انقلابی تند در عربستان /

تخمین زمان مطالعه: 15 دقیقه

نیمه شب مردان نقاب‎داری از فرزندان همانان که قرن پیش وهابیان را آفریدند، به ‎پا خاسته و بر آن شدند که در عربستان سعودی هم انقلابی را بیافرینند. پیش‎تر اندیشیده بودند که نخست باید به ولیعهد مرخصی داد، همو که سال‎‎ها چون لولو خُرخُره‎ای برای ترساندن پادشاه با انجلیکسیون (آمپول) زنده نگه ‎داشته بودند. شاه را هم برای معالجه نهایی به آمریکا فرستادند. زیرا در عربستان هم باید انقلاب شود.


نیمه شب مردان نقاب‎داری از فرزندان همانان که قرن پیش وهابیان را آفریدند، به ‎پا خاسته و بر آن شدند که در عربستان سعودی هم انقلابی را بیافرینند. پیش‎تر اندیشیده بودند که نخست باید به ولیعهد مرخصی داد، همو که سال‎‎ها چون لولو خُرخُره‎ای برای ترساندن پادشاه با انجلیکسیون (آمپول) زنده نگه ‎داشته بودند. شاه را هم برای معالجه نهایی به آمریکا فرستادند. زیرا در عربستان هم باید انقلاب شود. مدیری از فرزندان همان‎‎هایی که سر سلسله آل‎سعود و آل‎خلیفه را پرورش داده بودند، به‎سراغ فرزندان آمد و نیمه شب همه شاهزادگان را در کاباره زیرزمینی پادشاه گرد آورد تا دریابد،کدامین به نرخ روز شایستگی نشستن بر تخت پادشاهی وهابیان؛ مذهبی را که خود قرن پیش ساخته‎ است، دارد. کاباره مملو از شراب‎‎هایی بود که بوش برای هم‎باده‎اش ارسال داشته بود و مردان نقاب‎دار با نوشاندن‎ آن‎ها، شاهزادگان را سرمست و انقلابی ساختند. شاهزادگان به انتظار نشسته بودند و نماینده نقاب‎داران که اینک با صورت باز و روی گشاده‎ای میزبانی می‎کرد، به سخن پرداخت: بچه‎‎ها همه آمده‎اند؟ آری. فردا کسی نگوید من در مجلس تصمیم‎گیری حضور نداشتم! نه ‎نه همه حاضرند. عزیزان من بی‎مقدمه و بی‎پرده می‎گویم در همه جهان انقلاب شده، در این‎جا هم باید کار‎هایی بشود، ‎شجاع باشید. شاهزادگان یک صدا فریاد برآوردند: آماده‎ایم، ما برای ماندن هر پیش‎آمدی را می‎پذیریم. آیا از فرزندان آل‎خلیفه، معلم آل‎سعود و شریک تمدن‎تان هم کسی برای نظارت شرعی حضور دارد؟ آری. از ایشان می‎خواهم: از جنبه شرعی بر جلسه نظارت جدی داشته باشند. آن‎گاه فرزندان آل‎خلیفه و آل‎سعود چون بوش و پدر جام‎‎های می را به یکدیگر می‎زنند و به شادباش این جلسه می‎نوشند. سپس میزبان برای مرگ ولیعهد و مرگ نیم‎رَس پادشاه تقاضای یک دقیقه سکوت می‎کند. یکی فریاد می‎زند مگر پدر هم مرده است؟! میزگردان می‎گوید: نه، ولی او را هم مرده پنداشته و به روزگار نو بیندیشید. این‎‎ها مصیبت نیست. مصیبت بزرگ تنگ‎دستی برادران‎تان، صهیونیست‎‎های یهودی‎نما و مسیحی‎نما و گرفتاری‎‎های فراوان‎شان به‎خاطر تنگ‎دستی است. و خیلی زود خودی‎ شده و می‎گوید: آگاه باشید هرکه با تقاضایم موافقتی داشته باشد، پیش ما اَرج بیشتری دارد و تقاضایم این ‎که: بیایید در لحظه از دل و جان 150 هزار میلیارد دلاری را که شاه و ولیعهد در بانک‎‎های خارجی دارند برای رفع گرفتاری‎‎های برادران مسیحی و یهودی صهیونیست‎‎های هم‎کیش‎تان هدیه کنید. مگر سردرب سازمان ملل ننوشته‎اند! بنی‎آدم اعضای یکدیگرند. و چند جمله‎ای هم برای ترساندن‎شان از وحشی‎گری‎‎های انقلابیون دیگر کشور‎ها به‎عنوان خط و نشان گزارش داده و می‎گوید: تصور کنید اگر ما برادر «زین‎العابدین بن علی» را تحویل انقلابیون تونس بدهیم، حال و روز بهتری از قذافی دارد؟ و شاهزادگان، وحشت‎زده سخنان او را تصدیق می‎کنند. و به سخن ادامه داده و می‎گوید: ولی ما هرگز چنین کاری را با هیچ‎گونه صهیونیستی نمی‎کنیم زیرا همگان هم‎کیش هستیم، چه یهودی‎نما، چه مسیحی‎نما و چه مسلمان‎نما زیرا همگان تحت مصونیت صهیونیسم مادر هستند. و دگر بار به‎خاطر این ‎که هدایا حلال باشد دوباره می‎پرسد: آیا از جان و دل، پول‎‎های مازاد مصرف شاه و ولیعهد را به برادران هم‎کیش‎تان هدیه می‎کنید؟ همه آری می‎گویند؛ و بخش اول مذاکرات به پایان می‎رسد. خب وقت را به این کار‎های جزیی تلف نکنیم. این‎جا جمع شده‎ایم تا سناریوی انقلاب در عربستان را بنویسیم. آن‎گاه شاهزادگان را به خط می‎کند تا یکایک‎شان آزادانه و برپایه دموکراسی اظهارنظر کنند. سفیری که تازه از آمریکا آمده، می‎گوید: باید پی‎درپی طر‎ح‎‎هایی بریزیم تا دشمن مجبور به دفاع از خود شده و از وظایف روزش بازمانده و برای تبرئه خود به دست‎بوسی ما آید و در یک کلام از عظمت اعلان برائت در ایام حج بکاهیم. میزبان می‎گوید: همان طرحی که شما در آمریکا برای ایران آفریدید، بس است‎! آبرویی برای‎مان نگذاشتید. آقایان! این‎گونه طرح‎‎ها دِمُده و شرم‎آفرین شده، نوپرداز باشید. دیگری که از او متحجرتر است می‎گوید: باید با یک حمله به ایران، پایگاه همه انقلاب‎‎ها را ریشه‎کن کنیم. مدیر جلسه گِره بر ابرو اَفکنده و می‎گوید: آقا این کار را که هشت سال صدام به پشتیبانی کل برادران انجام داد. و او پاسخ می‎دهد: پس ما این‎همه اسلحه را چرا خریده‎ایم؟! میزبان پاسخ می‎دهد: این‎‎ها مصرف داخلی دارد، اگر این‎‎ها نبود بحرین و یمن سه روزه سقوط می‎کردند. اضافه بر این ما در این‎جا جمع نشده‎ایم که بر خشونت بیفزاییم! عصر، عصر انقلاب فکری است و بهتر است به کار‎های نرم‎افزاری بپردازیم. و در این‎جا مفلوکی که خزانه‎دار آخوند‎های وهابی است، می‎گوید: باید بر خدمات‎مان به آخوند‎هایی که بچه تروریست پرورش می‎دهند، بیفزاییم. کارگردان کهنه‎کار که نمی‎خواهد بیش از این رهبری سیا و موساد آشکار شود، می‎گوید: این مربوط به قوه دیگری است، ما حق دخالت در این امور را نداریم. آقایان! من از انقلاب سفید سخن می‎گویم، در این‎باره طرح‎‎های خود را ارائه دهید. جوانکی که همه عمرش را در آمریکا گذرانده، دست بلند می‎کند. میزبان می‎گوید، بفرمایید: آقا من طرف‎دار دموکراسی و آن نود و نه درصدی هستم که بر حاکمان خروشیده‎اند. میزبان: بسیار خوب، طرح‎های‎تان را برای ایجاد فردایی بهتر ارائه دهید. چرا در جهانی که زنان پا به پای مردان در حرکت‎ هستند، در عربستان هنوز اجازه نمی‎دهند، زن‎‎ها پشت فرمان بنشینند؟! و گروهی گستاخ برای او دست می‎زنند. - چرا زن‎‎های ما حق ندارند در انتخابات شرکت کنند؟ و چرا نباید برای وکالت کاندیدا شوند؟ و شاهزادگان به کف زدن می‎پردازند. میزبان می‎گوید: خرسند باشید، گروهی از زنان پیشتاز، همه‎جانبه به ‎پاخاسته‎اند. و جوانک با دهانی کف کرده ادامه می‎دهد: چرا در این‎جا زن‎ چون کنیز است و این‎همه محروم از تمدن جهان امروز؟! اصولا ما چرا با جهان متمدن قطع رابطه کرده‎ایم؟ چرا جوانان ما مجبور هستند برای دوران فراغت به اروپا و آمریکا بروند و ناشیانه پول‎‎های خود را در قمارخانه‎‎های آن‎جا ببازند؟ چرا ما حق نداریم در کشور خودمان کاباره داشته باشیم؟ و... چون سخنرانی‎‎های او به پایان رسید، میزگردان نعره‎ای زده و گفت: عربستان آینده با چنین جوانانی پا به میدان تمدن جدید می‎گذارد و با حرارت شروع به دست‎زدن؛ دیگران هم از او تقلید کردند، فقط جوانکی که به شکل میر غضبان بود در گوشه‎ای ساکت ایستاده و در دل کینه می‎اندوخت. کف‎زدن‎‎ها که پایان یافت، میزبان گفت: ما دموکراسی را از همین‎جا آغاز می‎کنیم و شما در همین مجلس رییس‎جمهوری خود را به‎جای خلیفه و همه کابینه را انتخاب کنید ولی خود به‎سوی میرغضب رفت و دست او را گرفت و با خود به دفتر برده و چفت خود نشاند و به او می‎گوید: این کعبه ضامن پیمان من و شما باشد. من هم‎ مانند شما از بی‎دینی این جوانان رنج می‎برم. می‎خواستم کاری کنم که با این‎همه عطش زندگی مدرن، دگربار دست‎خوش سیاست‎‎ها نشوند ولی به شما قول می‎دهم که برای اصلاحات هر خدمتی که بتوانم و هر مبلغ و هرگونه وسایلی را که خواسته باشید در اختیارتان بگذارم، شما هم‎فکران خود را جمع کنید و در مقابل مفاسدشان بایستید. و جوانک خرسند و او را مرخص کرده و خود چون راه 100 ساله پدران را یک‎ساعته پیموده بود، مغرورانه گفت: «همفر، اقرار کن یک ساعته بهتر از تو راهت را ادامه دادم. این درست که تو برای گرفتن حرم اول به یاری ابن‎سعود و عبدالوهاب، جزیره‎العرب را قطعه‎قطعه و اعراب را سرکوب کردی و برای گرفتن حرم اول، راه‎گشای صهیونیزم شدی ولی این را هم اقرار کن که من در لحظه‎ای که بن‎علی تونس را از دست داد، حرمین را آماده برای ظهور مسلمانانی کردم تا تونس جدیدی داشته‎ باشند.» در همین لحظه از بالا زنگ به صدا درآمده و دستور داد فعلا به هیچ ‎کار عملی نپردازید. دستور داده شده شاهزاده نایف‎بن‎عبدالعزیز در چند روز باقی‎مانده عمرش به مدیریت جامعه پرداخته و زمینه را برای اقدامات آینده آماده سازد و در بحرین و یمن هم جنگ‎‎های داخلی را برای نابودسازی زیر بنا‎های این دو کشور به راه اندازد اراده معطوف به فروبستگی ( قسمت سوم) دائرمدار شدن فرد منتشر/ یوسفعلی میرشکاک تاریخ تمام امم از صورت‎های گوناگون خودآگاهی و توجه به وقت (وقت حقیقی، تاریخ قدسی) و پرسش و تفکر خبر می‎دهد. گرچه به‎نظر می‎رسد که اوقات قدسی انسان و تاریخ امر مقدس، در سرزمین‎های متفاوت، مختلف بوده ولی آشکار است که چشم‎اندازهای گوناگون همواره یک غایت را دنبال می‎کرده و هیچ‎گاه از دغدغه یگانه‎جویی و یگانه‎خواهی و یگانه‎بینی برکنار نبوده است. هم از این‎رو علی‎رغم این‎که نیست‎انگاری دینی همواره در ساحاتی از اندیشه یگانه‎جویان مطرح بوده تا هنگام ظهور رنسانس، نیست‎انگاری مذموم، جز به نحو اجمال، آن‎هم به‎صورت نهان‎روشانه مطرح نبوده و تهدیدی برای جوامع بشری یا ادیان و مذاهب و فرهنگ و اخلاق به‎شمار نمی‎آمده است. آیا نیست‎انگاری دینی که آن را نیست‎انگاری ممدوح می‎شمریم، در ظهور و بروز نیست‎انگاری مذموم نقشی نداشته است؟ در نیست‎انگاری دینی وجود جز بر «یگانه مبتهج به ذات خود» اطلاق نمی‎شود. به‎عبارت ساده‎تر، جز حق متعال هرچه می‎بینیم و می‎انگاریم وهم محض است و از دایره نیستی فراتر نمی‎رود. یا به‎عبارت دیگر جز حضرت ذوالجلال و الاکرام، وجود دیگر موجودات ظلی است و هیچ‎چیز را نمی‎توان اصالتا «هست» به‎شمار آورد. این اندیشه به‎صورت‎های گوناگون در تمام ادیان و مذاهب قدیم و جدید، کم و بیش به چشم می‎خورد و گاه مایه تنازع و کشاکش در میان پیروان یک دین یا مذهب خاص بوده و هنوز هم - گرچه بی‎رونق و رمق - در شرق و غرب عالم از آن سخن به میان می‎آید. نیست‎انگاری شایع و دایر کنونی، صورت باژگونه نیست‎انگاری دینی است. در این نیست‎انگاری حق متعال نیست انگاشته می‎شود و موجودات جای وجود یگانه را می‎گیرند، صورت‎های افراطی این نیست‎انگاری هرچیز و همه‎چیز را نیست می‎انگارند و حتی در وجود شخص نیست‎انگار نیز تردید می‎کنند. این اندیشه که سابقه آن به یونان پس از هومر برمی‎گردد تا هنگامی‎که از وجه اجمالی خود خارج نشده و به تمام طبقات مردم سرایت پیدا نکرده قابل‎تحمل است، چنان‎که در حدود 2 هزار سال در میان اهل فلسفه نوعی اشرافیت فکری خودبنیاد به‎شمار می‎آمد و حتی فیلسوفان جدی در آن و مدعیانش به چشم اغماض می‎نگریستند. اما هنگامی‎که موجودبینی فلسفی و نیست‎انگاری دست به دست هم می‎دهند، خطر آغاز می‎شود. این اتفاق در صدر رنسانس به‎صورت اجمالی پیش آمد و نخست در اروپا به معارضه و مبارزه با مسیحیت قد علم کرد. کشاکش میان مسیحیت و نیست‎انگاری چند قرن به طول انجامید و عاقبت موجودبینی نیست‎انگارانه به عصر روشنگری فرجام یافت و دیری نگذشت که بزرگ‎ترین نیست‎انگار بر گذشته از نیست‎انگاری، یعنی نیچه اعلام کرد که تاریخ 2 هزار و 500 ساله فلسفه تاریخ نیست‎انگاری است و البته مسیحیت را نیز در این تاریخ شریک دانست، زیرا به گمان او مسیحیت افلاطون (اندیشه‎های افلاطونی) بود برای عوام. این‎که تاریخ فلسفه تاریخ نیست‎انگاری (به تعبیر نیچه) بوده یا تاریخ غفلت از وجود و تنیدن در موجودبینی (به تعبیر هایدگر)، چشم‎اندازی نیست که ما در پی آن باشیم. ما در پی آن می‎گردیم که چگونه اراده معطوف به قدرت از برگزیدگان (فارغ از نیک یا بد بودن آنان) به فرودستان و فرومایگان منتقل شد؟ بی‎گمان فلسفه و فلاسفه در این میان کم و بیش مقصر بوده‎اند، اما نمی‎توان گناه را یکسره به‎پای فلسفه و اهل فلسفه نوشت. این‎که تمنای آزادی و عدالت به‎وقوع انقلاب فرانسه انجامید و در تمام جهان بسط و نشر پیدا کرد، نمی‎تواند یک‎سره حاصل ذوق اهل هنر و اندیشه اهل فلسفه باشد. بی‎گمان فلاسفه نخستین سرآمدانی بودند که نخست با خرافات و سپس با تعصبات دینی به مبارزه برخاستند، اما در این مبارزه تنها نبودند. پیشرفت علوم طبیعی، ادبیات، تئاتر، جنگ‎ها، نهضت اصلاح دین با عواقب نیک و بد آن و صدها اتفاق خرد و کلان دیگر، دست به دست هم دادند و این واهمه را پدید آوردند که بشر دائرمدار همه‎چیز است و توانایی وی حد و مرزی ندارد. فرجام مبارزه فلاسفه، دعوت به کفر و الحاد بود، دعوتی که در قرن هجدهم بسیاری از کشیش‎ها و اسقف‎ها نیز، پنهان و آشکار در آن سهیم بودند و دانشمندان، شاعران، نویسندگان، پزشکان و... الخ به آن دامن می‎زدند و از این‎که بی‎دین شمرده شوند بر خود می‎بالیدند. انقلاب صنعتی نیز هر اندازه بسط و نشر بیشتری پیدا می‎کرد، در سستی باورهای دینی تأثیر بیشتری به‎جا می‎گذاشت. به تعبیر «دوتوکویل»: «معتقدات دینی در پایان قرن هجدهم از اعتبار افتاده بودند»، انکار توحید و معاد نخست در میان اعیان و اشراف جوامع اروپایی شایع شد و اندک اندک در میان طبقات متوسط رخنه کرد و سپس مردم طبقات فرودست را به انقطاع از کلیسا و سهل‎انگاری دینی سوق داد و همه ارزش‎های اخلاقی را بی‎اعتبار کرد. بشر جایگزین خدا شده بود، اما کدام بشر؟ حتی اگر این بشر «ولتر» یا «گوته» بود، نمی‎توانست از حیث اخلاقی بر کشاورزان فرانسه یا صنعت‎گران فرودست آلمان مزیتی داشته باشد. اروپا در آغاز رنسانس به یونان و روم و فلسفه و ادب عهد باستان روی آورد. و دلخوش به توهمی با عنوان «اومانیسم» در صدد تدارک بهشت بر روی زمین بود، چند قرن بعد که دو جنگ فراگیر و بین‎المللی سراسر جهان را به لرزه درآورد. سرآمدان تفکر و هنر غرب دریافتند چیزی در حدود 500 سال در تدارک دوزخ بوده‎اند. اما راه بازگشتی نمانده بود، نه‎تنها برای آن‎ها، بلکه برای تمام ساکنان کره ارض که خواسته و ناخواسته با تمدن تکنیکی سر و کار پیدا کرده بودند. آیا نیچه هنگامی‎که می‎نوشت: «اینک دیرزمانی است که سراپای فرهنگ اروپای ما گویی به جانب فاجعه‎ای پیش تاخته است، با تنش عذاب‎آلودی که دهه به دهه در حال افزایش است، بی‎قرار، پرتوان و سراسیمه، مانند رودخانه‎ای که به‎سوی مقصد خود روان است، که دیگر به خود بازنمی‎گردد، که بیم دارد به خود بازنگردد.» می‎توانست تصوری از دائرمدار شدن رمه‎ها (بس بسیاران) در تمام ساحات داشته باشد، آن‎هم در تمام جهان؟ در این‎که نیچه همچون فلاسفه سلف و خلف خود، نمی‎توانست جز جوامع اروپایی تصویر دیگری از بشریت در ذهن داشته باشد، تردیدی نیست. اما مگر نه این‎که اروپا بود که درهای دوزخ را به پیمودن ناگزیر راهی واداشته بود که اکنون (اگر پیش‎گویی نیچه را بپذیریم) تنها نیمی از آن طی شده است. نیچه در مقدمه اراده معطوف به قدرت می‎گوید: «آن‎چه بازمی‎گویم تاریخ دو قرن آینده است، من آن‎چه را در شرف فرارسیدن است حکایت می‎کنم. آن‎چه را که نمی‎تواند جز بدین‎گونه فرا رسد، بروز نیست‎انگاری.» حتی اگر در این مواجهه دردمندانه با فرارسیدن «دور نیست‎انگاری»، نیچه جز جوامع اروپایی را در نظر نداشته باشد، سزاوار ستایش است، زیرا اکنون که یک قرن از «دور نیست‎انگاری» سپری شده است، کم و بیش همگان - حتی رمه‎ها - دریافته‎اند که فاجعه در اروپا پدید آمد و در اروپا به اوج خود رسید و از اروپا در تمام جهان پراکنده شد. بار دیگر پرسش آزارنده خود را تکرار می‎کنم: آیا نیچه می‎توانست از دائرمدار شدن رمه‎ها (ازدحام نفوس) تصوری (اگرچه محو مبهم) داشته باشد؟ اگر چنین تصوری نداشت، چگونه فرارسیدن و فراگیر شدن نیست‎انگاری را طی دو قرن پس از خود، گمانه‎زنی کرد؟ حتی می‎توان گفت اگر هیاهوی رفتن رمه‎ها را از جایگاه خطا به، از سکوهای قهرمانی، از نردبان‎های قدرت، نشنیده بود، چگونه می‎توانست از «ابرمرد» (یا ابرانسان) سخن به میان بیاورد؟ آری می‎توان به این پاسخ‎ها بسنده کرد، اما خوار شمردن رمه‎ها و مگسان بازار و غوغای آن‎ها، چنان‎که در «چنین گفت زردشت» می‎بینیم، چیزی است و پیش‎گویی دائرمدار شدن توده‎ها در تمام ساحات حیات بشری، چیزی دیگر. نیچه چگونه می‎توانست دائرمدار شدن رمه‎هارا پیش‎گویی کند؟ می‎توان به این پرسش سمج چنین پاسخ داد: همان‎گونه که چیرگی نیست‎انگاری و عمر 200 ساله آن را پیش‎گویی کرد. اما قصد من این نیست که بر متفکر دردمند آلمانی خرده بگیرم، به‎علاوه صریح‎ترین و دقیق‎ترین پیش‎گویی‎ها درباره دائرمدارشدن فرد منتشر در اخبار و روایات مذهبی وجود دارد و تاکنون در دو سلسله مقاله (نیست‎انگاری و صادق هدایت و سفر به سوی موعود) به آن‎ها پرداخته‎ام. وضوح کلام ایزدیان و آسمانیان (علیهم‎السلام) در باب افراد و جوامع نیست‎انگار آخرالزمان به اندازه‎ای است که گویی با گزارشی مستند از مشاهدات عینی مواجهیم. بنابراین نیازی نیست که از «فیلسوف نیهیلیسم» توقع پیش‎گویی داشته باشیم. سخن بر سر این است که متفکر دردمند آلمانی در دو قرن پس از خود چه می‎دیده و چه تصوری از مناسبات مختلف (در این دو قرن داشته) که با جرأت تمام پیش‎گویی کرده که قرن بیستم و بیست و یکم عرصه سیطره نیست‎انگاری است؟ نیچه که در اغلب آثار خود با تهور تمام به مسیحیت درمی‎پیچد و آن را خوار می‎شمرد، در بخش اول اراده معطوف به قدرت، پس از آن‎که نیست‎انگاری را فروکاسته شدن والاترین ارجمندی‎ها عنوان می‎کند و می‎گوید در نیست‎انگاری هدفی در کار نیست و هیچ پرسشی به پاسخ نمی‎رسد، این پرسش را مطرح می‎کند: «فرضیه اخلاقی مسیحیت چه مزایایی داشت.» و پس از شمردن چهار ممیزه برای آن می‎گوید: «کوتاه سخن آن‎که اخلاق پادزهری عظیم در برابر نیست‎انگاری عملی و نظری به‎شمار می‎رفت.» نیچه از این پادزهر چنان یاد می‎کند که گویی برای همیشه از دست رفته است. نه‎تنها قرون هفدهم و هجدهم، بلکه قرن نوزدهم از هر حیث گواهی می‎داد که قضاوت نیچه در باب اخلاق کاملا درست است و شگفت‎آور این‎که نخستین قرن از دو قرن سیطره نیست‎انگاری، یعنی قرن بیستم، با صراحت و شدتی بسیار فجیع درستی گفتار نیچه را گواهی کرد و نه‎تنها در اروپا بلکه در سراسر جهان. اما نیچه فراتر می‎رود و آن‎جا که علل نیست‎انگاری را برمی‎شمرد، دائرمدار شدن فرد منتشر (رمه، توده، ازدحام‎نویس) را یکی از موجبات ظهور نیست‎انگاری عنوان می‎کند، زیرا رمه که به تعبیر نیچه گونه پست آدمی است «فروتنی را از یاد می‎برد و نیازهای خود را به حدی فرا می‎برد که به آن‎ها ارزش‎های کیهانی و ماوراءالطبیعی نسبت می‎دهد. بدین طریق کل وجود به ابتذال کشیده می‎شود. توده چون فرمان می‎راند، به بی‎مانندان (سرآمدان) آزار می‎رساند، به‎گونه‎ای که اینان ایمان به خود را از دست می‎دهند و نیست‎انگار می‎شوند.» ادامه دارد (انقلابی تند در عربستان/ حیدر رحیم‎پور ازغدی ، هفته نامه پنجره، ش 115) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image