تخمین زمان مطالعه: 90 دقیقه
کالبدشکافی تفکر وهابیت و القاعدهسایت مرکز اسناد انقلاب اسلامینویسنده: حسام افشاربه قدرت رسیدن جورج دبلیو بوش و وقوع حادثه 11 سپتامبر در سال 2001 سرآغاز تحولاتی نوین در آمریکا و در روابط بین الملل شد. این حادثه توانست نوعی انسجام به سیاست خارجی آمریکا ببخشد ؛ چرا که کلیه چالشگران با هژمونی واشنگتن را در زیر چتر تروریسم قرار داد. حادثه 11 سپتامبر، واقعه ای بود که دشمن جدیدی بنام تروریسم برای ایالات متحده آمریکا خلق کرد و زمینه لازم را برای بهره برداری این کشور از موقعیت و قدرت خود فراهم ساخت.با توجه به وضعیت جدید، رهبران کاخ سفید درصدد تدوین ساختاری استراتژیک و مناسب برای مقاطع کنونی و آینده خود برآمدند که ما حصل آن تدوین استراتژیهایی از جمله «استراتژی امنیت ملی آمریکا برای قرن 21» بود. بلافاصله بعد از حملات تروریستی 11 سپتامبر به برجهای دوقلوی تجارت جهانی و ساختمان پنج ضلعی پنتاگون، مقامات امریکا انگشت اتهام را به سوی گروههای بنیادگرای اسلامی نظیر القاعده، طالبان و شخص بن لادن نشانه رفتند و متعاقب آن ماشین جنگی امریکا با هدف مبارزه با تروریسم روانه افغانستان و درنهایت عراق شد.همزمان با این تحولات، مقامات امریکایی همواره جمهوری اسلامی ایران را به همکاری با القاعده و طالبان، کمک مالی و تسلیحاتی و آموزش و سازماندهی این گروهها متهم ساخته است و بارها سعی داشته¬اند در مجامع بین المللی با طرح این اتهامات، جمهوری اسلامی ایران را به انزوا بکشانند. بی اساس بودن این اتهامات آنقدر واضح است که حتی خوشبین ترین متحدان امریکا نیز آن را نپذیرفته اند، زیرا صرف نظر از مسایل سیاسی، جمهوری اسلامی ایران با ایدئولوژی و تفکر خاص شیعی خود هرگز نمی تواند با گروههای تندوری وهابی نظیر طالبان و القاعده اشتراک نظر فکری و سیاسی داشته باشد.نمونه بارز تضاد جمهوری اسلامی با تفکرات وهابی گروههایی نظیر القاعده و طالبان، شهادت دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف افغانستان توسط طالبان بود که طرفین تا مرحله جنگ تمام عیار نیز پیش رفتند. ما در این نوشتار برآن هستیم ضمن معرفی وهابیت و گرایشهای ضد شیعی آن، نشان دهیم که وهابیت و القاعده، نمی توانند متحدان استراتژیکی برای جمهوری اسلامی باشند.مقدمهوهابیت، از فرق نسبتا نوپای اسلامی ست. این مسلک که در زادگاه اسلام یعنی در عربستان رشد یافته، به دلیل پشتوانه قوی سیاسی و اقتصادی در حال گسترش به دیگر نقاط بلاد اسلام است. از آنجا که پیروان این فرقه تنها خود را بر حق دانسته و پیروان مذاهب دیگر اسلامی را کافر و مشرک و خارج از حوزه اسلام می شمرند، اهمیت مطالعه و تدقیق در اصول فکری این مکتب آشکار می گردد.در طول تاریخ همواره انسانهایی کژاندیش و خودپسند بوده اند که برای رسیدن به اهداف مادی و پلید خود همواره اعتقادات و باورهای مردم ساده نگر را به بازی گرفته اند و گاه با سوء استفاده از این باورها، لطمه های غیر قابل جبرانی را به جوامع بشری و تمدن انسانی وارد کرده اند. در جوامع اسلامی نیز این عده با استفاده از زور و گاه با تزویر، احساسات پاک و بی آلایش مسلمانان را به باد سخره گرفته و حتی سخنان بی پایه و اساس خود را با عنوانی اسلامی به جای اسلام ناب معرفی نموده تا به اهداف پست خود نایل شوند.جدا از خسارت های مرگبار مادی این نوع انحرافات، صدمات معنوی و دینی آن به مراتب عمیق تر و مهلک تر می باشد. به طوری که بعد از ظهور وهابیت غیر از خسارت های سنگین مادی، لطمه ها و صدمات دینی و معنوی آن بسیار خطرناکتر و همچون سمّی خطرناک و مهلک است که بر پیکرهء بی جان جامعه اسلامی وارد شده است. سمّی که بی شک نه تنها عامل تضعیف و انحطاط جامعه اسلامی می شود، بلکه حتی تأثیرات سوء و غیر قابل تصور بر جوامع دینی (غیر اسلامی)می گذارد.شایان ذکر است که اگرچه در طول تاریخ اسلام فرق و آبشخورهای اسلامی زیادی متولد شده و هر کدام به نوبهء خود تأثیر بسزایی در جهان پیرامون خود گذاشته است، اما به جرأت می توان گفت هیچکدام از آنها همانند تأثیر وهابیت، آثار سوء و مخرّبی نداشته اند. خصوصاً اینکه مبارزان وهابیت از جاهلترین افراد احساسی تشکیل میشوند و میتوانند بسیار خطرناک باشند، به ویژه با عملیاتهای انتحاری و گستردگی جمعیت اهل تسنن تهدیدات میتواند علیه اندیشه شیعی بسیار جدی باشد.از طرفی همانطور که رهبران انقلاب اسلامی وحدت جهان اسلام را ضروری و مهم میدانند، دشمن در مسیر خلاف آن تلاش میکند. بنابراین، وهابیت مهمترین مانع تحقق وحدت جهان اسلام است و سرسپردگی رهبران برخی از کشورهای اسلامی نیز ابزار کارآمدی برای غرب است که سرمایههای جهان اسلام را دراختیار غرب قرار میدهد و بخشی از آن نیز برای خنثی کردن توان انقلاب اسلامی به کار میرود.بنابراین، جمهوری اسلامی باید تلاش کند تا بتواند جهان اسلام را نسبت به خطر وهابیت آگاه کند. از آنجایی که رهبران و نخبگان جهان اسلام خود را به خواب زده اند، آگاهسازی آنها کار مشکلی است. به همین دلیل وقتی تهدید حزبالله علیه اسرائیل جدی میشود خیلی از امکانات و حمایتهای کشورهای اسلامی به کمک اسرائیل میشتابد؛ زیرا این بخش از جهان اسلام رشد و تعالی حزبالله را در جهت خلاف منافع خود میداند.روند پیدایش و شکل گیری وهابیتاندیشه وهابیت در سال 1143 هجری قمری در شبه جزیره عربستان توسط محمد بن عبدالوهاب وجود آمد. عبدالوهاب که از علمای حنبلی بود، وقتی اندیشههای فرزندش محمد را بر خلاف دین اسلام دید، با او مخالفت کرد. محمد که از جامعه خود (منطقه نجد عربستان) از سوی مسلمانان به شدت طرد شده بود به بصره مهاجرت نمود. شیخ سلیمان عبدالوهاب، برادر محمد، نیز کتابی در رد بدعتها و عقاید باطل محمد تحت عنوان« الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه» نوشت. گفته میشود، بزرگترین دشمنان محمد، پدرش عبدالوهاب و برادرش شیخ سلیمان بودهاند.( الاسلام فی القرن العشرین، صص 126-137)محمد بن عبد الوهاب در بصره هنگام تبلیغ از عقاید و افکارش، از سوی مسلمانان طرد شد تا اینکه جاسوس معروف انگلیسی به نام «همفر» با وی آشنا شد. همفر در ص 34 کتاب خاطراتش مینویسد: « من در محمد عبدالوهاب، گمشده مقصود خود را یافتم». وی در ص 35 همان کتاب میگوید: « پس از ایجاد شک و تردید بیشتر در اندیشه محمد و القای اندیشههای خود از تفسیر قرآن، به جایی رسیدم که اندک اندک جامه ایمان را از تن او بیرون کشیدم» (محمد، 1370 ، ص 19). در حقیقت همفر موفق شد با استفاده از ضعف شخصیت محمد بن عبدالوهاب و قدرتطلبی او، بستری برای طرح و اجرای اندیشههای ضد اسلامی خود بیابد. همفر با ایجاد اندیشه وهابیت به دنبال اهداف زیر بود :الف) مسخ چهره اسلام به عنوان دین خشن و بیروح؛ب) تضعیف پیامبر(ص) به عنوان اینکه پیامبر مرده است و نمیتواند نقشی داشته باشد؛ج) جسم قائل شدن برای خداوند تبارک و تعالی؛د) اختلاف بین مسلمانان به خصوص کینه و دشمنی با شیعه که از قرن دهم بر منطقه خلیج فارس حکومت میکرد؛هـ) حرام دانستن زیارت قبور ائمه و حتی قبر پیامبر(ص).در نتیجه امروزه نه تنها اهداف همفر در عقاید وهابیت تبلیغ میشود، بلکه اساس اعتقادات وهابیت را تشکیل میدهد. در بُعد حکومت نیز، همفر برای اجرا و پیش برد اندیشه محمد ابن عبدالوهاب، گروه تروریستی ایجاد کرد تا هرکس با این عقیده مخالفت کند، با آنها به مبارزه برخیزد و برای توجیه این رفتار تروریستی و غیراسلامی، این اندیشه را که در اقوال ابن تیمیه وجود دارد مطرح کرد که هر حاکمی که بر مردم ولو با زور و قدرت حکومت کند، لازم است از او تبعیت شود. (همان، ص 21)ابن تیمیه، در سال 661 هـ. ق، یعنی 5 قرن قبل از محمد ابن عبدالوهاب میزیسته است. محمد ابن عبدالوهاب ابتدا عقاید خود را بر اساس نظرات ابن تیمیه بنا نهاد و از آنجا گسترش داد.غزالی متوفی 505 هـ. ق، در مورد اطاعت از سلطان ظالم میگوید: « به نظر من اگر سلطانی ظالم باشد، مانع آن نمیشود که کسی حقی از او قبول نکند. زیرا اطاعت از سلطان نادان و ظالم اگر دارای شوکت و اقتدار باشد واجب است و باید او را به حال خود واگذاشت و از او اطاعت و فرمان برداری نمود.از این رو به نظر ما ولایت و سرپرستی برای سلاطین در کشورهای مختلف، مشروع است. در واقع، ولایت تابع شوکت و قدرت است، پس هرگاه صاحب قدرت یا دارای نفوذی با کسی بیعت کند، آن شخص خلیفه خواهد بود. هر کس از راه زور، سلطه پیدا کند، ولایت و حکم او نیز نافذ خواهد بود.» (غزالی، ج2، ص 130).ابن تیمیه، رئیس بزرگ وهابیها، (متوفی 661 هـ.ق) میگوید: اعتقاد به امامت یزید و سایر مروانیان، قبول یک واقعیت تاریخی است، زیرا این اشخاص چه امام و چه خلیفه نامیده شوند و چه سلطان، هر یک در روزگار خود صاحب قدرت و شمشیر بودند و در عمل زمام امور را در اختیار داشتند. اما این که آدم خوبی هم بودهاند یا نه، مطلب دیگری است و به این اعتبار، انکار امامت یزید یا عبدالملک مروان یا منصور عباسی چنان است که خلافت ابوبکر، عمر و عثمان یا سلطنت کسری و قیصر و نجاشی را منکر باشد (کریم زاده،1385، ص 31).آنان برای توجیه نظریه خود به روایتی استناد میکنند که: من غلب علیهم بالسّیف حتی صار خلیفه و سمّی امیر المومنین فلا یحل لاحد یومن با... و الیوم الاخر: هرکس با شمشیر بر مردم مسلط شود و از این راه، خلیفه گردد و امیر المومنین نامیده شود، بر هیچ مومنی روا نیست که با او مخالفت کند (قاضی ابی یعلی، ص23).در حالی که مذهب شیعه اعتقاد متفاوتی دارد و معتقد به احادیث و روایاتی از پیامبر(ص) و ائمه(ع) است از جمله اینکه:پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «اذا کان یوم القیامه نادی مناد اینَ ظلمه و اعوانهم، من لاق لهم دواتاً او ربط کیساً او مدّ لهم مدر قلم فاحشروهم معهم» یعنی هرگاه روز قیامت فرا رسد، منادی از سوی خدا صدا میزند کجایند ظالمان و ستمگران و کارگزاران آنان؟ ، هر کس (هرکاری برای آنان انجام دهد و یا قدمی برای آنان بردارد) حتی دوات برای آنان آماده و فراهم سازد و یا کیسهای برای آنان بدوزد، با ظالمان محشور نمایید. (بحار، ص 372).امام رضا(ع) فرمودند: « الدخول فی اعمالهم (اعمال السلاطین) و العون لهم و السعی فی حوائجهم عدیل الکفر و النظر الیهم علی العمد من الکبائر التی یستحق بها النّار» بدین معنی که وارد شدن در کارهای سلاطین غاصب و کمک به آنان و کوشش در برآوردن نیازهای آنان، معادل کفر است. همچنین نگاه عمدی به چهره آنان از گناهان کبیره به شمار میرود که مستوجب آتش و عذاب الهی است». (عاملی، ، ص 138).بنابراین، بنیانهای اندیشه وهابیت با توسل به زور و تهدید به مرور در سطح گستردهتری مطرح شد. برای اینکه این اندیشه از قدرت و توان نیز برخوردار باشد، همفر با محمد بن سعود که در آن زمان حاکم منطقه الدرعیّه (منطقهای است در اطراف ریاض) بود، ارتباط برقرار کرد و از او خواست به محمد بن عبد الوهاب کمک کند. پیوند این دو محمد، بنیان اندیشه و قدرت وهابیت را بنا نهاد (همان، ص 21).با حمایت دولت بریتانیا، حاکم الدرعیه مردم را با زور وادار ساخت تا اندیشه محمد بن عبد الوهاب را بپذیرند. هر کس با این اندیشه مخالفت کرد، قتل عام شد. کم کم این نگرش با قدرت محمد بن سعود به قبایل و شهرهای اطراف نیز تحمیل شد و اندیشه فرقه وهابیت زیر سایه شمشیر و تهدید و وعده و وعید گسترش یافت. همفر که در بصره وعده حاکمیت منطقه نجد و بخشی از عربستان را به محمد بن عبد الوهاب داده بود، با شمشیر و قدرت محمد بن سعود این وعده را عملی کرد.در طول تاریخِ وهابیت، علمای بسیاری از اهل تسنن بر افکار و اندیشه وهابیت اشکال گرفتند و مخالفت کردند. برخوردهای خشن شخص محمد بن عبد الوهاب که به راحتی اجازه قتل و غارت را صادر میکرد، موجی از خوف و وحشت در بین مسلمانان ایجاد نمود. دولت و اندیشه نوپای وهابیت کم کم به فکر تصرف جغرافیای بیشتر افتاد. اولین شورش و حمله دولت وهابیت توسط ترکهای عثمانی و فاطمیون مصر سرکوب شد.مجدداً در سال (1216 هـ. ق) وهابیها به سوی عراق لشگر کشی کردند و در روز عیدغدیر خم که عمدتاً مردم شیعه به زیارت نجف اشرف مشرف شده بودند، وارد حرم امام حسین(ع) شدند و ضریح را آتش زدند و تمام اموال حرم و مردم را غارت کردند و حدود 5 هزار نفر از شیعیان را کشتند. (محمد، پیشین).در جنایت دیگری در سال (1217 هـ. ق)، به شهر طائف حمله کردند و در آنجا نیز، حتی نمازگزاران را در مساجد قتل و غارت کردند، قرآنها را پاره نمودند و زیر دست و پا انداختند.محمد بن عبد الوهاب با این اندیشه که هر کس با اندیشه توحیدی من مخالف است، کافر است. گفت: « کسانی که قبلاً اعمال حج انجام دادهاند، حج آنها باطل است.» وی به راحتی اجازه قتل عام و کشتار مسلمانان را صادر میکرد. وهابیت پس از قدرت یافتن در عربستان و چند حمله نظامی به عراق و طائف، بعد از مدتی با حمایت انگلیس به منطقه احساء و قطیف حمله کرد و تمام این مناطق نفتخیز را که شیعیان در آنجا زندگی میکردند تصرف نمود و از بحرین جدا کرد و ضمیمه خاک عربستان نمود. در دو قرن گذشته، بخش دیگری از یمن را نیز به تصرفات خود افزود.استعمار انگلیس برای گسترش این اندیشه در سال،1920 یکی از فرزندان فیصل را از عربستان به حاکمیت عراق منصوب کرد، امیر عبدا... فرزند دیگر فیصل را حاکم اردن نمود، سومین فرزند فیصل را حاکم سوریه قرار داد. همینطور در سال 1782 طائفه وهابی الخلیفه را حاکم بحرین نمود و با حمایت از آنها در سال 1820 طائفه الخلیفه با کمک دولت وهابی عربستان، ضمن مهاجرت سنیهای وهابی به بحرین شیعیان بحرین را قتل عام نمودند (دوانی، 1366، ص58).در سال 1928 توسط طائفه الخلیفه، قیام شیعیان امارات به شدت سرکوب شد. استعمار انگلیس با انتصاب طوائف وهابی از کشور عربستان حاکمیت شیخ نشینهای خلیج فارس را نیز به دست گرفت. طی 150 سال، وهابیت به عنوان اهرمی در دست استعمار انگلیس بود و از قدرت گرفتن و وحدت جهان اسلام، ممانعت به عمل میآورد تا اینکه بحث اسرائیل در خاورمیانه ایجاد شد و قدرتهای شیعی نیز به محوریت ایران احیا گردید.از آنجا که قطببندیهای جهانی و صفآرایی غرب و شرق در مقابل یکدیگر، آینده حاکمیت جهان را رقم میزد و استعمار انگلیس جایگاه منطقهای و جهانی خود را به امریکا داده بود، امریکاییها در افغانستان از وهابیت با اندیشه ضد کمونیست در جنگ برضد روسها به عنوان ابزاری دیگر استفاده کردند. در اظهار نظر رسمی کارتر، رئیسجمهور وقت امریکا، بن لادن مقام قهرمانی مبارزه با کمونیست را خود اختصاص داده بود.پس از فروپاشی شوروی، القاعده از دید منافع امریکا اهمیت ویژه خود را از دست داد و در نتیجه از کنترل امریکا خارج شد. این گروه به مرور در کشورهای پاکستان، افغانستان و امروزه در عراق و حتی در بوسنی وارد عرصه مبارزه بر اساس اندیشه خود شد و عملیات بسیاری برضد منافع امریکا در جهان انجام داد.تا جایی که دست آموز انگلیس، امروزه بلای جان غرب شده است و به عنوان ابزاری برضد شیعه، از امتیاز ویژهای نزد غربیها و صهیونیستها برخوردار است. چون وهابیت در عین حال که با غرب جنگ و نزاع دارد ، به عنوان ابزاری مهم در مقابل وحدت جهان اسلام و شیعه همچنان مورد حمایت غربیها میباشد.دلیل این وابستگی متقابل بین غرب و وهابیت، عدم اقدام تهاجمی حتی موضعگیری سیاسی وهابیت در مقابل صهیونیسم و مسأله فلسطین است. از سوی دیگر هر کجا شیعه برای دفاع از اسلام و مسلمین قد علم کرده است غربیها پای وهابیت را در آنجا باز و از آنها حمایت کردند. افغانستان، پاکستان، آذربایجان، لبنان، بوسنی، کشورهای آفریقایی و عراق. ضمناً اسناد و دلایل بسیاری وجود دارد که غربیها سعی کردند از ابزار وهابیت استفاده کنند تا علاوه بر اینکه مانع از وحدت جهان اسلام شوند، آنها را در راستای تضعیف شیعه به کار گیرند. جنگ طائفهای در پاکستان، عراق، نهرالبارد لبنان و افغانستان از مصادیق بارز این ادعا میباشد (اکبری،1387،ص65)وهابیت و علمای اهل تسنناستعمار انگلیس با سیاست تفرقه افکنانه خود، سعی کرد وهابیت را در میان اهلتسنن و بهائیت را در میان اهل تشیع ایجاد نماید؛ تا بتواند امنیت و منافع خود را در سایه مدیریت تفرقه در بین مسلمانان تامین کند. بنابراین، در طول دوران سلطه انگلیس بر ایران، عناصر بهائیت در حکومت از موقعیت ممتازی برخوردار بودند تا حدی که در دوران پهلوی دوم حکومت شاه به اراده بهائیت اداره میشد. پس از سقوط رژیم پهلوی، انگلیس و امریکا تلاشهای بسیاری به عمل آوردند تا از باقی مانده بهائیت دفاع کنند. هنوز هم از تأثیر آنها نا امید نشدهاند و به حمایت خود ادامه میدهند.در بین فرق اهل تسنن نیز وهابیت با ایده و اعتقاد متفاوتی ظاهر شد و شعار اصلاحات در مذهب حنبلی که مذهب پدر محمد ابن عبدالوهاب بود، را سرلوحه خود قرارداد. در این راستا، مذاهب دیگر اهل تسنن و اهل تشیع را مورد هجوم خود قرار داد. چون از منطق و استدلال مقبولی برخوردار نبود، از ابتدا با چهره بسیار خشن و تند همراه با اعمال خشونت و تکفیر مسلمانان، برنامههای خود را آغاز کرد.آنها که از نزدیک این انسانها را دیدهاند و با آنها معاشرت داشتند، به نحوی تأیید میکنند که اینان انسانهای بسیار تند، بد اخلاق، خشن، عمدتاً کمسواد و در انجام برخی مستحبات بسیار افراطی هستند. راستی پیامبری که خداوند اخلاق او را میستاید، اگر چنین برخورد میکرد چه بر سر اسلام و مسلمین میآمد؟همانطور که اشاره شد، بزرگترین مخالفین و دشمنان محمد ابن عبد الوهاب پدر و برادرش بودند. علاوه بر آنان که در فقه حنبلی از اساتید بنام دوران خود بودند، دیگر علمای فرق مالکی، شافعی و حنفی نیز از افکار و اعتقادات محمد ابن عبد الوهاب تبری جستند و بر ضد او کتابهایی نوشتند که به برخی از آنها اشاره میشود ( محمد، پیشین، ص 26).1. محمد بن سلیمان الکردی الشافی (استاد وی)؛2. عبدا... ابن اللطیف الشافی (استاد او) در کتاب «تجرید سیف الجهاد لمدعی الاجتهاد»؛وهابیت3. شیخ عبدا... الحنبلی، در کتاب «الصواعق و الرّعود» که در بیست جزوه کوچک منتشر شده است؛4. الشیخ محمد بن عفالق الحنبلی، در کتاب «تهکّم المقلدین بمن ادعی تجدید الدین»؛5. سیداحمد زینی دحلان، مفتی مکه در کتاب «فتنه الوهابیه» و نیز در کتاب دیگر به نام «الدّور السنیه فی ردّ علی الوهابیه»؛6. شیخجمیل صدقی الزهاوی، (از علماء عراق) در کتاب «الفجر الصادق فی الرّدّ علی منکری المتوسل و الکرامات و الخوارق»؛7. شیخ سلیمان بن عبد الوهاب، برادر محمد بن عبد الوهاب در کتاب «الصواعق الالهیه فی رد علی الوهابیه»؛8. شیخ الشرفی المالکی الجزائری، در کتاب «اظهار العقول ممن منع التوسل بالنبّی و الولیّ الصدوق»؛9. شیخ حسن الشطّی الحنبلی الدّمشقی در کتاب «النقول الشرعیّه فی الرّد علی الوهابیه»؛10. سید علوی الحدّاد در کتاب «مصباح الانام و جلاء الظلام فی ردّ شبه البدعی النجدی الذی اضل العوام».این کتابها تعدادی از کتبی است که توسط علمایی مذاهب چهارگانه اهل تسنن در رد وهابیت نوشتهاند. صاحب کتاب التوسل با النبی و جهله الوهابیین؛ عنوان چهل کتاب نوشته شده برضد وهابیت را در کتاب خود ذکر نموده است. علمای شیعه نیز کتابهای بسیاری در رد وهابیت نوشتهاند که از جمله آنها کتاب کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب نوشته سید محسن امین عاملی میباشد.وهابیت و حکومت سعودیهمانطور که اشاره شد، در عمل کشور عربستان از دو قرن پیش با هویت وهابیت وارد عرصه معادلات منطقهای و بینالمللی شده است، به نحوی که دوران رشد آنها با پایه گذاری مذهب وهابیت آغاز شد. پس از تصرف مناطق نفت خیز شیعه نشین احساء و قطیف و اهمیت یافتن نفت، دولت وهابی عربستان رشد اقتصادی خوبی را به دنبال داشت و به مرور با تکیه بر درآمد و ذخایر نفتی، در راهبرد امریکا نیز جایگاه ویژهای به دست آورد به نحوی که قبل از انقلاب اسلامی، امریکاییها از قدرت نظامی ایران و توان مالی عربستان، به عنوان ابزارهای پیش برنده راهبرد منطقهای غرب یاد میکردند.پس از فروپاشی شوروی و خروج القاعده از حمایت و الویت غرب، از سوی وهابیها اقدامات تروریستی برضد غرب شکل گرفت. این نیز بهانهای شد برای حضور نظامی و قویتر امریکا در منطقه خاورمیانه و در نتیجه اشغال عراق و افغانستان، در این شرایط نه تنها اهمیت وهابیت بلکه اهمیت عربستان نیز در اولویت غرب کم رنگ شد.امریکاییها بارها تهدید کردند که بعد از اشغال عراق، عربستان را اشغال خواهند کرد. آنها اعلام کردند باید سعودیها تمام کمکهای رسمی و فردی، دولتی و غیردولتی خود را به افراد دخیل در فعالیتهای تروریستی قطع کنند و از تحریک اعتقادی و مذهبی تروریستها به ویژه از طریق مدارس، سخنرانیها و کتابها بپرهیزند.در این ضربالاجل، از سوی امریکا اعلام شد که عدم تبعیت سعودی از خواستههای ما (غرب)، علاوه بر تهدید مستقیم داراییها و اموال سعودیها، اسقاط رژیم و تجزیه کشور از طریق انتقال حاکمیت به هاشمیها و شیعیان استان شرقیه را به دنبال خواهد داشت. ( اکبری،پیشین،68) پس از آن، محکومیت سعودیها در عدم رعایت حقوق بشر از سوی امریکاییها مطرح شد. به نظر میرسد این برخورد در طول دو قرن گذشته، بیشترین فشار غربیها برضد سعودیها باشد.سقوط صدام و اشغال عراق از سوی غرب، پیامهای نگرانکنندهای برای سعودیها به همراه داشت. اگر چه حذف تهدید صدام برای آنها فرصت بود، حضور مستقیم امریکا در منطقه و طرح خاورمیانه بزرگ برای سعودیها به مفهوم آن بود که هر گاه امریکاییها اراده کنند، مهرههای خود را تعویض خواهند کرد. علاوه بر آن، اقتدار شیعه عراق تهدیدی برای حکومت آل سعود در عربستان خواهد بود. این معادله، قدرت ژئوپولیتیک شیعه را در منطقه تقویت خواهد نمود.ناکامی امریکا در کسب پیروزی در عراق و اقتدار ایران، به خصوص در کسب توانمندی تولید انرژی صلح آمیز هستهای و موفقیت جریانات فلسطینی و مهمتر از همه، شکست اسرائیل در مقابل قدرت شیعه در لبنان، موجب افزایش اقتدار ژئوپولیتیک شیعه در منطقه گردید و امریکا و غرب را به شدت نگران کرد. بر این اساس مجدداً سعودیها به عنوان ابزار بازدارنده در مقابل گسترش شیعه از سوی غربیها مورد توجه قرار گرفتند و در جبهه ضد شیعی خاورمیانه، به دلیل داشتن دیدگاه اعتقادی وهابیت با حمایت غرب وارد کارزار مخالفت با شیعه در عراق، لبنان و ایران شدند.بنابراین، در شرایط فعلی تنها خاصیت عربستان برای غرب مخالفت با برتری ژئوپولیتیک شیعه و کمک به صلح اعراب و اسرائیل در جهت منافع غرب است. به همین دلیل، سعودیها در جنگ 33 روزه تمام توان خود را برای نابودی حزبالله به کار گرفتند. از فتاوای علمای بزرگ سنی که حتی دعا کردن برای حزبالله در مقابل صهیونیسم را گناه دانستند تا موضعگیریهای سیاسی و کمکهای پنهان.صالح الحیدان، رئیس شورای عالی قضات و عضو هیأت علمای بزرگ عربستان گفت: «شیعیان جهان از جمله شیعیان عربستان به ایران وابسته هستند. وی حزبالله را حزب شیطان و کمک به آن را خطا اعلام کرد. شیخ عبدالرحمن البراک با صدور فتوایی گفت: کمک به حزب رافضی و دعا برای پیروزی آنها جایز نیست. وی از مسلمانان خواست از حزبالله تبری جویند، چون دشمنی حزبالله با اسلام و مسلمانان آشکار است» (اسدی، 1386، ص 86).بعد از خاتمه جنگ، سعودیها تلاش خود را بر ضد شکست و یا تضعیف حزبالله به کار گرفتند و با حمایت از گروههای مخالف حزبالله در لبنان (که مورد حمایت غرب هستند) فعالیت خود را ادامه میدهند. از سوی دیگر، قدرتیابی شیعیان این کشور با خروج عراق از جامعه عرب سنی و نگرانی همزمان غرب و سعودیها از قدرت شیعیان عراق که میتواند موجب تقویت توان شیعه ایران، سعودی و شیعیان حاشیه خلیج فارس شود، موجب شد تا نقش منطقهای سعودیها از دید غربیها تقویت شود و در عراق به عنوان بازیگر اصلی برضد شکلگیری حکومت شیعی ایفای نقش نماید.ملک عبدالله، پادشاه عربستان، در اظهارات رسمی خود اعلام کرد: «اگر یک میلیارد دلار برای سرنگونی صدام هزینه کرده، آماده است برای سرنگونی حکومت شیعیان عراق دهها میلیارد دلار هزینه کند.» بنابراین، سعودیها به شدت نگران افزایش قدرت منطقهای ایران هستند و حاضرند به هر قیمت با شکلگیری آن مخالفت نمایند. (همان، 91)وجود 75 درصد ذخایر نفتی جهان در منطقه خلیج فارس و حاکمیت 70 درصد شیعه در کمربند خلیج فارس، آن هم در مناطق نفت خیز این منطقه و اقتدار ایران و شیعه لبنان و نگرانی اسرائیل از تهدیدهای منطقهای که عمدتاً با مرکزیت ام القری شیعه ایران اداره شود، رهبران اسرائیل و به تبع آن رهبران امریکا و غرب برای تصمیمگیری در چالش جدی قرار گرفتند. این فرصتی برای ورود بازیگران جدید به منطقه شده است. در این بحران و چالش تصمیمگیری برای غرب، تنها تشکیل جبهه وحدت بر ضد شیعه؛ متشکل از غرب و اهل تسنن با محوریت عربستان سعودی در حال اجرا است.بنابراین، سعودیها خود را در معرض دو تهدید جدی میبینند؛ اولاً اینکه امریکا در عراق پیروز شود و سپس بخواهد نقشه خاورمیانه جدید را اجرا کند، این برابر است با نابودی عربستان سعودی،(این سناریو عملاً با شکست و خروج امریکا از عراق موضوعیت خود را از دست داده است.) ثانیاً امریکا با شیعه به توافق برسد یا مجبور شود منطقه را ترک کند که در هر دو صورت، قدرت به دست شیعه خواهد افتاد.(لازم به ذکر است که با قدرت رسیدن نوری المالکی ، عربستان عراق را تهدید جدی تلقی می کند.)در آن صورت نیز سعودیها احساس میکنند در معرض تهدید قرار خواهند گرفت، زیرا علیرغم خریدهای سنگین تسلیحات از غرب، آشکارا میدانند که خریدهای نظامی که هزینه بسیار سنگینی را خود اختصاص داده است، در عمل بیشتر کمک به بازار فروش تسلیحات غرب است تا ابزار دفاعی برای سعودی؛ بنابراین توان نظامی و تسلیحاتی عربستان در هیچ یک از این شرایط نمیتواند برای آنها ضمانت و امنیت دفاعی ایجاد کند.عربستان سعودی برای حفظ بقای خود که به نحوی خود را در معرض اشغال یا نابودی از سوی غرب میبیند، آماده است بدون قید و شرط منافع غرب را تأمین کند. همزمان برای حفظ هویت سیاسی و دینیاش تمام امکانات و توان خود را بر ضد شیعه در منطقه، صرفاً برای جلب رضایت غرب و اسرئیل به کارگیرد. در راستای اجرای خواستههای غرب، شیوه و حد برخورد خود را با شیعه داخلی و خارجی تنظیم خواهد کرد. بنابراین، موضعع گیری سعودیها نه از موضع قدرت، که از ضعف و تصمیمات انفعالی آنها نشأت میگیرد بنابراین شدت و ضعف مواضع آنها بستگی به تحولات منطقه و خواست غربیها دارد. از طرفی، سیاست دیکتاتوری، رعب و وحشت در جامعه عربستان که از اندیشه وهابیت ناشی میشود، تا کنون توانسته است مخالفتهای درونی را به شدت سرکوب کند.با اینکه وهابیت در جبهههای بیرونی با امریکا درگیری کنترل شدهای دارد، بعید است در داخل کشور سعودی در مقابل فشارها و تهدیدات امریکا و عملکرد رهبران سعودی در جهت منافع غرب، حرکت مردمی برضد حکومت سعودی شکل گیرد.به نظر میرسد جهان اسلام در یک فرصت استثنایی برای ایجاد وحدت قرار گرفته است. شعار اتحاد ملی و انسجام اسلامی نیز در این راستا میتواند راهگشا باشد. به همین دلیل، غربیها تلاش خواهند کرد تا ازتوان خود برای ایجاد تفرقه استفاده کنند.در دو دهه اخیر، از بین کشورهای اسلامی، ترکیه و عربستان بیشترین تلاش خود را در جهت تأمین منافع غرب انجام دادهاند. در حالی که در نقشه خاورمیانه جدید، این دو کشور بیش از همه در معرض آسیب غرب قرار گرفتهاند. شاید این درس عبرت به آگاهی مسلمانان کمک کند و امت اسلام برای نجات خود به سوی وحدت جهان اسلام گام بردارند.(اکبری،پیشین،71)دین و مبارزه در ایدئولوژی القاعدهاز آنجا که القاعده جریانی اسلامگرا محسوب میشود، شناخت دینشناسی رهبران آن از اهمیت بالایی برخوردار است؛ به طوری که دینشناسی آنان میتواند بر معارف دیگر آنها تأثیر بگذارد. دین از نگاه القاعده، نظام ساده حقوقی است که از جانب خدا وضع شده تا انسانها با انجام اوامر این «مالک» «مَلکِ» «قهار» بتوانند علاوه بر نجات خود از عذاب اخروی، پاداش شایستهای نیز در بهشت کسب کنند. این رویکرد به دین، بیشتر یادآور رابطه دوران بردگی و ارباب و رعیتی است.اگر انسانها به قوانین خداوند، با تفسیر سلفی و وهابیت، عمل کنند، در دنیا و آخرت در ازای کردار و رفتار خود میتوانند از آتش خشم الهی در امان بمانند و در غیر این صورت، عذاب ارباب جهان آنان را در برخواهد گرفت. از این منظر، دین علاوه بر تأمین خوشگذرانی در آن دنیا، بساط خوشی در این دنیا را نیز به ویژه برای مردان فراهم میآورد.آنها معتقدند که ما در این دعوت مردم را، اگر اطاعت کنند، به بهشتی بشارت میدهیم که بر آسمان و زمین عرضه شده است؛ و اگر مخالفت کرده و در پی هواهای نفسانی خود برآیند به عذاب الهی هشدار میدهیم. (زرقاوی، 1427،ص، 4)به گمان آنها ، کسب رضایت خداوندی که «پادشاه جهان» است به سادگی به دست نمیآید و بسیاری مواقع رسیدن به این مرحله بدون جانفشانیها و خونفشانیها میسر نخواهد شد.رهبران القاعده معتقدند :« برای یاری رساندن به دین پروردگارم و ارج نهادن به خون برادرانم، عزم کشتن امریکاییها و دشمنان دین را کردهام. سوگند به خدا، هرگز خون برادرانم را که در سرزمین فلسطین به دست یهودیان خائن و فرزندان خوک و میمون و با حمایت آشکار سردمدار کفر جهانی ریخته میشود، فراموش نکرده و نمیکنیم. دین پروردگارم جز با ریختن خونها و متلاشی شدن بدنها یاری نخواهد شد. بنابراین، من و برادرانم مانند شمشیری که از غلافش خارج شود به سوی مرگ رهسپار شدهایم. امت اسلامی در آینده خواهد فهمید که ما خانوادههای خود را ترک کردیم تا پیام خونبار خود را به جهان برسانیم... پیامی که مفهومش این است: «بار خدایا، خونهای ما را بگیر تا راضی شوی؛ خدایا قرار مده برای اجساد ما قبری یا خاکی که اجسادمان را دربرگیرد و سنگ لحدی که آن را پنهان کند، تا اینکه در روز قیامت اجساد ما به بهشت بشارت داده شوند.» (پیام ماهواره ای، رهبران القاعده 5/2/1381)لذا عنصر «جهاد» در ایدئولوژی القاعده از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و ابزاریترین و کلیدیترین مفهوم در آن ایدئولوژی به شمار میرود؛ به طوری که رهبران القاعده آن را از سایر عبادتهای دینی مانند نماز و روزه و حج مهمتر میدانند. آنها معتقدند مسلمانانی که در عمل و نظر به «جهاد» نپرداختهاند، اسلام را درک نکردهاند(زرقاوی، پیشین، صص، 214-212)عبدالله عزام که از وی به عنوان یکی از مؤسسان و رهبران القاعده نام میبرند، برخی علل جهاد را به صورت زیر بیان کرده است:1. جلوگیری از تسلط کافران بر مسلمانان؛2. ترس از آتش جهنم؛3. عمل به فریضه جهاد و پاسخ به دعوت خدا؛4. ادامه دادن راه سلف صالح؛5. استقرار جامعه اسلامی؛6. حفاظت از مستضعفین زمین؛7. شهادت و کسب مقام والا در بهشت؛8. جلوگیری از بیحرمت شدن «امت» و سپر بلای آن شدن؛9. حفاظت از عزت «امت» و نقش بر آب شدن توطئه دشمنان؛10. حفاظت از سرزمین اسلامی و جلوگیری از فاسد شدن آن؛11. ایجاد امنیت برای مکانهای مقدس؛12. سعادت امت و افزایش ثروت آنها؛13. بهترین شکل عبادتایمن ظواهری در این باره معتقد است: «جوانان مسلمان نباید منتظر اجازه گرفتن از کسی باشند؛ زیرا جهاد با امریکاییها، یهودیان و متحدانشان، یعنی منافقان مرتد، واجب عینی است هر مسلمانی که به پیروزی اسلام علاقهمند است نمیتواند هیچ ندایی را برای توقف جهاد بپذیرد و نمیتوان امت را از آن منصرف کرد»(ظواهری 2002،ص28)مطابق ایدئولوژی القاعده، مرز میان انسانها را اعتقاد یا عدم اعتقاد به اندیشه آنان مشخص میکند و کسانی که از مکتب فکری آنان پیروی نکنند تحت عنوان «کافر، مشرک و منافق» مشمول قوانین وضعشده سختی قرار میگیرند. بر همین اساس «دوستی» و «دشمنی»، با محوریت اعتقادی تعریف میشوند؛ به این ترتیب که همفکران ایدئولوژیک ما «دوست» و کسانی که اندیشه دیگری دارند «دشمن» تلقی میشوند.ظواهری در جای دیگر می نویسد :« به اعتقاد ما، در حال حاضر مهمترین فتنهای که توحید و عقیده اسلامی را تهدید میکند، فتنه انحراف از دوستی با مؤمنان و دشمنی با کافران است. لذا با نگارش این مطالب سعی کردیم به امت اسلامی هشدار دهیم تا در بیداری مبارک و جهادی پیروزمند ـ انشاءاللهـ مراقب حملات صلیبیهای امریکایی و یهودی علیه امت اسلامی باشند [زیرا مطابق هشدار] ابنتیمیه؛ باید دانست که محبت به مؤمن واجب است؛ حتی اگر به تو ظلم کند و دستدرازی کند و دشمنی با کافر واجب است؛ حتی اگر به تو خوبی کند. خداوند متعال پیامبران متعددی را با کتابهایی فرستاده تا همه به دین خدا بگروند، تا محبت فقط به دوستان خدا تعلق گیرد و نفرت به دشمنان خدا اختصاص یابد... ثواب مختص دوستان خدا باشد و عذاب مختص دشمنان خدا».(همان،صص،3و12)اما چنان که در ادامه نیز مشاهده خواهیم کرد، القاعده دایره «دوستان خدا» را به اندازهای تنگ کرده است، که بیشتر شامل جنبشهای سلفی، به ویژه سلفی رادیکال میشود. آنان برای مبارزه و جهاد، اقدام به تعریف و تعیین دشمنان کردهاند که به طور عمده شامل سه گروه کافران، مشرکان و منافقان میشود و سپس تلاش کردهاند با تفسیرهای خاص از برخی مفاهیم دینی مانند «جهاد» و «شهادت»، ایدئولوژی خود را برای مبارزه کارامد کنند. مسیحیان و یهودیان که از آنها با عنوان «دشمنان صلیبی» یاد میشود، به اتفاقِ پیروان ادیان دیگر در گروه کافران قرار میگیرند؛ برخی پیروان اهل سنت از جمله منافقان هستند و شیعیان نیز گاه در گروه منافقان و گاه مشرکان میگنجند.به عبارت دیگر، القاعده برای مبارزه با تک تک دشمنانی که تعریف کرده، در پی ارائه حجت شرعی خاصی برآمده است و با اطلاق هر کدام از آن عنوانها به گروههای یادشده زمینه را برای مبارزه فراهم کرده است. نگاهی به تمام گفتارها و نوشتارهای زرقاوی ما را با این واقعیت آشنا میسازد که یکی از بزرگترین دغدغههای زرقاوی، تئوریپردازی برای جنگ با شیعیان است و اینکه چرا مبارزه با شیعیان در اسلام مشروع شده است. وی که پیشاپیش به سختی این کار واقف بود، بیشترین تلاش خود را در سالهای اخیر به همین امر اختصاص داد. او در این راستا شیعیان را مهمترین دشمن معرفی کرد و مقابله با آنان را بر مبارزه با «صلیبیها» ترجیح دارد.زرقاوی معتقد بود که :« دشمنان ما چهار گروه هستند: امریکاییها، کردها، وابستگان دولت عراق و شیعیان. از نظر ما، گروه اخیر کلید تحولات سیاسی [عراق] است؛ به این معنا که اگر ما مرکز و عمق دینی، سیاسی و نظامی آنها را هدف قرار دهیم، آنها نیز تحریک میشوند و خوی وحشیگری خود را به اهل سنت نشان میدهند. اگر در این طرح موفق شویم، میتوان گفت توانستهایم اهل سنتِ غافل را نسبت به این گروه آگاه و بیدار کنیم. در آن هنگام آنها به خطر و مرگی که به واسطه همین کافران بر بالای سرشان به پرواز درآمده، آگاه میشوند» (زرقاوی،پیشیین،73).وی در جای دیگر می گوید :«(شیعیان) افعیهای خفته، عقربهای مکار خبیث، زهرهای کشنده و دشمنان در کمین نشسته هستند. ما در اینجا در دو جبهه در حال نبردیم. جبهه اول، در مصاف با دشمن آشکار است و جبهه دوم، جبهه و جنگی شدید با دشمنی مکار است که به لباس دوست درآمده و ابراز موافقت و پیوند میکند؛ در حالی که در درون شر و شرارت و کینه دارد و میراث تفرقه ذاتی را که در تاریخ اسلام شاهد آن بودهایم، به همراه میکشد... واقعیتهای تاریخی بیانگر این حقیقت است که تشیع با اسلام همخوانی ندارد؛ مانند یهود و نصارا که تحت شعار اهل کتاب با هم مشترکاند... این قوم بر محور کفر جمع شدهاند... جنگ با امریکا آسان است؛ زیرا دشمنی آشکار است و به دلیل ضعف سیستم اطلاعاتی، نسبت به منطقه و مجاهدان بیاطلاع است.ما نیک میدانیم که نیروهای صلیبی بالاخره روزی این خاک را ترک خواهند کرد. به همین دلیل، آنها(امریکاییها) چنین ارتش و پلیسی تشکیل میدهند تا مأموریت خود را به آنها واگذار کنند... واقعاً شیخالاسلام «ابن تیمیه» راست میگفت، زمانی که در وصف حال شیعیان، پس از یادآوری تکفیرشان نسبت به اسلام، گفت: «به کفار علیه مسلمانان کمک میکنند، به تاتار یاری میرسانند و از اصلیترین دلایل طغیان چنگیز به شمار میآیند. آنان کافران را بر اسلام چیره گردانیدند و سبب ورود هولاکو به سرزمین عراق، تصرف حلب و... شدند.... قلوب شیعیان مملو از کینه و خشم نسبت به بزرگ و کوچک و صالح و غیرصالح مسلمانان است که در قلب هیچ قوم دیگری وجود ندارد. بزرگترین عبادت آنها بدگویی و دشنام به مسلمانان و اولیاءالله است».(همان،صص،61-66)اما گذشته از صلیبیها و شیعیان که القاعده اختلافات عقیدتی ـ کلامی بسیاری میان خود و آنان قائل است و به راحتی میتواند در ایدئولوژی خود برای جهاد علیه آنان فتوا صادر کند، در میان مسلمانان اهل سنت نیز گروههایی را برای مبارزه تشخیص داده و تفکیک کرده است. البته آنان نسبت به باقی مسلمانان، اولویت کمتری دارند و جهاد با آنان به مراحل بعدی واگذار شده است. علمای محافظهکار اهل سنت، حاکمان کشورهای اسلامی، جنبشهایی چون اخوانالمسلمین و حتی توده مردمی که سرشان به زندگی خویش گرم است و در چکاچک مبارزات، القاعده را یاری نمیرسانند از جمله دشمنان، یا دستکم مسلمانان غیرحقیقی، تلقی میشوند.ظواهری در این باره معتقد است که: « حاکمان اسلامی هم به دستورات و شریعت الهی پشت پا زدهاند و هم با یهودیان و مسیحیان دوست شدهاند. ... (آنها) به رغم ادعای مسلمان بودن، بیش از سایر گروهها از عقیده تولی و تبری دور افتادهاند. خطر این گروه برای امت اسلامی به قدری وسعت یافته است که بزرگترین عامل انحراف امت اسلامی از عقیده خود به حساب میآیند... دشمنان اسلامی به خصوص امریکاییها، یهودیان، فرانسویان و انگلیسیها توانستند با یک سلسله توطئه، قرارداد، روابط سری، امتیازات، حسابهای پنهانی، خرابکاری و جذب نیرو، این گروه از حاکمان را بر سرنوشت مسلمانان مسلط کنند... علمای درباری هم فتواهای دیکتهشده از بالا را امضا میکنند. طبق این فتواها، سیطره بیگانگان، غارت ثروت کشور، سلطهجویی صلیبیها و کشتار مسلمانان در عراق مباح خواهد شد. سپس مفتی اعظم عربستان مجوز صلح با اسرائیل را صادر میکند» (ظواهری،پیشین،22-25).(اهل سنت) نیز از منظر القاعده به چند گروه تقسیم شدهاند:1. عامه: آنها اکثریتی ساکت و حاضر، اما در اصل غایباند؛ اگرچه در مجموع از امریکا بیزارند و آرزوی نابودی آن را دارند، در عمل چشم به آیندهای پرآسایش و زندگی با رفاه دارند. آنها برای تبلیغات و بازیهای سیاسی طعمهای مناسب هستند.2. علما و نخبگان.3. اخوان: آنان دست به تجارت با خون شهدا زده و بزرگی خود را بر جمجمههای مخلصان بنا نهادهاند. دست از سلاح و زره برداشته، به جهاد جواب «نه» گفته... و دروغ بافتهاند. تمام تلاش آنها تسلط بر مناصب سیاسی به نمایندگی از اهل تسنن است تا سهمی در حکومتی که به زودی تقسیم میشود داشته باشند.در درون طمع تسلط بر عموم مجاهدان را از طریق حمایت مالی... دارند... و اکنون نیز در تلاش برای تشکیل هیأت شورای اهل سنت و الجماعه هستند تا سخنگوی این گروه باشند. در واقع، عصا را از وسط گرفتهاند تا بر اوضاع سیاسی مسلط شوند. دین آنها دو رنگی است، پایبند اصول ثابتی نیستند و سخنانشان از پایگاه شریعت برخوردار نیست.4. مجاهدان: آنها مخلصان اهل سنت و عصاره بهترینهای این سرزمین هستند. در یک کلام میتوان آنان را منتسب به اصل عقاید اهل سنت و مذهب سلفی دانست. این گروه با دو ویژگی زیر از «مجاهدین مهاجر» متمایز میشوند: اول، بیشتر آنها دچار فقر تجربه و مهارت، به خصوص در زمینه کار گروهی و سازمانی هستند... دوم، با آنکه مینها کاشته، موشکها شلیک و خمپارهها پرتاب میشوند، آنها همچنان خواهان سلامت و بازگشت به آغوش همسران خود بدون کوچکترین خراشی هستند.5. مجاهدان مهاجر (همان سلفیان رادیکال): آنان مسلمانان واقعی هستند که تعدادشان بسیار اندک است(زرقاوی،پیشین،ص69).در ادبیات القاعده، واژه «کفر» علاوه بر آنکه شامل غیرمسلمانان میشود، دارای معنای وسیعتری است که بسیاری از مسلمانان را نیز دربرمیگیرد. ویژگی «تکفیری» القاعده به طور عمده برآمده از تفسیر آنان از دین و برخی مفاهیم کلیدی قرآن مانند «توحید» و «طاغوت» است. در واقع، بهرهگیری از این تفاسیر و مفاهیم، نیروی نهفته زیادی را برای مبارزه در میان آنها آزاد میکند.زرقاوی معتقد است :«این قضاوت که ممکن است شما فکر کنید عبادت تنها نماز، روزه و زکات است و بگویید ما خدا را عبادت میکنیم، برای خدا نماز میخوانیم، سجده میکنیم، روزه میگیریم و قربانی میکنیم. (اما) من به شما میگویم عبادت آنگونه که شما درک محدودی از آن دارید نیست، بلکه گستردهتر و فراگیرتر از آن چیزی است که شما گمان میبرید. کلمه توحید، که خداوند خلق را برای آن آفرید، پیامبر فرستاد و کتابهایی برای آنان نازل کرد عبارت است از «لااله الاالله» که به دو بخش تقسیم میشود: بخش نفی که همان «لااله» و به این معناست که هیچ معبودی جز «الله» وجود ندارد. در این بخش الوهیت از غیرخدا نفی میشود و در روزه، نماز، حج و شرع کسی غیر از او عبادت نمیشود. (اما) بخش دیگر، بخش اثبات و همان «الاالله» است که الوهیت را تنها برای «الله» اثبات میکند و اینکه در تمام امور کوچک و بزرگ غیر از «او» اطاعت نشود... «طاغوت» در لغت یعنی هر چیزی که از حد خود گذشته باشد... و در اصطلاح، طاغوت یعنی هر آنچه غیر از خدا عبادت شود، در حالی که به عبادت راضی است. طاغوت شکلهای گوناگونی دارد؛ گاهی یک بت است و گاهی قبر، انسان یا قانون... شیخالاسلام ابنتیمیه میگوید: کسانی که راهبان و کشیشان خود را خدایانی در برابر الله گرفتند و در حلال کردن آنچه خدا حرام کرده بود و حرام گردانیدن آنچه خدا حلال کرده بود از آنها اطاعت کردند، اگر بدانند در دین خدا تغییر ایجاد کردهاند و از این تغییر دنبالهروی میکنند، مرتکب کفر شده و برای خدا و رسول او شریک قرار دادهاند. حتی اگر برای این شریکان نماز نخوانده و سجده نکرده باشند. او در جای دیگر میگوید: زمانی که شخصی دانشی را که از کتاب خدا و سنت رسول او فهمیده میشود، ترک کند و از حکم حاکمی که مخالف حکم خدا و رسول اوست اطاعت کند، مرتد و کافر و در دنیا و آخرت مستحق مجازات است.»(همان،صص،5-7)گذشته از درستی یا نادرستی مطالب فوق، نکته بسیار مهم جنبه فقهی آن بیانات است که بار حقوقی خاصی در پی دارد و از این جهت قابل مقایسه با کفر عرفانی نیست.(قدردان،1376،ش4) از نگاه آنان، علاوه بر عوامل یادشده، موارد زیر نیز موجب «کفر» میشوند: کمک به کافر، ناسزاگویی به صحابه پیامبر به ویژه ابوبکر، عمر و عایشه، وضع قانون، گونههایی از احترام به علما، مردگان و شخصیتهای مورد احترام جامعه، ضعف یقین و بدگمانی نسبت به خدا، ترس و بیغیرتی درباره دین و تن دادن به حکومت کافران(زرقاوی،پیشین،ص495) در نتیجه، با وجود این ایدئولوژی، مبارزه با گروههای مختلفی که مخالف اندیشه «سلفی رادیکال» هستند، مشروعیت مییابد.اما مسأله بسیار مهمی که ذهن بسیاری از رهبران القاعده را برای یافتن پاسخی رضایتبخش درباره عصرآن به خود مشغول داشته، کشته شدن بسیاری از انسانهای معمولی و غیرنظامی طی عملیاتهای تروریستی القاعده است که چگونه میتوان این کشتارها را توجیه کرد و مشروع جلوه داد.آنان برای یافتن این پاسخ که به تدریج برای القاعده به بحران تبدیل شده ـ زیرا بسیاری از دوستان و پیروان خود را در جهان اسلام از دست دادهاند ـ از مفهوم فقهی ـ سلفی «تترس» (سپر قرار گرفتن) بهره بردهاند. براساس این باب فقهی، قتل مسلمانان موجود در اماکن مورد هدف جایز است و اجر کشتهشدگان هم با خداست؛ آنها روز قیامت با توجه به نیتهایشان محشور میشوند(شحاده،العصر،10/2/2006) در این باره، زرقاوی از سخنان فقهای پیشین اهل سنت، به ویژه سلفی نتایجی استنباط کرده است که در زیر به آنها میپردازیم:1. کلام فقها و ائمه پیشین درباره سلاحهای قدیمی و پیش از اکتشاف باروت بوده است. بدیهی است هنگام استفاده از سلاحهای قدیمی امکان جدا کردن افراد و جلوگیری از کشته شدن مسلمانان، بیش از سلاحهای جدید وجود داشته است.2. شرعاً موظف هستیم برای مقابله با دشمنان خدا از قویترین سلاحها استفاده کنیم؛ البته اگر این کار امکانپذیر باشد.3. شرعاً وظیفه داریم پیش از پیروزی و اعتلای کلمه «الله» بر روی زمین، دشمن را سرکوب و ضربهای اساسی بر آن وارد سازیم تا هیبت و شکوه خود را از دست دهد و زمینگیر شود.4. کلام فقهای پیشین (در این باره) به جهادهایی اشاره دارد که هنگام حمله مسلمانان به بلاد کفر و فتح آن سرزمینها به منظور تحت حکم اسلام درآوردن آنها صورت میگرفت. بدیهی است جواز این مسأله به طریق اولی در مورد جهادی که از باب دفع دشمن و برای مقابله با کفار حربی که قصد استیلا بر سرزمین مسلمین را دارند بیشتر صدق میکند، تا چه رسد به زمانی که دشمن دست به استیلا بر مسلمانان زده و سالها نیز از آن زمان گذشته باشد، به گونهای که حکم صلیبیها بر آنان تثبیت شده باشد.5. همانطور که «قرطبی» گفته بود: اگر مسلمانان برای دستیابی به کفار، سپر را هدف قرار ندهند، کفار سپر را میکشند و بر جامعه اسلامی نیز تسلط مییابند. وضعیت امروز ما به این صورت است که اگر شما سپر را هدف قرار ندهید، کفار سپر را دچار فتنه کفر و رویگردانی از دین میکنند تا بتوانند حکم صلیبیان را روی زمین پیاده کنند و اختیار همه چیز را به دست بگیرند.آنجاست که دیگر حرمت دین اسلام و پیروان آن را از بین میبرند و پس از آن نیز همه مسلمانان را به سمت جدایی از دین میکشانند. آنها این عمل را از طریق شرع و حکم ضدخداییشان انجام میدهند. شیخالاسلام (ابنتیمیه) معتقد است: «قتل سپر، ضررش از شیوع کفر کمتر است»(زرقاوی،پیشین،255) در ایدئولوژی القاعده تنها وجود یکی از شرایط زیر موجب کشتار نظامیان و غیرنظامیان مسلمان و غیرمسلمان میشود:1. مقابله به مثل؛2. ناتوانی در تمییزگذاری میان شهروندان و نظامیان؛3. مشارکت و همراهی شهروندان در عمل، حرف یا ذهن با دشمنان؛4. ضرورت جنگ؛5. کاربرد تسلیحاتی که نمیتوانند تمییزی میان انسانها بگذارند؛6. پیمانشکنی؛7. سپر انسانی.(مهدی بخشی،ش39،ص206)براساس همین نگرش، بنلادن درباره سلاح هستهای معتقد است: «این حق مسلمانان است که مالک اینگونه سلاحها باشند»(بن لادن،1384،ص14)خلافت و حکومت دینی (فقهی ـ سلفی) در ایدئولوژی القاعدههدف نهایی ایدئولوژی القاعده، دستیابی به حکومتی فقهی است که ریشه در سلفیگری وهابیت دارد و بر تمام جهان حکم میراند. این حکومت دینی که شکلگیری جامعه دینی، از طریق اجرای قوانین فقهی بر آن مبتنی است، مهمترین خواسته و موتور محرکه فعالیتهای القاعده به شمار میرود. حکومت طالبان بر افغانستان در واقع جلوه و تبلوری از حکومت مورد نظر القاعده است.اسامه بن لادن می گوید:«ما برای جهاد در راه خداوند قادر متعال از وطن خود خارج شدهایم و خداوند را به علت منّتی که در راه فراهم شدن امکان جهاد و این هجرت مقدس به ما ارزانی داشته است، سپاسگزاریم. هدف و میل قلبی ما نیز این بوده که در راه برپایی و تحکیم حکومت اسلامی و پیاده کردن احکام اسلامی جهاد کنیم. این هدف ماست و برای همین هدف از کشور خود خارج شدهایم» (بن لادن،1384،ص14)به تعبیر دقیق تر القاعده در میان نظامهای سیاسی موجود به تأسی از امپراتوریهای اموی و عباسی، همچنان نظام مونارشی (سلطنتی) را بهترین نظام حکومتی میداند و با توجه به ویژگیهای ایدئولوژیک خود و نیز از آنجا که نتوانسته در جلب افکار عمومی مسلمانان موفق باشد با دموکراسی مخالفت میورزد.البته تجربه تاریخی اسلام درباره دو خلیفه نخست و نیز تأکیدات قرآن مبنی بر مشورت و شورا باعث شده است تا نظریات الیتیستی و نخبهگرایانه در آنها تقویت شود و جایگاهی نیز برای مشورت با اهل حل و عقد و نخبگان سلفی قائل شوند. اما این شورا و مشورت هیچگاه قابل تعمیم به عموم مردم و گروههای دیگر نیست.لذا ظواهری تأکید دارد «مجاهدین» نمیتوانند با زور حکومت کنند یا مستقیماً قدرت را به دست گیرند. حکومت باید به اصل اسلامی شورا وفادار باشد و «امر به معروف و نهی از منکر» را به اجرا گذارد. همچنین باید مبتنی بر نظر «اهل حل و عقد» باشد و نظر علما را به عنوان کارشناسان شریعت لحاظ کند.(قادری، 1378،صص12و23)دموکراسی از دید القاعدهرهبران القاعده معتقدند که دموکراسی آمده به ما بگوید که در نظام دموکراتیک، ملت، همان حکم و مرجع اصلی است و کلام نهایی در تمام امور به رأی ملت بازمیگردد. حقیقت این نظام بر اصل زیر استوار است؛ حکم ملت رد نمیشود و کسی تصمیم آنها را مورد بازخواست و مجازات قرار نمیدهد.حکم اصلی از آنِ ملت است، اراده آنها مقدس و انتخابشان الزامآور است و آرا و نظریاتشان مقدم بر همه و محترم است... در واقع در این نظام هر آنچه را ملت حلال بداند؛ حلال و هر آنچه را حرام بداند، حرام است. هر چیزی که به عنوان قانون و شریعت انتخاب شود، درست، معتبر و جز آن اشتباه و بیارزش است؛ هرچند آن گفتار، وحی و از جانب خداوند متعال باشد. شعار «حکم ملت از آن ملت است»، اصل و اساس یک نظام دموکراتیک بوده و تمامی مسائل حول این محور و اصل میچرخد....در ایدئولوژی القاعده دموکراسی با تفاسیر مختلفش بر یکسری اصول و مبادی استوار است که مهمترین آنها به شرح زیر است:نخست، ملت مصدر تمام قوای سهگانه از جمله قوه مقننه است. این قوه از طریق انتخاب نمایندگان مردم تشکیل میشود و وظیفه قانونگذاری را برعهده دارد. به عبارت دیگر، در نظام دموکراتیک، قانونگذار اصلی انسان است؛ نه خدا و معبود حقیقی، به علت قانونگذاری و مشخص کردن حلال و حرام، «انسان مخلوق» است نه خدا. لذا عین کفر و شرک است و با توحید و اصول اسلام مغایرت دارد؛ زیرا انسان ضعیف در مهمترین ویژگی خدا، یعنی قانونگذاری، با خداوند شریک شده است....دوم، دموکراسی براساس آزادی عقیده و آزادی دینی استوار است؛ یعنی انسان در سایه دموکراسی میتواند هرگونه که میخواهد از دین خود دست بردارد؛ هرچند این امر مستلزم خروج از دین و الحاد باشد... در اسلام سزای هر مسلمانی که از دین خویش بازگردد، مرگ است.سوم، دموکراسی، ملت را قاضی حقیقی میداند؛ به طوری که در صورت اختلاف میان حاکم و حکومتشونده، طرفین نزاع برای حل اختلاف خود، به رأی و اراده ملت بازمیگردند. این مطلب با اصل توحید که در آن تنها خدا اختلافات را حل میکند، مغایرت دارد... همچنین داوری خواستن از هر نهادی غیرخدا از نظر شرعی به مثابه داوری خواستن از طاغوتی است که باید بدان کافر شد....چهارم، دموکراسی براساس آزادی بیان استوار است، هرچند به ذات اقدس خدا و قوانین الهی دشنام و ناسزا گفته شود...پنجم، دموکراسی بر جدایی دین از سیاست و دیانت از حکومتداری استوار است؛ یعنی آنچه مربوط به خداست تنها برای خداست و دین تنها به عبادت در مساجد و صومعهها خلاصه میشود، و امور دیگر زندگی مانند سیاست، اقتصاد و جامعه به مردم مربوط میشود... این باور آنان درباره دین اسلام باطل و گوینده آن کافر است؛ زیرا به مثابه انکار و نفی آشکار بخشهایی از دین اسلام است. اسلام، دین سیاست، قانونگذاری و حکومتداری و بسیار گستردهتر از آن است که در پشت دیوار مساجد و صومعهها خلاصه شود و این بدون شک کفری آشکار به دین خداست....ششم، دموکراسی براساس آزادی تشکیل گروهها، احزاب سیاسی و نهادهای گوناگون با هر فکر و عقیدهای استوار است و این از نظر شرعی، بنابه برخی دلایل، باطل است؛ از جمله اینکه احزاب و گروهها با تمام عقاید و افکار شرکآمیزشان به راحتی به رسمیت شناخته میشوند و میتوانند امور بیهوده و باطل را در کشور و میان بندگان رواج دهند. این مسأله کاملاً با متون دینی مغایر است؛ زیرا امور کفرآمیز را باید انکار کرد و درصدد تغییر آن برآمد؛ نه اینکه به آن اعتراف کرد.... بنابراین به رسمیت شناختن احزاب کافر، به مثابه راضی بودن به کفر است، و رضایت دادن به کفر عین کفر است... .هفتم، دموکراسی براساس اصل به رسمیت شناختن نظر «اکثریت» استوار است؛ یعنی هر چه را اکثریت بپذیرد، حتی کفر و باطل، قبول میکند. بنابراین، دموکراسی «حقیقت» را «اکثریت» میداند که از منظر اسلام اصلی باطل است. «حقیقت» از نگاه اسلام آن است که با کتاب و سنت سازگار باشد؛ خواه یاران آن کم باشند یا زیاد. لذا هرچه با کتاب و سنت مخالف باشد، باطل است. هرچند تمام دنیا با آن موافقت کنند.(زرقاوی،صص 7-5)اندیشه سیاسی القاعده نسبت به حکومت دینی1. هیچ مرجعی جز فقهای سلفی و وهابی حق افتا و استخراج قوانین برای اداره جامعه را ندارد و به طریق اولی قانونگذاری براساس عقل خود بنیاد هم مشروعیت ندارد.2. آزادی عقیده از آنجا که میتواند به ارتداد و الحاد بینجامد باطل است.3. مشروعیت حاکمان از جانب عالم بالاست و رهبران جوامع باید خاستگاه دینی و برآمده از شرع داشته باشند.4. آزادی بیان چون به ناسزاگویی به خدا و قوانین الهی میانجامد مورد تأیید نیست.5. دین از سیاست و حکومت جدا نیست.6. تشکیلات و احزاب سیاسی چون به گسترش فعالیت عناصر غیردینی یاری میرسانند مورد تأیید اسلام نیستند.با توجه به موارد فوق الذکر در می یابیم که ایدئولوژی القاعده بیشتر مصروف مبارزه و تشکیل خلافت اسلامی شده است؛ لذا پیروان آن با دچار شدن به ازخودبیگانگی، قربانی ایدئولوژی و خلافت مورد نظر القاعده هستند.در این ایدئولوژی هیچ انسانی اعم از مسلمان و غیرمسلمان، اصالتی ندارد و اصالت با ایدئولوژی سلفی و حکومت مورد نظر است.بر این اساس نباید از آن ایدئولوژی جز برخی تکالیفی که از اسلام استنباط کردهاند، رهنمودی برای افراد بشر انتظار داشت. این نگرش سیاستزدة القاعده باعث میشود ابعاد عرفانی و جمالی دین به چشم نیاید و زندگی تنها به عرصه قتال و مبارزه تبدیل شود. ایدئولوژی القاعده با توجه به مطلوبها و هدف نهایی در نظر گرفته از «جهاد» آغاز و به «جهاد» نیز ختم میشود.از مطالعه آثار آنان چنین برمیآید که زندگی میدان نبرد، مبارزه و قتال با اندیشه و انسانهای دیگر است. در چنین رویکردی، دین به جای جهتدهی به سیاست؛ یعنی ادعایی که وجود دارد، با سیاست تعریف میشود و کوچکترین مسأله سیاسی و اجتماعی میتواند تأثیر عمیقی بر تفسیر از دین بگذارد. لذا درباره ایدئولوژیهایی از این دست، نکتهای که میتواند مورد اهمیت قرار گیرد احتمال سوق یافتن آنها به سمت ابزارگرایی است.وجود برخی شواهد نشان میدهد دستکم برخی از رهبران القاعده بیش از آنکه پایبند ایدئولوژی سلفی رادیکال باشند، ابزارگرا هستند و تأکیدشان بر شعارهای سلفی بیشتر جنبه ابزاری برای رسیدن به قدرت و مقابله با غرب و مخالفان دارد. یکی از آن موارد را میتوان در احیای ناسیونالیسم عربی تحت لفافه سلفیگری جستوجو کرد. مطابق این ناسیونالیسمِ مذهبیشده، عربها باید در پی احیای شکوه بربادرفته خود پس از خلافت عباسیان برآیند. آنها اسلامگرایی و ناسیونالیسم عربی را دو روی یک سکه میدانند.زرقاوی معتقد است که خداوند عربها را با این دین، عزیز و سربلند گرداند و با این دین آنها را از تاریکیها به سوی نور و از پرستش بتها به پرستش خدای یکتا هدایت کرد و بدین وسیله آنان را بر بنیبشر گرامی داشت. به خدا سوگند، برانگیختن حضرت محمد(ص) از میان قبایل عرب نعمت بسیار بزرگی است.(همان،ص12)این رویکرد القاعده، در استنباط های فقهی و احکام و فتاوای شرعی نیز دنبال شده است و آنان فقیهی را که دور از فعالیتهای اجتماعی و رفتارهای سیاسی، صرفاً براساس کتاب و مطالعه در پی فهم احکام دینی برآید، فاقد شرایط کافی میدانند. به عبارت دیگر، «فقه پویا» در نظر آنان فقه جهادی و عملگراست.زرقاوی به نقل از سیدقطب مینویسد: شکوفایی فقه اسلامی تنها در عرصه حرکت، فعالیت و پویایی صورت میگیرد و نباید آن را از فقیهی که هنگام پویایی، فعالیت و حرکت (جامعه) در گوشهای آرام نشسته است انتظار داشت. در این زمانه کسانی که سر در کتاب و دفتر دارند و برای استنباط احکام فقهی از آن منابع میکوشند و برآنند با استفاده از این احکام به تجدید فقه اسلامی بپردازند و به دور از فعالیتهای (عملی) بمانند که هدف آن رهایی انسان از عبودیت غیرخدا، حذف شریعت طاغوت، تثبیت شریعت الهی و بازگرداندن آنان به بندگی پروردگار است، در حقیقت، ماهیت و هویت این دین را نشناخته و در شناسایی فقه دین ناتواناند.(همان،ص229)صرف نظر از اینکه مراد سیدقطب از عبارات بالا چیست، میتوان نظریات زرقاوی را اینگونه تفسیر کرد که او فقه پویا را فقهی اجتماعی ـ سیاسی میداند که با داشتن دغدغههای روز جامعه مسلمانان بتواند همگام با ایدئولوژی القاعده پیش برود و خواستههای آنان به ویژه تأسیس حکومت دینی را محقق سازد.در واقع، زرقاوی از آنکه قریب به اتفاق روحانیان اهل سنت گرایشی به آن ایدئولوژی ندارند و برای مشروعیتبخشی به آن حرکت نمیکنند، آنها را فقهای حقیقی نمیداند و در نتیجه آنان را به چنین حرکتی دعوت میکند. بر این اساس، ایدئولوژی القاعده به علت سیاستزدگی، در برخی مواقع و در بعضی افراد به ابزارگرایی انجامیده است.این گروه (فقها)، عقاید خود را از تلفیق عقایدی به دست آوردهاند که بزرگان اسلام چه در صدر و چه اکنون، آن را دور انداختهاند. آنها این عقاید را به گونهای در هم آمیختهاند تا بتوانند به بدترین شکل به افسارگسیختگی، وابستگی، فساد و غارت نظامهای حاکم و مرتد و خارج از شریعت، مشروعیت بدهند.آنان روش خوارج را در تکفیر و وارد ساختن اتهامات گوناگون مانند فسق، فجور، بدعت، حلال بودن خون و حرمت «مجاهدان اسلام» در پیش گرفتهاند. برای مثال، مفتی مصر، که کارمند رسمی دولت است، از آن دولت حقوق میگیرد تا عملی را که برای آن اجیر شده است انجام دهد؛ یعنی مشروعیت بخشیدن به نظام لاییکی که مطیع یهود است و با مسلمانان بدرفتاری میکند.(ظواهری،پیشین،صص23و24)فرایند تشکیل سازمان القاعدهدر شکل گیری القاعده علاوه بر اشخاصی که رهبری و مدیریت سازمان را عهدهدار بودند، دولتهای متعددی مانند عربستان، پاکستان و ایالات متحده نیز همکاری بسیار مؤثری داشتند که بدون این همکاریها امکان تأسیس چنین تشکیلاتی وجود نداشت.(فدوی،1380،ص29) این سازمان در اواخر دهه 1970، با عنوان دفتر «مکتب الخدمه» و با هدف آموزش، پشتیبانی و تجهیز مجاهدین عرب برای جنگ با شوروی سابق آغاز به کار کرد.(البحری،2005،مارس27) مبارزان عرب توسط سازمانهای «خیریه» عربی، از کشورهای خود به منطقه جنگ منتقل و در آنجا تجهیز و پشتیبانی میشدند.برخی از این کاروانها پس از انتقال به پیشاور، با عبور از چند مرحله در نهایت به بنلادن میرسیدند که شخصاً نظارت کلی بر روند مهاجرت «مجاهدان عرب» را بر عهده داشت. این مسیر از شهر قاهره آغاز میشد و با گذر از شهر جده در نهایت به پیشاور میرسید. اعزام این داوطلبان از طریق چند مؤسسه زیر صورت میگرفت.1. مؤسسة محمدبنلادن (پدر اسامه) در قاهرهاین مؤسسه وظیفه مهاجرت بسیاری از کارگران مصری را برای کار در عربستان سعودی به منظور توسعه حرمین شریفین برعهده داشت. شرکت پدر بنلادن پیمانکار اصلی طرح توسعه حرمین بود و وزارت کشور عربستان دستور داده بود کارگران ماهر و مهندسان مورد نیاز را جذب و اعزام کند. داوطلبان مبارزه با شوروی که بسیج آنها با هماهنگی شخص اسامه به طور محرمانه انجام میشد، همراه با این نیروهای کار اعزام میشدند.2. سازمان جهانی امدادرسانی اسلامی (مقر این سازمان در عربستان است)این مؤسسه که فعالیت خود را در قاهره انجام میداد و توانست شمار زیادی از مجاهدان را برای فعالیت در دفاتر امدادرسانی در پیشاور جذب کند، مورد اعتراض مقامهای امنیتی مصر بود. دفاتر و نهادهای وابسته به این سازمان در سطح جهان به 1112 نهاد، شرکت و درمانگاه میرسید که همگی تحت عنوان «هیأت بینالمللی امدادرسانی اسلامی» و با تأمین مالی عربستان سعودی فعالیت میکردند.مؤسسه محمدبنلادن نیز از طریق دفاتر امدادرسانی اسلامی، از پانزده نهاد بینالمللی که در شهر پیشاور به امور پزشکی رسیدگی میکردند، حمایت کرد. در این نهادها نهصد عرب از جمله سیصد مصری که زیر نظر محمد شوقی اسلامبولی و اسلامگرایان مصری هوادار او فعالیت میکردند، مشغول کار و فعالیت بودند.3. دفاتر اتحادیه جهانی اسلاممسئول آن شیخ اوایل بن ابراهیم جلیلدان (سعودی) بود و مقر اصلی آن در شهر مکه قرار داشت. وی به رغم تلاش نتوانست جواز فعالیت در خاک مصر را بیابد و مقامهای امنیتی مصر، خواسته آنان را رد کردند.(خلیل اسعد،1380،ص3) طبق گزارشهای امنیتی و اطلاعاتی مصر، مؤسسه محمدبنلادن به هرکدام از داوطلبان اعزام به پیشاور 300 دلار میداد که 180 دلار در قاهره و باقی را هنگام ورود به جده میپرداخت. در ازای این مبلغ، این داوطلبان گذرنامههای خود را به امانت میگذاشتند و گذرنامههای دیگری دریافت میکردند.آنان پس از ده روز اقامت در مهمانسرای انصار که آکنده از داوطلبان عرب، آسیایی و افریقایی بود، مستقیماً از طریق فرودگاه بینالمللی جده عازم شهر مرزی پیشاور میشدند. در آنجا چند کمیته ایجاد شده بود که از جمله آنها کمیته ویژه آموزش نظامی و مطالعه نقشه هوایی افغانستان، کمیته اداری مسئول خوراک و پوشاک و کمیته آموزشهای اسلامی داوطلبان بود. بسیاری از عربها مانند ابوهاجر العراقی، ابونضال السوری، ابوآدم السودانی، ابوصفیه الیمانی، ابوحفص السعودی، ابودوست البنغالی و ابوحبیب البحرینی مسئولیت کمیتهها را برعهده داشتند.(همان ،صص35و36) به گفته بنلادن، بیش از پانزدههزار نیروی جوان، این دورههای آموزشی و نظامی را سپری کردند که بیشتر آنان عرب بودند(بن لادن،پیشین،84) و به این علت آنان را مجاهد «عرب ـ افغان» نامیدند.آنچه باعث نواختن شیپور جنگ علیه شوروی شد و گروههای مختلف عرب را گرد آورد، میتوان به دو مورد زیر اشاره کرد:الف) تبلیغات گسترده اخوانالمسلمین در سراسر کشورهای عرب و اسلامی درباره اهمیت جهاد اسلامی و ضرورت بسیج همه امکانات مالی و جانی برای حمایت از مسلمانان که در آن زمان به «جهاد» با شوروی تفسیر میشد. خطبای عرب در این دوره بسیار آتشین و بسیجکننده سخن میگفتند.ب) تمایل سازمانهای امنیتی کشورهای عربی برای رهایی از دست جوانان بنیادگرا که از طریق نشستها و جلسات در مساجد، کشمکش بیپایانی را با دولتمردان آغاز کرده بودند و درگیری خونینی با تشکیلات امنیتی بسیاری از کشورهای عرب و اسلامی داشتند. از دید مقامهای امنیتی، سفر به افغانستان تنها راه مشروع و قانونی رهایی از این اشخاص بود، زیرا به نظر آنان، جوانان توان پایداری در برابر شوروی را نداشتند و به زودی از پا درمیآمدند.(خلیل اسعد،پیشین،ص36)اهداف امریکا، پاکستان و عربستان از تشکیل القاعدهگذشته از اهدافی که اعضای القاعده در این فعالیتها دنبال میکردند و در آن مقطع ایجاد حکومتی مطلوب در افغانستان مهمترین خواسته آنان به شمار میرفت، امریکا، عربستان و پاکستان نیز در این زمینه خود را صاحب منافعی میدیدند که همکاری آنان را عمیقتر میکرد.1. اهداف و منافع امریکابه گفته زبیگنیو برژینسکی، وزیر خارجه اسبق امریکا، ایالات متحده در گمراه کردن شوروی در حمله به افغانستان نقش مهمی ایفا کرده است. او میگوید: «طبق روایت رسمی تاریخ، کمک سیا به مجاهدین در سال 1980 آغاز شد؛ یعنی پس از حمله شوروی به افغانستان در 24 دسامبر 1979.اما واقعیت این است که در 3 ژوئیه 1979 رئیسجمهور، کارتر، اولین دستورالعمل را برای کمک مخفی به مخالفان رژیم هوادار شوروی در کابل امضا کرد و همان روز یادداشتی برای رئیسجمهور نوشتم و به او توضیح دادم که به اعتقاد من، این کمک باعث مداخله نظامی شوروی میشود... [لذا گرچه] ما روسها را به مداخله وا نداشتیم، اما دانسته احتمال حرکتشان را افزایش دادیم... روزی که شورویها رسماً از مرز گذشتند، من به رئیسجمهور نوشتم که اکنون فرصت داریم به شوروی جنگ ویتنامش را عطا کنیم... این کشمکش سبب دلسردی و در نهایت فروپاشی اتحاد شوروی شد... برای تاریخ جهان چه چیز بیشتر اهمیت دارد: طالبان یا فروپاشی امپراتوری شوروی، چند مسلمان تحریکشده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟»جالب است که برداشت شوروی در آن مقطع متفاوت بود؛ زیرا در شرایطی که سفارت امریکا در ایران تسخیر شده بود، کرملین که از سرمایهگذاری در خصوص انقلاب ایران مأیوس شده بود، تصور میکرد حمله شوروی به افغانستان، حمله امریکا به ایران را در پی خواهد داشت. در حقیقت، آنها این حمله را آغاز نوعی دیالوگ عملی با امریکا درباره ایران تلقی میکردند و بر این باور بودند که با توجه به وضعیت امریکا در ایران، رضایت لازم را در مورد واگذاری افغانستان جلب خواهند کرد و با انجام این معامله، از مشکلات ناشی از انقلاب ایران خلاصی خواهند یافت.(همان،73)بدین ترتیب، یکی از اهداف امریکا در سازماندهی این تشکیلات مقابله با اتحاد جماهیر شوروی و انتقام از جنگ ویتنام بود. عدهای از ناظران معتقدند ویلیام کیسی رئیس وقت سازمان سیا، چنان در مقابله با کمونیسم پیش رفت و مبالغه کرد که مدعی شد فرمانده اصلی نیروهای مخالف ارتش شوروی در افغانستان است.کنگره در این زمان کمک چشمگیری در اختیار «مجاهدان» قرار داد و کیسی نیز توانست حمایت شارل ویلسون ، یکی از اعضای برجسته کنگره را جلب کند. ویلسون میگفت: «ما از شوروی در افغانستان، به دلیل کاری که با ما در ویتنام کرد، انتقام خواهیم گرفت و پاسخ هر ضربه را با دو ضربه خواهیم داد». کیسی، همچنین فرمان ارسال موشکهای ضدهوایی استینگر را صادر کرد که به بنلادن تحویل داده شدند.بانک بینالمللی سرمایه نیز عمدهترین بانکی بود که انتقال کمکهای مالی امریکا را به مبارزان از طریق افغانستان برعهده داشت. در این مدت اسامهبنلادن حدود هفده میلیارد دلار از امریکا دریافت کرد. در این باره شارل ویلسون، مسئول ارزیابی مالی بودجه سیا، معتقد است که با «مجاهدان عرب ـ افغان» سخاوتمندانه برخورد شده است.(همان،ص75)کمکهای امریکا از مارس 1985 با ابلاغ دستورالعمل 166 امنیت ملی توسط رئیسجمهور وقت، ریگان، بیش از گذشته شد. کمک پنهانی تازه امریکا با افزایش چشمگیر تدارکات جنگافزارها آغاز شد. افزایش منظم سالانه 65 هزار تن تسلیحات تا 1987 و حضور پیوسته و نهانی کارشناسان سیا و پنتاگون به مقر «آیاسآی» پاکستان در راولپندی از نمونه کمکها در این دوره است.لذا برخلاف تصور شوروی، سیاستهای امریکا برای محدودسازی ایران و ایدئولوژی انقلابی آن، با حمله نظامی صورت نگرفت، بلکه امریکا سیاستهای دیگری در پیش گرفت که یکی از مهمترین آنها یاری رساندن به جنبشهای رادیکالیست ضدشیعی، مانند القاعده بود؛ مسألهای که شیرین هانتر نیز به آن اشاره میکند(هانتر،روزنامه سلام،7/7/1377) و ژیلبر آشکار،نویسنده فرانسوی لبنانیتبار، بر آن تأکید میورزد. زیرا وجود این جریان علاوه بر مبارزه با شوروی، هم میتوانست مانع از نفوذ انقلاب ایران در میان سایر کشورهای اسلامی شود و هم به تولید جریان آنتیتز انقلاب اسلامی در آینده بینجامد(آشکار،1384،صص63-65).هدف دیگر واشنگتن از ایجاد این جنگ و به راه انداختن تشکیلات القاعده، دور کردن کانون بحران خاورمیانه از منطقه فلسطین و معرفی افغانستان به عنوان کانون جدید توجهات بود. آنچه موجب تقویت این نظریه میشود، حساسیت «عبدالله عزام» استاد بنلادن و رهبر آن تشکیلات، بر سر مسأله افغانستان بود. وی به صراحت بیان میکرد که افغانستان بر فلسطین اولویت دارد.(پل و دوران،1381،ص21)2. اهداف و منافع پاکستانمهمترین هدف سیاست خارجی پاکستان در این مسأله تحت تأثیر عنصر تاریخی منازعه با افغانستان بر سر منطقه پشتونستان، منافع اقتصادی حاصل از آن و نفوذ این کشور در آسیای میانه قرار دارد. به لحاظ تاریخی منطقه پشتونستان به عنوان جغرافیای مورد منازعه دو کشور همواره در روابط پاکستان و افغانستان نقش جدی داشته است.پشتونستان، که براساس معاهده دیوراند، تحت فشار انگلیسیها به دولت پاکستان واگذار شد، همواره مورد ادعای ارضی دولتهای افغانستان قرار داشته است. اما اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ که زنگ خطر جدی کمونیسم را در مرزهای شمالی پاکستان به صدا درآورد، دولت پاکستان را به حساسیت بیشتر در قبال تحولات افغانستان واداشت و موجب شد شبکههای مختلف دولت پاکستان با بحران افغانستان درگیر شوند.افسران نظامی پاکستان نقش رابط میان منابع تسلیحاتی مجاهدین افغانی و احزاب دریافتکننده این امکانات را برعهده گرفتند. همچنین احزاب و جریانهای مذهبی به دلیل مسئولیت دینی در حمایت از برادران مسلمان و مجاهدشان با همکاری دولت به جهاد افغانستان کشانده شدند.دولت پاکستان علاوه بر آنکه احزاب جهادی اهل سنت را به دلیل رویارویی با کمونیسم و سدسازی در برابر ارتش مهاجم شوروی تجهیز میکرد، درصدد بود با روی کار آوردن یک دولت اسلامگرای سنی و مذهبی در افغانستان، مسأله پشتونستان را برای همیشه از اذهان دور سازد. این سیاست، بعدها با راهاندازی طالبان پیگیری شد.به طور خلاصه اهداف اساسی پاکستان در افغانستان شامل موارد زیر میشد:حل اختلافات مرزی با افغانستان و مسائل مربوط به پشتونستان، منافع اقتصادی و ترانزیت کالا و انرژی، رقابت با هند، مقابله با نفوذ ایران و همسویی با غرب به ویژه امریکا.(سجادی،1377،ش2) برخی معتقدند حمایت سازمان سیا از «جهاد اسلامی» افغانستان مستقیماً از مجرای آیاسآی، سازمان امنیت پاکستان، عملی میشد و مبارزان که تحت تأثیر ناسیونالیسم و شور مذهبی بودند، خود خبر نداشتند به سود ایالات متحده با ارتش شوروی مبارزه میکنند.«آیاسآی» با پشتیبانی سیا و سرازیر شدن انبوهی از کمکهای نظامی امریکا به ساختاری موازی تبدیل شده بود که قدرت عظیمی را بر تمام بخشهای دولت پاکستان اعمال میکرد و کارکنانی در اختیار داشت که شامل افسران نظامی و اطلاعاتی، کارمندان اداری، مأموران و خبرچینان مخفی میشدند و تعدادشان به 150 هزار نفر میرسید.در این دوران، مناسبات میان سیا و آیاسآی در پی برکناری بوتو به دست ژنرال ضیاءالحق بیش از پیش گرم شد. در طول جنگ، پاکستان حتی جسورانهتر از امریکا ضدشوروی بود. پاکستان و امریکا به طور رسمی راهحل مسأله افغانستان را مذاکره اعلام میکردند، اما در نهان معتقد به گسترش عملیات نظامی بودند.آیاسآی از آن زمان به بعد با حمایت سیا به پشتیبانی از گروههای مبارز سلفی در مناطق دیگر ادامه داد و جریانهای تازهای را در مناطق آسیای مرکزی، قفقاز و حوزه بالکان ایجاد کرد. به طوری که برخی معتقدند آیاسآی در این رویکرد به عنوان «عامل شتابدهنده فروپاشی اتحاد شوروی و ظهور شش جمهوری مسلماننشین تازه در آسیای مرکزی فعالیت میکرد».البته این نکته قابل توجه است که در سازمان امنیت پاکستان دو گروه فعالیت میکنند: گروهی که به علمای سلفی گرایش دارند و به تقویت و همکاری سازمانهایی همچون القاعده و «سپاه صحابه» میپردازند و گروهی که نسبت به آنان میانهروتر محسوب میشوند. عبدالله توحیدی، معاون سابق وزیر امنیت افغانستان، معتقد است: «شاخه افراطی ارتش پاکستان اسامهبنلادن را برای ورود به افغانستان پشتیبانی کرد و در طول حضور وی در این کشور، همهگونه وی را یاری رساند»(توحیدی،انتخاب،11/10/1380)پاکستان علاوه بر اتخاذ سیاستهای فوق به صورت بنیادی نیز در توسعه رادیکالیسم سلفی فعالیت دارد. مهمترین این اقدامات، تأسیس مدارس مذهبی و حمایت از آنهاست. این مدارس در عمل، مراکزی برای رشد و تربیت جریانهای متمایل به طالبان و القاعده هستند. مدرسه «حقانیه» واقع در «خور آتاک» از معروفترین این مراکز به شمار میرود.(لادورنر،شرق،29/1/1385)3. اهداف و منافع عربستانمهمترین هدف سیاست خارجی عربستان در افغانستان مقابله با نفوذ سیاسی ـ دینی ایران در این کشور است. عربستان مدعی مرکز جهان اسلام و داعیهدار خلافت اسلامی، همواره تلاش داشته است از نقش جمهوری اسلامی ایران به عنوان مرکز مقابله با کفر و محور تجمع امت اسلامی جلوگیری کند. بدین منظور، نخستین راهکار سعودیها تبلیغ و ترویج وهابیت در جوامع اسلامی، به ویژه کشورهای تازه استقلالیافته و فاقد حکومت مرکزی قوی است.راهبرد ایدئولوژیک سعودیها در اشاعه وهابیت، آنان را قادر میسازد علاوه بر مطرح شدن به عنوان مرکز حاکمیت اسلام در سطح جهان، از نفوذ سیاسی ـ دینی ایران به عنوان پرچمدار نهضت جهانی اسلام در برابر استکبار و استعمار جهانی جلوگیری کنند. لذا کمک به تشکیل و رشد القاعده میتوانست کوشش مناسبی در فرایند دستیابی به این اهداف تلقی شود. عربستان در این راستا تلاش داشت با امدادهای مالی و آموزش مذهبی، در کنار رایزنی با مقامات امریکایی برای خرید سلاحهای مورد نیاز القاعده، نقش مهمی در این ائتلاف ایفا کند.در هیأت حاکمه و مسئولان امنیتی عربستان دو رویکرد کلی نسبت به القاعده و بنلادن وجود دارد: رویکرد نخست، برخی مانند ترکی الفیصل و به ادعای برخی نویسندگان حتی ملکعبدالله، پادشاه این کشور، نگرش مثبت به القاعده دارند و با آنکه سلفیگری «رادیکال» را در داخل کشور نمیپسندند، از ترویج آن در خارج از مرزهای خود حمایت میکنند.(بن لادن،پیشین،ص186)در حالی که در رویکرد دیگر اعتقاد چندانی به مثبت بودن رفتار القاعده وجود ندارد. با وجود این، آنچه در عمل اتفاق افتاد این بود که سازمان امنیت عربستان به ریاست ترکی الفیصل، در آن زمان، در تشکیل القاعده همکاری مؤثری انجام داد.بنلادن در این باره به صراحت بیان میکند: «برای مقابله با روسهای کافر، سعودیها مرا به عنوان نماینده خود در افغانستان انتخاب کردند. من در منطقه مرزی پاکستان مستقر شدم. در آنجا، داوطلبانی را که از عربستان سعودی و از تمام کشورهای عرب مسلمان میآمدند، پذیرا میشدم. نخستین اردوگاهم را ایجاد کردم و در آنجا، داوطلبان مزبور توسط افسران پاکستانی و امریکایی تعلیم میدیدند. اسلحه توسط امریکاییها و پول توسط سعودیها تأمین میشد.»عربستان حمایت خود از القاعده را بعدها نیز با فراز و نشیبهایی حفظ کرد که در گزارش بیکر ـ همیلتون اشارهای به برخی از این کمکها طی سالهای اخیر شده است.(گزارش،بیکر-همیلتون،دسامبر2006)نکته قابل توجه درباره فرایند تصمیمگیری سیاست خارجی عربستان این است که آنها نیز در مجموع مانند پاکستان در اتخاذ راهبرد دیپلماسی خود متأثر از راهبردهای سیاست خارجی امریکا هستند. حتی میتوان یکی از دلایل و انگیزههای همکاری عربستان و پاکستان را در همین مسأله جستوجو کرد. کشور و حکومت عربستان در چگونگی تشکیل و برقراری امنیت خود متأثر از نفوذ و اقتدار ایالات متحده است و وابستگی این کشور به واشنگتن پیشینه تاریخی دارد.در فوریه 1954، محمدبنعبدالعزیز، بنیانگذار حکومت آلسعود، و روزولت رئیسجمهور وقت امریکا، در آبهای ساحلی مصر قراردادی امضا کردند که در بردارنده سه توافق مهم بود: تضمین امنیت نفت ارزان برای امریکا از سوی عربستان، تضمین امنیت خانواده آلسعود از سوی امریکا و توازن در موضع امریکا نسبت به فلسطینیها و اسرائیل. هشت هفته بعد با درگذشت روزولت و روی کار آمدن ترومن، توافق سوم عملاً به هم خورد و ترومن رسماً از صهیونیستها با عنوان دوستان استراتژیک امریکا حمایت کرد. اما معادله دوپایهای تضمین امنیت نفت در برابر امنیت آلسعود پنج دهه بعد و تا زمان حاضر نیز دوام آورد.(هالیدی،1360،صص55-58)پایان جنگ باشوروی و آغاز دورانی جدید فراروی مجاهدان عرب ـ افغانبا پایان یافتن جنگ در سال 1989، همه چیز برای مبارزان تمام نشد. این جنگ پیامدهایی داشت که تأثیرات خود را به تدریج در سالهای بعد به نمایش گذاشت. برخی از آن تأثیرات عبارتاند از:1. تشکیل سازمانی بینالمللی از میان داوطلبان مسلمان موجود در سراسر دنیای اسلام در زمان جهاد در افغانستان.2. ایجاد شبکه بینالمللی عملیاتهای تروریستی و مورد حمایت جنبشهای سلفی رادیکال.3. به دست آوردن انگیزه و تجربه ناشی از پیروزی در جنگ برای حفظ سازمان خویش به منظور تحقق اهداف بعدی.4. نفوذ عربها در منطقه پاکستان و افغانستان، به طوری که در آغاز دهه 90 بسیاری از آنان در پاکستان سکنی گزیدند و امروز تعدادشان به بیش از هزاران نفر میرسد(پلی ودوران،پیشین،ص26)5. نهادینه شدن ایدئولوژی سلفی رادیکال در میان برخی جوانان انقلابی عرب متمایلان به وهابیت.پس از پایان جنگ مهمترین مسأله درباره مبارزان عرب ـ افغانی این بود که با این تشکیلات و ساختارهای شکلگرفته چه باید کرد؟- بازگشت مبارزان به کشورهای خود،- نابودی هستههای اصلی این تشکیلات،- حفظ آنها در منطقه یا انتقال به منطقه و کشوری دیگر،بویژه اینکه؛ مطابق ادعای بنلادن پس از پایان جنگ و ترور عبدالله عزام، «این احساس در میان مجاهدان شدت گرفته بود که اقداماتی جدی برای ترور شخصیتهای جهاد اسلامی همگام با آغاز عقبنشینی شوروی از افغانستان در حال انجام است و سازمان اطلاعات امریکا، عربستان سعودی و مصر به ما پشت کرده و برای نابودی ما همدست شدهاند تا با وجود اسنادی که ما از آنان در اختیار داریم و حاکی از همدستی ما با آنها و آنها با ماست، به خطری برای آنها تبدیل نشویم»(خلیل اسعد ،پیشین،ص54)طارق علی، از نویسندگان عرب نیز در این باره مینویسد: «در سفری به پاکستان از ژنرال سابق آن کشور پرسیدم چرا گروههای اسلامی که با خرسندی در سراسر جنگ سرد از ایالات متحده پول و اسلحه میگرفتند، یک شبه ضدامریکایی شدهاند؟ ژنرال توضیح داد تنها این گروهها ضدامریکایی نشدهاند، بیشتر افسران پاکستانی که از سال 1951 به بعد صادقانه به ایالات متحده خدمت میکردند به دلیل بیاعتنایی واشنگتن احساس سرافکندگی میکنند. او گفت: «پاکستان کریدور پوششی بود که امریکاییها برای ورود به افغانستان نیاز داشتند. ما در خدمت اهدافمان بودیم و امریکا فکر میکرد ما همراه با آب سیفون توالت پایین میرویم»(طارق علی،2001،ص139)سیف العدل، از اعضای ارشد القاعده نیز در این باره به موارد دیگری اشاره میکند. وی میگوید: «پس از خروج ارتش شوروی سابق از افغانستان، بسیاری از رزمندگان غیرافغانی از جمله اردنیها و سعودیها که از نظر مسائل امنیتی در کشور خود مشکلی نداشتند به کشورهایشان بازگشتند، اما اتباع مصر، الجزایر، سوریه و لیبی از ترس بازداشت توسط نیروهای امنیتی کشورهایشان باید در همان افغانستان میماندند یا به کشورهایی میرفتند که فاقد دولت مرکزی و صد البته پر از گروههای فعال مسلح بودند مثل سودان و سومالی. برخی نیز بعدها به کشورهای تازهاستقلالیافته شوروی سابق رفتند و عدهای هم در سایر نقاط جهان پخش شدند. از همان زمان عدهای از آنها به این فکر افتادند که برای ادامه جهاد باید گامهای اساسی بردارند و اولین قدم در این راه گردآوری و سازماندهی افراد باتجربه بود تا جهاد به صورت قاعدهمند درآید»(العدل،شرق،28/1/1384)حذیفه فرزند عبدالله عزام تفسیر ویژهای از این مقطع زمانی ارائه میدهد و علاوه بر آنکه مطالب پیشین را کامل میکند، در برخی موارد نیز با آنها در تضاد است. وی میگوید: «مقامات بسیاری از دستگاههای امنیتی جهان عرب و اسلام در حضور خود من گفتهاند که ترور عبدالله عزام، معادله را به نفع آنهایی که با استدلالهای نادرست، جوانان را به اقدامات خشونتبار سوق میدهند، بر هم زد.به همین دلیل نیز اسرائیل با همکاری امریکا و مزدوران پاکستانی، آغاز دورهای را کلید زد که عبدالله عزام در آن نباشد»(عزام،شرق،26/7/1384) در واقع، به اعتقاد او، راهبرد امریکا برای چگونگی مواجهه با «القاعده پس از جنگ»، تغییر ایدئولوژی القاعده از طریق حذف رهبر اصلی آن، یعنی عبدالله عزام است و معتقد است امریکا و اسرائیل با همکاری برخی کشورها به ترور عبدالله عزام اقدام کردند تا مسیر القاعده را از اهداف اصلی خود منحرف سازند. به این ترتیب، در کنار برخی سیاستهایی که پیشتر به آنها اشاره شد، راهبرد اساسی امریکا برای القاعده تحریف آن، نفوذ در برخی رهبران القاعده و از بین بردن افراد مستقل بوده است.به هر حال، آنچه عینیت یافت و در عمل محقق شد این بود که بقایای القاعده؛ یعنی به جز سکنی گزیدگان در افغانستان و پاکستان، کشتهشدگان و آنهایی که به میهن خود بازگشتند، افراد دیگر که مایل به ادامه همکاری بودند باید به منطقه و کشور دیگری نقل مکان میکردند. آنچه این تصمیم را جدیتر میساخت، عدم تمایل حاکمان کشورهای اسلامی به بازگشت آن نیروها به موطن خویش بود.آنها از اینکه شوکت و محبوبیت مبارزان، به علت پیروزی در جنگ، چند برابر شده بود، واهمه داشتند و به علت فساد دستگاه حکومتی خود و وابستگی به غرب، مبارزان را خطری جدی تلقی میکردند. اما در نهایت، با دعوت حسن ترابی از بنلادن در سال 1989 برای رفتن به سودان و استقرار تشکیلات وی در آن کشور، وضعیت آنها روشن و از حساسیتها در این باره کاسته شد. حسن ترابی، از اسلامگرایان شبهسلفی سودانی، با ارسال پیکی به پیشاور از آنان دعوت کرد در جنگ با شورشیان جنوب به وی کمک کنند. در پی آن، بنلادن و برخی اعضای القاعده در سودان مستقر شدند و با سازماندهی نیروهای سودانی، گروه «جنگجویان سودان» را تشکیل دادند.) رشید،1382،صص174-175)در واقع، طی همین سالها سازمان «القاعده» با همین نام به طور رسمی توسط بنلادن و همکاری محمد عاطف تأسیس شد. نام «القاعده» از عنوان پادگان نظامی این گروه «قاعدة الجهاد» (پایگاه نبرد مقدس) گرفته شده است و بیشتر اعضا، ابتدا آن را «جبهه بینالمللی جهاد علیه یهودیان و صلیبیان» مینامیدند. این سازمان متشکل از «مجاهدان عرب ـ افغانی» پیشین و سازمان «الجهاد» به رهبری ایمن ظواهری بود. اصولاً کسانی که مانند منتصر الزیات، وکیل ظواهری، به کلیدی بودن نقش ظواهری در سازمان القاعده اعتقاد دارند بر این باورند که تحول فکری بنلادن تنها پس از آشنایی وی با ظواهری آغاز شد.وی که در سال 1986 برای نخستینبار با ظواهری در پیشاور ملاقات کرد، به تدریج از یک سلفی صرف به سلفی رادیکال و دارای اندیشه جهادی تبدیل شد. به گفته زیات، ظواهری نپذیرفت نفر دوم گروه شود؛ اما به این دلیل معاونت بنلادن را در «جبهه بینالمللی جهاد علیه یهودیان و صلیبیان» پذیرفت که معتقد بود میتواند اهرم شماره یک قدرت و حرکت جبهه به شمار آید؛ زیرا بنلادن با هیچیک از آرا و پیشنهادات وی مخالفت نمیورزید. این در حالی بود که عملیات جهادی به طور مستقل و در داخل مصر برای ظواهری هزینههای مالی سنگینی را از جمله خرید اسلحه، قاچاق آن، تأمین عناصر فراری و کفالت خانوادههای آنان در پی داشت.(خلیل اسعد، پیشین،ص158)فعالیتهای القاعده طی سالهای دهه 1990 القاعده در سودان فرصت یافت به تقویت خود بپردازد و پایگاههایی در برخی کشورهای افریقایی ایجاد کند. آنان به بازسازی و تجدید نظر در مسائل راهبردی سازمان پرداختند و دست به اقدامات متنوعی زدند که برخی فعالیتهای اقتصادی و تجاری نمونهای از آنهاست. اما نکته مهم درباره فعالیتهای القاعده طی دوران یادشده این است که با تمام فراز و نشیبهایی که در رابطه این سازمان با حامیان گذشته خود، یعنی عربستان، پاکستان و ایالات متحده به وجود آمد، همچنان تعامل آنها با یکدیگر حفظ شد و حمایتهای آن سه کشور از القاعده ادامه یافت. البته چنان که پیشتر نیز اشاره کردیم، برخی معتقدند رابطه این سازمان پس از جنگ با شوروی با حامیان گذشته خود به سردی گرایید و آن سه دولت، به ویژه ایالات متحده، دست از حمایت القاعده برداشتند؛ اما وجود برخی شواهد نشان میدهد این تحلیل چندان با واقعیت انطباق ندارد و هرچند آن رابطه در برخی موارد با تیرگیها، گسستها و تردیدهایی روبهرو بوده، در نهایت اراده برای همکاری بر تصمیمهای دیگر برتری داشته است. بر این اساس و چنان که سیف العدل درباره اعضای عربستانی القاعده تصریح میکند، آنان با حکومت خویش مشکل چندانی نداشتهاند و همچنان که درباره بنلادن نیز مطرح میشود، وی تا پیش از جنگ اول خلیج فارس و حمله امریکا به عراق با حکومت عربستان تعارض و برخوردی نداشته است. در واقع، تئوریهای سیاسی بنلادن تفاوت ماهوی با رژیم سیاسی حاکم بر عربستان ندارد تا از وی یک اپوزیسیون بسازد. از طرف دیگر، چنان که یسلامبنلادن، برادر اسامه میگوید، اسامه با آن قسمت از هیأت حاکمه عربستان که همطیف و پیرو ملکعبدالله هستند اشتراکات بسیار دارد و نسبت به یکدیگر سمپاتی دارند.(بن لادن،پیشین،186) از آن گذشته، اسامه چون به خانواده اشرافیِ «بنلادنها» تعلق دارد با برخی از شاهزادههای سعودی همکاری بسیار نزدیکی داشته و بدین ترتیب، خود نیز جزئی از هیأت حاکمه عربستان به حساب میآمده است. لذا چنان که بسیاری از نویسندگان نوشتهاند، اختلاف اسامه با حکومت عربستان به پس از جنگ نخست خلیج فارس و همکاری این کشور با امریکا در آن جنگ بازمیگردد. بنلادن در اواخر سال 1989 و پس از جنگ شوروی در افغانستان به صورت عادی به عربستان بازگشت و توصیههایی برای حکومتداری به صورت نامهای مفصل، شخصی و محرمانه نزد شاه فرستاد. بنلادن پس از تجاوز عراق به کویت به شدت نسبت به آن واکنش نشان داد و طی نامه دیگری که برای شاه ارسال کرد؛ پیشنهادهایی برای مقابله با ارتش عراق ارائه کرد. وی در آن نامه علاوه بر ارائه تاکتیکهای گوناگون نظامی، داوطلب شد تمام مجاهدین عرب را برای دفاع از پادشاهی بسیج کند. آن نامه در روزهای نخست جنگ ارسال شد و پاسخ رژیم سعودی آن بود که موضوع در دست بررسی است. اما با آمدن امریکا به منطقه همه چیز تغییر کرد و آن نامه به طور کامل مورد بیتوجهی قرار گرفت. بنلادن که از این وضعیت ناراضی بود همیشه این لحظه را تکاندهنده توصیف کرده است. بنلادن مخالف نظام سیاسی و حکومت عربستان نیست و به هیچ وجه در پی تغییر حکومت این کشور برنیامده است. او تنها با بخشی از گروههای موجود در حکومت اختلاف داشته است که در جنگ نخست خلیج فارس پای امریکا را به منطقه و عربستان باز کردند و به آن حکومت «کافر» یاری رساندند. بنلادن در این زمان فرمان جهاد علیه امریکا را صادر کرد و به انتقاد از حکومت عربستان پرداخت.(خلیل اسعد،پیشین،ص68) با وجود این، اختلافهای یادشده باعث نشد رابطه القاعده با تشکیلات سیاسی ـ امنیتی عربستان قطع و نوع رابطه آنها خصومتآمیز شود؛ زیرا حتی مخالفان بنلادن در عربستان نیز پذیرفته بودند که وی از مهمترین چهرههای عربستان است که در خارج از مرزهای این کشور با راهاندازی تشکیلات القاعده و ترویج رادیکالیسم سلفی، کمک شایانی به بسط نفوذ حکومت سلفی سعودی در کشورهای اسلامی کرده است، به ویژه برای جوامعی که دچار فقر فرهنگ دینی هستند. لذا در چنین شرایطی، عزیمت بنلادن به سودان در رأس تشکیلات القاعده میتوانست یکی از خواستهها و مطلوبهای القاعده و عربستان محسوب شود. بدین ترتیب، در اوایل دهه 1990، با وقوع جنگ خلیج فارس و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به این علت که نظام بینالملل هنوز نتوانسته بود مانند گذشته ساختارهای خود را بازیابد، القاعده تلاش کرد از این وضعیت مبهم برای رسیدن به اهداف خود بهره ببرد. این دوره تا اواسط دهه و تشکیل دولت طالبان در افغانستان به طول انجامید. طی این دوره القاعده به انجام عملیاتهای زیر متهم شده است: 1. بمبگذاری در هتل عدن در 20 دسامبر 1992؛2. تولید سلاح کشتارجمعی در سودان در سال 1993؛3. بمبگذاری در مرکز تجارت جهانی در 26 فوریه 1993 که طی آن شش نفر کشته شدند؛4. بمبگذاری در سومالی در اکتبر 1993 و کشته شدن هیجده سرباز امریکایی؛5. تأمین مالی سه اردوگاه آموزش «تروریستی» در شمال سودان در 1995؛6. آموزش چریکهای خارجی در شمال یمن در 1996؛7. ترور نافرجام حسنی مبارک در آدیس آبابا در 1995؛8 . انتشار نامه سرگشاده به ملک فهد مبنی بر از پا ننشستن تا خروج کامل نیروهای امریکایی از عربستان؛9. کشتن نوزده سرباز امریکایی در بمبگذاری ظهران عربستان در سال 1996.(اسماعیلی،1386،ص76) با انتساب برخی از این اقدامات به القاعده، حکومت عربستان در نهایت مجبور شد در آوریل 1994 تابعیت بنلادن را به علت ضربه زدن به منافع «کشورهای دوست و برادر» لغو کند. اما نکته قابل توجه درباره فعالیتهای القاعده در این دوران، نگاه ویژه ایالات متحده به آن است. واشنگتن در مجموع هیچگاه القاعده و فعالیتهای آن را مخالف منافع خود ندید و به این علت نه تنها در پی مقابله جدی با آن برنیامد، بلکه به طور مستقیم و غیرمستقیم به حمایت از آن پرداخت. برای نمونه، آنها تلویحاً از حضور القاعده در کارزار بوسنی و کوزوو حمایت کردند و برای ورودشان به جنگ علیه صربها مانعتراشی نکردند. گزارش کمیته حزب جمهوریخواه به صراحت نشان میدهد دولت کلینتون برای محدودسازی فعالیت سازمانهای سلفی در زمان جنگ بوسنی اقدامی انجام نداد. این سیاست، در جنگ کوزوو نیز ادامه یافت. یکی از منابع ردهبالای نظامی انگلیس در این باره میگوید: «اداره اطلاعات دفاعی امریکا با امآی6 وارد گفتوگو شد تا برای ارتش آزادیبخش کوزوو (که با القاعده ارتباط داشت) برنامه آموزشی ترتیب دهد». بنلادن خود در آن زمان به آلبانی سفر کرده بود. او در رأس یکی از چند گروه اسلامگرایی بود که واحدهایی را به کوزوو فرستاده بودند. وی در سال 1994 عملیاتی را در آلبانی پایهریزی کرد و یکی از فرماندهان نظامی وی نیز واحدی برگزیده از ارتش آزادیبخش کوزوو را در منازعات آن کشور رهبری کرد. نکته قابل توجه در این باره اظهارات جو لیبرمن است که در سال 1999 ایراد شد. وی میگوید: «جنگیدن برای ارتش آزادیبخش کوزوو، جنگیدن برای حقوق بشر و ارزشهای امریکایی است» (شوسودوفسکی،1384،ص65) همچنین دولت امریکا و القاعده در حمایت مالی از سازمان انالای (ارتش آزادیبخش ملی مقدونیه) که با حکومت این کشور درگیر بود، همکاری تنگاتنگی داشتند. این ارتش در حالی مورد حمایت مادی و معنوی القاعده قرار داشت که از پشتیبانی ناتو نیز برخوردار بود. امریکا و القاعده در چچن نیز در تعریف منافع خود همسو عمل کردند. شامیل باسایف و خطاب، رهبران اصلی مبارزان چچنی، در اردوگاهی تحت حمایت آیاسآی و سیا در افغانستان و پاکستان آموزش دیدند. به گفته یوسف بودانسکی، مدیر گروه ضربت ضدتروریسم و جنگ نامتعارف کنگره امریکا، طرح جنگ در چچن در جریان دیدار مخفی برخی سران جنبشهای اسلامی که در سال 1996 در موگادیشوی سومالی صورت گرفت، ریخته شد. در این دیدار، اسامهبنلادن و مأموران بلندمرتبه اطلاعاتی پاکستان، عربستان و دو کشور دیگر حاضر بودند. جنگهای چچن سبب تزلزل نهادهای دولتی روسیه شد و نظامی موازی دولت محلی تحت نظارت شبهنظامیان در بسیاری از نواحی چچن ایجاد کرد. طی این فعالیتها همچنین فرهنگ وهابیت در منطقه رشد یافت و اصولاً یکی از انگیزهها و شروط عربستان برای کمک به مبارزان چچنی گسترش فرهنگ وهابی در این منطقه بود.اما روشنترین وجه سیاست خارجی ایالات متحده که نشان از عدم تقابل اهداف واشنگتن با القاعده در این دوره دارد، حمایت امریکا از برقراری حکومت طالبان، یعنی مأمن و پناهگاه این سازمان، در افغانستان است. البته سیاست خارجی امریکا در قبال افغانستان در این زمان مبهم و دوپهلوست؛ همانند چچن، بوسنی و کوزوو. واشنگتن در عین آنکه به طور رسمی از طالبان حمایت نمیکند و حتی کرسی افغانستان در سازمان ملل در دستان برهانالدین ربانی قرار دارد و آلبرایت نیز از عدم به رسمیت شناختن طالبان حمایت میکند، اما شواهد و روابط دیگر موجود میان امریکا و طالبان نشان از حمایت واشنگتن از این جنبش سلفی رادیکال دارد. برای نمونه، دانا روبچر، از نمایندگان مجلس امریکا، میگوید: «حمایت از طالبان همیشه جزء جداییناپذیر سیاست ایالات متحده بوده و هست. بگذارید اضافه کنم... در پاکستان یک دولت نظامی داریم که طالبان را تا دندان مسلح میکند... بگذارید یادآور شوم که کمک (امریکا) همیشه به مناطق تحت کنترل طالبان رفته... ما از طالبان حمایت کردهایم، چون تمام کمکهای ما به مناطق طالبان رفته است و وقتی افرادی از خارج سعی میکنند به مناطق خارج از نظارت طالبان کمک برسانند، وزارت خارجه ما مانع آنها میشود...». به هر صورت، پس از سفر رابین رافائل، معاون وزیر خارجه امریکا، به افغانستان و اظهارات وی مبنی بر اینکه به رغم سوءظن بینالمللی نسبت به طالبان، این جریان باید به عنوان یک جنبش بومی که قدرت پایداری را به نمایش گذاشته است، به رسمیت شناخته شود، این باور در افغانستان و خارج از آن به صورت فزایندهای تقویت شد که ایالات متحده امریکا، به ویژه سازمان سیا، ضمن تبانی با سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، بانی پیدایش و رشد طالبان بوده است.(عصمت الهی،1378،ص110) در واقع، افغانستان نیز مانند چچن محل مناسبی برای انتقال انرژی آسیای میانه و نفوذ سیاسی و اقتصادی امریکا در منطقه محسوب میشد؛ به طوری که طالبان قول داده بود درها را برای ساخت یک خط لوله نفت از آسیای مرکزی به افغانستان و پاکستان باز کند. امریکا از این اقدام، سیاست مهار جمهوری اسلامی ایران و برخی دیگر از کشورهای منطقه را نیز دنبال میکرد. خلاصه آنکه القاعده با وجود طالبان و تأسیس آن در سال 1994 به افغانستان بازگشت و توانست تبلوری از اندیشهها و ایدئولوژی خود را در این حکومت نوپا مشاهده و با کمکهای مالی و نظامی خود آنان را در موقعیت خویش تحکیم کند. این شرایط تا سال 2001 یعنی تا زمان حملات 11 سپتامبر و سپس لشکرکشی امریکا به افغانستان ادامه یافت. راهبردهای القاعدهنشریه اشپیگل به نقل از برخی رهبران ارشد القاعده، مطلبی را به چاپ رسانده است که مراحل رسیدن به آرمانهای القاعده و اهداف عملیاتیشده آنان را مشخص میکند. این مراحل عبارتاند از: مرحله نخست، بیدارسازی، که از سال 2001 تا 2003 (از 11 سپتامبر تا سقوط صدام) به طول میانجامد. بر این اساس، هدف حمله 11 سپتامبر تحریک امریکا برای اعلان جنگ به جهان اسلام و در نتیجه، بیدارسازی مسلمانان بوده است. استراتژیستهای القاعده مرحله نخست را موفق ارزیابی کردهاند. مرحله دوم، گشودن چشمها، که تا سال 2006 ادامه مییابد. در این دوره القاعده میخواهد «سازمان» به «جنبش» تبدیل شود. آنها در این مقطع بر بسیج مردان جوان سرمایهگذاری میکنند و عراق باید مرکز تمام عملیاتهای جهانی قرار گیرد تا سپاهی در آن ایجاد و پایگاههایی در سراسر کشورهای عربی تأسیس شود. مرحله سوم که طی سالهای 2007 تا 2010 خواهد بود، رزمندگان مستقر در عراق به آمادگی میرسند و بر سوریه متمرکز میشوند. در این مرحله حمله به ترکیه و اسرائیل پیشبینی شده است و آنها امیدوارند با این حملات مشهور و محبوب شوند. در ضمن، کشورهای همسایه عراق نیز در خطر خواهند بود. مرحله چهارم، مهمترین هدفی که در این مرحله، یعنی طی سالهای 2010 تا 2013 دنبال میشود، فروپاشی حکومتهای منفور عرب است. این موضوع، رشد پایدار القاعده را در پی خواهد داشت. آنها در این دوره همچنین حمله علیه اقتصاد امریکا و لولههای نفت را صورت خواهند داد. مرحله پنجم، که بین سالهای 2013 تا 2016 قرار دارد، دوره اعلام «خلافت اسلامی» است. در این دوره اسرائیل بسیار ضعیف میشود و حتی میتوان نظم نوین جهانی را اعلام کرد. مرحله ششم، در این دوره که بعد از اعلام خلافت اسلامی قرار دارد، زمان رویارویی مطلق سپاه اسلام با غیر آن در سال 2016 فرامیرسد. مرحله هفتم، این مرحله در سال 2020 با پیروزی مسلمانان و تأسیس خلافت جهانی اسلام آغاز میشود. (خادم الشریف،ایران19/6/1384) حتی اگر نپذیریم مطالب بالا از سوی رهبران القاعده اعلام شده است یا تمام آنها به این مراحل معتقدند، بررسی مؤلفههای دیگر ایدئولوژی القاعده روشن میسازد همگی با اصل موضوع موافقاند و چنین مطلوبی را در سر میپرورانند؛ هرچند در برخی مراحل و راهبردها متفقالقول نباشند. برای نمونه، ظواهری مراحل رسیدن به مطلوبهای مورد نظر القاعده را در چهار مرحله به صورت زیر بیان میکند:نخستین مرحله، اخراج امریکاییها از عراق است که اگر امریکا از الگوی خود در ویتنام پیروی کند، ممکن است با سرعتی بیش از حد انتظار محقق شود.مرحله دوم، باید در تمام سرزمینهای سنینشین عراق که میتوانند تحت کنترل درآیند، مرکز قدرت یا امارت اسلامی تأسیس کرد. این مرحله باید در حین پیکار برای اخراج امریکاییان از عراق صورت بگیرد. ظواهری درباره قدرت یافتن گروههای دیگر در عراق هشدار میدهد؛ زیرا ممکن است امریکا نوع دیگری از عقبنشینی ناگهانی و شتابزده را که در ویتنام مرتکب شد، تکرار کند و بدین ترتیب، عراق تحت تسلط سازمانی درآید که سازماندهی مؤثری برای به دستگیری اوضاع دارد. این امارت نوپا همچنین باید منتظر حالت جنگ با دشمنی باشد که میکوشد ثبات لازم را برای تبدیل شدن امارت به خلافت از بین ببرد . مرحله سوم، پیکار، گسترش دادن جهاد به کشورهای سکولار همسایه عراق است.مرحله چهارم، نیز که میتواند همزمان یا بعد صورت گیرد، درگیری با اسرائیل است.(اسماعیلی،پیشین،ص113) نکته بسیار مهم آن است که القاعده برخلاف سیاست اعلامی خویش که مبارزه با اسرائیل و امریکا را تبلیغ میکند، به علت ویژگیهای موجود در ایدئولوژیاش باید مبارزه را از داخل آغاز کند و نشان دادن دشمن خارجی نیز در واقع روشی برای جذب نیروهای بیشتر از میان جوانان اهل سنت است. القاعده برای نفوذ و تثبیت موقعیت خود در میان مسلمانان ابتدا در پی حذف رقباست؛ چه آنهایی که با غرب و سکولاریسم تعارض دارند چه آنها که دارای تعامل هستند. لذا القاعده بنابه ویژگیهای ایدئولوژیک خود و اقتضائات و لوازم آن، مجبور است مبارزه را از میان مسلمانان آغاز کند و بدین منظور همیشه باید میان آنان قطببندی کند.اختلافهای راهبردی در القاعدهمیان اعضای القاعده اختلافاتی مبنی بر چگونگی دستیابی به اهداف و مطلوبهای مورد نظر وجود دارد که برخی از آن به عنوان «اختلافات راهبردی» یاد کردهاند. با اشاره به اینکه «ایدئولوژی» القاعده از بدو پیدایش تاکنون تغییری نداشته است، از تحولات «راهبردی» القاعده سخن گفتهاند. در واقع، باید گفت به رغم ثبات ایدئولوژی القاعده، راهبردهای آن به دو علت عمده زیر دچار تغییراتی شده است.دلایل تغییر در راهبردهای القاعده1. تغییر شرایط بیرونی حاکم بر القاعده و ایجاد فرصتهای جدیدتا اوایل دهه 1990 القاعده صرفاً در افغانستان پایگاه داشت، ولی از آن پس با برقراری رژیم اسلامی حسن ترابی در سودان توانست به خاورمیانه عربی نزدیک شود. این تغییر کانون عملیاتی باعث شد که بر مبارزه با رژیمهای خاورمیانه تأکید بیشتری کند. پس از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان، القاعده فرصت یافت به آن کشور بازگردد و با داشتن مأمنی مطمئن، گسترش عملیاتهای تروریستی را در دستور کار قرار دهد. همچنین، صحنههای مختلف جهاد در بوسنی، چچن و... استراتژی کلی سازمان را تحت تأثیر قرار داد. لذا میتوان چنین ادعا کرد که راهبرد القاعده بیش و پیش از هر چیز بر اثر شکل گرفتن فرصتهای جدید «جهاد» به وجود آمده است.از اوایل دهه 1990، راهبرد القاعده مبتنی بر حملات گاه و بیگاه به قصد متزلزل ساختن امنیت رژیمهای عرب بوده است؛ اما این استراتژی به مقدار زیادی به فرصتهایی که پیش میآید وابسته است و هیچ مرکز ثابتی برای فعالیت ندارد. سرانجام، این فعالیتها به بحران عراق و کانون جغرافیایی مناسبی بازمیگردد که برای «جهاد» در اختیار القاعده نهاده است.این فرصت، پیش از این و از زمان پایان یافتن جنگ با شوروی در افغانستان به دست نیامده بود. عراق، صحنه اصلی جنگ واقعی است که القاعده فرصت بزرگی برای موفقیت در آن برای خود قائل است. علاوه بر این، برای نخستینبار این ایدئولوژی در «قلب جهان اسلام» و در کشوری عربی فرصت بالندگی یافته است. مهمتر از همه اینکه جنگ در عراق فرصت بیسابقهای در اختیار القاعده قرار میداد تا اهداف خود را با استقرار «حکومت اسلامی» که یا آغازی برای خلافت آینده است یا خود خلافت، محقق سازد. از آنجا که عراق مرکز خلافت عباسی بوده است، اهمیت زیادی دارد و پیروزی در آن جهشی بزرگ برای موفقیت ایدئولوژی سلفی رادیکال محسوب میشود.این پیروزی باعث پیدایش پایگاهی برای القاعده در درون دنیای عرب و در مجاورت اهداف دیرینه آن یعنی عربستان، فلسطین و سرزمین شام میشود. بدین ترتیب، تأثیر «دومینو» در فتح کشورهای همسایه عراق و تمام جهان اسلام به منظور برپایی خلافت اسلامی دارد. از آنجا که در دوره کنونی شیعیان قدرتمندترین نیروی داخلی عراق هستند، مهمترین دشمن القاعده به شمار میآیند. از این رو، برای نخستین بار ویژگی «شیعهستیزی» القاعده جلوهای تمام مییابد، به گونهای که به شدت در پی احیا و تولید نظریههای ضدشیعی برمیآیند. بدین ترتیب، القاعده وارد دورة جدیدی از تاریخ راهبردی خود میشود.گزیده آنکه القاعده به شهادت عملکرد گذشته خویش و بیانات صریح رهبرانی چون بنلادن و عزام، در تفکرات راهبردی خود، مرحلهای میاندیشد و با توجه به فرصتهای پیشآمده اقدام میکند.2. وجود دیدگاههای متفاوت در میان رهبران القاعدهعلت دیگر تفاوت و تنوع راهبردهای القاعده، اختلافهای موجود میان رهبران آن مبنی بر تعیین اولویتها و روشهای رسیدن به آن اهداف و مطلوبهاست. در درون القاعده چندین جریان عمده وجود دارد که در برخی راهبردها با یکدیگر اختلاف نظر دارند. مهمترین این جریانها عبارتاند از:1. مصریها و همفکران ایمن ظواهری؛2. وابستگان به حزب جماعت اسلامی پاکستان؛3. حامیان جماعت علمای اسلام به رهبری مولانا فضل الرحمن و مولانا سمیعالحق؛4. پیروان گروه «توحید و الجهاد» به رهبری زرقاوی؛5. طرفداران لشکر طیبه؛6. پیروان اندیشمندانی چون حسن ترابی و عبدالله عزام (مدنی،1383،ص109)حذیفه عزام، پسر عبدالله عزام، در این باره معتقد است که پس از مرگ مشکوک پدرش در اواخر دهه 1880 و تغییر در کادر رهبری القاعده، به ویژه نفوذ گسترده ظواهری از اوایل دهه 90، القاعده با تغییرات عمدهای مواجه شده و به شدت به سمت رادیکالیسم و جریانهای «تکفیری» گرایش یافته است. لذا او این تحولات را براثر فقدان عبدالله عزام، کاهش نفوذ بنلادن، نفوذ برخی سازمانهای امنیتی و گسترش اقتدار افرادی چون ظواهری میداند. وی می نویسد : « اگر پدرم اکنون زنده بود، به هیچ وجه موافق این اقدامات (تروریستی) نبود؛ چون او همه چیز را از دریچة سود و زیانی که برای امت اسلام داشت، ارزیابی میکرد. حال آنکه عملیاتهای تروریستی، تاکنون جز بدبختی و فلاکت نتیجه دیگری برای مسلمانان نداشته است. پدرم نه تنها کشتن مسلمانان بیگناه، بلکه کشتن اهل ذمه ( خواه یهودی خواه مسیحی ) را براساس تعالیم اسلام حرام میدانست؛ زیرا آنها در پناه حکومت اسلام زندگی میکنند و از حقوق اهل ذمه برخوردارند. در افغانستان، به جز عده انگشتشماری که این حربه را علیه متجاوزان روس به کار میبردند، گروههای قدرتمندی که به تکفیر این و آن بپردازند، وجود نداشت. همان عده انگشتشمار نیز کمی بعد چنان گرفتار تندروی شدند که پدر مرا نیز مرتد اعلام کردند، حال آنکه وی از جمله کسانی بود که فتوای جهاد داده بود. اکنون اگر نگاهی به آمارهای مربوط به گروههای فعال جهادی بیندازید، متوجه میشوید همه آنها جزء گروههای تکفیرکنندهاند... (لذا) به روشنی میتوان ظهور و بروز تفکر «تکفیر» را در القاعده دید. بدین معنا که این سازمان با مرتد دانستن یک مسلمان، اجازه کشتن وی را به خود میدهد. از مدتها پیش در القاعده درباره «تکفیر» نظریهپردازی و کمی بعد، عملی شده بود. اما به تازگی آن را به صراحت اعلام و اجرا میکنند. من فکر میکنم تحولاتی که به تدریج در این سازمان روی داده باعث شده است تئوریزه کردن «تکفیر» در القاعده جنبه عملی پیدا کند. شیخاسامهبنلادن، که من از نزدیک او را میشناسم و در عربستان، دفتر خدماتی مجاهدین در پیشاور و نیز در افغانستان او را همراهی کردهام، به هیچ وجه اهل تکفیر کردن مسلمانان نیست. ریشه این تفکر و عامل غلبه آن بر ساختار فکری القاعده، گروههای جهادی مصری و نیز برخی دیگر از الجزایریها همچون «حمد الجزایری» و ابنقیم هستند. در آن زمان، این دو به عنوان سردمدار ایده «تکفیر» در پیشاور شناخته میشدند. ایمن ظواهری، که او را هم میشناسم، در پیشاور به داشتن ایده «تکفیر» شهره بود؛ اما در آن زمان به صراحت از این موضوع صحبت نمیکرد. فکر میکنم این تفکر از سال 1998 به ویژه زمانی که «ربانی» از سوی القاعده مرتد اعلام شد، از حالت نظری بیرون آمد و جنبه عملی پیدا کرد. جالب اینجاست که «عبدالرسول سیاف» همان کاری را انجام داده بود که ربانی به خاطر آن تکفیر شد؛ اما به علت داشتن رابطه نزدیک با سران القاعده، تکفیر نشد. سال 1998 بدین علت مبدأ دوره جدیدـ عملی شدن تکفیر مسلمانانـ است که القاعده بر تردید خود مبنی بر جنگیدن با مسلمانان و آلوده شدن به فتنه جنگ داخلی یا اعتقادی (ارتداد مسلمانان مخالف طالبان) غلبه کرد و به صفوف جنگجویان طالبان پیوست. این رویداد نوعی تغییر دیدگاه بود. سازمان القاعده و مردی که پیش از آن جنگ با مسلمانان را فتنه میدانست، تحت تأثیر افکار ایمن ظواهری، اتحاد با او و پیوستن به جبهه طالبان در جدال با گروههای مسلمان در سال 1988 تغییر رویه دادند.» (حذیفه عزام،پیشین) نمونه اخیر این اختلافات را در سالهای گذشته میتوان میان ظواهری و زرقاوی مشاهده کرد. زرقاوی در میان رهبران القاعده از جمله افرادی بود که برای جنگ با شیعیان و کشتار آنان اولویت خاصی قائل بود. وی «جهاد» با شیعیان را از اهم وظایف القاعده میدانست و تلاش میکرد با تئوریزه کردن این مبارزه عملیاتهایی را در این خصوص سامان دهد. اصولاً زرقاوی بیش از سایر رهبران شناختهشدة القاعده به کاربرد بیرویه خشونت اصرار داشت؛ در حالی که ظواهری با داشتن تجربه شکست حکومت طالبان، به علت افراط در خشونت و بدون توجه به مسائل پیرامونی جهان، نمیتوانست با چنین روشهایی با شدتِ مورد نظر زرقاوی، موافق باشد.ظواهری، طی نامهای به زرقاوی که در 9 ژوئیه (تیر) 2005 منتشر شد، تلاش کرد با همان ایدئولوژی یادشده، تحلیلی منطقیتر نسبت به سایر رهبران القاعده درباره اهداف و راهبردهای جنگ در عراق ارائه دهد. او در این نامه انتقادهای متعددی به زرقاوی، نماینده جریانی که تئوری شیعهستیزی را بر غربستیزی ارجح میداند، وارد میسازد. ظواهری با اذعان به اینکه شیعیان کافر و دشمن هستند، به صراحت بیان میکند در مرحله کنونی، جنگ با شیعیان را نباید در اولویت قرار داد، بلکه باید به افکار عمومی مسلمانانی که تمایلی به این جنگ ندارند احترام گذاشت زیرا بدون داشتن آنها نمیتوان به اهداف مورد نظر دست یافت و به زور نمیتوان حکومت کرد.ظواهری اعتقاد دارد که؛ جهاد در عراق بدون دستیابی به حداقلی از حمایت مردم نمیتواند موفق باشد. او درباره تکرار اشتباهات طالبان هشدار میدهد؛ زیرا آنان به علت محدود ساختن مشارکت مردمی در حکومت، به دلیل وابستگیهای قومیشان در منطقه، نتوانستند مردم را علیه تجاوز امریکا بسیج کنند.ظواهری خواستار کاهش اختلاف میان مذاهب مختلف اهل سنت است؛ زیرا توده مردم را از فهم چنین اختلافاتی ناتوان میبیند. وی برای اثبات مطالب خود، تعدادی از علمای برجسته «اشعری» یا «مالکی» را که نقشهای برجستهای در «جهاد» بازی کرده و به جریانهای سلفی رادیکال یاری رساندهاند، به یاد زرقاوی میآورد. ملاعمر، رهبر طالبان که به فرقه حنفی گرایش دارد، از جمله آنان است. ظواهری حتی برخلاف وهابیت که سخن از رابطه عاشقانه با خدا گفتن را نمیپسندد، تلاش دارد از «جهاد» تفسیری عاشقانه ارائه دهد.اختلافات میان رهبران القاعده گاه به حدی دامنهدار میشد که شکاف میان آنان را رسانهای میساخت. استاد بزرگ زرقاوی، ابومحمد المقدیسی، در مصاحبهای که در وولت ووخه، تلویزیون الجزیره و روزنامه الحیات منتشر شد، به زرقاوی انتقاد کرد و شاگرد سابقش را به اعتدال فراخواند. او گفت حملات انتحاری، سر بریدن گروگانها، حمله به زنان و کودکان و به قتل رساندن شیعیان رفتار اشتباهی است که چهره «واقعی جهاد» را مخدوش میسازد.مقدیسی حتی علیه رفتن جوانان برای مبارزه به عراق نیز فتوا صادر کرد. زرقاوی با بنلادن نیز اختلافاتی داشت؛ برای نمونه، او تمام حکومتهای عربی را بدون استثنا کافر میدانست؛ اما بنلادن برخی کشورها به ویژه عربستان را در مراحل آغازین مستثنی میساخت. همچنین برخلاف همکاری بنلادن با ملاعمر، زرقاوی ابتدا از بیعت با او سر باز زد.زرقاوی همچنین برخلاف بنلادن که جنگ صلیبی را مطرح میسازد، به وجوب جنگ با دشمن نزدیک اعتقاد داشت. (شحاده،پیشین،85) بنابراین ایدئولوژی القاعده بر چهار رکن سلفیگری، رادیکالیسم، شیعه ستیزی و غربستیزی استوار است. از آنجا که دو رکن آخر برآمده از ویژگی سلفیگری است، به اختصار میتوان آن را ایدئولوژی «سلفی رادیکال» نامید.نتیجه گیریجریان القاعده و وهابیت یک جریان انحرافی و غیر منطقی و در عین حال تند و بدون پشتوانه علمی ،دینی و عقلی است که به علت بی تحرکی و سستی جهان اسلام موجب شیطنت و سوء استفاده غرب قرار گرفته است؛ از طرفی رهبران سازشکار جهان اسلام بدلیل همراهی بامنافع غرب نه تنها انگیزه ای ندارند با القاعده بر خورد کنند بلکه از دو جهت القاعده را فرصت می دانند. نخست اینکه مخالفین خود را به سمت آنها هدایت می کنند تا علاوه بر شناسائی خطر آنها دور می شود و دیگر اینکه در کنترل قدرتهای غربی علیه اسلامگرایان حقیقی به کار گیری می شوند. ازسوی دیگر نیز غربیها از وجود و حضور القاعده به دلایل ذیل بهره مند میشوند.1- القاعده مظهر تروریست است و غرب به بهانه مبارزه با تروریست اهداف و منافع خود را در جغرافیای جهان اسلام دنبال میکند.2- القاعده نمادی از خشونت و جنایت است. بنابراین غرب با تبلیغات روانی می تواند چهره اسلام حقیقی را درجهان مخدوش نماید.3- جهان غرب هم نمی تواند و هم نمی خواهد با جهان اسلام در گیر شود؛ زیرا عمده منافع جهان غرب در حوزه جهان اسلام واقع شده است.4- غرب از بیداری و وحدت مسلمانان نگران است؛ بنابراین القاعده مهمترین ابزار برای توسعه و مدیریت در تفرقه بین مسمانان است.5- اندیشه شیعی و بویژه اسلام سیاسی و انقلابی با محوریت ایران بزرگترین تهدید علیه منافع غرب است و القاعده بیشترین انگیزه را برای مبارزه با شیعه دارد.6- پدیده مقاومت موتور محرکی برای رشد اسلام گرائی و الگوئی برای ایستادگی در مقابل سلطه گران در جهان به شمار می آید؛ بنحوی که توانسته است ویژگیهای قدرت سخت نظام سلطه را خنثی سازد. بنابراین تنها عامل بازدارنده علیه مقاومت که از قدرت ایدئولوژی استفاده میکند تفکر انحرافی القاعده میتواند باشد.7- القاعده به دلیل نداشتن عقبه و سرزمین مشخص به سهولت برای غرب هم قابل نفوذ وبرنامه ریزی است و هم دارای قابلیت ایجاد تغییرات دلخواه است؛ بنابراین غرب سلطه گر اساسأ نه تنها به دنبال حذف القاعده نیست بلکه تلاش می کند بر این فرصت به نحو مطلوبتری مدیریت نماید.منطقه خاورمیانه به دلایل ذیل در معادلات آینده از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است، بنابراین با توجه به موارد فوق الذکر پیش بینی می شود غرب از این فرصت بنحو مطلوب بهره برداری کند:- اهمیت و ارزش منابع و ذخایر موجود در منطقه- اندیشه رو به توسعه شیعه و پدیده مقاومت در منطقه- رشد اسلامگرایی وتحت فشار قرار گرفتن رژیم اشغالگر قدس- نا کارآمدی قابلیتهای غرب در جهان اسلام درجنگ سخت،نیمه سخت، و نرم- کسب اعتماد به نفس مسلمانان در مقابل تهدیدهای غرب- شکست آمریکا و اسرائیل درمنطقه و تضعیف پشتوانه حکومتهای سر سپرده جهان اسلام- اقتدار روز افزون جمهوری اسلامی ایران در منطقه- تقابل اندیشه اسلام ناب و غرب- حرکت رو به تنزل اقتصاد جهانی- رقابت قطبهای آینده جهان در این منطقه- پتانسیل رها شده القاعده در منطقه که میتواند برای غرب و حکام دست نشانده عرب از جهات ذیل ارزشمند باشد:1- دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی در جهان اسلام2- درگیر شدن با شیعه و مقاومت در منطقه3- جلو گیری از وحدت جهان اسلام به نفع منافع غرب4- معرفی بدترین چهره از اسلام با احکام افراطی و بدنام کردن مسلمانان5- ادعای پرچمداری جهاد و مبارزه و توان اغفال مسلمانان6- ایجاد خوف و وحشت در بین مسلمانان بویژه اقلییتهای شیعی در منطقه7- انجام عملیاتهای انتحاری و جنگهای نا متقارن بویژه علیه مسلمانان8- قابلیت ارتباط با سنیهای تند رو در ایران و مناطق مرزی ایران9- انگیزه بالا برای در گیر شدن با شیعه و بویژه با ایران باتوجه به دیدگاهای سلفی رادیکال10- جنگ نیابتی از سوی غرب علیه جهان اسلام وتامین فرصت برای غربراه کار پیشنهادی- تلاش برای ایجاد جبهه مشترک با علما و نخبگان اهل تسنن بمنظور روشنگری افکار عمومی نسبت به حقایق وهابیت و القاعده و بویژه طرح اختلافات جدی بین القائده و اهل تسنن.- ایجاد سایت اطلاع رسانی فعال و به روز جهت معرفی القاعده از حیث تاریخی و مذهبی و نقد رفتارها ،مواضع واقدامات آنها در ابعاد گسترده و پاسخگو بودن در برابر القائات و ابهامات.- رصد مستمر رفتارها و اهداف القاعده و ارائه تحلیلهای لازم به منظور آگاه سازی و در صورت نیاز خنثی سازی و مقابله در قالب ساختار و سازمان تعریف شده.- ایجاد جریان مقاومت سنی با الهام از حماس در کشور های اسلامی بویژه در مناطق درگیر.منابع :-اکبری، حسین «بازی با آتش،احتمال حمله آمریکا به ایران»نشر اندیشه سازان،تهران،1387.- محمد ، عبد، «وهابیها را اینگونه دیدم»، ترجمه میثم موسائی، تهران: نشر سازمان تبلیغات،1370.- کریم زاده، پروانه، «وهابیت در بوته نقد»، تهران: دارالفکر،1385 .- دوانی، علی، «فرقه وهابیت و پاسخ شبهات آنها»، تهران: نشرفرهنگ وارشاد اسلامی،1366.- غزالی، محمد، «احیاءالعلوم الدینی»، بیروت: دارالمعرفه، ج2، 1402 .- عاملی، حر، «وسائل الشیعه»، ج12- بحار، ج75، ص372.- قاضی ابی یعلی، «احکام السلطانیه»،- اکبری، حسین(1387)، «بازی با آتش،احتمال حمله آمریکا به ایران»، تهران: موسسه اندیشه سازان،تهران.- محمد ، عبد(1370)، «وهابیها را اینگونه دیدم»، ترجمه میثم موسائی، تهران: نشر سازمان تبلیغات.- اسدی،علی اکبر(1386)، «رویکرد عربستان سعودی در قبال شیعیان خاورمیانه»فصلنامه جهان اسلام،ش29.پیام ماهواره ای رهبران القاعده، 5/2/1381 ؛وصیت نامه احمد الخدنوی الغامدی،عضو القاعده 5/2/1381 ؛بن لادن،کارمن (1384) ، «پشت پرده بن لادن ها،در بطن پادشاهی،ترجمه اسماعیل قهرمانی پور،تهران: نشر روزگار ؛زرقاوی،ابی مصعب (1427 ) ، «کلمات مضیئه،الکتاب الجامع لخطب و کلمات الشیخ المعتز بدینه» ،شبکه البراق الاسلامیه،قدر دان قراملکی،محمد حسن(1376)، «کافر مسلمان و مسلمان کافر»، کتاب نقد،س1،ش4؛ظواهری،ایمن(1423) ، «الولاء و البراء،عقیده منقوله و واقع مفقود»بیجا بینا .مهدی بخشی،شیخ احمد، «جهاد از ابن تیمیه تا بن لادن».- قادری ،حاتم، (1378)، «اندیشه های سیاسی در اسلام و ایران»تهران : سمت ؛- بن لادن،کارمن، (1384) ، «پشت پرده بن لادن ها،در بطن پادشاهی»،ترجمه اسماعیل قهرمانی پور،تهران: نشر روزگار.فدوی،عبدالقیوم(1381)، «اسامه بن لادن و ماجراها» ،کابل: مفاخر ؛آشکار،ژیلبر(1384)، «جدال در توحش،11سپتامبر و ایجاد بی نظمی نوین جهانی»، ترجمه حسن مرتضوی،تهران: اختران؛البحری،ناصر ابوجندل (2005)، «تنظیم القاعده من داخل»، القدس العربیه 18تا 27 مارس؛بن لادن،کارمن(1384) ، «پشت پرده بن لادن ها،در بطن پادشاهی»،ترجمه اسماعیل قهرمانی پور،تهران: نشر روزگار؛خلیل اسعد،خالد (1380)، «بن لادن ،او را نمی توانشناخت»، ترجمه حیدر سهیلی،تهران: جام جم؛هالیدی،فرد(1360)، «عربستان بی سلاطین»، ترجمه بهرام افراسیابی،تهران: نشر روزبهانی؛عزام،حذیفه(1384)، «آیا شبکه های اطلاعاتی در القاعده نفوذ کرده اند(مصاحبه)، ترجمه سعید آقا خانی،روزنامه شرق،26/7/1384؛طارق،علی(1385) ، «یازده سپتامبر،آغازعصری نو در سیاست جهانی»، ترجمه حسن مرتضوی، بی جادوانی،علی(1366)، «فرقه وهابیت و پاسخ شبهات آنها»، تهران: نشرفرهنگ وارشاد اسلامی؛رشید ،احمد(1382)، «کابوس طالبان»، ترجمه گلیدا ایروانلو،تهران: هوای رضا؛توحیدی،عبدالله، «القاعده چیست»، روزنامه انتخاب 11/10/1380؛بیکر،همیلتون، «گزارش گروه مطالعات عراق»دسامبر 2006؛لادورنر،شرق،29/1/1385پل میخائیل،و خالد دوران (1381)، «اسامه بن لادن و تروریسم جهانی»، ترجمه هومن وطن خواه،تهران: نشرکارون؛العدل،سیف، «نامه سیف العدل»ترجمه محمدعلی فیروزآبادی،شرق، 27/1/1384؛اسماعیلی،حمید رضا (1386) ، «القاعده از پندار تا پدیدار»، تهران : نشر اندیشه سازان،تهران؛- خادم الشریف،مرضیه، «القاعده چه می خواهد؟»روزنامه ایران،ترجمه،19/6/1386.-شوسودوفسکی،میشل(1384) ، «جنگ وجهانی سازی،واقعیت های پشت پرده 11سپتامبر»،ترجمه جمشیدنوائی،تهران: نشر نی.مدنی ،جلال الدین(1383)، «مبانی و کلیات علوم سیاسی،تهران : نشر پایدار.
.
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.