تخمین زمان مطالعه: 24 دقیقه
قوله:الهی هب لی کمال الانقطاع إلیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّی تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل إلی معدن العظمة و تصیر أرواحنا معلقة بعزّ قدسک.
الهی وارستگی از هر چیز و وابستگی و پیوستگی کامل به آستانت را موهبتم فرما و دیدگان دل ما را به فروغ نظر به خود، روشن ساز، تا دیدگان دل ما حجابهای نور را بدرد و «عریانا» به معدن عظمت واصل شود و جانهای ما همچون شعاع بعزّ قدست، آویخته گردد.
انقطاع إلی اللّه:
وارستگی از غیر و پیوستگی به آستان او
مسأله انقطاع إلی اللّه تعالی که مدلول آیه:«و تبتّل إلیه تبتیلا» آیه8 از سوره مزمّل است، غیر از مسأله مشهور: «خلوت و عزلت یا صحبت و جمعیت» است که در کتب اخلاق مطرح میباشد که آیا برای تهذیب اخلاق و استکمال نفس، تنهایی و گوشهگیری بهتر و به تحصیل غرض نزدیکتر است، یا صحبت و اجتماع و با دوستان، معاشرت و مجالست کردن؟ ابو حامد غزالی در جلد دوّم احیاء العلوم، طبع دار الفکر بیروت، مبسوطا در ابعاد این مسأله بحث نموده و ادلّه هر یک از دو طرف مسأله و نقوض و إبرامات آنان را تفصیلا ذکر کرده است.
امّا مسأله انقطاع إلی اللّه - عزّ و جلّ - که یک مسأله مورد وصیّت قرآن است، در قوام آن نه عزلت و نه مخالطت مأخوذ است، بلکه مراد از انقطاع إلی اللّه تعالی، وارستگی ضمیر و سرّ انسان از غیر خدای تعالی در همه ابعاد نیازمندیهاست، و به عبارت دیگر انقطاع کامل الی اللّه سبحانه، وارستن از هر نوع شرک ربوبی و وابستگی، بلکه پیوستگی به آستان او است که در سوره مزمّل چنانکه اشاره شد، رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به تحصیل این دولت عظمی مأمور شده است.
ظاهرا تعبیر: «کمال الانقطاع إلیک» که در دعا آمده، از آیه مذکور اقتباس شده، ولی آیه شریفه مشتمل بر خصوصیتی است که دعای مزبور با آنکه به حسب معنی، مقتبس از آیه است، فاقد آن خصوصیت میباشد، و آن خصوصیّت عبارت است از ارتباط تبتّل و انقطاع با اسم «ربّ» که قبلا در آیه شریفه آمده:«و اذکر اسم ربک و تبتّل...» مزمل- 8 و این اسم شریف با تکرار صدها بار در قرآن، میثاق:«ا لست بربکم، قالوا بلی» اعراف-172را در خاطرهها تجدید نموده و با تکرار و اصرار به جلب توجه مردمان به مقام ربوبیت خدای - عزّ و جلّ - اخطار فرموده که وفای تامّ به میثاق مزبور چنانکه باید، صعب و دشوار است به این تقریر:
ارتباط انقطاع با اسم رب
هر مخلوقی در طبیعت، به زبان حال، در معرض ادّعای ربوبیّت و تدبیر و استقلال تأثیر از برای خویشتن است زیرا هیچ آفریدهای نیست، مگر آنکه به حکمت بالغه خدای علیم مشتمل بر نفع و ضرری بالقیاس به دیگری است و از این رو مظهر اسم «نافع» و اسم «ضارّ» خدای سبحان است، و به همین جهت، مورد توجه نیازمندان در جلب منفعت و دفع ضرر است که افراد انسان از این نیازمندانند و اکثرا با دیده استقلال در تأثیر به اشیا مینگرند و تا آنجا که کثیری از موجودات را به معبودیت برگزیدهاند که در کتب مربوط به ملل و نحل مبسوطا آمده است. و در بعضی از مباحث گذشته بیان کردیم.
غلط اندازی اشیا از یک طرف و احتیاج مردمان به آنها از طرف دیگر موجب گردید که قرآن مجید با اصرار و تکرار، مقام ربوبیّت خداوند متعال را به مردم تذکّر دهد تا اسیر شرک نگردند و از صراط مستقیم عبادت خدای تعالی عدول ننمایند و در بیابان گمراهی سرگردان نشوند، و اعلان فرمود، سعادت حقیقی که لقای پروردگار است، مرهون وارستگی از هر گونه شرک است:
فمن کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربّه احدا کهف-110
هر کس که امیدوار به لقای پروردگار خویش است، باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش احدی را شریک نسازد.
چنانکه میبینید، دولت لقاء الرّب تبارک و تعالی را مرهون وارستگی از هر گونه شرک اعلان فرموده است و لفظ «احد» که مسبوق به نفی شود، شامل هر چیزی میشود، حتی جمادات، و به عبارت دیگر: دولت مغبوط لقای پروردگار مرهون دین خالص و آزاد از ایادی ربوبیّت همه اکون است:«الا للّه الدین الخالص.» زمر: 3
پرستندگان اموال و رجال
وقوع اصناف مختلف اشیا در معرض عبادت، مورد اشاره در بعضی از روایات است که از آن جمله مال و جاه است که با ظرافتی خاصّ در این روایت مروی از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بیان گردیده است:
تعس عبد الدینار و الدرهم و القطیفة و الخمیصة ان اعطی رضی و ان لم یعط سخط، تعس و انتکس و اذا شیک فلا انتقش، طوبی لعبد آخذ بعنان فرسه فی سبیل اللّه اشعث رأسه، مغبرة قدماه، ان کان فی الحراسة کان فی الحراسة و ان کان فی الساقه کان فی الساقه، ان استأذن لم یؤذن له، و ان شفع لم یشفّع.«»
نابود باد بنده دینار و درهم و حوله و جامه زیبا، اگر به او عطایی شود، خشنود گردد و اگر به وی عطایی نشود، خشمناک شود. نابود و سرنگون باد (او آن چنان بی مبالات است حتی) وقتی که خار به پایش میرود، هرگز بیرون نمیآورد. پاکبازی از آن عبدی است که عنان توسنش را در راه خدای تعالی به کف دارد، ژولیده و پریشان موی، پای برهنه غبار آلود، اگر راه خداوند متعال در حراست است در حراست، وگر دنباله لشگر است، دنباله لشگر (او آن چنان از غیر خدای تعالی بریده است) اگر به خواست و شفاعتش وقعی ننهند، هیچگونه تفاوتی در او پدید نمیآید.
قسمتی از این روایت در بعضی از مباحث گذشت و در آن بحث روایتی از امام صادق علیه السّلام مربوط به پرستش رجال نقل کردیم که تکرار آن در اینجا مناسب است و آن روایت این است:
ابو بصیر میگوید: از امام صادق علیه السّلام از تفسیر آیه«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه» توبه: 31«»پرسیدم، امام علیه السّلام در پاسخم فرمودند: «هان به خدا سوگند، علما و پارسایان اهل کتاب، پیروانشان را به پرستش خودشان دعوت نکردند و بر فرض که دعوت میکردند، آنها اجابت نمیکردند، بلکه مقصود از ربوبیّت آنها، این است که آنان امور حرامی را حلال و امور حلالی را حرام مینمودند و پیروانشان کورکورانه از آنان اطاعت و پیروی میکردند و پرستش آنها به این اعتبار بوده است.»پس اطاعت کورکورانه از علما و پارسایان، در معاصی و بدعتها در منطق قرآن کریم، شرک در ربوبیّت دانسته شده و چنین طاعتی در روایت شریفه، پرستیدن به حساب آمده، و اعجاب انگیز آنکه همه این معبودها و عبدها در قرآن مجید، فروزینه و آتشگیره جهنّم، معرفی شدهاند، یعنی اینها، آتش افروزان جهنّمند و دیگر جهنّمیان از آتش اینها میسوزند، و اینهایند که به بازار جهنّم رونق و رواج میبخشند. قال تعالی: انّکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنّم أنتم لها واردون انبیا: 98.شما کفّار و هر چه جز خدای تعالی که معبودتان بوده، سنگریزه و فروزینه جهنمیند که در آن وارد میشوید.
بدیهی است که پیشوایان وارستهای که به جهالت، مردم آنان را پرستیدهاند و به پندار غلط، آنان را مطاع در معصیت، گمان کرده و پیروی نمودهاند، مانند عزیر و مسیح علیه السّلام از عموم آیه مذکور خارجند. مضافا که در قرآن شریف بعد از دو آیه، از عموم آیه مذکور استفاده شدهاند:
انّ الّذین سبقت لهم منّا الحسنی أولئک عنها مبعدون انبیا: 101.آنهایی که از ما برایشان عاقبت نیک پیش بینی شده است از آن جهنّم بدورند.
گرفتاران در دام شرک ربوبی - که ظلمی است عظیم - نه تنها خود و معبودشان، در جهنّم سقوط میکنند، بلکه اعوان و انصارشان نیز با آنها گرفتار دوزخ میشوند:«احشروا الذین ظلموا و ازواجهم و ما کانوا یعبدون من دون اللّه فاهدوهم إلی صراط الجحیم.» صافات: 22 - 23«»به فرشتگان گفته میشود که: ستمکاران و مشرکان به شرک ربوبی و ازواج و یارانشان و آنچه را که غیر خدای تعالی معبودشان بوده، جمع و محشور کنید و به دوزخشان راهنمایی نمایید.
اعوان مشرکان و ستمگران مراد از ازواج، مطلق همسرها نیست، زیرا بسیاری از زنهای صالحه هستند که شوهرهایشان فاجر یا کافرند مانند آسیه زن فرعون و بسیاری از شوهرها صالح، ولی زنهایشان فاجره یا کافرند مانند زن نوح و زن لوط، بلی آن زنی که در شرک شوهرش کمککار است، در عموم ازواج داخل است بلکه مراد از ازواج، کسانی هستند که به واسطه معاونت و یاری به مشرکان موصوف، عرفا جفت و قرین به حساب آمدهاند، و در بعضی از روایات و آثار، کیفیّت حشر و جمع این مشرکان ربوبی و اعوانشان و حدّ اقل معاونتشان آمده: اذا کان یوم القیامه قیل: أین الظلمة و أعوانهم؟ فیجمعون فی توابیت من نار ثم یقذف بهم فی النار و یدخل فی الاعوان حتی من لاق لهم دواة او بری قلما او غسل ثیابهم.
چون روز قیامت میشود، گفته میشود ستمکاران و یاورانشان کجایند؟ پس آنها را در تابوتهایی از آتش جمع مینمایند، سپس به آتش جهنم پرتاب میکنند و یار ظالم حتی آن کسی است که دواتی برای آنها لیقه نموده یا برایشان قلمی تراشیده و یا جامه آنها را شسته است.
ظاهرا تفسیر معاونت به معنای مزبور مستفاد از این آیه است:
«من یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها.» نساء: 85«»هر کس در کار خیر و خصلت نیکویی، شفاعت و وساطت کند بهرهای از آن دارد و هر کس در کار بد و خصلت مذموم، شفاعت و وساطت کند، بهره کافی از آن دارد.
شفیع آن کسی است که دیگری را در وصول به مقصدش معاونت و یاری میکند، و آیه شریفه، با اطلاق خود، هرگونه کمک و معاونت مذموم را شامل میشود اگر چه در تراشیدن قلم باشد و معین را در معصیت و نکال، بهرهور کافی اعلام فرموده است.
دشواری تحصیل انقطاع کامل
غرض از ذکر این آیات و روایات بیان صعوبت خلاص از شرک ربوبی، و دشواری تحصیل انقطاع إلی اللّه تعالی است و همانطور که در دعا به موهبت:«هب لی کمال الانقطاع إلیک»
تعبیر شده، حقا که انقطاع کامل از مواهب الهی است و نه از مکاسب. بلی ریاضتها و مجاهدات شرعی و التزام شدید به انجام احکام شرعیّه و متابعت تامّ از سنّت سنیّه سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله زمینه ساز نزول این موهبت عظمی است زیرا دفع هواهای نفسانی و رفع هواجس شیطانی، فقط با التزام شدید به انجام فرائض و نوافل و اکتساب اخلاق فاضلهای که صاحب شریعت آنها را مقرّر داشته، میسور است، و آن کس که در التزام به انجام این امور، راسختر است به یقین از هواها و هواجس دورتر است، و هر ریاضت و مجاهدتی که ورای آنچه که از صاحب شریعت رسیده باشد، مانند ریاضتهای جوکیها و براهمه و ترّهات جهله صوفیّه، باطل و احیانا دام تزویری است که برای شکار سادهدلان گستردهاند و نتیجهای جز ضلالیت و دوری از حقتعالی ندارد، ریاضت شرعیه و التزام عملی شدید به واجبات و مندوبات و خصلتهای نیکوی مقرر در شریعت است که به دنبال خویش، جوهرهای نفیس حالات نورانی را میآورد و دیدگان قلوب را به فروغ نظر به جمال حقتعالی آن چنان روشن میسازد که همه حجابهای نور حائل را میدرد و مآلا به موهبت وصل عریان، به معدن عظمت نامتناهی، متکرّم میشود و این وصل عریان، عبارة اخرای فناء فی اللّه تعالی است که گواه آن، تدلّی و ربط بودن ارواح است به عزّ قدس واجب الوجود که فقره:«الهی هب لی - الی قوله - بعزّ قدسک»
گویای همین وصل عریان و لقای بی حجاب و حدّ است و این است جواهر نفیسه مواجید و احوالی که التزام به شریعت حضرت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله میبخشد، و خسرت صفقه آنهایی که فریب ترّهات دراویش دام تزویرگستر را خورده و همچون اطفال با جوز وجد و موز حالی که آن شیادان به دستشان دادهاند سرگرم بازی شدهاند و با جواهر نفیسه وجد و حال مغبوط معاوضه کردهاند و باید دانست:
حرف درویشان بدزدیده بسی تا گمان آید که هست او خود کسی
خردهگیری در سخن بر بایزید ننگ دارد از درون او یزیدرهرو إلی اللّه تعالی با التزام محکم به شریعت، راهش به خدای تعالی بسیار کوتاه و مسافتش بسیار کم است زیرا که سفر او سیر در وطن خویش است، یعنی سفر او سیر انفسی و سلوک نفسانی است، و سیر آفاقی توأمان با این سیر است، و خلوت او در جلوت است یعنی تفرقه جلوت و ادای حقوق خلق، با تصدّی امور متفاوته و مشکله از امارت، و فرماندهی، و مدیریت، و فتوی و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و تجارت و صناعت و غیر اینها، هیچ گونه تأثیر در جمعیت باطن وی ندارد، بلکه بر قوت سلوک و شتاب باطنش به سوی قرب احدیت میافزاید چنانکه در روایت نبوی آمده:
«فی کلّ رهبانیّة و رهبانیّة امّتی الجهاد.»
در هر امّتی ترک دنیا و خلوتگزینی است، خلوت گزینی امّتم در جلوت جهاد است.
و در حدیث دیگری میفرماید:«سنام الدین الجهاد.» -
قلعه و تیغه منحنی بلندای دین جهاد است، که صعود بر آن کار بیباکان پاکباز است. و در خبر دیگر آمده:
انّ عثمان بن مظعون اتّخذ بیتا فقعد یتعبد فیه فبلغ ذلکالنبیّ - صلّی اللّه علیه و آله - فاتاه فاخذ بعضادتی باب البیت الذی هو فیه، فقال یا عثمان انّ اللّه لم یبعثنی بالرهبانیه - مرتین او ثلاثا - و انّ خیر الدین الحنیفة السمحة.»«»
عثمان بن مظعون (صحابی محرم برادر رضاعی پیمبر اکرم) اطاقی تهیه کرده بود و برای عبادت در آن معتکف شده و از اجتماع بریده بود. این خبر به پیمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله رسید، به سراغش رفت و دو جانب و چارچوب در را گرفت - دو بار یا سه بار - فرمودند: ای عثمان خدای تعالی مرا به رهبانیّت مبعوث نفرمودند، به یقین بهترین دین نزد خداوند متعال، دین معتدل و آسان است.
از ترهّب نهی کردست آن رسول بدعتی چون در گرفتی ای فضول
جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و ز منکر احتراز
رنج بد خویان کشیدن زیر صبر منفعت دادن بخلقان همچو ابر
خیر ناس ان ینفع الناس ای پدر گر نه سنگی چه حریفی بامدرآنچه که به اصطلاح اهل طریقت، نهایات سیر و سلوک مینامند، برای رهرو ملتزم به شریعت در بدایات صورت پذیر است مثلا جذبه و بسط و مانند اینها که به اعتقاد آنها، مبتنی بر سلوک است، برای رهرو ملتزم به شریعت، بسا در آغاز امر روی میدهد که بسیاری از صحابه محترم چنین بودهاند و از آن جمله بلال:
تن فدای خار میکرد آن بلال خواجهاش میزد برای گوشمال
میزد اندر آفتابش او به خار او «احد» میگفت بهر افتخار
از تنش صد جای خون بر میجهید او «احد» میگفت و سر را می نهید
گر ز زخم خار تن غربال شد جان و جسمم گلشن اقبال شد
تن به پیش زخم خار آن جهود جان من مست و خراب آن ودودخلوت بلال در جلوت استقامت آموختن بود، شکنجه و تعذیب جسمش، نه هیچ تأثیر در جمعیّت خاطرش نداشت، بلکه حضور باطن و سرّش را نزد حضرت ودود تبارک و تعالی شدیدتر میکرد و با شکنجه نعشه میشد و مست و خراب عشق ازلی میگردید و تجلیات گوناگون حقتعالی او را فرا میگرفت، و همین تجلیات است که در فقره دعای ما نحن فیه به حجاب نور تعبیر شده و خرق و دریدن آن را از خدای تعالی مسألت کرده است که عریان از همه حجابهای نور و تجلیات مطلق، به حق سبحانه و تعالی واصل شود: «انّ روح المؤمن اشدّ اتصالا، بروح اللّه من اتصال شعاع الشمس بالشمس».
اتّصالی به تکیّف بی قیاس هست ربّ الناس را با جان ناس
لیک گفتم: ناس من نسناس نی ناس، غیر جان جان اشناس نی
ما رمیت اذ رمیت خواندهای لیک جسمی در تجزّی ماندهای«»
قوله:الهی و اجعلنی ممّن نادیته فاجابک و لا حظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا و عمل لک جهرا.
الهی (مرا مظهر الهیّت خویش گردان) و از آنم قرار ده که ندایش فرمودی اجابتت نمود، و اندک نظری که به وی افکندی مدهوش جلالت گردید، پس تو با او به پنهانی راز گفتی، و او در آشکار برای تو مخلصانه عمل کرد.
ظرافت در گفتار و کردار
ظرافت در گفتار و کردار از نعمتهای بزرگ الهی است که کمتر کسی را به این موهبت عظمی مخصوص میگرداند، گاهی ظرافت در لباس وقار و ابهت، و گاهی در فروتنی و افتادگی، و گاهی در پوشش فخامت و صلابت و دیگر گه در زیّ مقابل آنها تجلّی میکند و در هر حال، مغناطیس جانهاست.
دعاهایی که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و از عترت معصومین آن حضرت علیهم السّلام در دست ماست در عین عذوبت معانی و روانی اسلوب، در اوج ظرافت در ابعاد گوناگون میباشند و حتی دیده میشود که بسیاری از مسألتهای معمولی را در بیانی آن چنان ظریف میریزند که انگار خواستههای ابتکاری و تازهاند، و با استعارههای لطیف و به کارگیری کلماتی نغز و کنایت ن آمیز و اجتناب از القاء معنی مقصود به طور مستقیم و بازاری، خواستههای مزبور را در سطح عالی جلوه میدهند.
هر فردی از عامّه مؤمنین، خشوع برای عظمت خدای تعالی را از صمیم قلب مسألت دارد، و هر مؤمنی خواستار دیده گریان از هیبت و خشیت الهی است ولی ظرافت بیان در این مسألت را از امیر المؤمنین علیه السّلام در دعای صباح مشاهده کن:
اغرس اللهم بعظمتک فی شرب جنانی ینابیع الخشوع و أجر اللهم لهیبتک من آماقی زفرات الدموع.
که حقا ترجمه و برگرداندن آن به فارسی با حفظ جذالت و عذوبت و صنعت، کاری است متعسّر بلکه متعذّر.
و گاهی برای بیان مطلوب، ترکیبی از کلمات انشا میکند که در عین عذوبت و رقّتانگیزی به همراه تعبیر صریح و مستقیم، سایه مطلوب و خواسته عالیتری جلب توجه میکند و احیانا همچون برقی از افق تعبیر ضریح میدرخشد و صاحبدل را به وادی ایمن و طور سینا رهنمون میگردد که مقصود عمده در این بحث توضیح همین ظرافت در مسألت و دعا است که به قدر مجال و مقام بیان میکنیم:
«واو» در جمله مورد شرح: «الهی و اجعلنی» از مناجات، واو عاطفه است که ما بعد خود را به محذوفی عطف میکند که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده است و قرینه بر تعیین تقریبی محذوف در این گونه موارد سیاق تعبیرات مجاور است مثلا در آیه:
و کذلک نری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین انعام: 75.«» ضمنا چنین بوده که میبایستی ملکوت و قیومیّت خود را بر آسمانها و زمین به إبراهیم ارائه دهیم - تا متمکن از احتجاج بر توحید - و به مقام اهل یقین نائل گردد.
ملاحظه میکنید که «واو» در «و لیکون» ما بعد خود را به محذوفی عطف میکند که به طور تقریب از آیاتی که بعد از آیه مذکور است و استدلال حضرت خلیل الرحمن را بر توحید خدای تعالی از طریق حرکات کواکب و ماه و خورشید و افول آنها بیان میکنند، خصوصا آیه 83 که میفرماید:«و تلک حجتنا آتیناها إبراهیم علی قومه» انعام: 83میتوان استفاده نمود که در ترجمه آیه شریفه به آن اشاره کردیم و گفتیم: «تا متمکن از احتجاج بر توحید... گردد».
ظرافت در کلمه «الهی»
و اما قرینه بر تعیین تقریبی محذوف که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده در این فقره از دعاست، تعبیر «الهی» است که منادا میباشد و دعا کننده با ندا و فریاد، اله خویش و قبلة الحاجات همه موجودات را میخواند ولی از مسئول عنه و مطلوب خود دم نمیزند و اظهار نمیکند که نیازش از آستان حضرت اله و قبلة الحوائج چیست، و انگار با دم بستن از اظهار حاجات بعد از ترنّم به «الهی» با ندا وجدآمیز میخواهد بگوید که مسئول عنه من، پیش تو ای قبله حاجات روشن است و آن این است که من از «اله» اله میخواهم و نه غیر او، من از «اله من» میخواهم که مرا مظهر الهیّت خود گرداند که برای همینم آفریده و مرا آفریده که خلیفه و مظهر وی شوم.
حضرت سید المشایخ استادنا الاجل و والدنا المکمّل الاکمل الامام الخمینی قدّس سرّه را میدیدم که در سجده آخر صلوات بعد از ذکر سجده، غالبا با ندا به این دو اسم مبارک الهی: «یا کریم و یا لطیف» بسنده میکردند و از مسئول عنه و مطلوب خویش دم نمیزدند و میانگارم که آن اسوه حسنه و امام معرفت و سیاست، از دم بستن از اظهار حاجت بعد از ترنّم به این دو نام شریف الهی با نداء آمیخته به وجد با زبان حال میگوید که مسئلتم از «کریم و لطیف» کریم و لطیف است و مسئول عنه من همانا متحقق گردیدن به این اسمای الهی است و نه غیر آن، و بدین وسیله ادب محضر ربوبی را مراعات میکنند.
ادب توحیدی
و از این باب است ماجرای دعای حضرت شیخ الانبیا نوح - علی نبینا و آله و علیه السّلام - برای پسرش که قرآن مجید حکایت میکند و ادب توحیدی آن حضرت را که حقا توحید در ادب ربوبی است اجهار مینماید:
«وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کان فی مَعْزلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الکافِرین، قالَ سَآوی الی جَبَلٍ یَّعصمُنی مَنَ الماءِ قالَ لا عاصِمَ الیَوْمُ مِنْ امْرِ اللّهِ الا مَنْ رَّحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُما المُوْجُ فَکانَ مِنَ المُغْرَقین هود: 42 - 43- الی قوله تعالی:و نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبَّ انّ ابْنی مِنْ اهْلی وَ انّ وَعْدَکَ الحَقُّ وَ انْتَ احْکَمُ الحاکِمینَهود: 45«»کشتی، آنها را در میان موجی چون کوهای بلند میبرد و نوح پسرش را که در کنارهای بوده بانک زد که پسر جان با ما سوار شو و با کافران مباش. در پاسخ پدر گفت: همین زودی به کوهی پناهنده میشوم که از آب توفنده نگاهم میدارد. حضرتش فرمود: نگهدارندهای امروز از عذاب خدای تعالی نیست مگر آن را که او رحم کند، و بین پدر و پسر موج پیاپی سهمگین حائل شد، پس فرزندش از زمره غرقشدگان بودهاست - تا آنجا که میفرماید: و نوح با ندای حزن آمیز، پروردگارش را خواند، پس عرض نمود: پروردگارم پسرم از اهل من است، و وعدهات حق است و این تویی که احکم الحاکمینی.
چه آن حضرت از جانب خداوند متعال مأمور شد که خود و اهلش و مؤمنان بر کشتی سوار شوند:
قلنا احمل فیها من کلّ زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول و من آمن و ما آمن معه الا قلیل. هود: 40«»و گفتیم: در کشتی در آور از هر جفتی از حیوان، نر و مادهای را، و اهل خود را، مگر آن کس که قضای حق به هلاکت آن سبقت گرفته، و همین مؤمنان را، و ایمان نیاورده بودند همراه او جز تعداد اندکی.
چنانکه مدلول آیه شریفه است، نجات اهلش به وی داده شده بود و فقط«من سبق علیه القول»از اهلش مستثنی گردیده، و زوجه کافره حضرت در این زمره بوده است و امّا پسرش، کفری نسبت به دعوت نوح ظاهرا نورزیده و آنچه که از وی به ظهور رسیده همانا نافرمانی نسبت به امر پدر در سوار شدن به کشتی بوده که کفر بودن آن روشن نیست، و از این رو، بسیار بجا بوده که آن حضرت، گمان برد پسرش از زمره اهل نجات باشد و وعده حقتعالی به نجات اهلش، شامل این فرزند نیز گردیده باشد و بنابراین، بعد از فرو نشستن طوفان و استقرار کشتی بر جودی، با فریاد و نداء وجدآمیز به پروردگار متعال عرضه میدارد، آنچه را که عرضه داشت، ولی از مطلوب و مسئول عنه خود که مآل کار پسرش باشد دم نزد، گویی که همه سخنها را همین سکوت ادب آمیز، گویا بود، گویا بود که ای مالکم ای مدبّر امورم، مقتضای نجات اهل من از عذاب طوفان که وعدهای از جانبت به من بوده، نجات فرزندم هست زیرا از اهل من است، و وعده تو حق است و نتیجه آن صغری و این کبری رهایی پسرم از غرقاب طوفان است، پس کو پسرم و مآل کارش چه شد؟
ولی این مقصد را با وجد و حزنی که لفظ «نادی» بر آن دلالت دارد القا و عرضه داشت و به«انّ ابنی من اهلی و انّ وعدک الحق و أنت احکم الحاکمین» هود: 45بسنده کرد و چیزی بر آن نیفزود و نیازی را از خدای - عزّ و جلّ - نکرد و بدینوسیله ادب محضر و حاضر تبارک و تعالی را مراعات نمود.
ظرافت تعبیر در دعای حضرت آدم (ع)
ظرافت تعبیر در دعا و ادب بیان در مقام سؤال از خدای تعالی پرتوی است از توحید ساطع از روح دعا کننده موحّد که در صدر همه، پیمبران علیهم السّلام قرار دارند، و توحید نه فقط در دعا و مناجاتشان ساطع است که در همه گفتار و کردارشان میدرخشد. چنانکه دعای نوح به عنوان نمونه مدّعا بیان گردید و قبل از آن جناب، آدم علیه السّلام و زوجهاش، چنین ظرافتی را در ابتهال به خداوند متعال، برای آیندگان به ارث نهادند، آن هنگامی که به بدفرجامی معصیت خویش واقف شدند و خویشتن را در محنت و بلا یافتند با کمال حزن و تضرع نالیدند و عرض کردند:
ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین هود: 23.«» پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما مغفرت و رحمت نیاری حتما از زیانکارانیم. با ابتدا نمودن به «ربّنا» و التجا با حالت عویل و آه، به مرتبه ربوبیّت خدای رحیم و رحمن از تصریح به سؤال اینکه ما را بیامرز و به ما رحمت آر، دم فرو بستند، زیرا التجاء و ابتهال به مرتبه ربوبیّت که مالک و مدبّر همه امور و متمّم نقصها و عیبها و جابر شکستگیها است، خود رساترین بیان برای مسألت و فصیحترین زبان تمنّا و استدعای برخورداری از فیض آن مرتبه است و روشن است که با چنین حالی از ذلّت و مسکنت و اعتراف به ظلم به نفس، در این درگاه از پی حشمت و جاه نیامدهاند، بلکه از بدفرجامی گناه در این درگاه به پناه آمدهاند، و نفس این التجا با رساترین آهنگ ناله سر میدهد که:
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار که بدیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
بیان مشحون از ادب ایوب
مرادف همین ظرافت است ادب بیان ایّوب علیه السّلام که همه اولاد و اموال را از دست داده و بیماری مزمن زمینگیرش کرده و روانش را در توحید مصفّاتر ساخته، آنجا که با انین و آه آتشین به ندا و فریاد پروردگارش را میخواند:«و ایّوب اذ نادی ربّه انّی مسنی الضرّ و أنت ارحم الراحمین.» انبیاء: 83«»یادآور ایّوب را هنگامی که به ندا و فریاد، پروردگارش را خواند که ای پروردگارم به بلا و گرفتاری دچار گشتهام و فقط تویی که ارحم الراحمینی. سوء حال خویش را در ظریفترین بیان مشحون از ادب عرضه داشته و از ابراز و تصریح به حاجت، لب فرو بسته و فقط به ذکر سبب باعث بر این آه آتش آلود که همان ضرّ و پریشان حالی است و اعتماد به صفت ارحم الراحمینی پروردگار متعال، رساترین بیان کنائی است از اینکه حاجت، روشنتر از این است که ذکر شود، بلکه ذکر آن موهم خلاف ادب محضر، و منافی با حفظ حضور است زیرا ارحم الراحمین بودن خداوند متعال مضافا به اینکه مختصّ به آن حضرت است، صفتی است مطلق یعنی از هر رحم کنندهای بهر مرحومی رحیمتر است حتی رحیمتر از هر کسی به خویشتن است و یقینا رحیمتر از ایّوب علیه السّلام به ایّوب است پس چه حاجت به بیان است، و بدین منوال است ناله جانگذاز و زاری اخگرین یونس علیه السّلام در ظلمات زندان بطن حوت:
و ذا النّون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا أنت سبحانک انی کنت من الظالمین. انبیاء: 87«»یادآور صاحب ماهی یونس را هنگامی که با خشم بر قوم خویش، از میانشان رفت و میپنداشت ما او را در تنگنا نمیاندازیم - زندانیش کردیم - پس در تاریکیها «تاریکی شب، تاریکی ژرفای دریا، تاریکی شکم ماهی» به زاری و افغان فریاد برآورد که معبود و الهی جز تو نیست ای منزّه از هر نقصانی، این منم که از زمره ستمکارانم.
این تنها دعا از ادعیّه پیمبران علیهم السّلام است که مصدر به اسم «ربّ» پروردگار نشده بلکه ابتدا به«لا اله الا أنت»کلمه توحید کرده و در وسط به تنزیه حق تعالی از هر نقصی و در خاتمه به ظلم و تجاوز از حدّ الهی اعتراف نموده، و در این ندامتگاه بطن حوت که مدرسه تأدیب الهی بوده، همین مور مقصود بوده است، تا روشن شود که فقط «اله» قبله حاجات همه آفریدگان است و بدون هیچ تبعیض و استثنایی، جملگی مجذوب اویند همانگونه که کودک بدون هیچ تبعیض و استثنایی، جملگی مجذوب اویند همانگونه که کودک اگر چه بدخو باشد به پناه مادرش طبعا مجذوب است و از این رو است که گفتهاند:
الشفقة علی عباد اللّه احقّ بالرّعایة من الغیرة فی اللّه.
شفقت و مهر آوردن بر بندگان خدای تعالی سزاوارتر از خشونت بر آنها به غیرت فی اللّه تعالی است. چه خدای تعالی عمران زمین را به دست بنی آدم خواسته است:«هو انشأکم من الأرض و استعمرکم فیها» هود: 61نه ویرانی آن را به نابودی بنی آدم که در این صورت، تجاوز از حدّ الهی و دخول در زمره ستمکاران است.
آن جناب با ابتدا کردن به وحدانیت «اله» یعنی قبلهگاه و ملجأ همه مخلوقات حتی عاصیان و متمرّدان، سپس تنزیه حضرتش از هر نقصان و عیبی، آنگاه شکوه از خویشتن و اعتراف به تجاوز از حدّ الهی نمودن، لب از نجات خود بست، انگار که خویش را لایق عطا و مستحقّ موهبت نمیدید، و همین ابراز عجز و نالایق دیدن خویش، منطق بلیغتری است که با کنایت، مطلوب خود را عرضه داشت: خدایا تو که اله همه و از آن جمله «اله العاصین» و قبله حاجات متمرّدانی، چگونه یونس را تهی دست بر میگردانی؟«ما هکذا الظنّ بک.»
(برگرفته از شرح مناجات شعبانیه-آیت الله محمد محمدی گیلانی، صفحه 229-251) .
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.