تخمین زمان مطالعه: 25 دقیقه
انتخابات ریاست جمهوری سال 1376 موجب ورود گفتمان جدیدی به عنوان اصلاحطلبی در عرصهی سیاسی کشور شد و یک سال بعد نیز با پایان مجلس پنجم، نمایندگانی که وارد مجلس شدند دارای ایدئولوژی نزدیکی با این گفتمان بودند و در برخی موارد چه بسا از آن فراتر رفته و موجب بروز مسایلی در کشور شدند. با توجه به اهمیت مسایل پیش آمده در مجلس ششم و به خصوص عملکرد این مجلس در خصوص اصل ولایت فقیه، گفتوگوی کوتاهی با آقای «مسعود رضایی»، کارشناس دفتر مطالعات و تدوین تاریخ که در همان زمان با انتشار مطالبی به برخی شبهات مطرح شده توسط نمایندگان مجلس پاسخ گفته است، انجام شده که توجه خوانندگان محترم را به آن جلب میکنیم.
لطفاً نحوهی ورود گفتمان اصلاحطلبی به عرصهی سیاسی کشور و نسبت این گروه با مجلس ششم را توضیح دهید.
مجلس ششم در یک فضای سیاسی که ناشی از موفقیتهای قبلی جناح دوم خرداد در حوزهی مسایل سیاسی بود، شکل گرفت. جناح دوم خرداد در انتخابات سال 76 توانسته بود رقیب خودش از جناح راست، یعنی آقای «ناطق نوری»، را پشت سر بگذارد. به این ترتیب آقای «خاتمی» به ریاست جمهوری رسید. البته در این زمینه جناح دوم خرداد متأسفانه نه تنها نقش رهبری را در فعال کردن فضای سیاسی از یاد برد، بلکه حتی به نوعی دچار ناسپاسی هم شد. ما به خاطر داریم که در سال 75 و حتی از اواخر سال 74 که تبلیغات انتخاباتی مجلس پنجم شروع شده بود، جناح موسوم به چپ کاملاً در حالت انفعال و انزوا به سر میبرد و اساساً هیچ امیدی برای دستیابی به پیروزیهای سیاسی نداشت. در آن زمان بود که گروهی به نام «کارگزاران سازندگی» شروع به شکلگیری کرد. این تحرک آنها نه تنها با مخالفت رهبری مواجه نشد، بلکه ایشان از آنها استقبال هم کردند که وارد صحنه شدند و فعالیتسیاسی را آغاز نمودند. البته تذکری به این گروه داده شد مبنی بر این که وزرا، عضو این گروه یا حزب نباشند.
با این نگاه مثبت رهبری به حضور گروه کارگزاران سازندگی و گروههای دیگر، از جمله «جمعیت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی»، در فضای سیاسی کشور تحرکی ایجاد شد. در این زمان جناح راست خود را در اوج موفقیت میدید و موفقیتهای بیشتری را هم تصور میکرد. در چنین فضایی انتخابات مجلس پنجم برگزار شد و مجلسی به نسبت متعادل شکل گرفت. همین مسأله موجب تحرک بعدی جناح چپ گردید؛ یعنی، آنها دیدند که در فضای سیاسی کشور تحرکی ایجاد شده است و به این ترتیب اندکی زمینه را برای ورود به صحنه بهتر و مناسبتر دیدند.
تقریباً بلافاصله بعد از انتخابات مجلس پنجم، با مقدمات تبلیغاتی ریاست جمهوری برای سال 76 مواجه میشویم. جناح راست در آن شرایط همچنان خود را در موقعیت خوبی تصور میکرد و تا حدودی مطمئن بود که کرسی ریاست جمهوری را به دست میآورد. آقای ناطق نوری هم کاندیدای این جناح بود. در این مقطع هم باز شاهد هستیم که رهبری از حضور و ورود گروههای دیگر حمایت میکنند و در چارچوب همین نگاه مثبت، گروههای دیگر را فرا میخواندند به این که بیایند و در حوزهی انتخابات ریاست جمهوری فعال باشند، در نهایت جناح چپ هم تحرکات خود را بیشتر میکند و آقای خاتمی به عنوان کاندیدای این جناح وارد انتخابات میشود و در نهایت آقای خاتمی توانست در این انتخابات اکثریت چشمگیری را به خود اختصاص دهد.
مواضع مقام معظم رهبری نسبت به رقابتهای انتخاباتی سال 76 ریاست جمهوری چگونه بود؟
علیرغم بعضی فعالیتهای انتخاباتی نامناسب که از سوی گروههای مختلف مشاهده میشد، رهبری با حمایت از حضور کامل و عادلانهی تمامی کاندیداهای حاضر در صحنه و جلوگیری از تخریب کاندیداها عمل میکردند و در این رابطه باید به این موضوع اشاره کنم که در آن زمان واقعهای به نام واقعهی «عصر عاشورا» اتفاق افتاد و در آن تعدادی از افرادی که اعتقادی به مسایل مذهبی نداشتند، به ظاهر در حمایت از آقای خاتمی کارناوال شادی و جشنی در روز عاشورا به راه انداختند و کسانی از این واقعه فیلمبرداری و آن را پخش کردند. به این ترتیب در واقع تبلیغاتی منفی و تا حدی هم تأثیرگذار برضد آقای خاتمی به راه افتاده بود. بعد از این تبلیغات، رهبری، دو روز مانده به برگزاری انتخابات، در یک سخنرانی عمومی که از صدا و سیما هم پخش شد، انتساب این کارناوال به آقای خاتمی را به کلی نفی کردند و آقای خاتمی را فردی مسلمان، انقلابی و معتقد به ارزشهای اسلام و انقلاب خواندند و حتی پخش آن فیلم را هم کاری ناشایست دانستند. این نشان میدهد که رهبری به شدت از این که کاندیدایی در برابر هجمهی منفی تبلیغاتی قرار گیرد، جلوگیری میکنند و اصلاً این را به صلاح نظام و کشور نمیدانند. هدف بنده از این مقدمه این بود که خاطر نشان کنم نقش رهبری در خلق حماسهی دوم خرداد، به واقع نقشی برجسته بود، اما متأسفانه کسانی که منتسب به جناح دوم خرداد بودند، ناسپاسی کردند و نه تنها این نقش را به رسمیت نشناختند، بلکه حتی مسایلی منفی را به رهبری نسبت دادند.
بینش و روش اصلاح طلبان در زمان به دست گیری قدرت اجرایی کشور چگونه بود؟
همان طور که عرض کردم، به هر حال در آن انتخابات، آقای خاتمی با یک پیروزی چشمگیر ریاست جمهوری را از آن خود کرد. پس از پیروزی در انتخابات، این روحیه در آنها شکل گرفت که بر مبنای توانمندیهای خودشان توانستهاند این پیروزی را به دست آورند و چه بسا بتوانند از مرزهای قانون اساسی هم عبور کنند. البته عبور از مرزهای قانونی اساسی برای این جناح یک پیشینهی فکری هم داشت. این پیشینهی فکری باز میگشت به مباحثی که آنها از سالهای قبل راجع به مبانی نظام جمهوری اسلامی مطرح میکردند و در بحثهای خودشان به نوعی نسبت به این مبانی بیاعتقاد شده بودند. به خصوص در حوزهی «ولایت فقیه»؛ آنها نظریهی ولایت فقیه را آن گونه که در نظام مورد قبول است، دیگر قبول نداشتند و میخواستند از آن نظریه عبور کنند و تفکرشان این گونه بود که اگر بخواهیم ولی فقیه داشته باشیم، او باید حداکثرمانند یک پادشاه مشروطه باشد و هیچ اختیار و اقتداری در ادارهی حکومت نداشته باشد. این تفکر با بخشی از جناح دوم خرداد همراه بود. تأکید میکنم که همهی آنها این گونه نبودند.
جناح دوم خرداد طیف گستردهای داشت. یکی از تحلیلگران سیاسی تعبیر جالبی بیان کرده بود. ایشان میگفت جناح دوم خرداد بین العباسین است. منظورش از «عباس دوزدوزانی» تا «عباس عبدی» بود. همان طور که میدانید، آقای عباس دوزدوزانی فردی بسیار مقید، مذهبی و معتقد به نظام و اصل ولایت فقیه و تمامی مبانی بودند، اما یک گرایش سیاسی خاصی داشتند. در مقابل، آقای عباس عبدی از نظر آن تحلیلگر سیاسی در این امور یک مقدار ملایمتر و ضعیفتر بودند. من این را از نظر آن تحلیلگر سیاسی میگویم. بنابراین ما در جناح دوم خرداد با یک طیف مواجه بودیم. بخشی از این طیف که البته بخش به نسبت تأثیرگذاری هم بودند، با توجه به آن پیشینهی فکری که داشتند، معتقد بودند که باید ولایت فقیه در حد یک پادشاه مشروطه تقلیل پیدا کند.
نگاه آنها به انتخابات هم، همان طور که عرض کردم، این گونه بود که ما با توانمندی خودمان و حتی در تقابل با رهبری به این پیروزی دست پیدا کردهایم. بنابراین دچار اشتباه در محاسبه و تحلیل و یک نوع خود شیفتگی هیجانی شدند و فکر کردند دیگر تمام زمینهها و مسایل برای آنها مهیاست تا بتوانند به آن نظریهی سیاسی خودشان برسند. بر مبنای همین اشتباه در تحلیل، مشاهده میکنیم که آنها مجموعه مقالات، یادداشتها و سخنرانیهایی را در جامعه منتشر میکنند و مرتب مرزهای نظام و قانون اساسی را مورد هجمه قرار میدهند. حتی بعضاً مرزهای اعتقادی و مذهبی را هم میشکنند.
عملکرد مجلس ششم در چه سطحی از ارتباط و هماهنگی با گروه اصلاح طلبان قرار داشت؟ آیا آنها معلولی از دوم خرداد بودند و یا این که از گفتمان دوم خرداد هم فراتر رفته و خود به عنوان علتی برای مسایل پیش آمده در مجلس ششم درآمدند؟
در انتخابات مجلس ششم هم، با توجه به آن فضای هیجانی که آنها به وجود آوردند و رسانههای متنوعی هم در دست داشتند، توانستند رأی اکثریت جامعه را به خودشان متمایل سازند و در یک فضای خاص سیاسی کرسیهای مجلس را به تصاحب خودشان درآورند. در این جا باید به یک نکته اشاره کنم و آن هم این است که وقتی انتخابات مجلس ششم به پایان رسید و معلوم شد اکثریت با جناح دوم خرداد یا جناح چپ است، از سوی بعضی ارگانهای رسمی از جمله «شورای نگهبان» اشکالات و تردیدهایی در خصوص صحت انتخابات به وجود آمد. به خصوص دربارهی انتخابات تهران تردیدهایی از سوی شورای نگهبان عنوان شد تا جایی که حتی این احتمال وجود داشت شورای نگهبان انتخابات تهران را باطل کند. در این جا مجدد رهبری با درایت و استقامت خاص خودشان جلوی این موضوع را گرفتند. از نظر ایشان کاری که میبایست میشد این بود که به دقت صندوقها بررسی شود و هیچ گونه اعمال نظری خارج از محدودهی قانون راجع به صندوقها صورت نگیرد و چنانچه صحت انتخابات تأیید شد، فارغ از این که این جناح یا آن جناح اکثریت را به دست آوردهاند، انتخابات تأیید شود و مجلس کار خود را آغاز کند. بعد از این موضعگیری قاطعانهی رهبری بررسیها صورت میگیرد و در نهایت با کمی تأخیر انتخابات مجلس ششم تأیید میشود و مجلس هم شروع به کار میکند. بنابراین این جا هم مجدد رهبری نقشی ایفا کردند تا اخلالی در روند شکلگیری مجلس صورت نگیرد و خدای ناکرده ابطالی خارج از محدودههای قانونی اتفاق نیفتد. این همان رفتاری است که ما مجدد در سال 88 از رهبری میبینیم؛ یعنی، در سال 88 که حالا جناح چپ به دنبال این بود که خارج از محدودههای قانونی انتخابات ریاست جمهوری را ابطال کند، رهبری بار دیگر جلوی این موضوع میایستند و تأکید دارند بر این که آنچه صورت میگیرد در چارچوب قانون باشد.
مجلس ششم در چنین فضایی شکل میگیرد. متأسفانه باز هم وقتی نمایندگان وارد مجلس میشوند، همچنان نقش رهبری را نادیده میگیرند و ناسپاسی میکنند. از جمله اولین اقدامهایی که آنها در مجلس ششم در پی انجام آن هستند، طرح اصلاح قانون مطبوعات است. این توضیح را بدهم که از نظر من، مجلس ششم بیشتر به دنبال انجام یک پروژهی سیاسی خاص بود و مقداری از وظایف اصلی خود کناره گرفته بود. همان طور که مستحضر هستید، وظیفهی اصلی مجلس این است که طرحهایی برای پیشبرد امور کشور در زمینههای مختلف سیاسی، عمرانی، اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و غیره ارایه کند و روی آنها بحثهای کارشناسانه انجام دهد و نمایندگان باید روی این گونه مباحث متمرکز شوند. به نظر میرسد که مجلس ششم مقداری بیش از حد روی انجام یک پروژهی سیاسی مد نظر خودش تمرکز میکند. آن پروژهی سیاسی به نظر بنده ادامهی همان روندی است که در تفکر بخشی از جناح دوم خرداد شکل گرفته بود و آن کاستن از حوزهی اقتدار و اختیار ولی فقیه بود. به هر حال قانون اساسی ما حوزهی اختیار و اقتداری را برای ولی فقیه در نظر گرفته است. آنها به دنبال این بودند که این حوزهی اختیار را هر چه میتوانند، محدودتر کنند و در چارچوب انتخابات مجلس و ریاست جمهوری قدرت را در دست بگیرند و در مسیر سیاسی مورد نظر خودشان حرکت کنند.
بر همین اساس اولین کاری که آنها میکنند مقابله با اصلاح قانون مطبوعات است که در اواخر مجلس پنجم تصویب شده بود. در واقع در اواخر مجلس پنجم اصلاح قانون مطبوعات تصویب شده بود و در حالی که شاید هنوز شش ماه از تصویب این قانون نگذشته بود، نمایندگان مجلس ششم به دنبال این بودند که اصلاح قانون مطبوعات را به نفع اهداف و مقاصد سیاسی خودشان مجدد اصلاح کنند. این کار کاملاً سیاسی بود و معلوم بود آنها به دنبال این هستند که فضایی را برای مطبوعات همخط خودشان به وجود آورند تا آنها بتوانند حتی از حوزههای متعارف و قانونی که در جامعه وجود داشت فراتر بروند و کسی هم نتواند از آنها اشکال و ایراد بگیرد. این هدف چندان پنهان نبود و همه میتوانستند تشخیص دهند که آنها در پی فضاسازی برای ایجاد هیجانات بیشتر و حتی شاید جنجالهای بیشتر هستند.
عکس العمل رهبری و بازخورد جامعه نسبت به این اقدامهای مجلس چه بود؟
رهبری در این زمان طرح این قانون را در مجلس به صلاح نمیدیدند و طی نامهای به آقای «کروبی» که رییس مجلس ششم بود، از ایشان میخواهند که این طرح از دستور کار مجلس خارج شود. این در واقع یک حکم حکومتی بود که رهبری به مجلس شورای اسلامی ابلاغ میکرد. این کار هم کاملاً در چارچوب قانون صورت میگرفت، زیرا در قانون اساسی ما آمده است که قوای سهگانه، یعنی قوای مقننه، مجریه و قضاییه، باید زیر نظر ولایت مطلقهی امر وظایف خودشان را انجام دهند. بنابراین صدور حکم حکومتی کاملاً در چارچوب قانون بود، اما تعدادی از اعضای مجلس ششم که منتسب به جبههی دوم خرداد بودند در مقابل این حکم حکومتی از خودشان مقاومت نشان میدهند و حتی اقدام به آبستراکسیون میکنند. البته باید این نکته را بگویم که در این آبستراکسیون و اعلام مقاومت تمام اعضای فراکسیون دوم خرداد حضور نداشتند. تعدادی از آنها به این حکم حکومتی پایبند بودند و در واقع به آن احترام گذاشتند و عَلَم مخالفت با آن بلند نکردند. اما اکثریت این جناح در مجلس به مخالفت با آن حکم پرداختند.
از همین جا به نوعی تقابل با رهبری را میتوانیم مشاهده کنیم و این موضوع فضای بسیار نامناسبی را ایجاد کرد. مردم هم متوجه شدند افرادی که وارد مجلس شدهاند کسانی هستند که اگر جلوی خودشان را باز ببینند، ابایی از این ندارند که از قانون اساسی و حریم ولایت فقیه هم عبور کنند. در واقع آنها جناحی هستند که برای افزایش قدرت خودشان حاضرند اصول قانون اساسی را هم زیر پا بگذارند. این چیزی بود که به تدریج برای جامعه روشن شد و به اعتقاد بنده حتی آن کسانی که به آنها رأی داده بودند متوجه این قضیه شدند که با این گونه اعمال و رفتار ممکن است کشور دچار یک سری تشنجها، آشوبها و اختلافهایی شود که معلوم نیست سرانجام آن به کجا میرسد. همان طور که در واقعهی سال 88 به نظر بنده بخش زیادی از کسانی که در روزهای اول و در چارچوب یک انتقاد و اعتراض وارد تظاهرات خیابانی شده بودند، وقتی مشاهده کردند کسانی در پی آن هستند که جامعه را به آشوب و بلوا بکشانند، به سرعت خودشان را جدا کردند و ادامه نداند. اگر به واقع همهی آنها به دنبال یک اغتشاش عمومی بودند، به هر حال میتوانستند آن تظاهرات و درگیریها را ادامه دهند. اما مردم متوجه شدند که بعضیها اصلاً بحثشان یک اعتراض قانونی و انتقاد و یک طلب حق نیست، بلکه به دنبال مستمسک قرار دادن ادعای تقلب در انتخابات هستند تا بتوانند به یک آشوب گسترده در کشور دامن بزنند. بنابراین دیگر با آن جمعیت همراهی نکردند و آنها در خیابانها تنها ماندند و دیدیم که جمعیتشان بسیار کم شد.
در مجلس ششم هم وقتی این رفتارها بروز پیدا کرد، به اعتقاد بنده جامعه به تدریج با توجه به آنچه در اطرافش میدید، متوجه شد یک طیف اکثریتی در مجلس هستند که اگر بخواهند فعالیت خودشان را ادامه دهند، ما مرتب درگیر دعواها، جنجالها و کشمکشهای سیاسی خواهیم بود که نتیجهای برای جامعه و کشور ندارد و آن افراد به دنبال کسب قدرت بیشتر برای خودشان هستند و میخواهند مرتب پستهای بیشتری را در اختیار بگیرند و حوزهی قدرتشان را بیشتر کنند تا بتوانند به آن فکری که در پس زمینهی ذهنیشان وجود دارد، برسند.
بنده معتقدم در این زمینه حتی جناب آقای خاتمی هم به این نتیجه رسید که این گونه عمل کردن، مناسب نیست. بنابراین ایشان با این طیف همراهی صد درصدی نداشت. حتی در ادامهی این مسایل ایشان به نوعی در تقابل با این طیف هم قرار گرفت. مجلس ششم به این ترتیب چنین رفتارهایی را از خود نشان داد تا جایی که قضیه به نامهپراکنی از سوی نمایندگان مجلس رسید.
در زمان فعالیت مجلس ششم چندین نامه با محتوای قابل تأمل خطاب به مقام معظم رهبری ارسال گردید، ضمن بازخوانی متن نامهها لطفاً رفتار نمایندگان را نیز در این زمینه تحلیل نمایید؟
در تاریخ 31 اردیبهشت 82 در مجلس ششم، 127 نفر از نمایندگان نامهای را به رهبری نوشتند و تحت عنوان نامهی سرگشاده آن را منتشر هم کردند. به طور حتم، همین که یک نامهی سرگشاده به رهبری بنویسند و آن را منتشر کنند، نشان میدهد که آنها به دنبال چه اهداف و مسایلی هستند. شاید همهی این نامه را نشود مورد بحث و بررسی قرار داد. البته پاسخ مشروحی هم برای آن نوشته شده است. بنده در این جا باید به نکتهای اشاره کنم. سال 82 تقریباً سالی است که مسایل ما در حوزهی انرژی اتمی بسیار مورد توجه غربیها قرار گرفت و آنها مرتب در حال افزایش فشارهای سیاسی و اقتصادی به ما بودند تا ما از پروژهی انرژی اتمی دست برداریم. سال 82 این فشارها به اوج خود رسیده بود و ما به شدت در تقابل با غرب به سر میبردیم. هر کشوری وقتی با جبههی متحد و بیگانهای مواجه میشود که میخواهد او را از یک حق مسلم محروم کند، باید در درون خودش انسجام و وحدتی داشته باشد تا بتواند جلوی آن جبههی متحد بیگانه مقاومت کند.
از طرفی دیگر اگر انتقاد یا ایرادی، به حق یا ناحق، وجود دارد و کسانی میخواهند این انتقادها را به مسؤولان متذکر شوند؛ عقل سیاسی حکم میکند که این اختلافها و انتقادها را در مقابل با دشمن علنی نکنند و به گونهای رفتار نکنند که دشمن با توجه به وجود بعضی اختلافها در هدفی که دنبال میکند، امیدوارتر شود و موضع خودش را مستحکمتر کند. ما هر چه بیشتر و قویتر در درون با همدیگر متحد باشیم، جبههی دشمن در این که بتواند به ما هجمه کند، بیشتر دچار تردید میشود و هر چه او ببیند ما دچار تفرقه، تشتت و اختلاف هستیم در حملات خودش جرأت بیشتری پیدا میکند و با شدت و حدت بیشتری حملاتش را ادامه میدهد.
وقتی نامهی این 127 نفر را میخوانید، میبینید که آنها در این نامه هجمهی شدیدی را به بعضی از بخشهای قانونی کشور، از جمله شورای نگهبان و سیاستهای کلان نظام، صورت دادهاند. آنها به نوعی کلیّت نظام را مورد محاکمه قرار دادهاند. وقتی که مجلس یک کشور به نوعی در مقابل کلیّت نظام حاکم بایستد و آن را مورد هجمه قرار دهد، معلوم است که چه امتیاز بزرگی برای دشمنان آن نظام محسوب میشود.
بنده در پاسخی که در همان زمان به نامهی آنها نوشتم، بسیاری از خلافگوییهای آنها را مطرح کردم. به عنوان مثال آقایان به شدت به شورای نگهبان تاخته بودند که شورای نگهبان یک جانبه و خطی عمل میکند و آزادی انتخابات را مورد تهدید قرار داده و بلکه از بین برده است. البته پاسخ به این انتقاد خیلی ساده بود، به این دلیل که میشد به آنها گفت اگر به واقع این چیزی که شما میفرمایید درست است، پس شما در مجلس چه میکنید؟ چه طور شد که شما اکثریت مجلس را در دست گرفتید؟ اگر قرار بود همهی شما را بر خلاف موازین قانونی رد صلاحیت کنند، همهی مجلس یک دست در اختیار جناح راست قرار میگرفت. اگر شما بیرون از مجلس بودید و این نامه را نوشته بودید، شاید این سخنانتان مورد توجه قرار میگرفت، اما الآن که شما در درون مجلس هستید و به اصطلاح از فیلتر همین شورای نگهبان گذشتهاید و در انتخابات از مردم رأی گرفتهاید و در نهایت هم این انتخابات تأیید شده است. پس این حرفی که میزنید و این همه روی آن تأکید میکنید، چیست؟
مسایلی از این دست را بنده در پاسخ به آنها مطرح کردهام. اما موردی که به نظر من خیلی باید به آن دقت کنیم بروز اختلافهای درون خانوادگی در مقابل جبههی متحد دشمن است که چه قدر میتواند برای ما آثار و تبعات منفی داشته باشد. این آقایان به رهبری توصیه کرده بودند که اگر ما امروز با برنامهی قبلی به سمت بازکردن روابط پیش نرویم، شما هم به ناچار مجبور میشوید جام زهر را بنوشید و شرایط را مقایسه کرده بودند با دورهی جنگ که حضرت امام(ره) پذیرفتن قطعنامه را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرده بودند. من در جایی اشاره کردهام که کاملاً مشخص و مشهود است که منظور شما از نوشیدن جام زهر جز گشودن باب مذاکره و رابطه با آمریکا برای مصون ماندن از شر و گزند آن نمیتواند باشد، آنچه در افواه و اذهان خوانندگان این نامه از نوشیدن جسورانهی جام زهر رایج است نیز جز این نیست و به طور حتم افکار عمومی در برداشت از این توصیهی شما به خطا نرفته است؛ یعنی، تمام کسانی که این نامه را خوانده بودند این موضوع را فهمیده بودند که دارند به رهبری توصیه و بلکه تحکّم میکنند که شما هر چه زودتر باب رابطه با غرب و آمریکا را بگشایید، برای این که اگر این کار را نکنید، آنها فشارهایشان بیشتر میشود و ما در نهایت باید جام زهر را بنوشیم.
البته من در بخشی از پاسخ به آنها نوشتهام شما که منتسب به جناح چپ هستید و جناح راست را همیشه محکوم میکردید و آنها را در دوران امام(ره) به نوعی مشتاق ایجاد رابطه با غرب میدانستید و به شدت مواضع ضدسرمایهداری و ضدغربی داشتید، چگونه امروز خودتان به این موضع رسیدهاید؟ آیا واقعاً به این نتیجه رسیدهاید که ذات و ماهیت آمریکا عوض شده است؟ آیا امروز به دلیل این که آمریکا دیگر آن آمریکای سابق نیست و از آن زورگوییها، دخالتها و اقدامهای ناپسندش دست برداشته است، میگویید در ایجاد رابطه با او نباید تردید کنیم و باید نوع رابطهمان را با آنها عوض کنیم؟ آیا به واقع در ماهیت آمریکا تغییری ایجاد شده است که چنین چیزی را میگویید؟ بدیهی است که این گونه نبوده است و من میخواستم از این کلام نتیجه بگیرم آمریکا تغییر نکرده و بدتر هم شده است، این شما هستید که دچار تغییر و تحول شدهاید و دیگر آن مواضع قبلی را ندارید.
در پاسخ به آنها در نهایت به همان مطلب اشاره کردهام که وقتی یک جبههی متحد پیش روی ماست، باید در درون با هم متحد باشیم و حتی اگر میخواهیم هیأتی را برای مذاکره با آنها بفرستیم، نباید این گونه باشد که آمریکاییها بدانند در پشت این هیأت مذاکره کننده یک جبههی متفرق وجود دارد. من برای آنها این گونه نوشتهام: «بدون این که وارد جزییات مسایل شوم و با قرض گرفتن فرض شما مبنی بر ضرورت نشستن بر سر میز مذاکره با آمریکا، از شما سؤال میکنم که عقل و تدبیر و اصول دیپلماسی در چنین شرایطی چه حکم میکند؟ آیا حکم عقل این است که آدمی تمام داشتهها و نقاط قوت خود را نفی کند و بعد با دست خالی پشت میز مذاکره با کشوری متکبر بنشیند؟
آیا این نشانهی تدبیر و سیاستدانی ماست که کشور را بر خلاف واقع در سیاهترین و متزلزلترین وضعیت نشان دهیم و سپس به مذاکره با دشمن دیرینهی خود برای حل و فصل مخاصمات و تعارضات خود بپردازیم؟ آیا در این حالت قدرت چانهزنی در مذاکرات برای ما باقی میماند؟ گذشته از آمریکا، ما امروز مذاکرات مهمی را در زمینههای گوناگون با کشورهای منطقه و در سطح جهانی داریم. در جنوب مسألهی جزایر سهگانه مطرح است، در شمال مذاکرات بسیار مهم و حساسی دربارهی دریای خزر در جریان است، در شرق سالهاست که با مسألهی هیرمند مواجهایم و ... مسایل و موضوعات مهم و بعضاً سرنوشت ساز منطقهای و جهانی دیگر. بنده در اینجا یک فرض و سؤال را مطرح میکنم و شما را به تأمل دربارهی آن فرا میخوانم. فرض کنید که تعدادی از شما امضا کنندگان این نامه در قالب یک هیأت از ایران برای مذاکره پیرامون یکی از موضوعات مهم و اختلافی با دیگران عازم مذاکره با آنها شدهاید و به محض این که پشت میز مذاکره مینشینید، طرف مقابل همین نامهی شما را روی میز میگذارد و با برشمردن سیاهنماییهای شما در آن میگوید ما در حال مذاکره با هیأتی هستیم که از کشوری با چنین وضعیتی آمده است و بعد هم به طرح ادعاهای خود دربارهی آن موضوع اختلافی میپردازد. آیا اصلاً برای شما جایی برای سخن گفتن و طرح خواستههای ایران و دفاع از منافع ملی کشورمان میماند؟»
میخواهم عرض کنم آن طیف اکثریت دوم خردادی مجلس ششم، به دلیل آن خود شیفتگیها و خود بزرگبینیهایی که مبتلا به آن بودند و هیجانزدگی عجیب و غریبی که در بین آنها رسوخ پیدا کرده بود، حتی منافع ملی کشور را هم در نظر نمیگرفتند. حتی اگر فرض کنیم که میخواهید بنشینید و با آمریکا مذاکره کنید، مسلماً باز هم نباید وضعیت کشور را بر خلاف واقع آن قدر سیاه نشان دهید. بلکه باید کشور را مقتدر و متحد نشان دهید. حتی اگر میخواهید انتقاد هم بکنید، نباید آن را در ملأ عام پخش کنید.
بنابراین یک فرض این است که آنها بر اثر خودشیفتگی و هیجانزدگی دچار اشتباهات استراتژیک بزرگ میشدند. یک فرض دیگر این است که آنها هم میدانستند که در مقابل دشمن باید متحد بود، اما با نوشتن این نامهها سعی داشتند، ضمن تضعیف موقعیت ولایت فقیه در جامعه، به نوعی به بیگانگان هم چراغ سبزی در مورد خودشان نشان دهند. متأسفانه ما در تاریخ کشورمان چنین چیزی را داریم که بعضی از گروهها، شخصیتها و احزاب برای دستیابی به موقعیت برتر در کشور از درِ مصالحه، مسالمت و بلکه پیوند با بیگانگان درآمدهاند. در طول تاریخ کشورمان، به خصوص از مشروطه به بعد، نمونههای فراوانی داریم که میبینیم افرادی با بیگانگان پیوند میخورند و عامل دست آنها میشوند.
این کار را برای دستیابی به قدرت شخصی انجام میدهند یا برای قدرتگیری گروهشان؟
این کار را هم برای افزایش قدرت شخصی و هم برای قدرتگیری گروهی انجام میدهند. به عنوان مثال شخصی برای این که بتواند خودش را بالا بکشد با بیگانگان پیوند میخورد. همان طور که گفتم، نمونههای فراوانی در طول تاریخ داریم، یکی از آنها «حسنعلی منصور» است. او از حدود سال 1338 با تشکیل کانون مترقی که کاملاً به آمریکا وابسته بود، توانست خودش را به نخستوزیری برساند و وقتی هم که به نخستوزیری رسید، با دستور آمریکا، اقدام به تصویب لایحهی «کاپیتولاسیون» کرد که حضرت امام (ره) با آن لایحه مخالفت کردند. حسنعلی منصور فکر میکرد با پیوند خوردن با آمریکا به عرش اعلی خواهد رسید، در حالی که کل دوران نخستوزیریاش یک سال هم نشد و بعد هم به سزای اعمالش رسید.
به نظر من اگر بدبینانه به این موضوع نگاه کنیم، میتوانیم موضوع را از همان زاویهی دوم تحلیل کنیم. تأکید میکنم که به هیچ وجه تمام امضا کنندگان این نامه و اعضای جبههی دوم خرداد منظورم نیستند. اما معتقدم بعضی از کسانی که در درون این گروه و افراد بودند هدفشان از نگارش این گونه نامهها نشان دادن چراغ سبز به بیگانه بود، برای این که بتوانند از امتیازاتی که از آن سو به طرق مختلف برایشان تهیه و تدارک میشد، استفاده کنند. به این ترتیب مجلس ششم یک اقدام بسیار منفی را در کارنامهی خود به ثبت میرساند و آن هم علنی کردن تقابل با رهبری است. همان طور که میدانید، معمولاً ثبتنام برای دورهی بعدی مجلس، حدود چند ماه قبل از انتهای مجلس پیشین انجام میشود. وقتی مجلس ششم به پایان دورهی خودش میرسد و افرادی از نمایندگان برای دورهی بعد ثبتنام میکنند، از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت میشوند، به دلیل این که نشان داده بودند در تقابل با یکی از اصول قانون اساسی هستند و آن را قبول ندارند. بدیهی است کسی که اعتقاد قلبی و عملی به اصول قانون اساسی نداشته باشد، صلاحیت حضور در مجلس را ندارد.
در اینجا باز تأکید میکنم نمیخواهم تمام رد صلاحیتها را از یک منظر مورد توجه قرار دهم و همهی آنها را درست بدانم. چه بسا اقدامهای اشتباهی هم صورت گرفته باشد، من خودم در بعضی از مقالاتم به این قضیه اشاره کردهام، اما در یک نگاه کلی به این قضیه و به خصوص دربارهی مجلس ششم باید بگویم وقتی کسانی از در تقابل با رهبری در میآیند و هدفشان این است که یک اصل قانون اساسی را زیر پا بگذارند، طبیعتاً نباید انتظار داشته باشند که صلاحیتشان برای حضور در مجلس بعدی تأیید شود.
به این ترتیب آنها رد صلاحیت میشوند و باز بر مبنای همان خود بزرگبینی خاصی که داشتند دست به اقداماتی میزنند با این تصور که اکنون همهی جامعه در پشتیبانی از ما قیام خواهد کرد و یک انقلاب سیاسی به پا میکنیم. در حالی که جامعه در طول فعالیت آنها، با توجه به فضای متشنج کشور و زیر پا گذاشتن بسیاری از منافع ملی کشور به واسطهی وجود همین نگاهها و هیجانآفرینیها، به این نتیجه رسیده بود که واقعاً کشور نیاز به آرامش و نمایندگانی دارد که بیش از آن که به دنبال یک پروژهی سیاسی برای کسب قدرت باشد، به دنبال اصلاح امور مختلف کشور بروند. بنابراین علیرغم فعالیتها، اعتصابها، بیانیهها و حتی استعفای دستهجمعی که تصور میکردند از طریق آنها میتوانند آشوبی در جامعه به وجود آورند، اتفاق خاصی در جامعه نیفتاد و در نهایت دورهی مجلس ششم به پایان رسید و مجلس هفتم با ماهیتی معتدلتر شکل گرفت.
به نظر شما رویهی رهبری در خصوص این گونه نامهها چیست؟
رهبری رویهشان این نیست که به این گونه نامههای سرگشاده که با اهدافخاص سیاسی نگاشته میشوند به صورت علنی پاسخ دهند. نظر شخصی بنده این است که اگر ایشان این کار را انجام دهند، هر روز یک گروهی تحت یک عنوانی به رهبری نامه مینویسند و بعد اگر پاسخی داده نشود، میتوانند این طور تعبیر کنند که مثلاً پاسخی وجود نداشته یا مثلاً حرفشان بر حق بوده است که رهبری پاسخ ندادهاند. به این ترتیب انبوهی از این نامهها نوشته خواهد شد و کار رهبری هم این میشود که مرتب به آنها پاسخ دهد.
با تشکر از این که وقت خود را در اختیار «برهان» قرار دادید/ گروه تاریخ برهان؛/۱۳۹۰/۱۱/۲۷ .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.