تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

شبهه: چرا علي ـ عليه السّلام ـ در قبول خلافت درنگ كرد در حاليكه عدم قبول خلافت از ناحيه ايشان به منزله عدم حقانيت يا ... است.


بعد از رحلت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و جريان سقيفه بني‌ساعده، امام علي ـ عليه السّلام ـ در حالي كه استخوان در گلو و خاشاك در چشم داشت و شاهد به تاراج رفتن حقّ خود بود و براي حفظ اسلام و جامعه نوپاي اسلامي صبر كرد. اين صبر براي مدّت بيش از دو دهه ادامه داشت، در اين مدّت به‌خصوص در زمان خليفه سوّم جامعه اسلامي داراي تغيير و تحوّلي عظيم شده بود، به صورتي كه ارزش‌هاي اسلامي كم رنگ شده بودند و عدّه‌اي به سركار آمده بودند كه در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حتّي در زمان دو خليفه پيش از عثمان اجازه نداشتند وارد مدينه شوند. سرانجام رفتار‌هاي نارواي عثمان باعث شورش و انقلاب عدّه‌اي از مسلمانان شد و به قتل او انجاميد. در تاريخ نقل شده است كه: مسلمانان بعد از اين واقعه نزد امام علي ـ عليه السّلام ـ آمدند و گفتند: مي‌خواهيم با تو بيعت كنيم حضرت فرمودند: «دعوني و التمسوا غيري»[1] «مرا رها كنيد و شخص ديگري را طلب نماييد» و در پايان اين خطبه امام مي‌فرمايند: مرا رها كنيد تا چون يكي از شما باشم ... و وزير بودن براي شما براي من بهتر است از اين‌كه امير باشم بر شما (و بر شما حكومت كنم). اين خطبه روشن مي‌سازد كه امام علي ـ عليه السّلام ـ هرگز مسلمين را به‌خود رها نكرد و همواره در كنار آن‌ها حضور داشته است ولي در اين موقعيت زماني مصلحت را بر اين مي‌ديد كه چون وزير و مشاوري امين در خدمت اسلام و مسلمين باشد. و اين امر يعني عدم پذيرش بيعت مردم چند روز ادامه داشت. ابن اثير مي‌گويد: «يك هفته طول كشيد تا حضرت پذيرفت. عثمان در روز هجدهم ذي الحجّه كشته شد و در تاريخ بيست و پنجم ذي الحجّه با امام علي ـ عليه السّلام ـ بيعت كردند».[2] بعد از بيان اين مقدّمه كوتاه به سئوال مطرح شده مي‌پردازيم كه چرا حضرت در همان روز اوّل بيعت مردم را قبول نكرد؟ در پاسخ يادآوري مي‌شود كه: براي رهبران الهي، حكومت هدف نيست بلكه وسيله‌اي براي هدايت و احقاق حق مردم است، و به اين خاطر است كه ابن عباس نقل مي‌كند كه: «قبل از جنگ جمل، امام علي ـ عليه السّلام ـ را ديدم كه مشغول وصله زدن به كفش خود بود. حضرت به من گفت: ارزش اين كفش چه‌قدر است؟ گفتم: اين كفش ارزشي ندارد. حضرت فرمود: «به خدا سوگند. همين كفش بي‌ارزش، برايم از حكومت بر شما محبوب‌تر است، مگر اين‌كه، با اين حكومت حقّي را به پا دارم و يا باطلي را دفع نمايم».[3] پس همواره تأكيد امام علي ـ عليه السّلام ـ اين بود كه خلافت را براي اشباع حسّ خود خواهي نخواسته بلكه آن را براي احقاق حق و وصول به هدف اعلاي انساني مي‌خواهد و بنابراين هركجا شكوه كرده است براي اين است كه حقّ از دست رفته و در حقيقت ابراز رنج و درد درباره محروميت جامعه از حقّ بوده است. امام ـ عليه السّلام ـ با تشبيه خود به موسي ـ عليه السّلام ـ در اين باره مي‌فرمايند: «موسي بر نفس خويش نترسيد، بلكه از غلبه نادانان و رواج ضلالت ترسيد»[4] اگر براي امام علي ـ عليه السّلام ـ نفس حكومت مهّم بود مي‌توانست در همان اوّل به طريقي او را به چنگ آورد و پيشنهاد ابوسفيان را (پس از سقيفه را بر بيعت با آن حضرت، و بسيج نيرو براي اين منظور) قبول كند ولي امام علي ـ عليه السّلام ـ وضعيت را براي اين امر مناسب نديد و اصل اسلام و جامعه اسلامي براي او از هر چيزي با ارزش‌تر بود و در نامه‌اي كه قبل از جنگ صفين به معاويه مي‌نگارد بعد از بيان درخواست ابوسفيان و امتناع خود مي‌گويد: «... و تو خود داني كه پدرت چنين گفت و چنين خواست، و اين من بودم كه امتناع كردم؛ زيرا مردم به روزگار كفر نزديك بودند و من از ايجاد تفرقه بين مسلمانان بيم داشتم و ...»[5] امام علي ـ عليه السّلام ـ بعد از قتل عثمان به يك سري از مشكلات توجّه داشت. (گرچه حكومت حقّ مسلّم آن حضرت بود) امام با توجّه به عواقب كار و مشكلات ايجاد شده در آن برهه از زمان در دست گرفتن امور را همراه با موقعيت نمي‌دانست. امام ـ عليه السّلام ـ به خوبي آگاه بود كه مردم مسلمان در زمان خلفا به‌خصوص در زمان عثمان از اسلام راستين فاصله گرفته‌اند و سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تغيير داده شده است؛ حال اگر امام ـ عليه السّلام ـ بخواهد مردم را به سنّت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وا دارد با مخالفت‌هايي روبرو مي‌شود. پس امام علي ـ عليه السّلام ـ با توجّه به چنين جوّ آشفته‌اي فرمود: «من به اقتضاي آن‌چه مي‌بينم، چنين جوابي دادم و گفتم مرا رها كرده سراغ ديگري برويد و اگر گفته شما را قبول كنم و حكومت را بپذيرم حوادثي (كه آن را پيش بيني مي‌كنم) رخ خواهد داد. بنابراين مرا وا گذاريد كه من نيز چون يكي از شما باشم».[6] مشكلات به‌وجود آمده را به‌طور خلاصه مي‌توان چنين بيان كرد: 1ـ تغيير اوضاع جامعه اسلامي و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و سنّت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و خو گرفتن با سيره حكومتي مغاير با سيره پيامبر در طول بيش از دو دهه و ... 2ـ انحرافات ديني و بدعت‌ها انجام شده در اسلام (در زمان خلفاء ثلاث) اما مي‌دانست كه بايد با اين بدعت‌ها مبارزه كند و اين مسئله مهمي بود و با مخالفت‌هايي روبرو مي‌شد. 3ـ ايجاد تبعيضات و مبارزه با آن‌ها: از زمان خليفه دوّم تبعيضاتي بنا نهاده شد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و مسلمانان كم كم به اين تبعيضات خو گرفته و با هرگونه اقدامي عليه آن، مبارزه مي‌كردند در پرتو اين سياست كه خلافت ايجاده كرده بود و مخالف صريح اسلام و سنّت نبوي بود عدّه‌اي به ثروت‌هايي كلان رسيده بودند. حال اگر امام ـ عليه السّلام ـ قصد اجراي سنّت نبوي را داشت بايد با اين پديده نامبارك مبارزه مي‌كرد. و اين اولين درگيري زمان حكومت امام ـ عليه السّلام ـ بود زيرا بعد از رسيدن به حكومت امام ـ عليه السّلام ـ دستور داد كه بيت‌المال به‌طور مساوي تقسيم شود كه عدّه‌اي از مسلمانان به‌خصوص طلحه و زبير با اين عدالت علوي مخالفت كردند و آتش جنگ جمل را بر افروختند. اين عوامل و عوامل ديگري باعث شدند كه آن‌حضرت ابتداء از قبول خلافت خود داري كند و بعداً فقط به اين خاطر حكومت را پذيرفت كه «... خداوند از عالمان پيمان گرفته بود كه بر سيري و تنعّم ظالمان و گرسنگي و زجر مظلومان ساكت ننشيند»[7].[1] ـ نهج‌البلاغه، صبحي صالح، خطبه 91، و فيض الاسلام، خطبه 192. [2] ـ الكامل في التاريخ، ابن اثير، دار الحياء التراث العربي، (بيروت) جلد 2، حوادث سال 35. [3] ـ نهج‌البلاغه، صبحي صالحي، خطبه 33. [4] ـ نهج‌البلاغه، فيض الاسلام خطبه 4. [5] ـ پيكار صفين، نصرين مزاحم مينقري، ترجمه اتابكي، انتشارات علمي و فرهنگي، ص 129. [6] ـ تاريخ طبري، دار الكتب العلميه، (بيروت: جلد 2)، ص 197ـ 196، حوادث سال 35. [7] ـ نهج‌البلاغه، خطبه سوّم.www.andisheqom.com .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image