مراتب عصمت پیامبران(ع) /

تخمین زمان مطالعه: 44 دقیقه

با توجه به اینکه پیامبران دارای عصمت هستند هم در خطا و هم در گناه. چگونه است که در پاره ای از موارد اشتباهاتی از آنان سر می زند که موجب عقاب و عتاب می شود. مانند اشتباه حضرت یونس(ع) و یا اشتباه غیرعمد حضرت موسی(ع) در کشتن انسان و یا در نصیحت فردی علمی و اشتباه داود(ع) و یا اشتباه حضرت آدم(ع) و ... آیا مقام عصمت همراه با پیامبری است و یا قبل از آن نیز وجود داشته است؟


1ـ از نظر اکثر متکلّمین مذهب تشیّع ، عصمت از بدو تولّد با شخص نبی هست ، و الّا حجّیّت او زیر سوال می رود. چون آنکه حتّی یک گناه یا یک خطا یا سهو از او صادر شود ، صدور هزاران مورد دیگر نیز از او ممکن است. پس وجود نبی باید به گونه ای باشد که گناه و سهو و خطا ، برای او امکان وقوعی نداشته باشد. حکما و عرفای اسلامی نیز دقیقاً همین نظر را درباره ی نبی داشته و قائلند که رتبه ی وجودی نبی چنان است که امکان وقوع گناه و خطا و سهو و نسیان برای او محال می باشد. به نظر حکمای اسلامی وجود یک حقیقت دارای مراتب می باشد و هر موجودی مرتبه ی خاصّی از آن را اشغال کرده است ؛ و ویژگیهای ذاتی هر موجودی مربوط به رتبه ی وجودی او می باشد. لذا محال است از جمادات ، ویژگیهای گیاهان صادر شود ؛ گیاهان نیز خصوصیّات حیوانات را ندارند و حیوانات نیز مانند انسان عقل ندارند. افراد عادی انسان نیز همچون انبیاء قادر به کنترل دائمی قوای نفس خود نیستند. لذا گاه گناه یا خطا و سهو و نسیان از آنها سر می زند ولی انبیاء به سبب کنترل تامّی که بر تمام قوای وجودیشان دارند از این نقایص منزّه می باشند. 2ـ باید توجّه داشت که اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه(ع) نه از راه نقل ، بلکه با برهان عقلی است. لذا با هزران شاهد نقلی نیز قابل نقض نیست. چون حجّیّت نقل نیز متّکی بر حجّیّت عقل است. پس اگر برهان عقلی به واسطه ی گزاره ی نقلی ابطال پذیر باشد دور لازم می آید ؛ که عقلاً محال است. برهان عقلی ، نه با شواهد نقلی ، نه با انگاره های حاصل از کشف و شهود عارفانه و نه با هیچ امر دیگری قابل نقض نیست. چرا که حجّیّت و اعتبار همه ی راههای صحیح شناخت ، در غیر معصومین ، متّکی بر عقل است ؛ و تنها یقین عقلی است که حجّیّت ذاتی داشته بی نیاز از مؤیّد خارجی است ؛ به نحوی که انکار حجّیّت ذاتی عقل ، منجرّ به سفسطه ، مستلزم تناقض و بلکه اثباتگر حجّیّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلی این است که برهانی بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء (ع)، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به آیات متشابه منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق اندیشه ی درست داشته باشند. 3ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء ابتدا باید دید شیعه ی جعفری چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند. در اعتقاد شیعه ی جعفری ، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیغام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است ؛ و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود ؛ این عقیده شیعه و اهل سنّت است و کسی از فرق اسلامی نیست که سیره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر این اگر کسی بگوید: تنها وحی قرآنی حجّت است باز اطاعت بی چون و چرا از پیامبر و اولوالامر ثابت می شود ؛ چون خداوند متعال فرمود:« ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا : آنچه رسول خدا به شما داده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.» (الحشر:7). و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم : اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را. » ( النساء:59). البته در برخی ترجمه ها کلمه ی « آتاکُمُ » را معنا نموده اند به « آورده » که نادرست است ؛ چون در خود قرآن کریم ، این کلمه به معنی دادن استعمال شده است. خداوند متعال می فرماید: « ... لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها : خدا کسی را تکلیف نمی کند مگر به آنچه که به او داده است.» (الطلاق:7) این تعریف شیعه از نبوّت است که اهل سنّت نیز با آن موافقند. حال اگر کسی در این تعریف با شیعیان موافق نیست ابتدا باید تکلیف خود را با این تعریف مشخص نماید. بدون رسیدن به یک تعریف مورد توافق از نبی ، بحث نمودن درباره ی عصمت نبی منطقاً نادرست و بی ارزش است. چرا که در این صورت بحث ، به ظاهر در مورد یک موضوع ، ولی در حقیقت درباره ی دو موضوع خواهد بود. طبق تعریف شیعه از نبی ، عصمت از لوازم عقلی و منطقی نبی خواهد بود ؛ همانگونه که زوج بودن از لوازم چهار بودن است. چون اگر نبی معصوم نباشد ، چگونه می توان به صد در صد پیام الهی بودن سخن نبی یقین کرد ؛ در حالی که احتمال دروغ گفتن و خطا نمودن و سهو کردن او وجود دارد؟!! و اگر نتوان به پیام الهی بودن سخن انبیاء یقین منطقی ــ نه روانشناختی ــ حاصل کرد ، چگونه می توان سخن آنها را حجّت الهی شمرد. پس تا نبی معصوم نباشد ، عقلاً اطاعت از او و پذیرش کلامش بر هیچ کسی لازم و واجب نخواهد بود. در حالی که غرض خدا از ارسال انبیاء این است که سخن او پذیرفته شده و اطاعت شود. بنا بر این ، از غیر معصوم بودن نبی نقض غرض لازم می آید. اگر صرف اتّصال با عالم غیب و خبر دادن از غیب کافی برای حجّیّت کلام نبی بود ، در آن صورت سخن هر عارفی نیز حجّیّت پیدا می کند ؛ در حالی که بسیاری از عرفا سخنان متناقض با یکدیگر دارند و خودشان نیز سخن خود را برای دیگران ، حجّت شرعی نمی دانند. بر این اساس ،« پیامبر غیر معصوم» مثل تعبیر « نامه یِ محرمانه یِ سرگشاده » است ؛ یعنی همانطور که محرمانه بودن ، ناسازگار با سرگشاده بودن است ، نبی و پیام رسان صد در صد صادق بودن نیز با غیر معصوم بودن در تضّاد است. برخی چنین ادّعا نموده اند که انبیاء در دریافت وحی ، حفظ آن و ابلاغ آن به مردم ، معصومند ولی در عمل به آن معصوم نیستند. سوال این است که اگر وجود کسی به گونه ای نیست که مانع از گناه و خطا شود ، ما از کجا می توانیم ادّعا کنیم که آنچه او می گوید حقیقتاً وحی و سخن خداست؟! اگر برای کسی این احتمال وجود دارد که در عمل به وحی دچار خطا و اشتباه شود ، در دریافت و حفظ و ابلاغ آن نیز چنین احتمالی وجود دارد. و با وجود چنین احتمالی ، هیچکدام از آیات قرآن نیز حجّیّت نخواهند نداشت ؛ چون با وجود چنین احتمالی ، در انتساب تک تک آیات به خدا می توان شک داشت ؛ و با وجود چنین شکّی هیچکدام از این آیات حجّت نخواهند بود. جالب اینجاست که مدّعیان عصمت محدود ، به جای دلیل عقلی ، از خود قرآن برای ادّعای خود دلیل می آورند ، که دور باطل بودن آن واضح است ؛ چون تا عصمت تمام عیار نبی ثابت نشود ، نمی توان یقین داشت که این آیات هم یقیناً از جانب خدا هستند. همچنین در ردّ برهان عقلی عصمت گفته شده : انسان موجودی مختار است ؛ و مختار بودن یعنی امکان گناه داشتن ؛ و اگر کسی امکان گناه نداشته باشد ، پاداش و عقاب هم برای او بی معنی خواهد بود. پاسخ این است که: اوّلاً اختیار به معنی امکان گناه داشتن نیست ؛ چون در آن صورت باید خدا نیز امکان گناه می داشت ؛ چون همه ی مسلمین خدا را مختار می دانند. از نظر حکمای شیعه ، اختیار از ریشه ی « خیر» بوده عبارت است است از انتخاب خیر. وجود معصومین نیز به گونه ای است که گرایش به شرّ ندارد ؛ لذا هیچگاه شرّ را انتخاب نمی کنند. ثانیاً امکان ذاتی گناه برای انبیاء ، مستلزم امکان وقوعی آن نیست. و وجود امکان وقوعی نیز مستلزم وقوع نیست. برای مثال هر انسان عاقلی مختار است ؛ و ذاتاً این امکان وجود دارد که هر انسانی عاقلی به اختیار خود ، خود را آتش بزند. امّا وقوعاً محال است انسان عاقل خودسوزی کند ؛ مگر اینکه مصلحت بزرگتری در کار باشد. پس اگر کسی بدون مصلحت بزرگتری خودسوزی نمود یقین حاصل می شود که در حین خود سوزی عاقل نبوده است. نبی نیز مادام که نبی است محال است مرتکب گناه شود ، پس اگر گناه کرد معلوم می شود که از نبوّت ساقط شده است. ثالثاً نعمت دادن و عقاب نمودن خدا ، و بخصوص نعمت دادن او بستگی تامّ به اختیار ندارد. در منطق قرآن کریم ، همه ى موجودات ـ اعمّ از جمادات و گیاهان و حیوانات و انسان و جنّ و فرشتگان ـ مختارند. خداوند متعال می فرماید:« أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ : آیا غیر دین خدا را می جویند؟! در حالی که تسلیم اویند هر آنچه در آسمان و زمین است ، از روى رغبت یا از روى کراهت و همه به سوی او بازگردانده می شوند.»(آل عمران:83 ) و فرمود: « وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال : و برای خدا سجده می کند هر آنکه در آسمانها و زمین است ؛ چه از روى رغبت و میل و چه از روى کراهت و بی رغبتی ؛ و همچنین است سایه هایشان هر صبح و شام» (الرعد:15) و باز فرمود: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ : سپس به آسمان پرداخت درحالى که آن دودى بود و به آسمان و زمین گفت: بیایید یا از روى رغبت یا از سر اکراه ! آن دو گفتند: ما آمدیم با رغبت و میل. » (فصّلت:11) در این آیات اوّلاً تصریح شده که همه ى موجودات مختارند و ثانیاً فعل اختیارى به دو گونه ی فعل اختیارى همراه با رغبت و فعل اختیارى همراه با بی رغبتى تقسیم شده است. ثالثاً از زبان زمین و آسمان تصریح شده که آن دو ، نه تنها مختارند بلکه فعل اختیارى آنها همراه با رغبت نیز هست. در حالى که زمین و آسمان و بسیاری از موجودات دیگر ، تکلیف و پاداش و جزا به آن معنا که در مورد انسان مطرح است ندارند ؛ پس چنین نیست که بهشت و جهنّم دائر مدار اختیار باشد و هر موجود مختاری ثواب و عقاب داشته باشد. رابعاً باید توجّه داشت که کمال و فضیلت وجودى ، در هر حال فضیلت و کمال است ؛ چه شخص در کسب آنها نقش داشته باشد و چه نقش نداشته باشد. جبرئیل (ع) از بدو خلقتش عالم بوده و علم ، کمال وجودى است ؛ همچنین حقیقت قرآن کریم و لوح محفوظ و عرش و کرسی و دیگر حقایق وجودی که صاحب کمالات بوده مورد مدح خداوند متعالند ، هیچکدام کمالاتشان اکتسابی نیست. خود خداوند متعال هم کمالات خود را کسب نکرده بلکه کمالات او عین وجود اوست ؛ پس چون کمالات خدا یا فرشتگان یا دیگر حقایق قدسی اکتسابی نیست ، معاذ الله می توان گفت که آنها صاحب هیچ فضیلت وجودی نبوده با سنگ و چوب برابرند؟!! در مورد انسانها نیز وضع از همین قرار است. آیا آنکه مادر زادی عاقل است با آنکه مادر زادی عقب مانده ی ذهنی است در یک سطح از وجودند؟! عصمت انبیاء نیز لازمه ی وجود آنها بوده فضیلت است چه آن را اکتسابی بدانیم و چه موهبتی. آنچه در امر نبوّت ، عقلاً لازم و ضروری است تا سخن او حجّیّت پیدا کند این است که احتمال خطا و گناه در مورد او منتفی باشد ، حال از هر راه که می خواهد باشد. و اگر احتمال یک خطا هم در مورد او وجود داشته باشد عقلاً هیچ سخن او حجّت قطعی نخواهد بود ؛ حال هر عنوان که می خواهد داشته باشد و به هر که می خواهد منتسب شود. خامساً کمال در هر حال از جانب خدا افاضه می شود ؛ چه به صورت دفعی و همراه با اصل خلقت شیء باشد و چه به صورت تدریجی و در هنگام سیر تکاملی او. باید توجّه داشت که اکتساب کمالات ، به معنی تولید کمال وجودی نیست ، بلکه کاسب کمال ، صرفاً زمینه را برای افاضه ی کمال از جانب خدا مهیّا می کند تا خدا کمال لازم را افاضه نماید. پس در هر حال کمال از جانب خدا داده می شود و هر آنچه از جانب خدا داده می شود خیر و فضیلت است ؛ به هر نحو که داده شده باشد. 4ـ در اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب داشته اند و ذنب را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود ؛ این کلمه در جایی به معنی گناه شرعی است که قرینه ای لفظیّه یا حالیّه یا عقلیّه در کار باشد. امّا در مورد انبیاء نه تنها چنین قرینه ای وجود ندارد بلکه بر عکس ، برهان عقلی عصمت انبیاء ، قرینه ای برخلاف آن است. ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب ». « ذنب (بر وزن قلم) به معنى دُم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.»(ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی) « ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ که کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. مَذَانِبُ التِّلَاع: از باب استعاره یعنى آبراهه هاى کوهستانى که در اثر ریزش سیل به وجود مى آیند. المِذْنَب: خرماهائى که بر خرمابُن رسیده و پخته شده است. الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» به طور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ : ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: یعنی به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: به طور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است نیز به کار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)با توجّه به کلام اهل لغت که معنای اصلی ذنب را گناه شرعی ندانسته ، استعمال آن ، در گناه شرعی را مجازی و استعاری می دانند ، نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد. 5 ـ امر دیگری که موجب انکار عصمت تمام عیار انبیاء شده ، استغفار و توبه ی آن بزرگوران است ؛ غافل از اینکه واژه های استغفار و توبه هیچ دلالت حقیقی بر گناه ندارند. مشتقات لفظ « غفر » مثل کلمه ی « استغفار » در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست. لذا اگر در این معانی به کار می رود از باب مجاز و استعاره یا از باب ترجمه ی غلط است. « غفر » در لغت عرب به معنی پوشاندن و مستور کردن است. التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة. ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس ، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن. واژه ی « توبه » نیز به معنی بازگشت و توجّه و التفات است نه به معنی بازگشت از گناه. لذا کلمه ی توبه در مورد خدا نیز به کار می رود. خداوند متعال می فرماید: « ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ : تقواى الهى پیشه کنید که خداوند بازگشت کننده و رحیم است » (الحجرات:12). برخی مترجمین قرآن این کلمه را به غلط « توبه پذیر » معنی نموده اند ، در حالی که توبه یعنی بازگشت و توبه پذیر یعنی بازگشت پذیر ، که در مورد خدا معنای درستی ندارد. توبه ی خدا یعنی توجّه نمودن خدا به بنده و توبه ی بنده یعنی توجّه نمودن بنده به خدا. تتمه: اینکه ذهن مردم امروزی از شنیدن کلمه ی ذنب و استغفار و توبه و امثال آنها فوراً متوجّه گناه شرعی و بازگشت از گناه شرعی می شود ناشی از رسوب فرهنگ اسلامی در اذهان آنهاست ؛ و الّا اعراب زمان نبی اکرم (ص) از این کلمات چنین مفاهیمی را استفاده نمی کرده اند ؛ چون در فرهنگ عرب آن روز که هیچ اعتقادی به معاد نداشتند ، کلماتی چون ذنب و سیئه نیز معانی شرعی نداشتند. کما اینکه کلمه ی غفران و توبه نیز معنای شرعی آن را افاده نمی کرد. قرآن کریم نیز با همان ادبیّات هزار و چهارصد سال قبل نازل شده و تا قرینه ای در کار نباشد نمی توان این کلمات را از معانی لغوی آنها به معانی شرعی منتقل نمود. کلمات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند که در حقیقت از الفاظ منقول می باشند. ظهور اسلام و اعتقادات اسلامی ، باعث پیدایش مفاهیم ارزشی فراوانی در اذهان مسلمین شده بود که در ذهن اعراب جاهلی سابقه نداشتند. لذا باید برای این مفاهیم نوظهور ، کلماتی انتخاب یا ساخته می شد ؛ منطقی ترین و بهترین راهی که خداوند متعال برای بیان این مفاهیم برگزید نقل کلمات از معنای اصلی آنها به معانی شرعی بود. مشابه این قضیّه در ادبیات عرفانی زبان فارسی نیز رخ داده است. عرفایی چون سنایی ، حافظ و اتباع آنها از راه مکاشفه و شهود عرفانی به حقایقی دست می یافتند که در زبان فارسی کلمه ای برای بیان آن حقایق وجود نداشت ؛ لذا با رعایت مناسبتهایی کلمات متداول در زبان فارسی همچون می ، شراب ، مطرب ، شاهد ، بت ، میخانه ، بتخانه ، زلف ، گیسو ... را در معانی عرفانی به کار می بستند تا بتوانند از آن حقایق عرفانی و ملکوتی سخن گویند. البته عرفا در این کار ، هزاران فرسنگ از خداوند متعال عقبتر مانده اند ؛ چون استخدام کلمات از سوی خداوند متعال چنان نبود که عربِ زمان پیامبر از فهم مناسبت آنها با معنای اصلی عاجز باشند ؛ امّا یافتن مناسبت میان معانی عرفانی و معانی ظاهری در تعابیر شاعران عارف برای اهل فنّ دشوار است کجا رسد افراد عادی. پس شکّی نیست که برخی از کلمات قرآن کریم منقول می باشند ؛ امّا تا دلیل و قرینه ای در کار نباشد نمی توان کلمه را منقول دانست بلکه باید به اصل ، که همان معنی مختصّ کلمه باشد ، چنگ زد. برای مثال کلمه زکات در قرآن به فراوانی به کار رفته ، ولی همه ی مفسّرین و فقها اتّفاق نظر دارند که این کلمه به معنی مطلق صدقه بوده با معنی اصطلاحی زکات در فرهنگ اسلامی یکی نیست. کلمه ی ذنب و غفر و توبه و امثال آنها نیز همچنان بر معانی لغوی خود باقی هستند و تا قرینه ای نباشد نمی توان آنها را بر معانی مجازیشان حمل نمود. لذا این کلمات در قرآن کریم ، گاه معنای لغوی دارند و گاه معنای مجازی و اصطلاحی. پس نمی توان از ظاهر آنها گناهکار بودن کسی را اثبات نمود مگر اینکه قرینه ای لفظیّه یا حالیّه یا عقلیّه در کار باشد. در باب استغفار و توبه ی معصومین نکات دیگری نیز قابل ذکر است که در سطور زیر به برخی از آنها اشاره می شود. 1ـ توبه و استغفار همیشه به معناى بازگشت از گناه نیست بلکه هر گونه بازگشت و توجّه به خدا را که همراه با اعتراف به ناتوانی خود از به جا آوردن حقّ بندگی است ، شامل مى شود. از این رو توبه و استغفار به خودى خود، یکى از عبادت هاى بزرگ و از مصادیق بارز تعظیم خداست و هیچ دلالتی بر گناهکار بودن استغفار کننده ندارد. بلکه دائم الاستغفار بودن از علائم اهل تقوا و ایمان و شرط بندگی است و آنکه مداومت براستغفار نداشته باشد در منطق قرآن کریم و اهل بیت (ع) نه تنها نمی تواند امام یا نبی باشد بلکه حتّی مومن حقیقی هم نیست. امام صادق (ع) فرمودند: «الاستغفار، و قول « لا إله إلّا اللّه» خیر العبادة : استغفار و قول لا إله إلّا اللّه بهترین عبادت است» و رسول اللّه (ص) فرمودند:«خیر الدّعاء الاستغفار : بهترین دعاها استغفار است». خداوند متعال نیز در قرآن کریم ، مؤمنان راستین را چنین توصیف مى کند:«الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ : آنان شکیبایان ، راستگو ، فرمانبرداران ، انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرگاهان هستند.» ( آل عمران:17) .و در جاى دیگر مى فرماید: «کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ : شبانگاه اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند» (ذاریات:17). اگر استغفار اینان از گناه بود نباید آن را به سحرگاهان می انداختند بلکه از پس گناه باید استغفار می نمودند ؛ لکن استغفار شبانه ی اینها جزء عبادتهای دائمی آنهاست. 2ـ استغفار و توبه ، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه ی گنهکاران، از گناه و توبه اهل اُنس با عبادت ، از ترک مستحبّ و توبه ی اهل انس با معبود ، از غفلت آنی از یاد خداست. امّا توبه و استغفار اولیاى الهى و معصومان، نه از گناه شرعی است و نه از غفلت آنی از خدا ، بلکه از این است که بی اذن خاصّ خدا توجّه به وسائط فیض داشته باشند ؛ لذا حضرت یوسف (ع) وقتی بدون فرمان خاصّ خدا ، کسی را واسطه قرار داد تا بی گناهی خود را به گوش حاکم مصر برساند خود را گناهکار محسوب داشت و با تضرّع دست به توبه برداشت ؛ در حالی که این کار گناه شرعی نیست و چه بسا برای افراد عادی واجب باشد ؛ امّا با شأن حضرت یوسف سازگار نبود. امّا برای چهارده معصوم توبه و استغفار از هیچکدام این امور معنی ندارد ؛ شأن این بزرگواران برتر از آن است که بی اذن خاصّ خدا دست به کاری زنند. استغفار این خلفای تامّ الهی از توجّه به کثرت خلقی در مقام انجام وظیفه ی تبلیغ دین است. امام صادق (ع) فرمودند:« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ. ــــ همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه می نمود بدون هیچ گناهی.»( بحار الأنوار ، ج 44 ،ص275) رسول خدا نیز فرمودند:« إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة : همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.»(بحار الأنوار ، ج 25،ص 204 ) باز امام صادق (ع) فرمودند: «إن رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة : رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست ـ اگر چه مجلسی کوتاه ـ مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود » (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 4، ص: 60) یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینى ـ قُدّس سرّه ـ در شرح این گونه احادیث مى نویسد: «اولیاى خدا همواره انقطاع به سوى خدا دارند؛ ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق مى کنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش استغفار مى کنند. » (صحیفه نور، ج 20، ص 268 - 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120) 3ـ توبه و استغفار و استغاثه ی دائمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان ـ علیهم السلام ـ در پیشگاه خدا ، نقش عملى را در تربیت امّت نیز دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نیک ، مغرور نگشته و به خاطر اعمالی که هیچ در خور خداوندی خدا نیست خود را از خدا طلبکار ندانند و همواره خود را در به جا آوردن حقّ بندگی خدا قاصر و مقصّر بدانند که این عالی ترین اعتراف به عظمت بی منتهای حضرت پروردگار است. آیا کسى که ناله ها و گریه هاى اطاعت و بندگى (امیرمؤمنان (علیه السلام)) را ببیند و بشنود، با خود نمى گوید: او که یک لحظه عمرش برتر از عبادت ثقلین است، این چنین توبه مى کند؛ پس من حقیر چگونه به خود ببالم و از خدا عذرخواهى نکنم!؟ 6 ـ امّا در خصوص جریان حضرت موسی (ع) جریان حضرت موسی آنچنان که در آیات سوره ی قصص بیان شده چنین است. « وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ (17) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبینٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُریدُ أَنْ تَقْتُلَنی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُریدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُریدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحینَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین : و [موسی] چون به رشد و کمال خویش رسید، به او حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى دهیم. (14)و داخل شهر شد بى آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زدوخورد یافت ؛ یکى آنها، از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود]. آن کس که از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست. پس موسى (برای دفع او) مشتى به او زد پس کار او پیان یافت. [موسی ] گفت:«این (این دعوا) از عمل شیطان است، چرا که او دشمنى گمراه کننده [و] آشکار است.» (15)گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را برای من بپوشان.» پس خدا برای او پوشاند که همانا خدا پوشاننده و رحیم است. (16) [موسى ] گفت: «پروردگارا به [پاس ] نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.» (17) صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار [حادثه اى ] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى که تو آشکارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت:«اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاحگران باشى.» (19) و از دورافتاده ترین [نقطه ی ] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره ی تو مشورت مى کنند تا تو را بکشند. پس [از شهر] خارج شو! من جدّا از خیرخواهان توام.» (20) موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که مى ] گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش» »نکات قابل استفاده از آیات فوق: 1ـ آن دو نفری که حضرت موسی (ع) در دعوای آنها دخالت نمود یکی قبطی (کافر و طرفدار فرعون) و دیگری سبطی ( موحّد و طرفدار موسی) بود. لذا آن حضرت در دعوای بین دو فرد عادی دخالت نکرد ، بلکه به نفع فردی خداپرست و از اقشار تحت ستم و بر ضدّ کافر و فرعونی وارد مناقشه شد. و این نه تنها کاری خلاف نبود بلکه وظیفه ی شرعی هر اهل ایمان است که در جنگ بین مومن و کافر و محروم و ظالم ، طرف اهل ایمان و قشر محروم را بگیرد. این مطلب ، شاهدی در همین آیات مورد بحث نیز دارد که در فقرات بعدی به آن اشاره خواهد شد. 2ـ قصد حضرت موسی(ع) از دخالت در دعوا کشتن شخص قبطی نبود بلکه قصدش دفع او و فیصله دادن به درگیری بود. لذا خداوند متعال نفرمود « فقتله (او را کشت) » بلکه فرمود: « فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ : پس به قصد دفع ، مشتی بر او زد و کار بر او تمام شد ». در لغت عرب «وکز » به معنی طعن ، دفع و زدن است نه به معنی کشتن. اگر قصد حضرت موسی از این زدن ، کشتن بود ، خدا می فرمود:«او را کشت» یا می فرمود: « او را زد و کشت » یا می فرمود: « او را زد و کار او را تمام کرد.» امّا خداوند متعال هیچکدام از این تعابیر را به کار نبرد بلکه فرمود:« موسی او را زد و کار بر او تمام شد.» یعنی قصد حضرت موسی کشتن او نبود ؛ لذا مردن او اتّفاقی بود ؛ و چنین قتلی ، اصطلاحاً قتل خطائی است که شرعاً معصیت نیست. امّا نامیدن این گونه قتل به قتل خطائی به این معنا نیست که شخص زننده خطا کرده است ؛ چون نه مردن کار زننده است نه میراندن و قبض روح کردن ؛ کار او زدن است که آن را هم آگاهانه انجام داده است ؛ اساساً طبق نظر دقیق عقلی اساساً قتل خطائی به معنی درست کلمه معنایی ندارد. پس اگر چنین قتلی را خطائی می نامند با نوعی تسامح عرفی است ، و الّا زننده در زدنش با قصد بوده و خطایی در کار نبوده و قبض روح کننده هم که خدا و عزرائیل (ع) باشند با علم این کار را کرده اند و خطایی در کار نبوده. البته در چنین قتلهایی احکامی فقهی بر زننده بار می شود که آن ملاکی دیگر دارد و دلیل بر گناه یا خطای شخص نمی شود. در این مورد خاصّ اگر فرد کشته شده اهل ایمان بود تنها چیزی که بر عهده ی حضرت موسی می آمد دیه بود ؛ امّا چون فرد کشته شده کافر بود و در ضمن ، کافر حربی هم بوده (با اهل ایمان درگیر بوده) حتّی دیه ی او نیز بر آن حضرت واجب نبود. امّا دلیل روشن اینکه قصد آن حضرت کشتن آن شخص نبوده ، این سخن حضرت موسی است که فرمود:« هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ» یعنی این دعوا و صحنه سازی ، کار شیطان بود تا مرا دچار دردسر کند ؛ چرا که او دشمن آشکار و گمراه کننده است. یعنی شیطان این صحنه را فراهم نمود تا آن حضرت به حکم وظیفه ی شرعی وارد دعوا شود و در نتیجه با کشته شدن آن شخص ، وی مورد تعقیب فرعونیان قرار گیرد و چه بسا به این جرم کشته شود. کما اینکه چنین نیز شد و فرعونیان به تعقیب او پرداختند و آن حضرت مجبور به جلای وطن شد. همچنین شاهد اینکه کار آن حضرت از روی انجام تکلیف بود ، این است که باز ، آن حضرت همان شخص را در حال دعوا با شخص قبطی دیگری مشاهده نمود و باز در دعوای آنها دخالت نمود ؛ و باز به دفع قبطی همّت گماشت.« صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار [حادثه اى ] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى که تو آشکارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت:«اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاحگران باشى.»» از اینجا معلوم می شود که طلب مغفرت موسی از خدا به خاطر ورود در دعوا یا کشتن آن فرد قبطی نبوده بلکه منظور دیگری داشته است که در ادامه به آن می پردازیم. 3ـ «قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ» ؛ گفته شد که «غفر» در لغت عرب به معنی پوشاندن است که در فارسی به غلط بخشیدن و آمرزیدن معنی می شود. وقتی گفته می شود « انّ الله غفر ذنبه» در فارسی ترجمه می شود:« خدا گناه او را آمرزید.» در حالی که باید چنین معنی شود:« خدا ذنب او را پوشاند.» ــ توجّه: ذنب نیز به معنی گناه نیست مگر به نحو مجاز ــ . بر این اساس معنی آیه ی فوق چنین است:« گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را برای من بپوشان ( یا مرا بپوشان ) » ؛ پس خدا برای او پوشاند(یا او را پوشاند) که همانا خدا پوشاننده و رحیم است.» همچنین مراد از « ظلمتُ نفسی» این است که « خود را به دردسر انداختم» همانگونه که ما فارسی زبانان وقتی خود را به دردسر می اندازیم می گوییم « خودم به خودم ظلم کردم» یا می گوییم :« از ماست که بر ماست.» 4 ــ در تفسیر قمى مى گوید: موسى هم چنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى کرد، تا به حد بلوغ و مردى رسید، و موسى (ع) در این مدت با فرعون گفتگو از توحید مى کرد، و فرعون سخت او را از این سخنها بازمى داشت، تا آنکه تصمیم گرفت او را از بین ببرد، موسى ناگزیر از کاخ او بیرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را دید که یکدیگر را کتک مى زدند، یکى در دین موسى بود، و دیگرى در دین فرعون، آن مردى که در دین موسى بود موسى را به کمک طلبید، موسى (ع) او را کمک کرد، و دشمنش را مشتی زد، ولى همین مشت به زندگى او خاتمه داد، ناگزیر موسى در شهر متوارى شد.همین که فرداى آن روز شد، دوباره مرد دیروزى را دید که گرفتار مردى قبطى شده، و او را محکم گرفته، آن مرد دست به دامن موسى شد، قبطى وقتى موسى را دید به او گفت:آیا مى خواهى مرا هم بکشى همان طور که دیروز یک نفر را کشتى، ناگزیر سبطی را رها کرده و پا به فرار گذاشت. در کتاب عیون الاخبار به سند خود از على بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من در مجلس مأمون حضور یافتم، وقتى که امام رضا (ع) هم نزد او بود، مامون به آن جناب عرضه داشت: یا بن رسول اللَّه آیا اعتقاد تو آن نیست که انبیاء معصوم از گناهند؟ فرمود: بلى، عرضه داشت پس بگو ببینم معناى آیه « فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ » چیست؟ فرمود: موسى (ع) وارد یکى از شهرهاى فرعون شد، هنگامى وارد شد که مردم از ورودش غافل بودند، یعنى بین مغرب و عشا بود، و در همان موقع دو نفر را دید که یکدیگر را مى زدند، یکى از پیروانش، و یکى از دشمنانش، دشمن را به حکم خداى تعالى دفع کرد، و لطمه اى (کف دستی) به او زد، که منجر به مرگش شد، با خود گفت: این از عمل شیطان بود، یعنى این نزاع که بین این دو نفر درگرفت نقشه ی شیطان بود، نه اینکه کشتن من از عمل شیطان بود، إنه، یعنى شیطان دشمنى گمراه کننده و آشکار است. مأمون گفت: بنا بر این ، پس چه معنا دارد که موسى بگوید: « رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی : پروردگارا من به خود ستم کردم مرا بیامرز» ؟ امام فرمود: معنایش این است که: پروردگارا من خود را در غیر آن موقعیتى که باید باشم ، قرار دادم، که وارد این شهر شدم،« فَاغْفِرْ لِی » یعنى پس مرا از دشمنانت پنهان کن، (چون غفران به معناى پوشاندن و پنهان کردن است) تا به من دست نیابند، و مرا به قتل نرسانند، خدا هم« فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ : او را از چشم دشمنان پوشانید، که او پوشاننده ی رحیم است.» و موسى گفت: « رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ : خدایا به پاس این نعمت و نیرو که به من دادی [تا با یک سیلى یکى از دشمنان را از پا درآوردم و به شکرانه آن ، تا زنده ام ] پشتیبان مجرمین نخواهم شد، [ بلکه با این نیرو همواره به مجاهدت و مبارزه ی ایشان برمى خیزم تا تو راضى گردى] » ؛ « فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ : آن شب را موسى با ترس و نگرانى به صبح رسانید،» « فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ : که ناگهان همان مرد دیروزى باز او را به کمک طلبید،و دست به دامنش شد» ، موسى گفت: تو براستى مرد گمراه آشکارى هستی ، دیروز با مردى دعوا کردى، امروز با این مرد دعوا مى کنى، سوگند که تو را ادب خواهم کرد، و خواست تا بر او خشم بگیرد، همین که با خشم به سوى او که از پیروان او و دشمن قبطى امروز و قبطى دیروز بود رفت، گفت: اى موسى آیا مى خواهى مرا بکشى همچنان که دیروز یک نفر را کشتى؟ تو به نظرم به غیر این منظورى ندارى که در زمین جبارى باشى، و تو نمى خواهى اصلاح جو بوده باشى. مامون از این بیان لذت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبیایش جزاى خیر دهد اى ابا الحسن.» (ترجمه المیزان، ج 16، ص:29)7ـ جریان آدم (ع) شکّی نیست که شرط تحقّق گناه مکلّف بودن و لازمه مکلّف بودن امکان تکامل داشتن می باشد ؛ چرا که تکلیف برای رشد و تکامل وجودی است ؛ و لازمه تکامل داشتن مادّیّت است ؛ چون موجود غیر مادّی (مجرّد ) بنا به دلائل فلسفی امکان تکامل وجودی ندارد. پس کسانی که مدّعی اند خوردن آدم (ع) از درخت منهیّه گناه شرعی بود ، نخست باید ثابت کنند که آن حضرت هنگام خوردن از آن درخت ، در عالم مادّه بوده و بهشت او نیز بهشت برزخی نبوده بلکه بهشت مادّی بوده است. امّا تا به حال هیچ کس نتوانسته است با دلائل متقن ثابت کند که بهشت حضرت آدم (ع) بهشت مادّی بوده است. اگر جایگاه آن حضرت قبل از هبوط به دنیا در عالم ملکوت بوده باشد ، در آن صورت ، تمرّد وی از حکم الهی ، نظیر تمرّد اوّلیّه ی ملائک در مقابل امر به سجده بر آدم بوده است. و شکّی نیست که اعتراض اوّلیّه ی ملائک در امر به سجده بر آدم ، گناه شرعی نبوده است ؛ چون اوّلاً ملائک مکلّف نیستند تا گناه شرعی در مورد آنها معنی داشته باشد ؛ ثانیاً خداوند متعال در حقّ ملائک فرمود: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون : فرشتگانى بر آن گمارده شده اند که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى کنند و آنچه را فرمان داده شده اند(به طور کامل) اجرا مى نمایند » (التحریم:6). اگر حقیقتاً اعتراض ملائک در جریان سجده بر آدم ، مخالفت با خدا بوده ، پس چگونه خداوند متعال در این آیه از عدم مخالفت آنان سخن گفته است. اساساً چگونه کاری که آدم و حوّا (ع) کردند ، می تواند گناه شرعی باشد ، در حالی که هنوز پیامبری بر آنها مبعوث نشده بود و دینی به آنها ابلاغ نشده بود. خود آدم نیز بعد از هبوط بر زمین بود که به نبوّت برگزیده شد. هنگام اخراج نمودن آنان از بهشت نیز خداوند متعال گوشزد کرد که بعد از هبوط به زمین هدایت و تکلیف الهی به سراغشان خواهد آمد و بعد از آن هر که خلاف امر خدا عمل نماید مجازات می شود. « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ : سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است. گفتیم: «همگى از آن، فرود آیید! هر گاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند.» ؛ و کسانى که کافر شدند، و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود. » (سوره بقره). در این آیات به وضوح دیده می شود که هم کار آدم(ع) در بهشت بوده ، هم توبه ی او ؛ و از آن به بعد از بهشت خارج می شود تا با تکلیف الهی مواجه گردد. از اینها گذشته ، اگر حقیقتاً کار آدم و حوّا ، گناه شرعی بود ، پس چرا فقط آدم (ع) از آن توبه نمود و خدا نه حوّا را امر به توبه از آن کار کرد و نه سخنی از توبه نمودن او به میان آورد ؛ در حالی که خوردن از درخت منهیّه را به هر دو نسبت داد. و این در حالی است که توبه از گناه شرعی بر همگان واجب است. 8 ـ جریان حضرت داود (ع این جریان در قرآن کریم چنین بیان شده: « وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (24)فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ : آیا داستان شاکیان هنگامى که از محراب(داوود) بالا رفتند به تو رسیده است؟! در آن هنگام که(بى مقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد؛ گفتند: «نترس، دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده؛ اکنون در میان ما بحق داورى کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن! این برادر من است؛ و او نود و نه میش دارد و من یکى بیش ندارم امّا او اصرار مى کند که: این یکى را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است!» (داوود) گفت: «مسلّماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میشهایش، بر تو ستم نموده؛ و بسیارى از شریکان به یکدیگر ستم مى کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان کم است.» و داوود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزموده ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد. ما این عمل را بر او بخشیدیم؛ و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نیکوست.» (سوره ص) این آیات نیز منافاتی با عصمت تامّ انبیاء (ع) ؛ ندارد ؛ چرا که: اوّلاً خداوند متعال در آیه قبل از این آیات ، تصریح نمود که قضاوت حضرت داوود(ع) مثل قضاوت قاضیان دیگر از راه ظواهر و سوگند و شاهد و امثال این امور نبوده بلکه از راه قوّت خاصّی بوده که خداوند متعال به او داده بود. مشهور بین علمای اسلام نیز همین است که آن جناب به علم غیب قضاوت می نموده است ؛ یعنی خدا حکم درست را بر زبانش جاری می ساخت.« وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ ـــــ و حاکمیتش را استوار کردیم و او را حکمت و داورى قاطع عطا کردیم.» (ص:20) پس آن جناب طبق معمول بدون طلب شاهد و بر اساس اینکه خدا حکم صحیح را بر زبانش جاری خواهد ساخت لب به سخن گشود. ثانیاً این جریان ، یک پدیده ی غیر طبیعی و در عالم تمثّلات بوده که عالم تکلیف نبوده گناه و خطا به معنی دنیوی آن ، در آن معنی ندارد. اکثر مفسرین به تبع روایات ، بر این اعتقادند که این دو نفر که به مخاصمه بر داوود وارد شدند، ملائکه خدا بودند ، و خدا آنان را به سوى وى فرستاد تا بر او تمثّل یافته امتحانش کنند تا بداند که قضاوت خارق العاده ی او از جانب خداست و اگر خدا لحظه ای دست خود را از پشت او بردارد او نیز مانند اکثر مردم راه به خطا می برد. خصوصیات این داستان نیز دلالت مى کند بر اینکه این واقعه یک واقعه ی طبیعى نبوده است ؛ چون اگر طبیعى بود باید آن اشخاص ، از راه طبیعى بر داوود وارد مى شدند، نه اینکه از دیوار بالا می رفتند و بی اطلاع بر او وارد مى شدند ؛ به طورى که او را دچار فزع کنند. و دیگر اینکه اگر این جریان امرى عادى بود، داوود از کجا فهمید که جریان صحنه اى بوده براى امتحان وى؟ پس قرائنی بوده که داوود (ع) به ساختگی بودن جریان رهنمون شده است. نیز از جمله « فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى » بر مى آید که خداى تعالى او را با این صحنه بیازمود تا راه داورى را به او یاد بدهد و او را در خلافت و حکمرانى در بین مردم استاد سازد. همه ی اینها این احتمال را تایید مى کنند که مراجعه کنندگان به وى ملائکه بوده اند که به صورت مردانى از جنس بشر ممثّل شده بودند. در نتیجه این احتمال قوى به نظر مى رسد که واقعه ی مذکور چیزى بیش از یک تمثّل نظیر رؤیا نبوده که در آن حالت افرادى را دیده که از دیوار محراب بالا آمدند، و به ناگهان بر او وارد شدند و ... .پس سخن داوود (ع) ــ به فرضى که حکم رسمى و قطعى او بوده باشد ــ در حقیقت حکمى است در ظرف تمثّل ؛ و چنین حکمی مشکلی برای عصمت آن حضرت ایجاد نمی کند ؛ هم چنان که اگر این صحنه را در خواب دیده بود، و در آن عالم ، حکمى بر خلاف کرده بود گناه شمرده نمى شد ؛ چون عالم تمثل و عالم خواب ، عالم تکلیف نیستند و تکلیف ظرفش تنها در عالم مشهود و بیدارى است، که عالم مادّه است. و در عالم مشهود و واقع نه کسى به داوود (ع) مراجعه کرد و نه میشى در کار بود و نه میشهایى، پس خطاى داوود (ع) خطاى در عالم تمثّل بوده، که در آنجا نه تکلیف است و نه خطا به معنی متداول آن ؛ چون در چنان فضایی انسان بر کاری که می کند حاکم نیست. همانگونه که اگر شخص عادلی در خواب دروغ بگوید خدشه ای به عدالت بیداری او وارد نمی شود و هیچ کس نمی تواند او را به خاطر اینکه در یک صحنه ی خواب دروغ گفته است دروغگو بنامد. بنا بر این ، جریان حضرت داوود(ع) نیز مثل جریان آدم (ع) بوده که عصیان وی در بهشت و زمانی بوده که هنوز به زمین هبوط نکرده بود و هنوز شریعتى و دینى نیامده بود. البته ممکن است گفته شود: پس استغفار و توبه ی داوود چه معنا دارد؟ مى گوییم: یا استغفار و توبه ی او هم در عالم تمثّلات بوده که استغفار آن عالم هم مانند خطاى در آن عالم و در خور آن است، مانند استغفار و توبه آدم از آنچه که از او سر زد ؛ مانند کسی که در خواب خطا کرده و در خواب استغفار می کند. یا استغفار او در عالم مادّی بوده ، که در این صورت به خاطر خطایی بوده است که در عالم تمثلات کرده است ؛ مانند کسی که در خواب خطایی کرده و به محض بیدار شدن استغفار می کند یا مانند کسی که وسط یک کابوس بیدار می شود و خدا را شکر می کند.9ـ جریان حضرت یونس (ع) حضرت یونس (ع) بعد از اینکه یقین نمود که عذاب الهی در حال نزول بر قوم اوست ، طبق حکم عقل و طبق حکم عمومی دین ، که نجات خود را واجب می دانند ، اقدام به خروج از شهر نمود تا گرفتار عذاب الهی نگردد ؛ و به این سبب مورد عتاب الهی قرار گرفت. چون به خاطر نبی بودن ــ نه به خاطر بشر بودن ــ باید منتظر دستور خاصّ الهی می شد و بدون اذن خاصّ خدا نباید از شهر خارج می شد حتّی اگر در زیر آن عذاب کشته می شد. پس آنچه حضرت یونس کرد گناه شرعی نبود بلکه عملی بود که تنها و تنها بر انبیاء و ائمه (ع) ممنوع است ؛ یعنی کاری را انجام داد که از مقام و رتبه ی وجودی او به دور بود ؛ یعنی نسبت به رتبه ی وجودی او ظلم محسوب می شد ؛ در حالی که نسبت به افراد معمولی عملی بود کاملاً شرعی و بلکه واجب. بر همین اساس انبیاء در این گونه امور حجّت مردم عادی نیستند و کسی هم نمی تواند در این گونه امور از آنان تبعیّت نماید. لذا در آن شرائط که حضرت یونس (ع) به خاطر ترک شهر مجازات شد ، اگر افراد دیگر ، شهر را ترک می کردند از این بابت مجازاتی نداشتند و بلکه بر غیر انبیاء در چنین مواردی واجب است که به حکم عقل و حکم عمومی شرع عمل نمایند. امّا نبی آن کسی است که می گوید: « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ : من بشرى هستم مثل شما با این تفاوت که به من وحى مى شود . » (الکهف:110) . پس او مثل بشر عادی نباید به احکام عقلش عمل نماید ؛ بلکه باید برای کاری منتظر وحی باشد. پس باید توجّه داشت که وقتی گفته می شود انبیاء خطا نمی کنند منظور خطا در حیطه ی بشری است نه خطا در منطقه ی خاصّ نبوّت. انبیاء (ع) فراتر از آنچه در آن حجّت الهی می باشند ، وظایفی اختصاصی نیز برای خود دارند که فهم حقیقت آنها از عقول بشری خارج است ؛ لذا در آن وظایف خاصّ ممکن است قصوری از آنان سربزند ؛ لکن همه ی آنها از نگاه ما افراد عادی به صورت ترک اولی جلوه می کند. آن هم نه ترک اولی به معنی ترک مستحبّ یا انجام مکروه ، بلکه به معنی عمل به واجب در حدّ ابرار و صالحان. لذا نبیّ اکرم (ص) فرمودند: « حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ.» (بحار الأنوار ، ج 25 ،ص205) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image