وهابیت و ارتداد صحابه /

تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه

شیعه ادعا می‌کنند که اصحاب پیامبر (ص) بعد از وفات او مرتد شده‌اند و برگشتند، پرسش این است که آیا اصحاب پیامبر (ص) قبل از وفات پیامبر «شیعه اثنا عشری بودند» سپس بعد از مرگ پیامبر (ص) سنّی شدند؟ یا اینکه قبل وفات پیامبر سنّی بودند سپس شیعه شدند؟


در رابطه با این حدیث:«ارتدّ الناس بعد النبی الاّ ثلثه او اربعه»، از دو جهت می توان بحث کرد. اولا اینکه در صحت سند این حدیث اصلا مناقشه وجود دارد و ثانیا اینکه بر فرض صحت حدیث منظور حضرت از ارتداد ارتداد از قبول ولایت امام علی(ع) است. حال به این دو موضوع می پردازیم:جهت اول:در رابطه با بحث سندی این حدیث باید گفت که در سند این روایات افراد مجهول وجود دارد مثل یحیی بن خالد که علماء به دلیل مجهول بودنش نه او را مدح کرده‌اند و نه ذم ، و مثل سهل بن زیاد که نجاشی در رجال ، ص185 ، رقم490 نسبت به او صراحت دارد که : کان ضعیفاً فی الحدیث غیر معتمد و کان احمد بن محمد بن عیسی یشهد علیه بالغلوّ و الکذب و أخرجه من قم الی الریّ . در حدیث ضعیف و غیر قابل اعتماد است و احمد بن محمد بن عیسی رئیس قمیّین و از فقهاء مشهور زمان امام هادی و امام عسکری شهادت به غالی بودن و دروغگو بودن او می‌داد و او را از قم تبعید کرد . شیخ طوسی در فهرست ، ص142 می‌گوید :کان ضعیفاً جدّاً فاسد الروایة و الدینسهل بن زیاد به جد ضعیف است هم روایتش و هم دینش فاسد می‌باشد . پس روایت از جهت سند ضعیف است.حضرت آیت الله سبحانی در کتاب أضواء علی عقائد الشیعه ، ص522 تا542 این روایات شیعه را ــ کفر الناس بعد النبی الا ثلاثه ــ مطرح کرده و خیلی زیبا از آنها پاسخ داده است ، به نظر من مطالعه این کتاب برای شما وهمه ما از ضروریات است .جواب نقضی که اینجا وجود دارد این است که اگر ما در کتاب‌هایمان این مطلب را داریم که تمام صحابه بعد از پیامبر مرتد شدند به استثناء سه یا چهار نفر، اهل تسنن هم در کتاب‌هایشان روایاتی دارند که می‌گوید : بعد از پیامبر همه صحابه بدون استثناء مرتد شدند، مثلا ابن‌کثیر ــ که از استوانه‌های علمی اهل سنت است و وهابیت هم برایش ارزش ویژه قائلند به گونه‌ای که می‌گویند حتی یک واو تألیفاتش از روی حکمت بوده است ــ در کتاب البدایة و النهایة ، ج6 ، ص33 روایتی از عایشه نقل می‌کند که : لمّا قبض رسول الله ارتدّت العرب قاطبةً و اشرأبت النفاق . بعد از وفات رسول خدا همه عرب از بیخ و بن مرتد شدند و نفاق به اوج خودش رسید. شوکانی در نیل الأوطار، ج1 ، ص36 ، حاکم در مستدرک الصحیحین ،‌ ج3 ، ص260 ، قرطبی در تفسیر ، ج8 ، ص148 ،‌ ثعالبی در تفسیر ،‌ ج2 ، ص395 ، بیهقی در سنن کبری ، ج8 ، ‌ص177 و بقیه علماء اهل سنت بعد از نقل این حدیث می‌گویند : این روایت صحیح است . پس خود عایشه صراحت بر ارتداد همه صحابه و به اوج رسیدن نفاق بعد از وفات رسول خدا دارد . از اینها بالاتر ، خود ذهبی و مزّی ــ که از استوانه‌های علم رجال اهل سنت و معاصر ابن‌تیمیه تئوریسین وهابیت هستند ــ صراحت دارند :لمّا مات النبی کفر الناس الا خمسة. (تهذیب الکمال ، ج21 ، ص557 و تهذیب التهذیب ، ج8 ، ص9 و البدایة و النهایة ، ج6 ،‌ص91).روایتی را ذهبی در تاریخ الاسلام ، ج4 ، ص777 از قول وکیع که از بزرگان اهل سنت است نقل می‌کند : سلم من الفتنة من المعروفین اربعة : سعد و ابن عمر و أسامة بن زید و محمد بن مسلمة . از فتنه بعد از پیغمبر چهار نفر بیشتر سالم نماندند : سعد وقاص ، ابن عمر ، اسامه و محمد بن مسلمه .همچنبن در صحیح بخاری ، ج8 ،‌ ص140 ، ح6924 از ابوهریره نقل شده که : لمّا توفی النبی صلی الله علیه و سلم و استخلف ابوبکر و کفر من کفر من العرب ...بعد از وفات پیامبر و به خلافت رسیدن ابوبکر و بعد از آنکه تعداد انبوهی از عرب کافر شدند ... . جهت دوم: بر فرض صحت سند این حدیث باید گفت که شیعه دو نوع است، شیعه وصایتی و شیعه ولایتی . توضیح اینکه: حدیث این است: «ارتدّ الناس بعد النبی الاّ ثلثه او اربعه»:مردم پس از وفات رسول خدا (ص) روی گردان شدند مگر سه یا چهار نفر ـ سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار. پیش از ورود به اصل بحث ضرورت دارد معنی این حدیث روشن شود: لطفا حدیث را با یک کلمه توضیحی دوباره بنگرید: «ارتدّ الناس ]عن الولایه[ الاّ ثلاثه او اربعه». یا: «ارتدّ الناس ]عن بیعه الغدیر[ الاّ ثلاثه او اربعه». و این یک واقعیت است که سنیان به ویژه سنیان معتزلی به آن کاملا معتقد هستند و می­بینید که چیزی به نام ولایت در عقایدشان نیست و از آن روی گردان هستند. این حدیث ربطی به توحید، نبوت و معاد ندارد. از جانب دیگر می­دانیم که طرف داران علی (ع) در آن وقت منحصر به این چهار نفر نبود. مثلا چرا افرادی مانند عباس در میان این چهار نفر نیست؟ او خلافت را حق علی (ع) می­دانست امّا نه به دلیل ولایت و نه به این دلیل که علی «حجه من عندالله» است. تنها به این دلیل که علی وصیّ پیامبر (ص) است او وصیت کرده است که علی خلیفه شود. اگر او امیر المؤمنین را «حجه من عندالله» می­دانست او را به خاطر مال دنیا و ادعای ارث به محکمه خلیفه نمی­کشانید. سخن و فتوای علی (ع) را حجت میدانست و هر سخن او را مطابق حکم الله می­دانست که ندانست و او را به محکمه کشانید، همان ادّعا و محکمه موجب شده که امروز هم در احکام ارث میان سنی و شیعه دو مبنای متفاوت هست که منشأ مسائل مورد اختلاف می شود. یا زبیر که پسر عمه علی است و در آن روز از طرفداران جدی علی (ع) بود و برای دفاع از حق علی (ع) شمشیر کشید. اما اگر او علی را «ولیّ الله» و «حجه من عندالله» می دانست در مقابل او در جمل لشکر آرائی نمی کرد و آن حادثه بزرگ تاریخی را ایجاد نمی کرد. این حدیث بیش از آن چه به آفرینندگان حادثه سقیفه (که به قول عمر یک فلته بود) متوجه باشد، توجهش به اشخاصی مثل عباس و زبیر است تا مردم در هر زمان و در آینده تاریخ دچار اشتباه نشوند و همه طرفداران علی را در یک نسق قرار ندهند. حتی با صرف نظر از حقیقت اگر با عینک صرفا واقعیت­گرائی به مسئله نگریسته شود. طرفداران علی (ع) تا نیمه قرن سوم هجری کاملا دو گروه متمایز از هم بودند و به صورت دو جریان در کنار هم قرار داشتند: شیعه وصایتی و شیعه ولایتی. عبدالله بن عباس می­گوید: روزی پدرم من را برای کاری به پیش عمر فرستاد، وقتی به پیش او رسیدم دیدم روی تختی دراز کشیده و از سبدی که در کنارش بود خرما برمی­داشت و می­خورد، به من نیز تعارف کرد. دانه­ای برداشتم دیدم به حدّی خشک و سفت است که از ادامه خرما خوردن منصرف شدم. عمر گفت: هنوز هم آن دوست شما مدعی است که خلافت حق اوست؟ گفتم: پدرم نیز همین عقیده را دارد می­گوید که رسول خدا (ص) چنین وصیت کرده بود. عمر گفت: پدرت راست میگوید پیامبر خواست در آخر عمرش چیزی در این باره بنویسد اما ما مصلحت ندانستیم زیرا مردم عرب زیر بار حکومت علی نمی رفتند (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج3، ص97).در این داستان محور سخن عمر، ابن عباس و عباس همگی بر محور «وصیت» است نه «ولایت» اما تشیع ولایتی بر «حجه من عندالله» بودن علی مبتنی است و وصیت را معرّفی «حجه الله»، می­داند که به فرمان «یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک» ولی الله و حجه الله را به مردم معرفی کرده است که «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». علّامه خویی در «معجم رجال الحدیث ذیل نام عباس می­گوید: و ملخّص کلام این است: هیچ ستودگی درباره عباس ثابت نیست و روایت کافی (کلینی) که در نکوهش او آمده صحیح السّند است و همین در منقصت او کافی است. او به قدر یک دهم آن چه درباره ناودان خود کوشید درباره حق علی (ع) و نیز درباره حق صدیقه طاهره (ع) در ماجرای فدک نکوشید. (ناودان بام عباس به طرف مسجد بود، روزی عمر در زمان خلافتش از کنار آن می­گذشت آب ناودان به لباسش رسید، دستور داد آن را برداشتند. عباس با گریه و ناله به حضور حضرت علی(ع) آمد و شکوه کرد. علی (ع) دستور داد ناودان را بر جای خود نصب کردند و تهدید کرد با هر کس که به آن تعرض کند برخورد خواهد کرد). در مورد عبدالله بن عباس: متون رجالی که کارشان تعیین وثاقت و عدم وثاقت است، درباره عبدالله بن عباس سخنان مختلف آورده­اند. مرحوم خویی در «معجم رجال حدیث» پس از کشاکش بسیار او را ستوده است و روی هم رفته نظر اهل رجال، توثیق اوست. در نتیجه هر حدیثی که با سلسله موثق به او برسد قابل پذیرش و قابل عمل است زیرا او اهل دروغ و کذب نیست، اما درباره عقیده او نسبت به ولایت و «حجه من عند الله» بودن علی(ع) چیزی نگفته­اند. پیامبر (ص) دو سمت داشت: نبوت، یعنی آوردن دین از طرف خدا. و امامت یعنی به اجرا گذاشتن همان دین. که هر دو سمت برای آن حضرت «من عند الله» بود، با رحلت رسول (ص) سمت نبوت پایان یافت. آیا سمت امامت من عندالله نیز پایان یافته است؟ آفرینندگان بیعت سقیفه و نیز شیعیان وصایتی می­گویند: آری هر دو سمت پایان یافت. شیعیان ولایتی می­گویند: نبوت تمام شد اما امامت با همان ماهیت ولایت من عندالله ادامه دارد. و معتقدند هرگز زمین از «حجه الله» خالی نخواهد بود. (این اصل «زمین هرگز خالی از حجت نخواهد بود» هم یک اصل مستدل عقلی و کلامی است و همان مبنائی است که لزوم و ضرورت نبوت با آن مستدل می­شود، و هم مورد حدیث­های متواتر است از جمله: علی (ع) به کمیل بن زیاد می­گوید: «الا و انّ الارض لا تخلو من حجه قائمه بالحقّ امّا ظاهرا مشهورا و امّا خائفا مغمورا» نهج البلاغه ـ ابن ابی الحدید، قصار الکلم، 139 ـ فیض 147. و نیز خصال صدوق: 187. و الغارات، ج 1، ص 153. و احادیث و منابع دیگر ) در نظر تشیع ولایتی، حجه الله دو نوع است: حجت خدا که هم سمت نبوت و امامت را دارد و حجت خدا که فقط امامت را دارد، و بر همین اساس: همان طور که پیش­تر اشاره شد تشیع ولایتی «بیعت» را معطی سمت، نمی داند، درباره شخص ولیّ، نه به اریستوکراسی ای که در سقیفه تشکّل یافت و نه به ادامه آن، که خلافت بنی عباس را بنیان نهاد، باور دارد و نه درباره شخص ولیّ، به دمکراسی معتقد است. اگر مردم به شخص ولیّ (نه به کارگزاران نظام) رای بدهند یا ندهند، ولیّ، ولیّ است تنها با این فرق که اگر مردم رای ندهند در خانه­اش می­نشیند و به زور از مردم رأی نمی­خواهد. پس اصل ولایت به بیعت یا رأی مردم منوط نیست، اجرای عملی آن به خواست مردم منوط است. حتی آن بیعتی که پس از کشته شدن عثمان با علی (ع) شد، یک بیعت معطی سمت بود، نه «بیعت کاشف از ولایت او» که تفاوت این دو پیش­تر به شرح رفت. آنان که آن روز با علی (ع) بیعت کردند اکثریت­شان از آن جمله شیعیان وصایتی، معتقد بودند که با بیعت­شان خلافت و امامت را به علی داده­اند می­گفتند: ما علی را امام کردیم. اما ولایتیان می­گفتند چیزی را به علی (ع) ندادیم آن چه را که خود داشت به آن «اشهد» گفتیم همان طور که به نبوت و امامت رسول خدا (ص) «اشهد» گفتیم و با بیعت­مان نه نبوت را به او دادیم و نه امامت را. این که می­گوید: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجّه بوجود الناصر، و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّه ظالم و لا سغب مظلوم. لا لقیت حبلها علی غاربها»( نهج البلاغه، خطبه شقشقیه) ، اشاره به ماهیت آن بیعت است. مگر می­شود از امامت کناره گرفت و حبل آن را به غاربش انداخت، امامت بزرگ وظیفه واجب امام است. مراد آن خلافت است که با بیعت مردم به او اعطا شده است. و می توانست از آن کناره­گیری کند. استعفا از آن چه مردم به کسی واگذار کنند، حق هر کارگزار است. اما استعفا از امامت ولائی معنائی ندارد. و همچنین استعفای امام حسن (ع) استعفا از خلافت اعطائی بود که اکثریت بیعت کنندگان با بیعت­شان به او اعطا کرده بودند نه استعفا از امامت ولائی، اگر مردم با او «بیعت معطی سمت» نمی­کردند و بیعت با کاربرد «اشهد» می­کردند. خداوند به او اجازه استعفا نمی­داد و به هیچ ولیّای اعم از انبیا و ائمّه نداده است. از ناحیه خدا هیچ پیامبری حق ندارد از سمت نبوت یا امامت خود استعفا کند. در طول خلافت راشدین بر تعداد شیعیان ولایتی افزوده می­شد لیکن با تأنّی و حرکت بطیئ. در زمان خلافت علی (ع) شخصیت­هائی مانند محمد بن ابی­بکر، اصبغ بن نباته، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، عمرو بن حمق، حارث اعور، مالک اشتر، میثم تمّار، قنبر، عدیّ بن حاتم، عثمان بن حنیف کمیل بن زیاد و... به تشیع ولایتی پیوسته بودند، اما باز اکثریت با شیعیان وصایتی بود. با شهادت شهدای کربلا و توّابین پس از آن، باز جمیعت شیعه ولایتی به حداقل خود رسید که «ارتدّ الناس بعد الحسین ]عن الولایه[ الاّ ثلاثه»( الاختصاص، ص 64 ـ 204 ـ بحار، ج 144 ـ رجال کشی ص 123. در متن این حدیث نام آن سه نفر: ابو خالد کابلی، یحیی بن امّ طویل و حبیب بن مطعم، آمده است)، از زبان امام معصوم صادر گشت. همان طور که امام سجاد (ع) می­فرماید: «امروز در مکه و مدینه 20 نفر نیست که ما را دوست داشته باشد»( بحار، ج46، ص143 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج4، ص104 ) تا چه رسد به اعتقاد به ولایت. در اثر کوشش­های امام سجاد (ع) بر تعداد ولایتیان افزوده شد و زمینه برای تاسیس مدرسه امام باقر (ع) فراهم گشت. و در زمان امام صادق (ع) گسترش یافت تا حدی که در زمان امام کاظم (ع) در همه ممالک اسلامی پراکنده بودند و امام در هر ایالت و در هر منطقه­ای نماینده داشت. با شهادت امام کاظم (ع) برخی از شخصیت های معروف شیعه در اثر پول پرستی و تملک پول­هائی که در اختیارشان بود زیر بار امامت امام رضا (ع) نرفتند، با تمسک تحریفی بر چند حدیث، مردم را نیز از پذیرش امامت امام رضا (ع) باز داشتند می رفت که باز نماند الاّ ثلاثه او اربعه و امامت در خانه منزوی شود که امام با مسافرت به مرو رودخانه­ای از امامت از مدینه تا مرو به راه انداخت و امامت را از انزوا نجات داد،ماجرائی که تاریخ نمونه­اش را ندارد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image