فصل [۳۸]: [علت ارتداد صحابه و عدم استبعاد آن] /

تخمین زمان مطالعه: 64 دقیقه

فصل [۳۸]: [علت ارتداد صحابه و عدم استبعاد آن]


فصل [38]: [علت ارتداد صحابه و عدم استبعاد آن] اى عزیز! استبعاد مکن که چگونه مى شود که جمیع صحابه از حق بر گردند الا قلیلى ، و ایشان در ایام حیات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان و مال خود را در راه حق مى دادند؛ لانا نقول مضافا الى ما سمعت : اءَنْ هولاء کانوا مشرکین لم یسلموا باطنا بل اسلموا ظاهرا، و اما بنو اسرائیل فولدوا مسلمین و کانوا اولاد المسلمین ، و لما غاب موسى علیه السلام عنهم فارتد ثلاثة و ثمانون الفا مِنْهُمْ بعبادة العجل ؛ فهَذَا الفعل لاولاد المشرکین اوقع و امکن . ... زیرا علاوه بر آن چه شنیدى گوییم : آنان سابقا مشرک بودند و باطنا ایمان نیاورده بلکه ایمانشان ظاهرى بود. بنى اسرائیل با این که مسلمان متولد شده بودند و همه مسلمان زاده بودند چون موسى علیه السلام [چهل روز] از آنان غیبت کرد هشتاد و سه هزار نفرشان با پرستش گوساله به کفر بر گشتند؛ پس ارتداد نسبت به مشرک زادگان احتمال وقوع بیشتر داشته و ممکن تر است . و ایضا: اءَنْ بنى اسرائیل لما جاوزوا البحر و راءوا اغراق فرعون و من تبعه قَالَوا: یا موسى اجعل لنا الها کما لهم آلهة .(905) و نیز [این ارتداد بعید نیست زیرا] بنى اسرائیل وقتى از دریا گذشتند و غرق فرعون و پیروانش را دیدند [به قومى رسیدند که بت مى پرستیدند] گفتند: اى موسى براى ما خدایانى قرار ده چنان که اینان را خدایانى است . و ایضا از اخبار بسیار مستفاد مى شود که مخالفت ایشان مر رسول خدا را در حال حیات آن جناب نیز بوده چنان چه در ((غوالى)) از براء بن عازب روایت نموده که اءِنَّهُ قَالَ: خرج رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اصحابه و احرموا بالحج ، فلما قدموا مکة قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : اجعلوا حجکم عمرة . فَقَالَ النَّاس :احرمنا یا رسول الله بالحج ، فکیف نجعلها عمرة ؟ قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : انظروا کیف آمرکم فافعلوا. فردوا علیه القول ، فغضب و دخل المنزل و الغضب فِى وجهه ، فراءته بعض نسائه و الغضب فِى وجهه فقَالَت : من اغضبک ، اغضبه الله تعالى ؟ فَقَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : ما لى و لَا اغضب و انا آمر بالشى ء فلا یتبع ؟(906) او گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با یاران خود از [مدینه] بیرون شدند و احرام حج بستند. چون به مکه رسیدند فرمود: نیت خود را از حج به عمره برگردانید.(907) مردم گفتند: اى رسول خدا ما احرام حج بسته ایم چگونه آن را بدل به عمره نماییم ؟ فرمود: بنگرید هر گونه که شما را دستور مى دهم همانطور عمل کنید. آنان سخن حضرت را رد کردند، حضرت خشمگین شد و در حالى که آثار خشم در چهره مبارک داشتند داخل منزل شدند، یکى از همسران حضرتش ایشان را خشمگین دید، گفت : چه کس شما را به خشم آورده ، خداوند به خشمش آورد؟ فرمود: چرا غضب نکنم در صورتى که من به چیزى فرمان مى دهم و از آن پیروى نمى شود؟ پس هرگاه ایشان در اوامرى که مشتمل بر عبادت است مخالفت نمایند و شفاها امر آن حضرت را مکرر رد نمایند پس در حظوظ نفسانیه و طلب ریاست و نفاذ امر با عدم حضور آن حضرت چه مضایقه دارند؟! قَالَ الله تعالى : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاءن مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ،(908) و قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : و الله لَا ننقلب بعد اءذْ هدانا الله .(909) خداى متعال فرموده : ((محمد جز یک فرستاده نیست که پیش از او نیز فرستادگانى بوده اند، پس آیا اگر بمیرد یا کشته شود به پشت پاشنه هاى خود مى گردید [و به کیفر گذشته مى گرایید]))؟ و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده : به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد برگشت نخواهیم نمود. [و این آیه بر امکان ارتداد دلالت دارد]. و فِى ((الغوالى)): قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : لَا ترجعوا بعدى کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض بالسیف .(910) ثُمَّ قَالَ صاحب ((الغوالى)): هَذَا الحدیث اخبار عَن کفرهم ، لَا اءِنَّهُ نهى ، و یدل على جواز الکفر بعد الایمان)).(911) در کتاب ((غوالى)) آورده است که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده : ((پس از من به کفر باز نگردید که بعضى با شمشیر گردن دیگرى را بزنید)). سپس گوید: ((این حدیث خبر از بازگشت آنان به کفر است نه نهى از آن ، بنابراین دلالت دارد که بازگشت به کفر پس از ایمان آوردن امرى ممکن است)). قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : و اَلَّذِى نَ قاتلوا علیا علیه السلام هم الکفرة ، لانه مع الحق ، و الحق معه .(912) و نیز فرموده : کسانى که با على علیه السلام بجنگند کافرند، زیرا او با حق و حق با اوست . و قَوْله م : اءنّ حزب الصفین و البصرة اجتهدوا اجتهادا خطاء؛ فاسد، لان الاجتهاد المؤ دى بصاحبه الى الکفر لَا یَکوُن اجتهادا یعذر فیه صاحبه . و این که گویند: حزبى که در جنگ صفین و بصره (جمل) شرکت داشتند اجتهاد کردند و در این اجتهاد خطا کردند؛ درست نیست ، زیرا اجتهادى که صاحب خود را به کفر بکشاند اجتهادى نیست که صاحب آن معذور باشد. و فِى ((الغوالى)): بینا رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یخطب یوم الجمعة اءذْ قدم دحیة الکلبى من الشام بتجارة ؛ و کان اءِذَا قدم لم یبق فِى المدینة عاتق الا اتته ؛ و کان اءِذَا قدم یقدم بکل ما یحتاج الیه النَّاس من بر و دقیق و غیره ، ثُمَّ یضرب الطبل لیؤ ذن النَّاس بقدومه ، فیخرج النَّاس فیبایعون منه . فقدم ذات [ذات] جمعة ، و کان قبل اءَنْ یسلم و رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یخطب على المنبر، فخرج النَّاس فَلِم یبق فِى المسجد الا اثنا عشر فَقَالَ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : فلولا هؤ لاء لسوّمت علیهم الحجارة من السماء؛ و انزل الله الایة فِى سورة الجمعه . و فِى روایة اخرى اءِنَّهُ صلى الله علیه و آله و سلم قَالَ: و اَلَّذِى نفسى بیده لو تتابعتم حتّى لَا یبقى منکم احد لسال بکم الوادى نارا.(913) در کتاب ((غوالى)) آورده است که : در این بین که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود، دحیه کلبى با کالاى تجارتى اى از سوى شام وارد شد. و عادت چنین بود که چون دحیه کلبى وارد مى شود هیچ دوشیزه اى نمى ماند جز این که به تماشاى او مى رفت ؛ و چون وارد مى شد انواع نیازمندى هاى مردم از گندم و آرد و سایر چیزها را با خود مى آورد، سپس طبل مى زد تا ورود خود را به مردم اعلام کند، مردم نیز بیرون مى رفتند و از او خرید مى نمودند. وى پیش از آن که اسلام بیاورد روز جمعه اى هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خطبه مى خواند وارد شد، همه مردم بیرون رفتند و جز دوازده نفر کسى در مسجد نماند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((اگر اینان نبودند همانا از آسمان سنگ بر سرشان مى بارید))، و خداوند آیه آخر سوره جمعه را نازل فرمود. و در روایت دیگرى است که : حضرت فرمود: سوگند به کسى که جانم به دست اوست ، اگر شما در پى آنان مى شدید تا هیچکس ‍ شما نمى ماند همانا همه شما با آتش هلاک مى شدید. پس اى عزیز با هوش ! تاءمل نما که هرگاه از براى نفع جزیى دنیوى با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم این معامله را بنمایند پس از براى حب جاه و ریاست عامه با جناب مرتضوى علیه السلام که کینه دیرینه او در دلهاى ایشان کمون داشته و سالها در انتظار فرصت بودند چرا مضایقه مى نمایند؟! پس این که عامه نقل نموده اند که هر یک از خلفاى ثلاثه بذل اموال عظیمه در راه دین نموده اند محض افتراست چنان چه از این حکایت معلوم شد، و از آیه نجوى نیز معلوم است ، چنان چه خاصه و عامه نقل نموده اند که حق تعالى از جهت امتحان ، آیه : یا ایها اَلَّذِى نَ آمنوا اءِذَا ناجیتم الرَّسوُل فقدموا بین یدى نجویکم صدقة (914) را که نازل ساخت هیچ یک از صحابه به غیر از على بن ابى طالب علیه السلام عمل به این آیه ننمود، چنان چه حافظ ابونعیمو سایر مفسرین ذکر نموده اند که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود که : ((آیه اى در قرآن هست که عمل به آن نکرده است کسى پیش از من ، و عمل به آن نخواهد کرد احدى بعد از من ، و آن آیه نجوا است که من یک دینار داشتم و آن را به ده درهم فروختم و هرگاه که خواستم رازى بگویم یک درهم تصدق کردم)).(915) و الحاصل آن حضرت تا ده روز ده درهم را داده با آن حضرت نجوا کرد، و به غیر از او به این آیه احدى عمل ننمود. پس اگر خلفاى ثلاثه را اعتنایى در امر دین بودى در ظرف ده روز عاجز نبودند از این که یک درهم تصدق کنند و با آن حضرت مناجات کنند و خود را مورد عتاب اءاءشفقتم اءَنْ تقدموا بین یدى نجویکم صدقات - الآیة ،(916) در نیاورند. قَالَ العلامة (ره) فِى ((منهاج الکرامة)): ((اما انفاق ابى بکر على رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فکذب ، لانه لم یکن ذا مال ، فَاءِن اباه کان فقیرا فِى الغایة و کان ینادى على مائدة عبدالله بن جدعان بمد فِى کل یوم یقتات به . فلو کان ابوبکر غنیا لکفِى اباه . و کان ابوبکر معلما للصبیان فِى الجاهلیة ، و فِى الاسلام کان خیاطا، و لما ولى امر المسلمین منعه النَّاس من الخیاطة فَقَالَ: انى احتاج الى القوت ؛ فجعلوا له فِى کل یوم ثلاثة دراغهم من بیت المال . و النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم کان قبل الهجرة غنیا بمال خدیجة ، و لم یحتج الى تجهیز الجیوش ؛ و بعد الهجرة لم یکن لابى بکر شى ء البتة . ثُمَّ لو انفق لوجب اءَنْ ینزل فیه قرآن کما نزل فِى على علیه السلام ((هل اتى))(917) و ((اءِنَّمَا ولیکم الله)).(918) و من المعلوم اءَنْ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم کان اشرف من اَلَّذِى نَ تصدق علیهم امیرالمؤ منین علیه السلام و المال اَلَّذِى یدعون انفاقه کان اکثر، فحیث لم ینزل شى ء دل على کذب النقل)).(919) علامه [حلى] در ((منهاج الکرامة)) فرموده : ((اما انفاق ابى بکر بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دروغ محض است ، زیرا وى مالدار نبود، چه پدرش بى نهایت فقیر بود و کارش این بود که بر سر سفره عبدالله بن جدعان بستاند، و اگر ابوبکر پول داشت خرجى پدرش را مى داد. خود ابوبکر نیز در جاهلیت آموزگار کودکان بود، مردم او را از خیاطى باز داشتند، گفت : من به خوراک روزانه ام محتاجم ؛ و آنان از بیت المال روزاءِنَّهُ سه درهم براى او مقرر داشتند. در حالى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیش از هجرت با وجود مال خدیجه بى نیاز بود و احتّى اج به تجهیز جیوش هم پیدا نکرد، و پس از هجرت نیز ابوبکر را مالى نبود [که به ایشان پردازد]. و نیز اگر ابوبکر اتفاقى کرده بود واجب بود که آیه اى از قرآن درباره اش نازل شود چنان چه آیه هل اتى و اءِنَّمَا ولیکم الله درباره على علیه السلام نازل شد.و معلوم است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از کسانى که امیرالمؤ منین علیه السلام بر آنان تصدق نمود اشرف و برتر بود و مالى هم که اینان مدعى هستند ابوبکر بر آن حضرت انفاق نموده بیشتر بوده [بنابراین باید حتما درباره ابوبکر آیه اى نازل مى شد]، و چون آیه اى نازل نشد دلیل است بر این که این نقل دروغ است . قَالَ معاویة لعبد الله بن جعفر:(920) و لئن کان ما تقولون ، لهلکت الامة و رجعت عَن دینها الا انتم اهل البیت و من یَقوُل بقولَکُمْ، و اولئک فِى النَّاس قلیل ، فاقبل عبدالله بن عباس على معاویة فَقَالَ: قَالَ الله عزّ و جل : و قلیل من عبادى الشکور،(921) و ما اکثر النَّاس و لو حرصت بمومنین ،(922) و قَالَ داود علیه السلام : الا اَلَّذِى نَ آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم .(923) و ما تتعجب من ذَلِکَ یا معاویة و اعجب من امرنا امر بنى اسرائیل : اءنّ السحرة قَالَوا لفرعون : اقض ما اءَنْتَ قاض ،(924) فامنوا بموسى و صدقوه ، ثُمَّ سار بمن اتبعه من بنى اسرائیل و هم یصدقون بموسى و التورات مقرین بدینه ، فاقطعهم البحر و اراهم العجائب ، و مروا حین قطعوا البحر باصنام تعبد، فقَالَوا: هَذَا الهکم و اله موسى ؛(925) ثُمَّ قَالَ لهم بعد ذَلِکَ: ادخلوا الارض المقدسة اَلَّتِى کتب الله لَکُمْ(926) فکان من جوابهم ما قص الکتاب ، فَقَالَ موسى علیه السلام : رب انى لَا املک الا نفسى و اخى فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین .(927) ثُمَّ قَالَ: فلا تاءس على القوم الفاسقین .(928) معاویه به عبدالله بن جعفر گفت : اگر آن چه شما مى گویید درست باشد، همانا همه امت به هلاکت رسیده و از دین خود برگشته به جز شما خاندان و کسانى که با شما هم عقیده اند و آنان اندکى از مردم اند. عبدالله بن معاویه رو کرد و گفت : خداى بزرگ فرموده : ((و اندکى از بندگان من شاکرند)) و ((بیشتر مردم ایمان نمى آورند هر چند تو حریص به ایمان آن ها باشى)) و داود علیه السلام فرمود: ((... مگر آنان که ایمان آورده و عمل شایسته کرده اند، و آنان اندک اند)). اى معاویه تو چه تعجبى از این دارى و حال آن که داستان بنى اسرائیل از داستان ما عجیب تر است : ساحران به فرعون گفتند: ((هر چه در نظر دارى بکن))، و به موسى علیه السلام ایمان آورده و تصدیقش نمودند، سپس آن حضرت با آن عده از بنى اسرائیل که از او پیروى کردند - در حالى که موسى و تورات را تصدیق نموده و به دین او گردن نهاده بودند - حرکت کرد، پس از آن که آنان را از دریا عبور داد و عجائب و شگفتى هایى را به آنان نمایاند، با این حال وقتى از دریا عبور نمودند گذرشان بر بتهایى افتاد که که پرستیده مى شدند، پس گفتند [به یکدیگر]: ((این خداى شما و خداى موسى است)).(929) موسى علیه السلام پس از آن به ایشان گفت : ((به سرزمین مقدسى که خداوند براى شما مقرر فرموده داخل شوید)) و در جواب چیزى نگفتند که قرآن کریم بازگو کرده است .موسى علیه السلام در نهایت گفت : ((پروردگارا من جز خود و برادرم را مالک نیستم ، پس میان من و گروه فاسقین جدایى افکن))، سپس خداوند فرمود: ((پس بر گروه فاسقین تاسف مخور)). فما اتباع هَذِهِ الامة رجلا اطاعوه و اتبعوه ، لهم سوابق مع رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مقرین بدین محمد صلى الله علیه و آله و سلم و بالقرآن حملهم (930) الحسد و الکفر اءَنْ خالفوا امامهم و ولیهم باعجب من قوم صاغوا من حلیهم عجلا ثُمَّ عکفوا علیه یعبدونه و یسجدون له و یزعمون اءِنَّهُ رب العالمین ، فاجمعوا علیه سوى هارون ؛ و قد بقى مع صاحبه اَلَّذِى هو بمنزلة هارون من موسى اهل بیته کلهم و سلمان و ابوذر و مقداد و الزبیر، ثُمَّ رجع الزبیر و ارتد. بنابراین پیروى این امت از مردى که او را اطاعت و پیروى نمودند در حالى که سوابقى با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم داشتند و به دین آن حضرت و قرآن معترف بودند ولى حسد و کفر آنان را واداشت تا با پیشوا و سرپرست خود مخالفت ورزند، شگفت انگیزتر از قومى نیست که با دست خود گوساله اى از زیورآلات خویش ساختند سپس سر در عبادت او نهادند و به او سجده کردند به این پندار که او پروردگار جهانیان است ! به جز هارون ، همگى بر این امر اتفاق داشتند. در صورتى که در این امت ، با یار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که نسبتش با آن حضرت نسبت هارون به موسى بود همه خاندانش و نیز سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر پایدار ماندند، و تنها زبیر از آن حضرت بازگشت و ارتداد پیدا کرد. تعجب یا معاویة اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سمى الائمة بغدیر خم و فِى غیر موطن یحتج علیهم و یامرهم بطاعتهم ، و بعث رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم جعفرا الى مؤ نة فَقَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : ولیت علیکم جعفرا، فَاءِن هلک جعفر بن ابى طالب فزید بن حارثة ، فَاءِن هلک زید فعبدالله بن رواحة . فقتلوا جمیعا؛ ثُمَّ یترک امته لَا یبین لهم من خلفاؤ ه بعده و یامرهم باتباع غیرهم و اعلمهم بکتاب الله و سنة نبیهم ، و یترکهم یختارون لانفسهم ! اذن لکان رایهم لانفسهم اهدى لهم و ارشد من رایه و اختیاره لهم . و ما رکب القوم ما رکبوا الا بعد البینة و الحجة ، ما ترکهم رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى عمیاء و لَا شبهة .(931) اى معاویه از این تعجب نما که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در غدیر خم امامان را نام برد، و در موارد بسیارى بر امت خویش [بدین وسیله] احتجاج مى نمود و امت را به اطاعتشان دستور مى داد، و نیز جعفر [بن ابى طالب] را به موته فرستاد و فرمود: جعفر را امیرا شما ساختم ، اگر جعفر بن ابى طالب هلاک شد زید بن حارثه ، و اگر زید نیز به هلاکت رسید، عبدالله بن رواحه امیر باشد، سپس همگى کشته شدند؛ سپس امت خود را رها ساخته خلفاى پس از خود را بر ایشان بیان نکند و آنان را به پیروى دیگران و غیر اعلم به کتاب خدا و سنت پیامبرشان فرمان دهد، و آنان را به خود واگذارد که براى خویش خلیفه برگزینند! در این صورت راءى و نظر آنان براى خود هدایت بخش تر و رشد آورنده تر از راءى و گزینش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى آنان خواهد بود. آرى قوم هر چه کردند پس از دلیل روشن و اتمام حجت بود، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آنان را در کورى و شبهه رها ننمود)). و ایضا اءَنْ على بن ابى طالب علیه السلام کان اولهم اسلاما و اعظمهم عناء فِى الجهاد فِى سبیل الله و مبارزة الاقران و وقایته لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بنفسه ، و اءِنَّهُ لم ینزل برَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شدیدة الا قدّمه و معرفة بفضله ، و اءِنَّهُ اعلمهم بکتاب الله و سنة نبیه صلى الله علیه و آله و سلم ، و اءِنَّهُ احبهم الى رسول الله ، و اءِنَّهُ کان له کل یوم و لیلة خلوة و دخلة الیه ، اءِذَا ساله اعطاه ، و اءِذَا سکت ابتداه ، و اءِنَّهُ لم یحتج الى احد بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى علم و لَا فقه ، و اءنْ جمیعهم کانوا یحتاجون الیه ، و اءنْ له من السوابق و المناقب و ما انزل الله فیه من القرآن ما لیس لاحد مِنْهُمْ، و اءِنَّهُ اجودهم احد مِنْهُمْ الى خیر، و لم یؤ مر رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم احدا قط علیه ، و لم یتقدم احد امامه فِى صلاة قط، و قد کان رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم استعمل اسامة على جیش و عقد له فِى ذَلِکَ الجیش ابابکر و عمر، فَقَالَ له واحد منهما: لَا ینتهى یستعمل علینا هَذَا الصبى العبد؛ لان اسامة کان مولى لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم . و نیز على بن ابى طالب علیه السلام اولین مسلمان بود، رنج و تعب او در جهاد فِى سبیل الله و مبارزه با دلاوران کافر و پاسدارى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رخ نداد جز این که او را پیش انداخت از روى اطمینان به او و شناختى که از فضل او داشت ، او داناترین آن ها به کتاب خدا و سنت پیامبر بود، نزد رسول خدا از همه محبوبتر بود، هر روز و هر شب با پیامبر خلوت داشت و بر آن حضرت وارد مى شد، چون پرسش مى کرد پاسخش مى گفت ، و چون سکوت مى نمود خود ابتدا مى فرمود، پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در زمینه علم و فقه به هیچ کس نیاز پیدا نکرد و حال آن که همه آنان نیازمند وى بودند، او را از سوابق و مناقب و آیاتى که خداوند درباره اش نازل فرموده آن قدر هست که احدى از آنان را نیست ، از همه بخشنده تر و سخى النفس تر بود، در هیچ یک از خصال نیک نظر و شبیه نداشت ، هیچ کدام در زمینه هر گونه خیرى از او پیشى نجستند، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم احدى را بر او امیر نساخت و هیچ کس در نماز پیشواى او قرار نگرفت ، در صورتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اسامه را امیر لشکرى نمود و ابوبکر و عمر را تحت پرچم وى قرار داد، که هر یکى گفتند: پیامبر دست بر نمى دارد تا این که این کودک زر خرید را بر ما امارت مى بخشد؛ چه اسامه [پسر زید] آزادشده رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود. اقول : تصدیق ما قَالَه ابن عباس - رحمه الله - ما فِى ((الکافى)) عَن الصادق ، عَن ابیه ، عَن جده صلى الله علیه و آله و سلم فِى قَوْله : ((یعرفون نعمة الله ثُمَّ ینکرونها))(932) قَالَ: لما نزلت آیة ((اءِنَّمَا ولیکم الله و رسوله و اَلَّذِى نَ آمنوا اَلَّذِى نَ یقیمون الصلوة و یؤ تون الزکوة و هم راکعون))(933) اجتمع نفر من اصحاب رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى مسجد المدینة فَقَالَ بعضهم لبعض : ما تقولون فِى هَذِهِ الایة ؟ فَقَالَ بعضههم : اءنْ کفرنا بهذه الایة نکفر بسایرها، و اءنْ آمنا فَاءِن هَذِهِ ذل حین یسلط علینا ابن ابى طالب ، فقَالَوا: قد علمنا اءنّ محمدا صلى الله علیه و آله و سلم صادق فیما یَقوُل ، و لکن نتولاه و لَا نطیع علیا فیما امرنا. قَالَ: فنزلت هَذِهِ الآیة : ((یعرفون نعمة الله ثُمَّ ینکرونها)) یعنى یعرفون ولایة على علیه السلام و اکثرهم الکافرون بالولایة .(934) من گویم : گواه درستى سخن ابن عباس حدیثى است که در ((کافى)) از امام صادق ، از پدرش ، از جدش علیهم السلام درباره این آیه : ((نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انکار مى کنند)) وارد شده است که فرمود: چون آیه : ((جز این نیست که ولى و سرپرست شما خداوند و رسول او و مومنانى هستند که نماز را به پار مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند)) نازل شد، تنى چند از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مسجد مدینه گرد آمده بعضى به بعض دیگر گفتند: نظر شما درباره این آیه چیست ؟ بعضى گفتند: اگر به این آیه کفر ورزیم به سایر آیات کافر شده ایم ، و اگر به آن ایمان آوریم همانا این سرشکستگى است که پسر ابى طالب بر ما مسلط شود، پس گفتند: ما مى دانیم که محمد صلى الله علیه و آله و سلم در گفتار خود صادق است ، ما او را سرپرست خود مى گیریم ولى از دستوارت على اطاعت نمى کنیم . فرمود: پس این آیه نازل شد که : ((نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انکار مى کنند)) یعنى ولایت على علیه السلام را مى شناسند ولى بیشترشان به ولایت کفر مى ورزند. و تصدیق ذَلِکَ ایضا ما قَالَه الطبرسى - رحمه الله - فِى کتاب ((اسرار الاقامة)) حیث اءنْ یزید - لعنة الله - یَقوُل بعد قتل الحسین علیه السلام و اصحابه و اقربائه : لیت اشیاخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل فاهلوا و استهلوا فرحا ثُمَّ قَالَوا یا یزید لَا تشل لست من خندف اءن لم انتقم من بنى احمد ما کان فعل لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لَا وحى نزل (935) و گواه این مطلب آن است که طبرسى (ره) در کتاب ((اسرار الامامة)) فرموده که : یزید - لعنة الله - پس از کشتن حسین علیه السلام و اصحاب و خویشان حضرتش اشعارى گفت که ترجمه اش این است : ((اى کاش بزرگان و اجداد من که در بدر کشته شدند، جزع و بیتابى خزرج را از ضرب نیزه ها شاهد بودند. تا غریو شادى بر مى کشیدند و مى گفتند: اى یزید دست مریزاد. من از طایفه خندف نیستم اگر انتقام نکشم ، از فرزندان احمد به خاطر کارهایى که کرده است . هاشم با ملک و سلطنت بازى کرد و گرنه ، نه خبرى در کار است ونه وحیى نازل شده است)). و فِى ((منهاج السائرین)): ((اختلف النَّاس بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و تعددت آرائهم بحسب تعدد اهوائهم ، فبعضهم طلب الامر لنفسه من غیر حق و تابعه اکثر النَّاس ‍ طلبا لِلدُّنیا کما اختار عمر بن سعد ملک الرى ایاما یسیرة لما خیر بینه و بین قتل الحسین علیه السلام مع علمه بان فِى قتله اَلْنَّار، و اخبر بذلک فِى شعره حیث قَالَ: دعانى عبیدالله من بعد قومه الى خطة فِیهَا اخرجت الحسینى فو الله لَا ادرى و انى لواقف افکر فِى امرى على خطرین ءاءترک ملک الرى و الرى منیتى ام اصبح ماثوما بقتل حسین و فِى قتله اَلْنَّار اَلَّتِى لیس دونها حجاب ولى فِى الرى قرة عین (936) و در ((منهاج السائرین)) گوید: ((مردم پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اختلاف کردند، و نظریات آنان بنا به تعداد خواسته هاشان متعدد بود، بعضى حکومت را به ناحق براى خود خواست و بیشتر مردم نیز به خاطر دنیاطلبى به دنبال او افتادند، چنان که عمر بن سعد چون میان حکومت رى و کشتن امام حسین علیه السلام مخیر شد حکومت چند روزه ناچیز رى را برگزید با آن که مى دانست با کشتن آن حضرت دچار آتش خواهد شد، و از این آگاهى خود در شعرش خبر داده است ، آن جا که گفته : ((عبیدالله پس از قوم خود مرا فراخواند براى حکومت سرزمینى که علیه حسین شورش کرده اند. به خدا سوگند نمى دانم چه کنم ، و دست نگه داشته ، در کار خود که بر دو خطر بزرگ قرار گرفته مى اندیشم ، آیا حکومت رى را رها کنم ، که رى آرزوى من است ؟ یا این که با کشتن حسین خود را گناهکار سازم ؟ کیفر کشتن حسین آتشى است که آن را حاجب و مانعى نیست ، و در عین حال حکومت رى مایه خنکى و روشنى چشم من است .)) هَذَا حال ملوکهم و اصحاب رسولهم ، و اما علماؤ هم فقد ذکر الغزالى و المتوکل و کانا امامین للشافعیة : اءنْ تسطیح القبور هو المشروع ، لکن لما جعلته الرافضة شعارا لهم عدلنا الى التسنیم .(937) این حال ملوک و اصحاب رسول آن هاست ، و اما عالمان آن ها: غزالى و متوکل که از پیشوایان شافعیانند گفته اند: ((صاف و هموار ساختن قبرها کار مشروعى است ، ولى چون رافضیان این را شعار خود ساخته اند ما به بر آمده ساختن قبرها عدول کرده ایم .)) و ذکر الزمخشرى و کان من ائمة الحنفیة فِى تفسیر قَوْله تعالى : هو اَلَّذِى یصلى علیکم و ملائکته : اءِنَّهُ یجوز بمقتضى هَذِهِ الایة اءَنْ یصلى على آحاد المسلمین ، لکن لما اتخذت الرافضة ذَلِکَ فِى ائمتهم منعنا.(938) و زمخشرى که از پیشوایان حنفیان است در تفسیر آیه ((اوست که بر شما درود مى فرستد و نیز فرشتگان او)) گوید: ((به مقتضاى این آیه جایز است که بر هر یک از مسلمانان درود فرستد، ولى چون رافضیان این روش را در مورد امامان خود پیش گرفته اند ما از آن منع مى کنیم .)) و قَالَ مصنف ((الهدایة)) من الحنفیة : اءنّ المشروع النختم فِى الیمین ، لکن لما اتخذته الرافضة عادة جعلنا التختم فِى الیسار.(939) و مصنف ((هدایه)) که حنفِى مذهب است گوید: ((مشروع آن است که انگشتر به دست راست کنند، ولى چون رافضیان این را عادت خود ساخته اند ما انگشتر را به دست چپ مى کنیم)). و امثال ذَلِکَ کثیرة . فانظر ایها المصنف الطالب للحق کیف یغیرون الشریعة و یبدلون الاحکام اَلَّتِى ورد [بها] الاخبار عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم اَلَّذِى [هو] صاحب الشریعة ، و یذهبون الى ضد الصواب ، مع اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ: کل بدعد ضلالة ، و کل ضلالة مصیرها الى اَلْنَّار.(940) و امثال این ها بسیار است . اى مصنف حق جو بنگر که چگونه شریعت را تغییر مى دهند و احکامى را که اخبار فراوانى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که صاحب شریعت است درباره آن ها رسیده ، دگرگون مى سازند و به ضد صواب و درستى مى گرایند، با آن که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((هر بدعتى گمراهى است ، و هر گمراهى اى بازگشتش به آتش ‍ است)). و فِى کتاب ((المناقب فِى مناقب آل ابى طالب علیهم السلام)): (( اءنّ ابن عباس روى ثلاثة و ثالثین الف حدیث عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم فِى حق على علیه السلام ، فلما علمت الصحابة بها قَالَوا: فربما یسمعها العامة و یقدموه علیهم او یسوء الظن بهم ، ففردوا جماعة قلائل البضایع فِى الدین کاءبى هریرة و انس حتّى افتروا على النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ فیهم کذا و کذا، و بذلوا لهم فِى کل حدیث دینارا، حتّى یقَالَ: اءنّ اباهریرة افترى اربعمائة حدیث فِى شاءن ابى بکر. و امر معاویة اءِنَّهُ نادى مناد: اءنّ من روى حدیثا فِى حق على یقتل فِى الحال و یسرى اولاده و ینهب ماله . و حکموا الف شهر باءن من یسمى ولده علیا او یذکر علیا علیه السلام یقتل . روى اءَنْ عالما ذکر علیا فِى منبر دمشق ، و انهى ذَلِکَ بعبد الملک بن مروان فامر بقطع لسان ذَلِکَ العالم ، و قَالَ: عجبا اءنّ اسم على بقى فِى خواطر الخلایق و ما نسوه ! و افشوا اباتراب و یعنون به علیا علیه السلام ، و فِى اللعن یلعنون اباتراب)).(941) در کتاب ((مناقب آل ابى طالب علیهم السلام)) آورده است که : ((ابن عباس سى و سه هزار حدیث از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حق على علیه السلام روایت نمود، و چون صحابه بدان پى بردند گفتند بسا ممکن است عموم مردم آن ها را بشنوند و آن حضرت را بر ما ترجیح دهند یا به ما سوءظن پیدا کنند، لذا گروهى بى مایگان در دین مثل ابى هریره و انس را برانگیختند تا احادیثى به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نسبت دادند که درباره آن ها چنین و چنان فرموده ؛ و در برابر هر حدیث یک دینار به آنان صله دادند تا آن جا که گفته مى شود: ابوهریره چهارصد حدیث درباره ابى بکر جعل کرد. و معاویه دستور داد که جارچى صدا زند: هر که درباره على حدیثى نقل کند در همان لحظه کشته خواهد شد، و فرزندانش اسیر شده و مالش به تاراج خواهد رفت . و مدت هزار ماه حکم کردند که هرکس فرزند خود را ((على)) بنامد یا نام على را بر زبان آورد کشته مى شود. و روایت است که عالمى بر منبر دمشق على را یاد کرد، این خبر به عبدالملک بن مروان رسید، دستور داد زبان او را ببرند، و گفت : شگفتا! نام على هنوز در خاطر خلایق باقى مانده و آن را فراموش ‍ نکرده اند! و نام ((ابوتراب)) را که کنیه على علیه السلام بود منتشر ساختند و در لعن بدین نام لعن مى کردند)). و فِى کتاب ((اسرار الامامة)): ((لما آل نوبة الامارة الى عمر بن عبد العزیز تفکر فِى معاویة و اولاده و لعنه علیا علیه السلام و قتل اولاده من غیر استحقاق ، فلما اصبح احضر الوزراء فَقَالَ: رایت البارحة اءَنْ هلاک آل ابى سفیان بمخالفتهم العترة ، و خاطر ببالى اءَنْ ارفع لعنهم ، و قَالَ وزراؤ ه : الراى راءى الامیر. فلما صعد المنبر یوم الجمعة قام الیه ذمى متمول و استنکح منه بتنه ؟ قَالَ عمر: اءِنَّکَ عندنا کافر، لَا تحل بناتنا للکافر. فَقَالَ الذمى : فَلِم زوّج نبیکم بنته فاطمة من الکافر على بن ابى طالب ؟ فصاح علیه عمر فَقَالَ: من یَقوُل اءنّ علیا کافر؟ فَقَالَ الذمى : اءنْ لم یکن على کافرا فَلِم تلعنونه ؟ فتخجل عمر و نزل و کتب الى قاضى بلاد الاسلام : اءنّ امیرالمؤ منین عمر بن عبدالعزیز رفع لعن على علیه السلام لان ذَلِکَ کان بدعة و ضلالة . و در کتاب ((اسرار الامامة)) آمده است که : ((چون نوبت حکومت به عمر بن عبدالعزیز رسید در مورد معاویه و اولادش و این که على علیه السلام را لعن مى کنند و اولاد آن حضرت را بدون استحقاق به قتل مى رسانند، اندیشید، چون صبح شد وزیران را احضار کرد و گفت : دیشب به خواب دیدم که هلاک آل ابى سفیان در مخالفت با خاندان پیامبر است . و به نظرم رسیده که لعن آن ها را بر دارم . وزیران گفتند: راءى راءى امیر است . روز جمعه که براى خواندن خطبه به منبر رفت یک نفر ثروتمند ذمى به پا خاست و دختر او را خواستگارى نمود. عمر گفت : تو نزد ما کافرى و دختران ما براى کافران حلال نیستند.ذمى گفت : پس چرا پیامبرتان دخترش را به على بن ابى طالب کافر داد؟ عمر فریاد زد و گفت : چه کسى مى گوید على کافر است ؟ ذمى گفت : اگر على کافر نبود پس چرا او را لعن مى کنید؟ عمر شرمنده شد و از منبر فرود آمد و به قاضیان کشورهاى اسلامى نوشت که : امیرمؤ منان عمر بن عبدالعزیز لعن على علیه السلام را برداشت ، زیرا این کار بدعت و گمراهى بوده است . و امر القواد خمسمائة شجعان حتّى لبسوا السلاح تحت ثیابهم فِى جمعة اخرى ، و صعد المنبر - و کان عادتهم لعنه علیه السلام آخر الخطبه - فلما خرج من الخطبة قَالَ: اءنّ الله یَاءمَر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى [حقه] و ینهى عَن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلَکُمْ تذکرون ،(942) مقام اللعن و نزل . فصاح القوم من جوانب المسجد: کفر امیرالمؤ منین ؛ و حملوا علیه لیقتلوه ، فنادى القواد فصاح بهم حتّى اظهروا الاسلحة و خلصوه من ایدیهم ، و التجاء باعانة القواد الى فصره . فصارت قراءة هَذِهِ الایة سنة فِى آخر الخطبة . و تفرق النَّاس قایلین : غیّرت السنة ، ابدلت السنة . فاستفتى النَّاس عَن هَذِهِ المسالة من ابى حنیفة و الشافعى ، فکتبا بان الوضع بدعة و الرفع کان سنة لازمة)).(943) در جمعه بعد به پانصد تن از شجاعان نظامى دستور داد که در زیر لباس سلاح به تن کنند و در ملس حاضر شوند. وى به منبر رفت ، و عادت آنان این بود که در آخر خطبه آن حضرت را لعن مى کردند، او چون از خطبه فارغ شد به جاى لعن این آیه را خواند: ((خداوند به عدل و نیکى و پرداختن حق خویشان و نزدیکان فرمان مى دهد، و از فحشاء و منکرات و ستم نهى مى نماید، باشد که تذکر یابید))، و از منبر فرود آمد. مردم از اطراف مسجد فریاد بر آوردند که : امیرمؤ منان کافر شد. و بر او یورش آوردند که او را بکشند، عمر نظامیان را صدا زد، همگى اسلحه ها را بیرون کشیده آورا از دست مردم خلاص کردند، و به کمک آنان به قصر خود پناهنده شد. از آن روز به بعد قرائت این آیه در آخر خطبه جمعه سنت شد. مردم پراکنده شدند در حالى که مى گفتند: سنت تغییر یافت ، سنت تبدیل یافت ؛ و از ابوحنیفه و شافعى در مورد این مساءله استفتا کردند و آندو در پاسخ نوشتند: قرار لعن بدعت بود و برداشتن آن سنتى است که عمل بدان لازم است)). و فِى کتاب ((اسرار الامامة)): ((و فِى الشام قبائل مکرون معظمون یحمل اءِلَیْهِم المبرات و المصدقات ، مِنْهُمْ بنوالسنان اولاد من رفع الرمح اَلَّذِى کان علیه راءس الحسین علیه السلام . و مِنْهُمْ بنو الطشت و هم اولاد اللعین اَلَّذِى وضع راءس الحسین علیه السلام فِى الطشت و حمله الى بین یدى یزید اللعین . و مِنْهُمْ بنو اللعن و هم اولاد من رکض الخیل على جسد الحسین علیه السلام فِى کربلاء و اخذوا من لک النعل نعالا(944) و یخلطون بمثله و یعلقون حلقة منه على ابواب الدور تفالا و تیمنا و تبرکا بها. و مِنْهُمْ بنو المکبرین ، و هم اولاد من کبّر یوم دخول راءس ‍ الحسین علیه السلام فِى الشام . ومنهم بنو الفروج و هم اولاد من ادخل راءس الحسین علیه السلام فِى درب مفروج . و مِنْهُمْ بَنُو القضیب و هم اولاد من حمل القضیب الى یزید - علیه اللعنة - یضرب ثنایا الحسین علیه السلام . و مِنْهُمْ بنوالفتح و هم اولاد من قراء سورة ((انا فتحنا)) بشارة لفتح یزید.(945) در کتاب ((اسرار الامامة)) گوید: ((در شام قبائلى هستند که مورد اکرام و احترام فراوان قرار دارند و میراث و صدقات براى آنان برده مى شود. گروهى ((بنوسنان)) نام دارند و آن ها اولاد کسى هستند که نیزه اى را که سر امام حسین علیه السلام بر آن قرار داشت بلند کرده بودند. گروهى دیگر ((بنوطشت)) نامیده مى شوند و آنان اولاد مرد ملعونى هستند که سر مبارک حسین علیه السلام را در طشت نهاد و در مقابل یزید قرار داد. گروهى دیگر ((بنونعل)) هستند و آنان اولاد کسانى اند که در کربلا اسب بر جسد حسین علیه السلام تاختند، و از روى آن نعل نعل هاى دیگرى ساخته ، با نعلهاى دیگر آمیختند و هر یک حلقه اى از آن نعل ها را به خاطر فال نیک و تیمن و تبرک بر در خانه هاشان آویختند.(946) گروهى دیگر ((بنومکبرین))اند و آنان اولاد کسانى اند که هنگام وارد ساختن سر حسین علیه السلام به شام فریاد تکبیر بر آوردند. گروهى دیگر ((بنو فروج))اند و آنان اولاد کسى هستند که سر حسین علیه السلام را در ((درب فروج)) در شام داخل ساخت . گروهى دیگر ((بنوقضیب))اند و آنان اولاد کسى هستند که چوب خیزران را براى یزید آورد که با آن بر دندان هاى مبارک حسین علیه السلام مى زد. و گروهى دیگر ((بنوح فتح)) هستند و آنان اولاد کسانى هستند که سوره فتح را به جهت مژده پیروزى یزید قرائت کردند.)) فَهَوُلاء هم اَلَّذِى نَ قَالَ الله تعالى : و لَئِن اتیت اَلَّذِى نَ اوتوا الکتاب بکل آیة ما تبعوا قبلتک و ما اءَنْتَ بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض ،(947) و ما قبلوا من الله تعالى مناقب على علیه السلام فِى ثلاث مائة آیة و لَا من رسوله فِى ثلاثین الف حدیث ؛ قَالَ تعالى : و کاین من آیة فِى السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون .(948) فاءِذَا یقبلوا من الله و لَا من رسوله صلى الله علیه و آله و سلم فیما تقدم فکیف یقبلون من عالم ؟ ساءل سائل علیا علیه السلام ، فَقَالَ: سل متفقها لَا متعندا. فاءِذَا سمع یعاند لَا یقبل الحجة ، لان الحجة عنده حینئذ کالعسل عند الصفراوى فیَکوُن مرا. آرى اینان کسانى اند که خداى متعال فرموده : ((و اگر گروهى هر آیه را براى اهل کتاب بیاورى از قبیله تو پیروى نمى کنند، و تو نیز قبله آنان را پیرو نیستى ، و خود آنان (یهود و نصارى)) نیز تابع قبله یکدیگر نیستند)). اینان مناقب على بن ابى طالب علیه السلام را از خداوند در سیصد آیه از قرآن ، و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در سى هزار حدیث نپذیرفتند؛ خداوند فرموده : ((چه بسیار نشانه هایى در آسمان ها و زمین وجود دارد که اینان بر آن ها گذر مى کنند ولى از آن ها روگردانند)). و هرگه که در گذشته از خدا و رسولش نپذیرفته اند چگونه از یک عالم مى پذیرند؟! مردى از على علیه السلام پرسشى کرد، حضرت فرمود: براى فهمیدن بپرس نه از روى عناد و دشمنى ، چه هرگاه بشنود و عناد ورزد حجت را نمى پذیرد، زیرا حجت نزد معاند مانند عسل براى شخص صفرادار است که براى او بسیار تلخ مى نماید. عجبا! اءِنَّهُم یَقوُلوُن : اءنّ اهل الردة على ابوبکر حلت اموالهم و سبى ذراریهم و قتل رجالهم ، لما اءَنْ ابابکر بعث خالدا لقتل بنى حنیفة ، و کان بین خالد و مالک بن نویرة امیرهم عداوة ، فقتلهم جمیعا فِى الرکوع و السجود، و زنى خالد بامراءته ، و جمیع الصحابة اَلَّذِى نَ کانوا معه زنوا فِى تِلْکَ اللیلة ، و لقّب خالدا سیف الله ؛ و کانوا یَقوُلوُن اءنّ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم امرنا اءَنْ نصرف حقوق اموالنا فِى صلحآء قومنا؛ و الخلافة لبنى هاشم لَا لک یا ابن ابى قحافة ؛ و لم یعرف ابوبکر اءَنْ مانع الزکاة بالتاویل لَا یقتل ؛ و تاسف ابوبکر فِى آخر عمره على قتله ، و اءِنَّکَر عمر على ابوبکر فِى ذَلِکَ و رد السبایا ایام خلافته ، و جلد خالدا لزنائه بامراءة مالک . شگفتا! اینان میگویند اهل رده که از دادن زکات به ابى بکر خوددارى کردند به غنیمت گرفتن اموال و اسیر نمودن اولاد و کشتن مردانشان حلال است ، چه ابوبکر خالد را براى کشتن بنى حنیفه فرستاد، و میان خالد و امیرا آنان مالک بن نویره سابقه دشمنى وجود داشت ، و خالد هم را که در حال رکوع و سجود بودند کشت و با زن مالک زنا کرد و همه صحابه اى که با او شرکت داشتند در آن شب با زنان آن قبیله زنا نمودند، و خالد را ((شمشیر خدا)) لقب داد، در حالى که آن قبیله مى گفتند: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ما دستور فرموده که حقوق مالى خود را میان صالحان قوم خود به مصرف برسانیم ، و خلافت از آن بنى هاشم است نه از آن تو اى پسر ابى قحافه (ابوبکر)؛ و ابوبکر ندانست که کسى که تاویلا مانع الزکات است نه ظاهرا مستحق کشتن نیست ! لذا ابوبکر در آخر عمرش بر کشتن مالک تاءسف مى خورد، و عمر در این کار بر ابوبکر اعتراض کرده و در ایام خلافتش اسیران را به شهر خودشان باز گرداند و بر خالد به خاطر زنا با همسر مالک حد جارى ساخت . و فِى ((الکافى)) عَن ابى جعفر علیه السلام قَالَ: لما اخذ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بید على علیه السلام یوم الغدیر صرخ ابلیس فِى جنوده صرخة ، فَلِم یبق مِنْهُمْ احد فِى بر و لَا بحر الا اتاه ، فقَالَوا: یا سیدهم و مولاهم ماءِذَا دهاک ؟ فما سمعنا لک صرخة اوحش من صرختک هَذِهِ! فَقَالَ لهم : فعل هذ النَّبِى فعلا اءنْ تم له لم یعص الله ابدا. فقَالَوا: یا سیدهم اءَنْتَ کنت لادم من قبل . فلما قَالَ المنافقون : اءِنَّهُ ینطق عَن الهوى ، و قَالَ احدهم لصاحبه : اما ترى عینیه تدوران فِى راءسه کاءِنَّهُ مجنون - یعنون رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - صرخ ابلیس صرخة بطرب فجمع اولیاءه ثُمَّ قَالَ: اما علمتم انى کنت لادم من قبل ؟ قَالَوا: نعم ، قَالَ: اما آدم نقض العهد و لم یکفر بالرب ، و هؤ لاء نقضوا العهد و کَفَروُا بالرسول صلى الله علیه و آله و سلم . فلما قبض رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اقام النَّاس غیر على علیه السلام لبس ابلیس تاج الملک و نصبر منبرا و قعد فِى الثویة و جمع خیلة و رجله ثُمَّ قَالَ لهم : اطربوا لَا یطاع الله حتّى یقوم الامام . ثُمَّ قَالَ ابوجعفر علیهماالسلام : کان تاءویل هَذِهِ الآیة لما قبض رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، و الظن من ابلیس حین قَالَوا لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اءِنَّهُ ینطق عَن الهوى ، فظن بهم ظنا فصدّ قوا ظنّه .(949) در ((کافى)) از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که : ((چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز غدیر دست على علیه السلام را گرفت [و به مردم معرفِى کرد] ابلیس در میان لشکریانش فریادى کشید که هیچ یک از آنان در خشکى و دریا نماند جز این که نزد او حاضر شدند و گفتند: اى سرور و مولاى ما، چه مصیبتى برایت رخ داده است که ما تا به حال چنین فریادى از تو نشنیده ایم ؟ گفت : این پیامبر کارى کرده که اگر به پایان رسد خداوند هرگز معصیت نخواهد شد. گفتند: اى سرور ما تو همانى که پیش از این آدم را فریفتى ! و چون منافقان گفتند: ((پیامبر به دلخواه خود سخن مى گوید)) و یکى از آن ها به رفیقش گفت : ((دو چشم او (پیامبر) را نمى بینى که در سرش مى گردد و مثل دیواءِنَّهُ شده است ؟)) در این جا ابلیس فریادى از شادى بر کشید و همه دوستان خود را گرد آورد و گفت : آیا ندانستید که من سابقا آدم را فریفتم ؟ گفتند: چرا. گفت : ((آدم پیمان را شکست ولى به پروردگار کافر نشد، و اینان پیمان را شکستند و به رسول خدا کافر شدند)). و چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در گذشت و مردم غیر على علیه السلام را به پا داشتند، ابلیس تاج حکومت به سر نهاد، منبرى برافراشته ، در خرگاه نشسته و سواران و پیادگان خود را جمع نمود گفت : شاد باشید که تا زمان قیام امام [زمان علیه السلام] خداوند اطاعت نخواهد شد. سپس امام باقر علیه السلام فرمود: تاءویل این آیه پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رخ داد، و گمان از سوى ابلیس بود که وقتى منافقان درباره پیامبر گفتند: او به دلخواه خود سخن مى گوید، گمانى به آنان برد و آنان گمان او را جامه عمل پوشاندند. و فِى ((تفسیر على بن ابراهیم)) باسناده عَن ابى جعفر علیهماالسلام فِى حدیث الى اءَنْ قَالَ: بعد ما قَالَ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : من کنت مولاه - الحدیث : حئت الابالة التراب على راءسها. فَقَالَ لهم ابلیس الاکبر: ما لَکُمْ؟ قَالَوا: قد عقد هَذَا الرجل الیوم عقدة لَا یحلها انى الى یَوْم الْقِیَامَةِ. فَقَالَ لهم ابلیس : کلا، اءنّ اَلَّذِى نَ حوله قد وعدونى فیه عدة و لن یخلفونى فِیهَا. فانزل الله سبحانَهُ هَذِهِ الایة : ((و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المؤ منین))(950) یعنى شیعة على علیه السلام . و در ((تفسیر على بن ابراهیم)) به اسناد خود از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که ضمن حدیثى فرمودند: پس از آن که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست)) شیاطین خاک بر سر فشاندند، شیطان بزرگ به آنان گفت : چرا چنین مى کنید؟ گفتند: این مرد پیمانى بست که تا روز قیامت هیچ انسانى نمى تواند آن را بگشاید. شیطان گفت : چنین نیست ، اطرافیانش درباره او به من وعده اى داده اند که هرگز خلف آن نمى کنند. پس خداى سبحان این آیه را فرستاد: ((و همانا شیطان گمان خود را بر آنان جامه عمل پوشانید، و جز عده اى از مؤ منان همه از او پیروى کردند)) که آن مؤ منان شیعیان على علیه السلام هستند. و لَا یخفِى اءَنْ قوم فرعون کانوا یذبحون ابناء بنى اسرائیل و یستحیون نسائهم ، و مثله حال الحسین علیه السلام فِى کربلاء، قتلوا رجالهم و استحیوا نسائهم ، و کذلک قتل هارون الرشید فِى لیلة واحدة بنیشابور ستین علویة فاطمیة و حفر لهم ثلاثة آبار، و القى کل عشرین فِى بئر. پوشیده نماند که فرعونیان پسران بنى اسرائیل را مى کشتند و زنانشان را زنده مى داشتند، و حال حسین علیه السلام نیز در کربلا چنین بود که مردان آن ها را شکستند و زنانشان را زنده داشتند، و همچنین هارون الرشید در نیشابور در یک شب شصت تن از علویان فاطمى را کشت و سه عدد چاه حفر نمود و هر بیست نفرى را در یک چاه افکند. و فِى ((مقاتل الطالبیة)): ((قتل من اولاد على علیه السلام مائة و عشرون الفا))(951) و جمع ذَلِکَ کان من قتلا لرجال و استحیاء النساء و اءنّ الله تعالى یَقوُل : و لَکُمْ فِى رسول الله اسوة حسنة))،(952) فاتبعونى یحببکم الله ،(953) فیجب على تابعیه اءَنْ یحزنوا الحزنه و یفرحوا لفرحه ، و لَا شک اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یحزن لقتل اولاده سیما ما وقع فِى عاشورا، و هؤ لاء یفرحون فِى هَذَا الیوم لقتل یزید - علیه اللعنة - احدا و سبعین نفسا زکیة من اصحابه ، مِنْهُمْ ثمانیة عشر نفسا من ذریته . و على ما سبق من ملا سعد و السید الشریف اءنّ من بایع واحدا یصیر اماما واجب الاطاعة ، فیلزم اءَنْ یَکوُن الحسین علیه السلام و تابعوه مباح الدم - العیاذ بالله -، و الحسین علیه السلام على قَوْله م کان واجب الاطاعة ، لان اصحابه بایعوه . اللهم احشر محبى على و اولاده علیهم السلام معهم ، و محبیهم معهم . و در ((مقاتل الطالبیة)) گوید: ((صد و بیست هزار نفر از اولاد على علیه السلام به شهادت رسیدند)). و همه این ها از قبیل کشتن مردان و زنده داشتن زنان بود. خداى متعال مى فرماید: ((براى شما در وجود رسول خدا الگوى خوبى است)) و ((از من (پیامبر) پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد))، بنابراین بر پیروان حضرتش لازم است که به اندوه آن حضرت اندوهناک و به شادیش شادمان باشند، و بدون شک رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى کشتار اولادش ‍ اندوهگین است به ویژه براى وقایع عاشورا، ولى آنان در این روز به خاطر کشتن یزید هفتاد و یک تن پاک از یاران آن حضرت را که هیجده نفر از اولاد حضرتش بودند، شادى مى کنند. و طبق نظریه اى که در گذشته از ملا سعد و سید شریف نقل شد که هر کس با یک نفر بیعت کند آن شخص امام و واجب الاطاعة مى شود. لازم مى آید که خون حسین علیه السلام و پیروانش مباح باشد - پناه به خدا -، و نیز حسین علیه السلام بنابر نظریه آنان واجب الاطاعة بود، زیرا یارانش با او بیعت کرده بودند. خداوندا دوستان على واولادش را با آن بزرگواران محشور فرما، و دوستان دشمنانشان را نیز با همان دشمنانشان . و لَا شک اءَنْ هَذِهِ الفجرة الفسقة اَلَّذِى نَ یفتون بما هو یصیر اصلاحا لافعالهم الشنیعة مشارکون معهم فِى الاثم کما هو منصوص ، و لکن هَذِهِ الفتاوى لَا تصلح ما تجاوز افعالهم من الشناعة ، و نعم ما قَالَ: عجوز تمنت اءَنْ تکون فتیة و قد یبس العینان و احدود الظهر تروح الى العطار تبغى شبابها و لن یصلح العطار ما افسد الدهر و شکى نیست که این فاسقان فاجرى که فتواهایى مى دهند تا کارهاى شنیع و زشت آن ها را ترمیم کنند شریک جرم آن هایند، و در این زمینه حدیث وارد است . ولى این فتاوى کارهاى آن ها را که از حد شناعت و زشتى فراتر رفته است ترمیم نتواند کرد، و چه خوب گفته شاعر که : ((پیر زالى است که آرزوى جوانى دارد در حالى که چشمهایش خشک و کم سو شده و پشتش خمیده است ! به جستجوى جوانى به نزد عطار مى رود [تا با استفاده از وسائل آرایش خود را جوان جلوه دهد] و حال آن که عطار چیزى را که روزگار تباه ساخته ، ترمیم نتواند کرد)). و المخالفون یفرحون فِى ذَلِکَ الیوم و یلبسون احسن ثیابهم المتلونة و یخضیبون الایدى و الارجل و یشتغلون بانواع الملاهى و بانواع الملاعب و الدفوف و الرقص ، و سنوا من یوم قتلهم اءَنْ یقراءوا سورة ((انا فتحنا)) فرحا باءن فتح الامر و الدولة لیزید - علیه اللعنة - بقتله عترة النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم و اصحابه ، فالتعصب الجاهلیة و العرق الکافریة کان مرکوزا فِى طباعهم . آرى مخالفان در این روز (عاشورا) شادى مى کنند، بهترین لباس هاى رنگارنگ خود را مى پوشند، دستها و پاهاى خود را رنگ مى گذارند و به انواع بازى ها و سرگرمى ها و سازها و پایکوبى ها مى پردازند، و از روزى که شهداى کربلا را به قتل رساندند به خاطر شادى به فتح و دولت یزید - علیه اللعنة - با کشتن خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و یاران او، خواندن سوره ((انا فتحنا)) را سنت نهاده اند. آرى تعصب جاهلى و رگ کفر صفتى در کمون طبیعتشان رسوخ کرده و با شیره جانشان آمیخته بوده است . روى فِى کتاب ((شرف النبوة)): ((انّ ابابکر راءى فِى منامه اءَنْ الشمس انفصلت من السماء و وقعت على سطح الکعبة و تنائرت اجزاؤ ها و تفرقت و سقطت قطعة منها فِى بیته . فسال بحیراء الراهب عَن تعبیره ، فَقَالَ: سیطهر نبى آخر الزمان فِى مکة و یدعى النبوة ، و یحصل لک منه حظ اوفر بعده ، فلا تتاخر عَن قبول دعوته . فلما دعاه النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم الى الاسلام قَالَ: باى حجة تقبل قولک ؟ قَالَ: بتعبیر بحیراء الراهب ، فاسلم عند ذَلِکَ)).(954) فیمکن اءَنْ یَکوُن اسلامه لذلک لَا لله تعالى ، و اما على علیه السلام فشهد الله بخلوص اعتقاده : اءِنَّمَا نطعمکم لوجه الله لَا نرید منکم جزاء و لَا شکورا.(955) در کتاب ((شرف النبوه)) روایت کرده است که : ((ابوبکر در خواب دید که خورشید از آسمان جدا شد و بر بام کعبه سقوط کرد و اجزائش از هم پاشید و پراکنده گشت و پاره اى از آن در خانه او افتاد. تعبیر آن را از بحیراء راهب پرسید، وى گفت : به زودى پیامبر آخر زمان در مکه ظاهر مى شود و ادعاى نبوت مى کند و پس از او تو را از سوى او بهره فراوانى نصیب خواهد شد، بنابراین در قبول دعوت او تاخیر مکن . چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را دعوت به اسلام نمود، گفت : به چه دلیل قول تو را بپذیرم ؟ فرمود: به دلیل تعبیر بحیراء راهب . ابوبکر اسلام آورد)). بنابراین ممکن است اسلام آوردن او به خاطر همین بوده نه براى خداى متعال . و اما على علیه السلام ، خداوند به خلوص اعتقاد در این آیه گواهى داده که : ((ما شما را براى خدا طعام مى دهیم و از شما انتظار پاداش و سپاس نداریم)). و مما ینادى بعداوتهم القدیمة لاهل البیت علیهم السلام ما رواه الصدوق - رحمه الله - فِى - ((العلل)) عَن احمد بن حنبل قَالَ: ((الحق اءَنْ السنى لَا یَکوُن سنیا حتّى یبغض علیا و لو قلیلا)).(956) و از جمله دلایلى که به فریاد بلند از دشمنى دیریه آنان نسبت به اهل بیت علیهم السلام خبر مى دهد آن است که صدوق (ره) در کتاب ((علل)) از احمد بن حنبل روایت کرده است که گفت : ((حق آن است که سنى ، سنى نیست تا این که على را دشمن بدارد ولو اندک)). و فِى ((تاریخ ابن خلکان)) المعتبر عندهم : ((انّ التسنن لَا یجتمه مع حب على))،(957) مع اءِنَّهُم رووا فِى کتبهم اءَنْ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم قَالَ: یا على ! لَا یحبک الا مؤ من تقى ، و لَا یبغضک الا منافق شقى .(958) و در ((تاریخ ابن خلکان)) که نزد آنان معتبر است گوید: ((تسنن با دوستى على جمع نمى شود))، با این که خودشان در کتاب هاى خود روایت کرده اند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است : ((اى على ، دوست ندارد تو را جز مؤ من با تقوا، و دشمن ندارد تو را جز منافق تیره بخت)). و فِى ((نکت الفصول)) للشیخ نجیب الدین ابى الفتح الاصفهانى نقلا عَن ((صحیح المسلم)): ((انّ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم قَالَ: اوحى الله تعالى الىّ فِى على علیه السلام ثلاثة : اءِنَّهُ سید الوصیین ، و امام المتقین ، و قائد الغر المحجلین .(959) قثبت اءِنَّهُ لیس بامامهم بل امام المتقین اَلَّذِى نَ قَالَ الله تعالى : اءنّ المتقین فِى جنات و نهر - الایة ،(960) لان تصدیق الامام بالامامة لَا یجتمع مع بغضه . و در کتاب ((نکت الفصول )) نجیب الدین شیخ ابوالفتح اصنفهانى به نقل از ((صحیح مسلم)) آمده است که : ((پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند درباره على علیه السلام سه چیز به من وحى فرستاد: او سرور اوصیاء، پیشواى پرهیزگاران ، و پیشرو کسانى است که نور ایمان در رخسارشان هویدا است)). پس ثابت است که آن حضرت پیشواى آنان (سنیان) نیست بلکه پیشواى پرهیزکارانى است که خداى متعال در باره آن ها فرموده : ((همانا پرهیزکاران در باغها و نهرهایى هستند...)) چرا که تصدیق امام به امامت با دشمنى او جمع نمى شود. و اعلم اءِنَّهُ قد روت الجماعة کلهم اءَنْ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم قَالَ فِى حق ابى ذر رحمه الله : ما اقُلْتُ الغبراء، و لَا اظلت الخضراء على ذى لهجة اصدق من ابى ذر،(961) و لم یسموه صدیقا و سموا ابابکر صدیقا مع اءِنَّهُ لم یرد مثل ذَلِکَ فِى حقه ، و سموه خلیفة رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مع اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لم یستخلفه فِى حیاته و لَا بعد وفاته عندهم ، و لم یسموه امیرالمؤ منین علیه السلام خلیفة رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مع اءِنَّهُ استخلفه فِى عدة مواطن ، منها استخلفه على المدینة فِى غزوة تبوک و قَالَ له : اءنّ المدینة لَا تصلح الا لى او لک ، اما ترضى اءَنْ تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا اءِنَّهُ لَا نبى بعدى ؟(962) و بدان که عامه همه روایت کرده اند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم درباره ابى ذر (ره) فرمود: ((زمین برنداشته و آسمان سایه نینداخته بر سر کسى که از ابى ذر راستگوتر باشد)). با این وصف او را ((صدیق)) نخواندند و ابوبکر را صدیق نامیدند با این که چنین چیزى درباره او نرسیده است . و او را خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نامیدند با آن که به قول خودشان آن حضرت او را نه در زمان حیات و نه پس از وفات خویش ‍ خلیفه نساخت ، ولى امیرالمؤ منین علیه السلام را خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نخواندند با آن که حضرتش را در مواطن متعددى جانشین خود ساخت از جمله در جنگ تبوک که او را در مدینه به جاى خود گذارد و به او فرمود: ((مدینه جز براى من یا تو شایستگى ندارد؛ آیا خشنود نیستى که نسبت تو با من همان نسبت هارون با موسى باشد جز این که پس از من پیامبرى نخواهد بود؟)). و امر اسامة على الجیش اَلَّذِى نَ فیهم ابوبکر و عمر، و مات و لم یعزله ، و لم یسموه خلیفة رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، و لما تولى ابوبکر غضب اسامة و قَالَ: اءنّ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم امرنى علیک فمن استخلفک على ؟ فمشى هو و عمر حتّى استرضیاه ، و کانا یسمیاءِنَّهُ مدة حیاته امیرا. و سموا عمر الفاروق و لم یسموا علیا علیه السلام بذلک مع اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ فیه : هَذَا فاروق امتى ، یفرق بین الحق و الباطل .(963) آن حضرت اسامه را بر لشکرى که ابوبکر و عمر نیز در میان آن ها بودند امیرا ساخت و تا هنگام مرگ هم عزلش ننمود، با این حال او را خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ننامیدند، و چون ابوبکر به حکومت رسید اسامه خشمگین شد و گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مرا امیرتو قرار داده پس چه کسى تو را بر من خلیفه ساخته است ؟ وى با عمر به نزد او رفتند و او را راضى نمودند و تا زنده بود او را امیر مى خواندند. آنان عمر را ((فاروق)) نامیدند و على علیه السلام را به این لقب نخواندند با این که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره آن حضرت فرموده بود: ((این شخص فاروق امت من است که میان حق و باطل فرق مى نهد و جدایى مى اندازد)). و کیف ساعدوا عایشة فِى امرباطل و هو خروجها على الامام الرابع و لم ینصر احد مِنْهُمْ بنت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لما طلبت حقها من ابى بکر، و لَا شخص واحد بکلمة . و سموها ام المؤ منین و لم یسموا غیرها من ازواجه بذلک . و لم یسموا اخاها محمد بن ابى بکر مع عظم شاءنه و قرب منزلته من الله تعالى و اخته عایشة خال المؤ منین ، و سموا معاویة بن ابى سفیان خال المؤ منین ، لان اخته ام حبیبة بنت ابى سفیان بعض زوجات النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم ، و اخت محمد بن ابى بکر و ابوه اعظم شانا من اخت معاویة و ابیه ، مع اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعن معاویة الطلیق ابن الطلیق اللعین ابن اللعین ، و قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : اءِذَا رایتم معاویة على منبرى فاقتلوه .(964) بنگر که چگونه عایشه را در کار باطل خود که شروش بر امام چهارم (به نظر آن ها) بود یارى دادند ولى هیچکدام دخت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را آن گاه که حق خود را از ابى بکر طلب کرد یارى ندادند و هیچ کس حتّى یک کلمه هم نگفت . عایشه را ((ام المؤ منین)) خواندند و زنان دیگر آن حضرت را بدین نام نخواندند. محمد بن ابى بکر برادر عایشه را با همه علو شاءن و قرب و منزلتى که به خدا داشت و خواهرى چون عایشه داشت ((دائى مؤ منان)) نخواندند ولى معاویه را بدین لقب نامیدند، چه خواهر او یعنى ام حبیبه دخت ابى سفیان یکى از همسران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود، و حال آن که خواهر محمد بن ابى بکر (عایشه) و پدرش (ابوبکر) از خواهر معاویه و پدرش باعظمت تر بودند، و نیز این که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم معاویه را که آزاد شده و پسر آزاد شده بود (زیرا هر دو در فتح مکه به لطف پیامبر آزاد شدند) و ملعون پسر ملعون بود لعنت کرد و فرمود: ((هرگاه معاویه را بر فراز منبر من دیدید او را بکشید)). و کان من المؤ لفة قلوبهم ، و قاتل علیا علیه السلام ، و هو رابع الخلفاء امام حق ، و کل من حارب اماما حقا فهو باغ . و سبب ذَلِکَ موافقة محمد بن ابى بکر لعلى علیه السلام مفارقته لابیه و بغض ‍ معاویة لعلى علیه السلام و محاربته له . و سموه کاتب الوحى و لم یکتب منه کلمة واحدة بل کان یکتب رسائل ، على اءِنَّهُ کان من جملة کتبة الوحى ابن ابى سرح و ارتد مشرکا و فیه نزل : و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم .(965) معاویه از کفارى بود که پیامبر براى جلب قلوب آن ها بدیشان سهمى از زکات مى داد، وى با على علیه السلام که چهارمین خلیفه (به نظر خودشان) و امام بر حق بود جنگید، در صورتى که هر کس با امام بر حق بجنگد ((باغى و شورشگر)) بوده [و حکم او کشتن است]. و سبب آن موافقت محمد بن ابى بکر با على علیه السلام و مخالفت وى پا پدرش و دشمنى معاویه با على علیه السلام و جنگ با او بود. معاویه را کاتب وحى نامیده اند در حالى که یک کلمه از وحى را ننوشته بلکه نامه اى چند براى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نوشته است علاوه آن که [کاتب وحى بودن فضیلت نیست ، چه] ابن ابى سرح نیز از کاتبان وحى بود که به شرک بازگشت و این آیه درباره اش نازل شد که : ((... ولى آن کس که سینه اش به کفر گشاده است پس خشم خدا بر آنان باد، و عذابى بزرگ براى آن هاست .)) مع اءَنْ معاویة لم یزل مشرکا فِى مدة کون النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم مبعوثا یکذب بالوحى و یهزا بالشرع ، و کان بالیمن یوم الفتح یطعن على رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و یکتب الى صخرین حرب یعیره باسلامه ، و الفتح کان فِى شهر رمضان لثمان سنین من قدوم النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم المدینة و معاویة مقیم على شرکه ، هارب من النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم لانه کان قد اهدر دمه ، فهرب الى مکة ، فلما لم یجد له ماءوى صار الى النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم مضطرا فاظهر الاسلام . قیل : و کان اسلامه قبل موت النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم بخمسة اشهر، و طرح نفسه على العباس فسال رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فعفا عنه . و نیز معاویه در طول مدت بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیوسته مشرک بود، وحى را تکذیب مى کرد و شریعت را مسخره مى نمود، و روز فتح مکه در یمن بود و بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم طعن مى کرد و به صخر بن حرب (ابوسفیان) نامه مى نوشت و او را در مورد اسلام آوردنش ‍ سرزنش مى کرد. و فتح مکه در ماه رمضان سال هشتم هجرت پیامبر به مدینه رخ داد و معاویه در آن زمان بر شرک باقى بود، وى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گریخت ، زیرا آن حضرت خون او را مباح فرموده بود، او به سوى مکه گریخت و چون پناهى نیافت ناگزیر نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بازگشت و اظهار اسلام نمود. بعضى گفته اند که : اسلام او پنج ماه پیش از رحلت پیامبر صورت گرفت . او به عباس [عموى پیامبر] توسل جست واو از آن حضرت درخواست کرد و حضرت از سر تقصیر او گذشت . مع اءَنْ الزمخشرى من مشایخ المعتزلة الحنفیة روى فِى کتاب ((ربیع الابرار)) اءِنَّهُ ادعى بنوّته اربعة نفر.(966) و قد روى عبدالله بن عمر قَالَ: اتیت النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم فسمعته یَقوُل : یطلع علیکم رجل یموت على غیر سنتى ، فطلع معاویة .(967) وقام النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم یوما یخطب ، فاخذ معاویة بید ابنه یزید و خرج و لم یسمع الخطبة ، فقَالَن لعن الله القاید و المقود.(968) و نیز زمخشرى که از مشایخ معتزله حنفِى مذهبان است در کتاب ((ربیع الابرار)) آورده است که : ((چهار پدر مدعى فرزندى او بودند)). و عبدالله بن عمر گوید: ((نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رفتم ، شنیدم که میفرمود: مردى نزد شما از راه مى رسد که بر غیر سنت من مى میرد. و معاویه از راه رسید.)) و روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خواندن خطبه پرداخت ، معاویه دست فرزندش یزید را گرفت و بیرون رفت و به خطبه گوش نداد. حضرت فرمود: ((خداوند، پیشرو و پسرو، هر دو را لعنت کند)). و بالغ فِى محاربة على علیه السلام و قتل جمعا کَثِیرا من اخیار الصحابة ، و لعنه على المنابر مدة ثمانین سنة الى اءنقطعه عمر بن عبدالعزیز، و سم الحسن علیه السلام ، و قتل ابنه یزید - علیه اللعنة - الحسین علیه السلام و نهب نساءه ، و کسر جده ثنیة النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم و اکلت امه کبد حمزة . معاویه در جنگ با على علیه السلام کمال شدت به خرج داد و جمع کثیرى از خوبان صحابه را به قتل رساند، و مدت هشتاد سال پایه گذار لعن بر آن حضرت شد تا عمر بن عبدالعزیز آن را ممنوع ساخت ، حضرت امام حسن علیه السلام را مسموم نمود، فرزندش یزید - علیه اللعنة - امام حسین علیه السلام را به شهادت رساند و حرم او را کرد، جدش دندان پیشین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را شکست ، و مادرش جگر حمزه [سید الشهداء] را جوید.(969) و سموا خالد بن الولید سیف الله و سهم الله ، و خالد لم یزل عدو الله و عدو الرَّسوُل صلى الله علیه و آله و سلم مکذبا له ، و هو کان سبب قتل المسلمین فِى یوم احد و فِى کسر رباعیة النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم و فِى قتل حمزة عمه صلى الله علیه و آله و سلم ، و لما تظاهر بالاسلام بعثه رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم الى بنى جذیمة لیاخذ مِنْهُمْ الصدقات ، فخانه و خالفه على امره و قتل المسلمین ، فقام رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى اصحابه خطیبا بالانکار علیه رافعا یدیه الى السماء حتّى شوهد بیاض ابطیه و هو یَقوُل : اللهم انى ابراء الیک مما صنع خالد.(970) ثُمَّ انفذ الیه امیرالمؤ منین علیه السلام لتلافِى ما فرط فِى امره ، و امره اءَنْ یسترضى القوم ، ففعل . و خالد بن ولید را ((شمشیر خدا)) و ((تیر خدا)) نامیدند با آن که خالد همیشه دشمن خدا و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و تکذیب کننده آن حضرت بود، و هم او بود که در جنگ احد سبب کشته شدن مسلمانان و شکستن دندان پیامبر و شهادت حمزه عموى پیامبر گردید، و چون به ظاهر اسلام آورد رسول خدا او را به سوى قبیله بنى جذیمه فرستاد تا صدقات و زکوات آن ها را بگیرد، خالد به آن حضرت خیانت کرد و مطابق دستورش ‍ عمل ننمود و آن ها را که مسلمان بودند کشت ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در میان اصحاب خود به جهت انکار بر او به خطبه برخاست و در حالى که دستهاى مبارک را به سوى آسمان برداشته به اندازه اى که سپیدى زیر بغلش نمایان شد، گفت : ((خداوندا من از این عملى که خالد کرده به سوى تو بیزارى مى جویم))، سپس امیرالمؤ منین علیه السلام را براى جبران تفریطى که خالد در فرمان آن حضرت کرده بود به سوى آنان گسیل داشت و دستور داد رضایت آن قوم را جلب نماید، و حضرت چنین کرد. و لما قبض النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم و ولى ابوبکر، امره بقتل اهل یمامة ، فقتل مِنْهُمْ الفا و ماءتى نفس مع تظاهرهم بالاسلام . و قد سمعت حکایته مع مالک بن نویرة و قبیلته ، و مع هَذِهِ الشنایع سموه سیف الله ، و سموا مانع الزکوة مع الشبهة مرتدا مع اظهارهم العذر، و لم یسموا من قتل المسلمین و استحل دماءهم و نساءهم و سبى ذراریهم و لم یسموا محارب امیرالمؤ منین علیه السلام مرتدا، مع قول النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : یا على حربک حربى ، و سلمک سلمى ؛(971) و محارب رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم کافر بالاجماع . و چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در گذشت و ابوبکر زمام امور را به دست گرفت ، او را به کشتن اهل یمامه فرمان داد، و او هزار و دویست تن از آنان را با این که تظاهر به اسلام مى کردند، به قتل رساند. و پیش از این داستان او را با مالک بن نویره و قبیله او شنیدى . و با این همه زشتکارى او را ((شمشیر خدا)) لقب دادند، و کسانى را که از پرداخت زکات خوددارى کردند از روى شبهه اى که رخ داده بود [که خلافت ابوبکر را قبول نداشتند نه وجوب پرداخت زکات را] مرتد نامیدند یا این که آن ها عذر خود را در عدم پرداخت زکات اظهار کردند، ولى کسى را که مسلمانان را کشت و خون و ناموسشان را حلال شمرد و کودکانشان را اسیر نمود، و نیز کسى را که رودر روى امیرالمؤ منین علیه السلام ایستاد و به جنگ با آن حضرت پرداخت ، مرتد نخواندند، با آن که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده بود که : ((اى على ، جنگ تو جنگ من است ، و آشتى تو آشتى من است))، و با توجه به این که محارب با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به اجماع امت ، کافر است . و قد احسن بعض الفضلاء فِى قَوْله : ((شر من ابلیس من لم یسبقه فِى سالف طاعته ، و جرى معه فِى میدان معصیته)). و لَا شک بین العلماء اءَنْ ابلیس کان اعبد الملائکة و کان یحمل العرش ‍ ستة آلاف سنة ، و لما خلق الله تعالى آدم خلیفة فِى الارض و امره بالسجود فاستکبر فاستحق الطرد و اللعن ؛ و معاویة لم یزل فِى الاشراک و عبادة الاصنام الى اءَنْ اسلم بخمسة اشهر قبل وفاة النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم ، ثُمَّ استکبر عَن طاعة الله فِى خلیفة النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم فکان شرا من ابلیس . یکى از فضلاء چه خوب گفته که : ((بدتر از ابلیس کسى است که سابقه عبادت و فرمانبرى پیش از او نداشته ، و در میدان نافرمانى با او همگام بوده است))، چه میان علما تردیدى نیست در این که ابلیس عابدترین فرشتگان بود و شش هزار سال حامل عرش بود، و چون خداى متعال آدم علیه السلام را به عنوان خلیفه در زمین آفرید و شیطان را امر به سجده نمود استکبار ورزید و مستحق طرد و لعن شد، ولى معاویه پیوسته در شرک خود و پرستش بت ها باقى بود تا این که پنج ماه پیش از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اسلام آورد سپس در مورد خلیفه پیامبر سر از فرمان خدا برتافت ، بنابراین از ابلیس بدتر است . و تمادى بعضهم فِى التعصب حتّى اعتقدوا امامة یزید بن معاویة مع ما صدر منه من الافعال القبیحة من قتل الامام الحسین بن على علیهماالسلام و نهب امواله و سبى نسائه و الدوران بهم فِى البلاد على الجمال بغیر قتب و مولانا زین العابدین علیه السلام مغلول الیدین ، و لم یقنعوا بقتله علیه السلام حتّى رضوا اضلاعه و صدره بالخیول ، و حملوا رؤ وسهم على القنا، مع اءَنْ مشایخهم رووا اءَنْ یوم قتل الحسین علیه السلام اقطرت السماء دما؛ و قد ذکر ذَلِکَ الرافعى فِى ((شرح الوجیز)) و ذکر ابن سعد فِى ((الطبقات)): (( اءنّ الحمرة اَلَّتِى ظهرت فِى السماء یوم قتل الحسین علیه السلام)).(972) و قَالَ ایضا: ((ما رفعت حجر الا و تحته دم عبیط، و قد مطرت السماء مطرا بقى اثره فِى الثیاب حتّى تقعطت)).(973) و بعضى دیگر آن قدر در تعصب غوطه ور شده اند که به امامت یزید بن معاویه اعتقاد پیدا کرده اند با آن همه کارهاى زشتى که از او صادر شد از کشتن امام حسین بن على علیهماالسلام و تاراج اموال و اسارت زنان حضرتش و آن ها را بر شتران بى جهاز در میان شترها گرداندن در حالى که مولایمان زین العابدین علیه السلام هر دو دست مبارکش با زنجیر بسته شده بود، و به کشتن حضرتش قناعت نکرده تا آن که استخوانهاى پشت و سینه اش را زیر سم اسب ها خرد کرد و سرهاى مبارکشان را بر سر نیزه ها برافراشته به هر طرف مى بردند؛ با آن که مشایخ و بزرگان آنها روایت کرده اند که : ((در روز قتل حسین علیه السلام آسمان خون بارید)) این مطلب را رافعى در ((شرح وجیز)) آورده است ، و ابن سعد در ((طبقات)) گوید: ((سرخى اى که در آسمان پیدا شده از روز شهادت حسین علیه السلام بوده است)) و نیز گوید: ((سنگى برداشته نشد جز آن که زیر آن خون خالص و تازه به چشم مى خورد، و آسمان بارانى بارید که اثرش در لباس ها باقى بود تا قطع شد)). و توقف جماعة ممن لَا یَقوُل بامامة یزید فِى لعنه . و قَالَ ابوالفرج ابن جوزى من شیوخ الحنابلة : عَن ابن عباس قَالَ: ((اوحى الله الى محمد صلى الله علیه و آله و سلم : انى قتلت بیحیى بن زکریا علیه السلام سبعین الفا، و انى قاتل بابن بنتک فاطمة سبعین الفا و سبعنى الفا)).(974) و قَالَ له ولد[ه] صالح یوما: ((انّ قوما ینسبوننا الى توالى یزید، فَقَالَ: یا بنى هل یتوالى یزید احد یومن بالله و الیوم الاخر؟ فقُلْتُ: لم لَا تلعنه ؟ فَقَالَ: کیف لَا العنه و الله لعنه فِى کتابه . فقُلْتُ: و این لعن یزید؟ فَقَالَ: فهل عسیتم اءنْ تولیتم اءَنْ تفسدوا فِى الارض ‍ وتقطعوا ارحامکم . اولئک اَلَّذِى نَ لعنهم الله فاصمهم واعمى ابصارهم ،(975) فهل یَکوُن فساد اعظم من اَلْقَتل ؟ و گروهى از کسانى که قائل به امامت یزید نیستند در لعن او توقف کردند. ابوالفرج ابن جوزى که از بزرگان حنبلى هاست از ابن عباس روایت کرده است که : ((خداوند به محمد صلى الله علیه و آله و سلم وحى فرستاد که : من به خون خواهى یحیى بن زکریا علیه السلام هفتاد هزار نفر را کشتم ، و به خونخواهى پسر دخترت فاطمه هفتاد هزار و هفتاد هزار کس را خواهم کشت)). مهتابن بحیى از احمد بن حنبل درباره یزید پرسش نمود، وى گفت : ((او کسى است که آن کارها را کرد [گفتم : چه کرد؟] گفت : مدینه را غارت کرد)). روزى فرزند [او] صالح به او گفت : ((قوم ما، ما را به دوستى یزید متهم مى کنند، وى مى گفت : پسر جانم ، آیا کسى که ایمان به خدا و روز جزا دارد مى تواند یزید را دوست بدارد؟ گفتم : پس چرا او را لعنت نمى کنى ؟ گفت : چگونه لعنت نمى کنم و حال آن که خداوند در کتاب خود او را لعنت کرده ؟ گفتم : در کجا یزید را لعن نموده ؟ گفت : در این آیه که : ((آیا این به جاست که چون ولایت یافتید در زمین فساد کنید و پیوند خویش ‍ را به خویشان خود ببرید؟ چنین کسانى را خداوند لعنت کرده و گوشهاى آنان را کر، و چشمهاشان را کور ساخته است)). آیا فسادى بزرگتر از کشتار؟ و نهب المدینة ثلاثة ایام و سبى اهلها، و قتل جمعا من وجوه النَّاس فِیهَا من قریش و المهاجرین و الانصار یبلغ عددهم سبعمائة و قتل من لم یعرف من حر و عبد و امراءة عشرة آلاف ، فخاض الناى فِى الدماء حتّى وصلت الدماء الى قبر رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وامتلاءت الروضة و المسجد، ثُمَّ خرب الکعبة بالمناجیق و هدمها و احرفها(976) و.(977) و سه روز پیاپى در مدینه قتل و غارت کرد و مردم آن را به اسیرى گرفت و حدود هتفصد نفر از سرشناسان مردم را که از قریش و مهاجرین و انصار نیز در میان آن ها بودند، کشت ، و ده هزار آزاد و بنده و زن ناشناخته را به قتل رساند، و مردم در خون غوطه ور شدند تا خون ها به قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید و حرم و مجسد پر از خون شد، سپس با منجنیق خانه کعبه را از جا کند و ویران نمود و سوزاند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image