زرتشت و جبر و اختیار  /

تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه

جبر و اختیار در باور ایرانیان زرتشتی چگونه است؟


نسبت میان قدریه با مجوس در روایت قدریه پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «القدریة مجوس هذه الامة» قدریه مجوس این امت می باشند. بى گمان مى توان گفت هر کسى که نخستین گزارنده آن روایت بوده، لابد به ربطى معقول و پذیرفتنى میان این دو - یعنى مجوس و قدریان - چشم داشته است.به سخن دیگر، این روایت در تراز وثاقت یا خردورزى، چه راست بیاید و چه نا راست، بالاخره رواج فراوان و نقل همواره اش، به این معناست که نسبتى همه پسند میان قدریه و مجوس در آن رعایت شده است. پس، با توجه به تشبیهى که در این روایت به کار بسته شده، اگر باورهاى مجوسان بر مدار جبر بگردند، مى توان گفت که قدریه در روایت مورد بحث، ناظر بر مجبره - مانند اشاعره - است؛ و اگر برعکس، باورهاى مجوسى را اختیارى بیابیم، مى توانیم گفت که از قدریه در آن روایت، فرقه هاى اختیارى - مانند معتزله - مراد شده اند. مجوس و قدریانچگونگى نسبت میان قدریه و مجوس در روایت مذکور، از دیرباز مورد نظر برخى قرار گرفته است و مرورى بر آثار کلامى، نشان مى دهد که بعضى از قدما کوشیده اند تا ربطى میان آن دو بیابند. اما، مع الاسف در این کوشش، جدلها و نزاعهاى فرقه اى بر جست وجوگرى دانش ورزانه غلبه داشته است. در یک سو، اشاعره و جبرگرایان آورده اند: همان طورى که مجوس به دو مبدأ خیر و شر قائل بودند، معتزله نیز به دو منشأ براى افعال اعتقاد داشتند که یکى خدا و دیگرى انسان است؛ و به این ترتیب، خواسته اند تا موضوع قیاس میان قدریه با مجوس را به وجود نوعى ثنویت در افعال ربط دهند. اما در سوى دیگر، معتزله و اختیارگرایان گفته اند که اشاعره، مصداق قدریه هستند؛ زیرا مانند مجوس، شرور عالم را ناشى از فعل خدا در خلق اهریمن مى دانند یا امورى چون ازدواج با محارم را به قضا و قدر الهى منتسب مى گردانند و براى بندگان در برابر خداى نور و خداى تاریکى، فعلى قائل نیستند و ... در این گونه چالشها و دلیل آوریها، آنچه در شمار نیامده، چگونگى یا واقعیت باورهاى مجوسان در موضوع جبر و اختیار است. یعنى هم اختیارگرایان و هم جبرگرایان، برجاى بازنمودن موضع مجوسان در بحث جبر و اختیار، به استدلالهایى تفوه جسته اند که نظیر انطباق موضوع به ثنویت در افعال، بس ساده انگارانه و نامقبول است. پس، مى توان گفت که هنوز وجه تشبیه میان قدریه با مجوس، چنان که شایسته و بایسته باشد، مورد کاوش قرار نگرفته است. جبر و اختیار در باور مجوسان (ایرانیان زرتشتى)جستجوى چگونگى باور مجوسان در قرون نخستین اسلامى، آسان نیست. نخستین دشوارى، از خود واژه مجوس برمى خیزد؛ از آن رو که در دلالت همواره این واژه بر زرتشتیان یا امت اشوزرتشت، البته جاى تردید است. یک گواه بر این دعوا، این است که در پاره هاى از آثار کلاسیک عربى - به ویژه کتابهاى جغرافى دانان نخستین عرب - از مجوس معنایى بسیار عام تر اراده شده است. یعنى، گاه واژه مجوس را معرف همه مردمانى کرده اند که پیامبر و کتاب آسمانى نداشته اند. قوى ترین احتمال این است که واژه مجوس در اصل همان مگوش Magus (= مغ با صرف فاعلى در کتیبه هاى هخامنشى) باشد که با واسطه زبان سریانى به زبان عربى وارد شده باشد. از قضا حدیثى از امام جعفر صادق (ع) هم در دست است که این فرض را صحه مى گذارد: «قال المفضل: قلت یا سیدى (امام جعفرصادق) المجوس لم سموا المجوس؟ قال علیه السلام: لانهم تمجسوا فى السریانیة» ترجمه: عرض کردم: چرا مجوس را مجوس مى گویند؟ فرمود:براى اینکه در سریانى خود را مجوسى نامیدند (بحارالانوار، ج 53، ص 5). بارى، مجوس فقط یک بار در قرآن و آن هم در آیه 17 (یا 18) سوره حج به کار رفته است (ان الذین آمنوا و الذین هادو و الصابئین و النصارى و المجوس و الذین اشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم القیامه ان الله على کل شى ء شهید). اما جالب است که در اکثر تفاسیر قرآنى، مجوس را مردمى پرستنده خورشید و ماه و گاه ستارگان وانموده اند، بى آن که کمترین اشاره اى به اشوزرتشت و دین او یا امت او بکنند. چنین احترازى در تفسیر کسى چون محمدبن جریر طبرى که با تاریخ مشهور خود، نشان داده است که از دین و آیین ایرانیان زرتشتى بى اطلاع نبوده است، جدا مایه اعجاب تواند بود. از اینها گذشته تر، در بررسى برخى کتب کلاسیک عربى، ما با دسته اى از نویسندگان ایرانى الاصل مواجه مى شویم که گاه واژه مجوس را درباره مردمى به کلى مستقل از امت اشوزرتشت به کار مى برند. به عنوان نمونه، در آثار البلاد و اخبار العباد، اثر زکریابن محمدبن محمود قزوینى (م 682ق) که در آن اهالى بسیارى از سرزمینهاى غیر ایرانى چون سرندیب و چین و ایرلند را مجوس نامیده است. و بالاخره باید از توصیف جالب توجه ابن خلدون یاد کنم که چنین نوشته است: «و اهل کتاب و پیامبران نسبت به مجوس که کتاب آسمانى ندارند، اندک مى باشند، چه اینان اکثریت مردم جهانند ...». در سنت کلامى حدیث، عموما مجوس بر ایرانیان زرتشتى دلالت دارد. به واقع، در بسیارى از احادیث، کاربرد واژه مجوس به گونه اى غیر قابل تردید، منطبق بر ایرانیان زرتشتى است. به عنوان نمونه: «محمد بن یحیى عن احمد بن محمد عن أبى یحیى الواسطى عن بعض اصحابنا قال: سئل ابوعبدالله علیه السلام عن المجوس أکان لهم نبى؟ فقال: نعم ... ان المجوس کان لهم نبى فقتلوه و کتاب أحرقوه أتاهم نبیهم بکتابهم فى اثنى عشر الف جلد ثور.» ترجمه: در (الکافى) از پیامبر اکرم (ص) نقل شده: مجوس داراى پیامبرى بودند، اما او را به قتل رسانده و به آتش کشیدند و آن پیامبر برایشان کتابى آورد که در دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود و به آن جاماسب مى گفتند (کافى، ج 3، ص 567 - 568). در این حدیث، از آنجا که خبرهاى موجود در منابع پهلوى، درباره کتاب اوستا و اشوزرتشت تکرار شده، مى توان با بى گمانى مراد از مجوس را زرتشتیان دانست. وانگهى، برخى صور منقول روایت قدریه، به گونه اى هستند که در دلالت بر زرتشتیان، جاى تردید چندانى باقى نمى گذارند. به عنوان نمونه: «قال ان رجلا قدم على النبى صلى الله علیه و آله فقال له رسول الله صلى الله علیه و آله اخبرنى بأعجب شى ء رأیت، قال رأیت قوما ینکحون أمهاتهم و بناتهم و أخواتهم فاذا قیل لهم لم تفعلون ذالک، قالوا قضاءالله تعالى علینا و قدره؛ فقال النبى صلى الله علیه و آله: سیکون من امتى أقوام یقولون مثل مقالتهم، اولئک مجوس امتى» ترجمه: مردى نزد پیامبر ص آمد. پیامبر به ایشان فرمود عجیبت ترین چیزى که تا حالا دیده اى چه چیزى - یا کدام اتفاق - است؟ آن مرد خدمت رسول گرامى اسلام ص عرض کرد که؛ مردمى را دیدم که با مادران و خواهران و برادران خود ازدواج مى کردند و وقتى بابات این عملشان به آنها اعتراض مى مکردى مى گقتند: این قضا و قدر است که خداوند بر ما مقدر کرده است. پیامبر به آن مرد فرمود: خواهد آمد روز یکه افرادى از امت من نیز این گونه استدلال کرده و اینگونه خواهند گفت. آنها مجوس امت من هستند (بحارالانوار، ج 5، ص 47). دشوارى دیگر و البته مهم تر از خبط و خلطى برمى خیزد که در آثار بسیارى از پژوهندگان دیده مى شود و آن نیست مگر یکى انگاشتن «دین اشوزرتشت» و آنچه اش «دین اوستاى نو» مى توانیم خواند؛ زیرا، همواره باید به هوش داشت که میان این دو دین، تفاوتهاى ژرفى در کار است: «دین اشوزرتشت» را مراد همان آموزه هاى نابى است که پیام آور نامبردار ایرانى، اشوزرتشت، در سروده هاى موسوم به گاتها سراییده؛ در حالى که منظور از «دین اوستاى نو»، تلفیقى است که دین مداران پس از اشوزرتشت، از برخى آموزه هاى او با باورهاى کهن آریایى برآوردند.کتاب زرتشتیان یعنى اوستا در شکل کنونى اش از این پنج بخش اصلى تشکیل شده است: یسن ها، یشتها، خرده اوستا، ویسپرد و وندیداد. از میان همه این بخشها، پاره کوچک اما پرمغزى از یسنه ها که آن را گات ها gat یا گاثاها gaO یا گاهان gah مى نامند، کلام خود اشوزرتشت است و بخشهاى دیگر اوستا را کسانى به جز پیامبر نامدار ایرانى، آفریده اند.نکته بسیار مهم این است که اندیشه دینى گاتها، با اندیشه هاى دینى بخشهاى دیگر اوستا، در یک تراز نیست؛ به گونه اى که مى توان گفت آن بخشهاى دیگر، بیشتر بازتاب دهنده آرمانهاى دینى کهن پیش از اشوزرتشت است. یعنى چنان مى نماید که دین مداران پس از اشوزرتشت در تلاش براى آشتى دادن باورهاى کهن با آموزه هاى نوینى که او به پیش کشیده بود، در پوسته اى زرتشتى سان، همان باورهاى کهن را تداوم بخشیده اند. در نتیجه، بر خلاف گاتها که ارادتى پر شور را نثار خداى یکتا، اهوره مزدا مى کند؛ بیش تر بخشهاى اوستاى نو، مجموعه هایى نامتجانس است از ستایش ایزدان پرشمار، یادکرد قهرمانان دینى، نیایشهاى یکنواخت و دستورهاى دینى که گه گاه مفاهیمى مغایر با آموزه هاى گاتها را بازتاب مى دهد.به علاوه، به جز اوستا، مى توان چنین جدایى و گسستى را میان جانمایه دین مدارى زرتشتیان اعصار گوناگون هم بازشناخت: زبان گاتها که آشکارا کهن تر از زبان سایر بخشهاى اوستاست، خیلى زود دستخوش فراموشى شد، به گونه اى که با گذشت قرنهاى متمادى از روزگار اشوزرتشت، کم کم، درک درست معنا و مفهوم سروده هاى این پیامبر ایرانى براى مردمان ممکن نبود. این امر، سبب شد تا بخش مهمى از باورهاى دینى مردم، بیش تر بر محور بخشهاى جدید اوستا که زبان نوین ترى دارند، بگردد. در نتیجه، پاره هایى از میراث مکتوب زرتشتیان در قرون و اعصار پیشین، همچون بخشهاى نوین اوستا، با باورهاى موجود در گاتها، همترازى نداشتند. اما باید گفت که خوشبختانه، از قرن هیجدهم میلادى به بعد، رموز زبان اوستایى کهن، با کوشش زبان شناسان بازگشوده شد و این امر، به زرتشتیان مجال داد تا از کمند کم آگاهى برهند، معناى گاتها را بازیابند و بار دیگر بر مدار آموزه هاى ناب اشوزرتشت بگردند .این که آموزه هاى پیامبران و آموزگاران دینى، در گذر ایام طولانى، دچار تغییر و تبدل شوند، محل حیرت نیست. به اعتقاد مسلمانان، تورات و انجیل هم دستخوش تحریف شده اند. اما نهضتى که در میان زرتشتیان براى بازگشت به گاتها پا گرفت، یک نمونه کم نظیر است. این نهضت، نخست در هند استعمار زده شکل گرفت، اما عالى ترین درجات تکامل خود را در ایران پیموده و مى پیماید. جبر و اختیار در «دین اشوزرتشت»آنچه از گاتها یا سروده هاى اصیل شخص اشوزرتشت برمى آید، جز اصرارى همه جانبه و شکوهمند بر مختاربودن آدمى نیست: اى هوشمندان، بشنوید با گوشها(ى خویش) بهترین سخنان را، و ببیند با منش روشن، و هر یک از شما - چه مرد، چه زن - پیش از آن که رویداد بزرگ به کام ما پایان گیرد، از میان دو راه، (یکى را) براى خویشتن برگزینید و این (پیام) را به (دیگران) بیاموزید.در آغاز، آن دو مینوى همزاد، و در اندیشه و گفتار و کردار، (یکى) نیک و (دیگرى) بد، با یکدیگر سخن گفتند.از آن دو، نیک آگاهان، راست را برگزیدند، نه دژآگاهان.اى مزدا، آن گاه که تو در آغاز، تن و دین ما را بیافریدى و از منش خویش، (ما را) خرد بخشیدى، آن گاه که جان ما را، تن بخشیدى، آن گاه که جان ما را، تن، پدید آوردى، آن گاه که ما را نیروى کارورزى و گفتار ارزانى داشتى، ( از ما خواستى که) هر کس باور خویش را به آزادکامى بپذیرد.به این ترتیب، اگر مراد از مجوس در روایت قدریه، پیروان دین اشوزرتشت باشد، لاجرم باید قبول کرد که با توجه به تأکیدى که در سروده هاى اشوزرتشت بر آزادکامى و مختاربودن آدمى شده است، قدریه نیز در آن روایت، بر معتقدان به اختیار منطبق خواهد بود.این استدلال مورد قبول و استناد برخى پژوهندگان، از جمله استاد عبدالحسین زرین کوب هم واقع شده است: قول به اختیار و آزادى اراده که در تعلیم زرتشت از الزام گرایش به خیر و اجتناب از شر ناشى شده است، ظاهرا در بین فرقه هایى از متأخران مجوس که با معتزله مناظره داشته اند، به مبالغه هایى قبول ناپذیر منجر شده است که لازمه آن نفى تأثیر خالق عالم در افعال عباد به نظر مى رسیده است. اشاره القدریه مجوس هذه الامه که به عنوان حدیث نقل شده است، هر چند در واقع طعن قول قدریه است، ممکن است مبنى بر همین جنبه افراطآمیز در تعلیم مجوس بوده باشد....اما باید دانست که یک اشکال بنیادین بر این اندیشه وارد است: گاتها به عنوان تنها بخش اوستا که مشتمل بر آموزه هاى ناب اشوزرتشت است، نه فقط در هنگام صدور روایت قدریه - یعنى پگاه دوره اسلامى - بلکه مسلما حتى در دوره ساسانى هم براى هیچ کس، به طور کامل و دقیق، قابل درک نبود!براى روشن شدن این نکته باید گفت که اوستا به زبان خاصى که آشکارا متعلق به پهنه هاى شرقى ایران مى بوده، سروده شده است و نکته بسیار حائز اهمیت آن است که این زبان، خیلى زود و بسیار پیش از آنکه اوستا به سوى غربى ایران زمین و به دست مغان مشهور ماد برسد، پویایى و حیات خویش را از دست داده و به صورت زبانى مرده که فقط در مجامع روحانى و هنگام برگزارى آیینهاى دینى کاربرد داشت، درآمده بود. این واقعیت، حتى مورد تردید کسانى چون «مرى بویس» هم قرار نگرفته که معتقدند دین اشوزرتشت از دیرباز تاکنون، داراى یک سنت پیوسته بوده است. در نتیجه، حتى موبدان نیز قادر به دریافتن معناى بسیارى از سروده هایى که حفظ مى کردند، نبودند و لاجرم اصرار مى ورزیدند که درک رموز آنها از عهده فهم و درک آدمیان بیرون است. یعنى آنان با محافظه کارى شگرف خویش، فقط سروده هاى مقدس را تکرار مى کردند و بى اینکه معناى آن همه کاملا را درک کنند، در تأثیر نیروى باطنى شان کمترین تردیدى روا نمى داشتند. شاهدى که مى توان بر این امر آورد، کوششهاى اردشیر اول و شاهان ساسانى پس از او، براى ارائه قرائتى واحد از دین زرتشتى و مجادلات فراوان آن عصر است که جملگى نشان مى دهند اصیل ترین مفاهیم اوستایى، براى آنان نامفهوم بوده است. قابل ذکر است که غلبه زروانیسم و سپس پدیدارى ثنویت مطلق در یزدانشناسى که شاکله هاى دین زرتشتى در عهد ساسانى و پس از آن هستند، نشان مى دهد که موبدان آن دوران، به ویژه پیام اصیل گاتها را درنیافته بودند.رموز زبان کهن اوستایى، تا قرون هجده و نوزده میلادى گشوده نگشت. در تمام این ایام طولانى - یعنى از هنگام فراموشى زبان اوستایى کهن تا بازگشایى رموز آن -، تفسیرهاى موسوم به زند (zand) ساختار قابل فهم دین کهن ایرانى را تشکیل مى دادند و به عبارت دقیق تر، حتى براى موبدان نیز بدون مراجعه به این کتب، درک معانى و مفاهیم دینى شان ممکن نبود. زند به ترجمه ها و تفسیر و توضیح و حواشى اوستا که به زبان پهلوى و توسط موبدان زرتشتى نوشته شده اطلاق مى گردد. در ابتداى کتاب زندوهومن یسن، روایت جالب توجهى وجود دارد که بر اساس آن، انوشه روان پس از سرکوبى فتنه مزدکى، از موبدان خواسته که «این یسن ها را پنهان مدارید و جز به پیوند خویش زند مى آموزید». نخستین ترجمه هاى اروپاییان از متون کهن زرتشتى، مربوط به همین زند است. مثلا انکتیل دوپرون زنداوستا را در قرن هجدهم میلادى منتشر کرد و مدتى طول کشید تا دانشمندان موفق به ترجمه خود اوستا شدند. به روایت مرحوم پورداوود، آنچه از تفاسیر پهلوى براى متن اوستا باقى مانده، جمعا 140160 واژه است که نزدیک یک سوم آن مربوط به وندیداد است. اما، فراموشى زبان اوستایى سبب شده بود که گاه این تفسیرها با مفاهیم اصیل اوستایى - و مخصوصا با گاتها - مغایرت داشته باشد و در نتیجه، آنچه در خلال قرنهاى متمادى تا کشف رمز زبان اوستایى به عنوان "دین زرتشتى" مورد دفاع یا هجمه بود، در برخى موارد با اساس آموزه هاى اشوزرتشت پیامبر، تباین داشت و اساسا در حوزه «دین اوستاى نو» مى گنجید. برجسته ترین نمونه اى که این امر را دلالت مى کند، مغایرت تفسیر پهلوى گاتها با مفاهیم واقعى مندرج در آن است. به همین دلیل است که دانشمندان، ترجمه دارمستتر از گاتها را که از روى تفسیر پهلوى آن انجام شده، درست نمى دانند.این نکته اى کلیدى است که بى توجهى به آن، همواره سبب ساز برداشتها و استنتاجهاى غلط از چگونگى وضع دین کهن ایرانى شده است. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image