فلسفه /

تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

بعضي ها معتقدند براي رسيدن به حقيقت بايد در هر چيز شک کرد، جواب آنها چيست؟


قبل از پاسخ به شما پرسشگر گرامي لازم است حقيقت را تعريف کنيم و منظور شما را از شک بيان کنيم تا جواب بهتر روشن شود. حقيقت: در اصطلاح فلسفي همان واقعيت است؛ يعني: آنچه که واقعاً موجود است نه اينکه توهم يا خيال فاسد باشد مثل اينکه مردم شانس را قبول دارند اما شانس توهمي بيش نيست پس شانس حقيقت ندارد و در مقابل بعضي روح مجرد انسان را انکار مي کنند با اينکه واقعيت دارد. بعد از تعريف حقيقت بايد بدانيم چه کساني راه شک را براي رسيدن به حقيقت انتخاب کرده اند و منظور آنها و شما از شک چه نوع شکي است تا جواب آن روشن شود. کساني که شک را مبناي تمام تفکرات و استدلالات خود قرار مي دهند دو دسته اند: يکي سوفسطائيان (ايده آليست ها) و ديگري بعضي از فيلسوفان غربي مثل رنه دکارت و بعض متکلمين اسلامي مثل غزالي بنابر اين کسي از فيلسوفان اسلامي قائل به اين مبنا نيست. و بايد توجه داشت که شک اين دو دسته کاملاً متفاوت است. شک دسته اول شک واقعي است؛ يعني: يک سوفيست واقعاً در وجود واقعيت و حقيقت شک دارد ولي شک دکارت شک دستوري است؛ يعني: شک فرضي است و محقق با شک ورزي به حقايق دست مي يابد. شهيد مطهري در پاورقي کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مي نويسد: دکارت دانشمند شهير فرانسوي که خواست تحولي در فلسفه تعقلي ايجاد کند و شالوده نويني بريزد چنانچه مي دانيم ابتدا در همه چيز شک کرد ... بر روش دکارت ايرادات زيادي وارد کرده اند و ما نيز به نوبه خود ايراداتي محکم بر اين روش وارد کرديم در اينجا به مناسبت مطلب بالا اضافه مي کنيم که قطع نظر از همه ايراداتي که از طرف ما و ديگران بر اين روش وارد شده اساساً انتخاب اين راه براي نقطه شروع فلسفه متضمن فائده اي نيست زيرا که به اعتراف خود دکارت شک وي در همه چيز سواي وجود خويشتن شک واقعي و حقيقي نبود بلکه شک دستوري و فرضي بود و البته ممکن نيست که کسي بتواند در يقينيات فطري خويش که جبراً و اضطراراً به آنها اذعان دارد واقعا شک کند و به قول پاسکال «شکاک واقعي وجود ندارد» و حتي سوفسطائي ترين افراد نيز طبق فطرت ادراک و اراده خويش در عمق ذهن خود به بسياري از حقائق جزما اعتراف دارد... بنابر اين اينکه دکارت مي گويد: «در هر چيزي اگر شک کنم خواهم گفت ولي در خود انديشه نمي توانم شک کنم» جز يک بيان شاعرانه چيزي نيست. ضمنا شهيد مطهري در جلد اول نيز اشکال بسيار ظريف ديگري را وارد بر مبناي شک مي داند که خلاصه آن اينست که: اگر کسي شک را مبنا قرار دهد نمي تواند از آن به حقيقت برسد؛ زيرا هرچه را بخواهد به عنوان زيربناي گزاره هاي معرفتي خود قرار دهد در معرض شک واقع مي شود (يعني در آن هم شک خواهد کرد)؛ بنابراين عبور از شک و رسيدن به حقيقت برايش غير ممکن مي شود؛ لذا اشکال ديگري که به شک دکارتي مي کند اين است که اگر واقعا دکارت از شک شروع کند چگونه مي خواهد من مي انديشم را ـ که مبناي خروج او از شکَّش است ـ اثبات کند؛ زيرا در همين من مي انديشم نيز بايد شک کند تا واقعا از شک شروع کرده باشد و وقتي در آن شک کرد چگونه مي خواهد از آن به حقيقت برسد. البته لازم به ذکر است که شهيد مطهري چنين شکي را کاملا بي ارزش نمي داند بلکه در جاي ديگر مي فرمايد: ما نمي خواهيم شکياتي را که براي افراد پيش مي آيد ناديده بگيريم يا مذمت کنيم بلکه مي گوئيم که اگر شک مايه تحقيق بيشتر شود و پايه رسيدن به حقايق قرار بگيرد مقدس است ولي اگر آخرين منزل، ترديد و دودلي باشد خطرناک است و گذرگاه خوبي نمي باشد. اما اگر مورد سوال شما پرسشگر گرامي شک سوفسطي باشد بايد بگوئيم که شک سوفسطي چون شک واقعي است امکان ندارد بتواند شک را معبري براي رسيدن به واقعيت قرار دهد زيرا وقتي سوفيست در همه چيز شک دارد حقيقتي را قبول ندارد تا بتواند به آن برسد. البته ناگفته نماند که سوفسطي ها سه دسته اند: دسته اول: همه چيز را انکار مي کنند حتي وجود خودشان را انکار مي کنند و جوابي که ما بيان کرديم براي اين گروه بود. دسته دوم: مي گويند ما و خيالات ما و ادراکات ما واقعيت دارد و بيرون از ما چيزي نيست. دسته سوم: مي گويند من و خيالات من و ادراکات من واقعيت دارد و بيرون از من چيزي نيست. که بايد براي بررسي و فهم کلام آنها و جواب آنها به کتب علمي مراجعه کرد چون در اين مختصر ممکن نيست به تمام آنها پرداخت، اما خلاصه جواب به آنها اين است که ادراک، خطا دارد چه اينکه بسيار مي بينيم که چشم انسان خطا مي کند (مثلا پنکه در حال حرکت را دايره مي بيند و حال آنکه از سرعت زياد دايره به نظر مي رسد نه اينکه واقعاً دايره باشد) يا حس لامسه خطا مي کند و ... پس اگر خارجي وجود ندارد که با آن خطاي خود را معلوم کنيد پس چگونه به اين حقيقت رسيديد که فقط ما و ادراکات ما، يا من و ادراکات من واقعيت دارد؟ و يک اشکال اختصاصي هم به دسته دوم وارد است زيرا که گفتند: «ما واقعيت داريم» و همين کلمه ما؛ يعني: غير من؛ يعني: ديگران هم واقعيت دارند و وقتي ديگران واقعيت داشته باشند پس بايد خانه آنها، شغل آنها، فرزندان آنها و خيلي چيزهاي ديگر هم واقعيت داشته باشد، پس نمي توانند بگويند چيزي غير از ما واقعيت ندارد. پس خلاصه اينکه اگر منظور شما از شک، شک دکارتي و دستوري(فرضي و طريقي) است چنين شکي فايده اي ندارد که به عنوان نقطه آغازين رسيدن به حقيقت قرار بگيرد؛ يعني: داشتن و نداشتن چنين شکي بي فايده است. آنچه مهم و مفيد است اين که انسان هر مطلبي را مورد تأمل قرار دهد و بدون دليل لازم و کافي و حصول اطمينان سخني را نپذيرد و در اين سير ترديد و ايجاد سوال، اگر شک زمينه گذر و رشد و تعميق انديشه ها بشود خوب است و اگر موجب سستي و رکون و انحراف گردد بد و مضر است. و اگر منظور شما شک سوفسطي است بايد بگوئيم که چنين شکي گودال قتل حقيقت است نه معبري براي رسيدن به حقيقت؛ زيرا اين شک تمام حقايق را کنار مي زند و اساساً چنين شکي فايده اي ندارد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image