تخمین زمان مطالعه: 36 دقیقه
بیوگرافى دکتر سروش : حسین حاج فرج دبّاغ با نام مستعار عبدالکریم سروش ، در سال 1324 در شهر تهران به دنیا آمد . تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان علوى گذراند و سپس در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته داروسازى پرداخت . وى در اوایل دهه 50 شمسى عازم لندن شده و همراه با ادامه تحصیل در رشته شیمى تجزیه به مطالعه فلسفه غرب پرداخته ، و به نمایندگى از آیتالله بهشتى به فعالیت در مراکز اسلامى شیعیان در لندن پرداخت . بعد از شروع انقلاب سروش به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران به عنوان رئیس گروه الهیات برگزیده شد . مدت کوتاهى پس از آن ، شوراى انقلاب فرهنگى متشکل از هفت نفرکه دکتر سروش هم جزءآنها بود ، با دستور مستقیم حضرت امام خمینى ( ره ) با هدف بازگشایى مجدد دانشگاهها شروع فعالیت کرد . بعد از بازگشایى دانشگاهها دکتر سروش تدریس دروس فلسفه علم ، فلسفه تاریخ ، فلسفه دین ( کلام جدید ) و عرفان مولانا را آغاز کرد . آثار دکتر سروش : دکتر سروش ، از نویسندگان و اساتید دانشگاه هستند که در رشته متدولوژى علوم و همچنین فلسفه اسلامى مطالعاتى نموده و داراى آثار متعددى مى باشند . مانند شرح خطبه همان شرح مثنوى و حکمت و معیشت , مدارا و مدیریت , بسط تجربه ى نبوى , درسهایى در فلسفه علم الاجتماع , قبض و بسط تئوریک شریعت , تفرج صنع ایدئولوژى شیطانى و . . . که به دلیل تأثیرات تفکرات و اندیشه های غربی بر ایشان و طرح اندیشه های مخالف با مبانی دینی کتابهای ایشان تأیید نمی شود . بر این اساس مطالعه آثار دکتر سروش براى افرادى که مصلّح به علومى چون کلام و فلسفه اسلامى نیستند چندان مناسب نیست . و اگر کسى تمایل به خواندن کتابهاى ایشان داشته باشد بهتر است نقد آنها را هم مطالعه نماید . آرا و اندیشههاى دکتر سروش در یک نامه قابل ذکر و بررسى نیست لیکن به ناچار به طور گذرا برخى از اندیشههاى ایشان را برمىشماریم : 1 در باب معرفت شناسى دینى ، ایشان قائل به نسبیت معرفت و تهى بودن نصوص دینى از معنا ( صامت بودن شریعت ) مىباشند . این دیدگاه ، موجب تشکیک در کل معارف دینى و بىاعتبارى آنها و عدم امکان دسترسى به مقصود شارع در همه زمینهها مىشود . 2 در باب قلمرو دین ، ایشان معتقدند ، دین اساسا داراى برنامهاى جهت تنظیم امور دنیوى بشر نیست و از اقتصاد ، سیاست و مدیریت و تعالیمى در این زمینه تهى است و اگر هم دارا باشد فاقد مرجعیت است . این امور را باید به سبک سکولار اداره کرد . 3 در باب معارف و عقاید دینى ، ایشان مىگویند که دین فاقد محتواى هستى شناختى است و اساسا جوهر دین ، راز افکنى و حیرتزایى است ، نه راز زدایى و آگاهىبخشى . 4 از نظر صدق و حقانیت دین ، ایشان قائل به حقانیت ادیان در عرض یکدیگر مىباشند . بنابراین شیعه و سنى و یا مسیحى ، یهودى و مسلمان بودن فرقى ندارد ( پلورالیسم دینى ) . 5 در باب روششناسى قلمرو دین ، ایشان معتقدند که نباید قلمرو دین را از متن دین و با معیارهاى دینى جست و جو کرد بلکه منحصرا باید از بیرون دین و با ملاکهاى برون دینى قضاوت کرد . 6 در فلسفه علوم اجتماعى ، ایشان معتقدند که دین در مقام داورى ، هیچ نسبتى با علوم انسانى و اجتماعى ندارد . 7 - در باب وحى و نبوت ایشان وحى را به تجربه دینى که امرى بشرى و خطاپذیر است فرو مىکاهد . هر یک از مسایل یاد شده و نیز دیگر آراى ایشان ، نیازمند مباحث بسیارى است و اشکالات بسیارى بر آنها وارد مىباشد . اساسا همه این آرا ، برگرفته از گرایش ویژهاى در باب معرفتشناسى و دینشناسى غرب است و دهها سال است که این آرا در خود جهان غرب مورد نقد و چالش قرار گرفته است . اندیشمندان مسلمان نیز در رابطه با این مسائل ، نگاشتههاى زیادى به یادگار گذاشتهاند . براى آگاهى بیشتر . ک : کتاب نقد موسسه فرهنگى اندیشه معاصر ( شماره 1 6 ) شریعت در آینه معرفت آیت اللّه جوادى آملى معرفت دینى صادق لاریجانى قبض و بسط در قبض و بسطى دیگر صادق لاریجانى تحول فهم دین احمد واعظى - کلام جدید ، عبدالحسین خسروپناه - سکولاریزم در مسیحیت و اسلام ، محمد حسن قدردان قراملکى - سویههاى پلورالیزم ، محمد حسن قدردان قراملکى - تحلیل و نقد پلورالیزم دینى ، على ربانى گلپایگانى - باورها و پرسشها ، مهدى هادوى تهرانى - از قبض معنا تا بسط دنیا ، داوود مهدىزادگان - انتظار بشر از دین ، عبدالله نصرى جهت آشنایى بیشتر با نظرات نامبرده نامه دوم آیت الله سبحانى به دکتر سروش ارائه مى گردد : دومین نامه آیت الله جعفرسبحانى به دکترسروش منتشر شد . به گزارش الف از خبرگزارى جمهورى اسلامى ، متن این نامه به شرح زیر است : بسم الله الرحمن والرحیم دانشمند محترم جناب آقاى دکتر سروش با اهداى سلام نامه جنابعالى همراه با مصاحبه دوم که در برخى از روزنامهها منتشر شده بود ، به دستم رسید . براى اینکه در داورى ، دچار لغزش نشوم دو بار آن را به دقت خواندم . لازم دیدم یک رشته تذکراتى را تقدیم کنم ، امید است درباره آنها تأمل و دقت بیشترى فرمایید . شکى نیست که شما پس از بازگشت از « لندن » به ایران ، در آغاز انقلاب اسلامى ، مبداء آثار نیک و سازندهاى بودهاید . کتاب « نهاد ناآرام » شما که در آن حرکت جوهرى را به زیباترین بیان مطرح کردهاید ، از ارزش بالایى برخوردار است . همچنین اثر دیگرتان به نام « دانش و ارزش » موجى در میان علاقهمندان به مسائل فلسفى و کلامى پدید آورد و نیز تدریس نهجالبلاغه از نظر اخلاقى اثر مثبتى داشت و پیوسته شما در دل علاقهمندان و جوانان و عالمان دینى جاى باز مىکردید . دوست عزیز شما که نامش را نمىبرم ، نقل مىکرد : هنگامى که جنابعالى در دبیرستان علوى درس مىخواندید دفترى براى کارهاى روزانه داشتید و اگر ترک اولایى از شما سر مىزد ، در آن دفتر یادداشت مىکردید ، تا بعدا جبران کنید و از این طریق به سفارش علماى اخلاق در مورد « مشارطه و مراقبه » جامه عمل مىپوشانیدید . بنابراین ، باید در جستوجوى علتى باشید که چرا آن قرب و منزلت ، پس از مدتى قوس نزولى پیدا کرده است . باید در این پدیده که در زندگى شما رخ داده است کاوش کنید و علت آن را به دست آورید . روى آوردن سیل جوانان روزى ، و دورى جستن دوستان و محبان ، روز دیگر ، دو پدیدهاى است که قطعا بدون علت نخواهد بود . علل فاصلهگیرىها 1 - دوستان شما از زمانى به تدریج از شما فاصله گرفتند که شما مسئله قبض و بسط شریعت را مطرح کردید و درباره آن کتاب مستقلى در چند صد صفحه منتشر کردید با اینکه حضورا به جنابعالى عرض کرده بودم که این نظریه با خاتمیت ناسازگار است ، زیرا شریعت ثابت ، اما فهم متغیر سبب مىشود که هیچ گزاره یقینى در اسلام نباشد و همه اندیشههایى که از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آوردهایم پیوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد و این نکته را در یک مجلس طولانى در منزل آقاى فاضل میبدى در حضور دوست عزیزتان آقاى « رخصفت » یادآور شدم و درخواست کردم که در این مسئله تجدیدنظر کنید . 2 - طرح مسئله « صراطهاى مستقیم » در مقابل قرآن که فقط به یک صراط تکیه مىکند و مىگوید : « وهذا صراط مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السُّبل فتفرق بکم عن سبیله » ( انعام / 153 ) باز فاصله را زیادتر کرد و قلوب مملو از مهر و محبت به بیان و قلم شیرین شما را ، از شما دور ساخت . 3 - روزگارى مسئله حسن و قبح عقلى را مطرح کردید و از خود گرایش اشعرگرى نشان دادید و نظرتان این بود که باید « حسن و قبح » را از شرع گرفت ، نه از عقل و آنچه قرآن و یا سنت متواتر بر زیبایى یا نازیبایى فعل صحه گذارده است ، براى ما کافى است ، دیگر نیازى به تحسین و تقبیح عقلى نیست . در انجمن فلسفه و حکمت ، سه نوبت سخنرانى درباره حسن و قبح عقلى ایراد کردم و در آنجا یادآور شدم که اگر حسن و قبح عقلى را به کلى انکار کنیم حتى حسن و قبح شرعى نیز ثابت نمىشود ، زیرا یکى از احتمالات این است که آنچه قرآن گفته ، جدى نبوده و خلاف واقع بوده است . رفع این احتمال از خود قرآن امکانپذیر نیست ، زیرا همان شبهه به گفتار دوم نیز متوجه است ، اینجاست که باید از حسن و قبح عقلى بهره بگیریم و بگوییم که کذب و دروغ بر خداوند کریم که توانا و حکیم است ، قبیح است و هرچه گفته است از صحت و استوارى برخوردار است . به خاطر دارم که شما این بخش را پذیرفتید . 4 - خاتمیت و مرجعیت علمى امامان معصوم مطرح شد و دیدگاه شما این بود که مرجعیت علمى آنان با اصل خاتمیت سازگار نیست و در این مورد ، نقدى حضور عالى ارسال شد و تاکنون پاسخ آن را دریافت نکردهام و همین نیز یکى از اسباب فراق و جدایى گردیده است . 5 - اخیرا نیز مسئله تفسیر وحى به نحوى که بیان خواهد شد ، مصداق این مثل شد که « گل بود و به سبزه نیز آراسته شد » ! شما باید در علل فراق و جدایى بیش از این فکر کنید وگرنه حضرتعالى همان نویسنده توانا و گوینده شیواسخنى بودید که همه شما را دوست داشتند و اظهار علاقه مىکردند . 6 - یکى از علل فراق و دورى ، مطرح کردن سخنان دو پهلو است که موافق و مخالف برداشتهاى مختلفى از آن مىکنند و بر فرض آن که برخى از این نظرات حضرتعالى صحیح و پابرجا شد ( و از نظر من صحیح نیست ) مصداق گفتار الهى است که مىفرماید : « باطنه فیهالرحمه و ظاهره من قبله العذاب » ( حدید / 13 ) ما ، در عصرى زندگى مىکنیم که عوامل گمراهکننده طیف جوان در آن ، از ماهوارهها گرفته تا فیلمها و رادیوها و افکار و اندیشهها و ایسمهاى نوظهور فراوان است و هر کدام ایمان جوانان ما را نشانه گرفتهاند . در چنین شرایطى انتظار از آن تربیت شده و فارغالتحصیل دبیرستان علوى و شاگرد ممتاز شهید مطهرى آن است که از هر نوع سخن گفتن دوپهلو که باورها را مىسوزاند بپرهیزید و اگر آن دفتر دوران نوجوانى را به همراه دارید این ترک اولىها ! را در گوشه آن یادداشت بفرمایید . مثلا اگر همه ما مىگوییم قرآن کتاب حضرت محمد ( ص ) است ، مقصود از آن این است که قرآن کتاب خداست که بر حضرت محمد ( ص ) نازل شده است ولى شما این جمله را مىگویید و پس از آن جملاتى را مىآورید که برخلاف مقصود همگان است ، مىگویید : « پیامبر در آفرینش قرآن ، نقش محورى دارد » ، یا « روحیات پیامبر از شادى و غمگینى در کتاب او اثر گذاشته است » ، یا « برخى از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاترى برخوردار نیست و مربوط با روحیات و شجرهاى است که این میوه از آن چیده شده است » ! آیا این جملهها و این نکتهها به هر نحوى که توجیه کنیم به ایمان جوانان کمک مىکند یا خرمن ایمان آنان را آتش مىزند ؟ جنابعالى انتظار دارید این نوع مسائل را برهنه و بدون دلیل مطرح کنید و دوستان شما بسان گذشته نسبت به جنابعالى اظهارعلاقه کنند و اگر از آنان بىمهرى دیدید گله کنید و بىمهرى آنان را با دو شعر بدرقه فرمایید : نمىکنم گلهاى لیک ابر رحمت دوست به کشتزار جگرتشنگان نداد نمى چرا به یک نى قندش نمىخرند آن کس که کرد صد شکر افشان از نى قلمى ولى دوستان در جواب شما مىگویند : تو خود گرکنى اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اخترى را ! از این تذکرات و یادآورىهاى خالصانه بگذرم و برگردم به مطالبى که در مصاحبه دوم و ناظر به نقد اینجانب بیان فرمودهاید و موارد مهم آن را بررسى کنم : 1 - حقیقت وحى در این مصاحبه ؟ واقعیت وحى در این مصاحبه در چند جمله بیان شده است که برخى را مىآوریم : الف . قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد ( ص ) بود که به اذن خدا ثمربخشى کرد ، ( توتى اُکلها کل حین باذن ربها ) و این عین نزول وحى و تصرف الهى است . در جاى دیگر مىفرمایید : آن محمد ( ص ) که فاعل و قابل وحى است ، بشرى است موید و مطهر و لذا « از کوزه همان برون تراود که در اوست » و از شجره طیبه وجود او جز میوهاى طیب برنخواهدخاست . در جاى سومى مىفرمایید : همین است معناى آنکه وحى و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر بودند و . . . قوه خیال پیامبر در فرآیند وحى دخالت مىکند . . . و شخصیت بشرى تاریخى محمد ( ص ) در قرآن همهجا جلوهگر است . باز در جاى دیگر مىفرمایید : پیامبر اسلام در فرآیند وحى موضوعیت دارد ، نه طریقیت و بشرى است که قرآن بر او نازل و از او جارى شده است و هر دو تعبیر در متن قرآن آمده است . دو قید « نزول » و « بشریت » در عمیقترین لایههاى وى نزول دارند و بدون توجه به این دو صفت مهم نمىتوان وحى تفسیرى خردپسند عرضه کرد . تحلیل ما به همین بخشها از سخنان جنابعالى بسنده مىکنیم ، آنگاه « وحى محمد ( ص ) ى » ( قرآن ) را به داورى مىپذیریم تا او در صحت این تفسیر خردپسند ! قضاوت کند : قرآن این نظریه را به شدت رد مىکند . قرآن هرگز براى پیامبر نه موضوعیت قائل است و نه کلام خدا را میوه درخت پیامبر مىداند ، بلکه « وحى قرآنى » مىگوید هرچه هست بدون دستخوردگى و بدون تصرف و بدون اینکه با افکار و اندیشههاى بشرى پیامبر آمیخته شود ، زلال وحى را بر زبان او جارى ساخته است : « وکذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا » ( شورى / 7 ) . « انا انزلناه قرآنا عربیا » . ( یوسف / 2 ) . « ولقد اوحى الى هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ » ( آل عمران / 19 ) . « ولاتعجل بالقرآن من قبل ان یقضى الیک وحیه » ( طه / 114 ) . « قل انما اتبع ما یوحى الى من ربى » ( اعراف / 203 ) . قرآن اصرار مىورزد که وحى الهى را از هر نوع آمیختگى به سخن غیر خدا حتى روحیات پاک و متعالى پیامبر گرامى مصون بدارد ، در حالىکه شما برعکس آن اصرار مىورزید ، به این آیات یاد شده در زیر توجه بفرمایید : « ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا » ( نساء / 82 ) . خواهشمندم در کلمه « من عند غیرالله » دقت کنید . هرگاه قرآن میوه شجره طیبه است ، قطعا میوه از شجره متاثر خواهد بود ، در این صورت ، از حالت زلالى بیرون آمده و وحى الهى آمیزه بشرى پیدا خواهد کرد . لابد مصاحبه آقاى کاردینال « جان یوس تووان » مسوول گفتوگو با مسلمانان در واتیکان را خواندهاید که مىگفت : « من حاضر به گفتوگوى دینى با مسلمانان نیستم ، زیرا آنان اصلى را پذیرفتهاند که ما نپذیرفتهایم . آنان مىگویند : وحى الهى بدون دستخوردگى و به صورت زلال از مقام ربوبى بر قلب رسول خدا و آنگاه بر زبان او وارد شده و دستنخورده به دست آنها رسیده است . ولى نظریه شما که وحى الهى را میوه شجره طیبه وجود پیامبر مىداند ، هرچند این شجره را خدا کاشته باشد ، سرانجام وحى را از حالت زلالى و دستنخوردگى بیرون آورده و رنگ بشرى به آن مىدهد . آیا گفتار شما شبیه سخن آن کاردینال نیست ؟ شما گفتهاید : « سادهتر تصویر باغبان و درخت است . باغبان بذر مىکارد و درخت ، میوه مىدهد و این میوه همه چیزش از رنگ و عطر و شکل گرفته تا ویتامینها و قندهایش مدیون و مرهون درختى است که از آن برمىآید . درختى که در خاک ویژهاى نشسته و نور و غذا و هواى ویژهاى مىنوشد . » هرگاه وحى الهى میوه شجره طیبه وجود محمد ( ص ) ى باشد و شخصیت او حالت فاعلى و قابلى دارد ، پس چرا بر مطلب یادشده در زیر تاکید مىکند : به پیامبر خطاب مىکند : « لا تحرک به لسانک لتعجل به * ان علینا جمعه و قرآنه * فاذا قرآناه فاتبع قرآنه * ثم ان علینا بیانه » ( قیامت / 16 - 19 ) . حاصل مفاد آیات این است : اى پیامبر زبانت را به خاطر عجله براى خواندن قرآن حرکت مده ، زیرا جمعآورى و خواندن آن برعهده ماست ، پس هرگاه آن را تلاوت کردى از خواندن آن پیروى کن ، حتى بیان و توضیح آن برعهده ماست . هرگاه واقعا معانى از خدا و صورت از پیامبر است ، پس این همه نهى از عجله در قرائت و امر به پیروى از تلاوت جبرئیل ، چیست ؟ هرگاه پیامبر با اختیار و آگاهى خود ، آنچه را از وحى مىگرفت ، در این قالب مىریخت ، دیگر شتابزدگى در تلاوت آنچه معنى دارد و چرا قرآن مىفرماید : « از تلاوت جبرئیل پیروى کن » ؟ دقت در این آیات نشان مىدهد که زلال وحى با همان مفاهیم و الفاظ که از نظر حکیمان الهى نوعى تنزل « غیب به شهود » است بر قلب رسول خدا فرود آمده و بر زبان او جارى شده و هیچ فردى در فعالیت قرآن موثر نبوده است . آیا با این وصف صحیح است که بگوییم « پیامبر در وحى نقش فاعلى داشته » و موضوعیت دارد . این نوع نظریهها هرچند با نیت پاک عرضه شود ، نتیجه آن کمک به کسانى است که از مقام و موقعیت وحى مىکاهند تا کمکم به آن آب و رنگ بشرى بدهند و سپس اندیشههاى خود را در کنار اندیشههاى وحى الهى قرار داده و به تدریج منزلت وحى الهى را کمرنگ سازند ؟ جناب آقاى سروش ! شما « تجربههاى دینى عارفان » را مکمل و بسطدهنده « تجربه دینى » پیامبر مىدانید و از این طریق مرز بین وحى نبوى را با وحى عارفان از میان مىبرید و در کتاب « تجربه دینى » حتى نوشتهاید : « چون وحى ، تجربه دینى است و تجربه دینى درباره دیگر انسانها نیز روى مىدهد ، پس تجارب دینى دیگر نیز ، به فربهى و غناى دین مىافزاید و با گذشت زمان ، دین بسط و گسترش پیدا مىیابد ، از این رو تجربههاى دینى عارفان ، مکمل و بسطدهنده تجربه دینى پیامبر است ، و در نتیجه دین خدا رفتهرفته ، پختهتر مىگردد . این بسط و گسترش در معرفت دینى بلکه در خود دین و شریعت صورت مىگیرد . ( تجربه دینى ، ص 28 ) . بنابراین آیین اسلام از اصول و فروع در طول این چهارده قرن فربه شده و در نتیجه آمیزه است از تجربه نبوى و تجربه عارفان . آیا واقعا چنین است ؟ ! با کمال ارجى که عرفان و عارف دارند اما شطحات برخى از عارفان را نقطه مقابل توحید قرآن مىدانیم . آنجا عارفى جهان امکانى را عین خدا مىداند و مىگوید : « الحمدالله خلق الاشیاء وهو عینها » یا آنجا که مولوى واجب و ممکن را پیش از بسط یک چیز مىداند ، که بعدا ، میان آن دو جدایى فتاده است چنانکه مىگوید : منبسط بودیم و یک گوهر همه بىسرو بىپا بدیم آن سر همه یک گهر بودیم همچون آفتاب بىگره بودیم و صافى همچو آب چون به صورتآور آن نور سره شد عدد چون سایههاى کنگره کنگره ویران کنید از منجنیق / تا رود فرق از میان این فریق من مایل به قلمفرسایى در این موارد نیستم وگرنه تضاد تجربه نبوى - به اصطلاح حضرت عالى - با تجربه عارفان در مواردى فزونتر از آن است که در این نامه بگنجد . 2 - محمد ( ص ) بشر است در این مصاحبه حتى در عنوان آن بر بشر بودن پیامبر ( ص ) تاکید شده است و این جاى شگفت است مگر کسى بشر بودن او را انکار کرده است ؟ باید واقعیت پیامبر را در این جمله جستوجو کرد که : « قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى . . . » ( کهف / 110 ) . این جمله از آیه براى پیامبر دو موقعیت قائل است : 1 - بشرى است مانند دیگر بشرها . 2 - بر او وحى مىشود . بخش اول ، جنبه اشتراک پیامبر با سایر انسانها است و آن را مىتوان با اصول مادىگرى تجزیه و تحلیل کرد . بخش دوم ، جنبه وحیانى و غیبى است و آن قابل اندازهگیرى و تجزیه و تحلیل به وسیله ابزار و ادوات مادى نیست و به اصطلاح از مقوله « غیب » است و درک کنه آن از توانایى انسان بیرون است و باید به آن ایمان آورد ، چنانکه مىفرماید : « الذین یومنون بالغیب » ( بقره / 3 ) اصولا قرآن ، مسائلى را به عنوان « شهادت » و « غیب » مطرح مىکند ، هرچند هر دو ، نسبت به خدا شهود و شهادت است ، اما نسبت به ما انسانهاى محدود ، برخى شهود و برخى دیگر غیب است . یک رشته واقعیات از آن نظر غیب است که ما حس شناخت آن را نداریم ، از افق اندیشه ما دور است ، مانند جهان برزخ ، قیامت و نبوت و وحى ، باید اینها را با صفات آنها و نشانههاى آنها شناخت ، نه با جنس و فصل و نه با بیان کنه . 3 - مسئله خطیب و بلندگو شما اعتقاد و باور عمومى مسلمانان را درباره وحى که به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آمیختگى به روحیات بشرى بالاتر و برتر مىدانند ، تشبیه به خطیب و بلندگو کردهاید و در این زمینه چنین مىفرمایید : « تصویرى که از محمد ( ص ) در ذهن شماست ، گویا تصویر خطیب و بلندگو یا ضبط صوت جهت خطیب مىگوید و بلندگو آن را پس مىدهد ، یعنى پیامبر چون بلندگو طریقیت و ابزاریت محض دارد . » با کمال پوزش ما هرگز مقام ربوبى و مقام رسالت را مانند خطیب و بلندگو نمىدانیم بلکه معتقدیم : « خدا پیام ده » و پیامبر « پیامآور » است . اما این پیامآورى با بلندگو بودن فرسنگها فاصله دارد که هرگز نمىتوان بین آن دو مشابهتى اندیشید و آن اینکه : این پیامآور باید از نظر کمالات روحى و معنوى به مراتبى برسد تا گوش او علاوه بر حس مادى ، گوش برزخى پیدا کند تا صداى فرشته را بشنود . چشم او چشم برزخى گردد تا صورت فرشته را ببیند و از نظر قدرت روحى به جایى برسد که در عین اینکه در عالم ماده است ، عالم غیب را شهود کند ، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحى الهى را دریافت کند و سر سوزن در آن تصرف نکند و به پیروانش برساند ، آیا موقعیت چنین فردى ، موقعیت بلندگو است ؟ 4 - پیامبر وانتظار وحى : یکى از روشنترین گواهها بر این که مساله وحى ، میوه وجود پیامبر ( ص ) نبوده بلکه تاج افتخارى بر روح وروان او بوده این است که پیامبر ( ص ) در انتظار وحى مىنشست . یهودیان به این بهانه که مسلمانان به سوى قبله آنان نماز مىخوانند ، مسلمانان را سرزنش مىکردند وپیامبر الهى در این مورد ، انتظار داشت پاسخ قطعى از جانب خدا بشنود وپیوسته درانتظار وحى بود ، ورو به آسمان مىکرد ، وروح وروانش با عالم بالا پیوند مىخورد تادراینباره از طرف خدا وحیى پدید آید چنانچه مىفرماید : قد نرى تقلب وجهک فى السماء فلنولینک قبله ترضىها فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره . . . * ( بقره / ? ( 144 نگاههاى انتظارآمیز تو را به سوى آسمان ( براى تعیین قبله نهایى ) مى بینم . اکنون ترا به سوى قبله اى که از آن خشنود مىشوى مىگردانیم ، پس روى خود رابه سوى مسجد الحرام کن وهرکجا که باشید روى خودرا به سوى آن بگردانید . از یکى از عارفان بزرگ نقل فرمودید که جبرائیل را هم پیامبر ( ص ) نازل مى کرد . ما بیش از ? 14 سال در محضر آن عارف بزرگ درس خواندیم واندیشه هاى علمى او را چاپ ومنشتر کرده ایم . من خاطر ندارم که چنین جمله اى فرموده باشد ، و اگر هم گفته ، سخن او قبل وبعدى داشته که مقصود او را روشن مىکرده وگرنه آن عارف سالک که جهان اسلام ، انقلاب عظیمى برپا کرد برخلاف قرآن سخن نمى گوید . قرآن درباره نزول فرشتگان یادآور مىشود که نزول آنها به امر خدا است نه به امرپیامبر ( ص ) چنانکه مىفرماید : ومانتنزل الابامرربک ( مریم / ? ( 64 ، جز به فرمان پروردگار تو نازل نمىشویم . وشاید مقصود آن عارف بزرگ این است که بر اثر دعاى پیامبر ( ص ) ودرخواست او جبرئیل شرفیاب محضرش شد . در سال هشتم بعثت ، مشرکان قریش با یهود خیبر تماس گرفتند و چون آنهارا دانایان شرایع پیشین مىدانستند ، از نبوت حضرت محمد ( ص ) سوال کردند ، آنان گفتند : سه مطلب راازاو سوال کنید ، اگر پاسخى صحیح داد آن نشانه نبوت اوست . سه سوال آنان مربوط به اصحاب کهف وذوالقرنین وروح بود ، پیامبر گرامى ( ص ) در پاسخ به آنان در انتظار وحى نشست ، نه اینکه فورا میوه اى از شجره وجودش بچیند ودرباره آنان سخن بگوید . لذا وحى الهى او را چنین مورد خطاب قرار داد : یسالونک عن ذى القرنین قل سآتلوا علیکم منه ذکرا ( کهف / ? . ( 83 ازتو درباره ذوالقرنین مىپرسند ، بگو بزودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد . آنگه درباره سوال سوم فرمود : یسآلونک عن الروح قل الروح من امر ربى وما اوتیتم من العلم الا قلیلا ( اسراء / ? . ( 85 از تو درباره روح سوال مىکنند ، بگو : روح ازفرمان پروردگار من است وجزاندکى ازدانش به شما داده نشده است . تصور مىکنم این همه آیات که به درستى نظریه عموم مفسران گواهى مىدهد براى اثبات آن کافى باشد . برگردیم به موضوع دیگر : 5 - پیامبر نه دانشمند جنابعالى در هر دو مصاحبه صریحا و تلویحاپیامبر ص را نبى مىدانید نه دانشمند . البته این از هم از همان سخن هاى دو پهلوست . جمله نبى است ترفیع مقام است ، نه دانشمند . نفى آگاهى او از علوم و دانش هاى انسانى است وگویا ناآگاهى او را چندان عیب نمىدانید ! ، البته نفى دانشمند به این معنى که دانش ، بسان دانش انسانهاى عادى زایده فکر او نیست ، مورد پذیرش همگان است . اکنون مطالبى را تقدیم حضورتان مىکنم : قرآن یادآور مىشود که ما اسماءرا به آدم آموختیم . مسلما مراد از اسماء ، الفاظ و عبارات نیست ، بلکه حقایق اشیاء است به گواه آنکه مى فرماید : وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه : سپس اسماء را ( علم اسرار آفرینش را ) به آدم آموخت ، سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و فرمود : انبئونى باسماء هوءلاءان کنتم صادقین اگر راست مىگویید نامهاى اینان را براى من بازگو کنید . دقت بفرمایید در دو کلمه ذیل : ? ( 1 عرضهم . ? ( 2 باسماء هوءلاء . این ضمائر حاکى از آن است که اسرار را بر آدم عرضه کرد و او از حقایق اشیاء و اسرار آفرینش آگاه است . اکنون صحیح است که بگوییم : خاتم پیامبران ، اشرف و افضل پیام رسانان وآنکه شما درباره او چنین سروده اید : بال در بال ملائک به تماشاى رسولان طایر گلش قدسى و تو خود عین مطارى از بسیطترین و پیش پا افتادهترین علوم حتى علوم آن روز آگاه نبوده است . حدیثى را از فصول الحکماز فص شیثى چنین نقل کرده اید : پیامبر اکرم ( ص ) اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان واز گرده افشاندن از نخلهاى نر بر نخل هاى ماده منع مىکرد ، چون درختان کم بار شدند ، به اشتباه خود پى برد و گفت : شما امور دنیایى را نیکوتر مىدانید ، و من کار آخرت را نیکوتر از شما مىدانم . یادآور مىشوم این حدیث در صحیح ، مسلم است ، و محققان درباره این حدیث نقدى دارند ومخلص در کتاب الحدیث النبوى بین الروایه والدرایه دراین مورد بررسى دارد که گویا به نظر شما نرسیده است . آیا مضمون این حدیث ، با زندگى پیامبر ص تطبیق مىکند ؟ فرض کنیم پیامبر ص نه نبى بود ونه دانشمند ، اما در هر حال در نقطه اى بزرگ شده است که سرسبد میوه هاى آنان خرما و بیشترین درختان آنجا را نخلها تشکیل مىداد ، آیا مىشود پیامبر ( ص ) ازاین سنت دیرینه الهى که عرب جاهلى از آن آگاه بود ، آگاه نباشد ؟ این بسان آن است که یک فرد بزرگ شده در مازندران از سنت هاى الهى درباره مرکبات و برنج آگاه نباشد . شاگرد ممتاز پیامبر خاتم واشرف خلایق ، امیرمومنان على ابن ابیطالب ( ع ) مى گویدسلونى قبل آن تفقدونى مسلما سخن او تنها مربوط به عوالم غیبى نیست بلکه از گستردگى خاصى برخوردار است . آیا على ( ع ) از چنین موقعیت علمى برخوردار بود واستاد بزرگوار برخوردار نبود ؟ ! ما لکم کیف تحکمون تکامل یک بعدى عین نقص است : سخنان شما درباره تکامل پیامبر نسبت به عوالم غیبى اگر اغراق آمیز نباشد در حد اثبات کمال است او به جایى مىرسد که جبرائیل را توان همراهى با او نیست او از نظر قرب به مرحله اى مىرسد که فاصله او کمتر از آنچه تصور مىشود بوده است چگونه این پیامبر تکامل یافته در امور غیبى در جهان شهود در نازلترین درجه قرار مىگیرد وآگاهى او در علوم طبیعى و فلکى در حد عرب جاهلى مىباشد . این تکامل یک بعدى ، بسان این است که کودکى قلبش رشد کند اما مغزش و سایر اعضایش به همان حالت بماند اگرواقعا آگاهى پیامبر ( ص ) نسبت به جهان طبعیت در حد عرب جاهلى بود پس مضمون آیات یاد شده در زیر چیست ؟ یا عرب جاهلى از مضمون آیات آگاه بود ؟ ? ( 1 ومن کل شى خلقنازوجین لعلکم تذکرون از هر چیز یک جفت آفریدیم شاید متذکر شوید . ، آیا عرب جاهلى از جفت بودن هر موجود طبیعى وهر ذره از ذرات جهان آگاه بود ؟ ? 2 ) وترى الجبال جامده وهى تمرمرالسحاب صنع الله الذى اتقن کل شى انه بکل شى خبیر ، کوهها را مىبینى ومیپندارى که ساکن وجامدند ولى چون ابر در حرکتند این آفرینش خداوندى است که همه چیز را دوست واستوار آفریده است واواز کارهایى که شما انجام مىدهید مسلما آگاهست این آیه مربوط به حرکت کوهها در همین جهان است نه در قیامت ، به گواه اینکه میگوید صنع الله ومسلما روز قیامت روز صنع نیست روز ویرانى کوههااست و شاید شما در نهاد ناآرام درباره این آیه سخن گفته باشید . ? 3 ) فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما تواناییم ، آیا عرب جاهلى از تعداد آن مشرقها و مغربها آگاه بود ؟ این نامه گنجایش آن را ندارد که اعجار علمى قرثآن را در اینجا منعکس کنم و فکر مىکنم مطالعات قبلى شما ، نیز در این موضوع کافى باشد ، ولى پیشنهاددارم که حداقل کتاب باد و باران آقاى بازرگان را مطالعه فرمایید تا روشن شود چگونه ایشان از آیات مربوطه به این دو پدیده اعجاز علمى قرآن را ثابت کرده است ؟ ? ( 5 ما من حادث الا وهو مسبوق بماده ومده در مصاحبه آن عزیر ، به این قاعده فلسفى اشاره شد که هر حادثى پیش از حدوث مسبوق به ماده وزمان است وطبعا وحى الهى نیز چون حادث است از این قادعه مستثنى نیست بنابراین نمىتوان وحى الهى را پیراسته از این دو دانست این سخن از مولف گرامى نهاد ناآرام بسیار بعید است . قاعده یاد شده به شهادت برهان ودلیل و کلمات حکمیان اسلام مانند صدالمتالهین ومحقق سبزوارى وغیرهما ، مربوط به حادث مادى است و ارتباطى به مجردات بالاخص مقوله علم و معرفت وبالاتر از آن وحى الهى ندارد وچگونه این قاعده بر مجرد تطبیق شده ونتیجه هماهنگ با خواسته گرفته شده است . 6 - ناسازگارى ظواهر قرآن با علم بشرى از موضوعاتى که در مصاحبه خود مطرح کردهاید در کتاب تجربه نبوى نیز در اینباره گفت وگو نمودهاید مساله ناسازگارى ظواهر قرآن با علم بشرى است . بسیار خوشوقتیم که تعبیر ظواهر قرآن را به کار بردهاید ، نه خود قرآن ، وبهتر بود که مىگفتید ناسازگارى برداشتهاى بشرى ما از قرآن با علم بشرى . اصولا بین علم ووحى خطاناپذیر کوچکترین تعارضى نمىتواند وجود داشته باشد اگرتعارضى به چشم بخورد یکى از دو علت زیر را دارد . ? ( 1 دانش بشرى دانش تکامل پذیر و متحول و روبه رشدى بوده وهیچگاه ثابت و صددرصد صحیح نیست بنابراین آنچه ما امروزان را علم مىانگاریم ممکن است فردا تکامل یابد ویا تغییر کند وتعارض از بین برود . ? ( 2 برداشت ما از وحى برداشتى ناقص بوده ونادرستى فهم ما مایه توهم تعارض شده باشد از این دو جهت نمىتوان بین این دو ناسازگارى اندیشید . مثلا روزگارى داروینیسم وتکامل انواع مطرح گردید ولرزه بر اندام گروهى از افراد افکند که با خود فکر مىکردند که نظریه تکامل انواع چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است ؟ زیر طبق این اصل ریشه همه موجودات زنده به یک موجود تک سلولى بر مىگردد که بر اثر تکامل ، به صورت انواعى درآمدند ولى چیزى نگذشت که داروینیسم به نئو داروینیسم وآنگه به نظریه سومى به نام جهش یا موتاسیون تبدیل شد و تازه همگى فرضیه اى پیش نبوده و از نظر علمى ثابت نشدند ، باش تا صبح دولتش بدمد . اکنون برمى گردیم به مواردى که شما آنها را ناسازگارى قلمداد کردید وشاید قبل از شما دیگران نیز چنین فکرى کردند . الف ) مساله هفت آسمان : درباره هفت آسمان وبه تعبیر قرآن سبع سماوات مفسران سخنانى گفته اند ولى باید توجه نودکه قران درحالى که از هفت ثآسمان سخن میگوید ولى هرآنچه رادرچشم انداز بشر قرار گرفته آسمان دنیا مىداند و در این صورت آن شش آسمان در قلمرو رویت بشر امروز نیست چنانکه مىفرماید انا زینا السماء الدنیا بمصابیح ما آسمان را نزدیکتر را با چراغهایى آراستیم و آنها از رخنه شیاطین حفظ کردیم . بنابراین ، از نظر قرآن آسمانهاى دیگر از چشم ما پنهان است وبه امیداینکه دانش بشر پیش رود و از آنها هم چیزى را در اختیار بگذارداین حقیقت در صورتى روشن مىشود که قرآن عالم ماده وباالاخص عالم بالا را پیوسته درحال گسترش مىداند یعنى پیوسته بر عرض و طول جهان افزوده مىشود وهرچند براى ما ملموس نباشد چنانکه مىفرماید : والسماء بنیانهابآید وانالموسعون ( ذاریات / ? ( 47 ماآسمان را به قدرت بنا کردیم وهمواره آن را وسعت بخشیدیم . با توجه به این دو آیه شناخته نشدن بیش از یک آسمان به وسیله علم امروز گواهى بر نفى آسمانهاى دیگر نیست . ب ) مس شیطان یکى از نقاط ناسازگارى ظواهر قرآن با علم امروزاین است که دیوانگى معلول را مس شیطان مىداند وشما در این مورد آورده اید : آیت الله طالقانى پا را فراترمى نهد ودر پرتوى از قران ، در تفسیر آیه کالذى یتخبطه الشیطان من المس آشکارا مىگوید ، دیوانگى را ناشى از تماس وتصرف جن وشیطان دانستن از عقاید اعراب جاهلى بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است و این رایى است که پاره اى از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند . اولا ، مرحوم طالقانى در تفسیر این آیه سه احتمال نقل کرده است الف ) دیو زدگى ودچار بیمارى صرع واختلات روانى ناشى از آن شدن ب ) میکروبى که در مراکز عصبى نفوذ کرده است ج ) منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام و تمنیات از این سه احتمال آنچه بر حسب ظاهر کلام ، مورد قبول مرحوم طالقانى است ، همان احتمال سوم است ، به گواه عبارتهایى که قبل از احتمال یاد شده ، آورده است ، اینک عبارت هاى وى : چون رباخورى ، انحراف از مسیر انسانى و طبیعى است و رباخوار دچار خبط زدگى در اندیشه و آشفتکى مىشود وخوى کینه توزى وبداندیشى نسبت به مردم نیز در او راسخ مىشود در هر حال ، پیوتسه در نگرانى و آشفتگى به سر مىبرد و به خود مىپیجد ، این حالات در کردار وگفتار وحرکات چشم ودست وپایش نمایان است . . . ( پرتوى قرآن ، ج ? 2 ص ? ( 253 بنابراین عبارت منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام وتمنیات ، اشاره به همین مطالب است . ظاهراین عبارت دلالت بر این دارد که وى همین احتمال را برگزیده است . بنابراین ، این که مرحوم طالقانى آیه را مظابق فرهنگ اعراب جاهلى معنا کرده است ، نسبت درستى نیست . ثانیا : فرض مدخلیت شیطان وجن دربیمارى صرع واختلات عصبى وروانى ، با استناد آن به اسباب طبیعى منافات ندارد ، زیرا تاثیر اسباب غیرطبیعى درحوادث طبیعى در طول اسباب وعلل طبیعى است ، نه درعرض آنها ، چنانکه تاثیراراده الهى در پیدایش حوادث طبیعى که قابل انکار نیست ، به همین شیوه است . حضرتعالى شاگرد مرحوم مطهرى هستید ، طبعا این اصل براى شما مسلم است که علم بشرى یعنى علم مستند به لابراتور وتجربه ، حق اثبات دارد ، نه حق نفى . علم مىتواند بگوید : فلان عامل مادى در جنون ماثر است ، اما حق ندارد بگوید : عامل دیگرى در جنون موثر نیست ، وهیچ بعید نیست که در برخى از جنونها عامل غیبى نیز موثر باشد ، وبه قول مرحوم علامه طباطبایى آنچه آیه بر آن دلالت دارد بیش از این نیست که دست کم بعضى از انواع دیوانگى مستند به مس جن است واستناد جنون به عللى چون شیطان ، موجب ابطال علل طبیعى نیست ، بلکه علل غیر طبیعى در طول علل طبیعى هستند نه در عرض آنها . از همه اینها بگذریم ، مجموع آیه چندان معنى روشنى ندارد که آن را با علم ناسازگار بدانیم ویا بگوییم که وحى الهى با منطق مردم آن روز مردم ، سخن گفته است . ? 3 ) رجم شیطان با شهاب : گفتهاید : استاد شما علامه سید محمد حسین طباطبایى در تفسیر المیزان با صراحت و صداقت علمى تمام در تفسیر استراق سمع شیاطین ورانده شدنشان با شهاب هاى آسمانى ( سوره صافات / ? ( 10 - 1 مىگوید : تفاسیر همه مفسران پیشین که مبتنى بر علم هیات قدیم و ظواهر آیات و روایات بوده ، باطل است . امروزه بطلان آنها عینى ویقینى شده است . شگفتا دراین گفتار علامه طباطبایى چه مشکلى است ، جر اینکه برداشت مفسران از آیه ناصواب باشد ، زیرا هیچگاه نمىتوان فهم بشرى را درتمام مواردصحیح واستوار خواند . افزون بر این ، یادآور شدیم ، علم حق اثبات دارد نه نفى . این مسائل غیبى که شیاطین بوسیله شهابها ازنفوذ درآسمانها بازداشته مىشوند ، مساله غیبى است بالاخص درآنجا کلمه الملا الاعلى آمده است : لا یسمعون الى الملا الاعلى . قهرا این ملا اعلى یک مقام تجرد و برتر از ماده است . طبعا شهابى که براى طردآنان مامور است ، مناسب مقام خودخواهد بود ، وتفسیر علامه با توجه به این جملات که مىگوید : غرض ازآسمان به قرینه ( الملااعلى ) شاید عالم ملکوت باشد که مسکن ملائکه است درست به نظر مىرسد . چند نصیحت پدرانه : ? 1 ) عزیزم شما در این نامه خود ، متجاوز از ? 40 بیت از مولوى و گاهى از غیر اونقل کردهاید وکوشش نمودهاید که مقاصد خود را با مضامین اشعار اوتطبیق دهید ، ولى آیا شایسته نبود فارغ التحصیل دبیرستان علوى وشاگردمطهرى درباره تحقیق در حقیقت وحى به خود قرآن مراجعه کند و از خود قرآن این مساله را بپرسد وبا استنطاق آیات ، مشکل را حل کند ؟ ? ( 2 اگر من در نامه خود نوشته ام عواملى در کار است تا از شما بهره کشى کنند مقصودم این است که سخنان جنابعالى در زمانى مطرح مىشود که غرب و غربیان کمر بر اهانت به پیامبر اکرم ( ص ) بستهاند ومصاحبه اول ودوم شما درست در زمانى مطرح مىشود که نشریات دانمارکى ، کاریکاتور هاى موهن بر ضد پیامبر اسلام را منشتر کرده اند ، ونماینده ملحد پارلمان هلند نیز مى خواهد با نمایش فیلمى ، قرآن را در انظار زشت ونا موجه جلوه دهد . ? 3 ) در مصاحبه آمده است : من مایلم پس از بازگشت به ایران در صورت امکان از حضرت آیت الله دعوت کنم تا محیطى امن وآرام ، گفت وگویى حضورى صورت پذیرد . من از این پیشنهاد بسیار خوشحالم ، به نشانه آنکه ، آن مذاکره حضورى در خانه جناب آقاى فاضل میبدى ، به ابتکار من بوده ، همچنانکه دعوت جنابعالى به دیدار از موسسه امام صادق ( ع ) به درخواست من صورت پذیرفت ، اما من از مناظره به این معنى که خودنمایى نمایم و خویش را مطرح کنم ، بدورم ، بلکه آرزوى من این است که در محیطى که شما بپسندید ، بحث وگفت وگوى علمى را تا روشن شدن حقایق ، ادامه دهیم . ? 4 ) در پایان نامه خود آورده اید : به حکم وظیفه وجدانى از حضرت آیت الله مى طلبم تا در مقابل انحرافات علمى واخلاقى نیز ساکت ننشینند واگر ظلم وجفایى برمظلومى مىرود ، آرام نگیرند ، وبه پیمان خداوند با عالمان وفادار باشند وبا جفاکاران همسویى نکنند ودراین طریق ، مثال واسوه دیگران باشند . آیا این جمله ها ، بىلطفى وبى حرمتى نسبت به اینجانب نیست ، کى ما با جفاکاران همسو وهم کاسه بوده ایم ؟ ! بنده هشاد واندى سال ازعمرم مىگذرد ، از روزى که خود را شناختم جز با قلم وکتاب ، تدریس و تبلیغ کارى نداشته ام وپیوسته حدیث پیامبر را گوشزد مىکردم که لن تقدس امه لم یوخذ للمظلوم حقه من الظالم غیر متعتع . ولى توجه داشته باشید که امروز ظلمى که بر رسول خدا و مسلمانان صورت مى گیرد ، در تاریخ سابقه نداشته است ودولتهاى ظالم وغاصب از یک سو برشخصیت رسول اکرم ( ص ) وتعلیمات بشردوستانه او مىتازند واز سوى دیگر حقوق و آزادى هاى پیروان او را آچشکارا زیر پا مىگذارند . اکنون بیایید با هم عهد ببندیم که در این کارزار جانب مظلوم را بگیریم و با ستمگر درافتیم وحق مظلوم را بستانیم وبا کمال افتحار از مظلوم دفاع کنیم . ک / ? 4 قم - موسسه امام صادق ( ع ) جعفر سبحانى {J جهت مطالعه بیشتر . ک : J} کتاب نقد موسسه فرهنگى اندیشه معاصر ( شماره 1 6 ) شریعت در آینه معرفت آیت اللّه جوادى آملى معرفت دینى صادق لاریجانى قبض و بسط در قبض و بسطى دیگر صادق لاریجانى تحول فهم دین احمد واعظى - کلام جدید ، عبدالحسین خسروپناه - سکولاریزم در مسیحیت و اسلام ، محمد حسن قدردان قراملکى - سویههاى پلورالیزم ، محمد حسن قدردان قراملکى - تحلیل و نقد پلورالیزم دینى ، على ربانى گلپایگانى - باورها و پرسشها ، مهدى هادوى تهرانى - از قبض معنا تا بسط دنیا ، داوود مهدىزادگان - انتظار بشر از دین ، عبدالله نصرى . .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.