تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه

كرامات امام كاظم ـ عليه السّلام ـ و امور خارق‌العاده كه در زندگي آن حضرت و پيروانش رخ داده است نمونه‌هايي را بيان كنيد؟


امام كاظم ـ عليه السّلام ـ در سال 128 هـ ق در ابواء ـ نام منزلي بين مكه و مدينه ـ متولد شد و در بغداد در 25 رجب سال 183 در سنّ پنجاه و پنج سالگي در زندان سندي بن شاهك رحلت نموده و مادرش ام ولد يا حميدة بربريه بوده است. بنابراين ايشان 35 سال پس از درگذشت پدر بزرگوارش امامت كرده و كنيه آن حضرت ابو ابراهيم، ابوالحسن، ابو علي و شهرتش عبد صالح و معروف به كاظم بوده است.[1] امّا معجزات آن امام بسيار زياد بوده كه از باب: آب دريا را اگر نتوان كشيد پس به قدر تشنگي بايد چشيد فقط به چند نمونه از آنها اشاره مي‌شود: 1. از علي بن يقطين نقل شده كه هارون مردي را طلب كرد كه به وسيلة او امر موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ را باطل كند و در مجلس او را وامانده و خجل كند، مرد افسونگري را آوردند و چون سفره گستردند، سحري در نان‌ها اعمال كرد كه هر چه آن جناب (امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ) مي‌خواست ناني بردارد از جلويش مي‌پريد و هارون از خوشي و خنده به اهتزاز در آمد. حضرت بدون معطلي سر بلند كرد و به صورت شيري كه به پرده‌اي نقش بسته بود، فرمود: اي شير دشمن خدا را بگير. عكس مانند بزرگترين درندگان شد و افسونگر را دريد. هارون و يارانش غش كرده، افتادند و از هول آن منظره عقل از سرشان پرواز كرد چون به هوش آمدند، هارون به حضرت گفت: تو را به حقي كه من بر تو دارم دستور بده دوباره اين صورت آنچه را خورد برگرداند، حضرت فرمود اگر عصاي موسي ريسمان‌ها و عصاهاي ساحران را كه بلعيد برگرداند او هم اين مرد را برمي‌گرداند.[2] 2. از زكريا بن آدم نقل شده كه حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: پدرم از كساني بود كه در گهواره سخن مي‌گفت.[3] 3. يعقوب سراج گفت: حضور حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ شرفياب شده ديدم آن حضرت كنار گهواره ابوالحسن موسي ـ عليه السّلام ـ (امام كاظم) ايستاده و مدتي با كودك خود رازهايي مي‌گفت. من نشستم تا حضرت از رازهاي نهاني فارغ شده، آنگاه به احترام حضرت از جا برخاستم به من فرمود: نزديك مولاي خود بيا و بر او سلام كن من به دستور حضرت نزديك رفته عرض سلام كردم، كودك گهواره كه بر پيران عالم استادي توانا بود سلام مرا به زبان فصيحي پاسخ داد و فرمود هم اكنون به خانه برو و نام دخترت، كه ديروز نامگذاري كرده‌اي تغيير بده زيرا آن نامي است كه خدا دوست نمي‌دارد. آري چنان بود دختري داشتم و او را حميراء ناميده بودم. حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: فرمان فرزندم را به كار بند كه نجات در آن است.[4] 4. عبدالله افطح (برادر امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ) در امر امامت با حضرت كاظم ـ عليه السّلام ـ منازعه كرد و حضرت آتشي افروخت و ساعتي در وسط آن نشست و با مردم سخن گفت سپس برخاست و به عبدالله فرمود اگر تو هم امامي، چنين كن و از آتش بيرون آمد.[5] 5. از ابراهيم بن سعيد روايت شده كه گفت: تعدادي از درندگان را در حجرة حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ كردند كه آن حضرت را بخورند پس آن درندگان براي حضرت متواضع شدند و دُم جنباندند و حضرت را به امامت خوانده و از شرّ هارون الرشيد براي او به خدا پناه بردند. چون اين خبر به هارون رسيد حضرت را آزاد كرده گفت: مي‌ترسم من و مردم و اطرافيانم را شيفته خود كند.[6] 6. رافعي گويد: پسر عموئي داشتم به نام حسن بن عبدالله كه مردي منزوي و از همه مردم معاصرش پارساتر بود و گاهي از اوقات طوري با سلطان روبرو مي‌شد كه او را امر به معروف و نهي از منكر مي‌كرد. روزي به مسجد وارد شده در آنجا حضرت ابوالحسن موسي ـ عليه السّلام ـ نيز تشريف داشت، حضرت به او اشاره كرده چون نزديك آمد فرمود: اي ابو علي! چقدر اين رويه‌اي كه براي خودت انتخاب نمودي مورد علاقه من است و مرا مسرور مي‌كند. ليكن بايد بگويم معرفتت كم است. بهتر آن است درصدد معرفت برآئي. عرض كرد: فداي تو، معرفت چيست؟ فرمود: فقه بياموز و حديث فراگير. عرض كرد: از چه كسي؟ فرمود: از فقهاء مدينه آنگاه آنچه فراگرفته‌اي به من عرضه دار تا صحت و نادرستي آن را برايت بيان كنم. پسر عموي من طبق دستور حضرت به فرا گرفتن فقه و حديث پرداخت و تقريراتي را كه ياد گرفته و نوشته بود حضور حضرت عرضه داشت، حضرت همه را از درجة اعتبار ساقط كرد و خط بطلان بر آنها كشيد و فرمود: باز هم درصدد معرفت برآي. نامبرده كه مردي متدين بود و نمي‌خواست هيچ دقيقه‌ از دقائق دين را نابود گذارد، همواره همراه موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ بوده و از آن حضرت دور نمي‌شد، تا آنكه روزي حضرت به خارج شهر تشريف مي‌برد در راه با آن جناب ملاقات كرد عرض كرد: فداي شما اينكه در پيشگاه خدا حجت بر شما تمام مي‌كنم كه بايد مرا بدان چه معرفت آن واجب است، راهنمائي فرمائي. حضرت ـ عليه السّلام ـ حقوق امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و آنچه را كه بايد به آن شناخت پيدا كرد و نيز حقوق حسن و حسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد و امامت آنها را بيان فرمود و ساكت ماند. وي پرسيد: امروز پيشواي مردم كيست؟ فرمود: اگر او را به تو معرفي كنم از من مي‌پذيري؟ عرض كرد: آري. فرمود: امام بر حق و پيشواي خلق، امروز منم. عرض كرد: براي ادعاي خود دليلي هم داريد؟ فرمود: نزديك فلان درخت رفته بگو موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ مي‌گويد نزديك ما بيا. وي پيام حضرت را به درخت رسانيد، بلافاصله زمين را شكافته خدمت حضرت رسيد حضرت باز اشاره كرده به محل اول خود بازگشت.[7] 7. كليني از عبدالله بن مغيره نقل مي‌كند: كه حضرت كاظم ـ عليه السّلام ـ در مني با زني بر خورد نمود، كه براي گاوش كه مرده بود گريه مي‌كرد و كودكانش هم اطرافش مي‌گريستند. پرسيد: چرا گريه مي‌كني؟ گفت: بچه‌هاي يتيمي دارم و گاوي داشتم كه زندگي خود و بچه هايم از آن اداره مي‌شد و اكنون مرده و با اين بچه‌ها، درمانده و بيچاره شدم. فرمود: مي‌خواهي آن را زنده كنم؟ گفت: آري. حضرت كناري رفت و دو ركعت نماز گذاشت و اندكي دست بلند كرد و لبهاي مباركش را حركت داد و برخاست صدائي به گاو زد و با سر چوب به آن اشاره كرد ـ يا پاي خود را به آن زد ـ گاو حركت كرد و ايستاد.[8] 8. از اعمش نقل شده كه گفت: ديدم حضرت امام كاظم ـ عليه السّلام ـ نزد هارون بود و هارون در مقابل او خضوع مي‌كرد عيسي بن زياد گفت: اي امير المؤمنين - هارون - چرا براي او خضوع مي‌كردي؟ گفت: ديدم پشت سر او يك افعي دهن باز كرده و مي‌گويد: مطيعانه جواب او را بده وگرنه تو را مي‌بلعم.[9] 9. از بنان بن نافع نقل شده كه پدرم را با زنها در موسم ـ يكي از مجامع حجاج در مكه يا منا يا عرفات ـ گذاشتم و به طرف حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ رفتم و چون به او نزديك شدم و خواستم سلام كنم رو به من كرد و فرمود: اي پسر نافع حج ات قبول شد، خدا در مصيبت پدر اَجرت دهد كه در اين ساعت خدا روح او را گرفت برگرد و به تجهيزات او بپرداز. از اين سخن متحير شدم زيرا هيچ مرضي نداشت كه من آمدم. فرمود: اي نافع مگر به ما ايمان نداري، برگشتم ديدم زنها به صورت مي‌زنند. گفتم: چه چيز است؟ گفتند: پدرت از دنيا رفته است.[10] 10. شيخ اربلي از شقيق بلخي روايت كرده كه در سالي به حج مي‌رفتم، به قادسيه كه رسيدم مردم بسياري را ديدم كه با زينت و اموال بودند. چشمم به جوان خوشروئي كه ضعيف و گندمگون بود، افتاد كه جامه‌اي پشمينه به تن و نعلين به پا از مردم كناره گرفته بود. با خود گفتم: حتماً اين از صوفيه است و مي‌خواهد بزرگي خويش را بر ديگران ثابت كند، جلو رفتم تا او را سرزنش كنم. چون نزديك‌تر رفتم به من گفت: يا شقيق «اجتنبوا كثيراً من الظن ان بَعض الظن اثم»[11] اين را گفت و رفت. با خود گفتم: اين امر عظيمي بود كه از نهان من خبر داد، حتماً از عبد صالح خدا است بروم از او معذرت‌خواهي كنم. هر چه گشتم او را نيافتم تا به منزل واقصه رسيدم كه آن بزرگوار را در حال نماز ديدم با خشوع و اشك و انابه به جلو رفتم تا از او حلاليت بطلبم. فرمود: يا شقيق «و انّي لغفّار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدي»[12] اين را گفت و رفت. من هم به دنبالش رفتم. زيرا دوباره از باطن من خبر داد، پس او را نديدم تا اينكه در زباله (نام منزلي است) ديدم آن جوان ظرف آبي لب چاه در دست دارد كه آب بكشد، كه ناگاه ظرف از دستش به چاه افتاد نگاه كردم ديدم سر به آسمان بلند كرد و گفت: «انت ربي اذا ظئمتُ الي الماء و قوتي اذا اردت طعاماً»؛ يعني توئي سيرابي من هرگاه تشنه مي‌شوم به سوي آب و تو قوت مني هر وقت كه اراده كنم طعام را». پس گفت خداي من و سيّد من، من غير از اين ظرف ندارم از من مگير او را. شقيق گويد: به خدا ديدم كه آب چاه جوشيد و بالا آمد و آن جوان دست به جانب آب برد و ظرف را گرفت و پر از آب كرد و وضو گرفت ... پس من به شخصي گفتم: اين جوان كيست؟ گفت: موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ است.[13] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. كشف الغمه، مرحوم اربلي، ج3، دارالكتب الاسلامي، بيروت،1401 ق، ص 12. 2. عيون اخبار الرضا، ج1، انتشارات اسلاميه، تهران، 1396 هـ . ق، ص 52. 3. منتهي الامال، شيخ عباس قمي.--------------------------------------------------------------------------------[1] . مفيد، الارشاد، تهران، چاپ انتشارات علميه اسلاميه، ص 207. [2] . حر عاملي، اثبات الهداة، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1357. [3] . همان، ص 557. [4] . مفيد، الارشاد، تهران، انتشارات اسلاميه، 1351، ص 362. [5] . حر عاملي، اثبات الهداة، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1357، ص572. [6] . همان، ص 567 و 568. [7] . مفيد، الارشاد، تهران، انتشارات اسلاميه، 1351، ص567. [8] . حر عاملي، اثبات الهداة، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1357، ص 494. [9] . همان، ص 566. [10] . همان، ص 566. [11] . حجرات/2. [12] . طه/2. [13] . قمي، عباس، منتهي الآمال، قم، مؤسسة انتشارات هجرت، چاپ پنجم، 1412، ج2، ص 372. .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image