اثبات خدا در قرآن و روایات /

تخمین زمان مطالعه: 28 دقیقه

دلائل عقلی زیادی در قرآن و روایات برای اثبات وجود خدا اقامه شده که ذکر همه ی آنها مستلزم نگارش کتابی مستقّل است لذا در این نامه تنها به چند نمونه اشاره می شود. البته اکثر این براهین که در ضمن آیات و احادیث آمده اند نیاز به تفسیر و استخراج دارند. لکن در ضمن این نامه مجال استخراج آنها نیست. لذا مواردی را که محتاج به تفسیر می دانید به صورت تکی و در ضمن سوالات جداگانه برای ما ارسال نمایید تا به مرور تفسیر شوند.۱. « یَا رَبِّ بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلِیلِی وَ لَوْ لَا أَنْتَ مَا دَرَیْتُ مَنْ أَنْت.


دلائل عقلی زیادی در قرآن و روایات برای اثبات وجود خدا اقامه شده که ذکر همه ی آنها مستلزم نگارش کتابی مستقّل است لذا در این نامه تنها به چند نمونه اشاره می شود. البته اکثر این براهین که در ضمن آیات و احادیث آمده اند نیاز به تفسیر و استخراج دارند. لکن در ضمن این نامه مجال استخراج آنها نیست. لذا مواردی را که محتاج به تفسیر می دانید به صورت تکی و در ضمن سوالات جداگانه برای ما ارسال نمایید تا به مرور تفسیر شوند.1. « یَا رَبِّ بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلِیلِی وَ لَوْ لَا أَنْتَ مَا دَرَیْتُ مَنْ أَنْت. ــــــــ پرودگارا تو را به تو شناختم و تو خود دلیل من هستی و اگر تو نبودی من نمی دانستم که تو کیستی. » (بحارالأنوار ،ج95 ،ص39 ) 2. « کَیْفَ تَخْفَى وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِر. ــــــــــ چگونه ممکن است مخفی باشی در حالی که تو ظاهری یا چگونه ممکن است غایب گردی در حالی که ناظر و حاضری . » (بحارالأنوار،ج95 ، ص226)3. « قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع : اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِی الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان. ـــــــــــ امیر المؤمنین (ع) فرمودند:خدا را به خدا بشناسید و رسول او را به رسالت و پیغمبرى بشناسید و بشناسید صاحبان امر را به معروف و نیکى و عدل و و احسان بشناسید.» ( التوحید للصدوق ،ص286 )4. « عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یُعْرَفُونَ بِاللَّهِ فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّه . ـــــــــــــــ منصور بن حازم که گفت به حضرت صادق (ع) عرض کردم که من با گروهى مباحثه و گفتگو نمودم و بایشان گفتم: خدا بزرگوارتر و گرامى تر از آن است که به خلق خود شناخته شود بلکه بندگان به خدا شناخته می شوند. امام فرمودند: خدا تو را رحمت کند. » (التوحید للصدوق 285) 5. « قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض. ــــــــــــ رسولان آنها گفتند:«آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که فاطر (آفریننده ی ) آسمانها و زمین است. » (إبراهیم:10 )6. « إِنَّ رَجُلًا قَامَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا ذَا عَرَفْتَ رَبَّکَ قَالَ بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ لَمَّا هَمَمْتُ فَحِیلَ بَیْنِی وَ بَیْنَ هَمِّی وَ عَزَمْتُ فَخَالَفَ الْقَضَاءُ عَزْمِی عَلِمْتُ أَنَّ الْمُدَبِّرَ غَیْرِی قَالَ فَبِمَا ذَا شَکَرْتَ نَعْمَاءَهُ قَالَ نَظَرْتُ إِلَى بَلَاءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّی وَ أَبْلَى بِهِ غَیْرِی فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَنْعَمَ عَلَیَّ فَشَکَرْتُهُ قَالَ فَلِمَا ذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَهُ قَالَ لَمَّا رَأَیْتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِی دِینَ مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أَنْبِیَائِهِ عَلِمْتُ أَنَّ الَّذِی أَکْرَمَنِی بِهَذَا لَیْسَ یَنْسَانِی فَأَحْبَبْتُ لِقَاءَه . ـــــــــــــــ مردى بسوى امیر المؤمنین (ع) برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین پروردگارت را به چه چیز شناختى؟ فرمود به فسخ عزم و به نقض همّت. چون قصد کردم در میان من و مقصودم حائل و مانع بهم رسید و عزم چیزى کردم و قضاء و قدر با عزم من مخالف شد. پس دانستم که تدبیرکننده غیر از من است. آن مرد عرض کرد: پس نعمتهاى او را به چه چیز شکر کردى فرمود نظر کردم به بلاء و زحمتى که آن را از من گردانید و غیر مرا به آن امتحان نمود پس دانستم که بر من اِنعام فرموده و به این سبب او را شکر کردم. سائل عرض کرد: پس لقاى او را به چه چیز دوست داشتى؟ فرمود: چون او را دیدم که دین فرشتگان و رسولان و پیغمبران خود را از برایم برگزیده دانستم که آنکه مرا به این برگزیدگى اکرام و نوازش فرموده چنان نیست که مرا فراموش کند و به این جهت لقاى او را دوست داشتم.» 7. « عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِیُّ إِنَّ لِی مَسْأَلَةً تَسْتَأْذِنُ لِی عَلَى صَاحِبِکَ فَإِنِّی قَدْ سَأَلْتُ عَنْهَا جَمَاعَةً مِنَ الْعُلَمَاءِ فَمَا أَجَابُونِی بِجَوَابٍ مُشْبِعٍ فَقُلْتُ هَلْ لَکَ أَنْ تُخْبِرَنِی بِهَا فَلَعَلَّ عِنْدِی جَوَاباً تَرْتَضِیهِ فَقَالَ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَلْقَى بِهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ فَدَخَلَ فَقَالَ لَهُ أَ تَأْذَنُ لِی فِی السُّؤَالِ فَقَالَ لَهُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ فَقَالَ لَهُ مَا الدَّلِیلُ عَلَى أَنَّ لَکَ صَانِعاً فَقَالَ وَجَدْتُ نَفْسِی لَا تَخْلُو مِنْ إِحْدَى جِهَتَیْنِ إِمَّا أَنْ أَکُونَ صَنَعْتُهَا أَنَا أَوْ صَنَعَهَا غَیْرِی فَإِنْ کُنْتُ صَنَعْتُهَا أَنَا فَلَا أَخْلُو مِنْ أَحَدِ مَعْنَیَیْنِ إِمَّا أَنْ أَکُونَ صَنَعْتُهَا وَ کَانَتْ مَوْجُودَةً أَوْ صَنَعْتُهَا وَ کَانَتْ مَعْدُومَةً فَإِنْ کُنْتُ صَنَعْتُهَا وَ کَانَتْ مَوْجُودَةً فَقَدِ اسْتَغْنَتْ بِوُجُودِهَا عَنْ صَنْعَتِهَا وَ إِنْ کَانَتْ مَعْدُومَةً فَإِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّ الْمَعْدُومَ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً فَقَدْ ثَبَتَ الْمَعْنَى الثَّالِثُ أَنَّ لِی صَانِعاً وَ هُوَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ فَقَامَ وَ مَا أَحَارَ جَوَابا. ــــــــــ هشام بن حکم گفت: ابو شاکر دیصانى به من گفت که مسأله ای دارم ، آیا از برایم بر صاحبت اذن می طلبى؟ چرا که من جماعتى از علماء را از آن سؤال کردم و مرا به جواب سیرکننده جواب ندادند. گفتم که آیا تمایل داری که مرا هم از آن مسأله خبر دهى شاید که در نزد من جوابى باشد که تو آن را بپسندى؟ ابو شاکر گفت: من دوست می دارم که به واسطه آن ابو عبدالله (ع) را ملاقات کنم پس از برایش رخصت طلبیدم و او داخل شد و به حضرتش عرض کرد: آیا مرا در سؤال رخصت میفرمایید؟ حضرت به او فرمود:سؤال کن از آنچه از برایت ظاهر و هویدا شده. ابو شاکر به حضرت عرض کرد: دلیل بر اینکه تو را صانعى هست چیست؟ امام فرمودند: من نفس خود را چنان یافتم که از دو حال خارج نیست. یا خود من آن را ساخته ام یا دیگری آن را ساخته است. بنا بر احتمال اول باز دو حالت وجود دارد. یا من آن را ساخته ام در حالی که موجود بوده یا من آن را ساخته ام در حالی که معدوم بوده است. اگر من آن را ساخته ام در حالی که موجود بوده است ، به وجودش از ساختن من بی نیاز بوده است. و اگر معدوم بوده تو میدانى که معدوم چیزى را پدید نمى آورد پس معنى سوم ثابت شد و آن این است که مرا صانعى هست و آن پروردگار عالمیان است. پس ابو شاکر برخاست و هیچ جواب نگفت. » (التوحید للصدوق ،ص290 ) 8. « دَخَلَ أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِیُّ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ إِنَّکَ أَحَدُ النُّجُومِ الزَّوَاهِرِ وَ کَانَ آبَاؤُکَ بُدُوراً بَوَاهِرَ وَ أُمَّهَاتُکَ عَقِیلَاتٍ عَبَاهِرَ وَ عُنْصُرُکَ مِنْ أَکْرَمِ الْعَنَاصِرِ وَ إِذَا ذُکِرَ الْعُلَمَاءُ فَبِکَ تُثْنَى الْخَنَاصِرُ فَخَبِّرْنِی أَیُّهَا الْبَحْرُ الْخِضَمُّ الزَّاخِرُ مَا الدَّلِیلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَسْتَدِلُّ عَلَیْهِ بِأَقْرَبِ الْأَشْیَاءِ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ فَدَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِبَیْضَةٍ فَوَضَعَهَا عَلَى رَاحَتِهِ فَقَالَ هَذَا حِصْنٌ مَلْمُومٌ دَاخِلُهُ غِرْقِئٌ رَقِیقٌ لَطِیفٌ بِهِ فِضَّةٌ سَائِلَةٌ وَ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ ثُمَّ تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ الطَّاوُسِ أَ دَخَلَهَا شَیْ ءٌ فَقَالَ لَا قَالَ فَهَذَا الدَّلِیلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ قَالَ أَخْبَرْتَ فَأَوْجَزْتَ وَ قُلْتَ فَأَحْسَنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا لَا نَقْبَلُ إِلَّا مَا أَدْرَکْنَاهُ بِأَبْصَارِنَا أَوْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا أَوْ شَمِمْنَاهُ بِمَنَاخِرِنَا أَوْ ذُقْنَاهُ بِأَفْوَاهِنَا أَوْ لَمَسْنَاهُ بِأَکُفِّنَا أَوْ تُصُوِّرَ فِی الْقُلُوبِ بَیَاناً أَوِ اسْتَنْبَطَهُ الرَّوِیَّاتُ إِیقَاناً قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ذَکَرْتَ الْحَوَاسَّ الْخَمْسَ وَ هِیَ لَا تَنْفَعُ شَیْئاً بِغَیْرِ دَلِیلٍ کَمَا لَا یُقْطَعُ الظُّلْمَةُ بِغَیْرِ مِصْبَاح . ـــــــــــــــ ابو شاکر دیصانى بر حضرت صادق (ع) داخل شد و به آن حضرت عرض کرد که تویى یکى از ستارگان درخشان و پدرانت ماههاى شب چهاردهى بودند تابان و مادرانت دانه هاى گران بهاء و بزرگان و گلهاى بوستان. عنصر تو (اصل بنیاد و سرشت تو) از جمله ی کریمترین و گرامی ترین عنصرها است . و چون علماء مذکور شوند انگشتان کوچک در شماره به تو خم مى شوند. ( یعنى همه کس اول تو را میشمارند چه هر کسى در شماره آغاز به انگشت کوچک می کند). پس مرا خبر ده اى دریاى پر آب مواج که دلیل بر حدوث عالم چیست؟ حضرت صادق (ع) فرمودند: به نزدیک ترین چیزها بر آن استدلال می کنم. ابو شاکر عرض کرد: آن چیست ؟ حضرت صادق (ع) تخم مرغى طلبید و آن را بر کف دست خویش گذاشت و فرمود: این حصاری است محکم و سر پوشیده داخل آن پرده ای است نازک و لطیف که مایع نقره ای و زرده ای طلاىی به آن چسبیده است. بعد از آن مى شکافد و پرنده ای مثل طاووس از آن بیرون مى آید. آیا چیزى در آن داخل شده. ابو شاکر گفت: نه. حضرت فرمود: پس این دلیل است بر حدوث عالم. ابو شاکر گفت: خبر دارى و مختصر کردى و گفتى و خوب گفتى و تو دانسته ای که ما قبول نمی کنیم مگر آنچه را که به چشمهاى خویش دریافته باشیم یا به گوشهاى خود آن را شنیده باشیم یا بکفهاى خود آن را لمس کرده باشیم یا به سوراخهاى بینى خود آن را بوئیده باشیم یا به دهانهاى خود آن را چشیده باشیم یا آنچه در دلها متصور شده باشد از روى بیان یا اندیشه ها آن را استنباط کرده باشد به طور ایقان. حضرت صادق (ع) فرمودند: حواس پنجگانه را ذکر کردى و آنها بى دلیل هیچ نفع ندارند چنان که تاریکى بى چراغ قطع نمی شود. » (التوحید للصدوق ،ص293 ) 9. « عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ أَنَّ ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَمْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَا لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع فَلَوْ کُنْتَ مَصْنُوعاً کَیْفَ کُنْتَ تَکُونُ فَلَمْ یُحِرِ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ جَوَاباً وَ قَامَ وَ خَرَج . ـــــــــــ هشام بن حکم گوید: ابن ابى العوجاء بر حضرت صادق (ع) داخل شد حضرت به او فرمودند: اى پسر ابو العوجاء آیا تو مصنوعى یا غیر مصنوع؟ گفت نه من مصنوع نیستم. حضرت صادق (ع) به او فرمودند: اگر مصنوع بودى چگونه می بودى؟ ابن ابى العوجاء هیچ جواب نگفت و برخاست و بیرون رفت.» (التوحید للصدوق ،ص293 )10. « عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الدَّلِیلُ عَلَى حَدَثِ الْعَالِمِ قَالَ أَنْتَ لَمْ تَکُنْ ثُمَّ کُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُکَوِّنْ نَفْسَکَ وَ لَا کَوَّنَکَ مَنْ هُوَ مِثْلُک . ــــــــــــــــ مردى بر امام رضا(ع) داخل شد و عرض کرد که یا ابن رسول اللَّه دلیل بر حدوث عالم چیست؟ امام فرمودند: تو نبودی بعد از آن موجودشدی و حال آنکه دانسته ای که تو خود را موجود نکرده اى و کسى که مثل تو است تو را موجود نکرده و هستى نداده.» (التوحید للصدوق ،ص 293 ) 11. « عن هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ کَانَ زِنْدِیقٌ بِمِصْرَ یَبْلُغُهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمٌ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِینَةِ لِیُنَاظِرَهُ فَلَمْ یُصَادِفْهُ بِهَا فَقِیلَ لَهُ هُوَ بِمَکَّةَ فَخَرَجَ الزِّنْدِیقُ إِلَى مَکَّةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَارَبَنَا الزِّنْدِیقُ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الطَّوَافِ فَضَرَبَ کَتِفَهُ کَتِفَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٌ ع مَا اسْمُکَ قَالَ اسْمِی عَبْدُ الْمَلِکِ قَالَ فَمَا کُنْیَتُکَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَمَنِ الْمَلِکُ الَّذِی أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ أَ مِنْ مُلُوکِ السَّمَاءِ أَمْ مِنْ مُلُوکِ الْأَرْضِ وَ أَخْبِرْنِی عَنِ ابْنِکَ أَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ فَسَکَتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ قُلْتُ لِلزِّنْدِیقِ أَ مَا تَرُدُّ عَلَیْهِ فَقَبَّحَ قَوْلِی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَتَاهُ الزِّنْدِیقُ فَقَعَدَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ فَقَالَ لِلزِّنْدِیقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا یُدْرِیکَ بِمَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِی إِلَّا أَنِّی أَظُنُّ أَنْ لَیْسَ تَحْتَهَا شَیْ ءٌ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ مَا لَمْ تَسْتَیْقِنْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ فَتَدْرِی مَا فِیهَا قَالَ لَا قَالَ فَأَتَیْتَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ فَنَظَرْتَ مَا خَلْفَهُمَا قَالَ لَا قَالَ فَعَجَباً لَکَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلْ تَحْتَ الْأَرْضِ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تُخْبَرْ هُنَالِکَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ مَا فِیهِنَّ وَ هَلْ یَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا یَعْرِفُ فَقَالَ الزِّنْدِیقُ مَا کَلَّمَنِی بِهَذَا أَحَدٌ غَیْرُکَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ فِی شَکٍّ مِنْ ذَلِکَ فَلَعَلَّ هُوَ أَوْ لَعَلَّ لَیْسَ هُوَ قَالَ الزِّنْدِیقُ وَ لَعَلَّ ذَاکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّهَا الرَّجُلُ لَیْسَ لِمَنْ لَا یَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ یَعْلَمُ فَلَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ عَلَى الْعَالِمِ یَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ تَفَهَّمْ عَنِّی فَإِنَّا لَا نَشُکُّ فِی اللَّهِ أَبَداً أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ یَلِجَانِ وَ لَا یَشْتَبِهَانِ یَذْهَبَانِ وَ یَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَیْسَ لَهُمَا مَکَانٌ إِلَّا مَکَانُهُمَا فَإِنْ کَانَا یَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ یَذْهَبَا فَلَا یَرْجِعَانِ فَلِمَ یَرْجِعَانِ وَ إِنْ لَمْ یَکُونَا مُضْطَرَّیْنِ فَلِمَ لَا یَصِیرُ اللَّیْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَیْلًا اضْطُرَّا وَ اللَّهِ یَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا وَ الَّذِی اضْطَرَّهُمَا أَحْکَمُ مِنْهُمَا وَ أَکْبَرُ مِنْهُمَا قَالَ الزِّنْدِیقُ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ الَّذِی تَذْهَبُونَ إِلَیْهِ وَ تَظُنُّونَهُ بِالْوَهْمِ فَإِنْ کَانَ الدَّهْرُ یَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا یَرُدُّهُمْ وَ إِنْ کَانَ یَرُدُّهُمْ لِمَ لَا یَذْهَبُ بِهِمْ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ یَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ لِمَ لَا تَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ وَ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طَاقَتِهَا فَلَا یَتَمَاسَکَانِ وَ لَا یَتَمَاسَکُ مَنْ عَلَیْهِمَا فَقَالَ الزِّنْدِیقُ أَمْسَکَهُمَا وَ اللَّهِ رَبُّهُمَا وَ سَیِّدُهُمَا فَآمَنَ الزِّنْدِیقُ عَلَى یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى یَدَیْکَ فَقَدْ آمَنَتِ الْکُفَّارُ عَلَى یَدَیْ أَبِیکَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِی آمَنَ عَلَى یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع اجْعَلْنِی مِنْ تَلَامِذَتِکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِهِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ خُذْهُ إِلَیْکَ فَعَلِّمْهُ فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ فَکَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ مِصْرَ وَ أَهْلِ شَامَ وَ حَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِیَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هشام بن حکم گفت: زندیقى در مصر بود که از حضرت صادق (ع) چیزى چند به او می رسید یا در باب توحید یا در باب فضل و کمال آن حضرت یا مذمتى که زندیقان را می فرمود پس آن زندیق به سوى مدینه بیرون رفت تا با آن حضرت مباحثه کند و چون بمدینه رسید حضرت را در آنجا نیافت احوال پرسید به او گفتند که حضرت در مکه تشریف دارد پس آن زندیق بسوى مکه بیرون آمد و ما در آن سفر با حضرت صادق (ع) بودیم آن زندیق به ما نزدیک شد و ما با حضرت صادق (ع) در طواف بودیم پس شانه اش را به شانه ی حضرت صادق (ع) زد امام جعفرصادق (ع) به او فرمود :اسم تو چیست؟ گفت: اسم من عبد الملک است. امام فرمود: کنیه ی تو چیست؟ گفت: ابو عبد اللَّه. حضرت فرمودند:آن پادشاهى که تو بنده ی اویى کیست ؟ آیا از پادشاهان آسمان است یا از پادشاهان زمین؟ و مرا خبر ده از پسرت که بنده ی خداى آسمان است یا بنده خداى زمین؟ زندیق خاموش شد. حضرت صادق (ع) فرمودند: آنچه خواهى بگو تا با تو خصومت شود و مغلوب گردى. هشام بن حکم می گوید که من به آن زندیق گفتم که آیا جواب حضرت را نمی گویى زندیق قول مرا زشت شمرد. بعد از آن ، حضرت صادق (ع) به زندیق فرمودند: چون از طواف فارغ شوم به نزد ما بیا چون حضرت صادق (ع) فارغ شد زندیق به خدمتش آمد و در پیش رویش نشست و ما در نزد او جمع بودیم پس به آن زندیق فرمود: آیا می دانى که زمین را زیر و زبری است؟ عرض کرد: آرى . فرمود: در زیر آن داخل شده ای؟ عرض کرد: نه. فرمود: پس چه تو را دانا کرد که در زیر آن چه چیز است؟ عرض کرد: نمی دانم مگر آنکه من گمان دارم که در زیر آن چیزى نیست. حضرت صادق (ع) فرمود: ظنّ و گمان عجز و درماندگی است براى کسى که یقین ندارد. حضرت صادق (ع) فرمود: پس به آسمان بالا رفته ای؟ عرض کرد:نه. فرمود: می دانى که در آن چه چیز است؟ عرض کرد: نه. فرمود: از تو تعجب می کنم که به مشرق و به مغرب نرسیده و در زیر زمین فرو نرفته و به آسمان بالا نرفته و از آنجا نگذشته ای که آنچه را که در پس آنها است بشناسى و بدانى . تو آنچه را که در اینها است انکار دارى و آیا عاقل انکار می کند آنچه را که نمی داند؟! زندیق گفت: کسى غیر از تو به این طریق با من سخن نگفت. حضرت صادق (ع) فرمود: پس تو از آنچه شنیدى در شک و شبهه ای و می گویى که شاید چنین باشد و شاید که چنین نباشد؟ زندیق گفت: شاید این باشد. حضرت صادق (ع) فرمود: اى مرد ! کسى را که نمی داند بر کسى که می داند حجّتى نیست. اى مرد مصرى از من بفهم و یادگیر . زیرا که ما هرگز در خدا شک نمی کنیم آیا آفتاب و شب و روز را نمى بینى که در یک دیگر داخل می شوند و اشتباه نمی کنند. می روند و می آیند (دور می زنند) و ناچارند که چنین باشند پس اگر قدرت بر این دارند که بروند و برنگردند چرا برمی گردند و اگر ناچار نباشند چرا شب روز نمی گردد و روز شب نمی شود اى مرد مصرى بخدا سوگند که اینها در دور مداومی که دارند ناچارند و کسى که اینها را ناچار گردانیده از اینها استوارتر و از اینها بزرگتر است. زندیق عرض کرد:راست گفتى. حضرت صادق (ع) فرمود:اى مرد مصرى آنچه شما گروه دهریان بسوى آن می روید و مذهب خود می سازید و به وهم و خیال ، آن را گمان می کنند که آنکه این افعال از او سر می زند دهر و روزگار است باطل است زیرا که اگر دهر چنان باشد که ایشان را ببرد چرا ایشان را بر نمی گرداند و اگر چنان باشد که ایشان را برگرداند چرا ایشان را نمی برد این گروه ناچارند اى مرد مصرى آسمان بلند شده و زمین پست شده چرا آسمان بر زمین نمی افتد چرا زمین سرازیر نمی شود در بالاى طاقت خود پس هیچ یک نتوانند که خود را نگاه دارند و هر که بر روى آنها است یک دیگر را نگاه ندارند زندیق گفت که خدا که پروردگار و سید اینها است اینها را نگاه داشته و زندیق بر دست حضرت صادق (ع) ایمان آورد حمران بن اعین به حضرت عرض کرد که فداى تو گردم اگر زندیقیان بر دست تو ایمان آورند عجب نباشد زیرا که کافران بر دست پدرت ایمان آورده اند پس آن مؤمنى که بر دست حضرت صادق (ع) ایمان آورده بود عرض نمود که مرا از شاگردان خویش گردان حضرت صادق (ع) به هشام بن حکم فرمود: او را با خود بگیر و در نزد تو باشد و او را تعلیم ده پس هشام او را تعلیم داد و آن مرد معلم اهل مصر و اهل شام شد که ایمان را به ایشان تعلیم می داد و پاکى و پاکیزگی اش خوش و خوب شد بمرتبه ای که حضرت صادق (ع) به آن راضى و خوشنود گردید.» (التوحید للصدوق ، ص295)12. « عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ دَخَلَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَ لَیْسَ تَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَى فَقَالَ أَنَا أَخْلُقُ فَقَالَ ع لَهُ کَیْفَ تَخْلُقُ فَقَالَ أُحْدِثُ فِی الْمَوْضِعِ ثُمَّ أَلْبَثُ عَنْهُ فَیَصِیرُ دَوَابَّ فَأَکُونُ أَنَا الَّذِی خَلَقْتُهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَیْسَ خَالِقُ الشَّیْ ءِ یَعْرِفُ کَمْ خَلْقُهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُ الذَّکَرَ مِنْهَا مِنَ الْأُنْثَى وَ تَعْرِفُ کَمْ عُمُرُهَا فَسَکَت . ـــــــــــــ مروان بن مسلم گفت: ابن ابى العوجاء بر حضرت صادق (ع) داخل شد و گفت:آیا چنین نیست که تو گمان می کنی خدا آفریننده ی هر چیزیست؟ حضرت صادق (ع) فرمود: بلى. ابن ابى العوجاء گفت: من نیز خلق می کنم و چیزى را مى آفرینم . حضرت به او فرمود:چگونه خلق می کنى؟ گفت : در جاى معینی دفع مدفوع می کنم و از آن حفاظت مینمایم تا تبدیل به موجودات زنده ای شود. پس من آن کسى باشم که اینها را خلق کرده ام. حضرت صادق (ع) فرمود: آیا چنان نیست که آفریننده ی چیزى بشناسد و بداند که آفریده اش چند و چونست. گفت: بلى. حضرت فرمود: پس تو نر اینها را از ماده اش مى شناسى و می دانى که کدام یک از آنها نر است و کدام یک ماده؟ و مى شناسى که عمر اینها چند است. ابن ابى العوجاء خاموش شد.» (التوحید للصدوق ،ص296 ) 13. « َ أَنَّ ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ حِینَ کَلَّمَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَادَ إِلَیْهِ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی فَجَلَسَ وَ هُوَ سَاکِتٌ لَا یَنْطِقُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَأَنَّکَ جِئْتَ تُعِیدُ بَعْضَ مَا کُنَّا فِیهِ فَقَالَ أَرَدْتُ ذَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَعْجَبَ هَذَا تُنْکِرُ اللَّهَ وَ تَشْهَدُ أَنِّی ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ الْعَادَةُ تَحْمِلُنِی عَلَى ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَمَا یَمْنَعُکَ مِنَ الْکَلَامِ قَالَ إِجْلَالًا لَکَ وَ مَهَابَةً مَا یَنْطَلِقُ لِسَانِی بَیْنَ یَدَیْکَ فَإِنِّی شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ وَ نَاظَرْتُ الْمُتَکَلِّمِینَ فَمَا تَدَاخَلَنِی هَیْبَةٌ قَطُّ مِثْلَ مَا تَدَاخَلَنِی مِنْ هَیْبَتِکَ قَالَ یَکُونُ ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَفْتَحُ عَلَیْکَ بِسُؤَالٍ وَ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَمْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَنَا غَیْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَصِفْ لِی لَوْ کُنْتَ مَصْنُوعاً کَیْفَ کُنْتَ تَکُونُ فَبَقِیَ عَبْدُ الْکَرِیمِ مَلِیّاً لَا یُحِیرُ جَوَاباً وَ وَلَعَ بِخَشَبَةٍ کَانَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ طَوِیلٌ عَرِیضٌ عَمِیقٌ قَصِیرٌ مُتَحَرِّکٌ سَاکِنٌ کُلُّ ذَلِکَ صِفَةُ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَإِنْ کُنْتَ لَمْ تَعْلَمْ صِفَةَ الصَّنْعَةِ غَیْرَهَا فَاجْعَلْ نَفْسَکَ مَصْنُوعاً لِمَا تَجِدُ فِی نَفْسِکَ مِمَّا یَحْدُثُ مِنْ هَذِهِ الْأُمُورِ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْکَرِیمِ سَأَلْتَنِی عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ یَسْأَلْنِی أَحَدٌ عَنْهَا قَبْلَکَ وَ لَا یَسْأَلُنِی أَحَدٌ بَعْدَکَ عَنْ مِثْلِهَا- فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَبْکَ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُسْأَلْ فِیمَا مَضَى فَمَا عِلْمُکَ أَنَّکَ لَا تُسْأَلُ فِیمَا بَعْدُ عَلَى أَنَّکَ یَا عَبْدَ الْکَرِیمِ نَقَضْتَ قَوْلَکَ لِأَنَّکَ تَزْعُمُ أَنَّ الْأَشْیَاءَ مِنَ الْأَوَّلِ سَوَاءٌ فَکَیْفَ قَدَّمْتَ وَ أَخَّرْتَ ثُمَّ قَالَ یَا عَبْدَ الْکَرِیمِ أَزِیدُکَ وُضُوحاً أَ رَأَیْتَ لَوْ کَانَ مَعَکَ کِیسٌ فِیهِ جَوَاهِرُ فَقَالَ لَکَ قَائِلٌ هَلْ فِی الْکِیسِ دِینَارٌ فَنَفَیْتَ کَوْنَ الدِّینَارِ فِی الْکِیسِ فَقَالَ لَکَ قَائِلٌ صِفْ لِیَ الدِّینَارَ وَ کُنْتَ غَیْرَ عَالِمٍ بِصِفَتِهِ هَلْ کَانَ لَکَ أَنْ تَنْفِیَ کَوْنَ الدِّینَارِ فِی الْکِیسِ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ قَالَ لَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالْعَالَمُ أَکْبَرُ وَ أَطْوَلُ وَ أَعْرَضُ مِنَ الْکِیسِ فَلَعَلَّ فِی الْعَالَمِ صَنْعَةً لَا تَعْلَمُ صِفَةَ الصَّنْعَةِ مِنْ غَیْرِ الصَّنْعَةِ فَانْقَطَعَ عَبْدُ الْکَرِیمِ وَ أَجَابَ إِلَى الْإِسْلَامِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَ بَقِیَ مَعَهُ بَعْضٌ فَعَادَ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ أَقْلِبُ السُّؤَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ مَا الدَّلِیلُ عَلَى حَدَثِ الْأَجْسَامِ فَقَالَ إِنِّی مَا وَجَدْتُ شَیْئاً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً إِلَّا إِذَا ضُمَّ إِلَیْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَکْبَرَ وَ فِی ذَلِکَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَى وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِی یَزُولُ وَ یَحُولُ یَجُوزُ أَنْ یُوجَدَ وَ یَبْطُلَ فَیَکُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِی الْحَدَثِ وَ فِی کَوْنِهِ فِی الْأُولَى دُخُولُهُ فِی الْعَدَمِ وَ لَنْ یَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ فِی شَیْ ءٍ وَاحِدٍ فَقَالَ عَبْدُ الْکَرِیمِ هَبْکَ عَلِمْتُ فِی جَرْیِ الْحَالَتَیْنِ وَ الزَّمَانَیْنِ عَلَى مَا ذَکَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ عَلَى حُدُوثِهِا فَلَوْ بَقِیَتِ الْأَشْیَاءُ عَلَى صِغَرِهَا مِنْ أَیْنَ کَانَ لَکَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَى حُدُوثِهِا فَقَالَ الْعَالِمُ ع إِنَّمَا نَتَکَلَّمُ عَلَى هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ کَانَ لَا شَیْ ءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِیَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَیْرَهُ وَ لَکِنْ أُجِیبُکَ مِنْ حَیْثُ قَدَّرْتَ أَنَّکَ تُلْزِمُنَا وَ نَقُولُ إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَى صِغَرِهَا لَکَانَ فِی الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتَى مَا ضُمَّ شَیْ ءٌ مِنْهُ إِلَى مِثْلِهِ کَانَ أَکْبَرَ وَ فِی جَوَازِ التَّغَیُّرِ عَلَیْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ کَمَا بَانَ فِی تَغَیُّرِهِ دُخُولُهُ فِی الْحَدَثِ لَیْسَ لَکَ وَرَاءَهُ شَیْ ءٌ یَا عَبْدَ الْکَرِیمِ فَانْقَطَعَ وَ خُزِیَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْعَامِ الْقَابِلِ الْتَقَى مَعَهُ فِی الْحَرَمِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ شِیعَتِهِ إِنَّ ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ قَدْ أَسْلَمَ فَقَالَ الْعَالِمُ ع هُوَ أَعْمَى مِنْ ذَلِکَ لَا یُسْلِمُ . ـــــــــــــــــــــــــ عبد الکریم بن ابى العوجاء در هنگامى که حضرت صادق (ع) با او سخن گفت در روز دویم بسوى حضرت برگشت و نشست و او سکوت داشت و هیچ نمی گفت حضرت صادق (ع) فرمود گویا که تو آمده ای بعضى از آنچه را که ما در آن بودیم برگردانى. گفت: یا ابن رسول اللَّه این را اراده کرده ام. حضرت صادق (ع) فرمود:این چه عجیب است که تو خدا را انکار می کنى و گواهى می دهی من پسر رسول خدایم. گفت: عادت مرا بر این می دارد. حضرت صادق (ع) به او فرمود: پس چه تو را از سخن گفتن باز می دارد؟ گفت: اجلال و مهابت تو باعث می شود که زبانم در پیشت یاراى گفتن نداشته باشد. زیرا که من علماء را مشاهده نموده ام و با متکلمان مباحثه کرده ام و هرگز هیبت و ترسى در من داخل نشده مثل آنچه از هیبت تو در دل من داخل شده . حضرت فرمود: چنین است و لیکن من باب سؤال را برای تو می گشایم و رو به او آورد و به او فرمود : تو مصنوعى یا غیر مصنوع عبد الکریم بن ابى العوجاء گفت بلکه من مصنوع نیستم حضرت صادق (ع) فرمود: از برایم وصف کن که اگر مصنوع بودى چگونه می بودى پس عبد الکریم زمانى طولانى باقى ماند و هیچ جواب نمی گفت و به چوبى که پیش رویش بود چسبیده بود و می گفت دراز و پهن و صاحب گودى و کوتاه و متحرک و ساکن و هر یک از اینها صفت خلق او است. حضرت صادق (ع) به او فرمود: پس اگر چنان باشى که صفت صنعت را غیر از اینها ندانى نفس خود را مصنوع قرار ده به جهت آنچه در نفس خود می یابى از آنچه حادث مى شود از این امور. عبد الکریم به آن حضرت گفت: مرا از مسأله ای سؤال کردى که کسى پیش از تو مرا از آن سؤال نکرده بود ؛ و هیچ کس بعد از تو مرا از مثل آن سؤال نخواهد کرد. حضرت صادق (ع) به او فرمود : گیرم دانستى که تو در زمان گذشته از آن سؤال نشده ای پس چه چیز تو را دانا گردانید که تو بعد از این از آن سؤال نخواهى شد با آنکه تو اى عبد الکریم قول خود را شکستى زیرا که تو چنان مى پندارى که چیزها از اول برابرند پس چگونه پیش داشتى و بعقب انداختى؟ بعد از آن فرمود: اى عبد الکریم تو را وضوح و روشنى بیفزایم. مرا خبر ده که اگر با تو کیسه ای باشد که گوهرها در آنست پس گوینده بتو گوید که آیا در این کیسه دینارى هست و تو بودن دینار را در کیسه نفى کنى و بگوئى که دینار در آن نیست پس گوینده به تو گوید که دینار را از برایم وصف کن و تو به صفت آن عالم نباشى و ندانى که آن چیست آیا تو را روا باشد که بودن دینار را در کیسه نفى کنى و حال آنکه تو نمی دانى؟ گفت: نه. حضرت صادق (ع) فرمود: این عالم از کیسه بزرگتر و درازتر و پهن تر است پس شاید که در عالم صنعتى ( مخلوقی ) باشد ، از آنجا که تو صفت صنعت را از غیر صنعت نمی دانى. پس عبد الکریم منقطع و مغلوب شد و بعضى از اصحابش بسوى اسلام اجابت کردند و بعضى با او باقى ماندند و عبد الکریم در روز سیم برگشت و گفت که سؤال را قلب می کنم و می گردانم. حضرت صادق (ع) به او فرمود: از هر چه خواهى سؤال کن. گفت : دلیل بر حدوث اجسام چیست؟ فرمود: من چیز کوچک و بزرگى را نیافتیم مگر آنکه چون مثلثش به آن ضمیمه شود بزرگتر مى شود و در این امر زوال و انتقال است از حالت اول و اگر قدیم می بود زائل نمی شد و نمی گردید زیرا که آنچه زائل مى شود و می گردد روا باشد که موجود شود و باطل گردد پس به وجودش بعد از عدمش دخول در حدوث باشد. و در حالت اول بودنش دخول او است در عدم و صفت ازل و عدم که به معنى همیشگى و نایابى است هرگز در یک چیز جمع نخواهد شد عبد الکریم گفت گیرم که در جارى شدن دو حالت و دو زمان بنا بر آنچه ذکر کردى دانستى و بر حدوث آنها استدلال کردى پس اگر چیزها بر کوچکى خود باقى بمانند از کجا تو را روا باشد که بر حدوث آنها استدلال کنى ؟ حضرت (ع) فرمود: ما سخن نمی کنیم مگر بر این عالم موجود. پس اگر این را برداریم و غیر این را بگذاریم در آن سخن گوئیم و لیکن تو را جواب دهم. از آنجا که فرض کردى که تو ما را الزام می دهى و می گویی که اگر چیزها بر کوچکی خود دوام داشته باشند هر آینه در وهم و خیال چنان باشد که در هر زمان که چیزى از آن بسوى مثلثش ضمیمه شود بزرگتر باشد و در جواز تغییر بر آن بیرون رفتن آنست از قِدَم چنان که در تغییرش دخولش در حدوث ظاهر شد تا آنکه در پس آن چیزى از برایت ظاهر شود اى عبد الکریم. پس عبد الکریم منقطع و رسوا شد .» (التوحید للصدوق ،ص298 ) 14. « مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِلٍ. ـــــــــ خدا در نزد هر جاهلی نیز شناخته شده است. (انکار خدا حقیقتاً ممکن نیست.) » (التوحید للصدوق ،ص58 ) 15. « عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ دُلَّنِی عَلَى اللَّهِ مَا هُوَ فَقَدْ أَکْثَرَ عَلَیَّ الْمُجَادِلُونَ وَ حَیَّرُونِی فَقَالَ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَةً قَطُّ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ کُسِرَتْ بِکَ حَیْثُ لَا سَفِینَةَ تُنْجِیکَ وَ لَا سِبَاحَةَ تُغْنِیکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنَاکَ أَنَّ شَیْئاً مِنَ الْأَشْیَاءِ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ الصَّادِقُ ع فَذَلِکَ الشَّیْ ءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَیْثُ لَا مُنْجِیَ وَ عَلَى الْإِغَاثَةِ حَیْثُ لَا مُغِیث . ــــــــــــــــ مردى از حضرت صادق علیه السّلام پرسید مرا بپروردگارت رهنمائى کن که جدال کنندگان بر من فراوان شده اند و مرا سرگردان کرده اند. حضرت فرمودند: اى بنده ى خدا آیا کشتى سوارشده اى؟ عرض کرد بلى.حضرت فرمودند: آیا هیچ گاه کشتى تو شکسته که کشتى دیگرى هم نباشد که ترا نجات بدهد؟ و شناگرى هم نباشد که ترا بى نیاز کند؟ عرض کرد بلى.حضرت فرمودند: در این هنگام دل تو متوجه این شد که موجودی از موجودات قادر است تو را از ا ین گرفتاریت خلاص کند؟ عرضکرد بلى.حضرت صادق علیه السّلام فرمود: همان چیزى که در آن شرایط از او امید نجات دارى خداى قادر بر نجات است در آن وقتى که نجات دهنده اى نیست و پناه دهنده اى پیدا نمى شود. » (إرشاد القلوب إلى الصواب ،ج 1 ،ص169 ) 16. « هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ . ــــــ او با شماست هر کجا که باشید. » (الحدید:4) 17. « نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید. ـــــــــ ما از رگ گردن (رگ حیات) به او نزدیکتریم. » (ق :16)18. « َ کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ. امام حسین (ع) در دعای عرفه فرمود: چگونه استدلال می شود بر وجود تو ، با چیزی که در وجودش محتاج توست. آیا برای غیر تو ظهوری است که برای تو نباشد تا آن ظهور ظاهر کننده ی تو باشد. کی غایب بوده ای که محتاج دلیلی باشی که به تو دلالت کند؟ و کی دور بوده ای تا آثار وصل کننده و واسطه نسبت به تو باشند. کور باد چشمی که تو را نمی بیند.»(بحار الأنوار ، ج 64 ،ص142 ) 18. « الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِیَّتِه. حمد خدایی را سزاست که با خلقش بر وجودش راهنمایی کننده است ؛ و با خلق حادثش بر ازلیّتش رهنمون.»(نهج البلاغة ، خ 152) 19. « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی ... الدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِه . حمد خدایی را سزاست که دلالت کننده است با حدوث خلقش بر قِدَم خود و با حدوث خلقش بر وجود خودش.» (الإحتجاج على أهل اللجاج ،ج 1 ،ص204 ) 20. « إِنَّ الْأَشْیَاءَ تَدُلُّ عَلَى حُدُوثِهِا مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَکِ بِمَا فِیهِ وَ هِیَ سَبْعَةُ أَفْلَاکٍ وَ تَحَرُّکِ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَیْهَا وَ انْقِلَابِ الْأَزْمِنَةِ وَ اخْتِلَافِ الْوَقْتِ وَ الْحَوَادِثِ الَّتِی تَحْدُثُ فِی الْعَالَمِ مِنْ زِیَادَةٍ وَ نُقْصَانٍ وَ مَوْتٍ وَ بَلَاءٍ وَ اضْطِرَارِ النَّفْسِ إِلَى الْقَرَارِ بِأَنَّ لَهَا صَانِعاً وَ مُدَبِّراً أَ مَا تَرَى الْحُلْوَ یَصِیرُ حَامِضاً وَ الْعَذْبَ مُرّاً وَ الْجَدِیدَ بَالِیاً وَ کُلٌّ إِلَى تَغَیُّرٍ وَ فَنَاء. همانا همه ی اشیاء دلالت بر حادث بودن خود دارند. از چرخش فلک ــ به سبب آنچه در آنها و آنها هفت فلک اند ــ از حرکت زمین و آنچه بر روی آن است و از دگرگونى زمانها و اختلاف وقتها و همه پدیده هاى نو که در عالم حادث می شوند از فزونى و کاستى و مرگ و گرفتارى، و ناچارى نفس در اقرار به این که برای او صانع و مدبرى است. آیا نمی بینى که شیرین ترش مى شود، و خوشمزه تلخ مى شود و نو کهنه می گردد، و همه چیز دچار دگرگونى و نابودی است؟ » (بحار الأنوار الأطهار ،ج 54 ،ص78 ) 21. « قَالَ الرَّجُلُ فَمَا الدَّلِیلُ عَلَیْهِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِی وَ لَمْ یُمْکِنِّی فِیهِ زِیَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِی الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَکَارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَیْهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْیَانِ بَانِیاً فَأَقْرَرْتُ بِه . مرد گفت: دلیل بر وجود او (خدا ) چیست؟ امام رضا (ع) فرمودند : من چون تن خود را نگریستم که نمی توانم در طول و عرض آن زیاد و کم کنم و زیان و بدیها را از او دور و سود و خوبى ها را به او برسانم یقین کردم این ساختمان را سازنده ای است و به وجودش اعتراف کردم . » (الکافی ،ج 1 ،ص 78 ) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image