امام علی (ع) و تأیید خلفا؟ /

تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه

سؤال: امام علی (ع) خلفا را تأیید می کرد، به چه دلیل شما شیعیان خلافت آنان را نمی پذیرید؟


رفتار امام علی (ع) با خلفا را باید در دو زمینه مورد بررسی قرار داد: 1- به رسمیت شناختن خلافت آنان. 2- همکاری امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینی و مشکلات سیاسی. و این دو مطلب باید از یکدیگر تفکیک شود. به صورت قاطعانه می گوییم که موضع امام در مورد اوّل کاملاً منفی بود و در مورد دوم مثبت.  در مورد دلائل منفی بودن موضع امام در مورد نخست باید گفت: اوّلاً: چگونه می تواند علی (ع) خلافت دیگران را به رسمیت بشناسد، درحالی که وی از جانب خدا در مواضع مختلف و بالأخص روز غدیر، به عنوان ولی مسلمانان و سرپرست آنان معرفی شده است؟ ولایت امام، یک حکم آسمانی بود که جز خد، هیچ فردی نمی تواند آن را دگرگون سازد، چنان که می فرماید: و ما کانَ لِمُؤمنٍ و لا مؤمنةٍ إذا قضی اللّهُ و رسُولُه أمراً أن یکونَ لهم الخِیرَةُ مِن أمرهم... .؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبر او درباره امری حکمی کنند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد... . [1] امامت امام، حق شخصی وی نبود که از آن چشم پوشی کند، بلکه حکم الهی بود که هیچ کس قادر بر تغییر آن نیست، اما اگر شرایط برای اجرای این حکم فراهم نباشد، مصلحت ایجاب می کند که درباره آن سکوت کند، نه این که دیگری را جای خود بنشاند. ثانیاً: تاریخ سقیفه و بررسی زندگی امام  (ع)، حاکی است که آن حضرت با وجود شدیدترین فشارها، دست بیعت به سوی خلفا دراز نکرد.  معاویه در یکی از نامه های خود به علی (ع) می نویسد: «تو همان کسی هستی که به سان شتر افسارزده به سوی بیعت کشیدند»، و این جمله بیانگر آن است که فشار برای بیعت به حدی بود که امام را به زور از خانه خود بیرون کشیدند و به مسجد بردند. امام (ع) در پاسخ نامه معاویه، این بی حرمتی را انکار نمی کند، ولی تصریح می کند که این نشانه مظلومیت اوست، آن جا که می فرماید:  «و قلتَ ان کنتُ أقادُ یقادَ الجملُ المخشُوشُ حتی أُبایعَ و لعَمَرُاللّهِ لقد أردتَ أن تذمَّ فمدحتَ و أن تفضحَ فافتضحتَ و ما علی المسلم من غِضاضةٍ مِن أن یکونَ مظلوماً ما لم یکن شاکاً فی دینه و لا مُرتاباً بیقینه [2]؛ گفتی که همچون شتر، افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم، عجبا به خدا سوگند خواستی مذمت کنی ولی ناخودآگاه ستودی، خواستی رسوا کنی ولی رسوا شدی. برای یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خدا تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند.» ثالثاً: بخاری، که کتاب حدیثی خود را بر وفق سیاست حاکم بر عصر خویش نوشته، در کتاب «مغازی» به سندی از عایشه چنین نقل می کند:  فاطمه دخت پیامبر کسی را به نزد ابی بکر فرستاد تا سه چیز را برگرداند: الف: میراث او از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ب. فدک؛ ج. آن چه از خمس غنایم خیبر مانده است. ابوبکر در پاسخ گفت: از پیامبر شنیده است: «لانورث، ما ترکناه صدقةٌ»: ما (پیامبران) ارث نمی گذاریم، آنچه از ما باقی می ماند، صدقه است و زندگی آل محمد (صلی الله علیه و آله) از همین مال تأمین می شود. تا این که می گوید: فاطمه از موضع گیری منفی ابوبکر خشمگین شد. او را ترک گفت و دیگر با او سخن نگفت و پس از پیامبر شش ماه زنده بود.[3] وقتی فاطمه علیها السلام درگذشت، شوهرش علی (ع) او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمه زنده بود، علی با ابی بکر بیعت نکرد.[4] حدیث یادشده حاکی است که امام و همسرش، مدت شش ماه از بیعت با ابوبکر سر باز زدند. اگر خلافت ابی بکر، شرعی و به اصطلاح جامع الشرایط بود، چرا دختر گرامی پیامبر فاطمه (علیها السلام) درحالی که بر او خشمگین بود، جهان را وداع کرد، و همسر او نیز تا شش ماه با او بیعت ننمود؟ در این جا یک نوع تناقض از نظر اصول اهل سنت وجود دارد، زیرا مورخان بر این قولند که دخت گرامی پیامبر، با خلیفه بیعت نکرد و تا آخرین لحظه زندگی، با او سخن نگفت، حتی می گویند مادامی که دخت گرامی پیامبر در قید حیات بود، علی (ع) با ابوبکر بیعت نکرد، بلکه پس از گذشتن شش ماه از حادثه سقیفه با او بیعت نمود (5.[5] از طرف دیگر در صحاح و مسانید نقل می کنند که هرکس با امام زمان خود بیعت نکند، مرگ او مرگ جاهلیت است. مسلِم در صحیح خود چنین نقل می کند: «من مات و لیس فی عُنُقه بیعةٌ، مات میتةَ جاهلیة؛[6] هرکس بمیرد و در گردن او بیعت [امامی] نباشد، با مرگ جاهلیت از جهان رفته است. و نیز احمد بن حنبل در مسند خود نقل می کند: «من مات بغیر امامٍ، مات میتة جاهلیة»؛[7] هرکس بدون شناخت امام خود بمیرد، مرگ او به سان مرگ افراد در جاهلیت است. اکنون این دو گزاره را چگونه تصدیق کنیم؟ از یک طرف، رضایت و خشنودی زهرا (علیها السلام) ملاک خشنودی خدا و خشم او نشانه خشم خداست، و نیز وی از سروران زنان جهان است.[8] طبعاً یک چنین فردی، پاک و معصوم خواهد بود. از طرف دیگر او با خلیفه بیعت نکرد و به همن حالت به لقاءاللّه پیوست.  اکنون باید این تعارض را به یکی از دو طریق حل کرد: الف- مرگ زهرای اطهر (علیها السلام) که محور رضا و خشم الهی و سرور زنان بهشت بود، بر اثر عدم بیعت با امام عصر خود -نعوذ باللّه- مرگ جاهلیت بوده است. ب- خلیفه وقت، امام زمان خود نبوده است و بدون جهت، منصب خلافت را اشغال کرده است و امام همان فردی بود که در سرزمین غدیر، برخلافت او تنصیص شد، و زهرا (علیها السلام) از روز نخست، با او بیعت کرده و تا جان بر لب و توان در بدن داشت، از یاری او باز نایستاد. رابعاً: کلمات امام در موارد مختلف حاکی از آن است که او تا آخرین لحظات زندگی، خود را شایسته خلافت می دانست و این که خلافت حق مسلم او بود که از وی گرفته شد، در این مورد علاوه بر خطبه «شقشقیه» که همه با او آشنا هستیم، سخنان دیگر او حاکی از غصب خلافت و عقب زدن او است که ما در این جا به برخی از سخنان او اشاره می کنیم: الف- فوَ اللّهِ ما زلتُ مدفوعاً عن حقّی مستأثراً علی منذُ قَبضَ اللّهُ نبیه (صلی الله علیه و آله) حتی یوم الناس هذا؛ به خدا سوگند از روزی که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت، تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است.»[9] ب- «شخصی در حضور جمعی به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریصی؛ من گفتم: «بل أنتُم واللّهِ لأحرصُ و أبعدُ و أنا أخصُّ و أقربُ، و إنّما طلبتُ حقّاً لي و أنتم تحُولون بیني و بینه و تضربون وجهي دونه فلمّا قرعتُه بالحجةِ فی الملأ الحاضرین هبَّ کأنّه بُهِتَ لا یدری ما یجیبُنی به؛ بلکه شما حریص تر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحی و جسمی نزدیک ترم، من حق خود را طلب کردم و شما می خواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آن که حق خویش را می خواهد حریص تر است یا آن که به حق دیگران چشم دوخته است؟ همین که او را در برابر حاضران با نیروی استدلال کوبیدم به خود آمد و نمی دانست در جواب من چه بگوید.» [10] معلوم نیست اعتراض کننده چه کسی بوده و این اعتراض در چه وقت مطرح شده است. ابن ابی الحدید می گوید: اعتراض کننده سعد وقّاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس می گوید: ولی امامیه معتقدند که اعتراض کننده ابو عُبیده جرّاح بوده و در روز سقیفه چنین اعتراض کرده است.  حضرت در ادامه می فرماید: «اللّهمَّ إنّي أستعدیک علی قریش و من أعانهم فانّهم قطعُوا رحمي و صغَّرُوا عظیمَ منزلتي و أجمعُوا علی منازعتي أمراً هو لي؛ خدایا از ظلم قریش و همدستان آن ها به تو شکایت می کنم، این ها با من قطع رحم کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقیر نمودند، اتفاق کردند که در مورد امری که حق خاص من بود، بر ضد من قیام کنند.» [11]تا این جا روشن گردید که امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نکرده و پیوسته از مظلومیت خود سخن می گفت و نسل ها را از حقایق آگاه می ساخت. مورد دوم، همکاری امام با خلافت در مسائل دینی و سیاسی و حل مشکلات خلفا است که موضع امام در این مورد کاملاً مثبت بود، ایشان در یکی از نامه های خود، علت همکاری با دستگاه خلافت را به روشنی بیان می کند، اینک متن نامه امام را در این جا می آوریم: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی کردم) آن ها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان... . بود که با او بیعت کنند، دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد (صلی الله علیه و آله) را نابود سازند (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود، چرا که این، بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می شود. همان طور که «سراب» تمام می شود و یا همچون ابرهایی که از هم می پاشند. پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید».[12] گویا این سخن امام ناظر به همکاری آن حضرت در سرکوبی مرتدین پس از رحلت رسول خدا است. اما همکاری امام، منحصر به این مورد نبود، بلکه در فتوح و جنگ ها نیز نظر مشورتی رهگشا می داد و گاهی معضلات فقهی و قضائی را حل می کرد. که خلیفه وقت از حل آن عاجز بود.  .

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

مرجع:

ایجاد شده در 1401/04/17



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image