فصل [۴۳]: [امامت على علیه السلام در جمیع علوم] /

تخمین زمان مطالعه: 21 دقیقه

فصل [۴۳]: [امامت على علیه السلام در جمیع علوم]


فصل [43]: [امامت على علیه السلام در جمیع علوم] واعلم ایها اللبیب الزکى - هدانا الله و ایاک على الصراط المستقیم هو صراط على علیه السلام - اءِنَّهُ صار بهذه المراتب المتقدمة استاد العالمین بعد الرَّسوُل صلى الله علیه و آله و سلم فِى جمیع العلوم ، کما قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : انا مدینة العلم و على بابها.(1058) و لَا شک اءَنْ مقصوده اءِنَّهُ هو المنبع اَلَّذِى تفیض عنه العلوم الاسلامیة و الاسرار الحکمیة اَلَّتِى اشتمل علیها القرآن الحکیم و السنة الکریمة ، و هو مصدرها و المحیط بها، لان شاءن المدینة بما تحتوى علیه کذلک ، و اءَنْ علیا علیه السلام هو المفرع لتِلْکَ الاسرار. اى خردمند تیزهوش - که خداوند ما و تو را بر راه راست که همان راه على علیه السلام است هدایت کند - بدان که آن حضرت با دستیابى به مراتب گذشته ، پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در تمام علوم استاد جهانیان گشته است ، چنان که پیامبر فرمود: ((من شهر علمم و على در آن شهر است .)) و شکى نیست که مقصود پیامبر آن است که على علیه السلام منبعى است که علوم اسلامى و اسرار حکمى اى که قرآن و سنت گرامى پیامبر بر آن اشتمال دارد، از آن مى جوشد و جارى مى گردد، و این که وى مصدر آن ها و محیط به آن هاست ، چه شهر نسبت به محتوایش همینگونه است ، و این که على علیه السلام تفصیل دهنده این اسرار است . و تفصیل ذَلِکَ: اءِنَّمَا لما بحثنا العلوم باسرها فوجدنا اعظمها و اهمها هو العلم الالهى ، و قد ورد فِى خطبه علیه السلام من اسرار التوحید و النبوات و القضاء و القدر و اسرار المعاد ما لم یاءت فِى کلام احد من اکابر العملاء و اساطین الحکمة . ثُمَّ وجدنا اءَنْ جمیع فرق الاسلام ینتهى فِى علومهم الیه علیه السلام . تفصیل مطلب آن که : وقتى ما همه علوم را مورد مطالعه قرار دهیم ، بزرگترین و مهم ترین آن ها را علم الهى مى یابیم ، و در خطبه هاى آن حضرت آن قدر از اسرار توحید و نبوت ها و قضاء و قدر و اسرار معاد وارد است که در کلام هیچ یک از بزرگان علما و استوانه هاى حکمت نیامده است ، و نیز مى یابیم که تمام فرق اسلامى سلسله علومشان به آن حضرت منتهى مى شود. اما المتکلمون : فاما المعتزلة ، فانتسابهم الیه علیه السلام ظاهر، فَاءِن اکثر اصولهم ماخوذ من ظواهر کلامه علیه السلام فِى التوحید و العدل . و ایضا اءِنَّهُم ینتسبون الى مشایخهم کالحسن البصرى و واصل بن عطا، و کانوا منتسبین الى على علیه السلام و متلقفین عنه العلوم . و اما الاشعریة ، فمعلوم اءَنْ استادهم ابوالحسن الاشعرى ، و قد کان تلمیذ ابى على الجبایى و هو من مشایخ المعتزلة ، و اما الشیعة ، فانتسابهم الیه ظاهر. و اما الخوارج ، فهم و اءنْ کانوا فِى غایة البعد عنه علیه السلام الا اءِنَّهُم ینتسبون الى مشایخهم و قد کان تلامذة على علیه السلام . اما متکلمان و علماى عقاید: معتزله نسبتشان به آن حضرت روشن است ، چه بیشتر اصول عقیدتى آنان از ظواهر کلام آن حضرت در زمینه توحید و عدل برگرفته شده است . و نیز به مشایخ خود چون حسن بصرى و واصل بن عطا منسوبند که آن ها از منتسبان به على علیه السلام بوده و علوم خود را از ایشان دریافت مى کرده اند. و اشعریان ، معلوم است که استادشان ابوالحسن اشعرى است ، و او شاگرد ابوعلى جبایى است که از مشایخ معتزله است . و شیعه ، انتسابشان به آن حضرت روشن است . و خوارج ، هرچند که بى اندازه از آن حضرت دورند ولى آن ها به مشایخ خود انتساب دارند و مشایخ آن ها شاگردان على علیه السلام بوده اند. و اما المفسرون : فرئیسهم ابن عباس و قد کان تلمیذا لعلى علیه السلام . و اما الفقهاء: فمذاهبهم المشهورة اربعة ، احدها مذهب ابى حنیفة ، و هو قراء على الصادق علیه السلام و اخذ الاحکام منه ، و انتهاء الصادق الى على علیه السلام ظاهر. الثانى مذهب مالک ، و قد کان تلمیذا لربیعة الراءى ، و ربیعة تلمیذ عکرمة ، و عکرمة تلمیذ عبدالله بن عباس و هو کان تلمیذا لعلى علیه السلام . الثالث مذهب الشافعى ، و قد کان تلمیذا لمالک . الرابع مذهب احمد بن حنبل و قد کان تلمیذا للشافعى . فرجع انتساب فقه الجمیع الى على علیه السلام . اما مفسران : رئیس آنان ابن عباس است که شاگرد على علیه السلام بوده است . اما فقهاء: مذاهب مشهور آنان چهار تا است : 1 - مذهب ابى حنیفه که وى نزد امام صادق علیه السلام درس ‍ خوانده و احکام را از آن حضرت فرا گرفته ، و منتهى شدن امام صادق علیه السلام به على علیه السلام ظاهر است . 2 - مذهب مالک ، که شاگرد ربیعة الراى ، و او شاگرد عکرمه ، و او شاگرد عبدالله بن عباس ، و وى شاگرد على علیه السلام بوده است . 3 - مذهب شافعى است ، که وى شاگرد مالک بوده . 4 - مذهب احمد بن حنبل است ، که شاگرد شافعى بوده است . پس انتساب فقه تمامى این ها به على علیه السلام باز میگردد. و مما یوید کما له فِى الفقه الرَّسوُل صلى الله علیه و آله و سلم فِى حقه علیه السلام : اقضاکم على ،(1059) و الاقصى لابد اءَنْ یَکوُن افقه و اعلم بقواعد الفقه و اصوله . و از جمله دلایلى که کمال آن حضرت را در فقه تایید مى کند سخن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است که درباره اش فرمود: ((داورترین شما على علیه السلام است)). چه آن کس که داورتر است ناگزیر فقیه تر و داناتر به قواعد اصول فقه مى باشد. و اما الفصحاء: فمعلوم اءَنْ جمیع من ینسب الى الفصاحة من بعده یملاءون اوعیة اذهانهم من الفاظه [الشریفة] و یضمنونها کلامهم و خطبهم ، فتکون فِیهَا بمنزلة درر العقود. و الامر فِى ذَلِکَ ظاهر حتّى اءِنَّهُ قیل : ((کلامه علیه السلام تحت کلام الخالق ، و فوق کلام المخلوق)). اما فصیحان : معلوم است که پس از آن حضرت همه کسانى که به شیوه سخنى منسوبند ظرف حافظه خود را از الفاظ آن حضرت انباشته و آن ها را در لابلاى سخنان و خطبه هاى خود جاى مى دهند، که آن الفاظ در میان آن سخنان چون مرواریدى به رشته کشیده مى نماید. مطلب در این زمینه ظاهر است تا آن جا که گفته شده : ((سخن حضرتش فروتر از کلام خالق ، و فراتر از کلام مخلوق است)). و اما النحویون : ((فاول من وضع النحو فهو ابواسود الدؤ لى ، و کان ذَلِکَ بارشاده له ، و بدایه الامر اءَنْ ابا اسود سمع رجلا یقراء: اءَنْ الله برى ء من المشرکین و رسوله ،(1060) بالکسر، فاءِنَّکَر ذَلِکَ و قَالَ: نعوذ بالله من الحور(1061) بعد الکور - اى من نقصان الایمان بعد زیادته - و راجع علیا علیه السلام فِى ذَلِکَ فَقَالَ له : نحوت اءَنْ اضع للناس میزانا یقومون به السنتهم ، فَقَالَ علیه السلام : انح نحوى ،(1062) و ارشده الى کیفیة ذَلِکَ الوضع و علمه ایاه . اما نحویان : نخستین کسى که علم نحو را تاسیس کرد ابوالاسود دؤ لى است ، و این کار با راهنمایى آن حضرت صورت گرفت . آغاز آن چنین بود که ابوالاسود شنید مردى آیه اءَنْ الله برى ء من المشرکین و رسوله را که به ضم یا فتح رسول است به کسر آن مى خواند [که معنایش چنین مى شد: خدا از مشرکان و از رسولش بیزار است]، ابوالاسود این را بر او انکار نمود و گفت : پناه مى بریم به خدا از کاهش یافتن ایمان پس از افزون شدن آن . سپس به نزد على علیه السلام مراجعت کرد، عرضه داشت : آمدهام تا میزانى براى مردم قرار دهم تا زبان هاى خود را بدان وسیله درست واستوار سازند، حضرت فرمود:: راه مرا بپیما. سپس او را به کیفیت آن ارشاد نموده و راه آن را بدون آموخت . و اما علماء الصوفیة و ارباب العرفان : فنسبتهم الیه فِى تصفیة الباطن و کیفیة السلوک الى الله تعالى ظاهرة الانتهاء الیه علیه السلام ، و قد مر و ستقف علیه ایضا اءن شاء الله تعالى . اما علماء و صوفیه و ارباب عرفان : نسبت آنان به حضرتش در زمینه تصفیه باطن و چگونگى سلوک به سوى خداوند ظاهر است که سلسله آنان در آن حضرت منتهى مى شود، و در این مورد سخن رفت و به خواست خدا باز هم بر آن واقف خواهى شد. و اما علماء الشجاعة و الممارسة للاسلحة و الحروب : فهم ایضا ینتسبون الیه علیه السلام فِى ذَلِکَ. فثبت اءِنَّهُ علیه السلام کان استاد الخلق و هادیهم الى طریق الحق بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم . اما علماء شجاعت و فنون جنگى و اسلحه بردارى : آنان نیز در این زمینه به آن حضرت منسوبند. پس ثابت شد که آن حضرت پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم استاد خلق و هدایت کننده آنان به راه حق بود. و اما فضائله النفسانیة : هى اما اءَنْ تعتبر بالنسبة الى قوته النظریة اوالى قوته العملیة . اما اءِنَّهُ کان کاملا بالنسبة الى القوة النظریة فلانه غیر خفِى اءَنْ کمال القوة النظریة اءِنَّمَا هو باستکمال الحکمة النظریة بقدر الطاقة البشریة ، و لَا شک اءَنْ هَذِهِ الدرجة و هى استکمال النفس الانسانیة بتصور المعارف الحقیقیة و التصدیق بالحقایق النظریة کانت ثابتة له ، لانه علیه السلام کان سید العارفین بعد سید المرسلین ، و اءِنَّهُ کان متسنما لدرجة الوصول ، و قد ثبت فِى علم السلوک اءَنْ وصول العارف اءِنَّمَا یحق اءِذَا غاب عَن نفسه فلحظ جناب الحق من حیث اءِنَّهُ هو فقط، و اءنْ لحظ نفسه فمن حیث هى لاحظة ، لَا من حیث هى متنزیة بزینة الحق . اما فضائل نفسانى : و آن یا به اعتبار قوه نظرى آن حضرت است یا به اعتبار قوه عملى او. اما این که در قوه نظرى کامل بود: پوشیده نیست که کمال قوه نظرى به سبب کامل ساختن حکمت نظرى تا آن اندازه که در توان بشر است ، مى باشد، و شکى نیست که این درجه ، یعنى استکمال نفس انسانى یا تصور معارف حیقى و باور به حقایق نظرى ، براى آن حضرت ثابت بوده است ، چه آن حضرت پس از سرور رسولان الهى ، سرور عارفان بوده و به آخرین درجات وصول بر رفته بود، و در علم سلوک ثابت شده که وصول عارف زمانى دست مى دهد که از خود غایب شده و جناب حق را از آن جهت که تنها اوست ملاحظه کند، و اگر به خود زیر نظر دارد از این جهت باشد که نظرکننده است نه از این جهت که به زینت حق آراسته گشته است . و قد وجد فِى کلامه علیه السلام دلالات تستلزم حصول هَذِهِ المرتبة ، منها قَوْله علیه السلام : لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.(1063) و ذَلِکَ یستلزم تحقق الوصول التام اَلَّذِى لیس فِى قوة الاولیاء نیله . و در سخنان آن حضرت دلائلى وجود دارد که مستلزم وصول به این درجه است ، از جمله آن که : ((اگر پرده کنار رود به یقین من افزوده نخواهد شد.)) و این سخن مستلزم تحقق وصول کامل است که دستیابى به آن در توان سایر اولیاء نیست . و قول النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم فِى حقه : یا على اءِنَّکَ تسمع ما اسمع ، و ترى ما ارى .(1064) و لَا شک اءَنْ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم کان له الاتصال التام بالحق تعالى ، فکان هَذَا الاتصال و الوصول حاصلا لعلى علیه السلام بمقتضى شهادة الرَّسوُل صلى الله علیه و آله و سلم . دیگر سخن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حق آن حضرت است که : ((اى على ، تو مى شنوى آن چه را من مى شنوم ، و مى بینى آن چه را من مى بینم)). شکى نیست که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اتصال کامل به حق تعالى داشت ، پس به گواهى رسول خدا این اتصال و وصول براى على علیه السلام نیز حاصل بوده است . و قَوْله علیه السلام : ما عبدتک خوفا من غضبک ،(1065) و لَا رغبة فِى ثوابک ، و لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک . و التقریب اءِنَّهُ علیه السلام حذف کل قید دنیوى و اخروى عَن درجة الاعتبار سوى الحق تعالى ، و ذَلِکَ مما تحقق له الوصول . و دیگر سخن خود آن حضرت است که : ((خداوندا، تو را از ترس ‍ خشمت ، و رغبت به پاداشت پرستش نکردم ، بلکه تو را شایسته پرستش یافتم ، پس پرستشت نمودم)). بیان این مطلب آن که : آن حضرت هر قید دنیوى و اخروى جز حضرت حق را از درجه اعتبار ساقط کرده است ، و این از جمله شواهدى است بر این که وصول براى آن حضرت دست داده است . و اما کماله فِى القوة العملیة فَاءِنَّمَا هو باستکمال النفس بکمال الحکمة العملیة ، و هى باستکمال النفس بکمال الملکة التامة على الافعال الفاضلة حتّى یَکوُن الانسان ثابتا على الصراط المستقیم متجنبا لطرفِى الافراط و التفریط. وقد تقدم اءَنْ اصول الفضایل الخلفیة : الحکمة و الشجاعة و العفة و العدل ، و هى کانت ثابتة له باتم ما یَکوُن . اما کمال آن حضرت در قوه عملى : کمال در این قوه بستگى دارد به استکمال نفس به کمال حکمت عملى ، و آن به استکمال نفس ‍ است و به کمال ملکه نامى که بر افعال فاضله پیدا مى کند تا جایى که انسان بر راه راست پا بر جا مى ماند و از دو طرف افراط و تفریط مى گزیند. و در گذشته گفتیم که اصول فضایل اخلاى چهار چیز است : حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت ، و تمامى این ها به کاملترین حد ممکن براى حضرتش ثابت بوده است . و ایضا - هدانا الله و ایاک الى صراط على علیه السلام امام المتقین و اولاده المعصومین علیهم السلام - انا وجدنا سایر الاناسى اءِنَّهُم قَالَوا برئیس من السلطان و الملک الزعیم حتّى الرعاة على المواشى ، و النعیم فِى کل بیت ، و منه قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : کلَکُمْ راع و کلَکُمْ مسؤ ول عَن رعیته ،(1066) و قَالَ تعالى : الرجال قوامون على النساء،(1067) حتّى راینا الصبیان ینصبون احدا مِنْهُمْ على انفسهم فِى الملاعب ، و کذلک فِى المکاتیب (1068) ینصب المودب حال خروجه من مکتبه احدا من صبیاءِنَّهُ من له سداد فِى تِلْکَ الصنعة ، و ما اهمل کل بدن من غیر مقدم و مرشد مصلح کله العقل و القلب ، و جعل الحواس و سایر الاعضاء فِى حکمهما، و ما عضو الا وله مقدم حتّى الاصابع کالابهام و الاسنان ، و ما تجد قوما الا و هم ینصبون صاحب الحزم و الراى على انفسهم ، و کذلک جمیع الحیوانات لِکُلِّ مِنْهُمْ مقدم آمر لهم بما هو من شاءنه فِى تدبیره حتّى النحل و الغربان و الکراکى و العصافیر و الطیور المر فرقة اللاتى یطرن صافات فِى الجو، لِکُلِّ منهن مقدم یطیر و یصلح من هو بمنزلة وزیره فِى سیرته ، و مثله فِى الحیات و الیحامیر و الغزلان . و دیگر [از دلایل امامت] - خداوند ما و تو را به راه على پیشواى متقیان و اولاد معصومش علیهم السلام هدایت کند - آن که : بدان که ما تمام انسان ها را چنین یافته ایم که همه معتقد به یک رئیس و پادشاه و سرپرست هستند حتّى به لزوم وجود شبان براى رمه ، و سرپرست در هر خانه ، و در همین زمینه است فرمایش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که : ((همه شما شبانید و همگى نسبت به رعیت خود مسوولید))، و خداى متعال فرموده : ((مردان بر زنان سمت سرپرستى دارند))، حتّى دیده ایم که کودکان در وقت بازى یکى را رئیس خود قرار مى دهند و نیز در مکتب خانه ها و کلاس ها آموزگار به هنگام خروج از کلاس ، یکى از کودکان را که در این زمینه شایستگى دارد، بر مى گمارد، و نیز هیچ بدنى بدون مقدم و راهنماى مصلح کل اعضاء که عقل و قلب است واگذار نشده و حواس و سایر اعضاء در تحت فرمان آن دو هستند، و نیز هیچ عضوى نیست مگر آن که در میان خود مقدمى دارد حتّى انگشتان مثل انگشت شست ، و دندان ها نیز چنین است ، و هیچ قومى را نمى یابى جز این که یک نفر دوراندیش و صاحب نظر را بر خود مى گمارند، و نیز همه حیوانات در هر صنفِى مقدم و فرماندهى دارند، که تدبیر امور آنان را به عهده دارد حتّى زنبور عسل و کلاغ ها و درناها و گنجشک ها و پرندگانى که در فضا بال گشاده و بى حرکت پرواز مى کنند هر کدام مقدمى دارند که پیشاپیش آن ها پرواز مى کند و یکى را به منزله وزیر در سیره و روش خود تربیت مى نماید، و نظیر آن در مارها و گاوها و گوزن هاى کوهى و آهوان به چشم مى خورد. فاءِذَا جبل تعالى شاءنه فِى نفوس هؤ لاء اءِنَّهُ لَا بد لهم من مقدم فکیف یخلو اهل العالم مع جواز خطائهم و طمعهم و بغضهم لاخر؟ وکذلک فِى الفلکیات جعل الله تعالى الشمس امامهم ، و القمر وزیره ، و الافلاک اقَالَیمها، و البروج بلادها، و العلویة و السفلیة فِى حکمها و فِى تدبیرها، و جعل انوار الکواکب منها و من ضوئها، و اسکنها وسط الافلاک ، و جعل کل شهر فِى بلد من بلاد ملکها، و جمیع الکواکب و البروج فِى قبضتها، و من ذَلِکَ قَوْله تبارک و تعالى : سنریهم آیاتنا فِى الافاق و فِى انفسهم حتّى یتبین لهم اءِنَّهُ الحق .(1069) پس هرگاه خداى متعال در سرشت این ها چنین نهاده که از داشتن مقدم و پیشوایى ناگزیرند، چگونه اهل عالم با توجه به جایز الخطا بودن آن ها و طمعشان و دشمنى اى که با یکدیگر دارند، مى توانند خالى از پیشوا باشند؟ و همچنین در کرات آسمانى ، خداوند خورشید را پیشوا، ماه را وزیر، کرات را کشورها، و بروج را شهرهاى او قرار داده و آسمانها و زمین را تحت فرمان و تدبیر آن ساخته ، و نور ستارگان را از نور آن برافروخته ، و آن را وسط افلاک جاى داده ، و هر ماهى را در یکى از شهرهاى حکومتش ‍ قرار داده ، و تمام ستارگان و بروج را در تحت قدرت آن نهاده است ، و در همین زمینه است فرمایش خداوند که : ((به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و جانهایشان به آنان مى نمایانیم تا براى آنان روشن شود که او حق است)). و فِى المعادن جعل الذهب خلاصتها، و جعل جوهر الاثمان ، و جعلها على وجه التراب ، ثُمَّ اختار اللآلى الثمینة واحدا فواحدا دون مرتبة الذهب . و کذلک فِى الاشجار و النباتات و المطعومات و المشروبات و الملبوسات الى آخر الکاینات ، فلا بد من کون الانسان مثلها على سبیل الاستمرار. رمعادن نیز، طلا چکیده و برگزیده آن هاست و جوهر بهاى اشیاء قرار گرفته ، و خداوند آن را بر صفحه خاک قرار داده است ، سپس گوهرهاى دیگر را یکى پس از دیگرى در مرتبه نازل تر از طلا انتخاب فرموده . و در مورد درختان ، گیاهان ، خوردنى ها، آشامیدنى ها، و پوشیدنى ها و سایر کاینات نیز مطلب از همین قرار است ، پس ناگزیر انسان نیز طبق نظام کلى و مستمر آفرینش ‍ باید مانند آن ها باشد. و ایضا: اءنّ الله تبارک و تعالى لم یرد اءَنْ یستخلف آدم علیه السلام من غیر اظهار برهان علیه ، حتّى یقتدى به العباد، کما قَالَ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : تخلقوا باخلاق الله ، ففتح فِى صدره علیه السلام عیبة العلم ، و شرح صدره بالعلوم اللدنیة و المکاشفات الالهامیة ، و علمه اسماء کل شى ء من الحیوانات و الاشجار و النباتات ، و نفع کل شى ء للامر الفلانى ، الى غیر ذَلِکَ؛ و الملائکة جهلوا بها، و کان آدم علیه السلام اخذ ینبئهم ، فلما ظهر عجزهم و فاق آدم علیه السلام بالعلم امرهم بالسجود له بنیة الخالق . فنبه الله تبارک و تعالى اءَنْ خلیفته یجب اءَنْ یَکوُن مثله بوفور(1070) العلم . و دلیل دیگر: خداى متعال نخواست که آدم علیه السلام را بدون اظهار برهان بر او خلیفه سازد، تا بندگان نیز از روش او پیروى کنند چنان چه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده : ((خود را به اخلاق خدا بیارایید))، از این رو صندوق علم را در سینه اش ‍ گشود و با علوم لدنى و مکاشفات الهامى سینه اش را گشاده ساخت و نام تمام حیوانات و درختان و گیاهان و خاصیت هر چیزى براى فلان چیز دیگر و... را به او آموخت ، و فرشتگان آن ها را نمى دانستند، آدم علیه السلام شروع کرد به آنان خبر دادن ، و چون ناتوانى آن ها آشکار شد و آدم علیه السلام با داشتن علم بر آنان فائق آمد، خداوند آنان را به سجود بر آدم به نیت سجده بر خالق فرمان داد. پس بدینگونه خداى متعال آگاهى داد که خلیفه او باید در وفور علم مانند خود او باشد. و سیاءتى اءن شاء الله تعالى فِى باب الولایة اءَنْ علم آدم علیه السلام فِى جنب علم مولانا امیرالمؤ منین علیه السلام اَلَّذِى هو عیبة علم الله تبارک و تعالى کالقطرة فِى البحر، و المخالف یَقوُل : اءنّ ابابکر روى عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم احد عشر حدیثا، و عمر کان مثله فِى علمه ، و لم یعرفا معنى الاب فِى قَوْله تعالى : و فاکهد و ابا، متاعا لَکُمْ و لانعامکم ،(1071) و یعرفه کل حیوان . و به خواست خدا در باب ولایت خواهد آمد که علم آدم علیه السلام در جنب علم مولاى ما امیرمؤ منان علیه السلام که ظرف علم خداست چون قطره اى در برابر دریاست ، در حالى که مخالف معتقد است که ابوبکر تنها یازده حدیث از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت نموده ، و عمر نیز در علم مثل او بود، و آن دو معنى ((اب)) (علف) را در آیه ((و میوه هایى و علف ها را که متاع شما و چهارپایانتان است)) نمى دانستند در حالى که هر حیوانى آن را مى شناسد. قول عمر سبعون مرة : ((لولا على علیه السلام لهلک عمر))،(1072) و على علیه السلام یَقوُل : سلونى [عَن] ما تحت العرش ، سلونى عَن طرق السماء، فانى اعلم بها من طرق الارض .(1073) فایهما موصوف بصفة خلیفة الله آدم علیه السلام ، على علیه السلام ام ابوبکر؟ فدع حیرة الحیوان ، و اسلک مسلک خلیفة الرحمن ، فبشر عباد، اَلَّذِى نَ یستمعون القول فیتبعون احسنه .(1074) فدع ما یریبک الى ما لَا یریبک .(1075) عمر هفتاد مرتبه گفت : ((اگر على نبود عمر هلاک شده بود)) و على علیه السلام مى فرمود: ((از عرش به پایین از من بپرسید، از راه هاى آسمان از من بپرسید، که من به آن ها از راه هاى زمین آشناترم)). پس کدام یک به صفت خلیفه خدا یعنى آدم موصوفند، على علیه السلام یا ابو بکر؟ پس از سرگردانى اهل حیرت دست بردار و در راه خلیفه خداوند گام نه ، که [خداوند فرموده]: ((بندگان مرا مژده ده ، آنان که سخن را مى شنوند و بهترینش را انتخاب مى کنند))، پس آن چه را تردید دارى رها کن و به آن چه تردید ندارى پیوند. و ایضا: اءَنْ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم استخلف علیا علیه السلام فِى المدینة حین ذهب الى تبوک و لم یعزله ، و استخلف ابابکر فِى تسع آیات و عزله . و استخلف ابابکر فِى الصلاة بقول الخصم و عزله ، و استخلف علیا علیه السلام فِى سورة براءة و لم یعزله . دلیل دیگر: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گاهى که به تبوک رفت على علیه السلام را در مدینه جاى خود نهاد و او را از آن مقام عزل ننمود، ولى ابوبکر را درباره تبلیغ نه آیه خلیفه نمود سپس او را عزل فرمود. و نیز ابوبکر را - بنا به قول مخالف - در اقامه نماز جاى خود نهاد و عزلش نمود، ولى على علیه السلام را در تبلیغ سوره برائت خلیفه نمود و عزلش ننمود. و ایضا: ذکر الرازى و النیشابورى فِى تفسیرهما فِى آیة المباهلة : اءنّ هَذِهِ الایة تدل على اءَنْ علیا علیه السلام نفس النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم ، و النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم افضل من جمیع الانبیاء علیهم السلام ، فعلى علیه السلام اءِذَا افضل مِنْهُمْ. دلیل دیگر، فخر رازى و نیشابورى در تفسیر خود در تفسیر آیه مباهله گفته اند که : این آیه دلالت دارد بر آن که على علیه السلام نفس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است ، و چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از تمام انبیاء علیهم السلام افضل است ، پس ‍ على علیه السلام نیز از آنان افضل مى باشد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image