تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

دلایل انتصابی بودن امام چیست؟


به اعتقاد شیعه، انتصاب امام از سوی خداوند امری ضروری است که می توان ضرورت آن را از راه عقل و نقل اثبات کرد: 1. دلیل عقلی الف) انتصاب امام از جانب خداوند لطف است؛ زیرا بی تردید، حضور امام منصوب از سوی خداوند متعال در جامعه، زمینه را برای رو آوردن مردم به اطاعت الهی و پرهیز از گناهان آماده تر می سازد و با استقرار عدالت در جامعه، مقدمات صلاح و رستگاری فراهم می شود. از سوی دیگر، به حکم عقل، لطف خداوند بر موجودات، لازم است(؛ یعنی ایجاد هر چه سبب تقرب به خداوند است، برای خدا لازم و واجب است) و ترک آن، زشت بوده و خداوند از هرگونه فعل ناروا پیراسته است. پس به حکم عقل، بر خداوند واجب است برای هدایت مردم و استقرار عدالت، امامی را منصوب کند.1 ب) با دلیل عقلی و نقلی ثابت شده است امام باید معصوم باشد. عصمت، صفتی درونی است و کسی جز خداوند که عالِم به غیب و اسرار است، از آن آگاهی ندارد. بنابراین، تعیین و نصب امام فقط و فقط حق و شأن خداوند متعال است. 2. دلایل نقلی الف) در کتاب های معتبر تاریخی و روایی نقل شده است وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آغاز دعوت خویش، برای تبلیغ اسلام به دیدار سران قبیله بنی عامر رفت، یکی از آنان حمایت خود را از پیامبر اعلام کرد و افزود: به این شرط از شما حمایت می کنم که هرگاه خداوند تو را بر مخالفان پیروز ساخت، زمام داری مسلمانان پس از شما به ما برسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در پاسخ ایشان فرمود: موضوع امامت و خلافت مربوط به خداست و از اختیار من بیرون است. خداوند هر که را بخواهد، انتخاب می کند و امامت به او محول می شود.2 ب) نقل است یکی از اصحاب حضرت مهدی علیه السلامدرباره فلسفه انتصابی بودن امام، از آن حضرت پرسید: چرا مردم نمی توانند برای خود امام و رهبر برگزینند؟ حضرت فرمود: (امام مصلح یا مفسد؟) عرض کرد: البته مصلح. حضرت فرمود: (آیا با اینکه هیچ یک از مردم از صلاح و فساد درونی اشخاص آگاهی ندارند، ممکن است شخصی را که انتخاب می کنند، برخلاف تشخیصشان، مفسد از کار درآید؟) عرض کرد: بله، ممکن است. امام فرمود: (دلیل ممنوعیت مردم همین است که من آن را به صورت برهان برایت گفتم.) سپس از وی پرسید: (آیا ممکن است پیامبرانی مانند موسی و عیسی علیهماالسلام که خدا آنها را برگزیده و به آنان کتاب داده و با عصمت تأییدشان کرده است، با وجود اعلم بودن از همه امت ها و بهره مندی از عقل و کمال علمی، وقتی اشخاص نیکی را برای کاری [یا مقامی ]انتخاب می کنند، از قضا آنها منافق از کار درآیند؟) عرض کرد: خیر، ممکن نیست. حضرت فرمود: (بله، ممکن است. [برای مثال، ]موسی کلیم اللّه، با وجود عقل و کمال علمش و با اینکه بر او وحی نازل می شد، وقتی از بزرگان قوم و از وجوه لشکریانش و از کسانی که [در ظاهر] هیچ شک و گمانی در ایمان و اخلاصشان نداشت، هفتاد نفر را برای رفتن به میقات برگزید، در انتخابش به خطا رفت و به جای هفتاد نفر فرد باایمان، هفتاد نفر منافق را برگزید. [خداوند در] قرآن در این باره می فرماید: (وَ اخْتَارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبعین رَجُلاً لِمیقاتِنا؛ موسی علیه السلام از قوم خود هفتاد تن از مردان را برای میعادگاه ما برگزید.) (اعراف: 155) [سپس در آیه ای دیگر ]می فرماید: (لَنْ نُؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اَللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمْ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُم تَنْظُرُون؛ ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینکه خدا را آشکارا به چشم خود ببینیم. پس صاعقه شما را گرفت، درحالی که تماشا می کردیم). (بقره: 55) پس وقتی می بینیم اختیار و انتخاب شخصی مانند موسی علیه السلام که خداوند او را به عنوان پیامبر برگزیده است، به خطا می رود و فاسد را به جای صالح برمی گزیند، درمی یابیم انتخاب، کار کسی است که به باطن اشخاص راه داشته و ضمیر و درون افراد برایش آشکار باشد.3 ج) هشام بن حکم، از یاران و شاگردان بنام امام صادق و امام کاظم علیهماالسلامبود و در فن مناظره مهارت بسیاری داشت. روزی هشام از شهرت عمرو بن عبید4 و مجلس درس او در بصره و باورهایش درباره امامت باخبر شد. ازاین رو، مدینه را به قصد بصره ترک کرد و در مجلس درس عمرو حاضر شد و از وی پرسید: آیا تو چشم داری؟ عمرو گفت: با اینکه خودت می بینی من چشم دارم، چرا چنین پرسشی می کنی؟ هشام: پرسش های من این گونه است. عمرو: با اینکه چنین پرسشی احمقانه است، ولی می توانی مطرح کنی. هشام: آیا تو چشم داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن، چه می کنی؟ عمرو: رنگ ها و افراد را با آن می بینم. هشام: آیا تو بینی داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن، چه می کنی؟ عمرو: بوییدنی ها را می بویم. هشام: آیا تو دهان (زبان) داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن، چه می کنی؟ عمرو: با آن طعم ها را می چشم. هشام: آیا تو گوش داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن، چه می کنی؟ عمرو: با آن صداها را می شنوم. هشام: آیا تو قلب (قوه درک و فهم) داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن، چه کاری انجام می دهی؟ عمرو: کارهایی را که اعضا و حواس یاد شده من انجام می دهند، از یکدیگر تمییز می دهم. هشام: آیا داشتن خود آن اعضا و جوارح برای انجام کارهایشان کافی نیست؟ عمرو: خیر. هشام: چرا کافی نیست، با اینکه آنها صحیح و سالمند؟ عمرو: هرگاه جوارح و حواس در کار خود دچار تردید شوند، به قلب رجوع می کنند و این قلب است که شک را برطرف و یقین را جای گزین آن می کند. هشام: بنابراین، خداوند قلب را آفریده است تا تردید جوارح را برطرف کند؟ عمرو: آری. هشام: پس وجود قلب (مرکز فهم و نظارت بر اعضا) ضروری است و بدون آن، حواس به یقین نمی رسند؟ عمرو: آری. هشام: خداوند تبارک و تعالی برای جوارح تو، امام و راهنما قرار داده است تا درست را از نادرست تشخیص دهند و شک را برطرف سازند. در این صورت، چگونه آفریده هایش را در تردید و اختلاف رها کرده و امام و راهنمایی که در شک و اختلاف به آنها رجوع کنند، برای آنان تعیین نکرده است؟ اینجا بود که عمرو از پاسخ فرو ماند و دانست او هشام بن حکم است. پس وی را احترام کرد و او را به جای خود نشاند و تا هشام در مجلس حضور داشت، سخن نگفت. وقتی هشام این مناظره را برای امام صادق علیه السلامو برخی یاران حضرت تعریف کرد، حضرت به وی فرمود: (چه کسی این مطالب را به تو آموخته است؟) هشام گفت: از شما آموخته و خود، آن را به این صورت تألیف و تنظیم کرده ام. امام صادق علیه السلام فرمود: (به خدا سوگند، این مطلب در صحف ابراهیم و موسی علیهماالسلام نوشته شده است).5 .

موتور جستجوی پرسش و پاسخ دینی امین

مرجع:

ایجاد شده در 1401/04/03



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image