تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

آيا صحيح است كه حجاج بن يوسف ثقفي در راه پيشبرد اهداف اسلام و مسلمين خدمات فراواني داشته؟


حجاج بن يوسف در اصل از طائف بود، سپس به شام منتقل گرديد و به سمت فرماندهي سپاه عبدالملك مروان منصوب گرديد و دستور گرفت تا عبدالله بن زبير را كه در حجاز شورش كرده بود، از بين ببرد. حجاج با لشگر انبوهي به حجاز رفت و ابن زبير را كه بر اثر احساس خطر به كعبه پناهنده شده بود، با منجنيق و تخريب كعبة مقدّسه به قتل رسانيد و اطرافيانش را متفرق ساخت و باز ديگر از طرف عبدالملك عهده‌دار ولايت مكّه، مدينه و طائف گرديد و پس از مدتي عهده‌دار ولايت عراق كه دچار آشوب شده بود، گرديد. او توانست با كشتار و خفقان، آشوب را سركوب و به آرامش تبديل نمايد و مدت بيست سال بر مسند امارت بنشيند. او شهر «واسط» را در بين كوفه و بصره بنا نهاد. در نهايت او به اتفاق مورخان مردي خونريز و خون‌آشام بود. ابن ابي‌الحديد مي‌نويسد: حجاج در كوفه خطبه مي‌خواند، پس هنگامي كه سخن از زائران قبر رسول‌الله(ص) به ميان آورد، گفت: نيستي و نابودي بر آنها باد كه به دور يك مشت چوب و استخوان پوسيده مي‌گردند. چرا به دور كاخ اميرالمؤمنين عبدالملك طواف نمي‌كنند؟ آيا نمي‌دانند خليفة خدا شخصي بهتر از رسول و فرستادة اوست.»[1] سعيد بن جبير اسدي كوفي را كه از علماي اسلام و راويان صحاح ستّه[2] و زهّاد معروف بود و تمامي دانشمندان علم رجال و حديث او را با عالي‌ترين تعبيرات ستوده‌اند، به جرم تشيّع در حضور او به قتل رسيد و شهيد گرديد.[3] او عطية بن سعد بن جنادة را به جرم امتناع از دشنام دادن به حضرت امام علي بن ابي‌طالب(ع) چهارصد ضربه شلّاق زد و بالاخره عطيه زير بار ننگ جسارت به آن حضرت نرفت.[4] او همچنين عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري را از ياران خاص اميرالمؤمنين(ع) علي(ع) و پرچمدار آن حضرت در جنگ جمل كه از راويان احاديث صحاح سته بود مي باشد. براي اينكه به اميرالمؤمنين(ع) دشنام دهد آن قدر با شلاق و چوب زد كه بدنش سياه شد ولي او تن به اين عمل نداد.[5] كميل بن زياد نخعي راوي دعاي كميل نيز به جرم تشيّع و دوستي با اميرالمؤمنين علي(ع) به دستور او كشته شد.[6] او دست جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از ديگر صحابه را همانند اهل ذمّه با خالكوبي و گردن انس بن مالك و سهل ساعدي را با داغ كردن علامت‌گذاري نمود و تمامي اين كار ها را به بهانة دخالت در قتل عثمان يا خودداري نمودن از ياري عثمان انجام داد.[7] ابوسهل از اعمش روايت نموده است: به خدا سوگند، شنيدم حجاج بن يوسف مي‌گويد: «شگفتا از عبد هذيل (يعني عبدالله بن مسعود) كه مي‌پنداشت قرآني را قرائت مي‌كند كه از نزد خداوند آمده است. به خدا سوگند اينها جز الفاظ به هم بافته اعراب چيز ديگري نيست، به خدا سوگند اگر او را پيدا كرده بودم، گردنش را مي‌زدم.»[8] و نيز در ضمن خطبه‌اي گفت: «به اندازه‌اي كه مي‌توانيد تقواي الهي پيشه كنيد (يعني چندان به خود زحمت ندهيد) چرا كه در آن ثوابي نيست و عبدالملك مروان را اطاعت كنيد كه عين ثواب است. به خدا سوگند اگر دستور دهم مردم از فلان در مسجد وارد شوند و از دري ديگر خارج شوند اما تخلّف كنند، خون‌هاي آنها و اموالشان بر من حلال خواهد بود.»[9] آورده اند كه دو نفر در مورد حجاج كارشان به اختلاف كشيده شد يكي مي‌گفت: «حجاج كافر است، و ديگري مي‌گفت: مؤمن گمراه است. از اين رو براي حلّ اختلاف از «شعبي» سؤال كردند. شعبي گفت: او مؤمن به طاغوت است و كافر به خداي عظيم. و نيز دربارهء او از واصل بن عبدالاعلي سؤال كردند، گفت: دربارة پير كافر از من سؤال مي‌كنيد؟ و قاسم بن مخيمره دراين باره گفت: حجاج مقررات اسلام را از هم گسيخته و پاره كرد، نيز عاصم بن ابي النجود نيز دربارة او گفت: هيچ حدّ و حرمتي براي خداوند نبود مگر آن كه حجاج آن را در هم شكست و طاووس نيز گفت: تعجب كردم از برادرانم از اهل عراق كه حجاج را مؤمن مي‌دانند و أجهوري گفت: امام محمد بن عرفه و محققاني كه تابع وي بودند كفر حجاج را اختيار كرده‌اند.[10] ترمذي و ابن عساكر از هشام بن حسّان نقل كرده اند كه آمار كشته شدگان به دست حجاج يا به دستور او يكصدو بيست هزار نفر بود.[11] و افراد زنداني او كه (گويا پس از مرگش) آمارگيري شد، به هفتاد هزار نفر رسيد كه سي هزار آنها نفر زن بودند.[12] امّا اينكه چه تعدادي از آن‌ها بر اثر خفقان زندان و كمبود غذا و آب و هواي آزاد شكنجه و از ناراحتي روحي و رواني از بين رفتند، معلوم نيست. او هم خودش حضرت امام علي(ع) را لعن مي‌كرد و هم ديگران را وادار به لعن او مي‌نمود و چون مردي به او گفت: خويشان من، مرا عاق نموده‌اند و نامم را علي گذارده‌اند، پس نام مرا تغيير بده وصله‌اي به من بده كه فقيرم؛ حجاج گفت: به خاطر آنچه به آن توسل پيدا كردي نامت را فلان قرار دادم و ترا متصدي فلان كردم.[13] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. مقاتل الطالبين تاليف ابوالفرج اصفهاني.------------------------------------------[1] . ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، ج 15، ص 242 و ابن عقيل حضرمي، نصايح الكافيه لمن يتولي معاويه صنعاء، ص81. [2] . ذهبي، شمس الدين، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب السته، مصر، ج 1، ص 56، شمارة 1880. [3] . ابن خلكان، وفيات الاعيان، مصر، ج 1، ص 204 و ابن سعد، طبقات الكبري، ج 6، ص 178 و زركلي دمشقي، الأعلام، دمشق، ج 3، ص 93. [4] . يافعي، مراة الجنان، بيروت، ج 1، ص 242، ابن حجر مسقلاني، تهذيب التهذيب، مصر، ج 7، ص 226. [5] . زهبي، تذكرة الحفاظ، ص 5، شمارة 42، اميني نجفي، عبدالحسين، الغدير بيروت، ج 2، ص 97. [6] . ابن ابي‌الحديد، همان، ج 17، ص 149. [7] . بلاذري، انساب الاشراف، بيروت، ج 5، ص 373. [8] . حاكم نيشابوري، مستدرك عي الصحيحين، حيدرآباد، ج 3، ص 556، ابن عساكر، تاريخ دمشق، بيروت، ج 4، ص 69، با اضافة «و لأخليّن منها المصحف و لو بضلع خنزير». [9] . تاريخ دمشق، همان، ج 4، ص 369، 81، الغدير، همان، ج 10، ص 51. [10] . تاريخ دمشق، همان، ج 4، ص 81، و الغدير همان، ج 10، ص 51. [11] . صحيح ترمذي، ج 9، ص 64، تاريخ دمشق همان، ج 4، ص 80 [12] . تاريخ دمشق همان، و شهاب الدين ابشيهي، المستطرف، مصر، ج 1، ص 66. [13] . ابن ابي الحديد، همان، ج 4، ص 58.( اندیشه قم ) .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image