فرزندان حضرت علی(ع) /

تخمین زمان مطالعه: 19 دقیقه

چرا امام علی (ع) برای گرفتن حق خود از مقابله و جنگ با خلفا خودداری کرد در حالیکه نام برخی از فرزندان خویش را به نام خلفا نامگذاری کرده است؟


در این باره گفتنی است؛ امام علی (ع) از یک سو به جهت حفظ وحدت و مصالح مسلمانان از مقابله و جنگ و نزاع خودداری کرد و حتی گاهی برای حفظ منافع مسلمانی به خلفا مشورت خیر خواهانه نیز می داد. اما از جهت اعتراض به غضب خلافت و بیان حقایق؛ در موارد مختلف نارضایتی خویش را اعلام کرده است و در ابتدا از بیعت با خلیفه خودداری کرد و در چندین خظبه از آن جمله خطبه شقشقیه گله مندی خود را از غضب خلافت و انحرفی که در جامعه مسلمانان پیش آمده از سوز دل بیان می دارد. حتی در صحیح مسلم که از منابع معتبر اهل سنت است از نارضایتی و غضب حضرت فاطمه (س) و امام علی (ع) نسبت به خلفا آمده است و حتی خود خلیفه دوم اعتراف کرده که حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) او را «کاذب و خائن» می دانسته اند: درصحیح مسلم / ج: 5 ص: 151 آمده: «وردت فاطمة أبو بکر .. وشهدت هی وعلی والعباس أنه : کاذب آثم غادر خائن !؛ حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و عباس نزد ابوبکر شهادت دادند که او دروغگو، خطاکار، فریب کار و خائن است». همچنین در کنز العمال / ج: 7 ص: 239 آمده: «حدثنا یحیى بن یحیى قال أخبرنا سفیان بن عیینة عن معمر عن الزهری بهذا الإسناد وحدثنی عبد الله بن محمد بن أسماء الضبعی حدثنا جویریة عن مالک عن الزهری أن مالک بن أوس حدثه قال أرسل إلی عمر بن الخطاب فجئته حین تعالى النهار قال فوجدته فی بیته جالساً على سریر مفضیاً إلى رماله متکئا على وسادة من أدم فقال لی یا مال إنه قد دف أهل أبیات من قومک وقد أمرت فیهم برضخ فخذه فأقسمه بینهم ، قال قلت لو أمرت بهذا غیری؟! قال خذه یا مال قال فجاء یرفأ فقال هل لک یا أمیر المؤمنین فی عثمان وعبدالرحمن بن عوف والزبیر وسعد؟ فقال عمر نعم فأذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال هل لک فی عباس وعلی قال نعم فأذن لهما ... قال فلما توفی رسول الله صلى الله علیه وسلم قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلى الله علیه وسلم فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث إمرأته من أبیها فقال أبو بکر قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ما نورث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً والله یعلم أنه لصادق بار راشد تابع للحق ، ثم توفی أبو بکر وأنا ولی رسول الله صلى الله علیه وسلم وولی أبی بکر فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً والله یعلم أنی لصادق بار راشد تابع للحق فولیتها ثم جئتنی أنت وهذا وأنتما جمیع وأمرکما واحد فقلتما ادفعها إلینا فقلت إن شئتم دفعتها إلیکما على أن علیکما عهد الله أن تعملا فیها بالذی کان یعمل رسول الله صلى الله علیه وسلم فأخذتماها بذلک قال أکذلک قالا نعم. قال ثم جئتمانی لأقضی بینکما ولا والله لا أقضی بینکما بغیر ذلک، حتى تقوم الساعة فإن عجزتما عنها فرداها إلی؛ (این حدیث در صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب الفیء حدیث 4598 ذکر شده است)مالک بن اوس گفت: عمر بن خطاب کسی را دنبال من فرستاد و من نزد او رفتم. روز بالا آمده بود، دیدم عمر بن خطاب روی تختخوابی نشسته، ملافه رختخواب را روی پایه هایش انداخته و بر پشتی تکیه داده است. به من گفت: ای مالک! عده ای از قوم تو زود رفتند و من برای آنان عطایایی در نظر گرفته ام، آنها را بگیر و بین آنان تقسیم کن. گفتم : کاش کس دیگری را در نظر می گرفتی. گفت: ای مالک! تو تحویل بگیر. در همین حال دربان عمر بن خطاب «یرفأ» آمد و گفت: عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر و سعد دم در هستند. عمر اذن دخول داد و آنان وارد شدند. پس از لحظه ای دوباره یرفأ آمد و گفت: علی و عباس آمده اند. گفت: وارد شوند و آنها هم وارد شدند. عمر بن خطاب (در ضمن سخنان طولانی) به آن دو گفت: وقتی که پیامبر خدا وفات کرد ابوبکر گفت: من ولی پیامبر هستم. شما دو نفر نزد ابوبکر آمدید و گفتید: میراث ما را به ما بده. عباس میراث خود را از برادرزاده اش و تو هم حق و میراث زنت از پیامبر را خواستید. ابوبکر در جواب شما گفت: پیامبر خدا فرمود: «کسی از ما ارث نمی برد و آنچه از ما می ماند صدقه است» شما (علی و عباس) ابوبکر را دروغگو، خطاکار، فریب کار و خائن دانستید در حالی که خدا ابوبکر راستگو، نیکوکار، هدایت یافته و پیرو حق هستم و پس از ابوبکر فدک و اموالی مانند آن را من سرپرستی کردم. سپس شما دو نفر نزد من آمدید و گفتید: فدک و اموالی مانند آن را به ما پس بده. و من گفتم: اگر شما بخواهید آنها را به شما پس می دهم ولی به این شرط که درباره آنها مانند پیامبر خدا عمل کنید. شما هم فدک و مانند آن را با این شرط تحویل گرفتید. آیا چنین نیست؟ آن دو گفتند: چنین است. عمر گفت: سپس شما در نزد من آمدید و از من خواستید که درباره اختلافی که بین شما حاصل شده داوری کنم. به خدا سوگمد من جز آنکه عمل کردم بین شما داوری نخواهم کرد تا قیامت بر پا شود و هر وقت عاجز شدید و نتوانستید آنها را اداره کنید به خود من برگردانید». (این حدیث در صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب الفیء، ح 4598 و کنز العمال ، ج 7، ص 239، ح 18768 ذکر شده است) البغوی در المصابیح نقل کرده: عن المسور بن مخرمة : «ان رسول الله صلى الله علیه وآله قال : «فاطمة بضعة منی ، فمن أغضبها أغضبنی؛ ( صحیح البخاری ، خصایص النسائی ص 35) پیامبر خدا فرمود: فاطمه (س) پاره تن من است، هر کس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است». انتهى . وقال : وفی روایة : «یریبنی ما أرابها ، ویؤذینی ما آذاها؛ ( انتهى ، مسند أحمد 4 ص 323 ، 332 ، الصواعق 112) پیامبر خدا فرمود: هر چه فاطمه (س) را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هر چه او را بیازاد مرا آزرده است». در السنن الکبرى - النسائی ج 5 ص 97 آمده: «أخبرنا قتیبة بن سعید قال أنا اللیث عن بن أبی ملیکة عن المسور بن مخرمة قال سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول أما فاطمة بضعة منی یریبنی ما أرابها ویؤذینی ما آذاها؛ پیامبر خدا فرمود: آگاه باشید، فاطمه (س) پاره تن من است، هر چه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هر چه او را بیازارد مرا آزرده است». الحارث بن مسکیقراءة علیه عن سفیان عن عمرو بن أبی ملیکة عن المسور بن مخرمة أن النبی صلى الله علیه وسلم قال: «ان فاطمة بضعة منی من أغضبها أغضبنی؛ پیامبر خدا فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است». صاحب کنز العمال - المتقی الهندی ج 12 ص 111 آورده : «إن الله عزوجل لیغضب لغضب فاطمة ویرضى لرضاها ( الدیلمی عن علی )؛ فاطمه برهر کس غضب کند خداوند بر آن غضب می کند و فاطمه از هر کس، راضی باشد خداوند هم از آن کس راضی می شود». 34238 «یا فاطمة ! ان الله لیغضب لغضبک ویرضى لرضاک؛ ای فاطمه (س) تو بر، هر کس غضب کنی خداوند هم بر آن غضب می کند و تو از، هر کس راضی باشی خداوند هم از او راضی می شود». بلاذری می گوید: «ابوبکر کسی را به دنبال حضرت علی (ع) فرستاد تا بیاید و بیعت بکند ولی علی علیه السلام بیعت نکرد. پس از آن عمربن خطاب در حالی که آتش به همراه داشت به خانه علی السلام رفت. فاطمه زهرا (س) عمر را در خانه ملاقات کرد و گفت: ای عمر بن خطاب! آیا می خواهی در خانه ام را آتش برنی؟! عمر گفت: بله. (انساب الاشراف، ج2، ص 12، دارالیقظه العربیه، تحقیق محمود الفردوس العظم) این کتاب از منابع تاریخی اهل سنت و معتبر هم هست. براساس آنچه در این کتاب آمده، عمربن خطاب و ابوبکر به خانه علی (ع) هجوم برده اند آنهم به همراه آتش. آیا با وجود چنین رویدادی می توان گفت که ابوبکر و عمر دوست صمیمی و عاشق علی (ع) بودند؟! جواب، صد در صد منفی است و این هجوم نشانه دشمنی آنها با علی (ع) است. طبری در تاریخ خود آورده است: «عمر بن خطاب به خانه علی (ع) آمد. طلحه، زیبر و عده ای از مهاجران در خانه علی (ع) بودند. عمر گفت: به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش می زنم مگر این که برای بیعت با ابوبکر به مسجد بیایید». (تاریخ طبری، ج 3، ص 203، چاپ بیروت، ده مجلدی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم) تاریخ طبری از مأخذ معتبر اهل سنت است و نوشته خود سنی هاست و ماجرای حمله به خانه علی (ع) را نقل کرده است. آیا این برخورد عمر بن خطاب، از سر دوستی است یا به خاطر دشمنی است؟! آیا دوست برای خانه دوست چنین تهاجم می کند؟ در کتاب «العقد الفرید» آمده است: «آنان که بیعت نکردند، عبارتند از: علی، عباس، زیبر، و سعد بن عباده. علی (ع)، عباس و زیبر در خانه فاطمه (س) نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه (س) بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر امتناع کردند با آنان قتال بکن. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه (س) آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه (س) او را دید و گفت: ای پسر خطاب! آیا آمدی خانه ما را به آتش بزنی؟! عمر گفت: بله، مگر اینکه بیعت بکنید». (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ دوم، مصر، تحقیق محمد سعید العریان، 1953 م، 1382ق) کتاب «العقد الفرید» از ماخذ اهل سنت است و این حادثه ای که در این کتاب آمده نشان می دهد که بین این سه نفر دوستی نبوده است چون دوست به خانه دوست حمله نمی کند. ابن قتیبه دنیوری می گوید: «ابوبکر، عمر را به سوی آنان که بیعت نکردند و در خانه علی (ع) بودند، فرستاد. عمر به خانه علی (ع) آمد و صدا زد ولی کسی برای بیعت بیرون نیامد عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آن که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند آتش می زنم. به او گفتند: ای عمر فاطمه(س) در آن خانه است. عمر گفت: ولو فاطمه (س) باشد. همه بیرون آمدند و بیعت کردند ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی (ع) را بیاور. قنفذ آمد. علی (ع) به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید ... پس از قنفذ عمر برخاست گروهی به همراه عمر آمدند و در خانه فاطمه را زدند ... آنان علی (ع) را بیرون آوردند و گفتند: بیعت کن. علی (ع) گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را می زنیم». (الامامه و السیاسه، ج اول، ص 30، منشورات رضی، تحقیق علی بشری) الامامه و الساسیه، از ماخذ اهل سنت است و براساس این کتاب، ابوبکر و عمر به خانه علی (ع) نیرو فرستاده اند و خود عمر هم آمده و امام را از خانه بیرون کرده اند و او را تهدید کردند. آیا دوست با دوست خود چنین رفتار می کند؟! اگر شما می خواهید ماجرای حمله به خانه علی (ع) و فاطمه (س) را به طور کامل بینید، به کتاب «مأساه الزهراء» نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی مراجعه کنید. در این کتاب همه ماخذ اهل سنت درباره حمله به خانه فاطمه زهرا (س) را آورده است. حمله به خانه علی (ع) را هم شیعه نقل کرده و هم اهل سنت و جماعت و مشترک است و از این جهت برای انسان منصف حجت کافی است. نهج البلاغه مورد قبول شیعه و سنی است. در نهج البلاغه مواردی آمده که نشان می دهد علی (ع) و آنان با هم دوست نبودند. به برخی از این حمله ها اشاره می کنیم: «اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمی و اکفئوا انائی و اجمعوا علی منازعتی حقا کنت اولی به من غیری و قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه و فی الحق ان تمنعه فاصبر مغموما اومت متاسفا فنظرت فاذا لیس لی رافد و لا ذات و لا مساعد الا اهل بیتی فضننت بهم عن المنیه فاغضیت علی القذی و جرعت ریقی علی الشجی و صبرت من کظم الغیظ علی امر من العلقم و آلم للقلب من و خز الشفار؛ (نهج البلاغه دشتی، خطبه 217، ص 445؛ نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 208) بار خدایا من بر (انتقام از) قریش و کسانی که آنان را یاری کردند از تو کمک می طلبم زیرا آنها خویشی و اتصال مرا (با حضرت رسول) قطع کردند (و خلافتی را که برای من یقین فرموده بود غصب کردند) و ظرف (مقام و منزلت و آبروی حرمت) مرا ریختند و برای زد و خورد با من برای حقی که از دیگری به آنان سزواراتر بودم گرد آمدند و گفتند: آگاه باش که حق آن است که آنرا بگیری و حق آن است که آن را از تو بگیرند. پس با غصه و رنج، شکیبائی کن یا با تاسف و اندوه بمیر. پس در آن هنگام دیدم مرا یار و دفاع کننده و یاوری نیست مگر اهل بیتم که دریغ داشتم از اینکه مرگ ایشان را دریابد. پس چشم خاشاک رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن فرو بردم و برای فرونشاندن خشم صبر کردم به چیزی که از حنظل تلخ تر و برای دل از کاردهای بزرگ دردناک تر بود». (ترجمه فیض الاسلام) این جمله ها به روشنی نشان می دهند که آنان بر علی (ع) ستم کردند و آن حضرت تحمل کرد. آیا با وجود این جمله ها می توان گفت آنان با هم دوست هستند؟! در نامه 62 نهج البلاغه آمده است: «فلما مضی علیه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده فو الله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الامر من بعده ص عن اهل بیته و لا انهم منحوه عنی من بعده فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه فامسلت یدی حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عم الاسلام یدعون الی محق دین محمد (ص) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلما او هدما تکون المصیبه به علی اعظم من فوت و لا یتکم التی انما هی متاع ایام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب؛ (نهج البلاغه دشتی، نامه 62، ص 600) آنگاه که پیامبر به سوی خدا رفت مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتی مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می خواهند دین محمد را نابود سازند پس ترسیدن که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چند روزه در دنیاست و به زودی ایام آن می گذرد چنانکه سراب ناپدید می شود». (ترجمه دشتی) علی (ع) در خطبه شقشقیه فرمود: «فرایت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا مضی الاول لتبیله ...(خطبه 3، ص 44)؛ پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمند تر دیدم پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند. تا اینکه خلیفه اول به راه خود رفت». آیا این سخنان بوی دوستی می دهد یا بوی مظلومیت؟! بنابراین، حضرت علی (ع) با ابوبکر، عمر و عثمان دوست نبود و آنها هم با حضرت علی (ع) دوست نبودند و از اینکه نام چند تن از فرزندان علی (ع) و امام حسن، ابوبکر، عثمان بود نمی توان به دست آورد که علی (ع) و امام حسن مجتبی(ع) به خاطر عشق به آن سه نفر بچه هایشان را به این نام ها نامیده اند. علت اینگونه نامگذاری ها: درباره اینکه چرا حضرت علی (ع) و امامان دیگر نام بچه های خود را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشتند به این چند نکته بکنید: 1. نام های ابوبکر، عمر، عثمان، یزید و امثال اینها، در آن زمان فراوان بود و خیلی از مردم از این نام ها برای بچه های خود نام انتخاب می کردند. فرهنگ و ادبیات مردم آن عصر چنین بود و علی (ع) هم به عنوان یکی از افراد آن جامعه، از این نام ها برای بچه های خود نام می گذاشت و در آن عصر اگر کسی نام بچه خود را یزید می گذاشت نه به این خاطر بود که از پسر معاویه خوشش می آید بلکه این نام نام متعارف آن عصر بود و دوست و دشمن همه از این نام ها استفاده در این کشور کم است و نام متعارف و متداول نیست. 2. در آن عصر مردم نسبت به خلیفه اول، دوم، و سوم احترام قائل بودند و برای همین نام آنها منفور نشده بود و نامیدن بچه ها به نام آنها هیچ گونه حساسیتی ایجاد نمی کرد ولی نسبت به علی (ع) در زمان معاویه و از آن به بعد اهانت بسیار کردند و نام علی (ع) در میان مردم منفور شد و مردم آن عصر نام علی (ع) را برای بچه های خود انتخاب نمی کردند.3. در آن عصر، صف شیعه و سنی از هم جدا نبود و میان مسلمانان تنفر حاکم نبود. همه با هم زندگی می کردند ولی بعد از مدتی حوداثی پیش آمد که میان مسلمانان درگیریها و اختلافات و کشتارها پیش آمد و عده ای طرفدار حضرت علی (ع) شدند، به تدریج نسبت به این بچه های خود انتخاب کردند و نه اینان نام ابوبکر و عمر و عثمان را برای بچه های خود نامگذاری کردند. 4. توجه داشته باشیم که نام ابوبکر، عمر، عثمان و یزید، نام عمومی و مربوط به عموم است و نام اختصاصی نیست. چنین نیست که نام ابوبکر متعلق به ابوبکر و مختص او باشد بلکه این نام یک نام عربی است و نام خوب هم هست و مردم عرب آن را انتخاب می کردند. پس این نام ها، مربوط به این اشخاص نیست بلکه مربوط به مردم عرب است. هزاران نفر به این نام ها نامیده شده اند و هزاران نفر هم نامیده خواهند شد. فرض کنید که نام کسی حسین است مانند صدام حسین، آیا می توانیم بگوییم که چون صدام حسین دشمن ماست، پس نام حسین را برای بچه های خودمان انتخاب نمی کنیم؟! نمی توانیم چنین بکنیم چون نام حسین یک عربی است و مربوط به همه است و هر کس خواست می تواند آن را برای بچه اش انتخاب بکند. گر چه صدام حسین دشمن ماست ولی این اسم مال او نیست بلکه مال همه است. کلمه ابوبکر، عمر، عثمان و یزید هم چنین است. این نام ها مال آنها نیستند بلکه مال همه هستند. ممکن است دشمن تو نامش محمد باشد آیا شما از نام محمد متنفر می شوید؟! آیا نام محمد را برای بچه ات انتخاب نمی کنی؟! قطعا انتخاب می کنی چون این نام مال این دشمن نیست بلکه مربوط به همه است. هیچ اسمی اختصاص به کسی ندارد همه اسامی انسان ها آزاد است و هر کس خواست می تواند انتخاب بکند مگر اینکه اسمی در میان مردم منفور بشود که در این صورت به طور متعارف مردم از آن دوری می کنند. بله اسم «الله» اختصاص به خدا دارد و مردم این اسم را به خدا اختصاص داده اند. بر این اساس، نمی توان گفت که علی (ع) به خاطر دوستی با ابوبکر، عمر و عثمان نام برخی بچه هایش را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشت بلکه میان علی (ع) و آن سه نفر دوستی نبود آن حضرت برای حفظ اسلام و مسلمین با آنان قطع رابطه نکرد و آنان آن حضرت را در امر حکومت شریک نکردند بلکه گاهی در گرفتاریها از او کمک خواستند و آن حضرت هم کمک می کرد و نامیدن بچه ها به آن سه نام به معنای دوستی به آنها نبوده و آن سه نام اختصاص به آن سه خلیفه نداشت بلکه این نام ها مربوط به همه است. 5. از اصحاب پیامبر اسلام عثمان بن مظعون است. عثمان بن مظعون محبوب دل پیامبر بود. این عثمان کسی است که پیامبر خدا پس از مرگ او بدن او را بوسید و این نشانگر محبت بسیار زیاد پیامبر نسبت به اوست. حضرت امام صادق (ع) فرمود: «ان رسول الله قبل عثمان بن مظعون بعد موته؛ (وسائل الشیعه، 20 مجلدی اسلامیه، ج 2، ص 934، کتاب الطهاره، ابواب غسل المیت باب 5، ح اول، باب جواز، تقبیل المیت) پیامبر خدا عثمان بن مظعون را بعد از وفاتش بوسید». این حدیث، سندش صحیح است. در زمان پیامبر و پس از آن حضرت، برخی به خاطر این عثمان بچه هایشان را عثمان می نامیدند. ازدواج حضرت علی (ع) با اسماء: در سؤال آمده است که ازدواج حضرت علی (ع) با بیوه ابوبکر نشانه دوستی آنهاست و لکن این صحیح نیست و ازدواج با بیوه ابوبکر به این معنا نیست. درباره ازدواج حضرت علی (ع) با اسماء باید گفت: اسماء بنت عمیس، همسر برادر حضرت علی (ع) جعفر طیار بود. جعفر طیار که دومین یا سومین مرد مسلمان است در جنگ موته به شهادت رسید. پس از شهادت جعفر طیار ابوبکر اسماء را گرفت و پس از ابوبکر حضرت علی (ع) او را به همسری برگزید. علی (ع) نسبت به اسماء احترام خاصی قائل بود و اسماء جزء زنان بسیار مومن صدر اسلام بود و به حبشه هجرت کرده بود. اسماء زن برادر حضرت علی (ع) است و حضرت علی (ع) که به او از همه نزدیک تر بود و به این خاطر اسماء را گرفت نه به خاطر دوستی با ابوبکر. شما فرض کنید آسیه زن فرعون است و اهل بهشت است و اگر کسی آسیه را پس از فرعون بگیرد این به خاطر دوستی با فرعون نیست بلکه به خاطر دوست داشتن خود است. پیامبر اکرم (ص) دختر ابوسفیان را گرفت. گرفتن دختر ابوسفیان به معنای دوستی با ابوسفیان نیست چون ابوسفیان در آن زمان کافر و دشمن پیامبر بود. گرفتن ام حبیبه به خاطر حفظ آبروی او و به خاطر او بوده نه دوستی پدرش. و حتی دوست داشتن حضرت علی (ع) محمد بن ابی بکر را آنهم به خاطر خوبی خود محمد بن ابی بکر بود نه دوستی با ابوبکر. این نکته را باز هم یادآوری می کنیم که حضرت علی (ع) به خلفای سه گانه درگیر نبود و آنها هم با حضرت علی (ع) درگیری نداشتند و علی (ع) به خاطر حفظ اسلام و مسلمین با آنان درگیری نداشت. وقتی که می گوییم آنان با هم دوست نبودند مقصود مان این نیست که آنان با هم درگیری و زد و خورد داشتند بلکه آنان به کار خلافت مشغول بودند و حضرت علی (ع) به کار خودش مشغول بود. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image