تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

جاى گفتگو نيست كه خدا بر همه چيز قادر و تواناست و جمله «اِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير; خداوند بر همه چيز قادر و تواناست» نقش خاطر هر فرد خدا پرست مى باشد، با اين حال موضوعاتى به فكر مى رسد كه خرد باور نمى كند كه خداوند بر آفريدن آنها قادر و توانا باشد; در اين صورت چگونه ما به قدرت گسترده وى اعتراف كنيم و او را بر خلقت همه چيز قادر و توانا بدانيم؟ اينك چند نمونه: 1- آيا خدا مى تواند موجودى مانند خود بسازد؟ اگر بتواند در اين صورت وجود شريك براى خداوند محال نخواهد بود و اگر نتواند، در اين فرض بر همه چيز قادر نخواهد بود. 2- آيا خداوند مى تواند جهان عظيم هستى را مثلا در تخم مرغى (به طورى كه نه جهان كوچك گردد و نه مساحت تخم مرغ بزرگ شود) جاى دهد؟ اگر بگوييد نمى تواند، چگونه او را بر همه چيز قادر مى دانيد و اگر بگوييد مى تواند، عقل و خرد سالم هرگز باور نمى كند كه اين جهان هستى با تمام كهكشان ها و سحابى ها در يك موجود بسيار كوچكى جاى گيرند. 3- آيا خدا مى تواند موجودى را خلق كند كه نتواند آن را نابود سازد و يا حركت دهد؟ هر دو صورت مانند قبلى ها خالى از محذور و اشكال نيست، زيرا هرگاه بگوييم نمى تواند، پس چگونه او را بر همه چيز قادر مى دانيم و هرگاه بگوييم مى تواند، باز عموم قدرت او را انكار كرده ايم; زيرا هرگاه خدا قادر بر آفريدن جسمى باشد كه نتواند آن را نابود سازد و يا حركت دهد، چگونه او بر همه چيز قادر است در صورتى كه نمى تواند جسمى را كه آفريده، حركت دهد و يا نابود سازد؟


اين پرسش ها تازگى ندارند و از دوران هاى پيشين ميان مردم مطرح بوده و از پيشوايان بزرگ دينى ما در اين زمينه سؤالاتى شده و پاسخ هايى فرموده اند.جواب اجمالى همه اين پرسش ها يك جمله است و آن اين كه: قدرت هرچه هم نامتناهى و نامحدود باشد، به چيزى تعلّق مى گيرد كه عقل و خرد امكان آن را تصديق كند و باور نمايد كه يك چنين چيزى «شدنى» است.امّا چيزهايى كه امكان ذاتى ندارد و در نزد خرد از امور ممتنع و محال شمرده مى شوند، هرگز قدرت به آنها تعلّق نمى گيرد.توضيح اين كه: هنگامى كه ما افكار و انديشه هاى خود را با خارج مى سنجيم، آنها را دو نوع مى بابيم:نوع اوّل: انديشه هايى كه عقل براى وجود و هستى آنها مانعى نمى بيند و در پوشيدن لباس هستى جز به يك قدرت، به چيز ديگرى نياز ندارند مانند جهان آفرينش با آن وسعت و گنجايش، با آن همه انواع زياد، با آن همه كهكشان ها و سحابى ها و كواكب و اقمارش و... كه همگى ذاتاً امر ممكن بوده و در پرتو قدرت نامتناهى خداوند لباس هستى پوشيده اند.نوع دوّم: موضوعاتى كه در سنجش عقل و خرد ايجاد آنها محال و ممتنع بوده و در نظر عقل امكان هستى براى آنها نيست، نه از اين جهت كه قدرت پديد آورنده ناقص و نارساست بلكه خود آنها ذاتاً امكان پذيرش وجود هستى را ندارند.به عبارت روشنتر: هنگامى كه عقل آنها را در ترازوى داورى مى گذارد و به حساب آنها مى رسد، درك مى كند كه براى چنين موضوعاتى (هر چند هم آفريننده، قدرت نامتناهى داشته باشد) امكان هستى نيست و به اصطلاح قصور و نارسايى در خود آنهاست نه در آفريننده.مثلا هرگاه به يك نفر دوزنده چيره دست پيشنهاد شود كه از يك مشت پاره آجر و يا هيزم، براى دخترى كه به خانه بخت مى رود پيراهنى بدوزد و يا به يك نقّاش توانا گفته شود كه بر روى نسيم لرزان سحرگاهان و يا امواج پر چين و شكن دريا، دورنمايى زيبايى از پرهاى طاووس ترسيم كند، قطعاً هر دو نفر خواهند گفت: يك چنين آلات و ابزارى، براى موضوعى كه در نظر گرفته ايد لياقت و شايستگى ندارند و از آجر و هيزم نمى توان پيراهنى دوخت و بر روى نسيم لرزان سحرگاهان، نمى توان نقّاشى نمود.اين كه مى گويند: «نمى توان دوخت و يا ترسيم كرد» نه از اين نظر است كه آنها در رشته خود به حدّى نرسيده اند كه از اين ابزار پيراهنى بدوزند و يا روى هوا و آب منظره اى ترسيم كنند بلكه محل، براى اين كار شايستگى ندارد.اينها و مانند اينها يك سلسله موضوعاتى است كه بشر با فراست و هوشيارى خاصّى درك نموده كه مثل «هيزم» و «آهن» ابزار خياطى نيست و نقّاشى روى هوا و آب امكان ندارد و در محيط زندگى نمونه اين مثال ها فراوان است.مثلا عقل هر انسانى درك مى كند كه محال است يك چيز در يك لحظه هم موجود باشد و هم نباشد و يك لامپ در يك آن هم خاموش باشد و هم روشن و يا ظرفى هم پر باشد و هم خالى و همچنين...امتناع و محال بودن اين نوع موضوعات، از بديهيّات عقل است و كسى - هر چند هم خيالباف باشد - نمى تواند براى اين امور امكان وجود فرض كند.هر فردى - هر چه هم سطح معلومات وى كم باشد - مى داند 4=2×2 است و امكان ندارد روزى نتيجه آن 3 و يا 5 بشود.از اين مثال ها روشن گرديد امورى كه طبعاً محال و ممتنع است از قلمرو قدرت خارج بوده و به كار بردن لفظ «قدرت» در اين موارد، غلط و ناصحيح مى باشد و همواره قدرت بر امور ممكن كه قابليّت وجود و هستى را دارند تعلّق مى گيرد.اكنون برگرديم و موارد پرسش را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم علّت عدم تحقّق آنها چيست؟با يك بررسى كوتاه معلوم مى گردد، علّت عدم تعلّق قدرت بر آنها اين است كه همه آنها جزء محالات بوده و امور محال از قلمرو و قدرت و پذيرش آن بيرون است.مثلا، وجود مثل براى خدا محال است و دانشمندان در بحث صفات خدا، با دلايل استوار يگانگى خدا را ثابت نموده و بودن هرگونه شريك و مانند را براى او محال دانسته اند. در اين صورت فرض آفريدن مثل، فرض محال است.ديگر سؤال از اين كه خدا مى تواند موجودى مثل خود بسازد، مثل اين است كه بگوييم خداوند مى تواند به يك امر محال لباس هستى بپوشاند؟به عبارت ديگر: مفاد اين كه خداوند موجودى مانند خود بسازد، اين است كه خداوند موجودى را بسازد و در عين اين كه «ممكن» است «واجب» نيز باشد، در عين اين كه «محدود» است «نامحدود و نامتناهى» نيز باشد، در عين اين كه وجود از خود ندارد وجود از خود داشته باشد و اين همان جمع ميان دو نقيص است كه گفته شد در نظر عقل از محالات بوده و امكان وجود ندارد.زيرا اگر خداوند موجودى مانند خود بسازد، از آن نظر كه مخلوق خداست بايد «ممكن و متناهى» باشد و از خود هستى نداشته باشد.ولى از آن نظر كه «مانند خداو مثل خدا» است بايد از هر نظر مثل او باشد، يعنى «واجب الوجود و نامتناهى» و وجود از خود داشته باشد و جمع ميان اين حالات و صفات مختلف، همان جمع ميان دو نقيض است.همچنين سؤال از اين كه خداوند مثلا مى تواند جهان را در تخم مرغى جاى دهد، سؤال از ايجاد يك امر محال است زيرا عقل روى يك سلسله محاسبات و مشاهدات روشن دريافته است كه بايد ظرف از مظروف (چيزى كه داخل ظرف است) بزرگتر باشد و محال است يك شىء بزرگ با وصف بزرگى، در ظرفى كوچكتر از خود جاى گيرد.بنابر اين تمنّاى اين كه جهانى در ميان تخم مرغى جاى گيرد، تمنّاى يك امر محال از خداست و از بيانات گذشته روشن گرديد كه امور محال از قلمرو قدرت مطلقاً خارج مى باشد و همواره قدرت بر امر ممكن تعلّق مى گيرد.(1)درباره سؤال سوّم كه آيا خداوند مى تواند موجودى را بسازد كه نتواند آن را نابود كند، عين همين بيان حكمفرماست و تمنّاى آن از خدا، تمنّاى يك امر محال مى باشد.زيرا از آن جا كه يك چنين موجودى مخلوق و آفريده خداست، بايد ممكن باشد و هر امر ممكن ذاتاً فناپذير است. هرگاه فرض كنيم كه اين موجود فناپذير نيست، در اين صورت بايد فرض كنيم كه او واجب الوجود است و نتيجه آن اين است كه يك شىء در يك آن هم «ممكن» و هم «واجب» باشد و به عبارت ديگر: از آن نظر كه آفريده خداست، بايد ممكن باشد ولى از اين نظر كه فناپذير نيست، ناچار بايد واجب باشد و اين همان تمنّاى جمع ميان دو نقيض است.همچنين سؤال از اين كه خداوند موجودى را خلق كند كه نتواند آن را حركت دهد، سؤال از امكان ميان دو متناقض است; زيرا از اين نظر كه مخلوق خداست بايد «محدود و متناهى» و طبعاً قابل تحريك باشد و از اين نظر كه نمى تواند آن را حركت دهد، بايد فرض شود كه «نامتناهى و نامحدود» باشد و يك چنين تمنّا، تمنّاى يك شىء متناقض و در عين حال نامفهوم و بى معناست.خلاصه پاسخ اين كه: تمام اين فرضيّه ها محال و ممتنع است و تمنّاى ايجاد اينها تمنّاى «هستى بخشيدن به امور ممتنع و محال ذاتى» مى باشد و امور ممتنع از قلمرو قدرت بيرون بوده و در سنجش عقل و خرد، قابليّت ايجاد و شايستگى هستى را ندارد و اگر در محلّ قابليّت و شايستگى باشد، هرگز در قدرت خداوند هيچ گونه نارسايى نيست و به اصطلاح:هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست *** ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست 1. و به عبارت ديگر تمنّاى اين كه جهانى در ميان تخم مرغى قرار گيرد، نيز تمنّاى جمع ميان دو نقيض است، زيرا از اين كه «ظرف» تخم مرغ است ناچار مظروف بايد كوچكتر از آن باشد ولى از آن جا كه «مظروف» جهان با عظمت است، ناچار بايد مظروف آن ميلياردها برابر بزرگتر از ظرف خود باشد و فرض اين كه يك شىء در يك آن، هم كوچك و هم بزرگ باشد، فرض جمع ميان دو نقيض است . .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image