شکمبه ریختن بر سر پیامبر(ص) /

تخمین زمان مطالعه: 3 دقیقه

با سلام ضمن تشکر از پاسخ سوال ریختن شکمبه استاد پناهیان گفتند پیامبر به عموی خود ابوطالب ماجرای ریختن شکمبه به سرشان را گفتن و ایشان از حمزه خواستند تلافی کند و شکمبه به سر کافران بمالد درست است؟


درست گفته است هرچند نقل قول‌ها مختلف است. آنچه معروف است این داستان است: از ابن مسعود روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا در کنار کعبه نماز می‌خواند، گروهی از قریش در مجلس خود نشسته بودند. ناگهان یکی از آنها گفت : آیا به این ریا کار نگاه نمی‌کنید؟ کدام یک از شما شکمبه شتری را که بنی فلان کشته‌اند می‌آورد و وقتی او به سجده می‌رود، آن را میان شانه‌هایش می‌گذارد؟ چنانکه بدبخت‌ترین آنها فرستاده شد و وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سلم در سجده رفت، آن را میان شانه‌های ایشان گذاشت و رسول خدا بر اثر آن همچنان به حالت سجده باقی ماند. کفار قریش چنان خندیدند که از فرط خنده روی یکدیگر می‌افتادند. فردی نزد حضرت فاطمه سلام الله علیها رفت. او که هنوز دختری کم سن و سال بود، دوان دوان آمد و شکمبه شتر را از میان شانه‌های رسول خدا برداشت و انداخت و روی به کفار نمود و آنها را مورد عتاب قرار داد. وقتی رسول خدا نماز را تمام کرد، گفت: «بار خدایا ! نتیجه این کار قریش را به تو وا می‌گذارم.» تا سه بار این دعا را تکرار کرد. سپس از یکی یکی آنها نام برد : بار خدایا! عمروبن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عتبه، امیه بن خلف، عقبه بن ابی معیط و عماره بن ولید را هلاک کن .ابن مسعود می‌گوید: به خدا سوگند که همه آنها را در روز بدر دیدم که نقش زمین شده بودند؛ سپس به سوی چاه بدر کشانده می‌شدند ودر آن انداخته شدند ) فتح الباری، ج 1، ص 594 – مسلم، ج 3، ص 1418-1420) داستان معرف دیگری که در منابع آمده است:روزی ابوجهل، رسول خدا را در صفا دید و به او ناسزا گفت. پیامبر بدون اعـتنا بـه او راهی منزل شد. کنیز «عبدالله بن جدعان » که این جریان را مشاهده کـرده بـود، هـمان روز ناسزاگویی ابوجهل را به حمزه اطلاع داد. سخنان او تأثیر عجیبی بر حمزه گذاشت. از این رو، بدون تأمل در عـواقب کـارش تـصمیم گرفت انتقام برادرزاده اش را بگیرد. به همین دلیل، از همان راه که آمده بود بـرگشت و ابـوجهل را دید که در میان اجتماع قریش نشسته است. او بدون اینکه با کسی حرف بزند، به طرف ابـوجهل رفـت و با کمان شکاری خود محکم بر سر او کوبید. سر ابوجهل شکست. سـپس حـمزه گفت:«به پیامبر ناسزا می گویی؟! من به او ایـمان آوردهـ ام و بـه راهی که او رفته است، می روم. اگر قـدرت داریـ با من ستیزه کن». ابوجهل رو به اجتماع قریش کرد و گفت:«من در حق مـحمد بـد رفتاری کردم. حمزه حق دارد نـاراحت شـود ».[1]به عـلّت پیـشرفت روز افـزون اسلام، ناراحتی قریش شدیدتر و آزار و اذیّتشان افـزوده مـی شد. حتّی عموی ایشان «ابولهب» و همسر او نیز آسیب های بی سابقه ای به او می رساندند، به ویـژه آنـکه آنها در همسایگی خانه پیامبر بودند و از ریـختن هر گونه زباله بـر سـر و صورت پیامبر دریغ نمی کردند، حـتی بـچّه دان گوسفندی را بر سرش ریختند که البته حمزه، همان کار را با ابولهب انجام داد.[1] فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص 114. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image