اخلاق در قرآن - جلد دوم، قسمت اول /

تخمین زمان مطالعه: 386 دقیقه

فهرست مطالب پیشگفتار (روش بحث) فصل اول: تکبّر و استکبار اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى بلاى بزرگ در طول تاریخ بشر نتیجه نهایى تکبّر در روایات اسلامى تکبّر در منطق عقل نکته ها


فهرست مطالب پیشگفتار (روش بحث) فصل اول: تکبّر و استکبار اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى بلاى بزرگ در طول تاریخ بشر نتیجه نهایى تکبّر در روایات اسلامى تکبّر در منطق عقل نکته ها 1ـ تعریف و حقیقت تکبّر 2ـ شاخه هاى تکبّر 3ـ تکبّر در برابر چه کسى؟ 4ـ انگیزه هاى تکبّر 5 ـ ریشه یابى تکبّر 6 ـ آثار و نشانه ها 7ـ مفاسد و پیامدهاى تکبّر و استکبار 8 ـ درمان تکبّر 9ـ آزمایشهاى درمانى! فصل دوم: تواضع و فروتنى اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى تواضع و فروتنى در روایات اسلامى 1ـ تعریف تواضع 2ـ تواضع و کرامت انسان! فصل سوم و چهارم: حرص و قناعت اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى حرص، آفت بزرگ خوشبختى نتیجه نهایى حرص و دنیاپرستى در احادیث اسلامى 1ـ تعریف حرص 2ـ آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر 3ـ غناى درون! 4ـ حرص مذموم و ممدوح 5 ـ طرق درمان «حرص» 6 ـ رفع یک اشتباه فصل پنجم: حبّ دنیا اشاره دنیاپرستى در احادیث اسلامى دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم فصل ششم: حسد و خیرخواهى اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى آتش سوزان حسد نتیجه حسد در روایات اسلامى چند مسئله مهم 1ـ مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه» 2ـ انگیزه هاى حسد 3ـ نشانه هاى حسد 4ـ پیامدها و آثار سوء حسد 5 ـ مراتب حسد 6 ـ درمان حسد 7ـ نصح و خیرخواهى فصل هفتم: غرور و خودبینى اشاره 1ـ مفهوم غرور غرور در قرآن مجید ترجمه تفسیر و جمع بندى نتیجه نهایى 1- نکوهش غرور در روایات اسلامى 2ـ اسباب غرور 3ـ علایم و نشانه هاى غرور 4ـ آثار و پیامدهاى فردى و اجتماعى غرور 5 ـ طرق درمان غرور فصل هشتم: آرزوهاى دراز! (طول امل) اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى سرچشمه طول امل طول امل در روایات اسلامى آثار و پیامدهاى طول امل 1ـ طول امل سرچشمه بسیارى از گناهان 2ـ طول امل یکى از اسباب مهمّ قساوت قلب 3ـ طول اَمَل سبب نسیان اجل 4ـ زندگى پررنج محصول دیگرى از طول امل 5 ـ طول امل و زندگى ذلّت بار 6 ـ محرومیّت از نعمتها 7ـ طول امل و محروم بودن از درک حقایق 8 ـ طول امل سبب کفران نعمت است اسباب و انگیزه هاى طول امل درمان طول امل آرزوهاى مثبت و سازنده فصل نهم: تعصّب و لجاجت اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى برنامه عمومى اقوام منحرف! نتیجه نهایى تعصّب و لجاجت در احادیث اسلامى 1ـ مفهوم تعصّب و انگیزه هاى آن 2ـ آثار و پیامدهاى منفى تعصّب و لجاجت 3ـ تعصّب مذموم و ممدوح 4ـ تقلید سازنده و کورکورانه 5 ـ طرق درمان 6 ـ تسلیم در برابر حق فصل دهم و یازدهم: جُبن و شجاعت اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى پیامبران خدا ترسو نیستند نتیجه نهایى جبن و ترس در روایات اسلامى 1ـ ترس معقول و نامعقول 2ـ آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى 3ـ ریشه هاى جبن 4ـ طرق درمان و پیشگیرى 5 ـ آثار شجاعت در زندگى انسانها فصل دوازدهم: خودباختگى و توکّل بر خدا اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى بازتاب توکّل در زندگى پیامبران نتیجه نهایى «توکّل» در احادیث اسلامى 1ـ حقیقت توکّل 2ـ آثار و پیامدهاى توکّل 3ـ اسباب توکّل 4ـ درجات توکّل 5 ـ راه هاى رسیدن به توکّل فصل سیزدهم و چهاردهم: شهوت پرستى و عفاف اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى بلاى شهوت پرستى در طول تاریخ شهوت پرستى در روایات اسلامى پیامدهاى شهوت پرستى در کلام امیرمؤمنان على(علیه السلام) آثار زیانبار شهوت پرستى 1 ـ آلودگى به گناه 2 ـ فساد عقل 3 ـ تضعیف شخصیت اجتماعى انسان 4 ـ اسارت نفس 5 ـ رسوایى و بى آبرویى عوامل و اسباب شهوت پرستى 1 ـ ضعف ایمان 2 ـ بى اعتنایى به حیثیت اجتماعى و شخصیت انسانى 3 ـ غفلت و بى خبرى 4 ـ معاشرت هاى نامناسب و محیط هاى آلوده راه هاى درمان شهوت پرستى الف ـ راه علمى ب ـ راه عملى شکم پرستى و شهوت جنسى فصل پانزدهم: عفّت; فضیلت بزرگ اخلاقى اشاره ترجمه تفسیر نیازمندان آبرومند عفت، صفت بارز یک مؤمن عفت; کلید نجات عفّت در روایات اسلامى نتیجه راه هاى پیشگیرى از بى عفتى 1 ـ حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم 2 ـ عدم اختلاط زن و مرد 3 ـ دیدن مطبوعات و رسانه هاى تصویرى فصل شانزدهم: غفلت و بى خبرى اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى «غفلت» سرچشمه اصلى بدبختى ها نتیجه «غفلت» در اخبار اسلامى از خواب غفلت بیدار شو! نتیجه نکات مهمى درباره غفلت 1 ـ عوامل غفلت الف ـ جهل و نادانى ب ـ غرور و خودبینى ج ـ مستى نعمت د ـ عافیت و سلامت جسمانى هـ ـ آرزوهاى دراز 2 ـ عواقب شوم غفلت الف: غفلت مایه قساوت قلب ب ـ غفلت و مرگ قلب ج ـ غفلت و فساد اعمال د ـ غفلت و قرب الهى هـ ـ غفلت و هلاکت انسان 3 ـ نشانه هاى غفلت 4 ـ راه هاى زدودن غفلت 1 ـ عبرت از تاریخ 2 ـ استمرار و دوام ذکر 3 ـ نماز با حضور قلب 4 ـ تفکر و اندیشه 5 ـ تغییر محیط 5 ـ یقظه و بیدارى تغافل مثبت تغافل در بیان معصومین(علیه السلام) فصل هفدهم: بخل و امساک اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى سرنوشت بخیلان نتیجه بخل در آینه روایات اسلامى ریشه و نشانه هاى بخل آثار و پیامدهاى بخل درجات بخل پیشگیرى و درمان بخل فصل هجدهم: جود و سخاوت اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى چهره سخاوتندان در قرآن سخاوت در منابع حدیث آثار و پیامدهاى سخاوت محدوده سخاوت راه هاى کسب سخاوت فصل نوزدهم: عجله و شتاب صبر و بردبارى اشاره ترجمه تفسیر و جمع بندى نتیجه عجله و شتاب در روایات اسلامى چند نکته مهم 1 ـ مفهوم عجله و شتابزدگى 2 ـ سرعت گرفتن در خیرات پیامدهاى شوم عجله و شتابزدگى 1 ـ اتلاف وقت و نیرو 2 ـ یأس و ناامیدى 3 ـ ندامت و پشیمانى 4 ـ هجوم اندوه و غصه 5 ـ فزونى لغزش ها 6 ـ فزونى خطاها ریشه هاى این خوى ناپسند 1 ـ هواپرستى 2 ـ حبّ و وابستگى به دنیا 3 ـ کمى ظرفیت و سعه صدر 4 ـ جهل و نادانى راه هاى درمان فصل بیستم: صبر و شکیبایى اشاره آیات صبر ترجمه تفسیر و جمع بندى الگوى صبر و اسطوره مقاومت صبر در احایث اسلامى آثار و پیامدهاى صبر شاخه هاى صبر انگیزه هاى صبر و شکیبایى جزع و بى تابى درمان جزع و ناشکیبایى 1- تشخیص درد و تجویز بهترین راه درمان 2ـ یادآورى پیامدهاى شوم جزع و بى تابى 3 ـ مطالعه آیات و روایاتى که پیرامون اجر و پاداش صابران وارد شده است 4 ـ مطالعه احوال انبیا و اولیا و بزرگان 5 ـ تلقین و اعتماد به نفس در تحمل سختى ها فرق جزع و احساسات معقول اهداء: *به آنها که نسبت به قرآن عشق مىورزند. *به آنها که مى خواهند از این چشمه زلال آب حیات بیشتر بنوشند. *و به آنها که مى خواهند از قرآن بیشتر بدانند و بیشتر بفهمند. باهمکارى دانشمندان محترم و حجج اسلام آقایان: محمّد رضا آشتیانى محمّد جعفر امامى عبدالرّسول حسنى محمّد اسدى حسین طوسى سیّد شمس الدّین روحانى محمّد محمّدى [15] اخلاق نیک و بد در قرآن پیشگفتار (روش بحث) در جلد اوّل این کتاب (اخلاق در قرآن) اصول کلّى مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذیب نفس، مکتبها، انگیزه ها و نتیجه ها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهمّ قرآن مجید در زمینه این مسائل در شکل تفسیر موضوعى بیان شد. اکنون نوبت آن رسیده است که با استفاده از آن اصول کلّى به سراغ تک تک «فضایل» و «رذایل» اخلاقى برویم و هر یک را در پرتو رهنمودهاى وحى و آیات مورد بررسى قرار دهیم. عوامل شکل گیرى آن فضایل و رذایل، آثار و نشانه ها، نتایج و عواقب خوب و بد هر یک، و بالاخره طرق مبارزه با رذایل اخلاقى و کسب فضایل را مورد بررسى قرار دهیم. هنگام ورود در این بحث، در فکر فرو رفتیم که با استفاده از کدام نظم و ترتیب در این بحث پرتلاطم وارد شویم! آیا باید روش فلاسفه یونان در تقسیم اخلاق به چهار بخش(حکمت، عدالت، شهوت و غضب) قناعت کنیم؟ در حالى که نه هماهنگ با آیات قرآن است که ما در این بحثها در سایه آن حرکت مى کنیم و نه فى حدّ ذاته خالى از نقیصه یا نقیصه هاست که در جلد اوّل به آن اشاره شد. آیا فضایل و رذایل را طبق حروف الفبا ترتیب دهیم و بحثها را به این صورت پیش [16] ببریم، در حالى که روش الفبایى در این گونه مسایل غالباً از روش منطقى جدا مى شود و بحثها ناهماهنگ مى گردد. آیا به سراغ سایر مکتبهاى شرق و غرب در مسایل اخلاقى برویم و نظم بحث را از آنها بگیریم؟! در حالى که هر کدام براى خود مشکل یا مشکلاتى دارند و اضافه بر این، ممکن نیست هماهنگ با تفسیر موضوعى قرآن در زمینه اخلاق گردد. ناگهان به لطف پروردگار و با یک الهام درونى روش تازه اى به نظر رسید که برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن مى باشد و آن اینکه: مى دانیم قرآن مجید قسمت مهمّ مباحث اخلاقى و عملى را در لابه لاى شرح تاریخ گذشتگان و اقوام پیشین آورده و به خوبى مجسّم ساخته است که هر کدام از این رذایل و فضایل چه بازتاب هاى وسیع و گسترده اى در جوامع انسانى دارد و عاقبت کار آنها به کجا مى رسد و انصافاً قرآن از این نظر داد سخن داده که مسایل اخلاقى را در بوته آزمایش هاى عینى و خارجى قرار داده است تا نتیجه گیرى از آن براى هر خواننده و شنونده اى بسیار سریع و عمیق باشد! به همین دلیل فکر کردیم بهتر است معیار نظم مباحث را با توجّه به شرایط ویژه اى که بر بحث هاى ما حاکم است، همان تواریخ قرآن مجید و معیارهاى حاکم بر آن بدانیم. به تعبیر دیگر: نخست به سراغ داستان آفرینش آدم و حوّا و وسوسه هاى شیطان و دور شدن آنها از بهشت مى رویم و رذایلى که سبب پیدایش ماجراى عبرت انگیز طرد شیطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوّا از بهشت شد را در طلیعه بحث قرار مى دهیم. مى دانیم شیطان به خاطر «استکبار» و «خودخواهى» و «خود برتر بینى» و سپس «لجاجت» و «تعصّب» از سجده بر آدم خوددارى کرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم(علیه السلام) و حوّا به خاطر «حرص» و «آز» تسلیم وسوسه هاى بى منطق دشمن خود ـ شیطان ـ شدند و در دام او افتادند. بعد نوبت به داستان «هابیل» و «قابیل» و صفات زشتى که انگیزه قتل هابیل شد مى رسد و به همین ترتیب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى دیگر تاریخى، مخصوصاً ماجراى قوم بنى اسرائیل و موسى(علیه السلام) مى رویم و در آینه زندگى انبیاى الهى فضایل و آثار آن را مى بینیم و در زندگى اقوام منحرف که گرفتار انواع مجازات هاى الهى شدند [17] آثار رذایل را مشاهده مى کنیم. این روش هم جالب و شیرین است و هم با بحث هاى قرآنى سازگارتر مى باشد. اضافه بر این به بحثهاى فضایل و رذایل جنبه عینیّت مى بخشد و آنها را در صحنه حسّ و تجربه قرار مى دهد. خداوند به همه ما و همه افراد جامعه ما توفیق دهد که آن رذایل را که جامعه بشرى را به جهنّمى سوزان تبدیل مى کند از اعماق جان خود ریشه کن کنیم، و به فضائلى که به ما و جامعه ما روح و صفا و آرامش و پیشرفت مى بخشد و بزرگ ترین سعادت; یعنى قرب الى الله را براى ما فراهم مى سازد، آراسته شویم. «آمین یا رب العالمین» تیرماه 1378 ربیع الاوّل 1420 قم - ناصر مکارم شیرازى [18] [19] 1 تکبّر و استکبار اشاره نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و اتّفاقاً به اعتقاد بسیارى از علماى اخلاق، امّ المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقى و ریشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است، تکبّر و استکبار مى باشد که در داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(علیه السلام) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس براى او آمده است. داستانى است بسیار تکان دهنده و عبرت انگیز، داستانى است بسیار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى. قابل توجّه اینکه پیامدهاى سوء تکبّر و استکبار نه تنها در داستان آفرینش آدم دیده مى شود که در تمام طول تاریخ انبیا ـ طبق آیاتى که خواهد آمد ـ نیز نقش بسیار مخرّب آن آشکار است. امروز نیز در جوامع انسانى مسئله استکبار، سخن اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشریّت در عصر ما نیز همین استکبار است که بدبختانه همه در آتش آن مى سوزند و فریاد مى کشند، ولى کمتر کسى در فکر چاره است! [20] با این اشاره به قرآن مجید بازمى گردیم و آیات قرآن را در این زمینه مرور مى کنیم، از آیات مربوط به آدم گرفته تا خاتم را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم. 1ـ وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیْسَ اَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِیْنَ (سوره بقره،آیه34) 2ـ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ اِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (سوره اعراف،آیه13) 3ـ وَاِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (سوره نوح،آیه7) 4ـ فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ یَرَوْا اَنَّ اللهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ (سوره فصّلت،آیه15) 5 ـ قَالَ الْمَلأَُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنَا اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ اَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ (سوره اعراف، آیه88) 6 ـ وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِى الاَْرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِینَ (سوره عنکبوت،آیه39) 7ـ لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ اَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا اِنَّا نَصَارى ذَلِکَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ اَنَّهُمْ لاَیَسْتَکْبِرُونَ (سوره مائده،آیه82) 8 ـ ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ (سوره مدّثّر،آیه22تا24) 9ـ اَلَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى کُلِّ قَلْب مُتَکَبِّر جَبَّار (سوره مؤمن،آیه35) 10ـ قِیلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (سوره زمر،آیه72) 11ـ سَاَصْرِفُ عَنْ آیَاتِىَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوا کُلَّ آیَة لایُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَیَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَ اِنْ یَرَوا سَبِیلَ الْغَىِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِکَ بِاَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ کَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (سوره اعراف،آیه146) 12ـ لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَیُحِبُّ [21] الْمُسْتَکْبِرِینَ (سوره نحل،آیه23) 13ـ لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ اَنْ یَکُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ اللهُ جَمِیعاً * فَاَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِیماً وَ لایَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً (سوره نساء،آیه172ـ173) 14ـ اِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ وَ کَذَلِکَ نَجْزِى الُْمجْرِمِینَ (سوره اعراف، آیه 40) ترجمه 1ـ و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبّرش) از کافران شد! 2ـ گفت: «از آن(مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تکبّر کنى! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکى!» 3ـ (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند»! 4ـ (در مورد قوم عاد مى خوانیم): امّا قوم عاد به ناحق در زمین تکبّر ورزیدند و گفتند: «چه کسى از ما نیرومندتر است؟! آیا نمى دانستند خداوندى که آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار مى کردند!» 5 ـ (در داستان شعیب آمده است): اشراف زورمند و متکبّر از قوم او گفتند: «اى شعیب به یقین تو و کسانى را که به تو ایمان آورده اند از شهر و دیار خود بیرون خواهیم کرد یا به آیین ما بازگردید!» گفت: «آیا (مى خواهید ما را بازگردانید) اگر چه ما مایل نباشیم؟!» 6 ـ (در داستان موسى(علیه السلام) آمده است): «و «قارون و فرعون» و «هامان» را نیز هلاک کردیم، موسى با دلایل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمین برترى جویى کردند، ولى نتوانستند بر خدا پیشى گیرند!» [22] 7ـ (و درباره مسلمانان و عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم): «بطور مسلّم، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشرکان خواهى یافت و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانى مى یابى که مى گویند «ما نصارى هستیم» این به خاطر آن است که در میان آنها افرادى عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبّر نمىورزند». 8 ـ بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کارشد ـ سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزید ـ و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پیشینیان نیست! 9ـ همانها که در آیات خدا بى آنکه دلیلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خیزند (این کارشان) خشم عظیمى نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آورده اند بار مى آورد، این گونه خداوند بر دل هر متکبّر جبّارى مهر مى نهد! 10ـ به آنان گفته مى شود: «از درهاى جهنّم وارد شوید جاودانه در آن بمانید، چه بد جایگاهى است جایگاه متکبّران!» 11ـ به زودى کسانى را که در روى زمین به ناحق تکبّر مىورزند از (ایمان به) آیات خود منصرف مى سازم! آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانه اى را ببینند به آن ایمان نمى آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را راه خود انتخاب نمى کنند و اگر طریق گمراهى را ببینند آن را راه خود انتخاب مى کنند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند! 12ـ قطعاً خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشکار مى سازند با خبر است، او مستکبران را دوست نمى دارد! 13ـ هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از این ابا دارند) و آنها که از عبودیّت و بندگى او روى برتابند و تکبّر کنند به زودى همه آنها را(در قیامت) نزد خود جمع خواهدکرد; امّا آنها که ایمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور کامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را که ابا کردند و تکبّر ورزیدند مجازات دردناکى خواهد کرد و براى خود غیر از خدا سرپرست و یاورى نخواهند یافت! 14ـ کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبّر ورزیدند(هرگز) درهاى آسمان [23] به رویشان گشوده نمى شود و(هیچگاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه گنهکاران را جزا مى دهیم! تفسیر و جمع بندى بلاى بزرگ در طول تاریخ بشر آیات قرآن مجید مملوّ است از بیان مفاسد استکبار و بدبختى هاى ناشى از تکبّر و مشکلاتى که در طول تاریخ بشر از این صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تأثیر این صفت رذیله در پیشرفت و تکامل انسان در جهات معنوى و مادّى بر هیچ کس پوشیده نیست و آنچه در آیات بالا آمده در واقع گلچینى از آیات ناظر به این موضوع است. در آیه اوّل و دوّم سخن از ابلیس و داستان معروف او به میان آمده، در آن هنگام که خداوند به همه فرشتگان دستور داد که به خاطر عظمت آفرینش آدم(علیه السلام)سجده کنند ـ و ابلیس در آن زمان به خاطر مقام والایش در صف فرشتگان جاى گرفته بود ـ همگى سجده کردند جز ابلیس که در برابر این فرمان خدا سرپیچى کرد و استکبار ورزید و از کافران شد، و به دنبال این سرپیچى صریح و آشکار و حتّى آمیخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جایگاه تکبّر کنى! بیرون رو که از افراد پست و حقیر خواهى بود. (وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیْسَ اَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِیْنَ...(1) قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ اِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ)(2) در حقیقت این نخستین گناهى است که در جهان به وقوع پیوست، گناهى که سبب شد فردى همچون ابلیس که سالیان دراز ـ و به تعبیر امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود ـ به خاطر تکبّر یک ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت(و از آن مقام والا که همنشین با فرشتگان و مقام قرب خدا بود یکباره سقوط نمود). ________________________________________ 1- بقره، 34. 2- اعراف، 13. [24] (اِذْ اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ، وَ کَانَ قَدْ عَبَدَاللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة... عَنْ کِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة)(1) در این داستان عبرت انگیز نکات بسیار مهمّى درباره خطرات تکبّر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى شود که این صفت رذیله ممکن است سرانجام به کفر و بى ایمانى منتهى گردد، چنانکه در آیات بالا آمده بود اَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِیْنَ(2). همچنین این داستان نشان مى دهد که ابلیس به خاطر حجاب خطرناک کبر و غرور از واضح ترین مسائل بى خبر ماند، چرا که هنگامى که زبان به اعتراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض کرد: قَالَ لَمْ اَکُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسنُون; «گفت: من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیده اى که از گل بد بویى گرفته شده است آفریده اى، سجده نخواهم کرد»!(3) در حالى که پر واضح است که شرف آدم به خاطر آفرینش از گل بدبو نبود، بلکه به خاطر همان روح الهى بود که قرآن در سه آیه قبل از آیه فوق به آن اشاره کرده است: فَاِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ; «هنگامى که (آفرینش آدم را نظام بخشیدم) و کار او را به پایان بردم و در وى از روح خود(یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید».(4) حتّى ابلیس نتوانست برترى خاک را از آتش درک کند، خاکى که منبع تمام برکات و پیدایش حیات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتّى منبع ذخیره آب و ذخیره مواد آتش زاست، لذا با خیره سرى گفت: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین; (من چگونه او را سجده کنم در حالى که) مرا از آتش آفریده اى و او را از خاک»! اضافه بر این، بسیارى از افراد هستند که گرفتار لغزش و خطا مى شوند، ولى هنگامى که به اشتباه خود پى بردند باز مى گردند و توبه و اصلاح مى کنند، ولى تکبّر و استکبار، از امورى است که حتّى اجازه بازگشت بعد از بیدارى را نیز به انسان نمى دهد، به همین دلیل شیطان هنگامى که متوجّه خطاى خود شد توبه نکرد، زیرا کبر و غرور به او اجازه نداد سر تسلیم و تعظیم در برابر پدیده بزرگ آفرینش(انسان) فرود آورد، بلکه بر لجاجت ________________________________________ 1- نهج البلاغه خطبه 192. 2- بقره، 34. 3- حجر، 33. 4- حجر، 29. [25] خود افزود و سوگند یاد کرد که همه انسانها را ـ جز عباد مخلصین خداوند ـ گمراه سازد و به این نیز بسنده نکرد، از خدا عمر جاویدان خواست تا این برنامه زشت و انحرافى را تا پایان جهان ادامه دهد! به این ترتیب کبر و خودخواهى و خود برتر بینى مایه لجاجت، حسد، کفر، ناسپاسى در برابر حق و ویرانگرى و فساد خلق خدا شد. و به این ترتیب، شیطان ـ همان گونه که مولاى متّقیان امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه مى فرماید ـ پایه استکبار و تعصّب را در زمین گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست! «فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِى وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ; این دشمن خدا پیشواى متعصّبان و سرسلسله مستکبران جهان است که اساس تعصّب را پى ریزى کرد و با خداوند در مقام جبر و تیتش به ستیز و نزاع پرداخت و لباس استکبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد».(1) و درست به همین دلیل خدا او را ذلیل و خوار و پست کرد، همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در ادامه همان خطبه مى فرماید: «اَلاَ تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِى الدُّنْیَا مَدْحُوراً، وَ اَعَدَّ لَهُ فِى الاْخِرَةِ سَعِیراً؟!; آیا نمى بینید چگونه خداوند او را به خاطر تکبُّرش، تحقیر کرد و بر اثر بلند پروازى بى دلیلش، وى را پست و خوار نمود، از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهیّا نمود».(2) کوتاه سخن اینکه: هر قدر بیشتر در داستان ابلیس و پیامدهاى تکبّر او اندیشه مى کنیم به نکات مهمترى در باره خطرات تکبّر و استکبار دست مى یابیم. * * * در سوّمین آیه به داستان نوح(علیه السلام) که نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب شریعت بود مى رسیم، این داستان نیز نشان مى دهد که سرچشمه کفر و لجاجت بت پرستان زمان او مسئله استکبار بود. هنگامى که شکایت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى کند: (بارالها!) من هر زمان ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192. 2- همان مدرک. [26] آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا آنها را بیامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهایشان را به خود پیچیدند و در مخالفت لجاجت ورزیدند و به شدّت استکبار نمودند. (وَاِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً)(1) باز در اینجا مى بینیم که استکبار و خود برتر بینى سرچشمه کفر و لجاجت و دشمنى با حق گردید. بلاى استکبار در میان آنها به حدّى بود که از شنیدن سخنان حق که احتمالا مایه بیدارى آنها مى شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى گذاردند و لباس به سر مى کشیدند، مبادا امواج صوتى نوح(علیه السلام) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بیدار کند! این دشمنى و عداوت با سخن حق دلیلى جز تکبّر شدید نداشت. همانها بودند که به نوح(علیه السلام) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ایمان و تهیدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسان هاى بى سر و پا یاد کردند و گفتند: تا اینها در اطراف تو هستند، ما به تو نزدیک نمى شویم! آرى تکبّر و خودخواهى بلاى عجیبى است، همه فضایل را مى سوزاند و خاکستر مى کند. در واقع صفت رذیله استکبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر کفر بود تا آنجا که از ترس تأثیر سخنان نوح(علیه السلام) انگشت در گوششان مى کردند و جامه بر سر مى افکندند مبادا حرف حق را بشنوند. جالب اینکه این عمل دلیل بر آن بود که آنها به حقّانیّت دعوت نوح(علیه السلام) و تأثیر سخنان وى ایمان داشتند، وگرنه دلیلى نداشت که انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپیچند. این احتمال نیز وجود دارد که پیچیدن لباس بر خود براى این بود که نه آنها نوح(علیه السلام)را ببینند و نه نوح آنها را، مبادا دیدن آن پیامبر موجب تمایل به او گردد و مشاهده آنها به وسیله نوح موجب شناسایى آنها براى تکرار دعوت گردد. ________________________________________ 1- نوح، 7. [27] بالاخره حالت «عُجب» و «خود بزرگ بینى» موجب شد که هشدارهاى نوح(علیه السلام)را تا آخرین لحظات که فرصتى براى نجات داشتند نادیده بینگارند و حتّى کمترین احتمال صدق را براى گوینده این هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى که نوح(علیه السلام)کشتى مى ساخت گروه گروه که از کنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند، ولى نوح(علیه السلام)باز به آنها هشدار داد و گفت: «...اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ; اگر (شما امروز) ما را مسخره مى کنید، ما همین گونه در آینده شما را مسخره خواهیم کرد(ولى در آن روز که در میان امواج طوفان سراسیمه به هر سو مى روید و فریاد مى کشید و التماس مى کنید و هیچ پناهگاهى ندارید!)».(1) اصولا یکى از نشانه هاى مستکبران این است که همیشه مسائل جدّى را که در مسیر خواسته ها و منافع آنان نیست به بازى و شوخى مى گیرند و همیشه مسخره کردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشکیل مى دهد و بسیار دیده ایم که در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ایمان تهیدستى مى گردند که او را به اصطلاح ملعبه و مَضْحکه خود سازند و بدین وسیله تفریح کنند! آنها به خاطر همین روح استکبار، خود را عقل کل مى پندارند و به گمان اینکه ثروت انبوه آنان که از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشیارى و کاردانى و لیاقت آنان است به خود اجازه مى دهند دیگران را تحقیر کنند. * * * در چهارمین آیه زمان نوح(علیه السلام) را پشت سر مى گذاریم، به عصر قوم عاد و پیامبرشان حضرت هود(علیه السلام) مى رسیم، در اینجا باز مى بینیم عامل اصلى بدبختى، همان استکبار است، مى فرماید: «امّا قوم عاد به ناحق در زمین استکبار جستند و گفتند: چه کسى از ما نیرومندتر است؟ آیا آنها نمى دانستند خداوندى که آنها را آفریده از آنان قوى تر است؟! آنها(به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار مى کردند»،(فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ یَرَوا اَنَّ اللهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ).(2) ________________________________________ 1- هود، 38. 2- فصّلت، 15. [28] باز مى بینیم در اینجا صفت رذیله استکبار سبب شد که به راستى خود را قوى ترین موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش کنند و در نتیجه آیات الهى را انکار نمایند و میان خود و حقّ مانع بزرگى ایجاد کنند. جالب اینکه آیه بعد از آن(آیه 16 سوره فصّلت) نشان مى دهد که خدا براى تحقیر این متکبّران لجوج آنها را به وسیله تندبادى شدید و هول انگیز در روزهاى شوم پرغبارى(که اجساد آنها را مانند پر کاه به این سو و آن سو پرتاب مى کرد) مجازات نمود! آرى تکبّر، حجابى است که به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نیروى ناچیز خودش ببیند و باور کند! تعبیر «بِغَیْر الْحَقِّ» در واقع قید توضیحى است، چرا که تکبّر و استکبار براى انسانها در هر حال حق نیست و سزاوار نمى باشد، این قبایى است که بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس! * * * در پنجمین آیه به زمان «شعیب»(علیه السلام) مى رسیم، در آنجا نیز مى بینیم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعیب استکبار بود، مى فرماید: «زورمندان قوم شعیب که تکبّر مىورزیدند گفتند: اى شعیب! سوگند یاد مى کنیم که تو و کسانى را که به تو ایمان آورده اند از شهر و آبادى خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما بازگردید آیا (مى خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم»؟!، (قَالَ الْمَلأَُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنَا اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ اَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ).(1) چرا شعیب به افرادى که به او ایمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پیش گرفتند باید از شهر و دیار خود تبعید شوند؟ آیا دلیلى جز این داشت که زورمندان و ثروتمندان متکبّر که ایمان آوردن به شعیب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود کوچک مى شمردند، به مقابله با او برخاستند؟! اینکه مى گفتند: اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا (یا اینکه به آیین ما بازگردید) نه به خاطر این بود ________________________________________ 1- اعراف، 88. [29] که به آیین خود ایمان داشتند، بلکه به خاطر این بود که منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تکبّر و حبّ ذات ایجاب مى کرد که آنچه متعلّق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد! * * * آیه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نیز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى ـ یا یکى از عوامل اصلى ـ تکبّر ذکر شده، مى فرماید: ما «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نیز هلاک کردیم، موسى با دلایل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمین استکبار و برترى جویى کردند(به همین دلیل تسلیم حق نشدند و ما آنها را هلاک کردیم) و آنها نتوانستند بر خدا پیشى گیرند(و از چنگال عذاب الهى فرار کنند)، (وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِى الاَْرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِینَ).(1) قارون مرد ثروتمندى بود که ثروت باد آورده اش را دلیل بر عظمت خود در پیشگاه خدا مى پنداشت و معتقد بود بر اثر لیاقتش داراى این ثروت عظیم شده، پیوسته به خود مى بالید و با کبر و غرور خوشحالى مى کرد و اصرار داشت با نمایش ثروت، فقیران و تهیدستان را هر چه بیشتر تحقیر کند، هر چه به او نصیحت کردند که این ثروت را وسیله اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نکرد، چرا که غرور و کبر اجازه نمى داد واقعیّتهاى زندگى را ببیند و این امانت هاى الهى را که چند روزى در دست اوست به صاحبانش بسپارد! فرعون که بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تکبّر بیشترى بود او حتّى قانع به این نبود که مردم او را پرستش کنند، مایل بود که او را «رَبِّ اَعْلَى» (خداى بزرگ) بدانند! «هامان» وزیر مقرّب فرعون که در تمام مظالم و ستمها یار و یاور او بود بلکه این امور به دست او انجام مى شد نیز به تصریح قرآن گرفتار کبر و غرور شدیدى بود. و هر سه دست به دست هم دادند و با پیامبر بزرگ خدا موسى(علیه السلام) به مبارزه برخاستند ________________________________________ 1- عنکبوت، 39. [30] و در زمین فساد کردند و سرانجام گرفتار شدیدترین عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در میان امواج نیل که سرمایه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهایش در زمین فرو رفت. * * * در هفتمین آیه سخن از قوم عیسى بن مریم(علیه السلام) است و تفاوت میان آنها و قوم یهود را بیان مى کند، مى فرماید: «به یقین یهود و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت و نزدیکترین آنها را از نظر دوستى و محبّت به مؤمنان کسانى مى یابى که مى گویند ما نصرانى هستیم»، (لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ اَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا اِنَّا نَصَارى ذَلِکَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ اَنَّهُمْ لاَیَسْتَکْبِرُونَ).(1) سپس به دلیل و علّت این تفاوت اشاره کرده، مى فرماید: «این به خاطر آن است که در میان آنها(مسیحیان) افرادى دانشمند و تارک دنیا، هستند و آنان تکبّر نمىورزند»، (ذَلِکَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ اِنَّهُمْ لاَیَسْتَکْبِرُونَ) از این تعبیر به خوبى روشن مى شود که یکى از عوامل اصلى عداوت یهود نسبت به اهل ایمان تکبّر و استکبار آنان بود، در حالى که یکى از دلایل محبّت گروهى از نصارى نسبت به اهل ایمان عدم استکبار آنها بود. افراد مستکبر خواهان این هستند که دیگران در مقابل آنها ذلیل و حقیر و فقیر و ناتوان باشند، به همین دلیل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستیز با آنان برمى خیزند، آرى «استکبار» سبب «حسد» و «کینه» و «عداوت» مى شود. درست است که این سخن در باره همه نصارى نیست بلکه بیشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است که از مسلمانان مهاجر استقبال کردند و به توطئه ها و وسوسه هاى نمایندگان قریش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همین امر سبب شد که مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمین حبشه براى خود یافتند و خود را از شرّ مشرکان قریش که سخت کینه توز بودند حفظ کردند، ولى به هر حال این آیه نشان مى دهد که استکبار خمیر مایه ________________________________________ 1- مائده، 82. [31] عداوت و دشمنى با حق و پیروان حق است در حالى که تواضع مایه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پیروان حق است. * * * هشتمین آیه بر این معنى تأکید مى کند که «استکبار» سبب «کفر و بى ایمانى و لجاجت و انعطاف ناپذیرى در برابر حق» است، در اینجا سخن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)و زمان ظهور اسلام است. سخن از «ولید بن مغیره مخزومى» است، که مى فرماید: سپس چهره در هم کشید و با عجله دست به کار شد، آنگاه پشت به حق کرد و تکبّر ورزید و گفت: «این(قرآن) چیزى جز یک سحر جالب همچون سحرهاى پیشینیان نیست»! (ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ).(1) تعبیر به «سحر» به خوبى نشان مى دهد که «ولید» این واقعیّت را پذیرفته بود که قرآن تأثیر فوق العاده اى در افکار و دلها مى گذارد و جاذبه عجیبى دارد که دلها را به سوى خود مى کشاند، اگر «ولید» به دیده حق طلبانه در آن مى نگریست، این تأثیر فوق العاده را دلیل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ایمان مى آورد، ولى چون با دیده غرور و استکبار به آن نگاه کرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پیشینیان مشاهده کرد. آرى هرگاه حجاب استکبار بر چشم دل انسان بیفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى کند. مشهور است که «ولید» به قدرى مغرور و خودخواه بود که مى گفت: «اَنَا الْوَحِیدُ بْنُ الْوَحِیدِ، لَیْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِیرٌ، وَ لاَ لاَِبِى نَظِیرٌ!; من منحصر به فردم! پدر من نیز منحصر به فرد بود! در میان عرب همانندى ندارم، پدر من نیز همانند نداشت!». این در حالى است که «ولید» نسبت به مردم آن محیط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دریافته بود و جمله عجیب او در باره قرآن که محرمانه به طایفه بنى مخزوم گفت شاهد این مدّعاست: «اِنَّ لَهُ لَحَلاَوَةً، وَ اِنَّ عَلَیْهِ لَطَلاَوَةً، وَ اِنَّ اَعْلاَهُ لَمُثْمَرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدَقٌ، وَ اِنَّهُ لَیَعْلُو وَ لاَیُعْلى عَلَیْهِ; گفتار او(قرآن) شیرینى خاص و زیبایى و طراوت ویژه اى دارد، شاخه هایش پرمیوه و ریشه هایش قوى و ________________________________________ 1- مدثر، آیه 22 تا 24. [32] نیرومند است، سخنى است که از هر سخنى بالاتر مى رود و هیچ سخنى بر آن برترى ندارد!»(1) این تعبیر نشان مى دهد که او بیش از هر کس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى کبر و غرورش اجازه نمى داد که آفتاب عالمتاب حق را ببیند و در برابر آن تسلیم گردد! * * * در نهمین آیه که به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و یا جمله مستقل معترضه اى از آیات قرآن مجید باشد مى خوانیم: «(اسرافکاران وسوسه گر) کسانى هستند که در آیات الهى به مجادله برمى خیزند بى آنکه حجّتى براى آنها آمده باشد»! (اَلَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ).(2) سپس مى افزاید: «این کار(یعنى جدال بى اساس در مقابل حق) خشم عظیمى(براى آنها نزد خدا و کسانى که ایمان آورده اند بر مى انگیزد»، (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا) و در پایان آیه در واقع به دلیل این اعمال یعنى عدم تسلیم آنها در برابر حق اشاره کرده، مى فرماید: «این گونه خداوند بر قلب هر متکبّر جبّارى مهر مى نهد»، ( کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى کُلِّ قَلْب مُتَکَبِّر جَبَّار). «یَطْبَعُ» از ماده «طَبْع» در این گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به کارى است که در گذشته و حال انجام مى شود که هرگاه بخواهند چیزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محکم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مهر مى نهند که اگر کسى بخواهد در آن تصرّفى کند مجبور است مهر را بشکند، در نتیجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقیب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبیر به «لاک و مهر» یا «سیم و سرب» مى کنند. بنابراین، مهر نهادن بر دلهاى متکبّران جبّار اشاره به این است که لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فکر آنها مى اندازد که به هیچ وجه قادر به درک حقیقتى نیستند، تنها خودشان را مى بینند و منافعشان و هوا و هوسهایشان را، فکر آنها به ________________________________________ 1- تفسیر قرطبى، جلد 10، صفحه 6866; شبیه همین معنى در بسیارى از تفاسیر و کتب دیگر نیز نقل شده است. 2- مؤمن، 35. [33] صورت ظرف دربسته اى در مى آید که نه محتواى فاسد را مى توان از آن بیرون کرد و نه محتواى صحیح را وارد آن ساخت، این نتیجه «تکبّر» و «جبّاریّت» است که در واقع صفت دوم نیز از صفت اوّل متولّد مى شود; زیرا «جبّار» در این گونه موارد به معنى کسى است که از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى زند و مى کشد و نابود مى کند و پیرو فرمان عقل نیست، و به تعبیر دیگر کسى است که به خاطر خودمحورى و خود بزرگ بینى، دیگران را مجبور به پیروى از خود مى کند(بنابراین جبّاریّت ثمره شوم تکبّر است). البتّه این واژه(جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود که مفهوم دیگرى دارد و به معنى شخص جبران کننده نقایص و اصلاح کننده شکستگى ها و کاستى هاست. * * * در دهمین آیه به یک اصل کلّى اشاره شده است که مخصوص به گروه معیّنى نیست و آن اینکه هنگامى که کافران را به کنار دوزخ مى برند: «به آنها گفته مى شود از درهاى جهنّم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید» سپس مى افزاید: «چه بد جایگاهى است جایگاه متکبّران!»، (قِیلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ).(1) شبیه همین معنى در آیات متعدّد دیگرى نیز آمده است، از جمله در آیه 60 سوره زمر مى خوانیم: «اَلَیْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ; آیا در جهنّم جایگاه خاصّى براى متکبّران نیست؟!» این نکته قابل توجّه است که از میان تمام صفات رذیله دوزخیان، تکیه بر تکبّر آنها شده است و این نشان مى دهد تا چه حدّ این صفت رذیله در سقوط و بدبختى انسان مؤثّر است، تا آنجا که انسان را به دوزخ مى کشاند و در دوزخ نیز جایگاه ویژه اى که عذابى سخت تر و دردناکتر دارد براى او مهیّا مى سازد. این نکته نیز شایان دقّت است که «مَثْوى» از مادّه «ثَوى» به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و یا اقامت توأم با استمرار است، اشاره به اینکه آنها خلاصى از دوزخ ندارند. * * * ________________________________________ 1- زمر، 72. [34] در یازدهمین آیه باز به صورت یک اصل کلّى سخن از متکبّران به میان آمده مى فرماید: «به زودى کسانى را که در روى زمین به ناحق تکبّر ورزیدند از ایمان به آیات خود روى گردان مى سازیم، به گونه اى که هر آیه و نشانه اى را(از حق) ببینند به آن ایمان نمى آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را انتخاب نمى کنند و اگر راه ضلالت را مشاهده کنند، آن را راه خود برمى گزینند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل ماندند»، (سَاَصْرِفُ عَنْ آیَاتِىَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوا کُلَّ آیَة لایُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لاَیَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَ اِنْ یَرَوا سَبِیلَ الْغَىِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِکَ بِاَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ کَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ).(1) تعبیرات تکان دهنده این آیه از عمق مصایبى که متکبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند این گونه افراد را چنان مجازات مى کند که در برابر حق نفوذ ناپذیر شوند، به گونه اى که اگر تمام آیات الهى و معجزات گوناگون را ببینند باز ایمان نمى آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طریق گمراهى را مشاهده کنند فوراً آن را به عنوان طریق و مسلک خود مى پذیرند. تعبیر به «بغیر الحقّ» در واقع قید توضیحى است، چرا که عظمت و کبریایى تنها خدا را مى سزد که وجودش بى نهایت در بى نهایت است، امّا براى انسان که ذرّه ناچیز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ بینى غلط و ناحق است. بعضى آن را به اصطلاح قید احترازى شمرده اند و گفته اند تکبّر دو گونه است، تکبّر در مقابل اولیاء الله «ناحق» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق» است. امّا با توجّه به جمله «یَتَکَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ; آنها در روى زمین تکبّر مىورزند» روشن مى شود که این تفسیر مطابق محتواى آیه نیست;(2) زیرا تکبّر در زمین(استکبار در روى زمین و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نکوهیده است. به هر حال در ادامه این آیه به یکى از مهمترین آثار زیان بار تکبّر اشاره کرده ________________________________________ 1- اعراف، 146. 2- اقتباس از تفسیر المیزان، جلد 8، صفحه 246، (ذیل آیه.) [35] مى فرماید: «آنها هر آیه و نشانه اى را از حق ببینند به آن ایمان نمى آورند و به عکس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده کنند فوراً به آن متمایل مى شوند». آرى کبر و غرور حجابى است که سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببیند، حجابى که شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى کند و کوره راه هاى خطرناک ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از این بالاتر که انسان تمام نشانه هاى حق را نادیده بگیرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان کند در مسیر سعادت گام برمى دارد. * * * در دوازدهمین آیه مى فرماید: «به یقین خداوند از آنچه آنها پنهان مى کنند یا آشکار مى سازند با خبر است او مستکبران را دوست نمى دارد»، (لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ).(1) شبیه این تعبیر در قرآن مجید کراراً دیده مى شود مانند: «وَاللهُ لاَیُحِبُّ الظَّالِمِینَ; خدا ظالمان را دوست ندارد» (سوره آل عمران، آیه 140) «وَاللهُ لاَیُحِبُّ الْمُفْسِدینَ; خداوند مفسدان را دوست ندارد» (سوره مائده، آیه 64) «اِنَّ اللهَ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (سوره مائده، آیه 87) «اِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ; خداوند اسرافکاران را دوست ندارد» (سوره انعام، آیه 141) «اِنَّ اللهَ لاَیُحِبُّ الْخَائِنِینَ; خداوند خائنان را دوست ندارد» (سوره انفال، آیه 58) «اِنَّ اللهَ لاَیُحِبُّ الْفَرِحِینَ; خداوند شادى کنندگان مغرور و سرکش را دوست نمى دارد» (سوره قصص، آیه 76) در آیه مورد بحث مى فرماید: «اِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ». دقّت در این گونه تعبیرات نشان مى دهد که رابطه خاصّى در میان آنها وجود دارد. مى توان گفت قدر مشترک میان صفات رذیله اى که در آیات هفتگانه بالا آمده، همان حبّ ذات و خود بزرگ بینى است که سرچشمه «ظلم» و «فساد» و «اسراف» و ________________________________________ 1- نحل، 23. [36] «فخرفروشى» بر دیگران مى شود. اینکه مى فرماید: خدا این گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش این است که آنها را از ساحت قدسش طرد مى کند; چرا که بدترین و خطرناکترین رذایل اخلاقى که مانع قرب الى الله است بر وجود آنها حاکم است. * * * در سیزدهمین آیه مورد بحث که طبق شأن نزولى که مفسّران ذکر کرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسیحیان نجران است، مى فرماید: «مسیح هرگز از این استنکاف نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او(از بندگى خدا استنکاف دارند) و آنها که از عبودیّت و بندگى او خوددارى کنند و تکبّر ورزند به زودى همه آنها را در قیامت محشور خواهد کرد(و مجازاتشان مى کند)»، (لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ اَنْ یَکُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمُ اللهُ جَمِیعاً).(1) در آیه بعد به عنوان تأکید بیشتر بر این اصل مهمّ سرنوشت ساز، مى فرماید: «امّا آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را که استنکاف کردند و تکبّر ورزیدند مجازات دردناکى خواهد نمود(و در برابر این مجازات سخت الهى) براى خود غیر از خدا یار و یاورى نخواهند یافت!»، (فَاَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِیماً وَ لایَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً).(2) این آیات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسیحیان است که به الوهیّت مسیح(علیه السلام)قائل بودند و تصوّر مى کردند اگر کسى مسیح(علیه السلام) را از مقام خدایى پایین آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است. قرآن مى گوید: نه مسیح و نه هیچ یک از فرشتگان مقرّب خدا چنین مقامى براى خود قائل نبوده و نیستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبودیّت بجا مى آورند. سپس به عنوان یک اصل کلّى مى گوید: هر کس ـ حتّى ________________________________________ 1- نساء، 172. 2- نساء، 173. [37] پیامبران بزرگ الهى یا فرشتگان ـ از عبودیّت او روى برگردانند و به استکبار روى آورند، مجازات دردناکى خواهند دید و هیچ کس نمى تواند در برابر این مجازات آنها را یارى دهد. قابل توجّه اینکه: در آیه اخیر، ایمان و عمل صالح در نقطه مقابل استکبار و خود برتر بینى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتیجه گرفت آنها که راه استکبار را در پیش مى گیرند نه ایمان درستى دارند و نه عمل صالحى! استنکاف در اصل از مادّه «نَکْف» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاک کردن قطرات اشک از صورت به وسیله انگشتان است، بنابراین استنکاف از عبودیّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست که ممکن است منشأهاى گوناگونى از قبیل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غیر آن داشته باشد، ولى هنگامى که جمله «اِسْتَکْبَرُوا» بعد از آن قرار مى گیرد، اشاره به استنکافى است که سرچشمه آن کبر و غرور است و ذکر این جمله پشت سر یکدیگر اشاره به همین نکته لطیف است(دقّت کنید). به هر حال تعبیرات کوبنده این آیات دلیل بر اهمیّت خطراتى است که صفت زشت استکبار براى هر انسانى به بار مى آورد و این همان چیزى است که ما به دنبال آن هستیم. * * * در چهاردهمین و آخرین آیه مورد بحث به یکى دیگر از پیامدهاى دردناک استکبار اشاره کرده، مى فرماید: «کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبّر ورزیدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز داخل بهشت نمى شوند، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! این چنین ظالمان را کیفر مى دهیم!»، (اِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ وَ کَذَلِکَ نَجْزِى الُْمجْرِمِینَ).(1) در این آیه اوّلا «تکذیب آیات الهى» در کنار «استکبار» قرار گرفته، و همان گونه که سابقاً نیز اشاره شد یکى از علل مهمّ انکار آیات خدا و قیام در برابر پیامبران، مسئله ________________________________________ 1- اعراف، 40. [38] «استکبار» بوده است، گاه مى گفتند: این پیامبر(صلى الله علیه وآله) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آیات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقیر و تهیدست گرفته اند! ما اجازه نمى دهیم آنها با ما در یک صف قرار گیرند، اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله)این مؤمنان فقیر را کنار نزند شرکت ما در مجلس او امکان پذیر نخواهد بود! و به این بهانه ها و امثال آن از پذیرش آیات خداوند سر باز مى زدند. تعبیر به لاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ که تنها در همین مورد در قرآن مجید آمده است، تأکید واضحى است بر عظمت گناه استکبار و برترى جویى، یعنى همان گونه که عبور شتر(یا مطابق تفسیر دیگرى طناب ضخیم(1)) از سوراخ سوزن خیّاطى غیر ممکن است، ورود افراد متکبّر در بهشت پر نعمت الهى نیز محال مى باشد; گویى راه بهشت به قدرى باریک است که تشبیه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها که خود را کوچک مى شمرند قادر بر عبور از آن نیستند. جمله «لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است که در احادیث اسلامى نیز وارد شده و آن اینکه هنگامى که مؤمنان از دنیا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى کنند) امّا هنگامى که روح و اعمال کافران(و متکبّران) را به سوى آسمانها مى برند درها به روى آنان گشوده نمى شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانید و به سوى جهنّم ببرید!(2) * * * نتیجه نهایى از آنچه در آیات بالا آمد نتیجه مى گیریم که قرآن مجید «تکبّر و استکبار» را از زشت ترین صفات و بدترین اعمال و نکوهیده ترین خصلت هاى انسانى مى شمرد، صفتى ________________________________________ 1- «جمل» در لغت به معنى شترى است که تازه دندان در آورده و یکى از معانى جمل، طنابهاى محکمى است که کشتى ها را با آن مهار مى کنند(تاج العروس و قاموس). 2- مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث. [39] که مى تواند سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه کفر گردد، و آنها که در این خصلت زشت غوطهور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند دید و راه به سوى قرب خدا پیدا نمى کنند. بنابراین سالکان الى الله و راهیان راه حق، قبل از هر کار باید ریشه استکبار و خودخواهى و خود برتربینى را در وجود خود بخشکانند که بزرگترین مانع راه آنهاست. * * * تکبّر در روایات اسلامى در منابع حدیث، روایات زیادى درباره مذمّت کبر و تفسیر حقیقت آن و علاج و آثار آن آمده است، که نقل همه آنها در این مختصر نمى گنجد، ولى از آنها گلچینى در هر قسمت کرده، در ذیل از نظر خوانندگان عزیز این بحث مى گذرانیم: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِیَّاکُمْ وَ الْکِبْرَ فَاِنَّ اِبْلِیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلَى اَنْ لاَیَسْجُدَ لاِدَمَ; از تکبّر بپرهیزید که ابلیس به خاطر تکبّر از سجده کردن بر آدم خوددارى کرد(و براى همیشه مطرود درگاه الهى شد)».(1) 2ـ همین معنى به تعبیر دیگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه که بخش عظیمى از آن درباره «تکبّر ابلیس» و پیامدهاى آن مى باشد مى خوانیم: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِاِبْلِیسَ اِذْ اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ... عَنْ کِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة فَمَنْ ذَا بَعْدَ اِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ; عبرت بگیرید از کارى که خدا با ابلیس کرد; زیرا اعمال طولانى و کوششهاى فراوان او را(در مسیر عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تکبّر نابود ساخت، چگونه ممکن است کسى بعد از ابلیس همان گناه را مرتکب شود، ولى سالم بماند»؟!(2) تعبیرات کوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد که تکبّر و خودخواهى حتّى در لحظات کوتاه چه پیامدهاى خطرناکى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى تواند حاصل یک عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاکستر کند و شقاوت ابدى و عذاب ________________________________________ 1- کنزالعمّال، حدیث 7734. 2- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه). [40] جاویدان را نصیب صاحبش سازد. 3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت(علیه السلام) مى خوانیم: «اِحْذَرِ الْکِبْرَ فَاِنّهُ رَأْسُ الطُّغْیَانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّحْمَنِ; از تکبّر بپرهیزید که سرآغاز طغیانها و معصیت و نافرمانى خداوند رحمان است»!(1) حدیث بالا این واقعیّت را روشن مى سازد که سرچشمه بسیارى از گناهان مسئله کبر و خود برتربینى است. 4ـ در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِء شَىْءٌ مِنَ الْکِبْرِ اِلاّ نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اَوْ کَثُرَ; در قلب هیچ انسانى چیزى از کبر وارد نمى شود مگر اینکه به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد»!(2) 5 ـ در اصول کافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اُصُولُ الْکُفْرِ ثَلاَثَةٌ، اَلْحِرْصُ وَ الاِْسْتِکْبَارُ وَ الْحَسَدُ، فَاَمَّا الْحِرْصُ فَاِنَّ آدَمَ حِینَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى اَنْ اَکَلَ مِنْهَا، وَاَمَّا الاِْسْتِکْبَارُ فَاِبْلِیسُ حَیْثُ اُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ فَاَبَى، وَاَمَّا الْحَسَدُ فَاِبْنَا آدَمَ، حَیْثُ قَتَلَ اَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ; ریشه هاى کفر(منظور از کفر در اینجا عصیان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چیز مى باشد: حرص، و تکبّر و حسد. امّا «حرص» به خاطر آن است که هنگامى که آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد و امّا استکبار، نمونه آن ابلیس بود که مأمور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپیچى کرد، امّا حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد که یکى دیگرى را به قتل برساند».(3) بنابراین نخستین گناهان در روى زمین از این سه نشأت گرفت. 6 ـ در حدیث دیگرى از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) چنین آمده است: «لاَیَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل مِنْ کِبْر; کسى که در قلبش به اندازه سنگینى دانه خردلى از کبر باشد هرگز داخل بهشت نخواهد شد»!(4) ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 2609. 2- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 186. 3- اصول کافى، جلد 2، صفحه 289، حدیث 1. 4- اصول کافى، جلد 2، صفحه 310. [41] 7ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَقْبَحُ الْخُلْقِ التَّکَبُّرُ; زشت ترین اخلاق(بد) تکبّر است»!(1) * * * با اینکه احادیث در کتب اسلامى در این زمینه بسیار فراوان است، ولى همین چند حدیث که ذکر شد به قدر کافى گویاست و زشتى فوق العاده این صفت رذیله را روشن مى سازد. در این احادیث کبر سرچشمه گناهان دیگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمایه هاى سعادت و زشت ترین رذایل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است. که هر یک از این امور به تنهایى مى تواند عامل مؤثّر بازدارنده اى بوده باشد و نشان دهد که تا چه حد این صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثّر است. تکبّر در منطق عقل اضافه بر آیات و روایات، «تکبّر و استکبار» از نظر منطق عقل نیز بسیار نکوهیده است، چرا که همه انسانها بندگان خدا هستند و هر کس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از یک پدر و مادر آفریده شده اند و همه از نظر آفرینش یکسانند، دلیلى ندارد که انسانى خود را از دیگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى کند و او را تحقیر نماید! گیرم خداوند موهبتى به او داده باشد این موهبت باید سبب شکر و تواضع گردد نه سبب کبر و غرور. زشتى این صفت از بدیهیّات است که هر کس وجدان بیدارى داشته باشد به آن اعتراف مى کند به همین دلیل افرادى که به هیچ مذهبى پایبند نیستند تکبّر و خود برتربینى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترین صفات مى شمرند. در واقع بخش مهمّى از مسئله حقوق بشر که بوسیله جمعى از متفکّران غیر مذهبى ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 2898. [42] تنظیم شده نیز ناظر به مسئله مبارزه با استکبار است، هرچند در عمل گاه نتیجه معکوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستکبران براى کوبیدن دیگران در آمده است. اصولا چگونه انسان مى تواند رداى تکبّر را بر دوش بیفکند، در حالى که به گفته امیرمؤمنان على(علیه السلام) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفّنى) مى شود و درون وجود او مملوّ از آلودگى هاست!(1) انسانى که آن قدر ضعیف و ناتوان است که یک پشه ناچیز او را آزار مى دهد و حتّى کوچکتر از پشه یعنى میکروبى که با چشم هرگز دیده نمى شود، او را بیمار مى سازد و در بستر بیمارى مى افکند، انسانى که از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نیاید بیچاره است، اگر کمى بیش از حد ببارد باز هم بیچاره است، کمى فشار خون او بالا مى رود حیات او به خطر مى افتد و کمى پایین مى آید باز جانش در خطر است! از سرنوشت خویش در یک ساعت آینده با خبر نیست و لحظه پایان عمر خود را هرگز نمى داند، نزدیک ترین دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزیزترین عزیزانش، دشمن جان او مى گردند، آبى که مایه حیات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسیمى که به او حیات و نشاط مى بخشد اگر کمى سریعتر بوزد مبدّل به تندبادى مى شود که خانه و کاشانه اش را بر سرش ویران مى کند. از امورى که نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بیماریهایى است که دامن او را مى گیرد و غالباً از میکروبها و ویروسها که موجودات بسیار کوچکى هستند که از خردى به چشم دیده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نیرومند و قوى پیکر و قهرمان را به زانو در مى آورد! بیمارى وحشتناک سرطان که در عصر و زمان ما بیشترین کشتار را مى کند و تلاش و کوشش شبانه روزى هزاران دانشمند و صرف میلیاردها پول براى درمان آن به جایى نرسیده است از کجا سرچشمه مى گیرد؟ از اینکه یک سلّول کوچک بدن که تنها با ذرّه بین قابل رؤیت است به طغیان و استکبار برمى خیزد و بدون هیچگونه نظم و ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 234. [43] برنامه اى شروع به تکثیر مثل مى کند، به گونه تصاعدى افزایش مى یابد و در زمان کوتاهى تشکیل غدّه سرطانى مى دهد. بسیارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را که داراى ارتشهاى عظیمى بوده اند همین بیمارى از پاى در آورده است، یعنى ارتش عظیم میلیونى آنها نتوانسته است جلو سرکشى یک سلّول کوچک را بگیرد! آرى چنین است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با این حال چگونه مى تواند دعوى بزرگى کند و لباس استکبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غیر او ضعیف و ناتوانند! این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) که این بحث منطقى را به صورت فشرده و زیبا بیان فرموده است به پایان مى بریم: «مِسْکِینُ بْنُ آدَمَ مَکْتُومُ الاَْجَلِ، مَکْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ; بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگیش نامعلوم، عوامل بیماریش ناپیدا و کردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشه اى او را آزار مى دهد، مختصر آبى یا غذایى گلوگیرش مى شود و او را مى کشد و مختصر عرقى او را متعفّن و بدبو مى سازد»!(1) آیا با این حال سزاوار است خود را بزرگ ببیند و به دیگرى فخرفروشى کند؟ * * * نکته ها در اینجا مسائل مهمّى باقى مانده است که تحت نه عنوان تشریح مى شود. 1ـ تعریف و حقیقت تکبّر بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تکبّر این است که انسان از اینکه خود را برتر از دیگرى ببیند احساس آرامش کند، بنابراین تکبّر از سه عنصر تشکیل مى شود: نخست اینکه براى خود مقامى قائل شود، دیگر اینکه براى دیگرى نیز مقامى قائل شود و در مرحله سوم ________________________________________ 1- نهج البلاغه، کلمات قصار، 419. [44] مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالى و آرامش کند. از همین رو گفته اند تکبّر(خود برتربینى) با عجب(خود بزرگ بینى) تفاوت دارد، در عجب هیچ گونه مقایسه اى با دیگرى نمى شود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتّى عبادت، خود را بزرگ مى بیند، هر چند فرضاً کسى جز او در جهان نباشد، ولى در تکبّر حتماً خود را با دیگرى مقایسه مى کند و برتر از او مى بیند. واژه «کبر و تکبّر» گاه به آن حالت نفسانى که در بالا اشاره شد گفته مى شود و گاه به عمل یا حرکتى که ناشى از آن است، مثلا چنان مى نشیند یا راه مى رود و سخن مى گوید که نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافیانش مى بیند، این اعمال و حرکات را نیز تکبّر مى نامند که ریشه اصلیش همان حالت باطنى و درونى است. نشانه هاى تکبّر، بسیار زیاد است، از جمله اینکه افراد متکبّر انتظارات زیادى از مردم دارند، انتظار دارند دیگران به آنها سلام کنند، کسى پیش از آنها وارد مجلس نشود، همیشه در صدر مجلس جاى گیرند، مردم در برابر آنها کوچکى کنند، کسى از آنان انتقاد نکند و حتّى پند و اندرز نگوید، همه براى آنها امتیازى قائل شوند و حریمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سینه باشند و همیشه از عظمت آنان سخن بگویند. بدیهى است ظهور و بروز این حالات تابع درجه شدّت و ضعف تکبّر است، در بعضى همه این نشانه ها ظاهر مى شود و در بعضى قسمتى از اینها! این حالات و حرکات ریشه هاى درونى دارد، گاه بسیار ضعیف و پنهان است به طورى که ممکن است افراد در برخوردهاى نخستین هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى این صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصیّت) اشتباه کنند و گاه به قدرى آشکار است که هر کس از دور متوجّه آن مى شود. * * * 2ـ شاخه هاى تکبّر در اینجا مفاهیم متعدّدى وجود دارد که گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و [45] یکسانند در حالى که تفاوتهاى ظریفى با هم دارند هر چند ریشه همه آنها به «تکبّر» باز مى گردد، ولى از زاویه هاى مختلف به آن نگاه مى شود. «خود برتربینى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جویى» و «فخر فروشى»، همه از مفاهیمى هستند که ریشه آنها «تکبّر» است، هر چند از زوایاى مختلف دیده مى شود. کسى که صرفاً خود را بالاتر از دیگران مى بیند، «خود برتربین» است. کسى که به خاطر این خود برتربینى سعى دارد در همه جا و در همه کارهاى اجتماعى همه چیز را قبضه کند، «خود محور» است. کسى که سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصاً به هنگام بروز مشکلات تنها به منافع خود بیندیشد و براى منافع دیگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است. کسى که سعى مى کند سلطه خود را بر دیگران مستحکم کند و آنها را زیر سیطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جویى» است. بالأخره کسى که سعى دارد مال و ثروت یا قدرت و مقام خود را به رخ دیگران بکشد «فخرفروش» است. بنابراین همه این صفات ریشه مشترکى دارد و آن تکبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد. 3ـ تکبّر در برابر چه کسى؟ علماى اخلاق تکبّر را به سه بخش تقسیم کرده اند: تکبّر در برابر خدا! تکبّر در برابر پیامبران. تکبّر در مقابل خلق خدا. منظور از تکبّر در برابر خداوند که بدترین نوع تکبّر است و از نهایت جهل و نادانى سرچشمه مى گیرد، این است که انسان ضعیف ادّعاى الوهیّت کند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلکه سعى کند مردم را به بندگى خود دعوت نماید، یا همچون فرعون «...اَنَا [46] رَبُّکُمُ الاَْعْلَى; من پروردگار برتر شما هستم!» بگوید(1) و یا از «...مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ اِله غَیْری...; من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم»(2) دم بزند. بسیار بعید به نظر مى رسد که افرادى همچون «فرعون» که سالها بر کشور پهناور مصر حکومت مى کرد آنقدر کم عقل و بى هوش باشد که خود را واقعاً «ربّ اعلى» و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلکه بیشتر به نظر مى رسد که او و افرادى امثال او براى تحمیق توده هاى ساده لوح این گونه ادّعاها را مى کردند تا پایه هاى حکومت خود را از طریق ادّعاى الوهیّت محکم سازند. شکل دیگرى از تکبّر در برابر خدا، تکبّر ابلیس و پیروان اوست که از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخیص خود را برتر شمردند و به حکمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابلیس که از آتش آفریده شده است در برابر یک موجود خاکى سجده کند؟ و گفت: «...لَمْ اَکُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَاء مَسْنُون; من هرگز براى بشرى که از گل خشکیده اى، که از گل بدبویى گرفته شده است آفریده اى، سجده نخواهم کرد»(3)، «... قَالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین;... من از او بهترم! مرا از آتش آفریده اى و او را از گل»!(4) آرى گاه حجاب ضخیم کبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مى گیرد که موجود ضعیفى، خود را آگاه تر از حکیم على الاطلاق مى پندارد. قسم دوّم تکبّر، تکبّر در برابر انبیا و پیامبران است که در میان امّتهاى پیشین بسیار دیده شده است، گروهى از مستکبران در این امّتها، از اطاعت پیامبران الهى سر باز مى زدند و از روى کبر و غرور همچون فرعونیان مى گفتند: «...اَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا...; آیا ما به دو انسان که همانند خودمان هستند(یعنى موسى و برادرش هارون) ایمان بیاوریم»؟(5) و گاه همانند قوم نوح به یکدیگر مى گفتند: «وَ لَئِنْ اَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ اِنَّکُمْ اِذاً لَخَاسِرُونَ; و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید به یقین زیانکارید».(6) ________________________________________ 1- نازعات، 24. 2- قصص، 38. 3- حجر، 33. 4- اعراف، 12. 5- مؤمنون، 47. 6- همان سوره، 34. [47] و گاه به بهانه جویى هاى کودکانه مى پرداختند و از سر لجاجت مى گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ چرا ما خدا را نمى بینیم؟; وَ قَالَ الَّذِینَ لاَیَرْجُونَ لِقَائَنَا لَوْ لاَاُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ اَوْ نَرى رَبَّنَا». قرآن در ادامه این آیه مى گوید: «لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِى اَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً کَبِیراً; آنها درباره خود تکبّر ورزیدند و طغیان کردند».(1) قسم سوّم، تکبّر در برابر بندگان خداست به گونه اى که خود را بزرگ بشمرد و دیگران را کوچک و خوار و بى مقدار، زیر بار هیچ کس نرود، خود را از همه برتر ببیند و حقّ هیچ صاحب حقّى را محترم نشمرد و دائماً منتظر باشد که دیگران براى او عظمت قائل شوند. این نوع از کبر نمونه هاى فراوانى دارد که نیاز به شرح آن نیست، و گاه به حدّ اعلا مى رسد و به تکبّر در برابر پیامبران و خداوند منتهى مى گردد. آرى آتش کبر و غرور، نخست از تکبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استکبار در برابر انبیا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تکبّر در برابر ذات پاک خداوندگار مى انجامد! * * * 4ـ انگیزه هاى تکبّر تکبّر اسباب زیادى دارد و همه آنها به این باز مى گردد که انسان در خود کمالى تصوّر کند و بر اثر حبّ ذات، بیش از حدّ آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد. بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانى» در «المحجّة البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده اند، نخست اسباب دینى که «علم» و «عمل» است، و اسباب دنیوى که «نسب»، «زیبایى»، «قوّت»، «مال» و «فزونى یاران و یاوران» مى باشد و ________________________________________ 1- فرقان، 21. [48] درباره هر کدام از اینها شرحى دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد، مى گوید: نخستین اسباب تکبّر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه که در حدیث نبوى آمده است: «آفت بزرگ علم، تکبّر است; آفَةُ الْعِلْمِ اَلْخُیَلاَءُ». بعضى از افراد آنچنان کم ظرفیّتند که وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک مى شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کرنش دارند. در حالى که عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمى مشاهده مى کنند که تنها قطراتى از آن را در اختیار دارند. آنها به خاطر همان مقدار علمى که به دست آورده اند مسؤولیّت خود را سنگین تر مى بینند و خوف آنها بیشتر مى شود که گفته اند: «مَنِ ازْدَادَ عِلْماً اِزْدَادَ خَوْفاً; هر کس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود». سبب دوّم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیارى از نیکوکاران و عبادت کنندگان مى شود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نیکوکارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگویند، گویى عبادت خود را منّتى بر دیگران مى پندارند، این در جهات دنیوى. و در جهات دینى خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک مى شمرند و این امور سبب مى شود که امتیاز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالى که خود بر لب پرتگاه خطرناکى قرار گرفته اند مردم را چنین فکر مى کنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند! [49] در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلُ یَقُولُ هَلَکَ النَّاسُ فَهُوَ اَهْلَکُهُمْ; هنگامى که شنیدید کسى مى گوید: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است»! در حدیث دیگرى از همان حضرت(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «کَفَى بِالْمَرْءِ شَرّاً اَنْ یُحَقِّرَ اَخَاهُ الْمُسْلِمَ; براى انسان این بدى و بدبختى کافى است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد»! مرحوم «فیض کاشانى» در «المحجّة البیضاء» بعد از ذکر این سخن مى افزاید: چه قدر فرق است بین کسى که عالم یا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچیز مى بیند و آن عالم و عابدى که شخص مزبور را کوچک مى داند و دوست دارد از او دور شود!(1) او در بخش دیگرى از سخنانش مى افزاید: این آفتى است که کمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه کسى به او بى احترامى کند یقین دارد که بى احترامى کننده مبغوض درگاه الهى است و بعید مى داند که خدا او را ببخشد، در حالى که اگر خودش به دیگرى چنین آزارى را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمى دهد و این نوعى جهل و نادانى است و جمع میان «عجب» و «تکبّر» و «غرور» است و اگر در چنین حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از کرامات خویش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد! چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ایّام حجّ بازمى گشت گفت: «اگر من(گنهکار) در میان آنان نبودم امید مى رفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند»! این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به پایان مى بریم: در روایتى آمده است که در محضر آن حضرت(صلى الله علیه وآله) از خوبى و پرهیزکارى کسى سخن گفتند، هنگامى که از دور نمایان شد عرض کردند: اى رسول خدا! این همان کسى است که توصیف او را ________________________________________ 1- اقتباس از المحجّة البیضاء، جلد 3، صفحه 269. [50] به شما عرض کردیم! پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به چهره او افکند و فرمود: «من در صورت او تاریکى شیطان را مى بینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش ایستاد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «اَسْئَلُکَ بِاللهِ حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ اَنْ لَیْسَ فِى الْقَوْمِ اَفْضَلُ مِنْکَ؟ فَقَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ!; فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمى گفتى که در میان این جمعیّت کسى برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آرى»(1) اصحاب فهمیدند تاریکى شیطان که پیامبر(صلى الله علیه وآله)با نور نبوّت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است. عامل سوم، نسب و حسب عالى است. به این گونه که کسانى در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، این را براى خود امتیاز بزرگى مى شمرند و دیگران را که از خانواده هاى پایین ترى هستند کوچک و بى ارزش مى پندارند، در حالى که مى دانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شده اند و امتیازى جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند. این مسئله به قدرى مهم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتى را که در آن نشان از برترى جویى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى کردند، از جمله در حدیثى مى خوانیم که «ابوذر» در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به کسى گفت «یابن السَّوداء...!; اى فرزند زن سیاه!» پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسى که مادرش سفید پوست است بر کسى که مادرش سیاه پوست است هیچ برترى ندارد! ابوذر مى گوید: من(که متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران این خطا) روى زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روى صورت من بگذار!(2) به هر حال همانطور که بارها شنیده ایم قرآن و روایات اسلامى به ما مى گوید هیچ انسانى بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اینها یک سلسله امور اعتبارى است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیّت انسان به امتیازات معنوى و درونى اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از ________________________________________ 1- المحجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 240. 2- المحجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 243. [51] بزرگان سبب فضیلتى شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشى کند. اگر مى بینیم امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه نهج البلاغه، یا امام سجّاد(علیه السلام) در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جویى بود، بلکه هدف دیگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر براى معرّفى خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیّت خویش را شرح مى دهد. چهارمین اسباب تکبّر و تفاخر، جمال و زیبایى و حسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانى را که در اندام خود داراى عیب و نقصى هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى کند. این عامل در تمام کسانى که بهره اى از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولى بیشتر در زنان است که زیبایى خود را به رخ دیگران مخصوصاً کسانى که داراى عیب و نقصى هستند مى کشند. در حدیثى مى خوانیم که زن(کوتاه قامتى) خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید(و مسائل خود را پرسید) عایشه مى گوید: هنگامى که آن زن بیرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او کردم(یعنى چقدر کوتاه است) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «غیبتش کردى»! مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث مى گوید: «منشأ این کار تکبّر بود; زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزى را درباره آن زن نمى گفت و این غیبت از غرور و تکبّر سرچشمه مى گرفت». پنجمین اسباب تکبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالباً در پادشاهان و سرمایه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسیع کشاورزى و کارخانه ها دیده مى شود. آنها که غالباً از لباسهاى گرانقیمت و پر زرق و برق و مرکب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسیع و قصرهاى مجلّل استفاده مى کنند، افرادى را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى کنند و این از زشت ترین و کثیف ترین انواع تکبّر است. [52] گاه این گونه متکبّران آن قدر گزافه گویى مى کنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده مى گویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى کنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهّات. قرآن مجید نمونه هایى از این نوع تکبّر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون مى خوانیم: او براى برترى جویى بر بنى اسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکى از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش(بنى اسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیارى از دنیا پرستان آرزو کردند که اى کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فَخَرجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا اُوتِىَ قَارُونُ...).(1) در تواریخ آمده است که او با یک جمعیّت چهار هزار نفرى در میان بنى اسرائیل ظاهر گشت در حالى که همه آنها بر اسبهاى گرانقیمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، کنیزان زیباى سفید رو را با خود بیرون آورد که روى زینهاى طلا که بر استرهاى سفید رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند! ولى این تکبّر و برترى جویى چندان نپایید، چیزى نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگى این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاریخ شد.(2) عامل ششم، قدرت و نیروى جسمانى یا موقعیّت سیاسى و اجتماعى است که غالباً در زورمندان و امراء دیده مى شود، خود را موجودى برتر و گاه ظِلُّ اللهِ فِى الاَْرَضِینَ; سایه خدا در سراسر زمین! مى پندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هر گاه کمترین سخن و حرکتى که لایق شأن و مقام کبریایى آنها نباشد از کسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود. ________________________________________ 1- قصص، 79. 2- براى توضیح بیشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسیر نمونه ذیل آیات بالا مراجعه نمایید. [53] در حالات بعضى از سلاطین پیشین نقل کرده اند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى شدند باید دهان خود را با چیزى بپوشانند مبادا فرّ و شکوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوق العاده غالباً منشأ اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه هاى نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان مى شد. هفتمین سبب، فزونى یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار مى کردند، بعضى از علما ممکن است به خاطر فزونى شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبّر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوّت قبیله خود بر دیگران فخر مى فروشند، حتّى گاه بعضى از فاسقان وقیح و بى شرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و کودکان مى کنند! این امور هفتگانه، امورى است که افراد به سبب همه یا بعضى از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشى کنند و البتّه منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوّت معنوى یا مادّى، صورى و یا حتّى خیالى و پندارى ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود. مفهوم این سخن آن نیست که انسان براى پرهیز از تکبّر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشأ غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده مى شود، سعى کند متواضع تر و خاضع تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بى ارزش است. * * * 5 ـ ریشه یابى تکبّر صفت رذیله تکبّر مانند سایر رذایل اخلاقى، ریشه هایى دارد که باید آنها را جستجو کرد و دقیقاً شناخت، در غیر این صورت ریشه کن کردن این صفت رذیله غیر ممکن است. [54] بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فیض کاشانى» در «المحجّة البیضاء» چهار ریشه براى «تکبّر» ذکر کرده است: عجب، کینه، حسد و ریا. او معتقد است تکبّر درونى ریشه اش «عجب» ـ خود بزرگ بینى ـ است، این خود بزرگ بینى سبب مى شود که خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى کند و ریشه هاى دیگرى دارد که یکى از آنها «کینه» است که نسبت به شخص خاصّى پیدا مى کند و همین امر سبب مى شود که امتیازات واقعى یا پندارى خود را به رخ او بکشد، و دیگر «حسد» است که سبب بروز این رذیله اخلاقى مى گردد و دیگرى «ریاکارى» است که سبب مى شود شخص ریاکار امتیازات خود را به دیگران ارائه دهد. این ریشه هاى چهارگانه، ریشه هاى اصلى تکبّر را تشکیل مى دهد. ولى ظاهر این است که ریشه ها منحصر به این چهار صفت نیست، بلکه امور دیگرى نیز مى تواند ریشه تکبّر گردد. * * * 6 ـ آثار و نشانه ها بیماریهاى اخلاقى مانند بیماریهاى درونى و جسمانى همیشه همراه با آثارى در برون است همان گونه که یک بیمارى کبدى علایم مختلفى بر پوست بدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، کسى که به یک بیمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه هایش در اعمال و سخنان او ظاهر مى شود. بزرگان اخلاق آثار کبر را به طور مشروح و گسترده شمرده اند، این آثار گاه در چهره ظاهر مى شود، مثل اینکه شخص متکبّر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى کشد و نگاه هاى تحقیر آمیزى مى کند حتّى حاضر نیست با تمام صورت با افراد روبرو شود. گاه آثار این خوى نکوهیده در سخنانش آشکار مى گردد، تعبیرهایى که از خود مى کند مبالغه آمیز است و پیوسته ضمیرهاى جمع در باره خود به کار مى برد، حتّى تُن صداى او نشان مى دهد که آدم مغرور و متکبّرى است. [55] در میان حرف این و آن مى دود و به کسى اجازه سخن گفتن نمى دهد، به سخنان مردم گوش نمى دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان کوتاه دیگران را طولانى مى شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را کوتاه و لازم و واجب مى داند! گاه آثار آن در حرکات و اعمال، ظاهر مى شود، دوست دارد دیگران در برابر او بایستند و او نشسته باشد، هنگامى که وارد مجلس مى شود همه براى او قیام کنند، ولى او براى کسى قیام نکند! در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ اَرَادَ اَنْ یَنْظُرَ اِلَى رَجُل مِنْ اَهْلِ النَّارِ فَلْیَنْظُرْ اِلَى رَجُل قَاعِد وَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَوْمٌ قِیَامٌ!; کسى که مى خواهد به یکى از دوزخیان نگاه کند، نگاه به کسى کند که نشسته است و مردم در برابر او ایستاده اند»!(1) و نیز دوست دارد در کوچه و بازار تنها نباشد و فرد یا گروهى پشت سر او حرکت کنند. در حدیثى آمده است: «کَانَ رَسُولُ اللهِ فِى بَعْضِ الاَْوْقَاتِ یَمْشِى مَعَ الاَْصْحَابِ فَیَأْمُرُهُمْ بِالتَّقَدُّمِ وَ یَمْشِى فِى غِمَارِهِمْ!; پیامبر اکرم گاه با یارانش حرکت مى کرد به آنها دستور مى داد بر او تقدّم جویند و او در لا به لاى آنها راه مى رفت»!(2) دوست دارد که دیگران به دیدن او آیند بى آنکه او به دیدن دیگران برود، از همنشینى با فقیران و مستمندان و کسانى که ظاهر نامرتّبى دارند پرهیز مى کند و اگر گرفتار چنین افرادى شود سعى دارد در نخستین فرصت از کنار آنان برخیزد یا آنها را از خود دور سازد! دوست دارد هرگز چیزى براى اهل خانه با دست خود خریدارى نکند و در خانه کمترین کارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتکار دست به سینه در برابر او براى انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد! ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 206، چاپ آخوندى. 2- مسند الفردوس دیلمى، مطابق نقل المحجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 247. [56] گاه آثار تکبّر در طرز پوشیدن لباس، مخصوصاً لباسهاى گرانقیمتى که جلب توجّه مى کند، یا مرکب سوارى، خانه و وسایل زندگى، مرکز کسب و کار و تجارت و یا حتّى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبین به او آشکار مى گردد و در همه این موارد هدفش این است که قارونوار ثروت خود را به رخ دیگران بکشد و به گمان خود برترى خویش را نسبت به سایرین ثابت نماید. البتّه این سخن بدان معنى نیست که انسان از پوشیدن لباس خوب خوددارى کند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نماید، بلکه همانطور که در حدیث نبوى وارد شده، عمل نماید: «کُلُوا وَاشْرَبُوا وَاَلْبِسُوا وَ تَصَدَّقُوا فِى غَیْرِ سَرَف وَ لاَمَخِیلَة; بخورید و بیاشامید و بپوشید و در راه خدا صدقه دهید بى آنکه اسراف کنید یا تکبّر و برترى جویى نمایید».(1) کوتاه سخن اینکه ظهور و بروز خوى نکوهیده «تکبّر و برترى جویى» در تمام شؤون زندگى انسان امکان پذیر است و ممکن نیست کسى این صفت رذیله را به صورت شدید یا خفیف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد. * * * 7ـ مفاسد و پیامدهاى تکبّر و استکبار این خوى زشت ـ همانگونه که در سابق اشاره شد ـ آثار بسیار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه اى که مى توان گفت هیچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصایب آن در امان نیست که به چند قسمت از آن در ذیل اشاره مى شود: 1ـ نخستین مفسده آن که از همه خطرناک تر است آلودگى به شرک و کفر است! آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتّى اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه اى جز کبر داشت؟ آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیارى از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیاى ________________________________________ 1- سنن ابن ماجه، شماره حدیث 3605. [57] الهى سر باز زدند دلیلى جز تکبّر داشت؟ تکبّر به انسان اجازه نمى دهد که در برابر حق تسلیم گردد، چرا که کبر و غرور حجاب سنگینى در برابر چشم انسان مى افکند و او را از دیدن چهره زیباى حقّ محروم مى کند، بلکه گاهى فرشته حق را به صورت هیولاى وحشتناک مى بیند! و این بالاترین ضرر و زیان تکبّر است. شاید به همین دلیل است که در حدیثى مى خوانیم که راوى از امام صادق(علیه السلام) درباره کمترین درجه «الحاد» سؤال کرد، امام(علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الْکِبْرَ اَدْنَاهُ!; کمترین درجه کفر و الحاد، تکبّر است»!(1) 2ـ محروم شدن از علم و دانش، یکى دیگر از پیامدهاى شوم کبر است، زیرا انسان وقتى به حقیقت علم و دانش مى رسد که آن را در هر جا و نزد هر کس ببیند همچون گوهر گمشده اى برباید، حال آنکه اشخاص متکبّر به آسانى حاضر نمى شوند بهترین علوم و دانشها و برترین و والاترین حکمت ها را از افراد هم ردیف و یا زیر دست خود بپذیرند. آنها علوم و دانشهایى را قبول دارند که از فکر خودشان بجوشد در حالى که صفت کبر و غرور اجازه نمى دهد مطلب مهمّى از کبر آنان بجوشد، به همین دلیل در حدیث معروف «هشام بن حکم» از امام کاظم(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الزَّرْعَ یَنْبُتُ فِى السَّهْلِ وَ لاَیَنْبُتُ فِى الصَّفَا فَکَذَلِکَ الْحِکْمَةُ تَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتوَاضِعِ وَ لاَتَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتَکَبِّرِ الْجَبَّارِ، لاَِنَّ اللهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَة الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ!; زراعت در زمینهاى نرم و هموار مى روید و روى سنگهاى سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبّر جبّار هرگز آباد نمى گردد; زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبّر را از ابزار جهل قرار داده است»!(2) ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 309، باب الکبر، حدیث 1. 2- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 153. [58] 3ـ تکبّر سرچشمه اصلى بسیارى از گناهان است گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى کنیم مى بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبّر تشکیل مى دهد. آنها هیچگاه مایل نیستند کسى را برتر از خود ببینند به همین دلیل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقیّتى نصیب دیگران شود، به آنها حسد مىورزند. آنها براى تحکیم پایه هاى برترى جویى خود حریص در جمع آورى مالند. آنها براى اظهار برترى بر دیگران به خود اجازه مى دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین و سبّ و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونى خود را فرو نشانده و خویش را اشباع کنند. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اَلْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاع اِلَى تَقَحُّم فِى الذُّنُوبِ; حرص و تکبّر و حسد سبب مى شود که انسان در انواع گناهان فرو رود».(1) در حدیث دیگرى از آن حضرت(علیه السلام) مى خوانیم: «التَّکَبُّرُ یُظْهِرُ الرَّذِیلَةَ; تکبّر رذایل اخلاقى را ظاهر مى سازد».(2) 4ـ تکبّر مایه تنفّر و پراکندگى مردم است از بلاهاى مهمّى که بر سر متکبّران وارد مى شود انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا که شرف هیچ انسانى اجازه نمى دهد تسلیم برترى جوییهاى افراد متکبّر و مغرور شود، به همین دلیل به زودى حتّى نزدیک ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله مى گیرند و اگر به حکم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى کنند، در دل از آنان متنفّرند! در حدیثى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النَّاسِ ذَلَّ; کسى که فخرفروشى کند، ذلیل مى شود».(3) ________________________________________ 1- نهج البلاغه، حکمت 371. 2- غررالحکم، حدیث 523. 3- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 235. [59] در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَمْقَتُ النَّاسِ اَلْمُتَکَبِّرُ; منفورترین مردم، متکبّر است».(1) در حدیث دیگرى از على(علیه السلام) آمده است: «ثَمَرَةُ الْکِبْرُ اَلْمَسَبَّةُ; میوه درخت تکبّر بدگویى از مردم است».(2) این تعبیر که در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) رسیده است نیز بسیار عبرت انگیز است: «لَیْسَ لِلْمُتَکَبِّرِ صَدِیقٌ; براى متکبّر دوستى باقى نمى ماند»!(3) در حدیث دیگرى فرمود: «مَا اجْتَلَبَ الْمَقْتَ بِمِثْلِ الْکِبْرِ; چیزى مانند تکبّر خشم مردم را برنمى انگیزد»!(4) 5 ـ تکبّر سبب از دست دادن امکانات زندگى است انسان در صورتى در زندگى موفّق خواهد بود که بتواند همکارى دیگران را جلب کند، افراد منزوى که تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد یا شکست مى خورند و یا موفّقیّت ناچیزى نصیبشان مى شود و از آنجا که تکبّر انسان را به انزوا مى کشاند طبعاً موفّقیّت او را در صحنه زندگى ناچیز مى کند. در حدیثى از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «بِکَثْرَةِ التَّکَبُّرِ یَکُونُ التَّلَفُ; فزونى تکبّر مایه اتلاف(اسباب موفّقیّت) است».(5) این سخن را به گونه دیگرى نیز مى توان تفسیر کرد و آن اینکه بسیارى از جنگها و خونریزى ها و ویرانى ها از تکبّر و استکبار سرچشمه مى گیرد، گروهى خودخواه زمام امور کشورهاى جهان را به دست مى گیرند و هر یک مى خواهد بر دیگران برترى جویى کند و همین امر سبب درگیرى میان آنان مى گردد، خونهاى بى گناهان در این راه ریخته مى شود و خانه ها ویران مى گردد. گاه تکبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى دیگر مى پندارد و همین برترى جویى نژادى یکى از اسباب مهمّ جنگها در طول تاریخ بوده است. ________________________________________ 1- همان، جلد 70، صفحه 231. 2- غررالحکم، حدیث 4614. 3- همان مدرک، حدیث 7162. 4- همان مدرک، حدیث 7167. 5- غررالحکم، حدیث 7169. [60] برترى جویى نژاد ژرمن یکى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود که میلیونها کشته و مجروح و میلیاردها میلیارد، زیان و ضرر به جاى گذاشت. کوتاه سخن اینکه: اگر ضایعات تکبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهیم خواهیم دید که هیچ صفتى از صفات ذمیه، تا این حدّ ویرانگر نبوده و پیامدهاى شوم نداشته است. * * * 8 ـ درمان تکبّر بزرگان اخلاق در باره راه درمان تکبّر، بحثهاى بسیار مشروح دارند که غالب آنها بر این محور دور مى زند که راه درمان تکبّر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى». امّا راه علمى، به این صورت است که افراد متکبّر درباره خود بیندیشند که کیستند و چیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا مى روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟ و نیز در باره عظمت خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببینند. تاریخ سراسر عبرت جهان را بررسى کنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و کسراها و خاقانها و قیصرها و سرانجام کار هریک کمى مطالعه کنند تا بدانند پیروزى هاى زودگذر جهان چیزى نیست که بتوان بر آن تکیه کرد و آن را نشانه بزرگى شمرد. انسانى که در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پایان مردار گندیده اى مى شود و چند روزى که در میان این دو زندگى مى کند، چیزى نیست که به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نماید. در ابتداى تولّد نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان است که قدرت بر کمترین کارى ندارد و حتّى نمى تواند آب دهانش را به کمک لبها حفظ کند و در دوران پیرى چنان ضعیف و ناتوان مى شود که اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پیمودن راه کوتاهى چندین بار باید بنشیند و نفس تازه کند و برخیزد و با قامت خمیده عصا زنان بقیّه راه را طى کند [61] و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد یا گرفتار عوارض پیرى که براى غالب اشخاص پیش مى آید بشود باید او را به وسیله چرخ به این طرف و آن طرف ببرند! در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ اِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیَما بَیْنَ ذَلِکَ لاَیَدْرِى مَا یُصْنَعُ بِهِ; از متکبّر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده اى خواهد بود و در این میان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى کنند».(1) اگر سرى به بیمارستانها بزنیم و افراد نیرومند و قوى پیکرى را که بر اثر یک حادثه یا یک بیمارى به روى تخت بیمارستان افتاده اند و قدرت بر حرکت ندارند مشاهده کنیم مى دانیم قوّت و قدرت جسمانى چیزى نیست که انسان به آن فخر کند. اگر به ثروتمندان معروفى که با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنیا گرفتار ورشکستگى عظیم شده و بر خاک سیاه نشسته اند بنگریم خواهیم دید ثروت نیز چیزى نیست که انسان بر آن تکیه کند و به آن فخر نماید. و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگریم که با دگرگونیهاى وضع سیاسى در چند روز به کلّى از قدرت سقوط کردند یا پشت میله هاى زندان قرار گرفتند، یا اعدام شدند، خواهیم دانست که قدرت ظاهرى نیز قابل اعتماد نیست. پس انسان به چه چیزش مى نازد؟ و به چه چیز افتخار مى کند؟ و بر دیگران فخرفروشى مى کند؟! در حدیثى از امام زین العابدین(علیه السلام) آمده است که «میان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متکبّرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو کیستى؟(و چه کاره اى؟!) سلمان گفت: امّا آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفى بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده اى است، هنگامى که روز قیامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر کس ترازوى عملش سنگین باشد کریم و با شخصیّت و بزرگوار است و هر کس ترازوى عملش سبک باشد پست و بى مقدار است»!(2) ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 229. 2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 231، حدیث 24. [62] کوتاه سخن اینکه انسان هرگاه در این گونه امور بیشتر بیندیشد از مرکب کبر و غرور پیاده مى شود. * * * و امّا درمان تکبرّ از طریق عملى به این طریق حاصل مى شود که سعى کند اعمال متواضعان را انجام دهد تا این فضیلت اخلاقى در اعماق وجود او ریشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع کند، سر به سجده و بر روى خاک نهد و لاَاِلَهَ اِلاَّ اللهُ حَقّاً حَقّاً سَجَدْتُ لَکَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لاَ مُسْتَنْکِفاً وَ لاَ مُسْتَکْبِراً و مانند این جمله ها را تکرار کند. لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدّم جوید، صدر مجلس ننشیند و در راه رفتن بر دیگران پیشى نگیرد. با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینى با افراد متکبّر و مغرور بپرهیزد و در عمل امتیازى براى خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به کار بندد و سعى کند حالت، عادت و سپس ملکه او گردد. در حالات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده است که روى زمین مى نشست و غذا مى خورد و مى فرمود: «اِنَّمَا اَنَا عَبْدٌ آکُلُ کَمَا یَأْکُلُ الْعَبْدُ; مَن بنده اى هستم مانند غلامان غذا مى خورم».(1) غالباً این حدیث معروف را درباره على(علیه السلام) شنیده ایم که روزى دو پیراهن خرید یکى به چهار درهم و دیگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: یکى از این دو را انتخاب کن، قنبر پیراهن چهار درهمى را انتخاب کرد و امام پیراهن سه درهمى را پوشید.(2) در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است که امام(علیه السلام) درباره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین مى فرماید: «وَ لَقَدْ کَانَ یَأْکُلُ عَلَى الاَْرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ، وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِىَ وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) روى زمین(بدون ________________________________________ 1- محجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 256. 2- بحارالانوار، جلد 76، صفحه 310. [63] فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى کرد و با دست خود کفش خویش را وصله مى کرد و بر مرکب برهنه سوار مى شد و حتّى کسى را پشت سر خویش سوار مى کرد». البتّه با تغییر شرایط زمان بسیارى از این امور، امروز معمول نیست و انجام آن توصیه نمى شود، هدف این است با مطالعه حالات پیشوایان بزرگ و توجّه به مقام والاى تواضع آنها درس بگیریم و کبر و غرور را از خود دور سازیم. * * * اینها همه از یک سو و از سوى دیگر: از آنجا که تکبّر اسباب و عللى دارد که در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از میان بردن هریک از این اسباب هفتگانه تمهیداتى ارائه کرده اند که بسیار قابل توجّه است، از جمله: آنها که به خاطر نسب خود بر دیگران فخر مى فروشند باید در این حقیقت بیندیشند که اوّلا افتخار به کمالات دیگران عین جهالت است و اگر پدر کسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ایجاد نخواهد شد و ثانیاً اگر نیک بیندیشد، پدر او نطفه است و جدّ اعلایش خاک و اینها امورى نیستند که انسان به سبب آنها افتخار کند و براى خود امتیازى قائل باشد. در حدیثى آمده است که لقمان حکیم به فرزندش گفت: «یَا بُنَىَّ وَیْلٌ لِمَنْ تَجَبَّرَ وَ تَکَبَّرَ، کَیْفَ یَتَعَظَّمُ مَنْ خُلِقَ مِنْ طِین، وَ اِلَى طِین یَعُودُ؟ لاَیَدْری اِلَى مَاذَا یَصِیرُ؟ اِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ فَازَ اَوْ اِلَى النَّارِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِیناً!; واى بر کسى که تکبّر و برترى جویى مى کند، چگونه خود را بزرگ مى پندارد کسى که از خاک آفرید شده و به خاک برمى گردد؟ نمى داند به کجا مى رود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد یا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشکارى گردد»! امّا کسانى که به خاطر جمال و زیبایى گرفتار کبر و غرور مى شوند باید در این معنى بیندیشند که با یک بیمارى، مخصوصاً بیماریهاى پوستى، تمام این جمال و زیبایى بر باد [64] مى رود و اگر بیماریها آن را بر باد ندهد چند روزى که گذشت گرد و غبار پیرى بر سر و صورتش مى نشیند و آن جوان زیباى راست قامت دیروز به پیرمرد خمیده ناتوانى که صورتش پر از چین و چروک پیرى است مبدّل مى شود! چیزى که به این سرعت قابل زوال است چگونه مى تواند سبب غرور و برترى جویى بر دیگران شود؟ و اگر سبب تکبّر او قوّت و قدرت جسمانى است باید فراموش نکند که گاه با یک عارضه کوچک قلبى یا مغزى تمام یا قسمتى از بدن فلج مى شود و به کلّى از کار مى افتد، به گونه اى که نتواند حتّى مگسى را از خود دور کند؟ اگر خار و یا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بیرون بیاورد پیوسته معذّب است. امّا آنها که به سبب ثروت و فزونى اموال و کثرت یاران و انصار گرفتار غرور و تکبّر مى شوند اوّلا باید به این نکته توجّه کنند که اینها امورى است از بیرون وجود انسان و چیزى که بیرون وجود انسان است نمى تواند مایه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصیّت، به اسب و استر، اتومبیل و خانه اش افتخار مى کند؟ و چگونه شرف و شخصیّت خود را در این امور مى پندارد؟ امورى که مى تواند در دست پست ترین خلق خدا نیز باشد، امورى که بسیارى از آنها را دزدان به آسانى مى ربایند. چه بى ارزش است شرفى که دزد آن را مى رباید و صاحبش را فاقد آن مى کند! از این گذشته همه مى دانیم اموال و ثروت هاى دنیوى دائماً دست به دست مى گردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقیر مى شوند و کاخ نشینان، خاک نشین مى گردند. چیزى که این قدر ناپایدار و قرار است چگونه ممکن است این همه مایه غرور و غفلت گردد. اگر سبب کبر و غرور او علم و دانش فراوان است که متأسّفانه از بدترین آفات نفسانى است و به همین نسبت درمانش سخت تر و پیچیده تر است به خصوص اینکه در فضیلت علم آن قدر آیات و روایات وارد شده که مطالعه آنها ممکن است انسان را گرفتار کبر و غرور کند، باید عالمان بیندیشند که قرآن مجید در آیه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خرانى تشبیه کرده که بارى از کتاب بر پشت دارند و نیز بیندیشند که شخص عالم به [65] همان نسبت که بر دیگران برترى علمى دارد مسؤولیّتش سنگین تر است، ممکن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پیش از آنکه از یک گناه عالم بگذرد. نباید فراموش کنند که حساب آنها در قیامت از دیگران بسیار مشکل تر است، با این حال چگونه مى توانند به دیگران فخرفروشى کنند؟! و سر انجام اگر سرچشمه تکبّر انواع عبادت و طاعات الهى است که انسان متکبّر انجام داده باید به این واقعیّت بیندیشد که خداوند تنها عبادتى را مى پذیرد که از هرگونه عُجْب و کبر پاک باشد و به یقین گناهکاران نادم و پشیمان به نجات نزدیکترند تا عابدان مغرور! بخصوص اینکه از نشانه هاى قبولى عبادت این است که انسان خود را کوچک و حقیر و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جنّ و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود. * * * 9ـ آزمایشهاى درمانى! پیش از این گفته ایم بیماریهاى اخلاقى شباهت زیادى به بیماریهاى جسمانى دارد و با مقایسه آن دو با یکدیگر بسیارى از مشکلات حلّ مى شود از جمله اینکه طبیب پس از درمان بیمارى جسمانى بار دیگر بیمار را به آزمایشگاه مى فرستد تا از بهبودى کامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بیمارى را در او ببیند به درمان خود ادامه مى دهد تا بیمارى به کلّى ریشه کن شود. بزرگان علم اخلاق در برخورد با بیمارى خطرناک «تکبّر» نیز همین روش را پیشنهاد کرده اند، به این گونه که وقتى انسان به درمان تکبّر مى پردازد براى اطمینان به ریشه کن شدن آن باید خود را در معرض آزمایش جدید قرار دهد تا از ریشه کن شدن این بیمارى مطمئن شود. مرحوم فیض کاشانى با استفاده از «احیاء العلوم» آزمایشهایى را در این زمینه پیشنهاد [66] مى کند که جالب توجّه است از جمله: 1ـ با بعضى از اقران و هم ردیفان به مناظره مشغول شود و ببیند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آیا حاضر است به راحتى آن را بپذیرد و حتّى از او تشکّر کند؟ یا هنوز براى او پذیرش حق از دوست هم ردیف یا از شاگردش سنگین است؟ در صورت اوّل کبر ریشه کن شده و در صورت دوم هنوز ریشه هاى آن باقى است! 2ـ با دوستان و هم ردیفانش در مجالس شرکت کند و آنها را بر خود مقدّم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پایین تر از آنان بنشیند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تکبّر از وجود او رخت بر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگینى مى کند بداند هنوز ریشه هاى آن باقى است! ولى گاه در اینجا شیطان دامى بر سر راه انسان مى افکند و براى این که خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى گوید در پایین ترین نقطه مجلس بنشین و در میان افراد عادى قرار بگیر و تصوّر مى کند این نوعى تواضع است در حالى که هدفش این است از این طریق بزرگى شخصیّت خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب کند که در واقع نوعى تکبّر آمیخته با ریاکارى است. 3ـ اگر شخص فقیر و مستمندى از او دعوتى به عمل بیاورد دعوتش را با میل بپذیرد، یا اگر دوستى نیازى داشت براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر این گونه کارها بر او سنگین نبود کبر ریشه کن شده، والاّ باید به درمان ادامه دهد! 4ـ براى خرید نیازهاى زندگى شخصاً به بازار برود، اگر براى او سخت بود هنوز ریشه هاى تکبّر باقى است و اگر مایل بود مردم او را در این حال ببینند و به تواضعش آفرین بگویند باز متکبّر ریاکارى است! به یقین نمى توان انکار کرد که این امور در همه محیط ها و همه زمان ها یکسان نیست، گاه مى شود که براى بعضى اشخاص بعضى از این کارها عیب است و اگر چنین کارى را کنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى شود، لذا در حدیثى مى خوانیم امام صادق(علیه السلام) مردى از اهل مدینه را دید که چیزى براى خانواده اش خریده و به سوى خانه [67] مى برد، هنگامى که چشم امام(علیه السلام) به او افتاد شرمنده شد، امام(علیه السلام) فرمود(نگران نباش) چیزى است که براى خانواده ات خریده اى و به سوى آنها مى برى، به خدا سوگند اگر مردم مدینه بر من عیب نمى گرفتند من هم دوست داشتم اشیایى از بازار براى خانواده ام بخرم و خودم براى آنان ببرم، این در حالى است که جدش امیرمؤمنان على(علیه السلام) این کار را مى کرد و کسى در آن زمان بر آن حضرت(علیه السلام) خرده نمى گرفت، هدف این است کارهاى متواضعانه بر او گران نباشد. 5 ـ لباس هاى ساده و کم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نکرد تکبّر از وجودش رخت بربسته و در غیر این صورت هنوز گرفتار است، در حدیث آمده است که پیغمبر اکرم فرمود: «مَنْ اِعْتَقَلَ الْبَعِیرَ وَ لَبِسَ الصُّوفَ فَقَدْ بَرِئَ مِنَ الْکِبْرِ!; کسى که پاى شتر را شخصاً ببندد و لباس پشمینه بپوشد(و احساس ناراحتى نکند) از کبر پاک شده است»! ولى مبادا انجام این کارها براى خودنمایى و ابراز تواضع باشد که خود نوعى تکبّر توأم با ریاکارى محسوب مى شود. باز تکرار مى کنیم که زمان ها و مکان ها و اشخاص همه یکسان نیستند، باید بدون تعصّب شرایط را در نظر گرفت و بدون فریب دادن خویشتن، مقتضاى زمان و مکان و موقعیّت هر شخص را مشخّص نمود و براى این که در این گونه موارد گرفتار خودفریبى نشویم باید از قضاوت دیگران نیز استفاده کنیم. راستى چرا بسیارى از مردم به طب جسمانى فوق العاده اهمّیّت مى دهند و بارها و بارها به انواع آزمایشها مى پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى که ضامن سعادت جاویدان و نجات جان انسان است و به مضمون آیه «اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَلِیم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سلیم» است» اهمّیّتى قائل نیستند؟! [68] [69] 2 تواضع و فروتنى اشاره ناگفته پیداست که تواضع و فروتنى نقطه مقابل تکبّر و فخرفروشى است و جدا سازى بحثهاى کامل این دو از یکدیگر مشکل یا غیر ممکن است و لذا هم در آیات و روایات اسلامى و هم در کلمات بزرگان اخلاق این دو به یکدیگر آمیخته شده است، نکوهش از یکى ملازم تمجید و ستایش از دیگرى است و ستایش از یکى همراه با نکوهش از دیگرى مى باشد، درست مثل اینکه بحثهاى مربوط به ستایش و تمجید از علم جداى از نکوهش از جهل نیست و نکوهش از جهل همراه ستایش علم است. با این حال مفهوم این سخن آن نیست که ما بحثهاى مربوط به تواضع را نادیده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تکبّر و استکبار گفتیم بسنده کنیم. بخصوص اینکه نسبت بین تکبّر و تواضع به اصطلاح نسبت میان ضدّین است نه وجود و عدم. هم تکبّر یک صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل یکدیگر قرار دارند، نه از قبیل وجود و عدم که سخن از یکى الزاماً همراه با نفى دیگرى باشد. در روایات اسلامى نیز به این معنى اشاره شده است از جمله از على(علیه السلام)مى خوانیم: [70] «ضَادُّوا الْکِبْرَ بِالتَّواضُعِ; به وسیله تواضع با تکبّر که ضدّ آن است مقابله کنید».(1) با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و آیات مربوط به مسئله تواضع را گلچین کرده، مورد بررسى قرار مى دهیم(هر چند آیاتى که به کنایه یا به ملازمه به آن اشاره مى کند بیش از اینها است). 1ـ یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اَعِزَّة عَلَى الْکَافِرِینَ... (سوره مائده،آیه54) 2ـ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (سوره فرقان،آیه63) 3ـ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (سوره شعراء،آیه215) ترجمه 1ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد(به خدا زیانى نمى رساند;) خداوند به زودى جمعیّتى را مى آورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند; در برابر مؤمنان متواضع، در برابر کافران سرسخت و نیرومندند. 2ـ بندگان(خاصّ خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى روند; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى گویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند). 3ـ (اى پیامبر) بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى کنند بگستر(و نسبت به آنها تواضع و مهربانى کن). تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه مورد بحث سخن از گروهى از مؤمنان به میان آمده که مشمول فضل و عنایات الهى هستند هم خدا را دوست مى دارند و هم محبوب پروردگارند. ________________________________________ 1- تصنیف غررالحکم، حدیث 5148، صفحه 249، و شرح غررالحکم، صفحه 232، شماره 5920. [71] یکى از اوصاف بارز آنها این است که در برابر مؤمنان متواضعند: (اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ) و در برابر کافران نیرومند و قوى هستند (اَعِزَّة عَلَى الْکَافِرِینَ). «اَذِلَّة» جمع «ذلول» و «ذلیل» از مادّه «ذُلّ» (بر وزن حُرّ) در اصل به معنى نرمى و ملایمت و تسلیم است در حالى که «اَعِزَّة» جمع «عزیز» از مادّه «عزة» به معنى شدّت است، حیوانات رام را «ذلول» مى گویند چون ملایم و تسلیمند و «تذلیل» در آیه ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِیلا اشاره به سهولت چیدن میوه هاى بهشتى است. گاه ذلّت در مواردى به کار مى رود که معنى منفى دارد و آن در جایى است که از سوى غیر به انسان تحمیل مى شود وگرنه در مادّه این لغت مفهوم منفى ذاتاً وجود ندارد(دقّت کنید). به هر حال آیه فوق دلیل روشنى بر اهمّیّت تواضع و عظمت مقام متواضعین است، تواضعى که از درون جان انسان برخیزد و براى احترام به مؤمنى از مؤمنان و بنده اى از بندگان خدا باشد. * * * در دومین آیه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاصّ خداست که در طىّ آیات سوره فرقان از آیه 63 تا آیه 74 دوازده فضیلت بزرگ براى آنها ذکر شده است و جالب اینکه نخستین آنها همان صفت تواضع است، این نشان مى دهد همان گونه که «تکبّر» خطرناک ترین رذایل است، تواضع مهمترین یا از مهمترین فضائل مى باشد، مى فرماید: «بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى روند» (وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً). «هون» مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اینجا به خاطر تأکید است، یعنى آنها چنان آرام و متواضعند که گویى عین تواضع شده اند و به همین دلیل در ادامه آیه مى فرماید: «وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها [72] سلام مى گویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)». و در آیه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاک خداست مى فرماید: «وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیَاماً; آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى کنند(و به بندگى و عبادت مى پردازند)». «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «هون» دو معنى دارد یکى از آنها خضوع و نرمشى است که از درون جان انسان بجوشد که این شایسته ستایش است(سپس به آیه مورد بحث اشاره مى کند) و در حدیث نبوى آمده است اَلْمُؤْمِنُ هَیِّنٌ لَیِّنٌ.(1) دوم خضوع و تذلّلى است که از سوى دیگرى بر انسان تحمیل شود و او را خوار کند. ناگفته پیداست که منظور از الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً این نیست که فقط راه رفتن آنها متواضعانه است، بلکه منظور نفى هرگونه کبر و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتّى در کیفیّت راه رفتن که ساده ترین کار است آشکار مى شود، زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لابه لاى گفتار و حرکات انسان نشان مى دهند تا آنجا که در بسیارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى توان به بسیارى از صفات اخلاقى او راه برد. آرى عِبَادُ الرَّحْمنِ (بندگان خاص خدا) نخستین نشانشان همان تواضع است، تواضعى که در تمام ذرّات وجودشان نفوذ کرده و حتّى در راه رفتن آنها آشکار است و اگر مى بینیم خداوند در آیه 37 سوره اسراء به پیامبرش دستور مى دهد «وَ لاَتَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً; روى زمین با تکبّر راه مرو» منظور فقط راه رفتن نیست بلکه هدف، تواضع در همه کار است که نشانه بندگى و عبودیّت خداست. * * * در سوّمین آیه روى سخن رابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده،مى فرماید:«بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى کنند پایین بیاور و(تواضع و محبّت کن); وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» ________________________________________ 1- کنزالعمّال، حدیث 690. [73] «خَفْض» بر وزن «خشم» در اصل به معنى پایین آوردن است و «جناح» به معنى بال مى باشد. بنابراین «وَ اخَفْض جَناح» کنایه از تواضع آمیخته با محبّت است، همان گونه که پرندگان هرگاه مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبّت کنند بال و پر خود مى گسترانند و آنها را زیر بال و پر مى گیرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتّت و پراکندگى حفظ شوند، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز مأمور بود بدین گونه مؤمنان را زیر بال و پر خود بگیرد! این تعبیر بسیار ظریف و پر معنى نکات مختلفى را در عبارت کوتاهى جمع کرده است. جایى که پیامبر مأمور به تواضع آمیخته با محبّت در برابر مؤمنان باشد تکلیف افراد امّت روشن است چرا که پیغمبر سرمشق و الگو و «اسوه» براى همه امّت است. شبیه همین تعبیر در آیه 88 سوره حجر نیز آمده است آنجا که مى فرماید: وَاخْفِضْ جَنَاحکَ لِلْمُؤْمِنِینَ که باز مخاطب در آن شخص پیامبر است و مأمور مى شود براى مؤمنان «خفض جناح» و تواضع آمیخته با محبّت داشته باشد. شبیه این تعبیر با اندک تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره «اسراء» آمده، آنجا که مى فرماید: «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ; بالهاى خود را در برابر آن دو(پدر و مادر) از محبّت و لطف فرود آر(و تواضعى آمیخته با احترام و محبّت در برابر آنان داشته باش)». * * * از مجموع آنچه در آیات فوق آمده به خوبى استفاده مى شود که قرآن مجید نه تنها تکبّر و استکبار را مورد مذمّت قرار داده، بلکه نقطه مقابل آن یعنى تواضع و فروتنى را با تعبیرات گوناگون مورد تمجید قرار داده است. * * * [74] تواضع و فروتنى در روایات اسلامى در منابع شیعه و اهل سنّت احادیث فراوانى در مورد تواضع به چشم مى خورد که بعضى درباره اهمیّت تواضع است و بعضى درباره علامت و آثار متواضعان و یا ثمره تواضع و حد و آداب آن مى باشد. در اهمیّت تواضع تعبیرات بسیار جالبى در روایات آمده: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: روزى فرمود: «مَا لِى لاَ اَرى عَلَیْکُمْ حَلاَوَةَ الْعِبَادَةِ؟! قَالُوا وَ مَا حَلاَوَةُ الْعِبَادَةِ؟ قَالَ التَّوَاضُعُ!; چه مى شود که شیرینى عبادت را در شما نمى بینم؟ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟ فرمود: تواضع است!»(1) ناگفته پیداست حقیقت عبادت نهایت خضوع در برابر پروردگار است. کسى که شیرینى خضوع و تواضع در برابر خدا را دریابد در برابر خلق خدا نیز متواضع است. 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «عَلَیْکَ بِالتَّوَاضُعِ فَاِنَّهُ مِنْ اَعْظَمِ الْعِبَادَةِ; بر تو باد تواضع که از برترین عبادات است».(2) 3ـ از امام حسن عسکرى(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اَلتَّوَاضُعُ نِعْمَةٌ لاَیُحْسَدُ عَلَیْهَا; تواضع نعمتى است که سبب حسادت دیگران نمى شود».(3) معمولا هر نعمتى نصیب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان افزوده مى گردد و گاه این حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى کند که زندگى بر صاحب نعمت مشکل مى شود، ولى تواضع از این قاعده کلّى مستثنى است، نعمتى است که حسادت حسودان را برنمى انگیزد. این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى از نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم: 4ـ «یُبَاهِى اللهُ تَعَالَى الْمَلاَئِکَةَ بِخَمْسَة: بِالُْمجَاهِدِینَ، وَالْفُقَرَاء، وَالَّذِینَ یَتَوَاضَعُونَ لِلّهِ تَعَالَى، وَالْغَنِىِّ الَّذِى یُعْطِى الْفُقَرَاءَ وَ لاَیَمُنُّ عَلَیْهِمْ، و رَجُل یَبْکِى فِى الْخَلْوَةِ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ; خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مى کند: مجاهدان(راه خدا)، ________________________________________ 1- تنبیه الخواطر(مطابق نقل میزان الحکمه، جلد 4، حدیث 21825); محجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 222. 2- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 119، حدیث 5. 3- تحف العقول، صفحه 363. [75] فقرا(و نیازمندانى که دین خود را به دنیا نمى فروشند) و آنها که به خاطر خدا تواضع مى کنند و ثروتمندانى که بى منّت به مستمندان کمک مى نمایند و کسى که در خلوت از خوف خدا گریه مى کند!».(1) در باره ثمرات و آثار مثبت تواضع نیز روایات فراوانى از معصومین به ما رسیده است که چند حدیث پر معنى را در ذیل مى آوریم: در حدیثى از امام امیرالمؤمنین مى خوانیم: «ثَمَرَةُ التَّوَاضُعِ الَْمحَبَّةُ وَ ثَمَرَةُ الْکِبْرِ الْمَسَبَّةُ!; میوه درخت تواضع محبّت است و میوه(شوم) تکبّر دشنام و ناسزاگویى مردم است!»(2) در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «بِخَفْضِ الْجَنَاحِ تَنْتَظِمُ الاُْمُورَ!; با تواضع و محبّت کارها نظم و سامان مى یابد!».(3) روشن است که نظم جامعه جز در سایه همکارى و همدلى حاصل نمى شود و همکارى و همدلى مردم در صورتى ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشى کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانى موفّق هستند که در عین قاطعیّت متواضع و پر محبّت باشند. در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلتَّوَاضُعُ لاَیَزِیدُ الْعَبْدَ اِلاّ رَفْعَةً فَتَوَاضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللهُ!; تواضع جز بزرگى بر انسان نمى افزاید پس تواضع کنید تا خداوند شما را بلند مقام سازد!».(4) گاه چنین تصوّر مى شود که تواضع انسان را کوچک مى کند در حالى که این یک برداشت سطحى و نادرست است، همواره مى بینیم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصیّت هستند و تواضع بر منزلت آنها مى افزاید. از احادیث اسلامى استفاده مى شود که تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است، از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «اَلتَّوَاضُعُ اَصْلُ کُلِّ خَیْر نَفِیس وَ مَرْتَبَةٌ ________________________________________ 1- مکارم الاخلاق، صفحه 51. 2- غررالحکم، حدیث 4614 ـ 4613. 3- غررالحکم، حدیث 4302. 4- کنزالعمّال، 5719. [76] رَفِیعَةٌ... وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلّهِ شَرَّفَهُ اللهُ عَلَى کَثِیر مِنْ عِبَادِهِ... وَ لَیْسَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادَةٌ یَقْبَلُهَا وَ یَرْضَیها اِلاّ وَ بَابُهَا التَّوَاضُعُ، وَ لاَیَعْرِفُ مَا فِى مَعْنَى حَقِیقَةِ التَّوَاضُعِ اِلاَّ الْمُقَرَّبُونَ الْمُسْتَقِلِّینَ بِوَحْدَانِیَّتِهِ، قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً...; تواضع ریشه هر کار نیک و با ارزش است و مقام والایى است... و هر کس براى خدا تواضع کند خداوند او را بر بسیارى از بندگانش شرافت مى بخشد... و هیچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اینکه باب آن تواضع است و حقیقت تواضع را جز مقرّبانى که مستقل در وحدانیّت خداوندند درک نمى کنند، خداوند عزّ و جلّ مى فرماید: بندگان خداوند رحمان کسانى هستند که در زمین با تواضع راه مى روند و هنگامى که جاهلان آنها را(با سخنان نامناسب) خطاب کنند، به آنها سلام مى گویند(و با بى اعتنایى مى گذرند)».(1) این سخن را با حدیثى که از حضرت مسیح(علیه السلام) نقل شده است پایان مى دهیم. فرمود: «بِالتَّوَاضُعِ تَعْمُرُ الْحِکْمَةَ لاَبِالتَّکَبُّرِ، کَذَلِکَ فِى السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعَ لاَ فِى الْجَبَلِ!; به وسیله تواضع، مزرعه علم و دانش آباد مى شود نه با تکبّر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مى روید نه بر روى کوه!».(2) [60] برترى جویى نژاد ژرمن یکى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود که میلیونها کشته و مجروح و میلیاردها میلیارد، زیان و ضرر به جاى گذاشت. کوتاه سخن اینکه: اگر ضایعات تکبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهیم خواهیم دید که هیچ صفتى از صفات ذمیه، تا این حدّ ویرانگر نبوده و پیامدهاى شوم نداشته است. * * * 8 ـ درمان تکبّر بزرگان اخلاق در باره راه درمان تکبّر، بحثهاى بسیار مشروح دارند که غالب آنها بر این محور دور مى زند که راه درمان تکبّر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى». امّا راه علمى، به این صورت است که افراد متکبّر درباره خود بیندیشند که کیستند و چیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا مى روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟ و نیز در باره عظمت خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببینند. تاریخ سراسر عبرت جهان را بررسى کنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و کسراها و خاقانها و قیصرها و سرانجام کار هریک کمى مطالعه کنند تا بدانند پیروزى هاى زودگذر جهان چیزى نیست که بتوان بر آن تکیه کرد و آن را نشانه بزرگى شمرد. انسانى که در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پایان مردار گندیده اى مى شود و چند روزى که در میان این دو زندگى مى کند، چیزى نیست که به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نماید. در ابتداى تولّد نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان است که قدرت بر کمترین کارى ندارد و حتّى نمى تواند آب دهانش را به کمک لبها حفظ کند و در دوران پیرى چنان ضعیف و ناتوان مى شود که اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پیمودن راه کوتاهى چندین بار باید بنشیند و نفس تازه کند و برخیزد و با قامت خمیده عصا زنان بقیّه راه را طى کند [61] و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد یا گرفتار عوارض پیرى که براى غالب اشخاص پیش مى آید بشود باید او را به وسیله چرخ به این طرف و آن طرف ببرند! در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ اِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیَما بَیْنَ ذَلِکَ لاَیَدْرِى مَا یُصْنَعُ بِهِ; از متکبّر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده اى خواهد بود و در این میان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى کنند».(1) اگر سرى به بیمارستانها بزنیم و افراد نیرومند و قوى پیکرى را که بر اثر یک حادثه یا یک بیمارى به روى تخت بیمارستان افتاده اند و قدرت بر حرکت ندارند مشاهده کنیم مى دانیم قوّت و قدرت جسمانى چیزى نیست که انسان به آن فخر کند. اگر به ثروتمندان معروفى که با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنیا گرفتار ورشکستگى عظیم شده و بر خاک سیاه نشسته اند بنگریم خواهیم دید ثروت نیز چیزى نیست که انسان بر آن تکیه کند و به آن فخر نماید. و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگریم که با دگرگونیهاى وضع سیاسى در چند روز به کلّى از قدرت سقوط کردند یا پشت میله هاى زندان قرار گرفتند، یا اعدام شدند، خواهیم دانست که قدرت ظاهرى نیز قابل اعتماد نیست. پس انسان به چه چیزش مى نازد؟ و به چه چیز افتخار مى کند؟ و بر دیگران فخرفروشى مى کند؟! در حدیثى از امام زین العابدین(علیه السلام) آمده است که «میان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متکبّرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو کیستى؟(و چه کاره اى؟!) سلمان گفت: امّا آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفى بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده اى است، هنگامى که روز قیامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر کس ترازوى عملش سنگین باشد کریم و با شخصیّت و بزرگوار است و هر کس ترازوى عملش سبک باشد پست و بى مقدار است»!(2) ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 229. 2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 231، حدیث 24. [62] کوتاه سخن اینکه انسان هرگاه در این گونه امور بیشتر بیندیشد از مرکب کبر و غرور پیاده مى شود. * * * و امّا درمان تکبرّ از طریق عملى به این طریق حاصل مى شود که سعى کند اعمال متواضعان را انجام دهد تا این فضیلت اخلاقى در اعماق وجود او ریشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع کند، سر به سجده و بر روى خاک نهد و لاَاِلَهَ اِلاَّ اللهُ حَقّاً حَقّاً سَجَدْتُ لَکَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لاَ مُسْتَنْکِفاً وَ لاَ مُسْتَکْبِراً و مانند این جمله ها را تکرار کند. لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدّم جوید، صدر مجلس ننشیند و در راه رفتن بر دیگران پیشى نگیرد. با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینى با افراد متکبّر و مغرور بپرهیزد و در عمل امتیازى براى خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به کار بندد و سعى کند حالت، عادت و سپس ملکه او گردد. در حالات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده است که روى زمین مى نشست و غذا مى خورد و مى فرمود: «اِنَّمَا اَنَا عَبْدٌ آکُلُ کَمَا یَأْکُلُ الْعَبْدُ; مَن بنده اى هستم مانند غلامان غذا مى خورم».(1) غالباً این حدیث معروف را درباره على(علیه السلام) شنیده ایم که روزى دو پیراهن خرید یکى به چهار درهم و دیگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: یکى از این دو را انتخاب کن، قنبر پیراهن چهار درهمى را انتخاب کرد و امام پیراهن سه درهمى را پوشید.(2) در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است که امام(علیه السلام) درباره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین مى فرماید: «وَ لَقَدْ کَانَ یَأْکُلُ عَلَى الاَْرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ، وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِىَ وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) روى زمین(بدون ________________________________________ 1- محجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 256. 2- بحارالانوار، جلد 76، صفحه 310. [63] فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى کرد و با دست خود کفش خویش را وصله مى کرد و بر مرکب برهنه سوار مى شد و حتّى کسى را پشت سر خویش سوار مى کرد». البتّه با تغییر شرایط زمان بسیارى از این امور، امروز معمول نیست و انجام آن توصیه نمى شود، هدف این است با مطالعه حالات پیشوایان بزرگ و توجّه به مقام والاى تواضع آنها درس بگیریم و کبر و غرور را از خود دور سازیم. * * * اینها همه از یک سو و از سوى دیگر: از آنجا که تکبّر اسباب و عللى دارد که در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از میان بردن هریک از این اسباب هفتگانه تمهیداتى ارائه کرده اند که بسیار قابل توجّه است، از جمله: آنها که به خاطر نسب خود بر دیگران فخر مى فروشند باید در این حقیقت بیندیشند که اوّلا افتخار به کمالات دیگران عین جهالت است و اگر پدر کسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ایجاد نخواهد شد و ثانیاً اگر نیک بیندیشد، پدر او نطفه است و جدّ اعلایش خاک و اینها امورى نیستند که انسان به سبب آنها افتخار کند و براى خود امتیازى قائل باشد. در حدیثى آمده است که لقمان حکیم به فرزندش گفت: «یَا بُنَىَّ وَیْلٌ لِمَنْ تَجَبَّرَ وَ تَکَبَّرَ، کَیْفَ یَتَعَظَّمُ مَنْ خُلِقَ مِنْ طِین، وَ اِلَى طِین یَعُودُ؟ لاَیَدْری اِلَى مَاذَا یَصِیرُ؟ اِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ فَازَ اَوْ اِلَى النَّارِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِیناً!; واى بر کسى که تکبّر و برترى جویى مى کند، چگونه خود را بزرگ مى پندارد کسى که از خاک آفرید شده و به خاک برمى گردد؟ نمى داند به کجا مى رود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد یا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشکارى گردد»! امّا کسانى که به خاطر جمال و زیبایى گرفتار کبر و غرور مى شوند باید در این معنى بیندیشند که با یک بیمارى، مخصوصاً بیماریهاى پوستى، تمام این جمال و زیبایى بر باد [64] مى رود و اگر بیماریها آن را بر باد ندهد چند روزى که گذشت گرد و غبار پیرى بر سر و صورتش مى نشیند و آن جوان زیباى راست قامت دیروز به پیرمرد خمیده ناتوانى که صورتش پر از چین و چروک پیرى است مبدّل مى شود! چیزى که به این سرعت قابل زوال است چگونه مى تواند سبب غرور و برترى جویى بر دیگران شود؟ و اگر سبب تکبّر او قوّت و قدرت جسمانى است باید فراموش نکند که گاه با یک عارضه کوچک قلبى یا مغزى تمام یا قسمتى از بدن فلج مى شود و به کلّى از کار مى افتد، به گونه اى که نتواند حتّى مگسى را از خود دور کند؟ اگر خار و یا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بیرون بیاورد پیوسته معذّب است. امّا آنها که به سبب ثروت و فزونى اموال و کثرت یاران و انصار گرفتار غرور و تکبّر مى شوند اوّلا باید به این نکته توجّه کنند که اینها امورى است از بیرون وجود انسان و چیزى که بیرون وجود انسان است نمى تواند مایه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصیّت، به اسب و استر، اتومبیل و خانه اش افتخار مى کند؟ و چگونه شرف و شخصیّت خود را در این امور مى پندارد؟ امورى که مى تواند در دست پست ترین خلق خدا نیز باشد، امورى که بسیارى از آنها را دزدان به آسانى مى ربایند. چه بى ارزش است شرفى که دزد آن را مى رباید و صاحبش را فاقد آن مى کند! از این گذشته همه مى دانیم اموال و ثروت هاى دنیوى دائماً دست به دست مى گردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقیر مى شوند و کاخ نشینان، خاک نشین مى گردند. چیزى که این قدر ناپایدار و قرار است چگونه ممکن است این همه مایه غرور و غفلت گردد. اگر سبب کبر و غرور او علم و دانش فراوان است که متأسّفانه از بدترین آفات نفسانى است و به همین نسبت درمانش سخت تر و پیچیده تر است به خصوص اینکه در فضیلت علم آن قدر آیات و روایات وارد شده که مطالعه آنها ممکن است انسان را گرفتار کبر و غرور کند، باید عالمان بیندیشند که قرآن مجید در آیه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خرانى تشبیه کرده که بارى از کتاب بر پشت دارند و نیز بیندیشند که شخص عالم به [65] همان نسبت که بر دیگران برترى علمى دارد مسؤولیّتش سنگین تر است، ممکن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پیش از آنکه از یک گناه عالم بگذرد. نباید فراموش کنند که حساب آنها در قیامت از دیگران بسیار مشکل تر است، با این حال چگونه مى توانند به دیگران فخرفروشى کنند؟! و سر انجام اگر سرچشمه تکبّر انواع عبادت و طاعات الهى است که انسان متکبّر انجام داده باید به این واقعیّت بیندیشد که خداوند تنها عبادتى را مى پذیرد که از هرگونه عُجْب و کبر پاک باشد و به یقین گناهکاران نادم و پشیمان به نجات نزدیکترند تا عابدان مغرور! بخصوص اینکه از نشانه هاى قبولى عبادت این است که انسان خود را کوچک و حقیر و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جنّ و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود. * * * 9ـ آزمایشهاى درمانى! پیش از این گفته ایم بیماریهاى اخلاقى شباهت زیادى به بیماریهاى جسمانى دارد و با مقایسه آن دو با یکدیگر بسیارى از مشکلات حلّ مى شود از جمله اینکه طبیب پس از درمان بیمارى جسمانى بار دیگر بیمار را به آزمایشگاه مى فرستد تا از بهبودى کامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بیمارى را در او ببیند به درمان خود ادامه مى دهد تا بیمارى به کلّى ریشه کن شود. بزرگان علم اخلاق در برخورد با بیمارى خطرناک «تکبّر» نیز همین روش را پیشنهاد کرده اند، به این گونه که وقتى انسان به درمان تکبّر مى پردازد براى اطمینان به ریشه کن شدن آن باید خود را در معرض آزمایش جدید قرار دهد تا از ریشه کن شدن این بیمارى مطمئن شود. مرحوم فیض کاشانى با استفاده از «احیاء العلوم» آزمایشهایى را در این زمینه پیشنهاد [66] مى کند که جالب توجّه است از جمله: 1ـ با بعضى از اقران و هم ردیفان به مناظره مشغول شود و ببیند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آیا حاضر است به راحتى آن را بپذیرد و حتّى از او تشکّر کند؟ یا هنوز براى او پذیرش حق از دوست هم ردیف یا از شاگردش سنگین است؟ در صورت اوّل کبر ریشه کن شده و در صورت دوم هنوز ریشه هاى آن باقى است! 2ـ با دوستان و هم ردیفانش در مجالس شرکت کند و آنها را بر خود مقدّم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پایین تر از آنان بنشیند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تکبّر از وجود او رخت بر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگینى مى کند بداند هنوز ریشه هاى آن باقى است! ولى گاه در اینجا شیطان دامى بر سر راه انسان مى افکند و براى این که خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى گوید در پایین ترین نقطه مجلس بنشین و در میان افراد عادى قرار بگیر و تصوّر مى کند این نوعى تواضع است در حالى که هدفش این است از این طریق بزرگى شخصیّت خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب کند که در واقع نوعى تکبّر آمیخته با ریاکارى است. 3ـ اگر شخص فقیر و مستمندى از او دعوتى به عمل بیاورد دعوتش را با میل بپذیرد، یا اگر دوستى نیازى داشت براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر این گونه کارها بر او سنگین نبود کبر ریشه کن شده، والاّ باید به درمان ادامه دهد! 4ـ براى خرید نیازهاى زندگى شخصاً به بازار برود، اگر براى او سخت بود هنوز ریشه هاى تکبّر باقى است و اگر مایل بود مردم او را در این حال ببینند و به تواضعش آفرین بگویند باز متکبّر ریاکارى است! به یقین نمى توان انکار کرد که این امور در همه محیط ها و همه زمان ها یکسان نیست، گاه مى شود که براى بعضى اشخاص بعضى از این کارها عیب است و اگر چنین کارى را کنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى شود، لذا در حدیثى مى خوانیم امام صادق(علیه السلام) مردى از اهل مدینه را دید که چیزى براى خانواده اش خریده و به سوى خانه [67] مى برد، هنگامى که چشم امام(علیه السلام) به او افتاد شرمنده شد، امام(علیه السلام) فرمود(نگران نباش) چیزى است که براى خانواده ات خریده اى و به سوى آنها مى برى، به خدا سوگند اگر مردم مدینه بر من عیب نمى گرفتند من هم دوست داشتم اشیایى از بازار براى خانواده ام بخرم و خودم براى آنان ببرم، این در حالى است که جدش امیرمؤمنان على(علیه السلام) این کار را مى کرد و کسى در آن زمان بر آن حضرت(علیه السلام) خرده نمى گرفت، هدف این است کارهاى متواضعانه بر او گران نباشد. 5 ـ لباس هاى ساده و کم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نکرد تکبّر از وجودش رخت بربسته و در غیر این صورت هنوز گرفتار است، در حدیث آمده است که پیغمبر اکرم فرمود: «مَنْ اِعْتَقَلَ الْبَعِیرَ وَ لَبِسَ الصُّوفَ فَقَدْ بَرِئَ مِنَ الْکِبْرِ!; کسى که پاى شتر را شخصاً ببندد و لباس پشمینه بپوشد(و احساس ناراحتى نکند) از کبر پاک شده است»! ولى مبادا انجام این کارها براى خودنمایى و ابراز تواضع باشد که خود نوعى تکبّر توأم با ریاکارى محسوب مى شود. باز تکرار مى کنیم که زمان ها و مکان ها و اشخاص همه یکسان نیستند، باید بدون تعصّب شرایط را در نظر گرفت و بدون فریب دادن خویشتن، مقتضاى زمان و مکان و موقعیّت هر شخص را مشخّص نمود و براى این که در این گونه موارد گرفتار خودفریبى نشویم باید از قضاوت دیگران نیز استفاده کنیم. راستى چرا بسیارى از مردم به طب جسمانى فوق العاده اهمّیّت مى دهند و بارها و بارها به انواع آزمایشها مى پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى که ضامن سعادت جاویدان و نجات جان انسان است و به مضمون آیه «اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَلِیم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سلیم» است» اهمّیّتى قائل نیستند؟! [68] [69] 2 تواضع و فروتنى اشاره ناگفته پیداست که تواضع و فروتنى نقطه مقابل تکبّر و فخرفروشى است و جدا سازى بحثهاى کامل این دو از یکدیگر مشکل یا غیر ممکن است و لذا هم در آیات و روایات اسلامى و هم در کلمات بزرگان اخلاق این دو به یکدیگر آمیخته شده است، نکوهش از یکى ملازم تمجید و ستایش از دیگرى است و ستایش از یکى همراه با نکوهش از دیگرى مى باشد، درست مثل اینکه بحثهاى مربوط به ستایش و تمجید از علم جداى از نکوهش از جهل نیست و نکوهش از جهل همراه ستایش علم است. با این حال مفهوم این سخن آن نیست که ما بحثهاى مربوط به تواضع را نادیده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تکبّر و استکبار گفتیم بسنده کنیم. بخصوص اینکه نسبت بین تکبّر و تواضع به اصطلاح نسبت میان ضدّین است نه وجود و عدم. هم تکبّر یک صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل یکدیگر قرار دارند، نه از قبیل وجود و عدم که سخن از یکى الزاماً همراه با نفى دیگرى باشد. در روایات اسلامى نیز به این معنى اشاره شده است از جمله از على(علیه السلام)مى خوانیم: [70] «ضَادُّوا الْکِبْرَ بِالتَّواضُعِ; به وسیله تواضع با تکبّر که ضدّ آن است مقابله کنید».(1) با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و آیات مربوط به مسئله تواضع را گلچین کرده، مورد بررسى قرار مى دهیم(هر چند آیاتى که به کنایه یا به ملازمه به آن اشاره مى کند بیش از اینها است). 1ـ یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اَعِزَّة عَلَى الْکَافِرِینَ... (سوره مائده،آیه54) 2ـ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (سوره فرقان،آیه63) 3ـ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (سوره شعراء،آیه215) ترجمه 1ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد(به خدا زیانى نمى رساند;) خداوند به زودى جمعیّتى را مى آورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند; در برابر مؤمنان متواضع، در برابر کافران سرسخت و نیرومندند. 2ـ بندگان(خاصّ خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى روند; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى گویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند). 3ـ (اى پیامبر) بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى کنند بگستر(و نسبت به آنها تواضع و مهربانى کن). تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه مورد بحث سخن از گروهى از مؤمنان به میان آمده که مشمول فضل و عنایات الهى هستند هم خدا را دوست مى دارند و هم محبوب پروردگارند. ________________________________________ 1- تصنیف غررالحکم، حدیث 5148، صفحه 249، و شرح غررالحکم، صفحه 232، شماره 5920. [71] یکى از اوصاف بارز آنها این است که در برابر مؤمنان متواضعند: (اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ) و در برابر کافران نیرومند و قوى هستند (اَعِزَّة عَلَى الْکَافِرِینَ). «اَذِلَّة» جمع «ذلول» و «ذلیل» از مادّه «ذُلّ» (بر وزن حُرّ) در اصل به معنى نرمى و ملایمت و تسلیم است در حالى که «اَعِزَّة» جمع «عزیز» از مادّه «عزة» به معنى شدّت است، حیوانات رام را «ذلول» مى گویند چون ملایم و تسلیمند و «تذلیل» در آیه ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِیلا اشاره به سهولت چیدن میوه هاى بهشتى است. گاه ذلّت در مواردى به کار مى رود که معنى منفى دارد و آن در جایى است که از سوى غیر به انسان تحمیل مى شود وگرنه در مادّه این لغت مفهوم منفى ذاتاً وجود ندارد(دقّت کنید). به هر حال آیه فوق دلیل روشنى بر اهمّیّت تواضع و عظمت مقام متواضعین است، تواضعى که از درون جان انسان برخیزد و براى احترام به مؤمنى از مؤمنان و بنده اى از بندگان خدا باشد. * * * در دومین آیه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاصّ خداست که در طىّ آیات سوره فرقان از آیه 63 تا آیه 74 دوازده فضیلت بزرگ براى آنها ذکر شده است و جالب اینکه نخستین آنها همان صفت تواضع است، این نشان مى دهد همان گونه که «تکبّر» خطرناک ترین رذایل است، تواضع مهمترین یا از مهمترین فضائل مى باشد، مى فرماید: «بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى روند» (وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً). «هون» مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اینجا به خاطر تأکید است، یعنى آنها چنان آرام و متواضعند که گویى عین تواضع شده اند و به همین دلیل در ادامه آیه مى فرماید: «وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها [72] سلام مى گویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)». و در آیه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاک خداست مى فرماید: «وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیَاماً; آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى کنند(و به بندگى و عبادت مى پردازند)». «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «هون» دو معنى دارد یکى از آنها خضوع و نرمشى است که از درون جان انسان بجوشد که این شایسته ستایش است(سپس به آیه مورد بحث اشاره مى کند) و در حدیث نبوى آمده است اَلْمُؤْمِنُ هَیِّنٌ لَیِّنٌ.(1) دوم خضوع و تذلّلى است که از سوى دیگرى بر انسان تحمیل شود و او را خوار کند. ناگفته پیداست که منظور از الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً این نیست که فقط راه رفتن آنها متواضعانه است، بلکه منظور نفى هرگونه کبر و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتّى در کیفیّت راه رفتن که ساده ترین کار است آشکار مى شود، زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لابه لاى گفتار و حرکات انسان نشان مى دهند تا آنجا که در بسیارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى توان به بسیارى از صفات اخلاقى او راه برد. آرى عِبَادُ الرَّحْمنِ (بندگان خاص خدا) نخستین نشانشان همان تواضع است، تواضعى که در تمام ذرّات وجودشان نفوذ کرده و حتّى در راه رفتن آنها آشکار است و اگر مى بینیم خداوند در آیه 37 سوره اسراء به پیامبرش دستور مى دهد «وَ لاَتَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً; روى زمین با تکبّر راه مرو» منظور فقط راه رفتن نیست بلکه هدف، تواضع در همه کار است که نشانه بندگى و عبودیّت خداست. * * * در سوّمین آیه روى سخن رابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده،مى فرماید:«بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى کنند پایین بیاور و(تواضع و محبّت کن); وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» ________________________________________ 1- کنزالعمّال، حدیث 690. [73] «خَفْض» بر وزن «خشم» در اصل به معنى پایین آوردن است و «جناح» به معنى بال مى باشد. بنابراین «وَ اخَفْض جَناح» کنایه از تواضع آمیخته با محبّت است، همان گونه که پرندگان هرگاه مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبّت کنند بال و پر خود مى گسترانند و آنها را زیر بال و پر مى گیرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتّت و پراکندگى حفظ شوند، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز مأمور بود بدین گونه مؤمنان را زیر بال و پر خود بگیرد! این تعبیر بسیار ظریف و پر معنى نکات مختلفى را در عبارت کوتاهى جمع کرده است. جایى که پیامبر مأمور به تواضع آمیخته با محبّت در برابر مؤمنان باشد تکلیف افراد امّت روشن است چرا که پیغمبر سرمشق و الگو و «اسوه» براى همه امّت است. شبیه همین تعبیر در آیه 88 سوره حجر نیز آمده است آنجا که مى فرماید: وَاخْفِضْ جَنَاحکَ لِلْمُؤْمِنِینَ که باز مخاطب در آن شخص پیامبر است و مأمور مى شود براى مؤمنان «خفض جناح» و تواضع آمیخته با محبّت داشته باشد. شبیه این تعبیر با اندک تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره «اسراء» آمده، آنجا که مى فرماید: «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ; بالهاى خود را در برابر آن دو(پدر و مادر) از محبّت و لطف فرود آر(و تواضعى آمیخته با احترام و محبّت در برابر آنان داشته باش)». * * * از مجموع آنچه در آیات فوق آمده به خوبى استفاده مى شود که قرآن مجید نه تنها تکبّر و استکبار را مورد مذمّت قرار داده، بلکه نقطه مقابل آن یعنى تواضع و فروتنى را با تعبیرات گوناگون مورد تمجید قرار داده است. * * * [74] تواضع و فروتنى در روایات اسلامى در منابع شیعه و اهل سنّت احادیث فراوانى در مورد تواضع به چشم مى خورد که بعضى درباره اهمیّت تواضع است و بعضى درباره علامت و آثار متواضعان و یا ثمره تواضع و حد و آداب آن مى باشد. در اهمیّت تواضع تعبیرات بسیار جالبى در روایات آمده: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: روزى فرمود: «مَا لِى لاَ اَرى عَلَیْکُمْ حَلاَوَةَ الْعِبَادَةِ؟! قَالُوا وَ مَا حَلاَوَةُ الْعِبَادَةِ؟ قَالَ التَّوَاضُعُ!; چه مى شود که شیرینى عبادت را در شما نمى بینم؟ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟ فرمود: تواضع است!»(1) ناگفته پیداست حقیقت عبادت نهایت خضوع در برابر پروردگار است. کسى که شیرینى خضوع و تواضع در برابر خدا را دریابد در برابر خلق خدا نیز متواضع است. 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «عَلَیْکَ بِالتَّوَاضُعِ فَاِنَّهُ مِنْ اَعْظَمِ الْعِبَادَةِ; بر تو باد تواضع که از برترین عبادات است».(2) 3ـ از امام حسن عسکرى(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اَلتَّوَاضُعُ نِعْمَةٌ لاَیُحْسَدُ عَلَیْهَا; تواضع نعمتى است که سبب حسادت دیگران نمى شود».(3) معمولا هر نعمتى نصیب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان افزوده مى گردد و گاه این حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى کند که زندگى بر صاحب نعمت مشکل مى شود، ولى تواضع از این قاعده کلّى مستثنى است، نعمتى است که حسادت حسودان را برنمى انگیزد. این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى از نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم: 4ـ «یُبَاهِى اللهُ تَعَالَى الْمَلاَئِکَةَ بِخَمْسَة: بِالُْمجَاهِدِینَ، وَالْفُقَرَاء، وَالَّذِینَ یَتَوَاضَعُونَ لِلّهِ تَعَالَى، وَالْغَنِىِّ الَّذِى یُعْطِى الْفُقَرَاءَ وَ لاَیَمُنُّ عَلَیْهِمْ، و رَجُل یَبْکِى فِى الْخَلْوَةِ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ; خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مى کند: مجاهدان(راه خدا)، ________________________________________ 1- تنبیه الخواطر(مطابق نقل میزان الحکمه، جلد 4، حدیث 21825); محجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 222. 2- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 119، حدیث 5. 3- تحف العقول، صفحه 363. [75] فقرا(و نیازمندانى که دین خود را به دنیا نمى فروشند) و آنها که به خاطر خدا تواضع مى کنند و ثروتمندانى که بى منّت به مستمندان کمک مى نمایند و کسى که در خلوت از خوف خدا گریه مى کند!».(1) در باره ثمرات و آثار مثبت تواضع نیز روایات فراوانى از معصومین به ما رسیده است که چند حدیث پر معنى را در ذیل مى آوریم: در حدیثى از امام امیرالمؤمنین مى خوانیم: «ثَمَرَةُ التَّوَاضُعِ الَْمحَبَّةُ وَ ثَمَرَةُ الْکِبْرِ الْمَسَبَّةُ!; میوه درخت تواضع محبّت است و میوه(شوم) تکبّر دشنام و ناسزاگویى مردم است!»(2) در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «بِخَفْضِ الْجَنَاحِ تَنْتَظِمُ الاُْمُورَ!; با تواضع و محبّت کارها نظم و سامان مى یابد!».(3) روشن است که نظم جامعه جز در سایه همکارى و همدلى حاصل نمى شود و همکارى و همدلى مردم در صورتى ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشى کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانى موفّق هستند که در عین قاطعیّت متواضع و پر محبّت باشند. در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلتَّوَاضُعُ لاَیَزِیدُ الْعَبْدَ اِلاّ رَفْعَةً فَتَوَاضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللهُ!; تواضع جز بزرگى بر انسان نمى افزاید پس تواضع کنید تا خداوند شما را بلند مقام سازد!».(4) گاه چنین تصوّر مى شود که تواضع انسان را کوچک مى کند در حالى که این یک برداشت سطحى و نادرست است، همواره مى بینیم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصیّت هستند و تواضع بر منزلت آنها مى افزاید. از احادیث اسلامى استفاده مى شود که تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است، از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «اَلتَّوَاضُعُ اَصْلُ کُلِّ خَیْر نَفِیس وَ مَرْتَبَةٌ ________________________________________ 1- مکارم الاخلاق، صفحه 51. 2- غررالحکم، حدیث 4614 ـ 4613. 3- غررالحکم، حدیث 4302. 4- کنزالعمّال، 5719. [76] رَفِیعَةٌ... وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلّهِ شَرَّفَهُ اللهُ عَلَى کَثِیر مِنْ عِبَادِهِ... وَ لَیْسَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادَةٌ یَقْبَلُهَا وَ یَرْضَیها اِلاّ وَ بَابُهَا التَّوَاضُعُ، وَ لاَیَعْرِفُ مَا فِى مَعْنَى حَقِیقَةِ التَّوَاضُعِ اِلاَّ الْمُقَرَّبُونَ الْمُسْتَقِلِّینَ بِوَحْدَانِیَّتِهِ، قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً...; تواضع ریشه هر کار نیک و با ارزش است و مقام والایى است... و هر کس براى خدا تواضع کند خداوند او را بر بسیارى از بندگانش شرافت مى بخشد... و هیچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اینکه باب آن تواضع است و حقیقت تواضع را جز مقرّبانى که مستقل در وحدانیّت خداوندند درک نمى کنند، خداوند عزّ و جلّ مى فرماید: بندگان خداوند رحمان کسانى هستند که در زمین با تواضع راه مى روند و هنگامى که جاهلان آنها را(با سخنان نامناسب) خطاب کنند، به آنها سلام مى گویند(و با بى اعتنایى مى گذرند)».(1) این سخن را با حدیثى که از حضرت مسیح(علیه السلام) نقل شده است پایان مى دهیم. فرمود: «بِالتَّوَاضُعِ تَعْمُرُ الْحِکْمَةَ لاَبِالتَّکَبُّرِ، کَذَلِکَ فِى السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعَ لاَ فِى الْجَبَلِ!; به وسیله تواضع، مزرعه علم و دانش آباد مى شود نه با تکبّر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مى روید نه بر روى کوه!».(2) * * * در هفتمین و آخرین آیات مورد بحث سخن از عیبجویان استهزا کننده اى است که به خاطر مال و ثروت، مغرور شده اند و به خود اجازه مى دهند مؤمنان راستین تهیدست را به سخریّه کشند، مى فرماید: «واى بر هر عیبجوى مسخره کننده اى، همان کس که اموال ناچیزى گردآورى کرده و شماره مى کند(و به دقّت مراقب حفظ آن است، بى آنکه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى کند که اموالش سبب جاودانگى اوست(نه مرگى به سراغ او مى آید، نه حادثه اى که سبب زوال مال و ثروت او شود!)»، (وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ * یَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ). جمله «عَدَّده» که ناظر به شمارش کردن اموال از سوى این دنیاپرستان است، اشاره به حرص و ولع شدید آنهاست که هر قدر بر اموالشان افزوده مى شود باز طالب بیشترند، به همین دلیل پیوسته آنها را شمارش مى کنند. [93] جمله اَلَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ در واقع به منزله علّت براى «همز» و «لمز» و عیبجویى کردن آنهاست، یعنى ثروت سرشار دنیا آنها را چنان مست و مغرور ساخته که افراد تهیدست با ایمان را به باد سخریّه و استهزاء مى گیرند و گمان مى کنند نه تنها این ثروتها جاودانى است، بلکه به آنها نیز آب و رنگ جاودانگى مى دهد در حالى که «از نسیمى دفتر ایّام بر هم مى خورد!» بررسى حال دنیاپرستان عجایب و شگفتى هایى به ما نشان مى دهد که عقل آدمى را مات و مبهوت مى کند، بعضى از آنان را سراغ داریم با اینکه در علوم ظاهرى و مادّى پیش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى که از آنها سؤال مى شد شما با این ثروت چه مى خواهید بکنید، نه تشکیل خانواده داده اید نه مسافرتهاى تفریحى مى روید و نه... در پاسخ مى گفتند: ما از این دلخوش هستیم که یک «صفر» بر ارقام اموال ما افزدوده شود! * * * نتیجه نهایى از مجموع آیات فوق و تفسیرى که بر آن ذکر شد چنین نتیجه مى گیریم که مسئله حرص و آز و دنیاپرستى و دلباختگى و دلدادگى نسبت به مواهب مادّى از دیدگاه قرآن بسیار خطرناک و نکوهیده و مایه انواع شرّ و فساد است و به یقین در مسیر خودسازى و تکامل اخلاق از بزرگترین موانع محسوب مى شود. * * * حرص و دنیاپرستى در احادیث اسلامى واژه حرص و الفاظ مترادف و هم معنى آن در احادیث اسلامى، به طور وسیع مورد بحث واقع شده و آثار و پى آمدهاى بسیار منفى براى آن ذکر گردیده است که بخشى را گلچین کرده در ذیل از نظر مى گذرانیم: [94] 1ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «اِعْلَمْ یَا عَلِىُّ! اَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِیزَةٌ وَاحِدَةٌ یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ!; بدان اى على! که ترس و بخل و حرص، یک غریزه هستند و همه در سوء ظن(به خدا) خلاصه مى شوند!»(1) 2ـ همین معنى به صورت دیگرى در فرمان مالک اشتر در نهج البلاغه آمده است آنجا که امام(علیه السلام) که امام مالک اشتر را از مشورت با بخیلان و افراد ترسو و حریصان برحذر مى دارد، سپس مى افزاید: «اِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزٌ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ; بخل و ترس و حرص، غرایز مختلفى هستند که یک ریشه دارند و آن سوء ظنّ به خداست!»(2) کسى که حسن ظنّ به پروردگار و قدرت او نسبت به انجام وعده هایى که درباره تأمین رزق و روزى بندگان تلاشگر داده، داشته باشد هرگز براى جمع آورى اموال حرص نمى زند. و آن کسى که توکّل بر خدا و الطاف و عنایات او دارد بى جهت از هر چیزى نمى ترسد. و آن کس که به رحمت و لطف او امیدوار است بخل نمىورزد. آرى کسى که توحید او کامل باشد و به اسماء و صفات حُسناى الهى معتقد باشد گرفتار این خوهاى سه گانه کثیف نمى شود که در ظاهر سه صفت از صفات رذیله است ولى در باطن یک ریشه دارند(و به همین دلیل گاه غریزه واحده به آنها اطلاق شده و گاه غرایز شتّى; چرا که در ظاهر متعدّدند و در باطن یکى). 3ـ «حرص» در دنیا انسان را گرفتار رنج و تعب دایمى مى کند، چنان که على(علیه السلام)فرمود: «الْحِرْصُ مَطِیّةُ التَّعَبِ!; حرص مرکب رنج و زحمت است!»(3) 4ـ در تعبیر دیگرى از آن حضرت آمده است «الْحِرْصُ عَنَاءُ الْمُؤَبَّدِ; حرص مایه رنج ________________________________________ 1- میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 588، شماره 3139. 2- نهج البلاغه، نامه 53. 3- غرر الحکم، حدیث 820; میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 586، شماره 3596. [95] و زحمت ابدى است».(1) هر گاه کمى در احوال حریصان دقیق شویم و زندگى پر درد و رنج و مشقّت آنها را بررسى کنیم که شب و روز مى دوند و اموالى را گردآورى مى کنند و بى آنکه از آن بهره اى بگیرند رها مى کنند و مى روند، به صدق کلام بالا آشناتر مى شویم و به گفته سعدى: گفت: چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور! که در واقع مقتبس از همین احادیث است. 5 ـ انسان حریص هرگز سیر نمى شود، به همین دلیل دائماً براى جمع و اندوختن ثروت تلاش مى کند و حتّى خودش از آن بهره نمى گیرد، امیرمؤمنان على(علیه السلام) در سخن پر معناى دیگرى مى فرماید: «الْحَرِیصُ فَقِیرٌ وَ لَوْ مَلَکَ الدُّنْیَا بِحَذَافِیرِهَا!; آدم حریص فقیر است هر چند تمام دنیا را مالک شود!»(2) 6 ـ تنها کسانى از غناى درون بهره مند مى شوند که اسیر حرص نباشند، همان گونه که مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) در سخن دیگرى مى فرماید: «اَغْنَى الْغِنَى مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ اَسِیراً!; از همه بى نیازى ها بالاتر بى نیازى کسى است که اسیر چنگال حرص نباشد!»(3) 7ـ حرص براى جمع آورى اموال دنیا سرانجام انسان را به هلاکت مى افکند، نه فقط هلاکت معنوى که در بسیارى از اوقات هلاکت مادّى نیز به همراه دارد، در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِنَّ الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَمَ اَهْلَکَا مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ وَ هُمَا مُهْلِکَاکُمْ!; دینار و درهم(سکّه هاى طلا و نقره) پیشینیان شما را هلاک کردند شما را نیز هلاک مى کنند!»(4) 8 ـ آدم حریص روز به روز خود را گرفتارتر مى کند تا آنجا که راه نجات را به روى ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 982; میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 586، شماره 3592. 2- غررالحکم، حدیث 1753; میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 587، شماره 3615. 3- اصول کافى، جلد 2، صفحه 316، حدیث 76، باب «حبّ الدنیا و الحرص علیها». 4- اصول کافى، جلد 2، صفحه 316، حدیث 6، باب «حبّ الدنیا و الحرص علیها». [96] خود مى بندد، چنانکه در مثال بسیار جالبى در کلمات امام باقر(علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَى الدُّنْیَا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، کُلَّمَا ازْدَادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً کَانَ اَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ! حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً!; آدم حریص نسبت به دنیا مانند کرم ابریشم است که هر چه بیشتر بر اطراف خود مى تند(و پیله را ضخیم تر مى کند) سخت تر مى تواند از آن خارج شود و سرانجام در درون پیله خود مى میرد!»(1) 9ـ حرص و آز شخصیّت انسان را در هم مى شکند و ارزش او را در انظار مردم پایین مى آورد، على(علیه السلام)مى فرماید: «الْحِرْصُ یَنْقُصُ قَدْرَ الرَّجُلِ، فَلاَیَزِیدُ فِى رِزْقِهِ!; حرص قدر آدمى را پایین مى آورد، بى آنکه چیزى بر رزق او بیفزاید!»(2) 10ـ حرص از امورى است که سرچشمه گناهان زشت دیگرى مى شود و از آن جمله عدم مراعات حلال و حرام و ترک احترام به حقوق مردم و آلوده شدن به انواع ظلم و ستمهاست، به همین دلیل امیرمؤمنان على(علیه السلام) از جمله دستورهاى مهمّى که در فرمان معروف خود به مالک اشتر داد این بود: «لاَتُدْخِلَنَّ فِى مَشْوَرَتِکَ حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ!; هرگز آدم حریص را به عنوان مشاور خود انتخاب مکن چرا که او تمایل به ستمگرى را در نظر تو زینت مى دهد!»(3) * * * بدین ترتیب، حرص پیامدهاى بسیار خطرناک و زیانبارى دارد، انسان را از خدا دور مى کند، شخصیّت او را در نظرها در هم مى شکند، آرامش را از او مى گیرد، او به خاطر حرص، به گناهان بزرگ دیگرى آلوده مى شود، روز به روز از سعادت دورتر مى گردد و همچون بنده اى اسیر و ذلیل و گرفتار مى شود و در یک کلمه دین و دنیاى او تباه مى گردد. * * * ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 1550; تصنیف الغرر، صفحه 294. 2- غررالحکم، حدیث 6628. 3- نهج البلاغه، نامه 53. [97] 1ـ تعریف حرص گر چه معنى و مفهوم «حرص» اجمالا بر همه روشن است، ولى توجّه به مفهوم دقیق آن نکته هاى تازه اى را به ما مى آموزد. «راغب» در «مفردات» حرص را به معنى شدّت تمایل به چیزى مى داند و مى گوید: این واژه در اصل به معنى فشردن لباس به هنگام شستشو به وسیله کوبیدن چوب مخصوصى بر آن است! امیرمؤمنان على(علیه السلام) تعبیر بسیار جالبى در تعریف حرص دارد، هنگامى که از حضرتش پرسیدند: حرص چیست؟ فرمود: «هُوَ طَلَبُ الْقَلِیلِ بِاِضَاعَةِ الْکَثِیرِ!; حرص آن است که انسان چیز کمى را جستجو کند در برابر چیز بسیارى را که از دست مى دهد!»(1) علماى اخلاق، حرص را از رذایل اخلاقى و متعلّق به قوّه شهویّه مى دانند و در تعریف آن چنین مى گویند: «حرص صفتى است نفسانى که انسان را به اندوختن بیش از احتیاج خود وامى دارد و از شعب حبّ دنیا و از صفات مهلکه و از اخلاق گمراه کننده است، حرص به بیابانى مى ماند که کرانه هاى آن ناپیداست و همچون سرزمین وحشتناک بى انتهاست که هر قدر حریص در آن پیش مى رود به آخر آن نمى رسد. «حریص» به کسى مى ماند که مبتلا به بیمارى استسقاء شده است هرچه آب مى آشامد تشنگى او فرو نمى نشیند. «حریص» هیچ دلیل منطقى را نمى پذیرد، مثلا اگر به او گفته شود که هشتاد سال عمر کرده اى و چیزى از عمر تو باقى نمانده، این همه تلاش و وَلَع براى جمع آورى مال به خاطر چیست؟! در عین اینکه پاسخى براى این سؤال ندارد باز هم دست از کار خود نمى کشد، بلکه به عکس، گاهى انسان با افزایش سن و سال و نزدیک شدن به آخر خط، حریص تر مى شود، چنانکه در حدیث معروفى از پیامبر اکرم(علیه السلام) آمده است: «یُشِیبُ بْنُ آدَمَ وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاَْمَلِ!; انسان پیر مى شود امّا دو صفت در او جوان مى گردد: حرص و آرزوهاى طولانى!»(2) ________________________________________ 1- سفینة البحار، مادّه حرص. 2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 22. [98] 2ـ آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر در آیات و روایاتى که قبلا به طور مشروح آمد، آثار سوء حرص به خوبى تبیین شده بود و مطالعه آنها ما را از هرگونه شرح و تفسیر دیگر بى نیاز مى سازد، از جمله اینکه: 1ـ حرص انسان را به رنج و زحمت ابدى گرفتار مى سازد. 2ـ حریص هرگز سیر نمى شود و به همین دلیل اگر مالک تمام دنیا گردد باز فقیر است. 3ـ حریص همچون فقیران زندگى مى کند و همچون فقیران مى میرد، ولى همچون اغنیا در قیامت محاسبه مى شود. 4ـ حرص انسان را به هلاکت مى افکند، زیرا شخص حریص به خاطر دلباختگى به دنیا خطراتى را که در اطراف او وجود دارد نمى بیند و با عجله و شتاب به پیش مى تازد. 5 ـ آدم حریص روز به روز خود را گرفتارتر مى کند و سرانجام راه نجات را بر خود مى بندد. 6 ـ حرص آبروى انسان را مى ریزد و ارزش او را در نظرها پایین مى آورد، چرا که شخص حریص براى رسیدن به مقصود خود حتّى ملاحظات اجتماعى را کنار مى گذارد و همچون اسیرى که زنجیر به گردن او افکنده باشند به این سو و آن سو کشیده مى شود. 7ـ حرص، انسان را آلوده به انواع گناهان: دروغ، خیانت، ظلم و غصب حقوق دیگران مى کند، چرا که اگر بخواهد حلال و حرام خدا را رعایت کند به مقصودش نمى رسد. 8 ـ حرص، انسان را از خدا دور مى سازد، در نظر بندگان خدا کوچک مى کند، آرامش را از او سلب مى نماید و زندگى توأم با ناراحتى و شکنجه براى او به بار مى آورد. 9ـ حریص اموالى را مى اندوزد که زحمت و مسؤولیّتش از آن اوست و سود و استفاده اش از آن دیگران. 10ـ حرص نتیجه سوء ظنّ به خداست و محصولش تشدید این سوء ظنّ مى باشد. [99] 3ـ غناى درون! این نکته قابل توجّه است که حریص غنا و بى نیازى را در برون مى جوید در حالى که ریشه غنا را باید در درون جان پیدا کرد، از یکى از دانشمندان سؤال شد حقیقت غنا و بى نیازى چیست؟ در پاسخ گفت: این است که آرزوهایت کوتاه باشد و به آنچه خدا به تو داده است راضى شوى. در حدیث بسیار پر معنایى که هم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده و هم از امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم: «خَیْرُ الْغِنىَ غِنَى النَّفْسِ; بهترین بى نیازى، بى نیازى روح انسان است».(1) در تعبیر دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْغِنَى فِى الْقَلْبِ، وَ الْفَقْرُ فِى الْقَلْبِ; غنا و بى نیازى در درون جان انسان است، فقر و نیاز نیز در درون جان اوست».(2) آرى اگر روح به خاطر حرص گرسنه باشد، تمام دنیا را به انسان بدهند باز فقیر است و اگر روح بى نیاز و سیراب گردد، تمام جهان را از او بگیرند بى نیاز است. * * * 4ـ حرص مذموم و ممدوح واژه «حرص» معمولا بار منفى دارد و هرگاه اطلاق مى شود از آن حرص بر مال، ثروت، مقام و سایر شهوات مادّى به ذهن مى رسد، این به خاطر آن است که غالباً این واژه در این گونه موارد به کار مى رود که عموماً مذموم و نکوهیده است. ولى گاه این واژه در مواردى به کار مى رود که شایسته ستایش است، نه تنها جزء اخلاق رذیله نیست بلکه فضیلتى محسوب مى شود و آن در جایى است که این صفت در مورد علاقه شدید به کارهاى خیر به کار رود. قرآن مجید یکى از فضایل پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را «حرص بر هدایت مردم و نجات آنها از ________________________________________ 1- امالى صدوق، صفحه 394; غررالحکم، حدیث 4949. 2- بحارالانوار، جلد 69، صفحه 68. [100] گمراهى» مى شمرد، مى فرماید: «لَقَدْ جَائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ; به یقین رسولى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».(1) در جاى دیگر مى فرماید: «اِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَاِنَّ اللهَ لاَیَهْدی مَنْ یُضِلُّ وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ; هر قدر بر هدایت آنها حریص باشى(سودى ندارد چرا که) خداوند کسى را(که به خاطر اعمال و صفات زشتش) گمراه ساخته، هدایت نمى کند و آنها یاورانى نخواهند داشت».(2) شبیه این معنى در آیات دیگرى از قرآن مجید نیز آمده است.(3) البتّه در قرآن مجید این واژه در مصادیق منفى آن نیز به کار رفته است. در روایات اسلامى نیز واژه «حرص» در موارد زیادى در جایى به کار رفته است که بار مثبت دارد. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه معروف همّام ضمن بیان صفات پرهیزکاران مى فرماید: «فَمِنْ عَلاَمَةِ اَحَدِهِمْ اَنَّکَ تَرى لَهُ قُوَّةً فِى دِین وَ حِرْصاً فِى عِلْم; از نشانه هاى آنان(پرهیزکاران) قدرت در دین... و حرص در کسب دانش است.»(4) در روایات متعدّدى از نشانه هاى انسان با ایمان، حرص در فقه یا حرص در جهاد، یا حرص در تقوا ذکر شده است.(5) این سخن را با حدیثى از امام باقر(علیه السلام) پایان مى دهیم: «لاَ حِرْصَ کَالْمُنَافِسَةِ فِى الدَّرَجَاتِ!; حرصى برتر از رقابت با یکدیگر در وصول به درجات(بالا در نزد خدا) نیست!»(6) بنابراین حرص مفهوم گسترده اى دارد که به معنى شدّت علاقه به چیزى و تلاش فوق العاده براى وصول به آن است که اگر در طریق خیر و سعادت باشد ممدوح و هرگاه در طریق دنیاپرستى باشد مذموم است، ولى غالباً این واژه بار منفى دارد. * * * ________________________________________ 1- توبه، 128. 2- نحل، 37. 3- یوسف، 103; نساء، 129. 4- نهج البلاغه، خطبه 193. 5- بحارالانوار، جلد 64، صفحه 271، حدیث 3 و صفحه 294، حدیث 18. 6- میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 589، حدیث 3646. [101] 5 ـ طرق درمان «حرص» مى دانیم همیشه براى درمان اساسى یک بیمارى جسمانى، باید به سراغ عوامل و ریشه هاى آن برویم، چرا که بدون ریشه کن شدن آن عوامل، نتایج همچنان باقى و برقرار است و اگر به طور موقّت با داروهاى مسکّن آثار آن را بپوشانیم باز بعد از مدّتى خود را نشان مى دهد. بیماریهاى اخلاقى نیز به یقین همین گونه است حتماً باید ریشه یابى شود، سپس ریشه ها را بخشکانیم. همان گونه که قبلا اشاره شد(و در احادیث اسلامى نیز آمده بود) یکى از ریشه هاى حرص، سوء ظنّ به خدا و عدم توکّل بر اوست که بازگشت به تزلزل پایه هاى توحید افعالى مى کند. کسى که خدا را قادر و رازق مى داند و کلید همه نیکى ها را به مضمون (بِیَدِکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ(1)) در دست او مى بیند، حرص در جمع مال و مواهب دیگر مادّى نخواهد داشت. کسى که ایمان کامل به وعده هاى الهى دارد و پیام «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاق...;(2) آنچه نزد شماست فانى مى شود امّا آنچه نزد خداست باقى مى ماند» را به گوش جان شنیده و پذیرفته است، به جاى حرص در جمع آورى مال، حرص در انفاق فى سبیل الله دارد. هنگامى که پایه هاى ایمان، به ویژه توحید افعالى در وجود انسان متزلزل گردد صفات رذیله بى شمارى به سراغ انسان مى آید که یکى از خطرناک ترین آنها حرص است، پس با تقویت پایه هاى ایمان باید به مقابله با آن برخاست. یکى دیگر از ریشه هاى حرص، جهل و بى خبرى نسبت به پى آمدهاى آن مى باشد. اگر انسان بداند حرص، آرامش او را در تمام زندگى بر هم مى زند، حرص مایه رنج و تعب دایمى اوست، حرص شخصیّت او را در هم مى کوبد و در انظار خوار و خفیف ________________________________________ 1- آل عمران، 26. 2- نحل، 96. [102] مى سازد، حرص سبب مى شود که در عین غنا همچون فقیران زندگى مى کند، او زحمت بکشد و اموالش را براى دیگران ذخیره کند، در قیامت حساب آنها را باید پس دهد، ولى در دنیا دیگران لذّت آن را ببرند. آرى اگر حریص در این پیامدها بیندیشد قطعاً در روح او اثر مى گذارد. مرحوم فیض کاشانى در «المحجّةُ البیضاء» مى گوید: داروى بیمارى حرص سه رکن دارد «صبر» و «علم» و «عمل» که مجموع آن پنج چیز مى شود. نخست اقتصاد و میانه روى در هزینه هاى زندگى، زیرا کسى که هزینه هایش افزون گردد، زندگى آمیخته با قناعت او را سیر نمى کند، بنابراین رعایت اعتدال و میانه روى در صرف اموال دشمن حرص است. در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنِ اقْتَصَدَ اَغْنَاهُ اللهُ، وَ مَنْ بَذَّرَ اَفْقَرَهُ اللهُ; کسى که اعتدال در هزینه هاى زندگى را رعایت کند خدا او را بى نیاز مى کند و کسى که اسراف و تبذیر کند فقیرش مى سازد».(1) دوّم هنگامى که مال به اندازه کافى براى زیستن دارد، نگران آینده نباشد چرا که بسیارى از حریص ها به خاطر تأمین آینده حرص مى زنند، آینده اى که با تدبیر در موقع خود قابل تأمین است، این همان است که قرآن مى گوید: «الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ...; شیطان شما را(به هنگام انفاق) وعده فقر و تهیدستى مى دهد و به فحشاء (و زشتى ها) امر مى کند!»(2) سوّم در فواید قناعت و عزّت حاصل از آن و زیانهاى حرص و طمع و ذلّت ناشى از آنها بیندیشد تا انگیزه اى براى قناعت و فاصله گرفتن از حرص او گردد، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ اِسْتِغْنَاهُ عَنِ النَّاسِ; عزّت مؤمن از بى نیازى او از مردم است».(3) چهارم در تاریخ گذشتگان مخصوصاً گروهى از یهود حریص و دنیاپرستان از اقوام دیگر بیندیشد و حال آنها را با حال انبیا و اولیاء الله مقایسه کند و عقل خود را در این ________________________________________ 1- میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 2557. 2- بقره، 268. 3- شرح فارسى غررالحکم، جلد 5، صفحه 338. [103] میان به داورى طلبد که آیا به آن گروه بپیوندد یا به این گروه؟ آنهایى که با افتخار زیستند و با افتخار از جهان چشم پوشیدند و به جوار رحمت حق با روحى پاک و اعمالى صالح شتافتند، یا کسانى که بدنام زیستند و بدنام از دنیا رفتند و با کوهى از گناه به سوى سرنوشت شومشان در قیامت شتافتند؟! پنجم در خطرات مال و ثروت بى حساب بیندیشد و آفات دنیا و آخرت این کار را در نظر بگیرد و نیز در آرامش و امنیّت حاصل از قناعت و عاقبت محمود آن فکر کند، همیشه در امر دنیا به زیردستان خود نگاه کند، نه به آنها که بالادست او هستند، چرا که شیطان دائماً او را تحریک مى کند که به افراد بالاتر نگاه کند و به او مى گوید تو چه چیز از آنها کم دارى؟ چرا تلاش نمى کنى؟ ببین آنها چگونه غرق ناز و نعمتند و از لذایذ دنیا بهره مى گیرند؟! تو از خوف خدا بر خود تنگ گرفته اى و دائماً حلال و حرام مى کنى، مگر آنها خوف از خدا ندارند یا تو از آنها دیندارترى؟! ابوذر مى گوید: «اَوْصَانِى خَلِیلِى(صلى الله علیه وآله) اَنْ اَنْظُرَ اِلَى مَنْ هُوَ دُونِى، لاَ اِلَى مَنْ هُوَ فَوْقِى; یار با وفاى من(رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) به من سفارش کرد(در امر دنیا) همیشه به زیردستان بنگرم نه به بالادستان!»(1) * * * 6 ـ رفع یک اشتباه در اینجا ممکن است بعضى تصوّر کنند اسلام با توجّه به روایات و آیات بالا چندان تمایلى به پیشرفت زندگى مادّى مردم ندارد و از اصول تمدّن مادّى و ترقّى صنایع ناخشنود است; زیرا پیروان خود را دعوت به بیگانگى از دنیا مى کند! در حالى که این یک اشتباه بزرگ است، اسلام با حرص و دنیاپرستى و فدا کردن همه ارزشها در برابر مال و ثروت و مقام و شهوت مبارزه مى کند، نه از به کارگیرى مواهب دنیا در مسیر عزّت و آزادگى و ارزشهاى معنوى. ________________________________________ 1- اقتباس از المحجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 58 تا 54(با تلخیص). [104] توضیح اینکه: مواهب مادّى در حدّ ذات خود ابزارى هستند براى وصول به مقاصد دیگر، هرگاه از آنها براى فراهم آوردن زمینه هاى رشد معنوى و تعالى انسانى استفاده شود مطلوبند و اگر از آنها در راه خودکامگى و هوسرانى استفاده شود و یا این مواهب به صورت هدف نهایى در آید و انسان را از اهداف اصلى آفرینشش بیگانه سازد قطعاً نامطلوب است. این درست به ابزار و وسایل صنعتى جدید مى ماند که قابل بهره گیرى دوگانه است، هواپیماها مى توانند وسیله اى براى نقل و انتقال سریع و آسان انسانها در طریق کسب دانش و تأمین روزى حلال و گسترش عدالت و کمک به نیازمندان و عمران و آبادى باشند، همان گونه که مى توانند وسیله اى براى فروریختن بمب هاى ویرانگر، یا به صورت ابزار کشتار جمعى در آیند که نه بر انسان رحم کند نه بر حیوان و گیاه! بنابراین نباید نکوهش از حرص و دنیاپرستى، بهانه اى براى رها کردن فعالیّت هاى مثبت اقتصادى و رشد و شکوفایى صنعت و مانند آن شود و افراد تنبل و بیکاره خود را زیر پوشش کناره گیرى از حرص و دنیاپرستى قرار دهند و آن را توجیهى براى کاستى هاى خود بدانند. [105] 5 حبّ دنیا اشاره یکى از ریشه هاى «حرص» که به عواقب دردناک آن در بحث گذشته اشاره شد، دلباختگى و دلدادگى در برابر زرق و برق دنیاست. هنگامى که آتش سوزان این عشق در درون جان انسان زبانه مى کشد او را به سوى حرص و ولع نسبت به مواهب دنیاى مادّى مى کشاند، مانند: سایر عشّاق بى قرار که فارغ از هرگونه فکر منطقى پیوسته دست و پا مى زنند و روز به روز خود را در این لجنزار آلوده تر مى سازند. به همین دلیل قرآن مجید براى خشکانیدن ریشه حرص و ولع به سراغ حبّ دنیاى افراطى و یا به تعبیر دیگر «دنیاپرستى» مى رود و با تعبیرات گوناگون قدر و قیمت مواهب دنیا را در نظرها مى شکند تا عاشقان بى قرار دنیا به خود آیند و حریصانه به دنبال آن نشتابند و همه ارزشها را به خاطر وصول به آن زیر پا نگذارند. با این اشاره به قرآن مجید بازمى گردیم و تعبیرات دقیق و حساب شده قرآن را در این زمینه بررسى مى کنیم. * * * [106] 1ـ قرآن در موارد متعدّدى زندگى دنیا را نوعى بازیچه کودکانه و لهو و سرگرمى مى شمرد، مى فرماید: «وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ...; زندگى دنیا چیزى جز بازى و سرگرمى نیست.»(1) در جاى دیگر مى فرماید: «اِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِى الاَْمْوَالِ وَ الاَْوْلاَدِ...; بدانید زندگى دنیا فقط بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است.»(2) در حقیقت دنیاپرستان را به کودکانى تشبیه مى کند که از همه چیز غافل و بى خبرند و تنها به سرگرمى و بازى مشغولند و حتّى خطراتى را که در یک قدمى آنها وجود دارد نمى بینند! بعضى از مفسّران زندگى انسان را به پنج دوران(از کودکى تا چهل سالگى) تقسیم کرده اند و براى هر دورانى مدّت هشت سال قائلند و مى گویند: هشت سال به بازى مشغول است، هشت سال به لهو و سرگرمى ها، هشت سال در بحبوحه جوانى به سراغ زینت و زیبایى مى رود، هشت سال به تفاخر و فخرفروشى مى پردازد و بالاخره در هشت سال آخر به دنبال تکاثر و افزون طلبى در اموال و نیروها مى رود و در اینجا شخصیّت انسان تثبیت مى شود و این حالت تا آخر عمر ممکن است باقى بماند و در نتیجه مجالى براى دنیاپرستان جهت اندیشیدن به حیات معنوى در ارزشهاى جاودانى باقى نماند. * * * 2ـ در آیات دیگرى زندگى دنیا سرمایه «فریب و غرور» شمرده شده است، مى فرماید: «...وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا اِلاّ مَتَاعُ الْغُرُورِ; زندگى دنیا چیزى جز سرمایه فریب نیست!»(3) در جاى دیگر مى فرماید: «...فَلاَتَغُرَّنَکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ لاَیَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ; پس ________________________________________ 1- انعام، 32. 2- حدید، 20. 3- آل عمران، 185. [107] مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مبادا(شیطان) فریبکار شما را به(کرم) خدا مغرور سازد و فریب دهد!»(1) این تعبیرات نشان مى دهد که زرق و برق دنیاى فریبنده یکى از موانع مهم بر سر راه تکامل معنوى انسان است که تا این مانع را پشت سر ننهد راه به جایى نمى برد. زندگى دنیا همچون سرابى است که تشنه کامان را در بیابان سوزان تعلّقات مادّى به سوى خود فرامى خواند، امّا هنگامى که نزد آن مى آیند چیزى که عطش را فرونشاند پیدا نیست، بلکه دویدن در این بیابان سوزان آنها را تشنه تر مى کند، باز سراب را در فاصله دیگرى جلو خود مى بینند و به گمان اینکه آنجا آب است به سوى آن مى شتابند و باز هم تشنه تر و تشنه تر مى شوند تا هلاک گردند. بسیارند کسانى که سالها به سوى دنیا دویده اند، هنگامى که به آن رسیده اند صریحاً اعلام مى کنند نه تنها گمشده خود را(یعنى آرامش و آسایش) پیدا نکرده اند، بلکه «شهد» آن را با «شرنگ» و «گل» آن را با «خار» همراه دیده اند، غالباً به جاى آرامش، نگرانى ها و اضطراب هاى آنها براى حفظ آنچه دارند چندین برابر شده است! * * * 3ـ گروه دیگرى از آیات از این حقیقت پرده برمى دارد که مجذوب شدن به زرق و برق دنیا انسان را از آخرت غافل مى کند; یعنى شغل شاغل و همّ واحد آنها مى شود و تمام توجّه آنان را به سوى خود جلب مى کند. مى فرماید: «یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمُ غَافِلُونَ; آنها تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى دانند و از آخرت غافلند!»(2) آنها حتّى زندگى دنیا را نشناخته اند و به جاى اینکه آن را مزرعه آخرت و قنطره و گذرگاهى براى نیل به مقامات معنوى و میدانى براى ورزیدگى و تمرین جهت به دست آوردن فضایل اخلاقى بشناسند آن را به عنوان هدف نهایى و مطلوب حقیقى و معبود واقعى خود شناخته اند و طبیعى است که چنین افرادى از آخرت غافل مى شوند. ________________________________________ 1- لقمان، 33. 2- روم، 7. [108] در جاى دیگر مى فرماید: «اَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الاْخِرَةِ; آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شده اید؟!» سپس مى افزاید: «فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِى الاْخِرَةِ اِلاّ قَلِیلٌ; با اینکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت چیز اندکى بیش نیست».(1) آرى افراد کم ظرفیّت و هوسباز، چنان دنیاى کوچک و ناپایدار در نظرشان بزرگ جلوه مى کند که حیات جاویدان و ابدى را که مملوّ از مواهب الهى است به فراموشى مى سپارند. * * * 4ـ در بخش دیگرى از آیات، دنیا به عنوان «عَرَض»(بر وزن غَرَض) به معنى موجود بى ثبات و زوال پذیر تعبیر شده است، از جمله مى فرماید: «...تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِنْدَ اللهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ...; شما سرمایه زوال پذیر دنیا را طلب مى کنید در حالى که نزد خداوند غنیمت هاى فراوانى براى شما(در سراى آخرت) است».(2) در جاى دیگر خطاب به اصحاب پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «شما متاع ناپایدار دنیا را مى خواهید ولى خداوند سراى دیگر را براى شما مى خواهد»، (...یُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الاْخِرَةَ...)(3) در آیات دیگرى نیز همین گونه تعبیر دیده مى شود که نشان مى دهد گروهى از مسلمانان یا غیر مسلمین به خاطر حرص در جمع آورى متاع زوال پذیر و ناپایدار دنیا از پرداختن به مواهب پایدار الهى در سراى دیگر و ارزشهاى والاى انسانى و مقام قرب به خدا باز مى مانند. آرى نعمت حقیقى زوال ناپذیر نزد اوست و باقى همه «عرض» و «عارضى» و زوال پذیر است. این تعبیر هشدارى است به همه دنیاپرستان که مراقب باشند سرمایه هاى عظیم انسانى خود را فداى امور زوال پذیر نکنند. * * * ________________________________________ 1- توبه، 38. 2- نساء، 94. 3- انفال، 67. [109] 5 ـ در بخش دیگرى از آیات، از مواهب مادّى دنیا تعبیر به زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا شده است(1). تعبیراتى مشابه آن در آیات دیگر نیز آمده است، مانند: «مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا نُوَفِّ اِلَیْهِمْ اَعْمَالَهُمْ فِیها وَ هُمْ فِیهَا لاَیُبْخَسُونَ; کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا به طور کامل به آنها مى دهیم و چیزى از آنها کم و کاست نخواهد شد(ولى در آخرت بهره اى نخواهند داشت)».(2) در جاى دیگر خطاب به زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «یَا اَیُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لاَِزْوَاجِکَ اِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ اُمَتِّعْکُنَّ وَ اُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلا; اى پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مى خواهید بیایید با هدیه اى شما را بهره مند سازم و به طرز نیکویى رها سازم!(تا بتوانید به مقصد خود برسید)».(3) این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که این زرق و برق ها تنها زیور و زینتى است براى حیات دنیاى مادّى. بدیهى است هرگز در مورد امور حیاتى و سرنوشت ساز تعبیر به زینت نمى شود آن هم زینت «حیات دنیا» که به معنى زندگى پست است. شایان توجّه اینکه: حتّى زینت بودن آن هم در آیات دیگر زیر سؤال رفته است و تعبیر به «زُیِّنَ» شده که نشان مى دهد یک زینت مصنوعى و خیالى و پندارى است، نه یک زینت واقعى و حقیقى. مثلا در سوره بقره آیه 212 مى خوانیم: «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُنْیَا...; زندگى دنیا براى کافران زینت داده شده است»! و در سوره آل عمران آیه 14 مى فرماید: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ...; محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زینت داده شده است»! این تعبیرات و تعبیرات مشابه آن نشان مى دهد که حتّى زینت بودن این امور جنبه ________________________________________ 1- کهف، 46 و 28. 2- هود، 15. 3- احزاب، 28. [110] پندارى و خیالى دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خیال و پندار خویشند. در اینجا سؤال مهمّى مطرح است: چرا خداوند این امور را در نظرها زینت داده؟! به یقین براى آزمایش انسانها و تربیت و پرورش آنهاست; زیرا هنگامى که این اشیاى زینتى جالب و دلربا که غالباً با گناه و حرام آلوده است به خاطر خدا رها مى کند، نهال ایمان و تقوا در وجود آنها بارور مى شود وگرنه صرف نظر کردن از اشیاى غیر جالب افتخارى محسوب نمى شود. به تعبیر دقیق تر تمایلات افسار گسیخته درونى و هوا و هوس هاى سرکش، امور مادّى و گناه آلود را در نظر انسان جلوه مى دهد، بنابراین زینت بودنش از درون انسان مى جوشد و اگر به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است که خداوند چنین اثرى را در آن تمایلات و هوس هاى سرکش آفریده و اگر در بعضى از آیات به شیطان نسبت داده شده، مانند «...وَ زُیِّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ اَعْمَالَهُم...; شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد»(1) نیز به خاطر همین است که این تزیین از یک نظر کار خداست چرا که اثر هر چیزى از اوست و از نظر دیگر کار هوس هاى درونى است و از دیدگاه سوم کار شیطان است(دقّت کنید). * * * به هر حال از مجموعه آیات بالا به دست مى آید که حبّ دنیا هرگاه به صورت افراطى در آید انسان را به بیگانگى از خدا مى کشاند. دنیاپرستى در احادیث اسلامى نکوهش از دنیاپرستى در روایات اسلامى مخصوصاً در سخنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و خطبه هاى نهج البلاغه به صورت بسیار وسیعى دیده مى شود، از جمله: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در پاسخ این سؤال که چرا «دنیا»، «دنیا» نامیده شده؟(توجّه داشته باشید که دنیا از مادّه دَنى به معنى پایین و پست است) فرمود: لاَِنَّ ________________________________________ 1- نمل، 24. [111] الدُّنْیَا دَنِیَّةٌ خُلِقَتْ مِنْ دُونِ الاْخِرَةِ...; به خاطر این است که دنیا پست است و پیش از آخرت آفریده شده».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اَکْبَرُ الْکَبَائِرِ حُبُّ الدُّنْیَا; بزرگترین گناهان، دنیاپرستى است»!(2) 3ـ همین معنى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز آمده است که فرمود: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ الْفِتَنِ وَ اَصْلُ الِْمحَنِ; دنیاپرستى سرآغاز فتنه ها و ریشه همه محنتها و رنج هاست»!(3) 4ـ در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الدُّنْیَا لَمُفْسِدَةُ الدِّینِ وَ مُسْلِبَةُ الْیَقِینِ; دنیاپرستى دین انسان را بر باد مى دهد و ایمان و یقین او را مى گیرد».(4) 5 ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اِنَّ اَوَّلَ مَا عُصِىَ اللهُ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْیَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الطَّعَامِ وَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ النَّوْمِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ; نخستین چیزى که با آن عصیان و نافرمانى خدا شد شش چیز بود: دنیاپرستى، حبّ ریاست، علاقه به غذا(شکم پرستى)، محبّت(افراطى) زنان، پرخوابى و علاقه به راحتى و تن پرورى».(5) غالب این امور ششگانه یا تمام آنها در داستان عصیان و سرکشى شیطان و ترک اولاى آدم و گناه قابیل دیده مى شود لذا به عنوان اولین ها ذکر شده است. 6 ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم که از امام علىّ بن الحسین(علیه السلام) پرسیدند: «اَىُّ الاَْعْمَالِ اَفْضَلُ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ; کدام عمل در نزد خداوند متعال افضل است» فرمود: «مَا مِنْ عَمَل بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ اَفْضَلُ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا وَ اِنَّ لِذَلِکَ لَشُعَباً کَثِیرَةً وَ لِلْمَعَاصِى شُعَباً; هیچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پیامبر او(صلى الله علیه وآله)برتر از دشمنى با دنیا(و ترک دنیاپرستى) نیست و این شاخه هاى فراوانى دارد و همان گونه که گناهان دیگر شاخه هاى بسیار دارد». سپس امام(علیه السلام) به سرکشى و عصیان شیطان که از «تکبّر» سرچشمه گرفت و «حرص» که سبب گناه و ترک اولاى آدم و حوّا شد، و «حسد» که سرچشمه عصیان قابیل گشت تا ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 54، صفحه 356. 2- کنزالعمّال، جلد 3، صفحه 184، حدیث 6074. 3- غررالحکم، حدیث 4870. 4- غررالحکم، حدیث 3518. 5- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 60. [112] آنجا که دست خود را به خون برادرش آلوده ساخت اشاره فرموده، مى افزاید: «فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْکَلاَمِ وَ حُبُّ العُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ، فَصِرْنَ سَبْعُ خِصَال، فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فی «حُبِّ الدُّنْیَا»! فَقَالَ الاَْنْبِیَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ، حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة; از اینجا شاخه هاى علاقه به زن، و محبّت دنیا و محبّت به ریاست و علاقه به راحتى و تن پرورى و محبّت سخن گفتن(پرگویى) و محبّت برترى جویى و مال و ثروت پیدا شد، و این هفت صفت همه در «حبّ دنیا» خلاصه مى شود و اینجاست که پیامبران و علما بعد از آگاهى بر این موضوع گفتند: محبّت دنیا سرچشمه همه گناهان است»! سپس براى اینکه تفاوت میان دنیاى ممدوح و مذموم را روشن سازد امام در پایان مى فرماید: «وَ الدُّنْیَا دُنْیَائَان: دُنْیَا بَلاَغ وَ دُنْیَا مَلْعُونَة; و دنیا دو گونه است: دنیایى که به حدّ کفاف است(و انسان را به آخرت و معنویّت) مى رساند و دنیاى نفرین شده(که انسان را از خدا دور مى کند)»!(1) 7ـ در حدیث دیگرى از امام علىّ بن ابیطالب(علیه السلام) مى خوانیم، فرمود: «اُرْفُضِ الدُّنْیَا فَاِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِى وَ یُصِمُّ وَ یُبْکِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ; دنیاپرستى را ترک کن چرا که حبّ دنیا چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال مى کند و گردنها را به ذلّت مى کشاند»!(2) طبیعى است که وقتى عشق به چیزى در وجود انسان چیره مى شود، او را از روشن ترین واقعیّت ها غافل مى کند، چشم دارد امّا گویى نابیناست، گوش دارد امّا گویى ناشنواست، زبان دارد ولى جز به آنچه به آن دل بسته است گردش نمى کند و براى رسیدن به این محبوب خود یعنى دنیا تن به هر ذلّتى مى دهد. 8 ـ باز در حدیثى که در مورد آثار منفى دنیاپرستى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده و در واقع فلسفه این حکم الهى در آن تبیین گردیده، مى خوانیم: «حُبُّ الدُّنْیَا یُفْسِدُ الْعَقْلَ، وَ یُصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سُمَاعِ الْحِکْمَةِ وَ یُوجِبُ اَلِیمَ الْعِقَابِ; دنیاپرستى خرد را فاسد مى کند و ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 130، باب «حبّ الدنیا»، حدیث 11. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 136. [113] گوش قلب را از شنیدن سخنان حکمت آمیز ناشنوا مى سازد و سبب عذاب دردناک(در دنیا و آخرت) مى شود».(1) 9ـ در حدیث دیگرى در بیان آثار زیانبار دنیاپرستى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: «اِنَّ الدُّنْیَا مُشْغِلَةٌ لِلْقُلُوبِ وَ الاَْبْدَانِ; دنیاپرستى هم فکر انسان را به خود مشغول مى دارد و هم بدنها را(نه آرامش فکر مى گذارد و نه آسودگى جسم)»!(2) 10ـ این سخن را با حدیث پرمعنى دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم، فرمود: «اِنَّهُ مَا سَکَنَ حُبُّ الدُّنْیَا قَلْبَ عَبْد اِلاّ اِلْتَاطَ بِثَلاَث: شُغْل لاَیَنْفَدُ عَنَاوَئُهُ، وَ فَقْرٌ لاَیُدْرَکُ غِنَاهُ، وَ اَمَل لاَیَنَالُ مُنْتَهَاهُ; دنیاپرستى در هیچ دلى ساکن نمى شود مگر اینکه او را به سه چیز آلوده مى کند، گرفتارى مستمرّى را که هرگز خستگى آن پایان نمى گیرد و احساس فقر و بینوایى که هرگز به غنا نمى رسد و آرزوى درازى که هیچگاه پایان نمى گیرد»!(3) * * * دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم بارها گفته ایم حبّ دنیا در این بحث ها چیزى مساوى دنیاپرستى است نه بهره گیرى معقول از مواهب مادّى در طریق وصول به معنویّت که اگر چنین باشد حبّ دنیا نیست، بلکه حبّ آخرت است و به تعبیر دیگر بسیارى از برنامه هاى معنوى بدون امکانات مادّى میسّر نیست و در واقع امکانات مادّى از قبیل مقدّمه واجب است که انسان اگر آن را به نیّت مقدّمه واجب بجا آورد نه تنها عیبى ندارد بلکه مشمول ثواب الهى نیز مى شود. به همین دلیل در آیات فراوانى از قرآن مجید تعبیرات مثبتى درباره مواهب دنیا دیده مى شود: 1ـ از جمله در آیه وصیّت، از مال دنیا تعبیر به «خیر»(خیر مطلق) شده است، مى فرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمْ اِذَا حَضَرَ اَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَ ________________________________________ 1- غررالحکم شرح فارسى، جلد 3، صفحه 397، شماره 4878. 2- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 81. 3- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 188. [114] الاَْقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ...; بر شما نوشته شده: هنگامى که یکى از شما مرگش فرارسد، اگر «خیرى»(مالى و ثروتى) از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر و نزدیکانش به طور شایسته وصیّت کند!».(1) 2ـ در جاى دیگر از آن تعبیر به «برکات آسمان و زمین» نموده که درهاى آن به روى پرهیزکاران گشوده مى شود: «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّمَاءِ وَ الاَْرْضِ...; اگر اهل شهر و آبادیها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى گشودیم».(2) 3ـ در جاى دیگر از مال و ثروت تعبیر به «فَضْلِ الله» شده است، در سوره جمعه مى خوانیم: «فَاِذَا قُضِیَتِ الصَّلَوةُ فَانْتَشِرُوا فِى الاَْرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللهِ...; هنگامى که نماز(جمعه) پایان گرفت(ممنوع بودن معامله پایان مى یابد و شما آزادید) در زمین پراکنده شوید و از فضل الهى بهره بگیرید».(3) 4ـ در جاى دیگر افزایش منابع مالى را به عنوان «پاداشى در برابر توبه از گناه و روى آوردن به سوى خدا» مى شمرد، چنانکه در داستان نوح(علیه السلام) مى خوانیم: «یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَاراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِاَمْوَال وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّات وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهَاراً; من به آنها(مشرکان) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است ـ تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد ـ و شما را با اموال و فرزندان فراوان(نیروى مالى و انسانى) امداد و یارى کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیار شما قرار دهد».(4) در جاى دیگر منابع مالى را وسیله قوام زندگى شمرده و تأکید مى کند آن را به دست افراد بى کفایت و نادان قرار ندهید و از آن به خوبى نگهدارى کنید: «وَ لاَتُؤْتُوا السُّفَهَاءَ اَمْوَالَکُمُ الَّتِى جَعَلَ اللهُ لَکُمْ قِیَاماً; اموال خود را که خداوند آن را وسیله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفیهان نسپارید»!(5) 5 ـ در جاى دیگر به مجاهدان راه خدا وعده غنایم جنگى مى دهد و آن را پاداش ________________________________________ 1- بقره، 180. 2- اعراف، 96. 3- جمعه، 10. 4- نوح، 12 تا 11. 5- نساء، 5. [115] الهى مى شمرد، مى فرماید: «وَعَدَکُمُ اللهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ...; خداوند به شما غنایم فراوانى وعده داده بود که آنها را به دست مى آورید، این(موهبت) را در اختیار شما قرار داد».(1) 6 ـ در بخش دیگر از آیات از نعمت هاى مادّى دنیا تعبیر به «طیّبات» شده است، در سوره اعراف آیه 32 مى خوانیم: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِى اَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ...; بگو چه کسى زینت هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزى هاى پاکیزه را حرام کرده است»؟! در جاى دیگر مى فرماید: «وَ اذْکُرُوا اِذْ اَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الاَْرْضِ تَخَافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَ اَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ; به خاطر بیاورید هنگامى را که شما گروهى اندک و ضعیف در روى زمین بودید، آنچنان که مى ترسیدید مردم شما را بربایند! ولى او شما را پناه داد و با یارى خود تقویت کرد و از روزى هاى پاکیزه(طیّبات) بهره مند ساخت شاید شکر نعمتش را بجا آورید».(2) از این تعبیرات پرمعنى و مانند آن که در قرآن وارد شده به خوبى استفاده مى شود که مواهب مادّى دنیا در شرایط معقول، نه تنها نامطلوب و آلوده نیست بلکه پاک و پاکیزه و مایه پاکى و پاکیزگى انسانهاست! 7ـ در بعضى دیگر از آیات، تعبیراتى دیده مى شود که نشان مى دهد امکانات مادّى علاوه بر اینکه فضل الهى است مى تواند سبب قرار گرفتن انسان در زمره صالحان شود، همان گونه که در آیه 75 توبه مى خوانیم: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ; گروهى از آنها کسانى هستند که با خدا پیمان بسته اند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود»! این آیه مخصوصاً با توجّه به شأن نزولش که درباره یکى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شد که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درخواست کرد دعا کند خدا مال فراوانى به او دهد تا از آن در راه کمک به نیازمندان و رسیدن به مقام صالحان و شاکران بهره گیرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) ________________________________________ 1- فتح، 20. 2- انفال، 26. [116] با روحیّه اى که در او سراغ داشت براى او دعا نکرد و پس از اصرار دعا فرمود، به خوبى نشان مى دهد که امکانات مادّى مى تواند وسیله اى براى سعادت و خوشبختى انسانها و وصول آنان به درجه صالحان و مقرّبان گردد. * * * از مجموع عناوین هفتگانه اى که در آیات بالا آمد به خوبى مى توان نتیجه گرفت که نعمت هاى مادّى دنیا ذاتاً مذموم و منفور و زشت و پلید نیستند، بلکه تابع چگونگى بهره گیرى از آنهاست که به آنها این شکل را مى دهد، اگر از آنها به طور صحیح بهره گیرى شود، چهره اى محبوب و مطلوب و زیبا و جالب و پاک و پاکیزه دارد، در غیر این صورت منفورند. شاهد این سخن روایات متعدّدى است که در کتاب وسائل در باب «اِسْتِحْبَابُ الاِْستِعَانَةِ بِالدُّنْیَا عَلَى الاْخِرَةِ»(1) آمده است. مرحوم شیخ حرّ عاملى در این باب یازده روایت نقل مى کند که همه آنها شاهد بر این است که مى توان از مواهب مادّى براى سعادت جاویدان بهره گرفت، از جمله در حدیثى از رسول خدا نقل شده که فرمود: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللهِ الْغِنَى; بهترین کمک براى به دست آوردن تقواى الهى، غنا و بى نیازى است...».(2) در حدیث دیگرى در همان باب از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «غِناً یَحْجُزُکَ عَنِ الظُّلْمِ خَیْرٌ مِنْ فَقْر یَحْمِلُکَ عَلَى الاِْثْمِ; آن غنا و بى نیازى که تو را از ستم در باره دیگران بازدارد، بهتر از فقرى است که تو را وادار به گناه کند»! و در حدیث دیگرى آمده است که یکى از یاران معروف امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که در حضور آن حضرت بودم که مردى(از روى تأسّف و تأثّر) عرض کرد: «به خدا سوگند ما طالب دنیا هستیم و دوست داریم دنیا عاید ما شود»! امام فرمود: «تُحِبُّ اَنْ تَصْنَعَ بِهَا مَاذَا؟!; تو این دنیا را براى چه مى خواهى؟» عرض کرد: «اَعُودُ بِهَا عَلَى نَفْسِى وَ ________________________________________ 1- جلد 12، صفحه 18 تا 16. 2- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 16. [117] عِیَالِى، وَ اَصِلُ بِهَا، وَ اَتَصَدَّقُ بِهَا، وَ اَحُجُّ و اَعْتَمِرُ; مى خواهم به وسیله آن زندگى خود و خانواده ام(آبرومندانه) تأمین کنم و با آن صله رحم بجا آورم و براى خدا صدقه بدهم و حج و عمره بجا آورم.» امام فرمود: «لَیْسَ هَذَا طَلَبَ الدُّنْیَا هَذَا طَلَبُ الاْخِرَةِ; این طلب دنیا نیست، این طلب آخرت است»!(1) این سخن را با کلام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 209 نهج البلاغه پایان مى بریم: هنگامى که امام با جمعى از یارانش براى عیادت «علاء بن زیاد حارثى» که از شخصیّت هاى معروف بصره و از یاران على(علیه السلام) بود، وارد خانه او شد و خانه وسیع و گسترده او را دید، به او فرمود: «مَا کُنْتَ تَصْنَعُ بِسِعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِى الدُّنْیَا وَ اَنْتَ اِلَیْهَا فِى الاْخِرَةِ کُنْتَ اَحْوَجُ; با این خانه چنین وسیعى در دنیا چه مى کنى؟(و براى چه مى خواهى؟) در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى»! سپس امام(علیه السلام) سخن انتقاد آمیزش را با این جمله تکمیل فرمود: «وَ بَلَى اِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ تُقْرِىَ فِیهَا الضَّیْفَ، وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ، وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَاِذَا اَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ; آرى اگر بخواهى با همین خانه وسیع مى توانى به آخرت برسى(و سراى دیگرت را آباد کنى) از میهمانان در آن پذیرایى کنى و در آن صله رحم بجاى آورى و حقوق واجب آن را ادا کنى، با این حال به وسیله این خانه به آخرت رسیده اى»!(2) نتیجه اینکه: هرگاه مواهب مادّى دنیا ابزارى براى وصول به آخرت و کمک به نیازمندان و حمایت از ضعفا و ترویج و تحکیم پایه هاى حق و عدالت باشد، چیزى بهتر از آن نیست و اگر در مسیر گناه و حرص و جمع مال بدون ملاحظه حلال و حرام مصرف گردد چیزى بدتر از آن نیست، آرى این گونه دنیاپرستان مجموعه اى از صفات زشت و رذیله را در درون خود گردآورى مى کنند. یکى از یاران معروف امام علىّ بن موسى الرضا(علیه السلام) به نام محمّد بن اسماعیل بن بزیع ________________________________________ 1- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 19، باب استحباب جمع المال من حلال...، حدیث 3. 2- نهج البلاغه، خطبه 209. [118] مى گوید: از آن حضرت شنیدم مى فرمود: «لاَیَجْتَمِعُ الْمَالُ اِلاّ بِخِصَال خَمْس بِبُخْل شَدِید وَ اَمَل طَوِیل وَ حِرْص غالب وَ قَطِیعَةِ الرَّحِمِ وَ اِیثَارِ الدُّنْیَا عَلَى الاْخِرَةِ; اموال دنیا در یک جا جمع نمى شود، مگر(به کمک) پنج چیز: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدّم داشتن دنیا بر آخرت»!(1) ________________________________________ 1- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 19، حدیث 4. [119] 6 حسد و خیرخواهى اشاره یکى دیگر از رذایل اخلاقى که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفى فردى و اجتماعى داشته است مسئله حسد است، حسد به معنى «ناراحت شدن از نعمتهایى که خداوند نصیب دیگران کرده و آرزوى زوال آنها و حتّى تلاش و کوشش در این راه»! حسد فضاى روح آدمى را تیره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محیط جامعه را مملوّ از ناامنى مى کند! حسودان نه آرامشى در دنیا دارند، نه آسایشى در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایت ها مى شوند: دروغ مى گویند، غیبت مى کنند، دست به انواع ظلم و ستم مى زنند و حتّى در حالات شدید و بحرانى از قتل و خونریزى نیز ابا ندارند! در واقع مى توان گفت: حسد یکى از ریشه هاى اصلى تمام بدى هاست و از دامهاى بسیار خطرناک شیطان است، همان دامى که در نخستین روزهاى آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم(علیه السلام) «قابیل» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش «هابیل» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامى، حسد یکى از اصول سه گانه کفر [120] شمرده شده است(تکبّر، حرص و حسد). «حسود» در واقع معترض به حکمت الهى است و به همین دلیل نوعى کفر و شرک خفى محسوب مى شود. نقطه مقابل حسد، «خیرخواهى» است و آن این است که انسان از نعمت هایى که نصیب دیگرى مى شود لذّت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد. با این اشاره به آیات قرآن بازمى گردیم و بازتاب این مسئله را در آیات قرآنى مشاهده مى کنیم. 1ـ وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّکَ قَالَ اِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ * لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى مَا اَنَا بِبَاسِط یَدِىَ اِلَیْکَ لاَِقْتُلَکَ اِنِّى اَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (سوره مائده، آیات 27 و 28 و 30) 2ـ اِذْ قَالَ یُوسُفُ لاَِبِیهِ یَا اَبَتِ اِنِّى رَأَیْتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِى سَاجِدِینَ * قَالَ یَا بُنَىَّ لاَتَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى اِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً اِنَّ الشَّیْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (سوره یوسف، آیه 4 و 5) 3ـ اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ اِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (سوره نساء، آیه 54) 4ـ وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ اَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ اِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ اِنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ (سوره بقره، آیه 109) 5 ـ وَ مِنْ شَرِّ حَاسِد اِذَا حَسَدَ (سوره فلق، آیه 5) 6 ـ وَ الَّذِینَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاِِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالاِْیمَانِ وَ لاَتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّکَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ (سوره حشر، آیه 10) 7ـ وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْوَاناً عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِینَ (سوره حجر، آیه 47) [121] ترجمه 1ـ و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى که هر کدام، کارى براى تقرّب(به پروردگار) انجام دادند، امّا از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد(برادرى که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت» (برادر دیگر) گفت: «من چه گناهى دارم(زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران مى پذیرد». اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشایم، چون از پروردگار جهانیان مى ترسم. نفس سرکش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد(سرانجام) او را کشت و از زیانکاران شد. 2ـ (به خاطر بیاور) هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده مى کنند». گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مکن که براى تو نقشه(خطرناکى) مى کشند، چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است. 3ـ یا اینکه نسبت به مردم(پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهیم(که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمى در اختیار آنها(پیامبران بنى اسرائیل) قرار دادیم. 4ـ بسیارى از اهل کتاب از روى حسد ـ که در وجود آنها ریشه دوانده ـ آرزو مى کردند شما را بعد از اسلام و ایمان به حال کفر بازگردانند با اینکه حق براى آنها کاملا روشن شده است، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چیزى تواناست. 5 ـ و از شر هر حسودى هنگامى که حسد مىورزد. 6 ـ (همچنین) کسانى که بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مى گویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفته اند بیامرز و در دلهایمان حسد و کینه اى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحیمى! [122] 7ـ هرگونه غلّ(حسد و کینه و دشمنى) را از سینه آنها برمى کنیم(و روحشان را پاک مى سازیم) در حالى که همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند. * * * تفسیر و جمع بندى آتش سوزان حسد در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکى بر دیگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روى زمین صورت گرفت و سرآغازى براى جنایتهاى دیگر شد! مى فرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده است بر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد(برادرى که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهى ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران مى پذیرد»! (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّکَ قَالَ اِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ).(1) یعنى من مشکلى براى تو ایجاد نکرده ام که قصد جان مرا کرده اى، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمى پذیرد! سپس افزود: «اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى من هرگز این کار نمى کنم و دست به قتل تو نمى گشایم، چون از پروردگار جهانیان مى ترسم». (لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى مَا اَنَا بِبَاسِط یَدِىَ اِلَیْکَ لاَِقْتُلَکَ اِنِّى اَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ).(2) سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعلهور شد که پیوندهاى برادرى و اخوّت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن مى گوید: «نفس ________________________________________ 1- مائده، 27. 2- مائده، 28. [123] سرکش او، وى را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ).(1) آرى او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرّه اى وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهى مى کشاند. در بعضى از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کشت(2) و این جنایتى است مضاعف و نشان مى دهد که وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر مى کند! ولى به زودى از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقى بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بى جان برادر مى افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى گرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمى دانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایت خود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام على رغم جنایت هولناک و گناه بزرگى که او مرتکب شده بود باز گوشه اى از لطف خدا براى او نمایان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد که در زمین کند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامى که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آیا من نمى توانم(حدّ اقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام(این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد». (فَبَعَثَ اللهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِى الاَْرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِى سَوْأَةَ اَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَى اَعَجَزْتُ اَنْ اَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَاُوَارِىَ سَوْأَةَ اَخِى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمِینَ).(3) در بعضى از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم مى جنگند و یکى دیگرى را کشت سپس زمین را با چنگال خود حفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(4) ________________________________________ 1- مائده، 30. 2- تفسیر قرطبى، جلد 3، صفحه 2133. 3- مائده، 31. 4- نورالثقلین، جلد 1، صفحه 616. [124] و بعضى گفته اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضى از موادّ غذایى خود را براى محفوظ ماندن در زیر خاک دفن مى کند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت. به هر حال او پشیمان شد امّا نه آن پشیمانى پایدار که مقدّمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند! در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست اینکه: منظور از «قربان» (وسیله قرب به خدا) در جمله «اذ قرّبا قرباناً» که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر اینکه از کجا معلوم شد که تقدیمى «هابیل» در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمى «قابیل»مردود گشت. در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزى نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتى است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «آدم از سوى خدا مأمور شد که هابیل را به عنوان وصىّ خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالى که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامى که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانى(وسیله تقرّب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد(طبق روایت دیگرى هابیل که دامدارى داشت بهترین دام خود را براى قربانى برگزید و قابیل که کشاوزى داشت از بدترین محصول زراعت خود براى این کار انتخاب کرد، هر دو قربانى خود را بالاى کوهى گذاشتند، صاعقه اى آمد و قربانى هابیل را ـ به علامت قبولى ـ سوزاند و قربانى قابیل همچنان به جا ماند و این تأییدى بود بر شایستگى هابیل براى امر جانشینى آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت»!(1) در هر حال قابیل براى برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکى آنکه توبه به درگاه خدا آورد و سعى کند با عمل هاى خالص تر و پاک تر عقب ماندگى ________________________________________ 1- تفسیر نورالثقلین، جلد 1، صفحه 610، حدیث 125. [125] معنوى خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید(این همان کارى است که علماى اخلاق آن را «غبطه» مى نامند و امرى شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابیل راه دیگرى را برگزید، یعنى تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و براى این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دست خود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند! اگر «تکبّر» ابلیس سبب شد براى همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، براى همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنیا واقع مى شود او به عنوان بنیانگذار اصلى! در آن سهیم باشد. تاریخ پر است از جنایات فجیعى که انگیزه اصلى آن فقط حسد بوده است. * * * در بخش دوّم از آیات به چهره دیگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى کنیم و آن مربوط به داستان حضرت یوسف(علیه السلام) و برادران اوست. یوسف(علیه السلام) نه تنها چهره بسیار زیبایى داشت بلکه خلق و خوى او نیز در نهایت زیبایى بود و همین امر که از آینده درخشانى خبر مى داد نظر تیزبین پدرش یعقوب پیامبر را به خود جلب کرد و نخستین بذر حسد در دل برادرانش که از او بزرگتر بودند پاشیده شد. این موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسید که یوسف(علیه السلام) به پدرش گفت: «پدر! من در خواب دیدم یازده ستاره به اضافه خورشید و ماه در برابرم سجده مى کنند»! (اِذْ قَالَ یُوسُفُ لاَِبِیهِ یَا اَبَتِ اِنِّى رَأَیْتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِى سَاجِدِینَ).(1) یعقوب که مى دانست این خواب یک خواب کودکانه نیست بلکه نشانه بارزى از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) است به او گفت: «فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نکن، مبادا براى تو نقشه خطرناکى بکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است». ________________________________________ 1- یوسف، 4. [126] (قَالَ یَا بُنَىَّ لاَتَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى اِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً اِنَّ الشَّیْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ).(1) آیا برادران یوسف(علیه السلام) از جریان این خواب عجیب که از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) خبر مى داد آگاه شدند یا نه؟ دقیقاً روشن نیست، اگر با خبر شده باشند این دوّمین پایه حسادت و کینه آنها را تشکیل داد، ولى به هر حال پدر مى دانست که اگر برادران از این خواب شگفت انگیز با خبر شوند نقشه خطرناکى بر ضدّ یوسف(علیه السلام)خواهند کشید و به همین دلیل اصرار بر کتمان آن داشت. در بعضى از روایات آمده است که یعقوب از شدّت خوشحالى این خواب را با همسرش در میان گذاشت به گمان اینکه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا که هر سرّى از دو نفر تجاوز کند، فاش مى شود، این داستان فاش شد و برادران یوسف از آن آگاه شدند و در روایت دیگر آمده که یوسف نتوانست خواب را کتمان کند(و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحریمى) هنگامى که برادران آگاه شدند گفتند یوسف سر پادشاهى دارد!(2) امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با یوسف مى دیدند که همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى کشد و نوازش مى کند، به خصوص اینکه یادگار مادر از دست رفته اش راحیل بود. قرآن مى گوید: «برادران یوسف(علیه السلام) گفتند: یوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى که ما نیرومندتریم(و پدر را در حلّ مشکلات یارى مى کنیم) به یقین پدر ما در گمراهى آشکار است»! (اِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ اَخُوهُ اَحَبُّ اِلَى اَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ اَبَانَا لَفِى ضَلاَل مُبِین).(3) به این ترتیب حکم «ضلالت پدر» را صادر کردند! و به دنبال آن تصمیم نهایى را براى برداشتن این مانع بزرگ ـ یعنى یوسف ـ از سر راه خود گرفتند و در یک «مشاوره ________________________________________ 1- یوسف، 4. 2- تفسیر برهان، جلد 2، صفحه 2433; تفسیر ابوالفتوح رازى، جلد 6، صفحه 341. 3- یوسف، 8. [127] شیطانى» چنین نظر دادند: «یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه مى کنید و) افراد صالحى خواهید بود»! (اُقْتُلُوا یُوسُفَ اَوِ اطْرَحُوهُ اَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ اَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِینَ).(1) همان گونه که مى دانیم با وساطت بعضى از برادران قتل یوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعید او به سرزمینهاى دور دست فراهم گردید، درست است که این تبعید، یعقوب را چنان اندوهگین کرد که چشمانش از کثرت گریه و اندوه نابینا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند این تبعید مقدّمه عظمت یوسف و فرمانروایى او بر کشور مصر را که از مهمترین کشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود. آرى امواج خروشان و خطرناک حسد آن قدر قوى و هولناک است که برادران را دعوت به کشتن برادر مى کند و سبب گناهان زیاد دیگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى کتمان جنایت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشکار به مقام والاى این پیامبر بزرگ. * * * در سوّمین آیه اشاره به داستان یهود شده است. مى دانیم گروه عظیمى از آنان که نشانه هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را در کتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمین «مدینه» کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار مى کشیدند و به خود نوید مى دادند. امّا پس از ظهور آن حضرت بسیارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمایت از آن حضرت باقى نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت در آمدند و دلیل عمده آن یکى «حسد» بود و دیگرى «به خطر افتادن منافع مادّى آنان»! قرآن مجید در این زمینه مى گوید: «آیا آنها نسبت به مردم(پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و ________________________________________ 1- یوسف، 9. [128] حکومتى عظیم در اختیار آنان قرار دادیم». (اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ اِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً).(1) آرى یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاکمیّت بخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمّد(صلى الله علیه وآله) و خاندان او این نعمتها را ببخشیم و همه اینها بر طبق مصالحى بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبت به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهور گردیده و از هیچ جنایتى فروگذار نیستند؟! * * * چهارمین آیه باز اشاره به گروهى از اهل کتاب دارد و ظاهراً بیشتر ناظر به یهود مى باشد، مى فرماید: «بسیارى از اهل کتاب دوست دارند که شما را بعد از اسلام و ایمان آوردن، به حال کفر برگردانند و این به خاطر حسدى است که در وجود آنان ریشه دوانده، بعد از آنکه حق براى آنها روشن شده است(ولى) شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چیزى تواناست»، (وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ اَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ اِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ اِنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ).(2) کار حسد در وجود انسان به جایى مى رسد که نه تنها در امور مادّى که مورد تزاحم و کشمکش بین انسانهاست اثر مى گذارد، بلکه در امور معنوى که هیچ مزاحمتى در آن نیست و هر کس مى تواند به آن دست یابد نیز اثر مى گذارد، گاه مى شود که انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى گذارد و راه سعادت را به روى خود مى بندد و در همین حال حسد سبب مى شود که دیگران را نیز از راه سعادت باز دارد و این راستى عجیب است. بسیارى از مفسّران گفته اند جمله حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ اشاره به این است که عامل این کار حسدى است که در وجود آنان ریشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و ________________________________________ 1- نساء، 54. 2- بقره، 109. [129] بى خبرى نیست، بلکه همان گونه که در جمله بعد آمده (مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ) بعد از آگاهى از حق، راه غلط مى پیمایند! ولى قرآن به مسلمانان دستور مى دهد که این حسودان را به حال خود واگذارند(چرا که آتشى که از حسد به جان آنها افتاده، بهترین مجازاتشان است) ولى تصوّر نکنند این عفو و گذشت همیشه به همین صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلایى را بر سر بندگان خدا خواستند بیاورند، نه، هرگز! زمانى فرامى رسد که یا از دنیا مى روند و به مجازات الهى گرفتار مى شوند، یا در همین دنیا، سپاه نیرومند حق، توطئه هاى آنها را در هم مى کوبد. به هر حال آیه اشاره به این است که مسلمانانى که تازه در آغوش اسلام قرار گرفته اند، تسلیم وسوسه هاى یهود و سایر بداندیشان نشوند، چرا که آنچه آنها مى گویند از سر حسد است، آنها از خوشبختى مسلمانان در سایه ایمان و تقوا رنج مى برند. * * * پنجمین آیه که آیه پنجم سوره فلق است اشاره به شرّ حاسدان مى کند و به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد که از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگوید: «به خدا پناه مى برم از شرّ حسود هنگامى که حسد بورزد». (وَ مِنْ شَرِّ حَاسِد اِذَا حَسَدَ) در آغاز این سوره به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «بگو: پناه مى برم به پروردگار سپیده صبح از شرّ تمام مخلوقات(شرور)». سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى کند که اساس شرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند: نخست مهاجمان شرورى که از تاریکى شب استفاده مى کنند و به انسانها در حال خواب و بیدارى حملهور مى شوند، تعبیر به «غَاسِق» (موجود شرورى که شب حملهور مى شود) به خاطر آن است که نه فقط حیوانات درنده و گزنده، شب هنگام از لانه هاى خود بیرون مى آیند و زیان مى رسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالباً از تاریکى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مى کنند. [130] ولى تاریکى و ظلمت در اینجا مى تواند معنى گسترده ترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان کارى شود، چرا که راهزنان طریق حق همیشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى کنند و با نقشه هاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاکدل حملهور مى شوند. سپس به شرورانى اشاره مى کند که در گره ها مى دمند و این تعبیر اشاره به زنان وسوسه گر یا مطلق وسوسه گران است که همچون ساحران به هنگام سحر «اورادى» را مى خوانند و در گره ها مى دمند، پى در پى مطالب بى اساس خود را در گوش مردم مى خوانند تا با این وسوسه ها اراده آنان را سست کنند و به حالت تردید بکشانند و هنگامى که اراده ها سست شد راه براى حمله لشگر شیطان هموار مى شود. سپس به سوّمین و آخرین گروه از شروران اشاره کرده، مى فرماید: «بگو به خدا پناه مى برم از شرّ حاسدان، هنگامى که حسد مىورزند». از اینجا روشن مى شود که یکى از عمده ترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادى است که از حسودان سرچشمه مى گیرد و به این ترتیب منابع سه گانه مهمّ شرّ و فساد(مهاجمان تاریک دلى که از تاریکى ها استفاده مى کنند و بر مردم هجوم مى آورند و وسوسه گرانى که با تبلیغات سوء خود ایمان و عقیده و پیوندهاى مردمى را سست مى کنند و حسودانى که کارشان همواره تخریب است) در عبارات کوتاهى بیان شده و شاهد گویایى بر مقصود یعنى آثار زیانبار حسد است. توصیفى که در آغاز آیه براى خداوند ذکر شده (بِرَبِّ الْفَلَقِ) مى تواند اشاره به این نکته باشد که طوایف سه گانه شرور بالا همیشه از تاریکى جهل و اختلاف و کفر استفاده مى کنند که اگر این تاریکى مبدّل به روشنایى علم و اتّحاد و ایمان شود، حربه هاى آنان به کندى مى گراید. * * * در ششمین آیه مورد بحث بعد از مدح و ستایش بلیغى که از انصار شده است(همانها که پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و یارانش را به شهر خود(یثرب) دعوت کردند و با آغوش [131] باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذیرایى کردند و امکانات خود را به پاى آنها ریختند) سخن از «تابعین» به میان آورده(همانها که بعد از مهاجران و انصار روى کار آمدند و خطّ ایمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشیدند) مى فرماید: «و کسانى که بعد از آنها آمدند و مى گویند ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشى گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحیمى»، (وَ الَّذِینَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاِِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالاِْیمَانِ وَ لاَتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّکَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ).(1) به این ترتیب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پیشگامان در اسلام و ایمان(مهاجران و انصار) تنها چیزى را که از خدا مى طلبند، از بین رفتن هرگونه «غلّ و کینه و حسد» نسبت به مؤمنان است، چرا که مى دانند تا این امور از دل ریشه کن نشود، رشته هاى محبّت و برادرى و اتّحاد هرگز محکم نخواهد شد و بدون آن به هیچ موفقیّتى نایل نمى شوند. واژه «غِلّ» که از «غَلَل» گرفته شده و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات» در اصل به معنى چیزى است که مخفیانه و تدریجاً نفوذ مى کند و به همین جهت به آب جارى «غَلَل» مى گویند، چرا که تدریجاً در میان درختان نفوذ پیدا مى کند. سپس به «خیانت»، «غَلُول» گفته شده، به خاطر اینکه نفوذى مخفیانه و تدریجى دارد و نیز به «کینه» و «حسد» که نفوذ تدریجى مخفیانه در دل دارد، «غِلّ» گفته مى شود. در «لسان العرب»، حسد را نوعى «غِلّ» مى شمرد، همان گونه که کینه و عداوت را نیز از مصادیق آن مى دانند. بسیارى از مفسّران نیز در تفسیر غِلّ، حسد را ذکر کرده اند، مانند فخر رازى در «التّفسیر الکبیر» و «مراغى» در تفسیر خود و «قرطبى» در «الجامع لاحکام القرآن» در ذیل آیه مورد بحث. * * * ________________________________________ 1- حشر، 10. [132] در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از صفات بهشتیان است، مى فرماید: بعد از آنکه فرشتگان الهى به استقبال آنان مى آیند و از آنان دعوت مى کنند که در نهایت سلامت و امنیّت وارد بهشت شود: «ما هرگونه غلّ(حسد و کینه و عداوت) را از سینه آنها برمى کنیم، در حالى که همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند». (وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْوَاناً عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِینَ).(1) آرى بهشتیان از هرگونه حسد و کینه و عداوت که از صفات دوزخیان است پاکند و اگر اخوّت و برادرى در میان آنهاست و در سلامت و امنیّت به سر مى برند به خاطر ریشه کن شدن همین امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سایه اعمال پاکشان) است. بى شک در دنیا نیز اگر خوهاى زشت، کینه و عداوت و حسد از میان انسانها برچیده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتیان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادرى خواهند زیست. * * * نتیجه از مجموع آنچه در آیات بالا آمد آثار فوق العاده زیانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نکوهش شدید قرآن از آن روشن مى شود، حسد دست برادر را به خون برادر آغشته مى کند و انسان را از مشاهده حق بازمى دارد، فضاى جامعه را تیره و تار مى کند، رشته هاى محبّت را پاره مى نماید و جهنّم سوزانى در دنیا براى کسانى که به آن آلوده هستند، به وجود مى آورد. * * * ________________________________________ 1- حجر، 47. [133] حسد در روایات اسلامى در روایات اسلامى نکوهش شدیدى از حسد شده به گونه اى که در باره کمتر صفتى از صفات رذیله چنین نکوهش دیده مى شود، به عنوان نمونه کافى است که به چند حدیث زیر که گوشه کوچکى از آن احادیث است نظر بیافکنیم: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْحَسَدُ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ; حسد حسنات را مى خورد همان گونه که آتش هیزم را مى خورد».(1) تعبیر بالا به خوبى نشان مى دهد که آتش حسد مى تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات یک عمر او را بر باد دهد به گونه اى که دست خالى از دنیا برود. 2ـ همین معنى به صورت شدیدترى از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) نقل شده است، مى فرمایند: «اِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاِْیمانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ; حسد ایمان را مى خورد همان گونه که آتش هیزم را مى خورد».(2) آرى صفت رذیله حسد نه تنها خرمن حسنات را مى سوزاند که خرمن ایمان را نیز خاکستر مى کند. شرح این سخن در تحلیل هاى آینده خواهد آمد. 3ـ در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «اَلْحَسَدُ شَرُّ الاَْمْرَاضِ; حسد بدترین بیمارى اخلاقى است».(3) طبق این حدیث هیچ بیمارى اخلاقى بدتر از حسد نیست. 4ـ از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «رَأْسُ الرَّذَائِلِ الْحَسَدُ; سرچشمه صفات رذیله حسد است».(4) 5 ـ و نیز از همان حضرت در یک تعبیر کنایى آمده است که فرمود: «لِلّهِ دَرُّ الْحَسَدِ مَا اَعْدَلَهُ بَدَءَ بِصَاحِبِهِ فَقَتَلَهُ; آفرین بر حسد! چقدر عدالت پیشه است، نخست به سراغ ________________________________________ 1- المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 325. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 306، حدیث 1 و 2. 3- غررالحکم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91. 4- همان مدرک. [134] صاحبش مى رود و او را مى کشد»!(1) 6 ـ باز از همان حضرت نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْحَسَدِ شَقَاءُ الدُّنْیَا وَ الاْخِرَة; میوه درخت حسد شقاوت دنیا و آخرت است»!(2) 7ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ; آفت دین و ایمان(سه چیز است) حسد و خود بزرگ بینى و فخرفروشى».(3) 8 ـ امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که موسى بن عمران(علیه السلام) با خدا مناجات مى کرد چشمش به مردى افتاد که در سایه عرش الهى قرار داشت، عرض کرد: «یَا رَبِّ مَنْ هَذَا الَّذِى قَدْ اَظَلَّهُ عَرْشُکَ; خداوندا این کیست که عرش تو بر سر او سایه افکنده است؟!» فرمود: «یَا مُوسَى هَذَا مِمَّنْ لَمْ یَحْسُدُ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ; اى موسى! این از کسانى است که نسبت به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزیده».(4) 9ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «سِتَّةٌ یَدْخُلُونَ النَّارَ قَبْلَ الْحِسَابِ بِسِتَّة; شش گروهند که قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مى شوند به خاطر شش چیز»! «قِیلَ یَا رَسُولَ اللهِ مَنْ هُمْ؟; عرض کردند اى رسول خدا! آنها کیانند»؟ «قَالَ: اَلاُْمَرَاءُ بِالْجَوْرِ، وَ الْعَرَبُ بِالْعَصَبِیَّةِ، وَ الدَّهَاقِینُ بِالتَّکَبُّرِ، وَ التُّجَّارُ بِالْخِیَانَةِ، وَ اَهْلُ الرُّسْتَاقِ بِالْجَهَالَةِ، وَ الْعُلَمَاءُ بِالْحَسَدِ; زمامداران به خاطر ظلم و بیدادگرى، عرب به خاطر تعصّب، کدخدایان و خان ها به خاطر تکبّر، تجّار به خاطر خیانت به مردم، روستاییان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»!(5) به این ترتیب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است! 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به پایان مى بریم(هر چند احادیث در این زمینه بسیار است) فرمود: «اِنَّهُ سَیُصِیبُ اُمَّتِى دَاءُ الاُْمَمِ! قَالُوا: وَ مَاذَا دَاءُ ________________________________________ 1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 316; بحارالانوار، جلد 70، صفحه 241. 2- غررالحکم، حدیث 6857. 3- المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 327. 4- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 275. 5- المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 327. [135] الاُْمَمِ؟! قَالَ: اَلاَْشَرُ وَ الْبَطَرُ وَ التَّکَاثُرُ وَ التَّنَافُسُ فِى الدُّنْیَا، و التَّبَاعُدُ و التَّحَاسُدُ حَتَّى یَکُونَ الْبَغْىُ، ثُمَّ یَکُونُ الْهَرْجُ!; به زودى بیمارى(بزرگ) امّتها، امّت مرا فرامى گیرد! عرض کردند: بیمارى(بزرگ) امّتها چیست؟ فرمود: هوسرانى و عیّاشى و فزون طلبى، مسابقه در دنیاپرستى، اختلاف و نفاق و حسد نسبت به یکدیگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مى شوند»!(1) * * * چند مسئله مهم با روشن شدن دیدگاه قرآن مجید و روایات اسلامى در مورد این رذیله اخلاقى(حسد) و عمق فاجعه اى که از آن حاصل مى شود، به سراغ چند نکته مهم که در این بحث باقى مانده است مى رویم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از: 1ـ معنى و مفهوم حسد. 2ـ انگیزه هاى حسد. 3ـ نشانه ها و آثار حسد. 4ـ پیامدهاى فردى و اجتماعى حسد. 5 ـ طرق درمان و پیشگیرى حسد. * * * 1ـ مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه» بزرگان علم اخلاق در تفسیر «حسد» چنین گفته اند: «حسد» که در فارسى از آن تعبیر به «رشک» مى شود به معنى «آرزوى زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد یا نرسد» بنابراین کار حسود یا ویرانگرى است، یا آرزوى ویران شدن بنیان ________________________________________ 1- غررالحکم شرح فارسى، جلد 1، صفحه 326. [136] نعمتهایى است که خداوند به دیگران داده است، خواه آن سرمایه و نعمت به او منتقل شود یا نه! بنابراین بدترین نوع حسد آن است که انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت دیگران داشته باشد بلکه در مسیر آن گام بردارد، خواه از طریق ایجاد سوء ظنّ و بدبینى نسبت به محسود» یعنى کسى که مورد حسد واقع شده است باشد یا از طریق ایجاد مانع در کار او و این نوع حسد حاکى از خباثت شدید درونى حسودان است. مرحله ساده تر آن است که هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طریق سلب کردن آن از دیگران گر چه این هم از رذایل و صفات زشت است، ولى به شدّت نوع قبل نیست. باز مرحله پایین تر آن است که تنها آرزوى سلب نعمت از دیگرى کند بى آنکه کمترین سخنى بگوید و کوچکترین گامى در این راه بردارد. این حالت هرگاه بى اختیار براى انسان پیدا شود ـ که گفته اند براى بسیارى پیدا مى شود ـ گناهى بر او نیست، ولى اگر در اختیار انسان باشد به طورى که از طریق مقدّماتى حاصل شود و با مقدّماتى از میان برود، بى شک آن هم جزء رذایل اخلاقى است، ولى اینکه گناه دارد یا نه قابل تأمّل است و این تأمّل از آنجا ناشى مى شود که آیا صفات زشت درونى هر چند اختیارى باشد مادام که در عمل انسان ظاهر نشود حرام است یا تنها یک انحطاط اخلاقى محسوب مى شود؟ به هر حال نقطه مقابل حسد «غبطه» است و آن این است که انسان آرزو کند که نعمتى همانند دیگران یا بیشتر از آنها داشته باشد، بى آنکه آرزوى زوال نعمت کسى را داشته باشد. ولى بعضى معتقدند که «غبطه» نیز نوعى حسد است و حتّى حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به عنوان شاهد نقل کرده اند.(1) امّا روشن است که این سخن در صورتى است که حسد را به معنى وسیعى تفسیر کنیم ________________________________________ 1- به لسان العرب و التحقیق فى کلمات القرآن الحکیم مراجعه شود. [137] که مقایسه نعمت هاى خویش با دیگران را شامل شود که در واقع یک نزاع لفظى است و معروف همان است که در بالا گفته شد. به هر حال حسد صفتى است مذموم و نکوهیده در حالى که «غبطه» نه تنها مذموم نیست بلکه پسندیده و مایه ترقّى و پیشرفت است همان گونه که «طریحى» در «مجمع البحرین» مادّه حسد آورده است. در حدیثى از امام صادق(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبُطُ وَ لاَیَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ یَحْسُدُ وَ لاَیَغْبُطُ; مؤمن غبطه مى خورد، ولى حسد نمىورزد، امّا منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد».(1) * * * 2ـ انگیزه هاى حسد مى دانیم بسیارى از صفات رذیله از یکدیگر سرچشمه مى گیرند، یا به تعبیر دیگر تأثیر متقابل دارند. حسد نیز از صفاتى است که از صفات زشت دیگرى ناشى مى شود و خود نیز سرچشمه رذایل فراوانى است! علماى اخلاق براى حسد سرچشمه هاى زیادى ذکر کرده اند: از جمله عداوت و کینه است که موجب مى شود انسان آرزوى زوال نعمت از کسى که مورد عداوت اوست کند. دیگر کبر و خودبرتربینى است، به همین جهت اگر ببیند دیگران مشمول نعمت هاى بیشترى شده اند آرزو دارد بلکه تلاش مى کند که نعمت آنان زایل گردد تا برترى او را نسبت به دیگران به خطر نیفکند! سوّم حبّ ریاست است که سبب مى شود آرزوى زوال نعمت دیگران کند، تا بتواند بر آنها حکومت نماید; زیرا اگر امکانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بیش از دیگران نباشد پایه هاى ریاست او سست مى شود. ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 307، حدیث 7. [138] چهارم از اسباب حسد ترس از نرسیدن به مقاصد مورد نظر است، چرا که گاه انسان تصوّر مى کند نعمت هاى الهى محدود است اگر دیگران به آن دست یابند امکان رسیدن او را به آن نعمت ها کم مى کنند. پنجمین سبب احساس حقارت و خود کم بینى است، افرادى که در خود لیاقت رسیدن به مقامات والایى را نمى بینند و از این نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مى کنند دیگران هم به جایى نرسند تا همانند یکدیگر شوند! ششمین اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زیرا بخیل نه تنها حاضر نیست از نعمت هاى خود در اختیار دیگران بگذارد بلکه از رسیدن دیگران به نعمت هاى الهى نیز بخل مىورزد و ناراحت مى شود، آرى تنگ نظرى، کوته بینى و رذالت طبع آدمى را به حسد مى کشاند و گاه مى شود که همه این امور ششگانه دست به دست هم مى دهند و گاه دو یا سه منشأ به هم ضمیمه مى شوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونى مى یابد. ولى فراتر از اینها حسد ریشه هایى در عقاید انسان نیز دارد، کسى که ایمان به قدرت خدا و لطف و عنایت او و حکمت و تدبیر و عدالتش دارد چگونه مى تواند حسد بورزد؟ شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مى کند که چرا فلان نعمت را به فلان کس دادى؟! این چه حکمتى است و چه عدالتى؟! چرا به من نمى دهى؟! و نیز به زبان حال مى گوید: هرگاه خدا به دیگرى نعمتى دهد ممکن است از دادن مثل آن به من اَلْعِیَاذُ بِاللهِ عاجز باشد پس چه بهتر که نعمت از او سلب گردد تا به من برسد! بنابراین حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پایه هاى ایمان به توحید افعالى پروردگار و حکمت و قدرت او هستند، چه اینکه انسانى که به این اصول مؤمن باشد مى داند تقسیم نعمت ها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حکمتى است و نیز مى داند خداوند توانایى دارد که بیشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شایسته نعمت بداند، پس باید کسب شایستگى کند. به همین دلیل در حدیثى از زکریّا(پیامبر بزرگ الهى) آمده است که خداوند [139] مى فرماید: «اَلْحَاسِدُ عَدُوٌّ لِنِعْمَتِى، مُتَسَخِّطٌ لِقَضَائِى، غَیْر رَاض لِقِسْمَتِىَ الَّتِى قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادی; حسود دشمن نعمت من است، او خشمگین در برابر قضا و تقدیر من و ناراضى از قسمتى است که در میان بندگانم کرده ام»!(1) شبیه همین معنى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «لاَتَحْسُدَنَّ النَّاسُ عَلَى مَا آتَیْتُهُمْ مِنْ فَضْلِى، وَ لاَتَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ اِلَى ذَلِکَ، وَ لاَتَتَّبِعُهُ نَفْسَکَ، فَاِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِى، ضَادٌّ لِقَسْمِىَ الَّذی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادی وَ مَنْ یَکُ کَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنّی!; اى موسى! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا کرده ام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پیگیرى نکن(و بر این امور خرده مگیر); زیرا حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگین و مخالف تقسیمى است که در میان بندگانم کرده ام، هر کس چنین باشد نه من از اویم و نه او از من است»!(2) کوتاه سخن اینکه حسود در واقع پایه هاى اعتقادى محکمى ندارد وگرنه مى دانست حسدورزى نوعى انحراف از توحید است. شاعر عرب در همین زمینه مى گوید: اَلا قل لمن کان لى حاسداً اتدرى على من اسأت الادب؟! اسأت على الله فى فعله اذا انت لم ترض لى ما وهب! «به حسود من بگو آیا مى دانى نسبت به چه کسى اسائه ادب مى کنى؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبت به کارش دارى، هرگاه راضى به بخشش خدا در باره من نشوى»!(3) * * * 3ـ نشانه هاى حسد این صفت رذیله مانند بسیارى از صفات دیگر گاه آشکار و صریح است و گاه مخفى و در حال کمون، به همین دلیل باید از آثارى که بزرگان علم اخلاق و روانکاوان براى ________________________________________ 1- المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 326. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 307. 3- سفینة البحار، مادّه حسد. [140] آن ذکر کرده اند یا به تجربه دریافته ایم، آن را در مراحل اولیه باید شناخت و پیش از آنکه در وجود انسان ریشه بدواند و مستحکم گردد به درمان آن پرداخت. از جمله نشانه هایى که براى آن ذکر شده امور زیر است: 1ـ هنگامى که مى شنود نعمتى به دیگرى رسیده است، غمگین و ناراحت مى شود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد. 2ـ گاه از این مرحله فراتر مى رود و زبان به غیبت و عیبجویى مى گشاید. 3ـ گاه از این هم فراتر مى رود و به دشمنى و عداوت و کارشکنى برمى خیزد! 4ـ گاه تنها به بى اعتنایى و بى مهرى و یا قطع رابطه از شخصى که مورد حسد او قرار گرفته قناعت مى کند، سعى دارد او را نبیند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى درباره او بگویند سعى مى کند با ورود در مطالب دیگر گوینده را از ادامه سخن بازدارد، یا اگر مجبور به بیان مطلبى در باره او شود سعى مى کند صفات برجسته او را پنهان سازد و یا نسبت به آن سکوت کند. هر یک از این امور مى تواند نشانه اى از بروز رذیله حسد باشد. در احادیثى که در منابع اهل عصمت(علیهم السلام) براى ما نقل شده است اشارات روشنى به این معنى دیده مى شود، از جمله در کلامى از امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم: «یَکْفِیکَ مِنَ الْحَاسِدِ اَنَّهُ یَغْتَمُّ فِى وَقْتِ سُرُورِکَ; براى شناخت حسود همین بس که او غمگین شود در حالى که تو شادمان هستى»!(1) به عکس هنگامى که زیانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مى شود، همان گونه که در آیه 50 سوره توبه مى خوانیم: «اِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ اِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ اَخَذْنَا اَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوا وَ هُمْ فَرِحُونَ; هرگاه نیکى به تو رسد آنها را ناراحت مى کند و اگر مصیبتى به تو رسد مى گویند: ما قبلا پیش بینى چنین مطلبى را مى کردیم و تصمیم لازم را گرفتیم و باز مى گردند در حالى که خوشحالند»! ________________________________________ 1- سفینة البحار، مادّه حسد(این احتمال در تفسیر روایت نیز داده شده که این مجازات براى حسود بس که او غمگین مى شود در حالى که تو شادمان هستى). [141] آیات متعدّد دیگرى نیز اشاره به همین گونه عکس العمل ها از سوى کافران حسود دارد از جمله آیه اى است که در آغاز بحث گذشت که کافران به مواهبى که از سوى خداوند به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) رسیده بود حسد مىورزیدند. در روایات اسلامى نیز اشارات مکرّرى به همین مسئله دیده مى شود که حسودان همیشه از زوال نعمت محسود خوشحال مى شوند و از موفّقیّت او ناراحت، از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْحَاسِدُ یَفْرَحُ بِالشُّرُورِ وَ یَغْتَمُّ بِالسُّرُورِ; حسود از شرور و بدى ها خوشحال مى شود و از سرور و خوشحالى دیگران غمگین مى گردد»!(1) * * * 4ـ پیامدها و آثار سوء حسد حسد آثار بسیار زیانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادّى و معنوى به بار مى آورد و کمتر صفتى از صفات رذیله است که این همه پیامدهاى سوء داشته باشد، مهمترین آنها آثار زیر است: نخست اینکه حسود دائماً ناراحت است و همین امر سبب بیمارى جسمى و روانى او مى شود، هر اندازه دیگران صاحب موفّقیّت بیشتر و نعمت هاى فزون تر گردند او به همان اندازه ناراحت مى شود تا آنجا که گاه خواب و آرامش و استراحت را به کلّى از دست مى دهد و بیمار و رنجور و نحیف و ضعیف مى شود، در حالى که امکانات خوبى دارد و اگر این رذیله را از خود دور مى ساخت براى خودش زندگى آبرومند و مرفّهى داشت. در احادیث فراوانى به این نکته اشاره شده و معصومین(علیهم السلام) نسبت به آن هشدار داده اند، از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اَسْوَءُ النَّاسِ عَیْشاً الْحَسُود!; بدترین مردم از نظر(آرامش در) زندگى حسود است»!(2) همین معنى در حدیث دیگرى از آن حضرت(علیه السلام) به صورت فشرده ترى نقل شده که ________________________________________ 1- غرر الحکم، 1474. 2- تصنیف غررالحکم، صفحه 300 و 301; شرح غررالحکم، 2931. [142] فرمود: «لاَ رَاحَةَ لِحَسُود; حسود راحتى ندارد»!(1) در تعبیر دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَلْحَسَدُ شَرُّ الاَْمْرَاض; حسد بدترین بیماریهاست»!(2) و در تعبیر دیگرى آمده است: «الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلاَمَةِ الاَْجْسَادِ; تعجّب مى کنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نیستند و از آن غافلند»!(3) این سخن را با حدیث دیگرى از آن حضرت به پایان مى بریم، هر چند احادیث در این زمینه بسیار است، فرمود: «الْحَسَدُ لاَیَجْلِبُ اِلاّ مَضَرَّةً وَ غَیْظاً، یُوهِنُ قَلْبَکَ، وَ یَمْرُضُ جِسْمَکَ; حسد جز زیان و خشم چیزى در وجود انسان ایجاد نمى کند، حسد سبب مى شود که قلب انسان ناتوان و جسم او بیمار گردد»!(4) دیگر اینکه زیانهاى معنوى حسد از زیانهاى مادّى و جسمانى آن به مراتب بیشتر است، زیرا حسد ریشه هاى ایمان را مى خورد و نابود مى کند و انسان را نسبت به عدل و حکمت الهى بدبین مى سازد، چرا که حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمت ها یعنى خداوند بزرگ معترض است! در حدیث معروفى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «لاَتُحَاسِدُوا فَاِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاِْیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ; نسبت به یکدیگر حسد نورزید، چرا که حسد ایمان را مى خورد همان گونه که آتش هیزم را مى خورد»!(5) همین معنى از بنیانگذار اسلام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و از فرزند گرامیش امام باقر(علیه السلام)نیز نقل شده است. در حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در کافى آورده است از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ; آفت دین و ایمان، حسد و خودبرتربینى و فخرفروشى است»!(6) ________________________________________ 1- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 256. 2- شرح غررالحکم، 331. 3- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 256. 4- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 256. 5- تصنیف غررالحکم، صفحه 300; شرح غررالحکم، 10376. 6- اصول کافى، جلد 2، صفحه 307. [143] از همان امام بزرگوار(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبِطُ وَ لاَیَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ یَحْسُدُ وَ لاَیَغْبِطُ!; مؤمن غبطه مى خورد(و تمنّاى نعمت هایى شبیه دیگران مى کند ولى) حسد نمىورزد، در حالى که منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد»!(1) از این حدیث به خوبى استفاده مى شود که حسد با روح ایمان سازگار نیست و هماهنگ با نفاق است. در بحث هاى گذشته نیز در حدیث قدسى خواندیم که خداوند به موسى بن عمران فرمود: «از حسد بپرهیز که حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگین است و با قسمت من در میان بندگانم مخالف مى باشد»! سوّمین اثر زیانبار دیگر حسد این است که حجاب ضخیمى در برابر معرفت و شناخت حقایق مى افکند، چرا که حسود نمى تواند نقطه هاى قوّت محسود را ببیند هر چند استاد و مربّى و بزرگ او باشد، بلکه دائماً چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوّت را ضعف بپندارد و از آنها دورى کند. به همین دلیل از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوحِ; حسد روح انسان را زندانى مى کند و از درک حقایق باز مى دارد».(2) چهارمین اثر زیانبار حسد این است که انسان دوستان خود را از دست مى دهد، زیرا هر کس داراى نعمتى است که احیاناً دیگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذیله حسد باشد طبعاً نسبت به همه مردم حسد مىورزد و همین امر سبب مى شود که افراد از او دورى کنند و پیوندهاى محبّت میان او و دیگران گسسته شود. شاهد این سخن کلام پربارى است که از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «الْحَسُودُ لاَ خُلَّةَ لَهُ; حسود، دوستى ندارد».(3) پنجمین اثر سوء حسد آن است که انسان را از رسیدن به مقامات والا بازمى دارد به گونه اى که شخص حسود هرگز نمى تواند از مدیریّت بالایى در جامعه برخوردار شود ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 307. 2- شرح غررالحکم، حدیث 371. 3- شرح غررالحکم، 885. [144] چرا که حسد، دیگران را از گرد او پراکنده مى کند و کسى که داراى قوّه دافعه است هرگز به بزرگى نمى رسد. شاهد این سخن گفتار دیگرى از على(علیه السلام) است که فرمود: «الْحَسُودُ لاَیَسُودُ; حسود هرگز به سیادت و بزرگى نمى رسد».(1) ششمین اثر بسیار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان دیگر است، زیرا حسود براى رسیدن به مقصد خود یعنى زایل کردن نعمت از دیگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و سعایت و غیر آن متوسّل مى شود و تمام نیروى خود را به کار مى گیرد تا محسود را به زمین زند لذا از هر وسیله نامشروعى براى وصول به این مقصد نامشروع کمک مى گیرد. باز شاهد این سخن، کلام نورانى دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) است که فرمود: «الْحَسُودُ کَثِیرُ الحَسَرَاتِ، وَ مُتَضَاعَفُ السَیِّئَاتِ; حسود بسیار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پیوسته افزوده مى شود»!(2) هفتمین بدبختى حسود این است که پیش از آنکه به «محسود» زیان برساند به خودش ضرر مى زند، چرا که قبل از هر چیز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنیا و عقبى مى سازد. در احادیث اسلامى به این حقیقت اشاره شده، امام صادق(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «الْحَاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ اَنْ یَضُرَّ بِالَْمحْسُودِ، کَاِبْلِیسِ اُورِثَ بِحَسَدِهِ بِنَفْسِهِ اللَّعْنَةُ، وَ لاِدَمَ(علیه السلام)الاِْجْتِبَاءُ وَ الْهُدَى...; حسود پیش از آنچه مى تواند به «محسود» ضرر برساند به خویشتن زیان مى رساند، مانند ابلیس که با حسدش لعنت براى خود آفرید و براى آدم برگزیدگى و هدایت».(3) * * * ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 1017. 2- تصنیف غررالحکم، صفحه 301; شرح غررالحکم، 1520. 3- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 255. [145] 5 ـ مراتب حسد بزرگان علم اخلاق براى «حسد» مراحل مختلفى ذکر کرده اند از جمله دو مرحله کاملا متمایز زیر: 1ـ وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونه اى که انسان آن را کنترل کند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد. 2ـ وجود حسد در درون به گونه اى که از کنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شیطانى بروز کند و براى انتقام گیرى از محسود و زوال نعمت او تلاش کند. از بعضى روایات استفاده مى شود که همه(یا غالب) مردم رگه هاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نکنند، گناهى بر آنان نوشته نمى شود! از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «ثَلاَثٌ لاَیَنْجُو مِنْهُنَّ اَحَدٌ: الظَّنُّ، وَ الطِّیَرَةُ، وَ الْحَسَدُ، وَ سَاُحَدِّثُکُمْ بِالَْمخْرَجِ مِنْ ذَلِکَ، اِذَا ظَنَنْتَ فَلاَتُحَقِّق، وَ اِذَا تَطَیَّرْتَ فَامْضِ، وَ اِذَا حَسَدْتَ فَلاَتَبْغِ; سه چیز است که هیچ کس از آن رهایى نمى یابد: گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مى کنم، هنگامى که گمان بد در باره کسى بردى، ترتیب اثر به آن نده و هنگامى که فال بد زدى اعتنا مکن و به کار خود ادامه بده و هنگامى که به کسى حسد پیدا کردى ستم مکن(و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)»!(1) در حدیث دیگرى آمده است: «قَلَّ مَنْ یَنْجُو مِنْهُنَّ; کمتر کسى از این سه صفت نجات مى یابد»!(2) از این تعبیر استفاده مى شود که این حکم عمومى نیست و انبیا و اولیا را شامل نمى شود، چرا که اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاک نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمى رسند، به همین دلیل حدیثى را که مى گوید: «هیچ کس از حسد خالى نیست حتّى انبیا» به عنوان محسود واقع شدن تفسیر کرده اند، یعنى حسودان ________________________________________ 1- محجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 325. 2- همان مدرک. [146] در برابر همه کس حتّى پیامبران الهى ظاهر مى شوند که نسبت به مقامات آنها حسد مىورزند. به هر حال، در اینکه صفت حسد از رذایل اخلاقى است خواه به مرحله ظهور و بروز برسد یا نه شکّى نیست، سخن در این است که آیا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مى شود یا نه؟ ظاهراً دلیلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداریم، هر چند صفت نکوهیده اى است. ولى مرحوم «نراقى» در «معراج السعاده» در این زمینه مى گوید: «هر گاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار کند تا زبان به غیبت و بدگویى بگشاید و... گناه کرده، همچنین اگر از اظهار و ابراز آن خویشتن دارى نماید و از رفتار و گفتارى که دلالت بر حسد نماید پرهیز کند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از این نظر احساس ناراحتى نکند و بر خود خشمگین نباشد باز گناه کرده است».(1) ولى ظاهراً دلیلى بر حرام بودن قسم دوّم وجود ندارد. به این ترتیب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى که صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نکوشد بلکه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى که چنین نباشد، گناه بودن حالت اول بعید به نظر نمى رسد هر چند دلیل قاطعى بر آن نداریم. * * * 6 ـ درمان حسد همان گونه که از بحث هاى پیشین استفاده شد «حسد» از بیمارى هاى خطرناک اخلاقى است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیاى او را تباه مى کند. درمان این بیمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذیله دیگر است که بر دو اساس استوار مى باشد. ________________________________________ 1- معراج السعاده، صفحه 429. [147] 1ـ طرق علمى. 2ـ طرق عملى. در قسمت «علمى» شخص حسود باید روى دو چیز مطالعه و دقّت کند یکى پیامدها و آثار ویرانگر حسد از نظر روح و جسم و دیگر ریشه ها و انگیزه هاى پیدایش حسد. همان گونه که شخص معتاد به یک اعتیاد خطرناک، مانند اعتیاد به هروئین، باید سرانجام کارِ معتادان را بررسى کند و ببیند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حیثیّت اجتماعى آنها بر باد مى رود و با دردناک ترین وضعى در جوانى جان مى سپارند و نه تنها کسى از مرگ آنها ناراحت نمى شود بلکه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فامیل و دوستانش مى شمرند! همین طور «حسود» باید بیندیشد که این بیمارى اخلاقى به زودى جسم او را بیمار مى کند، مانند خوره روح او را مى پوساند و مى خورد و از بین مى برد، خواب و آرامش را از او سلب مى کند و هاله اى از غم و اندوه همیشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اینکه مطرود درگاه خدا مى شود و به سرنوشتى همچون ابلیس و قابیل گرفتار مى آید و تازه با همه اینها نیز نمى تواند به مقصود خود یعنى زوال نعمت محسود برسد! بى شک مرور بر این آثار و پیامدها و بررسى مکرّر احادیث نابى که در این زمینه آمده و در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد، تأثیر بسیار مثبتى در درمان این بیمارى اخلاقى دارد. «حسود» باید بیندیشد، اگر موادّ مخدّر سلامت روح و جسم را بر هم مى زند و مرگ زودرس و رقّت بار را به استقبال او مى فرستد، او نیز علاوه بر بیمارى هاى جسمى و روانى، آخرت خود را هم از دست مى دهد، چرا که عملا به حکمت خدا اعتراض مى کند و در پرتگاه شرک و کفر سقوط مى نماید، اینها از یک سو. از سوى دیگر در باره انگیزه هاى حسد باید بیندیشد و ریشه هاى آن را یکى پس از دیگرى قطع نماید، اگر دوستان ناباب و وسوسه هاى آنها او را به این وادى کشانده است با آنها قطع رابطه کند و هرگاه تنگ نظرى و بخل سرچشمه این رذیله اخلاقى شده، به [148] مداواى آنها برخیزد، اگر ضعف ایمان و عدم آشنایى به توحید افعالى خداوند او را در این گرداب پرتاب کرده است به تقویت مبانى ایمان و توحید بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خویش و ظرفیّت هایى که براى ترقّى و پیشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سایه توکّل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشاید و رذیله حسد را از خود دور سازد. چه بهتر اینکه «حسود» عصاره و خلاصه اى از این امور را در صفحه یا صفحاتى بنویسد و هر چند روز یک بار بر آن مرور کند و حتّى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهایى جمله جمله بخواند و پیرامون آن بیندیشد و مخصوصاً روى روایاتى که در این زمینه از معصومین(علیهم السلام) رسیده و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد تکیه کند، بى شک هر حسودى این برنامه را به طور جدّى دنبال کند در مدّت کوتاهى نتیجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدریجاً از شرّ حسد رهایى مى بخشد و افق هاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمایان مى گردد. مخصوصاً «حسود» باید روى این نکته کاملا فکر کند که اگر وقت و نیرویى را که او براى زوال نعمت از محسود به کار مى گیرد صرف پیشرفت خودش کند چه بسا از او جلو بیفتد. به تعبیر دیگر باید انگیزه هاى حسد را به انگیزه هاى غبطه تبدیل کند و نیروهاى ویرانگر را به نیروهاى سازنده مبدّل سازد. این معنى در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «اِحْتَرِسُوا مِنْ سُورَةِ الْجُمَدِ وَ الْحِقْدِ وَ الْغَضَبِ وَ الْحَسَد وَ اَعِدُّوا لِکُلِّ شَىْء مِنْ ذَلِکَ عِدَّةً تُجَاهِدُونَ بِهَا مِنَ الْفِکْرِ فِى الْعَاقِبَةِ وَ مَنْعِ الرَّذِیلَةِ وَ طَلَبِ الْفَضِیلَةِ; خود را از شدّت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و براى مبارزه با هر یک از این امور وسیله اى آماده سازید، از جمله تفکّر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق»!(1) ________________________________________ 1- تصنیف غررالحکم، صفحه 300، حدیث 6806. [149] امّا از نظر «عملى»، مى دانیم: تکرار یک عمل تدریجاً تبدیل به یک عادت مى شود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونى مى گردد، اگر حسود به جاى اینکه براى در هم شکستن اعتبار و شخصیّت فردى که مورد حسدش قرار گرفته به تقویت موقعیّت خود بپردازد، به جاى غیبت و مذمّتش او را به خاطر صفات خویش مدح و ستایش کند و به جاى تلاش در تخریب زندگى مادّى او خود را آماده اعانت و همکارى با او نماید، تا مى تواند از او سخن بگوید، تا ممکن است نسبت به او محبّت کند و تا آنجا که در اختیار اوست خیر و سعادت او را بطلبد و به دیگران نیز همین امور را توصیه کند، به یقین تکرار این کارها تدریجاً آثار رذیله حسد را از روح او مى شوید و نقطه مقابل آن که «نصح» و «خیرخواهى» است با یک دنیا نور و صفا و روحانیت جانشین آن مى گردد. علماى اخلاق به افراد ترسو براى از میان بردن این رذیله اخلاقى توصیه مى کنند که در میدان هایى که ورود در آن شجاعت فراوان مى خواهد گام بگذارند و این کار را بر خود تحمیل کنند تا تدریجاً ترس آنها بریزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آید و سپس ملکه گردد. همین گونه حسود باید با استفاده از ضدّ آن به درمان پردازد که درمان هر بیمارى دارویى است که از ضدّ آن تشکیل یافته است! در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِذَا حَسَدْتَ فَلاَتَبْغِ; هنگامى که نسبت به کسى حسد پیدا کردى بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمى روا مدار».(1) و در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان آمده است که فرمود: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَیَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ; مؤمن حسد خود را به کار نمى گیرد».(2) از جمله امورى که در درمان حسد بسیار مؤثّر است راضى به رضاى حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خویش گشتن است، در حدیثى از امیرمؤمنان مى خوانیم: «مَنْ رَضِىَ بِحَالِهِ لَمْ یَعْتَوِرَهُ الْحَسَد; کسى که به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمى گیرد».(3) ________________________________________ 1- تحف العقول، صفحه 50. 2- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 323، حدیث 12; کافى، جلد 8، صفحه 108. 3- تصنیف غررالحکم، صفحه 300، حدیث 6808. [150] 7ـ نصح و خیرخواهى نقطه مقابل حسد، «نصح» و خیرخواهى است، به این معنى که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیرى دیگر آنچه از خیر و خوبى و سعادت معنوى و مادّى براى خویش مى خواهد براى دیگران نیز بطلبد و این یکى از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامى به آن اشاره شده است. پیامبران الهى خیرخواهان امّت ها بودند و یکى از صفات بارز آنها همین موضوع بود. قرآن مجید از زبان «نوح» شیخ الانبیا چنین نقل مى کند که به قوم خود فرمود: «اُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنْصَحُ لَکُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ; رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى کنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایى(از لطف و مرحمت و عنایت) مى دانم که شما نمى دانید».(1) در اینجا بعد از مسئله ابلاغ رسالت سخن از نصح و خیرخواهى امّت به میان آمده که نقطه مقابل حسد و بخل و خیانت است. همین معنى با تفاوت مختصرى در مورد پیامبر بزرگ خدا هود(علیه السلام) آمده است آنجا که مى گوید: «اُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ اَمِینٌ; رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى کنم و من خیرخواه امینى براى شما هستم».(2) همین معنى درباره حضرت صالح(اعراف، 79) و حضرت شعیب(اعراف، 93) وارد شده است. بدیهى است خیرخواهى منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه همه انبیاى الهى و اولیا معصومین این ویژگى را داشتند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند، نه حسود باشند و نه بخیل. در حدیث پر معنایى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که درباره مردى از طایفه انصار شهادت داد که او از اهل بهشت است، هنگامى که درباره زندگى این مرد بهشتى ________________________________________ 1- اعراف، 62. 2- همان، 68. [151] تحقیق کردند عبادت زیادى در او مشاهده نکردند، بلکه دیدند شب هنگام که به بستر استراحت مى رود یاد خدا مى کند و سپس به خواب مى رود تا موقع نماز صبح، مشاهده این وضع موجب سؤال از خودش شد، او در جواب گفت: «مَا هُوَ اِلاّ مَا تَرَوْنَ غَیْرَ اِنِّى لاَاَجِدُ عَلَى اَحَد مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِى نَفْسِى غِشّاً وَ لاَ حَسَداً عَلَى خَیْر اَعْطَاهُ اللهُ اِیَّاهُ; وضع من همان است که دیدید، ولى من نسبت به هیچ کس از مسلمانان که خدا نعمتى به او بخشیده در دل خود نه خیانتى مى بینم و نه حسدى(بلکه من خیرخواه همه هستم و از نعمت هاى آنها خوشحالم)»!(1) در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر اکرم فرمود: «اِنَّ اَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ اَمْشَاهُمْ فِى اَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ; بلند مقام ترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسى است که از همه بیشتر تلاش در خیرخواهى مردم کرده است».(2) در روایت دیگرى از همان حضرت(صلى الله علیه وآله) میزان و معیارى براى خیرخواهى بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازه منافع خویش دفاع کند فرمود: «لَیَنْصَحُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ اَخَاهُ کَنَصِیحَتِهِ لِنَفْسِهِ; باید هر کدام از شما نسبت به برادر مؤمن خود خیرخواه باشد به همان اندازه که نسبت به خویش خیرخواه است»!(3) واژه «نصح» و «نصیحت» گر چه در زبان روزمرّه فارسى ما معمولا به معنى اندرز به کار مى رود ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گسترده اى دارد. «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «نصح و نصیحت» هر کار و هر سخنى است که در آن مصلحت دیگرى باشد و این واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را «ناصح» مى گویند، کار خیّاط را هم نصح مى نامند به خاطر اصلاح کردن پارچه اى که به او داده شده است و از آنجا که شخص خیرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران مى کوشد، واژه نصح و نصیحت در باره او به کار مى رود و اصولا هر چیزى که خالص و صاف باشد خواه در سخن یا عمل و در امور ________________________________________ 1- محجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 325. 2- اصول کافى، صفحه 28، حدیث 5 و 4. 3- همان مدرک. [152] مادّى یا معنوى، واژه «نصح» بر آن اطلاق مى شود. بنابراین هنگامى که در بحث هاى اخلاقى سخن از نصیحت به میان مى آید مقصود ترک هر گونه حسد، کینه، بخل و خیانت است. [153] 7 غرور و خودبینى اشاره یکى از رذایل اخلاقى که نه تنها در میان علماى اخلاق معروف و مشهور است بلکه در میان توده هاى مردم نیز از جمله صفات زشت شناخته شده مى باشد «غرور» است. این صفت رذیله موجب از خود بیگانگى و جهل نسبت به خویشتن و دیگران و فراموش کردن موقعیّت فردى و اجتماعى خود و غوطهور شدن در جهل و بى خبرى است. غرور انسان را از خدا دور مى کند و به شیطان نزدیک مى سازد، واقعیّت ها را در نظر او دگرگون مى کند و همین امر سبب خسارت هاى شدید مادّى و معنوى مى گردد. افراد مغرور همیشه در جامعه منفورند و به خاطر توقّع نامحدودشان گرفتار انزواى اجتماعى مى شوند. غرور سرچشمه صفات رذیله دیگرى مانند خودبرتربینى و تکبّر و عجب و خودپسندى و ترک تواضع و کینه و حسد نسبت به دیگران و تحقیر آنها مى شود. مى دانیم یکى از عوامل اصلى رانده شدن شیطان از درگاه خدا «غرور» او بود و یکى از علل عدم تسلیم بسیارى از اقوام پیشین در برابر دعوت انبیا وجود همین صفت نکوهیده در وجود آنان بود. [154] فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشت شومى که عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند. «غرور» گاه در یک فرد پیدا مى شود و گاه قوم و ملّت یا نژادى در چنگال این رذیله اخلاقى گرفتار مى شوند و بى شک قسم دوم خطرناک تر است; زیرا گاه کشور یا دنیایى را به آتش مى کشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود که حدّ اقل یکى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانى ها بود. با این اشاره، نخست به سراغ تفسیر واژه «غرور» در منابع لغت و کتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آیات و روایات و تفسیر و تحلیل آنها مى رویم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پیامدها و راه درمان آن سخن مى گوییم. * * * 1ـ مفهوم غرور این واژه به طور وسیعى در کلمات عرب مخصوصاً در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى به کار رفته و در گفتگوهاى روزمرّه فارسى زبانان نیز کم و بیش در همان معانى اصلى یا لوازم آن به کار مى رود. «راغب» در کتاب «مفردات» واژه «غَرور» (به فتح غین که معنى وصفى دارد) را به معنى هر چیزى که انسان را مى فریبد و در غفلت فرومى برد خواه مال و مقام باشد یا شهوت و شیطان تفسیر مى کند. در «صحاح اللغة»«غُرور» به معنى امورى که انسان را غافل مى سازد و مى فریبد (خواه مال و ثروت باشد یا جاه و مقام یا علم و دانش و غیر آن) تفسیر شده است. بعضى از ارباب لغت ـ به گفته «طریحى» در «مجمع البحرین» گفته اند: «غرور چیزى است که ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشایند و مجهول و تاریک است». در کتاب «التحقیق فى کلمات قرآن الکریم» بعد از نقل کلمات ارباب لغت چنین آمده [155] است: «ریشه اصلى این واژه به معنى حصول غفلت به سبب تأثیر چیز دیگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فریب و نیرنگ و نقصان و شکست و... مى باشد». در «المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء» که از بهترین کتب اخلاق محسوب مى شود و تکمیل و تهذیبى است براى «احیاء العلوم» «غزالى» چنین مى خوانیم: «غرور عبارت است از دلخوش بودن به چیزى که موافق هواى نفس و تمایل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان یا فریب شیطان است و هر کس گمان کند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادّى یا معنوى باشد و این اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگیرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى دانند در حالى که در اشتباهند بنابراین اکثر مردم شرورند، هر چند شکل غرور آنها و درجه آن متفاوت است».(1) در تفسیر نمونه در معنى این واژه چنین آمده است: «غَرور» بر وزن(جَسُور) صیغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فریبنده است و شیطان را از این رو «غَرور» مى گویند که انسان را با وسوسه هاى خود فریب مى دهد و غافل مى سازد و در حقیقت بیان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان یا کتاب فریبنده، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى که انسان را گمراه سازد در مفهوم وسیع «غرور» داخل است. * * * غرور در قرآن مجید این واژه در قرآن مجید کراراً به کار رفته و در آیات دیگرى گرچه این واژه دیده نمى شود ولى مفهوم و محتواى آن را در بر دارد، در آیات زیر دقّت کنید: 1ـ...قَالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین (سوره اعراف،آیه12) 2ـ فَقَالَ الْمَلاَءُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَیکَ اِلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَیکَ اتَّبَعَکَ اِلاَّ الَّذِینَ هُمْ اَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلِ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ... قَالُوا یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَاَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ ________________________________________ 1- جلد 6، صفحه 293. [156] الصَّادِقِینَ (سوره هود،آیات32و27) 3ـ قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ اِنَّا لَنَرَیکَ فِینَا ضَعِیفاً وَ لَوْلاَ رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَ مَا اَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزِیز (سوره هود،آیه91) 4ـ وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ اَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الاَْنْهَارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى اَفَلاَتُبْصِرُونَ * اَمْ اَنَا خَیْرٌ مِنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِینٌ وَ لاَیَکَادُ یُبِینُ (سوره زخرف،آیات 52 ـ 51) 5 ـ ذَلِکَ بِاَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ اِلاّ اَیَّاماً مَعْدُودَات وَ غَرَّهُمْ فِى دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (سوره آل عمران،آیه 24) 6 ـ فَعَقَرُوا النَّاقَةَ فَعَتَوا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا یَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (سوره اعراف،آیه 77) 7ـ یُنَادُونَهُمْ اَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ (سوره حدید،آیه 14) 8 ـ هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَتُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَیَفْقَهُونَ * یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا اِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَیَعْلَمُونَ (سوره منافقون،آیات7و8) 9ـ فَاَمَّا الاِْنْسَانُ اِذَا مَا ابْتَلَیهُ رَبُّهُ فَاَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى اَکْرَمَنِ (سوره فجر،آیه15) 10ـ اَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ * سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ (سوره قمر،آیات44و45) 11ـ وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا (سوره انعام،آیه70) 12ـ یَا اَیُّهَا النَّاسُ... اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلاَتَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ لاَیَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ (سوره لقمان،آیه33) [157] ترجمه 1ـ (خداوند به شیطان) فرمود: «در آن هنگام که به تو فرمان دادم چه چیز تو را مانع شد که سجده کنى؟!» گفت: «من از او بهترم! مرا از آتش آفریده اى و او را از گِل»! 2ـ اشراف کافر قومش(قوم نوح) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بینیم! و کسانى را که از تو پیروى کرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمى کنیم و براى شما فضیلتى نسبت به خود نمى بینیم! بلکه شما را دروغگو تصوّر مى کنیم! گفتند: اى نوح! تو با ما جرّ و بحث کردى و زیاد هم جرّ و بحث کردى!(بس است!) اگر راست مى گویى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور!». 3ـ گفتند: «اى شعیب! بسیارى از آنچه را مى گویى ما نمى فهمیم! و ما تو را در میان خود ضعیف مى یابیم و اگر(به خاطر) قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار مى کردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى»! 4ـ فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست؟ و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمى بینید؟! ـ مگر نه این است که من از این مردى که از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصیح سخن بگوید بهترم؟!». 5 ـ این عمل آنها(یهود) به خاطر آن است که مى گفتند: «آتش(دوزخ) جز چند روزى به ما نمى رسد(و کیفر ما به خاطر امتیازى که بر اقوام دیگر داریم بسیار محدود است) این افترا(و دروغى که به خدا بسته بودند) آنها را در دینشان مغرور ساخت(و گرفتار انواع گناهان شدند)». 6 ـ سپس(قوم صالح) «ناقه» را پى کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: «اى صالح! اگر تو از فرستادگان(خدا) هستى آنچه ما را به آن تهدید مى کنى بیاور»! 7ـ آنها(دوزخیان) را صدا مى زنند «مگر ما با شما نبودیم؟! مى گویند:آرى! ولى شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار(مرگ پیامبر را) کشیدید و(در همه چیز) شک و تردید داشتید و آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان حق فرارسید و شیطان فریبکار شما را در برابر(فرمان) خدا فریب داد»! 8 ـ آنها(منافقان) کسانى هستند که مى گویند: «به افرادى که نزد رسول خدا هستند انفاق [158] نکنید تا پراکنده شوند! (غافل از اینکه) خزاین آسمانها و زمین از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند ـ آنها مى گویند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون مى کنند! در حالى که عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند!». 9ـ امّا انسان هنگامى که پروردگارش او را براى آزمایش، اکرام مى کند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود) و مى گوید: «پروردگارم مرا گرامى داشته است»! 10ـ یا مى گویند: «ما جماعتى متّحد و نیرومند و پیروزیم»؟! ـ (ولى بدانند) به زودى جمعشان شکست مى خورد و پا به فرار مى گذارند. 11ـ کسانى را که آیین(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنها را مغرور ساخته، رها کن! 12ـ اى مردم!... به یقین وعده الهى حق است، پس مبادا زندگانى دنیا شما را بفریبد و مبادا(شیطان) فریبکار شما را به(کَرَم) خدا مغرور سازد! تفسیر و جمع بندى نخستین جرّقه هاى غرور همان طورى که اشاره شد در آغاز آفرینش انسان و در چهره شیطان دیده شد و همان گونه که در اوّلین آیه مورد بحث آمده هنگامى که خداوند به او خطاب کرد «چه چیز تو را مانع شد از اینکه بر آدم سجده کنى هنگامى که به تو فرمان دادم»، (قَالَ مَا مَنَعَکَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُکَ...).(1) «شیطان(با لحنى غرورآمیز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفریده اى او را از گل»، (قَالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین).(2) آرى حجاب غرور و خودبینى چنان بر چشم بصیرت او افتاد که به او اجازه نداد راه سعادت خود را که فرمان صریح خداست ببیند و در پرتگاه عصیان سقوط کرد و براى همیشه مطرود و ملعون شد، بنابراین مى توان گفت: همان گونه که پیشواى مستکبران جهان ابلیس است پیشواى مغروران عالم نیز اوست و این دو، یعنى «غرور» و «استکبار»، لازم و ملزوم یکدیگرند! ________________________________________ 1- اعراف، 12. 2- همان، 12. [159] ابلیس بر اثر غرور و استکبار نتوانست برترى خاک را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دریابد، گام در بیراهه گذارد و همچنان در بیراهه سرگردان است. * * * در آیه بعد به داستان نوح یعنى نخستین پیامبر اولوا العزم مى رسیم که به خوبى نشان مى دهد یکى از عوامل مهم سرپیچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه اش همان صفت رذیله «غرور» بود، مى فرماید: «اشراف کافر قومش(در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بینیم و کسانى را که از تو پیروى کرده اند جز گروهى فرومایه و اراذلى ساده لوح نمى یابیم! و فضیلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى کنیم بلکه شما را جمعى دروغگو گمان مى کنیم»، (فَقَالَ الْمَلاَءُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَیکَ اِلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَیکَ اتَّبَعَکَ اِلاَّ الَّذِینَ هُمْ اَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلِ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ).(1) و در چند آیه بعد نخوت و غرور خود را بیشتر ظاهر مى کنند با صراحت مى گویند: «اى نوح! با ما جرّ و بحث کردى و زیاد سخن گفتى(بس است!) اگر راست مى گویى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور»! (قَالُوا یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَاَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).(2) معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حکم عقل پرهیز دارند، ولى این قوم مغرور با اینکه آثار حقّانیّت را در معجزات نوح مى دیدند و احتمال مجازات الهى بسیار قوى بود، نه تنها اعتنایى نداشتند بلکه نوح را تشویق به درخواست عذاب الهى مى کردند! آرى همان غرورى که حجاب شیطان شد حجاب قوم نوح گردید و سرانجام در چنبر عذاب الهى گرفتار شدند و ریشه آنها قطع شد. این است سرنوشت مغروران در تمام طول تاریخ. در سوّمین آیه سخن از قوم شعیب است که به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبینى شدند و سرنوشتى همانند آنها پیدا کردند، مى فرماید: «آنها به شعیب گفتند: «بسیارى را از ________________________________________ 1- هود، 27. 2- همان، 32. [160] آنچه مى گویى ما اصلا نمى فهمیم! ما تو را در میان خود ضعیف مى بینیم و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود سنگسارت مى کردیم! و تو در برابر ما قدرتى ندارى»! (قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ اِنَّا لَنَرَیکَ فِینَا ضَعِیفاً وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَ مَا اَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزِیز).(1) آنها در واقع در برابر دلایل منطقى و سخنان سنجیده و معجزات الهى حضرت شعیب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمى داد تسلیم حق شوند و سرانجام صیحه و صاعقه آسمانى در یک چشم بر هم زدن خانه و کاشانه و خود آنها را به آتش کشید و در هم کوبید و چیزى جز پیکرهاى نیم سوخته آنها باقى نماند! * * * در چهارمین آیه که ناظر به داستان فرعون است چهره زشت دیگرى از این صفت رذیله نیز دیده مى شود و نشان مى دهد که غرور و نخوت چنان مغز او را پر کرده بود که نه تنها اعتنایى به دلایل روشن موسى نکرد بلکه با سخنانى کودکانه سرپیچى خود را توجیه نمود، مى فرماید: «فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت آیا حکومت مصر از آن من نیست؟ و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمى بینید ـ من از این مردى که از خانواده حقیرى است و هرگز نمى تواند فصیح صحبت کند برترم»! (وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ اَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الاَْنْهَارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى اَفَلاَتُبْصِرُونَ * اَمْ اَنَا خَیْرٌ مِنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِینٌ وَ لاَیَکَادُ یُبِینُ).(2) سپس به سخنان واهى و بى اساسى توسّل جست که اگر موسى راست مى گوید چرا موسى دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نیامدند؟! افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنایى و غرورشان اهمّیّتى به چگونگى سخنان خود نمى دادند و بسیار دیده شده که حرفهاى ابلهانه اى مى زنند که حتّى نزدیکانشان در دل به آنها مى خندیدند و به یقین چنین حالتى سدّ راه همه معارف الهیه و شناخت واقعیّات زندگى است. جالب اینکه موسى(علیه السلام) اگر گرهى در زبانش بود مربوط به کودکى بود امّا هنگامى که ________________________________________ 1- هود، 91. 2- زخرف، 52 ـ 51. [161] به نبوّت رسید و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش کرد خداوند به تقاضاى او جامه تحقّق پوشید ولى فرعون بى اعتنا به وضع جدید همچنان به وضع سابق اشاره مى کند و لکنت زبانش را یادآور مى شود. * * * در پنجمین آیه اشاره اى به قوم یهود دارد که آنها نیز بر اثر غرور و خودبینى امتیازات نامعقولى براى خود قائل بودند و همین تفکّر غلط سبب گمراهى و طغیان آنها شد، مى فرماید: «این(اعراض و روى گردانى آنها از آیات الهى) به خاطر آن است که مى گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمى رسد(و مجازات ما به خاطر گناهان سنگینمان بسیار کم است چون قوم برترى هستیم!) این افترا و دروغى که(به خدا) بسته بودند آنها را در دینشان مغرور ساخته بود»، (ذَلِکَ بِاَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ اِلاّ اَیَّاماً مَعْدُودَات وَ غَرَّهُمْ فِى دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).(1) تاریخ بنى اسرائیل نشان مى دهد که از گناهکارترین و سرکش ترین اقوام بوده اند و یکى از دلایل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است. متأسّفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهیونیستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتکب جنایات تازه اى مى شوند که چهره تاریخشان را سیاه تر از سابق مى کند. آنها همه چیز را براى خودشان مى خواهند و براى دیگران حقّى قائل نیستند خود را قوم برتر مى شمرند و دیگران را با دیده حقارت مى نگرند. * * * ششمین آیه ناظر به قوم «صالح» است که آنها نیز چنان مست باده غرور بودند که با صراحت از پیامبرشان تقاضاى مجازات الهى کردند، با اینکه معجزه آشکار او را با چشم خود مى دیدند، مى فرماید: «آنها ناقه را(همان شترى که به اعجاز الهى از کوه بیرون آمده بود) پى کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى را که ما را به آن تهدید مى کنى بیاور»! (فَعَقَرُوا النَّاقَةَ فَعَتَوا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَ ________________________________________ 1- آل عمران، 24. [162] قَالُوا یَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ).(1) قرآن به دنبال آن مى گوید: «زمین لرزه وحشتناکى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بى جانشان در خانه هاشان باقى ماند!(و این است سرانجام یک قوم مغرور و از خدا بى خبر)»! * * * در هفتمین آیه سخن از دوزخیان است که در قیامت در ظلمت و تاریکى به سر مى برند در حالى که مؤمنان با نور ایمان در عرصه محشر شتابان مى گذرند: «منافقان دوزخى آنها را صدا مى زنند که مگر ما با شما نبودیم؟ مى گویند: آرى! ولکن شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار(مرگ پیامبر را) کشیدید(و در همه چیز) شکّ و تردید داشتید و آرزوهاى دور و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسید و شیطان شما را در برابر خداوند به غرور و فریب واداشت»! (یُنَادُونَهُمْ اَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ).(2) سپس در آیه بعد از آن با صراحت به آنها گفته مى شود که «امروز هیچ راه فرارى ندارید و جایگاه شما آتش دوزخ است». در اینجا به خوبى مى بینیم که یکى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگال آرزوهاى دور و دراز شمرده شده است. همان گونه که در آغاز بحث گفتیم در عنوان «غرور» معنى فریب نهفته شده است، ولى گاه انسان خودش را فریب مى دهد و مغرور مى شود و گاه شیطان و یا انسانهاى شیطان صفت. * * * در هشتمین آیه سخن از منافقان مغرور در این دنیاست که چگونه در برابر مؤمنان راستین و فقیر نمایش ثروت مى دادند و آنها را تحقیر مى کردند، مى فرماید: «آنها کسانى هستند که مى گویند: به افرادى که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند(غافل از ________________________________________ 1- اعراف، 77. 2- حدید، 14. [163] اینکه) خزاین آسمانها و زمین از آن خداست ولى منافقان نمى دانند»! (هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَتُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَیَفْقَهُونَ).(1) سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مى گویند: «اگر ما(از میدان جنگ) به مدینه بازگردیم عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد در حالى که عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند»، (یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا اِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَیَعْلَمُونَ).(2) اگر منافقان، «مغرور» نبودند این گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمى کشیدند و به آنها با دیده حقارت نمى نگریستند و در وادى خطرناک کفر و نفاق سرگردان نمى شدند. * * * در نهمین آیه سخن از طبیعت انسان ـ یا به تعبیر دیگر طبیعت انسانهاى تربیت نایافته و کم ظرفیّت است ـ که به هنگام نعمت و قدرت مغرور مى شوند و سرکش، مى فرماید: «امّا انسان هنگامى که خداوند او را به عنوان امتحان اکرام مى کند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود و) مى گوید: پروردگارم مرا گرامى داشته است»! (فَاَمَّا الاِْنْسَانُ اِذَا مَا ابْتَلَیهُ رَبُّهُ فَاَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى اَکْرَمَنِ).(3) اگر این سخن از سر شکرگزارى و سپاس پروردگار بود به یقین مایه تواضع و کمک به یتیمان و مسکینان مى شد، ولى همان گونه که لحن آیات بعد از آن نشان مى دهد این سخن از روى غرور و نخوت است و به همین دلیل نه تنها اثر مطلوب و سازنده اى بر آن مترتّب نمى شود بلکه سرچشمه سرکشى و طغیان مى گردد. * * * در دهمین آیه سخن از مشرکان خودخواه و خودپرست مکّه است، مى فرماید: «آنها ________________________________________ 1- منافقون، 7. 2- همان، 8. 3- فجر، 15. [164] مى گویند ما جماعتى متّحد و نیرومندیم(و به همین دلیل پیروزى با ماست)»، (اَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ).(1) خداوند به این مغروران سبک مغز هشدار مى دهد که: «به زودى جمعشان شکست مى خورد و پا به فرار مى گذارند»! (سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ).(2) در تمام این موارد به خوبى مى بینیم که غرور و خودبینى عامل مهمّ گناه و شکست و بدبختى است و قرآن مجید در یک پیشگویى اعجاز آمیز خبر از شکست و ناکامى این گروه مغرور مى دهد، شکستى که به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند. * * * در یازدهمین آیه سخن از مشرکانى است که دین و آیین حق را به بازى گرفته اند و مال و ثروت دنیا آنها را مغرور ساخته است و همین امر سبب کفر و عنادشان با حق شد، مى فرماید: «کسانى را که آیین(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى(و استهزاء) گرفتند و زندگى دنیا آنها را مغرور ساخته است رها کن»، (وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...).(3) این تعبیر شاید گواه این باشد که آنها قابل هدایت نیستند، چرا که باده غرور چنان آنها را سرمست کرده و زرق و برق دنیاى مادّى چنان آنها را فریب داده که به هیچ وجه حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند و جز سخریّه و استهزاء در برابر حق کارى ندارند و این معنى از عمق فاجعه اى که به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مى دهد. تعبیر به «دینهم» اشاره به فطرى بودن دین الهى است که در سرشت همه انسانها حتّى مشرکان وجود داشته و دارد، یا اینکه اشاره به کسانى است که حتّى آیین بت پرستى خودشان را به بازى و مسخره مى گرفتند و به خاطر غرور حتّى به آن هم پایبند نبودند و یا اشاره به آیین اسلام است که خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است. * * * ________________________________________ 1- قمر، 44. 2- همان، 45. 3- انعام، 70. [165] در دوازدهمین آیه به همه انسانها هشدار مى دهد و از اینکه فریب زرق و برق دنیا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شیطان بیفتند بر حذر مى دارد، مى فرماید: «اى مردم!... وعده الهى حق است مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مغرور سازد و مبادا شیطان شما را فریب دهد»! (یَا اَیُّهَا النَّاسُ... اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلاَتَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ لاَیَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ).(1) جالب اینکه اسباب غرور در این آیه دو چیز شمرده شده: «زرق و برق دنیا» و «شیطان» و این تعبیر نشان مى دهد که گاه انسان بى آنکه از زندگى مادّى مرفّهى برخوردار باشد تنها با مشتى خیالات بى اساس مغرور مى شود و براى خود مقام و شخصیّتى مى پندارد، در برابر حق سرکشى مى کند و در دام شیطان گرفتار مى شود. درست است که دنیاى پر زرق و برق یکى از دامهاى شیطان است ولى گاه خیال و پندار هم سرچشمه نفوذ شیطان مى گردد و انسان با آن دلخوش مى شود. * * * نتیجه نهایى از مجموع آنچه در تفسیر و شرح آیات بالا گفته شد این واقعیّت به دست مى آید که مسئله غرور و نخوت ازآن روزى که آدم پا به این کره خاکى نهاد،در تمام دورانهاى تاریخ و عصر انبیاى پیشین تا امروز، یکى از سرچشمه هاى اصلى و خطرناک فساد و انحراف و کفر و نفاق بوده است، مطالعه در این آیات نشان مى دهد که تا چه حد این صفت رذیله مایه بدبختى گروه عظیمى از انسانها و جوامع بشرى مى شود و اگر هیچ دلیلى بر زشتى این رذیله اخلاقى جز همین آیات نباشد کافى است. 1- نکوهش غرور در روایات اسلامى مذمّت از این خوى زشت در احادیث اسلامى نیز بازتاب گسترده اى دارد: 1ـ در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرُورِ اَبْعَدُ اِفَاقَةً مِنْ ________________________________________ 1- لقمان، 33. [166] سُکْرِ الْخَمُورِ!; مستى غفلت و غرور از مستى شراب طولانى تر است».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «جِمَاعُ الشَّرِّ فِى الاِْغرَارِ بِالْمَهَل وَ الاِْتِّکَالِ عَلَى الْعَمَلِ; کانون بدى ها در مغرور شدن به مهلت الهى و اعتماد بر اعمال(ناچیز) است».(2) انسان عمل خیر ناچیزى انجام مى دهد و به وسیله آن خود را اهل نجات مى داند و آزادى بى قید و شرطى براى خود قائل است یا اینکه گناهانى از او سر زده و مهلت پروردگار سبب غرورش مى شود. 3ـ در حدیث دیگرى از آن حضرت مى بینیم غرور ضدّ عقل شمرده شده است، مى فرماید: «لاَیُلْقَى الْعَاقِلُ مَغْرُوراً; آدم عاقل هرگز مغرور دیده نمى شود».(3) 4ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم که غرور، انسان را در انبوهى از خیالات گرفتار مى سازد و اسباب نجات را از او قطع مى کند: «مَنْ غَرَّهُ السَّرَابُ تَقْطَعَتْ بِهِ الاَْسْبَابُ!; کسى که سراب ها او را فریب دهد و مغرور سازد اسباب(نجات) از او قطع مى شود»!(4) 5 ـ همان امام بزرگوار در تعبیر زیباى دیگرى در باره گروهى از منحرفان مى فرماید: «زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ; آنها بذر فجور و گناه را افشاندند و با آب غرور و فریب آن را آبیارى کردند و محصول آن را که بدبختى و هلاکت بود درو کردند»!(5) 6 ـ در سخن دیگرى آن حضرت غرور و خودبینى را یکى از موانع پندپذیرى انسان مى شمرد، مى فرماید: «بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حَجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ; در میان شما و موعظه حجابى از غرور است»!(6) 7ـ و نیز از همان حضرت در جمله کوتاه و پرمعنى دیگرى آمده است: «طُوبَى لِمَنْ لمْ تَقْتُلُهُ قَاتِلاَتِ الْغَرُورِ; خوشا به حال کسى که عوامل کشنده غرور او را از پاى در نیاورد».(7) ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 5750. 2- غرر الحکم، حدیث 3002. 3- غررالحکم، حدیث 7183. 4- غررالحکم، حدیث 2376. 5- نهج البلاغه، خطبه 2. 6- نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 282. 7- غررالحکم، حدیث 5973. [167] آنچه در بالا گفته شد تنها بخش کوچکى از روایاتى است که در باره خطرات غرور و خودبینى سخن مى گوید وگرنه روایات در این زمینه فراوان است و مطالعه همین بخش براى پى بردن به آثار زیانبار غرور و خطرات آن کافى است. * * * 2ـ اسباب غرور بعضى از بزرگان علم اخلاق گفته اند غرور از صفات زشتى است که هر گروهى به نوعى به آن گرفتارند هر چند اسباب و درجات غرور آنها مختلف است. اسباب غرور و خودبینى بسیار زیاد است و مغروران گروه هاى مختلفى هستند: مغروران به علم و دانش و آنها کسانى هستند که وقتى به مقامى از علم مى رسند غرور و خودبینى بر آنها عارض مى شود، جز افکار خویشتن را نمى بینند و براى افکار دیگران ارزشى قائل نیستند، گاه خود را از مقرّبان الهى مى پندارند و قطعاً اهل نجات! اگر کسى کمترین انتقادى از آنها کند ناراحت مى شوند و از همه انتظار احترام و پذیرش و قبول را دارند! گاه مى شود که افراد کم ظرفیّت با فراگرفتن علم ناچیزى و خواندن کتاب و یا کتابهایى بر مرکب غرور سوار مى شوند و خود را شکننده صد قفل و صد زنجیر مى دانند چرا که تنها صرف میرِ میر را خوانده اند! و این بدترین نوع غرور است که عالم و دانشمند را هم از نظر ارزش علمى ساقط مى کند و هم از جهت ارزش اجتماعى! در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یَابْنَ مَسْعُود! لاَتَغْتَرَّنَّ بِاللهِ وَ لاَتَغْتَرَّنَّ بِصَلاَحِکَ وَ عِلْمِکَ وَ عَمَلِکَ وَ بِرِّکَ وَ عِبَادَتِکَ; اى ابن مسعود! به(کرم) خدا مغرور نشو و همچنین به صالح بودن و علم و عمل و نیکوکارى و عبادت هایت»!(1) در این حدیث به عوامل دیگر غرور از جمله اعمال صالح، انفاق در راه خدا و ________________________________________ 1- مکارم الاخلاق، جلد 2، صفحه 350. [168] عبادات اشاره شده که هر کدام از آنها مى تواند عاملى براى مستى غرور گردد. افراد صالح کم ظرفیّتى را مى بینیم که هرگاه توفیق انجام عبادات یا اعمال نیکى پیدا مى کنند ناگهان بر مرکب غرور سوار شده و خود را اهل نجات و سعادت مى شمرند و همه مردم در نظرشان کوچک مى شوند و همین امر باعث هلاکتشان مى گردد. یکى دیگر از عوامل غرور، مغرور شدن به لطف و کرم و مغفرت خداست، افرادى هستند که بى محابا و جسورانه گناه مى کنند، هنگامى که از آنها سؤال شود این چه کار زشتى است که شما انجام مى دهید؟ مى گویند: خداوند کریم و غفور و رحیم است، خدایى را که ما مى شناسیم از آن بالاتر است که گناهان این بنده ناچیز را به رخ او بکشد و به خاطر آن ما را مجازات کند، اصولا اگر ما گناه نکنیم عفو و کرم خدا چه مى شود؟ این گونه افکار انحرافى و سخنان غیر منطقى جرأت آنها را در گناه بیشتر مى کند و باعث سقوط و هلاکتشان مى شود! به همین دلیل در قرآن و روایات اسلامى از این نوع غرور شدیداً نهى شده است در آیه 6 سوره انفطار مى خوانیم: «یَا اَیُّهَا الاِْنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ; اى انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟» امیرمؤمنان(علیه السلام) در تفسیر این آیه مى فرماید: «یَا اَیُّهَا الاِْنْسَانُ مَا جَرَّأَکَ عَلَى ذَنْبِکَ؟ وَ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ؟ وَ مَا اَنَّسَکَ بِهَلَکَةِ نَفْسِکَ؟!; اى انسان! چه چیز تو را بر گناهت جرأت داده؟ و چه چیز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟ و چه چیز تو را به هلاکت خویشتن علاقه مند کرده است».(1) فرق است بین کسى که گناه مى کند و جسور است و گویى خود را طلبکار مى داند و بین کسى که گناهى از او سرزده و شرمنده است و امید به رحمت حق دارد، اوّلى بر مرکب غرور سوار است و دومى دست به دامن لطف پروردگار زده است. جهل و نادانى یکى دیگر از اسباب غرور است، همان گونه که علم و دانش گاه سبب غرور مى شود جهل و نادانى نیز در بسیارى از جاهلان سبب غرور است. در حدیثى از ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 223. [169] امیرمؤمنان مى خوانیم: «مَنْ جَهِلَ اَغَرَّ بِنَفْسِهِ وَ کَانَ یَوْمُهُ شَرّاً مِنْ اَمْسِهِ; کسى که جاهل است مغرور به خویشتن مى شود و امروزش بدتر از دیروز اوست»!(1) دیگر از اسباب غرور که گروه زیادى را در کام خود فرو برده است دنیا و زرق و برق دنیا، مال، مقام، جوانى، زیبایى و قدرت است. افراد کم ظرفیّت همین که به یکى از این امور نایل شوند فراموش مى کنند که اینها عاریتى است و همیشه در معرض زوال و نابودى قرار دارد. این فراموشى سبب خودبینى و غرور آنها مى شود و این غرور آنها را از خدا دور و به شیطان نزدیک و آلوده به انواع گناهان مى سازد. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلدُّنْیَا حُلُمٌ وَ الاِْغْتِرَارُ بِهَا نَدَمٌ; دنیا خواب و خیالى بیش نیست و مغرور شدن به آن سبب پشیمانى است»!(2) در حدیثى از همان بزرگوار مى خوانیم: «لاَتَغُرَّنَّکَ الْعَاجِلَةُ بِزُورِ الْمَلاَهِى، فَاِنَّ الْلَهْوَ یَنْقَطِعُ، وَ یُلْزِمُکَ مَا اکْتَسَبْتَ مِنَ الْمَآثِم; دنیا تو را با سرگرمى هاى باطل نفریبد و مغرور نسازد چرا که سرگرمى ها پایان مى یابد و گناهش بر تو باقى مى ماند»!(3) از شگفتیها این است که همه مردم با چشم خود زوال سریع نعمت ها و از میان رفتن اموال و ثروت ها و سقوط حکومت ها و قدرت هاى دنیوى را همه روز با چشم خود مى بینند، امّا هنگامى که خودشان به آن مى رسند چنان مغرور مى شوند که فکر مى کنند آنچه مربوط به آنهاست جاودانى است و هرگز از آنها گرفته نمى شود! آرى اسباب غرور بسیار متنوّع است و رهایى از چنگال آن مشکل و جز در سایه بیدارى و تقوا و سپردن خویش به خداوند و توجّه به زوال سریع نعمت ها امکان پذیر نیست. * * * ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 8744. 2- همان مدرک، حدیث 1384. 3- همان مدرک، حدیث 10363. [170] 3ـ علایم و نشانه هاى غرور نشانه هاى غرور گاهى بسیار آشکار است به گونه اى که انسان در نخستین برخورد به آن پى مى برد و مى فهمد که فلان شخص گرفتار غرور و خودبینى است. بى اعتنایى به مردم، بى توجّهى به حلال و حرام الهى، رعایت نکردن ادب با بزرگان و ترک محبّت با دوستان و بستگان، بى رحمى نسبت به زیردستان، ذکر سخنان ناموزون و دور از ادب، سر دادن خنده و قهقهه بلند، دویدن در حرف دیگران، نگاه هاى تحقیرآمیز به صالحان و پاکان و عالمان و همچنین راه رفتن به صورت غیر متعارف، پا را به زمین کوبیدن، شانه ها را تکان دادن، نگاه هاى غیر متعارف به زمین و آسمان نمودن و حتّى گاهى کارهاى دیوانگان را انجام دادن اینها همه از نشانه هاى غرور است. ولى گاه حالت غرور مخفى است و به این سادگى خود را نشان نمى دهد بلکه با دقّت مى توان به وجود چنین صفتى در خویشتن و یا دیگران پى برد. مانند اینکه بعضى افراد پس از مدّت کوتاهى درس استاد را رها مى کنند و خود را مستغنى و بى نیاز مى دانند، یا مانند کسى که علاقه شدیدى در خود به انزوا و گوشه گیرى از مردم احساس مى کند و ممکن است بهانه آن را آلوده نشدن به مجالس غیبت و گناه و مانند آن ذکر کند در حالى که با دقّت مى یابیم که عامل اصلى، غرور و خود بزرگ بینى است. خود را پاک، آگاه و مؤمن مى پندارد و دیگران را ناقص و آلوده. آرى نه تنها غرور، بلکه بسیارى از صفات رذیله گاهى در زوایاى روح انسان پنهان مى شوند و خود را به صورت فضایل نشان مى دهند، به گونه اى که تشخیص آن جز براى اساتید هوشیار اخلاق میسّر نیست. * * * 4ـ آثار و پیامدهاى فردى و اجتماعى غرور در میان صفات رذیله شاید کمتر صفتى به اندازه غرور زیان آور و مرگبار باشد. پیامدهاى غرور تمام زندگى انسان را تحت تأثیر خود قرار مى دهد و دنیا و آخرت را [171] تباه مى کند. از میان آثار زیانبار غرور به امور زیر مى توان اشاره کرد: 1ـ غرور، حجاب ضخیمى بر عقل و فهم انسان مى فکند و او را از درک حقایق بازمى دارد و به او اجازه نمى دهد خود و دیگران را آنچنان که هست و هستند بشناسد و حوادث اجتماعى را درست ارزیابى کرده در برابر آنها موضع صحیح بگیرد. در بحث هاى سابق در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) خواندیم: «مستى غرور از مستى شراب هم سخت تر است!» این مستى همان حجاب غرور است. 2ـ غرور مایه شکست در زندگى و سبب عقب افتادگى است،یک لشکر مغرور به سادگى جنگ را مى بازد،یک سیاستمدار مغرور به آسانى زمین مى خورد،یک محصّل مغرور در امتحانات رفوزه مى شود،یک ورزشکار مغرور بازى را به حریف مى بازد و بالاخره یک مسلمان مغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهى مى سازد. تعبیر به«قاتلات الغرور»در روایات اسلامى ممکن است اشاره به همین معنى باشد. 3ـ غرور تکامل انسان را متوقّف مى سازد، بلکه مایه انحطاط و عقب گرد او مى شود; زیرا هنگامى که انسان مغرور مى شود نقایص خود را نمى بیند و کسى که احساس نقصان نکند به دنبال کمال نمى رود. آنچه در حدیث امیرمؤمنان در گذشته خواندیم که مى فرمود: «کسى که جاهل باشد مغرور مى شود و امروز او از دیروزش بدتر است» اشاره به همین نکته مهم است. 4ـ غرور سبب فساد و تباهى عمل مى شود، زیرا در انجام آن دقّتى به خرج نمى دهد و همین امر کار او را خراب مى کند، یک جرّاح مغرور ممکن است بیمار خود را در کام مرگ فروبرد و یا حدّاقل ناقص سازد، یک راننده مغرور گرفتار تصادف هاى زیانبار مى شود، همچنین یک مؤمن مغرور گرفتار ریا و عجب و سایر امورى که عمل را فاسد مى کند مى شود; در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «غَرُورُ الاَْمَلِ یُفْسِدُ الْعَمَلَ; غرور ناشى از آرزوها، سبب فساد عمل مى شود».(1) 5 ـ غرور مانع از عاقبت اندیشى است، چنانکه در حدیثى از امیرمؤمنان آمده است: ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 6390. [172] «لَمْ یُفَکِّرْ فِى عَوَاقِبِ الاُْمُورِ مَنْ وَثِقَ بِزُورِ الْغُرُورِ; کسى که اعتماد بر غرور و باطل کند از تفکّر در عاقبت کارها باز مى ماند».(1) 6 ـ غرور غالباً سبب ندامت و پشیمانى مى شود، چرا که انسان نمى تواند ارزیابى صحیحى از خود و دیگران را داشته باشد و در محاسبات خود در حرکت فردى و اجتماعى گرفتار اشتباه مى شود و همین امر او را به ندامت و پشیمانى مى کشاند، در همین زمینه در حدیث امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «دنیا خواب و خیالى بیش نیست و مغرور شدن به آن موجب پشیمانى است».(2) 7ـ در یک جمله مى توان گفت: افراد مغرور در دنیا و آخرت تهیدست و بیچاره اند، چنانکه در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «اَلْمَغْرُورُ فِى الدُّنْیَا مِسْکِینٌ و فِى الاْخِرَةِ، مَغْبُونٌ لاَِنَّهُ بَاعَ الاَْفْضلَ بِالاَْدْنَى; انسان مغرور در دنیا مسکین و بیچاره است و در آخرت مغبون; چرا که متاع برتر را به متاع پست تر فروخته است».(3) * * * 5 ـ طرق درمان غرور از آنجا که غرور غالباً ناشى از جهل و عدم شناخت خویشتن و قدر و منزلت انسان در پیشگاه خداست نخستین گام درمان این بیمارى اخلاقى شناخت خویشتن و معرفت پروردگار و نیز شناخت لیاقت ها و شایستگى ها در انسانهاى دیگر است. اگر انسان به گذشته خویش برگردد که طفلى بود از هر نظر عاجز و ناتوان و به آینده خویش بنگرد که پیر و ناتوان و از کار افتاده مى شود و اگر چند روزى قدرت، مال، ثروت، جوانى و زیبایى دارد، همه آنها در معرض انواع آفات است و طبق ضرب المثل معروف «به مالت نناز که به شبى از بین مى رود و به جمالت نناز که به تبى از بین مى رود!» همه اینها آسیب پذیر است. ________________________________________ 1- همان مدرک، 7566. 2- غررالحکم، حدیث 1384. 3- میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 2237(مادّه غرور). [173] و نیز اگر به تاریخ پیشینیان بنگرد و سرعت زوال قدرت ها و از میان رفتن اموال و نابودى امکانات با خبر شود هرگز مست غرور نخواهد شد. چگونه انسان به علمش مغرور شود و حال آنکه ممکن است با ضربه اى که به مغز او تصادفاً وارد شود نه تنها همه علومش را فراموش کند حتّى نام خود را نیز فراموش کند؟! چگونه به اموالش مغرور گردد در حالى که با یک نوسان بازار و پیش آمدن یک حادثه مهم اجتماعى، سیاسى و یا نظامى نه تنها همه ثروت خود را از دست دهد بلکه بدهى زیادى به بار آورد؟! چگونه به قدرتش بنازد در حالى که ممکن است فردا آن را از دست دهد و پشت میله هاى زندان باشد! به هر حال آنچه انسان را از مرکب غرور پایین مى کشد و به مستى غرور پایان مى دهد شناخت خویشتن و اوضاع جهان و بى اعتبارى و شدّت دگرگونى احوال آن است. قرآن مجید به مغروران خطاب مى کند و با این سخن بیدارگر به آنها هشدار مى دهد، مى فرماید: «اَوَلَمْ یَسِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَانُوا اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ اَ ثَارُوا الاَْرْضَ وَ عَمَرُوهَا اَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لَکِنْ کَانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ; آیا در زمین گردش نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که قبل از آنها بودند چگونه بود؟ آنها نیرومندتر از اینان بودند و زمین را(براى زراعت و آبادى) بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد کردند و عمران نمودند و پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند(امّا آنها انکار کردند و کیفر خود را دیدند) خداوند هرگز به آنها ستم نکرد، آنها به خودشان ستم مى کردند».(1) شبیه همین معنى در سوره غافر آیه 21 و 82 نیز آمده است. اگر انسان درست به جسم و روح و امکانات خود توجّه کند که چقدر آسیب پذیرند و چگونه حوادث کوچک مى توانند زندگى او را بر هم زنند، هرگز مست و مغرور ________________________________________ 1- روم، 9. [174] نمى شود، امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «مِسْکِینُ بْنُ آدَمَ مَکْتُومُ الاَْجَلِ، مَکْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ; بیچاره آدمیزاد! سرآمد زندگیش نامعلوم، علل بیماریش ناپیدا و اعمالش ثبت و ضبط مى شود، پشه اى او را مى آزارد و گلوگیر شدن آب یا غذایى او را مى کشد و عرق مختصرى او را متعفّن و بدبو مى سازد»!(1) در حالات «ایاز» وزیر معروف و مقتدر سلطان محمود غزنوى نقل کرده اند که همه روز در اطاق مخصوصى مى رفت و در را مى بست و بعد از لحظاتى بیرون مى آمد، بینندگان تعجّب کردند که در این اطاق چه سرّى نهفته است که همه روز «ایاز» به آن سرکشى مى کند، بعد از تحقیق معلوم شد لباس دوران چوپانیش را در آنجا گذارده و همه روز به آنجا مى رود و به آن نگاه مى کند و مى گوید: «ایاز تو چوپان بودى! اکنون که خداوند تو را به مقام وزارت رسانده مغرور مباش، از این بترس که فردا مقامت را از دست بدهى و از گذشته نیز ناتوان تر شوى»! اگر همه قدرتمندان چنین اسباب عبرتى در اختیار داشته باشند هرگز مغرور نخواهند شد، ولى متأسّفانه هر کس «ایاز» نمى شود. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 419. [175] 8 آرزوهاى دراز! (طول امل) اشاره «طول امل» و به تعبیر دیگر «آرزوهاى دور و دراز» از مهمترین رذایل اخلاقى است که انسان را به انواع گناهان آلوده مى کند، از خدا دور مى سازد، به شیطان نزدیک مى کند و گرفتار عواقب خطرناکى مى سازد. البتّه اصل «آرزو» و «امید» نه تنها مذموم و نکوهیده نیست، بلکه نقش بسیار مهمّى در حرکت چرخهاى زندگى و پیشرفت در جنبه هاى مادّى و معنوى بشر دارد. اگر امید و آرزو در دل «مادر» نباشد هرگز فرزندش را شیر نمى دهد و انواع زحمت ها و ناراحتى ها را براى پرورش او تحمّل نمى نماید، همان گونه که در حدیث معروف نبوى(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اَلاَْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتِى وَ لَوْلاَ الاَْمَلُ مَا رَضِعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَ لاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَرَهَا!; امید و آرزو، رحمت براى امّت من است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کاشت».(1) کسى که یقین کند مثلا امروز روز آخر زندگى اوست یا در آینده بسیار نزدیکى از ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 173. [176] دنیا مى رود، دست از همه کار مى شوید و در واقع موتور زندگى او خاموش مى شود و چرخهاى آن از کار مى افتد و شاید یکى از دلایل مخفى بودن پایان عمر هر کس همین باشد که چراغ پر فروغ امید و آرزو در دلش خاموش نشود و به تلاشهاى زندگى ادامه دهد. همان گونه که در حدیثى از حضرت مسیح(علیه السلام) مى خوانیم: «در جایى نشسته بود و پیرمردى را مشاهده کرد که با کمک بیل به شکافتن زمین مشغول است(و تلاش گرم و مستمرّى براى کار کشاوزى دارد) حضرت مسیح(علیه السلام) به پیشگاه خدا عرضه داشت: «خداوندا امید و آرزو را از او برگیر!» ناگهان پیرمرد بیل را به کنارى انداخت و روى زمین دراز کشید و خوابید، کمى بعد حضرت مسیح(علیه السلام) عرضه داشت: «بارالها! امید و آرزو را به او بازگردان!» ناگهان مشاهده کرد که پیرمرد برخاست و دوباره مشغول فعّالیّت و کار شد! حضرت مسیح(علیه السلام) از او سؤال کرد که من دو حال مختلف از تو دیدم، یک بار بیل را به کنار افکندى و روى زمین خوابیدى، امّا در مرحله دوم ناگهان برخاستى و مشغول کار شدى؟! پیرمرد در جواب گفت: «در مرتبه اوّل فکر کردم من پیر و ناتوانم و آفتاب لب بامم، امروز بمیرم یا فردا خدا مى داند، چرا این همه به خود زحمت دهم و این همه تلاش کنم؟ بیل را به کنار انداختم و بر زمین خوابیدم! ولى چیزى نگذشت که این فکر به خاطرم خطور کرد از کجا معلوم که من سالهاى زیادى زنده نمانم؟ افرادى مثل من بودند و سالها عمر کردند، انسان تا زنده است زندگى آبرومند مى خواهد و باید براى خود و خانواده اش تلاش کند، برخاستم و بیل را گرفتم و مشغول کار شدم».(1) به همین دلیل براى ایجاد تحرّک بیشتر در گروه هاى مختلف اجتماعى باید امید به آینده را در دل آنها زنده نگه داشت. ولى همین امید و آرزو که رمز حرکت و تلاش انسانهاست و مانند قطرات حیاتبخش ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 14، صفحه 329(با کمى توضیح). [177] باران، که سرزمین هاى مرده را زنده مى کند، سرزمین دل انسان را زنده نگه مى دارد، اگر از حدّ بگذرد به صورت سیلابى ویرانگر در مى آید و همه چیز را با خود مى برد و سرانجام انسان را غرق دنیاپرستى و ظلم و جنایت و گناه مى کند. به همین دلیل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) «طول امل» را یکى از دو دشمن بسیار خطرناک براى انسانها شمرده و فرموده است: «خِصْلَتَانٌ اِتِّبَاعُ الْهَوى وَ طُولُ الاَْمَلِ، فَاَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَاِنَّهُ یَعْدِلُ عَنِ الْحَقِّ، اَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَاِنَّهُ یُحبب الدُّنْیَا; شدیدترین چیزى که از آن بر شما مى ترسم دو خصلت است: پیروى از هوا و آرزوى طول و دراز; زیرا هواپرستى شما را از حق بازمى دارد و امّا آرزوى دور و دراز شما را حریص بر دنیا مى کند».(1) شبیه همین معنى با کمى تفاوت در نهج البلاغه از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است.(2) با این اشاره به آیات قرآن بازمى گردیم و نتیجه طول امل را در سرنوشت اقوام پیشین و انسانها به طور کلّى مورد بررسى قرار مى دهیم: 1ـ وَاذْکُرُوا اِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَاد وَ بَوَّأَکُمْ فِى الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللهِ وَ لاَتَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ مُفْسِدِینَ (سوره اعراف، آیه74) 2ـ اَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیع آیَةً تَعْبَثُونَ * وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (سوره شعراء،آیات 129 و 128) 3ـ یُنَادُونَهُمْ اَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ (سوره حدید،آیه14) 4ـ اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لاَیَکُونُوا کَالَّذِینَ اُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ (سوره حدید،آیه16) 5 ـ ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (سوره حجر،آیه3) ________________________________________ 1- المحجّة البیضاء، جلد 8، صفحه 245. 2- نهج البلاغه، خطبه 42. [178] 6 ـ اَمْ لِلاِْنْسَانِ مَا تَمَنَّى * فَلِلّهِ الاْخِرَةُ وَ الاُْولَى (سوره نجم،آیات 24و25) 7ـ وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَة لُمَزَة * الَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ * یَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ (سوره همزه،آیات1تا3) 8 ـ اِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى اَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ اَمْلَى لَهُمْ (سوره محمّد،آیه25) ترجمه 1ـ و به خاطر بیاورید که خداوند شما را جانشینان قوم «عاد» قرار داد و در زمین مستقرّ ساخت که در دشتهایش، قصرها براى خود بنا مى کنید و در کوهها براى خود خانه ها مى تراشید! بنابراین نعمت هاى خدا را متذکّر شوید و در زمین به فساد نکوشید. 2ـ آیا شما بر هر مکان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازید؟! ـ و قصرها و قلعه هاى زیبا و محکم بنا مى کنید، شاید در دنیا جاودانه بمانید؟! 3ـ (منافقان) آنها را صدا مى زنند «مگر ما با شما نبودیم؟!» مى گویند «آرى ولى شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار(مرگ پیامبر را) کشیدید و(در همه چیز) شک و تردید داشتید و آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرارسید و شیطان فریبکار(نیز) شما را در برابر (فرمان) خداوند فریب داد!». 4ـ آیا وقت آن نرسیده است که دلهاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلب هایشان قساوت پیدا کرد و بسیارى از آنها گنهکارند! 5 ـ بگذار آنها بخورند و بهره گیرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهمید! 6 ـ آیا آنچه انسان تمنّا دارد به آن مى رسد؟! ـ در حالى که آخرت و دنیا از آن خداست! 7ـ واى بر هر عیبجوى مسخره کننده اى! ـ همان کس که مال فراوانى جمع آورى و شماره کرده(بى آنکه مشروع و نامشروع آن را حساب کند)! ـ او گمان مى کند که اموالش او را جاودانه [179] مى سازد! 8 ـ کسانى که بعد از روشن شدن هدایت براى آنها، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است! * * * تفسیر و جمع بندى سرچشمه طول امل آیات اول و دوم ناظر به قوم «عاد» و «ثمود» است که پیامبرانى به نام «هود» و «صالح» داشتند این جمعیّت با پیشرفتى که در کشاورزى و صنعت پیدا کرده بودند سخت سرگرم به دنیا شده و به آن دل بسته بودند و آرزوهاى دور و دراز آنها را در خود غرق ساخته بود و چنان گرفتار غرور و کبر و نخوت شده بودند که نه تنها کمترین اعتنایى به دعوت خیرخواهانه پیامبرشان هود و صالح(علیهما السلام) نکردند، بلکه به مبارزه با آنها برخاستند. قرآن مجید در نخستین آیه از آیات بالا، از زبان حضرت صالح(علیه السلام) خطاب به آن قوم سرکش چنین نقل مى کند: «به خاطر بیاورید که قوم عاد به خاطر طغیان از میان رفتند و خداوند شما را جانشینان آنان قرار داد و در زمین مستقرّ ساخت که در دشتهایش قصرها براى خود بنا مى کنید و در کوهها(در دل سنگها) براى خود خانه هایى مى تراشید، به یاد نعمت هاى خدا باشید و در زمین فساد نکنید»! (وَاذْکُرُوا اِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَاد وَ بَوَّأَکُمْ فِى الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللهِ وَ لاَتَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ مُفْسِدِینَ).(1) در دوّمین آیه وضع قوم «عاد» را شرح مى دهد که توضیحى است براى آیه قبل که درباره قوم «ثمود» بود. از زبان پیامبرشان(حضرت هود(علیه السلام)) چنین نقل مى کند: «آیا شما بر هر مکان مرتفعى ________________________________________ 1- اعراف، 74. [180] نشانه اى از سر هوا و هوس مى سازید؟ ـ و قصرها و قلعه هاى زیبا و محکم بنا مى کنید که گویى در دنیا جاودانه خواهید ماند»! (اَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیع آیَةً تَعْبَثُونَ * وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ).(1) هود(علیه السلام) با این سخن به آنها مى فهماند که یکى از علل مهمّ انحراف شما هوسرانى و تکیه بر آرزوهاى دراز است که شما را از خدا غافل کرده و در زرق و برق دنیا غرق ساخته است. «مصانع» جمع «مصنع» به معنى ساختمان و قصر مجلّل و محکم است، این واژه از مادّه «صنع» گرفته شده که به معنى کار نیکو انجام دادن است، بنابراین صنع به هر کارى گفته نمى شود، بلکه به کارهایى اطلاق مى گردد که داراى امتیاز خاصّى است. قوم عاد و ثمود تصوّر مى کردند که با این بناهاى محکم و زیبا و خانه هاى مجلّلى که در درون دل کوهها ایجاد کرده بودند، مى توانند خود را از آفات و گزند حوادث مصون دارند و سالیان دراز زنده بمانند و به عیش و نوش بپردازند. همین معنى در باره قوم ثمود در آیات دیگرى مطرح شده است و باز از زبان صالح(علیه السلام) این چنین مى خوانیم: «اَتُتْرَکُونَ فِى مَا هَهُنَا آمِنِینَ * فِى جَنَّات وَ عُیُون * وَ زُرُوع وَ نَخْل طَلْعُهَا هَضِیمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ; آیا چنین مى پندارید که همیشه در نهایت امنیّت در نعمت هایى که اینجاست، مى مانید ـ در این باغها و چشمه ها ـ در این زراعت ها و نخلهایى که میوه هایش شیرین و رسیده است و شما از کوهها خانه هایى(بسیار محکم) مى تراشید و در آن به عیش و نوش مى پردازید( و همه چیز را به دست فراموشى مى سپارید؟!)».(2) بى شک غرور و غفلت حاصل از طول امل منحصر به قوم عاد و ثمود نبود، ولى در قرآن مجید در مورد این دو گروه سرکش، این رذیله اخلاقى برجستگى خاصّى دارد. * * * در سوّمین آیه سخن از گفتگوى مؤمنان و منافقان در روز قیامت است که منافقان ________________________________________ 1- شعرا، 129 ـ 128. 2- شعرا، 149 تا 146. [181] خود را در ظلمت و تاریکى در صحنه محشر مى بینند، در حالى که مؤمنان در پرتو نور و ایمان به سوى بهشت در حرکتند، منافقان از مؤمنان تقاضا مى کنند اجازه بدهید ما هم از نور شما بهره اى بگیریم، ولى دیوار بلندى در میان این دو فاصله مى شود. در اینجا منافقان فریاد مى زنند «...اَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ...; آیا ما در دنیا با شما نبودیم(پس چرا از ما جدا شدید؟)»(1) مؤمنان در پاسخ مى گویند: «آرى ما با هم بودیم، ولى شما خود را فریب دادید و در انتظار حوادث ناگوار براى مسلمانان بودید و پیوسته در امر معاد و دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)ابراز تردید مى کردید و آرزوهاى دراز، پیوسته شما را مغرور ساخت تا فرمان مرگ شما از سوى خدا فرارسید»، (...قَالُوا بَلَى وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ اَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ اَمْرُ اللهِ...)(2) به این ترتیب آیه فوق عامل بدبختى منافقان را در چهار چیز خلاصه مى کند که چهارمین آنها آرزوهاى طول و دراز است. «امانىّ» جمع «اُمْنِیّه» از مادّه «مَنْى»(بر وزن مَغز) در اصل به معنى اندازه گیرى کردن است، و «تمنى» به معنى آرزوست، چرا که انسان در درون دل در عالم خیال امورى را براى خود اندازه گیرى مى کند و به همین جهت به خیالات باطل و سخنان دروغ و آرزوهاى دور و دراز «اَمْنِیّه» و جمع آن «امانىّ» اطلاق شده است. در تفسیر منهج الصادقین و تفسیر قرطبى در ذیل این آیه حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده که مضمونش این است: «آن حضرت در حالى که یارانش را موعظه مى فرمود خط هایى(موازى هم) بر زمین کشید، بعد یک خط عمودى بر همه آنان رسم فرمود، سپس گفت: مى دانید این خطوط چه معنى دارد؟ عرض کردند: نه یا رسول الله! فرمود: این خطوط مانند آرزوهاى دور و دراز انسانهاست (که حدّ و مرزى ندارند) و آن یک خط(عمودى) همان مرگ و پایان زندگى است که بر همه آنها کشیده مى شود و همه آمال و آرزوها را باطل مى کند». ________________________________________ 1- حدید، 14. 2- همان، 14. [182] همین معنى با تفاوت مختصرى از «ابن مسعود» نقل شده است و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خطّى به شکل مربّع کشید و خطّى در وسط آن رسم فرمود و آن را به خارج مربّع ادامه داد و خطوط کوچکى از طرف راست و چپ آن کشید، سپس فرمود: «این(خطّى که در وسط مربّع است) انسان است و این(مربّع) اجل اوست که به او احاطه کرده و این(ادامه خطّى که به خارج از مربّع پیش رفته) آرزوهاى دراز اوست که از اجل و مرگ او هم فراتر مى رود و این خطوط کوچک عوارض و حوادثى است که او را احاطه کرده، اگر(فرضاً) اجل خطا کند، این حوادث و عوارض او را از بین مى برند و اگر این حوادث و عوارض خطا کنند اجل او را از میان برمى دارد».(1) * * * در چهارمین آیه مؤمنان را به طور غیر مستقیم مخاطب قرار داده و هشدار مى دهد که مراقب وضع خویش باشند، مبادا بر اثر آرزوهاى دور و دراز به سرنوشت مرگبار و اسفناک اقوام پیشین گرفتار شوند، مى فرماید: «آیا وقت آن نرسیده است که دل هاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند کسانى نباشند که پیش از این کتاب آسمانى بر آنها داده شد، سپس زمان طولانى به آنها گذشت (و بر اثر غفلت و آرزوهاى دراز) قلب هاى آنها قساوت پیدا کرد. و بسیارى از آنان گناهکارند. اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لاَیَکُونُوا کَالَّذِینَ اُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ».(2) مطابق این آیه آنچه باعث نرمش قلب آدمى و انعطاف آن به سوى حق و خشوع و خضوع در پیشگاه خدا مى شود، همان ذکرلله و یاد خدا و توجه به حق است، آرى یاد خدا است که آرزوهاى دور و دراز را بر مى چیند، و انسان را متوجّه مسؤولیّت هایش مى کند، و دل را نورانى، و فکر انسان را واقع بین و ماهیّت زندگى ناپایدار دنیا را در برابر او مشخص مى سازد. ________________________________________ 1- تفسیر قرطبى، جلد 9، صفحه 6417. 2- حدید، 16. [183] دلى کز نور معنى نیست روشن مخوانش دل که آن سنگ است و آهن دلى کز گرد غفلت زنگ دارد از آن دل سنگ و آهن ننگ دارد * * * در پنجمین آیه خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، اشاره به کفّار و مشرکان کرده، مى فرماید: «بگذار آنها بخورند و از دنیاى مادّى بهره گیرند و آرزوها(ى دراز) آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهمید(که چه اشتباه بزرگى مرتکب شده اند)»، (ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ). آرى آنان همچون چهارپایانند که جز آب و علف چیزى نمى فهمند، تنها تفاوتى که با چهارپایان دارند و آنها را از چهارپایان پست تر کرده این است که یک مشت آرزوى طول و دراز اطراف فکرشان را احاطه کرده و به آنها اجازه نمى دهد که در سرنوشت خود بیندیشند و پیش از آنکه دست اجل گریبان آنها را بگیرد بیدار شوند و از بیراهه بازگردند. در اینجا تأثیر منفى آرزوهاى دراز در وجود انسان به خوبى تبیین شده و نشان مى دهد که تا چه حد آرزوها انسان را به خود مشغول مى سازد و از خدا غافل مى کند. تعبیر به «ذَرْهُمْ» (آنها را رها کن) به وضوح نشان مى دهد که امیدى به هدایت این گروه نیست وگرنه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هرگز مأمور نمى شد آنها را رها سازد. چگونه مى توان امید به هدایت گروهى داشت که هدف نهایى آنها خور و خواب همچون حیوانات است و آرزوهاى دراز به آنها اجازه نمى دهد که لحظه اى به پایان زندگى و به آفریدگارى که این مواهب حیات را به آنها بخشیده بیندیشند و درباره هدفى که براى آن آفریده شده اند لحظه اى فکر کنند. در ششمین آیه مورد بحث، اشاره به این حقیقت مى کند که غالباً آرزوهاى دراز که هرگز انسان به آنها نمى رسد، او را احاطه مى کنند و امکانات او را که باید در مسیر سعادت به کار گرفته شود به خود جذب مى کند و او را از راه بازمى دارد، مى فرماید: «آیا [184] انسان به آنچه آرزو مى کند مى رسد؟!(نه هرگز نخواهد رسید)» (اَمْ لِلاِْنْسَانِ مَا تَمَنَّى).(1) این استفهام در واقع یک نوع استفهام انکارى است، چگونه ممکن است انسان به همه آرزوهایش برسد در حالى که طول آرزوها گاه دهها یا صدها برابر عمر اوست! و گاه اصلا نقطه پایانى ندارد! و هر جا برسد آرزوهاى دیگرى در برابر او خودنمایى کرده و وى را به سوى خود جلب مى نماید. باید توجّه داشت که این آیه به دنبال آیاتى است که اشاره به بتهاى مشرکان مى کند که آرزو داشتند شفیع آنها در درگاه خداوند شوند و قرآن مى گوید این آرزو هرگز برآورده نخواهد شد، ولى با این حال مفهوم آیه عام است و به اصطلاح مورد، مخصّص نیست. * * * در هفتمین آیه سخن از دنیاپرستان خودخواه با آرزوهاى دور و دراز است، مى فرماید: «واى بر هر عیبجوى مسخره کننده اى ـ همان کس که مال و ثروت(عظیمى) را جمع آورى و شماره کرده است(بى آنکه حساب مشروع و نامشروع را بکند) و گمان مى کند اموالش سبب جاودانگى اوست!»، (وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَة لُمَزَة * الَّذِى جَمَعَ مَالا وَ عَدَّدَهُ(2) * یَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ).(3) در واقع این سه آیه علّت و معلول یکدیگرند، چرا که این انسان بى خبر و خودبین و خودپسند دیگران را استهزاء مى کند، به خاطر آنکه ثروت عظیمى براى خود از طرق نامشروع فراهم ساخته، چرا دست به جمع چنین ثروتى زده؟ به خاطر اینکه مى پندارند داشتن چنین ثروتى به او جاودانگى مى دهد، این پندار که با «طول امل» و آرزوهاى دراز همراه است سبب غرور و خودبرتربینى مى شود و آن هم به نوبه خود سبب استهزاء و عیبجویى نسبت به دیگران است.(4) ________________________________________ 1- نجم، 24. 2- این احتمال نیز در تفسیر «عدَّده» داده شده است که منظور شمارش کردن نیست، بلکه مال را وسیله و «عُدّه» خود قرار دهد و در همه حال بر آن تکیه نماید. 3- همزه، 1 تا 3. 4- «هُمَزَة» و «لُمَزَة» هر دو صیغه مبالغه است، اولى از مادّه «هَمْز» به معنى شکستن گرفته شده و دومى از مادّه «لَمْز» به معنى غیبت و عیبجویى کردن است، بعضى معتقدند «هُمَزَة» به کسى مى گویند که با اشارات عیبجویى مى کند و «لُمَزَة» به کسى که با زبان این کار را انجام مى دهد. [185] از این آیه به خوبى مى توان استفاده کرد که آرزوهاى دراز گاهى به حدّى مى رسد که انسان مرگ را به کلّى فراموش کرده، خود را جاودانه مى پندارد و همین امر سبب طغیان و سرکشى او مى شود و آن طغیان سرچشمه گناهان دیگرى مى گردد. * * * در هشتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از گروهى است که حق را شناختند و سپس به آن پشت کردند و از آن اعراض نمودند، مى فرماید: «کسانى که بعد از روشن شدن حق به آن پشت کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است!»، (اِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى اَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ اَمْلَى لَهُمْ).(1) «اَمْلَى لَهُمْ» از مادّه «اِمْلاَء» به معنى پدید آوردن آرزوهاى دور و دراز است که انسان را به خود مشغول مى دارد. در واقع آیه ناظر به این حقیقت است که چگونه ممکن است یک انسان حق را بشناسد و باور کند سپس آن را نادیده بگیرد و به آن پشت کند و راه نجات خود را ببیند با این حال از بیراهه برود! آیا مى توان باور کرد انسان عاقلى چنین کند؟! آرى! هنگامى که تسویلات شیطان انسان را احاطه کند و زشتى ها را در نظرش به صورت زیبایى ها نشان دهد و او را گرفتار آرزوهاى دور و دراز سازد، بعید نیست حق را به دست فراموشى بسپارد و به آن پشت کند. از اینجا مى توان دریافت که آرزوهاى طولانى چه بلایى بر سر انسان مى آورد و چگونه انسان عاقل را به کلّى از عقل و خرد بیگانه مى کند؟! * * * از مجموع آیات فوق که قسمتى درباره اقوام پیشین بود و بخشى در باره معاصران ________________________________________ 1- محمد، 25. [186] پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قسمتى نیز به صورت یک قانون کلّى مطرح شده بود مى توان چنین نتیجه گرفت که طول امل و آرزوهاى دراز از خطرناک ترین دشمنان سعادت بشر است که نه تنها افراد، بلکه اقوام و ملّت ها را در کام مرگ و بدبختى فرومى برد. * * * طول امل در روایات اسلامى از آنجا که آرزوهاى دراز تأثیر بسیار مخرّبى بر زندگى معنوى و اخلاقى و حتّى مادّى انسانها دارد، در روایات اسلامى با تعبیرات گوناگون از آن نکوهش شده و با عبارات پرمعنایى به علل منطقى آن نیز اشاره شده است، به عنوان نمونه به روایات زیر مى توان اشاره کرد: 1ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَرْبَعَةٌ مِنَ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ وَ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَ طُولُ الاَْمَلِ وَ الْحِرْصِ عَلَى الدُّنْیَا; چهار چیز است که نشانه شقاوت و بدبختى انسان است: خشک بودن چشمها(به گونه اى که هرگز از خوف خدا اشکى نریزد) و سنگدلى و آرزوهاى دراز و حرص بر دنیا».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ اَطَالَ اَمَلَهُ سَاءَ عَمَلُهُ; کسى که آرزوى طولانى داشته باشد، عملش بد خواهد شد»!(2) همین معنى به صورت گویاترى در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «اَطْوَلُ النَّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا!; آن کسى که آرزوهایش از همه طولانى تر باشد، عملش از همه زشت تر و بدتر است»!(3) 3ـ در نهج البلاغه خطبه 147 نیز تعبیر گویایى در این زمینه دیده مى شود، فرمود: «اِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَیُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِى تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تَرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ; اقوامى که پیش از شما بودند و گرفتار عذاب شدند، فقط ________________________________________ 1- تفسیر قرطبى، جلد 5، صفحه 3618; شبیه به همین معنى با کمى تفاوت در بحارالانوار، جلد 70، صفحه 164 نیز آمده است. 2- بحارالانوار، جلد 70 صفحه 163، حدیث 19. 3- تصنیف غررالحکم، صفحه 312. [187] به خاطر آرزوهاى طولانى و فراموش کردن اجل و سرآمد زندگیشان بود تا آنکه عذاب موعود فرارسید، همان عذابى که با فرارسیدنش معذرت خواهى رد مى شود و درهاى توبه بسته خواهد شد»! 4ـ در حدیث دیگرى از فاطمه بنت الحسین از پدرش امام حسین(علیه السلام) از جدّش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: «اِنَّ صَلاَحَ اَوَّلِ هَذِهِ الاُْمَّةِ بِالزُّهْدِ وَ الْیَقِینِ وَ هَلاَکَ آخِرِهَا بِالشُّحِّ(بِالشَّکِّ) وَ الاَْمَلِ!; دو عامل سبب اصلاح(و پیروزى) آغاز این امّت شد که یکى زهد(و ترک وابستگى به دنیا) بود و دیگرى ایمان و یقین محکم و آنچه باعث هلاکت(و شکست) آخر این امّت مى شود بخل(شکّ) و آرزوهاى دراز است».(1) بدیهى است ایمان و یقین محکم، به اضافه بى اعتنایى به زرق و برق دنیا، سبب شد که مسلمانان نخستین به هنگام ورود در میدان جهاد از هیچ چیز پروا نکنند، جز خدا را در نظر نگیرند و جز براى خدا شمشیر نزنند و هرگز پشت به دشمن ننمایند و این عامل مهمّ پیروزى آنان بود. ولى هنگامى که آرزوهاى دراز و دلبستگى ها و دلدادگى ها نسبت به ظواهر دنیا جاى «زهد» را گرفت و شک و تردید به جاى یقین نشست، عقب گردها و شک ها شروع شد و امروز هم براى تجدید عظمت نخستین، راهى جز احیاى دو اصل نخست نیست. 5 ـ در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان مى خوانیم: «اَلاَْمَلُ سُلْطَانُ الشَّیَاطِینِ عَلَى قُلُوبِ الْغَافِلِینَ; آرزوى دراز سبب سلطه شیطانها بر قلوب غافلان مى شود»!(2) 6 ـ در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) چنین افرادى به عنوان بدترین مردم معرّفى شده اند، مى فرماید: «شَرُّ النَّاسِ الطَّوِیلُ الاَْمَلِ، السَّیّئُ الْعَمَلِ; بدترین مردم کسى است که آرزوهایش از همه طولانى تر باشد و عملش از همه بدتر»!(3) و نیز از آن حضرت در حدیث دیگرى مى خوانیم: «اِنَّ الْمَرْءَ یُشْرِفُ عَلَى اَمَلِهِ فَیَقْطَعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ، فَسُبْحَانَ اللهِ لاَ اَمَلٌ یُدْرَکُ وَ لاَ مُؤَمَّلٌ یُتْرَکُ!; انسان پیوسته دنبال ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 164. 2- تصنیف غررالحکم ، صفحه 312. 3- همان مدرک. [188] آرزوهاى خویش است(و از مبدأ و معاد غافل است) ناگهان حضور اجل، آرزوهایش را قطع مى کند، سبحان الله! نه به آرزو رسیده و نه صاحب آرزو رها شده است»!(1) 7ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى; برترین بى نیازى ترک آرزوهاست»!(2) چرا که آرزوهاى دور و دراز سبب مى شود که انسان دائماً خود را نیازمند ببیند و دست حاجت به سوى هر کس و هر جا دراز کند و شخصیّت انسانى خود را به خاطر امورى که هرگز به آن نمى رسد بشکند! 8 ـ در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است: «کَذَّبَ مَنِ ادَّعَى الاِْیمَانَ وَ هُوَ مَشْغُوفٌ مِنَ الدُّنْیَا بِخِدَعِ الاَْمَانِىِّ وَ زُورِ الْمَلاَهِىِّ; دروغ مى گوید کسى که ادّعاى ایمان مى کند در حالى که به خاطر خدعه هاى آرزوها و سرگرمى هاى باطل، دلباخته دنیا شده است»!(3) روشن است که دلباختگان آرزوها ناگزیرند براى وصول به آنها همه چیز را به دست فراموشى بسپارند و از همین جا رخنه در ایمان آنها پیدا مى شود. 9ـ و نیز از همان بزرگوار در سخن کوتاه و پر معناى دیگرى مى خوانیم: «اَلاَْمَانِىُّ تُعْمَى عُیُونَ الْبَصَائِرِ; آرزوهاى دراز چشم بصیرت انسان را کور مى کند»!(4) 10ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که روزى به اصحاب فرمود: «اَکُلُّکُمْ یُحِبُّ اَنْ یَدْخُلَ الجَنّةَ؟; آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید»؟! «قَالُوا نَعَمْ یَا رَسُولَ اللهِ; همگى عرض کردند آرى اى رسول خدا»! فرمود: «قَصِّرُوا مِنَ الاَْمَلِ وَ اجْعَلُوا آجَالَکُمْ بَیْنَ اَبْصَارِکُمْ وَ اسْتَحْیُوا مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَیَاءِ; دامنه آرزوها را کوتاه کنید و مرگ را در مقابل چشم خود قرار دهید و از خداوند(و مخالفت فرمان او) آن گونه که شایسته است شرم کنید».(5) 11ـ باز در حدیث پرمحتواى دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «اِنَّ الاَْمَلَ ________________________________________ 1- همان مدرک، صفحه 313. 2- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 211 و 34. 3- تصنیف غررالحکم، صفحه 312، حدیث 7223. 4- غررالحکم، حدیث 1375. 5- المحجّة البیضاء، جلد 8، صفحه 246. [189] یُذْهِبُ الْعَقْلَ، وَ یُکَذِّبُ الْوَعْدَ، وَ یَحِثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَ یُورِثُ الْحَسْرَةَ; آرزوهاى دراز عقل انسان را مى برد و وعده آخرت را دروغ مى شمرد و انسان را به غفلت وامى دارد و سرانجام آن، حسرت و ندامت است»!(1) 12ـ این بحث را با روایت دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ـ به عنوان «خِتَامُهُ مِسْکٌ» پایان مى دهیم، در این حدیث آمده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سه عدد چوب را گرفت، یکى را پیش روى خود در زمین فرو کرد، دیگرى را در کنار آن و سوّمى را در فاصله دورتر، سپس فرمود: آیا مى دانید این چیست؟ عرض کردند: خدا و رسولش آگاه ترند، فرمود: «هَذَا الاِْنْسَانُ! وَ هَذَا الاَْجَلُ! وَ هَذَا الاَْمَلُ یَتَعَاطَاهُ ابْنُ آدَمَ وَ یَخْتَلِجَهُ الاَْجَلُ دُونَ الاَْمَلُ!; این(چوب اول) انسان است و این(چوب دوم) سرآمد عمر است و این(چوب سوم که در نقطه دورى در زمین فرو شده بود) آرزوهاى دراز انسان است، (آرى) پیش از آنکه انسان به آرزوهایش برسد دست اجل گریبان او را خواهد گرفت»!(2) در احادیث بالا که گلچینى بود از احادیث فراوانى که در منابع معروف اسلامى درباره طول امل آمده است به خوبى گستردگى خطرات و عواقب شوم این رذیله اخلاقى را نشان مى دهد و ثابت مى کند که آرزوهاى دراز از بزرگترین دشمنان سعادت انسان و مانع قرب او در پیشگاه خداست. * * * آثار و پیامدهاى طول امل آرزوهاى دراز و گاه بى پایان، آثار مخرّب فراوانى در زندگى معنوى و مادّى انسان دارد که گوشه هایى از آن در احادیث بالا و همچنین در آیاتى که در قرآن مجید در آغاز این بحث ذکر شد آمده است و به طور کلّى مى توان گفت: طول امل پیامدهاى خطرناک و مخرّب و سوء زیر را دارد. ________________________________________ 1- میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 103(مادّه امل). 2- میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 104; المحجّة البیضاء، جلد 8، صفحه 245. [190] 1ـ طول امل سرچشمه بسیارى از گناهان یکى از بدترین آثار منفى طول امل و آرزوهاى دراز این است که انسان را به انواع گناهان دعوت مى کند، زیرا رسیدن به این آرزوها معمولا از طریق مشروع غیر ممکن است، بنابراین گرفتاران این رذیله اخلاقى خود را ناگزیر مى بینند که در کسب درآمدها چشم بر هم نهند و حلال و حرام را شناسایى نکنند و از غصب حقوق دیگران، خوردن اموال یتیمان، کم فروشى، رباخوارى، رشوه و مانند این امور، ابا نداشته باشند. به همین دلیل در حدیث معروف غررالحکم آمده است: «مَنْ طَالَ اَمَلُهُ سَاءَ عَمَلُهُ; کسى که آرزویش دراز باشد عملش بد مى شود»!(1) و نیز آمده: «اَطْوَلُ النَّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا; آن کس که آرزوهایش طولانى تر است عملش زشت تر خواهد بود».(2) و در نقطه مقابل آن آمده است: «مَنْ قَصَّرَ اَمَلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ; کسى که آرزویش کوتاه باشد عملش نیک خواهد بود»!(3) هر سه حدیث بالا از مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) است که جان به فداى سخنان نورانى و انسان سازش باد. 2ـ طول امل یکى از اسباب مهمّ قساوت قلب همان گونه که در آیات آغاز این بحث خواندیم قرآن مجید درباره یکى از اقوام پیشین مى گوید: آنها کسانى بودند که مى پنداشتند عمر طولانى دارند(و گرفتار آرزوهاى دراز شده اند) و از این رو قلب هاى آنها قساوت یافت. دلیل این مسئله روشن است; زیرا طول امل انسان را از خدا غافل مى کند و به دنیا حریص مى سازد و آخرت او را به دست فراموشى مى سپارد و اینها همه اسباب سنگدلى و قساوت است. ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 156. 2- غررالحکم، حدیث 3054. 3- همان مدرک، جلد 5، صفحه 295(چاپ دانشگاه تهران). [191] به همین دلیل در حدیثى آمده است که خداوند به موسى(علیه السلام) فرمود: «یَا مُوسَى لاَتُطَوِّلْ فِى الدُّنْیَا اَمَلَکَ فَیَقْسُوا قَلْبَکَ، وَ الْقَاسِى الْقَلْبِ مِنِّى بَعِیدٌ; اى موسى! آرزوى خود را در دنیا طولانى نکن که قسىّ القلب خواهى شد و قسىّ القلب از من دور است».(1) همین معنى در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است که فرمود: «مَنْ یَأْمُلُ اَنْ یَعِیشَ اَبَداً یَقْسُوا قَلْبُهُ وَ یَرْغَبُ فِى الدُّنْیَا; کسى که آرزو دارد جاودانه در این دنیا بماند قسىّ القلب مى شود و راغب در دنیا مى گردد».(2) 3ـ طول اَمَل سبب نسیان اجل این اثر نیاز به شرح و بسط ندارد و به خوبى در زندگى آنها که گرفتار این رذیله اخلاقى هستند نمایان است که هرگز نه سخنى از مرگ بر زبان مى رانند و نه در فکر آخرتند، بلکه دائماً در گرداب غفلت غوطهورند. حدیث معروفى که هم از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که مى فرماید: «طُولُ الاَْمَلِ یُنْسِى الاْخِرَةِ; درازى آرزوها سبب فراموشى آخرت است» گواه صدق این مدّعاست.(3) در حدیث دیگرى از مولا على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَکْثَرُ النَّاسِ اَمَلا اَقَلُّهُمْ لِلْمَوْتِ ذِکْراً; کسى که آرزویش از همه طولانى تر است از همه کمتر به یاد مرگ است».(4) 4ـ زندگى پررنج محصول دیگرى از طول امل بدیهى است هر قدر آرزوها طولانى تر باشد تهیّه مقدّمات بیشترى را مى طلبد، همچنین صرفه جویى بیشترى براى حفظ اموال و ثروت ها جهت رسیدن به آن آرزوهاى دور و دراز لازم است و نتیجه این دو، یک زندگى توأم با درد و رنج و سخت گیرى بر خود و خانواده خود توأم با تلاش شبانه روزى بى رویّه خواهد بود. ________________________________________ 1- میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 104(مادّه امل). 2- همان مدرک. 3- قبلا در بخش احادیث گذشت. 4- تصنیف الغرر، صفحه 312، حدیث 7215. [192] به همین جهت در احادیثى که از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «مَنْ کَثُرَ مُنَاهُ کَثُرَ عَنَائُهُ; کسى که آرزوهایش زیاد باشد، تعب و رنج او فزونى خواهد یافت». و نیز مى فرماید: «مَنِ اسْتَعَانَ بِالاَْمَانِىِّ اَفْلَسَ; کسى که از آرزوهاى دراز کمک بگیرد فقیر و مفلس مى شود(و زندگى فقیرانه اى خواهد داشت هر چند ثروتمند باشد)». و نیز مى فرماید: «الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ; تمایل به دنیا(و آرزوهاى دراز) کلید درد و رنج است»!(1) 5 ـ طول امل و زندگى ذلّت بار صاحبان آرزوهاى دراز نه تنها در رنج و تعب دائم به سر مى برند، بلکه ناچارند شخصیّت انسانى خود را نیز در هم بشکنند و براى رسیدن به مقصود خیالى در برابر هر کس و ناکس خضوع کنند و دست التماس به سوى این و آن دراز نمایند و به زندگى ذلّت بار تن در دهند. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «ذُلُّ الرِّجَالِ فِى خَیْبَةِ الاْمَالِ; خوارى مردان در ناکامى آرزوهاست».(2) 6 ـ محرومیّت از نعمتها همان گونه که در بالا اشاره شد، کسانى که گرفتار آرزوهاى دور و درازند و در دریاى امانى غوطهورند، غالباً به سراغ صرفه جویى و سخت گیرى هر چه بیشتر در استفاده از مواهب حیات و زندگى مى روند تا به آرزوهاى دور و دراز خود برسند. به همین دلیل نسبت به همه کس حتّى خویشتن و زن و فرزند بخیل خواهند بود، همان بخلى که آنها را از بهره گیرى از نعمت هاى الهى محروم مى سازد و در عین برخوردارى از امکانات فراوان، زندگى فقیرانه اى دارند. در زمان خود افرادى را مى بینیم که تحت عنوان «تأمین آینده»! براى خود و فرزندان، گرفتار طول امل هستند و همین امر آنان را از مواهبى که در اختیار دارند محروم مى سازد. ________________________________________ 1- تصنیف الغرر، صفحه 314. 2- غررالحکم، جلد 2، صفحه 405. [193] 7ـ طول امل و محروم بودن از درک حقایق آرزوهاى دراز همچون سرابى است که تشنگان را در بیابان زندگى به دنبال خود مى کشاند و تشنه تر مى سازد، بى آنکه به جایى برسند، این آرزوها چهره واقعیّت ها را به گونه اى دروغین نشان مى دهد و انسان به خاطر آنها درک نمى کند کجاست و به کجا مى رود؟ و وظیفه اش در برابر این سرنوشت چیست؟ از همین رو در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) که سابقاً به آن اشاره کردیم آمده است: «اَلاَْمَانِىُّ تُعْمِى عُیُونَ الْبَصَائِرِ; آرزوهاى دراز دیدگان بصیرت را نابینا مى کند»!(1) کوتاه سخن اینکه: کسى مى تواند چهره زیباى حقیقت را آن گونه که هست ببیند و به سرچشمه زلال معرفت برسد که دیده عقل خود را با حجاب آرزوها نپوشاند و در میان ابرهاى تیره و تار طول امل قرار نگیرد. 8 ـ طول امل سبب کفران نعمت است بدیهى است آرزوهاى دراز، انسان را به آن چه ندارد و شاید هرگز به آن نمى رسد دلبند مى سازد، به همین دلیل آنچه را از نعمت هاى الهى در دست دارد کوچک مى شمرد و نسبت به آن بى اعتناست و این کفران نعمت، پیامدهاى شومى در دنیا و آخرت براى او دارد. در حدیثى از مولاى متّقیان امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «تَجَنَّبُوا الْمُنَى فَاِنَّهَا تُذَهِّبُ بِبَهْجَةِ نِعَمِ اللهِ عِنْدَکُمْ، و تُلْزِمُ اِسْتِصْغَارَهَا لَدَیْکُمْ، وَ عَلَى قِلَّةِ الشُّکْرِ مِنْکُمْ; از آرزوهاى دراز بپرهیزید که زیبایى نعمت هاى الهى را از نظر شما مى برد و آنها را نزد شما کوچک مى کند و به کمى شکر(و کفران نعمت) از سوى شما منتهى مى شود»!(2) * * * ________________________________________ 1- غررالحکم، حدیث 1375. 2- تصنیف الغرر، صفحه 314. [194] اسباب و انگیزه هاى طول امل عمده ترین چیزى که سبب آرزوهاى دراز مى شود جهل و بى خبرى است، جهل نسبت به خویشتن و نسبت به دنیا و جهل نسبت به قدرت و لطف خدا و ثواب آخرت و عقبى، مجموعه این جهل ها انسان را به وادى آرزوهاى دراز مى کشاند. توضیح اینکه: انسان به سبب بى خبرى از وضع خویش و عدم توجّه به این حقیقت که هر لحظه ممکن است پایان عمر او فرارسد، یک لخته خون کوچک مى تواند مجراى رگهاى قلب یا مغز او را بگیرد و در یک لحظه، سکته قلبى یا مغزى بر او عارض شود یا حادثه اى همچون زلزله و آتش سوزى، تصادف در رانندگى، لغزیدن و بر زمین خوردن و ضربه مغزى شدن یا مانند اینها به زندگى او پایان دهد. آرى بر اثر جهل به این امور گرفتار این پندار مى شود که عمرى طولانى دارد و سپس یک مشت آرزوهاى دراز اطراف فکر او را احاطه مى کند و به او اجازه نمى دهد به غیر آن بیندیشد. همچنین جهل نسبت به ناپایدارى و بى وفایى دنیا، دنیایى که نه بر صغیر رحم مى کند و نه بر کبیر، نه بر جوان رحم مى کند نه بر پیر، گاه پیش از آنکه پیرى بمیرد صدها کودک و جوان از دنیا مى روند و گاه پیش از آنکه مریض سخت جان دهد ده ها سالم در آغوش مرگ قرار مى گیرند. گاه سلاطین مقتدر در یک روز به ضعیف ترین افراد مبدّل مى شوند و در زندان انفرادى جاى مى گیرند و گاه ثروتمندان غرق ناز و نعمت در یک شب فقیر و تهیدست مى شوند و بر خاک سیاه مى نشینند، آرى جهل به این امور است که انسان را در گرداب طول امل مى اندازد. اینجاست که سلمان فارسى، شاگرد بزرگ مکتب وحى، مى گوید: «ثَلاَثٌ اَعْجَبَتْنِى حَتَّى اَضْحَکَتْنِى: مُؤَمِّلُ الدُّنْیَا وَ الْمَوْتُ یَطْلِبُهُ، وَ غَافِلٌ لَیْسَ بَمَغْفُول عَنْهُ، وَ ضَاحِکٌ مُلِئَ فِیهِ لاَیَدْرِى اَسَاخِطٌ رَبُّ الْعَالَمِینَ عَلَیْهِ اَمْ رَاض عَنْهُ; سه کس مرا در شگفتى فرو برده تا آنجا که به خنده واداشته است: کسى که دنیا را آرزو مى کند در حالى که مرگ در پى اوست و کسى که از اجل خویش غافل است در حالى که اجل از او غافل نیست و کسى که با تمام [195] وجودش مى خندد در حالى که نمى داند پروردگار جهانیان از او راضى است یا نه»؟(1) در روایات اسلامى نیز اشاره هاى روشنى به این معنى شده است، مولاى متّقیان على(علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ اَیْقَنَ اَنَّهُ یُفَارِقُ الاَْحْبَابَ وَ یَسْکُنُ التُّرَابَ وَ یُوَاجِهُ الْحِسَابَ وَ یَسْتَغْنِى عَمَّا خَلَّفَ، وَ یَفْتَقِرُ اِلَى مَا قَدَّمَ کَانَ حَرِیّاً بِقَصْرِ الاَْمَلِ وَ طُولِ الْعَمَلِ; کسى که یقین دارد(به زودى) از دوستان جدا مى شود و در زیر خاک مسکن مى گزیند و با حساب الهى روبه روست و از آنچه بر جاى گذاشته بى نیاز مى گردد و به آنچه از پیش فرستاده محتاج مى شود، سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانى کند»!(2) در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اِتَّقُوا خِدَاعَ الاْمَالِ، فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلِ یَوْم لَمْ یُدْرِکْهُ، وَ بَانِى بَنَاء لَمْ یَسْکُنْهُ، وَ جَامِعِ مَال لَمْ یَأْکُلْهُ; از فریب آرزوها بپرهیزید، چه بسیار کسانى که آرزو داشتند روزى را(در آغوش ناز و نعمت) بگذرانند و هرگز به آن نرسیدند، چه بسیار کسانى که خانه و قصرى ساختند ولى هرگز در آن ساکن نشدند و چه بسیار کسانى که اموال زیادى اندوختند ولى هرگز از آن نخوردند»!(3) گاه جهل به آخرت و نعمت هاى بى پایان آن سراى جاویدان که یک لحظه نگاه کردن به آنها به تمام دنیا مى ارزد، سبب مى شود که انسان به آرزوهاى دراز در این جهان کشیده شود، حتّى گاه مى شود بى خبرى از لذّت زهد در دنیا و آزادگى از چنگال اسارت زرق و برق آن، انسان را به وادى طول امل مى کشاند! در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «اِسْتَجْلِبْ حَلاَوَةَ الزِّهَادَةِ بِقَصْرِ الاَْمَلِ; شیرینى زهد را با کوتاهى آرزوها به دست آر»!(4) و گاه مى شود انسان قدرت خدا را فراموش مى کند و یا نسبت به آن جاهل و بى خبر است و نمى داند خدایى که از لحظه انعقاد نطفه در رحم مادر پیوسته به او روزى داده است، در حالى که هیچ کس دسترسى به او نداشته مى تواند تا پایان عمر زندگى او را اداره کند و فرزندانش اگر دوست خدا باشند، خدا آنها را تنها نمى گذارد و اگر دشمن خدا ________________________________________ 1- المحجّة البیضاء، جلد 8، صفحه 246. 2- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 167. 3- تصنیف غررالحکم، صفحه 313. 4- تحف العقول، صفحه 207. [196] باشند خدمت به آنها بى دلیل است. آرى جهل به این امور سبب مى شود که زیر پوشش (تأمین آینده خود و فرزندان)، گرفتار آرزوهاى دراز و طول امل گردد. مجموعه این جهل ها و بى خبرى ها(جهل به خویشتن، جهل به دنیا، جهل نسبت به خدا و قدرت بى مانند او و جهل نسبت به آخرت و مواهب بى پایانش) آدمى را در بیابان بیکران و برهوت خشک و سوزان آرزوها سرگردان مى سازد. * * * درمان طول امل همیشه براى علاج قطعى بیماریها به ریشه کن کردن اسباب آن باید پرداخت و تا اسباب بیمارى ریشه کن نشود درمان ها سطحى و ناپایدار است و به تعبیر دیگر جنبه مسکّن را دارد. با توجّه به این اصل اساسى و با توجّه به ریشه هاى درازى آرزوها به خوبى مى توان نتیجه گرفت که براى زدودن آثار طول امل و از میان بردن آن باید به تفکّر و اندیشه پرداخت. از یک سو باید انسان خود را به خوبى بشناسد و بداند موجودى است آسیب پذیر که فاصله میان مرگ و زندگى او بسیار کم است، امروز سالم است و پر نشاط، فردا ممکن است گرفتار سخت ترین بیماریها یا اندوه بارترین مصایب گردد، امروز قوى و غنى و قدرتمند است، فردا ممکن است از ضعیف ترین و فقیرترین افراد باشد و نمونه هاى آن صفحات تاریخ بشریّت را پر کرده است. از سوى دیگر باید درباره بى اعتبارى دنیا بیاندیشید که «از نسیمى دفتر ایّام بر هم مى خورد» و فراموش نکند نادر شاه قدرتمند «شبانگه به دل قصد تاراج داشت» «سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت»! آرى با «یک گردش چرخ نیلوفرى، نه نادرها به جا مى مانند و نه نادرى»! [197] از سوى سوّم به این حقیقت بیندیشد که ما اعتقاد به معاد و سراى آخرت و حساب و کتاب الهى و پاداش کیفر اعمال داریم و این جهان را منزلگاهى در مسیر یک سفر طولانى مى دانیم و برنامه ما در این جهان آماده شدن و اندوختن زاد و توشه است نه اقامتگاهى براى همیشه ماندن! و نیز اندیشه کند که حرص در اندوختن و ذخیره کردن اموال و برنامه ریزى براى رسیدن به آرزوها و آمال، هرگز مایه سعادت انسان نمى شود، بلکه دائماً او را به درد و رنج گرفتار مى سازد. و اندیشه کند که مهمترین آرامش، آرامش روح و وجدان است که آن از طریق تقوا و توکّل بر پروردگار فراهم مى شود نه از طریق حرص و ولع و دنیاپرستى! بهترین راه براى وصول به این هدف همان است که در حدیث نبوى معروف آمده است فرمود: «خُذْ مِنْ دُنْیَاکَ لاِخِرَتِکَ وَ مِنْ حَیَاتِکَ لِمَوْتِکَ، وَ مِنْ صِحَّتِکَ لِسُقْمِکَ، فَاِنّکَ لاَتَدْرِى مَا اسْمُکَ غَداً; از دنیایت براى آخرتت بهره گیر و از زندگانیت براى مرگ(و زندگى بعد از آن) و از تندرستیت براى زمان بیمارى استفاده کن، چرا که نمى دانى فردا نام تو چیست(آیا تو را زنده مى نامند یا جزء مردگان، سالم مى گویند یا بیمار؟)».(1) عامل دیگر براى آرزوهاى دراز هواپرستى و عشق به دنیاست، هر قدر از این علاقه کاسته شود دامنه آرزوها کوتاه تر مى گردد و به عکس هر اندازه انسان دلبستگى بیشتر به دنیا پیدا کند، دامنه آرزوها گسترده تر مى شود. براى رسیدن به این هدف، یعنى کوتاه کردن دامنه آرزوها یکى از مؤثّرترین راهها یاد مرگ است که پرده ها را از جلو چشم بصیرت انسان برمى گیرد و واقعیّت هاى زندگى را براى او آشکار مى سازد. به همین دلیل امیرمؤمنان على(علیه السلام) در پایان خطبه 99 از نهج البلاغه مى فرماید: «اَلاَ فَاذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّاتِ، وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ، وَ قَاطِعَ الاُْمْنِیَّاتِ; به هوش باشید و به یاد چیزى بیفتید که لذّات را در هم مى کوبد و شهوات را بر هم مى زند و آرزوها را قطع مى کند». ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 122. [198] و در حدیث دیگرى از نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که در ضمن سخنانش فرمود: «عُدَّ نَفْسَکَ فِى اَصْحَابِ الْقُبُورِ; خود را جزء مردگان حساب کن(تا گرفتار طول امل نشوى)».(1) و نیز در نقطه مقابل این معنى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اَکْثَرُ النَّاسِ اَمَلا اَقَلُّهُمْ لِلْمَوْتِ ذِکْراً; آنها که آرزوهایشان بیشتر است کمتر به یاد مرگ مى افتند».(2) راه دیگر براى مبارزه با طول امل مطالعه پیرامون پیامدهاى بسیار شوم آن است. آرى توجّه به این نکته که آرزوهاى دراز سرچشمه بسیارى از گناهان و رذایل اخلاقى دیگر است و از علل مهمّ قساوت قلب و فراموشى آخرت و سبب زندگى پررنج و ذلّت بار و محرومیّت از مواهب و نعم الهى و از حجاب هاى ضخیم معرفت و آگاهى محسوب مى شود، سبب مى گردد که انسان به فکر علاج و درمان بیفتد و پیش از آنکه سیلاب طول امل کاخ سعادت او را ویران سازد به فکر چاره بیفتد، از دامنه آرزوهایش بکاهد و به صف خردمندان و سعادتمندان بازگردد و آرزوها را در حدّ معقول و شایسته مهار کند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «حَاصِلُ الْمُنَى اَلاَْسَفُ وَ ثَمَرَتُهُ اَلتَّلَفُ; حاصل آرزوهاى دراز تأسّف است و ثمره آن تلف شدن(عمر و امکانات و سعادت انسان) مى باشد»!(3) در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اِحْذَرُوا الاَْمَانِىَّ فَاِنَّهَا مَنَایَا مُحَقَّقَةٌ; از آرزوهاى دراز بپرهیزید که مرگ هاى مسلّم در آن نهفته است».(4) در اینجا دو نکته قابل توجّه است: نخست اینکه در طبّ مادّى براى درمان بسیارى از بیماریهاى جسمى و روانى به فکر جانشین مى روند، یعنى خواسته هایى که انسان را به بیمارى مى کشاند به خواسته هاى برترى تبدیل مى کنند که منتهى به سلامت او گردد، مثلا کسى که علاقه زیادى به موادّ چربى و نشاسته اى دارد و سبب بیمارى هاى گوناگون در او شده به استفاده از کمیّت قابل ملاحظه از میوه و سبزى سالم هدایت مى کنند و یا افرادى که معتاد به موادّ مخدّرند، ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 122. 2- تصنیف غررالحکم، صفحه 312. 3- تصنیف غررالحکم، صفحه 314. 4- همان مدرک. [199] اعتیادهاى سالمى براى آنها پیش بینى مى کنند. این نکته در بیماریهاى اخلاقى نیز صادق است، به این ترتیب که معلّم اخلاق آرزوهاى دراز مادّى را به آرزوهاى معنوى نسبت به پاداش الهى در سراى آخرت تبدیل مى کند و عشق به علم و دانش و معرفة الله را جایگزین عشق به مال و جاه و مقام مى سازد. نکته دیگر اینکه آرزوها مراتبى دارد، گاه انسان آرزو مى کند عمر بسیار طولانى یا جاویدان! داشته باشد، همان گونه که قرآن درباره گروهى از قوم یهود مى فرماید: «...یَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة...;(آنها چنان علاقه به دنیا دارند که) هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر کند»!(1) اگر هزار سال به معنى تعداد باشد دلیل بر تقاضاى عمر بسیار طولانى است و اگر عدد تکثیر باشد دلیل بر تقاضاى عمر نامحدود است. گروهى آرزوهایى در مراحل پایین تر دارند، آرزوى صد سال زیستن، پنجاه سال، ده سال یا کمتر، از روایات استفاده مى شود که همه اینها جزء آرزوهاى دراز محسوب مى شود(البتّه در صورتى که هدف جنبه هاى مادّى و زرق و برق دنیا باشد، نه جنبه هاى معنوى و الهى و کمک به پیشرفت جامعه انسانى). از سوى دیگر امانى و آرزوها انواع مختلفى پیدا مى کند، گاه آرزوها به سوى مسائل مادّى هدف گیرى مى کند و گاه مقام و گاه شهوات و گاه همه اینها. تمام اقسام آرزوهاى دور و دراز، زشت و نکوهیده است هر چند بعضى زشت تر از بعض دیگر محسوب مى شود. * * * آرزوهاى مثبت و سازنده آخرین سخن در بحث طول امل پیرامون این مطلب است که همیشه آرزوها جنبه ________________________________________ 1- بقره، 96. [200] منفى ندارد و نشانه انحطاط شخصیّت و سقوط اخلاقى نیست. زیرا اگر آرزوها متوجّه ارزشهاى والاى انسانى باشد و یا جنبه مردمى و اجتماعى پیدا کند و در مسیر تکامل و پیشرفت واقعى انسانها و درجات کمال قرار گیرد و انسان را به تلاش و کوشش بیشتر در این راهها وادارد، بدون شک چنین آرزویى هر قدر طولانى بوده باشد، نه تنها نشانه پستى نیست که نشانه کمال انسان است. اساساً همان گونه که در آغاز این بحث نیز اشاره شد امید و آرزو نسبت به آینده نیروى محرّک انسان براى تلاشها و کوششهاست و اگر چراغ پرفروغ امید و آرزو در دل انسان خاموش گردد، در واقع روح او مى میرد، نشاط زندگى از او رخت برمى بندد و انسان را به موجودى سست و بى هدف و بى تلاش مبدّل مى کند. در واقع آرزو بر دو قسم است «آرزوهاى کاذب» که همچون سراب در بیابان زندگى ظاهر مى شوند و تشنه کامان را به دنبال خود مى کشانند و هر لحظه تشنه تر مى سازند تا از شدّت تشنگى هلاک شوند. و «آرزوهاى صادق» و مثبت و سازنده که همچون آب حیات، گلستان وجود آدمى را سیراب و پرثمر مى سازد و هر چه زحمت مى کشد نشاط و معنویّت بیشترى مى یابد. این همان چیزى است که در قرآن مجید به آن اشاره شده است: «اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ الْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَ خیْرٌ اَمَلا; مال و فرزندان، زیور حیات دنیا هست و باقیات الصّالحات(ارزشهاى پایدار و شایسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و امید بخش تر است».(1) در این آیه به هر دو بخش از آرزوها اشاره شده است(دقّت کنید). در روایات اسلامى نیز اشارات پرمعنایى به آرزوهاى مثبت و سازنده دیده مى شود از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِى حَتَّى اَفْعَلَ کَذَا وَ کَذَا مِنَ الْبِرِّ وَ وُجُوهُ الْخَیْرِ، فَاِذَا عَلِمَ اللهُ ذَلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّتِهِ کَتَبَ اللهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ، اِنَّ اللهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ; گاهى بنده مؤمن تهى دست ________________________________________ 1- کهف، 46. [201] مى گوید: خداوندا! به من روزى عطا کن تا فلان کار خیر و نیک را بجا آورم، هرگاه خداوند در او صدق نیّت بداند(نه اینکه این آرزو پوششى براى رسیدن به هوا و هوسها باشد) تمام اجر و پاداشى را که در صورت رسیدن به این آرزو و انجام آن کارهاى خیر استحقاق پیدا مى کرد براى او نوشته مى شود(هر چند هیچ یک را انجام نداده باشد) رحمت خداوند گسترده و کرمش بى پایان است».(1) اصولا همّت انسان به اندازه آرزوهاى مثبت اوست، هر قدر دامنه آنها گسترده تر باشد همّت او والاتر است و جالب اینکه از روایات اسلامى نیز به خوبى استفاده مى شود که خداوند به مقدار این آرزوها به افراد با ایمان، اجر و پاداش مى دهد، چرا که نشانه آمادگى روح و جسم آنها براى انجام هر چه بیشتر اعمال صالح است و حتّى از روایات استفاده مى شود که اگر انسان آرزوى خوبى براى رضاى خدا داشته باشد از دنیا بیرون نمى رود مگر اینکه خداوند او را به آرزویش مى رساند، در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «مَنْ تَمَنَّى شَیْئاً وَ هُوَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضاً، لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یُعْطَاهُ; کسى که آرزوى چیزى کند در حالى که رضاى خداوند متعال در آن باشد از دنیا خارج نمى شود مگر اینکه به خواسته خود مى رسد».(2) البتّه ممکن است در مواردى مصالحى ایجاب کند که انسان به آرزویش نرسد، چرا که اگر برسد آثار بدى مانند غرور و غفلت و عشق به دنیا و مانند آن در او ایجاد مى شود. خداوند با الطاف خفیّه اش او را از وصول به آرزویش بازمى دارد. این بحث را با اشاره به نکته دیگرى پایان مى دهیم و آن اینکه: آرزوهاى سازنده و بلند انسان را به سازندگى خویش دعوت مى کند و سبب تکامل و ترقّى روحى او مى شود، زیرا مى داند تکیه بر جاى بزرگان زدن بدون آماده ساختن اسباب بزرگى میسّر نیست و به گفته شاعر عرب: اُعَلِّلُ النّفس بالآمال اُدرکُهَا مَا اَضْیَقَ الْعَیْشُ لَوْلاَ فُسْحَةُ الاَْمَلِ! «خویشتن را به وسیله آرزوهاى سازنده پرورش مى دهم تا به آن برسم.چقدر میدان زندگى تنگ است اگر گستردگى آرزوها نباشد»! ________________________________________ 1- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 261. 2- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 261. [202] [203] 9 تعصّب و لجاجت اشاره بى تردید اساسى ترین پایه عبودیّت و بندگى خدا، تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصّب و لجاجت مایه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است. تعصّب به معنى «وابستگى غیر منطقى به چیزى» تا آنجا که انسان حق را فداى آن کند و لجاجت به معنى اصرار بر چیزى است به گونه اى که منطق و عقل را زیر پا بگذارد، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه» است که سدّ راه پیشرفت و تکامل انسانهاست. هنگامى که به تاریخ انبیاى بزرگ بازمى گردیم و علل انحراف و گمراهى اقوام پیشین را مورد بررسى قرار مى دهیم به خوبى مى توان دریافت که این سه امر(تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجید پر است از اشارات روشن به این مسئله که در یک بررسى فشرده در اینجا به سراغ آن مى رویم: از قوم نوح(علیه السلام) آغاز مى کنیم، قرآن مجید مى گوید: 1ـ وَ اِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً (سوره نوح،آیه7) [204] 2ـ وَ قَالُوا لاَتَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَسُوَاعاً وَ لاَیَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (سوره نوح،آیه23) سپس به داستان هود نگاه مى کنیم، قرآن درباره آنها مى گوید: 3ـ قَالُوا اَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَائُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (سوره اعراف،آیه70) سپس نوبت به داستان ابراهیم(علیه السلام) مى رسد، قرآن در این زمینه مى گوید: 4ـ اِذْ قَالَ لاَِبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِیلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِینَ (سوره انبیاء،آیات52 و53) 5 ـ قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اِذْ تَدْعُونَ * اَوْ یَنْفَعُونَکُمْ اَوْ یَضُرُّونَ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (سوره شعراء،آیات72تا74) سپس نوبت به قوم موسى و فرعون مى رسد، مى فرماید: 6 ـ قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِى الاَْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ (سوره یونس،آیه78) سپس به عصر پیامبر گرامى اسلام بازمى گردیم و همین معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمایان مى بینیم: 7ـ وَ اِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَنْزلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا اَوَلَوْ کَانَ آبَائُهُمْ لاَیَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَیَهْتَدُونَ (سوره بقره،آیه170) 8 ـ اِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَاَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کَانُوا اَحَقَّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ کَانَ اللهُ بِکُلِّ شَیْئ عَلِیماً (سوره فتح،آیه26) 9ـ و نیز مى فرماید: وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِینَ * فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (سوره شعراء،آیات198و199) گاه تعصّب اقوام را بر ضدّ یکدیگر بیان مى کند و مى فرماید: 10ـ وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْء وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى [205] شىْء وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (سوره بقره،آیه113) در جاى دیگر مسئله تقلید کورکورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان یک برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده، مى فرماید: 11ـ وَ کَذَلِکَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَة مِنْ نَذِیر اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (سوره زخرف،آیه23) 12ـ وَ یَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُون (سوره صافّات،آیه36) ترجمه 1ـ و من(نوح) هر زمان آنها را دعوت کردم که(ایمان بیاورند) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند. 2ـ و(قوم نوح) گفتند: دست از خدایان و بتهاى خود برندارید(به خصوص) بتهاى «وَدّ»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید! 3ـ گفتند: آیا به سراغ ما آمده اى که تنها خداى یگانه را بپرستیم و آنچه را پدران ما مى پرستیدند، رها کنیم؟! پس اگر راست مى گویى آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى، بیاور(ما آماده ایم)! 4ـ (به یاد بیاور ابراهیم را) آن هنگام که به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «این مجسّمه هاى بى روح چیست که شما همواره آنها را پرستش مى کنید»؟! گفتند: «ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى کنند»! 5 ـ گفت: «آیا هنگامى که آنها را مى خوانید صداى شما را مى شنوند؟! یا سود و زیانى به شما مى رسانند»؟! گفتند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین مى کنند». 6 ـ (فرعونیان به موسى) گفتند: «آیا آمده اى که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم منصرف سازى و بزرگى(و ریاست) در روى زمین، از آن شما دو تن(موسى و هارون)باشد؟! [206] ما(هرگز) به شما ایمان نمى آوریم»! 7ـ و هنگامى که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید!» مى گویند: «(نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى نماییم» آیا اگر پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند(باز از آنها پیروى خواهند کرد)؟! 8 ـ (به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند (در مقابل) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر کس شایسته تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست. 9ـ هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجم ها(غیر عرب) نازل مى کردیم ـ و او آن را بر ایشان مى خواند(به خاطر تعصّب و لجاجت) به آن ایمان نمى آوردند! 10ـ یهودیان گفتند: «مسیحیان هیچ موقعیّتى(نزد خدا) ندارند» و مسیحیان نیز گفتند: «یهودیان هیچ موقعیّتى ندارند(و بر باطلند)» در حالى که هر دو دسته کتاب آسمانى را مى خوانند(و باید از این گونه تعصّب ها برکنار باشند) افراد نادان(دیگر، همچون مشرکان) نیز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قیامت در باره آنچه در آن اختلاف داشتند داورى مى کند. 11ـ و این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبر انذار کننده اى نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: «ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مى کنیم»! 12ـ و پیوسته مى گفتند: «آیا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم»؟! تفسیر و جمع بندى برنامه عمومى اقوام منحرف! همان گونه که در بالا اشاره شد این رذایل سه گانه اخلاقى یعنى «تعصّب» و «لجاجت»و «تقلید کورکورانه» یک برنامه عام براى همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به [207] خاطر وابستگى شدید به افکار و برنامه هاى خرافى، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروى نیاکانشان ادامه مى دادند و به این طریق، خرافات بى اساس از نسلى به نسل دیگر منتقل مى شد، وصداى دلنشین مردان الهى که براى هدایت آنها آمده بودند، در میان نعره هاى جاهلانه آنان گم مى شد. نخست از داستان نوح(علیه السلام) شروع مى کنیم مى بینیم که بت پرستان عصر آن پیامبر اولواالعزم به قدرى لجوج و متعصّب بودند که حتّى از شنیدن صداى این منادى توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح(علیه السلام)مى خوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(اى خدا) آنها را بیامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت مى پیچیدند و در مخالفت با حق اصرار ورزیدند و شدیداً تکبّر کردند»! (وَ اِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً).(1) آرى تعصّب و لجاجت آنها به قدرى شدید بود که اجازه نمى دادند ذرّه اى از امواج صوتى نوح(علیه السلام) که حامل پیام حقیقت بود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقت به راستى عجیب و خطرناک است. * * * در آیه بعد چهره دیگرى از همین رذایل اخلاقى در قوم نوح(علیه السلام) به چشم مى خورد، قرآن درباره آنها مى گوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهاى خود برندارید مخصوصاً بتهاى(بزرگ) «وَدّ»، «سواع»، «یَغُوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید»، (وَ قَالُوا لاَتَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَسُوَاعاً وَ لاَیَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً).(2) امّا چرا و به چه دلیل دست از این بت هاى رنگارنگ که ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدّرات جهان هستى، و هم بر مقدّرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلى بر آن جز تعصّب و تقلید کورکورانه نداشتند. * * * ________________________________________ 1- نوح، 7. 2- همان، 23. [208] در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوى پیامبرشان هود(علیه السلام) با آنها سخن مى گوید، مى فرماید: «قوم عاد به قدرى لجوج و متعصّب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمده اى که تنها خداى یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما مى پرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کارى نخواهیم کرد، هر کارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور اگر راست مى گویى»! (قَالُوا اَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَائَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).(1) به این ترتیب بر اثر تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستى است در نظر آنها امرى وحشتناک، و پرستش بت هاى بى عقل و شعور امرى شایسته و با ارزش جلوه مى کرد، و حتّى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایى به احتمال عذاب الهى نمى کردند و مصرّاً از او مى خواستند که به تهدیدهاى خود جامه عمل بپوشاند، این خیره سرى چیزى جز محصول تعصّب و لجاجت نبود. آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصّب خشک و تقلید غلط! * * * در چهارمین آیه، سخن از پیامدهاى شوم این رذایل اخلاقى درباره «نمرود» و نمرودیان است، مى فرماید: «هنگامى که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسّمه هاى بى روحى را که شما همواره پرستش مى کنید چیست»؟ (اِذْ قَالَ لاَِبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِیلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ).(2) ولى آنها جوابى نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت ________________________________________ 1- اعراف، 70. 2- انبیاء، 52. [209] مى کنند»، (قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِینَ).(1) و هنگامى که ابراهیم(علیه السلام) با صراحت به آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهى آشکارى بوده اید بیدار نشدند، ابراهیم(علیه السلام) بى اعتبار بودن این خدایان ساختگى و بى ارزش را از طریق بت شکنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پرده هاى جهل و تعصّب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایى از آتش پرتاب کردند، و هنگامى که آتش بر ابراهیم(علیه السلام) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پیوست باز هم این اسیران زنجیرهاى جهل و تعصّب و لجاجت به بهانه هاى دیگرى همچون سحر به راه خود ادامه دادند. اینها همه نشان مى دهد که تا چه حدّ این رذایل اخلاقى خطرناک و مانع از آزاد اندیشى و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلّت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شکنند ولى تسلیم حق نمى شوند. * * * در پنجمین آیه نیز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم «نمرود» مى کند، هنگامى که ابراهیم(علیه السلام) با دلیل بسیار روشن و قاطع، بت پرستى را ابطال مى نماید و به آنها مى گوید: «آیا آنها را که مى خوانید صداى شما را مى شنوند؟ یا سود و زیانى به شما مى رسانند»؟ (قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اِذْ تَدْعُونَ * اَوْ یَنْفَعُونَکُمْ اَوْ یَضُرُّونَ).(2) آنها هیچ پاسخ منطقى در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین مى کردند»، (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ).(3) در حالى که اگر انسان مى خواهد تقلید کند حدّاقل باید از عالم و دانشمندى تبعیّت کند که او را به واقعیّت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى این ________________________________________ 1- انبیاء، 53. 2- شعراء، 73، 72. 3- شعراء، 74. [210] حجاب تعصّب و لجاجت به قدرى ضخیم است که اجازه نمى دهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماوراى آن را روشن سازد. * * * در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسى(علیه السلام) است، آنها بر آیین بت پرستى نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(اى موسى) آیا آمدى که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازى؟ و بزرگى(و ریاست) در روى زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمى آوریم»! (قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا(1) عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِى الاَْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ).(2) آنها هرگز از خود سؤال نمى کردند که آیین موسى(علیه السلام) حق است یا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازى دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعى براى ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسى(علیه السلام) به عنوان آیین الهى ارائه مى دهد در واقع مقدّمه اى است براى رسیدن به مقاصد سیاسى و حکومت بر مردم، نه خدایى در کار است و نه وحى آسمانى! این بدبینى نیز از آثار همان تعصّب و لجاجت بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانه هاى واهى براى خود مى تراشیدند. و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسى(علیه السلام) بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافى نیاکانشان را از دست مى دهند، و هم حکومتى را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصّب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را براى ادامه حکومت خود مى خواستند، تصوّرشان این بود که موسى و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کرده اند. ________________________________________ 1- «لِتَلْفِتَنا» از مادّه «لفت»(بروزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین مادّه گرفته شده و به معنى توجّه به چیزى بعد از انصراف از چیز دیگر است. 2- یونس، 78. [211] این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه مى یابد تا عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى رسد. در هفتمین آیه نیز مى بینیم که عامل اصلى انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصّب است که درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان این صفات رذیله مى بندد، مى فرماید: «هنگامى که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مى گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى نماییم»، (وَ اِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَنْزلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا...).(1) و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنى به آنها مى دهد و مى گوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...اَوَلَوْ کَانَ آبَائُهُمْ لاَیَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَیَهْتَدُونَ).(2) تعبیرات آیه نشان مى دهد که آنها انکار نمى کردند که آنچه را پیغمبر آورده «مَا اَنْزَلَ اللهُ» و فرمان الهى است، بلکه به قدرى گرفتار جهل و تعصّب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدّم مى شمردند، نیاکانى که واقف به جهل و گمراهیشان بودند. به این ترتیب جهل و تعصّب سبب مى شود که انسان به راحتى مَا اَنْزَلَ اللهُ را رها سازد و پشت به حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد! * * * در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجراى حدیبیّه مى اندازد که کفّار با دیدن آن همه آیات و نشانه هاى حقّانیّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به خاطر تعصّب هاى جاهلى ایمان نیاوردند و این رذیله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مى فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهلیّت داشتند(به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود(تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصّب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است»، (اِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ ________________________________________ 1- بقره، 170. 2- همان مدرک. [212] فَاَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کَانُوا اَحَقُّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ کَانَ اللهُ بِکُلِّ شَىْء عَلِیماً).(1) حمیّت از مادّه حمى(بر وزن حمد) به معنى حرارتى است که بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان یا اشیاى دیگر به وجود مى آید، به همین دلیل به حالت تب، حُمّى(بر وزن کبرى) گفته مى شود. سپس به حالات روحى همچون خشم و تکبّر و تعصّب، حمیّت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتى آتشین در انسان ایجاد مى کند. جالب اینکه در این آیه حمیّت به جاهلیّت اضافه شده که اشاره اى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى، و سکینه که نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است که آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ایمان. در بحث هاى آینده پیرامون تعصّب منفى و مثبت نکته اضافه شدن حمیّت به جاهلیّت روشن تر خواهد شد. * * * در نهمین آیه اشاره به نکته دیگرى شده است که پرده از روى تعصّب شدید مشرکان عرب در عصر جاهلیّت برمى دارد، مى فرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضى از عجم ها (غیر عربها) نازل مى کردیم و او آن را به ایشان مى خوانده، به آن ایمان نمى آوردند»، (وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِینَ * فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ).(2) یعنى نژادپرستى و تعصّب قومى آنها به قدرى شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتواى بى نظیر بر فردى غیر عرب نازل مى شد، تعصّب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمى داد که آن را پذیرا شوند! این تعبیر قاطع به خوبى نشان مى دهد که رذیله اخلاقى «تعصّب و لجاجت» تا چه حدّ مى تواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد. گرچه بعضى از مفسّران براى این آیه تفسیرهاى دیگرى ذکر کرده اند ولى روشن ترین ________________________________________ 1- فتح، 26. 2- شعراء، 199 ـ 198. [213] و مناسب ترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد. روى همین اصل در بعضى از روایات اسلامى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) افراد متعصّب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلى شریک مى شمرد و مى فرماید: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبِیَّة بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّةِ; هر کس در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزى است که همواره به عنوان ضرب المثل براى خُردى ذکر مى شود).(1) * * * در دهمین آیه، چهره دیگرى از این رذیله اخلاقى در اقوام مختلف دیده مى شود و آن اینکه هر گروهى به خاطر تعصّب و لجاجت، خود را بهترین مى داند، و دیگران را نفى مى کند گویى تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ، و همین امر سبب درگیرى مستمرّ در میان اقوام مى شود، مى فرماید: «یهود گفتند مسیحیان(نزد خدا) هیچ ارزشى ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشى ندارند، در حالى که هر دو گروه، کتاب آسمانى را مى خواندند(که به آنها دستور مى داد باید از این گونه تعصّب ها به کنار باشند) آرى افراد نادان(از مشرکان عرب) نیز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت درباره اختلاف آنها داورى خواهد کرد»، (وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْء وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شىْء وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).(2) از تعبیرات این آیه به خوبى استفاده مى شود که این گونه تعصّب ها و خودبینى ها از جهل و نادانى سرچشمه مى گیرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار این رذیله اخلاقى خواهد شد. تعبیر به «الَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ» (کسانى که نمى دانند) مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبیّة، حدیث 3. 2- بقره، 113. [214] مشرکان عرب یکى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح، یا همه امّت هاى پیشین که بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسیر کرده اند. * * * در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلّى و عمومى است و نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه کفر و توحیدستیزى ایفا مى کرده است، مى فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا مى کنیم»! (وَ کَذَلِکَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَة مِنْ نَذِیر اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ).(1) این تعبیر نشان مى دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهى همان تعصّب و تقلید کورکورانه ناشى از جهل بوده است. و از اینجا خطر این رذیله اخلاقى آشکارتر مى شود. * * * در دوازدهمین و آخرین آیه مى خوانیم که اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترین انبیاى الهى و عقل کلّ را متّهم به جنون مى کردند و آن را بهانه مخالفت خود با آیین آنها قرار مى دادند، مى فرماید: «آنها پیوسته مى گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟» (وَ یَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُونِ).(2) عجب اینکه آنها به قدرى در حجاب تاریک جهل و تعصّب گرفتار بودند که نمى فهمیدند این سخن یک گفتار ضدّ و نقیض است، «شاعر بودن» احتیاج به تفکّر و ذوق سلیم و آگاهى کافى از دقایق سخن دارد(توجّه داشته باشید که شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست. همچنین گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى کردند در حالى که سحر نیز احتیاج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشیارى خاصّى را ________________________________________ 1- زخرف، 23. 2- صافّات، 36. [215] مى طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضدّ و نقیض ناشى از جهل و تعصّب بود. * * * نتیجه نهایى یک نگاه اجمالى به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگرى نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات مى کند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهاى کورکورانه اى است که از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قید و شرط نسبت به امورى که با تمایلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مى سازد ناشى مى شود. ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقى صفحات تاریخ بشریّت را سیاه کرده و پیامبران الهى را با مشکل ترین موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زیادى را بر خاک ریخته است و همین معنى براى پى بردن به آثار زیانبار آن کافى است. اگر این رذیله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریّت چهره دیگرى داشت و پیشرفت تکامل تمدّنها شتاب دیگرى پیدا مى کرد، و نیروهاى خلاّق در مسیر سعادت انسانها به کار مى افتاد، و به جاى اینکه به صورت سیل ویرانگرى در آید، نهرهاى منظّمى از معارف الهیّه را تشکیل مى داد که همه جا مایه عمران و آبادى قلوب بود. * * * تعصّب و لجاجت در احادیث اسلامى پیش از آنکه به تحلیل معنى تعصّب و سرچشمه و انگیزه ها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهى به احادیث اسلامى که در این زمینه وارد شده است بیفکنیم، چرا که بسیارى از مسایل مورد نظر در لابه لاى این احادیث به صورت اجمالى مطرح شده است. احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ [216] عَصَبِیَّة بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّةِ; هر کسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند».(1) این تعبیر نشان مى دهد که این رذیله اخلاقى به قدرى خطرناک است که پایین ترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست. 2ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ اللهَ یُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَّةِ، اَلْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّةِ، وَ الدَّهَاقِینَ بِالْکِبْرِ، وَ الاُْمَرَاءَ بِالْجَوْرِ، وَالْفُقَهَاءَ بِالْحَسَدِ، وَ التُّجَّارَ بِالْخِیَانَةِ، وَ اَهْلَ الرَّسَاتِیقِ بِالْجَهْلِ; خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب مى کند: عرب را به خاطر تعصّب، و اربابان را به خاطر تکبّر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجّار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى»!(2) جالب اینکه تعصّب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالى که همه آنها از گناهان بزرگ است. 3ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ دَعَا اِلَى عَصَبِیَّة، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ قَاتَلَ عَلَى عَصَبِیَّة، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاتَ عَلَى عَصَبِیَّة; کسى که مردم را دعوت به تعصّب کند از ما نیست، و کسى که به خاطر تعصّب بجنگد از ما نیست، و کسى که با تعصّب بمیرد از ما نیست»!(3) 4ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه معروف «قاصعه» که اساس آن بر نفى تکبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابلیس را تعصّب و تکبّر مى شمرد، و مى فرماید: «هنگامى که خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(علیه السلام) سجده کنند، همگى اطاعت کردند جز ابلیس» سپس مى افزاید: «اِعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لاَِصْلِهِ فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِى وَضَعَ اَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ; تکبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم(علیه السلام) به خاطر خلقت خویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبت به او تعصّب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشواى متعصّبان، و ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیّة). 2- کافى، جلد 8، صفحه 162، حدیث 17. 3- سنن ابى داوود، حدیث 5121، طبق نقل میزان الحکمه. [217] سر سلسله مستکبران است، و کسى است که بناى تعصّب را پى ریزى کرد»!(1) 5 ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ تَعَصَّبَ اَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رَبَقَ الاِْیمَانِ مِنْ عُنُقِهِ; هر کس تعصّب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ایمان را از گردن خود بازگردانده است».(2) مى دانیم «تعصّب» و «لجاجت» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحت یک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاجت نیز روایات زیادى داریم از جمله: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِیَّاکَ وَ اللِّجَاجةَ، فَاِنَّ اَوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَةً; از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانى است»!(3) 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اَللِّجَاجُ اَکْثَرُ الاَْشْیَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است».(4) 3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَللِّجَاجُ بَذْرُ الشَّرِّ; لجاجت بذر شرّ و بدى است»!(5) 4ـ در نهج البلاغه آمده است که فرمود: «اللِّجَاجَةُ تَسِلُّ الرَّأْىَ; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا مى افکند».(6) 5 ـ و نیز از همان حضرت آمده است: «لَیْسَ لِلَجُوج تَدْبِیرٌ; لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد».(7) با توجّه به روایاتى که در بالا آمد تأثیر تخریبى این دو رذیله اخلاقى(تعصّب و لجاجت) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مى شود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوى کفر و شرک و اقتداى به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق مى دهد که دلایل آن را در بحث بعد خواهید خواند. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، حدیث 2. 3- میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 2770(مادّه لجاجه). 4- همان مدرک. 5- همان مدرک. 6- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 179. 7- غررالحکم، حدیث 10662. [218] 1ـ مفهوم تعصّب و انگیزه هاى آن «تعصّب» از مادّه «عَصَب» در اصل به معنى رشته هایى است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند مى دهد، سپس این مادّه به معنى هر نوع وابستگى شدید فکرى و عملى آمده است که غالباً بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحث هاى آینده به خواست خدا خواهد آمد. بدیهى است وابستگى هاى غیر منطقى نسبت به شخص یا عقیده و یا چیزى انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه نسبت به آن وادار مى کند، و سرچشمه بسیارى از کشمکشها و جنگ ها و خونریزیها و اختلافات مستمر است. هرگاه این گونه تعصّب ها از میان جامعه انسانى برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیارى از اختلافات برچیده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاکم مى شود. چنین تعصّبى که نتیجه مستقیم آن لجاجت و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه مى گیرد: 1ـ حبّ ذات و علاقه شدید به نیاکان ـ حبّ ذات افراطى سبب مى شود که انسان نسبت به هر چیزى که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها. این وابستگى شدید عامل انتقال بسیارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلى به نسل دیگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است. دفاع و طرفدارى شدید از قوم و قبیله گاه به جایى مى رسد که بدترین افراد قبیله و زشت ترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسیار زیبا جلوه مى کند در حالى که بهترین افراد قبایل دیگر و عالى ترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است! 2ـ پایین بودن سطح فکر و فرهنگ ـ هر قدر سطح فکر مردم کوتاه تر و فرهنگ آنها ضعیف تر باشد، تعصّب هاى جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهاى کورکورانه در میان آنها [219] بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کامل تر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جاى تقلید کورکورانه بیشتر مى شود. 3ـ شخصیّت زدگى عامل دیگرى براى تعصّب و تقلید کورکورانه است ـ گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پیدا مى کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج مى شود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پایینى قرار داشته باشد و همین امر سبب مى شود که عدّه اى چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنکه در محتواى سخنان و رفتار او کمترین اندیشه کنند! 4ـ انزواى اجتماعى و فکرى یکى دیگر از اسباب تعصّب است ـ وقتى انسان در خودش و محیط فکرى و اجتماعیش فرو برود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بى خبر بماند نسبت به آنچه در اختیار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مىورزد، در حالى که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشکار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترین انتخاب را داشته باشد. * * * 2ـ آثار و پیامدهاى منفى تعصّب و لجاجت تعصّب و لجاجت، آثار منفى شدیدى دارد که در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود. 1ـ تعصّب یعنى وابستگى غیر منطقى به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصّى، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمى بر دیده عقل انسان مى افکند، و او را از درک حقایق و خیر و شرّ و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم مى سازد. به همین دلیل در احادیث سابق خواندیم که لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد، و در [220] حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصّب از درک بدیهیّات واماند، و رشته عبودیّت و بندگى را از گردن خویش برداشت و براى همیشه رانده درگاه الهى شد. 2ـ تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است که پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در جامعه بشرى مى سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد مى پاشد و نیروهایى را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامى دارد، به همین دلیل در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اللِّجَاجُ یُنْتِجُ الْحُرُوبَ وَ یُوغِرُ الْقُلُوبَ; لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پر از کینه و دشمنى مى کند».(1) 3ـ تعصّب و لجاجت سبب مى شود که دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوت ها مبدّل گردد. 4ـ تعصّب و لجاجت یکى از عوامل مهمّ کفر است، و بسیارى از امّت هاى پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصّب و لجاجت نسبت به آیین نیاکانشان مانع پذیرش حقّ شد(شرح این معنى را در تفسیر آیات گذشته خواندیم). 5 ـ تعصّب و لجاجت مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا که سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى رسد سرانجام خسته و وامانده از راهى که رفته است بازمى گردد. روى همین معنى در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَمَرةُ اللِّجَاجِ الْعَطَبَ; ثمره لجاجت شکست خوردن و هلاکت است».(2) و به همین دلیل غالباً مایه ندامت و پشیمانى است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت»! 6 ـ تعصّب و لجاجت در بسیارى از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج مى سازد و او را به جاهایى مى کشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روى این جهت در بعضى از احادیث اسلامى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «لاَمَرْکَبَ ________________________________________ 1- غررالحکم(طبق نقل میزان الحکمه، باب اللّجاجة). 2- همان مدرک. [221] اَجْمَحَ مِنَ اللِّجاجِ; هیچ مرکبى سرکش تر از مرکب لجاجت نیست»!(1) 7ـ و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنیاى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوت ها و جدایى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى شود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و این همان است که در روایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) خواندیم: «اَللِّجَاجُ اَکْثَرُ الاَْشْیَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت»! بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقى(تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسیار نزدیکى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم. انگیزه هاى تعصّب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصّب هاى کور و مخرّب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانى است، به همین دلیل هر قومى جاهل تر باشند، تعصّب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحوّل در وضع خود، گامهایى به سوى تکامل بردارند، و همین تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود. در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمود: «از لجاجت بپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانى است»! عامل دیگر تعصّب و لجاجت، خودخواهى است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه مند و وابسته اند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همین که احساس مى کنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز مى بندند. گاه راحت طلبى و تنبلى نیز انگیزه تعصّب و لجاجت مى شود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعى دیگر در بسیارى از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع ________________________________________ 1- همان مدرک(مادّه لجاجت). [222] دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند. * * * 3ـ تعصّب مذموم و ممدوح «تعصّب» و «حمیّت» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالباً واژه تعصّب در بخش مذموم به کار مى رود. به طور کلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غیر منطقى باشد تعصّب مذموم است، و این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصّب جاهلیّت» یاد شده است، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفید و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است. امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرماید: در یک جا مى گوید: «فَاَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِى قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ، وَ اَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَاِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِى الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ; شراره هاى تعصّب و کینه هاى جاهلیّت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى ها و فساد و وسوسه هاى شیطان است».(1) و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى دیگرى مى فرماید: «فَاِنْ کَانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ الَّتِى تَفَاضَلَتْ فِیهَا اَلُْمجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ... فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ، مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْىِ...; اگر قرار است تعصّبى در کار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهاى خوب، و اعمال و امورى که افراد ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا 23. [223] با شخصیّت و شجاع از خاندان هاى(برجسته) عرب داشتند قرار دهید... تعصّب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد، اطاعت از نیکیها، سرپیچى از تکبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»!(1) به این ترتیب امام(علیه السلام) به هر دو شاخه «تعصّب» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجّاد(علیه السلام) در برابر این سؤال که عصبیّت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین مى فرماید: «اَلْعَصَبِیّةُ الَّتِى یَأْثِمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا اَنْ یَرىَ الرَّجُلُ شَرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْم آخِرِین! وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ اَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قُوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیّةِ اَنْ یُعِینَ قُوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ; تعصّبى که دارنده آن مرتکب گناه مى شود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند(و به خاطر تعصّب بدان را بر نیکان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است که آنها را در ظلمشان یارى دهد».(2) مطابق این حدیث وابستگى به قوم و طایفه تا آن حدّ که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهاى خیر آنان را یارى دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگى نه تنها او را به انجام کار خلافى دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهاى محبّت آمیز و سازنده نموده است، تعصّب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدّم بشمرد. در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیَّةٌ غَیْرُ حَمِیَّةِ حَمْزَةِ ابْنِ عَبْدِالْمُطِّلِبِ، وَ ذَلِکَ حِینَ اَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِىِّ فِى حَدِیثِ السِّلاَ(3) الَّذِى اُلْقِىَ عَلَى النّبِىّ(صلى الله علیه وآله); هیچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب(4) و این زمانى بود که اسلام آورد و به خاطر(بى احترامى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جهت) بچه دان حیوانى که بر آن ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192، بند 76 تا 79. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیّة، حدیث 7). 3- بچه دان حیوان. 4- منظور از وارد شدن تعصّب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است. [224] حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت(و به یارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)».(1) بدیهى است تعصّب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بى منطق چیزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصّب ممدوح است، اگر حمزه(علیه السلام)به خاطر تعصّب چیزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود. * * * 4ـ تقلید سازنده و کورکورانه «تقلید» نیز همانند «تعصّب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبیر دقیق تر براى تقلید چهار قسم تصوّر مى شود که سه قسم آن منفى است و یک قسم آن مثبت. نخست «تقلید جاهل از جاهل» است که گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان دیگرى تبعیّت کنند و اعتقادات و رسوم و سنّت هاى غلط آنان را پذیرا گردند، این گونه تقلید است که در آیات قرآن شدیداً از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم دیگر، و ایستادن در برابر انبیاى الهى و داعیان به سوى حق است. دوّم «تقلید عالم از جاهل» است که بدترین نوع تقلید مى باشد و آن اینکه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بیفتد. مسئله عوام زدگى و تسلیم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقلید عالم از جاهل است. سوّم «تقلید عالم از عالم دیگر» است به این صورت که انسان آگاه، زحمت بحث و بررسى و تحقیق در باره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308. [225] عالمى بیفتد، روشن است که این تقلید نیز نکوهیده است، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نیست، زیرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقیق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمایه هاى علمى در برابر تقلید کورکورانه تسلیم نشوند، به همین دلیل در فقه اسلامى آمده است که تقلید کردن بر مجتهد حرام است، و یکى از تعبیرهاى معروفى که در اجازه هاى اجتهاد نوشته مى شود «یحرم علیه التقلید» مى باشد، مگر اینکه رشته تخصّصى آن دو عالم از هم جدا باشد(مانند طبیب متخصّص قلب که مثلا در بیمارى چشم خود به متخصّصان چشم پزشکى مراجعه مى کنند) و یا متخصّصى که به استاد خود رجوع مى کند که در واقع هر دو از قبیل قسم چهارم است که به آن اشاره خواهد شد. نوع چهارم «تقلید جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبیر دیگر مراجعه غیر متخصّصین به متخصّصین هر فن، و باز به تعبیر دیگر آنچه را انسان نمى داند از کسانى که آگاه و اهل خبره آنند فراگیرد و به آن عمل کند(درست مانند مراجعه بیماران به اطبّاء در بیمارى هاى مختلف) این مسئله پایه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشکیل مى دهد. توضیح اینکه: علوم و فنون و دانشها به حدّى وسیع و گسترده است که یک انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قدیم الایّام چنین بوده و در عصر ما که علوم به شاخه هاى بسیار متعدّد و پیشرفته اى تقسیم شده این مسئله ظاهرتر و آشکارتر است تا آنجا که حتّى یک انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشکى یا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى دیگر. با این حال چاره اى جز این نیست که افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه کنند، این یک اصل مسلّم است که از سوى تمام عقلاى جهان به رسمیّت شناخته شده است و رها کردن آن سبب از هم پاشیدگى تمام پیوندهاى اجتماعى مى شود. در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دینى نیز همین گونه است، هرگز نمى توان انتظار داشت که همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از این رشته ها به اندازه اى وسیع و گسترده است که بعد از پنجاه سال نیز احتیاج به بحث و [226] بررسى بیشتر دارد(مانند علم فقه). طبیعى است که در این گونه علوم نیز افراد غیر وارد به آگاهان این علوم مراجعه کنند. ولى البتّه در مورد اصول دین که پایه هاى اصلى دین را تشکیل مى دهد و هر کس به فراخور حالش مى تواند در باره آن تحقیق کند باید دلیلى متناسب با فکر و فهم خود به دست آورد، و تقلید در آن جایز نیست، باید تحقیق کرد و آن را از روى دلیل شناخت. به هر حال این قسم تقلید مذموم و نکوهیده حساب نمى شود، این مصداق...اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ(1) نیست بلکه مصداق...فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ(2) است. تعصّب مذموم که سبب لجاجت و تقلید کورکورانه است، ارتباطى با این مسئله ندارد. * * * 5 ـ طرق درمان راه علاج این رذیله اخلاقى مانند سایر رذایل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگیزه ها و ریشه ها و از بین بردن آن است، و با توجّه به اینکه ریشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فکرى است، براى از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بیامیزند، حبّ ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهاى زیانبار قومى و قبیلگى از میان آنها برچیده شود تا پایه هاى تعصّب و لجاجت و تقلیدهاى کورکورانه برچیده شود. همچنین باید به آثار و پیامدهاى زیانبار آن توجّه شود، که این خود عامل دیگرى براى از میان بردن این رذیله اخلاقى است. هنگامى که انسان توجّه داشته باشد که تعصّب و لجاجت، پرده اى بر فکر و عقل او مى اندازد و او را از درک صحیح بازمى دارد، و نیز پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در ________________________________________ 1- زخرف، 23. 2- نحل، 43. [227] جامعه بشرى پاره مى کند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها مى پاشد، و مایه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هایى که هرگز انتظار آن را نداشته است مى کشاند، به یقین توجّه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصّب و لجاجت پایین مى آورد، و از بیراهه هاى خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمون مى گردد. یکى دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقى تغییر شکل و تعویض محتواى آن است به این معنى که انگیزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدایت کنیم: مثلا کسى که داراى تعصّب شدید نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى اینکه انگیزه تعصّب را در او بمیرانیم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازیم. این همان چیزى است که در سخنان نورانى امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه خواندیم که مى فرماید: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشید سعى کنید تعصّب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».(1) یعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چیزى داشته باشید این وابستگى را نسبت به فضایل اخلاقى قرار دهید. * * * 6 ـ تسلیم در برابر حق نقطه مقابل «تعصّب» و «لجاج» و «تقلید کورکورانه» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، یعنى انسان حق را نزد هرکس، حتّى دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد. این فضیلت اخلاقى سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقیم است. این فضیلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و کسانى که از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرایشهاى گروهى برکنارند حاصل نمى شود. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192. [228] تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است. قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مى فرماید: «فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَیُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَیَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً; به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند»!(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ...; هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارند هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند اختیارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشند...».(2) البتّه تسلیم ـ به عنوان یک فضیلت اخلاقى ـ به دو معنى استعمال مى شود، یکى تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و نارضایى و ناشکرى. موضوع بحث ما در اینجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث «رضا و تسلیم» خواهد آمد. ________________________________________ 1- نساء، 65. 2- احزاب، 36. ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبیّة، حدیث 3. 2- بقره، 113. [214] مشرکان عرب یکى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح، یا همه امّت هاى پیشین که بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسیر کرده اند. * * * در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلّى و عمومى است و نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه کفر و توحیدستیزى ایفا مى کرده است، مى فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا مى کنیم»! (وَ کَذَلِکَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَة مِنْ نَذِیر اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ).(1) این تعبیر نشان مى دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهى همان تعصّب و تقلید کورکورانه ناشى از جهل بوده است. و از اینجا خطر این رذیله اخلاقى آشکارتر مى شود. * * * در دوازدهمین و آخرین آیه مى خوانیم که اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترین انبیاى الهى و عقل کلّ را متّهم به جنون مى کردند و آن را بهانه مخالفت خود با آیین آنها قرار مى دادند، مى فرماید: «آنها پیوسته مى گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟» (وَ یَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُونِ).(2) عجب اینکه آنها به قدرى در حجاب تاریک جهل و تعصّب گرفتار بودند که نمى فهمیدند این سخن یک گفتار ضدّ و نقیض است، «شاعر بودن» احتیاج به تفکّر و ذوق سلیم و آگاهى کافى از دقایق سخن دارد(توجّه داشته باشید که شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست. همچنین گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى کردند در حالى که سحر نیز احتیاج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشیارى خاصّى را ________________________________________ 1- زخرف، 23. 2- صافّات، 36. [215] مى طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضدّ و نقیض ناشى از جهل و تعصّب بود. * * * نتیجه نهایى یک نگاه اجمالى به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگرى نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات مى کند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهاى کورکورانه اى است که از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قید و شرط نسبت به امورى که با تمایلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مى سازد ناشى مى شود. ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقى صفحات تاریخ بشریّت را سیاه کرده و پیامبران الهى را با مشکل ترین موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زیادى را بر خاک ریخته است و همین معنى براى پى بردن به آثار زیانبار آن کافى است. اگر این رذیله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریّت چهره دیگرى داشت و پیشرفت تکامل تمدّنها شتاب دیگرى پیدا مى کرد، و نیروهاى خلاّق در مسیر سعادت انسانها به کار مى افتاد، و به جاى اینکه به صورت سیل ویرانگرى در آید، نهرهاى منظّمى از معارف الهیّه را تشکیل مى داد که همه جا مایه عمران و آبادى قلوب بود. * * * تعصّب و لجاجت در احادیث اسلامى پیش از آنکه به تحلیل معنى تعصّب و سرچشمه و انگیزه ها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهى به احادیث اسلامى که در این زمینه وارد شده است بیفکنیم، چرا که بسیارى از مسایل مورد نظر در لابه لاى این احادیث به صورت اجمالى مطرح شده است. احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ [216] عَصَبِیَّة بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّةِ; هر کسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند».(1) این تعبیر نشان مى دهد که این رذیله اخلاقى به قدرى خطرناک است که پایین ترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست. 2ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ اللهَ یُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَّةِ، اَلْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّةِ، وَ الدَّهَاقِینَ بِالْکِبْرِ، وَ الاُْمَرَاءَ بِالْجَوْرِ، وَالْفُقَهَاءَ بِالْحَسَدِ، وَ التُّجَّارَ بِالْخِیَانَةِ، وَ اَهْلَ الرَّسَاتِیقِ بِالْجَهْلِ; خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب مى کند: عرب را به خاطر تعصّب، و اربابان را به خاطر تکبّر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجّار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى»!(2) جالب اینکه تعصّب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالى که همه آنها از گناهان بزرگ است. 3ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ دَعَا اِلَى عَصَبِیَّة، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ قَاتَلَ عَلَى عَصَبِیَّة، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاتَ عَلَى عَصَبِیَّة; کسى که مردم را دعوت به تعصّب کند از ما نیست، و کسى که به خاطر تعصّب بجنگد از ما نیست، و کسى که با تعصّب بمیرد از ما نیست»!(3) 4ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه معروف «قاصعه» که اساس آن بر نفى تکبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابلیس را تعصّب و تکبّر مى شمرد، و مى فرماید: «هنگامى که خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(علیه السلام) سجده کنند، همگى اطاعت کردند جز ابلیس» سپس مى افزاید: «اِعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لاَِصْلِهِ فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِى وَضَعَ اَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ; تکبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم(علیه السلام) به خاطر خلقت خویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبت به او تعصّب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشواى متعصّبان، و ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیّة). 2- کافى، جلد 8، صفحه 162، حدیث 17. 3- سنن ابى داوود، حدیث 5121، طبق نقل میزان الحکمه. [217] سر سلسله مستکبران است، و کسى است که بناى تعصّب را پى ریزى کرد»!(1) 5 ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ تَعَصَّبَ اَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رَبَقَ الاِْیمَانِ مِنْ عُنُقِهِ; هر کس تعصّب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ایمان را از گردن خود بازگردانده است».(2) مى دانیم «تعصّب» و «لجاجت» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحت یک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاجت نیز روایات زیادى داریم از جمله: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِیَّاکَ وَ اللِّجَاجةَ، فَاِنَّ اَوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَةً; از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانى است»!(3) 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اَللِّجَاجُ اَکْثَرُ الاَْشْیَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است».(4) 3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَللِّجَاجُ بَذْرُ الشَّرِّ; لجاجت بذر شرّ و بدى است»!(5) 4ـ در نهج البلاغه آمده است که فرمود: «اللِّجَاجَةُ تَسِلُّ الرَّأْىَ; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا مى افکند».(6) 5 ـ و نیز از همان حضرت آمده است: «لَیْسَ لِلَجُوج تَدْبِیرٌ; لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد».(7) با توجّه به روایاتى که در بالا آمد تأثیر تخریبى این دو رذیله اخلاقى(تعصّب و لجاجت) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مى شود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوى کفر و شرک و اقتداى به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق مى دهد که دلایل آن را در بحث بعد خواهید خواند. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، حدیث 2. 3- میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 2770(مادّه لجاجه). 4- همان مدرک. 5- همان مدرک. 6- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 179. 7- غررالحکم، حدیث 10662. [218] 1ـ مفهوم تعصّب و انگیزه هاى آن «تعصّب» از مادّه «عَصَب» در اصل به معنى رشته هایى است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند مى دهد، سپس این مادّه به معنى هر نوع وابستگى شدید فکرى و عملى آمده است که غالباً بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحث هاى آینده به خواست خدا خواهد آمد. بدیهى است وابستگى هاى غیر منطقى نسبت به شخص یا عقیده و یا چیزى انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه نسبت به آن وادار مى کند، و سرچشمه بسیارى از کشمکشها و جنگ ها و خونریزیها و اختلافات مستمر است. هرگاه این گونه تعصّب ها از میان جامعه انسانى برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیارى از اختلافات برچیده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاکم مى شود. چنین تعصّبى که نتیجه مستقیم آن لجاجت و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه مى گیرد: 1ـ حبّ ذات و علاقه شدید به نیاکان ـ حبّ ذات افراطى سبب مى شود که انسان نسبت به هر چیزى که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها. این وابستگى شدید عامل انتقال بسیارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلى به نسل دیگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است. دفاع و طرفدارى شدید از قوم و قبیله گاه به جایى مى رسد که بدترین افراد قبیله و زشت ترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسیار زیبا جلوه مى کند در حالى که بهترین افراد قبایل دیگر و عالى ترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است! 2ـ پایین بودن سطح فکر و فرهنگ ـ هر قدر سطح فکر مردم کوتاه تر و فرهنگ آنها ضعیف تر باشد، تعصّب هاى جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهاى کورکورانه در میان آنها [219] بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کامل تر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جاى تقلید کورکورانه بیشتر مى شود. 3ـ شخصیّت زدگى عامل دیگرى براى تعصّب و تقلید کورکورانه است ـ گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پیدا مى کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج مى شود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پایینى قرار داشته باشد و همین امر سبب مى شود که عدّه اى چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنکه در محتواى سخنان و رفتار او کمترین اندیشه کنند! 4ـ انزواى اجتماعى و فکرى یکى دیگر از اسباب تعصّب است ـ وقتى انسان در خودش و محیط فکرى و اجتماعیش فرو برود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بى خبر بماند نسبت به آنچه در اختیار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مىورزد، در حالى که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشکار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترین انتخاب را داشته باشد. * * * 2ـ آثار و پیامدهاى منفى تعصّب و لجاجت تعصّب و لجاجت، آثار منفى شدیدى دارد که در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود. 1ـ تعصّب یعنى وابستگى غیر منطقى به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصّى، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمى بر دیده عقل انسان مى افکند، و او را از درک حقایق و خیر و شرّ و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم مى سازد. به همین دلیل در احادیث سابق خواندیم که لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد، و در [220] حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصّب از درک بدیهیّات واماند، و رشته عبودیّت و بندگى را از گردن خویش برداشت و براى همیشه رانده درگاه الهى شد. 2ـ تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است که پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در جامعه بشرى مى سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد مى پاشد و نیروهایى را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامى دارد، به همین دلیل در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اللِّجَاجُ یُنْتِجُ الْحُرُوبَ وَ یُوغِرُ الْقُلُوبَ; لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پر از کینه و دشمنى مى کند».(1) 3ـ تعصّب و لجاجت سبب مى شود که دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوت ها مبدّل گردد. 4ـ تعصّب و لجاجت یکى از عوامل مهمّ کفر است، و بسیارى از امّت هاى پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصّب و لجاجت نسبت به آیین نیاکانشان مانع پذیرش حقّ شد(شرح این معنى را در تفسیر آیات گذشته خواندیم). 5 ـ تعصّب و لجاجت مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا که سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى رسد سرانجام خسته و وامانده از راهى که رفته است بازمى گردد. روى همین معنى در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَمَرةُ اللِّجَاجِ الْعَطَبَ; ثمره لجاجت شکست خوردن و هلاکت است».(2) و به همین دلیل غالباً مایه ندامت و پشیمانى است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت»! 6 ـ تعصّب و لجاجت در بسیارى از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج مى سازد و او را به جاهایى مى کشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روى این جهت در بعضى از احادیث اسلامى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «لاَمَرْکَبَ ________________________________________ 1- غررالحکم(طبق نقل میزان الحکمه، باب اللّجاجة). 2- همان مدرک. [221] اَجْمَحَ مِنَ اللِّجاجِ; هیچ مرکبى سرکش تر از مرکب لجاجت نیست»!(1) 7ـ و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنیاى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوت ها و جدایى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى شود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و این همان است که در روایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) خواندیم: «اَللِّجَاجُ اَکْثَرُ الاَْشْیَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت»! بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقى(تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسیار نزدیکى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم. انگیزه هاى تعصّب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصّب هاى کور و مخرّب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانى است، به همین دلیل هر قومى جاهل تر باشند، تعصّب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحوّل در وضع خود، گامهایى به سوى تکامل بردارند، و همین تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود. در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمود: «از لجاجت بپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانى است»! عامل دیگر تعصّب و لجاجت، خودخواهى است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه مند و وابسته اند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همین که احساس مى کنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز مى بندند. گاه راحت طلبى و تنبلى نیز انگیزه تعصّب و لجاجت مى شود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعى دیگر در بسیارى از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع ________________________________________ 1- همان مدرک(مادّه لجاجت). [222] دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند. * * * 3ـ تعصّب مذموم و ممدوح «تعصّب» و «حمیّت» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالباً واژه تعصّب در بخش مذموم به کار مى رود. به طور کلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غیر منطقى باشد تعصّب مذموم است، و این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصّب جاهلیّت» یاد شده است، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفید و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است. امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرماید: در یک جا مى گوید: «فَاَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِى قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ، وَ اَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَاِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِى الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ; شراره هاى تعصّب و کینه هاى جاهلیّت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى ها و فساد و وسوسه هاى شیطان است».(1) و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى دیگرى مى فرماید: «فَاِنْ کَانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ الَّتِى تَفَاضَلَتْ فِیهَا اَلُْمجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ... فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ، مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْىِ...; اگر قرار است تعصّبى در کار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهاى خوب، و اعمال و امورى که افراد ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا 23. [223] با شخصیّت و شجاع از خاندان هاى(برجسته) عرب داشتند قرار دهید... تعصّب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد، اطاعت از نیکیها، سرپیچى از تکبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»!(1) به این ترتیب امام(علیه السلام) به هر دو شاخه «تعصّب» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجّاد(علیه السلام) در برابر این سؤال که عصبیّت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین مى فرماید: «اَلْعَصَبِیّةُ الَّتِى یَأْثِمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا اَنْ یَرىَ الرَّجُلُ شَرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْم آخِرِین! وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ اَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قُوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیّةِ اَنْ یُعِینَ قُوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ; تعصّبى که دارنده آن مرتکب گناه مى شود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند(و به خاطر تعصّب بدان را بر نیکان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است که آنها را در ظلمشان یارى دهد».(2) مطابق این حدیث وابستگى به قوم و طایفه تا آن حدّ که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهاى خیر آنان را یارى دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگى نه تنها او را به انجام کار خلافى دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهاى محبّت آمیز و سازنده نموده است، تعصّب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدّم بشمرد. در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیَّةٌ غَیْرُ حَمِیَّةِ حَمْزَةِ ابْنِ عَبْدِالْمُطِّلِبِ، وَ ذَلِکَ حِینَ اَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِىِّ فِى حَدِیثِ السِّلاَ(3) الَّذِى اُلْقِىَ عَلَى النّبِىّ(صلى الله علیه وآله); هیچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب(4) و این زمانى بود که اسلام آورد و به خاطر(بى احترامى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جهت) بچه دان حیوانى که بر آن ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192، بند 76 تا 79. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیّة، حدیث 7). 3- بچه دان حیوان. 4- منظور از وارد شدن تعصّب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است. [224] حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت(و به یارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)».(1) بدیهى است تعصّب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بى منطق چیزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصّب ممدوح است، اگر حمزه(علیه السلام)به خاطر تعصّب چیزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود. * * * 4ـ تقلید سازنده و کورکورانه «تقلید» نیز همانند «تعصّب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبیر دقیق تر براى تقلید چهار قسم تصوّر مى شود که سه قسم آن منفى است و یک قسم آن مثبت. نخست «تقلید جاهل از جاهل» است که گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان دیگرى تبعیّت کنند و اعتقادات و رسوم و سنّت هاى غلط آنان را پذیرا گردند، این گونه تقلید است که در آیات قرآن شدیداً از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم دیگر، و ایستادن در برابر انبیاى الهى و داعیان به سوى حق است. دوّم «تقلید عالم از جاهل» است که بدترین نوع تقلید مى باشد و آن اینکه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بیفتد. مسئله عوام زدگى و تسلیم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقلید عالم از جاهل است. سوّم «تقلید عالم از عالم دیگر» است به این صورت که انسان آگاه، زحمت بحث و بررسى و تحقیق در باره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308. [225] عالمى بیفتد، روشن است که این تقلید نیز نکوهیده است، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نیست، زیرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقیق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمایه هاى علمى در برابر تقلید کورکورانه تسلیم نشوند، به همین دلیل در فقه اسلامى آمده است که تقلید کردن بر مجتهد حرام است، و یکى از تعبیرهاى معروفى که در اجازه هاى اجتهاد نوشته مى شود «یحرم علیه التقلید» مى باشد، مگر اینکه رشته تخصّصى آن دو عالم از هم جدا باشد(مانند طبیب متخصّص قلب که مثلا در بیمارى چشم خود به متخصّصان چشم پزشکى مراجعه مى کنند) و یا متخصّصى که به استاد خود رجوع مى کند که در واقع هر دو از قبیل قسم چهارم است که به آن اشاره خواهد شد. نوع چهارم «تقلید جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبیر دیگر مراجعه غیر متخصّصین به متخصّصین هر فن، و باز به تعبیر دیگر آنچه را انسان نمى داند از کسانى که آگاه و اهل خبره آنند فراگیرد و به آن عمل کند(درست مانند مراجعه بیماران به اطبّاء در بیمارى هاى مختلف) این مسئله پایه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشکیل مى دهد. توضیح اینکه: علوم و فنون و دانشها به حدّى وسیع و گسترده است که یک انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قدیم الایّام چنین بوده و در عصر ما که علوم به شاخه هاى بسیار متعدّد و پیشرفته اى تقسیم شده این مسئله ظاهرتر و آشکارتر است تا آنجا که حتّى یک انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشکى یا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى دیگر. با این حال چاره اى جز این نیست که افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه کنند، این یک اصل مسلّم است که از سوى تمام عقلاى جهان به رسمیّت شناخته شده است و رها کردن آن سبب از هم پاشیدگى تمام پیوندهاى اجتماعى مى شود. در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دینى نیز همین گونه است، هرگز نمى توان انتظار داشت که همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از این رشته ها به اندازه اى وسیع و گسترده است که بعد از پنجاه سال نیز احتیاج به بحث و [226] بررسى بیشتر دارد(مانند علم فقه). طبیعى است که در این گونه علوم نیز افراد غیر وارد به آگاهان این علوم مراجعه کنند. ولى البتّه در مورد اصول دین که پایه هاى اصلى دین را تشکیل مى دهد و هر کس به فراخور حالش مى تواند در باره آن تحقیق کند باید دلیلى متناسب با فکر و فهم خود به دست آورد، و تقلید در آن جایز نیست، باید تحقیق کرد و آن را از روى دلیل شناخت. به هر حال این قسم تقلید مذموم و نکوهیده حساب نمى شود، این مصداق...اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ(1) نیست بلکه مصداق...فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ(2) است. تعصّب مذموم که سبب لجاجت و تقلید کورکورانه است، ارتباطى با این مسئله ندارد. * * * 5 ـ طرق درمان راه علاج این رذیله اخلاقى مانند سایر رذایل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگیزه ها و ریشه ها و از بین بردن آن است، و با توجّه به اینکه ریشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فکرى است، براى از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بیامیزند، حبّ ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهاى زیانبار قومى و قبیلگى از میان آنها برچیده شود تا پایه هاى تعصّب و لجاجت و تقلیدهاى کورکورانه برچیده شود. همچنین باید به آثار و پیامدهاى زیانبار آن توجّه شود، که این خود عامل دیگرى براى از میان بردن این رذیله اخلاقى است. هنگامى که انسان توجّه داشته باشد که تعصّب و لجاجت، پرده اى بر فکر و عقل او مى اندازد و او را از درک صحیح بازمى دارد، و نیز پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در ________________________________________ 1- زخرف، 23. 2- نحل، 43. [227] جامعه بشرى پاره مى کند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها مى پاشد، و مایه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هایى که هرگز انتظار آن را نداشته است مى کشاند، به یقین توجّه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصّب و لجاجت پایین مى آورد، و از بیراهه هاى خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمون مى گردد. یکى دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقى تغییر شکل و تعویض محتواى آن است به این معنى که انگیزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدایت کنیم: مثلا کسى که داراى تعصّب شدید نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى اینکه انگیزه تعصّب را در او بمیرانیم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازیم. این همان چیزى است که در سخنان نورانى امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه خواندیم که مى فرماید: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشید سعى کنید تعصّب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».(1) یعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چیزى داشته باشید این وابستگى را نسبت به فضایل اخلاقى قرار دهید. * * * 6 ـ تسلیم در برابر حق نقطه مقابل «تعصّب» و «لجاج» و «تقلید کورکورانه» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، یعنى انسان حق را نزد هرکس، حتّى دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد. این فضیلت اخلاقى سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقیم است. این فضیلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و کسانى که از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرایشهاى گروهى برکنارند حاصل نمى شود. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192. [228] تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است. قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مى فرماید: «فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَیُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَیَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً; به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند»!(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ...; هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارند هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند اختیارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشند...».(2) البتّه تسلیم ـ به عنوان یک فضیلت اخلاقى ـ به دو معنى استعمال مى شود، یکى تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و نارضایى و ناشکرى. موضوع بحث ما در اینجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث «رضا و تسلیم» خواهد آمد. ________________________________________ 1- نساء، 65. 2- احزاب، 36. ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبیّة، حدیث 3. 2- بقره، 113. [214] مشرکان عرب یکى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح، یا همه امّت هاى پیشین که بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسیر کرده اند. * * * در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلّى و عمومى است و نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه کفر و توحیدستیزى ایفا مى کرده است، مى فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا مى کنیم»! (وَ کَذَلِکَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَة مِنْ نَذِیر اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ).(1) این تعبیر نشان مى دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهى همان تعصّب و تقلید کورکورانه ناشى از جهل بوده است. و از اینجا خطر این رذیله اخلاقى آشکارتر مى شود. * * * در دوازدهمین و آخرین آیه مى خوانیم که اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترین انبیاى الهى و عقل کلّ را متّهم به جنون مى کردند و آن را بهانه مخالفت خود با آیین آنها قرار مى دادند، مى فرماید: «آنها پیوسته مى گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟» (وَ یَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُونِ).(2) عجب اینکه آنها به قدرى در حجاب تاریک جهل و تعصّب گرفتار بودند که نمى فهمیدند این سخن یک گفتار ضدّ و نقیض است، «شاعر بودن» احتیاج به تفکّر و ذوق سلیم و آگاهى کافى از دقایق سخن دارد(توجّه داشته باشید که شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست. همچنین گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى کردند در حالى که سحر نیز احتیاج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشیارى خاصّى را ________________________________________ 1- زخرف، 23. 2- صافّات، 36. [215] مى طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضدّ و نقیض ناشى از جهل و تعصّب بود. * * * نتیجه نهایى یک نگاه اجمالى به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگرى نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات مى کند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهاى کورکورانه اى است که از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قید و شرط نسبت به امورى که با تمایلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مى سازد ناشى مى شود. ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقى صفحات تاریخ بشریّت را سیاه کرده و پیامبران الهى را با مشکل ترین موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زیادى را بر خاک ریخته است و همین معنى براى پى بردن به آثار زیانبار آن کافى است. اگر این رذیله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریّت چهره دیگرى داشت و پیشرفت تکامل تمدّنها شتاب دیگرى پیدا مى کرد، و نیروهاى خلاّق در مسیر سعادت انسانها به کار مى افتاد، و به جاى اینکه به صورت سیل ویرانگرى در آید، نهرهاى منظّمى از معارف الهیّه را تشکیل مى داد که همه جا مایه عمران و آبادى قلوب بود. * * * تعصّب و لجاجت در احادیث اسلامى پیش از آنکه به تحلیل معنى تعصّب و سرچشمه و انگیزه ها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهى به احادیث اسلامى که در این زمینه وارد شده است بیفکنیم، چرا که بسیارى از مسایل مورد نظر در لابه لاى این احادیث به صورت اجمالى مطرح شده است. احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ [216] عَصَبِیَّة بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّةِ; هر کسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند».(1) این تعبیر نشان مى دهد که این رذیله اخلاقى به قدرى خطرناک است که پایین ترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست. 2ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ اللهَ یُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَّةِ، اَلْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّةِ، وَ الدَّهَاقِینَ بِالْکِبْرِ، وَ الاُْمَرَاءَ بِالْجَوْرِ، وَالْفُقَهَاءَ بِالْحَسَدِ، وَ التُّجَّارَ بِالْخِیَانَةِ، وَ اَهْلَ الرَّسَاتِیقِ بِالْجَهْلِ; خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب مى کند: عرب را به خاطر تعصّب، و اربابان را به خاطر تکبّر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجّار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى»!(2) جالب اینکه تعصّب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالى که همه آنها از گناهان بزرگ است. 3ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ دَعَا اِلَى عَصَبِیَّة، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ قَاتَلَ عَلَى عَصَبِیَّة، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاتَ عَلَى عَصَبِیَّة; کسى که مردم را دعوت به تعصّب کند از ما نیست، و کسى که به خاطر تعصّب بجنگد از ما نیست، و کسى که با تعصّب بمیرد از ما نیست»!(3) 4ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه معروف «قاصعه» که اساس آن بر نفى تکبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابلیس را تعصّب و تکبّر مى شمرد، و مى فرماید: «هنگامى که خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(علیه السلام) سجده کنند، همگى اطاعت کردند جز ابلیس» سپس مى افزاید: «اِعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لاَِصْلِهِ فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِى وَضَعَ اَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ; تکبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم(علیه السلام) به خاطر خلقت خویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبت به او تعصّب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشواى متعصّبان، و ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیّة). 2- کافى، جلد 8، صفحه 162، حدیث 17. 3- سنن ابى داوود، حدیث 5121، طبق نقل میزان الحکمه. [217] سر سلسله مستکبران است، و کسى است که بناى تعصّب را پى ریزى کرد»!(1) 5 ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ تَعَصَّبَ اَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رَبَقَ الاِْیمَانِ مِنْ عُنُقِهِ; هر کس تعصّب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ایمان را از گردن خود بازگردانده است».(2) مى دانیم «تعصّب» و «لجاجت» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحت یک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاجت نیز روایات زیادى داریم از جمله: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِیَّاکَ وَ اللِّجَاجةَ، فَاِنَّ اَوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَةً; از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانى است»!(3) 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اَللِّجَاجُ اَکْثَرُ الاَْشْیَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است».(4) 3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَللِّجَاجُ بَذْرُ الشَّرِّ; لجاجت بذر شرّ و بدى است»!(5) 4ـ در نهج البلاغه آمده است که فرمود: «اللِّجَاجَةُ تَسِلُّ الرَّأْىَ; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا مى افکند».(6) 5 ـ و نیز از همان حضرت آمده است: «لَیْسَ لِلَجُوج تَدْبِیرٌ; لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد».(7) با توجّه به روایاتى که در بالا آمد تأثیر تخریبى این دو رذیله اخلاقى(تعصّب و لجاجت) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مى شود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوى کفر و شرک و اقتداى به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق مى دهد که دلایل آن را در بحث بعد خواهید خواند. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، حدیث 2. 3- میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 2770(مادّه لجاجه). 4- همان مدرک. 5- همان مدرک. 6- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 179. 7- غررالحکم، حدیث 10662. [218] 1ـ مفهوم تعصّب و انگیزه هاى آن «تعصّب» از مادّه «عَصَب» در اصل به معنى رشته هایى است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند مى دهد، سپس این مادّه به معنى هر نوع وابستگى شدید فکرى و عملى آمده است که غالباً بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحث هاى آینده به خواست خدا خواهد آمد. بدیهى است وابستگى هاى غیر منطقى نسبت به شخص یا عقیده و یا چیزى انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه نسبت به آن وادار مى کند، و سرچشمه بسیارى از کشمکشها و جنگ ها و خونریزیها و اختلافات مستمر است. هرگاه این گونه تعصّب ها از میان جامعه انسانى برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیارى از اختلافات برچیده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاکم مى شود. چنین تعصّبى که نتیجه مستقیم آن لجاجت و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه مى گیرد: 1ـ حبّ ذات و علاقه شدید به نیاکان ـ حبّ ذات افراطى سبب مى شود که انسان نسبت به هر چیزى که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها. این وابستگى شدید عامل انتقال بسیارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلى به نسل دیگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است. دفاع و طرفدارى شدید از قوم و قبیله گاه به جایى مى رسد که بدترین افراد قبیله و زشت ترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسیار زیبا جلوه مى کند در حالى که بهترین افراد قبایل دیگر و عالى ترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است! 2ـ پایین بودن سطح فکر و فرهنگ ـ هر قدر سطح فکر مردم کوتاه تر و فرهنگ آنها ضعیف تر باشد، تعصّب هاى جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهاى کورکورانه در میان آنها [219] بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کامل تر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جاى تقلید کورکورانه بیشتر مى شود. 3ـ شخصیّت زدگى عامل دیگرى براى تعصّب و تقلید کورکورانه است ـ گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پیدا مى کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج مى شود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پایینى قرار داشته باشد و همین امر سبب مى شود که عدّه اى چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنکه در محتواى سخنان و رفتار او کمترین اندیشه کنند! 4ـ انزواى اجتماعى و فکرى یکى دیگر از اسباب تعصّب است ـ وقتى انسان در خودش و محیط فکرى و اجتماعیش فرو برود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بى خبر بماند نسبت به آنچه در اختیار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مىورزد، در حالى که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشکار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترین انتخاب را داشته باشد. * * * 2ـ آثار و پیامدهاى منفى تعصّب و لجاجت تعصّب و لجاجت، آثار منفى شدیدى دارد که در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود. 1ـ تعصّب یعنى وابستگى غیر منطقى به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصّى، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمى بر دیده عقل انسان مى افکند، و او را از درک حقایق و خیر و شرّ و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم مى سازد. به همین دلیل در احادیث سابق خواندیم که لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد، و در [220] حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصّب از درک بدیهیّات واماند، و رشته عبودیّت و بندگى را از گردن خویش برداشت و براى همیشه رانده درگاه الهى شد. 2ـ تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است که پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در جامعه بشرى مى سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد مى پاشد و نیروهایى را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامى دارد، به همین دلیل در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اللِّجَاجُ یُنْتِجُ الْحُرُوبَ وَ یُوغِرُ الْقُلُوبَ; لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پر از کینه و دشمنى مى کند».(1) 3ـ تعصّب و لجاجت سبب مى شود که دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوت ها مبدّل گردد. 4ـ تعصّب و لجاجت یکى از عوامل مهمّ کفر است، و بسیارى از امّت هاى پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصّب و لجاجت نسبت به آیین نیاکانشان مانع پذیرش حقّ شد(شرح این معنى را در تفسیر آیات گذشته خواندیم). 5 ـ تعصّب و لجاجت مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا که سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى رسد سرانجام خسته و وامانده از راهى که رفته است بازمى گردد. روى همین معنى در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَمَرةُ اللِّجَاجِ الْعَطَبَ; ثمره لجاجت شکست خوردن و هلاکت است».(2) و به همین دلیل غالباً مایه ندامت و پشیمانى است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت»! 6 ـ تعصّب و لجاجت در بسیارى از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج مى سازد و او را به جاهایى مى کشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روى این جهت در بعضى از احادیث اسلامى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «لاَمَرْکَبَ ________________________________________ 1- غررالحکم(طبق نقل میزان الحکمه، باب اللّجاجة). 2- همان مدرک. [221] اَجْمَحَ مِنَ اللِّجاجِ; هیچ مرکبى سرکش تر از مرکب لجاجت نیست»!(1) 7ـ و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنیاى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوت ها و جدایى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى شود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و این همان است که در روایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) خواندیم: «اَللِّجَاجُ اَکْثَرُ الاَْشْیَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت»! بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقى(تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسیار نزدیکى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم. انگیزه هاى تعصّب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصّب هاى کور و مخرّب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانى است، به همین دلیل هر قومى جاهل تر باشند، تعصّب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحوّل در وضع خود، گامهایى به سوى تکامل بردارند، و همین تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود. در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمود: «از لجاجت بپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانى است»! عامل دیگر تعصّب و لجاجت، خودخواهى است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه مند و وابسته اند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همین که احساس مى کنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز مى بندند. گاه راحت طلبى و تنبلى نیز انگیزه تعصّب و لجاجت مى شود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعى دیگر در بسیارى از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع ________________________________________ 1- همان مدرک(مادّه لجاجت). [222] دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند. * * * 3ـ تعصّب مذموم و ممدوح «تعصّب» و «حمیّت» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالباً واژه تعصّب در بخش مذموم به کار مى رود. به طور کلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غیر منطقى باشد تعصّب مذموم است، و این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصّب جاهلیّت» یاد شده است، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفید و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است. امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرماید: در یک جا مى گوید: «فَاَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِى قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ، وَ اَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَاِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِى الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ; شراره هاى تعصّب و کینه هاى جاهلیّت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى ها و فساد و وسوسه هاى شیطان است».(1) و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى دیگرى مى فرماید: «فَاِنْ کَانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ الَّتِى تَفَاضَلَتْ فِیهَا اَلُْمجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ... فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ، مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْىِ...; اگر قرار است تعصّبى در کار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهاى خوب، و اعمال و امورى که افراد ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا 23. [223] با شخصیّت و شجاع از خاندان هاى(برجسته) عرب داشتند قرار دهید... تعصّب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد، اطاعت از نیکیها، سرپیچى از تکبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»!(1) به این ترتیب امام(علیه السلام) به هر دو شاخه «تعصّب» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجّاد(علیه السلام) در برابر این سؤال که عصبیّت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین مى فرماید: «اَلْعَصَبِیّةُ الَّتِى یَأْثِمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا اَنْ یَرىَ الرَّجُلُ شَرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْم آخِرِین! وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ اَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قُوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیّةِ اَنْ یُعِینَ قُوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ; تعصّبى که دارنده آن مرتکب گناه مى شود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند(و به خاطر تعصّب بدان را بر نیکان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است که آنها را در ظلمشان یارى دهد».(2) مطابق این حدیث وابستگى به قوم و طایفه تا آن حدّ که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهاى خیر آنان را یارى دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگى نه تنها او را به انجام کار خلافى دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهاى محبّت آمیز و سازنده نموده است، تعصّب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدّم بشمرد. در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیَّةٌ غَیْرُ حَمِیَّةِ حَمْزَةِ ابْنِ عَبْدِالْمُطِّلِبِ، وَ ذَلِکَ حِینَ اَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِىِّ فِى حَدِیثِ السِّلاَ(3) الَّذِى اُلْقِىَ عَلَى النّبِىّ(صلى الله علیه وآله); هیچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب(4) و این زمانى بود که اسلام آورد و به خاطر(بى احترامى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جهت) بچه دان حیوانى که بر آن ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192، بند 76 تا 79. 2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیّة، حدیث 7). 3- بچه دان حیوان. 4- منظور از وارد شدن تعصّب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است. [224] حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت(و به یارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)».(1) بدیهى است تعصّب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بى منطق چیزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصّب ممدوح است، اگر حمزه(علیه السلام)به خاطر تعصّب چیزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود. * * * 4ـ تقلید سازنده و کورکورانه «تقلید» نیز همانند «تعصّب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبیر دقیق تر براى تقلید چهار قسم تصوّر مى شود که سه قسم آن منفى است و یک قسم آن مثبت. نخست «تقلید جاهل از جاهل» است که گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان دیگرى تبعیّت کنند و اعتقادات و رسوم و سنّت هاى غلط آنان را پذیرا گردند، این گونه تقلید است که در آیات قرآن شدیداً از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم دیگر، و ایستادن در برابر انبیاى الهى و داعیان به سوى حق است. دوّم «تقلید عالم از جاهل» است که بدترین نوع تقلید مى باشد و آن اینکه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بیفتد. مسئله عوام زدگى و تسلیم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقلید عالم از جاهل است. سوّم «تقلید عالم از عالم دیگر» است به این صورت که انسان آگاه، زحمت بحث و بررسى و تحقیق در باره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال ________________________________________ 1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308. [225] عالمى بیفتد، روشن است که این تقلید نیز نکوهیده است، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نیست، زیرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقیق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمایه هاى علمى در برابر تقلید کورکورانه تسلیم نشوند، به همین دلیل در فقه اسلامى آمده است که تقلید کردن بر مجتهد حرام است، و یکى از تعبیرهاى معروفى که در اجازه هاى اجتهاد نوشته مى شود «یحرم علیه التقلید» مى باشد، مگر اینکه رشته تخصّصى آن دو عالم از هم جدا باشد(مانند طبیب متخصّص قلب که مثلا در بیمارى چشم خود به متخصّصان چشم پزشکى مراجعه مى کنند) و یا متخصّصى که به استاد خود رجوع مى کند که در واقع هر دو از قبیل قسم چهارم است که به آن اشاره خواهد شد. نوع چهارم «تقلید جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبیر دیگر مراجعه غیر متخصّصین به متخصّصین هر فن، و باز به تعبیر دیگر آنچه را انسان نمى داند از کسانى که آگاه و اهل خبره آنند فراگیرد و به آن عمل کند(درست مانند مراجعه بیماران به اطبّاء در بیمارى هاى مختلف) این مسئله پایه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشکیل مى دهد. توضیح اینکه: علوم و فنون و دانشها به حدّى وسیع و گسترده است که یک انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قدیم الایّام چنین بوده و در عصر ما که علوم به شاخه هاى بسیار متعدّد و پیشرفته اى تقسیم شده این مسئله ظاهرتر و آشکارتر است تا آنجا که حتّى یک انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشکى یا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى دیگر. با این حال چاره اى جز این نیست که افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه کنند، این یک اصل مسلّم است که از سوى تمام عقلاى جهان به رسمیّت شناخته شده است و رها کردن آن سبب از هم پاشیدگى تمام پیوندهاى اجتماعى مى شود. در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دینى نیز همین گونه است، هرگز نمى توان انتظار داشت که همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از این رشته ها به اندازه اى وسیع و گسترده است که بعد از پنجاه سال نیز احتیاج به بحث و [226] بررسى بیشتر دارد(مانند علم فقه). طبیعى است که در این گونه علوم نیز افراد غیر وارد به آگاهان این علوم مراجعه کنند. ولى البتّه در مورد اصول دین که پایه هاى اصلى دین را تشکیل مى دهد و هر کس به فراخور حالش مى تواند در باره آن تحقیق کند باید دلیلى متناسب با فکر و فهم خود به دست آورد، و تقلید در آن جایز نیست، باید تحقیق کرد و آن را از روى دلیل شناخت. به هر حال این قسم تقلید مذموم و نکوهیده حساب نمى شود، این مصداق...اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ(1) نیست بلکه مصداق...فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ(2) است. تعصّب مذموم که سبب لجاجت و تقلید کورکورانه است، ارتباطى با این مسئله ندارد. * * * 5 ـ طرق درمان راه علاج این رذیله اخلاقى مانند سایر رذایل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگیزه ها و ریشه ها و از بین بردن آن است، و با توجّه به اینکه ریشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فکرى است، براى از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بیامیزند، حبّ ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهاى زیانبار قومى و قبیلگى از میان آنها برچیده شود تا پایه هاى تعصّب و لجاجت و تقلیدهاى کورکورانه برچیده شود. همچنین باید به آثار و پیامدهاى زیانبار آن توجّه شود، که این خود عامل دیگرى براى از میان بردن این رذیله اخلاقى است. هنگامى که انسان توجّه داشته باشد که تعصّب و لجاجت، پرده اى بر فکر و عقل او مى اندازد و او را از درک صحیح بازمى دارد، و نیز پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در ________________________________________ 1- زخرف، 23. 2- نحل، 43. [227] جامعه بشرى پاره مى کند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها مى پاشد، و مایه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هایى که هرگز انتظار آن را نداشته است مى کشاند، به یقین توجّه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصّب و لجاجت پایین مى آورد، و از بیراهه هاى خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمون مى گردد. یکى دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقى تغییر شکل و تعویض محتواى آن است به این معنى که انگیزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدایت کنیم: مثلا کسى که داراى تعصّب شدید نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى اینکه انگیزه تعصّب را در او بمیرانیم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازیم. این همان چیزى است که در سخنان نورانى امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه خواندیم که مى فرماید: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشید سعى کنید تعصّب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».(1) یعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چیزى داشته باشید این وابستگى را نسبت به فضایل اخلاقى قرار دهید. * * * 6 ـ تسلیم در برابر حق نقطه مقابل «تعصّب» و «لجاج» و «تقلید کورکورانه» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، یعنى انسان حق را نزد هرکس، حتّى دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد. این فضیلت اخلاقى سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقیم است. این فضیلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و کسانى که از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرایشهاى گروهى برکنارند حاصل نمى شود. ________________________________________ 1- نهج البلاغه، خطبه 192. [228] تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است. قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مى فرماید: «فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَیُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَیَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً; به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند»!(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ...; هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارند هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند اختیارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشند...».(2) البتّه تسلیم ـ به عنوان یک فضیلت اخلاقى ـ به دو معنى استعمال مى شود، یکى تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و نارضایى و ناشکرى. موضوع بحث ما در اینجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث «رضا و تسلیم» خواهد آمد. ________________________________________ 1- نساء، 65. 2- احزاب، 36. ________________________________________ 1- یونس، 71. [260] دوّمین آیه از زبان هود پیامبر(علیه السلام) است که بعد از دوران نوح(علیه السلام) مى زیسته است که از سوى قوم بت پرستش تهدید به مرگ مى شود، با صراحت به آنها مى گوید: «من خدا را گواه مى گیرم و شما هم گواه باشید که از همتایانى که براى خدا قرار داده اید بیزارم ـ همه شما براى من نقشه بکشید، و لحظه اى مرا مهلت ندهید(امّا بدانید کارى از شما ساخته نیست چرا که) ـ من توکّل بر خداوندى کرده ام که پروردگار من و شماست»! (...قَالَ اِنِّى اُشْهِدُ اللهَ وَ اشْهَدُوا اَنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ * مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِى جَمِیعاً ثُمَّ لاَتُنْظِرُونِ * اِنِّى تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى و رَبِّکُمْ).(1) جالب اینکه نه تنها به قدرت عظیم مخالفان بت پرست و توطئه ها و شرارتهاى آنها اعتنا نمى کند، بلکه آنها را تحریک به قیام بر ضدّ خود مى نماید، تا به آنان ثابت کند قلب و روح او به جاى دیگرى وابسته است که با توکّل بر ذات پاک او کمترین واهمه اى از توطئه هاى دشمنان ندارد، هر چند قوى و نیرومند و سرسخت و لجوج باشند، و این خود نشان مى دهد که توکّل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پایمردى و استقامت مى بخشد! راستى شگفت آور است که انسانى تک و تنها یا با یارانى بسیار اندک، در برابر گروهى عظیم و متعصّب و زورمند، این گونه بایستد، و این چنین تهدیدهاى آنها را به باد سخریه بگیرد، آرى این از آثار ایمان و توکّل بر خداست! یکى از مفسّران پیشین به نام «زجّاج» مى گوید: این آیه از مهمترین آیات مربوط به پیامبران است که پیامبرى تنها در برابر امّتى عظیم از مخالفان بایستد و این چنین با آنها سخن بگوید، شبیه همین تعبیر را در داستان نوح(علیه السلام) و جریان پیامبر اسلام(علیه السلام)نیز خواندیم. شایان توجّه اینکه در ادامه این آیه، هود(علیه السلام) در مقام استدلال براى کار خود مى گوید: «نه تنها شما، هیچ جنبنده اى در جهان نیست مگر اینکه در قبضه قدرت و فرمان خداست»! (مَا مِنْ دَابَّة اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا).(2) ________________________________________ 1- هود، 54 تا 56. 2- هود، 56. [261] سپس مى افزاید: او قدرتمندى نیست که قدرتش موجب خودکامگى باشد بلکه «پروردگار من همواره بر صراط مستقیم است»! (اِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاط مُسْتَقِیم). بنابراین من بر کسى تکیه کرده ام که قدرتش بى پایان و کارهایش عین صواب و عدالت است. * * * در سوّمین آیه اشاره به گوشه اى از سرگذشت ابراهیم(علیه السلام) و توکّل او بر خدا در یکى از مشکل ترین ساعات زندگانیش مى کند، و مى فرماید: «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمین بى آب و علفى در کنار خانه اى که حرم توست(به فرمان تو و با توکّل بر تو) ساکن ساختم تا نماز را بر پا دارند، اکنون تو دلهاى مردم را متوجّه آنها کن و از ثمرات به آنها روزى ده، تا شکر تو را بجا آورند»، (رَبَّنَا اِنِّى اَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِى بِوَاد غَیْرِ ذی زَرْع عِنْدَ بَیْتِکَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى اِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ).(1) آیا اگر ایمانى همچون کوه، و دلى همچون دریا، و توکّلى در سطح بسیار بالا نباشد، ممکن است انسان همسر و فرزند دلبند شیرخواره اش را در سرزمینى خشک و سوزان و بى آب و علف ـ تنها براى امتثال فرمان خدا ـ رها کند، و از آنجا به وطن خویش بازگردد؟! این جریان یادآور جریان دیگرى در زندگى ابراهیم(علیه السلام) است در آن هنگام که بت پرستان لجوج و متعصّب و خشمگین او را به خاطر در هم شکستن بتهایشان به محاکمه کشیده بودند و ابراهیم در یک قدمى مرگ قرار داشت، با این حال معبودهایشان را به سخریّه مى کشید و با دلایل محکم، منطق خرافى آنها را در زمینه بت پرستى در هم مى کوبید.(2) * * * چهارمین آیه اشاره به ماجراى شعیب(علیه السلام) مى کند که مدّتى بعد از هود، و کمى قبل از ________________________________________ 1- ابراهیم، 37. 2- به سوره انبیاء، آیات 58 تا 67 مراجعه شود. [262] موسى مى زیسته که او هم در مقابل سرسختى قوم مشرک و بت پرست و تهدیدات آنها مى گوید: «من(با این برنامه هاى الهى) چیزى جز اصلاح تا آنجا که در قدرت دارم، نمى خواهم، و توفیق من تنها از خداست، فقط بر او توکّل کرده ام و به سوى او بازمى گردم»، (...اِنْ اُرِیدُ اِلاّ الاِْصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِیقی اِلاّ بِاللهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنِیبُ).(1) آرى من با داشتن ایمان به خدا و توکّل بر ذات پاک او از چیزى نمى ترسم و با قدرت راه خود را ادامه مى دهم. قابل توجّه اینکه: شعیب(علیه السلام) براى دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تکیه مى کند: نخست فراهم شدن مقدّمات از سوى پروردگار که با کلمه «توفیق» به آن اشاره شده، سپس داشتن اراده نیرومند براى شروع به کار که با «توکّل» به پروردگار حاصل مى شود، و سپس دارا بودن انگیزه اى صحیح و سازنده که با «الیه انیب» (به سوى او بازمى گردم و همه کارهایم براى خداست) به آن اشاره مى کند. * * * در پنجمین آیه سخن از یعقوب که جدّ والاى بنى اسرائیل است به میان آمده، آن زمان که در تنگناى شدیدى قرار گرفته بود از یک سو فرزند عزیزش یوسف(علیه السلام) را از دست داده، و از سوى دیگر قحطى شدید در کنعان همه مردم، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است، و به حکم اجبار، فرزند دلبند دیگرش بنیامین را به دست برادران بد سابقه و نامهربان! سپرده، تا براى به دست آوردن آذوقه بار دیگر به سرزمین «مصر»بروند و از «عزیز مصر» کمک بطلبند، در اینجا بود که یعقوب سفارشى به این مضمون به فرزندان خود کرد: «فرزندان من!(به مصر که مى روید) همه شما از یک دروازه وارد نشوید، بلکه از درهاى متفرّق وارد شوید(مبادا ورود یک جمعیّت غیر بومى در مصر حساسیّت مردم را برانگیزد و به آنها آسیبى برسانند)»! (وَ قَالَ یَا بَنِىَّ لاَتَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَ ادْخُلُوا مِنْ اَبْوَاب مُتَفَرِّقَة...).(2) سپس افزود: «من با این دستور نمى توانم حادثه اى را که از سوى خدا مقرّر شده است از ________________________________________ 1- هود، 88. 2- یوسف، 67. [263] شما برطرف سازم، حکم و فرمان مخصوص به خداست، بر او توکّل کردم، و همه توکّل کنندگان باید بر او توکّل کنند(و از او استمداد نمایند)»، (...وَ مَا اُغْنِى عَنْکُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَىْء اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ للهِِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).(1) به این ترتیب یعقوب دستورهاى لازم را براى پیشگیرى از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولى تأکید کرد که من با این دستورها نمى توانم جلو هر حادثه اى را بگیرم و در برابر همه مشکلات تدبیرى بیندیشم، بلکه ما باید آنچه در توان داریم انجام دهیم و در بقیّه بر خدا توکّل کنیم و همه باید بر او توکّل کنند. در واقع یعقوب با این سخن هم توصیه به توکّل مى کند و هم دلیل آن را ذکر مى نماید، مى گوید: چون همه چیز به فرمان خداست، پس باید بر او توکّل کرد، چرا که در برابر اراده خدا از دیگرى کارى ساخته نیست. روشن است که منظور از «حکم» در اینجا «حکم تکوینى» پروردگار در عالم آفرینش است که بازگشت به عالم اسباب مى کند و ناظر به حکم تشریعى نیست(دقّت کنید). * * * در ششمین آیه نوبت به ماجراى موسى(علیه السلام) و بنى اسرائیل مى رسد در آن هنگام که موسى(علیه السلام) دعوت خویش را آشکار کرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولى با این همه تنها گروهى از بنى اسرائیل به او ایمان آوردند، در حالى که آنها نیز از فرعون و اطرافیانش بیمناک بودند، مبادا آسیبى به آنها برسانند و مورد شکنجه واقع شوند، زیرا هنگامى که فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ایمان به موسى(علیه السلام)تحت سخت ترین شکنجه ها قرار مى دهد، پیداست با دیگران چه خواهد کرد، به همین دلیل موسى بن عمران براى اینکه آرامشى به آنها ببخشد و از وحشت رهایى یابند، دستور توکّل را به آنها داد و فرمود: «اى قوم من! اگر شما به خدا ایمان آورده اید و تسلیم فرمان او هستید بر او توکّل کنید»، (وَ قَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ اِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ).(2) یعنى تنها در سایه توکّل بر خداست که مى توانید با چنین حاکم نیرومند بى رحم ________________________________________ 1- یوسف، 67. 2- یوسف، 84. [264] خطرناکى مبارزه کنید، و از شرّ او در امان بمانید. بدیهى است موسى(علیه السلام) خود در این امر پیشگام بود، و اگر مقام توکّل را نداشت چگونه ممکن بود یک مرد چوپان با نداشتن هیچ گونه قدرت ظاهرى به جنگ یکى از بزرگترین قدرتهاى نظامى و سیاسى زمان خود برود؟! آن گروه از مؤمنان دعوت موسى(علیه السلام) را لبّیک گفتند و در پاسخ او چنین بیان داشتند: «ما تنها بر خدا توکّل داریم»! (فَقَالُوا عَلَى اللهِ تَوَکَّلْنَا...).(1) سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض کردند: «پروردگارا! ما را مورد شکنجه این گروه ستمگر قرار نده»! (...رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).(2) «و ما را به رحمتت از چنگال گروه کافران رهایى بخش»، (وَ نَجِّنَا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکَافِریِنَ).(3) منظور از «فتنه» در آیه اخیر، شکنجه است که در بعضى از آیات قرآن به خصوص در سوره «بروج» در مورد اصحاب «اخدود» آمده است، و در آیه 83 که قبل از آیه مورد بحث آمده است، نیز به آن اشاره شده. این احتمال نیز وجود دارد که منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن یا منحرف ساختن از دین و ایمان باشد، چرا که اگر فرعونیان بر مؤمنان سلطه پیدا مى کردند آن را دلیل بر حقّانیّت خود پنداشته و در طریق انحراف ثابت قدم تر مى شدند. * * * در هفتمین آیه نوبت به زمانهاى بعد از موسى(علیه السلام) مى رسد، در آن زمان که بنى اسرائیل زیر سیطره سلطان جبّارى به نام «جالوت» قرار گرفته بودند، و ناچار نزد پیامبر زمان خود «اشموئیل» آمده، از او تقاضا کردند که فرمانده اى لایق براى آنها تعیین کند، تا براى به دست آوردن سرزمین خود با جالوت بجنگند، اشموئیل، طالوت را که جوان نیرومند و آگاه و از هر نظر لایقى بود براى این امر برگزید، بنى اسرائیل نخست زیر ________________________________________ 1- یوسف، 85. 2- یوسف، 58. 3- همان. [265] بار نمى رفتند، سپس با تمهیداتى از ناحیه آن پیامبر، فرماندهى او را پذیرفتند. طالوت پس از آزمایشهاى متعدّدى افرادى را که آمادگى بیشترى براى جهاد داشتند گزینش کرد و به میدان نبرد آورد. آیه مورد بحث از لحظاتى سخن مى گوید که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند لشکر نیرومند جالوت و لشکر ظاهراً ضعیف طالوت، مى فرماید: «هنگامى که در برابر جالوت(ستمگر و سپاهیانش قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر قوم کافر پیروز گردان»، (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا اَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ).(1) درست است که نفرات طالوت در برابر لشکر جالوت اندک بودند و ساز و برگ جنگى قابل ملاحظه اى نیز در اختیار نداشتند، ولى چیزى که این عدم توازن را به نفع مظلومان بنى اسرائیل بر هم زد و سرانجام در برابر دشمن پیروز شدند، همان ایمان و توکّل آنها بر خدا و تکیه بر صبر و استقامت و تقاضاى نصرت از پیشگاه حق بود. به همین دلیل در آیه بعد مى فرماید: «فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللهِ; آنها به فرمان خدا سپاه جالوت را در هم شکستند و به هزیمت واداشتند»! بدیهى است صبر و استقامت سبب ثبات قدم، و ثبات قدم سبب پیروزى است و به همین دلیل آنها این امور سه گانه را به ترتیب در دعاى خود ذکر کردند و روح همه اینها ایمان و توکّل بر خداست. * * * در هشتمین آیه سخن از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و مقام توکّل اوست، در آن هنگام که در برابر مشکلات سخت قرار داشت و خداوند به او تعلیم داد چگونه بر مشکلات پیروز گردد، مى فرماید: «اگر آنها(کافران) از حق روى بگردانند(نگران مباش) بگو: خداوند مرا کفایت مى کند، هیچ معبودى جز او نیست، بر او توکّل کردم، او پروردگار عرش عظیم است»، (فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللهُ لاَ اِلَهَ اِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمَ).(2) ________________________________________ 1- بقره، 250. 2- توبه، 129. [266] این آیه به خوبى نشان مى دهد که انسان هر قدر تنها باشد اگر توکّل بر خدا داشته باشد، مشکلى ندارد، چرا که خدا ربّ عرش عظیم و داراى قدرت بى نظیر است، قدرتى که قدرت هاى ناچیز بندگان در مقابل آن اثرى ندارد، جایى که عرش و عالم بالا با آن همه عظمتى که دارد در قبضه قدرت اوست چگونه ممکن است بندگان متوکّل را در برابر مشکلات و دشمنان تنها بگذارد؟! شایان توجّه اینکه بعضى معتقدند این آیه که آخرین آیه سوره توبه است و آیه قبل از آن آخرین آیاتى است که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است، و جالب اینکه آیاتى که در آغاز بعثت نازل شد نیز همین حال و هوا را دارد و نشان مى دهد که سرمایه اصلى آن حضرت در آن زمان نیز توکّل بر خدا بود، در آیه 38 سوره زمر که مربوط به آن زمانهاست مى خوانیم: «...قُلْ حَسْبِىَ اللهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ; بگو: خداوند مرا کافى است و متوکّلان باید بر او توکّل کنند»! به این ترتیب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در آغاز و پایان کار و در همه حال، در زیر چتر توکّل قرار داشت، و همین امر عامل استقامت و پایمردى و پیروزى او بود. * * * در نهمین آیه سخن از تمام پیامبران پیشین به میان آمده است، از زمان نوح(علیه السلام) تا پیامبرانى که بعد از او بودند، مى گوید: «هنگامى که پیامبران با مخالفت قوم خود روبه رو شدند(و خود را تنها دیدند گفتند:) چرا ما بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههاى سعادت رهبرى کرده و ما به یقین در برابر آزارهاى شما شکیبایى خواهیم کرد(و با این تهدیدها و آزارها دست از رسالت خویش برنمى داریم) و توکّل کنندگان باید فقط بر او توکّل کنند»! (وَ مَا لَنَا اَلاَّنَتَوَکَّلَ عَلَى اللهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَ عَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).(1) از این آیه به خوبى استفاده مى شود که توسّل به ابزار توکّل بر خدا در برابر انبوه مشکلات طاقت فرسا کار همه انبیا در طول تاریخ بوده است و در واقع آنها با نیروى ________________________________________ 1- ابراهیم، 12. [267] توکّل بر انبوه دشمنان سرسخت پیروز مى شدند، و از اینجا نقش توکّل در زندگى انسانها به خصوص رهبران و پیشوایان آشکار مى شود. در واقع آنچه به پیامبران قدرت مى بخشید که با نداشتن «عِدّه» و «عُدّه» در برابر قدرتمندترین حکومت هاى بیدادگر عصر خود بایستند، و مرعوب تهدیدهاى آنها نشوند همین توکّل بر خدا بود که «ماسوى الله» را در نظر آنها کوچک و بى ارزش مى ساخت. شایان توجّه است که در آیه قبل(آیه 11 سوره ابراهیم) مى خوانیم: «وَ عَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» و در آیه مورد بحث مى خوانیم: «وَ عَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ». از انضمام این دو آیه به یکدیگر استفاده مى شود که مؤمنان واقعى همان متوکّلانند ضمناً از این آیه استفاده مى شود که توکّل زاییده معرفت و هدایت الهى است همان گونه که صبر و شکیبایى در برابر آزارهاى دشمنان زاییده توکّل است(دقّت کنید). * * * در دهمین آیه با ذکر نتیجه روشنى براى توکّل بر خدا همگان را تشویق به این امر مى کند، و وعده نجات و پیروزى به آنها مى دهد، مى فرماید: «هر کس بر خدا توکّل کند خدا کار او را به سامان مى برد، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و براى هر چیز اندازه اى قرار داده است»، (وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بَالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْء قَدْراً).(1) در واقع خداوند وعده قطعى به همه متوکّلان داده که مشکلات آنها را حل کند. سپس به ذکر دلیل آن پرداخته، مى فرماید: «زیرا خداوند بر هر چیز تواناست» بدیهى است چنین کسى مى تواند به تمام وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند و مشکلات را هر قدر سنگین و سخت باشد با اراده و فرمان خود بگشاید. جمله قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْء قَدْراً ممکن است پاسخ به این سؤال باشد که چرا گاهى نهایت توکّل را بر ذات پاک او داریم ولى پیروزیها به تأخیر مى افتد؟ ________________________________________ 1- طلاق، 3. [268] قرآن به این سؤال چنین پاسخ مى گوید: «شما از مصالح امور آگاه نیستید هر چیز حسابى دارد، و هر کار زمانى را مى طلبد، و هر پدیده اى در ظرف ویژه خود مطلوب است به همین دلیل به مقتضاى «اَلاُْمُورُ مَرْهُونَةٌ بِاَوْقَاتِهَا» گاه مصلحت در این است که نتیجه به تأخیر افتد، بنابراین شتابزدگى و عجله در این گونه امور روا نیست. شبیه همین معنى در آیه 160 سوره آل عمران آمده است که پیروزى و شکست را از سوى خدا مى شمرد و مى گوید توکّل بر خدا راه وصول مؤمنان به پیروزى است: «اِنْ یَنْصُرْکُمُ اللهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَ اِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَاالَّذِى یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ; اگر خداوند شما را یارى کند هیچ کس بر شما غالب نخواهد شد، و اگر دست از یارى شما بردارد، کیست که بعد از او شما را یارى کند؟! و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند»! * * * نتیجه نهایى آیات بالا که در آن از قدیمترین انبیاى الهى شروع مى شود و به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)ختم مى گردد بازتاب مسئله توکّل را در زندگى انسانها و جهاد پیامبران و پیروزى بر مشکلات از جهات مختلف روشن مى سازد و نشان مى دهد تا چه حد این فضیلت اخلاقى کارساز و نقطه مقابل آن یعنى عدم اعتماد بر پروردگار تا چه حد مایه سقوط فرد و جامعه است! * * * .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image