زن در اندیشه آیت الله جوادی آملی /

تخمین زمان مطالعه: 48 دقیقه

دیدگاه آیت الله جوادی آملی درباره زن چیست؟


1 . آیا طبق حدیث شریف علوی که فرمود: «عقول النساء فی جمالهن و جمال الرجال فی عقولهم » عقل زن در جمال او و جمال مرد در عقل او خلاصه می شود، تا وسیله ای برای سرزنش زن و برتری مرد باشد؟ برای پاسخ به این سؤال لازم است به این نکته توجه کنید که: زیور جان آدمی به ایمان است نه چیز دیگر، چنان که خدای سبحان فرمود: (حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم) (1) خدا ایمان را برای شما دوست داشتنی گردانید و آن را در دل های شما زینت داد . و چون روح انسان مجرد است نه مادی و ایمان نیز امری است معنوی، این امر معنوی یعنی ایمان، مایه جمال و زیبائی آن امر مجرد یعنی جان انسانی شده است و از آنجا که خصوصیت ذکورت و انوثت در حقیقت انسان (که همان جان اوست) و ایمان و مانند آن تاثیری ندارد یعنی حقیقت انسان و ایمان و امثال آن نه مؤنث است نه مذکر، بلکه امری مجرد است که در زن و مرد یکسان می باشد; بنابراین از حدیث شریف علوی که فرمود: «عقول . . .» می توان معنای دستوری فهمید نه معنای وصفی، یعنی منظور آن نباشد که حدیث شریف در توصیف دو صنف از انسان باشد که عقل زن در جمال او خلاصه شود و جنبه سرزنش داشته باشد و جمال مرد در عقل او تعبیه شود و عنوان ستایش بگیرد، بلکه ممکن است معنای آن دستور، یا وصف سازنده باشد . به بیان دیگر زن موظف است و یا می تواند عقل و اندیشه انسانی خویش را در ظرافت عاطفه و زیبایی گفتار و رفتار و کیفیت محاوره و نحوه برخورد و نظائر آن ارائه دهد چنانکه مرد موظف است و می تواند هنر خود را در اندیشه انسانی و تفکر عقلانی خویش متجلی سازد . زن تحصیل کرده و آگاه به معارف ایثار و شهادت توان آن را دارد که در نقش مادری مهربان، فرزندش را تشویق به جهاد کند و در بدرقه او هنگام عزیمت به جبهه، عقل طریف (2) خود را در جامه هنر ظریف ارائه دهد . یا هنگام استقبال فرزندش که از جبهه و میدان رزم، پیروزمندانه برگشته است اندیشه وزین عقلی خود را در لباس زیبای شوق و نظایر آن نشان دهد . هرگز این ظرایف هنری که تمثل عینی طرایف عقلی است برای مردان هنرمند میسر نخواهد بود . خلاصه آنکه زن باید حکمت را در ظرایف هنر ارائه دهد و مرد بالعکس باید ظرایف هنر را در طرایف حکمت جلوه گر کند یعنی جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او متجلی شده است و این توزیع کار نه نکوهشی برای زن است و نه ستایشی است برای مرد . بلکه رهنمود و دستور عملی هر یک از آنهاست تا هر کس به کار خاص خویش مامور باشد و در صورت امتثال دستور مخصوص خود، درخور ستایش گردد و در صورت تمرد از آن، مستحق نکوهش شود . پس تفاوت زن و مرد در نحوه ارائه اندیشه های درست ظهور می نماید وگرنه زن نیز چون مرد شایستگی فراگیری علوم و معارف را داشته و مستحق تقدیر است . مطلب دیگری که باید به آن توجه داشت این است که دو گونه عقل داریم: عقل نظری و عقل عملی . انسان با عقل نظری می فهمد و با عقل عملی کار انجام می دهد . یقین، جزم، ظن و گمان، وهم، خیال و مانند آن جزو شؤون عقل نظری است; اما نیت، عزم، اخلاص و اراده، محبت، تولی، تبری، تقوی و عدل و مانند آن جزو عقل عملی است (3) و همین عقل عملی هم معیار فضیلت در انسان است . عقل نظری معیار اعلمیت انسان و عقل عملی معیار کرامت و افضلیت انسان است . (ان اکرمکم عند الله اتقیکم) (4) و این که در روایت آمده است که «عقول النساء فی جمالهن و . . .» (5) اشاره به عقل نظری است نه عقل عملی . یعنی اگر بین مرد و زن تفاوتی از نظر عقلی باشد در مورد عقل نظری یا ابزاری است نه عقل عملی . عقل نظری، عقلی است که انسان با او بتواند علوم حوزوی و دانشگاهی را فراهم کند تا چرخ دنیا بچرخد و این هم معیار فضیلت انسان (مردها) نیست . بلکه معیار فضیلت انسان، عقلی عملی است که در تعریف آن آمده است «عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان » (6) انسان بوسیله آن خدا را عبادت می کند و بهشت را کسب می نماید و به مقام قرب می رسد و این عقل هم در مرد و زن تفاوتی ندارد . بنابراین اگر کسی خواست بین زن و مرد داوری کند نباید عقل به معنای علم مصطلح را معیار قرار دهد (یعنی عقل نظری را) بلکه باید عقل عملی را که وسیله قرب انسان و معیار فضیلت است معیار قرار دهد و در این صورت است که جمال مرد و زن هر دو در عقلی است که «عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان » و در این صورت، هم «جمال الرجال فی عقولهم » و هم «جمال النساء فی عقولهن » می باشد . (7) 2 . گاهی گفته می شود که عقل مرد بیش از عقل زن است و تجارب گذشته و حال نیز مؤید این مطلب می باشد آیا چنین گفته ای صحیح است؟ این موضوع را مرحوم علامه طباطبایی 1 در تفسیر شریف المیزان آورده و مشخص فرموده اند، آن عقلی که در مرد بیش از زن است یک فضیلت زائده است نه معیار فضل و تا حدی نیز در پاسخ به سؤال اول مطرح گردید . توضیح مطلب این که عده ای گفته اند عقل در اسلام معیار کمال انسانی است یعنی هر کس که عاقلتر است به کمال انسانی نزدیک تر و نزد خدا مقرب تر است، و هر که از عقل دورتر است از کمال انسانی کم بهره تر و از مقام قرب الهی محرومتر است، بنابراین چون عقل در مرد بیش از زن است پس مردها بیش از زن ها به خدا نزدیک تر هستند . در صورتی که این استدلال تمام نیست بلکه مغالطه ای است که در اثر اشتراک لفظ رخ می دهد . چون عقل به صورت اشتراک لفظی بر معانی گوناگون اطلاق می شود، لذا باید اولا، روشن شود کدام عقل معیار کمال انسانی و قرب الهی است و ثانیا در کدام عقل، زن و مرد با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند؟ منشا مغالطه آن است که گرچه گفته می شود که زن و مرد در عقل تفاوت دارند، و عقل معیار قرب الی الله است، و هر که عقلش بیشتر باشد به خدا نزدیک تر است، اما عقلی که در مقدمه دوم ذکر می شود، غیر از عقلی است که در مقدمه اولی آمده است، به عبارت دیگر عقلی که در آن، زن و مرد اختلاف و تفاوت دارند غیر از عقلی است که مایه تقرب الی الله است . اځاوتها سبب مى شود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبیعى و فطرى وضع نامشابهى داشته باشند یا نه ؟3. تـفـاوتـهایى که در مقررات اسلامى میان زن و مرد هست که آنها را در بعضى قسمتها در وضع نامشابهى قرار مى دهد براساس چه فلسفه اى است ؟ آیا آن فلسفه ها هنوز هم به استحکام خود باقى است یا نه ؟ مقام زن در جهان بینى اسلامى اما قسمت اول . قرآن تنها مجموع قوانین نیست . محتویات قرآن صرفا یک سلسله مقررات و قـوانـیـن خـشـک بـدون تفسیر نیست . در قرآن ، هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تـفـسـیـر خـلقـت و هـم هـزاران مـطـلب دیـگـر. قـرآن هـمـان طـورى کـه در مـواردى بـه شکل بیان قانون دستورالعمل معین مى کند در جاى دیگر وجود و هستى را تفسیر مى کند، راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها، عزتها و ذلتها، ترقى ها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بیان مى کند.قرآن کتاب فلسفه نیست ، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع - که سه موضوع اساسى فلسفه است - به طور قاطع بیان کرده است . قرآن به پیروان خود تنها قانون تـعـلیـم نـمـى دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى پردازد بلکه با تفسیر خلقت بـه پـیـروان خـود طـرز تـفـکر و جهان بینى مخصوص مى دهد. زیر بناى مقررات اسلامى دربـاره امـور اجـتـماعى از قبیل مالکیت ، حکومت ، حقوق خانوادگى و غیره همانا تفسیرى است که از خلقت و اشیاء مى کند.از جـمـله مـسائلى که در قرآن کریم تفسیر شده موضوع خلقت زن و مرد است . قرآن در این زمـیـنـه سـکـوت نـکـرده و بـه یـاوه گـویان مجال نداده است که از پیش خود براى مقررات مـربـوط بـه زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى این مقررات را نظر تحقیرآمیز اسلام نسبت به زن معرفى کنند. اسلام ، پیشاپیش نظر خود را درباره زن بیان کرده است .اگـر بـخـواهـیم ببینیم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چیست لازم است به مساءله سرشت زن و مرد - که در سایر کتب مذهبى نیز مطرح است - توجه کنیم . قرآن نیز در این موضوع سـکـوت نـکـرده اسـت . بـاید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتى میداند یا دو سرشتى ؛ یـعـنى آیا زن و مرد داراى یک طینت و سرشت مى باشند و یا داراى دو طینت و سرشت ؟ قرآن با کمال صراحت در آیات متعددى مى فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظیر سـرشـت مـردان آفـریـده ایـم . قـرآن دربـاره آدم اول مـى گـوید:(همه شما را از یک پدر آفـریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم .) (سوره نساء آیه 1). درباره همه آدمـیـان مـى گـویـد: (خـداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفرید.) (سوره نساء و سوره آل عمران و سوره روم ).در قـرآن از آنچه در بعضى از کتب مذهبى هست که زن از مایه پست تر از مایه مرد آفریده شـده و یـا ایـنـکـه بـه زن جـنـبـه طـفـیـلى و چـپـى داده انـد و گـفـتـه انـد کـه هـمـسـر آدم اول از عـضـوى از اعـضـاء طـرف چـپ او آفـریده شده ، اثر و خبرى نیست . علیهذا در اسلام نظریه تحقیر آمیزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.یـکـى دیـگـر از نـظریات تحقیر آمیزى که در گذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثـار نـامـطـلوبـى بجا گذاشته است این است که زن عنصر گناه است ، از وجود زن شر و وسـوسـه بـرمـى خیزد، زن شیطان کوچک است . مى گویند در هر گناه و جنایتى که مردان مرتکب شده اند زنى در آن دخالت داشته است . مى گویند مرد در ذات خود از گناه مبراست و این زن است که مرد را به گناه مى کشاند. مى گویند شیطان مستقیما در وجود مرد راه نمى یابد و فقط از طریق زن است که مردان را مى فریبد، شیطان زن را وسفاوتها سبب مى شود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبیعى و فطرى وضع نامشابهى داشته باشند یا نه ؟3. تـفـاوتـهایى که در مقررات اسلامى میان زن و مرد هست که آنها را در بعضى قسمتها در وضع نامشابهى قرار مى دهد براساس چه فلسفه اى است ؟ آیا آن فلسفه ها هنوز هم به استحکام خود باقى است یا نه ؟ مقام زن در جهان بینى اسلامى اما قسمت اول . قرآن تنها مجموع قوانین نیست . محتویات قرآن صرفا یک سلسله مقررات و قـوانـیـن خـشـک بـدون تفسیر نیست . در قرآن ، هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تـفـسـیـر خـلقـت و هـم هـزاران مـطـلب دیـگـر. قـرآن هـمـان طـورى کـه در مـواردى بـه شکل بیان قانون دستورالعمل معین مى کند در جاى دیگر وجود و هستى را تفسیر مى کند، راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها، عزتها و ذلتها، ترقى ها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بیان مى کند.قرآن کتاب فلسفه نیست ، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع - که سه موضوع اساسى فلسفه است - به طور قاطع بیان کرده است . قرآن به پیروان خود تنها قانون تـعـلیـم نـمـى دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى پردازد بلکه با تفسیر خلقت بـه پـیـروان خـود طـرز تـفـکر و جهان بینى مخصوص مى دهد. زیر بناى مقررات اسلامى دربـاره امـور اجـتـماعى از قبیل مالکیت ، حکومت ، حقوق خانوادگى و غیره همانا تفسیرى است که از خلقت و اشیاء مى کند.از جـمـله مـسائلى که در قرآن کریم تفسیر شده موضوع خلقت زن و مرد است . قرآن در این زمـیـنـه سـکـوت نـکـرده و بـه یـاوه گـویان مجال نداده است که از پیش خود براى مقررات مـربـوط بـه زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى این مقررات را نظر تحقیرآمیز اسلام نسبت به زن معرفى کنند. اسلام ، پیشاپیش نظر خود را درباره زن بیان کرده است .اگـر بـخـواهـیم ببینیم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چیست لازم است به مساءله سرشت زن و مرد - که در سایر کتب مذهبى نیز مطرح است - توجه کنیم . قرآن نیز در این موضوع سـکـوت نـکـرده اسـت . بـاید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتى میداند یا دو سرشتى ؛ یـعـنى آیا زن و مرد داراى یک طینت و سرشت مى باشند و یا داراى دو طینت و سرشت ؟ قرآن با کمال صراحت در آیات متعددى مى فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظیر سـرشـت مـردان آفـریـده ایـم . قـرآن دربـاره آدم اول مـى گـوید:(همه شما را از یک پدر آفـریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم .) (سوره نساء آیه 1). درباره همه آدمـیـان مـى گـویـد: (خـداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفرید.) (سوره نساء و سوره آل عمران و سوره روم ).در قـرآن از آنچه در بعضى از کتب مذهبى هست که زن از مایه پست تر از مایه مرد آفریده شـده و یـا ایـنـکـه بـه زن جـنـبـه طـفـیـلى و چـپـى داده انـد و گـفـتـه انـد کـه هـمـسـر آدم اول از عـضـوى از اعـضـاء طـرف چـپ او آفـریده شده ، اثر و خبرى نیست . علیهذا در اسلام نظریه تحقیر آمیزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.یـکـى دیـگـر از نـظریات تحقیر آمیزى که در گذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثـار نـامـطـلوبـى بجا گذاشته است این است که زن عنصر گناه است ، از وجود زن شر و وسـوسـه بـرمـى خیزد، زن شیطان کوچک است . مى گویند در هر گناه و جنایتى که مردان مرتکب شده اند زنى در آن دخالت داشته است . مى گویند مرد در ذات خود از گناه مبراست و این زن است که مرد را به گناه مى کشاند. مى گویند شیطان مستقیما در وجود مرد راه نمى یابد و فقط از طریق زن است که مردان را مى فریبد، شیطان زن را وسوسه مى کند و زن مـرد را. مـى گویند آدم اول که فریب شیطان را خورد و از بهشت سعادت بیرون رانده شد، از طریق زن بود؛ شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را.قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده ولى هرگز نگفته که شیطان یا مار حوا را فریفت و حـوا آدم را. قـرآن نـه حـوا را بـه عنوان مسؤ ول اصلى معرفى مى کند و نه او را از حساب خارج مى کند. قرآن مى گوید: به آدم گفتیم خودت و همسرت در بهشت سکنى گزینید و از میوه هاى آن بخورید. قرآن آنجا که پاى وسوسه شیطانى را به میان مى کشد ضمیرها را به شکل (تثنیه ) مى آورد. مى گوید: فوسوس لهما الشیطان .(7) شیطان آن دو را وسـوسـه کـرد فـدلیـهـمـا بـغرور(8) شیطان آن دو را به فریب راهنمائى کـرد.و قـاسـمـهـمـا انـى لکـمـا لمـن الناصحین (9) یعنى شیطان در برابر هر دو سوگند یاد کرد که جز خیر آنها را نمى خواهد.به این ترتیب قرآن با یک فکر رائج آن عصر و زمان که هنوز هم در گوشه و کنار جهان بـقـایـائى دارد، سـخـت بـه مـبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه و گناه و شیطان کوچک است مبرا کرد.یکى دیگر از نظریات تحقیر آمیزى که نسبت به زن وجود داشته است در ناحیه استعدادهاى روحـانـى و مـعـنوى زن است ؛ مى گفتند زن به بهشت نمى رود، زن مقامات معنوى و الهى را نـمـى تـوانـد طـى کـنـد، زن نـمـى تـوانـد به مقام قرب الهى آن طور که مردان مى رسند بـرسـد. قـرآن در آیات فراوانى تصریح کرده است که پاداش اخروى و قرب الهى به جـنـسـیت مربوط نیست ، به ایمان و عمل مربوط است ، خواه از طرف زن باشد و یا از طرف مـرد. قـرآن در کـنـار هـر مـرد بـزرگ و قـدسـى از یک زن بزرگ و قدیسه یاد مى کند. از هـمـسـران آدم و ابـراهـیـم و از مـادران مـوسـى و عـیـسـى در نـهـایـت تـجـلیـل یـاد کـرده اسـت . اگـر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى ناشایسته براى شـوهـرانـشـان ذکـر مـى کـنـد، از زن فرعون نیز به عنوان زن بزرگى که گرفتار مرد پلیدى بوده است غفلت نکرده است . گویى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ کند و قهرمانان داستانها را منحصر بمردان ننماید.قـرآن دربـاره مادر موسى مى گوید: ما به مادر موسى وحى فرستادیم که کودک را شیر بـده و هـنـگامى که بر جان بیمناک شدى او را به دریا بیافکن و نگران نباش که ما او را به سوى تو باز پس خواهیم گردانید.قرآن درباره مریم ، مادر عیسى ، مى گوید: کار او به آنجا کشیده شده بود که در محراب عبادت همواره ملائکه با او سخن مى گفتند و گفت و شنود مى کردند، از غیب براى او روزى مـى رسـیـد، کـارش از لحـاظ مقامات معنوى آنقدر بالا گرفته بود که پیغمبر زمانش را در حـیـرت فـرو بـرده او را پـشـت سـر گـذاشـتـه بـود، زکـریـا در مقابل مریم مات و مبهوت مانده بود.در تاریخ خود اسلام زنان قدیسه و عالیقدر فراوانند. کمتر مردى است به پایه خدیجه برسد. و هیچ مردى جز پیغمبر و على به پایه حضرت زهرا نمى رسد. حضرت زهرا بر فـرزندان خود که امامند و بر پیغمبران غیر از خاتم الانبیا برترى دارد.اسلام در سیر من الخـلق الى الحـق یـعـنـى در حـرکـت و مـسـافـرت بـه سوى خدا هیچ تفاوتى میان زن و مرد قائل نیست . تفاوتى که اسلام قائل است در سیر من الحق الى الخلق است ، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤ ولیت پیغامبرى است که مرد را براى اینکار مناسبتر دانسته است .یـکـى دیـگر از نظریات تحقیر آمیزى که نسبت به زن وجود داشته است . مربوط است به ریـاضت جنسى و تقدس ‍ تجرد و عزوبت . چنانکه مى دانیم در برخى آیین ها رابطه جنسى ذاتـا پـلیـد اسـت . بـه عـقـیـده پـیـروان آن آئیـن هـا تـنـهـا کـسـانـى بـه مـقـامـات مـعـنـوى نـایـل مـى گـردنـد کـه هـمه عمر مجرد زیست کرده باشند. یکى از پیشوایان معروف مذهبى جـهـان مـى گـویـد: (بـا تـیـشه بکارت درخت ازدواج را از بن برکنید). همان پیشوایان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مى دهند یعنى مدعى هستند که چون غالب افـراد قـادر نـیـسـتـنـد با تجرد صبر کنند و اختیار از کف شان ربوده مى شود و گرفتار فـحشا مى شوند و با زنان متعددى تماس پیدا مى کنند، پس بهتر است ازدواج کنند تا با بـیـش از یـک زن در تـمـاس نـبـاشـنـد. ریشه افکار ریاضت طلبى و طرفدارى از تجرد و عـزوبـت ، بـدبینى به جنس زن است ؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى به حساب مى آورند.اسـلام بـا این خرافه سخت نبرد کرد. ازدواج را مقدس و تجرد را پلید شمرد. اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبیا معرفى کرد و گفت : من اخلاق الانبیاء حب النساء. پیغمبر اکرم مى فرمود: من به سه چیز علاقه دارم : بوى خوش ، زن ، نماز.بـرتـرانـدراسـل مى گوید: در همه آئینها نوعى بدبینى به علاقه جنسى یافت مى شود مـگـر در اسـلام ؛ اسـلام از نـظـر مـصالح اجتماعى حدود و مقرراتى براى این علاقه وضع کرده اما هرگز آن را پلید نشمرده است .یـکى دیگر از نظریات تحقیر آمیزى که درباره زن وجود داشته این است که مى گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفریده شده است .اسـلام هـرگـز چـنـیـن سـخـنـى نـدارد. اسـلام اصـل عـلت غـائى را در کـمـال صـراحـت بـیان مى کند. اسلام با صراحت کامل مى گوید زمین و آسمان ، ابر و باد، گـیـاه و حـیـوان ، هـمـه براى انسان آفریده شده اند. اما هرگز نمى گوید زن براى مرد آفـریـده شـده اسـت . اسـلام مى گوید هر یک از زن و مرد براى یکدیگر آفریده شده اند: هـن لبـاس لکـم و انـتـم لبـاس ‍ لهن .(10) زنان زینت و پوشش شما هستند و شما زیـنـت و پـوشـش آنـهـا. اگـر قـرآن زن را مقدمه مرد و آفریده براى مرد مى دانست قهرا در قوانین خود این جهت را در نظر مى گرفت ولى چون اسلام از نظر تفسیر خلقت چنین نظرى نـدارد و زن را طـفـیـلى وجـود مـرد نـمى داند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به این مطلب نظر نداشته است .یـکـى دیـگـر از نظریات تحقیر آمیزى که در گذشته درباره زن وجود داشته این است که زن را از نظر مرد یک شر و بلاى اجتناب ناپذیر مى دانسته اند. بسیارى از مردان با همه بـهـره هـائى که از وجود زن مى برده اند. او را تحقیر و مایه بدبختى و گرفتارى خود مـى دانـسـتـه انـد. قرآن کریم مخصوصا این مطلب را تذکر مى دهد که وجود زن براى مرد خیر است ، مایه سکونت و آرامش دل او است .یـکـى دیـگـر از آن نـظـریات تحقیرآمیز این است که سهم زن را در تولید فرزند بسیار نـاچـیـز مـى دانـسـتـه انـد. اعـراب جـاهـلیـت و بـعـضـى از مـلل دیـگـر مادر را فقط به منزله ظرفى مى دانسته اند که نطفه مرد را ـ که بذر اصلى فرزند است ـ در داخل خود نگه مى دارد و رشد مى دهد. در قرآن ضمن آیاتى که مى گوید شما را از مرد و زنى آفریدیم و برخى آیات دیگر که در تفاسیر توضیح داده شده است ، به این طرز تفکر خاتمه داده شده است .از آنـچـه گـفـتـه شـد مـعـلوم شـد اسـلام از نـظر فکر فلسفى و از نظر تفسیر خلقت نظر تـحـقـیـر آمـیـزى نـسـبت به زن نداشته است بلکه آن نظریات را مردود شناخته است اکنون نوبت این است که بدانیم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چیست .؟ تشابه نه و تساوى آرى گـفـتـیم اسلام در روابط و حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد که با آنچه در چـهارده قرن پیش مى گذشته مغایرت دارد و با آنچه در جهان امروز مى گذرد نیز مطابقت ندارد.گـفـتـیـم از نـظر اسلام این مساءله هرگز مطرح نیست که آیا زن و مرد دو انسان متساوى در انـسـانـیـت هـستند یا نه ؟ و آیا حقوق خانوادگى آنها باید ارزش مساوى با یکدیگر داشته بـاشـنـد یـا نـه ؟ از نـظـر اسـلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانى متساوى بهره مندند.آنـچـه از نـظـر اسـلام مـطـرح اسـت ایـن اسـت کـه زن و مـرد بـه دلیـل ایـنـکـه یـکـى زن اسـت و دیـگـرى مرد، در جهات زیادى مشابه یکدیگر نیستند، جهان براى آنها یکجور نیست ، خلقت و طبیعت آنها را یکنواخت نخواسته است . و همین جهت ایجاب مى کند که از لحاظ بسیارى از حقوق و تکالیف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند. در دنیاى غرب ، اکنون سعى مى شود میان زن و مرد از لحاظ قوانین و مقررات و حقوق و وظایف وضـع واحـد و مـشـابـهـى بـوجـود آورند و تفاوت هاى غریزى و طبیعى زن و مرد را نادیده بـگـیرند. تفاوتى که میان نظر اسلام و سیستمهاى غربى وجود دارد در اینجاست . علیهذا آنـچـه اکـنون در کشور ما میان طرفداران حقوق اسلامى از یک طرف و طرفداران پیروى از سـیـسـتـمهاى غربى از طرف دیگر. مطرح است مساءله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نـه تـسـاوى حقوق آنها. (کلمه تساوى حقوق ) یک مارک تقلبى است که مقلدان غرب بر روى این ره آورد غربى چسبانیده اند.ایـن بـنده همیشه در نوشته ها و کنفرانسها و سخنرانیهاى خود از اینکه این مارک تقلبى را اسـتـعـمـال کـنـم و ایـن فـرضـیـه را ـ کـه جـز ادعـاى تـشـابـه و تماثل حقوق زن و مرد نیست ـ به نام تساوى حقوق یاد کنم اجتناب داشتم .مـن نـمـى گـویم در هیچ جاى دنیا ادعاى تساوى حقوق زن و مرد معنى نداشته و ندارد و همه قـوانـیـن گـذشـته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناى ارزش مساوى وضع کردند و فقط مشابهت را از میان برده اند.خـیـر، چـنـیـن ادعـایـى نـدارم . اروپـاى قـبـل از قـرن بیستم بهترین شاهد است . در اروپاى قـبـل از قـرن بـیـستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انسانى بود نه حقوقى مساوى با مرد داشـت و نـه مـشابه با او. در نهضت عجولانه اى که در کمتر از یک قرن اخیر به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت . زن کم و بیش حقوقى مشابه با مرد پیدا کرد. اما با تـوجـه بـه وضـع طبیعى و احتیاجات جسمى و روحى زن . هرگز حقوق مساوى با مرد پیدا نـکـرد. زیـرا زن اگـر بخواهد حقوقى مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پیدا کـنـد راه مـنحصرش این است که مشابهت حقوقى را از میان بردارد، براى مرد حقوقى متناسب بـا مـرد و بـراى خـودش حـقـوقـى مـتـنـاسـب بـا خـودش قائل شود. تنها از این راه است که وحدت و صمیمیت واقعى میان مرد و زن برقرار مى شود و زن از سـعـادتى مساوى با مرد بلکه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روى خلوص و بدون شائبه اغفال و فریب کارى براى زنان حقوق مساوى و احیانا بیشتر از خود قائل خواهند شد.و همچنین من هرگز ادعا نمى کنم حقوقى که عملا در اجتماع به ظاهر اسلامى ما نصیب زن مى شـد ارزش مـسـاوى با حقوق مردان داشته است . بارها گفته ام که لازم و ضرورى است به وضـع زن امـروز رسـیدگى کامل بشود و حقوق فراوانى که اسلام به زن اعطا کرده و در طـول تـاریـخ عـمـلا مـتـروک شـده بـه او بـاز پـس داده شـود، نه اینکه با تقلید و تبعیت کـورکورانه از روش مردم غرب - که هزاران بدبختى براى خود آنها به وجود آورده - نام قشنگى روى یک فرضیه غلط بگذاریم و بدبختیهاى نوع غربى را بر بدبختیهاى نوع شرقى زن بیفزاییم . ادعاى ما این است که عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودى که طبیعت زن و مرد را در وضع نامشابهى قرار داده است ، هم با عدالت و حقوق فطرى بهتر تطبیق مـى کـند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تاءمین مى نماید و هم اجتماع را بهتر به جلو مى برد.کـامـلا تـوجه داشته باشید ما مدعى هستیم که لازمه عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مـرد عـدم تـشـابه آنها در پاره اى از حقوق است . پس بحث ما صددرصد جنبه فلسفه دارد، بـه فـلسـفـه حـقـوق مـربـوط اسـت ، بـه اصـلى مـربـوط اسـت بـه نـام (اصـل عـدل ) کـه یـکـى از ارکـان کـلام و فـقـه اسـلامـى اسـت . اصـل عدل همان اصلى است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است ؛ یـعـنـى از نـظـر فـقـه اسـلامـى - و لااقـل فـقـه شـیـعـه - اگـر ثـابـت بـشـود کـه عـدل ایـجـاب مـى کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خـلاف عـدالت اسـت ، نـاچـار بـایـد بگوییم حکم شرع هم همین است . زیرا شرع اسلام طبق اصلى که خود تعلیم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبیعى خارج نمى شود.علماى اسلام با تبیین و توضیح اصل (عـدل ) پـایـه فـلسـفـه حـقـوق را بـنـا نهادند، گو اینکه در اثر پیشامدهاى ناگوار تـاریـخـى نتوانستند راهى را که باز کرده بودند ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت به عنوان امورى ذاتى و تکوینى و خارج از قوانین قراردادى ، اولین بار به وسیله مسلمین عنوان شد؛ پایه حقوقى طبیعى و عقلى را بنا نهادند.امـا مـقـدر چـنـیـن بـود کـه آنها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقریبا هشت قرن دانشمندان و فـیـلسـوفان اروپایى آن را دنبال کنند و این افتخار را به خود اختصاص دهند؛ از یک سو فـلسـفـه هـاى اجـتـمـاعـى و سـیـاسـى و اقتصادى به وجود آورند و از سوى دیگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حیات و زندگى و حقوق انسانى آنها آشنا سازند، نهضتها و حرکتها و انقلابها را به وجود آورند و چهره جهان را عوض کنند.به نظر من گذشته از علل تاریخى یک علت روانى و منطقه اى نیز دخالت داشت در اینکه مـشـرق اسـلامـى مـسـاءله حـقـوق عـقـلى را کـه خـود پـایـه نـهـاده بـود دنـبـال نـکـنـد. یـکـى از تـفـاوتـهـاى روحـیـه شـرقـى و غـربـى در ایـن اسـت کـه شـرق تـمـایـل بـه اخـلاق دارد و غـرب بـه حقوق ، شرق شیفته اخلاق است و غرب شیفته حقوق ؛ شـرقـى بـه حکم طبیعت شرقى خودش انسانیت خود را در این مى شناسد که عاطفه بورزد، گذشت کند، همنوعان خود را دوست بدارد، جوانمردى به خرج دهد اما غربى انسانیت خود را در ایـن مـى بـیـنـد کـه حـقوق خود را بشناسد و از آن دفاع کند و نگذارد دیگرى به حریم حقوق او پا بگذارد.بـشـریـت ، هم به اخلاق نیاز دارد و هم به حقوق . انسانیت ، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق ؛ هیچ کدام از حقوق و اخلاق به تنهایى معیار انسانیت نیست .دیـن مـقدس اسلام این امتیاز بزرگ را دارا بوده و هست که حقوق و اخلاق را تواما مورد عنایت قـرار داده اسـت . در اسـلام هـمـچـنـانـچه گذشت و صمیمیت و نیکى به عنوان امورى اخلاقى (مقدس ) شمرده مى شوند، آشنایى با حقوق و دفاع از حقوق نیز (مقدس ) و انسانى محسوب مى شود و این داستان مفصلى دارد که اکنون وقت توضیح آن نیست .امـا روحـیـه خـاص شـرقـى کار خود را کرد. با آنکه در آغاز کار حقوق و اخلاق را با هم از اسلام گرفت ، تدریجا حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور کرد.غـرض ایـن اسـت : مـسـاءله اى کـه اکـنـون بـا آن روبرو هستیم یک مساءله حقوقى است ، یک مـسـاءله فلسفى و عقلى است ، یک مساءله استدلالى و برهانى است ، مربوط است به حقیقت عدالت و طبیعت حقوق . عدالت و حقوق قبل از آن که قانونى در دنیا وضع شود وجود داشته است . با وضع قانون نمى توان ماهیت عدالت و حقوق انسانى بشر را عوض ‍ کرد.منتسکیو مى گوید:(پـیـش از آنـکـه انـسـان قـوانـیـنـى وضـع کـند روابط عادلانه اى بر اساس قوانین بین مـوجـودات امـکـان پـذیـر بـوده ، وجـود ایـن روابـط مـوجـب وضـع قـوانـیـن شـده اسـت . حـال اگـر بـگـویـیم جز قوانین واقعى و اولیه که امروز نهى مى کنند هیچ امر عادلانه یا ظـالمـانـه دیـگـر وجـود نـدارد، مـثـل ایـن اسـت کـه بـگـوئیـم قبل از ترسیم دایره تمام شعاعهاى آن دایره مساوى نیستند .)هربارت سپنسر مى گوید:(عـدالت غـیـر از احـسـاسـات بـا چیزى دیگر آمیخته است که عبارت از حقوق طبیعى افراد بـشـر است و براى آنکه عدالت وجود خارجى داشته باشد باید حقوق و امتیازات طبیعى را رعایت و احترام کنند.)حـکـمـاى اروپـائى کـه ایـن عـقـیـده را داشـتند و دارند فراوانند. حقوق بشر - که اعلانها و اعـلامـیـه ها براى آن تنظیم شد و موادى به عنوان حقوق بشر تعیین شد - از همین فرضیه حـقـوق طـبـیـعـى سـرچـشـمـه گرفت ؛ یعنى فرضیه حقوق و فطرى بود که به صورت اعلامیه هاى حقوق بشر ظاهر شد.و بـاز چـنـانـکـه مـى دانیم آنچه منتسکیو، سپنسر و غیر آنها درباره عدالت گفته اند عین آن چـیـزى اسـت کـه مـتـکـلمـیـن اسـلام در بـاره حـسـن و قـبـح عـقـلى و اصـل عـدل گـفـتـه انـد. درمـیـان عـلماى اسلامى افرادى بودند که منکر حقوق ذاتى بوده و عـدالت را قـراردادى مى دانسته اند، همچنانکه در میان اروپاییان نیز این عقیده وجود داشته است . هوبز انگلیسى منکر عدالت به صورت یک امر واقعى است . اعلامیه حقوق بشر فلسفه است نه قانون مـضـحـک ایـن است که مى گویند متن اعلامیه حقوق بشر را مجلسین تصویب کرده اند، و چون تساوى حقوق زن و مرد جزء مواد اعلامیه حقوق بشر است پس به حکم قانون مصوب مجلسین زن و مرد باید داراى حقوقى مساوى یکدیگر باشند.مگر متن اعلامیه حقوق بشر چیزى است که در صلاحیت مجلسین باشد که آن را تصویب یا رد کنند؟محتویات اعلامیه حقوق بشر از نوع امور قراردادى نیست که قواى مقننه کشورها بتوانند آن را تصویب بکنند یا نکنند.اعـلامـیـه حـقـوق بـشـر حـقـوق ذاتـى و غـیـر قـابـل سـلب و غـیـر قـابل اسقاط انسانها را مورد بحث قرار داده است ؛ حقوقى را مطرح کرده است که به ادعاى ایـن اعـلامـیـه لازمـه حـیثیت انسانى انسانهاست و دست تواناى خلقت و آفرینش آنها را براى انـسـانـهـا قـرار داده اسـت . یـعـنـى مـبـداء و قـدرتـى کـه بـه انـسـانـهـا عـقـل و اراده و شـرافـت انـسـانـى داده اسـت ایـن حقوق را هم طبق ادعاى اعلامیه حقوق بشر به انسانها داده است .انسانها نمى توانند محتویات اعلامیه حقوق بشر را براى خود وضع کنند و نه مى توانند از خود سلب و اسقاط نمایند. از تصویب مجلسین و قواى مقننه گذشته یعنى چه ؟!اعلامیه حقوق بشر فلسفه است نه قانون ، باید به تصدیق فیلسوفان برسد نه به تـصـویـب نـمـایـنـدگـان . مجلسین نمى توانند با اخذ راءى و قیام و قعود، فلسفه و منطق بـراى مـردم وضـع کـنـنـد. اگـر ایـنچنین است پس فلسفه نسبیت اینشتاین را هم ببرند به مـجـلس و از تـصویب نمایندگان بگذرانند، فرضیه وجود حیات در کرات آسمانى را نیز بـه تـصـویب برسانند. قانون طبیعت را که نمى شود از طریق تصویب قوانین قراردادى تاءیید یا رد کرد.مـثـل ایـن اسـت کـه بـگـوئیـم مـجلسین تصویب کرده اند که اگر گلابى را با سیب پیوند بزنند پیوندش مى گیرد و اگر با توت پیوند بزنند نمى گیرد.وقـتـى کـه چنین اعلامیه اى از طرف گروهى که خود از متفکرین و فلاسفه بوده اند صادر مـى شـود، مـلتـهـا بـاید آن را در اختیار فلاسفه و مجتهدین حقوق خویش قرار دهند. اگر از نـظـر فـلاسـفـه و متفکرین آن ملت مورد تایید قرار گرفت ، همه افراد ملت موظفند آنها را به عنوان حقایقى فوق قانون رعایت کنند. قوه مقننه نیز موظف است قانونى برخلاف آنها تصویب نکند.ملتهاى دیگر تا وقتى که از نظر خودشان ثابت و محقق نشده که چنین حقوقى در طبیعت به هـمـیـن کـیـفـیـت وجـود دارد، مـلزم نـیـسـتـنـد آنـهـا را رعـایـت کـنـنـد و از طـرف دیـگـر ایـن مـسـائل جـزء مـسـائل تـجـربـى و آزمـایـشـى نـیـسـت کـه احـتـیـاج بـه وسایل و لابراتوار و غیره دارد و این وسایل براى اروپاییان فراهم است و براى دیگران نـیـسـت ؛ شـکـافتن اتم نیست که رموز و وسایلش در اختیار افراد محدودى باشد، فلسفه و منطق است ، ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است .اگـر فـرضـا مـلتهاى دیگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد دیگران باشند و در خود شایستگى تفکر فلسفى احساس نکنند، ما ایرانیان نباید اینچنین فکر کنیم . ما در گذشته شـایـسـتـگـى خود را به حد اعلى در بررسیهاى منطقى و فلسفى نشان داده ایم . ما چرا در مسائل فلسفى مقلد دیگران باشیم ؟عـجـبـا! دانـشـمـندان اسلامى آنجا که پاى اصل عدالت و حقوق ذاتى بشر به میان مى آید، آنـقـدر بـرایـش اهـمـیـت قـائل مـى شـونـد کـه بـدون چـون و چـرا بـه مـوجـب قـاعده تطابق عقل و شرع مى گویند حکم شرع هم همین است ،یعنى احتیاجى به تایید شرعى نمى بینند. امـا امـروز کـار مـا بـه آنـجـا کـشـیـده کـه مـى خـواهـیـم بـا تـصـویـب نمایندگان صحت این مسائل را تایید نماییم . فلسفه را با کوپن نمى توان اثبات کرد از ایـن مضحکتر این است که آنجا که مى خواهیم حقوق انسانى زن را بررسى کنیم به آراء پـسـران و دخـتران جوان مراجعه کنیم ، کوپن چاپ کنیم و بخواهیم با پر کردن کوپن کشف کنیم که حقوق انسانى چیست و آیا حقوق انسانى زن و مرد یک جور است و یا دو جور؟بـه هـر حـال مـا مـسـاءله حـقـوق انـسـانـى زن را بـه شکل علمى و فلسفى و بر اساس حقوق ذاتى بشرى بررسى مى کنیم . مى خواهیم ببینیم هـمـان اصـولى کـه اقـتـضـا مـى کند انسانها به طور کلى داراى یک سلسله حقوق طبیعى و خـدادادى بـاشند، آیا ایجاب مى کند که زن و مرد از لحاظ حقوق داراى وضع مشابهى بوده بـاشـنـد یـا نـه ؟ لذا از دانـشـمـندان و متفکران و حقوقدانان واقعى کشور که یگانه مرجع صـلاحـیـتـدار اظـهـار نـظـر در ایـنـگـونـه مـسـائل مـى بـاشـنـد درخـواسـت مـى کـنـیـم بـه دلایـل مـا بـا دیـده تـحـقـیـق و انـتـقـاد بـنـگـرنـد. مـوجـب کمال امتنان اینجانب خواهد بود اگر مستدلا نظر خود را در تاءیید یا رد این گفته ها ابراز نمایند.بـراى بـررسى این مطلب لازم است اولا بحثى درباره اساس و ریشه حقوق انسانى انجام دهیم و سپس خصوص ‍ حقوق زن و مرد را مورد مطالعه قرار دهیم .بد نیست قبلا اشاره مختصرى به نهضتهاى حقوقى قرون جدید که به نظریه تساوى زن و مرد منتهى شد بنماییم . نگاهى به تاریخ حقوق زن در اروپا (در اروپـا از قرن 17 به بعد به نام حقوق بشر زمزمه هایى آغاز شد. نویسندگان و مـتـفـکـران قـرن 17 و 18 افـکـرا خـود را در بـاره حـقـوق طـبـیـعـى و فـطـرى و غیرقابل سلب بشر با پشتکار عجیبى در میان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو و ولتر و مـنـتـسـکـیـو از ایـن دسـتـه از مـتـفـکـران و نـویـسندگان اند. اولین نتیجه عملى که از افکار طـرفـداران حقوق طبیعى بشر حاصل شد این بود که در انگلستان بک کشمکش طولانى میان هـیـاءت حـاکـمـه و مـلت بـه وجـود آمـد. مـلت مـوفـق شـد در سـال 1688 مـیـلادى پـاره اى از حـقـوق اجـتماعى و سیاسى خود را طبق یک اعلام نامه حقوق پیشنهاد کنند و مسترد دارند.)(11)نـتـیـجـه عـلمـى بـارز دیـگـر شـیـوع ایـن افـکـار در جـنـگـهـاى اسـتـقـلال امریکا علیه انگلستان ظاهر شد. سیزده مستعمره انگلستان در امریکاى شمالى در اثـر فـشـار و تـحـمـیـلات زیـادى کـه بر آنها وارد مى شد سر به طغیان و عصیان بلند کردند و بالاخره استقلال خویش را بدست آوردند.در سـال 1776 مـیـلادى کـنـگـره اى در فـیـلادلفـیـا تـشـکـیـل شد که استقلال عمومى را اعلان و اعلامیه اى در این زمینه منتشر کرد و در مقدمه آن چنین نوشت :(جـمـیـع افـراد بـشـر در خـلقـت یـکـسـانـند و خالق به هر فردى حقوق ثابت و لایتغیرى تـفـویـض فـرمـوده اسـت مـثـل حـق حـیـات و حـق آزادى ، و عـلت غـایـى تـشـکـیـل حـکـومـتها حفظ حقوق مزبور است و قوه حکومت و نفوذ کلمه او منوط به رضایت ملت خواهد بود...)(12)امـا آن کـه بـه نـام (اعـلامـیـه حـقـوق بشر)در جهان معروف شد آن چیزى است که پس از انـقـلاب کـبیر فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد. این اعلامیه عبارت است از یک سلسله اصـول کـلى کـه در آغـاز قـانـون اسـاسى فرانسه قید شده و جزء لاینفک قانون اساسى فرانسه محسوب مى شود. این اعلامیه مشتمل مى شود بر یک مقدمه و هفده ماده .مـاده اول آن ایـن اسـت : (افـراد بـشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و در حقوق با یکدیگر مساویند...).در قـرن 19 تـحـولات و افـکـار تـازه اى در زمـیـنـه حـقـوق بـشـرى در مـسـائل اقـتـصـادى و اجـتـمـاعـى و سیاسى رخ داد که منتهى به ظهور سوسیالیسم و لزوم تـخـصـیـص مـنافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از دست سرمایه دار به دست کارگر گردید.تـا اوایـل قـرن بـیـسـتـم هر چه در اطراف حقوق بشر بحث شده است مربوط است به حقوق مـلتـهـا در بـرابـر دولتـهـا و یا حقوق طبقات رنجبر و زحمتکش در برابر کارفرمایان و اربابان .در قـرن بـیـسـتـم براى اولین بار مساءله (حقوق زن ) در برابر حقوق مرد عنوان شد. انـگـلسـتـان - کـه قـدیـمـتـریـن کـشـور دمـوکـراسـى بـه شـمـار مـى رود - فـقـط در اوایـل قـرن بـیـسـتـم بـراى زن و مـرد حـقـوق مـسـاوى قـائل شـد. دول مـتـحـده آمـریـکـا بـا آنـکـه در قـرن هـجـده ضـمـن اعـلان اسـتـقـلال بـه حـقـوق عـمـومـى بـشـر اعـتـراف کـرده بـودنـد، در سـال 1920 مـیـلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سیاسى تصویب کردند و همچنین فرانسه در قرن بیستم تسلیم این امر شد.بـه هـر حـال در قـرن بـیـسـتـم گـروهـهـاى زیـادى در هـمـه جـهـان طـرفـدار تـحـول عـمـیـقـى در روابـط مـرد و زن از نـظـر حـقـوق و وظـایـف گردیدند. به عقیده اینها تـحـول و دگـرگـونـى در روابـط مـلتـهـا بـا دولتها و روابط زحمتکشان و رنجبران با کارفرمایان و سرمایه داران ، مادامى که در روابط حقوقى مرد و زن اصلاحاتى صورت نگیرد وافى به تامین عدالت اجتماعى نیست .از ایـن رو بـراى اولیـن بـار در اعـلامـیه جهانى حقوق بشر - که پس از جنگ جهانى دوم در سـال 1948 مـیـلادى (1327 هـجـرى شـمـسـى ) از طـرف سـازمـان ملل متحد منتشر شد - در مقدمه آن چنین قید شد:(از آنـجـا کـه مـردم مـلل مـتـحد ایمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کرده اند...)تحول و بحران ماشینى قرن نوزدهم و بیستم و به فلاکت افتادن کارگران و بخصوص زنان بیش از پیش سبب شد که به موضوع حقوق زن رسیدگى شود. در تاریخ آلبرماله ، جلد 6، صفحه 328 مى نویسد:(تا زمانى که دولتها به احوال کارگران و طرز رفتار کارفرمایان با آن طبقه توجه نـداشـتـنـد، سـرمـایـه داران هـر چـه مـى خـواستند مى کردند... صاحبان کارخانه ها زنان و کودکان خردسال را با مزد بسیار کم به کار مى گماشتند، و چون ساعات کار ایشان زیاد بود غالبا گرفتار امراض گوناگون مى شدند و در جوانى مى مردند.)ایـن بـود تـاریـخـچـه مـختصرى از نهضت حقوق بشر در اروپا. چنانکه مى دانیم همه موارد اعـلامـیـه هـاى حقوق بشر که براى اروپاییان تازگى دارد در چهارده قرن پیش در اسلام پیش بینى شده و بعضى از دانشمندان عرب و ایرانى آنها را با مقایسه به این اعلامیه ها در کـتـابـهـاى خود آورده اند. البته اختلافى در بعضى قسمتها میان آنچه در این اعلامیه ها آمـده بـا آنـچه اسلام آورده وجود دارد و این خود بحث دلکش و شیرینى است ، از آن جمله است مـسـاءله حـقوق زن و مرد که اسلام تساوى را مى پذیرد اما تشابه و وحدت و یکنواختى را در زمینه حقوق زن و مرد نمى پذیرد. حیثیت و حقوق انسانى (از آنـجـا کـه شـنـاسـایـى حـیـثـیـت ذاتـى کـلیـه اعضاى خانواده بشرى و حقوق یکسان و انـتـقـال نـاپـذیـر آنـان ، اسـاس آزادى و عـدالت و صـلح را تشکیل مى دهد.از آنـجـا کـه عـدم شـنـاسـایـى و تـحـقـیـر حـقـوق بـشـر مـنـتـهـى بـه اعـمـال وحـشیانه اى گردیده است که روح بشریت را به عصیان واداشته ، و ظهور دنیایى کـه در آن افـراد بـشـر در بـیـان عـقـیـده ، آزاد و از تـرس و فـقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است .از آنـجـا که اساسا حقوق انسانى را باید با اجراى قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.از آنـجـا کـه اسـاسـا لازم اسـت تـوسـعـه روابـط دوسـتـانـه بـیـن ملل را مورد تشویق قرارداد .از آنجا که مردم ملل متحد، ایمان خود را به حقوق اساسى بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تـسـاوى حـقـوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کرده اند و تصمیم راسخ گرفته اند که به پیشرفت اجتماعى کمک کنند و در محیطى آزادتر وضع زندگى بهترى به وجود آورند. از آنجا که ... مـجـمـع عـمـومـى ، ایـن اعلامیه جهانى حقوق بشر را آرمان مشترکى براى تمام مردم و کلیه مـلل اعـلام مـى کـند تا جمیع افراد و همه ارکان اجتماع این اعلامیه را دائما در مد نظر داشته بـاشـنـد و مـجاهدت کنند که به وسیله تعلیم و تربیت احترام این حقوق و آزادیها توسعه یابد و با تدابیر تدریجى ملى و بین المللى ، شناسائى و اجراى واقعى و حیاتى آنها، چـه در مـیـان خـود ملل عضو و چه در بین مردم کشورهایى که در قلمرو آنها مى باشد تامین گردد ...)جـمـله هـاى طـلایـى بـالا مـقدمه اعلامیه جهانى حقوق بشر است ؛ مقدمه همان اعلامیه ایست که دربـاره اش مـى گویند: (بزرگترین توفیقى است که تا این تاریخ در طریق تاءیید حقوق انسانى نصیب عالم بشریت شده است ).روى هـر کـلمـه و هـر جـمـله آن حـسـاب شـده است ، و چنانکه در مقاله پیش گفتیم مظهر افکار چندین قرن فلاسفه آزادیخواه و حقوق شناس جهان است . نکات مهم مقدمه اعلامیه حقوق بشر ایـن اعـلامـیـه در 30 مـاده تـنـظـیـم شـده اسـت . بـگـذریـم از ایـنـکـه بـعـضـى مـسائل در برخى مواد مکرر شده و یا لااقل ذکر یک مطلب در یک ماده از ذکر مندرجات بعضى مـواد دیـگـر بـى نـیـاز کـنـنـده اسـت و یـا بـعـضـى مـواد اعـلامـیـه بـه مـواد مـخـتـلفـى قابل تجزیه است . نکات مهم مقدمه این اعلامیه که شایسته است مورد توجه قرار گیرد چند تا است : 1. بـشـر از یـک نـوع حـیـثـیـت و احـتـرام و حـقـوق ذاتـى غـیـر قابل انتقال برخوردار است .2. حیثیت و احترام و حقوق ذاتى بشر کلى و عمومى است 0 تمام افراد انسانى را در بر مى گـیـرد، تـبـعـیـض بـردار نـیـسـت ، سـفـیـد و سـیاه ، بلند و کوتاه ، زن و مرد یکسان از آن برخوردارند. همان طورى که در میان اعضاى یک خانواده احدى نمى تواند گوهر خود را از سـایـر اعـضـاء شـریـفـتـر و اصـیـل تـر بداند، همه افراد بشر نیز که عضو یک خانواده بـزرگتر و اعضاى یک پیکر مى باشند از لحاظ شرافت متساویند، هیچکس نمى تواند خود را از فرد دیگر شریفتر بداند.3. اسـاس آزادى و صـلح و عـدالت ایـن اسـت کـه همه افراد در عمق وجدان خود به این حقیقت (حیثیت و احترام ذاتى همه انسانها) ایمان و اعتراف داشته باشند.ایـن اعـلامـیه مى خواهد بگوید منشاء کلیه ناراحتیهایى که افراد بشر براى یکدیگر به وجـود مـى آورنـد کـشـف کـرده اسـت . مـنـشـاء بـروز جـنـگـهـا و ظـلمـهـا و تـجـاوزهـا و اعـمـال وحشیانه افراد و اقوام نسبت به یکدیگر، عدم شناسایى حیثیت و احترام ذاتى انسان اسـت . ایـن عـدم شـنـاسـایـى از طـرف عـده اى ، طـرف مقابل را وادار به عصیان و طغیان مى کند و از همین راه صلح و امنیت به خطر مى افتد.4. بـالاتـریـن آرزویى که همه در راه تحقق بخشیدن به آن باید بکوشند، ظهور دنیایى اسـت کـه در آن آزادى عـقـیـده و امـنـیـت و رفـاه مـادى بـه طـور کـامـل وجـود داشـتـه بـاشـد؛ اخـتـنـاق ، ترس ، فقر ریشه کن شده باشد. مواد سى گانه اعلامیه براى تحقق بخشیدن به این آرزو تنظیم شده است .5. ایـمـان بـه حـیـثـیـت ذاتـى انـسـانـهـا و احـتـرام بـه حـقـوق غـیـر قابل سلب و انتقال آنها تدریجا به وسیله تعلیم و تربیت باید در همه افراد به وجود آید. مقام و احترام انسان اعلامیه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانیت و آزادى و مساوات تنظیم شده و براى احـیـاى حـقوق بشر به وجود آمده ، مورد احترام و تکریم هر انسان با وجدانى است . ما مردم مـشـرق زمـیـن از دیـر زمـان از ارزش و مـقـام و احترام انسان دم زده ایم . در دین مقدس اسلام - چـنـانـکـه در مـقـاله پـیش گفتیم - انسان ، حقوق انسان ، آزادى و مساوات آنها نهایت ارزش و احـتـرام را دارد. نـویـسـنـدگان و تنظیم کنندگان این اعلامیه و همچنین فیلسوفانى که در حـقـیـقـت الهام دهنده نویسندگان این اعلامیه هستند، مورد ستایش و تعظیم ما مى باشند. ولى چون این اعلامیه یک متن فلسفى است ، به دست بشر نوشته شده نه به دست فرشتگان ، اسـتـنـبـاط گـروهـى از افـراد بـشـر اسـت ، هـر فـیـلسـوفـى حـق دارد آن را تـجـزیـه و تحلیل کند و احیانا نقاط ضعفى که در آن مى بیند تذکر دهد.ایـن اعـلامـیـه خـالى از نـقـاط ضعف نیست ولى ما در این مقاله روى نقاط ضعف آن انگشت نمى گذاریم ، روى نقطه قوت آن انگشت مى گذاریم .تـکـیـه گـاه ایـن اعلامیه (مقام ذاتى انسان ) است ، شرافت و حیثیت ذاتى انسان است . از نـظـر ایـن اعـلامـیه انسان به واسطه یک نوع کرامت و شرافت مخصوص به خود داراى یک سـلسـله حـقـوق و آزادیـهـا شده است که سایر جانداران به واسطه فاقد بودن آن حیثیت و شـرافـت و کـرامـت ذاتـى ، از آن حـقوق و آزادیها بى بهره اند. نقطه قوت این اعلامیه همین است . تنزل و سقوط انسان در فلسفه هاى غربى اینجاست که بار دیگر با یک مساءله فلسفى کهن مواجه مى شویم : ارزیابى انسان ، مقام و شـرافـت انـسـان نـسـبـت بـه سـایـر مـخـلوقـات ، شـخـصـیـت قـابـل احـتـرام انسان . باید بپرسیم آن حیثیت ذاتى انسانى که منشاء حقوقى براى انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و کبوتر متمایز ساخته چیست ؟ و همین جاست که یک تـنـاقـض واضح میان اساس ‍ اعلامیه حقوق بشر از یک طرف و ارزیابى انسان در فلسفه غرب از طرف دیگر نمایان مى گردد.در فـلسـفـه غـرب سـالهـاسـت کـه انـسـان از ارزش و اعـتـبـار افتاده است . سخنانى که در گـذشـتـه درباره انسان و مقام ممتاز وى گفته مى شد و ریشه همه آنها در مشرق زمین بود، امروز در اغلب سیستمهاى فلسفه غربى مورد تمسخر و تحقیر قرار مى گیرد.انـسـان از نـظـر غـربى تا حدود یک ماشین تنزل کرده است ، روح و اصالت آن مورد انکار واقـع شـده اسـت . اعـتـقـاد بـه عـلت غـایى و هدف داشتن طبیعت یک عقیده ارتجاعى تلقى مى گردد.در غـرب از اشـرف مـخلوقات بودن انسان نمى توان دم زد، زیرا به عقیده غرب عقیده به اشـرف مـخـلوقـات بـودن انـسـان و ایـنـکـه سایر مخلوقات طفیلى انسان و مسخر انسان مى بـاشـنـد نـاشـى از یـک عـقـیـده بـطلمیوسى کهن درباره هیئت زمین و آسمان و مرکزیت زمین و گـردش کرات آسمانى به دور زمین بود؛ با رفتن این عقیده جایى براى اشرف مخلوقات بـودن انـسـان بـاقـى نمى ماند. از نظر غرب ، اینها همه خود خواهیهایى بوده است که در گـذشـتـه دامـنـگـیـر بـشـر شـده اسـت . بـشـر امروز متواضع و فروتن است ، خود را مانند مـوجـودات دیـگر بیش از مشتى خاک نمى داند، از خاک پدید آمده و به خاک باز مى گردد و به همین جا خاتمه مى یابد.غـربـى مـتـواضـعـانـه روح را بـه عـنـوان جـنبه اى مستقل از وجود انسان و به عنوان حقیقى قـابـل بـقـا نـمـى شـنـاسـد و مـیـان خـود و گـیـاه و حـیـوان از ایـن جـهـت فـرقـى قـائل نـمـى شـد. غـربـى مـیـان فـکـر و اعـمـال روحـى و مـیـان گـرمـاى زغـال سـنـگ از لحـاظ مـاهـیـت و جـوهـر تـفـاوتـى قائل نیست ؛ همه را مظاهر ماده و انرژى مى شـنـاسـد. از نـظـر غرب صحنه حیات براى همه جانداران و از آن جمله انسان میدان خونینى اسـت کـه نـبـرد لایـنـقـطـع زنـدگـى آن را بـه وجـود آورده اسـت . اصـل اسـاسـى حـاکـم بـر وجـود جـانـداران و از آن جـمـله انـسـان اصل تنازع بقاست . انسان همواره مى کوشد خود را در این نبرد نجات دهد. عدالت و نیکى و تـعـاون و خـیـر خـواهـى و سـایـر مـفـاهـیـم اخـلاقـى و انـسـانـى هـمـه مـولود اصل اساسى تنازع بقا مى باشد و بشر این مفاهیم را به خاطر حفظ موقعیت خود ساخته و پرداخته است .از نـظـر بـرخـى فـلسـفـه هـاى نـیرومند غربى انسان ماشینى است که محرک او جز منافع اقتصادى نیست . دین و اخلاق و فلسفه و علم و ادبیات و هنر همه رو بناهایى هستند که زیر بـنـاى آنـها طرز تولید و پخش و تقسیم ثروت است ؛ همه اینها جلوه ها و مظاهر جنبه هاى اقـتـصـادى زندگى انسان است . خیر، اینهم براى انسان زیاد است ؛ محرک و انگیزه اصلى هـمـه حـرکـتها و فعالیتهاى انسان عوامل جنسى است . اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر همه تـجـلیـات و تـظـاهـرات رقـیـق شـده و تـغـیـیـر شـکـل داده عامل جنسى وجود انسان است .مـن نـمـى دانـم اگـر بـنـاسـت مـنـکـر هدف داشتن خلقت باشیم و باید معتقد باشیم که طبیعت جـریـانـات خـود را کـورکـورانه طى میکند، اگر یگانه قانون ضامن حیات انواع جانداران تـنازع بقا و انتخاب اصلح و تغییرات کاملا تصادفى است و بقا و موجودیت انسان مولود تـغـیـیـرات تصادفى و بى هدف و یک سلسله جنایات چند میلیون سالى است که اجداد وى نـسـبـت بـه انـواع دیـگـر روا داشـتـه تـا امـروز بـه ایـن شـکـل بـاقـى مـانـده اسـت ، اگـر بـنـاسـت مـعـتـقـد بـاشیم که انسان خود نمونه اى است از مـاشـیـنـهـایـى کـه اکنون خود به دست خود سازد، اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقاى آن خودخواهى و اغراق و مبالغه درباره خود باشد، اگر بناست انگیزه و محرک اصلى بـشـر در هـمـه کارها امور اقتصادى یا جنسى یا برترى طلبى باشد، اگر بناست نیک و بـد بـه طور کلى مفاهیم نسبى باشند و الهامات فطرى و وجدانى سخن یاوه شمرده شود، اگـر انـسـان جـنـسـا بـنـده شـهـوات و مـیلهاى نفسانى خود باشد و جز در برابر زور سر تـسـلیـم خـم نـکـنـد، و اگـر... چـگـونـه مى توانیم از حیثیت و شرافت انسانى و حقوق غیر قـابـل سلب و شخصیت قابل احترام انسان دم بزنیم و آن را اساس و پایه همه فعالیتهاى خود قرار دهیم ؟! غرب درباره انسان دچار تناقض شده است در فـلسـفه غرب تا آنجا که ممکن بوده به حیثیت ذاتى انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پـایـیـن آمـده اسـت . دنـیـاى غرب از طرفى انسان را از لحاظ پیدایش و عللى که او را به وجود آورده است ، از لحاظ هدف دستگاه آفرینش ‍ درباره او، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجـود و هـسـتـى اش ، از لحاظ انگیزه و محرک اعمالش ، از لحاظ وجدان و ضمیرش ، تا این اندازه او را پایین آورده که گفتیم .آنـگـاه اعـلامیه بالابلند درباره ارزش و مقام انسان و حیثیت و کرامت و شرافت ذاتى و حقوق مـقـدس و غـیـر قـابـل انتقالش صادر مى کند و همه افراد بشر را دعوت مى کند که به این اعلامیه بالابلند ایمان بیاورند.بـراى غـرب لازم بـود اول در تـفـسـیـرى کـه از انـسـان مـى کـنـد تـجـدیـد نـظـرى بعمل آورد، آنگاه اعلامیه هاى بالا بلند در زمینه حقوق مقدس و فطرى بشر صادر کند.من قبول دارم که همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان که شرح داده شد تفسیر نکرده اند؛ عده زیادى از آنها انسان را کم و بیش آنچنان تفسیر کرده اند که شرق تفسیر مى کند. نظر من طرز تفکرى است که در اکثریت مردم غرب به وجود آمده و مردم جهان را تحت تاءثیر قرار داده است .اعلامیه حقوق بشر را باید کسى صادر کند که انسان را در درجه اى عالیتر از یک ترکیب مـادى مـاشـیـنى مى بیند، انگیزه ها و محرکهاى انسان را منحصر به امور حیوانى و شخصى نمى داند، براى انسان وجدان انسانى قائل است . اعلامیه حقوق بشر را باید شرق صادر کـنـد کـه به اصل انى جاعل فى الارض خلیفه (13) ایمان دارد و در انسان نمونه اى از مظاهر الوهیت سراغ دارد. کسى باید دم از حقوق بشر بزند که در انسان آهنگ سیر و سـفـرى تـا سـر مـنـزل یـا ایـهـا الانـسـان انـک کـادح الى ربـک کـدحـا فـمـلاقـیـه (14) قائل است .اعـلامـیـه حـقـوق بـشـر شایسته آن سیستمهاى فلسفى است که به حکم و نفس و ماسویها فـالهـمـهـا فـجـورهـا و تـقـواهـا(15) در سـرشـت انـسـان تمایل به نیکى قائلند.اعـلامـیـه حقوق بشر را باید کسى صادر کند که به سرشت بشر خوشبین است و به حکم لقـد خـلقـنا الانسان فى احسن تقویم (16) آن را معتدلترین و کاملترین سرشتها مى داند.آنـچـه شـایـسـتـه طرز تفکر غربى در تفسیر انسان است ، اعلامیه حقوق بشر نیست بلکه همان طرز رفتارى است که غرب عملا درباره انسان روا دارد، یعنى کشتن همه عواطف انسانى ، بـه بـازى گـرفـتـن مـمـیـزات بـشـرى ، تـقـدم سـرمـایـه بـر انـسـان ، اولویـت پـول بـر بـشـر، مـعبود بودن ماشین ، خدایى ثروت ، استثمار انسانها، قدرت بى نهایت سـرمـایـه دارى ، کـه اگـر احیانا یک نفر میلیونر ثروت خود را براى بعد از خودش به سگ محبوبش منتقل کند آن سگ احترامى مافوق احترام انسانها پیدا مى کند؛ انسانها در خدمت یک سـگ ثـروتـمـنـد بـه عـنـوان پـیـشـکـار، مـنـشـى ، دفـتـردار اسـتـخـدام مـى شـونـد و در مقابل او دست به سینه مى ایستند و تعظیم مى کنند. غرب ، هم خود را فراموش کرده و هم خداى خود را مـسـاءله مـهم اجتماع بشر در امروز این است که بشر به تعبیر قرآن (خود) را فراموش کـرده است ، هم خود را فراموش کرده و هم خداى خود را. مساءله مهم این است که (خود) را تـحـقـیـر کـرده اسـت ، از درون بـیـنـى و تـوجـه بـه بـاطـن و ضـمـیـر غـافـل شده و توجه خویش را یکسره به دنیاى حسکه عذاب و کیفر اصلی این عمل در آخرت و صحنه تجسم اعمال فاش می‌شود که همانا لعنت ابدی پروردگار است. این وعده به عذاب اخروی به دلیل اینست که دامنه تهمت‌های ناموسی سبب ایجاد جو ناامنی روحی و روانی بخصوص برای زنان خواهد بود. زنان به همان نسبت که از حیاء، وفاداری و خویشتنداری بیشتری برخوردارند، از تهمت‌هایی از این دست صدمات جبران‌ناپذیرتری خواهند دید.رسول خدا(ص) در این قبیل موارد با حکم حاکمیتش دخالت نموده و به دفاع از زنان می پرداختند.در یکی از این قضایا مردی به نام "عویمربن حارث عجلانی" به همسر خود تهمت ناموسی زد. زن ،شکایت به نزد رسول خدا(ص) آورد. رسول خدا(ص) رو به مرد نموده و فرمود: از خدا درباره همسرت که دختر عموی تو نیز هست، بترس و تقوی پیشه کن.حضرت می خواستند با بکار بردن دو واژه همسر و دختر عمو(که دو نسبت بسیار نزدیک به انسان است ) مرد را به تجدیدنظر در گفتارش ترغیب نمایند، ولی مرد در تهمتش مصر بود. زن به رسول خدا(ص) عرض کرد مردی که شوهرم به رابطه اش با من بدگمان شده، کسی است که همواره در منزل ماست و شوهرم او را به خانه ‌آورده، آنگاه به من تهمت می‌زند. در چنان حالتی رسول خدا(ص) طبق دستور قرآنی مراسمی به نام لعان انجام داد، چرا که طرفین از اصرار و انکار دست برنمی‌داشتند و راهی هم برای اثبات تهمت از سوی مرد و یا شاهدی بر انکار از سوی زن وجود نداشت. رسول خدا(ص) طبق آیه مزبور، به هر یک فرمود که بر ادعای خود قسم بخورند ،مرد بر ادعایی که دارد و زن بر انکاری که می‌کند( یعنی پاکی خود )و آنگاه هر دو دروغگو را لعنت کنند. پس از قسم‌های چهارگانه ـ رسول خدا(ص) بین آندو جدایی ابدی برقرار کرد و دامن زن نیز به این وسیله از تهمت مبرّا شد.پیامبر عظیم الشان اسلام همواره سعی می نمودند که روابط و رفت‌ و آمدهای مردم به گونه‌ای باشد که امنیت روانی مردان و زنان حفظ شود و زنان در معرض تهمت قرار نگیرند.در روایات آمده است که روزی یکی از بنی‌هاشم وارد خانه اسماء بنت عمیس شد در حالی که همسرش (ابوبکر) در خانه نبود. وقتی ابوبکر به خانه آمد و آن مرد را مشاهده نمود. ناراحت شد و ماجرا را برای رسول خدا(ص) بیان کرد. رسول خدا(ص) ضمن شهادت به پاکی اسماء، برخاست و به مسجد رفت. آنگاه با تأکید فراوان فرمود: از این پس احدی به تنهایی وارد خانه زنی که شوهرش در خانه حضور ندارد نشود.با این اعلام عمومی، حضرت، ضمن تصحیح رفتار مردان، به زنان کمک نمود که در معرض تهمت قرار نگیرند. پدیدآورنده: آیت الله جوادی آملیمنبع: مجله پرسمان/شماره 11 .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image