خاندان ابی سفیان /

تخمین زمان مطالعه: 64 دقیقه

می خواهم از خاندان ابی سفیان اطلاعاتی بدانم.


خاندان ابی سفیاندر میان تمام کسانی که در مقابل دعوت اسلام به توحید و خداپرستی عناد ورزیده و لجوجانه مخالفت کرده، و مقاومت نشان دادند ابو سفیان فساد و عناد و اصرارش از دیگران بیشتر بود: او تا وقتی که مظفریت قطعی نصیب مسلمانها نشده بود برای خاموش کردن انوار آفتاب اسلام تلاش کرد، و در بدر، احد و خندق از سران مشرکین، و در احد و خندق سردار لشکر و زعیم سپاه کفر بود. ابوسفیان، خودش، زنش و پسرهایش آنچه توانستند به پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ اذیت کردند، و از شرک و کفر پشتیبانی نمودند و در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاویه، حنظله و عمرو شرکت داشتند علی ـ علیه السّلام ـ حنظله را کشت و عمرو را اسیر کرد ولی معاویه گریخت. و آنچنان فرار کرد که وقتی به مکه رسید پاهایش باد کرده و ساق هایش ورم کرده بود به طوری که تا دو ماه خود را معالجه می کرد!1. در سال فتح مکه ابوسفیان و زن و فرزندانش از روی اکراه و بیم قتل به ناچار اسلام آوردند ولی در کفر باطنی خود باقی ماند و تا مرد با نفاق با مسلمانها زندگی کرد. روایات و اخبار در ذمّ ابی سفیان فراوان نقل شده و از جمله روایتی است که از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ روایت کرده اند که آن حضرت دید ابوسفیان می آید در حالیکه بر الاغی سوار است; و معاویه زمام آن را گرفته و یزید پسر دیگرش آن را می راند فرمود: «لَعَنَ اللهُ الرّاکِبَ: وَالْقائِدَ، وَالسّائِقَ» خدا لعن کند آن را که سوار است و آنکه زمام مرکب را گرفته و آنکه آن را می راند2. راجع به نفاق او و اینکه اسلامش از روی اکراه بود و تا زنده بود دست از دشمنی با اسلام و مسلمانها بر نداشت حکایات بسیار در تواریخ است. از جمله که معروف و مشهور است این است که در روز بیعت عثمان که آغاز حکومت بنی امیّه بود گفت: «تَلَّقَفُوها یا بَنی عَبْدِ شَمْسِ تَلَّقُفَ الکُرَةِ فَوَاللهِ ما مِنْ جَنَّة وَلا نار» ای فرزندان عبدشمس! بگیرید این حکومت و ریاست را و مانند گوی دست به دست هم بدهید. پس سوگند به خدا بهشت و آتشی نیست3. و در نقل دیگر است که گفت: «فَوَالَّذی یَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْیانُ ما مِن جَنَّة وَلا نار» قسم به آن کسی که ابوسفیان به آن سوگند می خورد (نه قسم به الله) نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی. ابن عبدالبر از حسن بصری روایت کرده که وقتی خلافت بر عثمان مقرر شد ابوسفیان بر او وارد شد، و گفت: «قَدْ صارَتْ اِلَیْکُمْ بَعْدَتَیْم، وَ عَدِّی فَاَدِرْها کَالْکُرَةِ، وَ اجْعَلْ اَوْتادَها بَنی اُمَیَّةَ فَاِنَّما هُوَ الْمُلْکَ، وَلا اَدْری ما جَنَّةٌ وَلا نار» این حکومت بعد از تیم وعدی (کنایه از ابوبکر و عمر است) به دست شما رسیده، پس آن را همچون توپ دست به دست بگردان و محور آن را بنی امیّه قرار بده، به هوش باش که این سلطنت است! من نمی دانم بهشت و جهنم چیست؟!4. وقتی بعد از آنکه اسلام آورده بود در حضور پیغمبر در پیش خود می اندیشید، و حدیث نفس می کرد که نمی دانم محمّد به چه علت بر ما پیروز گشت، «فَضَرَبَ فی ظَهْرِهِ وَ قالَ: بِاللهِ نَغْلِبُکَ» پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ بر پشت او زد و فرمود: به کمک خدا بر تو غالب شدیم5. بعد از آنکه کور شده بود برثنیه اُحد ایستاده و به آنکس که او را راه می برد گفت: «هیهُنا رَمَیْنا مُحَمَّداً وَقَتَلْنا اَصْحابَهُ» از جنگ احد سخن می راند و با افتخار می گفت: در اینجا محمّد را به تیر بستیم، و اصحابش را کشتیم6. و دیگر از علائم نفاق او این است که به عباس گفت: ملک و پادشاهی پسر برادرت عظمت یافته. عباس گفت: وای بر تو، پادشاهی نیست پیغمبری است. و همچنین وقتی دید بلال بر کعبه معظمه اذان می گوید و بانگش به «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» بلند شد، گفت: خدا عتبه را خوشبخت ساخت که این روز را ندید7. در جنگ حنین وقتی سپاه مسلمین گریختند، و پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ و علی ـ علیه السّلام ـ با عده قلیلی ثبات ورزیدند ابوسفیان نفاق و کینه خود را آشکار ساخت در حالی که ازلام همراهش بود می گفت: «لا تَنْتَهی هَزیمَتُهُمْ دُونَ الْبَحْرِ» مسلمانان تا لب دریا فرار خواهند کرد!8. و همچنین در جنگهای شام، رومیان را بر مسلمانها تحریص می کرد، و وقتی رومیها عقب نشینی می کردند تأسف می خورد9. ابوسفیان علاوه بر نفاق و عناد، سوابق ننگین اخلاقی دیگر نیز داشت، و معاویه در الحاق زیاد به او، به زناکاری او نیز اعتراف کرد. زمخشری در ربیع الابرار می نویسد: با نابغه مادر عمروعاص که از زنان زانیه بود در طهر واحد چهار نفر زنا کردند که از جمله ابوسفیان بود و عمرو از او متولد شد، هرچهار تن او را به خود نسبت دادند ولی نابغه خودش چون عاص مخارجش را می داد او را نسبت به عاص داد، و ابوسفیان بن الحارث عبدالمطلب در شعر خود به عمرو می گوید: «اَبُوکَ اَبُوسُفْیانُ لاشَکَّ قَد بَدَتْ...»10. وقتی پیغمبر اعظم از دنیا رحلت فرمود ابوسفیان در مکه مشغول تحریک و تهییج فتنه بر علیه اسلام شد و خواست مردم را به ارتجاع وادارد. سهیل بن عمرو در آن هنگام که افکار، سخت متشنج و مضطرب بودند، نقشه های ابوسفیان را که مردم را به ترک اسلام و بازگشت به جاهلیت تحریص می کرد، نقش بر آب ساخت، او خطبه ای خواند و گفت: «به خدا سوگند، من می دانم که این دین مانند آفتاب که به مشرق و مغرب عالم می تابد جهانگیر خواهد شد. ابوسفیان شما را فریب ندهد او خودش نیز آنچه را من می دانم می داند لکن سینه اش از حسد با بنی هاشم ناراحت و سنگین است»11. ابوسفیان از مکه به مدینه آمد، داستان سقیفه بنی ساعده و بیعت ابوبکر و غصب خلافت را، برای روشن کردن آتش یک جنگ داخلی در اسلام، وسیله خوبی شناخت، لذا نزد علی ـ علیه السّلام ـ آمد و گفت: «دست بده تا با تو بیعت کنم به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را از سوار و پیاده پر می کنم». علی ـ علیه السّلام ـ چون از اندیشه اش با خبر بود او را از پیش خود براند، و فرمود: به خدا سوگند، تو از این کار غیر از فتنه قصدی نداری و به خدا قسم از دیر باز تا حال بدخواه اسلام بوده ای و ما را حاجت به تو نیست12. هند زن ابی سفیان و مادر بزرگ یزید: این زن در دشمنی با پیغمبر و خاندان نبوّت، مانند حمالة الحطب سرسخت بود بلکه کینه اش از او بیشتر بود. مردها را به جنگ با پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تشویق می کرد و در سنگدلی و تربیت وحشیانه و کینهورزی او، اگر غیر از شهادت حضرت حمزه هیچ گواه دیگر نباشد کافی است; زیرا به تحریک و تطمیع او وحشی، ناجوانمردانه حمزه را شهید ساخت، و هند زینتهای خود را به او جایزه داد، و به آن وضع وحشتناک حمزه را مثله کرد، و از گوش و بینی و سایر اعضای بدن او خلخال ساخت، و شکم حمزه را پاره کرد و جگرش را بیرون آورد و در دهن گذاشت خواست آن را ببلعد نتوانست13. و حضرت زینب خاتون به همین جنایت و قساوت فوق العاده در مجلس یزید در ضمن آن خطبه تاریخی اشاره فرمود: «وَ کَیْفَ یُرْتَجی مُراقَبَةُ مَنْ لَفْظَ فَوهُ اَکْبادُ الاَْزْکِیاء، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ» چگونه می توان توقع داشت حرمت حفظ افراد را از کسی که کبد خوبان را جویده و گوشتش به خون شهدا روییده است! علاوه بر اینها هند در جاهلیت زنی بدنام بود; حسان بن ثابت در اشعارش از زنادادن او و حملی که از زنا برداشت یاد کرده و می گوید: وَنَسَیْتِ فاحِشَةً اَتَیْتِ بِها *** یا هِنْدُ وَیْحَکِ سَبةَ الدَّهْر زَعَمَ الْقَوابِلُ اِنّها وَلَدَت *** ابناً صَغیراً کانَ مِن عَهِر14 «ای هند! فراموش کرده ای بی عفتّی را که انجام داده ای، وای بر تو ای بدنام روزگار! قابله ها عقیده دارند که او کودکی از زنا زائیده است». معاویة بن ابی سفیان (پدر یزید)داستان پسر هند مگر نشنیدی *** که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید پدر او لب و دندان پیمبر بشکست *** مادر او جگر عم پیمبر بمکید خود بناحق حق داماد پیمبر بگرفت *** پسر او سر فرزند پیمبر ببرید معاویه همان نامه سیاه، منافقی است که علامت نفاق (بغض علی ـ علیه السّلام ـ) در هیچکس مانند او آشکار نگشت. آنچه اسلام و مسلمانان از خیانتها و جنایتهای او کشیدند از دست احدی نکشیدند موبقات و کبائر گناهان و بدعتهای زشت و کشتارهای او از حد احصاء و شماره خارج است. تا کسی یک دوره تاریخ زندگی او را نخواند به ماهیّت این عنصر ناپاک و خطرناک و قیافه زشتی که از او در صفحات تاریخ باقی مانده پی نخواهد برد، و هر کس بخواهد او را معرفی کند از عهده بر نخواهد آمد. به گفته آن مرد دانشمند آلمانی به شیخ محمد عبده، کسی که راه را بر توسعه فتوحات اسلام بست، معاویه بود. برای نیل به ریاست و حکومت به نام خونخواهی عثمان جنگی بر پا کرد، و صدوده هزار نفر را به کشتن داد و سیصد و شصت نفر را از اصحاب پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ از کسانیکه در بیعت رضوان شرکت داشتند15 شهید ساخت; در جنگ جمل دست داشت و جنگ نهروان در نتیجه خروج او بر امام حادث شد. آثار بی دینی و بی ایمانی به دین و قرآن و بی اعتنائی او به شرف، و وجدان در تمام دوران زندگیش هویدا است. بطور یقین معاویه تلاش می کرد که اسلام را از بین بردارد، و دین را دین ابی سفیان و شریعت جاهلیت و روش آل حرب و طریقه بنی امیّه قرار دهد و آنهمه دشمنی و جنگهای او با خاندان هاشم، مخصوصاً علی ـ علیه السّلام ـ دشمنی با پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ و تعقیب جنگهای پدر، و جد مادری، و فامیلش به اسلام بود. اگر کسی را در نفاق، طغیان، انکار حق، حیله، مکر و غدر، خیانت و پیمان شکنی، بی مانند بدانیم، بطور مسلم چنین کسی همان معاویه است. همانگونه که در فضایل و ملکات عالیه افراد معدودی نخبه و برجسته و فوق العاده می شوند، در رذالت و فتنه انگیزی، و حب جاه; و عداوت با اهل حق نیز افرادی فوق العاده هستند، معاویه، عمروعاص، یزید، مروان، زیاد، مسلم بن عقبه، عبدالملک، حجاج، بسر، عبیدالله و شمر، از این طبقه هستند که در خبث نفس و ناپاکی ضمیر و زشتی رفتار در میان همقطاران و همکاران خود از کفار، رتبه قهرمانی دارند. نسب نامه معاویهمعاویه بطوری که معروف است پسر ابی سفیان است اما این نسب نامه مورد تصدیق همه علماء انساب نیست، و جمعی از محققین علم انساب در صحت نسب او تردید دارند، مهمترین دلیل بر صحت این تردید، وضع اخلاقی خاندان معاویه است که اهل زنا و فسق و فجور در آنها بسیار بوده و آلوده دامانی را عار نمی دانستند، و شعرای جاهلیت و اسلام آنها را به این اوصاف زشت هجو کرده اند و در ناپاکی معاویه و پدرش و اینکه اهل فجور و فحشاء بوده و از این ننگ شرم نمی کردند داستان استلحاق معاویه، زیاد بن ابیه را به پدرش کافی است به آن وضع رسوا و موهن ـ برخلاف حکم پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ که فرمود: «اَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ، وَلِلْعاهِرِ الحَجَرُ» او را به پدر ملحق ساخت. زمخشری در ربیع الابرار گفته است معاویه به چهار پدر نسبت داده شده و از جمله آنان صباح، مغنی عمارة بن ولید است که اجیر ابی سفیان شده بود. ابوسفیان بدشکل و کوتاه قد بود و صباح جوانی خوشرو بود. هند او را به خود خواند. صباح خواهش هند را انجام داد، و گفته اند که عتبه برادر معاویه هم از صباح است16. سبط ابن الجوزی 17از اصمعی، و کلبی در مثالب نقل کرده که معنای سخن حضرت مجتبی علیه السّلام به معاویه «قَد عَلِمتُ الفِراشَ الَّذی وُلِدْتَ فیه» اینست که معاویه به چهار تن از قریش که همه ندیم ابی سفیان بودند نسبت داده شده، از جمله: عمارة بن ولید و مسافر بن ابی عمر، عماره از زیباترین مردان قریش بود. کلبی گفته که عموم مردم معاویه را از مسافر می دانستند، برای اینکه مسافر از همه به هند بیشتر عشق داشت، وقتی هند به معاویه حمل یافت، مسافر بیمناک شد که معلوم شود حمل از او است به حیره گریخت و در نزد پادشاه حیره بماند تا از عشق هند مرد18. و هم کلبی گفتگوی یزید و اسحاق بن طایه را در حضور معاویه و اعتراف معاویه را به اینکه بعض قریش او را از غیر ابی سفیان می دانستند نقل کرده است19. و علامه کبیر شیخ محمد حسین کاشف الغطاء را در نسب معاویه رأیی است که خود رابه آن متفرد شمرده وبعض شواهد تاریخی نیز آن را تأیید می کند. نگارنده می گوید: هرچند آن شیخ جلیل شواهدی را که بر رأی خود یافته ذکر ننموده ولی ما ضمن فحص و مطالعه به بعضی شواهد بر رأی ایشان مطلع شدیم که از توضیح آن در این کتاب خودداری کرده و به همان آراء قدمای فن نسب اکتفا نمودیم. معاویه در حدیث و سنّتروایات در لعن و نفرین و مذمت معاویه فراوان، و درکتب معتبره روایت شده است که ما بعضی از این روایات را در اینجا نقل می نمائیم: 1 ـ ابن ابی الحدید از رسول اعظم ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت نموده که فرمود: «یَطْلَعُ مِنْ هذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ اُمَّتی یُحْشَرُ عَلی غَیْرِ مِلَّتی فَطَلَعَ مُعاوِیَةُ» از این راه مردی از امت من می آید که بر غیر ملت من محشور می شود، پس معاویه آمد20. 2 ـ از براء بن عازب روایت است که گفت: ابو سفیان با معاویه می آمد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ فرمود: «اَللّهُمَّ الْعَنِ التّابِعَ وَالْمَتْبُوعَ اَللّهُمَّ عَلَیْکَ بِالاَْقْیَعِسِ فَقالَ اِبْنُ الْبَراِء لاَِبیهِ مَنِ الاَْقْیَعِسُ قالَ مُعاوِیَةُ» خدایا تابع (معاویه) و متبوع (ابو سفیان) را لعن کن! خدایا بر تو باد به اقیعس. پسر براء به پدرش گفت: اقیعس کیست؟ گفت: معاویه است»21. 3 ـ در حدیث مشهور مرفوع است که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ فرمود: «اِنَّ مُعاوِیَةَ فی تابُوت مِنْ نار فی اَسفَلِ دَرَک مِنْ جَحیم یُنادی یا حَنّانُ یا مَنّانُ فَیُقالُ لَهُ اَلآنَ، وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ، وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ22» معاویه در تابوتی از آتش در پست ترین درکات جهنم است ندا می کند: یا حنان یا منان، به او گفته می شود: «اَلاْنَ وَقَدْ عَصَیْتَ...». 4 ـ و هم از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ روایت است که فرمود: «اِذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی مِنْبَری فَاقْتُلُوهُ» وقتی معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید! حسن بصری که یکی از روایت کنندگان این حدیث است می گوید: امر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ را اطاعت نکردند پس رستگار و پیروز نشدند23. 5 ـ در روایت است که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ معاویه را طلبید او به عذر خوردن غذا مسامحه در شرفیابی کرد. حضرت فرمود: «لا اَشْبَعَ اللهُ بَطْنَهُ» خدا هرگز او را سیر نکند! پس از آن دیگر معاویه سیر نشد، و می گفت: من دست از غذا نمی کشم برای سیری از آن، بلکه از جهت خستگی از خوردن24. بیش از این مقدار هر کس بخواهد معاویه را از زبان احادیث و بزرگان صحابه و تابعین بشناسد به کتاب الغدیر ج 10 رجوع نماید. میگساری معاویهشاید بعضی گمان کنند، یزید نخستین کسی بوده از بنی امیه که شرب خمر و میگساری می کرد و علناً مرتکب این گناه بزرگ که شرع و عقل و علم، برنکوهش و منع آن اتفاق دارند می شد، و ندانند که این کار زشت در خاندان یزید سابقه داشته و از پدر و جدش به او ارث رسیده بود. داستان میگساری ابی سفیان در خانه ابی مریم خمّار درطائف، و زنایش با سمیّه زانیه معروف و مشهور است، و از این فامیل است ولید بن عقبه که چنانکه پیش از این گفته شد با حال مستی به مسجد رفت و دوگانه (نماز دو رکعتی) را چهارگانه (نماز چهار رکعتی) خواند، و در محراب قی کرد، و عثمان با آنکه اقامه شهود بر او شد از اجرای حد شرعی درباره او چون برادرش بود خودداری کرد، و امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ حد خدا را بر او جاری ساخت. اما معاویه تواریخ معتبر، میگساری او و اینکه علناً برایش شراب به دمشق حمل می کردند را شرح داده اند. او بجای اینکه در اجرای احکام خدا نظارت کند خودش با این روش مردم را به هتک احترام احکام تشویق و گستاخ می نمود، و وقتی او را نهی از منکر می کردند خشمناک می شد. ابن عساکر، و ابن حجر، و ابن عبدالبر، و ابن اثیر روایت کرده اند: روزی شرابهائی برای معاویه حمل می شد که عبادة بن صامت و عبدالرحمن سهل انصاری مشکهایش را پاره کردند25. نفاق معاویهچنانچه در روایات بسیار اهل سنت روایت کرده اند یکی از روشنترین علائم نفاق، بغض علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ است و چنانچه گفته شد و همه می دانند، معاویه در این صفت معروف و سرخیل اهل نفاق بود. او تمام کینه ها و عداوتهائی را که با پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ داشت به حساب علی ـ علیه السّلام ـ گذاشت و انتقامی را که خودش و پدرش می خواستند از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ بکشند از علی ـ علیه السّلام ـ و فرزندانش کشید. او با پیغمبر و علی و قرآن و اسلام دشمن بود، و وقتی از دشمنی با شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مأیوس شد با خاندانش در مقام کینه توزی و دشمنی برآمد و در خاندان آن حضرت کسی از علی سزاوارتر به اینکه هدف تیر دشمنی کفار و منافقین و دشمنان اسلام و پیغمبر شود نبود; زیرا علاوه بر آنکه کسی از علی به آن حضرت نزدیک تر نبود، کسی هم مانند علی با پیغمبر همکاری نکرد و او یاری ننمود. پیغمبر و علی هر دو درخت اسلام را نشاندند، و آبیاری کردند با این، تفاوت که پیغمبر، و نبی بود، و علی، ولی و وصی. معاویه با این حسابها دشمن سرسخت علی بود و این علامت نفاق در وجودش ریشه دوانیده، همه نواحی وجودش را مثل سرطان گرفته بود، و قصدش از آنهمه جسارت و سبّ بر سر منابر، سبّ پیغمبر اعظم ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ بود از سیوطی نقل شده که در ایام بنی امیّه بیش از هفتاد هزار منبر بود که بر آنها به علی ـ علیه السّلام ـ لعن می کردند. در کتاب العتب الجمیل محمد بن عقیل نقل کرده وقتی عمر بن عبدالعزیز این بدعت نکوهیده را الغاء کرد، خطیب مسجد جامع حران خطبه خواند، و از منبر به زیر آمد ، و آن حضرت را چنانچه از آن پیش رسم بود سبّ نکرد مردم نادان از هر طرف فریادشان بلند شد «وَیْحَکَ وَیْحَکَ السُّنَةَ اَلسُّنَةَ تَرَکْتَ السُّنَةَ...» زیرا گمان می کردند این سبّ و ناسزا از اجزای مشروعه خطبه است 26. تبلیغات دروغ معاویه خصوصاً در شام که از مرکز اسلام دور بودند خواه و ناخواه تأثیر کرد، و سبب گمراهی جمعیتهای انبوه گردید. معاویه با پول و وسایلی که در دست داشت، گویندگان، شعرا و کسانی را که از افترا وتهمت به اشخاص پاک باک نداشتند به مزدوری گرفت، و حقایق اسلام را تحریف و آنها را واداشت که علی ـ علیه السّلام ـ و سایر صحابه بزرگوار را به باد تهمت بگیرند تا خاندان نبوّت و بنی هاشم از مقام و مرتبه ای که در اجتماع دارند ساقط گردند و اسلام در میان امواج فتن و جهالات و ظلم و کفر و سیاست بنی امیّه غرق شود. ابن اثیر نقل کرده است: در جنگ صفین در یکی از روزها جوانی از سپاه معاویه برای نبرد بیرون آمد، و شعر می خواند و حمله می کرد و شمشیر می زد و لعن می نمود. هاشم مرقال که از افسران ارشد سپاه امام بود به او گفت: بعد از این سخنان که می گوئی و این نبردی که می نمائی فردای قیامت حساب است، از خدا بترس که از این ایستگاه از تو می پرسد. از این جنگ و حمله چه می خواهی؟ گفت: من با شما جنگ می کنم برای آنکه صاحب شما نماز نمی خواند، و شما نماز نمی خوانید و او خلیفه ما را کشته، و شما او را در کشتن خلیفه یاری کرده اید. هاشم گفت: تو را با عثمان چه کار است؟ او را اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ و فرزندان اصحاب آن حضرت، و قرّاء قرآن ـ که همه اهل دین و علم هستند و یک چشم بهم زدن کار این دین را مهمل نگذاشتند ـ کشتند. و اما اینکه گفتی: صاحب ما نماز نمی خواند پس بدان که صاحب ما اول کسی است که نماز بجا آورد، و داناترین خلق خدا به دین خدا است، و نزدیکترین همه به رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ است و این لشکر و سپاهی که با من می بینی همه از قرّاء قرآن هستند، شبها را به عبادت و تهجد بیدارند. متوجه باش که این اشقیاء (یعنی معاویه و مزدورانش) تو را گمراه نسازند. جوان گفت: آیا برای من توبه است؟ هاشم گفت: آری توبه کن! خدا توبه را قبول می کند و از گناهان عفو می نماید; جوان برگشت27. از جاحظ نقل شده که گروهی از بنی امیّه به معاویه گفتند: تو به آنچه آرزو داشتی رسیدی، خوب است این روش سبّ و ناسزا به علی را ترک کنی. گفت: نه به خدا ترک نمی کنم تا بچه های کوچک براین روش، بزرگ و سالمندان پیر گردند، و یک نفر فضایل علی را یاد نکند. یکی دیگر از علائم نفاق معاویه دشمنی او با انصار بود که چون آنها پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ را یاری کردند معاویه آنها را دشمن می داشت، و استهزاء می کرد حتی افرادی مانند جابر را بار نمی داد. مسعودی نقل کرده است که جابر برای ملاقات معاویه وارد دمشق شد، تا چند روز به او اذن ملاقات نداد وقتی به او اذن ملاقات داد جابر گفت: معاویه مگر نشنیده ای که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ فرمود: «مَنْ حَجَبَ ذافاقَة وَ حاجَة حَجَبَهُ اللهُ یَوْمَ فاقَتِهِ وَحاجَتِهِ» هر کس فقیر و حاجتمندی را بار ندهد خدا او را در روز فقر و احتیاجش به بارگاه قدس و ثواب خود راه ندهد. معاویه خشمناک شد (از روی تمسخر و استهزاء به سخن پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ) گفت: شنیدم از او که می فرمود: «اِنَّکُمْ سَتُلْقَوْنَ بَعدی اُثْرَةً فَاصْبِرُوا حَتّی تَرِدُوا عَلَی الْحَوْض» شما (انصار) بعد از من گرفتار کسانی می شوید که خود را بر شما برگزینند پس صبر کنید تا نزد حوض وارد شوید بر من (یا بر حوض وارد شوید) چرا صبر نکردی؟ جابر گفت مرا به یاد چیزی آوردی که فراموش کرده بودم و از نزد معاویه بیرون آمد، و سوار شد و برگشت. معاویه ششصد دینار برای او فرستاد جابر آن را رد کرد، و اشعاری به او نوشت، و به فرستاده معاویه گفت: به خدا سوگند، هرگز پسر هند جگر خوار در صحیفه اعمالش حسنه ای نخواهد یافت که من سبب آن باشم28. ننگ بزرگ تاریخییکی از گناهان غیر قابل عفو معاویه که تا زمان او سابقه نداشت این بود که وقتی می خواست به صفین برود، و با خلیفه به حق، معارضه نماید، و آتش جنگ داخلی و برادرکشی را در بین مسلمین روشن سازد، از بیم کنستان امپراطور روم که مبادا از طرف بنادر شام به دمشق حمله نماید قرار باج و خراجی برای امپراطور داد که هر سال آن را بدهد. این ننگ تاریخی یک لکه سیاهی بود که بر جبهه آن همه فتوحات درخشان مسلمین و خدمات مجاهدین نشست. هر کس تاریخ اسلام و غیرت و همت و فداکاریهای سربازان و افسران رشید مسلمین را مطالعه کرده باشد، می داند که در صدر اسلام پذیرفتن چنین ننگی از بدترین خیانتها شمرده می شد، و وضع تربیت مسلمانان و سربازان غیور و خداپرست آنها از قبول این گونه معاهدات ابا داشت. مجاهدین اسلام هزار بار در میدان جهاد شهید شدن را بر تحمل ننگ ذلت در برابر بیگانه و دشمنان خدا و تسلط کفار ترجیح می دادند و مسأله تسلیم و معاهدات ننگین که امضای ضعف و زبونی مسلمین باشد در فکرشان خطور نمی کرد. معاویه برای اینکه می خواست حکومت واقعی و مرکزی اسلام را ساقط کند برخلاف دستور محکم «اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم» با رومیان عهدنامه ذلت آمیز و دادن جزیه را امضا کرد، و با مسلمانان و وصی پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ اعلان جنگ داد. ای کاش به این اکتفا کرده بود. پس از مرگ کنستان که در سال 668 میلادی تقریباً 47 هجری اتفاق افتاد یکبار دیگر در سال 60 هجری، مطابق 679 م چند ماه پیش از مرگش رسماً بر طبق معاهده ای دیگر عهده دار شد که همه ساله به کنستانتین (معروف به پوکونات) جزیه بدهد. معاویه بعد از آنکه در حوالی قسطنطنیه شکست فاحشی از رومیان خورد دانست که مسلمانان مانند گذشته فداکاری و ثبات قدم نشان نمی دهند، زیرا هم روحیه و اخلاق اکثر سربازان در اثر بدی دستگاه حکومت، فاسد و ضعیف شده بود، و هم مسلمانان از توسعه فتوحات چندان خوشحال نمی شدند و به جهاد رغبت اظهار نمی کردند، برای اینکه فداکاری آنها موجب توسعه قلمرو حکومتی می شد که علم ضد اسلام و خاندان نبوّت را به دست گرفته و در دارالاسلام و مراکز مهم اسلام، مثل مکه معظمه و مدینه طیبه و کوفه و بصره به شدّت با اسلام مبارزه می کرد، و احکام و برنامه های اسلامی را عملا متروک و موقوف الاجراء ساخته بود. از طرفی هم معاویه طرح ولایتعهدی یزید را با رشوه و زور سرنیزه عملی کرده بود و می دانست که پس از مرگش اغتشاشات داخلی به ظهور میرسد. و یزید و سپاه اموی را با اغتشاش داخله و حکومت بر ملت ناراضی، استعداد آن نیست که بتوانند با رومیان جنگ کنند و حمله آنها را دفع دهند; لذا برای بار دوم تسلیم رومیان شد، و چند تن از اعراب نصرانی را با هدایای بسیار به قسطنطنیه فرستاد و معاهده ای به مدت سی سال بین او و کنستانتین برقرار شد، و بر طبق آن معاویه و جانشینانش متعهد شدند همه ساله سی هزار عدد مسکوک طلا و هشتصد نفر از اسرای عیسوی و هشتصد رأس اسب عربی به قسطنطنیه باج بفرستند، و مخصوصاً در ماده چهارم مقرر شد که این اموال را به اسم خراج به دربار امپراطور ارسال دارند و پس از معاویه یزید خراج بیشتری را قبول کرد29. به این ترتیب معاویه و پسرش برای اینکه می خواستند خود را برخلاف افکار عمومی بر مسلمانان تحمیل کنند و اسلام را از میان بر گیرند تن بزیر بار این ننگ بزرگ دادند، و مملکت اسلام را خوار و خفیف و تحت نفوذ بیگانه قرار دادند. مستشاران مسیحییکی دیگر از خیانتهای بنی امیّه استخدام مستشاران بیگانه و واگذاری امور مسلمین به مسیحی ها بود. برخلاف تعالیم صریحه قرآن مجید، معاویه به مسیحی ها در امور مالی و لشکری و کشوری کمال اعتماد را داشت، و با آنها مشورت می کرد، و آنها را محرم اسرار خود قرار داده که از جمله آنها سرجون نصرانی و پسرش منصور بوده که معاویه وزارت مالیه و حسابداری ارتش را به او سپرده بود و او به واسطه این شغل فوق العاده حساس و مهم در تمام دستگاههای حکومتی مخصوصاً در بین افسران و سربازان نفوذ، و اعتبار یافته بود30 و به حدس ما سرجون و رفقای نصرانی او که با دربار روم ارتباط داشتند، در شکست سپاه مسلمین در قسطنطنیه که منتهی به کشته شدن سی هزار سرباز مسلمان شد دست داشتند، و سرجون (یا پسرش منصور) چنانچه در حجة السعاده31 نقل کرده وزیر یزید هم بوده و برحسب نقل تواریخ32 در قتل حسین ـ علیه السلام ـ هم دست داشت، و یزید با مشورت او عبیدالله بن زیاد را به استانداری کوفه انتخاب کرد. تامل در این حوادث تاریخی و آنچه در صفحات آینده راجع به تربیت یزید خواهیم نگاشت نشان می دهد که مسیحی ها حکومت اسلام را در عهد معاویه و یزید تحت نفوذ سیاست خود قرار داده و ایادی آنها در دستگاه بنی امیّه بر امور مسلمین نظارت داشتند، و حکومت شام به امپراطوری روم و مسیحی ها متکی بود. بلکه بطوریکه عقاد هم در کتاب «معاویة بن ابی سفیان فی المیزان» در فصل «تمهیدات الحوادث» از ادله تاریخی استنتاج کرده، بنی امیّه با دربار روم از جاهلیت ارتباط داشته و بعضی از آنها مثل عثمان و ابوسفیان آلت اجرای بعضی مقاصد سیاسی و عملیات جاسوسی حکومت بیزانسی بوده اند. پس عجب نیست اگر بعضی از مستشرقین متعصب مسیحی مانند لانس بلژیکی، از معاویه و یزید طرفداری می کنند; زیرا حکومت آنها تحت نفوذ مسیحی ها و سدّ راه اجرای حقیقی برنامه های اسلامی بود و چنین حکومتها همیشه مورد پشتیبانی و تأیید حکومتهای استعماری مسیحی بوده و هست. تجاهر معاویه به ارتکاب گناه (و اخلاق خصوصی او):معاویه متجاهر به محرّمات و خلاف سنت پیغمبر بود، از ربا و شراب پرهیز نداشت در ظرفهای طلا و نقره غذا می خورد، انگشتر طلا در انگشت می کرد. زینتهای قیمتی به خود می بست و در دین بدعتهائی گذارد. به شنیدن آوازهای غنا و لهو و طرب مأنوس بود، سفره های رنگین می انداخت و به غذاهای لذیذ و خوش طعم بسیار راغب بود، لباسهای فاخر و گرانبها می پوشید، و بطور کلی روش او در خوراک، و پوشاک دنیائی و بنای کاخهای رفیع33، و نگاهداری غلامان و کنیزان و حرکت با اسکورت و تشریفات سلطنتی برخلاف روش پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ و صحابه و برنامه های اسلام بود. او بیت المال مسلمین را در تشکیلات پادشاهی و وظایف درباریها و اطرافیان و سربازان گارد مخصوص خود صرف می کرد و سوء سیاست مالی او موجب شد که بیت المال خالی شود بناچار مالیاتهای سنگین به مردم بست و با اهل جزیه برخلاف پیمان رفتار می کرد، و ترتیبات مالی اسلام را به هم زد او علاوه برآنکه سبّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ را معمول ساخت و علاوه بر استلحاق زیاد و استخلاف یزید، به مقام مقدس پیغمبر استخفاف می کرد و در حضور او به آن حضرت جسارت می شد و او منعی نمی کرد حتی به رسالت برخودش سلام کردند و از آن منع نکرد34. او از فضایل اخلاقی مانند شجاعت، عدالت، انصاف، غیرت، تقوی، امانت و مردانگی بی بهره بود، حتی از حلم و سیاست نیز سهمی نداشت و اگرچه حکایاتی از او نقل شده که افراد کم اطلاع از تاریخ آنها را دلیل حلم او می شمارند، ولی با دقت و تأمل در حوادث تاریخی معلوم می شود که او حلم را به خود می بسته، و تظاهر او به حلم از روی سیاست و نیرنگ بوده; زیرا وقایعی مانند قتل حجر مشتش را باز کرد. عقاد در کتاب معاویه35 فصل «الحلم» بطور مبسوط روشن ساخته که این تظاهرات معاویه بی ارتباط به حلم بوده و در سیاست و نیرنگ و خدعه هم آنطور که پاره ای گمان کرده اند امتیاز نداشته. چنانچه عقاد در فصل «الدهاء» استنتاج می کند. سیاست او ناشی از قوت قوه عقلیه نبوده و در نیرنگ از هم طرازان خود مثل عمروعاص، مغیره و زیاد اگر کمتر نبوده جلوتر نبوده است. آنچه باعث پیشرفت او شد، اوضاع و احوال مساعد و بی پروائی او از هر کار ناروا و جنایت بود که هر شخص سیاسی متوسط هم در آن ظروف و احوال می توانست به مقاصد سیاسی خود برسد و گرنه سیاست معاویه خصوص در امور مالی و اجتماعی و امنیت بسیار نکوهیده بود36. هدفهای معاویههرکس تاریخ زندگی معاویه و رفتار او را بخواند برایش شکی باقی نخواهد ماند که از فتنه هائی که در اسلام برپا کرد و جنایتهائی که مرتکب شد، قصدش حکومت و سلطنت بود و این سودا را از زمان خلافت عثمان در سرداشت و با اینکه می دانست بر باطل است و مثل او کسی را از خلافت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ نصیبی نیست مع ذلک با ولّی خدا و کسی که به اتفاق تمام صحابه از او و هر کسی اولی و سزاوارتر به خلافت بود به جنگ پرداخت و کرد آنچه کرد. معاویه در کارهایش خود را آزاد می دانست. نه مقید به حفظ مصالح اسلامی و نه رعایت احکام شرع بود، او مصالح خود و حکومتش را می دید و مقصدش حکومت بود. حتی در دعوای خونخواهی عثمان37 هم به هیچ وجه قصدش خونخواهی از او نبود بلکه خونخواهی او را دستاویز حکومت قرار داد، و لذا وقتی به سلطنت رسید دیگر حرفی از آن به میان نیاورد و آنها را که قاتلین عثمان معرفی می کرد آزاد گذارد. بعد از آنکه با نیرنگهای سیاسی و تطمیع اصحاب و یاران حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ آن امام مظلوم ناچار به مصالحه گردید، معاویه در کوفه خطبه ای خواند و همانجا پرده از روی مقاصد خود برداشت و گفت: ای اهل کوفه! شما گمان کردید من با شما جنگ کردم برای خاطر نماز و زکات و حج، با اینکه می دانستم شما اهل نماز و زکات و حج هستید؟ من با شما جنگ کردم تا برشما امارت و حکومت یابم38. با اینکه در صلحی که بین او و حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ واقع شد شرایطی را قبول کرد ولی به هیچ یک از آن شرایط عمل نکرد39، حجر و اصحابش و عمرو بن حمق را کشت و سبّ علی ـ علیه السّلام ـ را ترک نکرد، و از برای یزید به زور از مردم بیعت گرفت و حضرت مجتبی را به زهر مسموم و شهید ساخت و به شعائر اسلام بی اعتنائی می کرد، و از اینکه نام پیغمبر اعظم ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ در اذان برده می شود سخت ناراحت بود، و تلاش می کرد که این نام نامی را از میان بردارد تا از اسلام اثری باقی نماند. مسعودی از کتاب «الموفقیات» ابن بکار، از مطرف بن مغیرة بن شعبه نقل کرده است که گفت: با پدرم مغیره بر معاویه وارد شدیم پدرم همواره با معاویه ملاقات و مجالست می کرد، و در بازگشت برای ما از معاویه سخن می گفت و از زیرکی او تعجب می کرد. یک شب به منزل آمد و از خوردن شام خودداری کرد. او را غمناک دیدم ساعتی منتظر ماندم که خودش سبب غم و اندوهش را بگوید و گمان کردم که در کار و شغل ما تصمیمی گرفته شده است. گفتم: چرا امشب غمناکی؟ گفت: پسر! من از نزد خبیث ترین مردم آمده ام من با معاویه خلوت کردم، و به او گفتم: تو به آرزوهایت رسیده ای، اکنون پیر شده ای وقت آنست که عدالت اظهار کنی و خیر و نیکی را گسترش دهی و به برادرانت از بنی هاشم نظر کنی و صله رحم نمائی! به خدا سوگند امروز چیزی که تو از آن بترسی نزد ایشان نیست. معاویه گفت: هرگز هرگز، چنین کار نکنم سپس از ابی بکر و عمر و عثمان یاد کرد که هریک از آنها حکومت یافتند وقتی هلاک شدند و از میان رفتند اسمشان هم از میان رفت، ولی در هر روز پنج مرتبه فریاد بلند می شود: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» با این برنامه چه کاری باقی می ماند؟ به خدا سوگند باید این مراسم دفن و متروک شود40. از این حکایات معلوم می شود که معاویه علاوه بر اغراض سیاسی، قصدش از بین بردن نام پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ و بازگشت دادن مردم به عصر جاهلیت بوده است. ما اگر بخواهیم در جرائم و جنایات معاویه قلم را رها کنیم و بسط سخن دهیم خود و خوانندگان را در زحمت نوشتن و خواندن یک کتاب بزرگ خواهیم گذارد و پس از آن هم باید از اینکه حق سخن را ادا نکرده ایم عذر بخواهیم. بهتر اینست که خوانندگان ارجمند خودشان به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و کتابهای تاریخ و جلد 10 الغدیر، و کتاب با ارزش «النصائح الکافیه» مراجعه فرمایند تا تصدیق کنند که آنچه را ما بگوئیم از مطاعن این عنصر ناپاک و دشمن اسلام، نیست مگر اندکی از بسیار و مشتی از خروار. فقط در خاتمه این فصل این حقیقت را یادآور می شویم که معاویه از کُتّاب وحی نبوده; و از یکنفر از مورخین و محدثین موثق شنیده نشده که معاویه برای پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ حتی یک آیه از قرآن مجید نوشته باشد41. از کتاب «تعجب» علامه کراچی نقل شده که معاویه همواره در شرک باقی بود و وحی را دروغ می شمرد و شرع را مسخره می کرد و در سال فتح، در یمن بود وقتی شنید پدرش اسلام آورده به او نامه نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش کرد و خود همچنان در شرک ماند تا به سوی مکه گریخت; چون در آنجا مأوائی نیافت بناچار نزد پیغمبر آمد و خود را بر پای عباس عموی آن حضرت افکند و اظهار اسلام کرد و عباس از او شفاعت نمود، پیغمبر او را عفو کرد. و اسلام او پیش از وفات پیغمبر به شش یا پنج ماه بوده، در این مدت با اینکه پیغمبر چهارده نفر کاتب داشته اصلا معلوم نیست معاویه نامه ای برای آن حضرت نوشته باشد و بر فرض هم اگر یک نامه نوشته باشد، این برای مثل معاویه جز اینکه دلالت دارد از «مؤلفة قلوبهم» بوده فضیلتی ثابت نمی سازد. یزید کیست؟از بزرگترین عبرتهای دنیا پیدا شدن شخصی مانند یزید در صحنه تاریخ اسلام و حکومت یافتن او بر رجال بزرگ از صحابه و تابعین است. سیاه ترین صفحات تاریخ بشر صفحاتی است که در آن، شرح زندگی یزید ثبت شده است. اگرچه رسوائیها و جنایتهای بنی امیه آنها را در میان بزه کاران تاریخ و زمامداران پست و جبار، مشهورتر از همه ساخت; ولی یزید برای این دودمان ننگ و عاری شد که نزدیک بود مردم آنهمه ننگ ورسوائی سایر افراد این فامیل را فراموش کنند و فقط یزید را یگانه قهرمان کفر و شرارت، طغیان و سبک مغزی، دنائت و عداوت با خاندان پیغمبر بشناسند. بنی امیّه مانند یک صفحه سیاه در تاریخ ظاهر شدند، و یزید در آن صفحه سیاه نقطه ای شد که سیاهیش تاریکتر، و مصداق «ظلمات بعضها فوق بعض» گشت. تربیت خانوادگی یزیدبه گفته علائلی برای آنکه معنای شهادت حسین را بفهمیم لازم است یزید را بشناسیم و برای آنکه یزید را بشناسیم باید به تربیت خانوادگی او توجه کنیم چون واضح است که محیط تربیت و پرورش در تکوین شخصیت بسیار مؤثر است. دامن و شیر مادر، رفتار و اخلاق پدر، سوابق خانوادگی در روی انسان اثر می گذارند، این حقیقتی است که هم علمای اخلاق و روانشناس آن را تأیید کرده اند، و هم در تعالیم اسلامی بطور جامع و کافی مراعات آن شده است. میان آنکس که در محیط آلوده به گناه و فحشاء قمار و میگساری و ستم بزرگ شده و سالها از سفره ظلم و غصب اموال مردم، و حقوق فقرا خورده با آنکس که در محیط صداقت، عفت، نجابت، عدالت و پارسائی و قناعت پرورش یافته، فرق و جدائی بسیار است42. بنابر این مطالعه تربیت خانوادگی افراد و رجال تاریخ، و ملاحظه چگونگی محیط رشد افکار و نفسیّات آنها لازم است، و یزید از آن کسان است که اعمال و رفتارش با تربیت خانوادگی و محیط زندگیش ارتباط داشت، و نسخه ای مطابق اصل بود. در این کتاب پدر و قبیله و اجداد یزید و مادر بزرگ و جمعی از افراد فامیلش را بطور مختصر شناساندیم، و در قسمتهای بعد هم شاید توضیحات بیشتر بدهیم. اکنون به نگارش هویت مادرش که تا حال از آن سخن به میان نیاورده ایم بپردازیم و سپس تربیت و اخلاق و سایر مشخصات او را نشان می دهیم. مادر یزیدمادر یزید میسون دختر بجدل کلبی است و بطور اختصار بنا بنقل تجارب السلف، و الزام النواصب و زمخشری در ربیع الابرار، و اشعار نسابه کلبی، نسب یزید مورد طعن و مردود است و مادرش را وقتی پیش معاویه بردند به یزید از غلام پدرش حامله بود43. تربیت یزیدعلائلی می گوید: نشو و نمای یزید و تربیتش مسیحی بود یا به مسیحیت نزدیکتر بود تا به اسلام (سپس می گوید): شاید غریب به نظر آید اگر تربیت یزید را مسیحی بدانیم بطوری که از تربیت اسلامی و آشنائی او به عرف اسلام بسیار دور باشد، و شاید خواننده از آن تعجب کند ولی تعجب ندارد هرگاه بدانیم که یزید از طرف مادر از بنی کلب است که پیش از اسلام دین مسیحی داشتند، و از بدیهیات علم الاجتماع اینست که ریشه کن ساختن عقائدی که جامعه ای داشته، و آن عقائد در عرف و عادت آنها اثر گذاشته محتاج به گذشت زمان و طول مدت است. یزید در چنین قبیله ای که هنوز افکار و عادات مسیحیت را پشت سر نگذاشته بود تربیت شد علاوه بر این بنا به نظر طایفه ای از مورخین بعضی از استادان یزید مسیحی بوده، و سوء تأثیر چنین تربیتی در کسی که زمام دار امور مسلمین باشد معلوم است. و به همین جهت بود که یزید مسیحیان را به خود نزدیک کرد، و بر خلاف دستور قرآن (یا اَیُّهَا الِّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنِّصاری اَولیاء)44 به آنها اعتماد کرد و آنان را از خواص و محرم اسرار حکومت کرده بود و به قدری به آنها اطمینان داشت که تربیت فرزندش خالد را به اتفاق مورخین به یک نفر مسیحی واگذار کرد و همچنین با اخطل، شاعر نصرانی روابط صمیمانه داشت، و او را بهجو انصار پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ واداشت، و رابطه اش با اخطل چنان گرم بود که وقتی مرد یزید برایش مرثیه گفت. تمام این دقائق تاریخی شهادت می دهد که یزید از تربیت اسلامی محروم بود و مانند بعضی از غرب زدگان زمان ما شدیداً تحت تأثیر عادات بیگانگان بود: رقص، اشتغال به غنا و لهو، میگساری، سگبازی همه از عادات مسیحی ها بود که یزید در تحت تأثیر آن تربیت فاسد، به آن معتاد شد، و شعائر اسلام را محترم نمی شمرد و علناً مرتکب این معاصی می گشت، و به خاندان رسالت، و به مقام روحانی و معنوی حسین ـ علیه السّلام ـ اعتنا و توجه نمی کرد. پس عجب نیست اگر جمعی از مورخین نقل کرده اند که یزید قوای مسلمین را از فتح یونان و قبرس باز گرداند، و در مقابل مبالغی اموال گرفت زیرا برای یزید فتح اسلامی معنائی نداشت45. یزید در کارها با مسیحی ها و بیگانگانی چون سرجون رومی مشورت می کرد، و رأی آنها را به کار می بست، و (چنانچه گفته شد) عبیدالله بن زیاد را به استانداری کوفه نیز با مشورت سرجون انتخاب کرد46. علاوه بر این تربیت، یزید یک تربیت با دیه ای نیز داشت که از آن هم کمتر از عادات نکوهیده ای که در تربیت مسیحی فراگرفته بود متأثر نبود، چنانچه می دانیم معاویه ناچار شد با مادر یزید متارکه نماید، و او را به بادیه فرستاد، و یزید در بادیه متولد شد، و هر چند علت این متارکه را بعضی کراهت میسون از زندگی شهری در آن کاخ مجلل، و منادمت کنیزکان زیبا و فرشهای گرانبها و ظروف طلا و نقره دانسته اند. ولی آیا واقعاً علت این متارکه این بود یا علت همان علاقه به غلام پدرش بود، که چون بر عشق او توانائی شکیب نداشت; اشعار می خواند و بی تابی می کرد تا معاویه ناچار شد او را به همان محل دلخواهش فرستاد. اخلاق و روش یزیدعقّاد می گوید: یزید جوان بدخوئی بود که شب و روزش را در میگساری و اشتغال به تار می گذراند و از مجلس زنها و ندمایش بر نمی خاست مگر برای شکار، و هفته ها را در شکار بی اطلاع از جریان امور کشور سر می کرد47. هم او می گوید: علاقه شدید یزید به شعر او را به میگساری و معاشرت با شعراء و ندماء راغب کرده بود، و میل مفرط او به شکار او را از رسیدگی به امور ملک و سیاست باز می داشت. توجه او به تربیت یوزها و بوزینگان او را در عداد و همردیف صاحبان یوز و بوزینه قرار داد. یزید بوزینه ای داشت که آن را ابوقبیس می خواند، و لباس حریر به او می پوشاند و آن را به طلا و نقره زینت می نمود و در مجالس شراب حاضر می ساخت و در مسابقات اسب دوانی بر الاغی سوارش می کرد و تحریص می نمود تا مسابقه را از اسبها ببرد48 یزید حتی در مدینه پیغمبر نیز از میگساری، و گناه خودداری نمی کرد49. حسین ـ علیه السّلام ـ در حضور معاویه یزید را اینگونه معرفی کرد: یزید خودش خود را معرفی کرده تو برای همان چیز را بگیر که خودش گرفته که سگها را برای آنکه به جنگ هم اندازد، و کبوترها را برای کبوتر بازی و زنهای آوازه خوان و مغنیه و صاحبان آلات طرب را برای خوشگذرانی، جمع آوری کرده است50. دانشمند مصری محمد رضا می گوید: نشو و نمای اولاد طبقه اشرافی عادتاً اینطور است که به تعالیم دین اعتنا ندارند، و حلال را از حرام نمی شناسند، و همتشان به خوش گذرانی، لهو و شکار، رقص، غنا و میگساری است، بنابر این تربیت یزید برخلاف تربیت فرزندان صحابه بود; زیرا تربیت آنها دینی بود. معاویه توانست با قدرت سلطنت از اهل شام برای یزید بیعت بگیرد. اما نتوانست در اهل مدینه اثر کند لذا وقتی مرد، یزید به استعمال اسلحه متوسل شد51. مسعودی می گوید: یزید صاحب طرب، و بازها و سگهای شکاری و بوزینه ها و یوزها و مجالس شراب بود. بعد از شهادت حسین ـ علیه السّلام ـ روزی برسر سفره شراب نشست در حالیکه ابن زیاد در طرف راست او نشسته بود به ساقی شراب گفت: اِسْقِنی شَرْبَةً تُرَوی فُؤادی *** ثُمَّ هَلْ فَاسق مِثْلُها اِبنَ زیاد صاحِبُ السِّرِّ وَالاَْمانَةِ عِنْدی *** وَلِتَسْدیدِ مَغنَمی، وَجهادی سپس مغنیان را امر به تغنّی، و آوازخوانی کرد52. خواص یزید و عمال و کارگزاران او در فسق و فجور از او پیروی می کردند و در حکومت او در مکه و مدینه غنا آشکار شد، آلات لهو به کار افتاد و میگساری فاش و علنی گردید. سپس داستان بوزینه اش ابو قبیس را که در مجالس شراب و لهو حاضرش می ساخت و برایش متکا می گذاشت و او را بر خر وحشی سوار می کرد و تزیینات و تشریفات ابی قبیس و خر وحشیش را شرح داده که هر خواننده را به شگفت می آورد53. کیا الهراسی الشافعی می گوید: یزید با یوز شکار می رفت. و نرد می باخت و به میگساری معتاد بود و پس از اینکه دو بیت از او در وصف شراب نقل کرده فصل طویلی در مذمت او نگاشته و در پایان گفته است که اگر به کاغذ مدد می شدم عنان قلم را رها می ساختم و کلام را در مخازی این مرد گسترش می دادم54. جنایتهای بزرگ یزید1 ـ اعظم جنایات و اکبر مظالم یزید همان قتل سید الشهداء و جوانان هاشمی، و اخیار و افاضل دودمان رسالت و اصحاب ابرار آن حضرت و اسارت بانوان اهل بیت است، عبیدالله بن زیاد، سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ را به امر یزید شهید کرد، و اهل بیتش را مانند کفار اسیر ساخت، و به فرمان یزید آن عزیزان خدا را با سر بریده امام حسین ـ علیه السّلام ـ به شام فرستاد، و به دستور یزید آنها را بر در مسجد دمشق همانگونه که دیگر اسیران را نگاه می داشتند نگاه داشتند تا مردم آنها را ببینند. و یزید او را به پاس این خدمات تا زنده بود از استانداری معزول نکرد، و از آنهمه جرائم و جنایاتی که مرتکب شد از بستن آب به روی اهل بیت، و اطفال خردسال و کشتن کودکان شیرخوار مؤاخذه ای ننمود، و وقتی عبیدالله به دمشق آمد او را گرامی داشت و با او به میگساری پرداخت، و در مدحش شعر گفت و مغنیانش غنا می خواندند، و مجلس بزمشان را گرم می نمودند. ابن عباس در پاسخ نامه یزید به او نوشت: گمان میکنی فراموش کرده ام که تو حسین و جوانان بنی عبدالمطلب را کشتی در حالیکه بدنهای آغشته به خونشان برهنه بر خاک ماند تا خدا یاری کرد، و مردمی را برانگیخت تا آنها را به خاک سپردند، من هر چه را فراموش کنم فراموش نمی کنم که تو حسین را از حرم خدا، و حرم پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ طرد کردی، و به پسر مرجانه نوشتی، و او را به قتل حسین مأمور ساختی، و من امیدوارم که خدا تو را به زودی به کیفر این گناه که عترت پیغمبر را کشتی مؤاخذه فرماید (و هم در ضمن این نامه نوشت): تو پسر عم من و اهل بیت رسول خدا را که چراغان هدایت، و ستارگان نوربخش در ظلمات غوایت هستند کشتی، آیا فراموش نموده ای که یاران خودت را به سوی حرم خدا فرستادی تا حسین را بکشند و همواره از پی قتل او بودی تا ناچار راه عراق گرفت این ستمها را برای دشمنی با خدا و پیغمبر و اهل بیتش که خدایشان از هر رجس و آلایشی پاک گردانید مرتکب شدی (تا باینجا می رساند که می نویسد): از بزرگترین جرمهائی که موجب شماتت و سرزنش تو است این است که دختران رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ، و اطفال و حرم آن حضرت را از عراق به سوی شام اسیر بردی تا مردم قدرت و قهر تو را نسبت به ما ببینند، و از این همه قهر و استیلا، کین نیاکان کافر، و انتقام کشته شده گان بدر را می گرفتی، و آن کینه را که در دل ساختی آشکار کردی55. و از اعمال کفر آمیز او که دل خواص و نزدیکانش هم از آن به درد آمد و بانگ اعتراض همه را بلند کرد این بود که سر مبارک حسین ـ علیه السّلام ـ را با بانوان و پردگیان حرم آن حضرت در مجلس عمومی حاضر ساخت و آن سر انور را در جلو خود گذارد و با چوب دستی یا شمشیر بر آن رو و لب و دندانی که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ می بوسید و می بوئید می زد و شعر می خواند، و شادی می کرد. 2 ـ پس از واقعه جانسوز و دلخراش کربلا واقعه دیگری که به فرمان یزید عالم اسلام را داغدار و مصیبت زده ساخت واقعه حرّه بود. این واقعه نیز پرده از روی کفر او و پدرش برداشت، و بر همه مردم خطری را که از ناحیه بنی امیه به اساس و مقدسات اسلام متوجه بود آشکار ساخت. پس از شهادت حسین ـ علیه السّلام ـ ، و بروز آن جنایت عظیمه مسلمانها عموماً خطر یزید را برای اسلام احساس کردند و دانستند که کوبیدن اسلام و مسلمین و هتک محرمات و الغاء قوانین و احکام و بی اعتنائی به مقام رسالت جزو برنامه های اساسی بنی امیه است، و یزید عنصر پلیدی است که در نظرش سوابق اشخاص، و موازین عدل و شرع هیچ ارزشی ندارد و شنائع اعمال و مظالم او در هیچ مرز و حدی متوقّف نمی شود. عطایای مردم را از بیت المال منع کردند. لذا در مدینه که بزرگترین مراکز علمی و دینی و مجمع صحابه بود مقدمات قیام و انقلاب فراهم شد. والی مدینه برای آنکه از شورش جلوگیری کند چند تن از رجال و سران شهر را به دمشق فرستاد تا یزید از آنها دلجوئی کند و با پول و رشوه، دین آنها را بخرد. یزید هم از تطمیع، و اعطاء جوائز و صلات به آنها خودداری نکرد اما مسافرت این افراد به شام حقایق را بر آنها آشکارتر ساخت; آنها یزید را سرگرم معاصی و غرق در مخالفت خدا و پیغمبر دیدند وقتی برگشتند گفتند: ما از نزد یزید بیرون نیامدیم، مگر آنکه ترسیدیم بر ما از آسمان سنگ ببارد او مردی است که دین ندارد، با محارم خود زنا می کند، شراب می نوشد و نماز نمی خواند، روزگارش را به لهو و لعب و تار و مصاحبت زنهای آوازه خوان و با سگبازی می گذراند، و شبها با اهل فساد و امارد به فحشا مشغول است. در تواریخ معتبر است که چون فسق و اسراف یزید در معاصی به حدّ کمال رسید و جور و ظلم او و فرمانداران و مأمورینش همه مردم را گرفت، و روش فرعون را تجدید نمود مردم مدینه بر او شوریدند و فرماندارش را بیرون کردند. یزید، مسلم بن عقبه را که در قساوت قلب و ظلم و بی اعتنائی به محترمات دینی و اخلاقی در میان افسران حکومت اموی کم نظیر بود (و از دست پروردگان معاویه و طرف اعتماد او بود) با سپاهی گران به مدینه فرستاد و به او دستور داد سه روز به قتل و غارت مدینه بپردازد با اینکه از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ روایت است «مَنْ اَخافَ اَهْلَ الْمَدینَةِ اَخافَهُ اللهِ وَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعینَ» کسی که اهل مدینه را بترساند، خداوند او را می ترساند و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!. مسلم یا به تعبیر بعضی از تاریخ نگاران مسرف با آن سپاه بی باک خون آشام به مدینه آمد و به تحریک و کمک مروان ملعون و خیانت یکی از بنی حارثه مدینه را فتح کرد و مظالم و شنائع و جنایاتی مرتکب شد که قلم از تفصیل آن شرمگین، و برای بیان اجمال آن الفاظی که حاکی از آنهمه شرارت باشد کمیاب است، یزید مال و جان و ناموس اهل مدینه را بر لشکر شام مباح ساخت و باستثناء چند نفر مانند علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ که خود و خاندانشان از تعرض مصون ماندند سایر صحابه و تابعین در این واقعه مقتول شدند. علاوه بر اطفال و زنانی که در این واقعه فجیعه کشته شدند یکهزار و هفتصد نفر از سران انصار و مهاجرین و صحابه و زهاد و اهل عبادت و هفتصد نفر از حاملین و حافظین قرآن به قتل رسیدند و از سایر مردم ده هزار نفر را کشتند. کار غارت را به جائی رساندند که در خانه ها از اثاث و فرش برای کسی چیزی باقی نماند، و در تعرض به نوامیس مسلمانان در این شهر مقدس به امر یزید هر چه توانستند کوتاهی نکردند، و با اینکه زنان و دختران، فراری و پراکنده و پنهان شده بودند در این سه روز به هزار دوشیزه عفیفه مسلمان، قشون یزید باصطلاح خلیفه و پادشاه اسلام، تجاوز کردند و شماره زنانی که از زنا حمل برداشتند به روایت مدائنی هزار و به روایت دیگر ده هزار رسید. سربازی وارد خانه ای شد که در آن زنی از انصار نوزادی در بغل داشت، سرباز اثاث خانه را خواست. گفت: به خدا چیزی باقی نگذارده اند، و هرچه بوده به غارت برده اند. سرباز گفت: البته باید به من چیزی بدهی و گرنه خودت و این کودک را میکشم. زن گفت: وای بر تو این پسر ابن ابی کبشه انصاری از اصحاب پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ است من از زنانی هستم که در بیعت شجره شرکت داشتم بیعت کردم که زنا نکنم، دزدی نکنم، فرزند نکشم، بهتان نزنم و به بیعتی که نمودم وفا کردم پس بترس از خدا. سپس رو به کودکش کرد و گفت: پسر جان به خدا اگر چیزی داشتم که به فدای تو به این مرد بدهم، فدا می دادم. سرباز بی رحم پای طفل را همچنانکه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و کشید، و چنان او را به سختی به دیوار زد که مغز سرش به روی زمین ریخت. تاریخ نگاران نقل کرده اند هنوز از خانه بیرون نرفته بود که نصف رویش سیاه شد. خلاصه، تجاوز و کفرشان به حدّی منتهی شد که مراکبشان را در مسجد پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ بردند، و به منبر شریف و قبر مطهر جسارت کردند و گروهی از مردم را که پناهنده به روضه مقدسه و قبر و منبر آن حضرت شده بودند در همانجا کشتند و روضه، و مسجد را از خونشان پر ساختند. تمام این جرائم را به فرمان یزید و قدرت او مرتکب شدند و یزید از مروان که برای اجرای فرمان او با مسرف همکاری کرد تقدیر نمود و به او جایزه داد. 3 ـ یکی دیگر از شنائع مظالم یزید این بود که از اهل مدینه بیعت گرفت بر اینکه همه غلام و مملوک یزیدند، و گردنهای آنها را مانند غلامان مهر زدند. وقتی سه روزی که یزید دستور داده شهر مدینه بر سپاهش مباح باشد، پایان یافت روز چهارم، مسرف ملعون فرمان داد تا اسیران را در غل کردند، سپس سایر مردم را که از قتل نجات یافته بودند احضار کرده و از آنها برای یزید و جانشین او بیعت گرفت که جان و مالشان ملک او باشد هر حکمی بخواهد در آن بدهد. در آن روز هرکس از این بیعت سرباز زد و تصویب نکرد یا عذری آورد، کشته شد. نخستین کسی که برای بیعت خوانده شد عبدالله بن ربیعه فرزندزاده امّ سلمه همسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله سلّم ـ بود وقتی مسرف به او پیشنهاد بیعت داد گفت: بر کتاب خدا و سنت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ بیعت می کنم. مسرف گفت: باید بیعت کنید بر اینکه مملوک یزید هستید که در اموال و فرزندان شما هر چه خواست بکند عبدالله خودداری کرد مسرف فرمان داد گردنش را زدند. باین وضع مسرف از بزرگانی که از صحابه و تابعین باقی مانده بودند و طبقات دیگر باستثناء حضرت علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ رأی بیعت گرفت که آنها بنده قن یزید هستند (یعنی بنده ای که پدر و مادرش نیز مملوک یزید بوده) و بر گردن همه مانند نشانی که به اسبها می نهند، نشان و علامت نهادند و همچنین برکف دستهایشان، چنانکه نسبت به غلامان رسم بود، علامت بندگی نقش نمودند. در حقیقت، اهل مدینه غرامت خدماتی را که به اسلام و توحید و پیغمبر و مسلمانان در هنگام هجرت پیغمبر نمودند به بنی امیّه پرداختند و یزید انتقام از آنها گرفت و کینه خود و دودمانش را نسبت به اسلام و پیامبر اعظم آشکار ساخت. 4 ـ چهارمین فاجعه بزرگ و تعرض صریحی که یزید به اسلام و مسلمین نمود: هتک مسجد الحرام و منجنیق بستن به خانه کعبه معظمه قبله مسلمانان و سوزاندن سقف و پرده های کعبه و خراب کردن خانه بود56. کفر یزیداز آنچه از جرائم یزید گفته شد برای هر کس خالی از تعصب و عناد باشد شکی در کفر او باقی نخواهد ماند. معلوم است که یزید برای پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ و مسجد و روضه آن حضرت، و کعبه معظمه احترامی قائل نبوده و به رسالت و نبوت ایمان نداشته که در هتک حرمت مقدسات اسلام اینگونه جسور و بی باک بود. هر کس در اعمال و حرکات او و پدرش دقت کند می فهمد که اگر شخص پیغمبر هم در این دنیا بود، معاویه و یزید اگر می توانستند این جنایتها را مرتکب می شدند و آن حضرت را به قتل می رساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق می رفتند. یزید علاوه بر انجام دادن این اعمال کفر آمیز، به صراحت و با زبان نیز اظهار کفر کرد، و وقتی سر مبارک سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ را در جلو خود گذارده بود با چوب خیزران به آن سر نازنین می زد این اشعار را می خواند. یا غُرابَ الْبَیْنِ ما شِئْتَ فَقُل *** اِنَّما تَنْدُبُ اَمْراً قَد حَصَل لَیْتَ اَشیاخی بِبدْر شَهِدوا *** جَزَعَ الْخَزْرَج فِی وقَع الاَسَل فَأَهلُّوا، وَاسْتَهِلُّوا فَرَحاً *** وَ لَقالُوا یا یَزیدُ لا تَشلْ قَد قَتَلْنَا القَرْنَ مِنْ ساداتِهِم *** وَعَدَلْنا قَتْلَ بَدْر فاعتَدِلُ لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا *** خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْی نَزَل لَسْتُ مِنْ خَنْدَفِ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ *** مِن بَنی احمدَ ما کانَ فَعَلَ57 «ای کلاغ جدایی هر چه می خواهی بگو! همانا تو گریه می کنی بر کاری که عملی شده است. کاش پدران من که در بدر کشته شدند می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه! از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این را به جای کشتگان بدر گذاشتیم، پس حسابمان تسویه شد! بنی هاشم با سلطنت بازی کردند; نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد. من از خاندان خندف نیستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام داده اند، انتقام نکشم». ابن عقیل گوید: یکی از دلیلهای کفر و زندقه یزید، اشعار او است که در آنها الحاد و خباثت ضمیر و بدکیشی خود را آشکار کرده است از جمله در قصیده ای که بعضی از ابیات آن اینست: عُلِیّةُ هاتی وَاعْلَنی وَتَرنمی *** بِذلِکَ اِنّی لا اُحِبُّ التَناجِیا حَدیثُ اَبی سُفْیانَ قَدْماً سُمی بِها *** اِلی اَحد حتّی اَقام البواکِیا اَلاهاتِ فَاسقینی عَلی ذاک قَهْوَةً *** تُخبرها العنسی کرماً شآمیا اِذا ما نَظَرَنا فی اُمورِ قَدیمَة *** وَ جَدْنا حلالاً شُربَها مُتَوالِیا وَ انْ مِتُ یا اُمَ الاُْحیمر فانکحی *** وَلا تاَمْلی بَعْدَ الْفِراقِ تَلاقیا فَاِنَّ الَّذی حُدِثَتْ عَنْ بَعْثنا *** اَحادیثُ طَسْم تَجْعَلُ القلْبَ ساهِیاً وَ لا بُدَّلی مِنْ اَن اَزُورَ مُحمَّداً *** بَمشمولة صَفراءَ تروی عظامِیاً58 و از جمله اشعار او است: معشَر الندمانِ قُومُوا *** وَاسْمَعُوا صوتَ الاَغانی وَاشْرَبُوا کَاْسَ مُدام *** وَاتْرَکُوا ذِکرَ الْمَعانی اَشَغَلتْنی نِغْمَةُ العیدان *** عَن صوَتِ الاَدانی وَ تَعوضتُ عَنِ الحُور *** عَجوزاً فِی الدُنانِ59 «ای گروه ندیمان برخیزید و نغمه تار و تنبور بشنوید، پیاله های مداوم بنوشید و صحبت از معنویات را کنار بگذارید (که) نغمه های سازها مرا از شنیدن اذان بازداشته است و من حوری های بهشتی را با پیرزن در خمره (شراب کهنه) عوض کرده ام». و از اشعار کفر آمیز او است: لَمّا بدَتْ تِلْکَ الحُمُولُ وَاشْرَقَتْ *** تِلْکَ الشُّموسُ عَلی ربی جِیرون نَعِب الغُرابُ فَقُلتَ نَحْ او لا تَنْح *** فَلَقدْ قَضِیَتْ مِنَ الْغَرِیم دُیونی60 «وقتی که آن هودج ها نمایان شد و آن آفتابها بر بلندیهای جیرون تابید، کلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم (ای کلاغ) چه نوحه سرایی بکنی یا نکنی، من طلب های خود را از بدهکار پس گرفتم!». اوضاع اجتماعی در عصر یزیدبه گواهی محققین علم تاریخ اوضاع اجتماعی مسلمانان از عصر زمامداری عثمان و حکومت یافتن بنی امیّه در شهرها و استانها رو به انحطاط عجیبی گذاشت، و در عصر معاویه خصوص بعد از شهادت حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ با سرعت عجیبی اجتماع در سرآشیبی سقوط افتاد بطوری که با اوضاع مجتمع عصر پیغمبر اسلام و دوران خلافت علی ـ علیه السّلام ـ تفاوتهای فاحش یافت. فکر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد فساد و سوء استفاده در همه جا رخنه کرد رسوم حکومتهای روم و ایران که ظهور اسلام و نهضت آسمانی نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت کرد، شریعت و قرآن و احکام را به میل شخصی خود تأویل و توجیه می کردند. عقاید و آراء تحت کنترل و بازرسی شدید مأمورین حکومت در آمده بود. فرهنگ و تعلیم و تربیت اموی افکار را عوض می کرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سکوت و تملق در برابر دستگاههای دولتی و خود مختاری معاویه پرورش می داد. در مسائلی که مراجعه به آراء عمومی رسم بود (مانند بیعت یزید) غیر از رأی حاکم، رأی احدی محترم نبود و زور سر نیزه و برق شمشیر آراء را به میل بنی امیه قرار می داد، و مراجعه به آراء عموم و شورا که در آن عصر بر زبانها تکرار می شد بسیار مسخره و توهین به جامعه بود. معاویه رسماً اعلان می کرد و در مجمع بزرگی مثل مسجد الحرام منبر می رفت و در حضور مخالفین ولایتعهدی یزید با کمال بی حیائی و بی شرمی از آزادی انتخابات در ولایتعهدی یزید و موافقت سران امت سخن می گفت در حالی که در پای منبرش جلادان و آدم کشان او آماده بودند که اگر کسی نفس بکشد همانجا گردنش را بزنند. آن مسلمانهائی که برای رضای خدا جهاد می کردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال می کردند و به مادیات بی اعتنا بودند و به آزادگی و سادگی و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حکام نمی هراسیدند و مانند ابی ذر و عمار اجرای تعالیم قرآن را با شدت و جدیت مطالبه می کردند، جای خود را به مردمی دنیا پرست و بوالهوس سپردند که گوش و چشم بصیرتشان را تجملات و غذاهای لذیذ و لباسهای قیمتی و خانه های وسیع، کر و کور ساخته و حبّ دنیا قوای اخلاقی آنها را سست نموده برای پول و حقوقی که از زمامداران می گرفتند همه گونه ذلت و پستی را تحمل می کردند و هر فرمانی را از آنها اطاعت نموده وغیرت ومردانگی وشرف وکرامت انسانیت را کنار گذاشته بودند. دیگر در میان کارمندان و مأموران و افسران کسی نبود که از مافوق برای اطاعت از قانون اطاعت نماید یا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نکند. مأموران خود را به حقوق و جایزه ها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاویه و یزید و زیاد و شمر و دیگران اطاعت می کردند و قانون را برای اطاعت مافوق زیر پا می گذاشتند. و اگر کسانی مثل والی خراسان61 در دستگاه بودند که از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خودداری می کردند، به تدریج تصفیه شده و خانه نشین گردیدند. برای این افراد تفاوت نمی کرد یزید و معاویه زمامدار باشد یا علی و حسین ـ علیهما السّلام ـ بلکه چون منافع شخصی آنها در حکومت معاویه و یزید تأمین می شد به حکومت آنها مایل بودند. خفقان، رکود و سکوت، جمیع نواحی زندگی اجتماعی را فرا گرفته بود امر به معروف و نهی از منکر متروک شده و مأموران از آن جلوگیری می نمودند. خطباء جز به نفع زمامداران و دعا و نیایش برای معاویه و یزید، و نفرین و ناسزا به اخیار و بندگان شایسته خدا سخن دیگر نمی توانستند بگویند. فقر عمومی و تنگدستی مردم را سخت در فشار گذارده و بیت المال مسلمین که باید صرف رفاه حال مردم و پیشرفت امور اقتصادی و عمرانی و تأمین منافع عامه و ترقی و پیشرفت جامعه شود، بیشتر صرف انعام و جوائز و صلات و حقوقهای کلان به طرفداران سیاست و جاسوسان و سازمانهای دستگاه بنی امیه و خرید کنیزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب می شد. افکار، معارف، علوم و دین و ایمان رو به تنزل می رفت و به آخرین مراتب انحطاط رسیده بود. قدرت اجتماع و نیروی عمومی و ملّی اسلامی آنقدر ضعیف بود که احدی را جرأت اعتراض به تخلف یک مأمور ساده حکومت نبود، خفقان فکری و دینی بطوری بود که از اسلام اسمی، و از قرآن رسمی بیشتر باقی نمانده و حدود و نظامات اسلامی بازیچه گردیده و ملاک و میزان جریان امور، اراده حاکم و دستگاه او بود. دین اسلام از آن جهت که برنامه و دستور العمل حکومت و زمامداری است، از ارزش و اعتبار افتاده بود. خفقان علمی هم به نوعی بود که معاویه رسماً شخصی مانند ابن عباس را که از معروفترین علمای اسلام بود، از تفسیر قرآن و بیان حقایق طبق نظر اهل بیت، و روایاتشان از پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ ، منع نمود، و بحث و تفسیر و نقل حدیث; و بیان احکام حلال و حرام تحت مراقبت کارآگاهان قرار داشت. و خلاصه همانطور که حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: سنت پیغمبر میرانده، و از میان رفته و بدعت زنده و رایج شده بود. نه به حق عمل می شد، و نه از باطل کسی باز داشته می گشت. کدام دلیل بر پستی عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فکر و ایمان روشنتر از این است که مردمی شمشیر زن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصی مانند حسین ـ علیه السّلام ـ دعوت کنند و پی در پی نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند که برای اقامه عدل و احیای شرع و دفع بدعتها دعوت آنها را اجابت کند و با نماینده او (مسلم بن عقیل) بیعت نمایند و همینکه ابن زیاد آنها را به مال و منال دنیا تطمیع کرد، عقل و دین و بیعت خود را کنار بگذارند و نماینده امام را غریب و تنها سازند تا به آن وضع فجیع به قتل برسد و بعد از آنکه حسین ـ علیه السّلام ـ به سوی آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگیرند و به جنگ او بروند و آب را بر روی او و کودکان خردسالش ببندند. ما در سابق هم از این تنزل اخلاق چیزهائی تذکر دادیم و گفتیم که لشکر کوفه لشکری بود که دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فکرش جنگ می کرد، عمر سعد و شبث بن ربعی و عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر و دیگران را حبّ دنیا و ترس از زوال مقام به کربلا برد. در پاسخهائی که عمر سعد به حسین ـ علیه السّلام ـ داد بنگرید که از روی انحطاط فکری و تسلط روح ترس و بیم و تن دادن به زیر باز ظلم و فقر اخلاقی مردم آن زمان، پرده بر می دارد حسین ـ علیه السلام ـ به او فرمود: آیا با من جنگ می کنی؟ آیا از خدا نمی ترسی؟ من پسر آنکسم که تو می دانی. آیا با من نمی شوی؟ و اینها را رها نمی کنی زیرا این به خدا نزدیکتر است. ابن سعد نگفت: چون حق با بنی امیّه است. نگفت: چون نهضت و قیام شما را خلاف مصلحت امت میدانم، بلکه گفت: می ترسم خانه ام خراب شود. امام فرمود: من برایت آن را بنا می کنم. گفت: می ترسم دهِ من گرفته شود فرمود: من بهتر از آن را به تو در حجاز می دهم. گفت: من عائله دار هستم، و می ترسم ابن زیاد آنها را بکشد. هرچه گفت از ترس و بیم گفت، اگر چه محرک اصلی او همان طمع حکومت ری بود ولی به هر حال این مقالات انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان می دهد که چگونه روح ترس و بیم، و فقدان شجاعت اخلاقی و رشد فکری بر مردم سایه انداخته و علاقه به مظاهر فریبنده دنیا همت ها را پست و اراده ها را سست نموده بود. آری وقتی افرادی مانند معاویه، یزید، مسلم بن عقبه، مغیره، زیاد، بسرو عمرو عاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غیر از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و کوتاه فکری و بشر پرستی نخواهد بود چنان جامعه ای با مصلحین و رجال خدائی و ملی هم قدمی نخواهد کرد، و برای نجات آن جامعه، فداکاری و قیام و نهضتی چون نهضت حسینی لازم است. -------------------------------------------------------------------------------- 1 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 412 ـ سیره ابن هشام، ج 2، ص 294 ـ بنا به نقل علامه کراچکی در کتاب «التعجب» معاویه در سال فتح در یمن بوده و پدرش را در مورد اینکه اسلام آورده بود سرزنش کرد، چون خونش هدر شده بود ناچار پنج یا شش ماه پیش از وفات پیغمبر، اسلام آورد. 2 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 433. 3 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 443. 4 ـ استیعاب، ج 4، ص 87 ـ عثمان هم به وصیت عموزاده اش عمل کرد و تا توانست بنی امیّه را در شهرها حکومت داد، و بر مسلمانها مسلط ساخت تا هرچه می خواستند ظلم و ستم کردند. 5 ـ الاصابه، ج 2، ص 179 ـ 4046. 6 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 443. 7 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444. 8 ـ سیره ابن هشام، ج 4، ص 72 ـ المختصر، ج 2، ص 51. 9 ـ ابوالشهداء، ص 24. 10 ـ تذکرة الخواص پاورقی ص 209. الغدیر، ج 10، ص 219. 11 ـ الاستیعاب، ج 2، ص 110. 12 ـ الکامل، ج 2، ص 220. 13 ـ سیره ابن هشام، ج 3، ص 341. 14 ـ النصایح الکافیه، ص 115 ـ برای اطلاع شرح سوابق هند مراجعه شود به کتاب نامبرده و الغدیر، ج 10، ص 170و شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 111، چاپ قدیم مصر و المجالس الحسینیه، ص 134. 15 ـ الاصابه، ج 2، ص 389، ص 5075 16 ـ النصایح الکافیه، ص 115 ـ الغدیر، ج 10، ص 170. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 111، المجالس الحسینیه، ص 134. 17 ـ تذکرة الخواص ، ص 211. 18 ـ الغدیر، ج 10، ص 169 19 ـ تذکرة الخواص، ص 213 و 214. 20 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444 ـ الغدیر، ج 10، ص 141. 21 ـ الغدیر، ج 10، ص 139. 22 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444ـ الغدیر، ج 10، ص 142. 23 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444. کنور الحقایق، ج 1، ص 19 ـ الغدیر، ج 10، ص 142 و 143. 24 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444. 25 ـ تاریخ ابن عساکر، ج 7، ص 211. الاصابه ج 2، ص 401 و 402. استیعاب، ج 2، ص 44 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 299 ـ الغدیر، ج 10، ص 180 و 181 ـ النصایح الکافیه، ص 96. 26 ـ الاسلام بین السنة و الشیعة، ص 25. 27 ـ کامل، ج 3، ص 159. 28 ـ مروج الذهب، ج 3، ص 58. 29 ـ حجة السعادة، ج 2، ص 70 و 71. 30 ـ بنا به نقل «فردینال توئل» مسیحی در اعلام الشرق وزیر مالیه و حسابدار ارتش معاویه، منصور بن سرجون پدر یوحنای دمشقی بوده است و عقاد در کتاب «معاویة بن ابی سفیان فی المیزان» ص 168 می گوید: امور مالی را به سرجون بن منصور و پس از او به پسرش منصور واگذار کرد ـ و اصل سرجون چنانچه در (حجة السعاده) ج 2، ص 72 نگاشته سرژیوس است. 31 ـ حجة السعاده، ج 2، ص 72. 32 ـ مقتل خوارزمی ص 198. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 268 ـ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 84 و 85. 33 ـ وقتی معاویه کاخ «الخضراء» را ساخت از ابی ذر پرسید: چگونه می بینی این کاخ را؟ ابوذر گفت: اگر آن را از مال خدا بنا کرده ای از خیانتکارانی و اگر از مال خودت ساخته ای پس از اسراف کنندگانی یعنی در هر دو حال ساختن این قصر گناه بوده و خلاف فرموده خدا رفتار کرده ای (معاویة بن ابی سفیان، ص 190). 34 ـ النصایح الکافیه، ص 94 تا 99 ـ معاویة بن ابی سفیان فی المیزان، ص 27 و 36 و 187 تا 189. 35 ـ کتاب معاویه ص 76 تا ص 117. 36 ـ معاویة بن ابی سفیان فی المیزان ص 41 تا 75 ـ عقّاد در این کتاب موقعیت امام و موقعیت معاویه را کاملا آشکار نموده و روشن کرده که راه امام یک راه بسیار دقیق و مستقیم و دینی و الهی بوده که انحراف از آن را امام جایز نمی شمرد و راه معاویه راهی بوده که حق و عدالت و مصالح مسلمین در آن به هیچ وجه میزان و مقیاس نبوده است مطالعه این کتاب را هرچند در موارد چندی خالی از اشتباه نیست به اهل نظر توصیه می نمائیم. 37 ـ راجع به خونخواهی از عثمان و بازیهای سیاسی معاویه به نام خونخواهی او، عقاد در کتاب معاویه فصلی تحت عنوان «موقف معاویه من قضیة عثمان» نگاشته که اگر چه مختصر است ولی خواننده را به جریانهای کثیف سیاسی که خلافت اسلام در اثر غصب حق خاندان نبوت و خصوص روی کار آمدن بنی امیّه به آن مبتلا شد آگاه می سازد. 38 ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 6. 39 ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 7. 40 ـ مروج الذهب، ج 3، ص 362. 41 ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 12. ابوالشهداء ص 75. معاویة بن ابی سفیان، ص 164. 42 ـ این قاعده کلی و تخلف ناپذیرنیست و به عبارت دیگر علت تامه تکوین شخصیت، محیط تربیت نیست، بسا اتفاق می افتد که از افراد ناپاک و در محیط های آلوده افرادی پارسا و پرهیزکار به وجود می آیند و برعکس کسانی که در محیط های مناسب و شرایط مساعد تربیت بزرگ شده اند خوب از امتحان بیرون نمی آیند و مصداق (یُخْرجُ الْحَی مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَی) می شوند، اما این دلیل آن نیست که محیط اثرندارد بلکه دلیل آنست که با محیط فاسد هم مبارزه ممکن است، و بدی محیط برای بدان عذر بد رفتاری نیست. 43 ـ مراجعه شود به قمقام زخار ص 229 و المجالس الحسینیه ص 134. (*)ای اهل ایمان! یهود و نصاری را به دوستی مگیرید. سوره مائده، آیه 51. 45 ـ سمو المعنی، ص 66 تا 68، مروج الذهب، ج 3، ص 3. 46 ـ الکامل، ج 3، ص 268 ـ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 84 و 85، حجة السعاده، ج 2، ص 6. 47 ـ ابوالشهداء، ص 21 و 3. 48 ـ ابو الشهداء، ص 77. 49 ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 317. 50 ـ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 60. 51 ـ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 60 52 ـ مروج الذهب، ج 3، ص 15 ـ تذکرة الخواص، ص 290. 53 ـ مروج الذهب، ج 3، ص 15 و 16. 54 ـ حیاة الحیوان، ج 2، ص 224. 55 ـ تذکرة الخواص، ص 285 و 276 ـ قمقام زخار، ص 584 ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 221 و 222. 56 ـ راجع به واقعه حره و ختم اعناق مسلمین و آن بیعت خبیثه و ویران کردن کعبه معظمه به این کتابها مراجعه فرمائید: الامامة و السیاسة ج 1، ص 220 تا 232 و ج 2، ص 11. تاریخ الخلفاء، ص 139 و 140. السیرة الحلبیه، ج 1، ص 195 تا 199. الاخبار الطوال، ج 1، ص 220 تا 237. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 223 و 224. مروج الذهب، ج 3، ص 17 تا 19. تذکرة الخواص، ص 298 و 299. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 470. تاریخ طبری، ج 4، ص 370. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 310. 57 ـ البدایة و النهایة، ص 92 و 197 و 204. تذکرة الخواص، ص 271 و 300، مقاتل الطالبیین، ص 120. الاتحاف، ص 18. السیده زینب، ص 17 و 18. البدء و التاریخ، ج 6، ص 12. حفیدة الرسول، ص 58. (*)«در این چند بیت شاعر ملحد (یزید) از معشوقه و ندیمه خود می خواهد که علنی و آشکار و با عشوه برای او آواز بخواند و داستانهای کهنه و ملال انگیز را کنار نهد و از شرابهایی که تاک (درخت انگور) آن برای شراب برگزیده می شود به او بنوشاند و سپس آن را حلال می شمرد و به او سفارش می کند که پس از مرگ آرزومند دیدار او نباشد و دیگری را به نکاح خود برگزیند و پس از آن منکر حیات و رستاخیز شده و می گوید آنچه از بعث و رستاخیز به تو گفته شده حدیثهای کهنه ای است که موجب سهو قلب (و فراموش شدن شراب و شهوات) می گردد و سپس به مقام قدس حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ جسارت و اهانت نموده است». 59 ـ تذکرة الخواص، ص 291. 60 ـ تذکرة الخواص، ص 261. 61 ـ معاویة بن ابی سفیان فی المیزان، ص 189. منبع:پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image