اديان و مذاهب /

تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه

قاعده تقيه و حدود و قلمرو و سعه وجودي قاعده را بيان کنيد؟


مقدمه: هر انساني اگر به سبب نشر اعتقادات يا اظهار و تظاهر به آن ها، احساس خطري نسبت به خودش يا مالش يا عرض خود... کند، ناچار آن را کتمان مي کند و از مواضع خطر دوري مي گزيند. و چنين امري را فطرت هر صاحب عقلي تجويز مي کند لذا مسئله تقيّه که يک مسئله ويژه و پر اهميّتي است در طول تاريخ مورد بحث و گفتگوي دانشمندان بزرگي قرار گرفته است و نوشته هاي فراواني در اين زمينه به رشته تحرير در آمده است.اما آن چه حائز اهميّت مي باشد اين است که اين مسئله يکي از معتقدات شيعه مي باشد و لذا به همين واسطه مذهب تشيّع از ديگر مذاهب، امتياز يافته است. اما از طرفي اين مسئله مورد اختلاف شديدي واقع شده است و شبهات فراوان که وارد بر اين موضوع شده است مولود همين اختلافات مي باشد و عمدتاً اين مخالفين از اهل سنت مي باشند ولي در قبال اين شبهات شيعه پاسخ هاي روشني داده است و شيعه اين اصل را يک اصل شرعي و عقلي مي داند.لذا آن چه مي توان به عنوان علت وجودي اين اصل بر شمرد فشارهاي فراواني است که در طول تاريخ بر پيکره شيعه وارد شده است. حال بعد از مقدمه مختصري که بيان شد و قبل از وارد شدن به اصل مطلب لازم است که موضوع سوال تعريف شود تا در سايه اين تعريف بتوان بهتر زواياي بحث را مورد بررسي قرار داد.تقيّه در کتب علما و مفاخر شيعه تعاريف گوناگوني دارد ولکن گر چه اين تعاريف گوناگون است ولي تفاوت ريشه اي و ماهوي با يکديگر ندارند و لذا ما نيز فقط به يک تعريف بسنده مي کنيم.تعريف تقيّهتقيه يعني مخفي نمودن حق از ديگران يا اظهار خلاف آن است، به جهت مصلحتي که بهتر از مصلحت اظهار آن مي باشد.[1]توضيح: خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: «کسي که بعد از ايمان به خدا کافر شود نه کسي که او را به زور وادار کرده اند در حالي که قلبش به ايمان خويش مطمئن است ...»[2]«در آغاز اسلام کنار مکّه، پدر و مادر عمّار را به خاطر اسلام با شکنجه به شهادت رساندند، همين که نوبت شکنجه کردن عمار رسيد او کلماتي که کفّار مي خواستند به زبان جاري کرد و جان خود را نجات داد، عمار مورد سرزنش بعضي قرار گرفت که او از اسلام دست برداشته است، عمار گريه کنان نزد پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ آمد و حضرت دست نوازش بر سر او کشيد و فرمودند: «اگر باز هم جانت به خطر افتاد اين کلمات را بگو و خودت را نجات بده، تو سر تا پا ايمان مي باشي» اين عمل در اصطلاح تقيه ناميده مي شود که در دين اسلام داراي احکامي است لکن موارد تقيه متفاوت است گاهي تقيه واجب است و گاهي وجوب ندارد بلکه ممکن است جايز و يا حتي حرام باشد.البته تقيه، نشانه ارتداد، ضعف و ترس و عقب نشيني يا خود باختگي نيست بلکه يک نوع استغفار و تاکتيک براي حفظ نيروها و برنامه هاست».[3]هم چنين در روايات زيادي امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ توصيه به تقيه نموده اند. از باب مثال در زمان امام سجاد ـ عليه السلام ـ يکي از مهم ترين مشکلاتي که امام سجاد ـ عليه السلام ـ در دوران امامت خود، به خصوص در اواخر عمر خويش با آن مواجه شدند، رعايت نکردن اصول پنهانکاري از سوي شيعيان بود، به گونه اي که با شنيدن معارف بلند از امام آن را در جامعه کم ظرفيت آن زمان پراکنده مي کردند و موجبات درد سر براي خود و امام را فراهم مي کردند.[4]امام ـ عليه السلام ـ در مقام گلايه از اين عمل چنين مي فرمايند:«دوست داشتم که قسمتي از گوشت هاي بازوي خود را مي دادم تا دو صفت شتاب کاري و رعايت پنهان کاري از ميان شيعيان مان رخت بر بندد»[5]نکته اي که قابل توجه مي باشد در حقيقت مطلوب بحث مي باشد اين است که ملاک و مناط تقيّه چه مي باشد تا موضوع تقيّه محقق گرددآن چه در تاريخچه تقيه و در طول تاريخ برداشت مي شود مصلحت اشخاص و جامعه و دفع ضرر و مفسده هايي است که بر آنان وارد مي شود منتهي بايد مصالح و مفاسد بررسي شود تا بهتر ملاک و مناط تقيّه روشن شود.گاهي مصلحت به معناي جلب منفعت و گاهي به معناي حفظ جان و مال و جلوگيري از ضرر مي باشد که در حقيقت حفظ و جلوگيري از ضرر از موارد عمده تقيه را شامل مي شود با چنين سخني مصلحت يک معناي مترادف يا دفع ضرر و مفسده مي شود.ولي هر يک از اين مصلحت و مفسده مي تواند شخصي يا نوعي باشد. مصلحت و مفسده شخصي مربوط به خود شخص مي باشد ولي مراد از مصلحت و مفسده نوعي، آن مفاسد و مصالحي است که وارد بر دين و مذهب و يا مسلمانان مي آيد.البته مصالح شخصيّه و منفعت شخصي را نمي توان ملاک تقيه قرار داد چرا که در اين صورت تقيه مي تواند دست آويز عده اي از افراد ضعيف و سود جو قرار گيرد که براي جلب منافع شخصي خود آن را بهانه قرار مي دهند و با زير پا گذاشتن منافع عامّه و احکام شرعي سعي در بدست آوردن منافع خود دارند.اما منافع نوعيه، منافعي همانند حفظ وحدت ميان مسلمانان يا حفظ دين و مذهب است که البته با اندکي تسامح مي توان آن ها را در مورد دفع مفاسد نوعيه داخل کرد زيرا مثلاً حفظ وحدت از ضرر تفرقه جلوگيري مي کند و يا تلاش براي حفظ دين و مذهب در حقيقت از ضرر ورود عار و ننگ بر دين و مذهب جلوگيري مي کند.لذا آن چه مي توان به طور خلاصه بيان کرد اين است که مصلحت يا به صورت حفظ از ضرر است يا جلب منفعت است که هر کدام شخصي و غير شخصي است. اگر مصلحت منظور جلب منفعت شخصي باشد نمي تواند مصداق تقيه باشد ولي بقيه موارد مصداق تقيه مي تواند قرار گيرد لکن توضيح بيشتر نيازمند فرصتي ديگر است که از حوصله اين مقال بيرون است.[6]البته تقيه انواع مختلفي دارد و قلمرو وسيعي دارد و لکن بحث در تقيه بحث از دو مصلحت و تزاحم بين اين دو مصلحت مي باشد و اين که بايد مصلحت اقوي اخذ شود. و در قبل توضيح داده شد که حفظ از ضرر نيز همانند جلب منفعت مصلحت دارد و در بحث تزاحم بين مصلحتين مقدم کردن اقوي و اهم اين دو مصلحت قرار مي گيرد.بعد از بررسي ملاک و مناط تقيّه لازم است که بررسي شود آيا اين ملاکات در تشخيص ميزان و معيار خاصي دارند. بايد بگوئيم قطعاً در تشخيص اين ملاکات که مصالح و مفاسد مي باشند ميزان داريم از آن جايي که مصالح و مفاسد شخصي و نوعي مي توانند باشد. آن چه در تشخيص مصلحت يا مفسده شخصيه به عنوان ميزان است عقل خود شخص مي باشد زيرا شخصي نسبت به اعمال و رفتار خودش آشناتر است ولي منافاتي ندارد که عقلاء منفعت يک نفر را براي او تشيخص دهند و آن هم در جايي است که شخصي به هر دليل نتواند منافع و مفاسد خودش را تشخيص دهد مثل اين که پدري در مورد ثروت فرزند خودش ولايت و قدرت تصميم گيري دارد اما راجع به مصالح و مفاسد نوعيه واضح است که چون نوع مصالح و مفاسد مد نظر است و مربوط به نوع افراد است نه شخص خاصي لذا عقلاً، مرجع و ميزان مي باشند.البته اين نکته مهم فراموش نشود که گاهي موارد مي شود که در تشخيص مصالح و مفاسد چه شخصيه چه نوعيه عقل و عقلاء قادر به فهم نيستند لذا از طريق وحي و ارسال رسل و انزال کتب خداوند راه را روشن مي کند.اما اين که شخص پرسشگر از قلمرو و وسعت تقيه سوال کرده اند از روايات فراواني بدست مي آيد که مورد تقيه را مورد ضرورت و اضطرار دانسته اند از آن جمله اين که:امام صادق ـ عليه السلام ـ در روايتي مي فرمايند:«تقيه در هر ضرورتي است و آن که دچار تقيه مي شود به مورد آن آگاه تر است»[7]اما آيا آيات قرآن نيز دلالت بر حد ضرورت دارد. آن چه در مورد آيات وارده در باب تقيه داريم نشانگر اين است که در آيات نيز اشاره به اين مطلب شده است از باب مثال در سوره نحل آيه 106 خداوند مي فرمايند: «کسي که بعد از ايمان به خدا کافر شود نه کسي که به زور او را وادار کرده اند...».استثنائي که در آيه آمده است، به علاوه تعبير به اکراه که خود ضروري بودن مورد را مي رساند دلالت دارد بر اين که مورد تقيه مورد ضرورت مي باشد.اما با بررسي کردن بسياري از روايات در مي يابيم که منحصر کردن تقيه در موارد ضرورت کار درستي نيست زيرا با رواياتي که در باب سفارش به تقيه و مذمت ترک آن وارد شده است منافات دارد. در اين صورت بايد توجيه و توضيحي داده شود و آن اين که اگر چه تجويز ابتدائي تقيه به نحو رخصت بوده اما رعايت آن در بسياري از موارد به حد وجوب رسيده است مانند مواردي که عدم رعايت آن باعث به خطر افتادن جان و مال اصحاب و حتي ائمه ـ عليهم السلام ـ مي گشته است.از طرف ديگر، بسياري از شيعيان، به جهت روحي حماسي بوده اند و هم چنين به علت همزيستي با اهل سنت که بيشتر آنها تقيه مسلمان از مسلمان را امري ناپسند مي دانسته اند قبول تجويز تقيه در موارد ضرورت آن هم با معناي گسترده اي که ضرورت در بر داشته براي آن ها امري سنگين به شمار مي آمده است تا جايي که بعضي از آنان همانند معلّي بن خنيس و ميثم تمّار حتي حاضر نبودند در موارد وجوب تقيه، نيز تقيه کنند و در اين راه حتي تا حد پذيرفتن مرگ و عدم تقيه پيش رفتند.از اين رو ائمه ـ عليهم السلام ـ ناچار بودند، جهت اهميّت تقيه و نقشي که اين حکم ثانوي مي تواند در بقاي شيعه و پيشوايان آن ايفا کند و نيز ضررهايي که از ناحيه عدم رعايت آن بر پيکر شيعه وارد مي شود آن احاديث فراوان را صادر کنند. که اين به معناي تجويز تقيه فراتر از موارد ضرورت نمي باشد.[8]پس نمي توان قلمرو تقيه را مواقع ضروري دانست بلکه بايد موردي را که براي شخصي پيش مي آيد بررسي کند و تقديم اهم بر مهم کند و بر اساس آن تقيه کند.و تقديم اهم بر مهم و تقديم مصلحت اقوي ملاک تقيّه مي باشد و علت عدم تقيه ميثم و تقيه عمار نيز همين است اما اين که چرا عمار تقيه کرد و ميثم نکرد و در مورد تقيه عمار مي توان به دو دليل اشاره کرد: 1ـ هنوز اسلام روزهاي آغازين خودش را پشت سر مي گذاشت و خيلي از احکام و عقايد اسلام براي عامه مردم روشن نبود و از طرفي عمار نيز بعد از دعوت علني مسلمان شده بود لذا بديهي است که خيلي از مسائل براي او روشن نبوده است خصوصاً بحث تقيه که بعدها روشن شد يا حداقل بعد از تقيه عمار، لذا اين عمل عمار را نمي توان گفت به خاطر آگاهي او از تقيه بوده است و لذا با توجه به آن چه از تفاسير آمده است که عمل عمار را از روي وحشت مي دانند نمي توان گفت به خاطر تقيّه است خصوصاً که در دين اسلام مقوله اي به نام تقيه نبوده است.2. پاسخ دوم اين که بگوئيم عمار از تقيه با خبر بوده است و لذا اهم و مهم بودن مساله را وقتي بررسي کرد ديد چون در ابتداي قيام اسلام هستيم و نياز به نيروي بيشتري داريم لذا مصلحت اهم اقتضاء مي کند که جان حفظ شود و در جهت تبليغ دين کارهاي مهم تري انجام گيرد لذا تقيه کرد و آن کلمات را بر زبان آورد.ولي در مورد ميثم نيز که تقيه نکرد به خاطر همين ملاک و ميزان و معيار است که در تقيّه بحث از مصلحت و مفسده است و بايد مصلحت بالاتر مد نظر باشد و در نظر ايشان با آن جمعيتي که در آن محيط جمع شده بودند و هم چنين فساد بيش از حد حکومت وقت مصلحت اهم اين بود که بيشتر از پيش چهره ظلم را به مردم نشان دهند و احکام و عقايد حيات بخش اسلام را در کنار اين ظلمت نور بيشتري دهند لذا اين قضيه را مهم تر از حفظ جان دانست و تقيه نکرد. اتفاقاً در آن دوران شهادتش در جامعه بسيار تاثيرگذار بود. از طرفي ميثم شخصيت شناخته شده براي حکومت وقت بود و عقايد او بر همگان واضح بود لذا در چنين موقعيتي مخفي کردن عقايد معنايي ندارد.نتيجه مباحث اين که: تقيه يکي از مواردي است که مذهب شيعه را از بقيه متمايز مي گرداند و هم مشروعيت عقلي دارد و هم مشروعيت نقلي و قلمرو وجودي آن بسيار گسترده است و انواع مختلفي دارد از جمله تقيه سياسي، کلامي، فقهي و... .و هم چنين: تقيه از جهات مختلف مورد بحث و بررسي قرار گرفته است مثل اين که از جهت موضوع، کتماني و اظهاري .... تقسيم شده است و هم چينن از جهت شخص تقيه کننده و تقيه شونده و موارد ديگري نيز مورد بحث قرار گرفته است.ولي آن چه از اهميت بالايي برخوردار است اين است که تقيه در مواردي که بايد دفع ضرر شود يا مصلحتي اهم وجود دارد جاري مي شود.نکته مهم ديگري که باقي است و لازم است مقداري در رابطه با آن بحث شود اين است که دليل مشروعيت تقيه چيست؟ و به عبارتي ديگر آيا براي جاري کردن تقيه دليلي نيز داريم يا نه؟برخي مشروعيت تقيه را امري فطري دانسته اند و حتي قائل به اين مي باشند که نقش ادله نقلي همانند کتاب و سنت، نقش امضايي و تاکيدي است بدين معنا که اگر دين نيز نمي گفت مشروعيت آن از راه فطرت انساني قابل اثبات مي بود، ولي آن چه که مهم است، اين است که آيا اين فطرت همان عقل سالم مي باشد يا يک دليل جداگانه از عقل مي باشد. به طور خلاصه آن چه از اثناء کلام بزرگان بدست مي آيد اين است که حکم فطرت همان حکم عقل است و دليل مستقلي نيست.[9]معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1ـ تقيه، سپري براي مبارزه عميق تر، مکارم شيرازي، ناصر، قم، انتشارات مطبوعاتي هدف.2ـ التقيه عند اهل البيت، قصير عاملي، مصطفي المجمع العالمي لاهل البيت المعاونية الثقافيه، 1372.3ـ رسالة في التقيه، فاضل، محمد جواد، چاپ اول، قم، الموتمر العالمي، بمناسبة الذکري المويه الثانويه لميلاد الشيخ الانصاري، 1414 قمري.4ـ التقيه بين الاعلام، علوي، سيد عامل، چاپ اول، قم، موسسه الاسلاميه العامه، 1415 ق. .

سامانه پاسخگویی به سوالات و شبهات

مرجع:

ایجاد شده در 1400/12/28



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image