داستان ولادت موعود /

تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

از بانو حکیمه، عمه ی پدر امام مهدی (ع) گزارش شده است که گفت: ابومحمد حسن بن علی (ع) (پدر امام زمان علیه السلام) به سوی من فرستاد و فرمود: «عمه جان! امشب افطار را نزد ما باش؛ زیرا نیمه ی شعبان است. خدای متعال امشب، حجت خود را آشکار می فرماید و این نوزاد حجت خدا بر روی زمین خواهد بود.» [بعد از رفتن به آنجا، از امام علیه السلام] پرسیدم: مادرش کیست؟ فرمود: «نرجس» گفتم:‌خدا مرا فدایت گرداناد! من در او اثری از حمل نمی بینم. فرمود: «همین است که می گویم!»


از بانو حکیمه، عمه ی پدر امام مهدی (ع) گزارش شده است که گفت: ابومحمد حسن بن علی (ع) (پدر امام زمان علیه السلام) به سوی من فرستاد و فرمود: «عمه جان! امشب افطار را نزد ما باش؛ زیرا نیمه ی شعبان است. خدای متعال امشب، حجت خود را آشکار می فرماید و این نوزاد حجت خدا بر روی زمین خواهد بود.» [بعد از رفتن به آنجا، از امام علیه السلام] پرسیدم: مادرش کیست؟ فرمود: «نرجس» گفتم:‌خدا مرا فدایت گرداناد! من در او اثری از حمل نمی بینم. فرمود: «همین است که می گویم!» من آمدم. هنگامی که سلام کردم و نشستم، نرجس آمد تا (به احترام) کفش از پایم در آورد و گفت: بانوی من، شب را چگونه گذراندی؟ من در جواب گفتم: نه، تو بانوی من و بانوی خانواده ی من ای! نرجس این سخن مرا رد کرد و گفت: عمه! این چه سخنی است؟! گفتم: دخترم! همانا خدای متعال امشب به تو فرزندی می بخشد که سرور دنیا و آخرت خواهد شد. (نرجس) شرمگینانه نشست. آنگاه که از نماز عشا فراغت یافتم و افطار کردم، شروع به مهیا ساختن بسترم کرد. نیمه شب که فرا رسید، برای نماز برخاستم. چون نمازم به پایان رسید، او را در خواب دیدم؛ ولی اثری از درد زایمان در او نبود. تعقیبات نماز را به جای آوردم و بعد خوابیدم. پس از مدتی، ناگهان بیدار شدم و او هنوز خوابیده بود. اندکی بعد، از خواب بیدار شد و شروع به نماز خواندن کرد. کم کم به شک افتادم؛ اما در همین موقع حضرت ابومحمد از جایگاه خویش بانگ زد: «عمه جان! عجله مکن؛ زیرا امر (ولادت) نزدیک است.» آنگاه من سوره ی «ا ل م سجده» و «یس» را قرائت کردم و در همین هنگام که مشغول قرائت آن ها بودم، ناگهان متوجه لرزشی در او شدم. به سمت او دویدم و گفتم: نام خدای بر تو باد! آیا چیزی حس می کنی؟ گفت: آری، عمه جان! گفتم: خاطر جمع باش و قلبت را محکم کن و خود را پریشان مدار. این همان است که من به تو گفتم. آنگاه ضعف و سستی بر من عارض شد و در همین موقع، او نیز فرزند خویش را به دنیا آورد. در این هنگام، صدای سرورم (نوزاد کوچک) را شنیدم. پوشش از رویش برداشتم؛ متوجه شدم که او در حال سجده است و مواضع سجده اش بر روی زمین قرار گرفته است. او را به سینه چسبانیدم و بیشتر به او توجه نمودم و دیدم که کاملاً پاک و پاکیزه است. آنگاه حضرت ابومحمد صدا زد: «عمه جان! فرزندم را نزدم بیاور!» او را نزد حضرت ابومحمد بردم. دست خود را زیر یک طرف گردن و پشت کودک نهاد و پای او را بر روی سینه ی خود گذاشت و سپس زبانش را نزدیک دهان وی قرار داد و دستش را بر روی دو چشم و گوش و مفاصلش کشید و فرمود: «فرزندم! صحبت کن!» پس کودک گفت: «شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست و شریکی ندارد و شهادت می دهم که محمد پیامبر اوست و ...» آنگاه بر امیرمؤمنان و دیگر امامان سلام داد تا به پدرش رسید و ساکت شد. حضرت ابومحمد امام حسن عسکری (ع) فرمود: «عمه جان! او را پیش مادرش ببر تا به وی سلام کند!» من او را به نزد مادرش بردم و حضرتش به وی سلام داد. وی را برگرداندم و در حضور پدر قرار دادم. آنگاه حضرت ابومحمد فرمود: «عمه جان! چون روز هفتم تولد فرا رسید، نزد ما بیا!» هنگامی که صبح شد، به نزد ابومحمد آمدم و سلام کردم. پس پرده را کنار زدم تا حال مولایم را بپرسم؛ ولی او را ندیدم. به ابومحمد عرضه داشتم: فدایت شوم! آقایم چه شد؟ ایشان فرمود: «عمه جان! ما او را به امانت نزد کسی سپردیم که مادر موسی (ع) نیز فرزندش را به امانت نزد او گذاشته بود!» هنگامی که روز هفتم شد، من آمدم و سلام کردم و نشستم. امام (ع) فرمود: «پسرم را نزدم بیاور!» مولایم را آوردم؛ در حالی که در پارچه ای پیچیده شده بود و او همان کارهایی را که در روز نخست انجام داده بود، نسبت به او انجام داد. سپس زبانش را در دهان وی قرار داد؛ گویی که با شیر یا عسل او را تغذیه می کند. سپس گفت: «فرزندم! سخن بگو!» او چنین گفت: «شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست و صلوات و درود بر حضرت محمد (ص) و امیرمؤمنان و ...» دیگر امامان (ع) را تکرار کرد تا این که به نام پدرش رسید و ادامه نداد. آنگاه این آیه (ها) را تلاوت کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم * و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین * و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنود هما منهم ما کانوا یحذرون.» [1] «به نام خداوند بخشایشگر مهربان * و خواستیم بر کسانی که در زمین فرودست شده بودند، منت نهیم و آنان را پیشوایان (مردم)‌ گردانیم و ایشان را وارث (زمین) کنیم * و در زمین، قدرت شان دهیم و (از طرفی) به فرعون و هامان و لشکریانشان آنچه را از آن بیمناک بودند، بنمایانیم» [2] آری، اینچنین بود حمل وی و این چنین بود تولدش. از آنجا که هیچ راهی برای واقع شدن طبیعی آن نبود، قدرت الاهی دخالت کرد تا با تکمیل برنامه، اراده ی کارآمد و فوق العاده ای ربوبی و برنامه ی خدایی ترسیم شده برای بشریت حاکم شود و به اجرا در آید. آنگاه امام حسن عسکری (ع) خواص شیعیان و پیروان خود را از تولد امام مهدی (عج) آگاه کرد و وی را به آنان نشان داد و دستور ذبح قربانی داد. آنگاه فرمود تا با احتیاط و دقت، تمام گوشت های قربانی را بر فقیران تقسیم کنند و دستور اکید از جانب ایشان صادر شد که نام بردن او حرام است؛ زیرا اگر نام او ذکر شود، شناخته می گردد و از طرف حکومت، در صدد و جست و جوی او بر می آیند. توده ی مسلمانان و دستگاه حاکم از این ولادت مطلع نگشتند تا این که اندک اندک برخی اخبار، برای آنان فاش شد. آنان با سرعت تمام، به بازرسی خانه ی امام شتافتند و نگهبانی و بازرسی تشدید کردند؛ اما بر کوچک ترین دلیلی که ولادت او را اثبات کند دست نیافتند. چگونه چنین باشند، در حالی که از قبل، اندک چیزی که نشانه ی حمل باشد، بر مادرش ظاهر نشده بود!! .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image