کلام /

تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه

بقره، آيه 38. خداوند فرمود، به زمين فرود آييد تا راهنمايي از سوي من آيد، و هر که پيروي او کند، آخرتي خوب دارد و هر که پيروي شيطان کند او را عذاب کنم. ولي با مطالعه ه کتاب تاريخ انبیاء متوجه مي شويم که گاهی شيطان توانسته بعضي از اين فرستادگان را با حربه فراموشي و يا غفلت فريب دهد؛ مانند: يوسف در زندان، موسي در قتل قبطي و يونس در شکم ماهي. وقتي فرستادگان خدا هم، با نحوه هاي مختلف ازياد خدا غافل ميشوند، چگونه ممکن است ما که آن ايمان و علم و ديگر موارد فرستادگان را نداريم به راه راست هدايت شويم؟ شيطان قدرت زيادي در مقابل انسان دارد و يک انسان عادي در مقابل شيطان چگونه ممکن است فريب نخورد؟


در پاسخ به سوال لازم است به دو نکته اشاره نماييم : الف - عصمت انبياء عصمت انبيا در سه حوزه مختلف قابل بررسي است: 1. عصمت از ارتكاب گناه و مخالفت با دستورات (واجبات و محرمات) الهي. 2. عصمت از خطا و فراموشي در دريافت ابلاغ وحي. 3. عصمت از خطا و فراموشي در اجراي احكام الهي و انجام امور فردي و اجتماعي. به اعتقاد شيعه اماميه پيامبران در هر سه حوزه مذكور معصوم بوده و ارتكاب آنها از ساحت ملكوتي انبياء‌ به دور است. در اين راستا ادلة عقلي و تأييدات نقلي (اعم از آيات و روايات) متعددي ذكر شده است كه از باب نمونه به نمونه‌اي از هر كدام اكتفا مي‌كنيم: تحقق كامل اهداف بعثت انبياء در گرو اطمينان و وثوق كامل مردم به ايشان است. از سوي ديگر مخالفت با قوانين الهي (واجبات و محرمات) و يا خطاي پيامبر در حوزه‌اي خارج از حوزه دريافت و ابلاغ وحي حتي اگر مستقيماً به ابلاغ رسالت او لطمه نزند، ولي بر وثاقت او نزد مردم خدشه‌اي شديد و جدي وارد مي‌كند و از طرف ديگر اگر پيامبر خود اهل فسق و فجور و تعدي از حدود الهي باشد، ‌نه تنها نقش يك مربي الهي را از دست مي‌دهد بلكه عملاً سبب تشويق مردم به گناهكاري مي‌شود. به ديگر سخن تنها تعاليم شفاهي و سخنان موعظه آميز پيامبر براي هدايت مردم و تزكيه نفوس و اعتماد كامل به رهنمودهاي الهي، كافي نيست، بلكه پند و موعظه و راهنمايي وقتي كارساز است كه موعظه‌گر خودش به آنچه مردم را بدان فرا مي‌خواند، عمل كند و بديهي است كه وجود پيامبري كه هيچ سابقة گناه و معصيت ندارد، تأثير بيشتري در تحصيل اهداف تربيتي بعثت به طور كامل، ‌خواهد داشت؛ بنابراين وصول به اين اهداف مقتضي مورد اطمينان بودن و وثاقت كامل پيامبر در ميان مردم است؛ زيرا از دست رفتن اعتبار او در يك حوزه، به سلب اعتبار او در حوزه‌هاي ديگر مي‌انجامد در نتيجه حجت بر مردم تمام نمي‌شود. آيا ممكن است خداي عالم قادر حكيم، كه قصد هدايت و به سعادت و كمال رسانيدن بشر را دارد، نداند يا نتواند يا نخواهد كه رسولانش به طور كامل در اهداف بعثت موفق باشند؟ اميرمؤمنان مي‌فرمايد: ان الله انما امر بطاعة رسوله لانّه معصوم مطهر لا يأمر بمعصية الله؛ همانا خداوند به پيروي از رسولش فرمان داده، زيرا او معصوم و پاك است و كسي را به معصيت خدا امر نمي‌كند. البته بايد توجه داشت كه مقام عصمت داراي مراتب مختلف است؛ زيرا هم از جهت عصمت علمي و عملي قابل تفكيك است و هم درجات و مراتب قابل توزيع دارد لذا ثبوت بعضي مراتب آن، مستلزم ثبوت مراتب ديگر و يا سلب برخي مراتب، موجب نفي مراتب ديگر نيست و نسبت به مراتب انبياء مقام عصمت ايشان متفاوت است. نصاب لازم از عصمت براي نيل به مقام نبوت، همان است كه پيامبر در محدودة اخذ شريعت و تبليغ احكام و اجراي آن معصوم باشد. بايد توجه داشت هنگامي كه مطلبي با ادلة عقلي اثبات شود لازم است مواردي كه خلاف آن ذكر مي‌شود به نوعي با آن سازگار شوند، مثلاً وقتي عقل ما حكم مي‌كند كه خداي بي‌نياز و عالم و قادر، ‌بايد عادل باشد ـ چرا كه ظلم ثمرة نياز، جهل يا ناتواني است ـ اگر مواردي يافتيم كه با اين اصول عقلي ناسازگار به نظر رسيد لازم است بررسي كنيم، چه عاملي باعث شده است تا اين موارد رخ دهد و يا چه چيزي مانع رسيدن لطف و نعمت الهي به بنده‌اي شده است؟ در مسئله عصمت نيز وقتي به لحاظ عقلي روشن شد كه فرستادگان الهي بايد از هر جهت مورد اطمينان بوده و الگو براي ديگر بندگان باشند، لازم است مواردي كه خلاف آن به نظر مي‌رسند، بررسي شوند. بنابر آنچه گذشت روشن مي‌شود كه سخن در اصرار بر ارتكاب ترك اولي از سوي برخي پيامبران و عدم پذيرش ارتكاب حرام از سوي ايشان به جهت اين نكته است كه ادله متعدد عقلي و نقلي بر عصمت انبياء تأكيد دارند. امّا ممكن است سؤال شود كه: چگونه است كه بعضي آيات كريمه قرآن به ظاهر چنين مي‌نمايد كه برخي انبيا الهي دچار لغزش و نافرماني شده‌اند؟ از جمله در مورد حضرت آدم در سوره بقره آيه 35 ـ 36 مي‌فرمايد: اي آدم! خود و همسرت در اين باغ (بهشت برزخي) سكونت گيريد و از هر كجاي آن خواهيد، فراوان بخوريد؛ ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستم كاران هستيد. پس، شيطان آن دو را بلغزانيد و از آنچه (بهشت) در آن بودند، ايشان را به در آورد. در مورد اين آيات و نيز موارد ديگري كه در اين مورد نقل شده بايد به چند نكته توجه داشت: 1. مفسران در بهشت قائل به تكليف (واجب و حرام) نيستند تا حضرت آدم ـ عليه السلام ـ خلاف آن تكليف را مرتكب شده باشد. 2. نهي قبل از تشريع و پيش از پديد آمدن اصل نبوت به طور حتم ارشادي است و نمي‌تواند مولوي باشد. توضيح اين كه دستور ارشادي مانند و امر و نهي طبيب به بيمار است كه به او دستور خوردن يا پرهيز و نخوردن غذاي خاصي را مي‌دهد، ‌اطاعت دستور پزشك، واجب جداگانه‌اي نيست و بيمار اگر آن را عمل نكند كيفر نمي‌شود، هر چند به زيان عدم پرهيز مبتلا مي‌شود و با اين سرپيچي از دستور پزشك خود را گرفتار مي‌كند. 3. با توجه به اين كه در سوره مباركه طه آيه 121 در نقل اين نافرماني تصريح به جمله «فتشقي» يعني «به زحمت و تعب خواهي افتاد» و سپس در آيه بعدي مواردي از زحمت‌هاي دنيوي در زندگي را بيان مي‌فرمايد كه در بهشت از آنها خبري نيست، معلوم مي‌شود كه نتيجة سوء اين ظلم (خوردن از درخت منهيه) همان گرفتار شدن به زحمت دنيا بوده است؛ بنابراين ظلم حضرت آدم و همسرش به خودشان بوده است و نه معصيت اصطلاحي و ظلم به خداوند. 4. اگر نهي مزبور نهي تكليفي بود (تا مخالف با آن حرام و معصيت خدا باشد) مي‌بايست پس از اظهار توبه ايشان و قبول الهي، اثر مخالفت از بين برود يعني دوباره به بهشت بازگردند، با اين كه ملاحظه مي‌كنيم برنگشتند، از اينجا روشن مي‌شود كه نهي مزبور ارشاد و راهنمايي به عواقب تكويني فعل بوده است. 5. گناه و معصيتي كه در اين مورد ذكر مي‌شود اين است كه انسان از ياد خدا غافل شده و مشغول به خويش شود در حالي كه در هر حال بايد توجه كند كه سر تا پا مملوك خداست و از خود هيچ ندارد. به عبارت ديگر ايشان خدا را فراموش نكردند بلكه نسبت به ربوبيت الهي غفلت ورزيدند. 6. از وضع اين آيات (سوره بقره، 34 ـ 35 و سوره اعراف، 21 و سوره طه، آيه 121) و به خصوص آيه شريفه (اني جاعل في الارض خليفه) استفاده مي شود كه آدم ـ عليه السلام ـ از اول براي زندگي و مرگ در زمين خلق شده بود و اين كه خدا او و حوا را در بهشت ساكن كرد فقط براي آزمايش و آشكار شدن عورات (تمايل حيواني كه مستلزم تغذيه و نمو است). آنها و در نتيجه به زمين فرستاده شدن آنها بوده است و اگر زندگي زميني براي ايشان حتمي نبود بايد پس از بخشش الهي به بهشت بازگردانده مي‌شدند. بنابراين حضرت آدم هيچ مخالفتي با احكام الهي نكرد و هيچ تكليفي را ضايع نساخت و هم چنين هيچ مقابله‌اي با خداي خويش ننمود. و لذا اين كار حضرت از قبيل «ترك اولي» است يعني ترك آن كار، بهتر از انجام آن بوده است، وگرنه وجوب و حرمت تشريعي در كار نيست و ثواب و عقابي بر آن مترتب نمي‌شود. در مورد حضرت يونس هم كه از دست مردم خشمگين شد و بعد به كام نهنگ فرو رفت و خود را ستمكار خواند و ستمكاري و عصيان خلاف مقام عصمت به نظر مي‌رسد،‌ بايد گفت كه: صبر و استقامت داراي درجات متعدد و گوناگون است و مقدار لازم آن كه نصاب مسئوليت پذيري است، در همه رهبران معصوم بوده است؛ ولي مرتبه برين و برتر آن در برخي از انسانهاي معصوم حاصل است و در بعضي از ايشان نسبت به برخي از موارد منتفي است. آنچه در مورد حضرت يونس رخ داد همان فقدان مرتبة برين صبر در گوشه‌اي از مأموريت‌هاي راجح (نه واجب) بوده است. چنان كه قرآن مي‌فرمايد: «پيامبر! در برابر حكم پروردگارت صابر و بردبار باش و مانند صاحب ماهي (حضرت يونس) مباش؛ هنگامي كه پروردگار خود را خواند، در حالي كه خشم خود را تحمل، و دشواري هضم آن وي را اندوهناك كرد.» پديد آمدن دشواري دردناك از يك سو، و از دست دادن مرتبه برين بردباري از سوي ديگر زمينه نقص را فراهم كرد كه همين مطلب، باعث اسناد ظلم ـ به معناي نقص ـ به ايشان است. در مورد حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ نيز چه در مورد مسئله زليخا (كه آن زن قصد گناه داشت نه يوسف ـ عليه السلام ـ) و چه در مورد اتهام سرقت به برادرانش (كه حضرت به آنها گفت شما سارقيد و مقصودش اين بود كه شما يوسف را از پدرش سرقت كرده‌ايد) و چه در مورد برخورد با يعقوب ـ عليه السلام ـ هيچ كدام ترك دستور و تكليف الهي نبوده‌اند، چنان كه در تفاسير ذكر شده است. اما اين که در قرآن از زبان حضرت موسى (ع) آمده : هذا من عمل الشيطان، انه عدو مضل مبين و حضرت موسى (ع) گفت: «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» و اين که آيا اين سخن دليل بر عدم عصمت موسى (ع) نيست و آيا عصمت با ظلم از بين مى رود؟ و اگر كشتن قبطى به دست موسى از روى خطا بوده است، چگونه با عصمت سازگار است؟ سؤال از دو قسمت تشكيل شده است: قسمت اول اقرار حضرت موسى (ع) به ارتكاب خطا با تعبير «هذا من عمل الشيطان»، و قسمت دوم: اين كه اين كار ظلم است همان طور كه خود حضرت به آن اعتراف نموده است با تعبير «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» و ظلم مخالف عصمت است. پاسخ قسمت اول اين است که : مشار اليه «هذا» حضرت موسى(ع) نيست بلكه مشاراليه آن زد و خوردى است كه دو مخاصم داشته اند كه منجر به قتل قبطى شده است و با دخالت حضرت موسى، او گرفتار خطر سختى گرديد. علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد: «لفظ (هذا) اشاره به آن كتك كارى است، كه در ميان آن دو مخاصم واقع شده، و منجر به مرگ آن قبطى شده بود واينكه آن را به نوعى نسبت به عمل شيطان نسبت داد و صريحاً نفرمود: (اين عمل شيطانست) بلكه فرمود: (اين از عمل شيطانست)... چون شيطان است كه در ميان آن دو عداوت و دشمنى افكنده و به كتك كارى يكديگر وادارشان كرده است: پس در حقيقت جمله (هذا من عمل الشيطان) اظهار انزجار موسى (عليه السلام) است از آنچه واقع شد كه آن دو نفر به جان هم افتادند()». در پاسخ قسمت دوم سؤال مى گوييم: بدون شك حضرت موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت و از آيه هاى بعدى نيز استفاده مى شود كه اين قتل عمدى نبوده است و به اصطلاح ترك اولى بوده است و اين با عصمت حضرت موسى (ع) منافات ندارد(). علامه طباطبايى مى فرمايد: «از همين تعبير (فوكزه) استفاده مى شود كه: قتل مزبور عمدى نبوده زيرا اگر عمدى بود به جاى (فوكزه) مى فرمود: (فقتله). و اين عمل (كشتن قبطى) هر چند نا فرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود; براى اينكه اولا خطايى بود نه عمدى، و ثانياً جنبه دفاع از مرد اسرائيلى داشت و مرد كافر و ظالمى را از او دفع كرد()». و اما مطلب مغفرت از خداوند و اعتراف به ظلم، اين ظلم اصطلاحى نيست كه از گناهان محسوب شود و مغفرت معناى اصطلاحى نيست كه آن گناه را ببخش، بلكه معنايش اين است كه نفس خودم را به خطر انداختم و از اين جهت به نفس خود ستم كردم پس خدايا مرا از عواقب وخيم آن كه شرّ فرعونيان است خلاص گردان. علامه طباطبايى مى فرمايد: «اين جمله (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى...) اعترافى از آن جناب نزد پروردگارش است به اينكه به نفس خود ستم كرده، چون نفس خود را به خطر انداخته بود... و گفته (فاغفرلى) معنايش مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مرا از عواقب وخيم آن خلاص گردان و از شر فرعون و درباريانش نجات بده... نظير همان طلب مغفرتى است كه قرآن از آدم و همسرش حكايت كرده و فرموده: قال ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لكنونن من الخاسرين(). بنابراين آنچه از اين اعمال در مورد پيامبران و اولياي الهي متصور است دو قسم است: 1. انجام كاري از جانب شخصيتي فوق العاده كه با توجه به مقام ويژة‌ او بهتر است كه اينگونه كارها از وي صادر نشود، هر چند در مقايسه با نوع مكلفان اين كارها ناشايست نباشد، اين گونه كارها را «ترك اولي» مي‌گويند. 2. اعمال عبادي بندگان هر چند به طور شايسته انجام شوند، باز نسبت به مقام ارجمند الهي و الطاف نعمت هايش، ناچيز و ناقص است و اساساً قابل مقايسه نيست و لذا معرفت اولياي الهي و عشق آنان به عبادت خدا به حدي است كه هر چه عبادت مي‌كنند باز خود را مقصر مي‌دانند. امام حسين ـ عليه السلام ـ در دعاي عرفه مي‌فرمايد: اي كسي كه جامه‌هاي هيبت و عظمتت را به دوستانت پوشاندي و به همين دليل اولياي تو براي آمرزش خواهي در پيشگاهت به پا خاستند.و هر دو قسم با مقام عصمت سازگار بوده به هيچ وجه عصيان و معصيت خدا به شمار نمي‌آيند. ب - اين كه انبيا و ائمه ـ عليهم السلام ـ برخي كمالات‎شان ذاتي است و توان بيشتر برای مقاومت در برابر شيطان و نفس اماره دارند بر خلاف عامه مردم که فاقد چنين ويژگی هستند، اين هيچ‎گونه منافاتي با عدل الهي ندارد وتوجيه گر کوتاهی های ما در قبال انجام وظايفی که قادر بر آن هستيم نيست، زيرا آن ها براي انجام مسؤليت بزرگي انسان‎سازي و هدايت بشر آفريده شده و مأموريت سنگين دارند لذا بايد برخي تواناي‎هاي ذاتي و كمالات وجودي خدادادي داشته باشند. آفرينش آنها مي‎تواند نظير آفرينش فرشتگان باشد كه همه كمالات آنها ذاتي است و از طريق كسبي به دست نمي‎آورند. و همان‎طور كه اين نحوة آفرينش هرگز با عدل الهي منافات ندارد، آفرينش برخي انسان‎ها (انبياء و اولياء ) با برخي صفات ذاتي و گزينش براي اخلاص‎مندي نيز منافاتي با عدل الهي ندارد. چون عدل الهي برابر حكمت او اجرا مي‎شود و حكمت او به دليل هزاران اسرار نهفته به آن قرار گرفته كه برخي از افراد بشر با پيش‎زمينه‎اي اخلاص‎مندي آفريده شوند همان‎طوري كه حكمت او اقتضا كرده فرشتگان را از اول كامل بيافريند. خداوند به همه بشر توان و استعداد كسب اخلاص و رسيدن به درجة مخلص شدن را داده و برابر فرمان‎هاي وحي از آن ها خواسته شده كه همان فطرت توحيدي و قوه و استعداد اخلاص را كه در نهاد وجودشان نهفته و تعبيه شده است با اعمال صالح و كسب معرفت الهي شكوفا كند. اين دعوت همگاني است و شامل همه مي‎شود، پس اگر كسي همانند شاگرد بازيگوش از ساير هم‎كلاس‎هاي خود در مدرسه اخلاص عقب ماند و معدل پائين گرفتند و يا مردود شد. آيا مي‎توان برای او عذر محسوب شده و به عدل‎ آموزگار اشكال گرفت؟!! آن هم با عنايت به نکته که از هر كسي به اندازه استعداد و توانايش تكليف خواسته و برابر آن پاداش مي‎دهد مثلاً در قرآن كريم فرمود: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها يعني خداوند همگان را به اندازه توانش تكليف مي‎دهد. و گذشته از اين برابر بسياري از روايات اگر افراد عادي كه جزء برگزيده‎ها نيستند برابر شرايط به تكاليفش عمل كند پاداش‎هاي نظير هم‎نشيني با صالحان و مخلصين به آنها عطا مي‎كند. بنابراين عصمت انبياء و اوليا و توان و ويژگی آن بزرگواران نمی تواند اشتباهات و اعمال نا پسند ما را که توان اجتناب از آن را خدا به ما داده توجيه نمايد. نکته و پاسخ اساسی و اصل این است که گناه نکردن امری ممکن است و انسان در هر امری می تواند گناه و عصیان نکند.کما اینکه انبیا و ائمه چنین کردند و ما هم می توانیم. حداکثر این است که مرتکب ترک اولی شدند و تا مرز معصومین انسان می تواند و باید پرواز کند .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image