ادیان و مذاهب /

تخمین زمان مطالعه: 21 دقیقه

اينطور نبوده که مسيحيان نخستين به قضيه فدا اعتقادي نداشته و پولس مروج آن بوده، بلکه هر چهار انجيل عهد جديد را که مسيح آنها را با خونش بسته و نوشته اند، آيات بسیاری در اين مورد وجود دارند در انجيل متي باب26 آيه 26 الي 28 مسيح ميگوید: اين خون من هست که با آن پيمان جديد را مهر ميکنم ،خون من ريخته ميشود تا گناهان بسياري بخشيده شود، و در ديگر اناجيل نيز به کرات چنين سخناني از مسيح نقل شده پس فقط پولس چنين آموزش نداده و حتي در کتاب اشعيا باب53 کل اين باب از شخصي سخن ميگه که قرباني گناه هست و کفاره گناه ميشود و بار گناهان ديگرانرو برميداره. کفاره قرباني ريشه در تورات هم دارد که گوسفند يا پرنده و غيره رو براي کفاره گناه قرباني ميکردند و چيز تازه اي نبوده، حال سوال من اين است؛ چرا اسلام که ادامه اين دو دين يهود و مسيحيت هست چنين کفارهاي براي گناههان که بايد قرباني داده شود، ندارد و جواب مسلمانان به اشعيا باب53 چيست؟ پس نميتوان گفت: مسيحيان چنين مطلبي را به دروغ در کتاب يهوديان نوشتند،


مراد از (فداء) در دین مسیحیت قربانی شدن حضرت مسیح(ع) برای بخشیده شدن گناهان ذاتی بشریت است که حضرت آدم (ع) آن را در بدو خلقت مرتکب شده و سپس به اولاد او سرایت کرده و همین طور ادامه داشته تا اینکه خداوند فرزند خود را به نام مسیح به شکل انسان در آورده و سپس او را قربانی کرده تا این گناه از بنی بشر رخت بربندد. در پاسخ این شبهه توجه به امور زیر لازم می باشد: 1.مسئله قربانی حیوانات با مسئله قربانی انسان برای بخشیده شدن گناه و یا هر کاری دیگری فرق میکند و اگر به فرض در دین یهود و یا ادیان دیگر چنین چیزی مرسوم بوده است، لازمهاش این نیست که بر قربانی انسان، بخشیده شدن گناه مترتب میشود، بلکه کشتن انسان قتل محسوب میگردد و نه تنها موجب رفع گناه نمیشود، بلکه خود گناهی بزرگی محسوب میگردد. 2.بین قربانی حیوانات و بخشیده شدن گناهان هیچ رابطهای منطقی و معقولی وجود ندارد. چگونه ممکن است کسی مرتکب گناه بشود و سپس حیوانی را قربانی کند و یا آن را بسوزاند تا گناهش بخشیده شود. بلکه راه معقول و منطقی بخشیده شدن گناه در دین مبین اسلام که مسیحیت و یهودیت واقعی را هم شامل میشود توبه و برگشت قطعی از گناه و اصلاح شخص گناهکار میباشد نه اینکه خود شخص گناه کند و مرتکب جنایت شود و بدون اینکه توبه کند و اصلاح شود به مجرد قربانی کردن گناهش بخشیده شود. 3.قربانی حیوانات و سوزاندن آن برای بخشیده شدن گناه و فرو نشاندن خشم خدایان از فرهنگ بت پرستان و ادیان یونانی وارد دین یهود شده و لذا در عهد عتیق از این گونه قربانیها سخن گفته شده است. در ادیان الهی چنین چیزی اصلا تشریع نگردیده است. و لذا وجود این اینگونه مطالب در تورات و یا انجیل کاملا به دور از دین موسی و عیسی(ع) بوده و اسلام ادامه اینگونه فرهنگهای غیر معقول نمیباشد، بلکه ادامه دهنده راه و مکتب واقعی دین مسیح و موسی (ع) است. 4.ما دلیلی نداریم مطالبی را که در انجیل یا تورات و کتابهای عهد عتیق وجود دارد بپذیریم و آن را بر آموزههای قرآن و حکم عقل ترجیح بدهیم. چه اینکه در جای خود ثابت شده که این دو کتاب مورد دستبرد و تحریف قرار گرفته و اینهاکتابهای اصلی که از طرف خداوند بر حضرت مسیح(ع) و حضرت موسی(ع) نازل شده نمیباشند. 5.اصلا مسيحيان معتقدند که حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ کتابي به نام انجيل نياورده و به گفته خود مسيحيان تا سال 60 ميلادي انجيل مکتوبي وجود نداشته و تا اين زمان سخنان و کارهاي عيسي ـ عليه السلام ـ به صورت شفاهي نقل مي شد و به تدريج نوشتهها و يادداشتهايي به وجود آمده و نخستين کتابهاي مقدس بين سال هاي 150ـ200 ميلادي آماده شد و پس از چند قرن کليسا به طور رسمي روشن ساخت که چه کتاب را بايد مقدس شمرد. 6.خود مسیحیان و محققین مسیحیت بر این مطلب اذعان دارند که اولین نوشتههای عهد جدید رسالههای پولس می باشد و آموزههای اعتقادی اناجیل برگرفته از عقاید و رسالههای اوست به خصوص مرقس و لوقا نویسنده دو انجیل از شاگردان پولس بوده و توسط پولس به مسیحیت گرویدهاند. بنابراین چیزی که ربطی به حضرت مسیح (ع) ندارد التزامی وجود ندارد که آموزههای موجود در آن قابل پذیرش باشند. افزون بر اینها در بين مسيحيان قرن اول و دوم و حتي بعد از آن انجیل نویسی رایج بوده و در اين راستا هر يکي از بزرگان و دانشمنداني که در بين آنان معروف بوده اند براي قوم و طائفه خود انجيل مينوشته اند. اين مطلب در انجيل لوقا به خوبي منعکس شده است زيرا لوقا در اول انجيل خود ميگويد: «از آن جهت که بسياري دست خود را دراز کردند به سوي تأليف حکايت آن اموري که نزد ما به تمام رسيد، چنان چه آناني که از ابتداء نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانيدند، من نيز مصلحت چنان ديدم که همه را من البدايه به تدقيق در پي رفته، به ترتيب به تو بنويسم اي «تيوفلس» عزيز تا صحت آن کلامي را که در آن تعليم يافته اي دريابي». اين سخنان لوقا صراحت بر عدم محدوديت در انجيل نويسي دارد و هر کسي مي توانسته به ميل خود انجيل بنويسد. و به همين علت افراد زيادي در صدر اول مسيحيت براي خود انجيل نوشتند که متن هر کدام با ديگري اختلاف داشته و اين اختلاف متون باعث ايجاد اختلاف در کليساها نيز گرديده است. و لذا در ابتداء اناجيل بسياري در ميان مسيحيان وجود داشته است که حتي تا قرنهاي پيش از ظهور اسلام در ميان آنان مشهور بوده است. سردار کابلي از جلد دوم و چاپ سيزدهم دايرة المعارف انگليسي اسامي اناجيل زير را نقل نموده است: «انجيل مصريان، انجيل عبريان، انجيل پطرس، انجيل دوازده، انجيل اندريو، انجيل برنابا، انجيل برتولوماس، انجيل جيمس، انجيل تديوس، انجيل اپلي، انجيل باسيليديس، انجيل کرينتوس، انجيل ابيونتس، انجيل حواء، انجيل حيوت، انجيل مريم، انجيل متياس، انجيل کاميل، انجيل فليپ، انجيل توماس، انجيل راستي، انجيل مارکيون، انجيل نيقوديمس». با وجود این وضعیت انجیل نویسی نمیتوان به مطالبی که در اناجیل وجود دارد اعتماد نمود و آنها را به حضرت مسیح(ع) نسبت داد و آثاری بر آنها مترتب نمود. پس چیزی که در انجیل متی نقل شده که مسیح گفته است این خون من هست که با آن پیمان جدید را مهر میکنم و... امثال این گونه مطالب نمیتواند سخن مسیح باشد تا مورد پذیرش قرار گیرد. اما آنچه که در باب 53 کتاب اشعیاء آمده است اولا از چیزی سخن میگوید که که در گذشته واقع شده است و در برخی جملات هم که دلالت بر آینده دارد هیچ قرینهای وجود ندارد که چنین شخصی در آینده خواهد آمد و برای گناهان ذاتی بشر قربانی خواهد شد. ثانیا به فرض اینکه این سخنان اشعیای نبی باشد بر دیگران هیچ التزامی نیست که مصداق این سخنان را مشخص کند و اسلام به کسی این وعده را نداده است که هر چه در این کتابها ذکر شده است اسلام پاسخگوی آن است. ثالثا به دلیل تحریف آشکار این کتابها که در محل خودش ثابت شده؛ این کتابها دارای اعتبار نمیباشند تا ما خود را ملزم به دفاع از آنها بدانیم. اما بطلان و غیر معقول بودن اصل مسئله فداء که از ارکان عقاید مسیحیت موجود به شمار میآید، با بیان مطالب زیر ثابت میگردد: 1.داستان گناه حضرت آدم(ع) در تورات به صورت مفصل به آن پرداخته شده است. و در عهد جدید این داستان منعکس نشده است فقط در رسالههای پولس که یک یهودی الاصل بوده به گناه آدم اشاره شده و سپس در رسالههای او و برخی دیگر از رسولان به مسئله کفاره این گناه پرداخته شده است. و مسیحیت امروزی هم بر گرفته از نظریات پولس است که در حقیقت میتوان گفت او مؤسس اصلی مسیحیت رایج است هر چند خود مسیحیان او را مؤسس دوم این آیین میدانند. خوردن حضرت آدم و حوا از درخت ممنوعه در بهشت که عالم تکلیف نیست گناه به حساب نمیآید. علامه طباطبایی میگوید واقعه حضرت آدم(ع) پیش از تشریع اصل دین اتفاق افتاده و بهشت و باغی که در آن ساکن بود، بهشت برزخی بوده که در زندگی غیر دنیوی و مادی تمثل داشته است و نهی خداوند هم از خوردن میوهی درخت ممنوعه ارشادی بوده نه مولوی، و مخالفت نهی ارشادی معصیت و گناه شمرده نمیشود و آنچه گناه و معصیت بر آن مترتب میگردد مخالفت امر مولوی و تکلیفی است. با چشمپوشی از آنچه که قرآن در باره گناه آدم بیان گردیده، خود آموزههای مسیحیت کافی در نفی گناه آدم(ع) و یا لا اقل در برداشته شدن آثار تشریعی آن میباشد، ، زیرا اولا شبیه آنچه را که ازعلامه طباطبایی در نفی گناه حضرت آدم(ع) نقل نمودیم خود پولس نیز در ببیشتر نامههای خود به آن تاکید دارد و آن را مبنای این رکن مسیحیت قرار داده و گفته است: « قبل از شریعت گناه در جهان میبود، لکن گناه محسوب نمیشود در جاییکه شریعت نیست» و باز گفته است: « بدون شریعت گناه مرده است و من از قبل بدون شریعت زنده میبودم، لکن چون حکم آمد گناه زنده گشت و من مردم». با توجه به این مطالب چون در بهشت به علت این که دار تکلیف نیست، شریعت وجود نداشته است، پس خوردن میوه ممنوعه توسط حضرت آدم وحضرت حوا گناه محسوب نمیشود. ثانیا همو میگوید: «زن را اجازه نمیدهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلط شود، بلکه در سکوت بماند؛ زیرا که آدم اول ساخته شد و بعد حوا، و آدم فریب نخورد بلکه زن فریب خورد و در تقصیر گرفتار شد، اما به زاییدن رستگار خواهد شد اگر در ایمان و قدوسیت و تقوا ثابت قدم بماند. از این سخنان پولس استفاده میشود که حضرت آدم(ع) مرتکب گناه نشده تا چه رسد که گناه او به عنوان گناه ذاتی به همه بشر سرایت نموده و برای برداشته شدن آن نیازی به قربانی باشد. و گناه حضرت حوا هم که به گفته وی به زنان سرایت نموده، با درد زایمان جبران گردیده است. ثالثا طبق نقل تورات خداوند برای هر کدام از مار و حوا و آدم که این واقعه را آفریدند و همگی در گناه آن شریک بودند، جزاهای خاصی را به عنوان نتیجه گناهان شان در عالم تکوین مقرر نموده و هرکدام در نسلهای خود به جزای عملشان رسیدهاند و این آثار گناه تا برپایی روز قیامت ادامه داشته و به هیچ وجه قابل برداشتن نمیباشد زیرا این جزاها بر طبق ناموس طبیعت بر این موجودات بار گردیده و فقط با خرق عادت قابل رفع میباشند نه با قربانی و فدیه دادن. در تورات آمده که نتیجه گناه مار این میشود که او از همه حیوانات صحرا ملعونتر باشد و بر شکمش راه برود و در تمام عمر خاک بخورد ودر میان ذریه او و انسان تا پایان تاریخ عداوت و دشمنی وجود داشته باشد. و نتیجه گناه حوا این است که در هنگام زایمان درد و الم زیاد را تحمل کند و به شوهرش اشتیاق داشته و مرد بر زن حکمرانی کند. و چون گناه آدم به خاطر این بوده که در خوردن میوه ممنوعه از زنش اطاعت نموده در نتیجه آن زمین ملعون گشته و خار و خس را در خود خواهد رو یانید ومردها در تمام ایام عمر خود از آن با رنج تغذیه خواهد نمود و با ریختن عرق پیشانی، نان خواهد خورد تا زمانی که به خاک برگردد. این مطالب تورات که جزء مهم کتاب مقدس مسیحیان به شمار میآید، به وضوح میگوید که گناهی که به همدستی مار و حوا پس از خلقت آدم و حوا به وقوع پیوست آثارش منحصر در اموری است که برای مار از یک طرف و زن و مرد از طرف دیگر، به صورت تکوینی بر آن مترتب شده و تا روز قیامت ادامه خواهد داشت و دارای اثر دیگری آن هم به صورت ماندگار نبوده که نسل بشر را به خود آلوده کرده، تا برای رفع آن یک انسان یا به پندار مسیحیان پسر خدا ، قربانی و فداگردد. این گناه هر چه بوده، همانست که آثار آن به طبق همین آموزه در جهان تکوین به عنوان عقاب و جزای گناهکاران متبلور گردیده و معقول نیست که با وجود این عذابهای گوناگون، عقاب اخروی هم بر آن مترتب گردد. 2. مسیحیان گناه آدم(ع) را بهانه گرفته و برای نسل بشر گناه ذاتی و اصلی ساخته و معتقدند که این گناه در ذات تمام افراد بشر نسل به نسل منتقل شده و همگی به گناه پدر اولی شان آلوده گشته و این گناه، پاکی و معصومیت را از نسل آدم به گونهای از بین برده که همگی باید به خاطر آن عقاب شوند و به هلاک ابدی برسند. این آموزه که شالوده و بنیان مسیحیت را می سازد، از تفکرات انحرافی یهودیان توسط پولس به سوی آیین مسیحیت سرایت داده شده و پر و بال بیشتری به آن داده است. زیرا قبل از پولس، یهودیان معتقد بودند که آدم گناه را به جهان وارد کرد و طبیعت انسان را برای همیشه دگرگون ساخت. و درین باره متنی از «باروک» یهودی اینگونه نقل شده است: همینکه او[یعنی آدم] عصیان ورزید، مرگ طغیان کرد، سوگواری معنا یافت، اندوه فراهم گردید، رنج آفریده شد و تعب افزایش یافت. غرور استقرار خویش را آغاز کرد، ... بزرگی انسانیت کاهش یافت و خوبی رنگ باخت.(مکاشفه دوم باروک، 56: 6) و باز گفته است: اگر آدم اولین گناهکار بود و مرگ را برای کسانی فراهم کرد که در زمان او هنوز به وجود نیامده بودند، در عین حال هر یک از کسانی که از او زاده شده اند برای خود مجازات آینده یا جلال را فراهم کرده است...ما همه آدم خویش هستیم.(مکاشفه دوم باروک، 44: 15-19) به گفته «پیترز» این دو متن که حقانیت «گناه اصلی» را تایید میکنندو در عین حال مدافع اختیار انسان هستند، از کتاب «مکاشفه باروک» که یک اثر یهودی مربوط به سالهای پس از هفتاد میلادی است، گرفته شده است؛ پس با اندیشه پولس فریسیالاصل[ یکی از فرقه های یهود] که با محتوای این دو متن شباهت و نیز تفاوت اساسی دارد، تقریبا همزمان است. پولس میگوید: به وساطت یک آدم، گناه داخل جهان گردید و به وساطت گناه، موت[یعنی گناه باعث شد که مرگ هم وارد جهان شود] و به این گونه موت بر همهی مردم طاری گشت از آنجا که همه گناه کردند. پولس به تبع این سخن با شتاب به چیزی دیگری میپردازد و آن اینکه عیسی یا آدم دوم نوع بشر را از سلطه جهانی گناه آزاد میکند. البته تردیدی نیست که گناه آثار تکوینی و تشریعی نا خوشآیند در فرد و جامعه ایجاد میکند. و نیز روح و جسم گناه کننده را متاثر نموده و باعث انحرافات او از جاده انسانیت و فطرت پاک انسانی میشود. و همچنین امکان دارد که در روح و جسم اولاد او هم تاثیرات منفی بر جای گذارد. ولی به حکم عقل آثار تشریعی آن که مشتمل بر سرزنش و مجازات و کیفر دنیوی و عقاب و عذاب اخروی میشود، از مرتکب گناه به هیچ کسی تجاوز نمیکند؛ زیرا این گونه آثار گناه از امور تکوینی و طبیعی نیست که با ژنیتیک از پدر به فرزند منتقل شود. مثلا اگر کسی از همین افراد موجود عصر ما مرتکب گناه و جنایتی شود که حکمش مثلا اعدام باشد، نه تنها هیچ عاقلی بلکه هیچ انسانی فرزاندان و اولاد موجود اورا در کنار پدر محکوم به قتل نمیکند تا چه رسد به آن اولاد او که بعد از انجام این گناه به دنیا بیایند. وقتی که آثار تشریعی و قانونی یک گناه از شخص مرتکب گناه به اولاد او قابل انتقال نمی باشد، خود گناه که یک فعل و کاری است که در مدت زمان کوتاه در فضای خارج از انسان انجام میگیرد، محال است که به فرزندان و اولاد او منتقل شود. مثلا کسی آدمی را کشت و بعد از آن از این شخص قاتل اولادی به وجود آمد، این قتل پدر که یک فعل خارجی است ممکن نیست که به اولاد او به وسیله ارث یا هر سبب دیگر منتقل شود، حتی اگر اولاد او هم مرتکب قتل شوند نمی توان گفت گناه پدر به آنان منتقل شده و این همان قتلی است که پدر شان انجام داده بود. هر چند برخی از مسیحیان تلاش نموده اند که برای انتقال گناه از آدم به فرزندانش راه چارهای پیدا کنند، تا این رکن اصلی آیین مسیحیت مورد خدشه قرار نگیرد؛ لکن مطالبی را برای توجیه این آموزه بیان کرده اند که هیچ اساس علمی، عقلی و عقلایی ندارد. مثلا میگویند موضوع گناه نفس ناطقه است و میپندارند که نفس ناطقه همراه با نطفه منتقل میشود به گونهای که به نظر می رسد یک نفس آلوده نفوس آلودهی دیگری را تولید کند. برخی از مسیحیان این نظریه را باطل دانسته و گفته است که نفس از پدر به فرزند منتقل نمیشود بلکه نقایص جسم از پدر به کودک منتقل میشود... از آنجا که جسم با نفس تناسب دارد و از آنجا که نقایص نفس و جسم در یکدیگر تاثیر میگذارند به همین شیوه، نقص مجرمانهی نفس با انتقال نطفه به کودک منتقل میشود، گرچه خود نطفه موضوع جرم نیست. به فرض اینکه این فرضیهها درست باشند، فقط می توانند این را ثابت کنند که صفات طبیعی و روحی که در نطفه اصلی وجود دارد، میتوانند قابل انتقال به نطفههایی باشند که از آن به وجود میآیند؛ اما هیچ ربطی به گناه و جرم که یک عمل و فعل خارجی است ندارد؛ زیرا گناه که یک کار خارجی است ربطی به نطفه ندارد. علاوه بر این، فرضیه دوم نیز از نظر اکویناس مسیحی باطل میباشد و گفته اند بر فرض اینکه نقایص جسمی از طریق توالد و تناسل از پدر به کودک منتقل شود و بر فرض اینکه برخی از نقایص نفس از طریق نقص در یک خصلت جسمی مانند تولد کودن از کودن انتقال یابد، موروثی بودن نقایص ظاهرا مفهوم جرم را که اساسا یک امر اختیاری است، از آنها سلب میکند. بنا بر این حتی اگر فرض کنیم که نفس ناطقه به طور ژنیتیک منتقل می شود، از آنجا که لکه موجود بر نفس کودک در اراده او نیست، آن لکه و نقص را نمی توان جرمی دانست که کودک را موضوع مجازات قرار دهد. توماس اکویناس متکلم نامدار مسیحی با باطل دانستن این دو فرضیه، خودش راهی دیگری پیشنهاد میکند. او میگوید همهی کسانی که از آدم زاده میشوند می توان از جهت داشتن طبیعت مشترکی که از پدر نخستین خویش به دست آورده اند، یک انسان بدانیم درست همانطوریکه در موضوعات سیاسی همهی کسانی که عضو یک جامعه هستند، مانند اندامهای یک جسم شناخته میشوندو همه جامعه مانند یک انسان است ... همین طور جمعیت انسانهایی که از آدم زاده شدهاند، اندام های بیشمار یک جسمند. وی در ادامه این مقایسه، انتقال گناه از پدر به اولاد و ارادی بودن آن نسبت به اولاد را به اعضای بدن یک انسان تشبیه کرده و میگوید: عمل یک عضو بدن، مثلا دست، ارادی است، نه به اراده خود دست، بلکه به اراده نفس که محرک نخستین اندامهاست. بنا بر این قتلی که دست مرتکب می شود، به عنوان یک گناه بدون در نظر گرفتن تعلق آن به بدن، به دست نسبت داده نمی شود، بلکه انتساب آن به دست به عنوان چیزی متعلق به انسان است که با نخستین حرکت آدمی حرکت میکند. به همین شیوه اختلالی که در انسان مولود از آدم پدید آمده، ارادی است نه به اراده خود او، بلکه به اراده نخستین پدر وی که با حرکت نسلها تمام کسانی را که از او پدید آمده اند حرکت می دهد درست همان طور که اراده نفس، تمام اعضای بدن را به سوی اعمال آنها حرکت می دهد. گناهی که بدین گونه از نخستین پدر به نسل او منتقل می شود، به همین دلیل اصلی نامیده میشود، درست همان طور که گناهی که از نفس به سوی اعضای بدن روانه می شود، فعلی خوانده میشود... این دانشمند مسیحی نهایت تلاش خود را انجام داده تا راهی برای انتقال گناه و جرم حضرت آدم(ع) به اولاد و نسل او پیدا کند. ولی تلاش او هم سودی ندارد زیرا با وجود اینکه این مقایسه و تشبیه معالفارق است و هیچ وجه شبهی بین آنها وجود ندارد، با مقایسه و تشبیه چیزی به چیز دیگر، مشکل یک امر تکوینی حل نمی شود به خصوص که این امر تکوینی مبنای اعتقادی و رکن اصلی دین باشد. ثانیا اعضای یک جامعه هرگز مانند اعضای بدن یک انسان نیست زیرا اعضای بدن یک جسم با یک نفس مشترک کنترل می شود و اعمال و رفتار هر عضو از بدن از اراده نفس متعلق به همین بدن ناشی می شود؛ اما اعضای یک جامعه هر کدام دارای نفس مستقل هستند و کوچکترین ربطی باهم ندارند و لذا کار هر فردی از جامعه مربوط به نفس خود اوست. ثالثا با توجه به اینکه اعضای بدن یک انسان مجموعه واحدی را در تحت کنترل یک نفس تشکیل می دهد، تشبیه افراد انسان در برابر پدر او حضرت آدم(ع) با اعضای یک بدن در برابر نفسی که به آن تعلق دارند غیر معقول میباشد؛ زیرا تمام اعضای یک بدن به وسیله یک نفس اداره و کنترل می شود و افعال و حرکاتی که از طرف هر عضوی از بدن انجام گیرد، به همین نفس نسبت داده می شود و هیچ ربطی به نفس حضرت آدم ندارد تا گفته شود این حرکات با تحریک و کنترل نفس آدم به وجود آمده است؛ چون حضرت آدم خودش دارای نفس مستقل بوده و هر کدام از اولاد او هم دارای نفس جداگانه هستند و هر نفسی مسئول کار و حرکت خود می باشد. به هر حال هیچ راهی برای انتقال جرم و گناه و آثار تشریعی آن از فردی به فرد دیگری وجود ندارد و چنین انتقالی عقلا محال می باشد. و عدم انتقال گناه حضرت آدم به اولاد او دیگر نیازی نیست که کسی برای نجات بشر از گناه ذاتی کشته شود. 3. با فرض پذیرش اینکه گناه آدم وارد جهان شده و عصمت را از بین برده است، در اناجیل و یا حتی در نامههای رسولان از زبان حضرت مسیح(ع) نقل نشده است که او برای از بین بردن این گناه اصیل آمده و کشته میشود بلکه فقط پیشگوییهایی در رابطه با کشته شدنش در اناجیل به او نسبت داده شده است و تمام اناجیل چهار گانه هم بعد از تثبیت عقاید پولس در میان مسیحیان غیریهودی که اکثریت مسیحیان را تشکیل میدادند تدوین شده اند و این پیشگویی هم مبتنی بر عقاید شخصی پولس می باشد و ربطی به حضرت مسیح ندارد. 4. این عقیده با آموزههای دیگر عهد جدید منافات دارد زیرا در اناجیل و قسمتهای دیگر عهد جدید وجود گناه حتی در میان پیروان مسیح مسلم گرفته شده و مسیحیان برای بخشش گناهان در آینده و حال روش دعا کردن را می آموخته و زمانی که یکی از شاگردان به وی گفت: خداوندا دعا کردن را به ما تعلیم نما ... بدیشان گفت هرگاه دعا کنید گویید: ... نان کفاف ما را به روز به ما بده وگناهان ما را ببخش زیرا ما نیز هر قرضدار خود را میبخشیم و ما را در آزمایش میاور بلکه ما را از شریر رهایی ده. 5. هیچ رابطه منطقی، علمی وشرعی بین قربانی شدن حضرت مسیح (ع) وبخشیده شدن گناهان بشر وجود ندارد و لذا با هیچ معیاری قابل پذیرش نمیباشد. 6. به فرض اینکه حضرت مسیح برای نجات بشر از گناه خلق شده و یا خداوند پسرش را به شکل انسان در آورده، چرا این کار را بعد از تحقق گناه توسط آدم(ع) انجام نداد تا نوع بشر از همان ابتداء از گناه پاک می شدند و دنیا به گناه اصیل آلوده نمی گردید. آیا با توجه به این که این کار برای خدا ممکن بوده، تاخیر در این امر در برابر انسانهایی که قبل از کشته شدن مسیح(ع) تا زمان آدم(ع) میزیسته اند، ظلم صریح به حساب نمیآید؟! قطعا خداوند حکیم و دانا مبرای ازین بازیهای ظالمانه می باشد. هر چند مسیحیان میگویند تجسد مسیح به عنوان نجات دهنده انسان از گناه و به عنوان وحی کننده راه نجات و رستگاری است و از آدم تا مسیح عصر غیبت و حسرت است و نجات وپیروزی در مسیح و قربانی اوست. ولی این سخن نمیتواند مشکل را حل کند؛ زیرا اولا هیچ دلیلی بر عصر غیبت و حسرت وجود ندارد بلکه می توان گفت وجود حسرت و غیبت بدون علت خود جفا در حق انسانهای این زمان میباشد. ثانیا اگر قابل پذیرش باشد که این عصر غیبت و حسرت با ظهور مسیح و کشته شدن او به پایان رسیده است آن نجات و پیروزی که به پندار مسیحیان بعد از کشته شدن مسیح به وجود آمده و موجب نابودی حسرت و غیبت گردیده، چه چیزی می تواند باشد؟ در حالی که می بینیم بشریت هنوز غرق در گناه و رنجهای معنوی و جسمی ودنیوی بسر میبرند و هیچ تفاوتی در هیچ بعدی از ابعاد باطنی و بیرونی مردم از حیث گناه و ظلم و امثال اینها به وجود نیامده، بلکه وضع بدتر هم شده است. آثار این پیروزی ونجات در کجا ظاهر شده که اصلا قابل درک عقلی و فطری و حس ظاهری نمی باشد؟ 7. مسئله فدا شدن حضرت مسیح(ع)برای بخشیده شدن گناهان بشر مبتلا به یک تناقض وپارادوکس آشکار میباشد؛ زیرا لااقل در مورد قاتلان حضرت مسیح این قاعده صدق نمی کند زیرا آنان مرتکب قتل شده و در اناجیل از زبان خود حضرت مسیح قاتلین او به ویژه یهودای اسخریوطی که یک از حواریون مسیح بود، موردلعن و نفرین قرار گرفته است. حضرت مسیح بنا بر نقل انجیل در مراسم شام آخر گفته است که: وای به آن کسی که پسر انسان بدست او تسلیم کرده شود و آن شخص را بهتر بودی که تولد نیافتی. 8. اصلا مسیحیان نمیتوانند ثابت کنند که حضرت مسیح کشته شده است بلکه یهودیان ادعا کردند که مسیح را کشتند و سپس مسیحیان هم گمان کردند که یهودیان حضرت مسیح عیسی بن مریم را کشته اند و باز[چون اورا زنده دیده اند] گمان کرده ند که خداوند او را دوباره زنده کرده و از قبرش بیرون آوره است. بنا براین مسیحیان دلیل قابل پذیرش تاریخی بر قتل حضرت مسیح ندارند. در نتیجه میتوان گفت که پولس وپیروان او این داستان را برای باز کردن در به سوی ارتکاب گناه ومعصیت ساخته و پرداختهاند. دلیل بر این مدعا مطالب موجود در نامههای پولس است که شریعت را از دین مسیحت نفی کرده است. مثلا او میگوید: ما نسبت به شریعت که موجب بردگی مابود مرده ایم، ازین پس باید خدا را به وسیله روحالقدس خدمت کرد نه مانند گذشته که از قوانین نوشته شده اطاعت می کردیم. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image