ایمان و معرفت /

تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه

آیا میان ایمان و معرفت، هم به لحاظ فلسفی و هم به لحاظ کلامی و اخلاقی تفاوتی وجود دارد؟


باید توجّه داشت که معرفت یا علم(یقین عقلی) و ایمان (یقین قلبی) دو مقوله ی جدا از هم هستند؛ امّا بین آنها نوعی رابطه وجود دارد. ایمان، به معنی دانستن نیست؛ بلکه به معنی تسلیم شدن به دانسته ی خود است. لذا، چه بسا کسی به چیزی علم داشته باشد ولی ایمان نداشته باشد. از همین رو خداوند متعال در مورد فرعون و اطرافیانش فرمود: « وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا ـــــ و از روى ظلم و سرکشى، آن (معجزات) را انکار کردند، در حالى که نفسشان به آن یقین داشت.» (النمل:14)اکثر انسانها یقین دارند که جسد فرد مرده بی خطر است؛ و کاری از دستش بر نمی آید؛ امّا اکثر مردم از مرده می ترسند و حاضر نمی شوند یک شب در کنار مرده بخوابند؛ حتّی خیلی ها حاضر نمی شوند یک شب در اتاقی که جسد پدرشان در آن است نیز بخوابند. چرا؟ چون فقط علم دارند که مرده بی خطر است؛ امّا ایمان به این معنا ندارند. امّا مرده شورها، نه تنها به این معنا علم دارند، بلکه ایمان هم دارند؛ لذا بی هیچ مشکلی می توانند شب را در میان صدها جنازه هم بخوابند. ما وقتی روی زمین راه می رویم، در سطحی به پهنای تقریباً سی سانتی متر قدم بر می داریم؛ و اگر بخواهیم می توانیم بر روی زمین، در پنهای کمتر از 15 سانتی متر هم به راحتی قدم بزنیم. پس یقین داریم که انسان می تواند در سطحی به پهنای 15 سانتی متر راه برود، بی آنکه زمین بخورد. حال فرض کنید که دیواری است به ارتفاع یک ساختمان 20 طبقه؛ و ضخامت آن دیوار، 15 سانتی متر است. آیا حاضرید روی چنین دیواری راه بروید؟! اکثر مردم، حاضر به چنین کاری نمی شوند. حتّی اگر عرض دیوار، نیم متر هم باشد، باز حاضر نمی شوند. چرا؟ چون علم دارند که نمی افتند؛ ولی ایمان ندارند که نمی افتند. امّا کسی که سالها تمرین بند بازی (راه رفتن روی طناب) کرده، روی چنین دیواری حتّی می تواند بدود؛ یا با چشم بسته راه برود. چرا؟ چون قلب او به این که نمی افتد، ایمان دارد؛ بر خلاف دیگران که، قلبشان در اضطراب است؛ و اضطراب قلب موجب اضطراب بدن و سقوط فرد می شود. توجّه فرمایید که مراد از قلب، قلب داخل سینه نیست؛ بلکه قلب حقیقتی است مجرّد که بالاتر از عقل و مادون روح می باشد. ترتیب مراتب وجودی انسان چنین است: بدن، نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی. بدن را ارض انسان و هفت مرتبه ی بعدی را سماوات سبع انسان یا لطائف سبعه گویند. پیدا کردن معرفت یا علم یقینی اگر چه دشوار است؛ ولی در قیاس با ایمان (یقین قلبی) چندان هم دشوار نیست؛ و با چند استدلال عقلی می توان به راحتی کسب یقین عقلی کرد. امّا ایمان پیدا نمودن به همان قضیّه ی یقینی، به این آسانی ها نیست. چون یقین قلبی یا همان ایمان، فقط با دانستن حاصل نمی شود؛ بلکه با تلقین مداوم حاصل می شود؛ و لازمه ی تلقین، تکرار زبانی و قلبی و عملی است؛ که در زبان دین، آن را ذکر لسانی و ذکر عملی و ذکر قلبی گویند.پس بعد از طیّ مرحله ی تفکّر و رسیدن به یقین عقلی ، نوبت به این می رسد که ما یقین عقلی خویش را به مرحله ی قلب برسانیم ؛ و این مهمّ حاصل نمی شود مگر با ابزار تلقین و تمرین. مثلاً وقتی کسی از راه عقلی دانست که لازمه ی رحمت خدا این است که او را مورد انواع امتحانها قرار دهد تا استعدادهای معنوی او شکوفا شوند ، باید در هر حادثه ای مدام متوجّه این معنا باشد که خداوند رحیم او را در معرض حوادث قرار می دهد تا رشد وجودی نماید ؛ همانند معلّمی دلسوز که شاگرد خود را وادار به حلّ تمرینات گوناگون می کند و مدام از او امتحانات دشوار می گیرد تا باعث رشد و ترقّی او گردد. پس وقتی این حقیقت را دانست باید در زندگی روز مرّه مدام این حقیقت را به خود یاد آور شود و خود را وادارد که حوادث را از این زاویه نگاه کند که زاویه ی عقل است نه از زوایای دیگر که نفس امّاره پیشنهاد می کند. اکثر مردم از آنجا که چنین نگاهی ندارند در برابر امتحانات الهی و حوادث تلخ زندگی زبان به شکایت می گشایند ، امّا اولیای الهی خود طالب سختی ها هستند. مَثل این دو گونه افراد ، مثل دو دانش آموزی است که یکی از مقصود معلّم دلسوز خود بی خبر است و امتحانات پی در پی او را آزار خود می شمارد ولی دیگری دانسته و باور کرده که هدف معلّم، رشد دادن اوست ، لذا با جان و دل تن به امتحانات او می دهد. اولیای الهی در حقیقت همانند چنین دانش آموزی هستند ؛ لذا در اشعار عرفانی از بلایا و مصائب تعبیر به زلف یار می کنند ؛ چون در باور اینها خداوند متعال چهره ی رحیمیّت خویش را در زیر زلف سیاه و پریشان بلایا نهان ساخته است. بر همین اساس بود که حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ در باب جریان کربلا فرمود: « مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا ـــ جز زیبا هیچ ندیدم » ؛ در پس آن حوادث تلخ ، خدا بود که با اسم الجمیل ظهور نموده بود. و حافظ از اینجا الهام گرفت آنجا که گفت: « منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن ـــ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن » و گفت: « وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم ــــ که در طریقت ما کافریست رنجیدن ».پس راه رسیدن به یقین قلبی آن است که ما یقین عقلی خویش را از طریق تلقین مداوم، به قلب خود تزریق نماییم ؛ و این همان راهی است که احکام شریعت پیش پای ما می گذارند و نام مبارک این طریقه را « ذکر » نامیده اند ؛ و ذکر یعنی یادآوری و همواره در خاطر آوردن؛ که به سه صورت زبانی و عملی و قلبی است. برای مثال نماز ، که از مصادیق بارز ذکر می باشد ، در حقیقت یک بسته ی فشرده ی اعتقادی است که همه ی اجزای آن دارای پشتوانه عقلی می باشند و خداوند متعال ما را مکلّف ساخته که با تکرار هر روزه ی نماز، مفادّ آن را در قلب خود جای دهیم؛ البته دقّت شود! خدا نگفته بخوانید تا اسقاط تکلیف شود؛ بلکه فرموده نماز را اقامه کنید! اقامه یعنی برپا داشتن نه یعنی خواندن؛ یعنی فقره فقره ی نماز را با توجّه، به قلبتان تلقین کنید. مثلاً « الله اکبر » یعنی خدا بزرگتر از آن است که به تصوّر در آید ؛ چون هر چه در ذهن آید ، کوچکتر از ذهن می باشد ، پس خدا فراتر از توصیفات ذهنی ماست. لذا هنگام گفتن « الله اکبر» دستها را تا کنار گوشها بالا می بریم ، گویی که می خواهیم هر تصوّر وهمی از خدا را از ذهن خود بیرون کرده ، پشت سر اندازیم. پس هنگام تکبیرة الاحرام باید این معانی را به قلب خودمان تلقین نماییم؛ و آنگاه از این نماز تا نماز بعدی، این معنا را در زندگی روزمرّه هم به صورت عملی به خودمان تلقین کنیم. یا سجده اقرار به این حقیقت است که ما روزی خاک بودیم و چون سر بر می داریم ، یعنی از خاک آفرینش یافتیم و سجده ی دوم یعنی مرگ؛ و سر برداشتن از سجده ی دوم یعنی محشور شدن در قیامت ؛ و تشهّد، سوال قبر است ؛ و آنگاه، وارد بهشت می شویم که دار السّلام است؛ و سلام می دهیم به رسول خدا(ص) و عباد الله الصالیحن که در بهشت می باشند ؛ چرا که گفتار اهل بهشت همواره سلام است.« لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً ؛ إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاما ــــ در آن(باغهاى بهشتى) نه لغو و بیهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود ؛ تنها چیزى که مى شنوند«سلام» است«سلام» » (واقعه:25ـ 26). بنا بر این، موقع انجام این اعمال، باید این معانی را در قلب خودمان تصویر سازی کنیم؛ و آنگاه از این نماز تا نماز بعدی، با همین فکر زندگی کنیم؛ و در نماز بعدی باز اینها را به قلب خودمان تذکّر دهیم. با این روند است که یک نمازگزار، به مقام مکاشفه و باز شدن چشم بصیرت می رسد؛ البته کار دشواری است و سالها طول می کشد. لذا مرد می خواهد. به قول جناب مولوی: « این همرهان زنانند، در راه، رهزنانند ــ پای نگار کرده، این راه را نشاید.» انسان ـ چه مرد و چه زن ـ باید مرد صفت باشد؛ آن هم جوانمرد؛ یعنی باید از سختی راه نهراسد. خداوند متعال، اصحاب کهف را فتی (جوانمرد) نامید، در حالی که میانسال بودند. امّا روحیه ی جوانی داشتند. جوانان معمولاً نترس هستند وکمتر محافظه کاری می کنند. پس راه ایجاد یقین قلبی ذکر است ، امّا نه ذکر لسانی صرف ، بلکه ذکر قلبی و عملی که همراه با ذکر زبانی نیز باشد. لذا به صرف نماز خواندن کسی به مفادّ نماز یقین قلبی پیدا نمی کند ، بلکه نماز گزار باید بداند که حرکات و سکنات و اقوال نماز چه پیامی را القاء می کنند. آنگاه باید به هنگام اقامه ی نماز مدام توجّه به این پیامها داشته باشد و بین وعده های نماز آن پیامها را در زندگی روز مرّه ی خود جاری سازد. مثلاً اگر دانست که « الحمد للّه ربّ العالمین ــــ همه ی حمدها و ستایشها و صفات کمال، فقط برای ربّ العالمین است » ، باید آنگاه که او را مدح می کنند به خود مغرور نگردد و بداند که آن ستایش کننده ، در حقیقت خدا را ستوده است نه او را ؛ کما اینکه هر جا کمالی دید باید بداند که آن کمال ، ظهور کمال خداست ، لذا نباید بر دارنده ی آن حسد نماید و بلکه باید خشنود باشد که کمال خدا در خلق او ظهور یافته است. علم(یقین عقلی) و ایمان (یقین قلبی) دو مقوله ی جدا از هم هستند؛ امّا بین آنها نوعی رابطه وجود دارد. ایمان، به معنی دانستن نیست؛ بلکه به معنی تسلیم شدن به دانسته ی خود است. لذا، چه بسا کسی به چیزی علم داشته باشد ولی ایمان نداشته باشد. از همین رو خداوند متعال در مورد فرعون و اطرافیانش فرمود: « وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا ـــــ و از روى ظلم و سرکشى، آن (معجزات) را انکار کردند، در حالى که نفسشان به آن یقین داشت.» (النمل:14). اکثر انسانها یقین دارند که مرده بی خطر است؛ و کاری از دستش بر نمی آید؛ امّا اکثر مردم از مرده می ترسند و حاضر نمی شوند یک شب در کنار مرده بخوابند. چرا؟ چون فقط علم دارند که مرده بی خطر است؛ امّا ایمان به این معنا ندارند. امّا مرده شورها، نه تنها به این معنا علم دارند، بلکه ایمان هم دارند؛ لذا بی هیچ مشکلی می توانند شب را در میان صدها جنازه هم بخوابند. ما وقتی روی زمین راه می رویم، در سطحی به پهنای تقریباً چهل سانتی متر قدم بر می داریم؛ و اگر بخواهیم می توانیم بر روی زمین، در پنهای کمتر از 15 سانتی متر هم به راحتی قدم بزنیم. پس یقین داریم که انسان می تواند در سطحی به پهنای 15 سانتی متر راه برود، بی آنکه بیفتد. حال فرض کنید که دیواری است به ارتفاع یک ساختمان 20 طبقه؛ و ضخامت آن دیوار، 15 سانتی متر است. آیا حاضرید روی چنین دیواری راه بروید؟! اکثر مردم، حاضر به چنین کاری نمی شوند. حتّی اگر عرض دیوار، نیم متر هم باشد، باز حاضر نمی شوند. چرا؟ چون علم دارند که نمی افتند؛ ولی ایمان ندارند که نمی افتند. امّا کسی که سالها تمرین بند بازی (راه رفتن روی طناب) کرده، روی چنین دیواری حتّی می تواند بدود؛ یا با چشم بسته راه برود. چرا؟ چون قلب او به این که نمی افتد، ایمان دارد؛ بر خلاف دیگران که، قلبشان در اضطراب است. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image