جلسه ششم : معناى انقلاب فرهنگى /

تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه

جلسه ششم : معناى انقلاب فرهنگى (هوالذى بعث فى الا میین رسولا منهم یتلوا علیهم ءایته ى و یزکیهم و یعلمهم الکتب و الحکمة و إ ن کانوا من قبل لفى ضلل مبین ).(۷۶)


جلسه ششم : معناى انقلاب فرهنگى (هوالذى بعث فى الا میین رسولا منهم یتلوا علیهم ءایته ى و یزکیهم و یعلمهم الکتب و الحکمة و إ ن کانوا من قبل لفى ضلل مبین ).(76) چندى قبل از طرف امام امت ، موضوع ((انقلاب فرهنگى )) عنوان شد و مدتى هم در سانه هاى گروهى و مطبوعات ، مورد بحث و تفسیر قرار گرفت ، چون مراد امام براى برخى درست روشن نشده ، بنده پیش از عنوان بحثهاى اخلاق ، این مطلب را روشن مى نمایم . منظور از انقلاب فرهنگى نه این است که درسهاى متداول در دانشگاهها و مدارس ، از قبیل فیزیک و شیمى ، مهندسى و طب و غیره متوقف گردد و دیگر کسى دنبال تحصیل این علوم نرود، یا طلاب علوم دینى ، فقه و اصول نخوانند بلکه برنامه هاى تحصیلى باید کاملا برقرار و کاملتر و بهتر تحصیل شود، ما نیاز زیادى به افراد متخصص داریم ، چه در جهات دینى و چه در جهات دنیوى ، منتها چیزى که هست این است که باید ((آموزش و پرورش ‍ اسلامى )) در دبیرستانها و دانشگاهها رایج گردد - همان تعلیم و تربیت انسانى - هم در مدارس قدیم و جدید، اگر منحصر به این دانشها و از تهذیب نفس بى بهره بود، بهترین تعبیرات درباره آن ، فرمایش قرآن مجید است که مى فرماید: (...کمثل الحمار یحمل اءسفارا...)(77) مانند الاغى است که بار کتابها را برمى دارد؛ چون باطنش آدم نشده ، به همان حال حیوانى باقى مانده ، منتها اطلاعاتى به دست آورده است و در حافظه اش معلومات تفسیر یا فقه یا طب و غیره هست ، اما در ذات و حقیقتش چیزى جز جهت حیوانیت نیست ، اگر به همین حال بمیرد، همان حیوان بلکه بدتر است و همین حالا هم زیانش براى اجتماع زیاد است همانطورى که گذشت و دیگر تکرار نمى کنیم . تهذیب ، دانستن و عمل کردن یادآورى این مقدمه براى تذکر این مهم بود که همراه با آموزش ، باید ((پرورش و تهذیب )) هم باشد، خویهاى حیوانى را بفهمند و از آن بپرهیزند و خویهاى انسانى را نیز بدانند و به آن عمل کنند، همراه دانش ، عمل هم باشد، تهذیب هم باشد، راه فرار از صفات حیوانى و آراسته شدن به ملکات انسانى را دریابد، آنگاه آن را بر روى خودش پیاده کند نه اینکه به دانش تنها اکتفا نماید. شرارت سگ نه به اعتبار دست و پا و دندانش مى باشد بلکه آن خوى درندگى است که در نهاد او مى باشد. در انسان نیز چنین خو و صفاتى موجود است همانطورى که خوى انسانى و ملکى نیز هست ، هم مى تواند خودش را مانند سگ و گرگى بسازد و هم مى تواند به صورت ملائکه درآورد. ملکه و خوى یک دفعه پیدا نمى شود این مطلب را نیز یادآورى نمایم که خوى یعنى ملکه چیزى نیست که یک دفعه پیدا شود بلکه با تکرار افعال و اقوال پدید مى آید. کسى که گفتار و کردارش مطابق حیوان شد پس از مدتى حیوانى از کار در مى آید. به زبان ساده تر: اگر درندگى را با زبان و دست و پا شروع کرد و به دیگران آزار و ستم رسانید، این گفتار ناشایست در باطنش اثر مى گذارد و پس از مدتى او را چون سگى در مى آورد. گفتیم که آدمى غیر این گوشت و پوست است ، حقیقتش که نفس ناطقه باشد با خویها مختلف شکل مى گیرد اگر هم افعال و اقوالش را با میزان شرع ، تطبیق داد، با گذشت مدتى انسان مى شود. بدون زحمت ، کسى به مقام آدمیت نمى رسد، اگر کسى چنین پندارد که بدون ریاضت مى تواند ملکات زشت و حیوانى رااز خودش بزداید و به ملکات رحمانى آراسته گردد، خیال خامى بیش نیست . سنت خداوند و دستگاه آفرینش انسانى بر این قرار گرفته که انسان به اختیار خودش باشد، سبب حیوان شدن و آدم شدن به دست خودش باشد، جهات حیوانى را به تدریج کم نماید و سعى کند اعضا و جوارحش در جهات انسانیت بیفتد تا ذات و حقیقتش نورى شود که مصدر خیرات باشد و نیکیها از او تراوش ‍ نماید و مورد برکات گردد و مردمان از او بهره مند شوند. على (ع ) هم ریاضت مى کشد به این جمله از خطبه همام نهج البلاغه مولا امیرالمؤ منین على علیه السلام دقت کنید که حضرت مى فرماید: ((پرهیزگاران کسانى هستند که از آنان خیر امید داشته و شر ایشان بازداشته شده است )).(78) مردمان به خیر امیدوار و از شرشان درامانند. کسى که ریاضت کشید و انسان شد، نشانه اش این است که دیگر زیانى از او به مردم نمى رسد، مردم از دستش راحتند بلکه امید هر خیرى نیز از او دارند. کسى گمان نکند به سادگى و با عبادتهاى ظاهرى ، از نماز و روزه و حج که برخى هم بدون مغز باشد به جایى مى رسد؛ یعنى آدم مى شود، چیزى که آدم مى کند این است که جهات حیوانیت را تقویت نکند، زبان را کنترل کند، اگر زبان رها باشد، آخرش حیوان درنده اى مى شود. جمله دیگرى در این زمینه از امیرالمؤ منین علیه السلام عرض کنم (79) مى فرماید: ((من نفسم را ریاضت مى دهم ، آن را ادب مى کنم و حفظ مى کنم تا فرداى قیامت در امان به محشر وارد شوم )). شما هم که شیعه على علیه السلام هستید، باید همان روش را دنبال کنید تا به راستى شیعه یعنى پیرو باشید. امروز یکى از خویهاى حیوانى را عنوان مى کنم تا آن را خوب بشناسیم و بعد در مقام عمل از آن پرهیز کنیم و در مقابلش به خوى انسانى بپردازیم . خشم از خویهاى حیوانى ((خشم )) از جهت حیوانیتى که انسان دارد، امرى است طبیعى و آن از احساس ناملایم از دیگرى ، یا چیزى در انسان یا حیوان پیدا مى شود، وقتى با مانعى در مقصدش برخورد مى کند یا خلاف میلى مشاهده مى نماید، ناراحت مى شود، دشنامى از دیگرى شنید یا ستمى به او رفت ، حس ‍ انتقامى در شخص پیدامى شود و خونش به جوش مى آید لذا برخى اوقات رنگش به سرخى مى گراید و حرکت خون در چهره اش آشکار مى شود آن وقت نفسش تحریک مى شود که انتقام بگیرد. حس انتقامجویى در او پیدا مى شود، لذا نخست به زبانش خلاف حقیقت مى گوید، فحش و ناسزا مى دهد و قذف مى کند، یا با دست و پا کارهایى انجام مى دهد. در آن حال نمى فهمد چه مى کند. حال حیوانى است که ملاحظه حق نمى کند و ممکن است به هر باطلى دست بزند؛ درست مثل حیوان ، وقتى در خشم فرو مى رود، جز انتقام ، چیزى نمى داند، گاهى پیراهن خودش را پاره مى کند یا چون دسترسى به دیگرى پیدا نمى کند، خودش را مى زند. وقتى هم که خشم شدید شد و نتوانست مطابق میلش انتقام بگیرد، گاهى به جوش آمدن خون ، او را مبتلا به سکته مى کند. مى شناسیم بعضى از افراد را که در حال خشم سکته کردند و مردند یا فلج شدند. شخص نماز خوان است اما نماز تنها، او را آدم نمى کند، باید کف نفس کند تا جهت حیوانیش تقویت نشود، گرگ درنده نشود، سگ و گرگ ، گوشت و پوست را پاره مى کنند؛ اما آدمى در حال خشم ، آبروى طرف را مى ریزد که بالاتر از ستمهاى ظاهرى است . راه گریز از خشم اگر کسى خواهان دورى از این خوى حیوانى است ، باید در قدم اول بنا بگذارد که هنگام خشم جلو خودش را بگیرد، در ابتدا نگهداشتن خود از خشم ورزى خیلى آسان است ، ولى اگر خوددارى نکردید و ادامه دادید، کار به جایى مى رسد که دیگر جلوگیرى آن مشکل بلکه محال مى گردد. شما اکنون جوان هستید، در اول تکلیف هستید، هنوز حیوانیت در شما تحقق پیدا نکرده است ، مى توانید جلو خودتان را به آسانى بگیرید. اگر بر فرض ‍ کسى به شما دشنام داد، مى توانید از پاسخش خوددارى کنید، با مقدارى تمرین برایتان آسان مى گردد. مالک اشتر و جوان بى ادب شنیده اید که ((مالک اشتر)) سپهسالار لشکر على علیه السلام بود؛ حضرت امیر علیه السلام درباره اش مى فرماید: ((همانطور که من با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بودم ، مالک هم با من بود)). از حیث مقام ظاهرى بزرگ قبیله ((کنده )) و فرمانده کل لشکر بود. روزى در بازار کوفه مى رفت در حالى که لباس مندرس و کوتاهى در بر داشت ؛ یکى از جوانان گستاخ که او را نمى شناخت ، خواست مالک را دست بیندازد لذا او را مسخره کرد و ریگى به طرف او پرتاب نمود. مالک بدون اینکه به او تعرض نماید رد شد و رفت . به جوان گفتند: شناختى او کى بود؟ گفت : نه گفتند: او ((مالک اشتر)) بود. جوان خیلى ترسید و ناراحت شد، دنبال مالک رفت و سراغش را گرفت ، گفتند وارد این مسجد شده است . جوان هم به مسجد درآمد اما دید مالک نماز مى خواند. از نماز که فارغ شد؛ جوان روى دست و پاى مالک افتاد و گفت من شما را نشناختم ؛ جسارت کردم ، مرا ببخشید. فرمود: ((من همان وقت تو را عفو کردم ، اکنون به مسجد آمده ام تا نماز گزارم و برایت دعا کنم که خدا نیز تو را عفو نماید)). ((مالک )) شیعه على علیه السلام است ، آیا به ما هم مى شود شیعه گفت ؟ چه چیز ما به شیعه على علیه السلام مى ماند؟ (والکاظمین الغیظ)(80 ) کسانى که خشم خود را فرو مى نشانند، غیظ خود را فرو مى خورند، نه اینکه وقتى به او کلوخى پرتاب شود برگردد به او سنگى بزند، بلکه باید وقتى به لغو برخورد کرد نسبت به آن ، بى اعتنا و بزرگوار بگذرد.(81) آیا کلوخ ‌انداز را پاداش سنگ است آنچه در ضرب المثل عامیانه است که جواب فحش ، فحش است ، یا ((کلوخ ‌انداز را پاداش سنگ است )) به هیچ وجه صحیح نیست . پاسخ درندگى ، درندگى نیست ، اگر تو هم فحش دادى ، مثل او مى شوى ، پس فرق آدم و حیوان چیست ؟ او به مقتضاى حیوانیتش فحش داد، تو هم به مقتضاى انسانیت خوددارى کن تا اینکه او را ادب نمایى . در کتاب معراج السعاده مرحوم ((نراقى )) گوید: اگر کسى به دیگرى فحش ‍ داد، حق ندارد در مقام پاسخ ، او نیز فحش دهد وگرنه مصداق این کلام خواهد شد که : ((المتسابان فى النار؛ دو نفرى که یکدیگر را سب کردند و دشنام دادند، هر دو در آتشند)). هر دو فحش دهنده ، جهنمى هستند هر چند: ((البادى منهما اظلم (82)؛ کسى که شروع کرده ، ستمگرتر است ))، ولى طرف هم که پاسخش را مى دهد، ستمگر مى باشد. فحش ناشى از جهت خشم و حیوانیت است ؛ از هر طرف که باشد. آنگاه مى فرماید: ((یا در برابر فحش سکوت باشد یا اگر مى خواهد پاسخ دهد، باید خیلى مواظب باشد دروغ و تهمت و قذف نباشد. و اگر بخواهى کلمه اى بگویى که از این آفات محفوظ باشد، بگو ((اى جاهل !)) چون عین واقع است ، هم پاسخ داده اى و هم دروغ نگفته اى و درندگى هم نکرده اى ، کیست که جاهل نباشد؟!)). بردبارى در برابر خشم ، خوى انسانى است اگر انسان بنا بگذارد در برابر ناملایمات ، خشم حیوانى را به کار نبرد بلکه جهت انسانیش را به کار برد سعادتمند است زیرا انسان از انس است . حلم و بردبارى ، کار انسان است ، حیوان از حلم خبر ندارد، چه مى فهمد که حلم چیست . آیا من و تو آن را مى فهمیم ؟ اگر تنها خشم داشته باشیم با حیوان چه فرقى داریم ؟ اما اگر حلم ورزیدیم ، صفت انسانیت را به کار بردیم ، مى خواهیم راه آدمیت و نجات از خویهاى حیوانى را پیاده کنیم . گفتیم که بدون رنج و زحمت نمى شود به خلقهاى انسانى برسیم . آدمى بر سر دو راهى است ، مى تواند حیوانى شود و یا انسانى گردد. جبر نیست ، خداى تعالى اختیار را براى بشر خواسته است ، زبان داده ، اختیار هم داده ، هم مى تواند فحش دهد، فتنه بپا کند، درندگى کند، هم مى تواند به این زبان ، اصلاحى دهد و آتشى را خاموش کند. ((حلم )) یعنى خوددارى و بردبارى در برابر ناملایمات ؛ هر ناملایمى که دید یا شنید، خودش را بگیرد، زبان و دست و پایش را نگهدارد و اگر از سرچشمه و ابتدا خودش را بگیرد. نزاع مى خوابد و طرف هم در بیشتر مواقع شرمنده مى گردد و شاید هم عذر بخواهد. پاسخ جالب محقق طوسى به شخص جاهل در حالات علامه محقق بزرگوار ((خواجه نصیرالدین طوسى )) نوشته اند که یک نفر جاهل در نامه اى خطاب ((سگ )) به ایشان کرد. ((محقق )) در پاسخش ‍ نوشت : ((شما مرا سگ دانسته اید، هر چه فکر کردم که چه چیزم به سگ مى ماند، نفهمیدم ، من دو پا هستم و سگ چهارپا، او دندان تیزى دارد که استخوان را خورد و نرم مى کند، اما دندانهاى من از کار هم افتاده است ، سگ پشم دارد ولى من ندارم ، او چنگال دارد، من ندارم )). و خلاصه با این حلم و مدارا کردنش ، طرف هم رام شد. اگر بر فرض ، ایشان برمى گشت و به او مى گفت سگ خودت هستى ، پدرت هست ، مادرت هست ، طرف هم که آرام نمى نشست ، دنبال مى کرد و کار خیلى بدتر مى شد: سرچشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل منشاء نزاع چیست ؟ در این زمینه داستانى شیرین نقل مى کنند، براى تنوع در کلام و شاهد عرض ، بد نیست . گویند یک نفر ((کفاش )) به بداخلاقى و نزاع کردن مشهور بود. یکى از افراد بیکار صبح زود به در مغازه اش آمد، پس از سلام و احوالپرسى ، گفت : خواهشى از شما دارم و آن این است که به من بفرمایید چطور نزاع مى شود؟ منشاء دعوا چیست ؟ ((کفاش )) گفت : آخر اول صبح این چه سؤ الى است که مى کنى ، شوخى دارى ؟ گفت : نه ؛ جدى است باید حتما به من بگویى چطور دعوا مى شود. کفاش برگشت و گفت : مرد حسابى ، شاید عقلت را گم کرده اى ، من چه مى دانم چطور نزاع مى شود؟ گفت : تا برایم شرح ندهى تو را رها نمى کنم . کفاش گفت : خجالت بکش اى انسان بیکار که مردم را از کار کردن باز مى دارى ، بگذار به کارم برسم ، خلاصه معطلتان نکنم ، کشمکش لفظى کار را به دعواى رسمى کشانید و کفاش با مشته کفاشى بر سر طرف کوبید و او را خونین کرد. مرد بیکار گفت : کافى است فهمیدم چطور دعوا مى شود، یکى چیزى مى گوید، دیگرى هم کوتاه نمى آید و هى دنبال مى کند، سرانجام ، کار به دعوا مى کشد. اولش چیزى نیست یا خیلى مختصر است ، لیکن با تعقیب کردن ، با فحش و ناسزا تا برسد به کتک کارى یا خداى نکرده چاقوکشى و چماقدارى . ((دابه مرتاضه )) یعنى حیوانى که صاحبش او را تمرین داده که از حدود چراگاه خارج نشود. همه باید نفس خود را ریاضت بدهند، بر هر فردى لازم است نفس خودش را وادارد که عادت کند از حدود الهى بیرون نشود، از مرز انسانیت که بیرون رفت ، حیوانى بیش نیست ، البته زحمت دارد ولى تا مدتى ، اما بعد آسان مى شود بلکه از کظم غیظ و فرو بردن خشم ، شاد مى گردد و کیف مى کند. سخت مى نماید ولى با تصمیم آسان مى شود. در روایتى رسیده است که به یکى از پیغمبران ملکوت بعضى از امور را نشان دادند؛ به این ترتیب که به او گفتند: فردا که به صحرا مى روى ، نخستین چیزى را که دیدى باید بخورى ، دومین را باید پنهان کنى تا پنج چیز که شاهد من همان نخستین آن است و تکرار مى کنم صورت ملکوتى است نه ملکى ، صورت مثالى است نه خارجى . نخستین چیزى که مشاهده کرد، کوه بزرگى بود، تعجب کرد و گفت چگونه مى شود کوه را خورد، بعد با خود گفت من ماءمورم که این کار را بکنم تا هر اندازه که بتوانم انجام مى دهم ، شدن یا نشدنش با من نیست ، با این تصمیم قدم پیش گذاشت ، هر گامى که برمى داشت ، کوه کوچکتر مى شد تا وقتى نزدیکش رسید، دید به اندازه لقمه کوچکى گردید، آن را برگرفت و در دهان گذاشت ، دید از عسل شیرینتر و گواراتر است . این ملکوت را که نشانش دادند بعدا به او فهماندند که این ملکوت غیظ است ، نخست براى انسان تحمل کردنش سخت است ، مثل کوه مى ماند که بخواهد آن را بخورد، خوددارى کردن از انتقام راستى که سخت است ، آدمى فحش بخورد ولى پاسخ ندهد! اما با تصمیم بر حلم و به عمل آوردنش ، مى بیند آسان گردید بلکه لذتبخش نیز مى گردد. در یکى از کتابهاى ادبى ، حکایتى بسیار آموزنده و جالب نقل کرده که براى تنبه یادآورى مى شود. من سزاوار صدمه بیشتر هستم بزرگى از کوچه اى مى گذشت و از پشت بام خانه اى ، مقدارى خاکروبه بر سرش ریختند، سر بلند کرد و گفت : خداوندا تو را سپاس مى گویم که سر پر گناهم ، سزاوار سنگ است ولى تو به جایش بر آن خاک نرم ریختى ! در حالات پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم هم همه خوانده یا شنیده اید که مکرر خاکستر بر سرش مى ریختند، گاهى استخوان به قلم پایش مى زدند که از پایش خون مى آمد، شکنبه شتر و محتواى آن را بر سر و روى او مى ریختند اما رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در برابر دعایشان مى کرد: ((اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون (83) خدایا! قوم مرا هدایت فرما اینها نمى دانند)). عذرشان را نیز از خداوند مى خواهد که عذاب بر ایشان نفرستد. اینان نادانند. روش پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم باید مورد اقتداى همه ما قرار بگیرد مخصوصا آقایان اهل علم باید در برابر ناملایماتى که از اجتماع مى بینند تحمل داشته باشند و بدانند که این وضع ، باقى نمى ماند، مردم روشن مى شوند. عرایضم را به حدیث شریفى که در اصول کافى است به مناسبت خشم و خوددارى از آن که مورد بحث بود، ختم مى نمایم . جلوگیرى از خونریزى در خوددارى از خشم ورزى یکى از رؤ ساى قبایل عرب از بادیه نشینان خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید، هنگامى که مى خواست خداحافظى کند عرض ‍ کرد: یا رسول الله دستور و نصیحتى به من بفرمایید که از آن بهره مند گردم . رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هم فرمود: ((لا تغضب ؛ خشم نکن )). عرض کرد: چشم ! اطاعت مى کنم . دید هنگام مراجعت نزدیکیهاى قبیله اش ، وضع غیر عادى است ، عده اى منتظر ورودش هستند، نزدیک شد و پرسید چه خبر است ؟ گفتند: بین ما و قبیله دیگر خونى ریخته شده منتظر تو هستیم تا با آنان بجنگیم . ابتدا حمیت قومیت عربى و جاهلیت او را گرفت و مسلح شد و همراه قبیله اش حرکت کرد، وقتى با قبیله دیگر مقابل شدند، فرمایش پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم به یادش آمد که فرموده بود: ((خشم نکن )) فورا اسلحه را انداخت و با لباس عادى رو به قبیله مخاصم آمد، آنان وقتى دیدند رئیس ‍ قبیله بدون اسلحه و متواضع مى آید، دست به اسلحه نبردند و منتظر ماندند که چه مى گوید و چه مى خواهد. نزدیک شد و نام سرانشان را برد و به نرمى به آنان گفت : این نزاع براى چیست ؟ اگر مى خواهید به جاى کشته شما کسى را بکشید که با کشته شدن دیگرى زنده نمى شود، بیایید خونبها بگیرید و به علاوه آن ، هر چه بخواهید من مى دهم ، اگر هم اصرار دارید چون از شما کسى کشته شده ، حتما یک نفر از ما را بکشید، من حاضرم خودم را در اختیار شما قرار دهم ، مرا به جاى مقتول بکشید و دست از فتنه و فسادى که درگیریهاى مداوم در پى دارد، بردارید. قبیله مقابل وقتى از او چنین وضع بى سابقه اى را دیدند، از راه انسانیت درآمدند و گفتند نه ، ما هم در مى گذریم و اصلا خونبها هم نمى خواهیم و با صلح و صفا، قضیه خاتمه یافت . آن وقت راز فرمایش پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگام خداحافظیش ‍ معلوم شد که فرمود: ((غضب نکن ، به برکت این کظم غیظ، چه خونها که محفوظ ماند و چه فتنه ها که خوابید)).(84) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image