دين پژوهي /

تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه

دين افيون جامعه است يعني چه؟


قبل از پاسخ سؤال بايد بگوئيم كه اين تفسير ظالمانه از دين توسط چه كسي صورت گرفته و بعد توضيح و بسط اين بيان و سپس نقد آن و در آخر نظر قرآن را دربارة دين بيان مي‎كنيم و قبل از هر چيز بايد به جهت عدم گنجايش مقاله براي بسط نظريات و نقدهاي فراوان اين نظريه از پرسشگر عزيز معذرت بخواهيم.گوينده اين مطلب كه «دين افيون جامعه و ملت‎هاست» كارل ماركس (1883ـ1818 ميلادي) نويسنده و اقتصاددان آلماني است اين فرد از فوئر باخ ـ كه يك فيلسوف آلماني است و انديشه اومانيستي دارد و انسان را مدار و معيار همه چيز مي‎پندارد ـ پيروي كرده و تفكر ماترياليستي و مادّي‎گرايي او را سر و سامان بخشيده است و در نظريات خود ابداع جديدي بجز نظريه مادي‎گرايي تاريخي (ماترياليست تاريخي) ندارد در همين راستا و در ضمن نگرش مادّي به جهان هستي و انكار متافيزيك و ماوراء هستي، نيروي محرك تاريخ را «عامل اقتصاد» مي‎كند. كارل ماركس «معقتد است عموم پديده‎هاي اجتماعي اعمّ از سياست و فرهنگ و علم و فلسفه و حتي مذهب، مولود همين موضوع است»[1] تفكر ماركسيستي ذوق و هنر و فرهنگ و دين و سياست و علم و فلسفه را در جامعه «روبنا» نام نهاده و عامل اقتصاد را «زيربنا» معرفي كرده است. بنابراين تمام اوضاع و احوال اجتماعي بستگي به شرايط زيربنا دارد و از اين رهگذر دين نيز كه يك روبنا است ساخته و پرداخته اقتصاد است. (البتّه نظريات مختلفي در انگيزه و عامل پيدايش مذهب ارائه شده است كه در اين‎جا آنها را ذكر نمي‎كنيم) به هر حال اين نظرية ماركس و ماركسيست‎ها دربارة منشأ دين است.توضيح بيشتر: ماركس در فلسفة تاريخ، تاريخ را به چهار دوره تقسيم كرد: 1. دورة اشتراكي اوّليه. 2. دورة مالكيت زمين. 3. دورة سرمايه‎داري. 4. دورة سوسياليستي.[2] او مي‎گويد: جبراً تاريخ از اين مرحله اوّل رشد كرده تا به دوره‎هاي بعد رسيده و بعد جبراً به دورة سوسياليستي مي‎رسد (جبر تاريخ). در دورة اشتراكي اوّليه دين وجود نداشته است و در دورة مالكيت جامعه به طبقة استثمارگر و استعمارگر و طبقة استثمار شده و استعمار شده و رنجديده و ضعيف تقسيم مي‎شود كه طبقه استثمارگر يعني طبقة حاكمه از طبقة محكوم و استثمار شده به نفع خود كار مي‎كشيد و سود مي‎بُرد، طبقة استثمار شده از فلاكت و بدبختي به ستوه آمده و به فكر قيام افتادند استثمارگران از عامل دروني و معنوي رنجيدگان (سوء استفاده كرده) و دين را اختراع كرده است.[3] طبقة حاكمه براي كنترل طبقة محكوم از دو عامل دروني و بيروني بهره گرفته است: 1. عامل بيروني يعني ايجاد حكومت و دستگاه حكومتي 2. عامل دروني يعني درست كردن دين براي كنترل محكومان از درون. دين با تعاليمي كه دارد مردم را، ملّت‎ها و جامعه را به حالت تخديري مي‎برد كانَّ كاري مي‎كند كه آنها يادشان برود كه مي‎خواستند قيام كنند و بساط استثمار و استعمار و ظلم را برچينند، چگونه دين حالت تخديري دارد؟ به اين شكل كه دين مي‎آيد و به مردمي كه مي‎خواهند قيام كنند، مي‎گويد: شما ناراحت نباشيد خدا و قيامتي وجود دارد كه در آن‎جا خداوند به حساب ظالمان رسيدگي مي‎كند و آنان را در آتش مي‎سوزاند و باز اگر كسي چيزي بخواهد بگويد و اعتراضي بكند دين از حربة «قضا و قدر» استفاده مي‎كند و مي‎گويد اين قضا و قدر الهي است كه شما چنين عقب مانده و ستم ديده باشيد بهشت كافر در اين دنيا است و بهشت مؤمنين در آخرت است و خدا چنين خواسته است و... آن‎گاه دين براي طبقة محكوم چگونه است؟ اوّلاً: ماية تسلّي است، به آنها مي‎گويند هر چه در اين‎جا از دست دادي در دنياي ديگر به دست مي‎آوري، غصّه نخور... در اين صورت همة (اين حرف‎ها كه دين مي‎گويد) براي اين (است) كه انقلاب نكن. پس بايد تمام تعليمات ديني در جهت تسليم و تمكين و تسكين باشد (حتي احكام آن). اگر قضا و قدر است براي اين است كه بگويند آقا فايده ندار، مگر با قضا و قدر مي‎شود جنگيد؟ اگر براي احساس مغبونيّت است مي‎گويند جبران در عالم آخرت وجود دارد...[4] شهيد مطهري مي‎فرمايد:... (در اين صورت) بايد فرض كنيم كه طبقة ديندار جاهل هم هست چون اگر جاهل نباشد زير بار اين جور تعليمات نمي­رود... و طبقة حاكم از جهل توده استفاده كرده و دين را اختراع كرده است[5]. طبق اين انديشه است كه ماركس مي‎گويد: انسان سازندة دين است نه دين سازندة انسان...، دين در عين حال بيانگر هلاكت واقعي و اعتراضي به آن فلاكت است، دين به منزلة آهِ يك موجود مستأصل، قلب يك جهان سنگدل، و نيز روح هستي بي‎روح است. دين ترياك مردم است...[6]حال كه دين يك امر روبنا حساب شده، تغيير و تحوّل و نابودي آن نيز به دست زيربنا (اقتصاد) است. آندره پي‎تر در ماركس و ماركسيسم مي‎نويسد: «پس كافي است مناسبات اقتصادي و مادي را تغيير داد، آن‎گاه دين خود به خود از ميان خواهد رفت...» يعني از ريشه دين بايد با دين مبارزه كرد نه مبارزة مستقيم عليه آن... .ماركسيست‎ها دشمني خاصي با دين دارند و از جمله قوانين ماركسيستي مبارزه با دين است؛ لنين مي‎گويد: مكتب ماركس همانا مكتب مادي‎گرايي است از اين لحاظ به همان اندازة... مادي‎گرايي فوئر باخ با دين عناد دارد... بايستي دين را براندازيم اين الفباي هر نوع مادي‎گرايي است... و لذا الفباي ماركس مي‎باشد[7] لنين مي‎افزايد: ... مكتب ماركس دورتر مي‎رود و مبارزه علني با دين نمي‎كند (چون ماركس مي‎گويد:) بايد دانست با دين چگونه مبارزه كرد. براي اين كار بايد منابع ايمان و دين توده‎ها را با مفاهيم ـ مادّي‎گرا توضيح داد...[8] ماركسيستها بر اين «بايد» عمل كردند و همان‎طور كه شهيد مطهري (ره) در «علل گرايش مادي‎گري» متذكر شده، يك تفسير مادّي براي قرآن نوشتند و شهيد مطهري در كتاب مذكور نقدي بر نمونه‎هاي فراوان اين تفسير ذكر مي‎كنند.خلاصه اين‎كه ماركسيستها براي رسيدن به مقصود خود يعني ايجاد جامعة سوسياليستي (كمونيستي)، با دين دشمني دارند و لذا آن را تحريف مي‎كنند.نقد و بررسي مختصر اين نظريهبرخلاف نظر ماركسيست‎ها كه اديان را تخديركننده ملّت و جوامع دانستند، اديان مضامين و تعاليمي ضد تخديري دارند و عامل جنبش هستند... تعليماتي در اديان مثلاً در اسلام ـ پيدا مي‎شود در جهت خلاف، يعني تعليماتي در جهت انقلابي، نه تنها دين از ميان طبقة حاكمه بروز نكرده، بالاتر از آن، خواه از ميان طبقه حاكمه بروز كرده باشد و خواه از طبقة ديگر، در جهت منافع طبقة محكوم و دعوت به ثوره و انقلاب است[9]. خود وجود منطق شهادت در بعضي اديان بويژه اسلام خود دليل انقلابي بودن دين است. ديني كه از كشته شدن نمي‎هراسد از قيام در برابر ستم ابايي ندارد.شهيد مطهري (ره) مي‎گويد: نقاط ضعف اين نظريه يكي مربوط به تاريخ اديان است، يعني تاريخ اديان نشان مي‎دهد كه از قديم‎ترين ايام كه بشر بر روي زمين بوده است، از همان دوره‎اي كه اين‎ها آن را دورة اشتراك اوّليه مي‎نامند، آثار پرستش وجود دارد «ماركس مولر» حتي معتقد است كه برخلاف نظرية معروف كه مي‎گويند دين، اوّل از پرستش طبيعت و اشياء و بت‎پرستي و ارباب انواع شروع شده و بعد رسيده به پرستش خدا يگانة واحد، ديرينه‎شناس ثابت كرده ـ ثابت هم مي‎كند ـ كه از قديم‎ترين ايام، پرستش خداي يگانه وجود داشته است؛... ثانياً اين دوره‎هايي كه دوره طبقاتي است مثلاً دوره فئوداليسم‎ها بايد ضرورتاً قبول كنيم كه آورنده و پيروان اوّليه تمام اديان (طبق نظر ماركس) از طبقه حاكمه بوده‎اند اين نيز با تاريخ قطعي و مسلّم اديان جور در نمي‎آيد، با تاريخ مسيحيّت هم جور در نمي‎آيد، با تاريخ يهود و بني‎اسرائيل هم جور در نمي‎آيد... موسي (كه خود از بني‎اسرائيل است) گو اين‎كه فرزند خواندة فرعون است در خانه فرعون در ناز و نعمت فراوان بزرگ شده... در خانة فرعون عليه فرعون و به سود طبقة استثمار شدة فرعون قيام مي‎كند اين ديگر به هيچ وجه توجيه ماركسيستي ندارد. يا بايد ريشه قومي و نژادي و خوني براي اين امر قايل شويم كه به هرحال (باز هم) با ماركسيسم جور در نمي‎آيد، چون اين‎ها اصلاً تاريخ را جدال طبقات مي‎دانند نه جدال خون‎ها...[10] به علاوه اين‎كه اين‎ها مي‎گويند دين را طبقة حاكمه وضع كرده است. اگر بگوئيم موسي از طبقة استثمارشده است با اين نظريه نمي‎سازد كه دين را طبقه حاكمه وضع كرده‎اند و اگر بگوئيم از طبقة حاكمه است پس چرا عليه طبقه حاكمه دين درست كرده است چون طبقه حاكمه به نفع خود دين مي‎سازند (طبق نظر ماركسيست‎ها) اين نيز يك انتقاد مهمّ به اين نظريه.بايد بگوئيم كه دين يهود را در دستگاه حاكمه وضع كرده‎اند براي تسليم و تمكين در قوم بني‎اسرائيل، در صورتي كه دين يهود آمد براي تحريم و تهييج بني‎اسرائيل و وادارشان كرد به قيام... خود اسلام نيز چنين ديني است «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»[11] خلافت زمين را به شما مي‎دهيم و زمين را ارث شما قرار مي‎دهيم...[12]ژان پل ويلم چنين مي‎نويسد: براي اين نقد سياسي ماركس از دين كه آن را «افيون ملّت‎ها» مي‎خواند، تنها يك پاسخ وجود دارد؛ تجزيه و تحليل اجتماعي ـ تاريخي آثار دين در جوامع بشري، چنين تجريه و تحليل نشان مي‎دهد كه، بخصوص در زمان خود ماركس، دين در خدمت بقاي دولت (ضامن بقاي تأسيسات حكومتي) و نيز طبقات مرفه جامعه بوده است و سخنراني‎ها و مواعظ و خطابه‎هاي كشيشان گوناگون، كارگران را در جهت قبول و رضايت دادن به سرنوشت موجود خويش! (يعني تن دادن به قضا و قدر) ترغيب مي‎كرد...[13] علامه محمدتقي جعفري در ذيل همين مطالب مي‎نويسد: علاوه بر نقد خود مؤلف از اين نظريه، بايد گفت خود ماهيت دين «افيون ملّت‎ها» نيست بلكه اين انسان است كه براي اشباع خودخواهي‎ها و خودكامگي‎ها همة حقايق را به سود خود مسخ مي‎كند (همان كاري كه كشيشان در غرب كردند.)[14]علامه جعفري مي‎افزايد:... اين‎گونه جامعه‎شناسان، (اگر بگوئيم ماركس جامعه‎شناس بوده) كه مي‎خواهند ماهيت دين و كاربرد آن را از ديدگاه علمي مشخص نمايند گويا جامعه و كشوري غير غرب سراغ ندارند![15] اين همان نكته‎اي است كه ماركس رعايت نكرده و سر در لاكِ خود كرده و نظريه‎اي را اختراع كرده و بعد ديده است كه اين نظريه طبق جامعه آسيايي درست در نمي‎آيد. جامعه‎اي كه مهد تمدّن و دين بوده است و مي‎بيند كه برخلاف نظريات او دين ماية رشد و تمدّن‎ساز عظيم است مثلاً ديني مثل اسلام به شدّت رو به گسترش است و شور و هيجان انقلابي دارد و لذا چاره‎اي جز عقب‎نشيني ـ محدود داشته است مي‎گويند وقتي چنين شد از بس كوركورانه مريدان خودش را بار آورده بود حتي آنها نيز حاضر به پذيرش افكار وي نبودند چون مي‎گفتند اين نظريات اخير تو دربارة جامعه خلاف تعليمات توست و او مي‎گفت من ماركس هستم ولي ماكسيست نيستم يا من به اندازة شما ماركسيست نيستم كمي سردتر هستم. اين همه يك طرف و اين‎كه ماركس هيچ‎گاه دليل محكمي بر اين نظريات خود نداشت از طرف ديگر ماية سستي اين حرف او دربارة دين مي‎باشد او با جبر مي‎خواست حرف‎هايش را به كرسي بنشاند.خلاصه آن‎كه از منظر اسلام دين امري فطري است و ريشه در سرشت آدمي دارد و پيامبران از سوي خدا براي آبياري اين نهال آدمي آمده‎اند نه اين‎كه آنرا براي منافع خود ساخته باشند و لذا دين حالت شور و انقلاب و اميد و قيام بر عليه ستم و ستمگران و خواهان عدالت و آزادگي است نه افيون ملت‎ها.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1ـ كتاب فطرت، شهيد مطهري، انتشارات صدرا.2ـ مقدمه‎اي بر جهاني‎بيني توحيدي، بخش جامعه و تاريخ، انتشارات صدرا، و نيز بخش انسان و ايمان.3ـ پاسداري از سنگرهاي ايدئولوژيك، استاد مصباح، ج 2، مؤسسه در راه حق قم، 1361.4ـ آيت الله جوادي آملي، دين شناسي. .

سامانه پاسخگویی به سوالات و شبهات

مرجع:

ایجاد شده در 1400/12/28



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image