اثبات قیامت اثبات عدل عدل و قیامت برهان معقولیت /

تخمین زمان مطالعه: 15 دقیقه

بهترین و محکمترین منطق (عقلی) برای اثبات قیامت و عدل الهی چیست؟(برای کسانی که اهل ایمان نیستند و خدا را قبول ندارند-اسرائیلی و ...)؟و آیا کتابی در این مورد هست یا نه؟(اگه هست معرفی نمایید).


1ـ کسی که خدا را قبول ندارد، منطقاً معنی ندارد که معاد را قبول داشته باشد. اعتقاد به معاد، از حیث منطقی مترتّب بر اعتقاد به خداست. سوال شما مثل آن است که کسی بپرسد: « برای کسی که معتقد است جامعه حاکم نمی خواهد، ثابت کنید که حاکم جامعه باید عادل باشد.» روشن است که این خواسته در ذات خودش اشکال منطقی دارد. برای چنین کسی ابتدا باید ثابت نمود که جامعه محتاج حاکم است؛ بعد از آنکه این مطلب را پذیرفت آنگاه باید برایش ثابت نمود که آن حاکم باید عادل هم باشد. در بحث خدا و معاد هم اوّل باید وجود خدا ثابت شود، بعد باید حکیم و عادل بودن خدا ثابت شود، آنگاه نوبت می رسد به اثبات معاد. چون معاد یعنی دادگاه عدل الهی. وقتی کسی وجود قاضی را قبول ندارد، شما چگونه می خواهید برای او ثابت کنید که قاضی باید عادل باشد؟ و بالاتر از آن ثابت کنید که قاضی، محکمه خواهد داشت و مجرمان را مجازات خواهد کرد. پس به حکم منطق عقلی، برای یک منکر معاد، ابتدا باید وجود خدا را اثبات نمود. بعد از آن باید حکمت و عدل خدا را اثبات کرد؛ بعد مبتنی بر حکمت و عدل خدا، ضرورت معاد را اثبات نمود. کسی که بخواهد خلاف این مسیر را طیّ کند، در واقع در جادّه ی بی منطقی قدم نهاده است. 2ـ البته با کافر به زبان برهان معقولیّت هم می توان سخن گفت. چه در مورد خدا و چه در مورد معاد.ـ برهان معقولیّت چه می گوید؟کسی که در وجود خدا یا حقّانیّت اسلام یا وجود معاد شکّ دارد چه باید بکند؟ یعنی کسی که نه دلیلی بر اثبات این امور دارد نه دلیلی برای انکارش؛ بلکه هم احتمال وجود خدا را می دهد هم احتمال عدم وجودش را؛ یا هم احتمال حقّانیّت اسلام را می دهد هم احتمال عدم حقّانیّتش را، یا هم احتمال وجود معاد را می دهد هم احتمال عدمش را، چه باید بکند؟ اگر کسی نه دلیل بر اثبات چیزی دارد و نه دلیل بر ردّ آن، آیا منطقاً حقّ دارد که آن را انکار کند؟ روشن است که منطقاً چنین حقّی ندارد. حال سوال این است: کسی که بین دو نظریّه یا دو احتمال در شکّ است، تکلیفش چیست؟ طبق کدام نظریّه رفتار نماید؟ بخصوص جایی که این دو نظریّه در مقابل هم هستند. مثلاً آنکه بین حقّانیّت اسلام و عدم حقّانیّت اسلام در تردید است، یا بین وجود یا عدم خدا یا معاد در شکّ است بالاخره چه کند؟ طبق اسلام رفتار کند یا طبق اسلام رفتار نکند؟ مثل معتقدان به خدا و معاد رفتار کند یا مثل منکران اینها؟ چون راه سومی بین این دو راه نیست؛ بالاخره یا این راه است یا خلافش؛ راه سومی بین اسلام و غیر اسلام وجود ندارد؛ یا چیزی بین اعتقاد به خدا و معاد و عدم اعتقاد به آنها نیست . برخی ها جوابشان به این سوال چنین است: «وقتی در چنین تردیدی گرفتار شدیم، باید بنا را این بگذاریم که خدا و معادی در کار نیست.» اینها به نظر خودشان، این کار را منطقی و عقلانی می دانند. امّا واقع مطلب آن است که این جواب، منطقی نیست. وقتی دلیلی بر درستی هیچکدام از دو طرف شکّمان نداریم، منطقاً نمی توانیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم، مگر آنکه ترجیح یک طرف، فایده ی عقلانی بیشتر داشته باشد. یک مثال می زنم. فرض کنید کسی به شما می گوید: اگر از این ره بروید، احتمالاً یک میلیون تومان به چنگ خواهید آورد؛ و اگر از آن راه بروید باز احتمالاً یک میلیون تومان به دست می آورید؛ احتمال هر دو و نیز سختی هر دو راه هم یکسان است. در این حالت، شما منطقاً نمی توانید یکی از راهها را بر دیگری ترجیح دهید. پس برای اینکه بتوانید از حال بلاتکلیفی رها شوید سعی می کنید یک نوع برتری برای یکی از این راهها پیدا کنید تا عقلتان آن را ترجیح دهد. مثلاً می بینید که یکی از راهها رو به خورشید است و دیگری پشت به خورشید. پس آن راهی را می روید که پشت به خورشید است. چون در این حالت، از نور خورشید کمتر آزار می بینید. پس شما برای انتخاب این راه، یک کارکرد و فایده ی بیشتر پیدا کرده اید؛ و برای همین، آن راه را برگزیده اید. حال فرض کنید کسی به شما هشدار می دهد که انتهای این مسیر عدّه ای منتظرند تا شما را بکشند ؛ امّا شما یقین ندارید که او راست گفته باشد؛ لذا دچار شکّ می شوید که آیا حقیقتاً عدّه ای قصد کشتن شما را دارند یا نه؟ در این حالت شما به بهانه ی شکّ داشتن، هشدار آن شخص را نادیده نمی گیرید؛ چون عقلتان می گوید: اگر یک درصد نیز سخن او درست باشد من با ضرر بزرگی مواجه خواهم شد. پس نه تنها هشدار او را انکار نمی کنید بلکه آن را جدّی می گیرد؛ و در همین حال به تحقیق می پردازید تا حقیقت مطلب برایتان روشن شود. اینجا به راحتی می توان یک طرف شکّ را بر طرف دیگرش ترجیح داد؛ چون پذیرش یک طرف، نفع خیلی بیشتری دارد. اگر چه این فایده یک فایده احتمالی است، امّا همین مقدار، مجوّز عقلی به شما می دهد که طرف پر فایده را انتخاب کنید. پس برهان معقولیّت چنین می گوید:هر گاه در درستی یا نادرستی یک عقیده دچار شکّ شدیم، یعنی همزمان با این دو سوال مواجه شدیم که: « آیا این عقیده درست است؟» و « آیا این عقیده نادرست است؟»، معقول آن است که طرف با کارکرد بهتر و مفیدتر را بر طرف با کارکرد کمتر کم فایده تر ترجیح دهیم. مثلاً اگر با این دو گزاره ی با احتمال برابر مواجه شدیم که « معادی هست» و «معادی نیست» باید آن گزاره ای را انتخاب کنیم که کارکرد بیشتر و فایده ی زیادتر و عقلانی تر دارد. حال پذیرش کدام گزاره عاقلانه تر است؟فرض کنیم « معادی نیست»؛ خوب حالا زندگی ما باید چگونه شود؟اگر معادی نیست، پس مردن یعنی خاک شدن و دیگر هیچ. با این نتیجه پس کسی باید احمق باشد که دزدی نکند؛ دروغ نگوید؛ قتل نکند؛ خیانت نکند؛ و ... . چون وقتی حساب و کتابی در کار نیست و همه چیز خلاصه می شود در همین شصت یا هفتاد سال زندگی دنیا، روی چه منطقی من باید برای دیگران حقّی قائل شوم؟ روی چه حسابی برای راحتی خودم به هر کاری دست نزنم؟ اگر می توانم دیگری را بکشم و ثروتش را برای لذّت همین زندگی کوتاه خودم مصرف بکنم، چرا و روی چه حساب عقلانی باید چنین نکنم؟ اگر گرفتار غمی بزرگ یا دردی گران هستم، چرا باید آن را تحمّل نمایم؟ چرا با خودکشی خودم را خلاص نکنم؟ ملاحظه می کنید که با پذیرش گزاره ی « معادی نیست» منطقاً من باید به چنین راهی بیفتم؛ و اگر نیفتم، خلاف منطق رفتار نموده ام. چون بدون اعتقاد به معاد، اخلاق و حقوق دیگران و انسانیّت و ... همه کشک است. اگر کسی به معاد اعتقاد ندارد، منطقاً باید هر کاری که به نفع دنیای موقّت اوست انجام دهد. و البته آنها که حقیقتاً به معاد اعتقاد ندارند و حتّی ندای فطرتشان را هم خاموش نموده اند، واقعاً هم این گونه زندگی می کنند. اگر در دنیا نظر کنید می بینید کسانی برای خوشی خودشان حتّی حاضر شده اند میلیونها نفر افراد بی گناه را هم بکشند. حال فرض کنیم گزاره ی «معادی هست» درست باشد. در این صورت، دیگر من نمی توانم هر کاری دلم خواست انجام دهم. چون وقتی به معاد معتقد شدم، دیگر مرگ به معنی خاک شدن نخواهد بود؛ بلکه به معنی انتقال از عالم مادّی به عالم برزخ و در ادامه، انتقال به عالم آخرت خواهد بود؛ که ابدی و پایان ناپذیر است. با این نگرش، اخلاق و حقوق دیگران و انسانیّت و خوب و بد و حقّ و باطل مطرح خواهند بود؛ که نتیجه ی آنها یا سعادت ابدی است یا شقاوت ابدی. پس طبق این فرض، من بین یک فایده ی فوق العاده بزرگ و ابدی، و یک زیان فوق العاده بزرگ و ابدی قرار می گیرم. حال عقل بین این نتایج پذیرش هر کدام از دو فرض به قضاوت می نشیند. عقل می گوید:گیریم معادی هست، در این صورت اگر من به اقتضای این گزاره زندگی نکنم، فایده ای فوق العاده بزرگ و ابدی را از دست می دهم و گرفتار زیانی فوق العاده بزرگ و ابدی می شوم؛ امّا اگر بپذیرم که معادی نیست، فرقی به حالم نخواهد کرد. چون چه معادی باشد و چه نباشد، در هر دو حال من این زندگی دنیایی را خواهم گذراند و خواهم مرد. با این فرض، آنکه تمام دنیا و لذّات آن را دارد با آنکه هیچ ندارد، فرق چندانی ندارد. چون هر دو در نهایت خاک می شوند و تمام می شود. لذا وقتی آخر همه خاک شدن است، دیگر چه لذّتی؟ در این فرض، غم مرگ هر لذّتی را زهرمار می کند. پس عقل می گوید: اگر شکّ داری که معادی هست یا نه، تحقیق کن! امّا تا برهانی بر عدم وجود معاد نیافته ای بنا را بر این بگذار که معادی هست؛ و طبق قواعد این فرض زندگی کن! چون اگر واقعاً معادی بود، تو از یک ضرر بزرگ نجات یافته و به یک فایده ی بزرگ خواهی رسید؛ و اگر واقعاً معادی نبود، چیزی از دست نداده ای؛ چون دیگران خاک شده اند، تو هم خاک شده ای. پس طبق برهان معقولیّت، معقول آن است که فرد گرفتار شکّ در باره ی معاد، بنا را بر وجود معاد بگذارد؛ و به اقتضای این فرض زندگی کند که معادی وجود دارد؛ و البته در همین حال، درباره ی معاد تحقیقات عقلی هم بکند تا از حالت شکّ بیرون آید. البته سیر منطقی تحقیق در مورد معاد هم آن است که ابتدا وجود خدا و سپس حکمت و عدل خدا را اثبات کند. چون براهین اثبات معاد، یا مبتنی بر حکمت خدا هستند یا مبتنی بر عدل خدا. پس برهان معقولیّت وجود معاد را اثبات نمی کند بلکه می گوید: برای آنکه نمی داند آیا معادی هست یا نه ، اعتقاد به وجود معاد معقولتر از انکار آن است. پس آنکه در مورد معاد شکّ دارد نمی تواند به بهانه ی شکّ داشتن ، طریقه ی انکار را در پیش بگیرد؛ و لوازم اعتقاد به معاد یعنی عمل بر طبق دین را کنار بگذارد؛ بلکه به حکم عقل باید فرض را بر وجود معاد گذاشته و در همان حال به تحقیق بپردازد ؛ چون اگر حتّی یک درصد و بلکه یک در میلیارد هم این احتمال درست باشد که معادی هست، انکار آن موجب خسران ابدی می گردد. برهان معقولیّت دقیقاً همان راهی است که در علوم تجربی از آن تبعیّت می شود. برای مثال انسان تاکنون چیزی به نام فتون یا اتم یا الکترون یا پروتون را ندیده است ، امّا با فرض وجود فتون و اتم و الکترون و پروتون و نوترون خیلی راحتتر می تواند امور عالم مادّه را توجیه نماید و می تواند هزاران وسیله ی مفید از این رهگذر بسازد. لذا با این که هیچ برهان منطقی بر وجود این ذرّات موجود نیست ، امّا به خاطر کارکردهای بسیار خوبی که در این فرضها و مدلهای تجربی وجود دارند ، ما آنها را معقول دانسته و می پذیریم. یا چیزی به نام امواج جاذبه تا به امروز به اثبات منطقی نرسیده است ؛ امّا فرض وجود آن به نیوتن کمک نمود که بتواند حرکات سیّارات را توجیه نماید. کما اینکه قبل از او بطلمیوس با مدل زمین مرکزی مخصوص خودش توانسته بود حرکات سیّارات را توجیه پذیر کند ؛ و حتّی می توانست خسوف و کسوف و مقارنه ی سیّارات را با دقّت تمام محاسبه نماید. ولی فرضیّه ی نیوتن نشان داد که کارکردهای بسیار بیشتری نسبت به فرضیّه بطلمیوس دارد. فرضیّه جاذبه ی عمومی نیوتن نیز به خاطر داشتن کارکردهای بسیار زیاد ، حدود چهار صد سال یقینی پنداشته می شد ، امّا آلبرت اینشتین با طرح فرضیّه نسبیّت عامّ ، تصویر دیگری از جهان ارائه نمود و فرضیّه ی نیوتن را ابطال کرد ؛ امّا نه ابطال منطقی ؛ بلکه ابطال کارکردی ؛ یعنی اینشتین نشان داد که نسبیّت عامّ او کارکردهای بسیار بیشتری از فرضیّه جاذبه عمومی نیوتن دارد ؛ حال آنکه خود همین فرضیّه ی نسبیّت عامّ نیز با برهان قطعی عقلی اثبات نشده ؛ بلکه صرفاً به خاطر کارکرد بالایش مورد پذیرش می باشد ؛ یعنی این نظریّه نیز یک نظریّه معقول است نه یک قانون عقلی؛ یا به عبارتی، یک قانون علمی است نه یک قانون عقلی.خلاصه ی کلام آنکه در علوم تجربی آنچه موجب تأیید یک فرضیّه می شود و آن را از حدّ یک فرضیّه به مقام نظریّه ارتقاء می دهد ، برهان عقلی منطقی نیست بلکه شواهد تجربی یا همان کارکردهای متنوّع و معقول می باشد. لذا هر نظریّه ی علوم تجربی تا زمانی که با نظریّه ی بهتر و کارکردی تری جایگزین نشده ، معقولیّت دارد ؛ امّا هیچگاه قانون عقلی نیست. در بحث خداشناسی یا دین شناسی یا معاد شناسی نیز اگر کسی دلیلی منطقی بر اثبات وجود خدا یا اثبات حقّانیّت یک دین یا اثبات معاد ندارد و در مقابل ، دلیلی بر ردّ این امور نیز ندارد ، تنها چاره اش آن است که به همان شیوه ی معقولیّت مطرح در علوم تجربی پناه ببرد ؛ یعنی باید کارکردهای اعتقاد به وجود خدا و عدم اعتقاد به وجود خدا یا به کارکاردهای اعتقاد به معاد و عدم اعتقاد به معاد یا به کارکردهای اسلام و دیگر ادیان نظر نماید و آن را که بهترین و بیشترین و معقولترین کارکرد مثبت را دارد برگزیند.برای مثال آنکه اعتقاد به خدا و روز قیامت دارد ، طبیعی است که دردها و رنجهای تحمیلی از جانب محیط را تحمّل کند ؛ امّا آنکه اعتقادی به خدا و آخرت ندارد ، بهترین راهش در مقابل این دردها و رنجها آن است که خودکشی کند تا از این رنجها و دردهای بی حاصل رها گردد. پس عقیده به وجود خدا و معاد، امید به زندگی می دهد امّا انکار وجود خدا و معاد، خودکشی را به عنوان راه منطقی پیشنهاد می نماید. حال فرض کنیم که حقیقتاً خدا و معاد وجود داشته باشند ، آنگاه آنکه این رنجها را تحمّل نموده و با مرگ طبیعی مرده ضرری نکرده که هیچ، اجر صبر را هم برده است ؛ امّا آنکه معتقد به خدا یا معاد نبوده و خودکشی نموده ضرر خواهد کرد. پس عقل سلیم حکم می کند که به هنگام خالی بودن دستمان از هر برهانی ، عقیده به وجود خدا و معاد داشته باشیم و مثل خداباوران و معتقدان به معاد زندگی کنیم ؛ چون در این حالت اگر خدا و معادی بود ضرر نخواهیم کرد و اگر خدا و معادی نبود ، عقیده مند و بی عقیده هر دو خاک می شوند و نتیجه برای هر دو برابر است. یا آنکه در مقام شکّ در وجود خدا یا معاد، بنا را بر این می گذارد که خدا یا معادی وجود دارد ، می تواند پایبند اخلاق و قانون باشد ؛ لذا با این رویکرد ، جامعه ی انسانی می تواند بقا داشته باشد ؛ امّا اگر کسی بنا را بر این گذاشت که خدا یا معادی وجود ندارد ، روی چه حسابی باید پایبند اخلاق و قانون باشد؟! اگر خدا یا معادی وجود ندارد ، چرا برای راحتی خود هر کاری نکنیم؟! چرا به قیمت راحتی خود دیگران را نکشیم؟! چرا دروغ نگوییم؟ و ... ؟ پس آنکه در مقام شکّ در وجود خدا یا معاد، بنا را بر وجود خدا یا معاد بگذارد ، می تواند قائل به حقوق بشر شود ؛ می تواند قائل به قواعد اخلاقی باشد ؛ می تواند قوانین عمومی را محترم بشمارد و ... . امّا آنکه در این حالت بنا را بر عدم وجود خدا یا معاد می گذارد ، منطقاً نمی تواند اخلاقی باشد و نمی تواند قائل به حقوق بشر باشد و نمی تواند به بقاء جامعه بیندیشد؛ و اگر به این امور قائل باشد، خلاف منطق خودش رفتار نموده است. لذا چنین کسی اگر بخواهد به لوازم منطقی انکار خدا یا معاد پایبند باشد، به راحتی می تواند بشریّت را به نابودی بکشاند ؛ کما اینکه در طول تاریخ ، همواره چنین افرادی بوده اند که جوامع را آشفته نموده اند. اکنون نیز آنها که جهان را گرفتار مصائب بزرگ کرده اند، منکران وجود خدا هستند. حتّی اگر اینها دم از خدا هم می زنند، برای فریب مردم است. پس اگر کسی وجود جوامع بشری و وجود قوانین عمومی و قواعد اخلاقی و حقوق متقابل را معقول می داند ، منطقاً باید بپذیرد که اعتقاد به وجود خدا یا اعتقاد به معاد نیز معقولتر از انکار وجود خدا یا انکار معاد است. این همان برهان معقولیّت است که می گوید: به فرض که برهانی بر وجود خدا یا آخرت نیست ، باز معقولتر آن است که به وجود آنها عقیده داشته باشیم. مثل اینکه کسی به شما بگوید: داخل کفش شما عقربی است ؛ شما نمی دانید آیا او راست می گوید یا نه؟ ولی عقل به شما حکم می کند که او را راستگو بدانید. چون اگر او را راستگو دانستید و واقعاً نیز چنین بود ، از نیش عقرب در امان خواهید ماند ؛ و اگر در واقع دروغگو بود ، باز به خاطر بازرسی داخل کفشتان چیزی را از دست نخواهید داد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image