اهل سنت و غدیر /

تخمین زمان مطالعه: 31 دقیقه

دیدگاه اهل سنت نسبت به واقعه غدیر خم با ذکر نظر امام غزالی و اشاره به منابع؟


دیدگاه شیعه و اهل سنت را در قالب چند سوال و پاسخهای آنها از کتاب امام شناسی تقدیم میداریم. پرسش 61 . آیا غدیر خم دلیل بر امامت حضرت على(ع) است؟ شیعه چه دلیلى براین مطلب دارد؟ از نظر شیعه واقعه غدیر خم سندى قطعى و غیرقابل انکار بر امامت و پیشوایى حضرت على پس از رحلت پیامبر و لزوم پیروى از آن حضرت است. این مسأله از چهار طریق قابل بررسى است: 1. معنا کاوى واژه ولایت، 2. آیات قرآن، 3. تفسیر پیامبر، 4. قرائن و شواهد خارجى. یک. معناى ولایت واژه ولایت در معانى مختلفى چون مالک، آزادکننده، نزدیک، همسایه، یاور، اولى و سزاوارتر به کارى و... به کار رفته است. لیکن لغت شناسان و فرهنگنامه ها عمدتاً کلمه ولایت و مشتقات آن مانند مولى و ولى را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در این جا معناى این کلمه با برخى از مشتقاتش از کتاب هاى لغت اهل سنت نقل مى شود: - راغب اصفهانى مى نویسد: وِلایت، یعنى یارى کردن و وَلایت یعنى زمامدارى و سرپرستى امور، و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نیز در همین معنا به کار مى رود. الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570. - ابن اثیر مى نویسد: ولى؛ یعنى یاور و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولا و ولى آن است. سپس مى گوید: و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر که به على (ع) گفت: «تو مولاى هر مومنى شدى»؛ یعنى «ولى مؤمنان گشتى». ابن اثیر، ابوالحسن على بن عبدالواحد، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، ج 5، ص 227. - صاحب صحاح اللغه مى نویسد: هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولى او است. الجوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح فى لغه العرب، تحقیق احمد بن عبدالغفورعطار، بیروت، دارالعلم للملایین، ج 6، ص 2528. - مقاییس اللغه آورده است: هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولى او است. معجم مقاییس اللغه، ج 6، ص 141.دو. آیات قرآن در رابطه با حادثه غدیر سه آیه نازل شده است: 1. آیه ابلاغ، 2. آیه اکمال دین، 3. آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ». پیوند دو آیه پیشین با واقعه غدیر و چگونگى دلالتشان بر مسأله امامت از نظر گذاشت بنگرید پرسش هاى 11. 12.. آنچه اکنون باید مورد توجه قرار داد آیه سوم است. براساس آنچه در منابع شیعه و سنى علامه امینى، در کتاب الغدیر 30 مورد از منابع اهل سنت را در این رابطه بررسى و معرفى کرده است. بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 246-239. روایت شده است پس از انتشار سخنان پیامبر در غدیر خم، شخصى به نام «جابر بن نظر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» نزد پیامبر آمد و عرض کرد: «اى محمد از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. اما به این حد راضى نگشتى و پسرعمویت را بر ما سرورى بخشیدى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، على مولاى او است». اکنون بگو این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر فرمود: «سوگند به آن که جز او خدایى نیست این مطلب از سوى خداوند است». در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمد مى گوید حق است پس سنگى بر ما ببار یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن. هنوز به اسب خود نرسیده بود که از جانب حق سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»؛ معارج(70)، آیات 3-1. «پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید که اختصاص به کافران دارد (و) آن را بازدارنده اى نیست. (و) از جانب خداوند صاحب درجات (و مراتب) است». قرآن در این آیه لجاجت شخص مورد نظر را نکوهیده و آن را گونه اى از کفر قلمداد کرده که در بردارنده عذابى نابخشودنى است. بنابراین قرآن در این باره سه آموزه دارد: 1. الهى بودن جریان غدیر را تأیید مى کند. 2. برداشت امامت و رهبرى امام على(ع) از سخنان پیامبر را تأیید مى کند. 3. مخالفت و عناد با مسأله فوق را کفر و مستوجب عقاب معرفى مى کند. این همه خود نشانگر اهمیت و جایگاه عظیم مسأله امامت در کنار رسالت است. سه. توضیح پیامبر بهترین شارح و بیانگر مراد گوینده یک سخن خود اوست و چه حجتى قاطع تر از تفسیر و توضیح گوینده بر معنا و مراد او از کلامش؟ روایات متعددى در منابع شیعه و سنى وجود دارد که پیامبر(ص) در برابر پرسش دیگران به توضیح مراد خویش از چگونگى ولایت امیرمؤمنان(ع) پرداخته اند. اکنون به جهت اختصار به ذکر دو روایت بسنده مى کنیم: 3-1. حسین بن اسماعیل جرجانى به سند خود از پیامبر نقل مى کند که از آن حضرت در مورد معناى «من کنت مولاه على مولاه» پرسیدند حضرتش پاسخ داد: خدا مولاى من است یعنى او بر من نسبت به خودم و تصرف در امورم اولولیت دارد و با وجود او من از خود اختیارى ندارم. مراد در اینجا اختیار تشریعى است، یعنى برخلاف دستور او مجاز به تصرف در امور نیستم و تنها باید اوامر او را پیروى کنم. من نیز مولاى مؤمنانم یعنى به تصرف در امور آنان بر خودشان مقدم هستم و در عرض من آنان نباید از پیش خودکارى بکنند، و هر کس که من مولاى او و مقدم بر او از خودش مى باشم و با وجود من اختیارى از خود ندارد، پس على مولاى اوست و از نفس خودش بر او مقدم است و با وجود على نباید از پیش خود کارى کند». شمس الاخبار، ص 38، به نقل از: صلوه العارفین؛ الغدیر، ج 1، ص 386. 3-2. شیخ الاسلام حموینى آورده است که در روز غدیر وقتى پیامبر فرمودند: «من کنت مولاه فعلى مولاه...» سلمان برخاست و پرسید: اى رسول خدا! این چگونه ولایتى است؟ پیامبر فرمود: «ولایتى مانند ولایت من؛ هر کس که من نسبت به خودش بر او سزاوارترم پس على نیز بر او از خودش سزاواتر است». «ولاء کولاى، من کنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه»، الغدیر، ج 1، ص 387. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: همان، ص 390-386. چهار. قرائن و شواهد 4-1. معرفى ثقلین؛ چنان که گذشت پیامبر(ص) در موارد متعددى به معرفى اهل بیت و تعیین راهبرد دائمى پیروى از قرآن و عترت پرداخته اند از جمله حضرتش در جریان غدیر فرمود: «انى تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى»؛ «من در میان شما دو چیز گران بها به ودیعت مى گذارم: کتاب خدا و عترتم را». در این جا پیامبر اهل بیت(ع) را در کنار قرآن قرار داد و التزام به آن دو را راه نجات و رستگارى معرفى نمود و در رأس عترت طاهرین مسأله ولایت امام على(ع) را بیان نمود. این مسأله نشان مى دهد که ولایت امام على(ع) سرآغاز پیروى جدایى ناپذیر از قرآن و عترت است و این همان امامت و زعامت بلافصل آن حضرت در امور دینى و دنیایى است. 4-2. پیامبر در مقدمه سخن به مسأله ایفاى رسالت و اولویت خود بر مؤمنان انگشت گذارده و از مردم در این رابطه اقرار گرفتند؛ سپس بلافاصله موضوع ولایت امام على(ع) را طرح نمودند. این نشان مى دهد که نوع ولایت مطرح شده در این جا از همان سنخ ولایت و اولویت پیامبر بر مؤمنان است که به موجب آن پیامبر خدا حق تقدم و تصرف بلامنازع در شئون دینى، سیاسى و اجتماعى مسلمانان را دارد. 4-3. اینکه پیامبر(ص) پس از طرح ولایت على بن ابى طالب(ع) بى درنگ دست به دعا برداشته و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر این که ولایت مورد نظر از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه چیزهایى مانند محبت و علاقه قلبى صرف، زیرا آنچه با اطاعت، نصرت و یارى همگانى جامعه تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه امورى چون صرف محبت و علاقه قلبى. 4-4. اعلام همگانى؛ مسأله غدیر از عمومى ترین خطاب هاى پیامبر بوده است. زیرا: اولاً، آن حضرت مکانى پیش از جدا شدن و انشعاب مسافران را انتخاب کرد تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند. ثانیاً، دستور داد به کسانى که از آن مکان گذشته بودند خبر داده شود که برگردند و براى کسانى که هم عقب مانده بودند بمانند تا از راه برسند. ثالثاً، دستور داد شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند. این همه دلالت بر این دارد که مسأله مورد نظر براى امت اسلامى بسیار مهم و حیاتى بوده است. این در شرایط آخر عمر پیامبر(ص) که همه احکام و عقاید دینى بیان شده، با هیچ چیز سازگار نیست جز با مسأله امامت و خلافت که بدون اعلام صریح و قاطع آن براى عموم، استمرار خط رسالت گرفتار مشکل خواهد بود و دین ناقص خواهد ماند. اگر چنین نباشد آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى عمومى خود براى جمعیت باشکوه حج گزاران، در آن گرماى سوزان مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات با آنان سخن بگوید و از همه آنچه گذشت معنا و مقصودى کمتر از تعیین تکلف آینده مسلمانان و ارائه راهبردى جهت حفظ سلامت و صیانت دینى و رهبرى دینى امت داشته باشد و مثلاً صرفاً در پى اعلام دوستى و محبت حضرت على(ع) باشد. 4-5. چنان که در بحث از آیه اکمال گذشت، پیامبر(ص) پس از اعلام ولایت امیرمؤمنان فرمود: «الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من». در این جا باید توجه داشت که حتى اگر کسى نزول آیه اکمال را در رابطه با واقعه غدیر نپذیرد، خود سخن پیامبر در این باره که ولایت امام على را اکمال دین معرفى مى کند دلیل روشنى بر مقصود آن حضرت از ولایت امامت و زعامت است. نکته مهم در این جا این است که: اولاً چه معنایى از ولایت غیر از امامت که استمرار خط رسالت و تداوم آن است با اکمال دین سازگار است؟ افزون بر آن اگر معناى دیگر مانند ولایت محبت در نظر باشد دیگر قید «بعد از من» زاید است زیرا محبت حضرت على(ع) مقید به زمان پس از رحلت پیامبر نیست. معنا ندارد منظور پیامبر را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على با حیات پیامبر قابل جمع است و تنها رهبرى امام على(ع) است که پس از آن حضرت مورد نظر است زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست. 4-6. پس از این واقعه پیامبر فرمود: «مرا مبارک باد گویید! خداى تعالى مرا نبوت عطا فرمود و اهل بیتم را امامت». بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 274. 4-7. پس از سخنان پیامبر مردم با حضرت على(ع) بیعت کردند به طورى که سرور و شادمانى و مبارک باد گویى و بیعت سه روز به طول انجامید الغدیر، ج 1، ص 283-269. افزون بر عموم مردم سرکردگانى چون ابوبکر، عمر و عثمان و... با آن حضرت بیعت کردند. عمر بن الخطاب در بیعت با آن حضرت گفت: «هنیئاً لک یابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولى کل مؤمن و مؤمنه»؛ الغدیر، ج 1، ص 272.. نکته اساسى در این جا این است که بیعت با هیچ معنایى جز خلافت و اولویت سازگار نیست و سخنان کسانى چون ابوبکر و عمر در این بیعت نیز به همین معنا قابل حمل است. 4-8. همه حاضران از خطابه پیامبر مسئله امامت و پیشوایى حضرت على(ع) را فهمیدند و بلافاصله حسان بن ثابت انصارى از پیامبر اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن مى گوید: فقال له قم یا على! فاننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا پیامبر به او فرمود: اى على! برخیز خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى. ذکر این نکته بایسته است که: اولاً، «تقریر»؛ یعنى سکوت و عدم مخالفت پیامبر در برابر یک سخن یا رفتار نزد همه مسلمانان حجت و جز سنت است. بنابراین اگر مسئله غدیر معنایى غیر از امامت داشت چرا پیامبر سخنان حسان بن ثابت را نفى نکردند، بلکه تأیید کرده او را تشویق فرمود. ثانیاً، این مسأله نشان مى دهد که دیگران هم دقیقاً همین معنا را از واقعه غدیر فهمیده اند. اگر چنین نبود اعتراض نکردند که منظور پیامبر امامت و هدایت امت نبوده است. در بسیارى از سخنان دیگر صحابه نیز همین معنا نمودار است و حتى مخالفان ولایت امیرمؤمنان(ع) نیز همین برداشت را داشته اند. نمونه آن در ماجراى حارث بن نعمان فهرى بیان شد. 4-9. امیرمؤمنان(ع)، ائمه اطهار(ع) و برخى از دیگر صحابه و تابعین در اثبات امامت بارها به حدیث غدیر استناد کرده اند. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: پرسش 22. قرائن و مستندات دیگرى نیز در دلالت حدیث غدیر بر ولایت امامت وجود دارد که رعایت اختصار ما را از بررسى آنها معذور مى دارد. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الغدیر، ج 1، ص 411-362. اهل سنت و غدیرخم پرسش 62 . آیا اهل سنت مسأله غدیر را قبول دارند؟ اگر قبول دارند آن را چگونه توجیه مى کنند و چه پاسخى براى آن وجود دارد؟ با توجه به تواتر احادیث مرتبط به غدیر و نقل بسیار فراوان آن در منابع روایى، تاریخى، تفسیرى و حتى ادبى فرق و مذاهب مختلف اسلامى جاى هیچ گونه تردید در آن وجود ندارد. از همین رو غالب قریب به اتفاق اهل سنت نسبت به واقعه غدیر دیدگاه مثبتى داشته و به انکار آن نمى پردازند. آنچه آنان را گرفتار دشوارى کرده است چگونگى توجیه و تفسیر آن براساس مبانى و پیش انگاره هایشان در باب امامت است. این مسأله باعث شده است که آنان به تکاپوهاى سختى افتند و دست به دامان توجیهات گوناگون و متنوعى گردند. علیرغم همه این تکاپوها هنوز نتوانسته اند در برابر دلالت صریح و آشکار سخنان پیامبر(ص) مبنى بر ولایت و امامت حضرت على(ع) توجیه خردپذیر و معقول دیگرى ارائه کنند. این مسأله باعث شده است که بسیارى از عالمان سنى دلالت سخنان پیامبر(ص) بر امامت و خلافت حضرت على(ع) و یا معنایى نزدیک آن را بپذیرند. برخى از این گروه عبارتند از: 1. شمس الدین سبط ابن الجوزى در تذکره الخواص ص 18 2. کمال الدین ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول ص 16. 3. ابوعبدالله الشافعى در کفایه الطالب ص 658 و... در عین حال برخى از ایشان کوشیده اند در عین پذیرش چنین حالتى توجیهاتى ارائه کنند که یا خلافت و پیشوایى دیگر خلفا نیز سازگار افتد. اینک به بیان پاره اى از مهم ترین و رایج ترین این توجیهات مى پردازیم: یک. بیان افضلیت و برترى امام على(ع) برخى از معتزله مانند شیخ ابوالقاسم بلخى و ابن ابى الحدید بر آنند که مقصود پیامبر صرفاً بیان احق، افضل و سزاوارتر بودن حضرت على(ع) براى حکومت است، نه نصب آن حضرت بر این منصب ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 297-296، بیروت، داراحیاء التراث العربى ؛ محمدحسن قدردان قراملکى، امامت على و توجیه هاى مخالفان، (مقاله) فصلنامه قبسات، ش 45، پائیز 1386.. نقد 1. تعابیرى که پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم و در جاهاى دیگر به کار برده اند به صراحت بر نصب آن حضرت بر امامت دلالت دارد. مثلاً: «من کنت مولاه فعلى مولاه؛ ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»؛ الغدیر، ج 2، ص 279.؛ «..همانا این شخص(ع) برادر و وصى و جانشین من در میان شماست، پس به او گوش فرا دهید و فرمانش را اجابت کنید». «یا على انت الامام و الخلیفه بعدى»؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 2، ص 42 و 43، بیروت: دارالفکر، 1421ق.؛ «اى على! تو امام و جانشین پس از من هستى». «ان علیاً امام اولیائى»؛ السید ابن طاووس الحسنى، التحصین، ص 563 ؛ الغدیر، ج 3، ص 118 و 119.؛ «على امام دوستان من است». «امام من آمن بى»؛ «همانا تو پیشواى کسانى هستى که به من ایمان آورده اند». امثال این عبارات هرگز با چنین توجیهى سازگار نیست. جالب آن که ابن ابى الحدید خود به چنین مشکلى اشاره نموده و سرانجام مى نویسد: «اصل نصوص بر ادعاى شیعه ظاهر است» همان، ج 9، ص 307.. 2. استناد امیرمؤمنان و دیگر ائمه و حضرت صدیقه طاهره و بزرگانى از صحابه چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و... به حادثه غدیر در مورد اثبات امامت و خلافت امام على(ع) با برترى صرف و بدون نصب بر امامت سازگارى ندارد. 3. امیرمؤمنان بارها از حق مسلم خویش در خلافت سخن گفته و از غصب آن توسط دیگران به درگاه الهى شکایت برده است. بنگرید: نهج البلاغه، خ 3 و 74؛ نیز: شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 306. چنین چیزى در صورتى صحیح مى نماید که آن حضرت بر خلاف نصب گردیده باشند. 4. امامت مرجعیت دینى است، نه صرف رهبرى سیاسى که بتوان آن را به هر کسى واگذار نمود، بلکه نیاز به ویژگى ها و شرایط خاص خود دارد که تشخیص و تعیین آن جز از جانب مرجعى الهى امکان پذیر نیست. این ویژگى امامت با صرف بیان برترى بدون تعیین سازگارى ندارد. 5. اسلام و شایسته سالارى؛ یکى از ارکان مهم در اندیشه اسلامى شایسته سالارى است. روایات شیعه و سنى از پیامبر اکرم(ص) آمده است: «کسى که کارى از امور مسلمانان را بر عهده گیرد» «من تقدم على قوم من المسلمین و هو یرى ان فیهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین» ؛ (الغدیر، ج 8، ص 291، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ شش، 1374، نیز: شهید الباقلانى، ص 190).. یا «کسى که کارى از امور مسلمانان را بر عهده کسى گذارد در صورتى که مى داند فرد مناسب ترى براى آن وجود دارد، که به کتاب خدا و سنت پیامبر داناتر است، به خدا و رسول او و همه مسلمانان خیانت کرده است» «من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولى بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنته نبیه فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین». (همان).. بنابراین حتى اگر حدیث غدیر صرفاً به برترى امیرمؤمنان دلالت داشته باشد، به استناد این حدیث پیشگامى دیگران در امامت و خلافت و هم سپردن امر امامت به دیگران خیانت به خدا و رسول و امت اسلامى است. 6. احادیث تفسیرکننده؛ چنان که گذشت پیامبر خود به توضیح مراد خویش از چگونگى ولایت امیرمؤمنان پرداخته اند با وجود آن هر گونه تفسیر و تاویل دیگرى از کلام پیامبر ناموجه و در اصطلاح اجتهاد در مقابل نص است، نه فهم و استنباط از آن.دو. کاندیداتورى خلافت گمانه دیگر آن است که مقصود پیامبر در واقعه غدیر خم معرفى امیرمؤمنان به عنوان کاندیداى مورد حمایت و علاقه آن حضرت است و لاجرم مسأله بار حقوقى و الزام شرعى ندارد. بنابراین دست دیگران براى کاندیدا شدن باز است و مردم نیز در گزینش یا عدم گزینش امام على براى خلافت آزادند و کنار گذاشتن ایشان هیچ منع شرعى ندارد. احمد قبانچى، خلافه الامام على بالنص ام بالنصب، ص 11، 13، 14، 40، 136، قم، منشور سیدى، 2004 م. نقد: 1. اشکالاتى که بر انگاره پیشین وارد بود بر این گمانه نیز وارد است و هرگز نمى توان ظهور قاطع کلام پیامبر را بر صرف کاندیداتورىِ فاقد الزام شرعى تفسیر کرد. اگر مقصود پیامبر صرف اعلام کاندیداى مورد علاقه خود بود، استناد به اولویت شرعى خود و تقدم شرعى حکم خویش بر تصمیمات اشخاص در امور خود، و قرین سازى ولایت امیرمؤمنان بر چنین ولایت و اولویتى که از ولایت الهى مایه گرفته است بى جا بود. 2. حوادثى که در حاشیه واقعه غدیر رخ داده است با کاندیداتورى صرف سازگار نیست، از جمله این حوادث مسأله حرث بن نعمان فهرى است. آیا معرفى یک کاندیدا بدون نصب بر امامت و ولایت به معناى سرورى بخشیدن و موجب طلب مرگ مى شود؟ در چنین صورتى شخص مى تواند به دیگرى رأى دهد و از کاندیداى دیگر حمایت کنند. این مسأله و تصریح فرد یاد شده در گفتگو با پیامبر که پسر عموى خود را بر ما سرورى و برترى دادى به خوبى نشان مى دهد که فهم عمومى از این جریان نصب به امامت بوده است. افزون بر آن در هیچ موردى پیامبر چنین فهمى را تخطئه نکرده، بلکه آن را تقریر و تثبیت کرده اند. 3. به فرض ابتدا پیامبر امیرمؤمنان را به عنوان کاندیداى خلافت معرفى کرده باشند، لیکن در پى این رخداد بیعت با آن حضرت انجام گرفت و از جمله کسانى که در این بیعت شرکت آشکار نمودند ابوبکر و عمر بن الخطاب بودند که ضمن بیعت به آن حضرت تبریک گفتند. بنابراین با وجود بیعت عمومى کاندیداتورى به انتخاب رسمى تبدیل شده و داراى الزام شرعى و اجتماعى شده است. لاجرم جانشینى بلافصل امام على به این وسیله تثبت گردیده و هر حرکتى در جهت خلافت آن باشد نقض بیعت با ولى و امام مشروع است و در منطق قرآن بغى تلقى مى شود. در این زمینه جهات دیگرى نیز نقل شده است که در پرسش هاى بعدى مورد بررسى قرار خواهد گرفت. پرسش 63 . بعضى از اهل سنت مى گویند ما مثل شما قضیه غدیر را قبول داریم، اما شما سخنان پیامبر را به امامت تفسیر مى کنید، در حالى که ما از آن دوستى مى فهمیم. و ما هم على(ع) را دوست داریم و به او احترام مى گذاریم. نظر شما در این باره چیست؟ یکى از گمانه ها در معناى سخن پیامبر که فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» ولایت محبت است چرا که واژه ولایت در محبت نیز به کار رفته است. لیکن در اینجا چند نکته را باید در نظر داشت: یک. اگر نظر کسانى که مسأله ولایت محبت را مطرح مى کنند این است که چنین مبنایى هم در کنار دیگر مراتب ولایت مانند امانت و پیشوایى در کلام پیامبر نهفته است سخن قابل قبولى است و هیچ تضادى با دیدگاه شیعه ندارد. چنین انگاره اى مؤید قول کسانى از بزرگان اهل سنت مانند ابن طلحه شافعى (متوفى 654) و... مى باشد جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الغدیر، ج 1، صص 399- 391.. او پس از توضیحاتى درباره این که خداوند على(ع) و پیامبر(ص) را در آیه مباهله نفس یگانه معرفى کرده است در همین باره مى گوید: «پیامبر در این حدیث (حدیث غدیر) همان ولایتى را براى على(ع) نسبت به جمیع مؤمنان اثبات کرد که خداوند براى خویش ثابت کرده بود، یعنى او اولى به مؤمنان، یاور مؤمنان، سرور مؤمنان است و هر معنایى که از لفظ «مولى» به دست مى آید و بر پیامبر خدا اثبات پذیر است، براى على(ع) نیز اثبات مى شود». کمال الدین طلحه الشافعى، مطالب السؤول، ص 16. دو: اگر مرادشان این باشد که پیامبر منحصراً دوستى را در نظر داشته اند و سخن ایشان مراتب بالاتر و ولایت را شامل نمى شود از جهاتى مورد نقد است از جمله: 1. چنین معنایى در صورتى راست مى آید که قرائن موجود به نفع آن گواهى دهند و قرینه اى در استعمال کلمه مولى در ولایت به معناى اولویت و امامت و پیشوایى در کار نباشد، در حالى که همه قرائن یاد شده بر معناى دوم دلالت دارند و هیچ قرینه اى برخصوص محبت وجود ندارد. 2. غالب آنچه در نقد توجیهات پیشین بیان شد مانند: نقدهاى شماره 1،2،3،و 6 برگمانه یک، و نقدهاى شماره 2 و 3 بر گمانه دو بر این پنداره نیز وارد است. 3. چنان که گذشت بسیارى از منابع معتبر لغت عرب که مولفان آن نیز سنى مذهب هستند واژه ولایت در کلام پیامبر(ص) را ولایت زعامت و رهبرى معنا کرده اند. 4. خطاب تهدید گونه الهى: اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلان دوستى حضرت على(ع) با مؤمنان یا دوستى مؤمنان با ایشان بود آیا با این آیه سازگارى دارد که: «اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى»؟ آیه تبلیغ و سپس آیه اکمال نشان مى دهد که ولایت مورد ابلاغ در روز غدیر مسأله مهم و جدیدى است که بدون آن دین ناقص است و مورد پسند الهى نیست، در حالى مودت و محبت اهل بیت(ع) قبلاً نازل و ابلاغ شده بود: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى » ؛شورى (42) آیه 23.؛ «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان». بنابراین فرو کاستن معناى ولایت به محبت و مودت و انحصار به آن، مغایر قرائن قرآنى است. 5. دلدارى خدایى: خداوند پیامبر(ص) را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛ مائده(5)، آیه 67.. از این فراز برمى آید که پیامبر(ص) بیم آن داشته که در صورت ابلاغ رسمى ولایت برخى بر اثر هواى نفسانى به مقابله برخاسته و دست به توطئه بزنند. اکنون سؤال مى شود با اعلام دوستى حضرت على(ع) چه جاى خوف از توطئه بود؟ چنین تعابیرى با هیچ معنایى از ولایت جز ولاء زعامت و امامت سازگارى ندارد. آیا خردپذیر است که پیشواى بزرگ مسلمانان، در آخرین و بزرگترین سخنرانى تاریخى خود، براى شرکت کنندگان در کنگره عظیم حج، در آن بیابان خشکزار و گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این همه تأکیدات و مقدمه چینى ها با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید» و سپس آنان را موظف کند که این منشور بزرگ تاریخى را به گوش همگان برسانند! 6. این که پیامبر(ص) در دعاى خویش مسئله یارى کردن امام على(ع) را مطرح مى کنند و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر اینکه ولایت مورد نظر، از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زیرا آنچه با اطاعت، نصرت و یارى همگانى تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى. 7. در دعاى پیامبر آمده است: «حق را همپاى او بپادار» بر پایى حقیقت همراه با امام على(ع)و همپایى آن دو با امامت و رهبرى دینى تناسب دارد.به عبارت دیگر پیشوایى و مرجعیت دینى وسیاسى امام على(ع) است که مى تواند به برپایى حقیقت همگام با آن حضرت بینجامد؛ اما صرف این که مردم آن حضرت را دوست داشته باشند، بدون این که امامت و مرجعیت دینى در کار باشد چه نسبتى با این سخن دارد؟ 8. چنانکه گذشت پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمود: «الله اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خوشنودى خدا به رسالت من و ولایت على(ع) بعد از من» نکته مهم در آنجا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد، دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على(ع) مقید به زمان پس از رحلت پیامبر(ص) نیست. معنا ندارد منظور پیامبر(ص) را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است؛ بلکه رهبرى دینى امام على(ع) است که پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست. 9. در گذشته آمد که پس از سخنان پیامبر و به دستور آن حضرت مردم با حضرت على(ع) بیعت کردند. مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت به معناى تعهد و التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کردند. با وجود این چگونه مى توان کلمه مولى در سخن پیامبر(ص) رابه معناى دوستى و محبت محض انگاشت؟ 10. این که پیامبر(ص) ولایت حضرت على(ع) را در کنار ولایت خود و همسنگ و همسان با آن معرفى کردند دلیل روشنى است براین که نمى توان آن را به صرف محبت و دوستى تعریف کرد؛ بلکه مشتمل بر کامل ترین درجات ولایت یعنى رهبرى دینى و دنیایى است. 11. در مواردى صحابه به صراحت اعلام کرده اند که پیامبر(ص) حضرت على(ع) را «نصب» فرمود. شهاب الدین همدانى از عمربن خطاب چنین نقل کرده است: «پیامبر(ص) على(ع) رابه عنوان پیشوا نصب نموده و فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه...»؛ «خدایا تو گواه من بر آنان هستى». عمر گفت: «اى رسول خدا! جوانى خوش سیما و نیک بوى در کنار من گفت: اى عمر! همانا پیامبر پیمانى بست که آن را نقض نمى کند جز کسى که منافق باشد». آنگاه پیامبر(ص) دست مرا گرفت و فرمود: «اى عمر! او جبرییل بود، نه انسان. او مى خواست آنچه را که درباره على(ع) به شما گفتم تأکید کند»شهاب الدى ن همدانى، مودة القربى؛ نیز: قندوزى الحنفى، ینابیع الموده، ص 249 ق: الغدیر، ج 1، ص 57.. تعبیر نصب در سخن عمر کاملاً مطابق با دیدگاه شیعه است و با صرف محبت و دوستى بدون امامت و خلافت سازگارى ندارد. در این زمینه قرائن و دلایل بسیار دیگرى وجود دارد که به جهت اختصار به این مقدار بسنده مى شود. پرسش 64 . یکى از دوستان سنى مى گفت: پیامبر(ص) در روز غدیر حضرت على(ع) را براى خلافت بعد از عثمان معرفى کردند، نه خلیفه اول بعد از خودشان. آیا این درست است؟ این مسأله پیشینه اى در میان برخى از عالمان اهل سنت دارد. آنان پس از بررسى کاربردهاى گوناگون واژه «مولى» به این نتیجه رسیدند که این واژه در خطبه غدیر بالاترین مراتب ولایت که امامت و زعامت و اولویت است را شامل مى شود و هیچ گریزى از پذیرش این معنا و نصب امیرمؤمنان على(ع) براى خلافت و امامت وجود ندارد. لیکن با توجه به آنچه عملاً در تاریخ اتفاق افتاده بر آن شدند که منظور پیامبر امامت و خلافت بلافصل حضرت على(ع) نیست تا مانع و مغایر با خلافت دیگران باشد. بلکه خلافت در زمان وقوع آن یعنى پس از عثمان است. شهاب الدین دولت آبادى (متوفى 1049) مى نویسد: «منظور از حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» این است که على(ع) در زمان خلافت و امامتش ولایت دارد» شهاب الدین ابى بشیرالدین دولت آبادى، هدایه السعداء؛ ق: الغدیر، ج 1، ص 397.. محمدبن عبدالسعید بن محمد کشى نیز بر آن است که پیامبر(ص) براى حضرت على (ع) در زمان پس از عثمان و همزمان با معاویه جعل خلافت کرده است، نه پیش از آن ابوشکور محمدبن عبد السعید بن محمد الکشى السالمى الحنفى، التمهید فى بیان التوحید؛ ق: الغدیر، ج 1، ص 397.. نقد بر خلاف این گمانه دلایل فراوانى وجود دارد که امامت و ولایت بلافصل حضرت على(ع) را ثابت مى کند، از جمله:یک - آیات قرآن 1- آیاتى که در رابطه با ولایت امیرمؤمنان(ع) چه در قضیه غدیر و چه پیش از آن نازل شده است، غالباً به گونه هاى مختلفى بر ولایت و خلافت بى فاصله امیرمؤمنان (ع) پس از پیامبر(ص) دلالت دارنداز جمله: 1-1. آیه ولایت: در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»؛ مائده (5)، آیه 55. سخن از ولایت به نحو انحصارى آمده است. قرآن با واژه «انما» که دلالت بر انحصار دارد ولایت را در ولایت خدا و رسول و امیرمؤمنان(ع) منحصر مى کند. مفاد این آیه این است که تا زمانى که على بن ابیطالب(ع) وجود دارد ولایت به دیگرى نمى رسد، همانطور که با وجود پیامبر هیچ کس در عرض آن حضرت ولایتى ندارد. نتیجه این آیه چیزى کمتر از امامت و ولایت بلافصل حضرت على(ع) پس از پیامبر(ص) نیست، زیرا امامت و خلافت با واسطه مستلزم پذیرش خلافت دیگران با وجود امام على(ع) است و این معارض انحصار ذکر شده در آیه است. 1-2. آیاتى که در قضیه غدیر نازل شده مانند آیه ابلاغ و آیه اکمال نیز کاملاً با امامت و خلافت بلافصل سازگارى دارد. زیرا هیج خردمندى نمى پذیرد که این همه تأکید الهى بر ابلاغ مسأله اى مهم، که عدم ابلاغش مساوى با ترک رسالت الهى است و دین تنها با آن کامل ومایه خرسندى خدا مى شود، این باشد که وقتى پس از عثمان مردم حضرت على(ع) را برگزیدند، آنگاه او امام مردم است. پس از آن هم قضایاى امثال حرث بن نعمان فهرى و نزول عذاب نمى تواند به خاطر این باشد که على(ع) تنها در یک دوره پنج ساله پس از عثمان به خلافت مى رسد. اگر واقعاً مسأله چنین بود هیچ نیازى به اختصاص به ذکر و این همه تأکیدات و مسایل جانبى نداشت و تدارک چنین برنامه سنگین و تأکیدات شدیدى کاملاً نابخردانه مى نمود.دو. سخنان پیامبر(ص) سخنان پیامبر اعظم(ص) نوعاً دلالت بر خلافت بلافصل مى کند از جمله: 2-1. از نظر قواعد زبان شناختى دلالت وجریان عرف بشرى همواره اگر کسى دیگرى را به عنوان جانشین خود معرفى کند و یا منصبى را براى او اعلام نماید و قرینه اى بر فاصله زمانى بر قرار نسازد دلالت بر جانشینى بلافصل آن منصب دارد و اگر خلاف این را اراده کرده باشد باید به صراحت آن را باز گوید؛ در حالى که در سخن پیامبر(ص) هیچ مطلبى دال براین که مرادشان ولایت پس از عثمان باشد وجود ندارد. بنابراین بر اساس قواعد و متدلوژى همگانى فهم، سخنان پیامبر ظهور در خلاف و امامت بلافصل دارد، نه پس از سه خلیفه دیگر. 2-2. در مواردى، چه در غدیر و چه غیر آن، پیامبر تصریح به ولایت حضرت على(ع) پس از خودشان کرده اند. از جمله: - پس از نزول آیه اکمال در غدیر خم فرمودند: «الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من» الغدیر، ج 1، ص 231.. - «همانا على پس از من ولى شماست» ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 369. بیروت، دارالمعرفه. 1419 ق.. - «اى على تو امام و خلیفه پس از من هستى» ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 2، ص 42 و 43، بیروت: دارالفکر، 1421 ق.. با وجود چنین تصریحاتى چگونه مى توان گفت منظور پیامبر خلافت 25 سال بعد و پس از درگذشت عثمان مى باشد که مردم با ازدحام و اصرار خود على(ع) را به رهبرى برگزیدند و اگر آن هم اتفاق نمى افتاد، براساس این پنداره، سخن پیابر(ص) هیچ و پوچ مى نمود!! 2-3. شمول و فراگیرى سخن پیامبر(ص) تنها با ولایت بلافصل سازگار است. زیرا سخن پیامبر این است که «هرکس را که من مولاى اویم پس على مولاى اوست» کلمه هر کس شامل همه آحاد جامعه اسلامى حتى کسانى که پس از پیامبر رهبرى امت را بر عهده گرفتند نیز مى شود. بنابراین ولایت على بن ابى طالب(ع) شامل حال آنان نیز مى شده و با وجود آن دیگر جایى براى ولایت آنان نبوده است؛ بنابراین چنین عمومیتى مستلزم نفى هر ولایتى غیر از ولایت حضرت(ع) پس از رحلت پیامبر(ص) است و این همان امامت و ولایت بلافصل است؛ زیرا ولایت بعد از عثمان یعنى این که آن حضرت بر کسانى که در دوران پیش از آن زیسته و از دنیا رفته اند ولایت نداشته باشد و این نقص تمامیت و عمومیت ولایتى است که پیامبر به آن تصریح کردند. 2-4. دستور پیامبر(ص) به بیعت با امیرمؤمنان(ع) دلیل بر خلافت بلافصل است و معنى ندارد براى خلافت پس از سه خلیفه دیگر در روز غدیر بیعت گرفته شود. سه. سیره علوى روش برخورد امام على(ع) با واقعه غدیر نشانگر آن است که آن حضرت از کلام پیامبر(ص) امامت و خلافت بلافصل را درک کرده اند. این مسأله را در استنادات آن حضرت به واقعه غدیر و شکایت به درگاه خدا از غصب حق خویش به روشنى مى توان دریافت بنگرید: پرسش 22. . از طرف دیگر آن حضرت نزدیکترین فرد به پیامبر(ص) بوده و از مقام عصمت برخوردار است و حداقل در نزد اهل سنت از صحابیانى است که سخنش در نهایت اتقان و اعتبار و حجیت است. بر اساس سخن پیامبر(ص) که شیعه و سنى از آن حضرت نقل کرده اند «الحق مع على و على مع الحق...»؛ ینابیع المودة، ص 244. برداشت و درک آن حضرت از کلام نبوى عین حقیقت است و با رأى احدى پس از پیامبر برابرى نمى کند. بنابراین برخورد امام على(ع) با قضیه غدیر دلیل روشنى بر امامت و ولایت بلافصل آن حضرت است.چهار. سیره قرائن خارجى قرائن متعددى بر ولایت بلافصل امام على(ع) دلالت دارد. در اینجا به جهت اختصار به ذکر یک نمونه اکتفا مى شود: 4-1. بیعت با امیرمؤمنان؛ چنان که گذشت در روز غدیر همه و به ویژه خلفاى سه گانه با امیرمؤمنان بیعت کرده و به ویژه عمر و ابوبکر پس از تبریک گویى به آن حضرت اعلام داشتند که تو پیشوا و سرور ما و همه مؤمنان گشتى الغدیر، ج 1، ص 271.. این تعبیر به خوبى نشانگر ولایت امیرمؤمنان(ع) به اعتراف خود آنان است. در حالى که نفى خلافت بلافصل معنایى عکس این دارد. در نفى خلافت بلافصل خلفا هستند که بر همگان از جمله حضرت على(ع) اعمال ولایت مى کنند و این عمل با آن بیعت و آن گفتار در تناقص است. 4-2. نگاهى دوباره به آنچه در حادثه غدیر رخ داده است براى کشف این که مراد از آن خلافت بلافصل یا با فاصله است راهگشاست در این زمینه توجیحات دیگرى نیز ذکر شده است. جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الف. محمد حسن قدردان قراملکى، امامت على(ع) و توجیه هاى مخالفان، (مقاله)، فصلنامه قبسات، ش 45؛ ب. الغدیر، ج 1، ص 391 - 399.. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image