تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
شواهد نشان ميدهد اين جنگ بر اساس برنامهريزي از قبل تعيين شده صورت گرفته است. در اين مورد تحليل يك روزنامهنگار غربي جالب و در عين حال شنيدني است. آقاي رابرت درفيوس در مقالهاي در مجلة تايم ادعا ميكند كه استراتژي حمله به عراق 30 سال پيش تدوين شده است. او با بيان اين مطلب، پروسة آمريكا براي تسلط بر جهان و تأسيس امپراطوري آمريكا در قرن 21 را در 5 مرحله نشان داده است. اين 5 مرحله شامل: سازماندهي لشكركشي سريع، تشكيل فرماندهي مركزي، جنگ خليج فارس (1991 م) جنگ افغانستان (2001م) و بالاخره جنگ با عراق (2003) ميشود. او با بيان اين كه نفت عراق به تنهايي مساوي با كل ذخيرة نفتي 4 كشور روسيه، آمريكا، چين و مكزيك است، ميگويد: در طول 30 سال گذشته، منطقه خليج فارس در رأس توجهات يك گروه ذي نفوذ از استراتژيستهاي سياست خارجي واشنگتن قرار داشته كه معتقدند براي تحكيم سلطة آمريكا بر جهان، ايالات متحده بايد كنترل خليج فارس و نفت آن را به دست گيرد. اين راهكار كه در بحبوحة بحران نفتي دهة 1970 متولد شد و پس از آن توسط نسل جديد سياستگذاران حاكم در كاخ سفيد خالصتر شد، به جسورانهترين شكل خود در حكومت بوش در تبديل منطقة خليج فارس به يك كشور تحت الحمايه آمريكا خودنمايي ميكند. اين خبرنگار با برشماري مراحل اين سناريو، مينويسد: ساقط كردن صدام ميتواند قطعة نهايي معمايي كه حضور امپرياليستي آمريكايي را استحكام ميبخشد، باشد. غير از اين جملاتي كه از زبان يك خبرنگار خارجي به عرض شما رسانديم در تحليلي جامعتر بايد گفت كه براي يافتن پاسخ به اين پرسش بايد حدود يك دهه به عقب برگرديم. هنگامي كه شوروي تجزيه شد و جنگ سرد به پايان رسيد، آمريكا تلاش بيوقفهاي را آغاز كرد تا سلطة خود را در ساية شعار استراتژيك «نظم نوين جهاني» در دوران رياست جمهوري بوش پدر در سطح جهاني تحقق بخشد سياست خارجي آمريكا بر مرزهاي جغرافيايي ساير كشورها بيشتر متمركز شده بود. با انتخاب جرج بوش دوم و تيم همراه او كه از مديران شركتهاي نفتي و صاحبان تفكرات ميليتاريستي هستند، مسائل برون مرزي در اولويت قرار گرفت. زيرا تيم جديد معتقد است كه حتي تقويت اقتصاد داخلي آمريكا در ساية سلطة آمريكا و دستيابي بر منابع انرژي جهان به ويژه خليج فارس، آسياي ميانه، قفقاز و خزر تحقق مييابد. از اين رو، از ابتداي انتخاب جورج بوش دوم، قابل پيشبيني بود كه جهان در سطح روابط بينالملل و بخصوص منطقة خاورميانه از منظر ژئوپلتيك، دستخوش تغييراتي خواهد شد. حادثة 11 سپتامبر كه در پي آن با حملات مشكوك تروريستي، برجهاي عظيم سازمان جهاني بطور كل ويران شد، عاملي شد در سرعت بخشيدن به هدف راهبردي آمريكا. دولتمردان واشنگتن به اين واقعيت واقفند تنها منطقهاي كه در حال حاضر و بعد از فروپاشي شوروي ميتواند اهداف راهبردي آمريكا را به چالش بكشاند، منطقة حساس و حياتي خاورميانه و خليج فارس و كشورهاي اسلامي است و به تعبير خود غربيها با حضور راديكاليسم اسلامي دستيابي و تسلط بر منابع انرژي اين منطقه با مقاومت مواجه خواهد شد كه در نتيجه به پروسة سلطة آمريكا در سطح جهاني ضربه خواهد زد و مانع تحقق آن خواهد شد و بر اقتصاد آمريكا نيز تأثيرات منفي خواهد گذاشت و در نگاه استراتژيستهاي آمريكايي، به هر طريقي شده بايد اين مانع به نفع آمريكا خاتمه يابد و به اين دليل بعد از حادثة سپتامبر 2002، بيدرنگ توجه خود را به سمت افغانستان و طالبان و القاعده معطوف كردند و در فضاسازي تحت عنوان مبارزه با تروريسم. رئيس جمهور آمريكا، شعار استراتژيك تيم حاكم بر آمريكا را مطرح كرد «هر كه با ما نيست عليه ماست» و به عبارتي ميخواهند كار جهان را با برخوردهاي نظامي يكسره كنند. افغانستان خاكريز اول بود تا تسلط آمريكا را بر منابع انرژي آسيا محكم كند و راه عبور انرژي قفقاز، خزر و آسياي ميانه را به آب هاي آزاد براي حمل به غرب بگشايد. در ديپلماسي آمريكا، عراق خاكريز دوم بود كه با تغيير دولت، ضمن دستيابي بر چاههاي نفت عراق، تسلط بر منابع انرژي حوزه خليج فارس را تحكيم ميبخشد. در حقيقت بايد گفت اين جنگ، يك جنگ تمام عيار براي تأمين منافع آمريكا بود و بيشك نقش نفت فراوان عراق سهم عمده در طمع امريكا و جهان غرب در حملة به عراق بود در اين مورد رهبر عزيز ايران اسلامي در 4 روز مانده به شروع جنگ اين تحليل را پيشبيني كرده بودند. ايشان در ديدار با رئيس جمهور سوريه ميفرمايند: «آمريكايي درصددند با اشغال عراق و تسلط بر چاههاي نفت، كار استعمارگران قرن 18 را در قرن 21 دنبال كنند.» اين تحليل مقام معظم رهبري عيناً مورد تأكيد سياستمداران و خبرگزاريهاي معتبر دنيا قرار گرفت. بعنوان مثال در مقالهاي از آقاي مايكل كلير او انگيزههاي دولت بوش در اشغال عراق را كالبد شكافي ميكند و با عنوان مقاله به نام «خونريزي به خاطر نفت» مينويسد: «دستيابي به منابع غني نفت در عراق كه ميزان ذخاير آن 112 ميليارد بشكه برآورد شده است. براي شركتهاي آمريكايي بسيار دلچسب است. اين شركتها در پي تسلط بر منابع بِكر انرژي در نقاط مختلف عراق هستند... با توجه به اين كه اغلب حوزههاي نفتي در داخل ايالات متحده، ذخيرههايشان در حال اتمام است، دستيابي به ذخاير نفتي عراق براي بقاء و رونق شركتهاي بزرگ انرژي در آمريكا ضروري است حقيقت اين است؛ حقيقتي كه صحت ادعاهاي دولت بوش مبني بر عدم وجود انگيزههاي نفتي در حمله به عراق را زير سؤال ميبرد.» در اين مورد همان طوري كه قبلاً گفته شد آقاي رابرت درفيوس در مقالة «بيتابي 30 ساله» تأسيس امپراطوري آمريكا در قرن 21 را مورد نقد قرار ميدهد و در فرازهايي از آن مينويسد: «با توجه به اين كه در بسياري از ديگر نقاط، بخصوص در آمريكا و درياي شمال، ذخيرة نفتي تقريباً رو به اتمام است، نفت عربستان و عراق روز به روز از اهميت بيشتري برخوردار ميشود... اين حقيقتي است كه به شايستگي در سياست ملي انرژي كه از سوي گروه ضربت كاخ سفيد در سال 2001 م چاپ و انتشار يافت مورد توجه قرار گرفت؟» همچنين نشريه معروف و معتبر «آبزرور» مينويسد: «هدف از اشغال نظامي عراق، تأمين نياز نفتي اسرائيل بود.» همچنين جيمز اكينز سفير سابق امريكا در عربستان تصريح ميكند كه براي ايالات متحده امريكا فقط نفت مطرح است و بس. غير از اين كارل مسينيو از بنيانگزاران مؤسسه همكاري براي توسعه عدالت اجتماعي در پاسخ به پرسش خبرنگاري كه ميپرسد: چه كساني از جنگ آمريكا با عراق سود ميبرند ميگويد: « تنها تعداد محدودي كه ثروتمند هستند. صاحبان شركتهاي بزرگ نفتي، افرادي كه از بيثباتي در جهان سود ميبرند. دولت بوش در حقيقت نمايندة صنعت نفت است. آنها با راه انداختن جنگ، سود ميبرند. و همين طور شركتهاي بزرگ تسليحاتي هم سود خواهند برد.» پس بايد گفت با توجه به شواهدي كه از كلمات افراد خُبره در امر سياسي آوردهايم. هدف از جنگ امريكا، دستيابي به منابع غني نفتي بود كه فعلاً به آن دست يافته است. غير از اين مورد موارد ديگري هم مورد تحليل قرار گرفته است كه ما به خاطر آنكه بحث طولاني نشود، موارد آن را فهرستوار ذكر ميكنيم: 1. از آنجايي كه اقتصاد آمريكا در معرض خطر جدي قرار گرفته بود، مقامات نظامي پنتاگون راه حل اقتصادي رو به بحران آمريكا را در سرعت بخشيدن به توليدات كارخانجات تسليحاتي ميدانند و معتقدند منطقة خاورميانه و خليج فارس هر چه بيشتر با بحران مواجه شوند، هم تسليحات بيشتر به فروش ميرسد و هم بيشتر به كار گرفته ميشود و اصرار شديد رامسفلد وزير جنگ آمريكا از اين زاويه قابل ارزيابي است. 2. در حقيقت از يك زاوية ديگر هم ميشود اين مسئله را تحليل كرد و آن“ حفظ اسرائيل است. آمريكائيها دو كشور ايران و عراق را تهديد جدي براي رژيم اشغالگر قدس ميدانستند لذا موقعيت عراق را براي حمله مناسبتر ميديدند به همين خاطر صدام را ساقط كردند تا اولاً يك تهديد كنندة جدي اسرائيل را از سر راه بردارند و هم اينكه اگر ايران با يك دولت طرفدار اسرائيل همسايه شود از نظر امنيتي به ضرر ايران خواهد بود. لذا موجب ميشود ايران تهديدهاي خود بر ضد اسرائيل را كم كند. 3. صدام يك مُهره سوخته بود و ديگر به درد آمريكاييها نميخورد لذا اين مُهره بايد از بين ميرفت همان طوري كه قبل از آن“ اين بلا بر سر شاه ايران، رئيس جمهوري سومالي «زيادباره»، رهبر پاناما «نوريهگا» و... آمده بود. در اين مورد نوام چامسكي منتقد جدي دولت آمريكا و استاد دانشگاه ماساچوست ضمن حملة شديد به حملة آمريكا به عراق، دولتمردان آمريكا را تقويت كننده و حامي صدام در دوران رياستش ميداند و در پايان ميگويد «... صدام احتمالاً بسيار ضعيفتر از زمان پيش از 11 سپتامبر است و در حال حاضر خطري كه از جانب او دنيا را تهديد ميكند بسيار كمتر از زماني است كه از كمكهاي آمريكا و انگليس و بسياري ديگر برخوردار بود. با اين حال ديگر سؤال باقي نميماند. اگر صدام در حال حاضر تهديدهاي براي غير نظاميان محسوب ميشود به طوري كه جهانيان را واداشته تا به فكر جنگ عليه او باشند، پس چرا چنين چيزي يك سال پيش مطرح نبود و چرا در اوايل دهة 90 كسي به اين فكر نبود.» بنابراين به طور كلي مي توان موارد زير را اهداف آمريكا و انگليس از اين جنگ دانست: 1. دستيابي به نفت عراق براي حفظ اقتصاد لرزان خود. 2. حفظ امنيت اسرائيل. 3. تحت فشار قرار دادن ايران اسلامي و سيطره بر منطقه. 4. بازسازي قدرت آمريكا به عنوان امپراطور بلامنازع جهان. .
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.