فصل [۳۱]: [پیروى از مرشد و عمل به شریعت] /

تخمین زمان مطالعه: 27 دقیقه

فصل [۳۱]: [پیروى از مرشد و عمل به شریعت]


فصل [31]: [پیروى از مرشد و عمل به شریعت] اى عزیز! بدان که فهم این مراتب مذکوره و وصول به آن ها بدون ارادت به مرشد کاملى که جامع شرایط آتیه باشد میسر نمى شود. پس اى عزیز فرصت دو روزه را غنیمت دان و او را به غفلت مگذران و دل را که آینه و منظر حق تعالى است بازیچه دیو مساز. ز من جان پدر این پند بپذیر برو از دامن صاحب دلى گیر که قطره تا صدف را در نیابد نگردد گوهر و روشن نتابد بر جان پدر جانى طلب کن سر خود گیر و سامانى طلب کن ازین که کندنت آخر چه حاصل اگر زر بایدت کانى طلب کند و اما این که مرشد ضرور است به جهت آن که خلایق دو نوعند: انبیاء و امت ایشان . انبیا را چون از در عالم حقیقت در آوردند اول به کلید مدد فیض و فضل ربانى در روحانیت ایشان را بر عالم بگشایند که قابل آن بوده اند در اصل فطرت ، پس به کلید شریعت در طلسمات صورت بگشایند تا اثر فیض در صورت اعمال بدنى بر ظاهر قَالَب بدنى پدید آید؛ و به کلید طریقت در طلسم روحانیت را بگشایند تا مدد فیض به دل رسد و آن که روحانیت با جسمانیت جمله منور گردد به نور اسلام و ایمان ، و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا.(666) و فِى ((الکافى)) عن ابى عبدالله علیه السلام : [یغدو] النَّاس ‍ [على] ثلاثه اصناف : عالم و مساءله تعلم و غثاء. فنحن العالم ، و شیعتنا المتعلم ، و سائر النَّاس الغثاء.(667) و در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که : مردم سه صنف اند: دانشمند، دانشجو، کسى که به منزله خار و خاشاک روى آب است . دانشمند ماییم ، دانشجو شیعیان مایند، و سایر مردم به منزله خار و خاشاک روى آبند. و فِى کتاب ((النوادر)) عن بعض الصادقین علیهم السلام : الجلساء ثلاثة : جلیس تستفید منه فالتزمه . و جلیس تفیده فاکرمه . و جلیس لا تفیده و لا تستفید منه فاهرب عنه .(668) و در کتاب ((نوادر)) از یکى از امامان علیهم السلام روایت کرده است که : همنشینان سه دسته اند: همنشینى که از او استفاده کنى ، پس ملازم و همراه او باش و همنشینى که به او فائده اى رسانى ، وپس اکرامش نما. و همنشینى که نه او را فایده اى دهى و نه از او فایده اى برى ، پس از وى بگریز. و فیه عن ((الاختصاص)) عن الباقر علیه السلام : اءِذَا جلست الى عالم فکان اءن تسمع احرص منک على اءن تقول ، و تعلم حسن الاستماع کما تتعلم حسن القول ، و لا تقطع على احد حدیثه .(669) و در همان کتاب ، از کتاب ((اختصاص)) از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که : چون نزد عالمى نشستى ، بر شنیدن بیش از گفتن حریص باش . و خوب شنیدن را بیاموز چنان که خوب گفتن را مى آموزى . و سخن هیچکس را قطع مکن . پس کلید شریعت را در این زمان باید از عالم اخذ کرد، زیرا که ارواح را در روز ازل در چهار صف بداشتند: صف اول : در مقام بى واسطگى ارواح انبیا بود، و صف دوم ارواح اولیا بود، و صف سیم ارواح مؤ منان ، و صف چهارم ارواح کافران . پس ارواح انبیا که در صف اول بودند در مقام بى واسطگى از نظرهاى خاص که از فیض حق تعالى بدیشان مى رسید استعداد آن یافته بودند که این جا بى واسطه رقم هاى غیب یافتند و سایر خلایق به واسطه هدایت ایشان طلسم گشایند، و الئک اَلَّذِى نَ آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة .(670) و فِى ((تاویل الایات)) فِى تفسیر قَوْله تعالى : هَلْ یَنظُرُونَ إِلا اءَن تَاءْتِیهُمُ الْمَلا ئِکَةُ اءَوْ یَاءْتِیَ رَبُّکَ اءَوْ یَاءْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَاءْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لاَ یَنفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ اءَوْ کَسَبَتْ فِى إِیمَانِهَا خَیْرًا:(671) روى فِى ((الکافى)) عن ابى عبدالله علیه السلام فِى قول الله عز و جل : ((لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل)) قَالَ: یعنى من المیثاق ((او کسبت فِى ایمانها خیرا)) قَالَ: الاقرار بالانبیاء و الاوصیاء و امیرالمؤ منین علیه السلام خاصة ((لا ینفع نفسا ایمانها)) لانها سلبته . در کتاب ((تاویل الایات)) در تفسیر آیه : هل ینظرون ... (آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان یا پروردگار تو یا پاره اى از آیات پروردگار تو نزد ایشان بیایند؟ روزى که پاره اى از آیات پروردگارت بیاید هیچ نفسى را که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان خود کسب نکرده ، ایمان آن روزش سودى نبخشد) گوید که : در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که در تفسیر ((هیچ نفسى را که قبلا ایمان نیاورده ایمان آن روزش ‍ سودى نبخشد)) فرمود: منظور از ((قبل)) روز میثاق و پیمان گرفتن [در عالم ذر] است . ((یا خیرى در ایمان خود کسب نکرده)) منظور اقرار به انبیا و اوصیا و به ویژه امیرالمؤ منین علیه السلام است . ((هیچ نفسى را ایمان آن روزش سودى ندهد)) زیرا از او سلب شده است . فقَوْله : ((من المیثاق)) اى من یوم المیثاق الماخوذ علیهم فِى الذر الاول لله تعالى بالربوبیة و لمحمد صلى الله علیه و آله و سلم بالنبوة و لعلى علیه السلام بالولایة و الوصایة . فاَلَّذِى یَکوُن منهم قد آمن من یوم المیثاق ینفعه ایمانه ، و اَلَّذِى لم یکن منهم قد آمن من یوم الیثاق لا ینفعه ایماءِنَّهُ لانه قد سلبه اولا.(672) مراد از ((میثاق)) همان پیمانى است که در عالم ذر نسبت به ربوبیت خداى متعال و نبوت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و ولایت و وصایت على علیه السلام از آنان گرفته شد. آن کس که در روز میثاق ایمان آورده ، ایمان آن روزش سودمندش باشد، و کسى که در روز میثاق ایمان نیاورده ، ایمان آن روزش او را سودى نبخشد، زیار از اول از او سلب شده بود. و فِى ((الکافى)) عن على بن الحسین علیهماالسلام : اءنّ الله تعالى اوحى الى دانیال علیه السلام : اءنّ امقت عبیدى الىّ الجاهل [المستخف] بحق اهل العلم التارک للاقتداء بهم . و اءنّ احب عبیدى الىّ التقى الطالب للثواب الجزیل ، اللازم للعلماء التابع للحلماء القابل عن الحکماء.(673) و در ((کافى)) از امام سجاد علیه السلام روایت کرده است که : خداى متعال به دانیال علیه السلام وحى فرستاد که : مبغوضترین بندگانم در نزد من جاهلى است که حق اهل علم را سبک انگاشته و از پیروى آنان دست بردارد. و محبوبترین بندگانم نزد من آن پرهیزگارى است که جویاى پاداش سترگ ، ملازم عالمان ، پیرو بردباران ، و پذیراى از حکیمان باشد. پس اول باید که الف و باء شریعت را آموخت . وصل عروس بایدت خدمت پیشکاره کن زیرا که هر امرى از اوامر شرع کلید حجابى از هفتاد هزار حجابى است که اشاره به آن شد. و چون به حق هر امرى از اوامر و نهیى از نواهى در مقام خویش قیام نمودى از بندهاى طلسم گشاده گردد و نسیمى از نفحات الطاف حق از آن راه به مشام جان رسد که : اءنّ لله فِى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها.(674) خدا را در ایام روزگارتان نسیمهایى است ، به هوش باشید و خود را در معرض آن ها قرار دهید. و هر قدمى که در شرع بر قانون شریعت نهاده شود قربى به حضرت حق تعالى حاصل مى گردد یعنى منزلى از منازل آن عالم که از آن جا آمده است قطع کرده مى شود. لن یتقرب الى المتقربون بمثل اداء ما افترضت علیهم .(675) و چون در جاده شریعت قدم به صدق نهى الطاف ربوبیه به حقیقت دستگیرى نماید که : من یتقرب الى شبرا اتقرب الیه ذراعا، و من تقرب الى ذراعا اتقرب الیه باعا، و من اتانى بمشى اتیته هرولة .(676) متقربان به چیزى مثل اداى فرائضى که بر آن ها واجب ساخته ام به من تقرب نمى جویند... هر کس یک وجب به من نزدیک شود، یک ذراع به او نزدیک مى شود. هر کس یک ذراع به من نزدیک شود، یک باع (اندازه میان سر انگشتان دست راست و چپ در هنگام باز کردن افقى دست ها) به او نزدیک مى شوم . و هر کس به سوى من گام زند، من شتابان به سوى او خواهم رفت . گر در ره عاشقى قدم راست نهى معشوقه به اول قدمت پیش ‍ آید اى عزیز! معرفت کامل نافع بدون عبادت حاصل نمى شود و عبادت شایسته نیز بدون علم حاصل و میسر نگردد. و تمثیل زده اند علم را به چراغ ، و عبادت را به پیمودن راه . اگر چراغ در دست داشته باشى و در یک مقام ایستاده باشى بعد چند ذرع مسافت را نبینى ، هر چند بیشتر مى روى بر تو ظاهر گردد. بلکه عمل ، روغن این چراغ است ، اگر چراغ را مدد روغن نرسد زود منطفى (677) مى شود. و فِى وصیة النبى صلى الله علیه و آله و سلم لابى ذر (ره): طوبى للزاهدین فِى الدنیا، الراغبین فِى الْاخِرَة ، اَلَّذِى نَ اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا و ماءها طیبا، واتخذوا کتاب الله شعارا و دعاءه دثارا، یقرضون الدنیا قرضا. یا اباذر! حرث الْاخِرَة العمل الصالح و حرث الدنیا المال و البنون .(678) و قَالَ عز وجل : من کان یرید حرث الْاخِرَة نزد له فِى حرثه و من کان یرید حرث الْاخِرَة نؤ ته منها و ماله فِى الْاخِرَة من نصیب .(679) در سفارش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ابى ذر (ره) آمده است : ((خوشا حال زاهدان در دنیا، راغبان به آخرت ، آنان که زمین را فرش و خاکش را بستر و آبش را عطر، و کتاب خدا را لباس زیر و دعا را لباس روى خود قرار داده (در نهان و آشکار به قرآن و دعا) پردازند و دنیا را بریده و به دور مى اندازند. اى اباذر کشت آخرت کردار شایسته است ، و کشت دنیا مال و فرزندان)). و خداى عز و جل فرموده : هر که کشت آخرت بخواهد بر کشتنش بیفزاییم ، و هر که کشت دنیا بخواهد از آن به او خواهیم داد و در آخرت بهره اى نخواهم داشت . و عن مولانا امیرالمؤ منین علیه السلام : من ظن بدون الجهد یصل فهو متمن ، و من ظن اءِنَّهُ ببذل الجهد یصل فهو متعن .(680) از مولایمان امیرمؤ منان علیه السلام روایت است که : هر که پندارد بدون کوشش به وصال میرسد آرزوپرور است ، و هر که پندارد [تنها] با کوشش به وصال مى رسد خود را به زحمت مى اندازد. حسن بصرى مى گوید: طلب اَلْجَنَّة بلا عمل ذنب من الذنوب . بزرگى مى گوید: الحقیقة ترک ملاحظة العمل لا ترک العمل . بهشت را بدون عمل خواستن یکى از گناهان است ... حقیقت ، عمل را در نظر نیاوردن است نه عمل را ترک گفتن . پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: الکیس من دان نفسه ، و عمل لما بعد الموت . و الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على الله تعالى [الامانى].(681) زیرک کسى است که خود را مهار ورام کند و براى پس از مرگ کار کند. بى خرد کسى است که از هواى نفس خود پیروى کند و از خدا آرزوهاى باطل داشته باشد. ثم اعلم اءن اهل المعرفة و الحکماء قسموا اسباب الوصول الى السعادات الاخرویة و الحظوظ الباقیة الى علم و عمل . و ارتباط احدهما بالاخر معلوم من الدین بالضرورة ، فانفراد احدهما عن الاخر لا یفید شیئا، حتّى اءن بعض اهل الحکمة قَالَ: اءنّ ادراک المعقولات على ما ینبغى موقوف على صفاء النفس و تنورها، و هما موقوفان على تهذیب الاخلاق و تکمیل السیاسات . بدان که اهل معرفت و حکمت ، اسباب وصول به سعادت اخروى و بهره هاى فناناپذیر را به دو قسم : علم و عمل تقسیم نموده اند. ارتباط علم و عمل به یکدیگر یکى از ضروریات دین است ، و هر کدام جداى از دیگرى سودمند نیست ، حتّى بعضى از حکماء گفته اند: ادراک معقولات آن گونه که بایسته است متوقف بر صفاى نفس و نورانیت آن است ، و این دو نیز متوقف بر تهذیب اخلاق و تکمیل سیاسات (تدبیر منزل و اجتماع) مى باشند. قَالَ الشیخ ابونصر الفارابى :(682) ((ینبغى لمن اراد اءن یشرع فِى الحکمة اءن یَکوُن صحیح المزاج متادبا بآداب الاخیار، قد تعلم القرآن و اللغة و علوم الشرع اولا، و یَکوُن عفیفا معرضا عن الفوسق و الفجور و الغدر و الخیانة و المکر و الحیلة ، فارغ البال عن مصالح المعاش ، مقبلا على اداء الوظایف الشرعیة ، غیر مخل برکن من ارکان الشریعة و لا بادب من آدابها، معظما للعلم و العلماء، و لا یَکوُن عنده لشى ء قدر الا الحکمة و اهلها، و لا یتخذ العلم حرفة . و اءِذَا کان بخلاف ذلک فهو عالم زور و حکیم کذب ، بل لا یعد منهم)). شیخ ابونصر فارابى مى گود: کسى که مى خواهد به آموختن حکمت پردازد شایسته است که داراى مزاج سالم بوده ، به آداب نیکان آراسته باشد، نخست قرآن و لغت و علوم شریعت را آموخته باشد، پاکدامن و راستگو بوده ، از فسق و فجور و فریب و خیانت و مکر و حیله روگردان ، از فکر اصلاح معاش آسوده ، سرگرم اداى وظایف شرعى بوده ، به رکنى از ارکان دین و ادبى از آداب آن بى توجه نبوده ، علم و عالم را بزرگ بدارد. چیزى جز حکمت و حکیمان در نظر او ارزش شى نداشته و علم را حرفه خود قرار ندهد.و چون به خلاف این باشد عالمى ناحق و حکیمى دروغین است ، بلکه اصلا از عالمان و حکیمان به شمار نیاید. فکلامه دال على اءن العمل هو الثمرة المجتناة من شجرة العلم ، بل هو المحصل . و لهَذَا قیل : ((تمام السعادة بمکارم الاخلاق کما اءن تمام الشجرة بالثمرة)). و تهذیب الاخلاق باب طویل و علم شریف و سیاءتى انشاء الله تعالى نبذة منه فِى المرتبة الثانیة . سخن شیخ دلالت دارد بر آن که عمل ، میوه دست چین درخت علم ، بلکه نتیجه و محصول علم است . از این رو گفته اند: ((کمال سعادت به آراسته بودن مکارم اخلاق است ، چنان که کمال درخت به میوه است))، و تهذیب اخلاق خود بابى طویل و علمى شریف است که به خواست خدا در مرتبه دوم پاره اى از مباحث آن خواهد آمد. اتى عزیز! عمل ما و شما بهاءِنَّهُ است ، زیرا که عقل کل مى فرماید: ما عبدناک حق عبادتک .(683) پس تاءمل نما در وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم به ابى ذر رحمه الله : اءنّ لله تعالى ملائکة قیاما من خیفته ما رفعوا رؤ وسهم حتّى ینفخ فِى الصور النفخة الْاخِرَة ، فیَقوُلوُن جمیعا سبحاءِنَّکَ و بحمدک ما عبدناک کما ینبغى لک اءن تعبد. و لو کان لرجل عمل سبعین نسیا لاستقل عمله من شدة ما یرى یومئذ. و لو اءن دلوا صب من غسلین فِى مطلع الشمس لغلت [منه] جماجم من فِى مغربها. و لو زفرت فِى جهنم زفرة لم یبق ملک مقرب و لا نبى مرسل الا خر جاثیا لرکبتیه یَقوُل : رب ! نفسى [نفسى]: حتّى ینسى ابراهیم اسحاق علیهماالسلام و یَقوُل : یا رب ! انا خلیلک ابراهیم فلا تنسنى .(684) خداى متعال را فرشتگانى است که از بیم او در حال ایستاده اند و سر بلند نمى کنند تا بار دوم در صور دمیده شود، همگى میگویند: خدایا تو منزهى و سپاس تو را است ، آن گونه که شایسته پرستشى تو را نپرستیده ایم . و اگر مردى به اندازه هفتاد پیامبر عمل کند همانا از شدت آن چه در آن روز (قیامت) مشاهده مى کند عمل خود را اندک مى انگارد. و اگر سطلى از آب غسلین را در مشرق بریزند همانا جمجمه هاى کسانى که در مغرب اند به جوش آید. و اگر فریادى از جهنمیان به گوش رسد هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسلى نماند جز آن که باز از نو به خاک افتد و گوید: پروردگارا، مرا نگهدار. حتّى ابراهیم علیه السلام [فرزند دلبندش] اسحاق علیه السلام را فراموش کند و گوید: پروردگارا، من خلیل توام ابراهیم ، مرا فراموش مکن . پس اى عزیز! ما دورافتادگان را چاره از متابعت شریعت نیست به نهجى که از پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام صادر شده است ، لان الکل اتفقوا على اءن النهایات لا تصح الا بتصحیح البدایات ، کما اءن الابنیة لا تقوم الا على الاساس . ... زیرا همگى اتفاق دارند که مراتب نهایى جز با تصحیح و اصلاح مقدمات به صحت نپیوندند، چنان که ساختمان جز بر اساس و پایه آن استوار نمى گردد. و فِى ((منهاج السایرین)): ((و تصحیح البدایات هو اقامة الامر على مشاهدة الاخلاص و متابعة السنة ، و تعظیم النهى على مشاهدة الخوف و رعایة الحرمة و الشفقة على العالم ببذل النصیحة و کف الموونة ، و مجانبة کل صاحب یفسد الوقت و کل سبب یقسى القلب))(685) در ((منهاج السایرین)) گوید: تصحیح بدایات آن است که اوامر را طبق مشاهده اخلاص و پیروى از سنت به پا دارد، نواهى را طبق مشاهده خوف و رعایت حرمت بزرگ شمارد، بر عالمیان با بذل نصیحت و باز داشتن زحمت شفقت ورزد، و از هر همراهى که موجب اتلاف وقت و هر چیزى که موجب قلب میگردد، دورى گزیند. و فِى ((المکاتیب)): ((یکى از سالکان را دیدند که دایم طواف کردى ، گفتند: تو این همه دل خود را حاضر مى یابى که پیوسته طواف مى کنى . گفت : نه دل مى شناسم نه حضور؛ به من رسیده است که گرد این خانه گشتن مفید است ؛ دیگر چه کنم که دست بر هیچ ندارم . اى سبحان الله ! اگر آدمى دست بر هیچ ندارد دست بر سر خود دارد که بر سنگ زند، چه سرى که از سر خدا خالى است سزاوار سنگ است . و سنگ دارد که بر سینه خود زند، سینه اى که از مهر خدا پر نیست سنگ او را در خور است . و قطع این طریق را باید به مرافقت کسى که قطع مراحل و طى منازل شریعت و طریقت نموده باشد نمایى . هر که از شرعت برون ره مى دهد ره گذارت بر سر چه مى دهد زینهار اى مرد طالب زینهار کز شریعت دست و دل کوته مدار مشنو از بى دولتان حرف سقیم باش در حرف محمد مستقیم جام تحقیق ار طلب دارى بجو(686) تا به دست آرى ! خم شرع او نیست بیرون از شریعت این کنوز از قلند صورتان مشنو رموز دست از شرع محمد بر مدار گفتمت این دادمت صد زینهار در ((کلمات مکنونه)) آورده است که : ((علماء سه طایفه اند: یکى - آنانند که علم ظاهر دانند و بس . و ایشان مانند چراغند که خود را سوزند و دیگران را افروزند. و این طایفه کم است که از محبت دنیا خالى باشند بلکه دین را به دنیا فروشند، چرا که ایشان نه دنیا را شناخته اند، و نه آخرت را دانسته ، چه این هر دو نشاه را به علم باطن توان شناخت نه به ظاهر. پس هر آینه این قوم را صلاحیت رهبرى خلایق نیست . بلى عوام بدیشان مهتدى مى شوند و بالعرض منتفع مى گردند، چنان که حدیث اءنّ الله یوید هَذَا الدین بالرجل الفاجر،(687) اشارت بدان نموده . و گاه باشد که در میان ایشان کسى یافت شود که به پاکى طینت و صفاى سریرت متصف باشد و به حق رهبرى عوام تواند کرد و بدان مثاب و ماجور باشد. دوم - آنانند که علم باطن دانند و بس . و ایشان مانند ستاره اند که روشنایى او از حوالى خودش تجاوز نکند و از این طایفه نیز رهبرى بیاید مگر کم ، چرا که بیش از گلیم خویش از آب نتوانند کشید، به جهت آن که علم باطن بى ظاهر احاطه و سعت نتواند داشت و به کمال نتواند بود. سیم - آنانند که هم علم ظاهر و هم علم باطن دانند. و مثل ایشان مثل آفتاب است که عالمى را روشن تواند داشت . و ایشانند که سزاوار رهنمایى و رهبرى خلایق اند، چه یکى از ایشان شرق و غرب عالم را فرا تواند رسید و قطب وقت خویش تواند بود، و لیکن چون در صدد رهبرى و پیشوایى در آیند محل طعن اهل ظاهر مى گردند و از ایشان اذیت ها مى کشند، چرا که در این هنگام ایشان را در نزد عامه جاه و عزت دست به هم مى دهد و علماى دنیا که ابناى دنیااند نمى توانند دید که معشوق ایشان که دنیاست با دیگرى باشد. و سبب دیگر در اذیت ایشان تشبه طایفه اى از جهان است به ایشان در اقوال و افعال و دعاوى خالى از احوال و گرویدن جمعى از عوام بدیشان . عیب ما نیست گر نمى بینیم گوهرى در میان چندین خس (688) و لذا قَالَ الشبلى : من تفقه و لم یتصوف فقد تفسق ، و من تصوف و لم یتفقه فقد تزندق ، و من جمع بینهما فقد تحقق . از این رو شبلى گفته است : هر که تفقه کند و به تصوف نپردازد همانا به فسق گراییده ، هر که به تصوف پردازد و تفقه نکند همانا به کفر و زندقه دچار گشته ، و هر که به هر دو کار پردازد و تفقه نکند همانا به حقیقت رسیده است . سرورى در شرح ((مثنوى)) آوردهاست که : ((شیخ رکن الدین علاءالدوله گفته است که : شیخ مجدالدین بغدادى فرموده که : در واقعه از حضرت رسالت پناه صلى الله علیه و آله و سلم پرسیدم که : ما تقول فِى حق ابن سینا؟ قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : هو رجل اراد اءن یصل الى الله تعالى بلا واسطتى فحجبته بیدى هکذا، فسقط فِى اَلْنَّار.(689) من این حکایت را پیش استاد مولانا جمال الدین حنبلى میگفتم ، او گفت : عجب ، عجب ! و بعد از آن فرمود: از بغداد به شام مى رفتم تا از آن جا به روم بروم ، چون به موصل رسیدم شب در مسجد جمعه بودم ، چون در خواب شدم دیدم که کسى مى گوید که : آن جا نمى روى که فایده اى گیرى ؟ من نظر کردم جمعى دیدم که حلقه زده اند شخصى در میان نشسته و نورى از سر وى تا به آسمان پیوسته ، وى سخن مى گفت و ایشان مى شنیدند. گفتم : آن کیست ؟ گفت : حضرت محمد مصطفِى صلى الله علیه و آله و سلم . من پیش رفتم و سلام کردم ، جواب دادند. گفت : و مرا در حلقه جا دادند و چون بنشستم پرسیدم : یا رسول الله ! ما تقول حق ابن سینا ؟ فرمود که : رجل اضله الله . و دیگر گفتم : ما تقول فِى حق شهاب الدین المقتول ؟ فرمود: هو من مستتبعه . بعد از آن از علماء اسلام پرسیدم ، گفتم : ما تقول فِى حق فخر الدین الرازى ؟ گفت : و هو رجل معاتب . گفتم : ما تقول فِى حق حجة الاسلام محمد الغزالى ؟ گفت : هو رجل وصل الى المقصود. گفتم : ما تقول فِى حق امام الحرمین ؟ گفت : هو ممن نصر دینى .(690) بعد از آن کسى نزدیک من بود گفت : از این سؤ ال ها چه مى کنى ؟ دعایى درخواست کن که تو را فایده دهد. بعد از آن گفتم : یا رسول الله مرا دعایى بیاموز. گفت : بگو: اللهم تب على حتّى اتوب ، و اعصمنى الیه من اءن اعود، و حبب الى الطاعات ، و کرّه الى الخطیئات .(691) انتهى . و حکایت ابن سینا را در ((مجمع البحرین)) در لغت ((سین)) از مجد الدین نقل نموده .(692) اى عزیز! آشنا هیچ است اندر بحر روح نیست این جا چاره جز کشتى نوح این چنین فرمود آن شاه رسل که منم کشتى در این دریاى کل یا کسى کو در بصیرتهاى من شد خلیفه راستى بر جاى من کشتى نوحیم در دریا که تا رونگردانى ز کشتى اى فتى همچو کنعان (693) سوى هر کوهى مرو از نبى (694) لا عاصم الیوم (695) شنو در بلندى کوه فکرت کم نگر که یکى موجش کند زیر و زبر گر تو کنعانى ندارى باورم گر دو صد چندین نصیحت پرورم گوش کنعان کى پذیرد این کلام که برو مهر خدایست و ختام کى گذارد موعظه بر مهر حق کى بگرداند حدث مهر سبق لیک مى گویم حدیث خوش پیى بر امید آن که تو کنعان نیى آخر این اقرار خواهى کرد هین هم ز اول روز آخر را ببین مى توانى دید آخر را مکن چشم آخر بینت را کور و کهن (696) پس سالک راه حق باید که از قلاده شریعت سر نپیچد و بر جاده شرع انور در ظاهر و باطن رفتار نماید تا به مدد نور ظاهر [و] نور باطن قوت یافته به مقصد اصلى اءن شاء الله تعالى برسد. و اعلم اءن للطهارة الظاهرة على ما دلت به الشریعة المطهرة تاءثیرا فِى اشراق نورها للقلب ، لان العلاقة ثابتة بین عالم الشهادة و الملکوت ؛ فکما یفیض من معارف القلب آثار على الجوارح ، فکذلک قد یفیض من الطهارة الظاهرة اثر على الباطن ، و الیه الاشارة بان الوضوء نور على نور.(697) و قد علم بالتجربة اءِنَّهُ اءِذَا غلب اللون او الصورة على قلب المجامع او الحامل عند تحرک الحمل مال لون الولد و صورته الى ذلک اللون و تِلْکَ الصورة . و نظیره فیضان النور بواسطة المرآة المحاذیة الشمس على بعض ‍ الاجسام المحاذیة . و الى قریب من هَذَا یظهر سر الشفاعة . و بدان که طبق دلائل شریعت مطهره ، طهارت ظاهرى در تابیدن نور خود به قلب تاءثیر بسزایى دارد، زیرا میان عالم شهادت و ملکوت وابستگى و پیوندى وجود دارد، و همانگونه که از معارف دل آثارى بر جوارح فائض مى شود، همچنین از طهارت ظاهرى اثرى بر باطن سرازیر مى گردد، و اشاره به همین است که فرمود: ((وضو گرفتن در حال وضو داشتن ، نور على نور است)). و به تجربه ثابت شده است که هر گاه رنگ یا صورتى بر قلب کسى که با همسرش همبستر مى شود یا بر قلب زن باردارى که بچه در رحمش تکان مى خورد غلبه پیدا کند، رنگ و صورت آن کودک به همان رنگ و صورت تمایل پیدا مى کند. و نظیر این است نور خورشید که بر آینه مى تابد و از آن به اجسامى که در برابر آینه قرار دارند منعکس مى گردد. و با توجه به همین مطلب فلسفه شفاعت نیز آشکار مى شود. اى عزیز! این نور وقتى دست به هم مى دهد که عمل مطابق فرموده شارع علیه السلام باشد، و این حاصل نمى شود الا به علم به احکام ، پس طریقت بدون شریعت ثمره ندارد. قَالَ رجل لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، اخبرنى بافضل العمل . قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : علیک بالعلم . قَالَ: یا رسول الله ، اسال من افضل العمل . قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : علیک بالعلم فان قلیل العلم مع العلم کثیر، و اءنّ کثیر العمل مع الجهل قلیل .(698) مردى به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عرض کرد: مرا از برترین اعمال خبر ده . فرمود: بر تو باد به تحصیل علم . عرض کرد: اى رسول خدا، من از برترین اعمال پرسیدم . فرمود: بر تو باد به تحصیل علم ، زیرا عمل اندک همراه با علم ، بسیار است و عمل بسیار همراه با جهل ، اندک . و کاملین این طایفه یک قدم از شریعت تجاوز نمى نموده اند، در هر حال مراقب شریعت بوده اند. آورده اند که به شیخ نورى ، محوى دست داد که از خوردن و آشامیدن و خوابیدن باز ماند. پس جماعتى به نزد شیخ جنید آمدند و گفتند: که شیخ نورى چند شبِاءَنَّهُ روز است که به یک حسب مى گردد، الله الله مى گوید و هیچ طعام و آب نخورده است و نخفته است و نمازها را به وقت مى گزارد. گروهى نزدیک شیخ جنید بودند گفتند: او هشیار است ، فانى نیست ، پس این تکلف است که هیچ طعام نمى خورد و نمى آشامد و نمى خوابد. شیخ گفت : نه چنین است ، او واجد لذت آن نام شریف است و طعام و شراب او از آن جاست و از ذکر آن نام مبارک محفوظ مى باشد، پس خداى تعالى او را نگاه مى دارد تا در وقت خدمت که وقت نماز است از خدمت محروم نماند. آورده اند که شیخ شبلى مریدى را به خلوت امر فرموده بود. شبى در حین کار نورى بر آمد که اطراف آسمان و زمین را پوشیدن گرفت و اکناف آن از یمین و یسار نهفتن آغاز نمود و آن نور به زبان فصیح گفت که : انى انا الله .(699) طالب ساده دل از انوار خواست که قبول بکند و سجده الوهیت بجاى آورد که شیخ شبلى از مسافت بعیده بانگ بر زد که : ((سجده مکن که آن نور وضوى تو است )). چون پیرش صاحب تصرف بود او را از ورطه آن هلاکت بر آورد و از هاویه انهماک خلاص نمود و بر سرش آمد و گفت : تِلْکَ خیالات تربى بها اطفال الطریقة .(700) و گاه مى باشد که نور مرشد یا ولى را مى بیند، چنان که منقول است که سالکى در طریقه طیفوریة و بایزیدیه بود و منازل بسیار طى نموده بود و لیکن در این طریقه سست اعتقاد و پست ارادت بود. از او پرسیدند: که چرا ارادت تو به این سلسله سست است ؟ گفت : یک نوبت وضو مى ساختم در اثناى آن دیدم که دیوار قبله بشکافت و از آن سوى فضایى و صحرایى پیدا شد که در وى آسمان و ستاره ثوابت و سیاره نمایان شد که وسیعتر از آسمان منظوره ، و ستاره ها درخشان تر از خورشید. پرسیدم که این چیست ؟ یکى گفت : که این نور سلطان العارفین است .(701) چند قدم دیگر بالاتر رفتم آسمان دیگر وسیعتر از فلک اطلس و ستاره هاى درخشان تر از خورشید. پرسیدم که این چیست ؟ گفتند: که این نور از مجدالدین بغدادى است . پس اى عزیز! عارف کسى است که نور ظاهر را با نور باطن جمع نماید و به روشنى هر دو راه برود. عن على علیه السلام : لا تتکل على المنى فانها بضایع النوکى .(702) از على علیه السلام روایت است که : بر آرزوها اعتماد مکن که آن ها کالاى نابخردان است . و در ((مقصد الاقصى)) گفته است : ((بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد. و اگر این عبارت را فهم نمى کنى به عبارت دیگر بگویم ، بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف نیک . جمله سالکان در این میانند و کار سالکان آن است که این چهار چیز را به کمال برسانند، که هر که این چهار چیز را به کمال خود رسانید انسان کامل خواهد شد. چون انسان کامل را دانستى اکنون بدان که انسان کامل را به اضافات و اعتبارات به اسامى مختلف ذکر کرده اند و جمله راست است : شیخ و پیشوا و هادى و مهدى گفته اند، و دانا و بالغ و کامل و مکمل گفته اند، و جام جهان نماى و آینه گیتى نماى و تریاق بزرگ و اکسیر اعظم و عیسى گفته اند که مرده زنده مى کند، و خضر گفته اند که آب حیات خورده ، و سلیمان گفته اند که زبان مرغان مى داند. اى درویش ! تمام موجودات همچون یک شخصى است و انسان کامل دل آن شخص است . و بعضى گفته اند که تمامى موجودات همچون یک درختى است و آدمیان میوه آن درخت ، و انسان کامل زبده و خلاصه آدمیان است ، و انسان کامل به علم محیط است بر تمام این درخت . اى درویش ! بر انسان کامل هیچ چیز پوشیده نمانده است ، به خداى رسیده است و خداى را شناخته است ، و بعد از شناخت خداى تعالى تمامى جواهر اشیا را کماهى دانسته و دیده است . و انسان کامل چون خداى را شناخت و اشیا را و حکمت هاى اشیا را کماهى بدید و بدانست ، بعد از آن هیچ کارى را بهتر از آن ندید که راحت به خلق رساند، و هیچ راحتّى بهتر از آن ندید که به تکمیل خلق مشغول شود و با مردم چیزى کند و چیزى گوید که مردم چون آن بشنوند و به آن عمل کنند در دنیا و آخرت رستگار شوند. و این رحمتى است که مى کنند، و پیغمبران را از این جهت رحمت عالمیان گفته اند. و اگر ترک پیشوایى نمود و عزلت و فراغت و قناعت اختیار کرد کامل آزاد است زیرا که آخر ما یخرج من رووس الصدیقین حب الجاه .(703) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image