بیعت با ابوبکر-خلافت ابوبکر-مخالفت با ابوبکر-سکوت امام علی(ع) /

تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه

چرا در خلافت ابوبکر هیچ کدام از اصحاب اعتراض نکردند حتی علی(ع) مگر نه اینکه رسالت پیغمبر(ص) بوده چرا حضرت علی(ع) تا جانش نبایست از این امر پیروی می کرد( همان قضیه مهاجرو انصار)


در پاسخ به این سوال ابتدا باید ببینید که بعد از رحلت رسول خدا چه اتفاقاتی افتاد تا موجب غصب خلافت شد این اتفاقات عملا راه هرگونه عکس العمل مفید را از امام و خواص ایشان بازداشت. چون آن غاصبین کار خود را کرده بودند، هرچند که امام و بعضی از یاران باوفایش بعد از دفن پیامبر و آگاهی از این موضوع در این مورد مقاومت هم نشان دادند اما این مقاومت اثری روی مردم دنیا پرست نگذاشت، حال به اصل ماجرا دقت کنید:پس از رحلت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ گروهی از لشکر اسامه جدا شدند و اجازه ندادند پیامبر ضمن یک سند کتبی علی ـ علیه السلام ـ را به عنوان جانشین خود انتخاب کند، ‌آنان، در حالی که علی ـ علیه السلام ـ و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، جسد پیامبر را رها کرده و برای تعیین رئیس امّت در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند مهاجرین وانصار در سقیفه هر کدام خود را لایق تر از دیگری می پنداشتند، مردم مکه می گفتند: «اسلام در شهر ما و میان ما آشکار شد، پیامبر از مردم ماست؛ ما خویشاوندان او هستیم، ما پیش از شما این دین را پذیرفته ایم پس زمامدار مسلمانان باید از مهاجرین باشد.» انصار می گفتند: «مکه دعوت پیامبر را نپذیرفت با او به مقابله و دشمنی پرداخت و این ما بودیم که پیامبر را یاری کردیم و اسلام را رونق بخشیدیم و... پس زمامدار باید از انصار باشد. و برخی دیگر از انصار گفتند یک امیر از ما باشد و یک امیر از مهاجرین اما ابوبکر این رأی را نپذیرفت و روایتی جَعلی از پیامبر نقل کرد که فرموده است: «الأئمة من قریش» این حدیث هر چند متن و سند آن دارای اعتبار نبود امّا انصار را ساکت کرد از سوی دیگر دشمنی دیرینه اوس و خزرج نیز در پیشبرد نظر مهاجران موثر واقع شد.(شهیدی، سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 63، ص92)‌.در جریان سقیفه، انصار که به دنبال ریاست سعد ابن عباده بودند شکست خوردند که در این میان با بازی سیاسی عمر، توافق کردند که ابوبکر خلیفه شود و بلافاصله با او بیعت کردند و بیشتر حاضران نیز از آنان پیروی نمودند و پس از خروج از سقیفه با شیوه های مختلف، از دیگران بیعت گرفتند و تلاشهای حضرت علی ـ علیه السلام ـ و زهرا ـ سلام الله علیها ـ و برخی از اصحاب پیامبر در برابر غاصبان خلافت راه به جایی نبرد و حکومت ابوبکر تثبیت شد. عده ای به بهانه اینکه با جماعت مسلمین نباید مخالفت کرد مجبور به بیعت شدند و غاصبان با مغالطه و موعظه و تطمیع و تهدید و قتل و ترور و جعل حدیث بیعت اکثریت را در مدّت کوتاهی بدست آوردند که بیعت کنندگان برخی از روی رغبت و برخی با بی میلی و اجبار با ابوبکر بیعت کردند. (رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(ع)، تهران، فرهنگ و اندیشه اسلامی،1380، ج 8، صصص 405، 407، 455)در این انتخاب بنی هاشم و برخی از سران مهاجران و انصار و نخبگان با سابقه و فداکار پیامبر اسلام و علی ـ علیه السلام ـ که جان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده و از طرف خداوند به مقام خلافت مسلمین و جانشینی رسول چنین منصوب شده بود، حضور نداشت و هم چنین بنی هاشم و عباس عموی پیامبر و سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و... و بعد از متوجه شدن ایشان هم مقاومتشان به همان دلایلی که عرض شد بی فایده بود.اما اینکه چرا حضرت على(ع) در این باره صبر کرد و در مقابل آنان تا پای جان نایستاد؟ باید گفت گاهى ممکن است چنین برداشتى صورت گیرد که تنها راه رسیدن به حق، استفاده از شمشیر و زور است و تنها مى توان با توسل به نیروى قهریه، بدون در نظر گرفتن شرایط و پیامدهایى که ممکن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سیره پیامبران و به ویژه پیامبر گرامى اسلام(ص) نشان مى دهد که آن بزرگوار هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبلیغ دین نبوده اند و حتى در بسیارى از اوقات ستم ها و ظلم هاى روا شده بر خود و پیروانشان را تحمل کرده اند تا بتوانند به مصالحى که آن را براى پیروانشان لازم تر مى دانسته اند، دست یابند. پیامبر گرامى اسلام نیز که اسوه حسنه ما مى باشد، همواره براى دستیابى به حق خود و پیروانشان تا آن زمان که مجبور نمى شده اند، دست به شمشیر نمى برده اند. و گاه مى شد که آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخیر مى انداخت و یا به خاطر مصالح مسلمانان به پذیرش پیمان هاى ظالمانه اى تن مى داد. مثلاً تمامى مفسران درباره آیه «وَ أَنذِر عَشیِرَتَکَ الأَقرَبینَ»؛ سوره شعرا، آیه 214. اتفاق نظر دارند که این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هیچ یک از اقوام و خویشان پیامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنیده بودند و این تأخیر سه ساله به علت شرایط زمانى و مکانى ویژه بوده است. مثال دیگر این که در حدود سال ششم هجرت هنگامى که پیامبر با کفار قریش پیمان صلحى را منعقد کرد، هنگام نگارش پیمان نامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهیل بن عمرو، نماینده کفار قریش، گفت: این خدایى را که تو مى گویى، من نمى شناسم و تنها بنویس به نام خدا! پیامبر فرمود: همین را بنویس! سپس پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنویس این قرارداد صلحى است بین رسول خدا و سهیل بن عمرو! سهیل گفت: اگر بر پیامبرى تو شهادت مى دادیم که با تو نمى جنگیدیم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنویس!در مفاد این قرارداد چنین آمده بود که به مدت ده سال بین مسلمانان و کفار جنگى در نگیرد. و هر شخصى از کفار به پیامبر پناهنده شود، بازگردانیده شود؛ اما اگر از افراد پیامبر کسى به قریش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد. مفاد این پیمان نامه هر چند به نظر برخی از صحابه ظالمانه و غیر قابل پذیرش بود، اما پیامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسیار ژرف تر از انعقادِ یک پیمان صلح آن را پذیرفت. حضرت على(ع) نیز با ملاحظه خطرهایى که در صورت قیام او، جامعه اسلامى را تهدید مى کرد از قیام و اقدام مسلحانه خوددارى کرد، و با دشمنان خویش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در این جا به چند نمونه از خطرهاى جدى که در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهدید مى کرد، اشاره مى کنیم: 1. خطر مرتدین بسیارى از گروه ها و قبایلى که در سال هاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش هاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنها نفوذ نکرده بود. از این رو هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلام در مدینه مخالفت کرده، حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. اینان با گردآورى نیروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مى کردند، هرگز صحیح نبود که امام(ع) پرچم دیگرى به دست گیرد و قیام نماید.حضرت على(ع) در یکى از نامه هاى خود به مردم مصر، به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید: «آن گاه که پیامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم مى گذشت و نه در خاطرم مى آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یارى نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنه اى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت برشماست، که حکومت کالاى چند روزه دنیاست... .2. خطر مدعیان دروغین نبوت علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیامبرانى دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، هر کدام طرفداران و نیروهایى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نیروهاى آنان شکست خوردند. 3. خطر رومیان خطر حمله احتمالى رومیان نیز مى توانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان درگیر شده بودند. از همین روى رومیان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى کردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر حضرت على(ع) دست به قیام مسلحانه مى زد، با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومى ها مى افتاد که از این ضعف استفاده کنند. لذا در چنین شرایطی سکوت حضرت على(ع) همانند سکوت پیامبر است که گاهى براى مصلحت یا رفع فتنه سکوت مى نمود؛ مانند جریان طلب نمودن کاغذ و قلم در واپسین روزهاى حیات حضرت رسول(ص) که بعضى از حاضران گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) یَهْجر»؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76، (دارالفکر، بیروت). پیامبر هذیان مى گوید، یا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»؛ صحیح مسلم، همان؛ صحیح بخارى، ج 7، ص 9، (دارالفکر، بیروت). درد بر او غالب شده است و بیهوده حرف مى زند. تا جایى که حضرت دستور فرمودند همه از خانه بیرون بروند و از نوشتن صرف نظر کردند و سکوت فرمود.امیر مؤمنان على بن ابى طالب(ع) نیز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگیرى از نابود شدن اسلام سکوت کردند. ابو طفیل مى گوید: در روز شورا من در کنار آن خانه - محل شوراى شش نفره - بودم که سر و صدا از اندرون بلند شد. شنیدم که امام على(ع) مى فرمود: «زمانى مردم با ابوبکر بیعت کردند به خدا قسم که من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عین حال اطاعت کردم تا مبادا مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند. سپس ابوبکر براى عمر بیعت گرفت، در حالى که به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت کردم که مبادا مردم کافر شوند و امروز شما مى خواهید با عثمان بیعت کنید، اما به خدا سوگند، من رضایت نمى دهم و اطاعت نمى کنم».در نهج البلاغه نیز مى خوانیم که آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و بدون یاور به پا خیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده اند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى دارد. عاقبت دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزدیک تر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مى ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى دیدم میراثم را به غارت مى برند».نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.امام(ع) به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامى از مسیر اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد دیگر نیز اشاره نموده است. از آن جمله در آغاز خلافت عثمان که رأى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد، امام رو به دیگر اعضاى شورا کرد و فرمود: «خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74. آرى، حضرت على(ع) در برابر خلافت خلفا قیام نکرد، تا زحمت هاى 23 ساله پیامبر و خون شهدایى چون حمزه، جعفر طیار و... به هدر نرود. ایشان از خلافت خود جهت حفظ اسلام صرف نظر کردند تا اصل اسلام باقى بماند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image