تشرف ابن هشام به محضرامام مهدی (عج) /

تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه

تشرف ابن هشام با امام مهدی (عج) ابوالقاسم جعفر بن محمد قولویه می فرماید: مـن در سـال ۳۳۷، هـجری که اوایل غیبت کبری بود، (همان سالی که قرامطه ،حجرالاسود را به مـسجد الحرام برگردانده بودند) به عزم زیارت بیت اللّه ، وارد بغدادشدم و بیشترین هدفم دیدن کـسـی بـود کـه حجرالاسود را به جای خود نصب می کند،زیرا در کتابها خوانده بودم که آن را از جـایـش کـنـده و بـیـرون مـی بـرنـد و پس از آوردن ،حجت زمان و ولی رحمان حضرت بقیة اللّه ارواحـنافداه آن را در جایش نصب می کنند.


تشرف ابن هشام با امام مهدی (عج) ابوالقاسم جعفر بن محمد قولویه می فرماید: مـن در سـال ۳۳۷، هـجری که اوایل غیبت کبری بود، (همان سالی که قرامطه ،حجرالاسود را به مـسجد الحرام برگردانده بودند) به عزم زیارت بیت اللّه ، وارد بغدادشدم و بیشترین هدفم دیدن کـسـی بـود کـه حجرالاسود را به جای خود نصب می کند،زیرا در کتابها خوانده بودم که آن را از جـایـش کـنـده و بـیـرون مـی بـرنـد و پس از آوردن ،حجت زمان و ولی رحمان حضرت بقیة اللّه ارواحـنافداه آن را در جایش نصب می کنند. [چنانچه در زمان حجاج لعنة اللّه علیه از جایش کنده شـد و هر کس خواست آن را در جای خود نصب کند ممکن نشد تا آن که امام زین العابدین و سید الساجدین (ع ) به دست مبارک خود، آن را بر جایش قرار دادند.] در بغداد سخت بیمار شدم ، به طوری که خود را در شرف مرگ دیدم ، لذا از آن مقصدی که داشتم (تـشـرف بـه بیت اللّه الحرام ) ناامید شدم . مردی را که به ابن هشام مشهور بود از جانب خود نایب نـمودم ، نامه ای سر به مهر به او سپردم و در آن از مدت عمر خود سؤال کرده بودم و این که ، آیا در این بیماری از دنیا می روم یا نه ؟ و به اوگفتم : عمده هدف من آن است که این رقعه را به کسی که حجرالاسود را به جای خودنصب می کند، برسانی و جوابش را از او بگیری ، زیرا من تو را فقط برای همین کارمی فرستم . ابـن هـشـام گفت : وقتی به مکه معظمه وارد شدم و خواستند، حجرالاسود را در جای خود نصب نـمـایند، مبلغی به خدام دادم تا بتوانم کسی که آن سنگ را بر جای خود قرارمی دهد ببینم . چند نـفـر از ایشان را نزد خود نگاه داشتم ، تا مرا از ازدحام جمعیت حفظنمایند. هرکس که می خواست حجرالاسود را در جای خود نصب نماید، سنگ اضطراب داشت و بر جای خود قرار نمی گرفت . در آن حال جوانی گندمگون وخوشرو پیدا شد. ایشان آمد و حجر را بر جای خود گذارد. سنگ در آن جا، قرارگرفت ، به طوری که گویا اصلا و ابدا از جای خود برداشته نشده است . بـعـد از مـشـاهـده این حال ، صدای جمعیت به تکبیر بلند گردید و آن جوان پس از این کار از در مسجد الحرام خارج شد. من نیز به دنبال او رفتم و مردم را از جلوی خوددور می کردم و راه را باز می نمودم ، به طوری که آنها گمان کردند دیوانه یا مریض هستم و راه را باز می نمودند. چشم از آن جوان بر نمی داشتم تا آن که از بین مردم به کناری رفت و با وجودی که من با سرعت راه می رفتم و ایـشان با کمال تانی حرکت می کرد، باز به او نمی رسیدم ، تا به جایی رسید که جز من کسی نبود که او را ببیند. توقف نمود و فرمود: چیزی را که همراه داری بیاور. رقعه را به او دادم . بدون آن که آن را باز و نگاه کند، فرمود: به صاحب رقعه بگو، او در این بیماری فوت نمی کند، بلکه سی سال دیگر، از دنیا خواهد رفت . ابن هشام گفت : آنگاه چنان گریه ای بر من غلبه کرد که قادر بر حرکت کردن نبودم . جوان مرا به همان حال گذاشت و رفت ، تا آن که از نظرم غایب شد. ابوالقاسم بن قولویه می فرماید: ابن هشام بعد از مراجعت از حج ، این واقعه را به من خبر داد. نـاقـل اصل قضیه می گوید: پس از آن که سی سال از جریان گذشت ، ابن قولویه مریض شد و در صـدد تـهیه کارهای آخرت خود برآمد: وصیت نامه خود را نوشت و کفن خود را آماده کرد و محل قبر خود را معین نمود. به او گفتند: چرا از این بیماری می ترسی ؟ امید داریم که خداوند تفضل کرده و تو راعافیت دهد. جواب داد: این همان سالی است ، که خبر فوت مرا در آن داده اند. در آن سال ، و با همان مرض وفات کرد و به رحمت الهی رسید کمال الدین ج ۲، ص ۵۷، س .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image