4: 32(نساء، 31). «آنچه را که خداوند به وسیله آن بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داده آرزو مکنید». سوم - اینکه تمایل او به مثل آنچه دیگرى دارد باشد نه به خود آن، امّا چون از رسیدن به آن ناتوان است دوست دارد که از دست او نیز بیرون رود تا با یکدیگر برابر باشند. و اگر بتواند، در تلف کردن و زوال آن نعمت از دست وى مى کوشد. چهارم - مثل سوم است، با این تفاوت که اگر در بر طرف ساختن آن نعمت قدرت هم داشته باشد نیرومندى عقل و دین او مانع مى شود که در زایل کردن آن نعمت بکوشد و لیکن از زوال آن خشنود مى شود بدون اینکه از این حالت دلشادى خود ناراحت باشد. و براى غبطه دو مرتبه است: اول - میل دارد که به آنچه مغبوط دارد دست یابد، بدون میل به مساوات با وى یا کراهت از کمتر داشتن از او، و زوال نعمت وى را نخواهد. دوم - میل دارد که به آن نعمت دست یابد همراه با میل به مساوات و کراهت از کمبود، به طورى که اگر از نیل به آن ناتوان باشد، در نهانخانه دل خویش نابودى نعمت وى را خواهان و از رسیدن به برابرى با وى و از میان رفتن کمبود شادمان است، جز اینکه از این شادى ناخشنود است و بر نفس خود خشمگین. گاه این مرتبه از حسد «حسد مورد عفو» نامیده شده و گویا مقصود نبى اکرم صلى اللّه علیه و آله همین معنى باشد که مى فرماید: «سه چیز است که مؤمن از آن جدا نخواهد شد: حسد، و ظن و طیرة (فال بد)... سپس فرمود: و براى او راه بیرون شدن از این ها هست، اگر حسد بردى آن را مخواه و مجو - یعنى اگر در دلت چیزى از آن یافتى به آن عمل مکن، و از آن ناخشنود باش - و اگر گمان [بد] پیدا کردى آن را حقیقت مپندار و آن را تحقّق مبخش، و چون شگون بد زدى از آن بگذر [و به کار خود پرداز]». فصل 3 انگیزه هاى حسد انگیزه هاى حسد هفت چیز است: اول - خباثت نفس و بخل نسبت به خیر بندگان خدا. در گوشه و کنار عالم کسانى را مى یابى که از گرفتارى و رنج و مصیبت بندگان شاد و خوشدل مى شوند، و از راحت و نیکویى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مى گردند. چنین شخصى هر گاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معیشت آنان را بشنود به سبب خبث باطن و رذالت طبع در خود احساس شکفتگى و شادمانى مى کند، هر چند میان او و ایشان هیچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنائى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسیدن به جاه یا مال و مانند این ها حاصل نشود. و هر گاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگى یکى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مى آید اگر چه هیچ نقص و ضررى به او نرسد. این بیچاره نسبت به نعمتهاى خدا بر بندگان بخل مى ورزد بدون اینکه قصد و غرضى داشته باشد و یا تصور کند که آن نعمت به وى منتقل مى شود، پس این خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پلیدى طبع است. و از این رو علاج آن در نهایت دشوارى است زیرا سببش خباثت ذات و پستى سرشت است و معالجه امر ذاتى و مقتضاى طبع بسیار سخت است، بر خلاف آنچه از اسباب عارضى پدید آید. دوم - دشمنى و کینه توزى، و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا هر انسانى - مگر نادرى از اهل مجاهده با نفس - به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناک مى گردد، یا به گمان اینکه این حال مکافاتى است که خداوند به خاطر او به دشمن رسانده، یا براى اینکه طبعا ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد. و هر گاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مى شود، زیرا ضدّ مراد و خواهش اوست و گاه تصور کند که خود او در نزد خدا منزلتى ندارد که انتقام او را از دشمن نگرفته و بلکه به او نعمت داده، و از این خیالها اندوهگین مى شود. سوم - حبّ ریاست و حبّ مال و جاه. پس کسى که نام و آوازه را دوست دارد، و طالب مدح و ستایش است از اینکه او را در فنّ خود وحید زمان و یگانه عصر خوانند، و از حیث شجاعت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر این ها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود که در دورترین نقاط عالم نظیر و مانند او هست ناراحت و بددل مى شود، و به مرگ او یا زوال نعمتى که در آن با او مشارک است شاد مى گردد، تا در فنّ خود از همه برتر و در ستایشى که از صفت او مى شود یکتا و بى - همتا باشد. چهارم - ترس از بازماندن از مقصود و مطلوب خود. و این مخصوص دو نفر است که هر دو یک چیز را بخواهند، پس هر یک از آن دو در وصول به مقصود به دیگرى حسد مى ورزد، از این جهت که آن را در انحصار خود مى خواهد، مثل حسد هووها نسبت به یکدیگر در مسائل همسرى، و حسد برادران با هم در نزدیکى به پدر و مادر براى دست یافتن به مال آن دو، و حسد شاگردان به یکدیگر در مورد یک استاد براى جلب توجّه او، و حسد ندیمان و خواص پادشاه در نیل به منزلت و مقام در نزد او، و حسد وعّاظ و فقهائى که اهل یک شهرند با هم در رسیدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همین باشد. پنجم - تعزّز: و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکى از همگنانش از او بالاتر و برتر شود، به این گمان که اگر آن شخص به نعمت هائى دست یابد بر او تکبّر خواهد کرد و او را کوچک خواهد شمرد، و او به واسطه اینکه مى خواهد عزیز و ارجمند شمرده شود خواهان آنست که آن نعمت به او نرسد. و غرض او این نیست که تکبّر نماید، زیرا به برابرى با او راضى است، بلکه غرضش دفع کبر اوست. ششم - تکبّر: و آن عبارت است از اینکه صفت تکبّر بر طبع کسى غالب باشد و بخواهد بر یکى از اقران برترى نماید و از او توقّع انقیاد و دنباله روى داشته باشد، پس اگر نعمتى به وى رسد چنین تصور کند که دیگر متحمّل تکبّر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سر باز خواهد زد یا داعیه برابرى با او یا برترى از او را خواهد داشت، و بدین سان خادم وى مخدوم او خواهد شد، از این جهت در رسیدن نعمت به وى حسد مى برد. و حسد بیشتر کفّار نسبت به رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله از این قبیل بوده، چنانکه مى گفتند: چگونه جوانى فقیر و یتیم بر ما مقدّم شود؟«لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ» 43: 31(زخرف، 13) «چرا این قرآن بر مرد بزرگى از این دو آبادى نازل نشده». هفتم - تعجب: و این در وقتى است که محسود در نزد حاسد حقیر و نعمتى که به وى رسیده بزرگ باشد، و از رسیدن مثل وى به چنان نعمتى در شگفت شود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد، و از این قبیل است حسد امّتها نسبت به پیغمبران خود که مى گفتند: «ما انْتُمْ الا بَشَرٌ مِثْلُنا» 36: 15(یس، 15). «شما جز بشرى مانند ما نیستید». «فَقالُوا: أ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» 23: 47(مؤمنون، 48). «و مى گفتند: آیا به دو بشرى (موسى و هارون) مانند خود ایمان آوریم؟»«وَ لَئِنْ أطَعْتُمْ بَشَرا مِثْلَکُمْ انَّکُمْ اذا لَخاسِرُونَ» 23: 34(مؤمنون، 34). «و اگر از بشرى مانند خود اطاعت کنید زیانکارید». بنابراین از رسیدن کسانى مانند آنان به مرتبه وحى و رسالت تعجّب مى کردند، و از این رو حسد مى بردند بى آنکه قصد تکبّر یا ریاست یا دشمنى یا غیر این ها از موجبات حسد را داشته باشند. و گاهى این اسباب و عوامل یا بیشتر آنها در یک نفر جمع مى شود، و بدین گونه حسد در او نیرومند مى گردد به حدّى که دیگر نمى تواند آن را پنهان دارد، و دشمنى را آشکار مى سازد. و گاه حسد چندان نیرومند شود که حسود آرزو کند که هر نعمتى را نزد هر کسى مى بیند از او زایل شود و به دست وى برسد. چنین شخصى دچار جهل و حرص است، زیرا آرزو مى کند که همه نعمتها و خیراتى که براى همه مردم حاصل است از آن او باشد، یعنى امرى که بى شک محال است و اگر هم ممکن باشد بهره مندى از آنها امکان پذیر نیست، و اگر حریص نبود چنین آرزویى نمى کرد، و اگر عالم بود این آرزو را با نیروى عقل از خود دفع و طرد مى نمود. (تنبیه) بعضى از عوامل و اسباب مذکور، همان گونه که مقتضى است که حسود آرزوى زوال نعمت و خوشى از دیگران کند همین طور اقتضا دارد که آرزوى بلا و گرفتارى براى صاحبان نعمت بنماید. جز اینکه آنچه از حسد شمرده مى شود همان قسم اول است، و دومى از عداوت شمرده مى شود، و عداوت اعم از حسد است، زیرا دشمنى آرزوى وقوع مطلق ضرر براى دشمن است، خواه زوال نعمت یا حدوث بلا و مصیبتى باشد. و حسد صرفا آرزوى زوال نعمت است. علم اخلاق اسلامى ج : 3 ص : 271 فصل 4 میان علماء آخرت و خداشناسان حسدى نسبت به یکدیگر وجود ندارد عوامل و اسبابى که درباره حسد ذکر شد میان اشخاصى است که با یکدیگر ارتباط دارند و از این رو در مجالس و محافلى گرد مى آیند و در مقاصد و اغراضى مشترک و همسانند، و چون در غرض یا مسأله اى با یکدیگر مخالفت نمایند، کینه ورزى پدید مى آید، و در این هنگام یک طرف مى خواهد طرف دیگر را تحقیر و بر او تکبّر کند، و براى مخالفت با غرض وى در صدد مکافات بر مى آید، و از دست یابى وى به نعمتى که او را به مقصودش مى رساند ناخشنود است، و در این حال حسد تحقّق مى یابد. و از این رو در میان دو شخصى که در دو شهر دور از هم زندگى مى کنند حسد پیش نمى آید زیرا رابطه اى با هم ندارند. و لیکن اگر در یکجا در جوار هم قرار گیرند و بر سر مسائل و مقاصدى با هم برخورد کنند و مخالفتشان آشکار شود، میانشان دشمنى و کینه پدید مى آید و بقیّه اسباب حسد برانگیخته مى شود. و نیز مى بینى که هر صنفى به صنف خود حسد مى برد نه به دیگرى زیرا مقاصد یک صنف یکسان است و بر شغل و صنعت واحد مزاحم یکدیگرند. پس عالم به عالم حسد مى برد نه به عابد، و تاجر به تاجر حسد مى برد نه به دیگرى، مگر به سببى دیگر غیر از اشتراک بر آن حرفه. و همچنین هر که حرص شدید بر حبّ جاه دارد و دوستدار آوازه و اشتهار در همه اطراف عالم است و شوق یکتائى و تفرّد در فنّ خود دارد، با هر کسى که در عالم در فنّى که وسیله تفاخر اوست شریک و نظیر باشد حسد مى ورزد. و امّا منشأ همه این ها دوستى دنیاست، زیرا منافع دنیا به سبب تنگى و محدود و محصور بودن آنها محلّ نزاع و کشمکش مى شود، به طورى که ممکن نیست منفعتى از مال و منصب به کسى برسد مگر آنکه از دست دیگرى بیرون رود. ولى آخرت، چون تنگى در آن نیست، نزاع و برخورد بین اهل آن پیش نمى آید. مثال این در دنیا علم و معرفت [به خدا] است که از مزاحمت بر کنار است، و هر که علم به خدا و صفات و افعال او و معرفت به نظام جهان را دوست دارد، هر گاه دیگرى نیز به آن معرفت داشته باشد حسد نمى برد. زیرا علم با بسیارى علما تنگ نمى شود و یک مطلب علمى براى هزار هزار عالم معلوم مى گردد، و هر یک از ایشان به معرفت خود شاد مى شود و از آن لذت مى برد، و شادى و لذت او به واسطه معرفت شخص دیگر کم نمى شود، بلکه به سبب کثرت اهل معرفت زیادتى انس و ثمره افاده و استفاده حاصل مى گردد. زیرا معرفت خدا دریائى وسیع و نامحدود است که تنگى در آن نیست. و هر علمى با خرج کردن یعنى با آموزش به دیگرى و شریک ساختن همنوعان در آن افزون مى شود، و همین باعث فزونى لذت و سرور و شادمانى مى گردد. و همچنین است تقرّب و منزلت در نزد خداوند و شوق به نعمت هاى اخروى. و بزرگترین نعمت هاى الهى و بالاترین مراتب منزلت و قرب نزد خداى تعالى لذت لقاء اوست، و در آن هیچ جلوگیرى و مزاحمتى نیست، و اهل لقاء جا را بر یکدیگر تنگ نمى کنند، بلکه با کثرت ایشان انس بیشتر مى شود. از آنچه گفتیم معلوم شد که: در میان علماى آخرت حسدى نخواهد بود، زیرا آنان از کثرت و بسیارى شریکان خود در معرفت خدا و حب و انس او شاد و مسرور مى گردند، و حسد ورزى تنها در میان علماى دنیاست، و آنها کسانى هستند که مقصودشان از علم طلب مال و جاه است. زیرا مال از اجسام و مادّیات است که چون به دست کسى رسید دست دیگران از آن تهى مى ماند. و جاه و ریاست نیز چنین است زیرا که وقتى دلها به بزرگداشت عالمى اقبال نمود از تعظیم دیگرى منصرف و یا کم مى شود، و همین سبب حسد در میان ایشان مى گردد. اما اگر دل آدمى از سرور و ابتهاج به معرفت خداوند پر شد مانعى نیست که دیگران هم به آن معرفت دست یابند. اگر انسانى مالک همه آنچه در زمین است بشود دیگر چیزى باقى نمى ماند که دیگران مالک شوند زیرا دایره امور مادى و دنیوى تنگ و محدود است. امّا علم را نهایت نیست، و اگر انسانى به بعضى از علوم عالم شود این امر مانع آن نیست که دیگران هم به آن عالم گردند. پس روشن شد که حسد به سبب مقصود بودن امرى است که کفایت همه را نمى کند و خواست همگان را برنمى آورد. از این رو میان عارفان و خداشناسان و صاحبان مقامات برین الهى حسدى نیست زیرا در معرفت خداوند و نعمت هاى بهشت تنگى و محدودیت و مزاحمت وجود ندارد، و لذا خداى سبحان درباره ایشان مى فرماید: «وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ اخْوانا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ» 15: 47(حجر، 47) «کینه [و حسدى ] که در سینه هایشان بوده به در آوریم و برادروار بر تختها روبروى هم قرار دارند». بلکه باید گفت که حسد از صفات گرفتاران زندان دنیاست. پس اى دوست من، اگر بر خود مهربان باشى و آبادى و راحت سراى آخرت بخواهى نعمتى را طلب کن که مزاحمتى براى آن نیست و لذّتى را بجو که چیزى آن را تیره و مکدّر نکند. و آن لذت جز معرفت خدا و حب و انس به او و از همه گسستن و به جناب قدس او پیوستن نیست. و اگر از چنین حالتى لذت نمى برى و به آن اشتیاق ندارى و لذتهاى تو منحصر است به امور حسّى و وهمى و خیالى، بدان که جوهر ذات تو معیوب و از عالم انوار محجوب است، و بزودى با چهارپایان و شیاطین قرین و محشور خواهى شد و در اسفل السّافلین با آنها در غل و زنجیر خواهى بود. و مثل تو در عدم درک این لذت همچون کودک و عنّین است که لذت جنسى را ادراک نمى کند. پس همان گونه که این لذت مخصوص مردان سالم است، همچنین ادراک لذت معرفت مخصوص مردانى است که: «لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» 24: 37(نور، 37) «هیچ گونه تجارت و داد و ستدى ایشان را از یاد خدا مشغول نمى سازد». و دیگران به این لذت مشتاق نیستند، زیرا شوق بعد از چشیدن لذت است، و هر که لذت معرفت را نچشیده باشد به آن شناسائى ندارد، و هر که نشناسد مشتاق نمى شود، و هر که مشتاق نباشد نمى جوید، و هر که نجوید ادراک نمى کند، و هر که معرفت را در نیابد از مقام علّیّین رانده و مطرود و از مجاورت مقرّبان محروم خواهد بود، و با محرومان در تنگترین درکات زندان دوزخ محبوس خواهد شد: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطانا فَهُوَ لَهُ قَرینْ» 43: 36(زخرف، 36) «و هر که از یاد خداى رحمان روى بر تابد شیطانى را به او گماریم که قرین وى باشد.» فصل 5 علاج حسد چون دانستى که حسد از بیماریهاى مهلک نفس است، این را نیز بدان که بیماریهاى نفسانى جز با علم و عمل علاج پذیر نیست. امّا علمى که براى بیمارى حسد سودمند است این است که بدانى که حسد براى دین و دنیاى تو زیان آور است، ولى به محسود تو زیانى نمى رساند، بلکه به سبب آن سود دنیوى و اخروى مى برد. و هر گاه این نکته را از روى بصیرت و تحقیق دانستى، و دشمن خود و دوست دشمن خود نبودى، از حسد جدا و دور خواهى شد. امّا اینکه حسد به دین تو ضرر مى رساند و تورا به عذاب ابد و عقاب جاوید مى کشاند از آیات و اخبار وارده در ذم آن و عقوبت صاحب آن معلوم و روشن شد، و به علاوه دانستى که حسود از قضاء خداى تعالى ناخشنود و خشمگین است، و از نعمتهاى الهى که براى بندگان خود تقسیم کرده کراهت دارد، و عدالتى را که در مملکت خویش اجرا کرده منکر است، و این ناخشنودى و انکار، که موجب ضدّیّت و عناد با خالق بندگان است، نزدیک است که اصل توحید و ایمان را از میان ببرد چه رسد به ضرر رساندن به آنها. به علاوه حسد موجب غش و خیانت و عداوت با مؤمن، و ترک خیرخواهى و دوستى و بزرگداشت و مراعات او، و ترک همراهى و همگامى با پیامبران و اولیاء خدا درخواستن خیر و نعمت براى او، و مشارکت با شیطان و حزب وى در شادى از نزول بلاها و مصائب بر او و زوال نعمت از او مى شود. و این خبائث و رذائل نفس حسنات را از میان مى برد، همچنانکه آتش هیزم را. و امّا اینکه حسد باعث زیان دنیوى مى شود به جهت این است که حسود همواره در رنج و الم و عذاب و پیوسته در غم و اندوه است، زیرا نعمتهاى خدا به سبب حسد تو از بندگان او و از دشمنان تو قطع نخواهد شد، پس هر نعمتى که خدا به آنان مى دهد تورا در تعب و اندوه و عذاب مى گذارد، و هر بلائى که از ایشان دفع شود گوئى که بر تو فرود آید، و بدین گونه دائما غمگین و محزون و تنگدل و پریشان خاطر مى باشى، پس آنچه براى دشمنان خود مى خواهى به جان خود مى کشانى. و چه شگفت آور است که عاقلى خود را در معرض خشم خدا و گرفتار عذاب او در آخرت قرار دهد، و زیان و رنج و اندوه این دنیا را به جان بخرد، و دین و دنیاى خود را بى هیچ نتیجه و فایده اى تباه سازد. و امّا اینکه حسد ضرر دینى و دنیوى به محسود نمى رساند روشن و آشکار است، زیرا نعمت با حسد کسى زوال نمى پذیرد. نعمتهاى خدا تا زمانى که مقدّر شده استمرار و دوام دارد، و هیچ تدبیر و حیله اى در دفع آن کارگر و سودمند نیست، و نه چیزى مى تواند عطاى او را منع کند و قضاى او را دگرگون سازد: «لِکُلِّ اجَلٍ کِتابٌ» 13: 38.«وَ کُلُّ شَىْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ» 13: 8.(رعد، 40، 9) «براى هر مدتى مکتوبى است». «و هر چیز نزد او به اندازه است». و اگر به حسد حسود آن نعمت از کسى زایل شود نعمتى بر هیچ کس باقى نمى ماند، زیرا هیچ کس نیست که از حسد حسودان در امان باشد، بلکه نعمت ایمان نیز بر مؤمنان باقى نماند، زیرا کفّار بر آنان حسد مى برند، چنانکه خداى سبحان مى فرماید: «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ اهْل الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلا انْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ» 3: 69(آل عمران، 69) «گروهى از اهل کتاب آرزو دارند که شما را گمراه کنند ولى جز خویشتن را گمراه نمى کنند امّا نمى فهمند». و اگر حسود تصور کند که حسد وى نعمت را از محسود بر طرف مى کند ولى حسد دیگران درباره او آن را زایل نمى کند، براستى نادانترین و کودنترین مردم خواهد بود. آرى، حسد وى گاهى منشأ انتشار برترى محسود خواهد شد، چنانکه گفته اند: و اذا اراد اللّه نشر فضیلة طویت، أتاح لها لسان حسودهر گاه خداوند انتشار فضیلت نهانى را بخواهد زبان حسود را براى این کار آماده مى کند پس چون حسد حسود نعمت محسود را زایل نمى کند، نه به دنیاى او ضررى مى زند و نه در آخرت گناهى بر او خواهد بود. و امّا اینکه حسد به دین محسود سود مى رساند، از این جهت است که از طرف حسود مورد ستم واقع شده خصوصا اگر حسد وى را وا دارد که در گفتار و کردار به آنچه ناشایسته است بپردازد، مانند غیبت و بهتان و پرده درى و فاش کردن راز و ذکر بدیهاى او. و حسود با این کارها هدایائى به محسود مى دهد یعنى بار بعضى از گناهان او را به دوش خود مى گیرد و قسمتى از حسنات خود را به دفتر اعمال او منتقل مى کند، پس تهى دست و محروم از رحمت در عرصه قیامت داخل مى شود همچنانکه در دنیا از نعمت بى بهره بود. بنابراین نعمتى به نعمت محسود، و نقمت و عذابى به عذاب حسود افزوده مى گردد. و امّا اینکه حسود نفع دنیوى به محسود مى رساند از این روست که مهمترین مطالب مردم بد حالى دشمنان و رنج و اندوه آنان است، و عذابى بالاتر از درد و رنج حسد نیست. پس حسد آدمى را دشمنکام مى کند و مراد دل دشمنان را برمى آورد. و چون بدیده تحقیق بنگرى خواهى دانست که هر حسودى در واقع دشمن خود و دوست دشمن خویش است. پس هر که در این معنى نیک بیندیشد، و فوائد خیرخواهى براى مسلمین را مورد توجه قرار دهد، و دشمن خود نباشد، البته حسد را رها خواهد کرد. و امّا عمل نافع براى معالجه حسد این است که بر آثار خیرخواهى که ضدّ حسد است مواظبت نماید، به این نحو که تصمیم بگیرد و خود را مکلّف سازد که در گفتار و کردار بر خلاف مقتضاى حسد رفتار کند. پس اگر حسد او را بر تکبّر برمى انگیزد، خود را به تواضع وادارد، و اگر او را بر غیبت و بدگوئى ترغیب مى کند، زبان به مدح و ستایش وى بگشاید، و اگر او را به خدعه و ترش روئى و درشتگوئى مى خواند، خود را به خوشخوئى و شکفته روئى و خوشکلامى مکلّف نماید، و اگر او را بر خوددارى از احسان با وى وا مى دارد، خود را به بذل و نیکى بیشتر ملزم سازد. و چون بر این روش و لو با تکلّف مداومت نماید، ماده حسد به تدریج از او کنده و قطع مى شود. به علاوه اگر محسود او را چنین یافت دلش با وى صاف و پاک مى شود و او را دوست مى دارد، و چون آثار محبت او براى حسود ظاهر شد حسدش زایل مى شود و محبّت وى در دلش جاى مى گیرد، و بین آن دو موافقت و همدلى پدید مى آید، و ماده حسد از میان مى رود. این معالجه کلّى براى مطلق بیمارى حسد است. و براى هر نوعى علاج مخصوصى هست که آن کندن و نابود ساختن انگیزه و سبب حسد است، از خبث نفس و حبّ ریاست و کبر و خود بزرگ بینى و شدت حرص و غیر این ها. و علاج هر یک از این ها در جاى خود خواهد آمد. تنبیه آن مقدار از حسد که واجب است بر طرف شود بدان که برابرى خوبى و بدى حال دشمن، و در نیافتن فرق بین آن دو در نفس، از امورى است که تحت اختیار نیست، و تکلیف به آن تکلیف به محال است. بنابراین آنچه در نفى و بر طرف کردن حسد واجب است مقدارى است که دفع آن ممکن باشد، و بیان آن - چنانکه اشاره شد - این است که حسد: (اوّلا) یا آدمى را بر آن مى دارد که به گفتار یا کردار اظهار حسد کند، به طورى که از آثار اختیارى او حسد معلوم شود، این گونه حسد بى شک مذموم و حرام است، و صاحب آن گناهکار، نه صرفا براى آثار ظاهر آن مثل غیبت و بهتان، زیرا این ها افعالى است که از حسد ناشى و صادر مى شود و محل آنها جوارح است، و خود حسد نیست. حسد صفت قلب است نه صفت فعل و محل آن قلب است نه جوارح. خداى سبحان مى فرماید: «وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا» 59: 9(حشر، 9) «و از آنچه به آنان داده شده در دل خویش هیچ گونه نیاز و سوزش دل [از حسد] ندارند». و مى فرماید: «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً» 4: 89(نساء، 88) «دوست دارند شما نیز همانند آنها کافر شوید و یکسان باشید». و مى فرماید: «انْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ» 3: 120(آل عمران، 120) «اگر نیکیى به شما رسد بد حال و غمین شوند». و اگر گناه مخصوص افعال جوارح بود، حسد که صفت قلب است گناه شمرده نمى شد، و حال آنکه چنین نیست، و حسود براى خود حسد نیز که در قلب اوست گناهکار است یعنى شادى و خشنودى او به زوال نعمت بدون اینکه آن را مکروه داشته باشد. گناه او در حقیقت به سبب این شادمانى و خشنودى قلبى و عدم کراهت از این حالت و مبارزه نکردن با خود است، زیرا این حالت اختیارى و زوال پذیر است، نه به سبب خود شادى و جنبشى که چنانکه اشاره شد طبیعى است و همه کس نمى تواند آن را دفع کند. این گونه حسد بدترین نوع آن است، زیرا معصیت بر خود حسد مترتّب است، و نیز بر آثار مذمومى که از آن ناشى و صادر مى شود. (ثانیا) یا او را بر اظهار آن به وسیله گفتار و کردار وادار نمى کند، بلکه در ظاهر از آن خوددارى مى کند، لکن در باطن زوال نعمت او را مى خواهد و کراهتى در درون خود از این حالت ندارد. شکّى نیست که این نوع حسد نیز مذموم و حرام است، زیرا عینا مانند نوع پیشین است و فرقى بین آنها نیست جز اینکه در این نوع آثار فعلى و قولى صادر و ظاهر نمى شود، و بنابراین مظلمه ندارد و لازم نیست از محسود حلّیّت بخواهد، بلکه گناهى است بین او و خدا، زیرا حلّیّت خواستن تنها در مورد کارهاى ظاهر است که از جوارح صادر مى شود. (ثالثا) یا حسد وى را بر آثار مذموم ظاهر وا نمى دارد، و به علاوه اگر در دل خود طبعا تمایلى به زوال نعمت محسود احساس کند آن را مکروه دارد و از آن ناخشنود و بر خود خشمناک باشد و با خود مبارزه کند. در این صورت بر او گناهى نخواهد بود، زیرا در مقابل میلى که از جهت طبع به زوال نعمت محسود دارد از جهت عقل به مبارزه برمى خیزد و آن را ناپسند و مکروه مى دارد، و در واقع با این کار آنچه بر او واجب بوده بجا آورده است. و امّا اصل میل طبیعى غالبا تحت اختیار در نمى آید، زیرا دگرگون ساختن طبع به نحوى که نیکوکار و بدکار در نزد او یکسان باشد و نعمت و بلا و راحت و رنج براى او فرقى نکند کار هر کسى نیست و آبشخورى نیست که هر کسى بتواند به آن دست یابد. آرى هر که پرتو معرفت پروردگار بر دلش تابیده، و جانش به انوار حب و انس او روشن شده، و در دریاى محبّت خداى تعالى مستغرق و از عشق او واله و مدهوش گشته، و از ارتباط خاصّى که بین علّت و معلول و خالق و مخلوق است آگاهى یافته و آن را نیرومندترین بستگى دانسته، و آنگاه یقین کرده باشد که همه موجودات رشحه اى از رشحات وجود او و جمیع کاینات صادر از فیض وجود اویند، و تمامى ممکنات از یک پستان شیر مکیده اند، و حقایق عالم کون از آبشخور وحدت حقیقى آب رحمت وجود نوشیده اند - چنین کسى کارش به جائى مى رسد که دیگر به جزئیات و تفاصیل احوال مردم توجه و التفات ندارد، بلکه همه را با یک چشم مى نگرد، و آن چشم رحمت است، و همه را بندگان خدا و فعل او مى بیند، و جملگى را مسخّر او مى داند، و دیگر چیزى را با چشم ناخشنودى و بدى ملاحظه نمى کند، اگر چه هر گونه بلیّه و گرفتارى از آن به او برسد، زیرا به هر که و به هر چه مى نگرد از خود وى غافل است، و نسبت و انتسابش را به خداى سبحان در نظر مى گیرد، و همه در انتساب به او یکسانند. مطلب دیگر این است که بعضى بر این عقیده اند که حسد تا به مرحله عمل نرسد و آثارش بر جوارح آشکار نشود گناه نیست، و بنا بر این حسد حرام منحصر است به قسم اول. دلیل اینان حدیث نبوى است که ذکر کردیم: «سه چیز است که مؤمن از آنها جدا نمى شود: حسد...»، و این حدیث دیگر از آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلّم: «سه چیز است که براى مؤمن راه بیرون شدن و خلاصى از آنها هست، و راه نجات و بیرون شدن از حسد این است که ستم و تعدّى نکند.» ولى صحیح این است که امثال این اخبار را بر قسم سوم حمل کنیم. و آن این است که نفس طبعا به زوال نعمت شادمان است با اینکه از جهت عقل و دین از آن کراهت دارد، تا آنجا که این کراهت به مقابله و رویاروئى با تمایل طبع مى کشد. زیرا ظاهر اخبار ذمّ حسد دلالت دارد بر اینکه هر حسودى گناهکار است، و حسد عبارت است از صفت قلبى نه افعال ظاهرى. و حال آنکه بنا بر این مذهب بر صفت قلب گناهى نیست، بلکه گناه صرفا بر افعالى است که از جوارح سر مى زند. از آنچه گفته شد روشن است که براى هر کس نسبت به دشمنانش سه حالت مى توان تصور کرد: اول: آنکه بدى و بد حالى آنها را مى خواهد و دوست دارد و شادى خود را با زبان و جوارح ظاهر مى سازد، و آنچه را موجب ایذاء آنهاست با گفتار و کردار خود نشان مى دهد، و این نوع حسد قطعا ممنوع و حرام، و صاحب آن یقینا گناهکار است. دوم: اینکه طبعا بد حالى آنها را دوست دارد، ولى به واسطه عقل خود از این بدخواهى کراهت دارد، و با خود مبارزه مى کند، و اگر چاره اى براى بر طرف کردن این میل داشته باشد آن را زایل مى کند. این گونه حسد مورد عفو است و صاحبش گناهکار نیست. سوم: ما بین این دو نوع است: در دل حسد مى ورزد بدون اینکه خود را بر آن حسد ملامت کند یا آن را در دل خود زشت و ناپسند شمارد، و لکن جوارح خود را از صدور آثار حسد نگاه مى دارد. این گونه حسد مورد اختلاف است. و حقیقت مطلب را چنانکه بیان شد دانستى. پیوست خیرخواهى ضدّ کینه و حسد نصیحت (خیرخواهى) است، و آن عبارت است از دوست داشتن و خواستن دوام و بقاء خیر و نعمت خدا براى مسلمانان، و کراهت داشتن از رسیدن بدى و شر به آنها. و گاهى در اخبار به ارشاد و راهنمائى آنان در آنچه مصلحت و خیر و سعادت آنهاست اطلاق شده است. و نصیحت به این معنى لازمه معنى اول است. و سزاوار است که به فوائد آن و اخبارى که در ستایش آن رسیده است اشاره کنیم، تا میل و رغبت بر مواظبت بر آن برانگیخته شود و بدین وسیله ضد آن (حسد) بر طرف گردد. بدان که هر کس طالب خیر و نعمت براى مسلمانان باشد در هر خیرى که به ایشان برسد شریک است، یعنى ثواب او مانند ثواب خیر رسان و انعام کننده است. و در اخبار ثابت است که هر که در کارهاى شایسته به درجه نیکان نرسد ولى آنان را دوست داشته باشد در روز قیامت با ایشان محشور خواهد شد، چنانکه وارد شده است: «إنّ المرء یحشر مع من أحبّه» «آدمى با کسى محشور خواهد شد که او را دوست دارد». مردى اعرابى به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم عرض کرد: «انسان مردمى را دوست دارد ولى نمى تواند به آنها برسد. حضرت فرمود: آدمى با کسى خواهد بود که او را دوست دارد». در حضور پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم سخن از قیامت به میان آمد، مردى عرض کرد: «من نماز و روزه چندانى آماده نکرده ام، امّا خدا و رسول او را دوست مى دارم. حضرت فرمود: هر که را دوست دارى با او خواهى بود.» راوى گوید: مسلمین بعد از اسلام آوردن خود مانند آن روز [به سبب شنیدن این سخن ] خوشحال نشدند، زیرا بیشترین اعتمادشان به دوستى خدا و رسول او بود. و به این مضمون اخبار بسیارى رسیده است. و اخبارى که در مدح خیرخواهى و مذمّت ترک آن، و در ثواب ترک حسد وارد شده بیرون از حدّ شمار است. او حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم:انّ أعظم الناس منزلة عند اللّه یوم القیامة أمشاهم فی أرضه بالنّصیحة لخلقه» «بزرگترین مردم از جهت مرتبه و منزلت نزد خدا در روز قیامت راه روترین ایشان است در زمین براى خیرخواهى خلق خدا.» و از امام باقر علیه السّلام روایت است که:«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم:لینصح الرّجل منکم أخاه کنصیحته لنفسه» «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر یک از شما باید خیرخواه برادرش باشد همچنانکه خیرخواه خود اوست». و نیز فرمود:«یجب للمؤمن على المؤمن النّصیحة» «نصیحت و خیرخواهى مؤمن بر مؤمن واجب است». و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:«یجب للمؤمن على المؤمن النّصیحة له فى المشهد و المغیب» «بر مؤمن واجب است که براى مؤمن در حضور و غیاب خیرخواهى کند». و فرمود:«علیک بالنّصح للّه فی خلقه، فلن تلقاه بعمل أفضل منه» «بر تو باد به نصیحت کردن و خیرخواهى نمودن خلق خدا براى رضاى خدا، که خدا را به عملى بهتر از این ملاقات نکنى.» و به این مضمون اخبار دیگرى نیز هست. و از امام صادق علیه السّلام روایت است:«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم:من سعى فی حاجة لأخیه فلم ینصحه، فقد خان اللّه و رسوله» «هر که دنبال حاجت برادر [دینى ] خود رود و براى او خیرخواهى نکند به خدا و رسولش خیانت کرده است». و فرمود:«من مشى فی حاجة أخیه، ثمّ لم یناصحه فیها، کان کمن خان اللّه و رسوله، و کان اللّه خصمه» «هر که در بر آوردن حاجت برادرش قدم بردارد و براى او خیرخواهى و خیر اندیشى نکند چنانست که به خدا و رسولش خیانت نموده، و خداوند خصم او خواهد بود.»«» و اخبار بسیار دیگرى نیز به این مضمون رسیده است. و روایت است که: «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم براى مردى از انصار شهادت داد که از اهل بهشت است، بعد از جستجو معلوم شد که باعث آن این بود که چون کار خیرى براى یکى از مسلمانان انجام مى داد از غش و حسد خالى و پاک بود». روایت است که: «موسى علیه السّلام چون به وعده گاه پروردگار خود شتافت، مردى را در سایه عرش دید و به مقام و مرتبه او رشک برد و آرزوى آن نمود، و گفت: این شخص نزد پروردگار خود گرامى است. از خدا خواست که نامش را به او خبر دهد، خدا نام او را نگفت، ولى فرمود: از عمل او تورا آگاه مى کنم: این شخص نسبت به مردم بر آنچه خدا از فضل و کرم خویش به ایشان داده حسد نمى برد، و پدر و مادر خود را نمى آزارد، و سخن چینى نمى کند». و غایت خیرخواهى این است که آنچه را براى خود مى خواهد براى برادرش نیز بخواهد، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«المؤمن یحبّ للمؤمن ما یحبّ لنفسه» «مؤمن آنچه براى خود دوست دارد براى برادر مؤمن خود نیز دوست دارد». و فرمود:«لا یؤمن أحدکم حتّى یحبّ لاخیه ما یحبّ لنفسه» «هیچ کس از شما مؤمن نباشد تا آنچه براى خویش مى خواهد براى برادر خود نیز بخواهد». و فرمود:«إنّ أحدکم مرآة أخیه، فإذا رأى به شیئا فلیمط عنه هذا» «هر یک از شما آئینه برادر خویش است، وقتى چیزى بر او دید این را از او بزداید.» و از آنهاست: ایذاء و اهانت و تحقیر شکّى نیست که این صفات ناپسندیده غالبا مترتّب بر عداوت و حسد است، اگر چه بعضى از مصادیق و افراد آن گاهى اوقات صرفا ناشى از طمع یا حرص است و این از پستى قوه شهویه مى باشد، یا تنها از غضب و بدخوئى و کبر سرچشمه مى گیرد، هر چند کینه و حسدى در میان نباشد. و به هر حال، بى شک و شبهه ایذاء و تحقیر مؤمن شرعا حرام و موجب هلاک ابدى است. خداى سبحان مى فرماید: «وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرٍ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانا وَ اثْما مُبینا» 33: 58(احزاب، 58) «کسانى که مردان و زنان با ایمان را براى عملى که نکرده اند بیازارند دروغى بزرگ و بزهى هویدا بر گردن خویش دارند». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که مؤمنى را بیازارد مرا رنجانده و هر که مرا برنجاند خدا را رنجانده، و هر که خدا را برنجاند در تورات و انجیل و زبور و قرآن ملعون است.» و در خبرى دیگر آمده: «لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد.»«» و فرمود:«المسلم من سلّم المسلمون من یده و لسانه» «مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبانش ایمن باشند». و فرمود:«لا یحلّ للمسلم أن یشیر إلى أخیه بنظرة تؤذیه» «روا نیست که مسلمانى با نگاهى آزار دهنده به برادر مسلمان خود اشاره نماید». و فرمود: «آیا به شما خبر دهم که مؤمن کیست؟ کسى که مؤمنان وى را بر جان و مال خویش امین بدانند. مى خواهید به شما بگویم که مسلمان کیست؟ کسى که مسلمان از دست و زبان او ایمن باشند. براى مؤمن حرام است که بر مؤمن ظلم یا خوارى یا غیبت روا دارد یا او را رد و طرد کند». امام صادق علیه السّلام فرمود:«قال اللّه عزّ و جلّ: لیأذن بحرب منّى من آذى عبدى المؤمن» «خداى عز و جل مى فرماید: آن کس که بنده مؤمن مرا بیازارد به من اعلان جنگ مى دهد». و فرمود:«اذ کان یوم القیامة نادى مناد: أین المؤذون لأولیائى؟ فیقوم قوم لیس على وجوههم لحم، فیقال: هؤلاء الّذین آذوا المؤمنین، و نصبوا لهم و عاندوهم و عنّفوهم فی دینهم. ثمّ یؤمر بهم إلى جهنّم» «چون قیامت شود، منادیى ندا کند: کجایند آزار کنندگان دوستان من؟ پس عدّه اى که صورتشان گوشت ندارد برخیزند، و گفته شود: این هایند آن کسانى که مؤمنان را آزردند، و با آنان دشمنى کردند و عناد ورزیدند و با آنها درباره دینشان درشتى نمودند، سپس فرمان رسد که آنان را به دوزخ برند». و فرمود:«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم:قال اللّه تبارک و تعالى: من أهان لی ولیّا فقد أرصد لمحاربتى» «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداى تبارک و تعالى مى فرماید: هر که به یکى از دوستان من اهانت کند، کمر محاربه با من بسته است». و فرمود: «خداى تبارک و تعالى مى فرماید: هر که دوستى از من را مورد اهانت قرار دهد به جنک با من کمین کرده، و من به یارى دوستانم شتاب مى کنم». و فرمود:«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم:قال اللّه عزّ و جلّ: قد نابذنى من اذلّ عبدى المؤمن» «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداى عز و جل مى فرماید: آن کس که بنده مؤمن مرا خوار کند با من به جنگ برخاسته». و فرمود:«من حقر مؤمنا مسکینا أو غیر مسکین، لم یزل اللّه عزّ و جلّ حاقرا له ماقتا، حتّى یرجع عن محقرته إیّاه» «هر که مؤمنى را چه مستمند باشد یا غیر مستمند خوار شمارد، خداى عز و جل همواره او را خوار و دشمن دارد تا از خوار شمردن وى باز گردد».«» و در این معنى اخبار بسیار دیگرى نیز هست. و هر که نسبت میان علت و معلول و ارتباط خاصّى را که میان خالق و مخلوق است بشناسد، مى داند که ایذاء و اهانت بندگان در حقیقت به ایذاء و اهانت خداوند برمى گردد، و همین امر در مذمّت آن کافى است. پس بر هر عاقلى واجب است که پیوسته متذکّر بدى و مذموم بودن ایذاء و تحقیر مسلمین و خوبى و پسندیده بودن ضد آن باشد، و آنچه را که در رفع آزار و اذیّت آنان و گرامى داشتن ایشان رسیده است - چنانکه خواهد آمد - به خاطر داشته باشد، و خود را از ارتکاب ایذاء و تحقیر آنها باز دارد تا موجب رسوائى در دنیا و عذاب آخرت نگردد. پیوست خوددارى از آزردن مسلمانان در فضیلت و فوائد اضداد آنچه ذکر شد، یعنى خویشتن دارى از آزار مؤمنان و مسلمانان و اکرام و تعظیم ایشان، شکّى نیست. و اخبارى که در ستایش دفع ضرر و خوددارى از آزار مردم رسیده بسیار است، مانند این سخن پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم: «من ردّ عن قوم من المسلمین عادیة ماء أو نار وجبت له الجنّة» «هر که تجاوز آب یا آتشى را از گروهى از مسلمانان بگرداند بهشت براى او واجب خواهد بود».«» و در گفتارى دیگر فرمود: «برترین مسلمان آنست که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند». و در حدیثى طولانى در امر به فضائل فرمود: «... اگر بر این کار توانائى ندارى مردم را از شرّ خود نگاه دار، که این کار صدقه اى است از جانب تو». و نیز سخن آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلّم: «مردى را دیدم که در بهشت در گردش بود به این سبب که درختى را که مزاحم مسلمانان بود از سر راه برداشته بود». و فرمود: «هر که از راه مسلمانان چیزى را که آنان را مى آزارد بردارد، خداوند براى او حسنه اى مى نویسد که به سبب آن بهشت برایش واجب مى شود».«» و همچنین اخبارى که در مدح اکرام و تعظیم مؤمن وارد شده بسیار است. امام صادق علیه السّلام فرمود: «خداى سبحان مى فرماید: هر که بنده مؤمن مرا گرامى دارد از غضب من ایمن است». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«من اکرم أخاه المسلم بکلمة یلطفه بها و فرّج عنه کربته، لم یزل فی ظلّ اللّه الممدود، علیه الرّحمة ما کان فی ذلک» «هر که برادر مسلمانش را با سخن محبّت آمیزى گرامى دارد و اندوه و گرفتاریش را بر طرف کند، تا زمانى که در این کار باشد همواره در سایه رحمت گسترده خدا خواهد بود». و فرمود:«ما فی أمّتى عبد ألطف أخاه فی اللّه بشی ء من لطف الا اخدمه اللّه من خدم الجنّة» «هیچ بنده اى از امّت من نیست که به برادرش لطفى کند مگر آنکه خداوند از خدمتکاران بهشت براى او قرار خواهد دارد». و فرمود:«أیّما مسلم خدم قوما من المسلمین الا أعطاه اللّه مثل عددهم خدّاما فی الجنّة» «هر مسلمانى که جمعى از مسلمین را خدمت کند خداوند به شمار آنان خدمتگزاران در بهشت به او مى دهد». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«من أخذ من وجه اخیه المؤمن قذاة کتب اللّه عزّ و جلّ له عشر حسنات، و من تبسّم فی وجه أخیه کانت له حسنة». «هر که خاشاکى از چهره برادر مؤمن خود برگیرد، خداى عز و جل ده حسنه برایش مى نویسد، و هر که به روى برادر مؤمن خود تبسّم کند براى او حسنه اى خواهد بود». و فرمود:«من قال لاخیه مرحبا کتب اللّه له مرحبا إلى یوم القیامة» «هر که برادر مؤمن خود را مرحبا گوید خداوند تا روز قیامت براى او مرحبا مى نویسد». و فرمود:«من أتاه اخوه المسلم فاکرمه فإنّما اکرم اللّه عزّ و جلّ» «هر که نزد برادر مسلمان خود آید و او را اکرام کند خداى عز و جل را اکرام کرده است». و به اسحاق بن عمّار فرمود:«أحسن یا اسحاق إلى اولیائى ما استطعت، فما أحسن مؤمن إلى مؤمن و لا اعانه الا خمش وجه ابلیس و قرّح قلبه» «اى اسحاق با دوستان من هر قدر توانى نیکى کن، که هیچ مؤمنى با مؤمنى احسان و اعانت نکرد مگر آنکه چهره ابلیس را خراشید و بر دلش زخم زد«»». و شایسته است که بعضى از طبقات مردم را به زیادت تعظیم و اکرام اختصاص دهد، مانند اهل علم و تقوا، چنانکه در اخبار بر اکرام و احسان آنان تأکید شده است، و همچنین سزاوار است که پیران و ریش سفیدان مسلمان بیشتر مورد اکرام و احترام قرار گیرند، و در این باره اخبار بسیار وارد شده است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:من عرف فضل کبیر لسنّه فوقّره آمنه اللّه من فزع یوم القیامة» «هر که برترى بزرگتر را به جهت زیادتى سنّ او بشناسد و او را احترام کند خداوند او را از ترس روز قیامت ایمن مى گرداند». و فرمود:«انّ من إجلال اللّه عزّ و جلّ اجلال الشّیخ الکبیر» «بزرگ شمردن پیر سالخورده، تعظیم و بزرگ شمردن خداست». و فرمود:«لیس منّا من لم یوقّر کبیرنا و یرحم صغیرنا» «کسى که بزرگسال ما را احترام نکند و بر خردسال ما رحم نکند از ما نیست». و اخبار به این مضمون بسیار است. و همچنین سزاوار است که بزرگ یک قوم را به زیادتى اکرام و احترام مخصوص داشت، به واسطه قول نبىّ اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم:«إذا اتاکم کریم قوم فأکرموه» «هر گاه بزرگ قومى نزد شما آید او را اکرام کنید». و همین طور شایسته است که ذریّه و سادات علوى را به زیادت اکرام و تعظیم اختصاص داد. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «شفاعت من براى کسى که ذرّیّه مرا به دست و زبان و مال کمک کند ثابت است». و نیز فرمود: «چهار نفرند که شفاعت من در روز قیامت به آنها مى رسد: کسى که ذریّه مرا گرامى دارد، و آن که حوائج ایشان را برآورد، و کسى که در موقع اضطرار و درماندگیشان به دنبال انجام کارشان برود، و آن که به دل و زبان ایشان را دوست دارد».«» و فرمود: «فرزندان مرا اکرام کنید، و آداب مرا نیکو دارید». و فرمود: «خوبان ذرّیّه مرا براى خدا و بدان ایشان را براى من اکرام کنید». و احادیث در فضیلت سادات و ثواب اکرام و اعانت ایشان بى شمار است. و ضرر رساندن به مسلمان نزدیک است به معنى ایذاء، و گاهى اخصّ از آن است. بنابراین آنچه بر ذم آن دلالت دارد بر ذم این نیز دلالت مى کند، مانند این سخن نبىّ اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم:«خصلتان لیس فوقهما شی ء من الشّرّ: الشّرک باللّه تعالى، و الضّرّ بعباد اللّه» «دو خصلت است که بدتر از آن نیست: شرک به خداى تعالى، و ضرر زدن به بندگان خدا». و همچنین ضد آن، یعنى نفع رساندن به مسلمان نزدیک است به معنى ضدّ ایذاء و اخصّ از آن است. بنابراین آنچه بر مدح آن دلالت دارد بر مدح این نیز دلالت مى کند. و شکّى نیست که رساندن نفع به مؤمنان از صفات و افعال شریف است. و اخبار وارده در فضیلت آن بسیار است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«الخلق عیال اللّه، فأحبّ الخلق إلى اللّه من نفع عیال اللّه و ادخل على اهل بیته سرورا» «خلق عیال خداوندند، پس محبوبترین آنها نزد خدا کسى است که براى عیال خدا سودمند باشد و خانواده اش را شاد سازد». و از آن حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلّم سؤال شد:«من أحبّ النّاس إلى اللّه؟ قال: انفع النّاس للنّاس» «محبوبترین مردم نزد خدا کیست؟ فرمود: کسى که براى مردم سودمندتر باشد».«» و فرمود:«خصلتان من الخیر لیس فوقهما شی ء من البرّ: الایمان باللّه، و النّفع لعباد اللّه» «دو خصلت است که نیکوتر از آن چیزى نیست: ایمان به خدا و سودمندى براى بندگان خدا». تنبیه مذمّت ظلم به معنى اخصّ بدان که ظلم گاهى به معنى ضد عدالت است، و آن تعدّى از حدّ وسط در هر چیزى است، و ظلم به این معنى جامع همه رذائل است - چنانکه به آن اشاره شد - و این ظلم به معنى اعم است و گاهى لفظ جور نیز بر آن اطلاق مى شود. و گاهى مراد از آن مترادف زیان رساندن و اذیّت کردن دیگرى است، که شامل کشتن و زدن و دشنام و تهمت و غیبت و گرفتن مال او به قهر و غارت و غصب و دزدى است یا غیر این ها از گفتار و کردارى که باعث اذیّت دیگرى باشد. و این همان ظلم به معنى اخصّ است، و ظلم در آیات و اخبار و در عرف مردم به همین معنى است. و باعث این ظلم اگر عداوت و حسد باشد از رذائل قوّه غضب است، و اگر حرص و طمع در مال باشد، از رذائل قوه شهوت است. و به اتّفاق همه آدمیان این ظلم از بزرگترین گناهان و عذاب آن شدیدتر است، و علاوه بر مذمّت هر یک از امور مندرج در تحت آن - چنانکه بعضى از آنها ذکر خواهد شد - در قرآن مکرّر بر ظالمین لعن شده است، و براى ذم آن کافى است که خداى تعالى در مقام مذمّت شرک مى فرماید: «انَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ» 31: 13(لقمان، 13) «شرک ظلمى بزرگ است». و مى فرماید: «انَّما السَّبیلُ عَلَى الَّذین یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِى الارْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ اولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ» 42: 42(شورى، 42) «راه [تعرض و مؤاخذه ] بر کسانى است که به مردم ستم کنند و در زمین به ناحق سرکشى نمایند، آنها عذابى دردناک دارند». و مى فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلا عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ» 14: 42(إبراهیم، 42) «مپندار که خدا از اعمال ستمکاران غافل است». و مى فرماید: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» 26: 227(شعراء، 227) «بزودى کسانى که ستم کرده اند خواهند دانست که به کجا بازگشت مى کنند». رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «انّ أهون الخلق على اللّه من ولّى أمر المسلمین فلم یعدل لهم» «خوارترین مردم نزد خداوند کسى است که امر مسلمین در دستش باشد و به عدل رفتار نکند». و فرمود:«جور ساعة فی حکم أشدّ و أعظم عند اللّه من معاصى تسعین سنة». «یک ساعت ستم کردن در حکومت (یا قضاء) نزد خدا شدیدتر و بزرگتر است از نود سال گناه». و فرمود:«اتّقوا الظّلم، فانّه ظلمات یوم القیامة» «از ظلم بپرهیزید که آن تاریکى روز قیامت است». و فرمود:«من خاف القصاص کفَّ عن ظلم النّاس». «هر که از قصاص بترسد، از ستم کردن به مردم خوددارى کند». روایت است که: «خداى تعالى به داود وحى فرستاد: به ستمکاران بگو مرا یاد نکنند، که بر من حق است که یاد کنم هر که مرا یاد کند، و یاد کردن من از ستمکاران به لعن کردن آنهاست». امام سجّاد على بن الحسین علیهما السّلام هنگام وفات به فرزند خود حضرت باقر علیه السّلام فرمود:«یا بنىّ إیّاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا اللّه» «فرزندم، زنهار ستم نکنى بر کسى که یاور و دادرسى غیر از خدا نداشته باشد». و امام باقر علیه السّلام فرمود:«ما من أحد یظلم بمظلمة إلا أخذه اللّه تعالى بها فی نفسه أو ماله» «هیچ کس به کسى ظلم نمى کند مگر اینکه خداى تعالى او را به همان ظلم بگیرد، درباره خودش باشد یا مالش». مردى به آن حضرت عرض کرد: «من از ولاة و کارگزاران حکومت [غاصب ] بوده ام، آیا توبه ام پذیرفته است؟ فرمود: نه تا وقتى که حقّ هر صاحب حقّى را ادا کنى». و فرمود:«الظّلم ثلاثة: ظلم یغفره اللّه تعالى، و ظلم لا یغفره اللّه تعالى، و ظلم لا یدعه. فامّا الظّلم الّذى لا یغفره اللّه عزّ و جلّ فالشّرک، و أمّا الظّلم الّذى یغفره اللّه عزّ و جلّ فظلم الرّجل نفسه فیما بینه و بین اللّه عزّ و جلّ، و امّا الظّلم الّذى لا یدعه فالمداینة بین العباد». «ظلم سه گونه است: ظلمى که خدا آن را مى آمرزد، و ظلمى که خدا نمى آمرزد، و ظلمى که خدا از آن صرف نظر نمى کند. امّا ستمى که خداى عز و جل نمى آمرزد شرک است، و امّا ستمى که خدا مى آمرزد ستمى است که آدمى به خویشتن کند در آنچه میان او و خداى عز و جل است، و امّا ستمى که از آن صرف نظر نکند حقوق و دیونى است که بندگان به یکدیگر دارند». و حضرت صادق علیه السّلام درباره این قول خداى تعالى: «انَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» 89: 14(فجر، 14) «همانا پروردگارت بر گذرگاه در کمین است». فرمود:«قنطرة على الصّراط لا یجوزها عبد بمظلمة». «[آن کمینگاه ] پلى است بر صراط که از آن نمى گذرد بنده اى که بر گردن او مظلمه باشد». و فرمود:«ما من مظلمة اشدّ من مظلمة لا یجد صاحبها علیها عونا الا اللّه تعالى». «هیچ ظلم و جور و بیدادى شدیدتر و بدتر از ظلمى نیست که بر کسى شود که یاورى بجز خداى تعالى نداشته باشد». و فرمود:«من اکل مال أخیه ظلما و لم یردّه إلیه أکل جذوة من النّار یوم القیامة» «هر که مال برادر خود را بنا حق بخورد و به او رد نکند در قیامت پاره اى از آتش دوزخ خواهد خورد». و فرمود: «خداى عز و جل در مملکت پادشاه جبّارى به یکى از پیغمبران خود وحى فرستاد: نزد این ستمگر برو و به او بگو: من تو را به این کار وا نداشته ام که خون مردم بریزى و اموالشان را بگیرى، بلکه تورا بر این گماردم که صداهاى مظلومان را از درگاه من بازدارى [و داد مظلومان بستانى ]، من از ظلمى که بر آنان شود نخواهم گذشت اگر چه از کفّار باشند». و فرمود:«أما إنّ المظلوم یأخذ من دین الظّالم أکثر ممّا یأخذ الظّالم من مال المظلوم... ثمّ قال: من یفعل الشّرّ بالنّاس فلا - ینکر الشّرّ اذا فعل به. أما إنّه یحصد ابن آدم ما یزرع. و لیس یحصد أحد من المرّ حلوا، و لا من الحلو مرّا» «بدانید که مظلوم از دین ظالم مى گیرد بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد... سپس فرمود: هر که به مردم بدى کند، اگر به وى بدى شود بر او ناخوش نیاید. بدانید که فرزند آدم آنچه را مى کارد مى درود. و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین و از تخم شیرین بار تلخ برنمى دارد». و فرمود: «هر که ظلم کند، خدا کسى را بر او مسلّط سازد که به وى یا به فرزند یا به فرزند وى ستم نماید». راوى مى گوید: «گفتم: او ظلم مى کند، خداوند ظالمى را بر فرزندان و بازماندگان او مسلّط مى کند؟ فرمود: خداى تعالى مى فرماید: «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِغافا خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیدا» 4: 9(نساء، 8). «کسانى که اگر بعد از خود فرزندان ناتوانى واگذارند بر آنها بیمناکند باید از خدا بترسند و سخنى درست و استوار بگویند». و ظاهر این است که مؤاخذه اولاد به سبب ظلم پدران مخصوص فرزندانى است که به کار پدران خویش راضى بودند، یا از ظلم پدر اثرى به آنها رسیده باشد، یعنى برخى از اموال مظلومان به آنان منتقل شده باشد. یکى از دانشمندان در سرّ این مطلب گفته است که دنیا خانه مکافات و انتقام است، اگر چه بعضى از آن براى آخرت مى ماند. و این مکافات و انتقام هم براى ظالم و هم براى مظلوم فایده دارد: امّا نسبت به ظالم به جهت اینکه وقتى این را شنید و دانست که هر ظلمى را در دنیا مکافاتى است بسا از ظلم کردن باز ایستد، و امّا نسبت به مظلوم به سبب اینکه با آگاهى بر انتقام در دنیا و ثوابى که از ستمدیدگى در آخرت به او مى رسد شاد مى شود، که هیچ کس به خیرى مانند آنچه مظلوم به آن دست مى یابد نخواهد رسید [1]، زیرا چنانکه گفته شد مظلوم از دین ظالم بیش از مالى که ستمکار از او گرفته مى ستاند. و این است آنچه انتقام از فرزند و فرزند فرزند ظالم را توجیه مى کند، زیرا اگر چه ظاهرا بر او ظلم است، از آن رو که انتقام از غیر خود ظالم است و وزر و گناه کسى بر دیگرى نیست، __________________________________________________ [1] این در صورتى است که مظلوم ظلم پذیر (منظلم) نباشد یعنى از حق خود دفاع کند ولى نتواند ظلم را از خود دفع نماید. م. لیکن در معنى نعمتى است از خدا براى وى از جهت ثواب هر دو جهان، زیرا ثواب مظلوم در آخرت بیش از ظلمى است که در دنیا بر او رفته است. همچنین هر که به ظالم کمک و اعانت کند، و راضى به فعل او باشد، و در بر آمدن حاجات او و حصول مقاصد وى سعى کند او نیز مثل ظالم است در گناه و عقوبت. امام صادق علیه السّلام فرمود: «کسى که ظلم کند، و کسى که به ظالم کمک کند، و کسى که راضى به ظلم او باشد، هر سه در ظلم شریکند». و فرمود: «هر که ظالمى را در ظلمش اعانت کند، خدا کسى را بر وى مسلّط مى سازد که به او ستم کند، و اگر دعا کند به اجابت نرسد، و بر ظلمى که بر او مى شود اجرى نباشد». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «بدترین مردم مثلّث [1] است». پرسیدند: مثلّث کیست؟ فرمود: «کسى که نزد سلطان از کسى سعایت و بدگوئى کند، که هم خود و هم برادر مسلمان خویش و هم سلطان را به هلاکت مى افکند». و فرمود:«من مشى مع ظالم فقد اجرم» «هر که با ظالمى راه رود گناهکار است». و فرمود: «وقتى روز قیامت در آید، بانگزنى بانگ زند: کجایند ظالمان و یاران آنها و کسى که دواتى براى آنها لیقه کرده یا قلمى بر ایشان تراشیده؟ این ها را با آنها محشور کنید». پیوست عدالت به معنى اخص ضد ظلم به معنى اخص عدالت به معنى اخص است، و آن عبارت است از بازداشتن خود از ستم، و بر طرف کردن آن، و بر راست بودن، و نگاهداشتن __________________________________________________ [1] سخن چین و سعایت کننده نزد سلطان، از آن رو که سه تن را به هلاک افکند: خود و برادر خود و سلطان را. هر کسى را بر حقّ خود. و مراد از عدل که در آیات و اخبار ذکر شده همین معنى است. و فضیلت آن از حد شمار بیرون است. خداى سبحان مى فرماید: «انَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ...» 16: 90(نحل، 90) «خدا به عدالت و نیکى کردن... فرمان مى دهد». و فرمود:«انَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ الى اهْلِها وَ اذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ» 4: 58(نساء، 57) «خدا به شما فرمان مى دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید و چون میان مردم حکم مى کنید به عدالت حکم کنید». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «یکساعت عدالت از هفتاد سال عبادت که شبها به نماز و روزها به روزه بگذرد بهتر است». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«من اصبح و لا یهمّ بظلم أحد غفر اللّه له ما اجترم». «هر که بامداد کند و قصد ستم به کسى نداشته باشد، خداوند گناهانش را مى آمرزد». و فرمود:«من أصبح و لا ینوى ظلم أحد، غفر اللّه تعالى له ذنب ذلک الیوم، ما لم یسفک دما او یأکل مال یتیم حراما» «هر که صبح کند و قصد ظلم به کسى را نداشته باشد، خداى تعالى گناه آن روزش را بیامرزد، در صورتى که خونى نریزد و مال یتیمى را به حرام نخورد». و فرمود:«العدل أحلى من الماء یصیبه الظّمآن. ما اوسع العدل اذا عدل فیه و إن قلّ». «عدالت شیرین تر از آبى است که به کام تشنه رسد. چه گشایشى است در عدالت وقتى که در امرى عدالت شود، اگر چه اندک باشد». و فرمود:«العدل أحلى من الشّهد، و الین من الزّبد، و أطیب ریحا من المسک». «عدالت از عسل شیرین تر، و از کره نرمتر، و از مشک خوشبوتر است». و فرمود:«اتّقوا اللّه و اعدلوا، فإنّکم تعیبون على قوم لا یعدلون«»». «از خدا بترسید و عدالت ورزید، که خود شما از مردمى که به عدالت رفتار نمى کنند عیب مى گیرید». و از چیزهایى که بر فضیلت عدالت به این معنى دلالت مى کند اخبار و روایاتى است که درباره ثواب ردّ مظالم رسیده است. و از آنهاست: ترساندن و اندوهناک ساختن مؤمن این ها نیز دو شاخه از ایذاء و اضرار است، و غالبا به سبب عداوت و حسد پدید مى آید، و گاهى صرفا از غضب یا بدخوئى یا طمع سرچشمه مى گیرد. و این دو از رذائل است، و اخبارى که در ذم آنها وارد شده بسیار است، مانند این سخن نبى اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم: «من نظر إلى مؤمن نظرة لیخیفه بها، أخافه اللّه تعالى یوم لا ظلّ الا ظلّه». «هر که به مؤمنى نگاهى افکند که او را بترساند، خداى تعالى در روزى که سایه پناهى جز سایه رحمت او نیست او را بترساند». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«من روّع مؤمنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فلم یصبه فهو فی النّار، و من روّع مؤمنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فأصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فی النّار». «کسى که مؤمنى را به سلطانى بترساند که از آن سلطان به وى بدى مى رسد و نرسد او در آتش است، و اگر مؤمنى را به سلطانى بترساند که از جانب او به وى بدى مى رسد و برسد با فرعون و پیروان فرعون در آتش است». و فرمود:«من أدخل السّرور على مؤمن فقد ادخله على رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم و من ادخله على رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم فقد وصل ذلک إلى اللّه، وکذلک من ادخل علیه کربا». «هر که مؤمنى را شاد کند، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را شاد و خشنود کرده و هر که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را شاد و مسرور کند آن شادى به خدا مى رسد، و همچنین است کسى که به مؤمنى اندوهى رساند». پیوست شاد ساختن مؤمن ضدّ ترساندن مؤمن، بر طرف کردن ترس و اندوه از او و شاد و مسرور ساختن اوست. و آن از بزرگترین شاخه هاى خیرخواهى (نصیحت) است، و ثواب آن را حدّى نیست، چنانکه اخبار گویاى آن است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«من حمى مؤمنا من ظالم بعث اللّه له ملکا یوم القیامة یحمى لحمه من نار جهنّم». «هر که مؤمنى را از شرّ ظالمى نگاهدارد، خداوند فرشته اى در روز قیامت برمى انگیزد تا گوشت او را از آتش دوزخ نگاهدارد». و فرمود:«من فرّج عن مغموم او أعان مظلوما غفر اللّه له ثلاثا و سبعین مغفرة». «هر که اندوه غمناکى را بر طرف کند یا به مظلومى کمک رساند، خداوند هفتاد و سه بار او را آمرزد». و فرمود:«انصر اخاک ظالما أو مظلوما» «برادر خود را یارى کن چه ستمگر باشد و چه ستم دیده». پرسیدند: ستمگر را چگونه مى توان یارى کرد؟ فرمود:«تمنعه من الظّلم» «او را از ستم بازدارى». امام أبو عبد اللّه (الصادق) علیه السّلام فرمود:«من أغاث أخاه المؤمن اللّهفان اللّهثان عند جهده، فنفّس کربته و أعانه على نجاح حاجته، کتب اللّه تعالى له بذلک اثنتین و سبعین رحمة من اللّه، یعجّل له منها واحدة یصلح بها أمر معیشته، و یدّخر له إحدى و سبعین رحمة لأفزاع یوم القیامة و أهواله». «هر که به فریاد برادر مؤمن ستمدیده دادخواه تشنه کام خود بهنگام بى تابیش برسد، و او را از گرفتارى نجات دهد و براى برآوردن حاجتش او را یارى کند، خداى تعالى به واسطه این عمل هفتاد و دو رحمت از جانب خود برایش بنویسد، که یکى از آنها بزودى (در دنیا) امر زندگى او را بهبود بخشد و هفتاد و یک رحمت دیگر را براى هول و هراس روز قیامت ذخیره کند». و فرمود:«من نفّس عن مؤمن کربة نفّس اللّه عنه کرب الآخرة، و خرج من قبره و هو ثلج الفؤاد». «هر که مؤمنى را از گرفتارى نجات دهد، خدا او را از گرفتاریهاى آخرت نجات دهد، و از گور خود با دلى خنک و مسرور بیرون آید». حضرت رضا علیه السّلام فرمود:«من فرّج عن مؤمن فرّج اللّه قلبه یوم القیامة». «هر که مؤمنى را از گرفتارى و رنجى گشایش دهد، خداوند روز قیامت دلش را گشایش دهد». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«من سرّ مؤمنا فقد سرّنى و من سرّنى فقد سرّ اللّه». «هر که مؤمنى را شاد و خوشحال سازد مرا مسرور کرده و هر که مرا مسرور کند خدا را خشنود کرده». و از امام صادق علیه السّلام روایت است که:«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم:إنّ أحبّ الأعمال إلى اللّه عزّ و جلّ ادخال السّرور على المؤمنین». «رسول اللّه فرمود: محبوبترین اعمال نزد خداى عز و جل شاد و خوشحال ساختن مؤمنان است». امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:«تبسّم الرّجل فی وجه أخیه حسنة، و صرف القذى عنه حسنة، و ما عبد اللّه بشی ء أحبّ إلى اللّه من إدخال السّرور على المؤمن». «لبخند شخص به روى برادر مؤمن حسنه است، و برداشتن خار و خاشاکى از وى حسنه است، و خدا به چیزى محبوبتر از مسرور ساختن مؤمن پرستش نشده است». و فرمود: «در مناجاتى که خدا با بنده خود موسى علیه السّلام کرد فرمود: مرا بندگانى است که بهشت خویش بر آنان مباح و ارزانى داشته ام و آنان را در آن فرمانروا ساختم. پرسید: خدایا، اینان کیانند؟ فرمود: هر که مؤمنى را خوشحال سازد. آنگاه امام فرمود: مؤمنى در مملکت پادشاه ستمگرى بود، و آن ستمگر قصد او کرد، مؤمن از آنجا به سرزمین شرک گریخت و بر یکى از آنها وارد شد. وى به او پناه داد و مهربانى و میزبانى نمود. چون مرگ آن مشرک فرا رسید خداوند به او وحى کرد که به عزت و جلالم سوگند اگر براى تو در بهشت جائى بود تورا در آن جاى مى دادم و لیکن بهشت بر کسى که مشرک بمیرد حرام است. امّا اى آتش او را بترسان و مسوزان و آزارش مرسان، و بامداد و شامگاه روزى او مى رسد. راوى گوید: پرسیدم که از بهشت؟ فرمود: از هر کجا که خدا خواهد». و فرمود: «کسى از شما گمان نکند که اگر مؤمنى را شاد ساخت فقط او را خوشحال کرده، بلکه به خدا ما را شاد کرده، بلکه به خدا قسم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را شاد کرده است». ابان بن تغلب گوید: «از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: حق مؤمن بر مؤمن چیست؟ فرمود: حق مؤمن بر مؤمن بزرگتر از این هاست، اگر شما را از آن خبر دهم باور نمى کنید. مؤمن چون از قبر بیرون آید، صورت مثالى اش با او از قبر بیرون مى آید و به وى مى گوید: از جانب خدا تورا به کرامت و شادمانى مژده مى دهم، سپس مى گوید: خداوندا تورا به خیر بشارت مى دهد. آنگاه آن مثال همراه او مى رود، و چون مؤمن به جاى هول انگیزى مى رسد به او مى گوید: این از آن تو نیست، و چون به خیرى مى رسد مى گوید: این از آن تست. و پیوسته با مؤمن خواهد بود، از آنچه مى ترسد او را ایمن مى سازد و به آنچه دوست دارد بشارت مى دهد تا با او به پیشگاه خداى عز و جل مى رسد، و خدا فرمان مى دهد که او را به بهشت برند، مثال بشارت بهشت را به وى مى دهد. آنگاه مؤمن مى پرسد: خدایت رحمت کند تو کیستى؟ که از هنگام خروج از قبر مرا همراهى کردى و مونس من بودى و مرا از پروردگارم خبر دادى مثال گوید: من آن شادى و سرورى هستم که در دنیا به دل برادران مؤمنت وارد مى کردى، من از آن آفریده شده ام تا تورا بشارت دهم و انیس تنهائى و وحشت تو باشم». ابن سنان روایت کرده است که: «مردى در حضور امام صادق علیه السّلام بود و این آیه را خواند: «وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهتانا وَ اثْما مُبینا» 33: 58(احزاب، 58) «کسانى که مردان مؤمن و زنان مؤمن را براى کارى که نکرده اند بیازارند همانا بهتان و گناهى بزرگ برگردن گرفته اند». امام صادق علیه السّلام فرمود: «ثواب کسى که مؤمنى را خوشحال کند چیست؟ عرض کردم: فدایت شوم ده حسنه. فرمود: آرى به خدا و هزار هزار حسنه»«» و از آنهاست: کمک نکردن به مسلمین و بى اعتنائى به امور آنان هر که با دیگرى دشمنى کند یا حسد ورزد از کمک و یارى به او خوددارى مى نماید و به کارهاى او همّت نمى گمارد، و گاهى این صفت از کسالت یا ضعف نفس یا بخل ناشى مى شود. و به هر حال شکّى نیست که این خوى از صفات رذیله و نشانه ضعف ایمان است. و اخبارى که در ذم آن وارد شده بسیار است. امام باقر علیه السّلام فرمود:«من بخل بمعونة أخیه المسلم و القیام له فی حاجة، إلا ابتلى بالقیام بمعونة من یأثم علیه و لا یؤجر» «هر که در کمک کردن به برادر مسلمان خود بخل ورزد و از اقدام در برآوردن حاجت وى دریغ کند به کمک کردن کسى گرفتار شود که در کمک به او گناه باشد و اجرى هم نبرد». امام صادق علیه السّلام فرمود:«أیّما رجل من شیعتنا أتاه رجل من اخوانه فاستعان به فی حاجة فلم یعنه، و هو یقدر، الا ابتلاه اللّه تعالى بان یقضى حوائج عدّة (غیره) من اعدائنا، یعذّبه اللّه علیها یوم القیامة». «هر مردى از شیعیان ما که نزد مردى از برادرانش آید و از او درباره حاجتى کمک خواهد و او با اینکه قدرت دارد او را یارى نکند خداى تعالى او را به کمک کردن و بر آوردن حاجات دشمنان ما گرفتار سازد تا بواسطه آن در روز قیامت او را عذاب کند». و فرمود:«ایّما مؤمن منع مومنا شیئا ممّا یحتاج إلیه و هو یقدر علیه من عنده او من عند غیره، أقامه اللّه عزّ و جلّ یوم القیامة مسودّا وجهه، مزرقة عیناه، مغلولة یداه إلى عنقه، فیقال: هذا الخائن الّذى خان اللّه و رسوله، ثمّ یؤمر به إلى النّار» «هر مؤمنى که مؤمن دیگر را از چیز خود یا دیگرى که بر آن قدرت دارد منع کند و آن مؤمن به آن نیازمند باشد، خداى عز و جل در روز قیامت او را در حالى که رویش سیاه و چشمش کبود و دستهایش به گردن بسته باشد باز مى دارد، پس گفته مى شود: این است آن خیانتکارى که به خدا و رسول او خیانت کرده، سپس فرمان رسد که او را به جهنّم برند». و فرمود:«من کانت له دار فاحتاج مومن إلى سکناها، فمنعه إیّاها، قال اللّه تعالى: یا ملائکتى، أبخل عبدى على عبدى بسکنى الدّار الدّنیا؟ و عزّتى و جلالى لا یسکن جنّاتى أبدا» «هر که خانه اى داشته باشد و مؤمنى به سکونت در آن محتاج باشد و از او منع و مضایقه کند، خداى عز و جل خطاب کند که: اى فرشتگان من بنده ام به بنده دیگرم از نشستن در خانه دنیا بخل ورزید، به عزت و جلالم سوگند، هرگز ساکن بهشت من نگردد». آن حضرت به جمعى که در محضر او بودند فرمود: «شما را چه افتاده است که ما را سبک مى شمارید؟» مردى از اهل خراسان برخاست و عرض کرد: به خدا پناه مى بریم که شما یا فرمانى از شما را سبک شماریم. فرمود: «تو یکى از آنهایى که مرا سبک شمردى» عرض کرد: معاذ اللّه که شما را سبک شمرده باشم. فرمود: «واى بر تو آیا فلان شخص را، در آن وقت که ما نزدیک جحفه بودیم، نشنیدى که مى گفت بقدر یک میل مرا سوار کن که به خدا قسم خسته شده ام، و تو سر بلند نکردى (اعتنا نکردى) و او را استخفاف کردى، و هر که مؤمنى را استخفاف کند به ما استخفاف کرده است، و حرمت خداى عز و جل را ضایع نموده است».«» و فرمود: «هر که برادر مؤمنش براى حاجتى نزد او رود و او قدرت بر روا کردن آن داشته باشد و روا نکند خدا در قبر مارى را بر او مسلّط کند که تا روز قیامت انگشت ابهام او را بگزد، خواه [در قیامت ] آمرزیده باشد، یا معذّب». و حضرت امام موسى بن جعفر علیهما السّلام فرمود:«من قصد إلیه رجل من اخوانه مستجیرا به فی بعض احواله فلم یجره بعد ان یقدر علیه، فقد قطع ولایة اللّه عزّ و جلّ». «هر که مردى از برادران ایمانیش نزد او رود و براى کارى به او پناه برد و او با اینکه قدرت دارد پناهش ندهد، به تحقیق پیوند و رابطه ولایت خداى عز و جل را بریده است». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«من أصبح لا یهتمّ بامور المسلمین فلیس بمسلم» «هر که روز آغازد و به کار مسلمین همّت نگمارد مسلمان نیست». و فرمود:«من أصبح لا یهتمّ بامور المسلمین فلیس منهم، و من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» «هر که روز آغازد و به کار مسلمین اهتمام نداشته باشد از آنان نیست، و هر که بشنود که مردى فریاد مى زند «مسلمانها بدادم برسید» و جوابش ندهد مسلمان نیست».«» پیوست برآوردن حوائج مسلمین ضدّ رذیله مذکور روا کردن حوائج مسلمین و سعى در برآوردن مقاصد و مهمّات آنهاست. و این از بزرگترین موارد و مصداقهاى خیرخواهى (نصیحت) است، و ثواب بجاآوردن آن بیحد است. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«من قضى لأخیه المؤمن حاجة، فکأنّما عبد اللّه دهره»«» «هر که حاجت برادر مؤمن خویش بر آورد، چنانست که در همه عمر خود خدا را عبادت کرده است». و فرمود:«من مشى فی حاجة أخیه ساعة من لیل أو نهار، قضاها أو لم یقضها، کان خیرا له من اعتکاف شهرین» «هر که در راه حاجت برادر مؤمنش ساعتى از شب یا روز گام بردارد، خواه آن حاجت را برآورد یا نه، براى او از اعتکاف دو ماه بهتر است». و امام باقر علیه السّلام فرمود: «خداى عز و جل به موسى علیه السّلام وحى کرد: بعضى از بندگان من با حسنه اى به من تقرب جوید و من بهشت را در اختیار او مى گذارم، موسى پرسید: پروردگارا آن حسنه کدام است؟ فرمود همراه برادر مؤمنش در راه بر آوردن حاجت او گام بردارد، خواه آن حاجت برآورده شود یا نشود». و فرمود: «هر که در راه حاجت برادر مسلمان خود گام بردارد، خداوند سایه 75 هزار فرشته را بر او خواهد افکند، و هیچ قدمى برنمى دارد مگر خدا براى او حسنه اى مى نویسد، و سیّئه اى را از او مى زداید، و درجه او را بلند مى گرداند، و چون از حاجت او فارغ شود خداى عز و جل اجر حج و عمره براى او ثبت مى کند». و فرمود:«انّ المؤمن لترد علیه الحاجة لأخیه فلا تکون عنده فیهتمّ بها قلبه، فیدخله اللّه تبارک و تعالى بهمّه الجنّة» «گاهى مؤمن حاجتى از برادرش به او آورده مى شود و نمى تواند روا کند ولى دل او به آن مشغول مى شود و در اندیشه آن است، خداى تبارک و تعالى او را به سبب همین اندیشه و اهتمام به بهشت مى برد». و امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر که حاجتى از برادر مؤمن خود را برآورد خداى تعالى در روز قیامت صد هزار حاجت او را برمى آورد که نخستین آنها بهشت است، و یکى دیگر این است که خویشان و آشنایان و برادران او را داخل بهشت مى کند، بشرط آنکه ناصبى (دشمن اهل بیت) نباشند». و فرمود:«انّ اللّه تعالى خلق خلقا من خلقه انتجبهم لقضاء حوائج فقراء شیعتنا لیثیبهم على ذلک الجنّة، فإن استطعت أن تکون منهم فکن». «خداى تعالى از مخلوق خود گروهى را آفریده و آنان را براى بر آوردن حوائج شیعیان فقیر ما برگزیده تا براى این کار بهشت را به ایشان پاداش دهد. پس اگر توانى از آنها باش». و فرمود:«قضاء حاجة المؤمن خیر من عتق ألف رقبة، و خیر من حملان ألف فرس فی سبیل اللّه» «برآوردن حاجت مؤمن از آزاد کردن هزار بنده و بار کردن هزار اسب در راه خدا [براى جهاد] بهتر است». و فرمود:«لقضاء حاجة امرئ مؤمن احبّ إلى اللّه تعالى من عشرین حجّة، کلّ حجة ینفق فیها صاحبها مائة ألف» «برآوردن حاجت مؤمنى در نزد خدا محبوبتر است از بیست حج که صاحب آن در هر حجّى صد هزار [دینار یا درهم ] خرج کند». و فرمود: «هر که این خانه (کعبه) را طواف کند شش هزار حسنه براى او نوشته مى شود و شش هزار سیّئه از او محو مى گردد و شش هزار درجه بالا مى رود و چون نزدیک ملتزم [1] رسد هفت در بهشت بر او گشوده مى شود»، عرض کردم: فدایت شوم این همه فضیلت براى طواف است فرمود: «بلى ترا به بهتر از این خبر دهم: بر آوردن حاجت مسلمانى افضل است از طوافى و طوافى و طوافى تا به ده طواف رسد». و فرمود:تنافسوا فی المعروف لإخوانکم، و کونوا من أهله، فإنّ للجنّة بابا یقال له المعروف، لا یدخله إلا من اصطنع المعروف فی الحیاة الدّنیا، فإنّ العبد لیمشى فی حاجة اخیه المؤمن، فیوکّل اللّه عزّ و جلّ به ملکین، واحدا عن یمینه و آخر عن شماله، یستغفران __________________________________________________ [1] ملتزم، قسمتى است از دیوار خانه کعبه. له ربّه، و یدعوان بقضاء حاجته»... ثمّ قال: «و اللّه لرسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم أسرّ بقضاء حاجة المؤمن إذا وصلت إلیه من صاحب الحاجة» در نیکى به برادران خود با یکدیگر مسابقه گذارید، و اهل نیکى باشید، که بهشت را درى است به نام معروف (نیکى) که جز کسى که در زندگى دنیا نیکى کرده داخل آن نمى شود، و چون بنده در راه برآوردن حاجت برادر مؤمن خود گام بردارد خداى عز و جل دو فرشته بر او مى گمارد، یکى در جانب راست و دیگرى در طرف چپ او، که برایش از پروردگار آمرزش خواهند و براى روا شدن حاجت او دعا کنند»... آنگاه فرمود: «به خدا قسم وقتى مؤمن به حاجتش رسد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم از خود او خوشحال تر است». و فرمود:«ما قضى مسلم لمسلم حاجة إلا ناداه اللّه تعالى: علىّ ثوابک، و لا أرضى لک بدون الجنّة» «هیچ مسلمانى حاجت مسلمانى را روا نمى کند مگر اینکه خداى تعالى به او خطاب مى کند که: ثواب تو به عهده من است، و به غیر از بهشت چیزى را براى تو نمى پسندم». و فرمود:«أیّما مؤمن أتى أخاه فی حاجة فإنّما ذلک رحمة من اللّه ساقها إلیه و سبّبها له فان قضى حاجته کان قد قبل الرّحمة بقبولها، و إن ردّه عن حاجته و هو یقدر على قضائها فانّما ردّ عن نفسه رحمة من اللّه عزّ و جلّ ساقها إلیه و سبّبها له، و ذخر اللّه تلک الرّحمة إلى یوم القیامة حتّى تکون المردود عن حاجته هو الحاکم فیها، إن شاء صرفها إلى نفسه، و إن شاء صرفها الى غیره» «هر مؤمنى که براى حاجتى نزد برادر خود رود رحمتى است که خدا آن را به سوى او فرستاده و براى او سبب ساخته است، پس اگر آن حاجت را برآورد رحمت را قبول کرده است، و اگر حاجت او را رد کند، با وجود اینکه مى تواند برآورد، رحمتى را که خداى عز و جل به سوى او فرستاده و براى او سبب ساخته رد کرده است، و خداى عز و جل آن رحمت را تا روز قیامت ذخیره کند تا کسى که حاجتش رد شده درباره آن حکم کند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر خواهد به دیگرى واگذار کند». سپس امام به راوى فرمود: «به نظر تو چون روز قیامت شود، این شخص رحمتى را که از جانب خدا برایش روا گشته به چه کسى وا مى گذارد؟» راوى گفت: گمان دارم آن را به خود برمى گرداند، فرمود: «گمان مبر بلکه یقین داشته باش، که هرگز آن رحمت را از خود نمى گرداند». و فرمود:«من مشى فی حاجة أخیه المؤمن یطلب بذلک ما عند اللّه حتّى تقضى له کتب اللّه عزّ و جلّ له بذلک مثل أجر حجّة و عمرة مبرورتین، و صوم شهرین من أشهر الحرم و اعتکافهما فی المسجد الحرام، و من مشى فیها بنیّة و لم تقض، کتب اللّه له بذلک مثل حجّة مبرورة، فارغبوا فی الخیر» «هر که در راه حاجت برادر مؤمنش براى خدا گام بردارد تا آن را بر آورد، خداى عز و جل ثواب حج و عمره مقبول و روزه دو ماه حرام و اعتکاف آن دو ماه در مسجد الحرام را براى او مى نویسد. و هر کس به نیّت روا کردن حاجت برادر خود گام بردارد و آن حاجت بر آورده نشود ثواب یک حج مقبول برایش مى نویسد، پس در کار خیر رغبت کنید». و فرمود:«لأن أمشى فی حاجة أخ لی مسلم أحبّ إلىّ من أن اعتق ألف نسمة، و أحمل فی سبیل اللّه على ألف فرس مسرّجه ملجمة» «این را که در راه بر آوردن حاجت برادر مسلمانم گام بردارم دوستتر دارم از اینکه هزار بنده آزاد کنم و هزار اسب زین و لجام کرده در راه خدا (یعنى به جهاد) بفرستم». و فرمود: «هر که براى خدا در راه حاجت برادر مسلمانش بکوشد، خداى عز و جل براى او هزار هزار حسنه نویسد، که به سبب آن خویشان و همسایگان و برادران و آشنایانش آمرزیده شوند، و اگر کسى در دنیا به او نیکى کرده باشد روز قیامت به او گویند: به آتش در آى و هر که را که در دنیا به تو نیکى کرده یافتى به اذن خداى عز و جل بیرون آر، مگر اینکه ناصبى باشد». و امام موسى بن جعفر علیهما السّلام فرمود:«إنّ للّه عبادا فی الأرض یسعون فی حوائج النّاس، هم الامنون یوم القیامة. و من أدخل على مؤمن سرورا، فرّح اللّه قلبه یوم القیامة»«» «براى خدا در زمین بندگانى است که در حاجات مردم مى کوشند، اینان در روز قیامت ایمنند. و هر که مؤمنى را شاد سازد خدا روز قیامت دلش را شاد و خوش گرداند». و اخبارى که با این مضامین رسیده بسیار است، و آنچه ذکر کردیم براى تشویق و ترغیب طالبان برآوردن حوائج مؤمنان کافى است. و از چیزهائى که بر مدح و شرافت آن دلالت دارد اخبارى است که در ثواب اطعام و سیراب کردن مؤمن و پوشاندن او وارد شده است، چنانکه خواهد آمد. و از آنهاست: سستى و مسامحه در امر به معروف و نهى از منکر سبب این خوى یا ضعف و کوچکى نفس است یا طمع مالى، و بنا بر این از رذائل قوه غضب از جانب تفریط یا از رذائل قوه شهویه از جانب افراط است. و آن از مهلکاتى است که فساد و زیانش عام و فراگیر است و شرّش به بخش بزرگى از مردم سرایت مى کند. زیرا اگر بساط امر به معروف و نهى از منکر پیچیده گردد دین و آئین الهى برچیده شود و نبوّت تعطیل و بى اثر ماند، و سستى و بى تفاوتى همه را فرو مى گیرد و ضلالت و گمراهى آشکار مى گردد و جهل و نادانى شیوع مى یابد، و احکام دین ضایع و آثار شریعت پروردگار جهان فراموش و کهنه مى شود، و بندگان به هلاکت و اهل بلاد به نابودى مى افتند. و از این روست که مى بینى و مى شنوى که در هر عصر و روزگارى مردانى که به تأیید الهى مؤیّدند با نهضت خود به اقامه این سنّت (امر به معروف و نهى از منکر) برمى خیزند، بى آنکه در راه خدا از ملامت و سرزنش مردمان اندیشه کنند. اینان علماى قوىّ النفس و دیندارند که با علم و القاء خود سعى و کوشش مى کنند و اشخاص سعادتمندى که نفوذ و قدرت دارند در اجرا و تحقّق آن دامن همّت بر میان مى بندند. در نتیجه مردمان به طاعات و خیرات راغب مى گردند و برکات زمین و آسمان برویشان گشوده مى شود. و در هر دوره و زمانى که عالم عاملى یا فرمانرواى عادلى براى احیاى آن (امر به معروف و نهى از منکر) قیام نکرد و سهل انگارى نمود بازار فساد رونق مى گیرد و اعمال خلاف دین گسترش مى یابد، و شهرها به تباهى کشانده مى شود، و مردم در دام پیروى از شهوات و هوى و هوس گرفتار مى گردند، و نشانه هاى هدایت و تقوى از میان مى رود. و از این رو در عصر ما (عصر مؤلف) چون علم و عمل این قطب بزرگ (امر به معروف و نهى از منکر) مندرس گشته و حقیقت و حتّى نام آن بکلى از میان رفته، و دیندارانى که شریعت را در روى زمین حفظ کنند کمیاب شده، و بر دلها سستى و مداهنه مستولى شده، مردم در بیابان گمراهى حیران و سرگردان مانده و در دست سپاه شیاطین اسیر گشته اند، و از اسلام جز اسم آن و از شرع جز نوشته هاى آن باقى نمانده است. و به این سبب در آیات و اخبار مذمّت شدید در ترک امر به معروف و نهى از منکر و سستى و مسامحه درباره این دو شده است، خداى سبحان مى فرماید: «لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَ أکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ» 5: 63(مائده، 66) «چرا علما و دانایان آنها را از گفتار گناه و خوردن حرام نهى نمى کنند، چه بد است آنچه مى کنند». و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«ما من قوم عملوا بالمعاصى، و فیهم من یقدر أن ینکر علیهم فلم یفعل، إلا یوشک أن یعمّهم اللّه بعذاب من عنده» «هیچ قومى نیست که گناه کنند و در میانشان کسى باشد که قدرت جلوگیرى داشته باشد و منع نکند مگر بیم آن است که خداوند آنها را به عذابى که از نزد او نازل مى شود فرو گیرد». به پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم عرض کردند: «آیا قریه اى که در آن مردمى صالح باشند ممکن است به هلاکت و نابودى افتد؟ فرمود: آرى گفتند: براى چه یا رسول اللّه؟ فرمود: به سبب سستى و سکوتشان در برابر معاصى خدا». و فرمود: «البته امر به معروف و نهى از منکر کنید، و گر نه بدان شما بر شما مسلّط مى شوند، آنگاه خوبان شما دست به دعا برمى دارند و دعایشان اجابت نخواهد شد».«» و فرمود: «خداى تعالى از بنده بازخواست خواهد کرد که: چرا وقتى کار زشت و گناه را دیدى منع نکردى؟» و فرمود: «خدا خواص را به گناه عوام عذاب نمى کند تا معاصى و منکرات در میانشان آشکار و هویدا شود، و خواص قدرت بر انکار و جلوگیرى داشته باشند و انکار و نهى نکنند». امیر مؤمنان علیه السّلام در یکى از خطبه هاى خود فرمود: «کسانى که پیش از شما به هلاکت رسیدند به این سبب بود که مرتکب گناهان شدند و علماى ایشان آنها را نهى نکردند، و چون گناهشان ادامه یافت و علما آنان را منع نکردند، عقوبتهاى الهى بر آنها نازل شد، آنگاه امر به معروف و نهى از منکر کردند..». و فرمود:«من ترک إنکار المنکر بقلبه و یده و لسانه فهو میّت بین الأحیاء» «هر که انکار و بد شمردن کار زشت و منکر را به دل و دست و زبان ترک کند، او مرده اى است در میان زندگان». و فرمود:أمرنا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم أن نلقى أهل المعاصى بوجوه مکفهرّة» «رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم به ما فرمان داد که ترشروى و عبوس با گناهکاران برخورد کنیم». و فرمود: «نخستین چیزى که از جهاد به آن دست مى یابید جهاد با دستتان و سپس با زبانتان و بعد با دلتان خواهد بود، پس هر که در دل کار نیک را نیک و کار بد را بد نشمرد، خداوند دل او را واژگون کند و او را از بلندى به پستى سقوط دهد». و امام باقر علیه السّلام فرمود: «خداوند به شعیب وحى فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تورا عذاب خواهم کرد: چهل هزار از بدان آنها، و شصت هزار از خوبانشان. عرض کرد: پروردگارا نیکان را چرا؟ خطاب رسید براى اینکه با گناهکاران مسامحه و سهل انگارى کردند، و به غضب من غضبناک نشدند». و امام صادق علیه السّلام فرمود:«ما قدّست أمّة لم یؤخذ لضعیفها من قویّها بحقّه غیر متعتع» «مردمى که حقّ ضعیف آنها از قوىّ آنها بدون لکنت زبان گرفته نشود پاک و مقدّس نخواهند شد». و فرمود: «واى بر مردمى که خدا را بوسیله امر به معروف و نهى از منکر اطاعت ننمایند». و فرمود: «خداى تعالى دو ملک فرستاد تا شهرى را بر اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسیدند مردى را یافتند که خدا را مى خواند و زارى و تضرع مى کرد، یکى از دو فرشته به دیگرى گفت: آیا این دعا کننده را نمى بینى؟ گفت: چرا، و لیکن آنچه را خدا فرموده انجام مى دهم. اولى گفت: نه، من کارى نمى کنم تا از پروردگارم بپرسم، پس به سوى خداى تبارک و تعالى بازگشت و گفت: پروردگارا چون به آن شهر رسیدم فلان بنده تورا دیدم که دعا و تضرع مى کرد. خداوند فرمود: امرى که کردم انجام ده، که آن مرد هرگز براى من چهره درهم نکشیده و غیظى نکرده (در مقابل معاصى به خشم نیامده)». آن حضرت به یکى از اصحاب خود فرمود: «بر من حق است که بیگناه شما را به گناهکار مؤاخذه نمایم، و چگونه حق نباشد و حال آنکه از مردى از شما کار زشتى به شما مى رسد و بر او انکار نمى کنید، و از او دورى نمى نمائید و به او اذیّت نمى رسانید تا آن را ترک کند». و فرمود: «البتّه گناهان نادانان شما را بر دانایان شما بار مى کنم... تا آنجا که فرمود: چه چیز شما را باز مى دارد که وقتى مردى از شما کارى زشت و ناپسندیده و آنچه موجب ایذاء ماست انجام داد، به نزد او بروید و او را سرزنش کنید، و سخن لازم و رسا را به وى بگوئید»، شخصى عرض کرد: از ما نمى پذیرد، فرمود. «از آنها دورى کنید و از نشستن با آنها اجتناب نمائید». و در یکى از اخبار نبوى آمده است: «هر گاه امّت من در امر به معروف و نهى از منکر سستى و کوتاهى کنند اعلان جنگ به خدا داده اند». و اخبارى در منع از حضور در مجالس گناه، اگر قدرت جلوگیرى و نهى از آن نباشد، رسیده، و وارد شده است که اگر کسى در آن مجالس حاضر شود لعنت بر او نازل مى شود. و بنا بر این دخول در خانه ظلمه و فاسقان جایز نیست، و همچنین حاضر شدن در جاهائى که در آنها منکر و معصیتى واقع مى شود و آدمى قدرت بر منع و تغییر آن ندارد، زیرا مشاهده منکر و گناه بدون ضرورت جایز نیست و نه این عذر پذیرفته است که قدرت بر منع و دفع آن ندارم. و از این رو جمعى از پیشینیان عزلت و گوشه نشینى اختیار کردند، از ترس اینکه مبادا در بازار و مجامع و اعیاد منکرى را مشاهده کنند و از جلوگیرى آن عاجز باشند. و چون حال مداهنه و مسامحه در امر به معروف و نهى از منکر چنین سخت باشد، معلوم است که امر به منکر و نهى از معروف چه حال دارد. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: «چگونه خواهید بود هر گاه زنانتان فاسد گردند و جوانانتان فاسق شوند و امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟» گفتند: یا رسول اللّه چنین چیزى خواهد شد؟ فرمود: «آرى و بدتر از این چگونه خواهید بود وقتى که امر به منکر و نهى از معروف کنید؟» گفتند: یا رسول اللّه آیا چنین خواهد شود؟ فرمود: «آرى، و بدتر از این چگونه خواهید بود وقتى که معروف در نظر شما منکر باشد و منکر معروف؟» و در روایتى: «در این هنگام مردم به فتنه اى مبتلى خواهند شد که شخص بردبار در آن حیران بماند».«» و هر که در اخبار و آثار تأمّل کند، و بر تواریخ و سرگذشتها و داستانهاى پیشینیان، و از بلاها و عقوبتهائى که بر آنها وارد شده آگاه باشد، و تجربه و مشاهده عصر خود و ابتلاى مردمان به بلاهاى آسمانى و زمینى را به آنها بیفزاید، خواهد دانست که هر عقوبت آسمانى و زمینى، از طاعون و وبا و قحط و گرانى و کم شدن آب ها و باران و تسلّط ستمکاران و اشرار و وقوع قتل و غارتها و پدید آمدن زلزله ها و مانند این ها به سبب ترک امر به معروف و نهى از منکر در میان مردم است. پیوست کوشش در امر به معروف و نهى از منکر ضدّ کوتاهى و مسامحه در امر به معروف و نهى از منکر، سعى و اهتمام در آنهاست. و این خود بزرگترین مراسم دین و امر مهمّى است که خدا پیامبران را بر آن برانگیخت، و بعد از ایشان جانشینان و اوصیاء منصوب کرد، و نائبان ایشان را بهترین نفوس قدسى از علماء قرار داد. بلکه مدار و محور گردش آسیاى همه آیین ها و ادیان است، و اختلال در آن به سقوط و بر افتادن آنها از گردش و دوران خواهد شد. و از این رو در مدح و ترغیب به آن آیات و اخبار بیشمار رسیده است، و خداى سبحان مى فرماید: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ امَّةٌ یَدْعُونَ الَى الْخَیْرِ وَ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَنْکَرِ وَ اولئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ» 3: 104(آل عمران، 104) «باید از شما جمعى باشند که به نیکى بخوانند و به معروف وا دارند و از منکر باز دارند و آنها رستگارانند». و نیز مى فرماید:«کُنْتُمْ خَیْرَ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ، تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» 3: 110(آل عمران، 110) «شما بهترین امّتى هستید که براى مردم پدیدار شده اید، که به نیکى وامى دارید و از بدى باز مى دارید». و مى فرماید: «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ» 7: 165(اعراف، 164) «و چون آنچه را که بدان اندرزشان داده بودند فراموش کردند کسانى را که از بدى نهى مى کردند نجات دادیم و کسانى را که ستم کردند به سزاى فسق و عصیانى که مى کردند به عذابى سخت دچار کردیم». و مى فرماید: «لا خَیْرَ فى کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلا مَنْ امَرَ بِصَدَقَةٍ اوْ مَعْرُوفٍ اوْ اصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ، وَ مَنْ یَفعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أجْرا عَظیما» 4: 114(نساء، 114) «در بسیارى از راز گوئى آنها خیرى نیست مگر آنکه به صدقه دادن یا کار نیکو یا اصلاح میان مردم فرمان دهد، و هر که به طلب خشنودى خدا چنین کند، پاداشى بزرگ به او خواهیم داد». و مى فرماید:«یا ایَّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ» 4: 135(نساء، 135) «شما که ایمان آورده اید عدل و انصاف را بر پا دارید». و بر پا داشتن عدل و انصاف، امر به معروف و نهى از منکر است. و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«ما أعمال البرّ عند الجهاد فی سبیل اللّه إلا کنفثة فی بحر لجّىّ، و ما جمیع أعمال البرّ و الجهاد فی سبیل اللّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر إلا کنفثة فی بحر لجّىّ» [1] «کارهاى نیک نسبت به جهاد در راه خدا نیست مگر ترشح آب دهان (پف نمى) نسبت به دریاى ژرف، و همه اعمال نیکو و جهاد در راه خدا نسبت به امر به معروف و نهى از منکر نیست مگر پف در جنب دریاى ژرف». و فرمود: «از نشستن در راهها بپرهیزید» گفتند: گاهى از این کار چاره نداریم، که مجالس گفتگوى ما در راههاست. فرمود: «اگر این را ترک نمى کنید، پس حقّ راه را ادا کنید»، گفتند: حق راه چیست؟ فرمود: «چشم پوشى، و خوددارى از آزار، و جواب سلام، و امر به معروف و نهى از منکر». و فرمود: «خداى هیچ پیغمبرى را مبعوث نکرد مگر اینکه براى او خواص و یاران برگزیده اى هستند و آن پیغمبر در میان آنان بقدرى که خدا خواهد مى ماند، به کتاب خدا و به امر او عمل مى کند تا خدا آن پیغمبر را قبض روح کند، آن خواص __________________________________________________ [1] این حدیث در «نهج البلاغه»: باب المختار من حکم امیر المؤمنین علیه السلام، نیز به این صورت آمده: «و ما اعمال البر کلها و الجهاد فی سبیل اللّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنکر الا کنفثة فى بحر لجى» (یعنى بدون قسمت اول حدیث متن). م. مى مانند و به کتاب خدا و امر او و سنّت پیغمبرشان عمل مى کنند. و چون منقرض شدند، بعد از ایشان کسانى مى آیند که بر منبرها نشینند که قولشان معروف و عملشان منکر است. پس هر گاه شما چنین زمانى را دریابید بر هر مؤمنى واجب است که با دست خود با آنها جهاد کند و اگر نتواند با زبان خود و اگر نتواند با دل خود با آنها پیکار کند، و به غیر از این اسلامى نخواهد بود».«» و امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «هر که ببیند که به تجاوز و بدى و فساد عمل مى شود و به کار زشت و منکر دعوت مى شود و با دل خود آن را انکار کند و ناپسند شمرد، همانا سالم و پاک مى ماند، و هر که آن را با زبان انکار کند اجر مى برد و از اوّلى برتر است، و هر که با شمشیر به انکار آن برخیزد تا کلمه خدا و الا و کلمه ستمکاران زبون باشد، پس این شخص است که به هدایت راه یافته و بر طریق حق ایستاده و نور یقین در دلش تابیده است».«» و فرمود: «بعضى اشخاص منکر را با دل و زبان و دست خود انکار مى کنند، چنین شخصى خصال نیک را به کمال رسانده. و بعضى منکر را با زبان و دل خود انکار مى کنند، چنین شخصى به دو خصلت خیر چنگ زده و یک خصلت را ضایع نموده. و بعضى منکر را با دل انکار مى کنند و انکار آن را با دست و زبان وامى گذارند، چنین کسى دو خصلت شریفتر را ترک کرده و به یکى تمسّک نموده. و بعضى انکار کار بد را با زبان و دل و دست خود ترک مى کنند، چنین فردى مرده اى است در میان زندگان. و همه اعمال نیک و جهاد در راه خدا نسبت به امر به معروف و نهى از منکر جز پف نمى در جنب دریاى پهناور و ژرف نیست، امر به معروف و نهى از منکر اجل کسى را نزدیک نمى کند و روزى را نمى کاهد، و بهتر از این سخن عدل [یا حق ] در پیش حاکم جائر است». در خبر جابر از امام محمّد باقر علیه السّلام آمده است: «امر به معروف و نهى از منکر طریقه پیامبران و شیوه شایستگان است، فریضه بزرگى است که دیگر فرائض بواسطه آن به پا داشته مى شود و راهها امن مى گردد، و کسبها حلال و مظالم به صاحبانش رد مى شود، و زمین آباد مى گردد، و تمام حق از دشمنان گرفته مى شود و کارها استقامت و استوارى بهم مى رساند. پس با دلهاى خود بدیها و کارهاى زشت را انکار کنید، و با زبان بگوئید، و بر روهایشان بزنید، و در راه خدا از ملامت کسى نترسید. پس اگر پند پذیرفتند و به حق بازگشتند راه تعرّضى بر آنها نیست: «انَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَظْلِمُونَ النّاسَ وَ یَبْغُونَ فِى الارْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ اولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ» 42: 42(شورى، 42) «راه [تعرض ] بر کسانى است که به مردم ستم مى کنند و در زمین به ناحق سرکشى مى نمایند، آنها عذابى دردناک دارند». با این کسان با بدنهاى خود جهاد کنید، و با دلهاى خود آنان را دشمن دارید، بى آنکه سلطه طلب و یا در جستجوى مال باشید و یا از راه ظلم پیروزى بخواهید، تا اینکه آنها به امر خدا باز گردند و به طاعت او در آیند».«» فصل 6 وجوب و شرایط امر به معروف آنچه از آیات و اخبار یاد شده مستفاد مى شود وجوب امر به معروف و نهى از منکر است و در وجوب آن هیچ اختلافى نیست. تنها اختلاف در این است که وجوب این دو کفائى است یا عینى. و قول حق این است که واجب کفائى است، چنانکه ذکر خواهد شد. و آنچه واجب است امر به واجب و نهى از حرام است. و امّا امر به مستحب و نهى از مکروه مستحب است. و وجوب امر به معروف و نهى از منکر چهار شرط دارد: اول - علم به معروف و منکر بودن فعل، تا از غلط و اشتباه در امان باشد، پس در امور متشابه امر به معروف و نهى از منکر واجب نیست، بنابراین هر که به وجوب یا حرمت هر امرى علم قطعى دارد و مى داند که در آن اختلافى نیست و ضرورى دین یا مذهب یا اجماع قطعى یا از کتاب و سنّت و یا از قول علماست، بر اوست که امر و نهى کند. ولى کسى که علم قطعى نداشته باشد، بلکه علم ظنّى از راه اجتهاد یا تقلید حاصل کرده باشد، و اختلاف درباره آن جائز باشد، امر و نهى بر او واجب نیست، مگر بر کسى که در این اعتقاد مجتهد یا مقلّد باشد، و یا اینکه اگر فعلا به سبب جهل در مسأله آن را قبول ندارد بر او لازم باشد که این اعتقاد را کسب کند، مانند مقلّدى که بعضى از عقاید اجتهادى مجتهد خود را نداند بر دیگرى است که مطابق آن به او امر به معروف و نهى از منکر کند. خلاصه آنکه: در مسائل قطعى که مورد اجماع و اتّفاق است بر هر کسى امر به معروف و نهى از منکر لازم است، و امّا در آنچه غیر قطعى است و اختلاف رأى مجتهدین در آن ممکن است مجتهد یا مقلّد در آن امر و نهى نمى تواند کرد مگر نسبت به کسى که بداند اعتقاد وى موافق اعتقاد اوست. دوم - احتمال و امید فایده و تأثیر بر امر و نهى. پس اگر علم یا ظن غالب داشته باشد که اثر نمى کند امر به معروف و نهى از منکر چون فایده اى ندارد واجب نخواهد بود. سوم - قدرت بر امر و نهى داشتن و عدم مفسده و ضرر. پس اگر ظنّ ضرر براى او یا یکى از مسلمانان باشد وجوب آن ساقط مى شود، زیرا در دین ضرر و ضرار نیست. چهارم - تارک معروف و مرتکب منکر و گناه بر استمرار خلاف خود اصرار ورزد، ولى اگر آثار پشیمانى و توبه به ظهور رسد وجوب امر به معروف و نهى از منکر از میان مى رود، زیرا کار عبثى خواهد بود. و شرط بودن این شروط به سبب اختلاف درجات امر به معروف و نهى از منکر مختلف مى شود چنانکه خواهد آمد. و دلیل بر شرط بودن سه شرط اول این روایت است که: «از امام صادق علیه السّلام پرسیدند: آیا امر به معروف و نهى از منکر بر همه امّت واجب است؟ فرمود: نه. پرسیدند: چرا؟ فرمود: فقط بر قوىّ مطاع و کسى که معروف را از منکر باز مى شناسد واجب است، نه بر ضعیفى که به تشخیص حق و باطل راه نیافته است. و دلیل این، کتاب خداى عز و جل است که مى فرماید: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ امَّةٌ یَدْعُونَ الَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوف وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» 3: 104(آل عمران، 104) «باید از شما دسته اى باشند که به نیکى بخوانند و به معروف امر کنند و از منکر نهى کنند». و این فرمان براى عده اى خاص است نه براى همه، چنانکه خداى عز و جل مى فرماید: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى امَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» 7: 159(اعراف، 158) «از قوم موسى گروهى به حق هدایت مى کنند و به حق عدالت مى ورزند». و نفرمود بر امّت موسى، و نه بر هر قومى، که در آن روز دسته هاى مختلفى بودند. و امّت از یک نفر به بالاست، چنانکه خداى عز و جل مى فرماید: «انَّ ابراهیمَ کانَ امَّةً قانِتا لِلّهِ: إبراهیم امّتى (پیشوائى) فرمانبر خدا بود». و بر کسى که نیرو و طاقتى ندارد باک و باز خواستى نیست. مسعده گفت: «به گفتار امام صادق علیه السّلام گوش مى دادم - در حالى که از معنى حدیثى که از پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسیده:«انّ أفضل الجهاد کلمة عدل عند إمام جائر: برترین جهاد سخن عدل نزد پیشواى ستمگر است» سؤال شد - فرمود: این در صورتى است که بعد از معرفت او را امر به معروف کند و او بپذیرد، وگر نه نه». و در خبرى دیگر: «امر به معروف و نهى از منکر در مورد مؤمنى است که پند گیرد یا نادانى که بیاموزد، امّا در مورد صاحب شمشیر و شلاق نه».«» و یکى دیگر از شرایط این است که عمل منکر بر محتسب و نهى کننده بدون تفحّص و تجسّس ظاهر و آشکار باشد، و الا واجب نیست، و تجسّس از آن روا نیست، مانند باز کردن در بسته، و فرا داشتن گوش تا معلوم شود که صدائى که مى آید گناه است یا نه، یا بوئیدن دهان کسى تا معلوم گردد که شراب خورده یا نه، یا از کسى بخواهد آنچه در زیر جامه دارد نشان دهد، و امثال این ها - به دلیل کتاب و سنّت. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image