تاثیر تمدن اسلام بر تمدن غرب – تاثیر اسلام بر تمدن غرب – مفهوم شناسی تمدن – تمدن از نظر اسلام – عوامل رشد تمدن اسلامی – مبانی تمدن غرب /

تخمین زمان مطالعه: 45 دقیقه

برخی میگن تاثیر اسلام بر غرب و برخی میگن تاثیر غرب بر اسلام و یا شاید هر دو.


با سلام و احترام دانشجوی گرامی از اینکه بار دیگر این مرکز را به منظور دریافت پاسخ سوالات خویش انتخاب کرده اید از شما سپاسگذاریم . ابتدا باید در مورد سوالتان بگوییم که متاسفانه سوال شما ابهام دارد و بهتر بود منظور خود را از تاثیر اسلام یا غرب بر دیگری به طور دقیق بیان می کردید چرا که قطعا غرب بر خود اسلام تاثیر نداشته است و این مطلب به گونه ای واضح است که حتی جای سوال هم ندارد چرا که منبع و منشا اسلام وحیانی می باشد و از طرفی اسلام هم در خود غرب فعالیتهایی داشته است که به نظر می رسد سوال شما در این زمینه ها نمی باشد . بلکه به نظر می رسد سوال شما در باره تاثیر فرهنگ وتمدن غربی بر فرهنگ و تمدن اسلامی و بالعکس می باشد که ما نیز بر اساس همین مطلب تلاش می کنیم تا میزان تاثیرگذاری و یا تاثیر پذیری هر کدام از این فرهنگ ها بر و از دیگری را مورد بررسی قرار دهیم :تمدن در فرهنگ واژگانی به معنای شهرنشینی ( لغت نامه دهخدا ، ج 4 ص 6109) آمده است. شهرنشینی به معنای اجتماع انسانی در یک منطقه با خانه ها و خیابان ها و کوی و برزن های پیوسته نیست، هر چند که بخشی از معنا را می رساند، بلکه شهر نشین و مدنیت به معنای وجود قوانین مکتوب و سنت های نوشته شده و مدیریت شهری است. از این روست که پیامبر هنگامی که یثرب را با قوانین نوشته شده قرآن و مدیریت ثابت و منسجم و منضبط به شهری مدنی و دولت شهری اسلامی تبدیل کرد، نامش به مدینه النبی تغییر یافت تا دلالت بر تمدن و مدنیت به معنا و مفهوم گفته شده داشته باشد.بنابراین تمدن و مدنیت در اصطلاح، نوع خاصی از توسعه مادی و معنوی است که در جامعه ویژه رخ می نماید. تمدن مجموعه ای پیچیده از پدیده های اجتماعی قابل انتقال، شامل جهات دینی و مذهبی ، اخلاقی ، زیباشناختی ، فنی یا علمی مشترک در همه اجزای یک جامعه وسیع و یا چندین جامعه مرتبط با یک دیگر است.( فرهنگ علوم اجتماعی، ص 47) برخی تمدن را جنبه مادی فرهنگ بر شمرده اند و گفته اند که تمدن وجه تجسم و بیرون فرهنگ است. فرهنگ نیز در این معنا عبارت از هر چیزی است که انسان آن را اندیشیده و یا آفریده است که دربردارنده هنرهای معماری ، سنت ها و آیین، رسوم و آداب ، قوانین نوشته و نانوشته انسانی، فن آوری و مانند آن است.به نظر می رسد که تمدن، در سایه دولت ها و قدرت های فرهنگی شکل می گیرد و تمدن بدون دولت به معنای تمدن بدون فرهنگ خواهد بود که معنا و مفهوم درست و مقبولی نخواهد داشت. تمدن هر چند که جنبه مادی و تجسمی فرهنگ است اما این تجسم یابی بیش از آن که به هنرهای معماری و فن آوری ارتباط یابد با جنبه دولت قانونی و جامعه مدنی و قدرت مشروع معنا و مفهوم می یابد. تمدن ها در آیات قرآنی مجموعه ای از اجتماعات انسانی است که در یک فرآیند به رشد و بالندگی و شکوفایی رسیده و توانسته است جامعه ای قدرت مند و ثروتمندی را بر پایه سنت ها و قوانین ایجاد کنند. این تمدن ها در آغاز به راه راست حرکت می کردند و از قوانین و عدالت سودی می جستند از این رو به بالندگی دست یافتند ولی در ادامه راه منحرف شده و به کژراهه رفته و در نهایت به جهت ظلم و بی عدالتی در حق خود و دیگران نابود شده و بر پایه قوانین و سنت های الهی نیست شده اند. مهم ترین تمدن هایی که قرآن به آن ها اشاره دارد می توان از تمدن فرعونیان ، ثمود، عاد، سبائیان ( تبع) ، بنی اسرائیل ، ذوالقرنین و مانند آن یاد کرد. اشاره قرآن به این تمدن ها از برای عبرت گیری است؛ قرآن در آیات خود به تحلیل علل و عوامل شکوفایی و نیستی این تمدن ها اشاره می کند تا دیگر جوامع بشری از آن پند گرفته و از علل و عوامل آسیب زای آن پرهیز کرده و یا جلوگیری به عمل آورند.آشنایی با تمدن اسلامی :تمدن اسلامى به لحاظ پیشینه با 14 قرن حیات از ریشه دارترین تمدنهاى انسانى به شمار مى آید، و از جهت دامنه گسترش آن، باید این تمدن را از گسترده ترین تمدنها به حساب آورد. آنچه امروزه به عنوان تمدن اسلامى مى شناسیم در واقع فرآیند و محصول چهارده قرن حضور مستمر و فعال «اسلام » در عرصه زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان مى باشد. چهارده قرن است که مسلمانان با اسلام زندگى مى کنند یعنى سعى نموده اند تا دیدگاهشان، راجع به جهان هستى و خالق جهان، نیایش هایشان آداب معاشرت و معاملاتشان، ازدواج و زاد و ولدشان، جشنها و ماتم هایشان و... بر پایه هایى از اعتقادات و دستورات اسلامى تنظیم نمایند.«تمدن اسلامى که لااقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقى برترى سطح زندگى، سعه صدر و اجتناب نسبى از تعصب، و توسعه و ترقى علم و ادب طى قرنهاى دراز پیشاهنگ تمام دنیاى متمدن و مربى فرهنگ عالم انسانیت قرار داد. بی شک یک دوره درخشان از تمدن انسانى است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مدیونست اگر از دینى که به یونان دارد بیشتر نباشد کمتر نیست با این تفاوت که فرهنگ اسلامى هنوز در دنیاى حاضر تاثیر معنوى دارد و به جذبه و معنویت آن نقصان راه ندارد.»سرگذشت پیدایش این تمدن و فرهنگ، سرعت پیشرفت و توسعه، عظمت و کمال، گستردگى دامنه و شرکت طبقات مختلف اجتماع و ملل گوناگون امورى هستند که اعجابها را در مورد تمدن اسلامى سخت برانگیخته است. جرجى زیدان مسیحى میگوید: «عربها (مسلمانان) در مدت یک قرن و اندى مطالب و علومى به زبان خود(عربى) ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند، آرى مسلمانان در ایجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد به همین سرعت پیش رفته اند.»و هم او مى گوید : «مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و ریاضى و هیئت و طب و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربى ترجمه و نقل کردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز بیشتر از یونانى و هندى و فارسى کتابهایى ترجمه کردند و در واقع بهترین معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند. و از ایرانیان تاریخ و موسیقى و ستاره شناسى و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس مى کردند، و از هندیان طب (هندى) حساب و نجوم و موسیقى و داستان و گیاه شناسى آموختند، از کلدانیان و نبطیها کشاورزى و باغبانى و سحر و ستاره شناسى و طلسم فرا گرفتند و شیمى و تشریح از مصریان به آنان رسید، و در واقع عربها (مسلمین) علوم آشوریان و بابلیان و مصریان و ایرانیان و هندیان و یونانیان را گرفته و از خود چیزهایى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنایع و آداب، تمدن اسلامى را پدید آوردند.»دکتر عبدالحسین زرین کوب در پژوهشى پیرامون تمدن اسلامى از سرگذشت پیدایش این فرهنگ و عظمت و کمال آن به عنوان «معجزه اسلام » نام مى برد که تعبیر زیبا و بجایى است.ویژگى هاى و پارامترهای تمدن اسلامىتمدن اسلامى در کنار سایر تمدنها،تمدن انسانى را پدید آورده اند; این تمدن از ویژگیها و شاخصه هایى برخوردار است که آن را از تمدنهاى دیگر متمایز مى کنند; هر گونه رهیافتى به تمدن اسلامى در گرو توجه به این ویژگیها است.1 - تمدن اسلامى وقتى که پا به عرصه وجود گذاشت، نسبت به تمدنهاى پیشین موضع ویژه اى را اتخاذ نمود; بدین صورت که نه در مقابل آنها صف آرایى نمود و نه در برابر آن تمدنها منفعل شد بلکه دست آوردهاى مثبت آنها را گرفت و در خود هضم نمود و جهات منفى را هم نپذیرفت.دکتر زرین کوب در این باره مى گوید: «تمدن اسلامى، نه تقلید کننده صرف از فرهنگهاى سابق بود، نه ادامه دهنده محض:ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده ».2 - تمدن اسلامى با محوریت قرآن از آغاز دیدگاهى جهانى و فرا ملیتى داشت و هیچگاه خود را منحصر در یک قوم و نژاد ننمود، لذا در حوزه وسیع دنیاى اسلام اقوام مختلف عرب ایرانى، ترک، هندى، چینى، مغولى، آفریقایى و حتى اقوام ذمى بهم آمیختند. و همین نکته سبب شد که مسلمانان از هر قوم و ملتى که بوده اند خود را منادى اسلام بدانند. یعنى مایه اصلى این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامى خوانده مى شود در واقع اسلام بود، نه شرقى و نه غربى.عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى:تمدن و فرهنگ اسلامى در طول حیات خود فراز و نشیبهایى داشته است; در یک دوره تاریخى -از آغاز و لااقل از پایان فتوح تا ظهور مغول- تمدن اسلامى را بالنده و با شکوه و در اوج می بینیم که این دوره را به حق دوره درخشان تمدن اسلامى مى نامند، اما پس از آن تمدن اسلامى دچار افول مى شویم و کم کم به حاشیه صحنه اجتماع مى رود و چند دهه اى است که دوباره خیزش اسلامى، امیدبخش رجعت به آن عظمت و سرافرازى پیشین گشته است. کشف راز و رمز این تحولات در بررسى دقیق و عالمانه و ریشه یابى آنهاست.در اینجا در پى شناسایى عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى در دوره درخشان آن هستیم عواملى که عظمت آفریدند و بدون شک افول تمدن بخاطر رخنه اى است که در آنها پدید آمد.1) تشویق اسلام به علم:توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده آشنایى مسلیمن با فرهنگ و دانش انسانى و در نتیجه رشد و توسعه تمدن اسلامى گردید.جرجى زیدان با اینکه تعصب مسیحى دارد و در بعضى مسائل این تعصب کاملا نمودار است و گاهى مى خواهد اصرار بورزد که مسلمین اولیه با هر کتابى جز قرآن مخالف بودند مع ذلک اعتراف می کند که تشویق اسلام به علم، عامل موثرى در سرعت پیشرفت مسلمین بوده است. مى گوید: «همین که مملکت اسلام توسعه یافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند، کم کم فکر علوم و صنایع افتادند و براى خود همه نوع وسایل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصیل علم و صنعت برآمدند.و چون از کشیشان مسیحى مطالبى از فلسفه شنیده بودند، بیش از سایر علوم به فلسفه علاقه مند گشتند، بخصوص که احادیث وارده از (حضرت) رسول اکرم (ص) آنان را به تحصیل علم و بخصوص فلسفه تشویق مى نمود که از آن جمله فرموده است، علم بیاموزید اگر چه در چین باشد حکمت گمشده مؤمن است از هر که بشنود فرا مى گیرد و اهمیت نمى دهد که کى آن را گفته است. آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.از گهواره تا گور، دانش بیاموزید.»آقاى دکتر زرین کوب در این رابطه مى نویسد: «توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده بود در آشنایى مسلمین با فرهنگ و دانش انسانى، قرآن مکرر مردم را به تفکر و تدبر در احوال کائنات و به تامل در اسرار آیات دعوت کرده بود، مکرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و یکجا شهادت «صاحبان علم » را تالى شهادت خدا و ملائکه خوانده بود که این خود به قول امام غزالى در فضیلت و نبالت علم کفایت داشت. بعلاوه بعضى احادیث رسول که به اسناد مختلف نقل مى شد، حاکى از بزرگداشت علم و علماء بود. و این همه با وجود بحث و اختلاف که در باب اصل احادیث و ماهیت علم مورد توصیه در میان مى آمد از امورى بود که موجب مزید رغبت مسلمین به علم و فرهنگ مى شد و آنها را به تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفکر در اسرار کائنات بر مى انگیخت. از اینها گذشته پیغمبر خود نیز در عمل، مسلمین را به آموختن تشویق بسیار مى کرد چنانکه بعد از جنگ بدر هر کس از اسیران که فدیه نمى توانست بپردازد در صورتى که به ده تن از اطفال مدینه خط و سواد مى آموخت آزادى مى یافت. همچنین به تشویق وى بود که زید بن ثابت زبان عبرى یا سریانى یا هر دو زبان را فرا گرفت و این تشویق و ترغیب سبب مى شد که صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانکه عبدالله بن عباس بنابر مشهور به کتب تورات و انجیل آشنایى پیدا کرد و عبدالله بن عمرو بن عاص نیز به تورات و به قولى نیز به زبان سریانى وقوف پیدا کرده بود. این تاکید و تشویق پیغمبر هم علاقه مسلیمن را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ کرد.»و این بود که مسلمین از همان آغاز تمام همت و سعیشان را بر این گذاشتند که بر علوم و معارف جهان دست یابند.2) تساهل و تسامح فکرى: یکى از علل سرعت پیشرفت مسلیمن در علوم این بوده است که در اخذ علوم و فنون و صنایع و هنرها تعصب نمى ورزیدند و علم را در هر نقطه و در دست هر کس مى یافتند از آن بهره گیرى مى کردند و به اصطلاح امروز «روح تساهل » بر آنها حکمفرما بوده است.چنانکه مى دانیم در احادیث نبوى به این نکته توجه داده شده است که علم و حکمت را در هر کجا و در دست هرکس پیدا کردید آن را فرا گیرید. رسول اکرم(ص) فرمود: همانا دانش راستین،گمشده مؤمن است هر جا آن را بیابد خودش به آن سزاوارتر است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه فرموده است: دانش راستین گمشده مؤمن است پس آن را فراگیر و بیاموز و لو از مردم منافق. و هم از کلمات آن حضرت است: حکمت را بیاموزید و لو از مشرکان. در روایات اسلامى، ائمه اطهار(ع) از حضرت مسیح(ع) نقل کرده اند که: حق را (هر چند) از اهل باطل فرا گیرید و اما باطل را (هر چند) از اهل حق فرا نگیرید، سخن سنج و حقیقت شناس باشید.این روایتها زمینه وسعت دید و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمین را در فراگرفتن علوم و معارف از غیر مسلمانان فراهم کرد و به اصطلاح در مسلمین روح روح تساهل و تسامح و عدم تعصب در مقام در مقام فراگیرى و علم آموزى به وجود آورد. و از این رو مسلمین اهمیت نمى دادند که علوم را از دست چه کسى مى گیرند و به وسیله چه اشخاصى ترجمه و نقل مى شود و به دست آنها مى رسد. بلکه بر اساس آنچه از پیشواى عظیم الشان خود آموخته بودند، خود را به دلیل اینکه اهل ایمانند صاحب و وارث اصلى حکمتهاى جهان مى دانستند... معتقد شده بودند که علم و ایمان نباید از یکدیگر جدا، زیست کنند.دکتر زرین کوب در توضیح این عامل مى نویسد: «...بدینگونه، اسلام که یک امپراطور عظیم جهانى بود با سماحت و تساهلى که از مختصات اساسى آن بشمار مى آمد مواریث و آداب بى زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیز تازه اى ساخت فرهنگ تازه اى که حدود و ثغور نمى شناخت و تنگ نظریهایى که دنیاى بورژوازى و سرمایه دارى را تقسیم به ملتها، به مرزها و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود عرب یا ترک، سندى یا آفریقائى در هر جایى از قلمرو اسلام قدم مى نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش مى یافت... همه جا یک دین بود و یک فرهنگ.و در جاى دیگر، مى نویسد: ...آنچه این مایه ترقیات علمى و پیشرفتهاى عادى را براى مسلمین میسر ساخت در حقیقت همان اسلام که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتى، روح معاضدت و تسامح را جانشین تعصبات دنیاى باستانى کرد. و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه مى کرد با توصیه مسلمین به راه و بسط توسعه و تکامل صنعت و علم انسانى را تسهیل کرد. در دنیایى که اسلام به آن وارد شد. این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا (بیزانس و ایران) بیزانس در اثر تعصبات مسیحى که روز بروز در آن بیشتر غرق مى شد هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مى کرد تعطیل فعالیت فلاسفه به وسیله ژوستى نیان اعلام قطع قریب الوقوع بود بین دنیاى روم با تمدن و علم در ایران هم اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر، یک دولت مستعجل بود، و باز تعصباتى که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاء معرفت را در این سرزمین غیر ممکن کرد. در چنین دنیایى که اسیر تعصبات دینى و قومى بود اسلام نفخه تازه اى دمید.چنانکه با ایجاد دارالاسلام که مرکز واقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات قومى و نژادى را با یک نوع جهان وطنى چاره کرد، در مقابل تعصبات دینى نصارى و مجوس،تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را و ثمره این درخت شگرف که نه شرقى بود نه غربى. بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.»پرفسور ارنست کونل آلمانى، استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلین در سالهاى 1964 - 1935 در مقدمه کتاب هنر اسلامى مى گوید: اشتراک در معتقدات دینى در اینجا تاثیر قویتر از آنچه در دنیاى مسیحیت وجود دارد بر فعالیتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است. اشتراک در مذهب باعث شده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها «پل » بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوى بلکه حتى آداب و رسوم کشورهاى گوناگون را به طرز حیرت انگیزى در جهت روشن و مشخصى هدایت نماید، چیزى که بیش از همه در این فعل و انفعال جهت ایجاد وحدت و پاسخ به جمیع مسائل زندگى قاطعیت داشت قرآن بود...»شهید مرتضى مطهرى در کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ایران، بعد از نقل این فراز از نوشته پرفسور ارنست کونل، آن را تحسین مى کند و مى گوید: «...نکته جالب در بیان این دانشمند اینست که مى گوید مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات نژادى خود پل بسته بودند. یعنى اسلام براى اولین بار توانست کلیتى و وحدتى سیاسى و اجتماعى بر اساس عقیده و مرام و مسلک به وجود آورد، و همین جهت تسهیلات زیادى از لحاظ ایجاد تمدنى عظیم و وسیع به وجود آورد.»نقطه آغازین تمدن اسلامى: اگر کسى برآید تا نقطه آغازین تمدن اسلامى را بنمایاند. نقطه اى که تاریخ تمدن اسلامى در واقع از آنجا پرتو افکنى آغاز نموده است; و جلوه هاى گوناگون تمدن اسلامى ازآن منشا گرفته است بدون تردید به مدینه مى رسد. پس از هجرت حضرت رسول(ص) و جمعى از یارانش به مدینه، حضرت این امکان را پیدا نمود تا پایه گزار اولین جامعه متشکل اسلامى و اولین حکومت اسلامى باشد; جوشش و جنبش علمى مسلمین با محوریت قرآن و احادیث نبوى از مدینه آغاز شد، و در آنجا بود که اولین حوزه علمى تاسیس شد، براى اولین بار عرب حجاز در مدینه با مسئله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد مى شنود آشنا شد. مسلمین با حرص و ولع فراوانى آیات قرآن را که تدریجا نازل مى گشت فرا مى گرفتند و به حافظه مى سپردند و آنچه را که نمى دانستند از افرادى که رسول خدا(ص) آنها را مامور کتابت آیات قرآن کرده بود و به کتاب وحى معروف بودند مى پرسیدند. بعلاوه بنا به توصیه هاى مکرر رسول خدا(ص) سخنان آن حضرت را که به سنت رسول معروف بود از یکدیگر فرا مى گرفتند، در مسجد پیغمبر رسما حلقه هاى درس تشکیل مى شد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامى و تعلیم و تربیت پرداخته مى شد. روزى رسول خدا وارد مسجد شد و دید دو حلقه در مسجد تشکیل شده است، در یکى از آنها افراد به ذکر و عبادت مشغولند و در یکى دیگر به تعلیم و تعلم. پس از آنکه هر دو را از نظر گذراند فرمود: کلاهما على خیر و لکن بالتعلیم ارسلت. یعنى هر دو جمعیت کار نیک مى کنند اما من براى تعلیم فرستاده شده ام، رسول خدا آنگاه رفت و در حلقه اى که آنجا تعلیم و تعلم بود نشست.بعد از مدینه، عراق محیط جنب و جوش علمى گشت. در عراق ابتدا دو شهر بصره و کوفه مرکز علم بودند. اما پس از بناى بغداد، آن شهر مرکز علمى شد و در آن شهر بود که علوم ملتهاى دیگر به جهان اسلام منتقل گشت، بعدها رى خراسان و ماوراء النهر و مصر و شام و اندلس و غیره هر کدام به صورت یک مهد علمى در آمدند.جرجى زیدان پس از آنکه همت و تشویق امرا و حکام مسلمان را به عنوان یک عامل بسیار مؤثر یاد مى کند، مى گوید: «دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد که روز به روز مؤلف و کتاب در قلمرو اسلام فزونى یابد و دائره تحقیق وسعت پیدا کند، پادشاه و وزیر و امیر و دارا و نادار و عرب و ایرانى و رومى و هندى ترک و یهود و مصرى و مسیحى و دیلمى و سریانى، در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر و سند و افریقا و اندلس و غیره در تمام شبانه روز به تالیف مشغول شدند و خلاصه آنکه هرجا اسلام حکومت مى کرد علم و ادب به سرعت پیشرفت مى نمود، تالیفات گرانبها خلاصه اى از تحقیقات بنى نوع انسان از روزگار پیشین تا آن زمان دیده مى شد و مباحث مهمى از علوم طبیعى، الهى،نقلى، ریاضى، ادبى و عقلى در کتب جمع شده بود و در نتیجه تحقیقات علماى اسلام، علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.»نخستین موضوع: اما اینکه نخسیتن موضوعى که توجه مسلمین را جلب کرد و حرکت علمى مسلمین از آن شروع شد چه بود؟ نقطه آغاز قرآن است. مسلمانان علوم خویش را از تحقیق و جستجو در معانى و مفاهیم آیات قرآن و سپس حدیث آغاز کردند و لهذا نخستین شهرى که جنب و جوش علمى در آن پیدا شد مدینه بود، نخستین مراکز عملى مسلمین مساجد بود و نخستین موضوعات عملى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت و نخستین معلم شخص رسول اکرم است، علم قرائت، تفسیر، کلام، حدیث، رجال، لغت، نحو، صرف، بلاغت و تاریخ و سیره که جزء نخستین علوم اسلامى است به خاطر قرآن و سنت به وجود آمد.ادوارد براون مى گوید: پروفسور دخویه عربى دان بزرگ، در مقاله اى که در موضوع طبرى و مورخین قدیم عرب براى جلد 23 دائرة المعارف بریتانیکا نوشت به طرز قابل ستایش نشان داد چگونه مسیر علوم مختلفه مخصوصا تاریخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن شریف پیشرفت کرد؟ و چگونه این علوم در اطراف هسته مرکزى حکمت الهى تمرکز یافت. علوم مربوط به زبان شناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت. همین که خارجیان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتیاج فورى به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد. زیرا کلام الله مجید به زبان عربى نازل شده بود. بارى شرح معانى کلمات نادر و غریب که در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قدیم (عرب) را به قدر امکان گرد آورند... براى درک معانى این اشعار لازم شد از اصحاب و تابعین راجع به اقوال و افعال نبى در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتیجه علم الحدیث پدید آمد. براى تشخیص اعتبار احادیث لازم بود به متن و اسناد حدیث وقوف حاصل شود... براى تحقیق حقیقت اسناد علم به تواریخ و سیر و اوصاف و احوال این اشخاص ضرورت داشت و این امر باز به طریق دیگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهیر رجال و تقاویم و ترتیب وقایع و علم ازمنه و اعصار گردید. تاریخ عرب هم کافى نبود. تواریخ همسایگان عرب على الخصوص ایرانیان و یونانیان و حمیریان و حبشیان و غیره تا حدى براى فهم معانى بسیارى از اشارات مندرج در قرآن و اشعار قدیم مورد لزوم بود، علم جغرافى نیز به همان منظور و به حمایت علمى دیگرى که با توسعه سریع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مى شد.تمدن اسلامى، آغاز، اوج، فرود و...تمدن مقوله اى است انسانى و اجتماعى، بدین معنى که فقط انسان است که توانایى آفرینش تمدن را دارد و آنهم در متن اجتماع یعنى عامل انسانى مهمترین رکن براى تحقق تمدن است، اندیشه و روحیات عامل انسانى و نوع رابطه اى که با عوامل دیگر اتخاذ مى کند، زمینه ساز ظهور تمدنهاست، بنابر این هیچ تمدنى در خلاء و فقدان جامعه انسانى امکان ظهور نمى یابد. تمدن وقتى مقوله اى انسانى و بشرى شد بالتبع از هر آنچه که انسان را تحت تاثیر قرار مى دهد مانند دین، اقتصاد، محیط، تاریخ سنت ها و ... متاثر مى گردد.تمدن مانند هر ساختۀ دیگر انسان در یک موقعیت و شرایط ویژه اى به بار مى آید. مثلا هنر به عنوان یک فرآورده بشرى بخاطر لطائف و ظرائفى که در آن نهفته شده و دقتهایى که باید در آن بکار برود، در هر موقعیتى از انسان صادر نمى شود بخلاف نفس کشیدن،که صدور آن از انسان احتیاج به آموزش و فراهم آمدن موقعیتى خاص ندارد. تمدن سازى نیز هنرى است که فقط از انسان و در یک موقعیت ویژه تجلى مى یابد. تمدن به صورت دستورى و فورى محقق نمى شود بلکه باید در بستر زمان و به صورتى کاملا طبیعى بوجود بیاید تا ماندگار بشود.مسلمانان به عنوان کسانى که تمدن اسلامى فرآیند کنش ها و واکنش هاى آنان در برابر پدیده هاى متفاوت و نوع ارتباطشان با عوامل گوناگون است، تاریخ پر فراز و نشیبى داشته اند و تمدن سازى آنان نیز متاثر از موقعیت تاریخى آنان بوده است; یعنى گاه در اوج بوده اند و اوضاع وفق مرادشان مى چرخیده لذا امکان تمدن سازى را در حد اعلا داشته اند بطوریکه تمام تمدنهاى معاصر را تحت الشعاع خود قرار داده اند، و دوره درخشان تمدن اسلامى حاصل این وقعیت خاص است و گاه، چنان دچار افول شده اند و از عزت و سربلندى افتاده اند که نه تنها توفیقى در تمدن سازى نداشته اند بلکه از آنچه هم داشته اند چشم پوشى کرده اند لذا تمدن اسلامى در آن دوره ها در انزوا به سر برده است. تاریخ نشان مى دهد که اسلام در موقعیتى ظهور کرد که جهان دچار بحران عظیمى شده بود و جهانیان در انتظار نیرویى بودند که این بحران را چاره نماید و آنها را از وضع اسفبارى که گرفتارش بودند نجات دهد.منابع و مآخذی که جهت آشنایى با ابعاد مختلف تمدن اسلامى قابل استفاده محققین و علاقمندان به مطالعه در این باره مى باشند.متون عربى و فارسى:ابوبکر الصدیق، تالیف عمر ابوالنصر، بیروت 1353الاخبار الطوال تالیف ابوحنیفه احمد بن داود الدینورى، چاپ مصر، بنفقه المکتبه العربیهالاستیعاب فى معرفة الاصحاب، لابى عبد البر القرطبى. 2 جلد حیدر آباد دکن 1336اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ابن اثیر الجزرى، 5 جلد مصر 6 - 1285الاصابه فى تمییز الصحابه، تالیف ابن حجر العسقلانى، 8 جلد قاهره 25 - 1323الاصنام، لابن الکلبى، به تحقیق احمد زکى پاشا لیپزیگ 1941الفهرست، ابن ندیمالامامه و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه الدینورى، 2 جلد مصرامیر کبیر و ایران، فریدون آدمیتانساب الاشراف، بلاذرى،مصر 1959، ج 4 و 5 فلسطین 1938بامداد اسلام،دکتر عبدالحسین زرین کوببحارالنوار،تالیف محمد باقر مجلسى، طبع تهران 1312 - 1301تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، آیة الله سید حسن صدرتاریخ اسلام تالیف دکتر على اکبر فیاض، چاپ مشهدتاریخ الاسلام، تالیف شمس الدین الذهبى، 4 جلد، قاهرهتاریخ الامم و الملوک، تالیف طبرى، چاپ قاهرهتاریخ بغداد خطیب بغدادىتاریخ الخلفاء تالیف جلال الدین عبد الرحمن السیوطى، چاپ مصرتاریخ تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون ترجمهتاریخ تمدن، جرجى زیدان ترجمهتاریخ الخمیس تالیف حسین بن محمد دیار بکرى، 2 جلد، چاپ مصرتاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، تالیف حمزه ابن الحسن الاصفهانى، چاپ برلینتاریخ العراق فى ظل بنى امیه، تالیف الخربوطلى، چاپ دارالمعارف، مصرتاریخ العرب قبل الاسلام، تالیف الدکتور جواد على، چاپ بغدادتاریخ عربستان و قوم عرب، سید حسن تقى زاده، انتشارات دانشکده علوم معقول و منقولتاریخ مختصر الدول، تالیف ابن العبرى، چاپ بیروتالتاریخ یعقوبى، تالیف ابن واضح العقوبىتاریخ بیهقى، ابوالفضل بیهقىتجارب السلف، در تواریخ خلفا و وزراى ایشان، تالیف هندوشاه بن سنجر بن عبدالله نخجوانىتفضیل آیات القرآن الحکیم، تهرانتلبیس ابلیس، تالیف جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزى، چاپ مصرتمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، تالیف آدام هتز، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگوزلوجغرافیته شبه جزیرة العرب، تالیف عمر رضا کحاله، دمشق، 1364خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید آیة الله مرتضى مطهرىخالد بن ولید، تالیف عمر ابوالنفر، بیروت 1359رسائل الجاحظ، جمعها و نشرها حسن السندوبى، قاهره 1933ریحانة الادبسنن سنائى،مصر 8 جلدالسیرة الحلبیه،تالیف على بن برهان الدین الحلبى، در سه جزء چاپ مصرسیرة عمربن عبدالعزیز، تالیف عبدالله بن عبدالحکیمسیرة النبویة، تالیف ابن هشام، 4 جلدشرح نهج البلاغه، لابن ابى الحدیدالشیخان، طه حسین، چاپ مصرصحیح الامام ابى عبدالله محمد بن اسماعیل النجارىصحیح مسلم، 8 جلد مصر 1333، بشرح النووى 18 جلد قاهرهصنعة جزیرة العرب، لابى محمد حسن بن احمد الهمدانىطبقات الکبرى لابى سعدضحى الاسلام، احمد امین، چاپ مصرالعثمانیه، تالیف ابن عثمان عمرو بن بحر الجاحظالعرب قبل الاسلام، تالیف جرجى زیدانالعقد الفرید، ابن عبد ربهعلى و نبوة، طه حسین، دار المعارفعمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب، تالیف سید جمال الدین احمد بن على بن الحسین الداودى الحسنىفجر الاسلام، احمد امین، چاپ مصرالفاروق عمر بن الخطاب، تالیف بشیر یموت، بیروت 1353الفاروق عمر، تالیف محمد حسین هیکل،دو جزءالفتنه الکبرى، طه حسینفتوح البلدان، بلاذرىالفخرى فى الاداب السلطانیه، تالیف ابن الطقطقىقلب جزیرة العرب، تالیف فواد حمزهکارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوبالکامل فى التاریخ، تالیف ابن اثیرکتاب الکامل، تالیف ابن العباس محمد بن یزید المبرد، 2 جلدمروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسین المسعودى، 2 جلدالمعارف، تالیف ابن قتیبه الدینورىمقاتل الطالبین و اخبارهم، تالیف ابو فرج الاصفهانىمناقب عمر بن عبدالعزیز، لابن الجوزوفیات الاعیان تالیف قاضى ابن خلکان، 6 جزءوقعه صفین، تالیف نصر بن مزاحم المنقرىهنر اسلامى، پرفسور ارنست کونن، ترجمه مهندس هوشنگ طاهرى1) کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب،ص 212) به نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى ص 4353) به نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى ص 4364) کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب ص 34مبانی تفکر غرب مدرن :اومانیسم یا انسان‌محوریرفتار خشن کلیسا در قرون وسطی با دانشمندان باعث شد که دانشمندان و مردم از دین فاصله بگیرند . با این برخورد دانشمندان از دین رمیده شدند . از همان دین مسیحیتی که کلیسا به آنها معرفی کرده بود . از آنجا که مسیحیت هم تنها دینی بود که به آنها معرفی شده بود ، وقتی از مسیحیت رمیده شدند ؛ یعنی از اصل دین فرار کردند . این دوری از دین دو نتیجه را در برداشت : پرداختن به ظواهر اشیاء و بی‌اعتنایی به تحقیق در ماهیت آنها و جایگزین کردن تفکر اومانیسم به جای تفکر تئیسم ( خداپرستی ) . تا حالا خدا ، محور بود ؛ از این به بعد ، انسان محور قرار گرفت. . پس بر این اساس از مبانی تفکر غرب مدرن، اومانیسم یا انسان‌محوری است، برخلاف تمدن اسلامی که خدا محوری است. یعنی آنچه که غرب مدرن را از دیگر دوره‌های غرب، باستان و وسطی و تمدن شرقی متمایز می‌کند، اومانیسم است. اومانیسم را برخی مترجمان به غلط مردم‌سالاری، مردم‌دوستی، بشردوستی و انسان‌دوستی ترجمه کرده‌اند که برابرهای دقیقی نیستند. واژه‌هایی هستند که با میراث فرهنگی ما پیوند ندارند و ترجمه لفظ به لفظ آن به فارسی ممکن نیست. در فارسی دقیقاً کلمه‌ای برابر اومانیسم وجود ندارد و اگر برای مثال انسان‌سالاری را معادل آن می‌گذاریم باید آن را با توضیحی همراه کرد تا با چیزهای دیگر اشتباه نشود. آنچه که مبنا و مدار تفکر در غرب مدرن است، اومانیسم یا فرهنگ‌ انسان‌مدار است. انسان‌مداری را نباید با انسان‌دوستی مترادف دانست. در ادیان، آیین‌ها و اندیشه‌های مختلف بحث انسان‌دوستی به گونه‌های مختلف مطرح شده است. در یونان باستان هم جلوه‌هایی از انسان‌دوستی وجود داشته است. اومانیسم خصیصه غرب مدرن است و آن را از تمامی دوره‌های ماقبل خود متمایز می‌کند. در تفکر یونان و اسطوره‌ای، خدا یا خدایان مدار تفکر هستند. در چنین تفکراتی انسان و جهان در ذیل محوریت خدا قرار دارند. یعنی اگر به انسان توجهی می‌شود ذیل خدا محوری به او توجه می‌شود. اما در تفکر جدید، بشرمداری قرار می‌گیرد و مبدأ و منشأ و غایت همه ارزش‌ها، بشر می‌شود. در واقع در دوران اومانیسم همان سنت پروتاگوراس اجرا می‌شود. پروتاگوراس، متفکر سوفسطایی متوفی به سال 460 قبل از میلاد و تقریباً هم دوره سقراط است، او عبارتی دارد که بیان روح اندیشه‌ی اومانیستی است. از نظر او «انسان مقیاس همه چیز است، هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد»، این سخن جان کلام اومانیسم استنیهیلیسمصنعت دیگر غرب مدرن نیهیلیسم نام دارد. نیهیلیسم از واژه نیهیل به معنای هیچ یا نیست گرفته شده است. نیهیلیسم را در فارسی معادل پوچ‌انگاری یا یأس فلسفی می‌گیرند. به این معنی که بعضی انسان‌ها از همه چیز مأیوس هستند. این آدم‌ها را نیهیلیست می‌گویند. البته نیهیلیسم تماماً به این معنا نیست و معنای وسیع‌تری دارد. ترجمه لفظی نیهیلیسم، نیست‌انگاری یا هیچ‌انگاری است. نیهیلیسم به معنای هیچ انگاشتن چه چیزی است؟ و در واقع نیهیلیسم چه چیزی را نیست و هیچ می‌داند و در واقع چه چیزی را هیچ می‌کند و بعد به آن اصالت می‌دهد. در واقع نیهیلیسم، ساحت غیبی و حضور خدا را نیست می‌انگارد. در مرور تاریخ با تفکرهایی روبه‌رو می‌شویم که یا ساحت غیبی خدا را حذف می‌کردند یا اگر به آن اعتقاد داشتند برای این ساحت غیبی شأن حضور قائل نبودند یعنی معتقد بودند این ساحت غیبی فقط هست ولی نهایتاً خالق ماست ولی حضور و هدایت و تأثیرگذاری بر زندگی ما ندارد. نیهیلیسم به این معناست یعنی نیست‌انگاشتن ساحت غیب هست، نیست انگاشتن یک ساحت متعالی از هستی. وقتی هستی را از ساحت متعالی‌اش حذف می‌کنید، به یک مجموعه در هم گره خورده خودبنیان فاقد معنا تبدیل می‌شود. عقلانیت ابزاریسومین ویژگی غرب مدرن، اصالت‌دادن به عقلانیت ابزاری است. وقتی که رابطه بشر با هستی، ابزاری شد یعنی رابطه‌ای که موجودی به اسم بشر که مجموعه‌ای است از هواهای نفسانی و قدرت‌طلبانه، یک چنین موجودی در یک رابطه سوبژکتیو یعنی رابطه ابزاری با هستی قرار می‌گیرد. طبیعی است که از این رابطه و موجود چیزی جز رویکرد استعماری برنمی‌آید. در چنین حالتی عقل او چون تجسم خواست‌ها و هواهای اوست شکل ابزاری پیدا می‌کند یعنی ابزاری برای تصرف و سلطه و استیلا و سودمحوری و قدرت‌طلبی می‌شود. عقلانیت او، قداست، هدایتگری و راهنمایی را از دست می‌دهد و حالت ابزاری و شی‌ای پیدا می‌کند و بیشتر به جنبه‌های تصرفی توجه می‌کند. این ویژگی عقلانی مدرن را عقلانیت ابزاری می‌گویند. دکارت (متوفی به سال 1650 میلادی) را مؤسس عقلانیت ابزاری می‌دانند. تفسیری که دکارت از مفهوم عقل می‌کند، تفسیری است مبتنی بر یک مفهوم کمی و ابزاری است.جدایی علم و دیندر قلمرو دین ، بخشی از زندگی انسان است و علم هم قلمرو دیگری دارد . یک دیوار به بلندی فاصله زمین و آسمان بین این دو کشیده شده است . این دو ، هیچ ربطی به هم ندارند . دین یکشنبه‌ها در کلیسا ، و دیگر به هیچ عنوان حق دخالت در امور زندگی انسان را ندارد . دین یک امر کاملاً فردی می‌شود که آموزه‌هایش با امور اجتماعی سنخیت ندارد . استاد مطهری در کتاب مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی ، می‌گوید که ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط که خسارت‌های جبران‌ناپذیر بر علم و بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد ، برکنار بداریم و کورکورانه تضاد علم و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم .توسعه و تکاملتکامل در معارف اسلامی ، رسیدن به مرحله‌ی کمال عبودیت است در غرب تکامل به معنای توسعه‌ای شد که غرب به آن دست یافته و به آن می‌بالید . حس جاودانگی یکی از دلایل اثبات معاد است . چون این نیاز درون انسان گذاشته شده ؛ پس حتما راه ارضای آنهم وجود دارد .چرا که خدای حکیم هیچ حسی را بدون راه ارضای آن در انسان نمی‌گذارد . غرب اومانیستی اصلا به این چیزها فکر نمی‌کند . فقط در فکر اینست که چه کند تا بیشتر در این دنیا بماند و تمام علوم و تجهیزاتش را هم در این مسیر به کار می‌گیرد . اصلا چیزی بعنوان عالم معنایی که با این حواس قابل درک نباشد ، در تفکر آنها جایگاه ندارد . وقتی امام حسین (ع) لشگر یزید را نصیحت می‌کند ، کارگر نمی‌افتد . امام بعد از آنکه آنها را نصیحت می‌کند ، می‌فرماید : چگونه امید داشته باشم موعظه در قلب شما اثر کند ؛ حال آنکه شکم‌های شما از مال حرام پر گردیده است .تاثیر تمدن اسلامی بر تمدن غرب :یکی از مهمترین ویژگی های دین اسلام این است که این دین نه تنها بر تمدن اسلامی بلکه بر تمدن غربی و اروپایی نیز تاثیرات فراوانی داشته است که پیرامون نقش آن بر تمدن غربی و اروپایی به اختصار به چند نمونه از اعترافات دانشمندان غربی اشاره می شود.1. ویل دورانت : «پزشکان مسلمان، پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند. معماری اروپایی، تجدید رونق سفالکاری هنری در ایتالیا و فرانسه، آهنگری و شیشه‌‌گری و نیز طلاسازی ایتالیا و زره‌بافی و اسلحه سازی اسپانیا، همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند.»(تاریخ تمدن، جلد 4 ص 322 ) همو مى‌گوید: « اگر ابن هیثم نبود راجر بیکن به وجود نمى‌آمد . » (تاریخ تمدن، ج 4 (عصر ایمان)، بخش اول، ص368. )2. گوستاولوبن فرانسوی درباره تحولات گسترده‌ای که دین اسلام در جامعه بشری پدید آورد، می‌نویسد: «اثر تمدنی و سیاسی اسلام واقعاً شگفت آور است... در جریان یک قرن از ظهور پیغمبر اسلام، دامنه این دیانت از دریای سند تا اندلس وسعت پیدا نمود و در تمام این ممالک که بیرق اسلام در اهتزاز بود، ترقیاتی که از هر حیث پیدا شد، در حقیقت حیرت انگیز بوده است و علت عمده آن این است که عقاید اسلام کاملا با قواعد و اصول طبیعی موافق است و از خواص این عقاید آن است که اخلاق عمومی را تصفیه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبی در آنها ایجاد می‌کند.»(گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب ) 3. مونتگمرى وات : (William Montgomery Watt) اسلام‌شناس برجسته‌ى بریتانیایى: «هنگامى که انسان از تجربه‌هاى فراوان مسلمانان، افکار و تعلیمات و نویسنده‌هاى آنها آگاه باشد، مى‌یابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام، توسعه نمى‌یافت.» (مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص81. ) همو می نویسد: « هنگامى که انسان تمام جنبه‌هاى درگیرى اسلام و مسیحیت در قرون وسطا را در نظر بگیرد، این روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه مسیحیت بیش از آن است که معمولا شناسایى مى‌شود. اسلام نه تنها در تولیدات مادى و اختراعات تکنولوژى اروپا شریک است، و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمینه‌هاى علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را وا داشت تا تصویر جدیدى از خود به وجود آورد. از آنجا که اروپا علیه اسلام عکس‌العمل نشان مى‌داد، تأثیر مسلمانان را بى‌اهمیت جلوه مى‌داد و در وابستگى‌اش به میراث یونان و روم مبالغه مى‌کرد. وظیفه مهم ما اروپاییان غربى، چنان‌که رو به دنیاى واحد حرکت مى‌کنیم، این است که این اشتباهات را اصلاح کنیم و به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف نماییم .»(مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپان قرون وسطى، ص 143. )تاثیر تمدن غرب بر جهان اسلامتمدن انسان‌محور و مادی غرب، از همان ابتدای شکل‌گیری به دنبال بوده است دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را در سیطره خود قرار دهد و با استفاده امکانات تکنیکی و وسائل ارتباط جمعی زمینه‌های تغییر در دیگر فرهنگ‌ها و در صورت امکان زوال فرهنگ و تمدن‌های دیگر را فراهم کند. در این میان تنها فرهنگی که توانسته در این هجمه آرام و نرم، خود را حفظ و حتی در مرحله‌ای بالاتر در عرض تمدن و فرهنگ غرب، فضایی تمدنی را برای آینده بشریت ترسیم کند، فرهنگ اسلام است. اسلام با توجه به مبانی انسان‌سازش که آن را محدود به دنیا و مادیت نیز نمی‌کند، برنامه‌ای جامع برای سعادت دنیا و آخرت انسان‌ها دارد. داشتن این برنامه جامع در فرهنگ اسلامی، خود به خود موجبات تعارض را با فرهنگی که ادعای جهانی و پایان تاریخی برای خود فرض می‌کند، فراهم می‌کند. چرا که فرهنگ غرب با توجه به مختصات درونی‌اش نمی‌خواهد و نمی‌تواند رقیبی برای تمدن خود فرض کند. این نکته با توجه به نظریات پایان تاریخ به خوبی قابل فهم است. از این جهت زمانی که می‌بیند، فرهنگی داعیه دار پایان تاریخی غیر از پایان تاریخ غرب است به مقابله همه‌جانبه با آن می‌پردازد. این مقابله همه‌جانبه در تمامی ابعاد اعم از نظامی، سیاسی، اقتصادی و بالاتر از همه فرهنگی است. اما تحمیل تنها و تنها زمانی صورت می‌گیرد که طرف مقابل از ایمان و اعتقاد قوی نسبت به فرهنگ خود برخوردار نباشد. این‌که مشاهده می‌شود برخی کشورهای اسلامی کاملاً در دامان فرهنگ غرب غرق شده‌اند هیچ دلیلی ندارد جز سستی اعتقادات و مبانی دینی و فرهنگی مردم یا حاکمان این کشورها و در مقابل در مواردی که مشاهده می‌شود این تحمیل به حداقل‌های خود می‌رسد مربوط به مردمان یا نظام‌های سیاسی است که اعتقادات خود را نسبت به فرهنگ دینی قوی و محکم کرده باشند. بنابر این فرهنگ و تمدن غرب در صدد است تا سیطره و تاثیرات خود را بر فرهنگ و تمدن اسلامی بگستراند . اما آنچه حاصل این تکاپو ها و تلاش ها شده است تاثیر فرهنگ غربی بر بخش هایی از جهان اسلام و به طور مشخص برخی مسلمانان می باشد و نه خود اسلام یا تمدن اسلامی و ثمره آن نیز پیدایش گروه های مدعی روشنفکری باویژگی غربزدگی هستند که دو نوع تلاش می کنند تا در فرهنگ و تمدن اسلامی اثر گذاشته و آن را غربزده نمایند :1 – برخی از روشنفکران غربزده که ذره ای بوی اسلام به مشامشان نرسیده و تنها در سرزمین اسلامی زندگی کرده و یا عنوان مسلمان و یا اسم شناسنامه ای اسلامی پیدا کرده اند تمام همت خویش را صرف مبارزه با مظاهر دینی و جایگزین کردن مظاهر غربی کرده اند که در کشور ما نیز نظایر آن فراوان بوده اند همچون تقی زاده که خواستار غربی شدن ایرانیان از نوک پا تا فرق سر بود و یا افرادی همچون کسروی که جشن قرآن سوزی برپا می کرد و دهها تن از افرادی که درعالم اسلام رشد کرده بودند اما تلاش می کردند تا با اسلام زدایی غرب را جایگزین آن نمایند . 2 – بخش دیگری از روشنفکران ، دست از اسلام و دین و آیین خویش نکشیده بودند بلکه در کسوت مسلمانی بودند اما به دلیل مرعوب شدن در برابر برتری های ظاهری و تکنولوژیکی تمدن مادی گرای غرب و از طرفی پیوندها و دلبستگی های خویش به دین اسلام (یا از سر دلبستگی واقعی به اسلام و یا به دلیل اینکه چون میان مسلمانان زندگی می کردند نمی توانستند خود را خارج از اسلام معرفی نمایند) تلاش می کردند تا بخش هایی از تمدن غرب را وارد دین اسلام سازند و یا اثبات نمایند که اسلام با بسیاری از دستاوردهای تمدن غربی سازگار می باشد . البته مساله سازگاری تمدن اسلام با برخی از مظاهر تمدن غرب همچون علم و پیشرفت امری نیست که قابل انکار باشد اما اینان تلاش می کردند تا به نوعی با اصل قرار دادن غرب ، اسلام را بر اساس آموزه ها و دستاوردهای بشری غرب توجیه نمایند و نه اینکه ابتدا نظر اسلام را جویا شده و آنگاه به نسبت آن با غرب بپردازند . البته این جریان طیف های متعددی دارد و نمی توان همه آنها را در قالب یک گروه قرار داد و نسبت به آنها قضاوتی واحد داشت اما آنچه مهم است این است که تمامی این افراد وطیف ها در برابر غرب احساس نوعی خودباختگی داشتند و یا حداقل حسرت آن را داشتند و از طرفی تلاش می کردند تا به نوعی اسلام را بر اساس آموزه های غربی توجیه کنند و در عمده موارد دچار آفت التقاط می شدند و یا اینکه بخشی از اسلام را نادیده می گرفتند و یا گاه به کلی انکار می کردند . به عنوان مثال یکی از افراد این جریان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با نگارش کتابی با عنوان «مطهرات در اسلام» تلاش کرد تا احکام طهارت و نجاست در اسلام را بر اساس اصول دستاوردهای تجربی غربی توجیه نماید و یا بسیاری از آنها یا به انکار حدود و تعزیرات در اسلام می پردازند و آن را مربوط به 1400 سال قبل می دانند و یا اینکه آرام از کنار آن می گذرند به گونه ای که گویی چنین چیزی در اسلام مطرح نشده است . به هر حال تمامی این طیف ها تلاش کرده اند تا به نام دلسوزی نسبت به دین بخش هایی از آموزه های غربی را وارد اسلام نمایند و یا اسلام را با آن منطبق نشان دهند . اما در این میان به برکت وجود علمای آگاه که در هر زمان در برابر این قبیل التقاط ها ایستاده اند و نیز روشنفکران متعهدی که در کنار علما نسبت به فعالیتهای التقاطی این قبیل افرادواکنش نشان داده اند نتوانسته اند به اهداف خود دست یافته و مسیر حرکت اسلام ناب را تغییر دهند . بنابر این به دلیل غنای فرهنگ اسلامی امکان نفوذ و تاثیر بر این فرهنگ وجود ندارد و این فرهنگ همچنان به عنوان یک فرهنگ مستقل و تمدن ساز در حال تکاپو و فعالیت می باشد . البته سخن ما در مورد عدم تاثیر پذیری فرهنگ و تمدن اسلامی از فرهنگ و تمدن غربی به معنای عدم تعامل فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی نمی باشد . بلکه در آغاز گسترش تمدن اسلامی ، ما از سرمایه های تمدن کهن غربی استفاده های فراوانی کرده ایم اما این تعامل صرفا در حد کمک گرفتن از ابزارهای رشد یافته در محیط تمدنی غرب در جهت بالنده ساختن فرهنگ و تمدن اسلامی بوده است و این ابزارها نیز ابزارهای خنثایی بوده اند که فرهنگ و تمدن غرب در آنها تاثیری نداشته است . به عنوان مثال علم منطق که به مسلمانان کمک کرد تا از ابزار عقل که در اثبات خداوند متعال و صفات او نقش مهمی ایفا می کند بهترین استفاده را نمایند از جمله علومی بود که توسط مسلمانان مورد استفاده قرار گرفت و از طرفی این علم به گونه ای بود که همچون ریاضی خنثی و غیر متاثر از فرهنگ و تمدن خاص بود و در نتیجه استفاده از این علوم را نمی توان به معنای تاثیر پذیری اسلام از غرب دانست . اما در طرف دیگر آشنایی غربیان با مسلمانان و تمدن عظیمی که داشتند در جریان جنگ های صلیبی آنان را با افق های جدید آشنا کرد که نتیجه آن بیداری عمومی در غرب و آغاز تلاش ها برای گسست از دوران سیاه قرون وسطا بود و در راه رسیدن به پیشرفت و کمال از میراث های عظیم تمدن اسلامی بهره های فراوانی بردند اما به دلایل متعددی از جمله خاطرات تلخی که از حاکمیت دین در دوران قرون وسطا در اذهان آنان بود و بدون اینکه توجه داشته باشند که پایه های تمدنی که در بیداری آنان موثر بود بر مبنای دین بنا نهاده شده است ، پایه های تمدن جدید خود را بر گسست از دین استوار کردند و در نتیجه چنین شد که تمدنی به وجود آمد که هر چند جرقه های اولیه خود را مدیون تفکر اسلامی بود اما پس از مدتی خود به جنگ با این تمدن آمده و همواره در تلاش است تا سلطه خویش را به هر نحو ممکن و حتی با ابزارهای خشونت آمیز بر تحمیل نماید که البته علت این امر هم ذات سلطه طلب تمدن و فرهنگ غربی می باشد که با ذات تمدن و فرهنگ اسلامی که با وجود تعامل با فرهنگ های دیگر به فکر سلطه بر آنان نیست و صرفا به ارتقای فرهنگ دیگران می اندیشد تفاوت دارد . مقام معظم رهبری در باره نوع تعامل با تمدن غرب و نیز خصلت سلطه طلبانه فرهنگ غرب می فرمایند : «من این جا چند نکته را در همین زمینه عرض مى کنم. اول این که نفى غرب، به هیچ وجه به معنى نفى تکنولوژى و علم و پیشرفت و تجربه هاى غرب نیست و هیچ عاقلى چنین کارى را نمى کند. نفى غرب، به معناى نفى سلطه ى غرب است؛ که هم سلطه ى سیاسى مورد نظر است، هم سلطه ى اقتصادى، هم سلطه ى فرهنگى. من در این فرصت اندک، در زمینه ى سلطه ى فرهنگى غرب چند جمله یى مى گویم، شاید ان شاءالله براى شما مفید باشد. ببینید، فرهنگ غرب، مجموعه یى از زیباییها و زشتیهاست. هیچ کس نمى تواند بگوید فرهنگ غرب یکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگرى، حتماً زیباییهایى هم دارد. هیچ کس با هیچ فرهنگ بیگانه یى این گونه برخورد نمى کند که بگوید که ما درِ خانه مان را صددرصد روى این فرهنگ ببندیم؛ نه، فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هرجاى دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعه یى از خوبیها و بدیهاست؛ و یک ملت عاقل و یک مجموعه ى خردمند، آن خوبیها را مى گیرد، به فرهنگ خودش اضافه مى کند، فرهنگ خودش را غنى مى کند و آن بدیها را رد مى کند. همان طور که گفتم، در این زمینه، بین فرهنگ اروپایى، غرب، امریکایى، امریکاى لاتین، آفریقا و ژاپن فرقى نیست و هیچ تفاوتى ندارد؛ و در این حکمى که مى گویم، همه یکسان هستند. ما در مقابل هر فرهنگى که قرار مى گیریم، به طور طبیعى تا آن جایى که مى توانیم، باید محسّنات آن را بگیریم و چیزهایى که مناسب ما نیست؛ بد و مضر است، و با چیزهایى که به نظر ما خوب است، منافات دارد، آن را رد کنیم؛ این اصل کلى است. منتها در زمینه ى فرهنگ غربى نکته ى مهمى وجود دارد، که من دلم مى خواهد شما جوانان به این نکته توجه کنید. فرهنگ غرب - یعنى فرهنگ اروپاییها - یک عیبى دارد که فرهنگهاى دیگر، تا آن جایى که ما مى شناسیم، آن عیب را ندارند، و آن «سلطه طلبى» است. این، قطعاً دلایل انسانى و جغرافیایى و تاریخى یى دارد. از اولى که اینها در دنیا به یک برترى علمى دست پیدا کردند، سعى کردند همراه با سلطه ى سیاسى و اقتصادى خودشان - که به شکل استعمار مستقیم در قرن نوزدهم انجامید - فرهنگ خودشان را هم حتماً تحمیل کنند. اینها با فرهنگ ملتها مبارزه کردند؛ این بد است. ملتى مى گوید فرهنگ من باید در این کشور جارى بشود! این چیز قابل قبولى نیست؛ هر چند هم خوب باشد، آن ملتى که این فرهنگ بر او دارد تحمیل مى شود، این را نمى پسندد. شما یقیناً خوردن نان و ماست را به میل و اشتهاى خودتان، ترجیح مى دهید به این که چلوکباب را به زور در دهن شما بگذارند و بگویند باید بخورى! وقتى کارى زورکى و تحمیلى شد، وقتى از موضع قدرت انجام گرفت، وقتى متکبرانه و مستکبرانه تحمیل گردید، هر ملتى آن را پس مى زند؛ باید هم بزند. مثلاً کراوات یک پدیده ى غربى است. غربیها این را مى خواهند، دوست مى دارند و با سنتشان هماهنگ است؛ اما اگر شما که اهل فلان کشور دیگر هستید و حالا تصادفاً کت و شلوار را انتخاب کرده اید، چنانچه کراوات نزدید، یک آدم بى ادب محسوب مى شوید! چرا؟! این فرهنگ شماست؛ تقصیر من چیست؟ اگر کت و شلوار پوشیدید، باید پاپیون و کروات را بزنید؛ و الاّ در فلان مجلس رسمى راه ندارید؛ یک آدم بى ادب و غیرمنضبط و بى نزاکت تلقى مى شوید! این، آن تحمیل فرهنگ غربى است. زن غربى، یک روشهایى دارد. آنها نسبت به مسأله ى زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه، یک فرهنگى دارند - خوب یابد، بحثى سر آن نداریم - اما سعى دارند این فرهنگ را به همه ى ملتهاى دنیا تحمیل کنند! در باب فرهنگ غربى، این بد است. من یک وقت مثالى زدم و گفتم شما گاهى خودتان به انتخاب خود غذاى مقوى و یا داروى شفابخشى را مصرف مى کنید؛ اما یک وقت شما را بى هوش مى کنند، یا مى خوابانند، دست و پایتان را مى گیرند و با آمپول چیزى را به شما تزریق مى کنند! سعى شده است از طریق رؤساى کشورها و رژیمهاى فاسد، فرهنگ غربى به ملتها تزریق بشود! رژیم فاسد پهلوى - که خدا از اینها به خاطر آنچه که با ملت ایران کردند، نگذرد - از این قبیل بودند. اینها با انواع روشها و شیوه ها سعى کردند فرهنگ غربى را بر کشور ما حاکم کنند. به خاطر این، ملت ایران را تحقیر مى کردند؛ فرهنگ ملى را تحقیر مى کردند؛ باورهاى ملى را تحقیر مى کردند. شما ببینید در دوران حکومت پهلوى ها و اندکى قبل از آن در اواخر حکومت قاجارها، که همین حمله ى غربیها شروع شده بود و در دوران پهلوى ها به اوج رسیده بود، پرورش یافته هاى آن دوران، ملت ایران را اصلاً قابل این نمى دانستند که بتواند خودش را اداره کند، بتواند کارى بکند، بتواند چیزى بسازد، چیزى به دنیا ارائه بدهد و یا بر معلومات دنیا اضافه کند. این به خاطر چیست؟ این به خاطر تحقیر فرهنگ ملت، تحقیر هویت ملى و تحمیل فرهنگ بیگانه است. هویت ملى، با «فرهنگ» شکل مى گیرد. هویت هر ملتى، فرهنگ اوست؛ این را نبایستى زخمى و جریحه دار کرد. علت مقابله ى ملت ایران با فرهنگ غربى این است؛ والاّ بله، فرهنگ غربى محسّنات و زیباییهایى هم دارد. البته زشتیهایى هم دارد که آن زشتیها بیخ ریش خودشان! اشکالى ندارد که ما زیباییهاى فرهنگ آنها را فرا بگیریم. این که حالا آن زیباییها چیست، مى تواند مورد بحث قرار بگیرد.»نتیجه اینکه تعامل میان فرهنگ و تمدن اسلام و غرب وجود داشته است و از طرفی تمدن اسلامی نقش مهمی در بیداری غرب از خواب قرون وسطایی و حرکت آن به سمت ایجاد تمدنی جدید داشته است اما پیدایش خود تمدن اسلامی متاثر از آموزه های دینی بوده است و به اصطلاح خودبنیاد بوده است . نه اینکه آموزه های خارجی همچون فرهنگ و تمدن غربی در پیدایش آن نقش داشته باشند . در این میان فرهنگ غربی که پس از تاثیر پذیری از اسلام و بیداری از خواب قرون وسطایی ، به انحراف افتاده و به جای بنای تمدن مبتنی بر دین ، به گسست از دین رسیده بود ، به تقابل با فرهنگ و تمدن اسلامی برخاسته و در صدد هضم این فرهنگ در درون خود بر آمده و در این راه تاثیراتی هم بر بخش هایی از جهان اسلام و به ویژه روشنفکران آن داشته و آنان به نمایندگی از غرب در صدد تاثیرگذاری و ایجاد تغییر در مسیر فرهنگ و تمدن اسلامی و حتی خود اسلام برآمده اند اما به دلیل غنای اسلام و بیداری علمای آگاه و روشنفکر و ادعای خود اسلام مبنی بر تمدن ساز بودن آن و نیز ضعف ها و ناکارامدی های غرب در عرصه عمل که باعث بروز بحرانهای شدید فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی ، امنیتی ، اخلاقی و ... کنونی در جهان شده است ، تاکنون نتوانسته اند در این دین آسمانی و الهی و تمدن عظیمی که درحال تجدید بنای آن می باشد تاثیر چندانی داشته باشند . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image