محمد عبدالعزیز /

تخمین زمان مطالعه: 13 دقیقه

محمد عبدالعزیز کیست؟


پرسیدم اسمتان چیست؟ نگاهی مهربان به من کرد و گفت: به خاطر عواقبی که برایم دارد و خطرات جانی مجبورم اسم دومم را بگویم؛ من محمد عبدالعزیز هستم اهل زامبیا و 29 ساله. زامبیا کجا؟ قم کجا؟ از زامبیا تا قم! از مسیحیت تا اسلام! از خدمت در کلیسا تا سکونت در حوزه علمیه! جالب است نه؟ جالب تر هم می شود وقتی می بینی در جاده مسیحیت تا اسلام سری هم به مارکسیسم و ضدیت با دین زده است! در این کشاکش روزی به این نتیجه می رسد که فیزیک هسته ای بخواند تا بتواند بمبی بسازد تا دین را از کره زمین محو کند! روزی که این فکر به ذهنش خطور کرده بود گوشواره به گوش داشت و موهایش را با مدلی عجیب و غریب آرایش کرده بود؛ آن روزها معتقد بود که دین مایه بدبختی و خونریزی است و باید از بین برود! اما امروز پس از تجربه ها و پژوهش های عمیق به این نتیجه رسیده است که: «اگر کسی مقایسه کرد و در نهایت نفهمید که اسلام حقیقت است خیلی جای تعجب دارد». یکی از دوستان بعد از مصاحبه می گفت: با شنیدن حرف های محمد فکر می کنم که حافظ این شعر را برای دین اسلام گفته است که «آن چه خوبان همه دارند تو یک جا داری» آقای عبدالعزیز شما چند سال سن دارید؟ ابتدا چه دینی داشتید؟ و چه شد که مسلمان شدید؟ عبدالعزیز: من 29 ساله هستم اهل زامبیا (جنوب آفریقا) هستم و مسیحی کاتولیک به دنیا آمدم؛ من در یک خانواده مذهبی و معتقد کاتولیک بزرگ شدم. خانواده شما خیلی مذهبی بودند؟ عبدالعزیز: بله به حدی که از همان بچگی ما را به کلیسا می بردند اصلاً قرار بود من کشیش بشوم و خواهرم راهبه بشود. قبل از شروع مدرسه (grade one) حدوداً در سن 6 سالگی من جزو آن دسته از پسربچه هایی بودم که در کلیسا خدمت می کردم. من از کوچکی یعنی از 6 سالگی تا 18 سالگی به کلیسا خدمت می کردم. پس رابطه خیلی تنگاتنگی با دین مسیحیت و کلیسا داشتید؟ نه؟ عبدالعزیز: بله به طوری که اصلاً تصور نمی شد که من کشیش نشوم و همه مطمئن بودند که من کشیش می شوم؛ البته خود من هم مطمئن بودم که کشیش می شوم. موقعی که برای مدرسه راهنمایی ثبت نام می کردند من به مدرسه خصوصی کاتولیک ها رفتم و آنجا ثبت نام کردم. در آنجا بعد از 7 سال حکم کشیش بودنت را دریافت می کردی و رسماً کشیش می شدی. یعنی بعداز طی دو مرحله جونیا سمیناری و میجیا سمیناری رسماً کشیش می شدی. من در همان مرحله جونیا سمیناری یعنی حدوداً 15،16 سالگی دچار شک طبیعی این دوران شدم؛ چیزهایی که در مدرسه کاتولیک ها به ما یاد می دادند از دو جنبه برای من قابل پذیرش نبود: اول این که این آموزش ها و مفاهیم دینی با عقل سازگار نبود و دوم اینکه رفتار و گفتار کشیش نماها هماهنگ نبود و بین گفتار تا رفتار آن ها فرسنگ ها فاصله بود و تضاد وجود داشت. مثلاً چه بحث هایی از «مسیحیت تحربف شده» و مبانی اعتقادی آن با عقل شما سازگار نبود؟ عبدالعزیز: مهمترین بحثی که با عقل سازگار نیست بحث "تثلیث" و 3 خدایی در «مسیحیت تحریف شده» است. جالب اینجا بود وقتی که می خواستیم درباره این بحث ها سوال بپرسیم و یا انتقاد کنیم می گفتند باید اعتقاد داشته باشید و باید خیلی وارد این مسایل نشوید چرا که دین خیلی با عقل سازگار نیست و بعضی چیزها را باید از روی ایمان قبول کنید. یعنی زیاد به شما اجازه نقد و پرسش را نمی دادند؟ عبدالعزیز: آنها فقط در محدوده قابل پذیرش خودشان اجازه سئوال می دادند؛ مثلاً اگر سئوال شما برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد موضوع باشد اجازه می دهند تا شما بپرسید اما اگر بخواهید نقد کنید به شما اجازه نمی دهند. این که در گفتار و رفتار عده ای از روحانیون هر دینی تضاد و تناقض وجود داشته باشد یک امر طبیعی است و یکی از آفات و پاشنه آشیل های هر مکتب و هر دینی به شمار می آید. پس از این که تضاد در خود مبانی دینی «مسیحیت تحریف شده» و تناقض در گفتار و رفتار برخی روحانیی نماهای مسیحی شما را دچار شک و تردید کرد چه کار کردید؟ عبدالعزیز: وجود تضاد در مبانی اعتقادی «مسیحیت تحریف شده» و تناقض در رفتار و گفتارها شک و تردید مرا بسیار زیاد کرد و باعث شد تصمیم قاطعانه بگیرم که کشیش نشوم؛ به همین خاطر از کلیسا فرار کردم و به دانشگاه رفتم در دانشگاه خیلی از دین متنفر بودم. در دانشگاه تصمیم گرفتم پزشکی بخوانم تا بتوانم به مردم خدمت کنم چون که آن زمان هم که قصد داشتم کشیش بشوم می خواستم به مردم خدمت کنم. در دانشگاه استادهای ما لائیک و بی دین بودند؛ مثلاً استاد بیولوژی ما می گفت خدا وجود ندارد و دنیا با یک انفجار بزرگ به وجود آمده. عجب شرایط متفاوتی! خوب بعد چه شد؟ عبدالعزیز: این شد که بخاطر تنفری که در من به وجود آمده بود و به خاطر شکی که نسبت به دین در من به وجود آمده بود به راحتی تحت تاثیر فضای دانشگاه و حرف های استادان قرار گرفتم و بی دین شدم؛ من هم گفتم خدا وجود ندارد و شروع به خواندن کتاب های مارکسیستی کردم. حدود سال های 1996 تا 1998 میلادی بود که در کنیا یک انفجار تروریستی توسط اسامه بن لادن صورت گرفت و سفارت خانه آمریکایی ها مورد حمله قرارگرفت؛ تنفرم از مسیحیت سر جای خودش بود که تنفر از اسلام هم اضافه شد. وقتی شنیدم که بن لادن یک مسلمان است و این عملیات های تروریستی را انجام می دهد با خودم گفتم دین واقعا چیز بدی است و ملت ها را به جان هم می اندازد این شد که از اسلام هم به شدت متنفر شدم و تصمیم گرفتم بیشتر با روحیات مسلمان ها آشنا شوم تا بتوانم راه حلی برای از بین بردن دین در در کل جهان پیدا کنم. پس تصمیم گرفتید به نبرد ادیان بروید، خوب بعد چه شد؟ عبدالعزیز: بله تصمیم گرفتم فیزیک هسته ای بخوانم تا بتوانم یک بمب هسته ای بسازم و مناطق و کشورهای دینی را با این بمب نابود کنم تا دنیا از شر دین خلاص شود این شد که برای شناختن مسلمان ها به یک مسجد رفتم و از آنها پرسیدم: قرآن دارید؟ آنها هم یک نگاهی به من که آن موقع بسیار ظاهر عجیبی برای خودم درست کرده بودم و گوشواره به گوش هایم آویزان بود انداختند و گفتند: مسلمانی؟ گفتم: نه! گفتند پس قرآن برای چه می خواهی؟ جواب دادم: می خواهم ببینم قرآن چیست و مسلمان ها چه جور آدم هایی هستند ولی آنها گفتند :متاسفیم ما به غیرمسلمان ها قرآن نمی دهیم. به آنها گفتم: آها! پس دین شما هم باطل است همان طور که مسیحیت باطل است چون اگر بر حق بود این قدر بسته عمل نمی کرد؛ آنها با شنیدن این حرف، مرا به یک مرکز اسلامی معرفی کردند به آن مرکز رفتم و با افرادی که آنجا بودند به بحث و گفت وشنود نشستم.؛ بعدها فهمیدم که همه افراد این مرکز اهل تسنن بوده اند. در این مرکز اسلامی به شما قرآن دادند؟ عبدالعزیز: نه قرآن ندادند چون من مسلمان نبودم ولی کتاب های دیگری به من دادند. چه کتاب هایی به شما دادند؟ کتاب های اهل تسنن؟ عبدالعزیز: بله در ابتدای کار کتاب های اهل تسنن را به من دادند اما در وسط کار مجبور شدند کتاب های فلسفی به من بدهند اما چون کتاب فلسفه نداشتند کتاب های مطهری و بهشتی را به من دادند. بعد من رفتم و وقتی این کتاب ها را خواندم دیدم که مطالبش خیلی عمیق است و خیلی حق است. خیلی تعجب کردم، گفتم اگر اسلام این است پس چرا چهره اسلام اینقدر بد هست؟ مثلاً کدام مباحث اسلامی را قبل از خواندن این کتاب ها بد می دانستید که چهره اسلام را بد می دیدید؟ عبدالعزیز: مثلاً حجاب را ضد حقوق زنان می دانستم ، جهاد را تروریسم می دانستم اما وقتی توضیحات آقای مطهری درباره جهاد در اسلام را خواندم به خودم گفتم اگر جهاد این باشد پس حق است و مردم حق دارند از خودشان دفاع کنند؛ آن گونه که آقای مطهری توضیح داده بود جنبه های دفاعی در جهاد بسیار پررنگ تر از جنبه تهاجمی بود و این برایم جالب و پذیرفتنی بود. کتاب های آقای مطهری حقانیت اسلام را به من ثابت کرد؛ البته من هنوز نمی دانستم که در اسلام تقسیم بندی هایی مثل شیعه و سنی وجود دارد و فکر می کردم همه مسلمانان ها یکی هستند؛ در هر حال این شد که رفتم و در همان مرکز اسلامی اهل تسنن مسلمان شدم؛ مسلمان شدن من خیلی برای آن ها عجیب و جالب بود و اصلاً فکر نمی کردند من به اسلام بپیوندم. بعد من برای نماز به همان مسجد اهل تسنن می رفتم درحالی که نمی دانستم اهل تسنن چیست؟ و فقط می دانستم مسلمان شده ام. روبروی دانشگاه هم یک مسجد بود و جمعه ها در زامبیا روز درس است اما من اگر می خواستم به مسجد اهل تسنن بروم از کلاسم جا می ماندم. هم اتاقی من که حسن نام داشت و یک مسلمان بی تعهد بود از من تعجب کرده بود که این قدر جدی مسلمان شده ام.او به من گفت: برای این که از کلاس جا نمانی به مسجد روبروی دانشگاه برو. من به این مسجد رفتم که نامش مسجد رضوی بود. داشتم وضو را به سبک اهل تسنن می گرفتم که جوانی از من پرسید: سنی هستی؟ گفتم: سنی چه هست؟ پرسید: تازه مسلمان شدی؟ جواب دادم بله حدود 3 ماه است که مسلمان شده ام. گفت: ما در اینجا شیعه هستیم. گفتم : شیعه یعنی چه؟ گفت: حالا بیان نماز بخوان بعد از نماز با هم صحبت می کنیم ولی الان نماز را دقیقاً مثل من بخوان. موقع نماز من به شیوه سنی ها دست هایم را روی سینه گذاشتم اما این جوان با کناره آرنج به من زد و من هم دستم را انداختم. بعد از نماز با این جوان پیش روحانی پیش نماز رفتیم و این شد که با شیعه آشنا شدم . این روحانی شیعه هم به شما کتاب داد؟ عبدالعزیز: بله کتاب های آقای تیجانی و شب های پیشاور را به من داد. خوب؛ بعد چه اتفاقی افتاد؟ عبدالعزیز: بعدش من به مسجد سنی ها رفتم و گفتم که این جریان برای من پیش آمده و من با شیعه آشنا شده ام؛ آنها هم شروع کردند به بدگویی از شیعه ها و گفتند که شیعه ها اصلاً مسلمان نیستند. البته بعد از مدتی حقیقت برای من آشکار شد و توسط همان روحانی شیعی به مذهب شیعه پیوستم و از دانشگاه انصراف دادم و به قم آمدم. آقا محمد! خدایی که در «مسیحیت دست کاری شده» می شناختی چه تفاوتی با خدای اسلام دارد؟ به عبارت دیگر وقتی مسیحی بودی چه تصوری از خدا داشتی و الان که مسلمان شیعی شده ای چه تصوری از خداوند داری؟ عبدالعزیز: خدایی که در اسلام شناختم با خدایی که در مسیحیت و کاتولیک می شناختم خیلی خیلی زیاد تفاوت دارد؛ در «مسیحیت دست کاری شده» خدای پسر، خدای پدر و روح مقدس در جایگاه خدایی هستند. خدای پدر را ما یک خدای بیکار می دیدیم که خشن است و به پسرش دستوراتی می دهد که اجرا کند؛ شما در «مسیحیت تحریف شده» نمی توانید با خدا ارتباط داشته باشید مگر اینکه خدای پسر به شما اجازه بدهد. از طرفی شما نمی توانید با خدای پسر ارتباط داشته باشید مگر اینکه از مریم مقدس اجازه بگیرید! آن وقت کشیش ها می گفتند ما موحد و یکتاپرست هستیم در حالی که وجود 3 خدا نمی توانست نشان از توحید ویکتاپرستی داشته باشد؛ یا این که به ما می گفتند اگر گناهی کردید از مجسمه حضرت مریم عذرخواهی و طلب بخشش کنید تا حضرت مریم درخواست شما را پیش خدای پدر ببرد، این باعث شده بود که ما از خدا بترسیم. راستی مراسم اعتراف در پیشگاه کشیش چه طور انجام می شد؟ عبدالعزیز: کشیش ها آنقدر روی ما نفوذ داشتند که مثلاً من وقتی حتی وقتی چند حبه قند از قنددان خانه خودمان یواشکی برمی داشتم وقتی روز اعتراف می رسید به کشیش می گفتم:کشیش جان! ببخشید من فلان روز چند حبه قند از مادرم دزدیدم! خلاصه این ها خیلی ما را از نظر روانی خراب کرده بودند اما وقتی مسلمان شدم دیدم که مستقیم می توانم با خدای خودم ارتباط برقرار کنم. من به همه می گویم که مفهوم شفاعت در اسلام، آسمان تا زمین با مفهوم آن در «مسیحیت دست کاری شده» متفاوت است. خوب برگردیم به سئوال؛ داشتید از تفاوت تصورتان از خدا در «مسیحیت تحریف شده» و اسلام می گفتید. عبدالعزیز: در اسلام همه می توانند مستقیماً با خدای خودشان ارتباط برقرار کند و نیاز به طی کردن مراحل پیچیده و بیهوده ندارند. از طرفی در «مسیحیت تحریف شده»، خدا چهره دارد و ملت ها و گروه های مختلف هر کدام را به شکل دلخواه خودشان نقاشی می کنند؛ مثلاً آرژانتینی ها حضرت عیسی را به شکل یک آرژانتینی نقاشی می کنند یا ایتالیایی ها همینطور و ... آن وقت زمانی که ما می دیدیم این عکس پسر خداست می توانستیم چهره خدا را تصور کنیم و این برای ما شک و تردید و سئوال های زیادی ایجاد می کرد. متأسفانه در اسلام هم عده ای تندرو و افرادی که دنبال کسب پول از طریق دین هستند ، چهره پیامبر اسلام (ص)، و امامان شیعه را نقاشی می کنند؛ به نظر شما این نقاشی ها هم باطل است؟ عبدالعزیز: بله قطعاً باطل است البته من خودم هیچ وقت از این عکس ها نمی گیرم چون یاد آن روزهای مسیحیت می افتم. آقامحمد! آیا لزومی دارد که پیامبران و امامان حتماً از نظر ظاهری زیبا ، ابروکمانی، خوش قد و قامت و ... باشند؟ عبدالعزیز: در خود آفریقا هم تصویر خدای پسر(حضرت عیسی ع) را به شکل یک ایتالیایی سفید پوست نقاشی کرد ه اند آن وقت همین برای من و خیلی از سیاه پوست ها سئوال و اشکال بود بود که خدای سفیدپوست به چه درد من می خورد؟ یکی از دلیل هایی که مسیحیت را کنار گذاشتم همین بودکه منِ سپاه پوست نمی توانستم خدای سفیدپوست داشته باشم. البته این باعث شد که سیاه پوست ها هم حضرت عیسی را به شکل یک سیاه پوست نقاشی کنند. یک نکته به یادم آمد این است که بنا به اعتقاد کاتولیک ها پاپ معصوم است و کلید بهشت در دست پاپ است و پاپ بعدی کلید بهشت را به ارث می برد و روز قیامت دروازه بهشت را با این کلید باز می کند؛ این کلید یک نماد سیاسی و اقتصادی دارد؛ کشیش های کلیسا در همین مراسم اعتراف به گناه به طور خیلی زیرکانه از کلیسا ها اطلاعات جمع می کنند و در سازمان های بالاتر دسته بندی می شود و در نهایت این اطلاعات به واتیکان می رود و واتیکان از این طریق می تواند کلیه کاتولیک ها را در سراسر جهان کنترل کند اما این کلید بهشت یک قدرت سیاسی و اقتصادی به پاپ می دهد که می تواند حتی بر حکومت ها مسلط شود؛ به عنوان مثال اگر در زامبیا حکومت با کلیسا همراه نشود این حکومت واژگون می شود. توصیه شما به جوانان مسیحی، یهودی و سایر جوانان پیرو ادیان دیگر چیست؟ عبدالعزیز: من فقط این را می گویم که حرف در دنیا زیاد است، ایدئولوژی زیاد است و کسی که واقعاً با انصاف باشد و بدون تعصب به دنبال حقیقت بگردد خودش می فهمد حقیقت کجاست. این طور نباشیم که همه اش به منافع شخصی خودمان فکر کنیم اگر می خواهیم بفهمیم حقیقت کجاست اول ذهنمان را خالی کنیم بعد مسیحیت را بگیریم شاید درست باشد شاید باطل، یهودیت را بشکافیم شاید درست باشد شاید باطل باشد و ... اگر همه اینها را باید خوب بخوانیم حقیقت پیداست و اگر کسی با انصاف مطالعه کند راه را گم نمی کند. کسانی که به طور حرفه ای دروغ می گویند بالاخره یک جایی گیر می کنند. آن چیزی که ابهام نداشته باشد آن حقیقت است، اگر کسی مقایسه کرد و در نهایت نفهمید که اسلام حقیقت است خیلی جای تعجب دارد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image