چگونه بوسیله حضرت مهدی(عج) شیعه شدم. /

تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه

چگونه بوسیله حضرت مهدی(عج) شیعه شدم.


شیخ علی رشتی  عالم نیکوکار و زاهد و پرهیزکاری بود. وی از شاگردان سید و استاد اعظم آیت الله میرزای برزگ شیرازی بود و چون مردم نواحی فارس مکرر شکایت و گلایه داشتند از اینکه عالم و روحانی کاملی ندارند ، میرزای شیرازی ایشان را بدانجا فرستاد و پیوسته در میان آنها با کمال احترام زندگی کرد تا وفات یافت. من با او در سفر و حضر مصاحبت داشته ام ، کمتر کسی را در اخلاق و فضل نظیرش دیده ام. او گفت: در یکی از سفرها که از زیارت حضرت ابی عبدالله علیه السلام به سوی نجف اشرف از راه فرات باز می گشتم ، در کشتی کوچکی که بین کربلا و طویریج بود سوار شدم. از طویر یج راه حله و نجف جدا می شود ، مسافرین که همه اهل حله بودند به بازیگری و بی عاری و مزاح مشغول شدند، بجز بک نفر  که با اینکه با ایشان بود .احیانا همسفرها بر مذهب او خرده می گرفتند و اورا سرزنش می کردند. از این وضع در تعجب بودم تا اینکه به جایی رسیدیم که آب کم بود و ناچار صاحب کشتی ما را به بیرون فرستاد . در کنار نهر که می رفتیم . به طور اتفاقی با آن شخص همراه شدم. از او پرسیدم علت کناره گیریش از وضع همسفریها  و خرده گیری آنها در مذهب او چیست؟ گفت: اینها اهل سنت و خویشاوند منند، پدرم نیز از ایشان بود ولی مادرم از اهل ایمان(شیعه) ، من نیز مذهب آنها را برداشتم و به برکت حضرت حجت  صاحب الزمان عجل الله تالی فرجه شیعه شدم. از علت و نحوه تشیع او سوال کردم ، جواب داد : اسم من یاقوت و شغلم روغن فروشی کنار پل حله بود. در یکی از سالها برای خریدن روغن از شهر حله بیرون رفتم تا از صحرانشینان اطراف، روغن بخرم. چند منزل رفتم تا آنچه می خواستم خریدم و به اتفاق عده ای از اهالی به طرف حله بازگشتم و در یکی از منزلها که فرود آمدیم و خوابیدیم ، وقتی بیدار شدم ، دیدم همه رفته اند و من در صحرای بی آب و علفی که درندگان زیادی هم داشت تنها مانده ام .از آنجا تا نزدیکترین آبادی چند فرسخ راه بود برخواستم و براه افتادم ولی در راه گم کردم و متحیر ماندم .از طرف دیگر تشنه و ازدرندگان ترسناک بودم . درمانده شدم و در آن حال به خلفا و مشایخ استغاثه کردم و از آنها کمک و شفاعت خواستم تا خداوند برایم فرج کند. ولی نتیجه ای نداد. با خودم گفتم: از مادرم شنیده ام که می گفت:  ما امام زنده ای داریم که کنیه اش اباصالح است ، به فریاد گم شدگان می رسد و درماندگان و ضعیفان را کمک می کند.  با خداوند پیمان بستم که به او پناهنده شوم، اگر نجاتم داد به مذهب مادرم در آیم. پس او را صدا کردم و استغاثه نمودم که یک مرتبه کسی را دیدم عمامه سبزی بر سر داشت که با من راه می رود.  به من دستور داد که به مذهب مادرم در آیم و کلماتی فرمود ( که مولف کتاب آنها را فراموش کرده ) و فرمود بزودی به آبادی می رسی که آنجا همه شیعه هستند. سپس از نظرم غایب شد ، کمی راه رفتم به آن ده رسیدم ، مسافت زیادی تا آنجا بود طوری که همسفرهایم روز بعد به آنجا رسیدند !از آنجا به حله برگشتم و به نزد سید الفقها سید مهدی قزوینی که قبرش پر نور باد، رفتم و جریان خودم را با او در میان گذاشتم و از او احکام و مسائل دینی را آموختم ، و از او پرسیدم : به چه عملی می شود دوباره آن حضرت را ببینم؟ فرمود: چهل شب جمعه به زیارت امام حسین علیه السلام برو، من هم شب های جمعه به کربلا رفتم ،یک مرتبه از چهل بار باقی مانده بود. روز پنج شنبه از حله به کربلا رفتم ولی وقتی به دروازه شهر رسیدم، دیدم مامورین ظالم از مردم گذرنامه می خواهند و خیلی هم سخت می گیرند.  من نه گذرنامه داشتم و نه قیمت آن نزدم بود. چندبار خواستم به طور قاچاق از میان جمعیت بگذرم، ولی نشد.  در همین اثنا حضرت صاحب الامر عجل الله را دیدم که داخل در لباس طلبه های ایرانی با عمامه سفیدی بر سر، داخل شهر است به او استغاثه کردم و کمک خواستم، بیرون آمد و مرا همراه خود به داخل شهر کرد، و دیگر او را ندیدم و با حسرت و تاسف بر فراقش ماندم.   منبع: کتاب مکیال المکارم فی فواید الدعا للقائم به نقل از جنه الماوی .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image